- 13
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 11 تا 20 سوره انبیاء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 11 تا 20 سوره انبیاء"
تعبیر قرآن درباره هلاکت منکران وحی
علت مؤنث بودن عبارت ﴿فما زالت تلک﴾
خلقت حکیمانه جهان خلقت و بطلان بازیگری و بازیچه بودن آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَکَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِینَ ﴿11﴾ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا یَرْکُضُونَ ﴿12﴾ لاَ تَرْکُضُوا وَارْجِعُوا إِلَی مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ ﴿13﴾ قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ ﴿14﴾ فَمَا زَالَتْ تِلْکَ دَعْوَاهُمْ حَتَّی جَعَلْنَاهُمْ حَصِیداً خَامِدِینَ ﴿15﴾ وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ ﴿16﴾ لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ ﴿17﴾ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ﴿18﴾ وَلَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ یَسْتَحْسِرُونَ ﴿19﴾ یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لاَ یَفْتُرُونَ ﴿20﴾
تعبیر قرآن درباره هلاکت منکران وحی
چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» مثل سورهٴ مبارکهٴ طه در مکه نازل شد و معارف اصلی سوَر مکّی اصول دین است یعنی توحید و وحی و نبوّت به اضافهٴ خطوط کلی اخلاق و حقوق بعد از اشاره کردن به بخشی از معارف اوّلی فرمود آنها که در برابر توحید و وحی و نبوّت به استکبار پرداختند و مواعظ الهی را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ پشت سر گذاشتند و هیچ تأثیری برای مواعظ الهی نسبت به آنها مشاهده نشد ما آنها را ریشهکن کردیم. مستأصل یعنی اصلِ کسی را از بین بردن قَصم هم بیشباهت به مستأصل نیست یک وقت است چیزی را فَصم میکنند و نه قَصم که بعد قابل اصلاح است یک وقت قَصم میکنند آنچنان درهم میکوبند و میشکنند که دیگر قابل اصلاح نباشد چنین درهم کوبیدنی را میگویند مستأصل یعنی اصلش را برآوردند و ریشهکَن کردند و از او به قَصم یاد میکنند. از ابنعباس نقل شده است که منظور یکی از دو قریه یمن هست البته بر فرض صحّت این نقل ابنعباس مورد مخصِّص نیست. تعبیر ﴿وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِینَ﴾ یک جملهٴ معترضه است بین ﴿وَکَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً﴾ و بین ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾ این جملهٴ ﴿وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِینَ﴾ جملهٴ معترضه است.
علت مؤنث بودن عبارت ﴿فَمَا زَالَتْ تِلْکَ﴾
خب، فرمود اینها وقتی احساس خطر کردند دعای اینها و دعوت اینها ﴿إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ﴾ است و ﴿یَا وَیْلَنَا﴾ هست و یعنی الآن وقت ویل است و امثال ذلک از این تعبیر ﴿یَا وَیْلَنَا﴾ به لحاظ «مَقاله» یعنی قول اینها یا به لحاظ «کلمه»، تأنیث اعتبار شده است ﴿فَمَا زَالَتْ تِلْکَ﴾ یعنی «تلک المقاله» یا «تلک الکلمه» که میگفتند ﴿یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ﴾ این دعوای آنهاست، دعای آنهاست، خواستهٴ آنهاست در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» گذشت که ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾ آن دعوا یعنی دعا یعنی خواستن، وقتی که مؤمنان بهشتی نعمتی و چیزی را میخواهند میگویند ﴿سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾ و برایشان حاضر میشود دعوا یعنی دعوت.
معنای کلمه <حصید> در قرآن
کلمهٴ «حَصید» در قرآن کریم گاهی به معنای وصفی است یعنی محصود نظیر ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ﴾ گاهی هم معنای اسمی دارد که این گندم و جو که درو شده از او به حصید یاد میکنند که ﴿حَبَّ الْحَصِیدِ﴾ که در بخشی از آیات آمده است نظیر آیهٴ نُه سورهٴ مبارکهٴ «ق» از همین قبیل است که حصید به معنای اسمی به کار رفته آیهٴ نُه سورهٴ مبارکهٴ «ق» این است ﴿وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً مُبَارَکاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِیدِ﴾ یعنی حَبّ گندم، حبّ برنج، حبّ جو که حصید یعنی گندم و جو و برنج که معنای اسمی دارد آنجا که دارد ما فِرَق را و اقوام ظالم را از بین بردیم در آنجا معنای وصفی به کار رفته که فرمود: ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ﴾ یعنی بعضیها هنوز سرِ پا هستند بعضیها درو شدهاند.
علت منصوب بودن کلمه <حصید> در آیه محل بحث
خب، اینکه فرمود: ﴿حَصِیداً﴾ برای اینکه کلمهٴ «جعل» سهتا مفعول نمیگیرد و سهتا منصوب ندارد زمخشری طرحی دارد و خیلی از آقایان هم این طرح را پذیرفتند این احتمال را پذیرفتند که این حصیدِ خامد دوتایی به منزلهٴ یک مفعولاند نظیر حُلو حامض، اگر تعبیر این باشد که «جعلهُ حلواً حامضا» این «حلواً حامضا» دوتایی همان معنای مَلس بودن را میدهد شیرینِ تُرش، تُرش و شیرین این ترش و شیرین به منزلهٴ یک کلمه است پس گاهی دوتا کلمه دوتا معنا را دارد گاهی دوتا کلمه جمعاً یک معنا را میفهماند برای اینکه این «جعل» سهتا مفعول نمیگیرد سهتا منصوب ندارد زمخشری این احتمال را داده در تفسیر ابیالسعود و امثال ذلک هم این را پذیرفتند که ﴿حَصِیداً خَامِدِینَ﴾ به منزلهٴ حُلو حامض است که دوتایی یک معنا را دارد.
پرسش:...
پاسخ: خب مفعول بعده تکلّف میخواهد یک هو باید بگیریم یعنی هو کذا، هو کذا باز به همین معنا در میآید اما این کاری که جناب زمخشری میگوید که ﴿حَصِیداً خَامِدِینَ﴾ یعنی حُلو حامض این شاید به ذهن بهتر بیاید، این یک مطلب.
تبیین لطافت تعبیر ﴿حَصِیداً خَامِدِینَ﴾
مطلب دیگر اینکه در تعبیرات گاهی به همان جهت منفی یا جهت پایانی اشاره میشود مثل اینکه بگویند که این کلوخ را خُرد کردند یا این سنگ را خُرد کردند اما اگر بگویند این درخت را مستأصل کردند یا این آتش را خاموش کردند این هم به سابقهٴ درخشان او اشاره شده هم به لاحقهٴ افسردگی او یعنی اینکه روزی سرسبز بود و روی پای خود ایستاده بود و قدرتنمایی میکرد آن را ما الآن مستأصل کردیم یا آن که یک روز افروختگی داشت الآن افسرده شده است این خامِد بودن آتش این حصید بودن ظرف به دو جهت اینها اشاره میکند یعنی این گندمی که روزی سرسبز و پرفروغ بود هماکنون پژمرده شد آن آتشی که یک روز گرمی داشت و افروخته بود هماکنون افسرده شد.
