- 17
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 3 سوره انبیاء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 3 سوره انبیاء"
تبیین اصول اعتقادی، محور سوره مباحث سورمکی
آثار تربیتی ذکر قیامت و مجهول بودن زمان وقوع آن
عدم توجه به تذکره الهی در اثر غفلت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ﴿1﴾ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ ﴿2﴾ لَاهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ ﴿3﴾
تبیین اصول اعتقادی، محور سوره مباحث سور مکی و سورهٴ انبیاء
سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» مثل سورهٴ مبارکهٴ «طه» در مکه نازل شده و مستحضرید که عناصر محوری سور مکی اصول اعتقادی است و خطوط کلی از اخلاق و حقوق. در پایان سورهٴ مبارکهٴ «طه» که در مکه نازل شد سخن از مسئله وعید الهی مطرح شد که ﴿وَ لَوْ أَنّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ﴾ بعد در پایان فرمود: ﴿قُلْ کُلُّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا﴾ از میعاد و جریان قیامت تلویحاً سخن به میان آمده در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» از اقتراب روز حساب سخن مطرح شده است ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ سور مکی گاهی از توحید شروع میشود با ابطال شرک و وحی و نبوت را به دنبال دارد آنگاه مسئله معاد گاهی هم ممکن است از جریان معاد شروع بشود وحی و توحید و امثال اینها را به دنبال داشته باشد این سوره یعنی سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» اول از معاد شروع کرد فرمود: ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ بیش از مسائل دیگر به مسئله نزدیکی قیامت میپردازد هم در آیه اول این سوره و هم در بخش پایانی یعنی آیه 97 همین سوره سخن از اقتراب قیامت است ﴿وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ﴾ و هم در آیهٴ 109 به این صورت آمده است ﴿وَ إِنْ أَدْری أَ قَریبٌ أَمْ بَعیدٌ ما تُوعَدُونَ﴾ بنابراین گذشته از آن اشارههای اجمالی سه بار از قرب و اقتراب روز قیامت سخن به میان آمده معلوم میشود بر جریان معاد در این سوره اهتمام خاصی قائل است.
آثار تربیتی ذکر قیامت و مجهول بودن زمان وقوع آن
نکته دوم آنکه در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید مهمترین یا از مهمترین اصولی که در تربیت انسان مؤثر است همان مسئله معاد است درست است که مسئله توحید کار اصل عالم را به عهده دارد ولی وقتی انسان معتقد به معاد بود احساس مسئولیت میکند که عقیده من اخلاق من افکار من اقوال من نوشتار و گفتار و رفتار من حساب دارد و اگر کسی ـ معاذ الله ـ معتقد به معاد نبود خود را رها میپندارد هر کاری را انجام داد مسئول نیست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود که: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ چون روز حساب را اینها فراموش کردند از این جهت مهمترین یا از مهمترین علل و عوامل تربیتی جوامع بشری یاد معاد است که انسان احساس مسئولیت میکند مطلب دیگر اینکه مجهول بودن زمان معاد مثل مجهول بودن زمان مرگ خیلی سازنده است اگر کسی بداند مثلاً بعد از چند سال میمیرد یا بعد از چند سال معاد محقق میشود الآن خود را رها میپندارد بعد در اواخر توبه میکند ولی اگر کسی احتمال بدهد هر لحظه این خطر او را تهدید میکند هم جریان مرگ هم جریان معاد او را تهدید میکند بنابراین کمتر بیگدار به آب میزند لذا از مجهول بودن جریان مرگ و مجهول بودن ظهور قیامت هم باید به عنوان نعمت الهی یاد کرد
معنای "اقترب" و "لام" در ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾
﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ﴾ اقتراب گاهی از مبدأ شروع میشود گاهی از منتها یک وقت است ما میخواهیم بگوییم که آن شیئی که از دیر زمان شروع کرده است الآن نزدیک است میگوییم «قَرُب الینا» «اقترب الینا» یک وقت است که سیر را از خودمان شروع میکنیم ما که حرکت کردیم و به او میخواهیم برسیم میگوییم «اقتربنا منه» یا «قَرُبنا منه» ما به او نزدیک شدیم اگر بهلحاظ مبدأ باشد من استعمال میشود بهلحاظ منتها باشد الی این لام هم سهم همان الی را دارد «اقترب الی الناس» ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ یعنی جریان حساب که در گردش بود و از دیر زمان شروع کرد نزدیک است به مردم برسد و هیأت اقتراب هم بالاتر از هیئت قَرُب آن معنا را میرساند که «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی» همان طوری که بین قدرت و اقتدار فرق است اقتدار آن قدرت بیشتر و برتر است بین اقتراب و قرب هم فرق است اقتراب آن نزدیکی بیشتر است لذا هم در این سوره سخن از اقتراب است ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ هم در سوره «قمر» در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» آیه اول این است که ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ اینجا سخن از حساب مردم است آنجا سخن از ساعت و قیامت مطرح است
نقد کلام فخر رازی در دلالت اقتراب بر قرب زمانی
عمده آن است که جناب فخر رازی میگوید این اقتراب و قرب گاهی بهلحاظ زمان است گاهی بهلحاظ زمین و مکان چون بهلحاظ مکان ممتنع است ما باید بررسی کنیم بهلحاظ زمان چگونه نزدیک است ولی ایشان باید توجه میکردند که زمان و زمین هر دو در این جهت سهیماند ما یک چه وقت داریم و یک کجا چه وقت سؤال از زمان است کجا این مرکب است که این علامت استفهام روی این «جا» که به معنای مکان است درآمده وگرنه کجا یک کلمه بسیطی نیست چه وقت و کجا این کجا یعنی سؤال از جا و مکان خب وقتی ما میتوانیم از زمین و زمان سؤال بکنیم که زمان و زمینی باشد ولی هنگامی که قیامت محقق میشود اگر بساط زمین برچیده شد ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ و طوری است که فرمود: ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ طوری است که ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ طوری است که ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ هم چه وقت موقعیت خود را از دست میدهد هم کجا نه میتوان سؤال کرد چه وقت نه میتوان سؤال کرد کجا چه وقت سؤال از زمان است که مرحوم آقای نائینی مثلاً بپرسیم در چه تاریخی قیامت رخ میدهد هجری شمسی و قمری را حساب بکنیم میلادی را حساب بکنیم بالأخره زمان از گردش زمین به دور شمس پیدا میشود اگر مجموعه نظام کیهانی جمع شد و اگر زمین هم قبض شد زمین و سپهری نماند آن وقت زمان را از چه بگیریم مکان را از چه بگیریم چه وقت و کجا همان طوری که یک زمانی میطلبد یک تاریخی میطلبد یک مکانی هم میطلبد اینچنین نیست که قیامت در فلان سال تاریخی شمسی یا میلادی اتفاق بیفتد که ما میرویم این راه را ادامه میدهیم در فلان سال قیامت اتفاق میافتد برای اینکه سال و ماه با مسئله زمین و منظومه شمسی سامان میپذیرد اگر کل این مجموعه بساطش جمع شد آن وقت ما شب و روز نداریم سال و ماه نداریم تاریخ نداریم اگر هم زمان باشد تاریخ مشخصی که این تاریخهای کذایی را تعقیب بکند نیست
﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾؛غنی ترین سؤال درباره زمان وقوع قیامت
لذا یکی از قویترین و غنیترین سؤالهایی که درک این سؤال مشکل است و معلوم نیست چه کسی این سؤال را کرده و چگونه ذات اقدس الهی این سؤال را یاد آن سائل داده این است که درباره قیامت سؤال میشود که ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ «مرسا» که مصدر میمی است و معنای مصدری را دارد یعنی لنگر انداختن اگر اسم مکان باشد یعنی لنگرگاه «إرسا» یعنی لنگر انداختن ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا﴾ همین معناست این سائل میپرسد که کشتی قیامت چه وقت لنگر میاندازد خیلی این سؤال عمیق است چه کسی سؤال کرده چگونه سؤال کردند چه کسی به اینها فهمانده که این طور سؤال بکنید معلوم میشود قیامت الآن هست و دوران و سیری دارد مثل کشتی یک وقتی لنگر میاندازد آن وقت این دید نسبت به قیامت با دیدهایی که دیگری دارند خیلی فرق میکند به هر تقدیر یک فرصتی هست که کل بشر در آن روز یکجا جمع میشوند در قیامت صغرا که معروف است «من مات فقد قامت قیامته» این در برزخ هست در جریان بعد از مرگ ظهور میکند و مانند آن که هر کسی مرد بالأخره طلیعه قیامت او ظهور میکند آن قیامت کبرا نیست اما قیامت کبرا که در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» آمده است دارد ﴿إِنَّ اْلأَوَّلینَ وَ اْلآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ در بخشهای دیگر دارد که ﴿حَشْرٌ عَلَیْنا یَسیرٌ﴾ حشر اکبر است خب آن وضعش روشن نیست چه وقت قیام میکند پس بنابراین اشکال در زمان و زمین یکی است این طور نیست که مشکل زمانی نداریم ولی مشکل مکانی داریم نه خیر از هر دو جهت مشکل است.
وجه سه گانه فخر رازی در معنای "اقتراب"
مطلب دیگر اینکه این اقتراب فخر رازی میگوید که این آیه حدود ششصد سال قبل نازل شده است چه اقترابی است که هنوز رخ نداد چند تا جواب میدهد یکی اینکه اگر به حساب الهی باشد سخن از یک میلیون و دو میلیون سال، پیش خدا کم است و نزدیک است چه اینکه فرمود: ﴿وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ﴾ اما ﴿إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾ خدایی که هر روز پیش او هزار سال است بنابراین اگر او چند هزار سال طول بکشد مثل چند روز است دیگر یا این است یا نه «کل ما هو آتٍ قریبٌ» هر چیزی که یقیناً میآید میشود از او به عنوان قریب تعبیر کرد یا اینکه نه اگر یک جریانی باشد که اکثرش گذشته و اقلش مانده میتوان گفت قریب است از آغاز جهان تاکنون قرون و سالیان متمادی گذشت نسبت به آینده کمتر مانده است لذا به این سه وجه میتوان عنوان قرب را به کار برد
مراد از ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾
ولی بالأخره اگر حساب اعم از حساب قیامت کبرا و قیامت صغرا باشد برای هر کسی نزدیک است خیلیها صبح را به روز نیاوردند یا روز را به شب نیاوردند ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ اینکه میبینید روزانه افراد فراوانی به گورستان منتقل میشوند همین است دیگر کمتر شهری شما ببینید مگر اینکه گورستانش بالأخره جزء منطقههای پر رفت و آمد هر روزه است پس ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ اینکه دیگر مشخص نفرمود حساب حشر اکبر که در قیامت هم همین که انسان مرد اولین چیزی که از او سؤال میکنند «عمرِک فیما اَفنیتَه» از نماز میپرسند از عبادات دیگر میپرسند آن حساب عظیم البته مال قیامت کبرا است اما این سؤالهای ابتدایی همینهایی که در تلقین قبر به میت تلقین میکنند همینها را سؤال میکنند بعضیها یادشان نیست بعضیها یادشان است همینها را سؤال میکنند اگر کسی مسلمان بمیرد یادش هست که پروردگار او کیست کتاب او چیست قبله او کجاست و مانند آن و اگر بی اعتنا باشد یادش نیست این ابتدایی این مسائل ابتدایی یادش نیست لذا نمیتواند جواب بدهد این سؤال و جوابها این حسابها برای همه مردم هست پس بنابراین میشود این حساب را توسعه داد و اقتراب را به همان معنای ظاهرش گرفت چون هر روز جامعه افرادی را از دست میدهد و طلیعه قبر هم این مسائل را از آنها سؤال میکنند ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾
کلام علامه طباطبایی درباره صحت انتساب یک حکم به جامعه
حالا تعبیر ناس اختصاصی به مشرکین ندارد گرچه افراد غالب در فضای آن روز که این سوره «انبیاء» نازل شد مشرک بودند لکن غیر مشرک هم گرفتار به همین سهو و غفلت است یک تعبیر لطیفی سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی دارد یک وقت است میفرماید که اگر اکثری یک جامعه یک وصفی را داشتند ما حکم اکثری را به خود اکثری اسناد بدهیم این حقیقت است حکم اکثری را به کل اسناد بدهیم این مجاز است اما اگر خواستیم جامعه را متصف کنیم به یک وصف این جامعه این حکم را دارد این وصف را دارد ولو مصحح اسناد ابتلای اکثری افراد باشد این دیگر مجاز نیست فرهنگ عمومی این است وضع عمومی این است که اکثری مردم چون اینچنیناند میشود گفت جامعه در حال غفلت به سر میبرد جامعه در حال لهو و لعب به سر میبرد ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ هم اهل غفلتاند و هم اعراض دارند
نقد علامه طباطبایی بر دیدگاه زمخشری درباره رابطه اعراض با غفلت
