display result search
منو
تفسیر آیات 62 تا 70 سوره مؤمنون

تفسیر آیات 62 تا 70 سوره مؤمنون

  • 2 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 5 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 62 تا 70 سوره مؤمنون"

عدّه‌ای تمام هستی را در دنیا خلاصه می‌دانند و مرگ را پایان راه می‌پندارند
اگر بخواهی از مرز حیوانِ بالفعل به انسانِ بالفعل برسی یک سلسله آزمونهایی هست.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَیْنَا کِتَابٌ یَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ ﴿62﴾ بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذلِکَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ ﴿63﴾ حَتَّی إِذَا أَخَذْنَا متْرَفِیهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ یَجْأَرُونَ ﴿64﴾ لاَ تَجْأَرُوا الْیَوْمَ إِنَّکُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ ﴿65﴾ قَدْ کَانَتْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ فَکُنتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ تَنکِصُون ﴿66﴾ مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ ﴿67﴾ أَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ یَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِینَ ﴿68﴾ أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِکِرُونَ ﴿69﴾ أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِ کَارِهُونَ ﴿70﴾

بعد از اینکه خطوط کلی معارف اعتقادی و وحی و نبوّت را تبیین فرمود، بیان فرمود که مردم از نظر جهان‌بینی دو گروه‌اند عدّه‌ای تمام هستی را در دنیا خلاصه می‌دانند و مرگ را پایان راه می‌پندارند و حقیقتِ انسان را بین گهواره و گور خلاصه می‌کنند و سعادت را در لذّت اَجوفین می‌دانند و مانند آن. آنها که جهان‌بینی‌شان همین است نظام ارزشی‌شان این است که ﴿أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ ٭ نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ﴾ اما آنها که معتقدند جهان مبدئی دارد آغاز و انجامش ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ است وقتی آغازی بود، انجامی بود، اوّلی بود، آخری بود قهراً بین اول و آخر راه است آن راه به نام صراط است آن صراط به نام دین است آن راهنما به نام پیغمبر است که ما را از مبدأ به معاد و از معاد به مبدأ آشنا می‌کند راه را به ما نشان می‌دهد اُسوهٴ ما در پیمودن این راه است و مانند آن، نظام ارزشی آنها این خواهد بود که ﴿إِنَّ الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭ وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ﴾ تا بخش پایانی که خوانده شد. بعد می‌فرماید در صحنهٴ قیامت نامهٴ اعمالی هست که هیچ ظلمی در آن نامه نیست نقصی نیست در صحنهٴ داوری هم نقصی نیست در دنیا تکلیف هست در آخرت حساب که «الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» در نظام دنیا چیزی که بر خلاف استعدادها و خواسته‌های درونی باشد تنظیم نشده فرمود: ﴿لاَ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ هیچ کس را به بیش از مقدار استطاعتش ما تکلیف نمی‌کنیم نه فردی و نه جمعی. به انسان غرایزی دادیم برای تأمین غرایز آنها راههای حلال فراوان است ما هرگز دستور ندادیم که غریزه‌ای را تعطیل کند یا بر او چیزی را تحمیل کند هر غریزه‌ای که خدای سبحان به انسان عطا کرد راهِ حلالِ تأمین آن غریزه را هم در جلوی او گذاشت و اگر یک وقت در یک مقطع زمانی در سفر یا غیر سفر در حالت استثنایی ضرورتی پیش آمد تکلیف را هم از او برمی‌دارد که «و ما اضطرّوا» که اگر یک وقت ضرورت نبود به مقدار نیاز تکلیف تأمین‌کننده است پس هیچ غریزه‌ای را اسلام تعطیل نکرده (یک) بلکه دستور تعدیل داده است (دو) اگر ضرورت پیش‌بینی‌نشده‌ای بر او تحمیل شد تکلیف هم از او گرفته می‌شود (این سه) پس ﴿لاَ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ منتها انسان اگر بخواهد زندگیِ گیاهی نداشته باشد زندگیِ بالاتر از گیاه و زندگیِ حیوانی نداشته باشد بالاتر از حیوان یعنی زندگیِ انسانی داشته باشد باید یک سلسله پوششها را تحمل بکند یک سلسله آزمونها را هم پشت‌سر بگذارد بعضیها زندگی گیاهی دارند اینها نباتِ بالفعل‌اند نامیِ بالفعل‌اند و حیوانِ بالقوّه هنوز مسائل عواطف و پدر و مادر و وهم و امثال ذلک برای او نیفتاد این فقط در سنّی است که فقط می‌تواند خوب تغذیه کند، بندسازی کند، خرامان باشد، جامهٴ فاخر بپوشد و بیاراید این یک گیاهِ بالفعل است حیوانِ بالقوّه چون هنوز به حیاتِ عاطفی و امثال ذلک نرسید.