شیوه قرآن در اثبات ضرورت نبوّت و معاد
خب، بعد حالا میرسند به قسمت مهمّ بعدی که مسئلهٴ معاد است. گاهی از نبوّت به معاد میرسند که وقتی این پیامبر شد معجزه آورد عصمتش ثابت شد، از طرف خدا حرف میزند او خبر داد که بعد از مرگ خبری هست و حساب و کتابی هست این یکی، گاهی از راه معاد، وحی و نبوّت ثابت میشود اگر ثابت شد که معاد حق است و ما با مرگ نمیپوسیم بلکه از پوست به در میآییم و به جایی میرویم پس یک راهنما میخواهیم از معاد پی به نبوّت میبرند که این بخش اخیر از همین قبیل است.
خلقت حکیمانه جهان خلقت و بطلان بازیگری و بازیچه بودن آن
خب، از کجا معلوم میشود معاد هست؟ برای اینکه اگر ـ معاذ الله ـ معادی نباشد این عالَم میشود باطل خب خورد و خواب و رفت و آمد و مرگ و زندگی که چه، هر که هر چه کرد که آزاد است خب جهانی که هر که هر چه بکند و آزاد باشد و هیچ حساب و کتابی نباشد میشود لغو، میشود لهو، میشود بازیچه، اگر هر کس هر چه دستش رسید بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ کار بکند هیچ حساب و کتابی در عالَم نباشد میشود بازیچه دیگر، خدای سبحان که خالق این عالَم است گاهی به صورت اثبات، گاهی به صورت نفی بازیگری و بازیچه بودن این نظام را ابطال کرده است فرمود نه این نظام بازیچه است و نه ما بازیگریم، نه این نظام باطل است نه ما باطلروییم هم ما حقّیم هم این نظام حق است این چهار وصف یعنی خدا حق است یک، آنچه از خدا صادر میشود حق است دو، خدا بازیگر نیست یک، جهان بازیچه نیست دو، این دو به زبان نفی آن دو به زبان اثبات در آیات قرآن کریم آمده است گاهی میفرماید همهٴ اینها حکیمانه است یعنی بر اساس نظم ریاضی خدا غریق رحمت کند مرحوم صدرالمتألهین در همان تفسیرشان دارد که عالَم مثل معماریهای حسابشدهٴ مهندسی نیست برای اینکه شما در بهترین معماری و میراث فرهنگی اگر یک آجر را از دیوار شرقی بردارید به دیوار غربی بزنید آجر دیوار غربی را بیاورید به دیوار شرقی این بنا فرو نمیریزد عالَم مثل معمارشدهٴ یک بِنا نیست عالَم مثل حلقات سلسلهٴ ریاضی یک عدد است که اگر شما عدد هشت را بین هفت و نُه برداشتید در دستتان میماند کجا میخواهی بگذاری لذا هیچ چیزی را نمیشود از جای خودش برداشت هر چیزی را باید سرِ جایش گذاشت ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ دست به چیزی بزنید در دستتان میماند عالَم قابل از بَس مثل معماری نیست مثل حلقات ریاضی است از بس منظّم است ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ پس کار، کار حکیمانه است این یک.
هدفمندی جهان خلقت و بطلان بازیچه بودن آن
هدفمند هم هست دو، لذا گاهی میفرماید: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ گاهی میفرماید ما این نظام را خلق کردیم ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ گاهی این مسائل را ریز میکند میفرماید این مرکبهایی که ما خلق کردیم در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» که آیهاش گذشت اینکه جایی که خودتان نمیتوانید بروید این هم شما را میبرد هم بارتان را میبرد ﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا﴾ که ﴿لَکُمْ فِیهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ﴾ و همینها بارهای شما را میبرند ﴿تَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ﴾ شما و بارتان را میبرند إلی جایی که ﴿لَّمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾ یعنی خودتان نمیتوانید بروید چه رسد به بارهایتان ما این انعام را خلق کردیم هم شما را به مقصد ییلاقی و قشلاقی میرساند هم بارهایتان را که خودتان به تنهایی اگر بخواهید بروید ﴿لَّمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ﴾ نه «مُبلِغیه» خودتان بخواهید بروید ییلاق یا قشلاق نمیتوانید وسیله میخواهید اینها را آفریدیم در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» میفرماید ما اینها را خلق کردیم که رویش سوار بشوید ﴿وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ﴾ اینکه میبینید در روایات آمده است که مستحب است انسان وقتی سوار اسب شده این دعا را بخواند همین است این دعا از همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» در آمده که ﴿تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ﴾ حالا آن روز اسب و اَستر بود امروز اتومبیل است و کشتی است و هواپیما این استعمال که محفوظ است مورد هم که مخصّص نیست مستحب است انسان سوار کشتی شد، سوار اتومبیل شد، سوار هواپیما شد این دعا را بخواند. خب، بعد هم به یاد مرکبی هم باشید که شما را روی آن مرکب روی دوش میبرند به طرف گورستان بروید بگویید ﴿وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ این ﴿وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ تابوت را کنار اتومبیل، تابوت را کنار هواپیما، تابوت را کنار کشتی، تابوت را کنار اسب و استر دیروز ذکر میکند این ﴿وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ برای آن است یعنی امروز سوار اسب و استر میشوید فردا هم سوار تابوت هیچ کدام یادتان نرود خب این هدفمند بودن را مشخص میکند پس هر کسی هر کاری کرد مسئول است اینچنین نیست که آدم رها باشد و جلویش باز باشد و هر کاری را بخواهد انجام بدهد
نمونه ای از نظم جهان و هدفمندی آن
پس عالَم مثل حلقات سلسلهٴ ریاضی است از بس منظّم است که الآن دهها دانشکده تشکیل میشود تا بفهمند که این یک قطره آب چگونه انسان میشود ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ حالا صدها دانشکده در عالَم دارد کار میکند تا بفهمد این را چطوری بیمار میشود راه درمانش چیست بیماریش از کجا پیدا میشود راه علاجش چیست، همین یک قطره آب وقتی که به زِهدان مادر رفته کجا جوانه میزند اوّلین جوانه آیا دوشش است یا مغزش است یا قلبش است چیست، دارند بررسیها میکنند که اوّلین عضوی که پیدا میشود چیست، چطور این عضو تشکیل میشود این تنها دربارهٴ انسان نیست دربارهٴ حیوانات دیگر هم هست چه حیواناتی که تخمگذاریاند تولیدیاند چه حیوانات توالدی خب از بس این عالم با نظم ریاضی خلق شده این یکی، هدفمند بودنش هم مشخص است دو، فرمود ما هیچ چیزی را باطل خلق نکردیم اگر باطل بود میشود لغو ما که بازیگر نیستیم و اگر باطل بود وسیلهٴ سرگرمی بود ما که لاهی نیستیم لهو و لعب از اوصاف سلبیه ذات اقدس الهی است لَعب یعنی بازی، لهو یعنی سرگرمی اگر چیزی بازی شد وسیلهٴ سرگرمی عدّهای هم خواهد بود نه ما لاعِبیم نه لاهی، نه کار ما لعب است نه کار ما لهو، بر فرض محال اگر ما میخواستیم بازیگری کنیم خودمان ابزار را نزد خودمان داشتیم دیگر شما را بازی نمیگرفتیم.
