- 16
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 75 تا 78 سوره حج (آخرین قسمت)
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 75 تا 78 سوره حج"
رسالت فرشتگان و انبیا در تلقی و حفظ وحی الهی
تدبیر کل نظام عالم براساس وجه الله تعالی
بررسی مفهوم معدوم بودن ما سوی الله
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ ﴿75﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿76﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿77﴾ وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ ﴿78﴾
رسالت فرشتگان و انبیا در تلقی و حفظ وحی الهی
چون سورهٴ مبارکهٴ «حج» در میدنه نازل شد و عناصر محور سوَر مدنی گذشته از اصولِ دین، فروع فقهی، اخلاقی و حقوقی هم هست لذا در این سوره هم مسئلهٴ توحید و وحی و نبوّت و معاد مطرح شد، هم بخشی از احکام فقهی و حقوقی. فرمود رسالت این کارها را فرشتگان به عهده دارند که وحی را از ذات اقدس الهی تلقّی میکنند و به قلوب انبیا میرسانند و انبیا(علیهم السلام) در تلقّی وحی (اولاً) و حفظ وحی (ثانیاً) و انشاء و ابلاغ و املاء وحی (ثالثاً) معصوماند این را به سطح امّتهای خود منتقل میکنند و بین بیانات انبیا(علیهم السلام) تا سطح جامعه هم ذات اقدس الهی مراقب است که احکام و حِکَم الهی صحیحاً به دست مردم برسد. از آن به بعد ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾.
تدبیر کل نظام عالم براساس وجه الله تعالی
در جریان آیهٴ 76 که فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ دربارهٴ فرشتگان هم بود که فرشتگان میگویند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ آن آیه از این آیه قویتر است در آن آیه آمده است که گذشتههای ما برای خداست، آیندههای ما برای خداست، بین گذشته و آینده هم برای خداست. بین گذشته و آینده، هویّت خود انسان است قهراً چیزی از علم و احاطهٴ فعلی خدای سبحان بیرون نیست و چون بحث در فصل ثالث است یعنی در وجه الله است در فیض الله است نه در فصل اول که منطقهٴ ممنوعه است که ذات خداست نه در فصل دوم که اکتناه صفات ذاتی است چون آن هم عین ذات خداست و منطقهٴ ممنوعه است در مقام ثالث است یعنی وجه الله است که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾، ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ و مانند آن، چون سخن در فصل ثالث است یعنی وجه الله است کلّ جهان را وجه الله اداره میکند بقیه به عنوان مقاطع، آیات الهیاند.
بررسی مفهوم معدوم بودن ما سوی الله
گاهی گفته میشود اگر حقیقتِ هستی مخصوص ذات خدای سبحان است پس اشیاء دیگر معدوماند اگر معدوماند سر از سفسطه و امثال ذلک در میآید. مستحضرید وقتی که سخن از بحثهای عرفانی شد نباید فکرِ فلسفی یا فکرِ کلامی به عنوان اشکال مطرح بشود در بحثهای عرفانی سؤال و جوابش عرفانی است در بحثهای فلسفی سؤال و جوابش فلسفی است در بحثهای کلامی سؤال و جوابش کلامی است. در عرفان وجود، مساوق با وجوب است اگر گفته شد ما سوی الله معدوماند یعنی واجب نیستند بنابراین وجود در عرفان مساوق با ضرورت و وجوب است و غیر واجب کسی موجود نیست یعنی کسی واجب نیست آن وقت وقتی از عرفان تنزّل کردیم به فلسفه و کلام رسیدیم آنجا اصطلاحشان این است میگویند «الموجود إمّا واجبٌ و إمّا ممکن» اگر واجب شد میشود خالق و اگر ممکن شد میشود مخلوق، ولی مادامی که سخن از آن دو حدیثی است که مرحوم صاحب وسائل نقل کرده یا سخن از بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است که ما سوای حق به منزلهٴ سوَر مرآتیهاند اینجا نباید گفت پس ما سوی الله معدوماند اگر گفته شد ما سوی الله معدوماند یعنی ما سوی الله وجود ندارند وجود ندارند یعنی وجوب ندارند وجود در این فن مساوق با وجوب است و اگر چیزی وجود نداشت یعنی وجوب ندارد و
استدلال امام رضا(ع) در اثبات واجب الوجود و جهان بینی توحیدی
ریشهٴ بحثها هم بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است که حضرت طبق نقل مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف توحید این فرمایش را به عنوان «باب ذکر مجلس الرضا» داشتند. در آنجا یک سلسله مطالب کلّی را حضرت ذکر میفرمایند بعد میفرمایند: «فأعقل ذلک وابن علیه ما عَلِمْتَ صوابا» یعنی این هم نظیر فقه و اصول و امثال ذلک است مبنایی است که آن را اصل قرار میدهیم بسیاری از فروع را از این اصل استنباط میکنیم در جهانبینیها هم اینچنین است فرمود این را خوب بفهم این را اصل قرار بده و بر اساس این اصل، فروعی را استنباط بکن. در صفحهٴ 434 و 435 آنجا عمران به حضرت عرض میکند «ألا تُخبرونی یا سیّدی أ هو فی الخلق أم الخلق فیه» شما که میخواهید خدا را ثابت کنید خدا در خَلق است یا خلق در خداست؟ آیا خلق در خداست که ما در خدا خلق را ببینیم یا خدا در خلق است که در خلق، خدا را ببینیم که این سخن از حلول و اتحاد و امثال ذلک است. «قال الرضا(علیه السلام) جَلّ یا عمران عن ذلک» ذات اقدس الهی اَجلّ از آن است که در خلق باشد یا خلق در او باشد «لیس هو فی الخلق و لا الخلق فیه» خدا از خلق جداست خلق از خالق جداست. «تعالیٰ عن ذلک» بعد فرمود: «و ساُعلّمُک ما تعرفه به» من چیزی یادت میدهم تعلیم میکنم که تو بفهمی با اینکه خدا در خلق نیست و خلق در خدا نیست میشود خدا را شناخت «و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله» اول حضرت این ذکر شریف را میفرمایند بعد مثال را ذکر میکنند. میفرمایند: «أخبرنی عن المِرآة» شما آینه را که میبینی، صورت خودت را هم در آینه میبینی، صورت اشیاء را هم در آینه میبینی خب خودت را که در آینه میبینی و شکل و قیافهات را در آینه میبینی و از این دیدن به خودت میپردازی «أنت فیها أم هی فیک؟» شما در آینه هستید یا آینه در شماست؟ شما بالأخره خودتان را در آینه میبینید و صورتِ مرآتیه آیت و علامت و نشانهٴ شماست شما در آینه هستید یا آینه در شماست؟ و یقیناً هیچ کدام نیست معذلک استدلال هست، آیت هست، علامت هست، نشانه هست با اینکه نه شما در آینهاید و نه آینه در شما «فإن کان لیس واحدٌ منکما فی صاحبه» اگر نه شما در آینه هستید نه آینه در شماست «فبأیّ شیء استدللت بها علی نفسک» شما با دیدنِ آینه صورتت را میبینی و مانند آن، خب اگر شما در آینه نیستید آینه هم در شما نیست کما هو الحق، پس از چه راه با دیدنِ آینه استدلال میکنی نسبت به خودت و نسبت به اشیاء و اشخاص دیگر؟ «قال عمران بضوء بینی و بینها» عمران به حضرت عرض کرد نوری بین من و بین آینه است که با این نور استدلال میکنم «فقال الرضا(علیه السلام) هل تریٰ مِن ذلک الضوء فی المرآة أکثر ممّا تراه فی عینک» این نور در آینه هم هست در جای دیگر هم هست در چشم شما هست چطور فقط در آینه صورتت را میبینی؟ اگر با نور دیده میشود خب نور در خیلی از جاها هست. «فقال الرضا(علیه السلام) هل تری مِن ذلک الضوء فی المرآة أکثر ممّا تراه فی عینک قال نعم» حضرت فرمود مگر نور خاصّی در آینه هست که در چشم نیست؟ گفت بله، فرمود کجاست آن نور چیست؟ آن نوری که در آینه باشد در چشمت نباشد. «قال الرضا(علیه السلام) فأرِناه» به ما نشان بده آن نوری که در آینه هست و در جای دیگر نیست «فلم یُحِر جواباً» او نتوانست جوابی بدهد. خب «قال الرضا(علیه السلام) فلا أری النور إلاّ و قد دَلَّک و دلّ المرآة علی أنفسکما مِن غیر أن یکون فی واحدٍ منکما» نور باعث شفاف شدن تو و چشم تو شد، نور باعث شفاف شدن آینه شد، نور باعث شفاف شدن فضا شد این طور نیست که نوری در آینه باشد که در چشم تو نباشد در جای دیگر نباشد. «فلا أری النور إلاّ و قد دَلَّک و دلّ المرآة علی أنفسکما مِن غیر أن یکون فی واحدٍ منکما» بعد فرمود: «و لهذا أمثالٌ کثیرةٌ غیر هذا لا یَجِدُ الجاهل فیها مَقالاً ﴿وَلله المَثَل الأعلیٰ﴾» این از همان آیه قرآن گرفته شده که اگر یک وقت مَثلی دربارهٴ ذات اقدس الهی ذکر میشود برای تنبیه و تفهیم مردم است وگرنه ذات اقدس الهی هم منزّه از مِثل است هم مُبرّای از مَثل چیزی که بتواند خدا را آن طوری که هست تمثیل کند شدنی نیست.