از این مرحله که رشد کرد می‌شود حیوانِ بالفعل و انسانِ بالقوّه یعنی اَکل و شرب دارد، غریزه دارد به فکر نکاح و امثال ذلک است به فکر عاطفهٴ فی‌الجمله‌ای که مناسب با فضای حیوانی او باشد است چون این عاطفه را همهٴ حیوانات نسبت به فرزندانشان دارند نسبت به امور خانوادگی دارند ولی این حیوانِ بالفعل است و انسانِ بالقوّه، اگر در سایهٴ عقل و نقلی که از وحی کمک گرفتند هدایت بشوند این انسانیّتش که بالقوّه بود کم کم بالفعل می‌شود. در این مقطع سوم است که به او فرمودند: «حُفّة الجَنّة بالمکاره و حُفّة النّار بالشهوات» فرمودند اگر بخواهی از مرز حیوانِ بالفعل به انسانِ بالفعل برسی یک سلسله آزمونهایی هست در این آزمونها بهشت در وسط هست اطرافش آزمونهای تلخ، جهنم در وسط هست اطرافش آزمونهای شیرین، بهشت محفوف به رنجهای آزمونیِ موقّت است که قابل تحمّل است کاملاً، جهنم محفوف به لذّتهایی که دارای جاذبهٴ کاذب‌اند، اگر کسی گرفتار این جاذبه‌های کاذب شد هر چه جلوتر رفت به جهنم نزدیک‌تر می‌شود دفعتاً می‌بیند مشتعل شد هر چه این آزمونهای به حسب ظاهر دشوار را تحمل کند برای او آسان‌تر می‌شود دفعتاً متوجّه می‌شود که روح و ریحان نصیب او شد پس «حُفّة الجَنّة بالمکاره و حُفّة النّار بالشهوات» اینکه با مکروهها همراه است از نظر نظری و اندیشه نسبت به وهم و خیال ممکن است مکروه باشد نسبت به عقل مطلوب است، نسبت به شهوت و غضب ممکن است مکروه باشد نسبت به عقلِ عملی که «ما عُبد به الرّحمن واکتسب به الجنان» ممدوح و محمود است لذا بسیاری از افراد «حُبّاً لله» این وظایف دینی را انجام می‌دهند لذا در بخش اول این آیه فرمود: ﴿وَلاَ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾ تا اینها بشوند انسانِ بالفعل، بعد فرمود این‌چنین نیست که عقاید و اخلاق و اعمال از بین رفته باشد و ما در صحنهٴ قیامت راهی برای محاسبه نداشته باشیم این طور نیست همهٴ اینها محفوظ است ما کتابی داریم که اعمال در آن کتاب محفوظ است.