بهرهمندی حکیمانه از لهو و لعب دنیا برای آزمون انسانها
میماند یکی از مطالبی که جزء غُرر فرمایشات سیدناالاستاد مرحوم علامه است که بارها این از فرمایش ایشان نقل شده و آن این است که خدای سبحان دنیا را فرمود: ﴿أَ نَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ همین پنج بخش است خب اگر دنیا بازیچه است و خدا بازیگر نیست این بازیچه را چه کسی آفرید ایشان مشخص فرمودند که ما بازیگر نیستیم یک، کارِ ما بازیگری نیست دو، شما که کودکید کودک را به بازی گرفتن حکمت است سه، مثل اینکه یک پدرِ حکیم و عاقل و فرزانه اسباب بازی برای کودک خردسالش میخرد پدر بازیگر نیست یک، کارِ او بازیچه نیست دو، بچّه را به بازی گرفتن حکمت است این سه، فرمود تا شما بچهاید اینها هست دیگر اگر عاقل شدید بزرگ شدید میفهمید که این عفطهٴ عنز است اگر نشدید بالأخره با بچّهها اینها را بازی گرفت دیگر چه کار باید کرد، پس خدا بازیگر نیست یک، کارِ او بازیگری نیست دو، کودکان را به بازی گرفتن حکمت است این سه، اگر در هیئت مدیرهٴ یک مدرسه میبینید مدیر مدرسه، ناظم مدرسه، آن اعضای محترم یک مدرسه اینها برنامهریزی میکنند میگویند این بچه که وارد این مدرسه شد باید پنج ساعت یا کمتر و بیشتر در کلاس بیاید و در مدرسه بماند چهار ساعت باید فلان درس و فلان درس و فلان درس را بخواند یک ساعت هم باید بازی بکند هیئت مدیرهٴ مدرسه بازیگر نیستند یک، کار آنها بازیچه نیست دو، بچه را به بازی گرفتن حکمت است این سه، شما میخواهید بچه تمام وقتش را به درس بگذراند اینکه دیگر نمیشود، پس حیات دنیا بازیچه است و خدای سبحان کودکان را به بازی میگیرد و اگر کسی نخواست بازی بکند بگوید این عفطهٴ عنز است خب راه برای علوم و معارف فراوان است دیگر.
حق، محور خلقت جهان
خب، بنابراین فرمود دنیا بازیچه نیست حق است ما هم به حقّیم هم ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ هم اینکه خدای سبحان با حق کار میکند اینکه در بخشی از آیات قرآن فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اینها تعبیرات اثباتی است در این قسمتها که فرمود ما لاعِب نیستیم جهان لهو نیست جهان لعب نیست جهان باطل نیست ما باطلگرا نیستیم لسان نفی است این دو، خب اینکه فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ این همان حقّ مخلوقٌبه است که در کتابهای اهل معرفت زیاد به کار میرود میگویند حقّ مخلوقٌبه، حقّ مخلوقٌبه ، خدای سبحان عالَم را با حق خلق کرد یک وقت است یک مهندس و معمار میگویند که ما این مسجد را با سیمان آفریدیم خلق کردیم یا با آهن ساختیم یا با بتون ساختیم یا با سنگ ساختیم مصالح ما در ساخت این مسجد اعظم مثلاً سنگ است یا بتون است خدای سبحان میفرماید صدر و ساقهٴ عالَم یعنی عرش تا فرش را من با مصالح حق خلق کردم یعنی مصالح سنگ و سیمان و امثال ذلک که جزء مخلوقات است سنگ را با چه چیزی خلق کردی؟ سنگ را با حق خلق کردم، عرش را با چه چیزی خلق کردی؟ عرش را با حق خلق کردم یعنی پیچ و مُهرهٴ عرش تا فرش حق است در بالا تا پایین، پایین تا بالا هر جا جستجو کنید یک ذرّه باطل پیدا نمیکنید این کار حق است اینکه در کتابهای اهل معرفت میگویند که حقّ و خلق، حق با خلق «واحدٌ مِن جهةٍ و کثیرٌ مِن جهة» با این حق کار دارند، با این حق کار دارند یعنی با این حق کار دارند نه حقّ منطقهٴ ممنوع در فصل اول، نه حقّ منطقه ممنوع در فصل دوم، حق خلق است مِن جهةٍ و غیر اوست مِن جهةٍ یعنی فیض و مُستفیض مِن جهةٍ واحدند مِن جهةٍ متغیّرند یکی مطلق است یکی مقیّد، اما آن حق در دسترس احدی نیست آن که خالق است خب، این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ مصالح ساختمانی جهان حق است جهان با حقیقت خلق شده
عدم راهیابی باطل در جهان خلقت
در بخش مجرّدات، ارواح انبیا آنجا که جای وحی و عصمت و نبوّت و ولایت و خلاقت و اینهاست که باطل اصلاً راه ندارد در بخشهای بهشت هم که ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَلاَ تَأْثِیمٌ﴾ باطل راه ندارد در دنیا که جا برای باطل هست برای اینکه اگر جا برای باطل نباشد امتحان معنا ندارد باطل راه دارد ولی در تمام مقاطع تاریخی باطل سرکوب میشود اینچنین نیست که حق هم هست باطل هم هست نه خیر، باطل مثل کَف روی آب است در هر مقطع تاریخی این آب آن کَف را از بین میبرد فرمود باطل پیدا میشود ولی باطل به منزلهٴ کَف آب است ما مغز باطل را میکوبیم دِماغ یعنی مغز، خدا دامِغ است یعنی مغزکوب است ﴿فَیَدْمَغُهُ﴾ خدای سبحان میفرماید این حقّی که ما آفریدیم دامِغ است دِماغ و مغز باطل را در میآورد شما میبینید این حبابهای روی آب وقتی دست به سرش بزنی بیمغزیش روشن میشود فرمود او میشود ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ یا ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ و مانند آن.
