- 13
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 67 تا 72 سوره حج
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 67 تا 72 سوره حج"
بیان معنا و محدوده آسمان از دیدگاه قرآن
وجود براهین عقلی و نقلی بر حقانیت موحدان
عدم اقامه براهین عقلی و نقلی برتأیید مشرکان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً هُمْ نَاسِکُوهُ فَلاَ یُنَازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَی رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلَی هُدیً مُّسْتَقِیمٍ ﴿67﴾ وَإِن جَادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿68﴾ اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیَما کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿69﴾ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِکَ فِی کِتَابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ ﴿70﴾ وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَّصِیرٍ ﴿71﴾ وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنکَرَ یَکَادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿72﴾
پاسخ اشکالات معاندین در اصول و فروع دین
چون سورهٴ مبارکهٴ «حج» در مدینه نازل شد و سوَر مدنی گذشته از اشتمال بر اصول اعتقادی، مطالب فقهی و حقوقی را هم در بردارد. در این بخش یک سلسله مسائلی مربوط به توحید و معارف اصلی بیان شده یک سلسله هم مسائل فقهی. فرمود دربارهٴ اصول دین هر چه استدلال بکنید جا دارد آنها هم اشکال بکنند پاسخِ مثبت دارد. دربارهٴ فروع دین که عقل آنها نمیرسد یک نقد بیجایی دارند آنها اشکال میکنند که چرا مَنسک و عبادت یهودیها با مسیحیها فرق میکند عبادتهای آنها با عبادت مسلمین فرق میکند. این نمیدانند که اسراری برای عبادات هست که فقط خدا میداند برای هر عصر و مصری اقتضایی است که آن را خدا میداند، پس اگر در جریان اصول آنها استدلال کنند براهین قبلی هست، براهین بعدی هست یک مقدار قبلاً ذکر شده یک مقدار بعداً ذکر میشود و اگر دربارهٴ فروع سخن بگویند به اینها اعلام بکن که ﴿لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً هُمْ نَاسِکُوهُ﴾ شما چه میدانید که راز اینکه مسلمانها نماز صبح را باید دو رکعت بخوانند به جَهر، نماز ظهرین را چهار رکعت بخوانند به اِخفات اینها نه به عقل شما میرسد نه ضرورتی دارد که بفهمید ﴿لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً﴾ که اینها ناسکِ آن هستند اختصاصی هم به مسئلهٴ ذبح و نَحر و قربانی ندارد اینکه حضرت فرمود: «خُذوا عنّی مناسککم» یعنی اعمال عبادی حج را، دستورات حج را از من یاد بگیرید همان طوری که فرمود: «صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی» در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ مائده هم هست که ما برای هر کسی یک شرعه و منهاجی قرار دادیم که برابر با آن منهاج عمل میکنند آیهٴ 48 سوره مبارکه مائده این بود فرمود: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ این شرعه و منهاج متنوّع برای مقتضیات آن عصر است خطوط کلّی اینها یکی است اصول اوّلی اسلام هم که ثابت است، پس بنابراین آنها اگر دربارهٴ اصول جدالی دارند برهان اقامه بکنند، اگر دربارهٴ اختلاف مناسک حرف دارند به اینها بفرمایید ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ﴾، اگر اینها بهانه میگیرند اینها را موعظه کن، نصیحت کن بعد بفرماید ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ شما اگر بهانه بخواهید بگیرید ذات اقدس الهی بهانهٴ شما را بهتر از شما میداند و کیفر میدهد لذا فرمود: ﴿وَإِن جَادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾
بیان معنا و محدوده آسمان از دیدگاه قرآن
در جریان نزول سماء مستحضرید که «کلّ ما علاکَ فهو سماء» هر چه بالای سر انسان است این را میگویند آسمان، اگر در سورهٴ مبارکهٴ نور دارد که خدای سبحان از کوههای آسمان برای شما باران و تگرگ و برف نازل میکند که ﴿وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾ یعنی تگرگ نازل میکند، برف نازل میکند، باران نازل میکند از کوههای آسمان معنایش همین ابرهایی است که شبیه جبال است وگرنه از آسمانِ واقعی که باران نمیآید، پس اینها را میگویند آسمان، گاهی هم دارد که حاصب و سنگی همین شهابسنگها ما میتوانیم برای شما بفرستیم آنچه ذات اقدس الهی میتواند از بالا بر شما نازل بکند میگویند آسمان است آسمان را به زمین زد، اگر چیزی از یکی از این کُرات جدا بشود و به عنوان عذاب نازل بشود این «سقوط السماء علی الأرض» است بنابراین منظور از آسمان، کلّ آن ثوابت و سیّارات نیست هر چه بالای سر انسان است آسمان است گاهی صاعقه نازل میشود گاهی بَرْد تگرگهای زیانبار نازل میشود گاهی شهابسنگها نازل میشود تعبیر قرآن از این شهابسنگها به حاصب است حاصب همین سنگ است گاهی هم از ابرهای شبیه کوهی که بالای سرِ ماست تگرگ نازل میکند که در سورهٴ نور فرمود برای شما ﴿مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾ نازل میکند خب پس منظور از سماء و سقوط سماء بر ارض روشن شد.
پرسش:...
پاسخ: حالا آنها را ذات اقدس الهی فرمود که همهٴ این ستارهها در آسمان اول است این آسمان هفتگانه مطابق با آن هیئت بطلمیوسی و مانند آن نیست آنها معتقد بودند که این ستارههای هفتگانهٴ سیّار در این هفت آسماناند و ستارههای ثابت در آسمان هشتم است و یک آسمان نهمی به عنوان فلکالأفلاک معتقد بودند که آن را میگفتند فلکِ اطلس نه ستارهٴ ثابت در اوست نه ستارهٴ سیّار همانند کلمهٴ اطلس که بینقطه است. این حرفها را قرآن امضا نکرده برای اینکه فرمود: ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾ این کواکب جمع محلاّ به الف و لام است یعنی ما همهٴ ستارهها را در آسمان اول قرار دادیم اینها پیشینیان معتقد بودند که آسمان اول جای ماه است قمر است و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل به همین ترتیب برای هفت آسمان بود حالا یک سلسله سیّارههای دیگری کشف شده که پیشینیان کشف نکرده بودند ولی قرآن ظاهرش این است که همهٴ اینها در آسمان اول است پس طبقات هفتگانهٴ آسمان این نیست که در هیئت بطلمیوسی بود و مانند آن.
بیان برخی انحاء و اشکال مختلف بت پرستی
خب، فرمود آسمان را او خلق کرد این مثلّث را بالأخره او اداره کرده و میکند با نظم، جهان خارج را من السماء و الأرض او آفرید (یک)، انسان را به عنوان مهمان دعوت کرده است و آفرید (دو)، رابطهٴ انسان و جهان را که ضلع سوم این مثلث است او تنظیم میکند (سه)، خب اگر اضلاع سهگانه مثلث بید الله سبحانه و تعالی است شما چرا روزیِ او را میخورید در کنار سفرهٴ او مینشینید و غیر او را عبادت میکنید بالأخره اگر کسی موحّد نبود بتپرست است هیچ فرقی نمیکند خواه بتِ درون خواه بتِ بیرون اینها میگویند «أکثف الأوثان» همان صنم و وثنی است که میتراشند و در بتکده میگذارند، «ألطف الأوثان» همان هوا و هوسی است که ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اگر کسی موحّد نبود یقیناً بتپرست است حالا یا بتِ درون یا بتِ بیرون، یا هوای خود را میپرستد یا دستتراش خود را میپرستد این طور نیست که آن کسی که میگوید من هر چه دلم میخواهد عمل میکنم این هم بتپرست است دیگر برای اینکه خدایِ او، هوای اوست ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ همین است این تابع هواست، ما در جهان یا موحّد داریم یا مشرک کسی که چیزی را نپرستد ما نداریم گرچه خودش را به عنوان کمونیست یا نامهای دیگری برای خودش انتخاب میکند ولی بالأخره بتپرست است.