بیان برخی مسائل توحیدی از منظر عرفان
منظور آن است که چیزهایی در خارج موجود است مثل شجر و حَجر، چیزهایی هم در خارج وجودِ نمایی دارد مثل صورتِ مرآتیه، صورت مرآتیه حق است، صواب است، صِدق است بر خلاف سراب، اما نحوهای خاصّ از وجود برای اوست در عرفان، صدر و ساقهٴ عالَم را مثل صورت مرآتیه میبینند نه مثل سراب، نه مثل در و دیوار و شجر و حجر، بنابراین اگر در بعضی از علوم گفتند غیر خدا معدوم است آنجا عدم در مقابل وجود است (یک)، وجود مساوق وجوب است (دو)، معدوم است یعنی واجب نیست (سه). اینکه میگویند مجازِ عرفانی یعنی آنکه در فلسفه، حقیقت است آنچه در کلام، حقیقت است نزد عارف مجاز است. آیت است، علامت است، نشان است، اگر چیزی خود مستقل باشد که نشانی نیست. به هر تقدیر علمِ حصولی و حضوریِ آیات به اندازهٴ خود آنها حق است حقّانیّتِ آیه بودن نه حقانیّتِ مستقل بودن. حالا این مطالبی است که باید در مسئلهٴ شرح توحید صدوق و اینها حل بشود اگر این راه حل شد آن وقت آن آیه که میگوید: ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ روشن میشود نظیر همان آبِ روانی که از استخر میگذرد قبل از استخر این آبِ روان است بعد از استخر، آبِ روان است در متنِ استخر، آبِ روان است چیزی برای استخر نمیماند مگر همین کوثرِ جاری.
بررسی هویت ذات باری تعالی خارج از مباحث عرفانی
ما باید دو مطلب را از یاد نبریم: یکی اینکه تمام این بحثها در فصل سوم است که منطقهٴ مجاز است نه در فصل اول که منطقهٴ ممنوعه است و نه در فصل دوم. هیچ یعنی هیچ مسئلهای در عرفان دربارهٴ فصل اول ما نداریم که ذات اقدس الهی موضوع قرار بگیرد محمولی برای خدای سبحان باشد میگویند او اصلاً به کسی اجازه نمیدهد شما بخواهی چیزی را موضوع قرار بدهی باید خودت را کنار بکشی، موضوع را کنار بکشی، محمول را کنار بکشی، ربط بین موضوع و محمول را کنار بکشی بعد دهن باز کنی بگویی «الف»، «باء» است او اصلاً به تو اجازه نمیدهد، او اگر نامتناهی است موضوع را فرا گرفته، محمول را فرا گرفته، بین موضوع و محمول را فرا گرفته، حاکمِ بینهما را او فرو برده اصلاً جا نمیگذارد برای شما، لذا همه گفتند که هیچ مسئلهای در عرفان نیست که هویّت ذات اقدس الهی موضوعِ بحث قرار بگیرد گفتند: «حارت الأنبیاء و الأولیاء فیها» گفتند و گفتند تا نوبت به سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) رسید که بالصراحه آن عبارتش را خواندیم که ذات اقدس الهی نه معبودِ هیچ پیغمبر است نه مشهود و نه مقصود برای اینکه او ازلیّت نامتناهی است و بسیطِ محض است تجزیهپذیر نیست تا هر کسی بگوید من خدا را به اندازهٴ خودم میشناسم این مثل اقیانوس نیست که کسی یک قطره آب از او بردارد یک اقیانوس نامتناهی است که اوّلش عین آخر اوست سطحش عین عمق اوست اگر مثل اقیانوس بود ـ معاذ الله ـ که تجزیهپذیر بود ممکن بود کسی بگوید من به اندازهٴ خودم او را میشناسم لذا آنجا بالکل منطقهٴ ممنوعه است یعنی نه حرام است بلکه محال است، نه ممنوع است بلکه ممتنع است. در مسئلهٴ صفات ذاتی هم بشرح ایضاً تمام این مسائل میماند برای فصل سوم که وجه الله است لذا شما میبینید در هیچ جای قرآن کریم خدا را استثنا نکرده که همه چیز فانیاند مگر خدا، هر جا سخن از استثناست سخن از وجه الله است ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾، ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ اصلاً به ذهن نمیآید که بگوید «إلاّ الله» آن اصلاً فرض ندارد، بحث ندارد. به هر تقدیر آن اگر وجه الله را کسی خوب تلقّی کند آن آیه که از غرر آیات قرآن کریم است که میگوید گذشته در اختیار او، آینده در اختیار او، بین گذشته و آینده در اختیار او. برای همهٴ ما هم هست منتها ما نمیدانیم مَلَک میداند اینکه میگوید ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ او مشاهده میکند ما مشاهده نمیکنیم. خب پس اینکه فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ ناظر به آن است.
تبیین مفاهیم و مصادیق ادای حق جهادالهی
مطلب بعدی در بخشی از آیات سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود ما به شما اذن دفاع دادیم ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ الآن میفرماید بالاتر از اذن، امر میکنیم ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ این بالصراحه دارد امر میکند. مطلب بعدی آن است که همان طوری که همهٴ ما شنیدیم وجود مبارک حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمدید باید وارد جهاد اکبر بشوید خب این سه جهاد یعنی جهاد اصغر و اوسط و اکبر در هر سه بخش ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ در جهاد اصغر حقّ جهاد همین ﴿وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ خب این در جهاد اصغر است که نام خدا، یاد خدا، دین خدا در جهان حاکم باشد این جهاد اصغر. در بحثهای اخلاقی هم همین است که جهاد اوسط است که جهاد اوسط معنایش این است که آدم بشود آدمِ خوب مثل شیخ انصاری بشود، مثل بحرالعلوم بشود، مثل ابنطاووس بشود، مثل فهد بشود آدمِ خوب باشد گناه نکند عادل باشد، اما بالاتر از او جهاد اکبر است، جهاد اکبر بین عقل و قلب است بین فلسفه و عرفان است جهاد اکبر این نیست که میخواهد آدم خوب بشود این آدم خوب است اهل تقواست اهل بهشت است ولی میخواهد بهشت را ببیند نه بهشتی بشود آن که بهشتی است مؤمنی است عالِم، عادل، باتقوا، اما این میکوشد که ببیند نه اینکه برود خب یقیناً بهشتی است این نظیر اُویس قَرَن است این جهاد اکبر است که بین عقل و قلب است بین فلسفه و عرفان است بین فهمیدن و دیدن است بین نظر و بصر است این جهاد، جهاد آسانی نیست که جهاد اکبر این است آن دوّمی جهاد اوسط است اوّلی جهاد اصغر. در هر سه بخش ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾.