حقانیت جهان خلقت و لعب و باطل نبودن آن
پس نظام به حق است خود نظام مثل حلقات ریاضی حسابشده است و هدفمند هم هست که انسان زاد و توشهاش را بگیرد و کاملاً منتقل میشود به آن مقصدی که در پیش دارد کلّ این نظام هم منتقل میشود با او، لذا در این بخش فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ در بخشهای دیگر با صورت اثبات فرمود ما اینها را به حق خلق کردیم لسانِ نفی که باطل نیست در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 27 دارد که ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾ آن که میگوید هیچ حساب و کتابی در عالم نیست هر کسی هر چه کرد، کرد این کافر است و باطلگراست ما عالَم را باطل خلق نکردیم که هر کسی هر کار بکند حساب و کتابی نباشد وگرنه این میشود لعب و ما خودمان را با این سرگرم کردیم میشود لهو، نه لعب است در رتبهٴ اُولیٰ، نه لهو است در رتبهٴ ثانیه، نه این مجموع باطل است در رتبهٴ ثالثه، باطل خلق نکردیم برابر آیهٴ 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» در بخشی از آیات دیگر دارد که ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ این ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ لسانِ اثبات است در برابر آیه در اینجا فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ با لو امتناعیه هم فرمود ما که اهل لهو و لعب نیستیم بر فرض محال ما اگر میخواستیم بازی کنیم یا سرگرمی داشته باشیم نزد خودمان داشتیم دیگر چرا شما را بازی میگرفتیم ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً﴾ این لعب تعبیر به لهو شده است چرا، برای اینکه چیزی که بازی هست وسیلهٴ سرگرمی است اگر یک نظم خیالی نداشته باشد کسی را سرگرم نمیکند که ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ﴾ صدر و ساقهٴ این جمله با شرط آمیخته شده اوّلش با لو امتناعیه، آخرش هم با این ﴿إن﴾ شرطیه که به قرینهٴ صدر، شرط امتناعی است دوخته شده ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ﴾ آن لو امتناعیه راهنمایی میکند که این شرطی که در ذیل آمده این هم شرط امتناعی است یعنی ما که فاعل نیستیم که اهل بازیچه و بازیگر نیستیم اگر هم میخواستیم بازی بکنیم ابزار نزد خود ما بود اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بردند به مقام ذات آنجا یک مقدار بعید است که ما در مقام ذات بازیگر باشیم در مقام ذات اگر کسی بازیگر باشد نیازش حتماً به بیرون از ذات است دیگر. خب، پس ما بازی نمیکنیم
تبیین سنت الهی در نابودی باطل
حالا فإن قلت شما که بازی نمیکنید عالم هم که لهو و لعب است پس این همه طاغوتها و ظلمها و امثال ذلک که خود شما الآن گفتید ﴿وَکَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً﴾ ظلم که باطل است اینها چیست پس، فرمود در بخشهای مجرّدات و ارواح انبیا و اولیا که لهو و لعب و ظلم نیست، در بهشت و صحنهٴ قیامت هم که جای لهو و لعب و ظلم و اینها نیست دنیا جای امتحان است دیگر اگر جای لهو و لعب و خلاف نباشد که جای امتحان نیست اینجا هست ولی ما همیشه سرکوبش میکنیم این طور نیست که باطل از یک طرف، حق از یک طرف نه خیر، همیشه حق پیروز است منتها اگر کسی قیام نکرد و خودش را گرفتار باطل کرد به سوء اختیار خودش آسیب میبیند ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ﴾ این حق همان است که از آن به حقّ مخلوقٌبه یاد میکند این حق همان است که فرمود ما آسمان و زمین را به حق آفریدیم ما با ابزار حق بر باطل پیروز میشویم قَذف میکنیم این حق دِماغ باطل را در میآورد او را دامِغ میکند دامِغ است نسبت به او یعنی مغز او و دماغ او را میکوبد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ خب اگر مغزکوب شد دیگر از بین میرود پس گاهی ما ریشه را میزنیم میشود ﴿کَمْ قَصَمْنَا﴾ گاهی مغز را میکوبیم میشود ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ فرق نمیکند یا ریشهکن میکنیم یا مغزکوب آنجا فرمود: ﴿وَکَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً﴾ اینجا هم فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾، ﴿زَاهِقٌ﴾ اسم فاعل نیست، اسم فاعل نیست یعنی اسم فاعل نیست ﴿زَاهِقٌ﴾ رفتنی است صفت مشبهه است طبعِ باطل این است که رفتنی است نه اینکه حالا اتفاق افتاده این باطل رفت در هیچ مقطع تاریخی باطل سرگردان نیست مثل حق یک طرف حق یک طرف باطل این طور نیست در تمام مقاطع تاریخی حق پیروز است این طور نیست که گاهی حق پیروز باشد گاهی باطل پیروز باشد این طور نیست نظام عالَم بر این است که اگر هم باطل در چند جلسهای جَوَلان داشت بعد مغزکوب میشود برای اینکه ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ طبع باطل به عنوان صفت مشبهه این است که او رفتنی است نه اینکه حالا اتفاق افتاده ﴿زَاهِقٌ﴾ نظیر «ضاربٌ» اسم فاعل باشد باطل رفتنی است
معنای <لام>در آیهٴ ﴿وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ﴾
﴿وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ﴾ در این گونه از موارد با لام یاد شده در بحثهای قبل هم داشتیم که این لام، لام اختصاص است نه لام نظیر «لَه» در برابر «علیه» باشد آن سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ آن لام، لام اختصاص است نظیر «الجُلّ للفرس» بالأخره عمل برای صاحبش است دیگر چه خوب چه بد، اگر نیکو بود برای صاحبش است اگر بد بود برای صاحبش است اینچنین نیست که «إن أحسنتم أحسنتم لنفع أنفسکم» تا گفته بشود که ﴿إِنْ أَسَأْتُمْ﴾ برای مُشاکله گفته شده وگرنه میفرمود «فعلیها» نه خیر، این لام وقتی لام اختصاص بود در هر دو مورد عمل مختصّ عامل است دیگر وِیل مختصّ شماست بالأخره ﴿وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ٭ وَلَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ یَسْتَحْسِرُونَ﴾
امکان نیل به جایگاه فرشتگان
خب، شما اگر بخواهید تأسّی کنید چرا حالا به پَستتر از خودتان که حیوانات است تأسّی میکنید که ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾ تا ما بگوییم ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ﴾ خب شما هم مثل فرشته بشوید دیگر، فرشتهها که دائماً در عبادتاند هیچ احساس تحسّر و خستگی و رنج نمیکنند دائماً در عبادتاند اهل استکبار نیستند یک، دائماً خاضعاند از عبادت هم خسته نمیشوند این هم دو، شما هم میتوانید این راه را داشته باشید خوابتان و خوراکتان همهتان بشود عبادی اگر در دعای کمیل دارد که «و حالی فی خدمتک سرمدا» همین خواهد بود دیگر، معنایش این نیست که شما مثل فرشته باشید اهل غذا نباشید اهل خواب نباشید نه خیر، آنهایی هم که اهل غذاند اهل خواباند غذایشان «قوّ علی خدمتک جوارحی» با آن غذا میخورند و با آن دعای مخصوص میخوابند و رؤیاها میبینند این جزء کسانیاند که دعای کمیل دربارهٴ آنها مستجاب است «و حالی فی خدمتک سرمدا» خب درست است انسان مثل فرشته به آن صورت نیست اما میتواند خوی فرشتگی را فراهم بکند ﴿وَلَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ﴾ از فرشتههای الهی که ﴿لاَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ﴾ خب استکبار ندارند، خضوع دارند، خشوع دارند و خسته هم نمیشوند ﴿وَلاَ یَسْتَحْسِرُونَ﴾ و دائماً هم تسبیح میکنند حالا چون فردا روز آخر است ما این را قدری بیشتر بحث میکنیم که برسیم ـ انشاءالله ـ به ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ﴾ که اول بحث است ـ انشاءالله ـ برای سال بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تعبیر قرآن درباره هلاکت منکران وحی
علت مؤنث بودن عبارت ﴿فما زالت تلک﴾
خلقت حکیمانه جهان خلقت و بطلان بازیگری و بازیچه بودن آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَکَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِینَ ﴿11﴾ فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا یَرْکُضُونَ ﴿12﴾ لاَ تَرْکُضُوا وَارْجِعُوا إِلَی مَا أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَمَسَاکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْأَلُونَ ﴿13﴾ قَالُوا یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ ﴿14﴾ فَمَا زَالَتْ تِلْکَ دَعْوَاهُمْ حَتَّی جَعَلْنَاهُمْ حَصِیداً خَامِدِینَ ﴿15﴾ وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ ﴿16﴾ لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ ﴿17﴾ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ﴿18﴾ وَلَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ یَسْتَحْسِرُونَ ﴿19﴾ یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لاَ یَفْتُرُونَ ﴿20﴾
تعبیر قرآن درباره هلاکت منکران وحی
چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» مثل سورهٴ مبارکهٴ طه در مکه نازل شد و معارف اصلی سوَر مکّی اصول دین است یعنی توحید و وحی و نبوّت به اضافهٴ خطوط کلی اخلاق و حقوق بعد از اشاره کردن به بخشی از معارف اوّلی فرمود آنها که در برابر توحید و وحی و نبوّت به استکبار پرداختند و مواعظ الهی را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ پشت سر گذاشتند و هیچ تأثیری برای مواعظ الهی نسبت به آنها مشاهده نشد ما آنها را ریشهکن کردیم. مستأصل یعنی اصلِ کسی را از بین بردن قَصم هم بیشباهت به مستأصل نیست یک وقت است چیزی را فَصم میکنند و نه قَصم که بعد قابل اصلاح است یک وقت قَصم میکنند آنچنان درهم میکوبند و میشکنند که دیگر قابل اصلاح نباشد چنین درهم کوبیدنی را میگویند مستأصل یعنی اصلش را برآوردند و ریشهکَن کردند و از او به قَصم یاد میکنند. از ابنعباس نقل شده است که منظور یکی از دو قریه یمن هست البته بر فرض صحّت این نقل ابنعباس مورد مخصِّص نیست. تعبیر ﴿وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِینَ﴾ یک جملهٴ معترضه است بین ﴿وَکَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً﴾ و بین ﴿فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا﴾ این جملهٴ ﴿وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِینَ﴾ جملهٴ معترضه است.
علت مؤنث بودن عبارت ﴿فَمَا زَالَتْ تِلْکَ﴾
خب، فرمود اینها وقتی احساس خطر کردند دعای اینها و دعوت اینها ﴿إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ﴾ است و ﴿یَا وَیْلَنَا﴾ هست و یعنی الآن وقت ویل است و امثال ذلک از این تعبیر ﴿یَا وَیْلَنَا﴾ به لحاظ «مَقاله» یعنی قول اینها یا به لحاظ «کلمه»، تأنیث اعتبار شده است ﴿فَمَا زَالَتْ تِلْکَ﴾ یعنی «تلک المقاله» یا «تلک الکلمه» که میگفتند ﴿یَا وَیْلَنَا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ﴾ این دعوای آنهاست، دعای آنهاست، خواستهٴ آنهاست در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» گذشت که ﴿دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾ آن دعوا یعنی دعا یعنی خواستن، وقتی که مؤمنان بهشتی نعمتی و چیزی را میخواهند میگویند ﴿سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ﴾ و برایشان حاضر میشود دعوا یعنی دعوت.
معنای کلمه <حصید> در قرآن
کلمهٴ «حَصید» در قرآن کریم گاهی به معنای وصفی است یعنی محصود نظیر ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ﴾ گاهی هم معنای اسمی دارد که این گندم و جو که درو شده از او به حصید یاد میکنند که ﴿حَبَّ الْحَصِیدِ﴾ که در بخشی از آیات آمده است نظیر آیهٴ نُه سورهٴ مبارکهٴ «ق» از همین قبیل است که حصید به معنای اسمی به کار رفته آیهٴ نُه سورهٴ مبارکهٴ «ق» این است ﴿وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً مُبَارَکاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِیدِ﴾ یعنی حَبّ گندم، حبّ برنج، حبّ جو که حصید یعنی گندم و جو و برنج که معنای اسمی دارد آنجا که دارد ما فِرَق را و اقوام ظالم را از بین بردیم در آنجا معنای وصفی به کار رفته که فرمود: ﴿مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ﴾ یعنی بعضیها هنوز سرِ پا هستند بعضیها درو شدهاند.
علت منصوب بودن کلمه <حصید> در آیه محل بحث
خب، اینکه فرمود: ﴿حَصِیداً﴾ برای اینکه کلمهٴ «جعل» سهتا مفعول نمیگیرد و سهتا منصوب ندارد زمخشری طرحی دارد و خیلی از آقایان هم این طرح را پذیرفتند این احتمال را پذیرفتند که این حصیدِ خامد دوتایی به منزلهٴ یک مفعولاند نظیر حُلو حامض، اگر تعبیر این باشد که «جعلهُ حلواً حامضا» این «حلواً حامضا» دوتایی همان معنای مَلس بودن را میدهد شیرینِ تُرش، تُرش و شیرین این ترش و شیرین به منزلهٴ یک کلمه است پس گاهی دوتا کلمه دوتا معنا را دارد گاهی دوتا کلمه جمعاً یک معنا را میفهماند برای اینکه این «جعل» سهتا مفعول نمیگیرد سهتا منصوب ندارد زمخشری این احتمال را داده در تفسیر ابیالسعود و امثال ذلک هم این را پذیرفتند که ﴿حَصِیداً خَامِدِینَ﴾ به منزلهٴ حُلو حامض است که دوتایی یک معنا را دارد.
پرسش:...
پاسخ: خب مفعول بعده تکلّف میخواهد یک هو باید بگیریم یعنی هو کذا، هو کذا باز به همین معنا در میآید اما این کاری که جناب زمخشری میگوید که ﴿حَصِیداً خَامِدِینَ﴾ یعنی حُلو حامض این شاید به ذهن بهتر بیاید، این یک مطلب.
تبیین لطافت تعبیر ﴿حَصِیداً خَامِدِینَ﴾
مطلب دیگر اینکه در تعبیرات گاهی به همان جهت منفی یا جهت پایانی اشاره میشود مثل اینکه بگویند که این کلوخ را خُرد کردند یا این سنگ را خُرد کردند اما اگر بگویند این درخت را مستأصل کردند یا این آتش را خاموش کردند این هم به سابقهٴ درخشان او اشاره شده هم به لاحقهٴ افسردگی او یعنی اینکه روزی سرسبز بود و روی پای خود ایستاده بود و قدرتنمایی میکرد آن را ما الآن مستأصل کردیم یا آن که یک روز افروختگی داشت الآن افسرده شده است این خامِد بودن آتش این حصید بودن ظرف به دو جهت اینها اشاره میکند یعنی این گندمی که روزی سرسبز و پرفروغ بود هماکنون پژمرده شد آن آتشی که یک روز گرمی داشت و افروخته بود هماکنون افسرده شد.