وجود براهین عقلی و نقلی بر حقانیت موحدان
وقتی این براهین را اقامه کرد فرمود صحنهٴ قیامت همهٴ اینها ظهور میشود و ذات اقدس الهی داوری را به عهده دارد ﴿اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیَما کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ بعد برای تحکیم مسئله باز برهان اعتقادی اقامه میکند و برای تحکیم مسئله، مسئلهٴ الحاد و شرک را مطرح میکند میفرماید موحّدان برهان دارند غیر موحّد برهان ندارد نه دلیل عقلی دارد نه دلیل نقلی این راهِ قرآن کریم است. میفرماید موحّد، برهان عقلی دارد برای اینکه این موجودات ممکن خودبهخود که به بار نیامدند تصادف و اتّفاق و شانس جزء خرافات است حتماً یک مبدأ فاعلی دارند چون نظمِ عمیقِ علمی در جهان هست پس ناظمِ اینها، حکیم و قادرِ مطلق است این برهان عقلی. برهان نقلی هم که آیات فراوانی است که همین مسئله را تأیید میکند که خالق آسمان و زمین این است، ناظم آسمان و زمین خداست، مدیر و مدبّر آسمان و زمین خداست، پس موحّدان هم دلیلِ عقلی دارند هم دلیلِ نقلی، مشرکان و ملحدان نه دلیل عقلی دارند نه دلیل نقلی. این چهار مطلب را الآن قرآن کریم در این یکی دو آیه ذکر میکند میفرماید: ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ تو میدانی که خدا میداند یعنی آن برهان عقلی داری این برهان نقلی هم همان را تأیید میکند ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِکَ فِی کِتَابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ﴾ همهٴ اینها مضبوط است، تنظیمشده است، ثبتشده است و آفرینش اینها برای خدا آسان است تدبیر اینها برای ذات اقدس الهی آسان است چون او قدرت مطلق دارد چیزی در برابر قدرت مطلق دشوار نیست این حرفِ ما موحّدان است.
عدم اقامه براهین عقلی و نقلی برتأیید مشرکان
اما مشرکان، فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ (یک)، ﴿وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ (دو)، هر کدام از اینها هم به دو قسم تقسیم میشود، میشود چهار. بیان ذلک این است که اینهایی که خدا را نمیپرستند حالا یا ملحدند به تعبیر خودشان یا مشرکاند البته ما ملحد به این معنا که هیچ چیزی را نپرستد در عالَم نداریم بالأخره یا هوای خودش را میپرستد یا بت را میپرستد پرستش بت هم در حقیقت محصول پرستش هواست بالأخره انسان یا اهل تقواست یا اهل هوا. فرمود اینها نه دلیلِ نقلی دارند که خدای سبحان از آسمان نازل کرده باشد در صحیفهای از صُحُف الهی باشد، در کتابی از کُتُب آسمانی باشد پیامبرانی آورده باشند وجود مبارک ابراهیم یا وجود مبارک موسای کلیم یا عیسی(علیهم السلام) آورده باشند اینکه نیست، خود انبیا هم که معصوماند مطلبی در این زمینه گفته باشند نیست، همان طوری که ما یک قرآن داریم و یک عترت، آنها هم یک تورات دارند و یک سنّت موسی، یک انجیل دارند و یک سنّت عیسی، مطلبی را که وجود مبارک موسای کلیم بفرماید سنّت پیغمبر است دیگر، این هم معصوم است همان طوری که روایات ما حجّت است روایات آنها هم حجّت است چون کلام معصوم حجّت است چون معصوم در دینِ خدا که به غیر وحی و الهام الهی حرف نمیزند حالا وحی و الهام گاهی به صورت کتاب در میآید گاهی هم به صورت سنّت نه کتاب آسمانی، شرک را امضاء کرده نه سنّت انبیا این دو قسم. بخواهند دلیل عقلی اقامه کنند دلیل عقلی یا باید بیّن باشد یا مبیّن، بیّن یعنی امر بدیهی که دیگر نیازی به استدلال ندارد، مبیّن یعنی مطالب پیچیدهٴ نظری که به این بدیهی ختم میشود اول نظری و پیچیده است بعد بر اثر رجوع به بدیهی میشود مبیّن، پس دلیل عقلی با بیّن است یا مبیّن، دلیل نقلی یا کتاب آسمانی است یا سنّت پیامبر «فالأمر علی أربعة أقسام» همهٴ این چهار قسم در اینجا منتفی است. فرمود نه دلیل نقلی دارند هیچ پیامبری این حرف را نزده هیچ کتابی این مطلب را ننوشته، نه دلیل عقلی دارند برای اینکه نه بیّن است نه مبیّن. فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ چیزی که هیچ کدام از این چهار امر او را همراهی نمیکند ﴿مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ دلیل را میگویند سلطان چون مسلّط بر وهم است، مسلّط بر خیال است، مسلّط بر خرافه و امثال ذلک است، اگر در کتاب آسمانی نوشته شده باشد «انزل به سلطانا» پیغمبری از پیغمبران گفته باشد «أنزل به سلطاناً» پس میشود دلیلِ نقلی، دلیل عقلی هم یا بالأخره باید بدیهی باشد یا نظری منتهی به بدیهی، اگر هیچ کدام از این دو نبود و هیچ کدام از آن دو نبود امور چهارگانه منتفی بود پس ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾
نبودن دافع و ملجئی برای ملحدان
وقتی این امور چهارگانه منتفی شد اینها یک مجرمیاند که جُرمشان ثابت است (یک)، کسی هم به دادِ اینها نمیرسد (این دو). نه ناصرِ داخلی دارند نه ناصرِ خارجی. ناصر داخلی هر کسی استدلال اوست اگر کسی متّهم شد ولی دلیلِ قانعکننده داشت و توانست دفاع بکند این نصیرِ داخلی دارد، نصیرِ خارجی هم شفیع است، ملائکهاند، انبیایند، اولیایند. فرمود این مشرکان این ملحدان اینها نه نصیرِ داخلی دارند چون دستشان خالی است برهان ندارند نه عقلی نه نقلی، انبیا و اولیا و فرشتگان هم که از این گونه متّهم و مجرم دفاع نمیکنند دیگر آنها را یاری نمیکنند لذا به نحو مطلق فرمود: ﴿وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَّصِیرٍ﴾ اسم ظاهر را هم به جای ضمیر گذاشته مثلاً ملاحظه میفرمایید در غالب این موارد با اینکه ممکن بود به ضمیر اکتفا بشود اسم ظاهر بیاورد فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ باید بفرماید «و ما لهم من نصیر» اما اسم ظاهر را به جای ضمیر آوردن برای دو نکته است یکی اثبات اینکه اینها ظالماند، یکی تعلیلِ مسئله است که چون اینها ظالماند کسی به دادِ اینها نمیرسد اینها تجاوز کردند، تعدّی کردند از مرز عقل به در آمدند، از مرز علم به در آمدند، از مرز نقل به در آمدند، از مرز کتاب و سنّت به در آمدند تعدّی کردند شدند ظالم، چون ظالماند نه نصیرِ داخلی دارند نه نصیرِ خارجی حالا گذشته از اینکه دستشان خالی است از آن طرف زبانشان هم باز است دستشان هم باز است برای حمله کردن
بررسی نکات ادبی سیر خلقت انسان
﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ﴾ دیدید ما حرفِ روشن زدیم ما گفتیم که انسان مراحلی را گذرانده یک وقت لا شیء بود یک وقت شیء بود قابل ذکر نبود یک وقت مُرده بود ما او را زنده کردیم بعد هم میمیرانیم بعد هم زنده میکنیم آن وقت که زنده کردیم دستش خالی است. در بخشی از آیات فرمود انسان قبلاً «لا شیء» بود به نحو «لیس» تامّه در سورهٴ مبارکهٴ مریم گذشت که خدای سبحان به زکریا(سلام الله علیه) فرمود چون زکریا عرض کرد چگونه من که سالمند و فرتوتم و همسرِ من هم که پیر است آن وقتی هم که جوان بود عاقِر و نازا بود الآن که پیر است چگونه صاحب فرزند میشویم ﴿رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً ٭ وَلَمْ أَکُن بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیّاً ٭ وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً ٭ یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾ آنگاه ذات اقدس الهی فرمود شما هیچ تعجّب نکنید و قدرت ما را مطلق بدانید ﴿یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ یَحْیَی﴾ که ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِیّاً﴾ وقتی او عرض کرد چگونه من میتوانم صاحب فرزند بشوم فرمود: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این «کان»، «کان» تامّه است این چنین نیست که ﴿شَیْئاً﴾ خبرش باشد تو «لیس» تامّه بودی هیچی نبودی ما هیچ را به این صورت آوردیم. خب، در بخش اول انسان «لیس» تامّه است در بخش دوم مرحلهٴ بعدی انسان «لیس» ناقصه است یعنی موجود است اما قابل ذکر نیست اینکه فرمود: ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ این ﴿یُمْنَی﴾ نشان میدهد که اصلاً قابل ذکر نیست این. این در بخشهایی فرمود: ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ یعنی شیئی بود ولی قابل ذکر نبود اوّلین آیهٴ سورهٴ انسان این است ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ اینجا دیگر «کان»، «کان» ناقصه است و خبر میخواهد بر خلاف «کان» که در سورهٴ مریم بود که ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ آنجا «لیس» تامّه بود اینجا «لیس» ناقصه بود قبلاً هیچ، هیچ یعنی هیچ بعد هم شده ﴿مَنیٍّ یُمْنَی﴾ خب اینکه قابل ذکر نیست بعد کم کم تو را به این صورت در آوردیم بعد وقتی که مخلوق شد میشود خاک که انسان اول خاک بود یا نطفه بود و مانند آن بود فرمود شما یک چیز میّتی بودید یا به صورتهایی که اگر هم حیات داشتید حیاتِ گیاهی بود عَلَقه بود، مُضغه بود، کم کم استخوان شد ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ بعد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ که ﴿أَحْیَاکُمْ﴾ حیاتِ انسانی به ضما دادیم پس بخش اول «لیس» تامّه است بخش دوم «لیس» ناقصه غیر قابل ذکر است بخش سوم «لیس» ناقصه قابل ذکر است منتها خاکهای بیابان است یا علقه و مضغه و امثال ذلک است بخش چهارم حالا میشود انسان. بعد هم این را اِماته میکند بعد هم بعد از اِماته احیا میکند باید دستش پُر باشد. خب، این انسان با این تطوّراتی که داشت پشتسر گذاشت و در پیش دارد در محکمهٴ عدل الهی محشور میشود
برهان ناپذیری مسئله شرک و شرک پرستی
اما اینکه فرمود: ﴿مَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ برای اینکه شرک، برهانپذیر نیست آنچه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون یعنی آیهٴ 117 است که قبلاً هم به مناسبتهایی آن آیه خوانده شد این است ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ فرمود اگر کسی مشرک باشد حرفش این است غیر از خدا یک اِله و ربّی هست این حرفِ او این است بعد میفرماید میدانید لازمهٴ این شرک چیست؟ لازمهٴ ضروری و ذاتیِ شرک، بیبرهانی است ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ که ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ اصلاً اِله آخر برهانپذیر نیست مثل اینکه کسی بگوید که اگر کسی بگوید دو دوتا پنجتاست که دلیل ندارد اینکه دلیل ندارد جمله، صفت آن دو دوتا پنجتاست یعنی دو دوتا پنجتا برهانپذیر نیست فرمود اینها چه برهانی میخواهند اقامه بکنند ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ اصلاً شرک، برهانپذیر نیست مثل اینکه بگوید کسی دو دوتا پنجتایی که برهان ندارد این وصفِ ضروریِ اوست برای اینکه این امرِ محال است این بیّنالغی است نه بدیهی است و نه نظریِ منتهی به بدیهی، لذا فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ (یک)، ﴿وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ (دو)، حرف یا باید عقلی باشد یا نقلی، عقل در مقابل نقل است نه در مقابل وحی، عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع، شرع یا عقلی است یا نقلی چون اگر دلیلِ عقلی به نصابش رسید وهم و خیال نبود، مغالطه نبود چون که اگر آن باشد که دلیل نیست اگر دلیل بود حجّت شرعی است ممکن نیست جایی برهان عقلی اِقامه بشود بر مطلبی و حجّت شرعی نباشد این چه مربوط به ساخت زیردریایی باشد چه مربوط به ساخت آپولوی فوق مریخ باشد چه ما بینهما هر جا عقل چه در کشاورزی چه در سیاست چه در اجتماع چه در اقتصاد از راه روشهای تجربی، روشهای فوق تجربی یا نیمهتجربی به جایی رسید میشود حجّت شرعی، دیگر با قیاس که قبل از اینکه فقه بگوید قیاس باطل است اصول گفته و قبل از اینکه فقه و اصول که الآن 1400 سال است رایجاند منطق گفته، این منطق گفته قیاس، حجّت نیست این قیاس همان تمثیلِ منطقی است دیگر که از جزئی بخواهیم پی به جزئی ببریم این حجّت نیست و بیّنالغی است خب اگر قیاسِ منطقی بود نه تمثیلِ منطقی که از تمثیل منطقی در فقه و اصول به قیاس یاد میشود این میشود حجّت شرعی. شرک، برهانپذیر نیست ﴿وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَّصِیرٍ﴾ که نه نصیرِ داخلی دارند نه نصیرِ خارجی وضع اسم ظاهر هم موقع مُضمَر به همین مناسبت است
عکس العمل کفار در برابر آیات و براهین الهی
آیهٴ بعد هم همین شرح را دارد فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾ حالا دستشان چون از برهان خالی است زبانشان باز است ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ﴾ این آیات شفاف و روشن را ما برای آنها که خدایی هست، قیامتی هست، بشر را او آفرید، بشر را او اداره میکند، بشر به میل خود نیامده، بشر به میل خود نمیرود، بشر به میل خود دین را انتخاب میکند ولی عقل از درون، فطرت از درون، کتاب و سنّت از بیرون راهنمایی کردند که چه چیزی را انتخاب بکن ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾ که این آیات ﴿بَیِّنَاتٍ﴾ است ﴿تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنکَرَ﴾ آثار کراهت و عصبانیّت و غیظ و نفی و اینها از چهرههای اینها پیداست طوری عصبانی میشوند که نزدیک است حمله کنند اگر دستشان برسد که حمله میکنند و میکُشند، نرسد که فحّاشی میکنند آن هم نرسید که عصبانی میشوند. در سورٴ مبارکهٴ آلعمران جریان کشتار اینها را در آیهٴ 21 سورهٴ مبارکهٴ آلعمران قبلاً ملاحظه فرمودید، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ (این یک)، ﴿وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ (دو)، اینها نه تنها با انبیا و ائمه(علیهم السلام) مخالفاند با علما و روحانیون هم مخالفاند اگر آنها را به حق دعوت بکنند اینها هم انبیا را شهید میکنند هم علما را که اینها را به قِسط و عدل دعوت میکنند، اگر دستشان رسید برابر آیهٴ 21 سورهٴ آلعمران عمل میکنند نشد که به فحاشی و بدنامی و غیبت و تهمت اکتفا میکنند فرمود: ﴿یَسْطُونَ﴾ با سَطوت و با سیطره و سلطنت میخواهند با دین مبارزه کنند ﴿یَکَادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا﴾ حالا اینکه ﴿یَتْلُونَ﴾ اعم از انبیا و علما، بعد بفرماید در جواب آنها بگو که قیامت هست،