جناب زمخشری یک مطلبی دارد که آن مطلب را فخر رازی هم پذیرفته است ولی مورد نقد سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی قرار گرفته آن مطلب این است که در این آیه بین غفلت و اعراض جمع شده اعراض یک حالت التفاتی را به همراه دارد که این شخص اعراض کرد یعنی رو برگرداند غفلت حالت التفاتی را به همراه ندارد چگونه بین اعراض و غفلت جمع شده جناب زمخشری در کشاف به همراه ایشان و بعد از ایشان امام رازی در تفسیرشان میگویند که اینها اول غفلتاند از قیامت و سؤال و جواب خبری ندارند وقتی اینها را آگاه کردند متنبه کردند از حالت غفلت به در آوردند اینها به جای اینکه متذکر بشوند پند پذیر بشوند هوشیارانه عمل کنند رو برمیگردانند پس اعراض و غفلت در طول هماند نه در عرض هم نقد سیدنا الاستاد این است که چون آگاهی اینها قوی نیست در همان حال چون از اطلاع قوی غافلاند گرچه فی الجمله مطلعاند و نه بالجمله آن اطلاع فی الجمله آنها باعث میشود که انسان بتواند اعراض را به اینها نسبت بدهد چرا اعراض دارند برای اینکه اطلاعشان کم است چون نرفتند البته جاهل و قاصر و مقصر هم هستند نرفتند درست بفهمند که قیامت یعنی چه
استبعاد مشرکان از تحقق معاد
اینها دلیلی بر استحاله معاد ندارند خود آنها میگویند ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾ مستبعد است که انسان مرده دوباره زنده بشود ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ در حد استبعاد است هیچ دلیلی بر استحاله ندارند میگویند کار بعیدی است یعنی مستبعد است ولی ذات اقدس الهی به انبیای قبلی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که خب همان کسی که هیچ را به این صورت درآورد دوباره این متفرقات را با هم جمع میکند دیگر انبیا که استدلال میکردند آن مردم دیگر سر تکان میدادند ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾ بله اینها سر تکان میدادند میگفتند بله آن کسی که هیچ را به این صورت درآورد الآن روح که موجود است که از بین نرفته بدن متفرق شد خب جمع میکند دیگر ﴿قادِرینَ عَلی أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾ بنابراین اینها برهانی بر استحاله معاد ندارند حداکثر استبعاد است اما چون رجع هم متعدی استعمال شده هم لازم آن که متعدی است مصدرش رجع است و لذا گفتند ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ یعنی آنجا متعدی است رجعه یعنی «أرْجَعَه» آن رجع چیزی که لازم است مصدرش رجوع است رجع یرجع رجوعاً پس آن رجعی که متعدی است که ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ «رب ارجعونی» که متعدی است مصدرش رجع است گفتند ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾ و اگر رجوع باشد لازم باشد که رجوع است خدای سبحان میفرماید که ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً ٭ وَ نَراهُ قَریباً﴾ خب این قرب و بعد در قبال هم نیست آنها میگویند که این کار مستبعد است خدا میفرماید نه تنها مستبعد نیست بلکه ممکن است و قریب الوقوع هم هست بنابراین یک قریبی است در برابر بعید یعنی مستبعد یک قریبی است در برابر بعید بهلحاظ زمان و زمین فرمود نه ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً ٭ وَ نَراهُ قَریباً﴾ آنها میگویند مستبعد است ما میگوییم نه مستبعد نیست خیلی مستقرب هم هست و نزدیک هم هست ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾
اقسام چهارگانه مردم نسبت به لهو و لعب
مطلب دیگر اینکه فرمود این گروه هم اهل لعباند هم اهل لهوند لهو یعنی اشتغال این مربوط به قلب است که ﴿لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾ لذا لهو را به قلب اینها اسناد داد ﴿یَلْعَبُونَ﴾ یعنی بازی کردن یک بازی که هدف خیالی دارد بازی منظوم و منتظم که هدف خیالی دارد هدف وهمی دارد میخواهد برنده بشود پیروز بشود و مانند آن که خیلیها را قرآن کریم «مختال» میداند مختال یعنی افراد خیال زده خیالباف که در حد خیال دارند زندگی میکنند نه در حد عقل که غالب این بازیگریها هم همین است خب در قرآن کریم افراد چهار قسم تقسیم شدهاند گرچه در بعضی از این صور تلازم هست ولی در بعضی از صور تلازم نیست افراد چطور چهار قسم میشوند بعضی افرادند که هم به سراغ لهو و لعب میروند هم لهو و لعب به سراغ اینها آمده اینها تمکین میکنند مثل همین گروه که هم ﴿لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾ است هم خودشان ﴿یَلْعَبُونَ﴾اند خب اگر یک وقتی کسی اینها را به بازی بگیرد به بازیچه دعوت بکند میپذیرند برای اینکه کسی که خودش به طرف بازی میرود علاقمند است دعوت پیشنهاد بازیگری را هم رد نمیکند پس برخیها هم خودشان به سراغ لهو و لعب میروند هم لهو و لعب به سراغ ایشان میآید اینها را در دامن خود میپروراند گروهی هستند که در مقابل ایناند نه به سراغ لهو و لعب میروند نه لهو و لعب آن توان را دارد که اینها را جذب بکند اینها مردان الهیاند در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ اینها از بازیگری و بازی دادن دیگران و با دیگران بازی کردن اعراض میکنند خب اینها از بازی کردن اعراض میکنند اما بازیگری یا بازیگران میتوانند اینها را بازی بدهند خیر اینها کسانیاند که ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ هیچ عامل لهو و لعبی قدرت الهای اینها ندارد نه تنها خود اینها به سراغ لهو نمیروند دیگران هم نمیتوانند اینها را به دامن لهو بیندازند اینها نه لاهیاند نه ملهی نه بازیگرند نه میشود با آنها بازی کرد ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ که نمونه بارزش امام(رضوان الله علیه) بود که الآن سالگرد این وجود مبارک است نه بازی کرد نه بازیگران توانستند با او بازی کنند این خیلی هنر است گروهی دیگر کسانیاند که عمداً به سراغ بازی نمیروند اما ممکن است بازیگران آنها را بازی بگیرند اینها کسانیاند که ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ هستند اما ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ نیستند خودشان عمداً به سراغ بازی نمیروند ولی بازیگران ماهر میتوانند اینها را بازی بگیرند ولی اگر کسی به جایی رسید در حدی از ضعف بود که بازیگران توانستند او را به بازی بگیرند خودش هم به سراغ بازی میآید دیگر به طریق اولی پس هر کس خودش عمداً به سراغ بازی رفت میشود او را به بازی گرفت اما ممکن است کسی در حدی باشد که تا بازیگران به سراغ او نروند او اهل بازی نیست خودش عمداً به سراغ بازی نمیرود ولی دیگران اگر او را به بازی گرفتند بازی میکند به هر تقدیر کسانی که در قیامت پیروزند آنهاییاند که هم ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ اند یک، خودشان عمداً به سراغ لغو نمیروند هم اینکه ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ بازیگران و بازیگری نمیتواند آنها را سرگرم کنند این گروه گروه رستگارند