شیوه قرآن در اثبات ضرورت نبوّت و معاد
خب، بعد حالا میرسند به قسمت مهمّ بعدی که مسئلهٴ معاد است. گاهی از نبوّت به معاد میرسند که وقتی این پیامبر شد معجزه آورد عصمتش ثابت شد، از طرف خدا حرف میزند او خبر داد که بعد از مرگ خبری هست و حساب و کتابی هست این یکی، گاهی از راه معاد، وحی و نبوّت ثابت میشود اگر ثابت شد که معاد حق است و ما با مرگ نمیپوسیم بلکه از پوست به در میآییم و به جایی میرویم پس یک راهنما میخواهیم از معاد پی به نبوّت میبرند که این بخش اخیر از همین قبیل است.
خلقت حکیمانه جهان خلقت و بطلان بازیگری و بازیچه بودن آن
خب، از کجا معلوم میشود معاد هست؟ برای اینکه اگر ـ معاذ الله ـ معادی نباشد این عالَم میشود باطل خب خورد و خواب و رفت و آمد و مرگ و زندگی که چه، هر که هر چه کرد که آزاد است خب جهانی که هر که هر چه بکند و آزاد باشد و هیچ حساب و کتابی نباشد میشود لغو، میشود لهو، میشود بازیچه، اگر هر کس هر چه دستش رسید بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ کار بکند هیچ حساب و کتابی در عالَم نباشد میشود بازیچه دیگر، خدای سبحان که خالق این عالَم است گاهی به صورت اثبات، گاهی به صورت نفی بازیگری و بازیچه بودن این نظام را ابطال کرده است فرمود نه این نظام بازیچه است و نه ما بازیگریم، نه این نظام باطل است نه ما باطلروییم هم ما حقّیم هم این نظام حق است این چهار وصف یعنی خدا حق است یک، آنچه از خدا صادر میشود حق است دو، خدا بازیگر نیست یک، جهان بازیچه نیست دو، این دو به زبان نفی آن دو به زبان اثبات در آیات قرآن کریم آمده است گاهی میفرماید همهٴ اینها حکیمانه است یعنی بر اساس نظم ریاضی خدا غریق رحمت کند مرحوم صدرالمتألهین در همان تفسیرشان دارد که عالَم مثل معماریهای حسابشدهٴ مهندسی نیست برای اینکه شما در بهترین معماری و میراث فرهنگی اگر یک آجر را از دیوار شرقی بردارید به دیوار غربی بزنید آجر دیوار غربی را بیاورید به دیوار شرقی این بنا فرو نمیریزد عالَم مثل معمارشدهٴ یک بِنا نیست عالَم مثل حلقات سلسلهٴ ریاضی یک عدد است که اگر شما عدد هشت را بین هفت و نُه برداشتید در دستتان میماند کجا میخواهی بگذاری لذا هیچ چیزی را نمیشود از جای خودش برداشت هر چیزی را باید سرِ جایش گذاشت ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ دست به چیزی بزنید در دستتان میماند عالَم قابل از بَس مثل معماری نیست مثل حلقات ریاضی است از بس منظّم است ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ پس کار، کار حکیمانه است این یک.
هدفمندی جهان خلقت و بطلان بازیچه بودن آن
هدفمند هم هست دو، لذا گاهی میفرماید: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ گاهی میفرماید ما این نظام را خلق کردیم ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ گاهی این مسائل را ریز میکند میفرماید این مرکبهایی که ما خلق کردیم در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» که آیهاش گذشت اینکه جایی که خودتان نمیتوانید بروید این هم شما را میبرد هم بارتان را میبرد ﴿وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا﴾ که ﴿لَکُمْ فِیهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ﴾ و همینها بارهای شما را میبرند ﴿تَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ﴾ شما و بارتان را میبرند إلی جایی که ﴿لَّمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ﴾ یعنی خودتان نمیتوانید بروید چه رسد به بارهایتان ما این انعام را خلق کردیم هم شما را به مقصد ییلاقی و قشلاقی میرساند هم بارهایتان را که خودتان به تنهایی اگر بخواهید بروید ﴿لَّمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ﴾ نه «مُبلِغیه» خودتان بخواهید بروید ییلاق یا قشلاق نمیتوانید وسیله میخواهید اینها را آفریدیم در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» میفرماید ما اینها را خلق کردیم که رویش سوار بشوید ﴿وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ﴾ اینکه میبینید در روایات آمده است که مستحب است انسان وقتی سوار اسب شده این دعا را بخواند همین است این دعا از همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» در آمده که ﴿تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ﴾ حالا آن روز اسب و اَستر بود امروز اتومبیل است و کشتی است و هواپیما این استعمال که محفوظ است مورد هم که مخصّص نیست مستحب است انسان سوار کشتی شد، سوار اتومبیل شد، سوار هواپیما شد این دعا را بخواند. خب، بعد هم به یاد مرکبی هم باشید که شما را روی آن مرکب روی دوش میبرند به طرف گورستان بروید بگویید ﴿وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ این ﴿وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ تابوت را کنار اتومبیل، تابوت را کنار هواپیما، تابوت را کنار کشتی، تابوت را کنار اسب و استر دیروز ذکر میکند این ﴿وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ برای آن است یعنی امروز سوار اسب و استر میشوید فردا هم سوار تابوت هیچ کدام یادتان نرود خب این هدفمند بودن را مشخص میکند پس هر کسی هر کاری کرد مسئول است اینچنین نیست که آدم رها باشد و جلویش باز باشد و هر کاری را بخواهد انجام بدهد
نمونه ای از نظم جهان و هدفمندی آن
پس عالَم مثل حلقات سلسلهٴ ریاضی است از بس منظّم است که الآن دهها دانشکده تشکیل میشود تا بفهمند که این یک قطره آب چگونه انسان میشود ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ حالا صدها دانشکده در عالَم دارد کار میکند تا بفهمد این را چطوری بیمار میشود راه درمانش چیست بیماریش از کجا پیدا میشود راه علاجش چیست، همین یک قطره آب وقتی که به زِهدان مادر رفته کجا جوانه میزند اوّلین جوانه آیا دوشش است یا مغزش است یا قلبش است چیست، دارند بررسیها میکنند که اوّلین عضوی که پیدا میشود چیست، چطور این عضو تشکیل میشود این تنها دربارهٴ انسان نیست دربارهٴ حیوانات دیگر هم هست چه حیواناتی که تخمگذاریاند تولیدیاند چه حیوانات توالدی خب از بس این عالم با نظم ریاضی خلق شده این یکی، هدفمند بودنش هم مشخص است دو، فرمود ما هیچ چیزی را باطل خلق نکردیم اگر باطل بود میشود لغو ما که بازیگر نیستیم و اگر باطل بود وسیلهٴ سرگرمی بود ما که لاهی نیستیم لهو و لعب از اوصاف سلبیه ذات اقدس الهی است لَعب یعنی بازی، لهو یعنی سرگرمی اگر چیزی بازی شد وسیلهٴ سرگرمی عدّهای هم خواهد بود نه ما لاعِبیم نه لاهی، نه کار ما لعب است نه کار ما لهو، بر فرض محال اگر ما میخواستیم بازیگری کنیم خودمان ابزار را نزد خودمان داشتیم دیگر شما را بازی نمیگرفتیم.