بیان مفهوم و مراتب قرب الهی
پرسش: در جهاد اکبر چه چیزی حَظّ میبرد؟
پاسخ: در جهاد اکبر از ندیدنِ خود حظّ میبرد، از دیدن محبوب حظّ میبرد. در بحثهای اخلاقی غیر اخلاقی هم داشتیم که مشکل ما همین خود ماییم وگرنه مشکلی در عالَم نیست برای اینکه در فضایل اخلاقی ما که میخواهیم کار را انجام بدهیم قربة الی الله به خدا نزدیک بشویم هم ما به او نزدیکیم هم او به ما نزدیک مشکل ما چیست؟ او به ما نزدیک است عقلاً و نقلاً چون «أَقْرَبُ إلینا مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» از خدا به ما نزدیکتر چه کسی است؟! گاهی فرمود: ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ﴾، گاهی فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ در بخش سوم فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ در بخش چهارم، چهارم یعنی چهارم، این کاری به آن سه بخش ندارد فرمود بین شما و شما خدا فاصله است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ این را وقتی به دست مفسّرین عادی بدهید یعنی میتواند بین شما جدایی بیندازد بین ما و ما قدرت خدا فاصله است که درک این بخش چهارم کار آسانی نیست خب پس او به ما نزدیک است از این طرف هم طبق بیان نورانی امام سجاد در دعای «ابوحمزه ثمالی» «أنّ الرّاحل إلیک قَریب المسافة» خب بنده اگر بخواهد برود راه نزدیک است خدا هم که دائماً حضور دارد نزدیک است مشکل چیست پس، چرا ما پشتِ سر هم نماز میخوانیم میگوییم «قربة الی الله» ما که رسیدهایم، ما مشکلمان این است که بین خود و خدای خود که قُرب میبینیم ما قرآنی حرف میزنیم ولی عربی و عادی فکر میکنیم ما خیال میکنیم این اضافه، اضافهٴ مَقولیه است یعنی خدا هست، ما هستیم، فاصلهٴ ما نزدیک است این میشود اضافهٴ مقولی، ما اگر اضافه اشراقی شد مضاف حق ندارد خود را ببیند وقتی خود را ندید میماند اضافه و مضافإلیه ابیابراهیم(علیه السلام) در روایتی که مرحوم صدوق نقل کرده در توحید فرمود: «لیس بینه و بین خَلقه حجابٌ غیر خَلقه» یعنی بین زید و خدای زید، خود زید فاصله است این خودبینی است تمام کوشش در بخش سوم این است که آدم خود را نبیند آن وقت هر چه میبیند آثار الهی است دیگر این ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ فرمود شما میخواهید بین خود و خدای خود حجاب را برداری حجابی نیست که او که به شما از همهٴ شما نزدیکتر است تو خودت را نبین او را میبینی، شما میلیونها نفر را حساب بکنید شاید چند نفری از آن صاف در بیاید صافیاش کم است همهٴ ما پسوندی داریم مسجدِ ما، حسینیه ما، رسالهٴ ما، درسِ ما، مقلّد ما همین بازیهاست دیگر این رهاکن نیست که مگر این رها میکند کسی را، اگر برای ما هیچ فرق نکند بگوییم فلان کار را ما میخواستیم بکنیم دیگری کرده «لله الحمد» معلوم میشود خود را نمیخواهیم ببینیم و کم کم راحتیم، اما شما در این میلیونها نفر حساب بکنید پسوندی دارد شهرِ ما، مکان ما، بچهٴ ما، درس ما، شهریهٴ ما، وجوه ما، همین، خب این نمیگذارد انسان آن طرف را ببیند ما خیال میکنیم اضافهٴ ما و خدا قُرب و بُعدی که داریم این قُرب و بُعد طرفینی است ما به خدا نزدیک او به ما نزدیک است این قُرب و بُعد مَقولی است نه اشراقی، در قُرب و بُعد اشراقی مضاف حق ندارد خود را ببیند فقط اضافه است و مضافالیه «خود را مَبین که رَستی».
عظمت و مقام الهی انسان در پرتو جهاداکبر
این حقّ جهاد برای او اوحدی است این یک علی و اولاد علی میخواهد که فرمود: «لو کُشِف الغطاء ما ازددت یقینا» این است که فرمود: «ما کنتُ أعبد ربّاً لَم أره» این است که میشود «قَسیم الجَنّة و النّار» دیگران به مقام «کأنّ» رسیدند اینکه وجود مبارک حضرت در آن خطبهٴ همّام متّقیان را معرفی میکند نمیگوید اینها اهل بهشتاند که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» اینها مثل اینکه الآن خودشان را در بهشت میبینند این مقام «کأنّ» است این میشود جهاد اکبر چون این در دسترس نیست این وسطی را که جهاد اوسط است جهاد اکبر نامیدند وگرنه آنکه در راه است که جهاد اکبر نمیکند این آیه به اطلاق هر سه بخش را شامل میشود ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ مستحضرید این ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ خطاب به جامعهٴ اسلامی است اما «منهم فاسق، منهم مؤمن» معلوم میشود که در شما این طوری هست نه تک تک شما به نحو مجموع است نه جمیع یعنی در شما مجتبیٰ هست در شما مصطفی هست در شما شهدا هست شهدای معرکه نه، شهدای اعمال در شما الگو هست بله خب هستند در ماها اولیا هستند مؤمنین هستند صدّیقین هستند شهدا هستند جانبازان هستند امثال ذلک، اینها کسانیاند که باور کردند این مطالب را خیلی از شهدای گمنام هم همین طورند دیگر آن شبهای عملیات همه چیز را از دست دادند فقط خدا را میخواستند اینکه این پلاک را میاندازد دور یعنی من نمیخواهم دیگر، پس در ماها هم هستند منتها همگان نیست فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ این ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ به نحوهٴ عامّ استغراقی نیست جمیع نیست که تک تک شما مجتبایید، تک تک شما مصطفایید نه، در بین شما هست دربارهٴ بنیاسرائیل چه فرمود، فرمود: ﴿آتاکُم مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِینَ﴾ خب این برای همهٴ بنیاسرائیل که نبود که، اگر در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در فضایل بنیاسرائیل گفت: ﴿وَجَعَلَکُم مُلُوکاً﴾ یا ﴿آتاکُم مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِینَ﴾ برای تک تک این اسرائیلیها نبود که در ما اهل بیت هستند گروه فراونی هم هستند که حالا اختصاصی به سلمان ندارد شما این کسانی که ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «منّا أهل البیت» بعضی از رجال قم را هم میبینید، بعضی از زنها را هم میبینید که ائمه(علیهم السلام) فرمودند فلان امرئه از ماست، فلان محدّث قمی از ماست حالا دربارهٴ سلمان(رضوان الله علیه) شهرت پیدا کرده «سلمان منّا أهل البیت» همین ائمه(علیهم السلام) که دربارهٴ برخی از محدّثین قم فرمودند: «منّا أهل البیت» به دو آیه استدلال کردند هم به آیه ﴿فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی﴾ که ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود، هم به آیه ﴿إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ﴾ استدلال کردند. «منّا أهل البیت» اختصاصی به سلمان(رضوان الله علیه) ندارد الآن هم ممکن است وجود مبارک ولیّ عصر یک عدّه را «منّا أهل البیت» بداند.