رابطه اعراض و اعتراض با معارضه
در این مکه هر دو خطر اینها را تهدید میکرد هم خودشان اهل بازی بودند هم بازیگران ماهر و حرفهای آنها را اگر به بازی میگرفتند بازی میکردند لذا فرمود که: ﴿وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ البته در بحثهای قبل هم در سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت که اول اعراض است بعد اعتراض است بعد معارضه اول رو برمیگرداند نیم رخ میگویند اعرض بعد وقتی گله و اعراض شروع شد قهر شروع میشود و اعتراض شروع میشود بعد از اعتراض هم معارضه عملی شروع میشود اولین خطر اولین گام خطر اعراض است بعد اعتراض بعد معارضه که دامنگیر اینها شده ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ﴾ این تای تنوین غفلت هم تنوینی است برای تفخیم مذموم یعنی اینها در غفلت فرو رفتهاند گاهی تنوین برای تفخیم با اجلال است گاهی برای تفخیم با الهاء و لغو
عدم توجه به تذکره الهی در اثر غفلت
﴿وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿ما یَأْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ﴾ چون قیامت یک امر محقق الوقوع است گاهی از او به فعل ماضی هم یاد میشود مثل ﴿إذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ گذشته از اقتراب از وقوع هم یاد میکنند این خیلی جای سؤال نیست که چرا حالا اقتراب فرمودند وقتی ﴿إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ داریم دیگر اقتربت سؤال برانگیز نیست گرچه آنجا با اذا استعمال شده است خب فرمود اینها چون در غفلت فرو رفتهاند هر یاد و نامی از طرف پروردگار بیاید خواه به صورت تورات خواه به صورت انجیل خواه به صورت صحف ابراهیم خواه به صورت زبور داوود خواه به صورت قرآن رسول گرامی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) و همچنین سوره بعد از سوره آیه بعد از آیه هر ذکری از طرف خدای سبحان بیاید اینها میشنوند ولی بازی میکنند گویا نشنیدهاند سرّش آن است که به جان اینها فرو نمیرود اینها فقط از راه گوش میشنود اما این را وارد قلبشان بکنند آنجا تحلیل بکنند تدبر بکنند نیست حرف وقتی در فضای گوش رخنه کرد و به دل ننشست آن آثار خاص را ندارد ﴿وَ هُمْ یَلْعَبُونَ ٭ لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾ لعب برای دل نیست لعب مال اعضا و جوارح است لهو مال جانحه و قلب است یعنی سرگرمی اشتغال قلبشان مشغول بازی است چون اینچنین است حرف در اینها اثر نمیکند این ﴿غَفْلَةٍ﴾ تنویناش هم میتواند مفید استمرار باشد اینها دائماً در حال لغو و امثال ذلک هستند خب بنابراین این مجموعه ما را به مسئله معاد فرا میخواند
عقل، چراغی برای تشخیص شریعت
اما چند سؤالی که مربوط به تتمه بحث دیروز یعنی پایان بخش سورهٴ مبارکهٴ «طه» بود این است که عقل قانون شناس است نه قانونگذار به نحو سالبه کلیه هیچ یعنی هیچ، هیچ قانونی را عقل وضع نمیکند مثل اینکه چراغ یا آفتاب حرفی برای گفتن ندارد آفتاب فقط روشن میکند که کجا چاه است کجا راه است این چراغهای قوی فقط نشان میدهند کجا راه است کجا چاه است عقل میگوید جهان و انسان و پیوند انسان و جهان این مثلث را خدا آفرید یک، پروردگار این مثلث خداست دو، قانون را او باید وضع کند این سه، ذرهای از قانونگذاری مال عقل نیست عقل یک چراغ خوبی است عقل میگوید من هیچ کارهام منتها قانون شناس خوبی است کشف میکند که چه چیز را خدا وضع کرده چه چیز را وضع نکرده خدا را وقتی با اسماء و صفات حُسنیٰ شناخت میگوید از این خدا بعید است فلان قانون صادر شده باشد بنابراین نمیشود گفت که جریان حضرت آدم اگر شریعت نبود عقل و فطرت بود بله عقل و فطرت قانون شناس است نه قانونگذار وقتی شریعتی نباشد امر و نهیای را کشف نمیکند اگر در یک مقطعی باشد که هنوز دین نیامده عقل اگر یک فضای خالی باشد چیزی نباشد خب این چراغ چه چیز را نشان بدهد ولی وقتی در یک فضایی بود در و دیواری بود افرادی بودند فرشی بود کتابی بود منبری بود گویندهای بود این چراغ نشان میدهد عقل چون قانون شناس است و نه قانونگذار در فضایی که شریعت نباشد مثل بهشت حضرت آدم که هنوز وارد سرزمین نشدند عقل حرفی برای گفتن ندارد
جمله ﴿یَامَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾، بیانگر دوام اعتقاد باطل کفّار
مطلب دیگر اینکه آنها که میگفتند ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ اینها جزء گروهی بودند که ـ معاذ الله ـ اعتقاد به خدا را فسون و فسانه میدانستند میگفتند ﴿أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ﴾ است الآن هم به همان عقیده سوء باقیاند این طور نیست که در قیامت برای اینها روشن بشود ﴿کَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ این طور نیست که در قیامت اینها بفهمند خدا حق است لذا به مالک میگویند ما که خدا را قبول نداریم تو که میگویی خدایی هست از او بخواه که عذاب ما را کمتر بکند نه اینکه اینها به خدا معتقدند تا گفته بشود هر کسی میتواند با خدا مناجات کند بله خدا برای هر کسی که قلبش باز باشد ﴿فَإِنّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾ بنابراین عقل و فطرت سهمی در قانون شناسی دارند نه قانونگذاری یک، آن هم در فضای که قانون باشد یعنی در محدوده شریعت نه جایی که شریعت هنوز نیامده دو، و آنها هم که در جهنم میگویند در سوره «زخرف» ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ کسانیاند که مُلحدانه مردند و اعتقاد به خدا را افیون میدانستند فسون و فسانه میدانستند اسطوره و اساطیر این میدانستند جاهلت میدانستند با همان عقیده کفر الآن به سر میبرند لذا در قیامت هم برای آنها حق روشن نمیشود که اعاذنا الله مِن شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.