بهرهمندی حکیمانه از لهو و لعب دنیا برای آزمون انسانها
میماند یکی از مطالبی که جزء غُرر فرمایشات سیدناالاستاد مرحوم علامه است که بارها این از فرمایش ایشان نقل شده و آن این است که خدای سبحان دنیا را فرمود: ﴿أَ نَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ همین پنج بخش است خب اگر دنیا بازیچه است و خدا بازیگر نیست این بازیچه را چه کسی آفرید ایشان مشخص فرمودند که ما بازیگر نیستیم یک، کارِ ما بازیگری نیست دو، شما که کودکید کودک را به بازی گرفتن حکمت است سه، مثل اینکه یک پدرِ حکیم و عاقل و فرزانه اسباب بازی برای کودک خردسالش میخرد پدر بازیگر نیست یک، کارِ او بازیچه نیست دو، بچّه را به بازی گرفتن حکمت است این سه، فرمود تا شما بچهاید اینها هست دیگر اگر عاقل شدید بزرگ شدید میفهمید که این عفطهٴ عنز است اگر نشدید بالأخره با بچّهها اینها را بازی گرفت دیگر چه کار باید کرد، پس خدا بازیگر نیست یک، کارِ او بازیگری نیست دو، کودکان را به بازی گرفتن حکمت است این سه، اگر در هیئت مدیرهٴ یک مدرسه میبینید مدیر مدرسه، ناظم مدرسه، آن اعضای محترم یک مدرسه اینها برنامهریزی میکنند میگویند این بچه که وارد این مدرسه شد باید پنج ساعت یا کمتر و بیشتر در کلاس بیاید و در مدرسه بماند چهار ساعت باید فلان درس و فلان درس و فلان درس را بخواند یک ساعت هم باید بازی بکند هیئت مدیرهٴ مدرسه بازیگر نیستند یک، کار آنها بازیچه نیست دو، بچه را به بازی گرفتن حکمت است این سه، شما میخواهید بچه تمام وقتش را به درس بگذراند اینکه دیگر نمیشود، پس حیات دنیا بازیچه است و خدای سبحان کودکان را به بازی میگیرد و اگر کسی نخواست بازی بکند بگوید این عفطهٴ عنز است خب راه برای علوم و معارف فراوان است دیگر.
حق، محور خلقت جهان
خب، بنابراین فرمود دنیا بازیچه نیست حق است ما هم به حقّیم هم ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ هم اینکه خدای سبحان با حق کار میکند اینکه در بخشی از آیات قرآن فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اینها تعبیرات اثباتی است در این قسمتها که فرمود ما لاعِب نیستیم جهان لهو نیست جهان لعب نیست جهان باطل نیست ما باطلگرا نیستیم لسان نفی است این دو، خب اینکه فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ این همان حقّ مخلوقٌبه است که در کتابهای اهل معرفت زیاد به کار میرود میگویند حقّ مخلوقٌبه، حقّ مخلوقٌبه ، خدای سبحان عالَم را با حق خلق کرد یک وقت است یک مهندس و معمار میگویند که ما این مسجد را با سیمان آفریدیم خلق کردیم یا با آهن ساختیم یا با بتون ساختیم یا با سنگ ساختیم مصالح ما در ساخت این مسجد اعظم مثلاً سنگ است یا بتون است خدای سبحان میفرماید صدر و ساقهٴ عالَم یعنی عرش تا فرش را من با مصالح حق خلق کردم یعنی مصالح سنگ و سیمان و امثال ذلک که جزء مخلوقات است سنگ را با چه چیزی خلق کردی؟ سنگ را با حق خلق کردم، عرش را با چه چیزی خلق کردی؟ عرش را با حق خلق کردم یعنی پیچ و مُهرهٴ عرش تا فرش حق است در بالا تا پایین، پایین تا بالا هر جا جستجو کنید یک ذرّه باطل پیدا نمیکنید این کار حق است اینکه در کتابهای اهل معرفت میگویند که حقّ و خلق، حق با خلق «واحدٌ مِن جهةٍ و کثیرٌ مِن جهة» با این حق کار دارند، با این حق کار دارند یعنی با این حق کار دارند نه حقّ منطقهٴ ممنوع در فصل اول، نه حقّ منطقه ممنوع در فصل دوم، حق خلق است مِن جهةٍ و غیر اوست مِن جهةٍ یعنی فیض و مُستفیض مِن جهةٍ واحدند مِن جهةٍ متغیّرند یکی مطلق است یکی مقیّد، اما آن حق در دسترس احدی نیست آن که خالق است خب، این ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ مصالح ساختمانی جهان حق است جهان با حقیقت خلق شده
عدم راهیابی باطل در جهان خلقت
در بخش مجرّدات، ارواح انبیا آنجا که جای وحی و عصمت و نبوّت و ولایت و خلاقت و اینهاست که باطل اصلاً راه ندارد در بخشهای بهشت هم که ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَلاَ تَأْثِیمٌ﴾ باطل راه ندارد در دنیا که جا برای باطل هست برای اینکه اگر جا برای باطل نباشد امتحان معنا ندارد باطل راه دارد ولی در تمام مقاطع تاریخی باطل سرکوب میشود اینچنین نیست که حق هم هست باطل هم هست نه خیر، باطل مثل کَف روی آب است در هر مقطع تاریخی این آب آن کَف را از بین میبرد فرمود باطل پیدا میشود ولی باطل به منزلهٴ کَف آب است ما مغز باطل را میکوبیم دِماغ یعنی مغز، خدا دامِغ است یعنی مغزکوب است ﴿فَیَدْمَغُهُ﴾ خدای سبحان میفرماید این حقّی که ما آفریدیم دامِغ است دِماغ و مغز باطل را در میآورد شما میبینید این حبابهای روی آب وقتی دست به سرش بزنی بیمغزیش روشن میشود فرمود او میشود ﴿فَیَذْهَبُ جُفَاءً﴾ یا ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ و مانند آن.