بررسی مرجع ضمیر< هو> در ﴿ هو سمّاکم المسلمین﴾
خب پس ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ خب خود خدای سبحان شما را جِبایه قرار داد، برچین قرار داد ﴿هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا﴾ خدا شما را مسلمان نامید مگر اینکه میگویند «الأسماء تنزل مِن السّماء» یعنی اسمایی که با مسمّا باشد «تنزل مِن السّماء» وگرنه هر اسمی را برای هر کسی وضع میکنند. بعضی اسماست که زیرش خالی است فرمود: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾ خیلی از اسماء هستند که بیمسمّا هستند فرمود آن اسمی که با مسمّاست «تنزل من السماء» فرمود: ﴿هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾ نه شما را «المسلمین» نامید که عربی باشد نه خیر، اسلام به معنای تسلیم و انقیادی که شما دارید چه در زبان عِبری چه در زبان سِریانی چه در زبانهای دیگر و چه در زبان عربیِ مُبین خدا شما را مسلمان میداند یعنی اسلامِ شما را پذیرفته دیگر، برای اینکه شما ملّت پدرتان را گرفتید و وجود مبارک ابراهیم پرچمدار اسلام بود. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ابراهیم عرض کرد که ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ﴾ من و اسماعیل را مُنقاد قرار بده، ذریّه من را منقاد قرار بده، فرمود او باعث اسلام آوردن شما شد شما ملّت پدرتان را بگیرید. پس این ضمیرها به الله برمیگردد حضور روایات در تفسیر المیزان در این گونه از موارد مشخص است شما مستحضرید که عدّهای این ضمیر «هو» را به ابراهیم برگرداندند. سیّدناالاستاد میفرماید این ضمیر به الله برمیگردد یعنی خدا شما را مسلمین نامید. مرحوم علامه در نوشتن این تفسیر، روایات را کنار چشم داشتند آیات را کنار چشم داشتند بعد از اینکه معیار کلّی آیات مشخص میشد نگاهی به روایات میانداختند برابر روایات، آیات را معنا میکردند وقتی که به استناد روایات، آیات را معنا کردند در بحث روایی میفرمایند: «و قد تقدّم فی ذیل الآیه» در همین بحث هم برخیها این «هو» را به ابراهیم برگرداندند ولی ایشان میفرماید این «هو» به الله برمیگردد به کمک روایاتی که در این زمینه هست در بحث روایی میفرماید آنچه را که در این روایات آمده است همان است که ما در ذیل آیه گفتیم. این معنای حضور روایات است در تفسیر المیزان
پیامبر و مقر بین درگاه الهی شاهد اعمال امّت
خب پس «هو» یعنی ذات اقدس الهی در کتابهای آسمانی شما را مسلمان نامید یعنی اسلامِ شما را پذیرفت اینجا هم مسلمان نامید اسلام را پذیرفت چرا؟ برای اینکه آن که رهبر مسلمانهاست یعنی وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) شهید برای شما باشد شما هم شهدای برای دیگران باشید این شهدا، شهدای در معرکه نیست (یک)، شهدا به معنای الگو و امثال ذلک نیست (دو)، شما طوری باشید که اعمالِ دیگران را ببینید یعنی جزء مقرّبین باشید یعنی در بین شما کسانی هستند که این طور هستند و میتوانید هم این طوری باشید دارد که ﴿إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ مقرّبون شاهد اعمال دیگراناند میبینند که دیگران چه کردند خب، اگر کسی جزء مقرّبین شد میبیند که دیگران چه کردند شما میتوانید جزء مقرّبین باشید و شاهد اعمال دیگران باشید امروز ببینید فردا شهادت بدهید این کارِ شماست در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این معنا گذشت که ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً﴾ یعنی سه درجه است بالا هست و وسط است و پایین، پیامبر بالاست شما در وسط، دیگران در پایین، پیامبر از بالا شما و دیگران را میبیند شما در میانه دیگران را میبینید دیگران مشهودٌله یا مشهودٌعلیهاند نه یعنی الگو، بلکه شاهدِ اعمال یعنی جزء مقرّبین باشید که میبینید که دیگران دارند چه میکنند برخیها با حدس میبینند، برخیها با شهود میبینند که کتابِ ابرار در علّیین است ﴿وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ این معنای شهادت است خب این جهاد اکبر میخواهد دیگر، آدم وقتی میخواهد به جایی برسد که زید نیّتش چیست این دیگر با فلسفه و کلام حل نمیشود این فقط با عرفانِ عملی حل میشود نه با عرفان نظری نه با بحثهای روز و مفهومی و اصولی این با راه اُویس قَرَن حل میشود آدم میبیند فلان آقا چه دارد میگوید.
تمثیل برزخی حاج آقارحیم ارباب
مرحوم حاج آقا رحیم ارباب(رضوان الله علیه) از بزرگان علمای اصفهان بود من یک ساعتی خدمتشان نشسته بودم در دیداری، ایشان همین مسائل را مطرح میکرد این از شاگردان بهنام مرحوم جهانگیرخان قشقایی بود این جهانگیرخان قشقایی یا حاج آقا آخوند کاشی(رضوان الله علیهما) در حوزهٴ اصفهان شاگردان فراوانی تربیت کردند صد نفر از شاگردانشان را شمردند همه جزء فحول شدند یکی مرحوم آقای بروجردی بود، یکی مرحوم آقای فاضل تونی بود اینها جزء فحولِ به نام بودند که آن دوتا بزرگوار در حوزهٴ اصفهان اینها را تربیت کردند. خب، مرحوم حاج آقا رحیم ارباب میگفت که عصرِ روزی در ماه مبارک رمضان بود اسمِ آن عالِم اصفهانی را هم بُرد که فلان بزرگوار امام جماعت مسجد امامِ فعلی بود که آن روزها مسجد شاه میگفتند. شما در مسجد امام تشریف بردید یک هَشتی دارد نظیر همین مسجد تهران و مساجد دیگر یک هَشتی ورودی دارد از درِ بزرگ که وارد میشدند هشتیهای دست راست و هشتیهای دست چپ، نظیر مدرسهٴ فیضیه که وارد میشوی این ورودیها را میگفتند هشتی، در این هشتی این پیشنماز محترم نزدیک مغرب روز ماه مبارک رمضان بود و داشت میرفت به طرف مسجد که نماز مغرب را بخواند. آن سابق یعنی صد سال قبل غالب شهرها، شهر و روستا بود یعنی دامدار بودند دامها هم در شهر بود آن دامهای بیرونی حسابشان جدا بود اما دامهایی که برای رفع نیاز مردم باشد در شهر بود دیگر خیلیها در خانههایشان گاو داشتند، اسب داشتند آن روز اتومبیل هم که نبود وسایل لبنیاتی صنعتی هم که نبود گاوها در شهر بود دیگر. مرحوم آقای ارباب(رضوان الله علیه) نقل کردند که این عالِم بزرگوار امام جماعت مسجد امام اصفهان وقتی وارد هشتی شدند دیدند گاوی در همین هشتی دارد میآید مکرّر به طرف این دارد حمله میکند این مکرّر عبایش را جمع میکرد خودش را میکشید کنار دیوار بالأخره نگذاشت آن گاو بیاید. فردا دید درِ خانهاش در میزنند کسی رفته دیگر حالا یکی از متموّلان و سرمایهداران مثلاً آن منطقه بود رفته حضور ایشان گِله کرد که آقا ما خواستیم بیاییم آنجا دست شما را ببوسیم هر چه به طرف شما نزدیک میشدیم شما فاصله میگرفتید چرا از ما فاصله میگیرد؟ گفت من جنابعالی را ندیدم که، این است. خب باطنِ این همان حیوان بود که این دید دیگر اینها هم شیعهاند دیگر اینها دیگر سلمان نیستند که، پس معلوم میشود این راه هست منتها حالا ما نرفتیم ما نمیبینیم چیز دیگر است بعضی در خواب میبینند بعضی در بیداری میبینند این را حاج آقا رحیم ارباب میگفت. حشرِ همهٴ اینها با اولیای الهی.
گواه و شاهد بودن مسلمین براعمال دیگران
فرمود ما دینی آوردیم که شما باطنِ دیگران را ببینید یعنی چشم باز کنید اینجا هم که میفرماید شاهد باشید نظیر همان آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مسئلهٴ شهادتِ اعمال گذشت همان را میخواهد بفرماید در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 143 این است ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً﴾ این در عرض هم نیستند در بالا رسول خدا، در وسط شما، در ذیل دیگران که شما ببینید. در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» جریان اسلامِ ابراهیم را مطرح میکند از آیهٴ 127 و 128 به بعد ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ﴾ در خیلی از موارد میفرماید این پدرِ شماست. بخش دیگر این است که ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود تابع ابراهیم باش فرمود: ﴿ان اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ﴾ یعنی دینِ ابراهیم، دین ابراهیم همان دین خداست دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بعد از اینکه نام بخشی از انبیا(علیهم السلام) را ذکر کرد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده» نفرمود به انبیا اقتدا بکن فرمود به هدایت اینها اقتدا بکن هدایت اینها همان دین الله است که کلام الله است، پس پیامبر تابع هیچ کس نیست تابع ابراهیم نیست تابع دینِ ابراهیم است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ در این بخش هم فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ به حضرت هم خطاب میکند خدای سبحان در همهٴ کتابها شما را به عنوان مسلمان نامید ﴿لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ﴾ پس صحبت در این نیست که ما آدمِ خوب بشویم بهشتی بشویم صحبت در این است که بهشت را ببینیم البته در ماها عدّهای هستند راهش همین است ﴿فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
رسالت فرشتگان و انبیا در تلقی و حفظ وحی الهی
تدبیر کل نظام عالم براساس وجه الله تعالی
بررسی مفهوم معدوم بودن ما سوی الله
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ ﴿75﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿76﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿77﴾ وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ ﴿78﴾
رسالت فرشتگان و انبیا در تلقی و حفظ وحی الهی
چون سورهٴ مبارکهٴ «حج» در میدنه نازل شد و عناصر محور سوَر مدنی گذشته از اصولِ دین، فروع فقهی، اخلاقی و حقوقی هم هست لذا در این سوره هم مسئلهٴ توحید و وحی و نبوّت و معاد مطرح شد، هم بخشی از احکام فقهی و حقوقی. فرمود رسالت این کارها را فرشتگان به عهده دارند که وحی را از ذات اقدس الهی تلقّی میکنند و به قلوب انبیا میرسانند و انبیا(علیهم السلام) در تلقّی وحی (اولاً) و حفظ وحی (ثانیاً) و انشاء و ابلاغ و املاء وحی (ثالثاً) معصوماند این را به سطح امّتهای خود منتقل میکنند و بین بیانات انبیا(علیهم السلام) تا سطح جامعه هم ذات اقدس الهی مراقب است که احکام و حِکَم الهی صحیحاً به دست مردم برسد. از آن به بعد ﴿فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾.
