- 884
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 54 سوره اعراف _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 54 سوره اعراف _ بخش سوم"
خداوند توحید ربوبی را در کنار توحید خالقی ذکر میکند
خود ربوبیت نوعی از خلقت است و خدا ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است
ربوبیت بدون آگاهی از خلقت ممکن نیست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِین﴾
خداوند توحید ربوبی را در کنار توحید خالقی ذکر میکند یعنی همانطوری که خالق هستی امکان خداست «و لا شریک له فی الخالقیة» رب و مدبّر نظام امکانی هم خدایی است که الا الواحد است «و لا شریک له فی الربوبیة» برای اثبات توحید ربوبی دو دلیل ذکر میکنند یکی اینکه خود ربوبیت نوعی از خلقت است و خدا ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است و هر چه شیء است مخلوق خداست و هر جا ربوبیت هست خلقت است لذا رب همان خالق خواهد بود زیرا رب رابطه بین اشیاء را میآفریند پرورش میدهد اشیاء را پرورش عبارت از آن است که راه هر شیئی را به او نشان میدهد کمال هر شیئی را به او عطا میکند خود علم به راه آفرینش راه علم به کمال اعطای کمال به مستکمل همه اینها عند التحلیل به خلقت برمیگردد اگر ذات اقدس الهی خالق کل شیء است رب کل شیء هم باید باشد برهان دوم آن است که ربوبیت بدون آگاهی از خلقت ممکن نیست کسی میتواند اشیاء را بپروراند که از ذوات آنها اوصاف آنها شرایط کمالی آنها موانع تکامل آنها راه تکامل آنها باخبر باشد و این جز خالق آنها کسی دیگر نیست اگر موجودی بخواهد کسی را بپروراند باید از ذاتیات او خصوصیات او کمالات او شرایط او موانع او باخبر باشد و این غیر از آفریدگار او کسی دیگر نیست بنابراین طبق دو برهان که حد وسطهای اینها فرق میکند توحید ربوبی اثبات میشود یعنی همانطوری که ثابت میشود که «الله خالق لا شریک له» ثابت میشود که «الله رب العالمین و لا شریک له» لذا غالباً مسئله توحید ربوبی در کنار توحید خالقی یاد میشود این آیه هم از همان آیاتی است که بعد از آفرینش عالم تدبیر عالم را و ربوبیت عالم را ذکر میکند میفرماید: ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ رب شما همان «رب العالمین» است «رب العالمین» بودن خدا برای آن است که عالم را آفرید و عالم را تدبیر کرد ﴿خَلَقَ﴾ سماوات و ارض و ما بین سماوات و ارض را ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ یعنی استولی مستولی شد بر مقام فرمانروایی همان کسی که عالم را آفرید همان دارد عالم را اداره میکند و همان کسی که شما را آفرید و همان موجود شما را اداره میکند لذا در آیه بعد فرمود فقط او را بخوانید و از او چیز بخواهید اینکه فرمود ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ ناظر به ربوبیت است صدر بحث عنوان، ربوبیت است بعد هم وارد بحث ربوبیت میشوند فرمود ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ﴾ او مبدئی است که خالق کل است و رب کل رب شما هم همان اوست این ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ ناظر به مقام ربوبیت است ﴿اسْتَوَی﴾ یعنی استولی عرش قبلاً معنا شد که در قرآن کریم بر مصادیق گوناگون یا بر معانی گوناگون اطلاق شد یا حمل شد عرش به این معنای تخت حمل شد که ﴿وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ درباره ملکه صبا عرش به معنای سقف است که ﴿خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا﴾ عرش به معنای داربست هست که در سوره «انعام» بحث شد که فرمود این میوهها بعضی معروشاتاند بعضی غیر معروشات این اشجار بعضی معروشاتاند بعضی غیر معروش و مانند آن اما هیچ کدام از آن معانی در این گونه از آیات مراد نیست عرش آن مقام فرمانروایی است در جریان تدبیر بشری مقام فرمانروایی یک امر اعتباری است چون خود فرمان هم امری است اعتباری لکن درباره ذات اقدس الهی آن امر یک حقیقت تکوینی است و آن مقامی هم که این امر تکوینی از او نشأت میگیرد یک امر واقعی است به دلیل اینکه ذات اقدس الهی برای عرش یک سلسله حاملانی قرار داد چه در دنیا و چه در آخرت عدهای هم هستند که حافّین حول عرشاند عدهایاند که حاملان عرشاند در آخرت حاملان عرش هشت نفرند که ﴿وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ اگر ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ﴾ داریم اگر حافّین حول عرش داریم اگر ﴿یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَة﴾ داریم معلوم میشود که عرش یک مقام حقیقی است درباره این گونه از معانی مفسران آرای گوناگونی دارند قرآنشناسان آرای گوناگونی دارند که برخی از آن آرا را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در تفسیرالمیزان بازگو فرمودند برخی بر این باورند یا پندارند که این گونه از آیات جزء متشابهات است و علمش را باید به اهلش واگذار کرد و نباید در این زمینه بحث کرد این سخن همان است که از مالک نقل شده است که هم شیعهها از مالک نقل کردند هم سنیها هم در موطأ مالک از مالک معروف نقل کرده است و هم قرطبی در جامعاش از مالک نقل کرده است و هم سایر مفسران اهل سنت نقل کردند چه اینکه امینالاسلام هم در مجمعالبیان از مالک نقل کرده است آنها که سؤال را بدعت نمیدانند و تفکر و تدبر را در این آیات را روا میدانند برخی به همین ظواهر اکتفا کردند و عرش را بر معنای ظاهری خود حمل کردند و ـ معاذالله ـ گرایش تجسمی پیدا کردند و مجسمهاند یعنی برابر حرف اینها ذات اقدس الهی تختی دارد و روی تخت قرار میگیرد چه اینکه در بعضی از روایات آمده است که ذات اقدس الهی شبهای جمعه از آسمان اعلی نازل میشود وقتی از آن عالم اهل سنت سؤال کردند چگونه نازل میشود از بالای منبر آمده روی پله دوم یا اول گفت این «هکذا ینزل» اینچنین نازل میشود خب این ظاهریه و مشبهه و مجسمه سخنان اینها هم شبیه سخنان گروه اول خواهد بود با اینکه آیات الهی ذات اقدس الهی را سبوح قدوس میداند منزه از هر گونه نقص مکانی و زمانی میداند گروه سوم کسانیاند که این را بر همان مقام فرمانروایی و تشبیه و کنایه و استعاره حمل کردند همانطوری که سلطان مقامی دا رد و از آن مقام به عرش یاد میشود که میگوییم تخت فرمانروایی و فلان شخص به تخت نشست یا از تخت پایین آمد یا تختش ثلال برداشت «ثل عرش: فلان اذا ذهب» این کنایه از آن منصب و مقام است این هم درست نیست برای اینکه گرچه منظور از عرش مقام فرمانروایی است اما مقام فرمانروایی ذات اقدس الهی نظیر فرمانروایی کارمندان وزارتخانه نیست که امر اعتباری باشد نصب و عزلی باشد و نصب و عزل هم امر اعبتاری باشد مقام فرمانرویای و صدور دستور باشد اینها هم امر اعتباری باشد اینطور نیست همانطوری که نفس فرمانروای قواست اگر ما خواستیم تشبیه بکنیم برای تقریب به ذهن باید از جریان «من عرف نفسه فقد عرف ربه» کمک بگیریم نه از جریان وزارتخانهها و وکالتخانهها که امری است اعتباری اگر بنا شد ما تشبیهی بکنیم و کمکی بکنیم برای فهم باید از شئون نفس مدد بگیریم برای اینکه در جریان نفس است که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» ما دارای جانی هستیم این روح ملکوتی ما که مجرد است شئون و قوای ادراکی دارد شئون و قوای تحریکی دارد هر ارادهای و دستوری که بدهد فرمانی صادر بکند این شئون نفس میپذیرند همانطوری که در مجاری ادراکی اگر نفس اراده کرد جایی را ببیند اراده کردن نفس همان و امتثال چشم همان یا در کارهای تحریکی اگر نفس اراده کرده است جایی برود یا چیزی را بگیرد قبض و بسط ید و پا تابع اراده نفس است اینچنین نیست که انسان بخواهد چیزی را بگیرد و دست اطاعت نکند مگر ید مرتعش و فلج وگرنه اعضا و جوارح چه ادراکی چه تحریکی تابع اراده نفساند این مقام فرمانروایی نفس نسبت به شئون بیرونی محسوس است نسبت به شئون درونی که روشنتر است اگر نفس خواست واهمه چیزی را معنای جزئی را انشا کند فوراً انشا میکند یا نفس اراده کرده است که قوه خیال صورتی را ترسیم بکند میکند یا متخیله تفریق و تجزیه بکند میکند یا متفکره آن معانی را جمع بکند و به صورت قیاس دربیاورد میکند تمام این قوای مادون ادراکی و تحریکی همه زیر مجموعه شأن والای نفساند و مقام فرمانروایی روح نسبت به شئون علمی و عملی یک امر اعتباری نیست یک امر واقعی است آن درجه وجودیاش برتر است اینها درجات وجودی شان نازلتر است و اطاعت میکنند
پرسش: این یحملون عرشاً ...