«و الحمد لله رب العالمین»
تبیین اصول اعتقادی، محور سوره مباحث سورمکی
آثار تربیتی ذکر قیامت و مجهول بودن زمان وقوع آن
عدم توجه به تذکره الهی در اثر غفلت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ﴿1﴾ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ ﴿2﴾ لَاهِیَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِینَ ظَلَمُوا هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ ﴿3﴾
تبیین اصول اعتقادی، محور سوره مباحث سور مکی و سورهٴ انبیاء
سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» مثل سورهٴ مبارکهٴ «طه» در مکه نازل شده و مستحضرید که عناصر محوری سور مکی اصول اعتقادی است و خطوط کلی از اخلاق و حقوق. در پایان سورهٴ مبارکهٴ «طه» که در مکه نازل شد سخن از مسئله وعید الهی مطرح شد که ﴿وَ لَوْ أَنّا أَهْلَکْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ﴾ بعد در پایان فرمود: ﴿قُلْ کُلُّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا﴾ از میعاد و جریان قیامت تلویحاً سخن به میان آمده در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» از اقتراب روز حساب سخن مطرح شده است ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ سور مکی گاهی از توحید شروع میشود با ابطال شرک و وحی و نبوت را به دنبال دارد آنگاه مسئله معاد گاهی هم ممکن است از جریان معاد شروع بشود وحی و توحید و امثال اینها را به دنبال داشته باشد این سوره یعنی سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» اول از معاد شروع کرد فرمود: ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ بیش از مسائل دیگر به مسئله نزدیکی قیامت میپردازد هم در آیه اول این سوره و هم در بخش پایانی یعنی آیه 97 همین سوره سخن از اقتراب قیامت است ﴿وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ﴾ و هم در آیهٴ 109 به این صورت آمده است ﴿وَ إِنْ أَدْری أَ قَریبٌ أَمْ بَعیدٌ ما تُوعَدُونَ﴾ بنابراین گذشته از آن اشارههای اجمالی سه بار از قرب و اقتراب روز قیامت سخن به میان آمده معلوم میشود بر جریان معاد در این سوره اهتمام خاصی قائل است.
آثار تربیتی ذکر قیامت و مجهول بودن زمان وقوع آن
نکته دوم آنکه در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید مهمترین یا از مهمترین اصولی که در تربیت انسان مؤثر است همان مسئله معاد است درست است که مسئله توحید کار اصل عالم را به عهده دارد ولی وقتی انسان معتقد به معاد بود احساس مسئولیت میکند که عقیده من اخلاق من افکار من اقوال من نوشتار و گفتار و رفتار من حساب دارد و اگر کسی ـ معاذ الله ـ معتقد به معاد نبود خود را رها میپندارد هر کاری را انجام داد مسئول نیست لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود که: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ چون روز حساب را اینها فراموش کردند از این جهت مهمترین یا از مهمترین علل و عوامل تربیتی جوامع بشری یاد معاد است که انسان احساس مسئولیت میکند مطلب دیگر اینکه مجهول بودن زمان معاد مثل مجهول بودن زمان مرگ خیلی سازنده است اگر کسی بداند مثلاً بعد از چند سال میمیرد یا بعد از چند سال معاد محقق میشود الآن خود را رها میپندارد بعد در اواخر توبه میکند ولی اگر کسی احتمال بدهد هر لحظه این خطر او را تهدید میکند هم جریان مرگ هم جریان معاد او را تهدید میکند بنابراین کمتر بیگدار به آب میزند لذا از مجهول بودن جریان مرگ و مجهول بودن ظهور قیامت هم باید به عنوان نعمت الهی یاد کرد
معنای "اقترب" و "لام" در ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾
﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ﴾ اقتراب گاهی از مبدأ شروع میشود گاهی از منتها یک وقت است ما میخواهیم بگوییم که آن شیئی که از دیر زمان شروع کرده است الآن نزدیک است میگوییم «قَرُب الینا» «اقترب الینا» یک وقت است که سیر را از خودمان شروع میکنیم ما که حرکت کردیم و به او میخواهیم برسیم میگوییم «اقتربنا منه» یا «قَرُبنا منه» ما به او نزدیک شدیم اگر بهلحاظ مبدأ باشد من استعمال میشود بهلحاظ منتها باشد الی این لام هم سهم همان الی را دارد «اقترب الی الناس» ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ یعنی جریان حساب که در گردش بود و از دیر زمان شروع کرد نزدیک است به مردم برسد و هیأت اقتراب هم بالاتر از هیئت قَرُب آن معنا را میرساند که «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی» همان طوری که بین قدرت و اقتدار فرق است اقتدار آن قدرت بیشتر و برتر است بین اقتراب و قرب هم فرق است اقتراب آن نزدیکی بیشتر است لذا هم در این سوره سخن از اقتراب است ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ هم در سوره «قمر» در سورهٴ مبارکهٴ «قمر» آیه اول این است که ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ اینجا سخن از حساب مردم است آنجا سخن از ساعت و قیامت مطرح است
نقد کلام فخر رازی در دلالت اقتراب بر قرب زمانی
عمده آن است که جناب فخر رازی میگوید این اقتراب و قرب گاهی بهلحاظ زمان است گاهی بهلحاظ زمین و مکان چون بهلحاظ مکان ممتنع است ما باید بررسی کنیم بهلحاظ زمان چگونه نزدیک است ولی ایشان باید توجه میکردند که زمان و زمین هر دو در این جهت سهیماند ما یک چه وقت داریم و یک کجا چه وقت سؤال از زمان است کجا این مرکب است که این علامت استفهام روی این «جا» که به معنای مکان است درآمده وگرنه کجا یک کلمه بسیطی نیست چه وقت و کجا این کجا یعنی سؤال از جا و مکان خب وقتی ما میتوانیم از زمین و زمان سؤال بکنیم که زمان و زمینی باشد ولی هنگامی که قیامت محقق میشود اگر بساط زمین برچیده شد ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ و طوری است که فرمود: ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ طوری است که ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ طوری است که ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ هم چه وقت موقعیت خود را از دست میدهد هم کجا نه میتوان سؤال کرد چه وقت نه میتوان سؤال کرد کجا چه وقت سؤال از زمان است که مرحوم آقای نائینی مثلاً بپرسیم در چه تاریخی قیامت رخ میدهد هجری شمسی و قمری را حساب بکنیم میلادی را حساب بکنیم بالأخره زمان از گردش زمین به دور شمس پیدا میشود اگر مجموعه نظام کیهانی جمع شد و اگر زمین هم قبض شد زمین و سپهری نماند آن وقت زمان را از چه بگیریم مکان را از چه بگیریم چه وقت و کجا همان طوری که یک زمانی میطلبد یک تاریخی میطلبد یک مکانی هم میطلبد اینچنین نیست که قیامت در فلان سال تاریخی شمسی یا میلادی اتفاق بیفتد که ما میرویم این راه را ادامه میدهیم در فلان سال قیامت اتفاق میافتد برای اینکه سال و ماه با مسئله زمین و منظومه شمسی سامان میپذیرد اگر کل این مجموعه بساطش جمع شد آن وقت ما شب و روز نداریم سال و ماه نداریم تاریخ نداریم اگر هم زمان باشد تاریخ مشخصی که این تاریخهای کذایی را تعقیب بکند نیست
﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾؛غنی ترین سؤال درباره زمان وقوع قیامت
لذا یکی از قویترین و غنیترین سؤالهایی که درک این سؤال مشکل است و معلوم نیست چه کسی این سؤال را کرده و چگونه ذات اقدس الهی این سؤال را یاد آن سائل داده این است که درباره قیامت سؤال میشود که ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ «مرسا» که مصدر میمی است و معنای مصدری را دارد یعنی لنگر انداختن اگر اسم مکان باشد یعنی لنگرگاه «إرسا» یعنی لنگر انداختن ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا﴾ همین معناست این سائل میپرسد که کشتی قیامت چه وقت لنگر میاندازد خیلی این سؤال عمیق است چه کسی سؤال کرده چگونه سؤال کردند چه کسی به اینها فهمانده که این طور سؤال بکنید معلوم میشود قیامت الآن هست و دوران و سیری دارد مثل کشتی یک وقتی لنگر میاندازد آن وقت این دید نسبت به قیامت با دیدهایی که دیگری دارند خیلی فرق میکند به هر تقدیر یک فرصتی هست که کل بشر در آن روز یکجا جمع میشوند در قیامت صغرا که معروف است «من مات فقد قامت قیامته» این در برزخ هست در جریان بعد از مرگ ظهور میکند و مانند آن که هر کسی مرد بالأخره طلیعه قیامت او ظهور میکند آن قیامت کبرا نیست اما قیامت کبرا که در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» آمده است دارد ﴿إِنَّ اْلأَوَّلینَ وَ اْلآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ در بخشهای دیگر دارد که ﴿حَشْرٌ عَلَیْنا یَسیرٌ﴾ حشر اکبر است خب آن وضعش روشن نیست چه وقت قیام میکند پس بنابراین اشکال در زمان و زمین یکی است این طور نیست که مشکل زمانی نداریم ولی مشکل مکانی داریم نه خیر از هر دو جهت مشکل است.
وجه سه گانه فخر رازی در معنای "اقتراب"
مطلب دیگر اینکه این اقتراب فخر رازی میگوید که این آیه حدود ششصد سال قبل نازل شده است چه اقترابی است که هنوز رخ نداد چند تا جواب میدهد یکی اینکه اگر به حساب الهی باشد سخن از یک میلیون و دو میلیون سال، پیش خدا کم است و نزدیک است چه اینکه فرمود: ﴿وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ﴾ اما ﴿إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾ خدایی که هر روز پیش او هزار سال است بنابراین اگر او چند هزار سال طول بکشد مثل چند روز است دیگر یا این است یا نه «کل ما هو آتٍ قریبٌ» هر چیزی که یقیناً میآید میشود از او به عنوان قریب تعبیر کرد یا اینکه نه اگر یک جریانی باشد که اکثرش گذشته و اقلش مانده میتوان گفت قریب است از آغاز جهان تاکنون قرون و سالیان متمادی گذشت نسبت به آینده کمتر مانده است لذا به این سه وجه میتوان عنوان قرب را به کار برد
مراد از ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ﴾
ولی بالأخره اگر حساب اعم از حساب قیامت کبرا و قیامت صغرا باشد برای هر کسی نزدیک است خیلیها صبح را به روز نیاوردند یا روز را به شب نیاوردند ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ اینکه میبینید روزانه افراد فراوانی به گورستان منتقل میشوند همین است دیگر کمتر شهری شما ببینید مگر اینکه گورستانش بالأخره جزء منطقههای پر رفت و آمد هر روزه است پس ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾ اینکه دیگر مشخص نفرمود حساب حشر اکبر که در قیامت هم همین که انسان مرد اولین چیزی که از او سؤال میکنند «عمرِک فیما اَفنیتَه» از نماز میپرسند از عبادات دیگر میپرسند آن حساب عظیم البته مال قیامت کبرا است اما این سؤالهای ابتدایی همینهایی که در تلقین قبر به میت تلقین میکنند همینها را سؤال میکنند بعضیها یادشان نیست بعضیها یادشان است همینها را سؤال میکنند اگر کسی مسلمان بمیرد یادش هست که پروردگار او کیست کتاب او چیست قبله او کجاست و مانند آن و اگر بی اعتنا باشد یادش نیست این ابتدایی این مسائل ابتدایی یادش نیست لذا نمیتواند جواب بدهد این سؤال و جوابها این حسابها برای همه مردم هست پس بنابراین میشود این حساب را توسعه داد و اقتراب را به همان معنای ظاهرش گرفت چون هر روز جامعه افرادی را از دست میدهد و طلیعه قبر هم این مسائل را از آنها سؤال میکنند ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ﴾
کلام علامه طباطبایی درباره صحت انتساب یک حکم به جامعه
حالا تعبیر ناس اختصاصی به مشرکین ندارد گرچه افراد غالب در فضای آن روز که این سوره «انبیاء» نازل شد مشرک بودند لکن غیر مشرک هم گرفتار به همین سهو و غفلت است یک تعبیر لطیفی سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی دارد یک وقت است میفرماید که اگر اکثری یک جامعه یک وصفی را داشتند ما حکم اکثری را به خود اکثری اسناد بدهیم این حقیقت است حکم اکثری را به کل اسناد بدهیم این مجاز است اما اگر خواستیم جامعه را متصف کنیم به یک وصف این جامعه این حکم را دارد این وصف را دارد ولو مصحح اسناد ابتلای اکثری افراد باشد این دیگر مجاز نیست فرهنگ عمومی این است وضع عمومی این است که اکثری مردم چون اینچنیناند میشود گفت جامعه در حال غفلت به سر میبرد جامعه در حال لهو و لعب به سر میبرد ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ هم اهل غفلتاند و هم اعراض دارند
نقد علامه طباطبایی بر دیدگاه زمخشری درباره رابطه اعراض با غفلت