جناب فخررازی می‌گوید که این کتاب برای چیست؟ اگر کسی خدای سبحان را به عنوان صادق پذیرفت که ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾، ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً﴾ این نیازی به کتاب ندارد و اگر کسی خدا را به عنوان امینِ صادق قبول نکرد خب در قیامت ممکن است اعتراض بکند که اینها نوشتهٴ خود شماست این اشکال، بعد پاسخ می‌دهد بر اساس همان ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ که بالأخره خدای سبحان این صحنه را تنظیم کرده است که نامهٴ اعمالی را تنظیم کند و به مردم نشان بدهد، لکن جریان کتاب همان طوری که در آیات سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» و امثال ذلک گذشت از قبیل این دفترهای عادی نیست در قرآن کریم فرمود هر کس هر کاری انجام بدهد او را می‌بیند ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾ حقیقتِ عمل را می‌بیند (این یک) چه کسی این حقیقت را به او نشان می‌دهد؟ فرمود این عمل حاضر می‌شود او می‌بیند ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً﴾ یک عدّه مأمورانی هستند که عمل را حاضر می‌کنند به او نشان می‌دهند این دو طایفه. خب یکی از آن کسانی که عمل را حاضر می‌کند یا مهم‌ترین کسی که عمل را حاضر می‌کند خود عامل است بلکه ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾، ﴿مَا أَحْضَرَتْ﴾ یعنی ﴿مَا أَحْضَرَتْ﴾ یعنی خود انسان با اردویی می‌آید همهٴ اعمال را همراه خودش دارد این از جاهایی است که نکره در سیاق مثبت مفید عموم است انسان که تنها نمی‌آید که، وقتی انسان وارد صحنهٴ قیامت شد از درون او همهٴ این اعمال پَر می‌کشد این صحیفهٴ نفس چیست؟ این جایگاه کجاست؟ این کتاب چیست که ﴿نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَاباً یَلْقَاهُ مَنشُوراً﴾ الآن بسته است یوم القیامه باز می‌شود که آن یوم‌النشور است نسبت به افراد، یوم‌النشور است نسبت به اعمال همهٴ اعمالها باز می‌شود انسان متن عمل را می‌بیند. خب اگر خود انسان اعمال را می‌آورد به چه کسی اعتراض کند؟! این جناب فخررازی خیال کرده این هم نظیر دفتر بازرگانی است که می‌نویسند فلان کس این قدر نقد برده این قدر نسیه برده این قدر مانده خیال کرده کتابت یعنی این. خب اگر خود انسان اعمال را به همراه می‌آورد این کتاب الله است دیگر شهود هم که همراه اوست اعضا و جوارح شهودند مراحل شهودند آن زمین شاهد است آن زمان شاهد است جا برای انکار نیست تا شما بگویید که این شخص خدا را یا صادق می‌داند یا غیر صادق به آنجاها نمی‌رسد انسان متنِ عمل را در درون خودش دارد خب اگر ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾ هست اعضا و جوارح هم شاهدند گذشته از شهودِ بیرونی جا برای تکذیب نیست فرمود اصلاً ظلم در قیامت ذاتاً منتفی است ﴿لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ به نحو نفی جنس جا برای انکار نیست لذا فرمود ما کتابی داریم کاملاً حرف می‌زند و اینها هم مورد ظلم قرار نمی‌گیرند خب. بعد فرمود پس راهی برای انکار اینها نیست چرا حالا این حرفها را نمی‌فهمند؟

فرمود انبیایی که ما فرستادیم مخصوصاً وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینها دو عنصر محوری را ارائه کردند یکی دعوا، یکی دعوت. دعوایشان این است که ما پیغمبریم یعنی ادّعایشان این است دعوتشان هم به معارف اعتقادی است و به اخلاق است و به احکام است و به حقوق یعنی دین، پس دعوایی دارند ادّعایی دارند که ما پیامبریم دعوتی دارند که به اصول دین دعوت می‌کنند و در دعوا صادق‌اند در دعوت صادق‌اند برای دعوا بیّنه دارند برای دعوت بیّنه دارند یکی معجزه است یکی برهان است با دست پُر آمدند خب چرا آنها نمی‌پذیرند؟ برای اینکه اینها در قبال مؤمنین دو گِیر دارند مؤمنان فرمود اینها هم حُسن فاعلی دارند هم حُسن فعلی، هم آدمهای خوبی‌اند باورشان درست است عقیده‌شان درست است هم کارِ خوب می‌کنند چون معتقدند در برابر حق موضع نمی‌گیرند حق‌پذیرند حُسن فاعلی دارند مستکبِر نیستند متواضع هستند در برابر حق و اینها، حُسن فعلی‌شان هم این است که به اعمال صالح ﴿وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾ حُسن فعلی دارند این هم سوء فاعلی دارند هم سوء فعلی، هم بدعقیده‌اند هم بدعمل، بدعقیده‌اند چون حق را انکار می‌کنند بدعمل‌اند چون به فساد و گناه مبتلایند فرمود: ﴿بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هذَا﴾ دل فرورفته است نسبت به این کتاب آسمانی و دعوا و دعوتش این راجع به سوء فاعلی، ﴿وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذلِکَ﴾ این مربوط به سوء فعلی هم کافرند هم معصیت‌کار، هم منکر حقّ‌اند هم بدعمل، در برابر مؤمنان که هم حُسن فاعلی داشتند برای اینکه ﴿وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ﴾ بودند، ﴿وَالَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ﴾ بودند هم حُسن فعلی داشتند که ﴿یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾ اما این روح الحادی هم قبح فعلی دارند چون در هر جا معصیت است اینها حضور دارند از این جهت اینها ﴿وَهُمْ لَهَا عَامِلُونَ﴾ اینها عاملِ معصیت‌اند در برابر مؤمنان که عاملِ حسنات‌اند می‌فرماید ما به اینها مهلت می‌دهیم تا روزی که کیفر الهی برسد ﴿حَتَّی إِذَا أَخَذْنَا متْرَفِیهِم﴾ البته دیگران هم معذّب هستند اما مترفین بیش از دیگران یا اول آنها را تعذیب می‌کنند.