کیفیّت عذاب کفّار در مخالفت با آیات الهی
بدتر از این صحنهای که الآن شما برخورد کردید خیلی الآن این حرف شما را به خشم آورد بدتر از این خشم و کراهت و غضبی که دارید یک چیز دیگر هم هست «فإن قیل» آن چیز چیست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾. خب ﴿قُلْ أَفَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ﴾ اگر این ﴿بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ﴾ آن طوری که جناب زمخشری در کشّاف به عنوان وجه اول نقل کرد مرحوم شیخ طوسی در تبیان هم به عنوان یک وجه مورد قبول نقل کرد یعنی بدتر از این حالتی که شما نسبت به مردان الهی دارید یک چیزی هم در قیامت هست این معنایش این است که آن عذابِ اخروی شدیدتر از کارِ شماست این درست نیست برای اینکه عذابِ اخروی هرگز نه بیشتر است نه شدیدتر این یک آیه در قرآن کریم است در برابر حفظ عدل در مسئلهٴ عذاب که فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ این فقط دربارهٴ کیفر است وگرنه دربارهٴ حسنات که ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ است که این طور نیست که جزا موافق عمل باشد کیفر، موافق عمل است بیشتر نیست. ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ این ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ هم مستحضرید که تحدید به لحاظ مافوق است نه به لحاظ مادون، گاهی تحدید به لحاظ مافوق است گاهی به لحاظ مادون است گاهی به لحاظ طرفین، مثلاً در مسافت که میگویند باید هشت فرسخ باشد این تحدید به لحاظ مادون است یعنی کمتر از هشت فرسخ نباشد بیشتر از هشت فرسخ شد، شد. در مسئلهٴ وجوب اتمام برای مسافری که ناویِ اقامه است کمتر از ده روز نباید باشد بیشتر از ده روز شد، شد. اینکه فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ یعنی کیفرِ جهنم بیشتر نیست کمتر شد، شد چون ﴿یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ اما اگر عذابِ قیامت بیشتر از جرم اینها باشد با ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ سازگار نیست اما اگر اینچنین بگوییم، بگوییم که در برخورد با این انبیا و علما یک حالتی به شما دست داد این حالت و خشم برای شما ناگوار بود شما در قیامت حالتی را میبینید که از این ناگوار، ناگوارتر است و آن عذاب الهی است این قابل قبول است یا نه، این طور حرفِ تبیان و زمخشری توجیه بشود که این کاری که شما الآن نسبت به مؤمنین کردید یا آنها را شهید کردید یا آنها را زدید به زندان بردید و مانند آن این یک باطنی دارد این باطنش سهمگینتر از ظاهر اوست این باطن چیست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ﴾ اینکه نقل شده است «یوم المظلوم علی الظالم أشدّ مِن یوم الظالم علی المظلوم» به همین است که باطنِ این گناه این است اگر کسی یک غذای سمّی را خورد ممکن است فعلاً مختصری تخفیف شده باشد ولی باطنِ سمّ هلاکت است باطنِ گناه همان نار است این قابل توجیه است به این دو وجه
بیان برخی نکات ادبی در اثبات کفر منکران
فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنکَرَ﴾ اینجا هم از باب اسم ظاهر جای ضمیر است برای اینکه فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ﴾ اگر میفرمود «تعرف فی وجوههم» کافی بود چون بحث در همین مشرکین و کفار است شما یک جا را ضمیر میآورید بعد اسم ظاهر، این اسم ظاهر آوردن برای آن است که روشن کند اینها کافرند (یک) و سبب کیفریابی اینها هم کفر اینهاست (دو)، ﴿تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنکَرَ﴾ طوری که ﴿یَکَادُونَ یَسْطُونَ﴾ با سَطوت و سیطره و سلطنت برخورد کنند ﴿بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا﴾ چه انبیا باشند چه ائمه(علیهم السلام) چه علما باشند ﴿قُلْ أَفَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ﴾ در ﴿ذلِکُمُ﴾ یک اشاره است یک خطاب، ما یک وقت میخواهیم مطلبی را به یک مخاطب بفهمانیم اشاره بکنیم آن مطلب اگر نزدیک باشد که میگوییم «ذا» اگر دور باشد «ذاک» اگر فاصله بیشتری داشته باشد «ذلک» چون مخاطب یک نفر است میگوییم «ذاک» یا «ذلک» یعنی «أیّها المخاطب» مشارٌإلیه ما آن شیء است اما اگر جمعیتی باشند به این جمعیت میگوییم ای آقایان! این مطلب دربارهٴ شماست «ذلکم» یک اشاره است که مشارإلیه دارد یک «کُم» است که مخاطب دارد به این مخاطبان اشاره میکنند دربارهٴ عذاب که آن برای شماست ﴿بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ﴾ آن چیست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ﴾ که این «وَعَدَ» که ثلاثی مجرّد است هم به معنای وَعد و نوید مصطلح است هم به معنای وعید، گرچه دربارهٴ وعید کلمهٴ اوعَد به کار میرود اما وعد هم میتواند به معنای وعید باشد چه اینکه هست ﴿وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ باز اینجا اسم ظاهر آوردند به همان دو نکته که ثابت بکنند اینها کافرند (یک)، و ثابت بکنند که علت استحقاق اینها نسبت به کیفرِ شدید کفر اینهاست (دو)، ﴿وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
بیان معنا و محدوده آسمان از دیدگاه قرآن
وجود براهین عقلی و نقلی بر حقانیت موحدان
عدم اقامه براهین عقلی و نقلی برتأیید مشرکان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً هُمْ نَاسِکُوهُ فَلاَ یُنَازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَی رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلَی هُدیً مُّسْتَقِیمٍ ﴿67﴾ وَإِن جَادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿68﴾ اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیَما کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿69﴾ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِکَ فِی کِتَابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ ﴿70﴾ وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَّصِیرٍ ﴿71﴾ وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنکَرَ یَکَادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿72﴾
پاسخ اشکالات معاندین در اصول و فروع دین
چون سورهٴ مبارکهٴ «حج» در مدینه نازل شد و سوَر مدنی گذشته از اشتمال بر اصول اعتقادی، مطالب فقهی و حقوقی را هم در بردارد. در این بخش یک سلسله مسائلی مربوط به توحید و معارف اصلی بیان شده یک سلسله هم مسائل فقهی. فرمود دربارهٴ اصول دین هر چه استدلال بکنید جا دارد آنها هم اشکال بکنند پاسخِ مثبت دارد. دربارهٴ فروع دین که عقل آنها نمیرسد یک نقد بیجایی دارند آنها اشکال میکنند که چرا مَنسک و عبادت یهودیها با مسیحیها فرق میکند عبادتهای آنها با عبادت مسلمین فرق میکند. این نمیدانند که اسراری برای عبادات هست که فقط خدا میداند برای هر عصر و مصری اقتضایی است که آن را خدا میداند، پس اگر در جریان اصول آنها استدلال کنند براهین قبلی هست، براهین بعدی هست یک مقدار قبلاً ذکر شده یک مقدار بعداً ذکر میشود و اگر دربارهٴ فروع سخن بگویند به اینها اعلام بکن که ﴿لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً هُمْ نَاسِکُوهُ﴾ شما چه میدانید که راز اینکه مسلمانها نماز صبح را باید دو رکعت بخوانند به جَهر، نماز ظهرین را چهار رکعت بخوانند به اِخفات اینها نه به عقل شما میرسد نه ضرورتی دارد که بفهمید ﴿لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَکاً﴾ که اینها ناسکِ آن هستند اختصاصی هم به مسئلهٴ ذبح و نَحر و قربانی ندارد اینکه حضرت فرمود: «خُذوا عنّی مناسککم» یعنی اعمال عبادی حج را، دستورات حج را از من یاد بگیرید همان طوری که فرمود: «صلّوا کما رأیتمونی اُصلّی» در بخشهایی از سورهٴ مبارکهٴ مائده هم هست که ما برای هر کسی یک شرعه و منهاجی قرار دادیم که برابر با آن منهاج عمل میکنند آیهٴ 48 سوره مبارکه مائده این بود فرمود: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً﴾ این شرعه و منهاج متنوّع برای مقتضیات آن عصر است خطوط کلّی اینها یکی است اصول اوّلی اسلام هم که ثابت است، پس بنابراین آنها اگر دربارهٴ اصول جدالی دارند برهان اقامه بکنند، اگر دربارهٴ اختلاف مناسک حرف دارند به اینها بفرمایید ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ﴾، اگر اینها بهانه میگیرند اینها را موعظه کن، نصیحت کن بعد بفرماید ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ شما اگر بهانه بخواهید بگیرید ذات اقدس الهی بهانهٴ شما را بهتر از شما میداند و کیفر میدهد لذا فرمود: ﴿وَإِن جَادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾
بیان معنا و محدوده آسمان از دیدگاه قرآن
در جریان نزول سماء مستحضرید که «کلّ ما علاکَ فهو سماء» هر چه بالای سر انسان است این را میگویند آسمان، اگر در سورهٴ مبارکهٴ نور دارد که خدای سبحان از کوههای آسمان برای شما باران و تگرگ و برف نازل میکند که ﴿وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾ یعنی تگرگ نازل میکند، برف نازل میکند، باران نازل میکند از کوههای آسمان معنایش همین ابرهایی است که شبیه جبال است وگرنه از آسمانِ واقعی که باران نمیآید، پس اینها را میگویند آسمان، گاهی هم دارد که حاصب و سنگی همین شهابسنگها ما میتوانیم برای شما بفرستیم آنچه ذات اقدس الهی میتواند از بالا بر شما نازل بکند میگویند آسمان است آسمان را به زمین زد، اگر چیزی از یکی از این کُرات جدا بشود و به عنوان عذاب نازل بشود این «سقوط السماء علی الأرض» است بنابراین منظور از آسمان، کلّ آن ثوابت و سیّارات نیست هر چه بالای سر انسان است آسمان است گاهی صاعقه نازل میشود گاهی بَرْد تگرگهای زیانبار نازل میشود گاهی شهابسنگها نازل میشود تعبیر قرآن از این شهابسنگها به حاصب است حاصب همین سنگ است گاهی هم از ابرهای شبیه کوهی که بالای سرِ ماست تگرگ نازل میکند که در سورهٴ نور فرمود برای شما ﴿مِن جِبَالٍ فِیهَا مِن بَرَدٍ﴾ نازل میکند خب پس منظور از سماء و سقوط سماء بر ارض روشن شد.
پرسش:...
پاسخ: حالا آنها را ذات اقدس الهی فرمود که همهٴ این ستارهها در آسمان اول است این آسمان هفتگانه مطابق با آن هیئت بطلمیوسی و مانند آن نیست آنها معتقد بودند که این ستارههای هفتگانهٴ سیّار در این هفت آسماناند و ستارههای ثابت در آسمان هشتم است و یک آسمان نهمی به عنوان فلکالأفلاک معتقد بودند که آن را میگفتند فلکِ اطلس نه ستارهٴ ثابت در اوست نه ستارهٴ سیّار همانند کلمهٴ اطلس که بینقطه است. این حرفها را قرآن امضا نکرده برای اینکه فرمود: ﴿إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ﴾ این کواکب جمع محلاّ به الف و لام است یعنی ما همهٴ ستارهها را در آسمان اول قرار دادیم اینها پیشینیان معتقد بودند که آسمان اول جای ماه است قمر است و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل به همین ترتیب برای هفت آسمان بود حالا یک سلسله سیّارههای دیگری کشف شده که پیشینیان کشف نکرده بودند ولی قرآن ظاهرش این است که همهٴ اینها در آسمان اول است پس طبقات هفتگانهٴ آسمان این نیست که در هیئت بطلمیوسی بود و مانند آن.
بیان برخی انحاء و اشکال مختلف بت پرستی
خب، فرمود آسمان را او خلق کرد این مثلّث را بالأخره او اداره کرده و میکند با نظم، جهان خارج را من السماء و الأرض او آفرید (یک)، انسان را به عنوان مهمان دعوت کرده است و آفرید (دو)، رابطهٴ انسان و جهان را که ضلع سوم این مثلث است او تنظیم میکند (سه)، خب اگر اضلاع سهگانه مثلث بید الله سبحانه و تعالی است شما چرا روزیِ او را میخورید در کنار سفرهٴ او مینشینید و غیر او را عبادت میکنید بالأخره اگر کسی موحّد نبود بتپرست است هیچ فرقی نمیکند خواه بتِ درون خواه بتِ بیرون اینها میگویند «أکثف الأوثان» همان صنم و وثنی است که میتراشند و در بتکده میگذارند، «ألطف الأوثان» همان هوا و هوسی است که ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اگر کسی موحّد نبود یقیناً بتپرست است حالا یا بتِ درون یا بتِ بیرون، یا هوای خود را میپرستد یا دستتراش خود را میپرستد این طور نیست که آن کسی که میگوید من هر چه دلم میخواهد عمل میکنم این هم بتپرست است دیگر برای اینکه خدایِ او، هوای اوست ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ همین است این تابع هواست، ما در جهان یا موحّد داریم یا مشرک کسی که چیزی را نپرستد ما نداریم گرچه خودش را به عنوان کمونیست یا نامهای دیگری برای خودش انتخاب میکند ولی بالأخره بتپرست است.