پاسخ: نظیر اینکه ائمه(علیهم السلام) فرمودند علم ما صعب مستصعب است «لا یحتمله الا مَلک مقرب او نبی مرسل او عبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان» فرمودند علم ما دشوار است علم ما را انبیا حمل میکنند فرشتگان حمل میکنند آن انسان صالحی که قلبش با تقوای الهی آزمون شده است او هم حمل میکند خب آدم علم را چگونه حمل میکند؟ شما در زیارت جامعه وقتی به حضور یکی از ائمه(علیهم السلام) رسیدید در خواستتان و نیایشتان و خواستهتان این است که من به دامن شما پناهنده شدم «محتمل لعلمکم محتجب بذمتکم» من آمدم اینجا که علم شما را ببرم این جمله جمله خبریه که نیست اینها دعاست و زیارت است و انشا ولو در غالب خبریه آمده است اینها همه جملههای انشائی است که گرچه صورتاً خبر است اما صیغ خبری است که «القیت بداعی الانشاء» کسی هم نمیرود آنجا ادعا بکند که من محتمل علم شمایم چنین ادعایی را ما نداریم این دعاست یعنی ما آمدیم علم شما را ببریم شما که فرمودید علم ما را جز نبی مرسل جز مَلِک مقرب و جز «عبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان» کسی حمل نمیکند توفیقی بدهید یک مقدار از علوم نصیب ما بشود من هم حامل علم شما باشم ما که به دامن شما پناهندهایم خب این حمل علم یعنی چه؟ اینکه بار ظاهری که نیست که این حمل علم عبارت از آن است که یک موجود مجرد کاملی یک موجود مجرد کاملتری را بتواند درک کند و وقتی به آن رسید میگویند علم را حمل کرده است حمل عرش هم اینچنین است فرشتگان مجرد وقتی وحی را حمل میکنند و امین وحیاند وحی را میآورند چگونه حمل میکنند؟
پرسش: ... «یحملون عرشاً» با «یحملون علماً» فرق ...
پاسخ: خب بسیار خوب پس معلوم میشود از یک سنخ است سنخش آن است که علم یک موجود حقیقی است روح انسانی هم یک موجود حقیقی است و این موجود حقیقی آن را نایل میشود و به او میرسد و برابر او عمل میکند این میشود حمل علم چون «حمل کل شیء بحسبه» یک وقتی است انسان کتاب را زیر بغل حمل میکند یک وقتی محتوای کتاب را در جان خود حمل میکند خب اگر انسان حامل علم است «رب حامل فقه لیس بفقیه» اینکه انسان در همان خطبهای که در مسجد خیف ایراد فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معنایش این نیست که کسی کتاب فقهی را در مسجد خیف به همراه دارد که فرمود «رب حامل فقه لیس بفقیه» یا «رب حامل فقه الی من هو افقه منه»
پرسش: آخر ما همین را میخواهیم بگیریم آیا این محتوای کتاب است یا خود کتاب است؟
پاسخ: محتوای کتاب است چون خود علم را میگوید حمل نمیکنند عرش هم همینطور است بنابراین سخن از حمل مادی و جسمانی نیست یک حقیقتی است که برابر آن حقیقت فرمان صادر میشود و مجریان آن و مدرکان آن و مدبّرات امر هم یک سلسله موجودات حقیقیاند و نشانه اینکه عرش به معنای مقام فرمانروایی و تدبیر است این است که در غالب آیاتی که سخن از استوای خدا ﴿عَلَی الْعَرْشِ﴾ به میان آمده بعدش بدون فاصله و بدون اضافه کلمه «واو» یا مانند آن این استوای ﴿عَلَی الْعَرْشِ﴾ را تبیین کرد تفسیر فرمود و آن این است که ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً﴾ مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه سوم هم به همین صورت است در آنجا آمده است به اینکه خدای سبحان مستوی بر عرش است و مدبر نظام هستی [است] آیه سوم سورهٴ «یونس» این است ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأمْرَ﴾ که این ﴿یُدَبِّرُ﴾ بیان همان استوای ﴿عَلَی الْعَرْشِ﴾ است قالب مواردی که سخن از استوای خدا ﴿عَلَی الْعَرْشِ﴾ به میان آمده سخن از تدبیر است حالا یا تدبیر عمومی نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» و مانند آن است یا درباره خصوص ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ که بعد هم اضافه میکند که آن هم باز تدبیر عمومی را به همراه دارد نظیر همین آیهٴ 54 محل بحث سورهٴ «اعراف» که فرمود: ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ خب بنابراین آن عرشی که قرآن دارد غیر از عرشی است که برابر با هیئت بطلمیوسی معنا میکردند آنها میگفتند برابر هیأت بطلمیوسی زمین محور حرکت است و ساکن است یک، و این ستارههای هفتگانه متحرک هر کدام در یک آسمان و فلکی قرار دارند دو، یعنی قمر و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل به همین ترتیب از آسمان اول تا آسمان هفتم را این ستارههای هفتگانه سیار گرفتهاند تمام این ستارههای ثابت غیر از این کواکب متحرک را میگفتند در فلک هشتم هست که از آن به کرسی یاد میکردند آنها عرش و کرسی نداشتند این مفسرین برابر با هیئت بطلمیوسی آیات را معنا میکردند بالاتر از کرسی یعنی بالاتر از فلک ثوابت بالاتر از فلک هشتم آن فلک اطلس بود فلک معدل النهار بود فلکالأفلاک بود که ستارهای در آن نبود و محیط به کل بود و میگفتند او میگردد و به همراهش همه این اجرام را میگرداند این حرکت یومیه از پیدایش شب و روز از حرکت همان فلک الافلاک و فلک نهم تلقی میشد حالا کل این اوضاع عوض شد حالا معلوم شد که فلکی در کار نیست و اینها در فضا با جاذبههای عمومی زندهاند و موجودند و زمین متحرک است زمین محور نیست بلکه شمس محور این منظومه شمسی است و مانند آن قبلاً هم به عرضتان رسید که اقدمین ظاهراً این مسائل هیئت و نجوم را برابر با اصول ریاضی ترسیم میکردند نه اصول طبیعی بعد مداراتی رسم میکردند خطوطی میکشیدند تا مسیر حرکات را تبیین کنند بعد کم کم این مدار به صورت فلک در آمده است وگرنه اقدمین براساس اصول ریاضی این مسائل سپهرشناسی را حل میکردند نه اصول طبیعی یعنی مسئله سماوات نزد اقدمین مسئله ریاضی بود نه مسئله طبیعی بعد از بطلمیوس به بعد کم کم جزء طبیعی شد قدما این حرف را میزدند بعد متأخرین آمدند دیدند که حق با اقدمین است خب اینکه فرمود عرش پس عرش به آن معنای فلکالافلاک نیست چه اینکه کرسی به معنای فلک ثوابت نیست برای اینکه یک موجود حقیقی است آنها هم