در این قسمت به ضمیر غایب اکتفا شده بعد به خطاب منتقل شده فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا أَخَذْنَا متْرَفِیهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ یَجْأَرُونَ﴾ «جُئار» آن ناله و استغاثه است حیوانی وقتی به تَله افتاد ناله‌اش بلند است و کمک می‌طلبد این را می‌گویند «جُئار» خب فرمود اینها: ﴿إِذَا هُمْ یَجْأَرُونَ﴾ بعد از غیبت به خطاب التفات شده فرمود شما ناله می‌کنید از چه کسی کمک بگیرید؟ آنها که می‌گفتید: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ که کاری از آنها ساخته نیست آنها که می‌گفتید: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ که کاری از آنها ساخته نیست کار فقط از ذات اقدس الهی است و به دستور خدا مأموران الهی باید انجام بدهند که ﴿لاَ تَجْأَرُوا الْیَوْمَ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّکُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ﴾ ناله نکنید برای اینکه محصول سیّئات اعتقادی و عملیِ خودتان را دارید می‌چشید حالا براهینی که خدا اقامه می‌کند، می‌فرماید: ﴿قَدْ کَانَتْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾ آیات الهی بر شما تلاوت می‌شد که عناصر محوری دین مخصوصاً دعوت و دعوا که او پیغمبر مدّعی نبوّت است(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دعوت هم می‌کند ﴿إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ﴾ بود ﴿بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ جدال احسن و امثال ذلک، آیات الهی بر شما تلاوت می‌شد شما چند گروه بودید یا در چند مقطع چند کار می‌کردید یا یک نفر در فرصتهای مناسب گرفتار همین سیّئات بود یک ﴿فَکُنتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ تَنکِصُون﴾ به جاهلیّت نُکوص داشتید رجوع داشتید ارتجاع بودید می‌شدید مرتجع و همین ارتجاعتان را تمدّن تلقّی می‌کردید ﴿فَکُنتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ تَنکِصُون﴾ این «کان» مفید استمرار دارد یعنی سنّت سیّئه شما این بود که همیشه به عقب برمی‌گشتید این یک، دو ﴿مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ﴾ در برابر وحی الهی در برابر قرآن برخورد مستکبرانه داشتید، سه شبها محفلی داشتید مجلسی داشتید دور هم می‌شدید برای دوتا کار: یکی برای فحش دادن یکی برای مسخره کردن «سامِر»، عضو شب‌نشین را می‌گویند مُسامره یعنی شب‌نشینی این سامر مثل حاضر مفرد و جمع در او یکسان است این سامر مثل حاضر مفرد و جمع در او یکسان است این مسامره کردن و محفلی بودن و عضو شب‌نشینی بودن برای دو کار بود: یکی برای هِجر بود یکی برای حَجر بود هُجر یعنی فحش دادن حَجر یعنی مسخره کردن «إنّ الرجل لَیُهْجِر» که گفته شد یعنی دارد هزیان می‌گوید یعنی حرف باطل می‌زند ـ معاذ الله ـ خب این هم که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾ این یا مِن الهُجر است یا مِن الهَجر یعنی هَجر به معنی هزیان نه هَجر به معنی ترک. آن گروه از مؤمنان که قرآن را پذیرفته بودند اینها تا آنجا که ممکن بود در خدمت قرآن بودند در نمازها و غیر نماز سعی می‌کردند قرآن را حفظ بکنند تلاوت بکنند در نماز بخوانند و مانند آن اینها که پیروان حضرت‌اند قرآن را مهجور نکردند آنها که قوم بی‌دین بودند یعنی قریش که ایمان نیاوردند آنها قرآن را مهجور کردند یا مِن الهجر والفحش یا من الهَجر و الهزیان اینجا فرمود: ﴿مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾ بعد فرمود مگر تدبّر نکردید ما که گفتیم ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ﴾ چرا تدبّر نکردید با برهان با شما حرف زدیم، اگر بگویید که در گذشته نبود ما هیچ وقت کسی را بدون وحی نگذاشتیم یا پیغمبر بود یا امام بود یا علمای ربّانی بودند بالأخره کتاب در بین مردم بود ولو زمان فطرت، پیغمبر نبود ولی آثار دینی او بود شما عمداً ﴿نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ کردید علمای‌تان را، رهبران مذهبی‌تان را خانه‌نشین کردید وگرنه هیچ ملّتی بدون رهبر الهی نیست حالا یا پیغمبر است یا امام است یا عالمان ربّانی‌اند بالأخره دین در بین مردم هست حالا یک وقت خود شما عمداً این را ترک کردید پشت‌سر گذاشتید ﴿نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ حرف دیگر است. فرمود: ﴿أَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ یَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِینَ﴾ یا یک حرفِ تازه‌ای آمد که گذشته سابقه نداشت این هم که نبود گذشته هم سابقه داشت الآن هم سابقه دارد.