حقانیت جهان خلقت و لعب و باطل نبودن آن
پس نظام به حق است خود نظام مثل حلقات ریاضی حسابشده است و هدفمند هم هست که انسان زاد و توشهاش را بگیرد و کاملاً منتقل میشود به آن مقصدی که در پیش دارد کلّ این نظام هم منتقل میشود با او، لذا در این بخش فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ در بخشهای دیگر با صورت اثبات فرمود ما اینها را به حق خلق کردیم لسانِ نفی که باطل نیست در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آیهٴ 27 دارد که ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾ آن که میگوید هیچ حساب و کتابی در عالم نیست هر کسی هر چه کرد، کرد این کافر است و باطلگراست ما عالَم را باطل خلق نکردیم که هر کسی هر کار بکند حساب و کتابی نباشد وگرنه این میشود لعب و ما خودمان را با این سرگرم کردیم میشود لهو، نه لعب است در رتبهٴ اُولیٰ، نه لهو است در رتبهٴ ثانیه، نه این مجموع باطل است در رتبهٴ ثالثه، باطل خلق نکردیم برابر آیهٴ 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» در بخشی از آیات دیگر دارد که ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ این ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ لسانِ اثبات است در برابر آیه در اینجا فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ با لو امتناعیه هم فرمود ما که اهل لهو و لعب نیستیم بر فرض محال ما اگر میخواستیم بازی کنیم یا سرگرمی داشته باشیم نزد خودمان داشتیم دیگر چرا شما را بازی میگرفتیم ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً﴾ این لعب تعبیر به لهو شده است چرا، برای اینکه چیزی که بازی هست وسیلهٴ سرگرمی است اگر یک نظم خیالی نداشته باشد کسی را سرگرم نمیکند که ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ﴾ صدر و ساقهٴ این جمله با شرط آمیخته شده اوّلش با لو امتناعیه، آخرش هم با این ﴿إن﴾ شرطیه که به قرینهٴ صدر، شرط امتناعی است دوخته شده ﴿لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ﴾ آن لو امتناعیه راهنمایی میکند که این شرطی که در ذیل آمده این هم شرط امتناعی است یعنی ما که فاعل نیستیم که اهل بازیچه و بازیگر نیستیم اگر هم میخواستیم بازی بکنیم ابزار نزد خود ما بود اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بردند به مقام ذات آنجا یک مقدار بعید است که ما در مقام ذات بازیگر باشیم در مقام ذات اگر کسی بازیگر باشد نیازش حتماً به بیرون از ذات است دیگر. خب، پس ما بازی نمیکنیم
تبیین سنت الهی در نابودی باطل
حالا فإن قلت شما که بازی نمیکنید عالم هم که لهو و لعب است پس این همه طاغوتها و ظلمها و امثال ذلک که خود شما الآن گفتید ﴿وَکَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً﴾ ظلم که باطل است اینها چیست پس، فرمود در بخشهای مجرّدات و ارواح انبیا و اولیا که لهو و لعب و ظلم نیست، در بهشت و صحنهٴ قیامت هم که جای لهو و لعب و ظلم و اینها نیست دنیا جای امتحان است دیگر اگر جای لهو و لعب و خلاف نباشد که جای امتحان نیست اینجا هست ولی ما همیشه سرکوبش میکنیم این طور نیست که باطل از یک طرف، حق از یک طرف نه خیر، همیشه حق پیروز است منتها اگر کسی قیام نکرد و خودش را گرفتار باطل کرد به سوء اختیار خودش آسیب میبیند ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ﴾ این حق همان است که از آن به حقّ مخلوقٌبه یاد میکند این حق همان است که فرمود ما آسمان و زمین را به حق آفریدیم ما با ابزار حق بر باطل پیروز میشویم قَذف میکنیم این حق دِماغ باطل را در میآورد او را دامِغ میکند دامِغ است نسبت به او یعنی مغز او و دماغ او را میکوبد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ خب اگر مغزکوب شد دیگر از بین میرود پس گاهی ما ریشه را میزنیم میشود ﴿کَمْ قَصَمْنَا﴾ گاهی مغز را میکوبیم میشود ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ فرق نمیکند یا ریشهکن میکنیم یا مغزکوب آنجا فرمود: ﴿وَکَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْیَةٍ کَانَتْ ظَالِمَةً﴾ اینجا هم فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾، ﴿زَاهِقٌ﴾ اسم فاعل نیست، اسم فاعل نیست یعنی اسم فاعل نیست ﴿زَاهِقٌ﴾ رفتنی است صفت مشبهه است طبعِ باطل این است که رفتنی است نه اینکه حالا اتفاق افتاده این باطل رفت در هیچ مقطع تاریخی باطل سرگردان نیست مثل حق یک طرف حق یک طرف باطل این طور نیست در تمام مقاطع تاریخی حق پیروز است این طور نیست که گاهی حق پیروز باشد گاهی باطل پیروز باشد این طور نیست نظام عالَم بر این است که اگر هم باطل در چند جلسهای جَوَلان داشت بعد مغزکوب میشود برای اینکه ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ طبع باطل به عنوان صفت مشبهه این است که او رفتنی است نه اینکه حالا اتفاق افتاده ﴿زَاهِقٌ﴾ نظیر «ضاربٌ» اسم فاعل باشد باطل رفتنی است
معنای <لام>در آیهٴ ﴿وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ﴾
﴿وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ﴾ در این گونه از موارد با لام یاد شده در بحثهای قبل هم داشتیم که این لام، لام اختصاص است نه لام نظیر «لَه» در برابر «علیه» باشد آن سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ آن لام، لام اختصاص است نظیر «الجُلّ للفرس» بالأخره عمل برای صاحبش است دیگر چه خوب چه بد، اگر نیکو بود برای صاحبش است اگر بد بود برای صاحبش است اینچنین نیست که «إن أحسنتم أحسنتم لنفع أنفسکم» تا گفته بشود که ﴿إِنْ أَسَأْتُمْ﴾ برای مُشاکله گفته شده وگرنه میفرمود «فعلیها» نه خیر، این لام وقتی لام اختصاص بود در هر دو مورد عمل مختصّ عامل است دیگر وِیل مختصّ شماست بالأخره ﴿وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ ٭ وَلَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ یَسْتَحْسِرُونَ﴾
امکان نیل به جایگاه فرشتگان
خب، شما اگر بخواهید تأسّی کنید چرا حالا به پَستتر از خودتان که حیوانات است تأسّی میکنید که ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾ تا ما بگوییم ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ﴾ خب شما هم مثل فرشته بشوید دیگر، فرشتهها که دائماً در عبادتاند هیچ احساس تحسّر و خستگی و رنج نمیکنند دائماً در عبادتاند اهل استکبار نیستند یک، دائماً خاضعاند از عبادت هم خسته نمیشوند این هم دو، شما هم میتوانید این راه را داشته باشید خوابتان و خوراکتان همهتان بشود عبادی اگر در دعای کمیل دارد که «و حالی فی خدمتک سرمدا» همین خواهد بود دیگر، معنایش این نیست که شما مثل فرشته باشید اهل غذا نباشید اهل خواب نباشید نه خیر، آنهایی هم که اهل غذاند اهل خواباند غذایشان «قوّ علی خدمتک جوارحی» با آن غذا میخورند و با آن دعای مخصوص میخوابند و رؤیاها میبینند این جزء کسانیاند که دعای کمیل دربارهٴ آنها مستجاب است «و حالی فی خدمتک سرمدا» خب درست است انسان مثل فرشته به آن صورت نیست اما میتواند خوی فرشتگی را فراهم بکند ﴿وَلَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ﴾ از فرشتههای الهی که ﴿لاَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ﴾ خب استکبار ندارند، خضوع دارند، خشوع دارند و خسته هم نمیشوند ﴿وَلاَ یَسْتَحْسِرُونَ﴾ و دائماً هم تسبیح میکنند حالا چون فردا روز آخر است ما این را قدری بیشتر بحث میکنیم که برسیم ـ انشاءالله ـ به ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ﴾ که اول بحث است ـ انشاءالله ـ برای سال بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است