جناب زمخشری یک مطلبی دارد که آن مطلب را فخر رازی هم پذیرفته است ولی مورد نقد سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی قرار گرفته آن مطلب این است که در این آیه بین غفلت و اعراض جمع شده اعراض یک حالت التفاتی را به همراه دارد که این شخص اعراض کرد یعنی رو برگرداند غفلت حالت التفاتی را به همراه ندارد چگونه بین اعراض و غفلت جمع شده جناب زمخشری در کشاف به همراه ایشان و بعد از ایشان امام رازی در تفسیرشان میگویند که اینها اول غفلتاند از قیامت و سؤال و جواب خبری ندارند وقتی اینها را آگاه کردند متنبه کردند از حالت غفلت به در آوردند اینها به جای اینکه متذکر بشوند پند پذیر بشوند هوشیارانه عمل کنند رو برمیگردانند پس اعراض و غفلت در طول هماند نه در عرض هم نقد سیدنا الاستاد این است که چون آگاهی اینها قوی نیست در همان حال چون از اطلاع قوی غافلاند گرچه فی الجمله مطلعاند و نه بالجمله آن اطلاع فی الجمله آنها باعث میشود که انسان بتواند اعراض را به اینها نسبت بدهد چرا اعراض دارند برای اینکه اطلاعشان کم است چون نرفتند البته جاهل و قاصر و مقصر هم هستند نرفتند درست بفهمند که قیامت یعنی چه
استبعاد مشرکان از تحقق معاد
اینها دلیلی بر استحاله معاد ندارند خود آنها میگویند ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾ مستبعد است که انسان مرده دوباره زنده بشود ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ در حد استبعاد است هیچ دلیلی بر استحاله ندارند میگویند کار بعیدی است یعنی مستبعد است ولی ذات اقدس الهی به انبیای قبلی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که خب همان کسی که هیچ را به این صورت درآورد دوباره این متفرقات را با هم جمع میکند دیگر انبیا که استدلال میکردند آن مردم دیگر سر تکان میدادند ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾ بله اینها سر تکان میدادند میگفتند بله آن کسی که هیچ را به این صورت درآورد الآن روح که موجود است که از بین نرفته بدن متفرق شد خب جمع میکند دیگر ﴿قادِرینَ عَلی أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾ بنابراین اینها برهانی بر استحاله معاد ندارند حداکثر استبعاد است اما چون رجع هم متعدی استعمال شده هم لازم آن که متعدی است مصدرش رجع است و لذا گفتند ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ یعنی آنجا متعدی است رجعه یعنی «أرْجَعَه» آن رجع چیزی که لازم است مصدرش رجوع است رجع یرجع رجوعاً پس آن رجعی که متعدی است که ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ «رب ارجعونی» که متعدی است مصدرش رجع است گفتند ﴿ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾ و اگر رجوع باشد لازم باشد که رجوع است خدای سبحان میفرماید که ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً ٭ وَ نَراهُ قَریباً﴾ خب این قرب و بعد در قبال هم نیست آنها میگویند که این کار مستبعد است خدا میفرماید نه تنها مستبعد نیست بلکه ممکن است و قریب الوقوع هم هست بنابراین یک قریبی است در برابر بعید یعنی مستبعد یک قریبی است در برابر بعید بهلحاظ زمان و زمین فرمود نه ﴿إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً ٭ وَ نَراهُ قَریباً﴾ آنها میگویند مستبعد است ما میگوییم نه مستبعد نیست خیلی مستقرب هم هست و نزدیک هم هست ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾
اقسام چهارگانه مردم نسبت به لهو و لعب
مطلب دیگر اینکه فرمود این گروه هم اهل لعباند هم اهل لهوند لهو یعنی اشتغال این مربوط به قلب است که ﴿لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾ لذا لهو را به قلب اینها اسناد داد ﴿یَلْعَبُونَ﴾ یعنی بازی کردن یک بازی که هدف خیالی دارد بازی منظوم و منتظم که هدف خیالی دارد هدف وهمی دارد میخواهد برنده بشود پیروز بشود و مانند آن که خیلیها را قرآن کریم «مختال» میداند مختال یعنی افراد خیال زده خیالباف که در حد خیال دارند زندگی میکنند نه در حد عقل که غالب این بازیگریها هم همین است خب در قرآن کریم افراد چهار قسم تقسیم شدهاند گرچه در بعضی از این صور تلازم هست ولی در بعضی از صور تلازم نیست افراد چطور چهار قسم میشوند بعضی افرادند که هم به سراغ لهو و لعب میروند هم لهو و لعب به سراغ اینها آمده اینها تمکین میکنند مثل همین گروه که هم ﴿لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾ است هم خودشان ﴿یَلْعَبُونَ﴾اند خب اگر یک وقتی کسی اینها را به بازی بگیرد به بازیچه دعوت بکند میپذیرند برای اینکه کسی که خودش به طرف بازی میرود علاقمند است دعوت پیشنهاد بازیگری را هم رد نمیکند پس برخیها هم خودشان به سراغ لهو و لعب میروند هم لهو و لعب به سراغ ایشان میآید اینها را در دامن خود میپروراند گروهی هستند که در مقابل ایناند نه به سراغ لهو و لعب میروند نه لهو و لعب آن توان را دارد که اینها را جذب بکند اینها مردان الهیاند در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ٭ وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ اینها از بازیگری و بازی دادن دیگران و با دیگران بازی کردن اعراض میکنند خب اینها از بازی کردن اعراض میکنند اما بازیگری یا بازیگران میتوانند اینها را بازی بدهند خیر اینها کسانیاند که ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ هیچ عامل لهو و لعبی قدرت الهای اینها ندارد نه تنها خود اینها به سراغ لهو نمیروند دیگران هم نمیتوانند اینها را به دامن لهو بیندازند اینها نه لاهیاند نه ملهی نه بازیگرند نه میشود با آنها بازی کرد ﴿رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ که نمونه بارزش امام(رضوان الله علیه) بود که الآن سالگرد این وجود مبارک است نه بازی کرد نه بازیگران توانستند با او بازی کنند این خیلی هنر است گروهی دیگر کسانیاند که عمداً به سراغ بازی نمیروند اما ممکن است بازیگران آنها را بازی بگیرند اینها کسانیاند که ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ هستند اما ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ نیستند خودشان عمداً به سراغ بازی نمیروند ولی بازیگران ماهر میتوانند اینها را بازی بگیرند ولی اگر کسی به جایی رسید در حدی از ضعف بود که بازیگران توانستند او را به بازی بگیرند خودش هم به سراغ بازی میآید دیگر به طریق اولی پس هر کس خودش عمداً به سراغ بازی رفت میشود او را به بازی گرفت اما ممکن است کسی در حدی باشد که تا بازیگران به سراغ او نروند او اهل بازی نیست خودش عمداً به سراغ بازی نمیرود ولی دیگران اگر او را به بازی گرفتند بازی میکند به هر تقدیر کسانی که در قیامت پیروزند آنهاییاند که هم ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾ اند یک، خودشان عمداً به سراغ لغو نمیروند هم اینکه ﴿لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ﴾ بازیگران و بازیگری نمیتواند آنها را سرگرم کنند این گروه گروه رستگارند
رابطه اعراض و اعتراض با معارضه
در این مکه هر دو خطر اینها را تهدید میکرد هم خودشان اهل بازی بودند هم بازیگران ماهر و حرفهای آنها را اگر به بازی میگرفتند بازی میکردند لذا فرمود که: ﴿وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ البته در بحثهای قبل هم در سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت که اول اعراض است بعد اعتراض است بعد معارضه اول رو برمیگرداند نیم رخ میگویند اعرض بعد وقتی گله و اعراض شروع شد قهر شروع میشود و اعتراض شروع میشود بعد از اعتراض هم معارضه عملی شروع میشود اولین خطر اولین گام خطر اعراض است بعد اعتراض بعد معارضه که دامنگیر اینها شده ﴿اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ﴾ این تای تنوین غفلت هم تنوینی است برای تفخیم مذموم یعنی اینها در غفلت فرو رفتهاند گاهی تنوین برای تفخیم با اجلال است گاهی برای تفخیم با الهاء و لغو
عدم توجه به تذکره الهی در اثر غفلت
﴿وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿ما یَأْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ﴾ چون قیامت یک امر محقق الوقوع است گاهی از او به فعل ماضی هم یاد میشود مثل ﴿إذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ گذشته از اقتراب از وقوع هم یاد میکنند این خیلی جای سؤال نیست که چرا حالا اقتراب فرمودند وقتی ﴿إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ داریم دیگر اقتربت سؤال برانگیز نیست گرچه آنجا با اذا استعمال شده است خب فرمود اینها چون در غفلت فرو رفتهاند هر یاد و نامی از طرف پروردگار بیاید خواه به صورت تورات خواه به صورت انجیل خواه به صورت صحف ابراهیم خواه به صورت زبور داوود خواه به صورت قرآن رسول گرامی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) و همچنین سوره بعد از سوره آیه بعد از آیه هر ذکری از طرف خدای سبحان بیاید اینها میشنوند ولی بازی میکنند گویا نشنیدهاند سرّش آن است که به جان اینها فرو نمیرود اینها فقط از راه گوش میشنود اما این را وارد قلبشان بکنند آنجا تحلیل بکنند تدبر بکنند نیست حرف وقتی در فضای گوش رخنه کرد و به دل ننشست آن آثار خاص را ندارد ﴿وَ هُمْ یَلْعَبُونَ ٭ لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ﴾ لعب برای دل نیست لعب مال اعضا و جوارح است لهو مال جانحه و قلب است یعنی سرگرمی اشتغال قلبشان مشغول بازی است چون اینچنین است حرف در اینها اثر نمیکند این ﴿غَفْلَةٍ﴾ تنویناش هم میتواند مفید استمرار باشد اینها دائماً در حال لغو و امثال ذلک هستند خب بنابراین این مجموعه ما را به مسئله معاد فرا میخواند
عقل، چراغی برای تشخیص شریعت
اما چند سؤالی که مربوط به تتمه بحث دیروز یعنی پایان بخش سورهٴ مبارکهٴ «طه» بود این است که عقل قانون شناس است نه قانونگذار به نحو سالبه کلیه هیچ یعنی هیچ، هیچ قانونی را عقل وضع نمیکند مثل اینکه چراغ یا آفتاب حرفی برای گفتن ندارد آفتاب فقط روشن میکند که کجا چاه است کجا راه است این چراغهای قوی فقط نشان میدهند کجا راه است کجا چاه است عقل میگوید جهان و انسان و پیوند انسان و جهان این مثلث را خدا آفرید یک، پروردگار این مثلث خداست دو، قانون را او باید وضع کند این سه، ذرهای از قانونگذاری مال عقل نیست عقل یک چراغ خوبی است عقل میگوید من هیچ کارهام منتها قانون شناس خوبی است کشف میکند که چه چیز را خدا وضع کرده چه چیز را وضع نکرده خدا را وقتی با اسماء و صفات حُسنیٰ شناخت میگوید از این خدا بعید است فلان قانون صادر شده باشد بنابراین نمیشود گفت که جریان حضرت آدم اگر شریعت نبود عقل و فطرت بود بله عقل و فطرت قانون شناس است نه قانونگذار وقتی شریعتی نباشد امر و نهیای را کشف نمیکند اگر در یک مقطعی باشد که هنوز دین نیامده عقل اگر یک فضای خالی باشد چیزی نباشد خب این چراغ چه چیز را نشان بدهد ولی وقتی در یک فضایی بود در و دیواری بود افرادی بودند فرشی بود کتابی بود منبری بود گویندهای بود این چراغ نشان میدهد عقل چون قانون شناس است و نه قانونگذار در فضایی که شریعت نباشد مثل بهشت حضرت آدم که هنوز وارد سرزمین نشدند عقل حرفی برای گفتن ندارد
جمله ﴿یَامَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾، بیانگر دوام اعتقاد باطل کفّار
مطلب دیگر اینکه آنها که میگفتند ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ اینها جزء گروهی بودند که ـ معاذ الله ـ اعتقاد به خدا را فسون و فسانه میدانستند میگفتند ﴿أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ﴾ است الآن هم به همان عقیده سوء باقیاند این طور نیست که در قیامت برای اینها روشن بشود ﴿کَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ این طور نیست که در قیامت اینها بفهمند خدا حق است لذا به مالک میگویند ما که خدا را قبول نداریم تو که میگویی خدایی هست از او بخواه که عذاب ما را کمتر بکند نه اینکه اینها به خدا معتقدند تا گفته بشود هر کسی میتواند با خدا مناجات کند بله خدا برای هر کسی که قلبش باز باشد ﴿فَإِنّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾ بنابراین عقل و فطرت سهمی در قانون شناسی دارند نه قانونگذاری یک، آن هم در فضای که قانون باشد یعنی در محدوده شریعت نه جایی که شریعت هنوز نیامده دو، و آنها هم که در جهنم میگویند در سوره «زخرف» ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ کسانیاند که مُلحدانه مردند و اعتقاد به خدا را افیون میدانستند فسون و فسانه میدانستند اسطوره و اساطیر این میدانستند جاهلت میدانستند با همان عقیده کفر الآن به سر میبرند لذا در قیامت هم برای آنها حق روشن نمیشود که اعاذنا الله مِن شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است