در نوبتهای قبل اشاره شد که این گرفتار جاهلیّت اینها که تقلیدمحور بودند می‌گفتند چیزی را که نیاکان ما بپذیرند این حق است چیزی را که نیاکان ما نپذیرند این باطل است اینکه دوتا حرف داشتند یکی حق بودنِ جاهلیّت و بت‌پرستی یکی بطلان وحی ـ معاذ الله ـ بر اساس این دوتا جمله‌ای که از اینها به یادگار مانده است یکی دربارهٴ حق بودنِ بت‌پرستی می‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾، ﴿مُقْتَدُونَ﴾ و مانند آن، یکی دربارهٴ بطلان دعوا و دعوت انبیا(علیه السلام) ـ معاذ الله ـ می‌گفتند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ نیاکان ما که این کار را نمی‌کردند خب چون آنها نمی‌کردند معلوم می‌شود این دین ـ معاذ الله ـ باطل است توحید باطل است این ﴿مَا سَمِعْنَا﴾ دلیل بطلان حرف انبیا بود، چرا؟ برای اینکه جامعهٴ تقلیدمحور یعنی تقلیدِ پوچ تقلید از آباء نه تقلیدِ حق، جامعهٴ تقلیدمحور می‌گوید آنچه را که پدران ما می‌کردند به عنوان آثار باستانی برای ما حق است آنچه را اینها نمی‌کردند باطل است این دوتا جملهٴ موجبه و سالبه برای اثبات حق بودنِ بت‌پرستی و حق نبودن توحید بود این یکی، از طرفی هم ممکن بود آن محقّقینشان این‌چنین برهان اقامه کنند که اگر این دین هست از طرف خداست و خدا مربّی بشر است برای بشر برنامه می‌فرستد چرا برای نسل قبل نفرستاد خب اگر حق بود باید در نسلهای گذشته باشد و چون در نسلهای گذشته نبود پس معلوم می‌شود ـ معاذ الله ـ حق نیست این یک تقلید دیگر، برای این تقلید فرمود نه، ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾ (یک) ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ (دو) هرگز در هیچ زمان و زمینی حکمِ الهی خالی نبود منتها حالا یا پیغمبر بود یا امام بود یا عالمان ربّانی بودند آنجا آن زمانی هم که پیغمبر بود مگر خود پیغمبر(علیه الصلاة و علیه السلام) حالا یا حضرت ابراهیم یا حضرت موسی یا حضرت عیسی(سلام الله علیهم) مگر خودشان به همهٴ روستاها می‌رفتند یا ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا﴾ شد، ﴿انزلناهما بثالثین﴾ شد اینها را نماینده‌هایشان را می‌فرستادند اگر علمای ربّانی از طرف انبیا به منطقه‌ای بروند همان وصلِ قول خداست دیگر، بیان خدا را به اینها می‌رسانند پس نمی‌شود گفت زمانِ فطرت یعنی نه کتاب بود نه عالِم دینی بود هیچ نبود البته ممکن است در زمانی پیغمبر نیاید ولی نماینده‌های پیغمبر، علمای دین، کتاب الهی هست مگر اینکه عدّه‌ای به سوء اختیار خود ﴿نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ بشود.