وجود براهین عقلی و نقلی بر حقانیت موحدان
وقتی این براهین را اقامه کرد فرمود صحنهٴ قیامت همهٴ اینها ظهور میشود و ذات اقدس الهی داوری را به عهده دارد ﴿اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیَما کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ بعد برای تحکیم مسئله باز برهان اعتقادی اقامه میکند و برای تحکیم مسئله، مسئلهٴ الحاد و شرک را مطرح میکند میفرماید موحّدان برهان دارند غیر موحّد برهان ندارد نه دلیل عقلی دارد نه دلیل نقلی این راهِ قرآن کریم است. میفرماید موحّد، برهان عقلی دارد برای اینکه این موجودات ممکن خودبهخود که به بار نیامدند تصادف و اتّفاق و شانس جزء خرافات است حتماً یک مبدأ فاعلی دارند چون نظمِ عمیقِ علمی در جهان هست پس ناظمِ اینها، حکیم و قادرِ مطلق است این برهان عقلی. برهان نقلی هم که آیات فراوانی است که همین مسئله را تأیید میکند که خالق آسمان و زمین این است، ناظم آسمان و زمین خداست، مدیر و مدبّر آسمان و زمین خداست، پس موحّدان هم دلیلِ عقلی دارند هم دلیلِ نقلی، مشرکان و ملحدان نه دلیل عقلی دارند نه دلیل نقلی. این چهار مطلب را الآن قرآن کریم در این یکی دو آیه ذکر میکند میفرماید: ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ تو میدانی که خدا میداند یعنی آن برهان عقلی داری این برهان نقلی هم همان را تأیید میکند ﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِکَ فِی کِتَابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ﴾ همهٴ اینها مضبوط است، تنظیمشده است، ثبتشده است و آفرینش اینها برای خدا آسان است تدبیر اینها برای ذات اقدس الهی آسان است چون او قدرت مطلق دارد چیزی در برابر قدرت مطلق دشوار نیست این حرفِ ما موحّدان است.
عدم اقامه براهین عقلی و نقلی برتأیید مشرکان
اما مشرکان، فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ (یک)، ﴿وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ (دو)، هر کدام از اینها هم به دو قسم تقسیم میشود، میشود چهار. بیان ذلک این است که اینهایی که خدا را نمیپرستند حالا یا ملحدند به تعبیر خودشان یا مشرکاند البته ما ملحد به این معنا که هیچ چیزی را نپرستد در عالَم نداریم بالأخره یا هوای خودش را میپرستد یا بت را میپرستد پرستش بت هم در حقیقت محصول پرستش هواست بالأخره انسان یا اهل تقواست یا اهل هوا. فرمود اینها نه دلیلِ نقلی دارند که خدای سبحان از آسمان نازل کرده باشد در صحیفهای از صُحُف الهی باشد، در کتابی از کُتُب آسمانی باشد پیامبرانی آورده باشند وجود مبارک ابراهیم یا وجود مبارک موسای کلیم یا عیسی(علیهم السلام) آورده باشند اینکه نیست، خود انبیا هم که معصوماند مطلبی در این زمینه گفته باشند نیست، همان طوری که ما یک قرآن داریم و یک عترت، آنها هم یک تورات دارند و یک سنّت موسی، یک انجیل دارند و یک سنّت عیسی، مطلبی را که وجود مبارک موسای کلیم بفرماید سنّت پیغمبر است دیگر، این هم معصوم است همان طوری که روایات ما حجّت است روایات آنها هم حجّت است چون کلام معصوم حجّت است چون معصوم در دینِ خدا که به غیر وحی و الهام الهی حرف نمیزند حالا وحی و الهام گاهی به صورت کتاب در میآید گاهی هم به صورت سنّت نه کتاب آسمانی، شرک را امضاء کرده نه سنّت انبیا این دو قسم. بخواهند دلیل عقلی اقامه کنند دلیل عقلی یا باید بیّن باشد یا مبیّن، بیّن یعنی امر بدیهی که دیگر نیازی به استدلال ندارد، مبیّن یعنی مطالب پیچیدهٴ نظری که به این بدیهی ختم میشود اول نظری و پیچیده است بعد بر اثر رجوع به بدیهی میشود مبیّن، پس دلیل عقلی با بیّن است یا مبیّن، دلیل نقلی یا کتاب آسمانی است یا سنّت پیامبر «فالأمر علی أربعة أقسام» همهٴ این چهار قسم در اینجا منتفی است. فرمود نه دلیل نقلی دارند هیچ پیامبری این حرف را نزده هیچ کتابی این مطلب را ننوشته، نه دلیل عقلی دارند برای اینکه نه بیّن است نه مبیّن. فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ چیزی که هیچ کدام از این چهار امر او را همراهی نمیکند ﴿مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ دلیل را میگویند سلطان چون مسلّط بر وهم است، مسلّط بر خیال است، مسلّط بر خرافه و امثال ذلک است، اگر در کتاب آسمانی نوشته شده باشد «انزل به سلطانا» پیغمبری از پیغمبران گفته باشد «أنزل به سلطاناً» پس میشود دلیلِ نقلی، دلیل عقلی هم یا بالأخره باید بدیهی باشد یا نظری منتهی به بدیهی، اگر هیچ کدام از این دو نبود و هیچ کدام از آن دو نبود امور چهارگانه منتفی بود پس ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾
نبودن دافع و ملجئی برای ملحدان
وقتی این امور چهارگانه منتفی شد اینها یک مجرمیاند که جُرمشان ثابت است (یک)، کسی هم به دادِ اینها نمیرسد (این دو). نه ناصرِ داخلی دارند نه ناصرِ خارجی. ناصر داخلی هر کسی استدلال اوست اگر کسی متّهم شد ولی دلیلِ قانعکننده داشت و توانست دفاع بکند این نصیرِ داخلی دارد، نصیرِ خارجی هم شفیع است، ملائکهاند، انبیایند، اولیایند. فرمود این مشرکان این ملحدان اینها نه نصیرِ داخلی دارند چون دستشان خالی است برهان ندارند نه عقلی نه نقلی، انبیا و اولیا و فرشتگان هم که از این گونه متّهم و مجرم دفاع نمیکنند دیگر آنها را یاری نمیکنند لذا به نحو مطلق فرمود: ﴿وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَّصِیرٍ﴾ اسم ظاهر را هم به جای ضمیر گذاشته مثلاً ملاحظه میفرمایید در غالب این موارد با اینکه ممکن بود به ضمیر اکتفا بشود اسم ظاهر بیاورد فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ باید بفرماید «و ما لهم من نصیر» اما اسم ظاهر را به جای ضمیر آوردن برای دو نکته است یکی اثبات اینکه اینها ظالماند، یکی تعلیلِ مسئله است که چون اینها ظالماند کسی به دادِ اینها نمیرسد اینها تجاوز کردند، تعدّی کردند از مرز عقل به در آمدند، از مرز علم به در آمدند، از مرز نقل به در آمدند، از مرز کتاب و سنّت به در آمدند تعدّی کردند شدند ظالم، چون ظالماند نه نصیرِ داخلی دارند نه نصیرِ خارجی حالا گذشته از اینکه دستشان خالی است از آن طرف زبانشان هم باز است دستشان هم باز است برای حمله کردن
بررسی نکات ادبی سیر خلقت انسان
﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ﴾ دیدید ما حرفِ روشن زدیم ما گفتیم که انسان مراحلی را گذرانده یک وقت لا شیء بود یک وقت شیء بود قابل ذکر نبود یک وقت مُرده بود ما او را زنده کردیم بعد هم میمیرانیم بعد هم زنده میکنیم آن وقت که زنده کردیم دستش خالی است. در بخشی از آیات فرمود انسان قبلاً «لا شیء» بود به نحو «لیس» تامّه در سورهٴ مبارکهٴ مریم گذشت که خدای سبحان به زکریا(سلام الله علیه) فرمود چون زکریا عرض کرد چگونه من که سالمند و فرتوتم و همسرِ من هم که پیر است آن وقتی هم که جوان بود عاقِر و نازا بود الآن که پیر است چگونه صاحب فرزند میشویم ﴿رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً ٭ وَلَمْ أَکُن بِدُعَائِکَ رَبِّ شَقِیّاً ٭ وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِن وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِراً فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً ٭ یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً﴾ آنگاه ذات اقدس الهی فرمود شما هیچ تعجّب نکنید و قدرت ما را مطلق بدانید ﴿یَا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ یَحْیَی﴾ که ﴿لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِیّاً﴾ وقتی او عرض کرد چگونه من میتوانم صاحب فرزند بشوم فرمود: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این «کان»، «کان» تامّه است این چنین نیست که ﴿شَیْئاً﴾ خبرش باشد تو «لیس» تامّه بودی هیچی نبودی ما هیچ را به این صورت آوردیم. خب، در بخش اول انسان «لیس» تامّه است در بخش دوم مرحلهٴ بعدی انسان «لیس» ناقصه است یعنی موجود است اما قابل ذکر نیست اینکه فرمود: ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ این ﴿یُمْنَی﴾ نشان میدهد که اصلاً قابل ذکر نیست این. این در بخشهایی فرمود: ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ یعنی شیئی بود ولی قابل ذکر نبود اوّلین آیهٴ سورهٴ انسان این است ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ اینجا دیگر «کان»، «کان» ناقصه است و خبر میخواهد بر خلاف «کان» که در سورهٴ مریم بود که ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ آنجا «لیس» تامّه بود اینجا «لیس» ناقصه بود قبلاً هیچ، هیچ یعنی هیچ بعد هم شده ﴿مَنیٍّ یُمْنَی﴾ خب اینکه قابل ذکر نیست بعد کم کم تو را به این صورت در آوردیم بعد وقتی که مخلوق شد میشود خاک که انسان اول خاک بود یا نطفه بود و مانند آن بود فرمود شما یک چیز میّتی بودید یا به صورتهایی که اگر هم حیات داشتید حیاتِ گیاهی بود عَلَقه بود، مُضغه بود، کم کم استخوان شد ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ بعد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ که ﴿أَحْیَاکُمْ﴾ حیاتِ انسانی به ضما دادیم پس بخش اول «لیس» تامّه است بخش دوم «لیس» ناقصه غیر قابل ذکر است بخش سوم «لیس» ناقصه قابل ذکر است منتها خاکهای بیابان است یا علقه و مضغه و امثال ذلک است بخش چهارم حالا میشود انسان. بعد هم این را اِماته میکند بعد هم بعد از اِماته احیا میکند باید دستش پُر باشد. خب، این انسان با این تطوّراتی که داشت پشتسر گذاشت و در پیش دارد در محکمهٴ عدل الهی محشور میشود
برهان ناپذیری مسئله شرک و شرک پرستی
اما اینکه فرمود: ﴿مَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ برای اینکه شرک، برهانپذیر نیست آنچه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون یعنی آیهٴ 117 است که قبلاً هم به مناسبتهایی آن آیه خوانده شد این است ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ فرمود اگر کسی مشرک باشد حرفش این است غیر از خدا یک اِله و ربّی هست این حرفِ او این است بعد میفرماید میدانید لازمهٴ این شرک چیست؟ لازمهٴ ضروری و ذاتیِ شرک، بیبرهانی است ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ﴾ که ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَرَ﴾ اصلاً اِله آخر برهانپذیر نیست مثل اینکه کسی بگوید که اگر کسی بگوید دو دوتا پنجتاست که دلیل ندارد اینکه دلیل ندارد جمله، صفت آن دو دوتا پنجتاست یعنی دو دوتا پنجتا برهانپذیر نیست فرمود اینها چه برهانی میخواهند اقامه بکنند ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾ اصلاً شرک، برهانپذیر نیست مثل اینکه بگوید کسی دو دوتا پنجتایی که برهان ندارد این وصفِ ضروریِ اوست برای اینکه این امرِ محال است این بیّنالغی است نه بدیهی است و نه نظریِ منتهی به بدیهی، لذا فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ (یک)، ﴿وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾ (دو)، حرف یا باید عقلی باشد یا نقلی، عقل در مقابل نقل است نه در مقابل وحی، عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع، شرع یا عقلی است یا نقلی چون اگر دلیلِ عقلی به نصابش رسید وهم و خیال نبود، مغالطه نبود چون که اگر آن باشد که دلیل نیست اگر دلیل بود حجّت شرعی است ممکن نیست جایی برهان عقلی اِقامه بشود بر مطلبی و حجّت شرعی نباشد این چه مربوط به ساخت زیردریایی باشد چه مربوط به ساخت آپولوی فوق مریخ باشد چه ما بینهما هر جا عقل چه در کشاورزی چه در سیاست چه در اجتماع چه در اقتصاد از راه روشهای تجربی، روشهای فوق تجربی یا نیمهتجربی به جایی رسید میشود حجّت شرعی، دیگر با قیاس که قبل از اینکه فقه بگوید قیاس باطل است اصول گفته و قبل از اینکه فقه و اصول که الآن 1400 سال است رایجاند منطق گفته، این منطق گفته قیاس، حجّت نیست این قیاس همان تمثیلِ منطقی است دیگر که از جزئی بخواهیم پی به جزئی ببریم این حجّت نیست و بیّنالغی است خب اگر قیاسِ منطقی بود نه تمثیلِ منطقی که از تمثیل منطقی در فقه و اصول به قیاس یاد میشود این میشود حجّت شرعی. شرک، برهانپذیر نیست ﴿وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِن نَّصِیرٍ﴾ که نه نصیرِ داخلی دارند نه نصیرِ خارجی وضع اسم ظاهر هم موقع مُضمَر به همین مناسبت است
عکس العمل کفار در برابر آیات و براهین الهی
آیهٴ بعد هم همین شرح را دارد فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾ حالا دستشان چون از برهان خالی است زبانشان باز است ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ﴾ این آیات شفاف و روشن را ما برای آنها که خدایی هست، قیامتی هست، بشر را او آفرید، بشر را او اداره میکند، بشر به میل خود نیامده، بشر به میل خود نمیرود، بشر به میل خود دین را انتخاب میکند ولی عقل از درون، فطرت از درون، کتاب و سنّت از بیرون راهنمایی کردند که چه چیزی را انتخاب بکن ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾ که این آیات ﴿بَیِّنَاتٍ﴾ است ﴿تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنکَرَ﴾ آثار کراهت و عصبانیّت و غیظ و نفی و اینها از چهرههای اینها پیداست طوری عصبانی میشوند که نزدیک است حمله کنند اگر دستشان برسد که حمله میکنند و میکُشند، نرسد که فحّاشی میکنند آن هم نرسید که عصبانی میشوند. در سورٴ مبارکهٴ آلعمران جریان کشتار اینها را در آیهٴ 21 سورهٴ مبارکهٴ آلعمران قبلاً ملاحظه فرمودید، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ (این یک)، ﴿وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾ (دو)، اینها نه تنها با انبیا و ائمه(علیهم السلام) مخالفاند با علما و روحانیون هم مخالفاند اگر آنها را به حق دعوت بکنند اینها هم انبیا را شهید میکنند هم علما را که اینها را به قِسط و عدل دعوت میکنند، اگر دستشان رسید برابر آیهٴ 21 سورهٴ آلعمران عمل میکنند نشد که به فحاشی و بدنامی و غیبت و تهمت اکتفا میکنند فرمود: ﴿یَسْطُونَ﴾ با سَطوت و با سیطره و سلطنت میخواهند با دین مبارزه کنند ﴿یَکَادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا﴾ حالا اینکه ﴿یَتْلُونَ﴾ اعم از انبیا و علما، بعد بفرماید در جواب آنها بگو که قیامت هست،
کیفیّت عذاب کفّار در مخالفت با آیات الهی
بدتر از این صحنهای که الآن شما برخورد کردید خیلی الآن این حرف شما را به خشم آورد بدتر از این خشم و کراهت و غضبی که دارید یک چیز دیگر هم هست «فإن قیل» آن چیز چیست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾. خب ﴿قُلْ أَفَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ﴾ اگر این ﴿بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ﴾ آن طوری که جناب زمخشری در کشّاف به عنوان وجه اول نقل کرد مرحوم شیخ طوسی در تبیان هم به عنوان یک وجه مورد قبول نقل کرد یعنی بدتر از این حالتی که شما نسبت به مردان الهی دارید یک چیزی هم در قیامت هست این معنایش این است که آن عذابِ اخروی شدیدتر از کارِ شماست این درست نیست برای اینکه عذابِ اخروی هرگز نه بیشتر است نه شدیدتر این یک آیه در قرآن کریم است در برابر حفظ عدل در مسئلهٴ عذاب که فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ این فقط دربارهٴ کیفر است وگرنه دربارهٴ حسنات که ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ است که این طور نیست که جزا موافق عمل باشد کیفر، موافق عمل است بیشتر نیست. ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ این ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ هم مستحضرید که تحدید به لحاظ مافوق است نه به لحاظ مادون، گاهی تحدید به لحاظ مافوق است گاهی به لحاظ مادون است گاهی به لحاظ طرفین، مثلاً در مسافت که میگویند باید هشت فرسخ باشد این تحدید به لحاظ مادون است یعنی کمتر از هشت فرسخ نباشد بیشتر از هشت فرسخ شد، شد. در مسئلهٴ وجوب اتمام برای مسافری که ناویِ اقامه است کمتر از ده روز نباید باشد بیشتر از ده روز شد، شد. اینکه فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ یعنی کیفرِ جهنم بیشتر نیست کمتر شد، شد چون ﴿یَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ اما اگر عذابِ قیامت بیشتر از جرم اینها باشد با ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ سازگار نیست اما اگر اینچنین بگوییم، بگوییم که در برخورد با این انبیا و علما یک حالتی به شما دست داد این حالت و خشم برای شما ناگوار بود شما در قیامت حالتی را میبینید که از این ناگوار، ناگوارتر است و آن عذاب الهی است این قابل قبول است یا نه، این طور حرفِ تبیان و زمخشری توجیه بشود که این کاری که شما الآن نسبت به مؤمنین کردید یا آنها را شهید کردید یا آنها را زدید به زندان بردید و مانند آن این یک باطنی دارد این باطنش سهمگینتر از ظاهر اوست این باطن چیست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ﴾ اینکه نقل شده است «یوم المظلوم علی الظالم أشدّ مِن یوم الظالم علی المظلوم» به همین است که باطنِ این گناه این است اگر کسی یک غذای سمّی را خورد ممکن است فعلاً مختصری تخفیف شده باشد ولی باطنِ سمّ هلاکت است باطنِ گناه همان نار است این قابل توجیه است به این دو وجه
بیان برخی نکات ادبی در اثبات کفر منکران
فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنکَرَ﴾ اینجا هم از باب اسم ظاهر جای ضمیر است برای اینکه فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ﴾ اگر میفرمود «تعرف فی وجوههم» کافی بود چون بحث در همین مشرکین و کفار است شما یک جا را ضمیر میآورید بعد اسم ظاهر، این اسم ظاهر آوردن برای آن است که روشن کند اینها کافرند (یک) و سبب کیفریابی اینها هم کفر اینهاست (دو)، ﴿تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنکَرَ﴾ طوری که ﴿یَکَادُونَ یَسْطُونَ﴾ با سَطوت و سیطره و سلطنت برخورد کنند ﴿بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا﴾ چه انبیا باشند چه ائمه(علیهم السلام) چه علما باشند ﴿قُلْ أَفَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ﴾ در ﴿ذلِکُمُ﴾ یک اشاره است یک خطاب، ما یک وقت میخواهیم مطلبی را به یک مخاطب بفهمانیم اشاره بکنیم آن مطلب اگر نزدیک باشد که میگوییم «ذا» اگر دور باشد «ذاک» اگر فاصله بیشتری داشته باشد «ذلک» چون مخاطب یک نفر است میگوییم «ذاک» یا «ذلک» یعنی «أیّها المخاطب» مشارٌإلیه ما آن شیء است اما اگر جمعیتی باشند به این جمعیت میگوییم ای آقایان! این مطلب دربارهٴ شماست «ذلکم» یک اشاره است که مشارإلیه دارد یک «کُم» است که مخاطب دارد به این مخاطبان اشاره میکنند دربارهٴ عذاب که آن برای شماست ﴿بِشَرٍّ مِن ذلِکُمُ﴾ آن چیست؟ ﴿النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ﴾ که این «وَعَدَ» که ثلاثی مجرّد است هم به معنای وَعد و نوید مصطلح است هم به معنای وعید، گرچه دربارهٴ وعید کلمهٴ اوعَد به کار میرود اما وعد هم میتواند به معنای وعید باشد چه اینکه هست ﴿وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ باز اینجا اسم ظاهر آوردند به همان دو نکته که ثابت بکنند اینها کافرند (یک)، و ثابت بکنند که علت استحقاق اینها نسبت به کیفرِ شدید کفر اینهاست (دو)، ﴿وَبِئْسَ الْمَصِیرُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است