تدبیر کل نظام عالم براساس وجه الله تعالی
در جریان آیهٴ 76 که فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ دربارهٴ فرشتگان هم بود که فرشتگان میگویند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ آن آیه از این آیه قویتر است در آن آیه آمده است که گذشتههای ما برای خداست، آیندههای ما برای خداست، بین گذشته و آینده هم برای خداست. بین گذشته و آینده، هویّت خود انسان است قهراً چیزی از علم و احاطهٴ فعلی خدای سبحان بیرون نیست و چون بحث در فصل ثالث است یعنی در وجه الله است در فیض الله است نه در فصل اول که منطقهٴ ممنوعه است که ذات خداست نه در فصل دوم که اکتناه صفات ذاتی است چون آن هم عین ذات خداست و منطقهٴ ممنوعه است در مقام ثالث است یعنی وجه الله است که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾، ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ و مانند آن، چون سخن در فصل ثالث است یعنی وجه الله است کلّ جهان را وجه الله اداره میکند بقیه به عنوان مقاطع، آیات الهیاند.
بررسی مفهوم معدوم بودن ما سوی الله
گاهی گفته میشود اگر حقیقتِ هستی مخصوص ذات خدای سبحان است پس اشیاء دیگر معدوماند اگر معدوماند سر از سفسطه و امثال ذلک در میآید. مستحضرید وقتی که سخن از بحثهای عرفانی شد نباید فکرِ فلسفی یا فکرِ کلامی به عنوان اشکال مطرح بشود در بحثهای عرفانی سؤال و جوابش عرفانی است در بحثهای فلسفی سؤال و جوابش فلسفی است در بحثهای کلامی سؤال و جوابش کلامی است. در عرفان وجود، مساوق با وجوب است اگر گفته شد ما سوی الله معدوماند یعنی واجب نیستند بنابراین وجود در عرفان مساوق با ضرورت و وجوب است و غیر واجب کسی موجود نیست یعنی کسی واجب نیست آن وقت وقتی از عرفان تنزّل کردیم به فلسفه و کلام رسیدیم آنجا اصطلاحشان این است میگویند «الموجود إمّا واجبٌ و إمّا ممکن» اگر واجب شد میشود خالق و اگر ممکن شد میشود مخلوق، ولی مادامی که سخن از آن دو حدیثی است که مرحوم صاحب وسائل نقل کرده یا سخن از بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است که ما سوای حق به منزلهٴ سوَر مرآتیهاند اینجا نباید گفت پس ما سوی الله معدوماند اگر گفته شد ما سوی الله معدوماند یعنی ما سوی الله وجود ندارند وجود ندارند یعنی وجوب ندارند وجود در این فن مساوق با وجوب است و اگر چیزی وجود نداشت یعنی وجوب ندارد و
استدلال امام رضا(ع) در اثبات واجب الوجود و جهان بینی توحیدی
ریشهٴ بحثها هم بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است که حضرت طبق نقل مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف توحید این فرمایش را به عنوان «باب ذکر مجلس الرضا» داشتند. در آنجا یک سلسله مطالب کلّی را حضرت ذکر میفرمایند بعد میفرمایند: «فأعقل ذلک وابن علیه ما عَلِمْتَ صوابا» یعنی این هم نظیر فقه و اصول و امثال ذلک است مبنایی است که آن را اصل قرار میدهیم بسیاری از فروع را از این اصل استنباط میکنیم در جهانبینیها هم اینچنین است فرمود این را خوب بفهم این را اصل قرار بده و بر اساس این اصل، فروعی را استنباط بکن. در صفحهٴ 434 و 435 آنجا عمران به حضرت عرض میکند «ألا تُخبرونی یا سیّدی أ هو فی الخلق أم الخلق فیه» شما که میخواهید خدا را ثابت کنید خدا در خَلق است یا خلق در خداست؟ آیا خلق در خداست که ما در خدا خلق را ببینیم یا خدا در خلق است که در خلق، خدا را ببینیم که این سخن از حلول و اتحاد و امثال ذلک است. «قال الرضا(علیه السلام) جَلّ یا عمران عن ذلک» ذات اقدس الهی اَجلّ از آن است که در خلق باشد یا خلق در او باشد «لیس هو فی الخلق و لا الخلق فیه» خدا از خلق جداست خلق از خالق جداست. «تعالیٰ عن ذلک» بعد فرمود: «و ساُعلّمُک ما تعرفه به» من چیزی یادت میدهم تعلیم میکنم که تو بفهمی با اینکه خدا در خلق نیست و خلق در خدا نیست میشود خدا را شناخت «و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله» اول حضرت این ذکر شریف را میفرمایند بعد مثال را ذکر میکنند. میفرمایند: «أخبرنی عن المِرآة» شما آینه را که میبینی، صورت خودت را هم در آینه میبینی، صورت اشیاء را هم در آینه میبینی خب خودت را که در آینه میبینی و شکل و قیافهات را در آینه میبینی و از این دیدن به خودت میپردازی «أنت فیها أم هی فیک؟» شما در آینه هستید یا آینه در شماست؟ شما بالأخره خودتان را در آینه میبینید و صورتِ مرآتیه آیت و علامت و نشانهٴ شماست شما در آینه هستید یا آینه در شماست؟ و یقیناً هیچ کدام نیست معذلک استدلال هست، آیت هست، علامت هست، نشانه هست با اینکه نه شما در آینهاید و نه آینه در شما «فإن کان لیس واحدٌ منکما فی صاحبه» اگر نه شما در آینه هستید نه آینه در شماست «فبأیّ شیء استدللت بها علی نفسک» شما با دیدنِ آینه صورتت را میبینی و مانند آن، خب اگر شما در آینه نیستید آینه هم در شما نیست کما هو الحق، پس از چه راه با دیدنِ آینه استدلال میکنی نسبت به خودت و نسبت به اشیاء و اشخاص دیگر؟ «قال عمران بضوء بینی و بینها» عمران به حضرت عرض کرد نوری بین من و بین آینه است که با این نور استدلال میکنم «فقال الرضا(علیه السلام) هل تریٰ مِن ذلک الضوء فی المرآة أکثر ممّا تراه فی عینک» این نور در آینه هم هست در جای دیگر هم هست در چشم شما هست چطور فقط در آینه صورتت را میبینی؟ اگر با نور دیده میشود خب نور در خیلی از جاها هست. «فقال الرضا(علیه السلام) هل تری مِن ذلک الضوء فی المرآة أکثر ممّا تراه فی عینک قال نعم» حضرت فرمود مگر نور خاصّی در آینه هست که در چشم نیست؟ گفت بله، فرمود کجاست آن نور چیست؟ آن نوری که در آینه باشد در چشمت نباشد. «قال الرضا(علیه السلام) فأرِناه» به ما نشان بده آن نوری که در آینه هست و در جای دیگر نیست «فلم یُحِر جواباً» او نتوانست جوابی بدهد. خب «قال الرضا(علیه السلام) فلا أری النور إلاّ و قد دَلَّک و دلّ المرآة علی أنفسکما مِن غیر أن یکون فی واحدٍ منکما» نور باعث شفاف شدن تو و چشم تو شد، نور باعث شفاف شدن آینه شد، نور باعث شفاف شدن فضا شد این طور نیست که نوری در آینه باشد که در چشم تو نباشد در جای دیگر نباشد. «فلا أری النور إلاّ و قد دَلَّک و دلّ المرآة علی أنفسکما مِن غیر أن یکون فی واحدٍ منکما» بعد فرمود: «و لهذا أمثالٌ کثیرةٌ غیر هذا لا یَجِدُ الجاهل فیها مَقالاً ﴿وَلله المَثَل الأعلیٰ﴾» این از همان آیه قرآن گرفته شده که اگر یک وقت مَثلی دربارهٴ ذات اقدس الهی ذکر میشود برای تنبیه و تفهیم مردم است وگرنه ذات اقدس الهی هم منزّه از مِثل است هم مُبرّای از مَثل چیزی که بتواند خدا را آن طوری که هست تمثیل کند شدنی نیست.