فرمود: ﴿أَفَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ﴾ ما گفتیم تدبّر کنیم ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ﴾، ﴿یَتَفَکَّرُونَ﴾، ﴿یَعْقِلُونَ﴾ گفتیم ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا﴾ آیاتش را، ﴿أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ یَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِینَ﴾ که بخواهید بگویید که چون پدران ما نداشتند این باطل هست یا اگر حق بود برای پدران ما می‌فرستاد که به هر دو تقریب قابل بیان است و قابل دفع ﴿أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ﴾ ما که پیامبر را به زبان شما فرستادیم ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾ شما سابقهٴ او، لاحقهٴ او، اول او، آخر او، بهترین بیت، بیت او بود بهترین آبا و اجداد، آبا و اجداد او، بهترین روش، روش او بود این هم که می‌شناسید ﴿أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِکِرُونَ﴾ یا نه، این کم کم این «أم» دیگر آن اتّصالش را از دست می‌دهد به صورت «أم» منقطه ظهور می‌کند ﴿أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ﴾ می‌گویند ـ معاذ الله ـ این دیوانه است دیوانه یعنی دیوزده یعنی جن‌زده خب این‌چنین نیست یکی از حرفهایشان همین است دیگر چون او را عقل می‌دانند او که نَکراست او را حق می‌دانند اینکه حق است او را باطل می‌پندارند وقتی الله را معبود ندانند ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾ را معبود بدانند دربارهٴ انسانی که مهدِ عقل است او هم تعبیر به جنون دارند بعد فرمود: ﴿بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِ کَارِهُونَ﴾ این حق آورد هم در دعوت حق است هم در دعوا حق است هم اینکه فرمود: ﴿أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ﴾ حق آورد چون معجزه در دست اوست هم اینکه فرمود: ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ﴾ توحید را آورد معاد را آورد دعوتش برهانی است دعوتش حق است پس او حق آورد. ذات اقدس الهی در بخشهای گوناگون از باب صبر و تقسیم بهانه‌های آنها را پاسخ می‌دهد در این آیه بهانه‌های آنها را به این صورت پاسخ داد که تا حدودی روشن شد. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آنجا از آیات 48 به بعد آنجا هم به یک نحوه صبر و تقسیم فرمود، فرمود: ﴿وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا﴾ اما ﴿ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِکَ وَمَا أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ ٭ وَإِذَا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾ اگر آنها را به محکمهٴ دین دعوت بکنیم اینها اعراض می‌کنند اگر یک وقت احساس بکنند حق با اینهاست فوراً در محکمه حضور پیدا می‌کنند ﴿وَإِن یَکُن لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ﴾ چرا این طورند. بر اساس صبر و تقسیم می‌فرماید: ﴿أَفِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اینها مشکل سوء فاعلی دارند مریض‌القلب‌اند حالا یا مرض به معنای نفاق است یا کفر است یا ضعفِ ایمان ﴿أَمِ ارْتَابُوا﴾ یا نه، در تردیدند و نمی‌دانند دین حق است یا باطل که ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ تردید آن ردّ مکرّر است یک وقت انسان نابیناست به قسمت شرق می‌رود می‌بیند دیواری است بسته به قسمت غرب می‌رود می‌بیند دیواری است بسته چون نمی‌بیند راه خروج را گُم کرده است می‌گویند ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ تردید، باب تفعیل این ردّ مکرّر است چند بار می‌رود و برمی‌گردد چون راهی برای خروج ندارد، اما فرمود این گروه ﴿أَمِ ارْتَابُوا أَمْ یَخَافُونَ أَن یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ﴾ یا ـ معاذ الله ـ می‌ترسند که دین علیه اینها «حافَ» حیف و میل یعنی ظلم یعنی انحراف است حق تجاوز از حق سهم دیگری را گرفتند می‌گویند حیف کرد «حاف» یعنی این، خب عَصْف هم به همین است.

فرمود اینها می‌ترسند که ـ معاذ الله ـ خدا حیف کند یعنی ظلم کند پیغمبر حیف کند یا ظلم کند با اینکه اینها عدلِ محض‌اند ﴿بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ هیچ کدام از اینها نیست بر اساس صبر و تقسیم اینها ظالم‌اند هم به خودشان ظلم کردند هم به جامعه، اما در قبال ﴿إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ اینها می‌گویند ﴿ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ خب بنابراین دربارهٴ جنون سورهٴ مبارکهٴ «حجر» قبلاً بحثش گذشت آیهٴ شش سورهٴ مبارکهٴ «حجر» این بود: ﴿إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ﴾ به صورت فعل مجهول یاد کردند فرمود اینکه می‌گویند قرآن بر شما نازل شده است ولی از نظر ما مع‌ذلک دیوزده‌اید دیوانه‌اید. این حرفِ رسمی همین افراد جاهلی بود که آنها تمدّن می‌پنداشتند یعنی وحی را که عقلِ مُمثّل است بالاتر از عقل است عقل دانستند و جنون پنداشتند و جاهلیّت را جنون تلقّی کردند.