میگفتند این افلاک قابل خرق و التیام نیستند کون و فسادپذیر نیستند در حالی که ظاهر قرآن کریم این است که روزی فرا میرسد که بساط همه این آسمانها برچیده میشود ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ سجل این طومار است این کاغذ وقتی منشور است باز است این را نمیگویند سجل ولی وقتی این را شما لوله کردید وقتی که لوله شد به این صورت در آمد این را میگویند طومار وقتی که لوله شد لوله را میگویند طومار چون میپیچانند طومار را میگویند سجل ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ شما وقتی اگر طوماری از یک پارچه صدر متری ترسیم کردید در این پارچه صد متری صدها نفر امضا کردهاند صدها کلمه در این طومار نوشته است وقتی این پرده این پلاکارد این پارچه باز است این یک پارچه است طومار نیست سجل نیست ولی وقتی لوله شد این سجل این طومار آن کتابها مکتوبها امضاها را در نوردیده است در خود جمع کرد فرمود همانطوری که طومار نوشتهها را جمع میکند ما هم بساط پهن شده آسمانها را طومارگونه جمع میکنیم ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ خب این دیگر با خرق و التیام سازگار نیست معلوم میشود به اینکه این سمایی که قرآن دارد عرش و کرسی که قرآن دارد غیر از این جریان بطلمیوسی است و همچنین غیر از این جریان اقدمین است یک چیزهایی هست که قابل جمع کردن است حالا همین این اجرام باشد کهکشانها باشد نه افلاک خود این اجرام همین کواکب اینها اینچنین هستند از اینجا معلوم میشود که احیاناً اگر چاه یا چالی در آسمان کشف شد که بعضی از این ستارهها را میبلعد آنهم جزء ﴿مَا لاَ تُبْصِرُون﴾ است قرآن کریم تنها درباره ستارهها که سوگند یاد نکرد فرمود ما قسم میخوریم به چیزهایی که در آسمانها هست بعضیها را شما میبینید بعضیها را نمیبینید این اختصاصی به کواکب ندارد ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ حالا چاه باشد چال باشد راه باشد چون او ذات الحبک است دارای طرق است طرایق دارد اطباق دارد بنابراین ممکن است چیزهایی یکی پس از دیگری کشف بشود این با هیئتهای پیشرفته هم هماهنگ است البته در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید ما مادامی میتوانیم چیزی را به قرآن اسناد بدهیم که براساس همان محور علم داشته باشیم اگر یقین داشتیم اسنادمان یقینی است اگر مظنه داشتیم اسنادمان به طور ظن است اگر هم کشف خلاف شد معلوم میشود ما اشتباه کردیم ما در فقه چه کار میکنیم؟ یا آنهایی که آیاتالاحکام نوشتند چه کار میکنند؟ اینچنین نیست که صدر و ساقه فقها همه یک قول داشته باشند و بر این قول هم متفق باشند این تجدید نظر برای خود یک فقیه در طی تطورات فقهیاش برایش پیش میآید چه رسد به چند فقیه آن روزی که یک مطلب فقهی را آنها که آیاتالاحکام مینوشتند به قرآن اسناد میدادند بعد تجدید نظر برایشان پیدا شد میگفتند ما نظرمان مصیب نبود الآن یک نظر دیگری داریم بعد ممکن است معلم بشود آن نظر قبلیشان درست بود غرض آن است که محدوده اسناد به محدوده درک ماست اگر قطع داریم به طور قطع اسناد میدهیم اگر مظنه داریم به طور مظنه اسناد میدهیم و به هر تقدیر اگر آن قطع ما خلاف درآمد یا این مظنه ما خلاف درآمد میگوییم ما نفهمیدیم و قرآن راه دیگری را طی کرده است همان روشی را که در فقه داریم در اخلاق داریم در حقوق داریم در مسائل اعتقادی هم داریم خب منتها محدوده اعتقادات البته مشخص است که ظنون در آنجا معتبر نیست
مطلب دیگر آن است که این جریان ایلاج در طی سال هست به تدریج منتها آن ایلاج شناخته شد فصل است هر سه ماه هست نه شش ماه لکن طولانی بودن قوسالنهار نسبت به قوساللیل این در طی شش ماهها فرق میکند وگرنه ایلاج نه تنها مربوط به فصل نیست مربوط به هر روز است و به تدریج گاهی روز وارد محدوده شب میشود مثل بهار و تابستان گاهی شب وارد محدوده میشود مانند پاییز و زمستان لکن اصل ایلاج هر روز است یک، تفاوت محسوسش مربوط به هر فصل است دو، بلندتر بودن قوسالنهار نسبت به قوساللیل مربوط به شش ماه است این سه، اما اینکه گفته شد ایلاج در غالب زمانهاست برای اینکه به طور ریاضی البته در خط استوا آنجایی هم که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار» باز هم میبینید حتی در اعتدالها و همچنین در مناطق استوایی به صورت مسائل ریاضی که چند ثانیه باشد یا احیاناً به دقیقه برسد ایلاج هست منتها محسوس نیست که قرآن بگوید ببنید و آن را آیه قرار بدهد البته چیزی که برای افراد عادی محسوس نیست برای یک ریاضیدان و هیوی و نجومی محسوس است نسبت به او هم قابل اقامه برهان است برای او دعوت به تأمّل هست و مانند آن درباره این «قدر فیها اقواتها فی اربعة ایام» این برای فصول چهارگانه است جایی که فصول چهارگانه داشته باشند خط استوا را شامل نمیشود برای اینکه آنجا دیگر چهار نوع میوه ندارد میوه سردسیر و گرمسیر و معتدل اگر در قرآن کریم راجع به مکه آمده است که ﴿یُجْبَی إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ مکه از خود چیزی ندارد غیر از سنگلاخ چیز دیگر نیست فرمود این یک نعمت الهی و عنایت الهی است که ما جبایه میکنیم جبایه غیر از رویش است یک وقت است یک منطقه سرسبزی نظیر لبنان با رویش ﴿یُجْبَی إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ اما یک وقت است سخن از منطقه استوایی مکه است آنجا یجبی است جبایه است جمعآوری میشود یعنی از جای دیگر میآورند آنجا نه خودش میرویاند مکه همه چیز دارد در حالی که فاقد همه چیز است ممکن است یک منطقه استوایی در اثر قداست کعبه و مانند آن همیشه همه میوههای فصول چهارگانه را داشته باشد اما نه از خود آنجاهایی که «اربعة ایام» هست فصول چهارگانه هست میوههای فصول چهارگانه را دارند آنجا به وسیله حمل و نقل به مکه میآید نه اینکه در منطقههای استوایی هم میوههای چهارگانه از خودش رویش داشته باشد خب
مطلب بعدی آن است که در جریان ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ باید چه گفت؟ امر هم در تعبیرات ما گاهی به معنی شیء است که جمعش امور است گاهی به معنای فرمان است که جمعش اوامر است شاید اینها از نظر پیوند لغات با یکدیگر یک جامعی هم داشته باشند همان امر به معنای فرمان اگر در خارج محقق بشود یک حاصل فرمانی دارد آن حاصل فرمان میشود کار شأن که آن میشود امور این اوامر اگر امتثال بشود اموری را به بار میآوردند بالأخره شاید ارتباطی بین امری که جمعش اوامر است با امری که جمعش امور است باشد و امر به معنای شأن گاهی به مبدأ قابلی اسناد پیدا میکند گاهی به مبدأ فاعلی گاهی میگوییم امر ما به دست خداست این امر به مبدأ قابلی اسناد داده میشود گاهی میگوییم خدا میفرماید ﴿أَتَی أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ این امر به مبدأ فاعلی اسناد داده میشود این شأن گاهی به دست فاعل است که میگوییم ﴿أَتَی أَمْرُ اللَّهِ﴾ ﴿إِلَیْهِ یُرْجَعُ الأمْرُ کُلُّه﴾ گاهی به قابل اسناد داده میشود میگوییم امر شما امر فلان امر به ید مولاست و مانند آن اینجا که ذات اقدس الهی میفرماید امر همان مقام فرمانروایی تکوینی است که در سورهٴ مبارکهٴ «یس» و مانند آن فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» آیهٴ 82 این است که فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ البته نه او با عربی حرف میزند نه با عبری همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه آمده است که «لا بصوت یقرع و لا بنداء یسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه» فرمود حرف او کار اوست نه اینکه حرف او یک صدایی باشد آهنگی باشد کسی بشنود گاهی آهنگ میآفریند نظیر الفاظ قرآن یا آنچه را که موسای کلیم در شجر شنید اما وقتی که سخن از ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ است میخواهد به اشیای عالم امر کند تا اشیاء امتثال کند «لا بصوت یقرع و لا بنداء یسمع و انما علامه سبحانه فعل منه» اینکه فرمود: ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ اینچنین نیست که به عربی یا به عبری به تازی یا به فارسی به اینها گفته باشد بیایید اراده فرمود اینها هم اطاعت کردند الآن نفس وقتی نسبت به شئون نفسانی خود علمی یا عملی وقتی امر میکند که حرف دیگر نمیزند که امر نفس نسبت به شئون علمی و عملی خود همان اراده اوست و همین اراده به صورت ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ تعبیر میشود وگرنه لفظی در کار نیست اگر ﴿کُن﴾ را بنگریم میشود امر الله اگر ﴿فَیَکُونُ﴾ را بنگریم میشود امر الخلق اگر گفتند امر المولی بید المولی و کل جهان عبدند و خدا مولاست اگر به خدا اسناد داده شد همان امر «کن» است اگر به خلق اسناد داده شد همان امر «یکون» است امر یعنی شأن خب فرمود خدا برابر با فرمان تکوینی خود جهان را اداره میکند و اینها هم به امر خدا مستقرند یک سخنی را قرطبی در جامع دارد که برخی پنداشتهاند که امر خدا ازلی است و اینها به امر خدا متکیاند غافل از اینکه امر خدا هم جزء فعل خداست و هر چه هست حادث است چیزی ازلی نیست تنها خداست که ازلی است منتها این فیض متطور او منقطعالاول یا منقطعالاخر نیست نه اول داشت و نه آخر دارد البته عالم هم اول دارد و هم آخر دارد اما فیض خدا که «کل منّه قدیم» است او «دائم الفیض علی البریه» است «دائم الفضل علی البریه» است فیض خدا نه منقطعالاول است نه منقطعالآخر است نه منقطعالاول است که تعطیلی شده باشد نه منقطعالآخر است که ابتر بماند درباره اتصال نسبت به آینده و عدم انقطاع فیض نسبت به آینده این مورد اتفاق حکیم و متکلم است برای اینکه جریان قیامت و خلود و آیات خلود بهشت و بهشتیان به قدری فراوان است که احدی قدرت مخالفت ندارد که نمیشود گفت یک وقتی میرسد که بساط فیض قطع میشود این را احدی نگفت برای اینکه قرآن و سنت آن قدر اصرار دارند بر ابدیت بهشت که به هیچ وجه قابل انکار نیست در ازل است که بین حکیم و متکلم اختلاف است حکیم میگوید گرچه عالم حادث است «و الفیض منه دائم متصل» اما «و المستفیض داثرٌ و زائل» عالم هر لحظه تازه است ما چیز ماندنی نداریم میآیند میروند میآیند میروند اما او «دائم الفیض علی البریه» است یک وقتی خدا بود فیض نبود افاضه نبود جود نبود سخا نبود، نبود این بیان نورانی حضرت امیر را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید خود نقل کردند آنجا که بعد از جریان ذعلب که به حضرت عرض کرد شما چگونه خدا را عبادت میکنید حضرت فرمود «ما کنت اعبد ربا لم اره» بعد از آن خطبه نورانی «ثم انشأ یقول» نه انشد بعد این کلمات و این اشعار را حضرت خود انشا کرد «ثم انشأ یقول ولم یزل سیدی بالحمد معروفا ٭٭٭ ولم یزل سیدی بالجود موصوفا» او همیشه جواد بود همیشه محمود بود خب جود صفت فعل است او در ازل جواد بود نه در ازل قدرت بر جود داشت که صفت ذات او بشود ازلی نه جود او ازلی است این همین است که او «دائم الفیض علی البریه» است به هر تقدیر فیض دائم است گرچه مستفیض همواره حادث است آنهایی که خیال کردند امر ازلی است منظورشان چیست؟ اگر منظورشان دوام فیض است که خب قابل قبول است ولی آنها غیر از دوام فیض چیز دیگری را میپنداشتند این معنای عمیق در حدی نیست که جناب قرطبی و امثال قرطبی به او دسترسی پیدا کرده باشند این حرف حکمای الهی امامیه است شما وقتی به جامع قرطبی مینگرید میبینید او میگوید به آن استدلال کردند که بعضیها که خدا فرمود آسمان و زمین و شمس و قمر و اینها ﴿مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ﴾ پس معلوم میشود امر او ازلی است خب امر او کار اوست کار او فیض اوست اگر منظور آن است که او «دائم الفیض» است این همان است که امامیه فرمودند اگر چیز دیگر است تبیین کنید تا ابطال بشود چون غیر از خدا کسی ازلی و چیزی ازلی نیست میماند مسئله ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ که دیگر حالا دارند اذان میگویند این قسمت را باید مطالعه بفرماید.
«و الحمد لله رب العالمین»
خداوند توحید ربوبی را در کنار توحید خالقی ذکر میکند
خود ربوبیت نوعی از خلقت است و خدا ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است
ربوبیت بدون آگاهی از خلقت ممکن نیست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِین﴾
خداوند توحید ربوبی را در کنار توحید خالقی ذکر میکند یعنی همانطوری که خالق هستی امکان خداست «و لا شریک له فی الخالقیة» رب و مدبّر نظام امکانی هم خدایی است که الا الواحد است «و لا شریک له فی الربوبیة» برای اثبات توحید ربوبی دو دلیل ذکر میکنند یکی اینکه خود ربوبیت نوعی از خلقت است و خدا ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است و هر چه شیء است مخلوق خداست و هر جا ربوبیت هست خلقت است لذا رب همان خالق خواهد بود زیرا رب رابطه بین اشیاء را میآفریند پرورش میدهد اشیاء را پرورش عبارت از آن است که راه هر شیئی را به او نشان میدهد کمال هر شیئی را به او عطا میکند خود علم به راه آفرینش راه علم به کمال اعطای کمال به مستکمل همه اینها عند التحلیل به خلقت برمیگردد اگر ذات اقدس الهی خالق کل شیء است رب کل شیء هم باید باشد برهان دوم آن است که ربوبیت بدون آگاهی از خلقت ممکن نیست کسی میتواند اشیاء را بپروراند که از ذوات آنها اوصاف آنها شرایط کمالی آنها موانع تکامل آنها راه تکامل آنها باخبر باشد و این جز خالق آنها کسی دیگر نیست اگر موجودی بخواهد کسی را بپروراند باید از ذاتیات او خصوصیات او کمالات او شرایط او موانع او باخبر باشد و این غیر از آفریدگار او کسی دیگر نیست بنابراین طبق دو برهان که حد وسطهای اینها فرق میکند توحید ربوبی اثبات میشود یعنی همانطوری که ثابت میشود که «الله خالق لا شریک له» ثابت میشود که «الله رب العالمین و لا شریک له» لذا غالباً مسئله توحید ربوبی در کنار توحید خالقی یاد میشود این آیه هم از همان آیاتی است که بعد از آفرینش عالم تدبیر عالم را و ربوبیت عالم را ذکر میکند میفرماید: ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ رب شما همان «رب العالمین» است «رب العالمین» بودن خدا برای آن است که عالم را آفرید و عالم را تدبیر کرد ﴿خَلَقَ﴾ سماوات و ارض و ما بین سماوات و ارض را ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ یعنی استولی مستولی شد بر مقام فرمانروایی همان کسی که عالم را آفرید همان دارد عالم را اداره میکند و همان کسی که شما را آفرید و همان موجود شما را اداره میکند لذا در آیه بعد فرمود فقط او را بخوانید و از او چیز بخواهید اینکه فرمود ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ ناظر به ربوبیت است صدر بحث عنوان، ربوبیت است بعد هم وارد بحث ربوبیت میشوند فرمود ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ﴾ او مبدئی است که خالق کل است و رب کل رب شما هم همان اوست این ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ ناظر به مقام ربوبیت است ﴿اسْتَوَی﴾ یعنی استولی عرش قبلاً معنا شد که در قرآن کریم بر مصادیق گوناگون یا بر معانی گوناگون اطلاق شد یا حمل شد عرش به این معنای تخت حمل شد که ﴿وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ درباره ملکه صبا عرش به معنای سقف است که ﴿خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا﴾ عرش به معنای داربست هست که در سوره «انعام» بحث شد که فرمود این میوهها بعضی معروشاتاند بعضی غیر معروشات این اشجار بعضی معروشاتاند بعضی غیر معروش و مانند آن اما هیچ کدام از آن معانی در این گونه از آیات مراد نیست عرش آن مقام فرمانروایی است در جریان تدبیر بشری مقام فرمانروایی یک امر اعتباری است چون خود فرمان هم امری است اعتباری لکن درباره ذات اقدس الهی آن امر یک حقیقت تکوینی است و آن مقامی هم که این امر تکوینی از او نشأت میگیرد یک امر واقعی است به دلیل اینکه ذات اقدس الهی برای عرش یک سلسله حاملانی قرار داد چه در دنیا و چه در آخرت عدهای هم هستند که حافّین حول عرشاند عدهایاند که حاملان عرشاند در آخرت حاملان عرش هشت نفرند که ﴿وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ اگر ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ﴾ داریم اگر حافّین حول عرش داریم اگر ﴿یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَة﴾ داریم معلوم میشود که عرش یک مقام حقیقی است درباره این گونه از معانی مفسران آرای گوناگونی دارند قرآنشناسان آرای گوناگونی دارند که برخی از آن آرا را سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در تفسیرالمیزان بازگو فرمودند برخی بر این باورند یا پندارند که این گونه از آیات جزء متشابهات است و علمش را باید به اهلش واگذار کرد و نباید در این زمینه بحث کرد این سخن همان است که از مالک نقل شده است که هم شیعهها از مالک نقل کردند هم سنیها هم در موطأ مالک از مالک معروف نقل کرده است و هم قرطبی در جامعاش از مالک نقل کرده است و هم سایر مفسران اهل سنت نقل کردند چه اینکه امینالاسلام هم در مجمعالبیان از مالک نقل کرده است آنها که سؤال را بدعت نمیدانند و تفکر و تدبر را در این آیات را روا میدانند برخی به همین ظواهر اکتفا کردند و عرش را بر معنای ظاهری خود حمل کردند و ـ معاذالله ـ گرایش تجسمی پیدا کردند و مجسمهاند یعنی برابر حرف اینها ذات اقدس الهی تختی دارد و روی تخت قرار میگیرد چه اینکه در بعضی از روایات آمده است که ذات اقدس الهی شبهای جمعه از آسمان اعلی نازل میشود وقتی از آن عالم اهل سنت سؤال کردند چگونه نازل میشود از بالای منبر آمده روی پله دوم یا اول گفت این «هکذا ینزل» اینچنین نازل میشود خب این ظاهریه و مشبهه و مجسمه سخنان اینها هم شبیه سخنان گروه اول خواهد بود با اینکه آیات الهی ذات اقدس الهی را سبوح قدوس میداند منزه از هر گونه نقص مکانی و زمانی میداند گروه سوم کسانیاند که این را بر همان مقام فرمانروایی و تشبیه و کنایه و استعاره حمل کردند همانطوری که سلطان مقامی دا رد و از آن مقام به عرش یاد میشود که میگوییم تخت فرمانروایی و فلان شخص به تخت نشست یا از تخت پایین آمد یا تختش ثلال برداشت «ثل عرش: فلان اذا ذهب» این کنایه از آن منصب و مقام است این هم درست نیست برای اینکه گرچه منظور از عرش مقام فرمانروایی است اما مقام فرمانروایی ذات اقدس الهی نظیر فرمانروایی کارمندان وزارتخانه نیست که امر اعتباری باشد نصب و عزلی باشد و نصب و عزل هم امر اعبتاری باشد مقام فرمانرویای و صدور دستور باشد اینها هم امر اعتباری باشد اینطور نیست همانطوری که نفس فرمانروای قواست اگر ما خواستیم تشبیه بکنیم برای تقریب به ذهن باید از جریان «من عرف نفسه فقد عرف ربه» کمک بگیریم نه از جریان وزارتخانهها و وکالتخانهها که امری است اعتباری اگر بنا شد ما تشبیهی بکنیم و کمکی بکنیم برای فهم باید از شئون نفس مدد بگیریم برای اینکه در جریان نفس است که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» ما دارای جانی هستیم این روح ملکوتی ما که مجرد است شئون و قوای ادراکی دارد شئون و قوای تحریکی دارد هر ارادهای و دستوری که بدهد فرمانی صادر بکند این شئون نفس میپذیرند همانطوری که در مجاری ادراکی اگر نفس اراده کرد جایی را ببیند اراده کردن نفس همان و امتثال چشم همان یا در کارهای تحریکی اگر نفس اراده کرده است جایی برود یا چیزی را بگیرد قبض و بسط ید و پا تابع اراده نفس است اینچنین نیست که انسان بخواهد چیزی را بگیرد و دست اطاعت نکند مگر ید مرتعش و فلج وگرنه اعضا و جوارح چه ادراکی چه تحریکی تابع اراده نفساند این مقام فرمانروایی نفس نسبت به شئون بیرونی محسوس است نسبت به شئون درونی که روشنتر است اگر نفس خواست واهمه چیزی را معنای جزئی را انشا کند فوراً انشا میکند یا نفس اراده کرده است که قوه خیال صورتی را ترسیم بکند میکند یا متخیله تفریق و تجزیه بکند میکند یا متفکره آن معانی را جمع بکند و به صورت قیاس دربیاورد میکند تمام این قوای مادون ادراکی و تحریکی همه زیر مجموعه شأن والای نفساند و مقام فرمانروایی روح نسبت به شئون علمی و عملی یک امر اعتباری نیست یک امر واقعی است آن درجه وجودیاش برتر است اینها درجات وجودی شان نازلتر است و اطاعت میکنند
پرسش: این یحملون عرشاً ...
پاسخ: نظیر اینکه ائمه(علیهم السلام) فرمودند علم ما صعب مستصعب است «لا یحتمله الا مَلک مقرب او نبی مرسل او عبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان» فرمودند علم ما دشوار است علم ما را انبیا حمل میکنند فرشتگان حمل میکنند آن انسان صالحی که قلبش با تقوای الهی آزمون شده است او هم حمل میکند خب آدم علم را چگونه حمل میکند؟ شما در زیارت جامعه وقتی به حضور یکی از ائمه(علیهم السلام) رسیدید در خواستتان و نیایشتان و خواستهتان این است که من به دامن شما پناهنده شدم «محتمل لعلمکم محتجب بذمتکم» من آمدم اینجا که علم شما را ببرم این جمله جمله خبریه که نیست اینها دعاست و زیارت است و انشا ولو در غالب خبریه آمده است اینها همه جملههای انشائی است که گرچه صورتاً خبر است اما صیغ خبری است که «القیت بداعی الانشاء» کسی هم نمیرود آنجا ادعا بکند که من محتمل علم شمایم چنین ادعایی را ما نداریم این دعاست یعنی ما آمدیم علم شما را ببریم شما که فرمودید علم ما را جز نبی مرسل جز مَلِک مقرب و جز «عبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان» کسی حمل نمیکند توفیقی بدهید یک مقدار از علوم نصیب ما بشود من هم حامل علم شما باشم ما که به دامن شما پناهندهایم خب این حمل علم یعنی چه؟ اینکه بار ظاهری که نیست که این حمل علم عبارت از آن است که یک موجود مجرد کاملی یک موجود مجرد کاملتری را بتواند درک کند و وقتی به آن رسید میگویند علم را حمل کرده است حمل عرش هم اینچنین است فرشتگان مجرد وقتی وحی را حمل میکنند و امین وحیاند وحی را میآورند چگونه حمل میکنند؟
پرسش: ... «یحملون عرشاً» با «یحملون علماً» فرق ...
پاسخ: خب بسیار خوب پس معلوم میشود از یک سنخ است سنخش آن است که علم یک موجود حقیقی است روح انسانی هم یک موجود حقیقی است و این موجود حقیقی آن را نایل میشود و به او میرسد و برابر او عمل میکند این میشود حمل علم چون «حمل کل شیء بحسبه» یک وقتی است انسان کتاب را زیر بغل حمل میکند یک وقتی محتوای کتاب را در جان خود حمل میکند خب اگر انسان حامل علم است «رب حامل فقه لیس بفقیه» اینکه انسان در همان خطبهای که در مسجد خیف ایراد فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معنایش این نیست که کسی کتاب فقهی را در مسجد خیف به همراه دارد که فرمود «رب حامل فقه لیس بفقیه» یا «رب حامل فقه الی من هو افقه منه»
پرسش: آخر ما همین را میخواهیم بگیریم آیا این محتوای کتاب است یا خود کتاب است؟
پاسخ: محتوای کتاب است چون خود علم را میگوید حمل نمیکنند عرش هم همینطور است بنابراین سخن از حمل مادی و جسمانی نیست یک حقیقتی است که برابر آن حقیقت فرمان صادر میشود و مجریان آن و مدرکان آن و مدبّرات امر هم یک سلسله موجودات حقیقیاند و نشانه اینکه عرش به معنای مقام فرمانروایی و تدبیر است این است که در غالب آیاتی که سخن از استوای خدا ﴿عَلَی الْعَرْشِ﴾ به میان آمده بعدش بدون فاصله و بدون اضافه کلمه «واو» یا مانند آن این استوای ﴿عَلَی الْعَرْشِ﴾ را تبیین کرد تفسیر فرمود و آن این است که ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً﴾ مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه سوم هم به همین صورت است در آنجا آمده است به اینکه خدای سبحان مستوی بر عرش است و مدبر نظام هستی [است] آیه سوم سورهٴ «یونس» این است ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأمْرَ﴾ که این ﴿یُدَبِّرُ﴾ بیان همان استوای ﴿عَلَی الْعَرْشِ﴾ است قالب مواردی که سخن از استوای خدا ﴿عَلَی الْعَرْشِ﴾ به میان آمده سخن از تدبیر است حالا یا تدبیر عمومی نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» و مانند آن است یا درباره خصوص ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ که بعد هم اضافه میکند که آن هم باز تدبیر عمومی را به همراه دارد نظیر همین آیهٴ 54 محل بحث سورهٴ «اعراف» که فرمود: ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ خب بنابراین آن عرشی که قرآن دارد غیر از عرشی است که برابر با هیئت بطلمیوسی معنا میکردند آنها میگفتند برابر هیأت بطلمیوسی زمین محور حرکت است و ساکن است یک، و این ستارههای هفتگانه متحرک هر کدام در یک آسمان و فلکی قرار دارند دو، یعنی قمر و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل به همین ترتیب از آسمان اول تا آسمان هفتم را این ستارههای هفتگانه سیار گرفتهاند تمام این ستارههای ثابت غیر از این کواکب متحرک را میگفتند در فلک هشتم هست که از آن به کرسی یاد میکردند آنها عرش و کرسی نداشتند این مفسرین برابر با هیئت بطلمیوسی آیات را معنا میکردند بالاتر از کرسی یعنی بالاتر از فلک ثوابت بالاتر از فلک هشتم آن فلک اطلس بود فلک معدل النهار بود فلکالأفلاک بود که ستارهای در آن نبود و محیط به کل بود و میگفتند او میگردد و به همراهش همه این اجرام را میگرداند این حرکت یومیه از پیدایش شب و روز از حرکت همان فلک الافلاک و فلک نهم تلقی میشد حالا کل این اوضاع عوض شد حالا معلوم شد که فلکی در کار نیست و اینها در فضا با جاذبههای عمومی زندهاند و موجودند و زمین متحرک است زمین محور نیست بلکه شمس محور این منظومه شمسی است و مانند آن قبلاً هم به عرضتان رسید که اقدمین ظاهراً این مسائل هیئت و نجوم را برابر با اصول ریاضی ترسیم میکردند نه اصول طبیعی بعد مداراتی رسم میکردند خطوطی میکشیدند تا مسیر حرکات را تبیین کنند بعد کم کم این مدار به صورت فلک در آمده است وگرنه اقدمین براساس اصول ریاضی این مسائل سپهرشناسی را حل میکردند نه اصول طبیعی یعنی مسئله سماوات نزد اقدمین مسئله ریاضی بود نه مسئله طبیعی بعد از بطلمیوس به بعد کم کم جزء طبیعی شد قدما این حرف را میزدند بعد متأخرین آمدند دیدند که حق با اقدمین است خب اینکه فرمود عرش پس عرش به آن معنای فلکالافلاک نیست چه اینکه کرسی به معنای فلک ثوابت نیست برای اینکه یک موجود حقیقی است آنها هم میگفتند این افلاک قابل خرق و التیام نیستند کون و فسادپذیر نیستند در حالی که ظاهر قرآن کریم این است که روزی فرا میرسد که بساط همه این آسمانها برچیده میشود ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ سجل این طومار است این کاغذ وقتی منشور است باز است این را نمیگویند سجل ولی وقتی این را شما لوله کردید وقتی که لوله شد به این صورت در آمد این را میگویند طومار وقتی که لوله شد لوله را میگویند طومار چون میپیچانند طومار را میگویند سجل ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ شما وقتی اگر طوماری از یک پارچه صدر متری ترسیم کردید در این پارچه صد متری صدها نفر امضا کردهاند صدها کلمه در این طومار نوشته است وقتی این پرده این پلاکارد این پارچه باز است این یک پارچه است طومار نیست سجل نیست ولی وقتی لوله شد این سجل این طومار آن کتابها مکتوبها امضاها را در نوردیده است در خود جمع کرد فرمود همانطوری که طومار نوشتهها را جمع میکند ما هم بساط پهن شده آسمانها را طومارگونه جمع میکنیم ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ خب این دیگر با خرق و التیام سازگار نیست معلوم میشود به اینکه این سمایی که قرآن دارد عرش و کرسی که قرآن دارد غیر از این جریان بطلمیوسی است و همچنین غیر از این جریان اقدمین است یک چیزهایی هست که قابل جمع کردن است حالا همین این اجرام باشد کهکشانها باشد نه افلاک خود این اجرام همین کواکب اینها اینچنین هستند از اینجا معلوم میشود که احیاناً اگر چاه یا چالی در آسمان کشف شد که بعضی از این ستارهها را میبلعد آنهم جزء ﴿مَا لاَ تُبْصِرُون﴾ است قرآن کریم تنها درباره ستارهها که سوگند یاد نکرد فرمود ما قسم میخوریم به چیزهایی که در آسمانها هست بعضیها را شما میبینید بعضیها را نمیبینید این اختصاصی به کواکب ندارد ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ حالا چاه باشد چال باشد راه باشد چون او ذات الحبک است دارای طرق است طرایق دارد اطباق دارد بنابراین ممکن است چیزهایی یکی پس از دیگری کشف بشود این با هیئتهای پیشرفته هم هماهنگ است البته در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید ما مادامی میتوانیم چیزی را به قرآن اسناد بدهیم که براساس همان محور علم داشته باشیم اگر یقین داشتیم اسنادمان یقینی است اگر مظنه داشتیم اسنادمان به طور ظن است اگر هم کشف خلاف شد معلوم میشود ما اشتباه کردیم ما در فقه چه کار میکنیم؟ یا آنهایی که آیاتالاحکام نوشتند چه کار میکنند؟ اینچنین نیست که صدر و ساقه فقها همه یک قول داشته باشند و بر این قول هم متفق باشند این تجدید نظر برای خود یک فقیه در طی تطورات فقهیاش برایش پیش میآید چه رسد به چند فقیه آن روزی که یک مطلب فقهی را آنها که آیاتالاحکام مینوشتند به قرآن اسناد میدادند بعد تجدید نظر برایشان پیدا شد میگفتند ما نظرمان مصیب نبود الآن یک نظر دیگری داریم بعد ممکن است معلم بشود آن نظر قبلیشان درست بود غرض آن است که محدوده اسناد به محدوده درک ماست اگر قطع داریم به طور قطع اسناد میدهیم اگر مظنه داریم به طور مظنه اسناد میدهیم و به هر تقدیر اگر آن قطع ما خلاف درآمد یا این مظنه ما خلاف درآمد میگوییم ما نفهمیدیم و قرآن راه دیگری را طی کرده است همان روشی را که در فقه داریم در اخلاق داریم در حقوق داریم در مسائل اعتقادی هم داریم خب منتها محدوده اعتقادات البته مشخص است که ظنون در آنجا معتبر نیست
مطلب دیگر آن است که این جریان ایلاج در طی سال هست به تدریج منتها آن ایلاج شناخته شد فصل است هر سه ماه هست نه شش ماه لکن طولانی بودن قوسالنهار نسبت به قوساللیل این در طی شش ماهها فرق میکند وگرنه ایلاج نه تنها مربوط به فصل نیست مربوط به هر روز است و به تدریج گاهی روز وارد محدوده شب میشود مثل بهار و تابستان گاهی شب وارد محدوده میشود مانند پاییز و زمستان لکن اصل ایلاج هر روز است یک، تفاوت محسوسش مربوط به هر فصل است دو، بلندتر بودن قوسالنهار نسبت به قوساللیل مربوط به شش ماه است این سه، اما اینکه گفته شد ایلاج در غالب زمانهاست برای اینکه به طور ریاضی البته در خط استوا آنجایی هم که «بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار» باز هم میبینید حتی در اعتدالها و همچنین در مناطق استوایی به صورت مسائل ریاضی که چند ثانیه باشد یا احیاناً به دقیقه برسد ایلاج هست منتها محسوس نیست که قرآن بگوید ببنید و آن را آیه قرار بدهد البته چیزی که برای افراد عادی محسوس نیست برای یک ریاضیدان و هیوی و نجومی محسوس است نسبت به او هم قابل اقامه برهان است برای او دعوت به تأمّل هست و مانند آن درباره این «قدر فیها اقواتها فی اربعة ایام» این برای فصول چهارگانه است جایی که فصول چهارگانه داشته باشند خط استوا را شامل نمیشود برای اینکه آنجا دیگر چهار نوع میوه ندارد میوه سردسیر و گرمسیر و معتدل اگر در قرآن کریم راجع به مکه آمده است که ﴿یُجْبَی إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ مکه از خود چیزی ندارد غیر از سنگلاخ چیز دیگر نیست فرمود این یک نعمت الهی و عنایت الهی است که ما جبایه میکنیم جبایه غیر از رویش است یک وقت است یک منطقه سرسبزی نظیر لبنان با رویش ﴿یُجْبَی إِلَیْهِ ثَمَرَاتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ اما یک وقت است سخن از منطقه استوایی مکه است آنجا یجبی است جبایه است جمعآوری میشود یعنی از جای دیگر میآورند آنجا نه خودش میرویاند مکه همه چیز دارد در حالی که فاقد همه چیز است ممکن است یک منطقه استوایی در اثر قداست کعبه و مانند آن همیشه همه میوههای فصول چهارگانه را داشته باشد اما نه از خود آنجاهایی که «اربعة ایام» هست فصول چهارگانه هست میوههای فصول چهارگانه را دارند آنجا به وسیله حمل و نقل به مکه میآید نه اینکه در منطقههای استوایی هم میوههای چهارگانه از خودش رویش داشته باشد خب
مطلب بعدی آن است که در جریان ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ باید چه گفت؟ امر هم در تعبیرات ما گاهی به معنی شیء است که جمعش امور است گاهی به معنای فرمان است که جمعش اوامر است شاید اینها از نظر پیوند لغات با یکدیگر یک جامعی هم داشته باشند همان امر به معنای فرمان اگر در خارج محقق بشود یک حاصل فرمانی دارد آن حاصل فرمان میشود کار شأن که آن میشود امور این اوامر اگر امتثال بشود اموری را به بار میآوردند بالأخره شاید ارتباطی بین امری که جمعش اوامر است با امری که جمعش امور است باشد و امر به معنای شأن گاهی به مبدأ قابلی اسناد پیدا میکند گاهی به مبدأ فاعلی گاهی میگوییم امر ما به دست خداست این امر به مبدأ قابلی اسناد داده میشود گاهی میگوییم خدا میفرماید ﴿أَتَی أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ﴾ این امر به مبدأ فاعلی اسناد داده میشود این شأن گاهی به دست فاعل است که میگوییم ﴿أَتَی أَمْرُ اللَّهِ﴾ ﴿إِلَیْهِ یُرْجَعُ الأمْرُ کُلُّه﴾ گاهی به قابل اسناد داده میشود میگوییم امر شما امر فلان امر به ید مولاست و مانند آن اینجا که ذات اقدس الهی میفرماید امر همان مقام فرمانروایی تکوینی است که در سورهٴ مبارکهٴ «یس» و مانند آن فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» آیهٴ 82 این است که فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ البته نه او با عربی حرف میزند نه با عبری همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه آمده است که «لا بصوت یقرع و لا بنداء یسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه» فرمود حرف او کار اوست نه اینکه حرف او یک صدایی باشد آهنگی باشد کسی بشنود گاهی آهنگ میآفریند نظیر الفاظ قرآن یا آنچه را که موسای کلیم در شجر شنید اما وقتی که سخن از ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ است میخواهد به اشیای عالم امر کند تا اشیاء امتثال کند «لا بصوت یقرع و لا بنداء یسمع و انما علامه سبحانه فعل منه» اینکه فرمود: ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ اینچنین نیست که به عربی یا به عبری به تازی یا به فارسی به اینها گفته باشد بیایید اراده فرمود اینها هم اطاعت کردند الآن نفس وقتی نسبت به شئون نفسانی خود علمی یا عملی وقتی امر میکند که حرف دیگر نمیزند که امر نفس نسبت به شئون علمی و عملی خود همان اراده اوست و همین اراده به صورت ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ تعبیر میشود وگرنه لفظی در کار نیست اگر ﴿کُن﴾ را بنگریم میشود امر الله اگر ﴿فَیَکُونُ﴾ را بنگریم میشود امر الخلق اگر گفتند امر المولی بید المولی و کل جهان عبدند و خدا مولاست اگر به خدا اسناد داده شد همان امر «کن» است اگر به خلق اسناد داده شد همان امر «یکون» است امر یعنی شأن خب فرمود خدا برابر با فرمان تکوینی خود جهان را اداره میکند و اینها هم به امر خدا مستقرند یک سخنی را قرطبی در جامع دارد که برخی پنداشتهاند که امر خدا ازلی است و اینها به امر خدا متکیاند غافل از اینکه امر خدا هم جزء فعل خداست و هر چه هست حادث است چیزی ازلی نیست تنها خداست که ازلی است منتها این فیض متطور او منقطعالاول یا منقطعالاخر نیست نه اول داشت و نه آخر دارد البته عالم هم اول دارد و هم آخر دارد اما فیض خدا که «کل منّه قدیم» است او «دائم الفیض علی البریه» است «دائم الفضل علی البریه» است فیض خدا نه منقطعالاول است نه منقطعالآخر است نه منقطعالاول است که تعطیلی شده باشد نه منقطعالآخر است که ابتر بماند درباره اتصال نسبت به آینده و عدم انقطاع فیض نسبت به آینده این مورد اتفاق حکیم و متکلم است برای اینکه جریان قیامت و خلود و آیات خلود بهشت و بهشتیان به قدری فراوان است که احدی قدرت مخالفت ندارد که نمیشود گفت یک وقتی میرسد که بساط فیض قطع میشود این را احدی نگفت برای اینکه قرآن و سنت آن قدر اصرار دارند بر ابدیت بهشت که به هیچ وجه قابل انکار نیست در ازل است که بین حکیم و متکلم اختلاف است حکیم میگوید گرچه عالم حادث است «و الفیض منه دائم متصل» اما «و المستفیض داثرٌ و زائل» عالم هر لحظه تازه است ما چیز ماندنی نداریم میآیند میروند میآیند میروند اما او «دائم الفیض علی البریه» است یک وقتی خدا بود فیض نبود افاضه نبود جود نبود سخا نبود، نبود این بیان نورانی حضرت امیر را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید خود نقل کردند آنجا که بعد از جریان ذعلب که به حضرت عرض کرد شما چگونه خدا را عبادت میکنید حضرت فرمود «ما کنت اعبد ربا لم اره» بعد از آن خطبه نورانی «ثم انشأ یقول» نه انشد بعد این کلمات و این اشعار را حضرت خود انشا کرد «ثم انشأ یقول ولم یزل سیدی بالحمد معروفا ٭٭٭ ولم یزل سیدی بالجود موصوفا» او همیشه جواد بود همیشه محمود بود خب جود صفت فعل است او در ازل جواد بود نه در ازل قدرت بر جود داشت که صفت ذات او بشود ازلی نه جود او ازلی است این همین است که او «دائم الفیض علی البریه» است به هر تقدیر فیض دائم است گرچه مستفیض همواره حادث است آنهایی که خیال کردند امر ازلی است منظورشان چیست؟ اگر منظورشان دوام فیض است که خب قابل قبول است ولی آنها غیر از دوام فیض چیز دیگری را میپنداشتند این معنای عمیق در حدی نیست که جناب قرطبی و امثال قرطبی به او دسترسی پیدا کرده باشند این حرف حکمای الهی امامیه است شما وقتی به جامع قرطبی مینگرید میبینید او میگوید به آن استدلال کردند که بعضیها که خدا فرمود آسمان و زمین و شمس و قمر و اینها ﴿مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ﴾ پس معلوم میشود امر او ازلی است خب امر او کار اوست کار او فیض اوست اگر منظور آن است که او «دائم الفیض» است این همان است که امامیه فرمودند اگر چیز دیگر است تبیین کنید تا ابطال بشود چون غیر از خدا کسی ازلی و چیزی ازلی نیست میماند مسئله ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ که دیگر حالا دارند اذان میگویند این قسمت را باید مطالعه بفرماید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است