بیان برخی مسائل توحیدی از منظر عرفان
منظور آن است که چیزهایی در خارج موجود است مثل شجر و حَجر، چیزهایی هم در خارج وجودِ نمایی دارد مثل صورتِ مرآتیه، صورت مرآتیه حق است، صواب است، صِدق است بر خلاف سراب، اما نحوهای خاصّ از وجود برای اوست در عرفان، صدر و ساقهٴ عالَم را مثل صورت مرآتیه میبینند نه مثل سراب، نه مثل در و دیوار و شجر و حجر، بنابراین اگر در بعضی از علوم گفتند غیر خدا معدوم است آنجا عدم در مقابل وجود است (یک)، وجود مساوق وجوب است (دو)، معدوم است یعنی واجب نیست (سه). اینکه میگویند مجازِ عرفانی یعنی آنکه در فلسفه، حقیقت است آنچه در کلام، حقیقت است نزد عارف مجاز است. آیت است، علامت است، نشان است، اگر چیزی خود مستقل باشد که نشانی نیست. به هر تقدیر علمِ حصولی و حضوریِ آیات به اندازهٴ خود آنها حق است حقّانیّتِ آیه بودن نه حقانیّتِ مستقل بودن. حالا این مطالبی است که باید در مسئلهٴ شرح توحید صدوق و اینها حل بشود اگر این راه حل شد آن وقت آن آیه که میگوید: ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ روشن میشود نظیر همان آبِ روانی که از استخر میگذرد قبل از استخر این آبِ روان است بعد از استخر، آبِ روان است در متنِ استخر، آبِ روان است چیزی برای استخر نمیماند مگر همین کوثرِ جاری.
بررسی هویت ذات باری تعالی خارج از مباحث عرفانی
ما باید دو مطلب را از یاد نبریم: یکی اینکه تمام این بحثها در فصل سوم است که منطقهٴ مجاز است نه در فصل اول که منطقهٴ ممنوعه است و نه در فصل دوم. هیچ یعنی هیچ مسئلهای در عرفان دربارهٴ فصل اول ما نداریم که ذات اقدس الهی موضوع قرار بگیرد محمولی برای خدای سبحان باشد میگویند او اصلاً به کسی اجازه نمیدهد شما بخواهی چیزی را موضوع قرار بدهی باید خودت را کنار بکشی، موضوع را کنار بکشی، محمول را کنار بکشی، ربط بین موضوع و محمول را کنار بکشی بعد دهن باز کنی بگویی «الف»، «باء» است او اصلاً به تو اجازه نمیدهد، او اگر نامتناهی است موضوع را فرا گرفته، محمول را فرا گرفته، بین موضوع و محمول را فرا گرفته، حاکمِ بینهما را او فرو برده اصلاً جا نمیگذارد برای شما، لذا همه گفتند که هیچ مسئلهای در عرفان نیست که هویّت ذات اقدس الهی موضوعِ بحث قرار بگیرد گفتند: «حارت الأنبیاء و الأولیاء فیها» گفتند و گفتند تا نوبت به سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) رسید که بالصراحه آن عبارتش را خواندیم که ذات اقدس الهی نه معبودِ هیچ پیغمبر است نه مشهود و نه مقصود برای اینکه او ازلیّت نامتناهی است و بسیطِ محض است تجزیهپذیر نیست تا هر کسی بگوید من خدا را به اندازهٴ خودم میشناسم این مثل اقیانوس نیست که کسی یک قطره آب از او بردارد یک اقیانوس نامتناهی است که اوّلش عین آخر اوست سطحش عین عمق اوست اگر مثل اقیانوس بود ـ معاذ الله ـ که تجزیهپذیر بود ممکن بود کسی بگوید من به اندازهٴ خودم او را میشناسم لذا آنجا بالکل منطقهٴ ممنوعه است یعنی نه حرام است بلکه محال است، نه ممنوع است بلکه ممتنع است. در مسئلهٴ صفات ذاتی هم بشرح ایضاً تمام این مسائل میماند برای فصل سوم که وجه الله است لذا شما میبینید در هیچ جای قرآن کریم خدا را استثنا نکرده که همه چیز فانیاند مگر خدا، هر جا سخن از استثناست سخن از وجه الله است ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾، ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ اصلاً به ذهن نمیآید که بگوید «إلاّ الله» آن اصلاً فرض ندارد، بحث ندارد. به هر تقدیر آن اگر وجه الله را کسی خوب تلقّی کند آن آیه که از غرر آیات قرآن کریم است که میگوید گذشته در اختیار او، آینده در اختیار او، بین گذشته و آینده در اختیار او. برای همهٴ ما هم هست منتها ما نمیدانیم مَلَک میداند اینکه میگوید ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ او مشاهده میکند ما مشاهده نمیکنیم. خب پس اینکه فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ ناظر به آن است.
تبیین مفاهیم و مصادیق ادای حق جهادالهی
مطلب بعدی در بخشی از آیات سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود ما به شما اذن دفاع دادیم ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ الآن میفرماید بالاتر از اذن، امر میکنیم ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ این بالصراحه دارد امر میکند. مطلب بعدی آن است که همان طوری که همهٴ ما شنیدیم وجود مبارک حضرت فرمود شما از جهاد اصغر آمدید باید وارد جهاد اکبر بشوید خب این سه جهاد یعنی جهاد اصغر و اوسط و اکبر در هر سه بخش ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ در جهاد اصغر حقّ جهاد همین ﴿وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾ خب این در جهاد اصغر است که نام خدا، یاد خدا، دین خدا در جهان حاکم باشد این جهاد اصغر. در بحثهای اخلاقی هم همین است که جهاد اوسط است که جهاد اوسط معنایش این است که آدم بشود آدمِ خوب مثل شیخ انصاری بشود، مثل بحرالعلوم بشود، مثل ابنطاووس بشود، مثل فهد بشود آدمِ خوب باشد گناه نکند عادل باشد، اما بالاتر از او جهاد اکبر است، جهاد اکبر بین عقل و قلب است بین فلسفه و عرفان است جهاد اکبر این نیست که میخواهد آدم خوب بشود این آدم خوب است اهل تقواست اهل بهشت است ولی میخواهد بهشت را ببیند نه بهشتی بشود آن که بهشتی است مؤمنی است عالِم، عادل، باتقوا، اما این میکوشد که ببیند نه اینکه برود خب یقیناً بهشتی است این نظیر اُویس قَرَن است این جهاد اکبر است که بین عقل و قلب است بین فلسفه و عرفان است بین فهمیدن و دیدن است بین نظر و بصر است این جهاد، جهاد آسانی نیست که جهاد اکبر این است آن دوّمی جهاد اوسط است اوّلی جهاد اصغر. در هر سه بخش ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾.
بیان مفهوم و مراتب قرب الهی
پرسش: در جهاد اکبر چه چیزی حَظّ میبرد؟
پاسخ: در جهاد اکبر از ندیدنِ خود حظّ میبرد، از دیدن محبوب حظّ میبرد. در بحثهای اخلاقی غیر اخلاقی هم داشتیم که مشکل ما همین خود ماییم وگرنه مشکلی در عالَم نیست برای اینکه در فضایل اخلاقی ما که میخواهیم کار را انجام بدهیم قربة الی الله به خدا نزدیک بشویم هم ما به او نزدیکیم هم او به ما نزدیک مشکل ما چیست؟ او به ما نزدیک است عقلاً و نقلاً چون «أَقْرَبُ إلینا مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» از خدا به ما نزدیکتر چه کسی است؟! گاهی فرمود: ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ﴾، گاهی فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ در بخش سوم فرمود: ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ در بخش چهارم، چهارم یعنی چهارم، این کاری به آن سه بخش ندارد فرمود بین شما و شما خدا فاصله است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ این را وقتی به دست مفسّرین عادی بدهید یعنی میتواند بین شما جدایی بیندازد بین ما و ما قدرت خدا فاصله است که درک این بخش چهارم کار آسانی نیست خب پس او به ما نزدیک است از این طرف هم طبق بیان نورانی امام سجاد در دعای «ابوحمزه ثمالی» «أنّ الرّاحل إلیک قَریب المسافة» خب بنده اگر بخواهد برود راه نزدیک است خدا هم که دائماً حضور دارد نزدیک است مشکل چیست پس، چرا ما پشتِ سر هم نماز میخوانیم میگوییم «قربة الی الله» ما که رسیدهایم، ما مشکلمان این است که بین خود و خدای خود که قُرب میبینیم ما قرآنی حرف میزنیم ولی عربی و عادی فکر میکنیم ما خیال میکنیم این اضافه، اضافهٴ مَقولیه است یعنی خدا هست، ما هستیم، فاصلهٴ ما نزدیک است این میشود اضافهٴ مقولی، ما اگر اضافه اشراقی شد مضاف حق ندارد خود را ببیند وقتی خود را ندید میماند اضافه و مضافإلیه ابیابراهیم(علیه السلام) در روایتی که مرحوم صدوق نقل کرده در توحید فرمود: «لیس بینه و بین خَلقه حجابٌ غیر خَلقه» یعنی بین زید و خدای زید، خود زید فاصله است این خودبینی است تمام کوشش در بخش سوم این است که آدم خود را نبیند آن وقت هر چه میبیند آثار الهی است دیگر این ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ فرمود شما میخواهید بین خود و خدای خود حجاب را برداری حجابی نیست که او که به شما از همهٴ شما نزدیکتر است تو خودت را نبین او را میبینی، شما میلیونها نفر را حساب بکنید شاید چند نفری از آن صاف در بیاید صافیاش کم است همهٴ ما پسوندی داریم مسجدِ ما، حسینیه ما، رسالهٴ ما، درسِ ما، مقلّد ما همین بازیهاست دیگر این رهاکن نیست که مگر این رها میکند کسی را، اگر برای ما هیچ فرق نکند بگوییم فلان کار را ما میخواستیم بکنیم دیگری کرده «لله الحمد» معلوم میشود خود را نمیخواهیم ببینیم و کم کم راحتیم، اما شما در این میلیونها نفر حساب بکنید پسوندی دارد شهرِ ما، مکان ما، بچهٴ ما، درس ما، شهریهٴ ما، وجوه ما، همین، خب این نمیگذارد انسان آن طرف را ببیند ما خیال میکنیم اضافهٴ ما و خدا قُرب و بُعدی که داریم این قُرب و بُعد طرفینی است ما به خدا نزدیک او به ما نزدیک است این قُرب و بُعد مَقولی است نه اشراقی، در قُرب و بُعد اشراقی مضاف حق ندارد خود را ببیند فقط اضافه است و مضافالیه «خود را مَبین که رَستی».
عظمت و مقام الهی انسان در پرتو جهاداکبر
این حقّ جهاد برای او اوحدی است این یک علی و اولاد علی میخواهد که فرمود: «لو کُشِف الغطاء ما ازددت یقینا» این است که فرمود: «ما کنتُ أعبد ربّاً لَم أره» این است که میشود «قَسیم الجَنّة و النّار» دیگران به مقام «کأنّ» رسیدند اینکه وجود مبارک حضرت در آن خطبهٴ همّام متّقیان را معرفی میکند نمیگوید اینها اهل بهشتاند که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ» اینها مثل اینکه الآن خودشان را در بهشت میبینند این مقام «کأنّ» است این میشود جهاد اکبر چون این در دسترس نیست این وسطی را که جهاد اوسط است جهاد اکبر نامیدند وگرنه آنکه در راه است که جهاد اکبر نمیکند این آیه به اطلاق هر سه بخش را شامل میشود ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ مستحضرید این ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ خطاب به جامعهٴ اسلامی است اما «منهم فاسق، منهم مؤمن» معلوم میشود که در شما این طوری هست نه تک تک شما به نحو مجموع است نه جمیع یعنی در شما مجتبیٰ هست در شما مصطفی هست در شما شهدا هست شهدای معرکه نه، شهدای اعمال در شما الگو هست بله خب هستند در ماها اولیا هستند مؤمنین هستند صدّیقین هستند شهدا هستند جانبازان هستند امثال ذلک، اینها کسانیاند که باور کردند این مطالب را خیلی از شهدای گمنام هم همین طورند دیگر آن شبهای عملیات همه چیز را از دست دادند فقط خدا را میخواستند اینکه این پلاک را میاندازد دور یعنی من نمیخواهم دیگر، پس در ماها هم هستند منتها همگان نیست فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ این ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ به نحوهٴ عامّ استغراقی نیست جمیع نیست که تک تک شما مجتبایید، تک تک شما مصطفایید نه، در بین شما هست دربارهٴ بنیاسرائیل چه فرمود، فرمود: ﴿آتاکُم مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِینَ﴾ خب این برای همهٴ بنیاسرائیل که نبود که، اگر در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در فضایل بنیاسرائیل گفت: ﴿وَجَعَلَکُم مُلُوکاً﴾ یا ﴿آتاکُم مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِینَ﴾ برای تک تک این اسرائیلیها نبود که در ما اهل بیت هستند گروه فراونی هم هستند که حالا اختصاصی به سلمان ندارد شما این کسانی که ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «منّا أهل البیت» بعضی از رجال قم را هم میبینید، بعضی از زنها را هم میبینید که ائمه(علیهم السلام) فرمودند فلان امرئه از ماست، فلان محدّث قمی از ماست حالا دربارهٴ سلمان(رضوان الله علیه) شهرت پیدا کرده «سلمان منّا أهل البیت» همین ائمه(علیهم السلام) که دربارهٴ برخی از محدّثین قم فرمودند: «منّا أهل البیت» به دو آیه استدلال کردند هم به آیه ﴿فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی﴾ که ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود، هم به آیه ﴿إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ﴾ استدلال کردند. «منّا أهل البیت» اختصاصی به سلمان(رضوان الله علیه) ندارد الآن هم ممکن است وجود مبارک ولیّ عصر یک عدّه را «منّا أهل البیت» بداند.
بررسی مرجع ضمیر< هو> در ﴿ هو سمّاکم المسلمین﴾
خب پس ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ خب خود خدای سبحان شما را جِبایه قرار داد، برچین قرار داد ﴿هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا﴾ خدا شما را مسلمان نامید مگر اینکه میگویند «الأسماء تنزل مِن السّماء» یعنی اسمایی که با مسمّا باشد «تنزل مِن السّماء» وگرنه هر اسمی را برای هر کسی وضع میکنند. بعضی اسماست که زیرش خالی است فرمود: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾ خیلی از اسماء هستند که بیمسمّا هستند فرمود آن اسمی که با مسمّاست «تنزل من السماء» فرمود: ﴿هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ﴾ نه شما را «المسلمین» نامید که عربی باشد نه خیر، اسلام به معنای تسلیم و انقیادی که شما دارید چه در زبان عِبری چه در زبان سِریانی چه در زبانهای دیگر و چه در زبان عربیِ مُبین خدا شما را مسلمان میداند یعنی اسلامِ شما را پذیرفته دیگر، برای اینکه شما ملّت پدرتان را گرفتید و وجود مبارک ابراهیم پرچمدار اسلام بود. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ابراهیم عرض کرد که ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ﴾ من و اسماعیل را مُنقاد قرار بده، ذریّه من را منقاد قرار بده، فرمود او باعث اسلام آوردن شما شد شما ملّت پدرتان را بگیرید. پس این ضمیرها به الله برمیگردد حضور روایات در تفسیر المیزان در این گونه از موارد مشخص است شما مستحضرید که عدّهای این ضمیر «هو» را به ابراهیم برگرداندند. سیّدناالاستاد میفرماید این ضمیر به الله برمیگردد یعنی خدا شما را مسلمین نامید. مرحوم علامه در نوشتن این تفسیر، روایات را کنار چشم داشتند آیات را کنار چشم داشتند بعد از اینکه معیار کلّی آیات مشخص میشد نگاهی به روایات میانداختند برابر روایات، آیات را معنا میکردند وقتی که به استناد روایات، آیات را معنا کردند در بحث روایی میفرمایند: «و قد تقدّم فی ذیل الآیه» در همین بحث هم برخیها این «هو» را به ابراهیم برگرداندند ولی ایشان میفرماید این «هو» به الله برمیگردد به کمک روایاتی که در این زمینه هست در بحث روایی میفرماید آنچه را که در این روایات آمده است همان است که ما در ذیل آیه گفتیم. این معنای حضور روایات است در تفسیر المیزان
پیامبر و مقر بین درگاه الهی شاهد اعمال امّت
خب پس «هو» یعنی ذات اقدس الهی در کتابهای آسمانی شما را مسلمان نامید یعنی اسلامِ شما را پذیرفت اینجا هم مسلمان نامید اسلام را پذیرفت چرا؟ برای اینکه آن که رهبر مسلمانهاست یعنی وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) شهید برای شما باشد شما هم شهدای برای دیگران باشید این شهدا، شهدای در معرکه نیست (یک)، شهدا به معنای الگو و امثال ذلک نیست (دو)، شما طوری باشید که اعمالِ دیگران را ببینید یعنی جزء مقرّبین باشید یعنی در بین شما کسانی هستند که این طور هستند و میتوانید هم این طوری باشید دارد که ﴿إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ٭ وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ مقرّبون شاهد اعمال دیگراناند میبینند که دیگران چه کردند خب، اگر کسی جزء مقرّبین شد میبیند که دیگران چه کردند شما میتوانید جزء مقرّبین باشید و شاهد اعمال دیگران باشید امروز ببینید فردا شهادت بدهید این کارِ شماست در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این معنا گذشت که ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً﴾ یعنی سه درجه است بالا هست و وسط است و پایین، پیامبر بالاست شما در وسط، دیگران در پایین، پیامبر از بالا شما و دیگران را میبیند شما در میانه دیگران را میبینید دیگران مشهودٌله یا مشهودٌعلیهاند نه یعنی الگو، بلکه شاهدِ اعمال یعنی جزء مقرّبین باشید که میبینید که دیگران دارند چه میکنند برخیها با حدس میبینند، برخیها با شهود میبینند که کتابِ ابرار در علّیین است ﴿وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُونَ ٭ کِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ این معنای شهادت است خب این جهاد اکبر میخواهد دیگر، آدم وقتی میخواهد به جایی برسد که زید نیّتش چیست این دیگر با فلسفه و کلام حل نمیشود این فقط با عرفانِ عملی حل میشود نه با عرفان نظری نه با بحثهای روز و مفهومی و اصولی این با راه اُویس قَرَن حل میشود آدم میبیند فلان آقا چه دارد میگوید.
تمثیل برزخی حاج آقارحیم ارباب
مرحوم حاج آقا رحیم ارباب(رضوان الله علیه) از بزرگان علمای اصفهان بود من یک ساعتی خدمتشان نشسته بودم در دیداری، ایشان همین مسائل را مطرح میکرد این از شاگردان بهنام مرحوم جهانگیرخان قشقایی بود این جهانگیرخان قشقایی یا حاج آقا آخوند کاشی(رضوان الله علیهما) در حوزهٴ اصفهان شاگردان فراوانی تربیت کردند صد نفر از شاگردانشان را شمردند همه جزء فحول شدند یکی مرحوم آقای بروجردی بود، یکی مرحوم آقای فاضل تونی بود اینها جزء فحولِ به نام بودند که آن دوتا بزرگوار در حوزهٴ اصفهان اینها را تربیت کردند. خب، مرحوم حاج آقا رحیم ارباب میگفت که عصرِ روزی در ماه مبارک رمضان بود اسمِ آن عالِم اصفهانی را هم بُرد که فلان بزرگوار امام جماعت مسجد امامِ فعلی بود که آن روزها مسجد شاه میگفتند. شما در مسجد امام تشریف بردید یک هَشتی دارد نظیر همین مسجد تهران و مساجد دیگر یک هَشتی ورودی دارد از درِ بزرگ که وارد میشدند هشتیهای دست راست و هشتیهای دست چپ، نظیر مدرسهٴ فیضیه که وارد میشوی این ورودیها را میگفتند هشتی، در این هشتی این پیشنماز محترم نزدیک مغرب روز ماه مبارک رمضان بود و داشت میرفت به طرف مسجد که نماز مغرب را بخواند. آن سابق یعنی صد سال قبل غالب شهرها، شهر و روستا بود یعنی دامدار بودند دامها هم در شهر بود آن دامهای بیرونی حسابشان جدا بود اما دامهایی که برای رفع نیاز مردم باشد در شهر بود دیگر خیلیها در خانههایشان گاو داشتند، اسب داشتند آن روز اتومبیل هم که نبود وسایل لبنیاتی صنعتی هم که نبود گاوها در شهر بود دیگر. مرحوم آقای ارباب(رضوان الله علیه) نقل کردند که این عالِم بزرگوار امام جماعت مسجد امام اصفهان وقتی وارد هشتی شدند دیدند گاوی در همین هشتی دارد میآید مکرّر به طرف این دارد حمله میکند این مکرّر عبایش را جمع میکرد خودش را میکشید کنار دیوار بالأخره نگذاشت آن گاو بیاید. فردا دید درِ خانهاش در میزنند کسی رفته دیگر حالا یکی از متموّلان و سرمایهداران مثلاً آن منطقه بود رفته حضور ایشان گِله کرد که آقا ما خواستیم بیاییم آنجا دست شما را ببوسیم هر چه به طرف شما نزدیک میشدیم شما فاصله میگرفتید چرا از ما فاصله میگیرد؟ گفت من جنابعالی را ندیدم که، این است. خب باطنِ این همان حیوان بود که این دید دیگر اینها هم شیعهاند دیگر اینها دیگر سلمان نیستند که، پس معلوم میشود این راه هست منتها حالا ما نرفتیم ما نمیبینیم چیز دیگر است بعضی در خواب میبینند بعضی در بیداری میبینند این را حاج آقا رحیم ارباب میگفت. حشرِ همهٴ اینها با اولیای الهی.
گواه و شاهد بودن مسلمین براعمال دیگران
فرمود ما دینی آوردیم که شما باطنِ دیگران را ببینید یعنی چشم باز کنید اینجا هم که میفرماید شاهد باشید نظیر همان آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مسئلهٴ شهادتِ اعمال گذشت همان را میخواهد بفرماید در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 143 این است ﴿وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً﴾ این در عرض هم نیستند در بالا رسول خدا، در وسط شما، در ذیل دیگران که شما ببینید. در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» جریان اسلامِ ابراهیم را مطرح میکند از آیهٴ 127 و 128 به بعد ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ﴾ در خیلی از موارد میفرماید این پدرِ شماست. بخش دیگر این است که ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود تابع ابراهیم باش فرمود: ﴿ان اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ﴾ یعنی دینِ ابراهیم، دین ابراهیم همان دین خداست دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بعد از اینکه نام بخشی از انبیا(علیهم السلام) را ذکر کرد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده» نفرمود به انبیا اقتدا بکن فرمود به هدایت اینها اقتدا بکن هدایت اینها همان دین الله است که کلام الله است، پس پیامبر تابع هیچ کس نیست تابع ابراهیم نیست تابع دینِ ابراهیم است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ در این بخش هم فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ به حضرت هم خطاب میکند خدای سبحان در همهٴ کتابها شما را به عنوان مسلمان نامید ﴿لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ﴾ پس صحبت در این نیست که ما آدمِ خوب بشویم بهشتی بشویم صحبت در این است که بهشت را ببینیم البته در ماها عدّهای هستند راهش همین است ﴿فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است