مطلب بعدی آن است که در این قسمتها قرآن کریم یک مقدار روی عمل و انگیزه تکیه می‌کند با علم، انسان هر چه ترقّی کند یک سلسله مفاهیم نصیبش می‌شود براهین نصیبش می‌شود علمِ حصولی نصیبش می‌شود با عقلِ نظری و با اندیشه هر چه پیشرفت بکند بالأخره برهان نصیبش می‌شود، اما عقلِ عملی که شأنی از شئون نفس است «ما عُبد به الرّحمن و اکْتُسِبَ به الجنان» کارِ عالمانه می‌کند کاری است شاهدانه. دست یا پا کار انجام می‌دهند ولی به حسب ظاهر طبق فرمان وهم و خیال یا عقلِ نظر کار انجام می‌دهند اما دست نمی‌فهمد که دارد چه کار می‌کند به حسب ظاهر، حالا به حسب باطن البته اعضا و جوارح ادراک دارند ولی می‌فرماید دست نمی‌فهمد دارد چه کار می‌کند این کاری است که فاعل می‌داند ولی مباشر نمی‌داند در جریان عقلِ عملی خود این فاعلِ مباشر کاملاً آگاه است که دارد چه می‌کند اما نه اینکه بفهمد بلکه می‌یابد علمِ او شهودی است نه علم او حصولی، اگر کسی عقلِ نظر را تأیید کرد ممکن است حکیم بشود مفسّر بشود فقیه بشود و مانند آن، ولی یک سلسله براهین دست اوست اما اگر عقلِ عملی را تقویت کرد هر چه رشد می‌کند شهود دست اوست نه مفهوم، علمِ حضوری دست اوست نه علمِ حصولی خود عقلِ عملی کارِ او مثل اراده، مثل محبت، مثل مَلکهٴ عدل، ملکهٴ تقوا اینها مشهودند اینها مفهوم نیستند که موجودند (یک) در صحنهٴ نفس موجودند (دو) اینها را نمی‌گویند موجودِ ذهنی که اینجا موجود خارجی‌اند حالا جایش نفس است ولی علمی که صاحب اندیشه دارد علم جایش در ذهن است نه در خارج با اینکه علم است اما وجودِ ذهنی دارد عدل، وجود در نفس است ولی عدل موجود ذهنی نیست موجود خارجی است برای اینکه جایش نفس است تقوا وجود خارجی است عقلِ عملی وجود خارجی است اراده وجود خارجی است ولی جایش نفس است بنابراین ما یک وجود ذهنی داریم که در فلسفه در قبال علم قرار دارد در حقیقت، این یک سلسله مفاهیمی است که در ذهن است وجود خارجی ندارد یعنی اگر برای درخت صد اثر باشد برای مفهوم شجر هیچ کدام از آن آثار صدگانه نیست ولی اگر برای عدل صد اثر باشد همهٴ آثار صدگانه بر این عدل هست چون عدل، مَلکهٴ نفسانی است و وجود خارجی دارد عقلِ عملی با وجود خارجی کار می‌کند (یک) و در سطح نفس قرار دارد (دو) و آ‌نچه در آن سطح قرار دارد با معرفت همراه است (سه) معرفتش هم معرفت شهودی است (چهار) چون معرفت شهودی است اسفار اربعه با این جناح انجام می‌شود نه با جناح عقلِ نظر نه با راهِ مدرسه نه با راه فلسفه و حکمت و تفسیر و فقه آن سفر را به همراه ندارد آن ممکن است انسان خَصیص در فن باشد در همهٴ اینها مجتهد باشد ولی این سفر نیست سفر یک وجود خارجی است یک حرکت است این فقط یعنی فقط با عقلِ عملی انجام می‌شود لذا می‌گویند با ایمان، شهود نصیب می‌شود با عقل، علم نصیب می‌شود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن