- 17
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 74 تا 78 سوره حج
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 74 تا 78 سوره حج"
منصب الهی ملائکه و انسان در ابلاغ و ارسال وحی
رسالت انسان در اقامه نماز و انجام امور عبادی
برگزیده شدن مؤمنین در امر جهاد از طرف خدا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿74﴾ اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ ﴿75﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿76﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿77﴾ وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ ﴿78﴾
منصب الهی ملائکه و انسان در ابلاغ و ارسال وحی
در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» سرّ انحراف عدّهای از توحید و همچنین کجروی عدّهای از وحی و نبوّت این است که اینها خدا را آن طوری که باید بشناسند نشناختند، گرچه ذات اقدس الهی با کُنه خاص شناختهشدنی نیست لکن آن مقداری که برای مردم و بشر مقدور است آن مقدار، لازم است و آن مقدار را قرآن کریم با اسمای حسنای الهی بیان کرده. در سخنان عترت طاهرین(علیهم السلام) بیان شده. فرمود چون اینها توحید را درست درک نکردند به دام شرک افتادند، چون وحی و رسالت را درک نکردهاند منکر وحی و رسالت شدند. خدای سبحان پُستهای کلیدی خود را به هر کسی نمیدهد نه به هر فرشته میدهد نه به هر انسان حتّی فرشتهها که معصوماند از تحمّل برخی از امانتهای الهی عاجزند با اینکه هر کدام از اینها مأموریت خاص دارند جزء مدبّرات امرند، ولی جریان وحی و رسالت را گروه خاصّی از آنها به عهده میگیرند لذا فرمود: ﴿اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً﴾ چه اینکه ناس هم همین طور است همهٴ مردم صلاحیّت تحمّل رسالت را ندارند حتی برخی از افرادی که از کرامتهای ویژه برخوردارند توانِ بار رسالت را ندارند لذا فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ لذا صَفْوهای میخواهد، اِجْتبایی میخواهد و ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ میخواهد تا در بین فرشتهها گروهی مأموران تلقّی وحی الهی بشوند در بین انسانها هم گروهی مأموران تلقّی وحی الهی بشوند، بشوند پیامبر و ذات اقدس الهی سمیعِ به همهٴ حرفهاست بصیرِ به همهٴ اشیاء و اشخاص است و آنها که رسالت الهی را به عهده گرفتند سوابق آنها، لواحق آنها، بین سابق و لاحقِ اینها همه مشهود خدای سبحان است که مبادا ذرّهای در تلقّی اینها (یک)، در حفظ و نگهداری اینها (دو)، در ابلاغ و املا و انشای اینها (سه) خطوری، خدشهای راه پیدا کند فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ﴾ (یک)، ﴿وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ (دو)، قهراً بین أیدی و خَلف را هم میداند (سه). در آن بخش پایانی سورهٴ «جن» فرمود تمام این کنترل و احاطه برای آن است که وحی الهی صحیحاً به دست مردم برسد دینِ خدا صد درصد به دست مردم برسد حالا یا مردم میپذیرند یا نمیپذیرند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ لذا فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾
رسالت انسان در اقامه نماز و انجام امور عبادی
بعد به مردمِ با ایمان خطاب کرده با اینکه این تکلیف برای همهٴ انسانهاست چون مؤمنان عمل میکنند خطاب فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ وگرنه دیگران هم مکلّفاند اگر میفرمود ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ چه اینکه در موارد دیگر هم فرمود بهجا بود ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ﴾ گاهی ما را به اقامهٴ صلات دعوت میکند، گاهی ما را به احیای و اقامهٴ اجزای عنصری و عناصر محوری نماز فرا میخواند گاهی میفرماید: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ گاهی میفرماید رکوع کنید، سجده کنید که اینها عنصریترین و محوریترین اجزای نمازند. فرمود: ﴿ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا﴾ در جریان سجده، یک عبادت مستقلّی محسوب میشود سجدهٴ شکر است، سجدهٴ تلاوت است و مانند آن، ولی دربارهٴ رکوع یک عبادت مستقلّی هنوز ترسیم نشده که خود رکوع میتواند نظیر سجود که سجدهٴ شکر داریم، سجدهٴ تلاوت داریم، سجدههای دیگر داریم رکوع هم یک عبادت مستقلّی باشد این نیاز به فحص بیشتری است ﴿ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ﴾ این جمعبندی است که تنها راجع به نماز نیست راجع به روزه است، راجع به زکات است، راجع به حج است و مانند آن
تبیین معنا و مصادیق خیر
﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ﴾ نه تنها عبادت است، نسبت به مردم و نسبت به جامعه نسبت به بشر کارهای خیر انجام بدهید منظور از خیر، خیرِ عند الله است که ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ آنچه را که خود بشر خیر میپندارد شاید معیار نباشد اینکه فرمود: ﴿إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ﴾ و خیر تطبیق به مال شده است درست است که مال عندالناس خیر است اما آیا عندالله هم خیر باشد یا نه این روشن نیست فرمود مال، ابزار کار است مال، فتنه است ﴿إَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ و مانند آن، پس اینکه فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ﴾ یعنی «ما هو الخیر عند الله» که آن خیر است و باقی آن را انجام بدهید. در این دعای نورانی مکارم الأخلاق امام سجاد(سلام الله علیه) که در صحیفه سجادیه است دستور دادند از ذات اقدس الهی مسئلت کنیم خدایا! خیر را به دست ما اجرا بکن تو که به جامعه خیر میرسانی اما آن توفیق را به ما عطا بکن که به وسیلهٴ ما به جامعه خیر برسد. تعلیم، حفظ نظم، برقراری نظم، تربیت اخلاقی جامعه، تأمین اقتصاد سالمِ جامعه همهٴ اینها خیر است عندالله هم خیر است. خب فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ این ﴿لَعَلَّکُمْ﴾ در غالب مواردی که ما را به کارِ خیر دعوت میکنند مطرح است سرّش آن است که ما مادامی که در دنیا زندگی میکنیم بین خوف و رجاء، بین قبض و بسط، بین خیر و شرّ، بین حُسن و قبح، بین حق و باطل، بین صِدق و کذب به سر میبریم ممکن است ـ معاذ الله ـ دفعتاً وضع برگردد کسی که کارِ خیر انجام میدهد به سوء خاتمه مبتلا بشود لذا نمیشود اطمینان کرد که این خیر تا پایان عمر میماند یا نه، هر کار خیری که ما انجام دادیم در معرض فلاحیم ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ است نه اینکه «لعلّ» و شایدِ خدا به منزلهٴ باید است خیر شایدِ خدا همان شاید است زیرا ذات اقدس الهی این «لعلّ» را «لیت» را و امثال ذلک را در فصل سوم بیان میکند نه فصل اول و دوم که منطقهٴ ممنوعه است نه در مقام ذات که منطقهٴ ممنوعه است نه در مقام اکتناه صفات ذات که منطقهٴ ممنوعه است در مقام فعل است فعل، موجود خارجی است مقام امکان است و قابل تغییر و تبدّل است به زبان عربیِ مبین سخن میگوید میفرماید این کار شاید شما را به مقصد برساند. خیلیها بودند که اول کارِ خیر بود بعد کار شرّ به عکس هم بود اول کار شرّ بود بعد توبه کردند تا زنده هستیم در معرض تحوّلیم لذا بنابراین ما همیشه باید از ذات اقدس الهی دوامِ این صراط مستقیم را مسئلت بکنیم این میشود ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾
بیان مصادیق و امکان ادای حق باری تعالی
در آیهای که طلیعهٴ بحث امروز تلاوت شد فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ منظور، همان حقّ معرفت است که مقدور است خدای سبحان آن مقداری که از نظر معرفت و از نظر تقوا و از نظر جهاد که جامع بین همهٴ عقاید و اخلاق و اعمال است ما را امر کرده فرمود حقّ خدا را اَدا کنید. در بخش معرفت فرمود عدّهای ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ولی شما حقّ قدرِ خدا را بشناسید (این یک)، دربارهٴ تقوا فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ در جریان جهاد چه جهاد اصغر، چه جهاد اکبر فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ این ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ معنایش آن نیست که حقّ خدا را آن طوری که هست ادا بکنید برای اینکه این در ذیل آیهٴ ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ است حقّ خدا آن طوری که هست مستحیلالمعرفه است مستحیلالاداست، حقّ خدا آن مقداری که بشر مکلّف است هم ممکنالتحصیل است هم ممکنالعمل، هم معرفتش ممکن است هم عملش ممکن، لذا فرمود مؤمنان در حقیقت «قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» مشرکان و کافران و ملحدان و منافقان ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ معلوم میشود که بحثها در فصل سوم است یعنی آنجا که با وجهالله با فیض الله با اسمای حسنای الهی کار داریم، محور بحث است و این برای بشر امکان دارد، اگر حقّ معرفت به این معناست و امکانپذیر است حقّ تقوا هم امکانپذیر است، حقّ جهاد هم امکانپذیر است. به دلیل اینکه یک عدّه را فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ و از مضمونش برمیآید که یک عدّه هم «قدروا الله حقّ قدره» در همین بخش هم فرمود: ﴿مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾ نه در بخش معرفت، شناخت چیزی که مقدور بشر نیست لازم باشد اینچنین نیست نه در بخش تقوا حرج هست نه در بخش جهاد، پس این بخشی که فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ مهفوف به قرینتین است هم قرینهٴ صدر هم قرینهٴ ساق، در صدر فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ معلوم میشود حقّ قدر را عدّهای حفظ کردند، در ساق و در ذیل فرمود: ﴿مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾ معلوم میشود که دشواری با رنج در دین نیست خب، حقّ تقوای الهی با حرج همراه است شاید با حرج هم حاصل نشود. حقّ جهادِ الهی با حرج همراه است شاید با حرج هم حاصل نشود معنایش این است که آن مقداری که خدا تکلیف کرده است آن مقدار را خالصاً انجام بدهید.
محدودۀ تکلیف انسان در انجام جهاد فی سبیبل الله
مطلب دیگر آن است که آنچه گفته شد ﴿فاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ این ناسخ آیهٴ ﴿اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نیست چون ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ معنایش این نیست که آن مقداری که مقدور شما نیست آن را انجام بدهید تا ﴿فاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ناسخ آن باشد چون ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ عقلاً و نقلاً تکلیفِ غیر مستطاع محال است این طور نیست که آن آیه تکلیفِ محال را بگوید و این آیهٴ ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ناسخ آن باشد اینچنین نیست بلکه آن ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ ناظر به اخلاص است این «حَقَّ جِهَاد» ناظر به اخلاص است خیلی ناظر به کمّیت نیست محور اصلی این آیات ناظر به اخلاص است یعنی آن طوری که شایستهٴ خدای سبحان است جهاد کنید، تقوا داشته باشید و معرفت داشته باشید، پس ممکن است که عدّهای «قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» ممکن است عدّهای ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾، اینچنین باشد لذا فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ منتها به تعبیر زمخشری و دیگران چرا نفرمود «حقّ جهادکم فیه» هر جا خدای سبحان ما را به جهاد دعوت کرده است حالا جهاد اصغر یا جهاد اکبر، فرمود جهادِ شما در راه خدا در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» اول و آخر آن سوره همین محور است در اول سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» به این صورت آمده است که شما در راه خدا جهاد کنید ﴿وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا یُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾ شما برای خودتان دارید جهاد میکنید و خدای سبحان شما را وادار کرده است فی سبیل الله جهاد کنید در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» یعنی آیهٴ 69 فرمود: ﴿وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ که این هدایتِ پاداشی است، پس جهادِ در راه خداست دربارهٴ خداست جهاد الله نیست پس معنای اینکه فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ چه خواهد بود؟ چرا نفرمود «حقّ جهادکم فیه» یعنی دربارهٴ او و در سبیل او. سرّش آن است که جهادالله مثل تقویالله است آن جهادِ الهی، تقوای الهی، معرفت الهی یعنی معرفتِ خالص از شرک، خالص از وهم و خیال، تقوای خالص از ریا و سُمْعِه، جهادِ خالص از ریا و سُمعه این میشود جهاد الله. خود خدای سبحان در فصل سوم یعنی مقام فعل، دشمن دارد که ﴿مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ﴾ خدا دفاع میکند خب خدا که دفاع میکند، جهاد میکند دشمنان خود را از بین میبرد جهادالله چطور است؟ جز علی المعیار الحق که نیست ﴿قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ﴾ عدّهای دشمن جبرئیل بودند دشمن خدا بودند که ذات اقدس الهی این وحی را به وسیلهٴ جبرئیل به پیامبر منتقل میکند لذا دشمنِ خدا، دشمن جبرئیل و مانند آن بودند. خب اینها که دشمن خدا بودند دشمن جبرئیل بودند ذات اقدس الهی دشمن خودش را چطور دفع میکند با دشمنش چطور جهاد میکند؟ جز از مدار حق و محور حق این طور نبود پس ما یک جهادالله داریم و یک جهادی داریم که برای مردم است مردمی که باید متخلِّق بشوند به اخلاقِ الهی این «تخلّقوا» به اخلاق الهی این است که حرف میزنید به خُلق الهی حرف بزنید، جهاد میکنید به جهاد الهی جهاد بکنید یعنی خالصاً یعنی مَشوب نباشد پس چند وجه دربارهٴ این ﴿جِهَادِهِ﴾ آمده یکی اینکه این ﴿جِهَادِهِ﴾ یعنی «جهادکم فیه» و به ادنا مُلابسه اضافه شده است یکی اینکه نه، نحوهٴ جهادتان نظیر جهاد الله باشد که «تخلقوا باخلاق الله» خب اگر جهادالله به این معنا شد دیگر نیازی به آن «جهادکم فیه» نیست ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ با حفظ اینکه ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، نیاز دارد آنها هم همین را میگویند که «جهادکم فیه» یعنی «فی سبیله» ولی این آیا نیازی به این تقدیر هست یا بدون تقدیر هم حل میشود آنهایی که خواستند نظیر آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» حل کنند که ﴿وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا﴾ اینجا هم ﴿جِهَادِهِ﴾ یعنی «جهادکم فیه» این طور معنا کنند اما اگر آن معنای دقیق باشد دیگر نیازی به این تقدیر نیست.
فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ درست است که تکلیف برای همهٴ مردم است ولی شما مُجتبای خدایید، برچینشدهٴ خدایید جِبایه یعنی برچین شدن شما وقتی میبینید میوهای روی طبق هست دستفروش این میوه را برای فروش آماده کرده است یک عدّه برچین میکنند آن درشتها و سالمها و صافها را انتخاب میکنند این را میگویند جِبایه، مُجتبی یعنی چنین حالتی، مصطفی یعنی چنین حالتی یعنی برچینشده.
برگزیده شدن مؤمنین در امر جهاد از طرف خدا
فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ شما میوههای درخت انسانیتی است که خدای سبحان شما را در باغ جهان هستی رویانید ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾ بعضیها تلخاند بعضیها شیریناند آنها که شیریناند به عنایت الهی شیرین شدند فرمود شما مجتبای خدایید که مؤمن هستید این توفیق نصیب شما شد این برکت نصیب شما شد شما شدید مؤمن وگرنه اصلِ تکلیف برای همهٴ انسانهاست. اینکه گفته شد ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ چون شما برچینشدهاید حالا که برچینشدهاید سعی کنید نپوسید، فاسد نشوید ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ (یک)، و حفظِ این جبایه را به عهدهٴ خود شما قرار داد به عنایت الهی (دو)، حفظ این جنابه و اصطفا هم دشوار نیست ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾ هیچ دشوار نیست شما بر خودتان سختی را تحمیل نکنید.
بیان ثمرات زهد در دنیا
در همین روایاتی که ذیل این باب هست لابد ملاحظه فرمودید بخشی از این روایات در کنزالدقائق هست از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) هست که حضرت فرمود تمام خیر در اتاقی جمع شده است از عقاید و اخلاق و اعمال صالح، کلید این اتاق زهدِ در دنیاست «و جُعل مفتاحه الزهد فی الدنیا» زهد یعنی بیرغبتی این بیرغبتی در دنیا آدم را راحت میکند (یک)، آبروی آدم را تا آخر حفظ میکند (این دو). شما هم شنیدید هم دیدید، ما هم شنیدیم هم دیدیم هر کسی راغب در دنیا بود بالأخره مسلوبالحیثیه شد خب حیف است که آدم محصول عمرش را که یک آبروست بریزد بیرون. فرمود تمام خیر در یک اتاق جمع شد (یک)، درش قفل شد (دو)، کلیدش «الزهد فی الدنیا» این زهد یعنی بیرغبتی اگر گفتند زاهدِ فی الدنیاست یعنی بیرغبت است اگر گفتند «رَغِب فیها» یعنی علاقهمند است دربارهٴ حضرت یوسف(سلام الله علیه) دارد که این چون به عنوان یک غلام آوردند برای فروش ﴿وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ﴾ یعنی بیرغبت بودند. اگر انسان نسبت به دنیا بیرغبت بود دنیا یعنی همین بازی که من باید اینجا داشته باشم ما باید تلاش بکنیم به این نظام و جامعه و بشر خدمت بکنیم شد شد، نشد نشد دیگر حالا اگر نشد به همه جا فریاد بزنیم این معلوم میشود بیرغبتی در آخرت است نه بیرغبتی در دنیا هر کاری هم همین طور است ما دیگر بیش از این نه مأموریم نه مصلحت ما است ما باید تلاش و کوشش کنیم دنیا را آباد کنیم، جامعه را آباد کنیم، به جامعه خدمت کنیم هیچ مضایقه هم نکنیم اگر نشد، آسمان را به زمین جفت نکنیم. فرمود کلیدِ این زهد در دنیاست
وظیفه پیروان مکتب اهلبیت در انجام فرامین الهی
آخر ما که مشاهد مشرّف میشویم زیارت جامعه را میخوانیم میگوییم «کلامکم نور» یعنی همین دیگر، اینها روشن میکنند آدم را، آدم را راحت میکنند. هیچ کسی این دستورها را عمل نکرد که در آخر عمر مسلوبالحیثیه بشود فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ﴾ راه هم آسان است ما سخت هم نگرفتیم برای شما، شما بچههای پدرتان هستید این شجرهتان را حفظ بکنید شما شناسنامه دارید، شجره دارید، بچهٴ سرِ راهی نیستید آنهایی که شناسنامه دارند در شهری، در روستایی زندگی کردند که علمای بزرگ، رجال بزرگ، مردان بزرگ، زنان بزرگ از آنجا برخاستند این افراد دارای شناسنامهاند میگویند این رجال بزرگ، این زنهای بزرگ از همین روستا یا همین شهر برخاستند ما دارای هویّتیم ما دارای شناسنامهایم ما میتوانیم مثل آنها یا بهتر از آنها باشیم. ذات اقدس الهی فرمود شما دارای شناسنامه هستید فرزندان ابراهیمید این شما را به عنوان فرزندی پذیرفته ابراهیمی باشید او اعلام کرد من هم قبول کردم او گفت هر کس راهِ مرا قبول کرد از من است من هم امضا کردم، حالا اختصاصی به سلمان و امثال سلمان ندارد. یک روایت از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که اگر کسی دستورات ما را انجام بدهد از ما اهل بیت حساب میشود. شما میبینید مردانی بودند که ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «هو منّا أهل البیت» حالا درباره سلمان یک شهرت برتری پیدا کرده وگرنه این جزء خصیصهٴ سلمان که نیست خیلی از مردها بودند بعضی از همین رجال قم بودند که ائمه(علیهم السلام) درباره او فرمودند: «منّا أهل البیت» زنها هم همچنین در بین زنها بانوانی بودند که فرمود: «هی منّا أهل البیت» پس زن اینچنین است مرد اینچنین است ائمه فرمودند دربارهٴ بعضی از شاگردانشان که اینها از ما هستند. بعد استدلال کرده وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به دو آیه از آیات قرآن فرمود اینکه ما میگوییم «سلمانٌ منّا» یا میگوییم فلان محدّث قمی منّا یا میگوییم فلان زنِ باایمان منّا به استناد دو آیه از آیات قرآن کریم است یکی در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است که آن وجود مبارک فرمود اگر کسی دینی که من آوردم راه و روشی که من آوردم پذیرفت و عمل کرد از من است ﴿فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی﴾ کسی که راهِ مرا طی کند از من است یعنی وقتی وجود مبارک ابراهیم فرمود: «هو منّا أهل البیت» و خدا هم این را با قبول، نقل کرد این دیگر میشود «منّا أهل البیت» دیگر لازم نیست حالا دربارهٴ سلمان بیاید دربارهٴ فلان امرئه یا فلان مؤمن بیاید آیهٴ دیگری که حضرت به آن استدلال کرده این است که ﴿إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ﴾ خب آنهایی که در عصر وجود مبارک ابراهیم بودند که ابراهیمی بودند وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) که خود مَثَل اعلای توحید است مؤمنانی که به رهبری پیامبر اسلام راهِ ابراهیم خلیل(علیهم الصلاة) را طی کردند آن ﴿أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ﴾ هستند بنابراین حالا لازم نیست که وَرقهای از وجود مبارک ولی عصر بیاید بگوید که این زید «منّا أهل البیت» خود زید میداند و وجود مبارک ولیّ عصر، اگر این مؤمن بود ﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ﴾ بود، ﴿آمَنُوا﴾ بود، ﴿ارْکَعُوا﴾ بود، ﴿وَاسْجُدُوا﴾ بود، ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ بود، با اخلاص کارِ خود را انجام میداد مثل آن است که وجود مبارک حضرت بفرماید «هو منّا أهل البیت» این اصل کلّی را وجود مبارک امام صادق به استناد دوتا آیه بیان کرده
رسالت مؤمنین بعنوان فرزندان اهلبیت(ع) در عمل به دین
دیگر اینجا هم خدای سبحان به ما میفرماید: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ این منصوب به اِغراست یعنی «خذوا ملّة أبیکم» دین پدرتان را بگیرید خب وقتی خدا او را پدر ما میداند ما فرزند او هستیم دیگر لازم نیست که انسان یک شجرهٴ سیادت داشته باشد که، الآن کاملاً میشود در کنار مزار مرحوم شیخ طوسی، شیخ مفید، شیخ صدوق، صاحب جواهر ایستاد و گفت «السلامُ علیک یابن رسول الله» حالا لازم نیست سیّد باشد که، اگر فرمود اینها فرزندان ما هستند ما پدران اینها هستیم «أنا و علیٌّ أبوا هذه الامّة» اینها مصداق کاملاند حضرت را به عنوان پدر قبول کردند وجود مبارک حضرت امیر را به عنوان پدر قبول کردند و شدند فرزند صالح هم به آن دستور عمل کردند هم به این آیه عمل کردند نعم، آن حکم خاصّ سیادت البته مخصوص کسی است که شجره دارد، اما این بُنوّت تشریفی و کرامتی و تکریمی که حضرت فرمود: «أنا و علیٌّ أبواه هذه الامّة» یا ﴿فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی﴾ یا آیهٴ محلّ بحث که خدا فرمود شما فرزندان ابراهیم خلیل هستید این همان بُنوّت تکریمی و تشریفی است که آدم میتواند این را احراز بکند که. خب فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ دینِ پدرتان را بگیرید. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که اگر کسی از این راه اعراض کرد سَفیه است ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ این سفیهانه دارد زندگی میکند آن توحید، عقل است که «ما عُبد به الرّحمن واکتسب به الجِنان» اگر کسی این را نداشت سفیه خواهد بود. یک بیان لطیفی از سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) در ذیل همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ایشان فرمودند آن حدیث نورانی [«ما عُبد به الرحمن....»] با این آیه به منزلهٴ عکس نقیضاند ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾، «مَن لم یکن سفیها فهو لیس براغب» آن وقت این روایت که عقل «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجنان» با این آیه به منزلهٴ عکس نقیض و متقابل و متعاملاند هماهنگ خواهند بود.
خاورمیانه مرکز اعتلای توحید ابراهیمی
خب فرمود این پدر شماست در بحثهای قبل هم داشتیم که خاورمیانه را وجود مبارک ابراهیم اداره کرده البته مسئلهٴ طوفان و جریان طوفان و قبل از طوفان حسابش جداست و تاریخ مدوّنی ما نداریم اما آنچه در خاورمیانه میگذرد و تاریخ مدوّن هست هر گونه اعتقادِ حقّی، توحیدی، وحی و نبوّتپذیری باشد به برکت ابراهیم خلیل است و اگر وجود مبارک ابراهیم نبود همان مسئلهٴ شرک و وثنیّت و صنمیّت والحاد بود حضرت هم که آمد دید که خب شرک عدّهای را فرا گرفته و منطقهای را هم فرو برده استدلال کرده و برهان اقامه کرده فرمود: ﴿لاَأُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ و خدای سبحان فرمود ما حجّتمان را به او نشان دادیم و حضرت اقامهٴ برهان کرده در بعضی اثر کرده در بعضی اثر نکرده، با حاکمِ وقت مناظره و گفتگو و گفتمان داشته. وجود مبارک بعد از همهٴ این اقامهٴ حجّتها دست به تبر گرفت و رفت بتکده و همهٴ اینها را ریز ریز کرد و گروهی فهمیدند، گروهی سر به طغیان کشیدند گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ آتشافروزی شد و وجود مبارک حضرت رفت و آتش را گلستان کرد، توحید حاکم شد بعداً هر کس شرک میورزید دیگر قاچاقی شرک میورزید اینکه قبلاً گفته شد ارسطو، افلاطون، سقراط، بقراط همه تربیتشدهٴ حضرت ابراهیماند شاگردان ابراهیماند چند بار یعنی چند بار گفته شد منظور این نیست که کتابی زیر بغل افلاطون و ارسطو باشد میرفتند خدمت حضرت ابراهیم. حرف این است که
گر نبودی کوشش احمد تو هم ٭٭٭ میپرستیدی چو اجدادت صنم
این مولوی که دربارهٴ ما میگوید این حرف دربارهٴ کلّ انبیاست اگر آنها نبودند که اینها موحّد نمیشدند که.
خواستگاه علماء در بهره مندی از برکات رجال بزرگ علمی
من یک وقت که سال 34 بود رفتم خدمت مرحوم آقای آملی بزرگ همان که شاگرد مخصوص مرحوم آقای نائینی بود و مرحوم آقای نائینی در تقریضی که بر تقریرات مکاسبشان نوشته، درباره ایشان نوشته «صفوة المجتهدین العِظام» او هم شاگرد خاصّ مرحوم آقای قاضی بود هم شاگرد خاصّ مرحوم آقای نائینی و آقا سیّد ابوالحسن(رضوان الله علیهم) خب یک فقیه کمنظیر بود رفتم خدمتشان یک فقه خدمتشان میخواندیم یک اصول خدمتشان میخواندیم بحثهای دیگر هم داشت هم برای تودیع و عرض ادب و خداحافظی، هم برای اینکه من چه بخوانم چطور بخوانم خب این را احترام میکردیم استاد ما بود همشهری ما بود رفتیم خدمتشان بعد خوشحال شدند فرمودند درسی که میخوانی یک فقه است و یک اصول است و یک معقول این سه درس را بخوان و قدر قم را بدان برای اینکه گذشته از کریمهٴ اهل بیت(سلام الله علیها) رجال علمی بزرگ، مراجع بزرگ، فقهای بزرگ، حکمای بزرگ، علمای بزرگ آنجا دفناند. کنار قبول آنها برکتهای فراوانی است اوّلین بار ما این حرف را از ایشان شنیدیم فرمود شاگردان ارسطو هر وقت مشکل علمی برایشان پیش میآمد میرفتند کنار قبر ارسطو بحث میکردند مطالب عمیق علمی برایشان حل میشد این را در سال 34 ما از ایشان شنیدیم برای اوّلین بار. ما یک قبسات داشتیم برای مرحوم میرداماد ولی قبسات چاپ جدیدش نیامده بود وقتی چاپ جدید قبسات عرضه شد و این کتاب رواج پیدا کرد با این کتاب مأنوس شدیم دیدیم همین بیان را مرحوم میرداماد در قبسات شمارهاش مشخص، صفحهاش مشخص که کنار قبور بزرگان منشأ برکت است لذا شاگردان ارسطو برای حلّ مسائل در کنار قبر استادشان میرفتند مباحثه میکردند مطلب برایشان حل میشد. این حرف را مرحوم میرداماد در قبسات از المطالب العالیه فخررازی نقل میکند به المطالب العالیه فخررازی مراجعه کردیم دیدیم بله او هم همین حرف را زده. اینها موحّدان عالَم بودند بزرگانی بودند که کنار قبرشان منشأ برکت بود این قبل از اسلام بود قبل از مسیح بود بعد از مسیح بود بعد از اسلام میبینید شاگردان وجود مبارک حضرت امیر وقتی میخواستند مسائل برایشان حل بشود میآمدند کنار قبر حضرت امیر مسئله حل میشد این ابوحمزه ثمالی مسائل علمی و فقهیاش را کنار قبر حضرت امیر حل میکرد خیلیها نمیدانستند که ابوحمزه چرا میآید آنجا بحث میکند آنجا یک بیابانی بود دیگر مشخص نبود.
بیان ابوریحان بیرونی در عظمت رجال علمی یونان
غرض این است که همهٴ اینها همه یعنی همه اینها تربیتشدهٴ انبیا هستند و قرآن که فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ حالا بعد شما میبینید فارابی که قبل از هزار سال بود مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) دربارهٴ فارابی یک عقیدهٴ خاص داشت میگفت ابنسینای به علاوهٴ صدرالمتألهین، میشود فارابی از بس این مرد بزرگ است. ایشان در کتاب جمع بین رأیین ارسطو را از موحدان عالَم میداند، افلاطون را از موحدان عالم میداند. خود فارابی از شاگردان کسانی بود که زباندان بودند یعنی آن متون اصلی یونانی در دست آنها بود و اگر جناب ابوریحان بیرونی یک وقت هم این قصّه نقل شد در کتاب تحقیق ماللهند از علمای هند گِله میکند و از یونانیها به عظمت یاد میکند همین جهت است میگوید هند کوتاه آمده اگر علمای هند، اگر بزرگان هند، اگر رجالِ علمی هند این توحیدِ رسیدهٴ از انبیا را حفظ میکردند در هند، هندو و بودا و امثال ذلک پیدا نمیشد چه اینکه در یونان بالأخره اینها حفظ کردند فضای توحید را در یونان حفظ کردند ابوریحان بیرونی میگوید اگر هند یک رجال علمی مثل یونان میداشت گرفتار وثنیّت و صنمیّت و بتپرستی نمیشد اما یونان چون مردان بزرگ توحیدی داشت حفظ کرد، البته بعد انحرافات موضعی و مقطعی هست بالأخره ما الآن فرزندان ابراهیم خلیلیم راهِ ابراهیم خلیل را هم خدا به ما نشان داد فرمود او دید، شما نگاه کنید ﴿کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ ما به او نشان دادیم ارائه یعنی ارائه ما در عربی میگوییم رؤیت در مقابلش نظر، در فارسی میگوییم دیدن در مقابلش نگاه، هر نگاهی به دیدن ختم نمیشود اینکه ما میگوییم «نظرتُ إلی الهلال فلم أره» من رفتم پشتبام استهلال کردم به طرف ماه نگاه کردم ولی ماه را ندیدم معلوم میشود که نظر غیر از رؤیت است فرمود او دید، شما نگاه کنید شاید ببینید ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ فرمود پدر دید، پسر باید نگاه کند تا ببیند منتها او دید شما نگاه کنید (یک)، او کلّ آنچه ممکن بود دید شما بعضی از آنچه ممکن است نگاه کنید و ببینید (دو).
«و الحمد لله ربّ العالمین»
منصب الهی ملائکه و انسان در ابلاغ و ارسال وحی
رسالت انسان در اقامه نماز و انجام امور عبادی
برگزیده شدن مؤمنین در امر جهاد از طرف خدا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿74﴾ اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ ﴿75﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ﴿76﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿77﴾ وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ وَفِی هذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ ﴿78﴾
منصب الهی ملائکه و انسان در ابلاغ و ارسال وحی
در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» سرّ انحراف عدّهای از توحید و همچنین کجروی عدّهای از وحی و نبوّت این است که اینها خدا را آن طوری که باید بشناسند نشناختند، گرچه ذات اقدس الهی با کُنه خاص شناختهشدنی نیست لکن آن مقداری که برای مردم و بشر مقدور است آن مقدار، لازم است و آن مقدار را قرآن کریم با اسمای حسنای الهی بیان کرده. در سخنان عترت طاهرین(علیهم السلام) بیان شده. فرمود چون اینها توحید را درست درک نکردند به دام شرک افتادند، چون وحی و رسالت را درک نکردهاند منکر وحی و رسالت شدند. خدای سبحان پُستهای کلیدی خود را به هر کسی نمیدهد نه به هر فرشته میدهد نه به هر انسان حتّی فرشتهها که معصوماند از تحمّل برخی از امانتهای الهی عاجزند با اینکه هر کدام از اینها مأموریت خاص دارند جزء مدبّرات امرند، ولی جریان وحی و رسالت را گروه خاصّی از آنها به عهده میگیرند لذا فرمود: ﴿اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً﴾ چه اینکه ناس هم همین طور است همهٴ مردم صلاحیّت تحمّل رسالت را ندارند حتی برخی از افرادی که از کرامتهای ویژه برخوردارند توانِ بار رسالت را ندارند لذا فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ لذا صَفْوهای میخواهد، اِجْتبایی میخواهد و ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ میخواهد تا در بین فرشتهها گروهی مأموران تلقّی وحی الهی بشوند در بین انسانها هم گروهی مأموران تلقّی وحی الهی بشوند، بشوند پیامبر و ذات اقدس الهی سمیعِ به همهٴ حرفهاست بصیرِ به همهٴ اشیاء و اشخاص است و آنها که رسالت الهی را به عهده گرفتند سوابق آنها، لواحق آنها، بین سابق و لاحقِ اینها همه مشهود خدای سبحان است که مبادا ذرّهای در تلقّی اینها (یک)، در حفظ و نگهداری اینها (دو)، در ابلاغ و املا و انشای اینها (سه) خطوری، خدشهای راه پیدا کند فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ﴾ (یک)، ﴿وَمَا خَلْفَهُمْ﴾ (دو)، قهراً بین أیدی و خَلف را هم میداند (سه). در آن بخش پایانی سورهٴ «جن» فرمود تمام این کنترل و احاطه برای آن است که وحی الهی صحیحاً به دست مردم برسد دینِ خدا صد درصد به دست مردم برسد حالا یا مردم میپذیرند یا نمیپذیرند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ لذا فرمود: ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾
رسالت انسان در اقامه نماز و انجام امور عبادی
بعد به مردمِ با ایمان خطاب کرده با اینکه این تکلیف برای همهٴ انسانهاست چون مؤمنان عمل میکنند خطاب فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ وگرنه دیگران هم مکلّفاند اگر میفرمود ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ چه اینکه در موارد دیگر هم فرمود بهجا بود ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ﴾ گاهی ما را به اقامهٴ صلات دعوت میکند، گاهی ما را به احیای و اقامهٴ اجزای عنصری و عناصر محوری نماز فرا میخواند گاهی میفرماید: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ گاهی میفرماید رکوع کنید، سجده کنید که اینها عنصریترین و محوریترین اجزای نمازند. فرمود: ﴿ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا﴾ در جریان سجده، یک عبادت مستقلّی محسوب میشود سجدهٴ شکر است، سجدهٴ تلاوت است و مانند آن، ولی دربارهٴ رکوع یک عبادت مستقلّی هنوز ترسیم نشده که خود رکوع میتواند نظیر سجود که سجدهٴ شکر داریم، سجدهٴ تلاوت داریم، سجدههای دیگر داریم رکوع هم یک عبادت مستقلّی باشد این نیاز به فحص بیشتری است ﴿ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ﴾ این جمعبندی است که تنها راجع به نماز نیست راجع به روزه است، راجع به زکات است، راجع به حج است و مانند آن
تبیین معنا و مصادیق خیر
﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ﴾ نه تنها عبادت است، نسبت به مردم و نسبت به جامعه نسبت به بشر کارهای خیر انجام بدهید منظور از خیر، خیرِ عند الله است که ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ آنچه را که خود بشر خیر میپندارد شاید معیار نباشد اینکه فرمود: ﴿إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ﴾ و خیر تطبیق به مال شده است درست است که مال عندالناس خیر است اما آیا عندالله هم خیر باشد یا نه این روشن نیست فرمود مال، ابزار کار است مال، فتنه است ﴿إَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ و مانند آن، پس اینکه فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ﴾ یعنی «ما هو الخیر عند الله» که آن خیر است و باقی آن را انجام بدهید. در این دعای نورانی مکارم الأخلاق امام سجاد(سلام الله علیه) که در صحیفه سجادیه است دستور دادند از ذات اقدس الهی مسئلت کنیم خدایا! خیر را به دست ما اجرا بکن تو که به جامعه خیر میرسانی اما آن توفیق را به ما عطا بکن که به وسیلهٴ ما به جامعه خیر برسد. تعلیم، حفظ نظم، برقراری نظم، تربیت اخلاقی جامعه، تأمین اقتصاد سالمِ جامعه همهٴ اینها خیر است عندالله هم خیر است. خب فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ این ﴿لَعَلَّکُمْ﴾ در غالب مواردی که ما را به کارِ خیر دعوت میکنند مطرح است سرّش آن است که ما مادامی که در دنیا زندگی میکنیم بین خوف و رجاء، بین قبض و بسط، بین خیر و شرّ، بین حُسن و قبح، بین حق و باطل، بین صِدق و کذب به سر میبریم ممکن است ـ معاذ الله ـ دفعتاً وضع برگردد کسی که کارِ خیر انجام میدهد به سوء خاتمه مبتلا بشود لذا نمیشود اطمینان کرد که این خیر تا پایان عمر میماند یا نه، هر کار خیری که ما انجام دادیم در معرض فلاحیم ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ است نه اینکه «لعلّ» و شایدِ خدا به منزلهٴ باید است خیر شایدِ خدا همان شاید است زیرا ذات اقدس الهی این «لعلّ» را «لیت» را و امثال ذلک را در فصل سوم بیان میکند نه فصل اول و دوم که منطقهٴ ممنوعه است نه در مقام ذات که منطقهٴ ممنوعه است نه در مقام اکتناه صفات ذات که منطقهٴ ممنوعه است در مقام فعل است فعل، موجود خارجی است مقام امکان است و قابل تغییر و تبدّل است به زبان عربیِ مبین سخن میگوید میفرماید این کار شاید شما را به مقصد برساند. خیلیها بودند که اول کارِ خیر بود بعد کار شرّ به عکس هم بود اول کار شرّ بود بعد توبه کردند تا زنده هستیم در معرض تحوّلیم لذا بنابراین ما همیشه باید از ذات اقدس الهی دوامِ این صراط مستقیم را مسئلت بکنیم این میشود ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾
بیان مصادیق و امکان ادای حق باری تعالی
در آیهای که طلیعهٴ بحث امروز تلاوت شد فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ منظور، همان حقّ معرفت است که مقدور است خدای سبحان آن مقداری که از نظر معرفت و از نظر تقوا و از نظر جهاد که جامع بین همهٴ عقاید و اخلاق و اعمال است ما را امر کرده فرمود حقّ خدا را اَدا کنید. در بخش معرفت فرمود عدّهای ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ ولی شما حقّ قدرِ خدا را بشناسید (این یک)، دربارهٴ تقوا فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ در جریان جهاد چه جهاد اصغر، چه جهاد اکبر فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ این ﴿حَقَّ جِهَادِهِ﴾ معنایش آن نیست که حقّ خدا را آن طوری که هست ادا بکنید برای اینکه این در ذیل آیهٴ ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ است حقّ خدا آن طوری که هست مستحیلالمعرفه است مستحیلالاداست، حقّ خدا آن مقداری که بشر مکلّف است هم ممکنالتحصیل است هم ممکنالعمل، هم معرفتش ممکن است هم عملش ممکن، لذا فرمود مؤمنان در حقیقت «قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» مشرکان و کافران و ملحدان و منافقان ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ معلوم میشود که بحثها در فصل سوم است یعنی آنجا که با وجهالله با فیض الله با اسمای حسنای الهی کار داریم، محور بحث است و این برای بشر امکان دارد، اگر حقّ معرفت به این معناست و امکانپذیر است حقّ تقوا هم امکانپذیر است، حقّ جهاد هم امکانپذیر است. به دلیل اینکه یک عدّه را فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ و از مضمونش برمیآید که یک عدّه هم «قدروا الله حقّ قدره» در همین بخش هم فرمود: ﴿مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾ نه در بخش معرفت، شناخت چیزی که مقدور بشر نیست لازم باشد اینچنین نیست نه در بخش تقوا حرج هست نه در بخش جهاد، پس این بخشی که فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ مهفوف به قرینتین است هم قرینهٴ صدر هم قرینهٴ ساق، در صدر فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ معلوم میشود حقّ قدر را عدّهای حفظ کردند، در ساق و در ذیل فرمود: ﴿مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾ معلوم میشود که دشواری با رنج در دین نیست خب، حقّ تقوای الهی با حرج همراه است شاید با حرج هم حاصل نشود. حقّ جهادِ الهی با حرج همراه است شاید با حرج هم حاصل نشود معنایش این است که آن مقداری که خدا تکلیف کرده است آن مقدار را خالصاً انجام بدهید.
محدودۀ تکلیف انسان در انجام جهاد فی سبیبل الله
مطلب دیگر آن است که آنچه گفته شد ﴿فاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ این ناسخ آیهٴ ﴿اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نیست چون ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ معنایش این نیست که آن مقداری که مقدور شما نیست آن را انجام بدهید تا ﴿فاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ناسخ آن باشد چون ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَهَا﴾ عقلاً و نقلاً تکلیفِ غیر مستطاع محال است این طور نیست که آن آیه تکلیفِ محال را بگوید و این آیهٴ ﴿مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ ناسخ آن باشد اینچنین نیست بلکه آن ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ ناظر به اخلاص است این «حَقَّ جِهَاد» ناظر به اخلاص است خیلی ناظر به کمّیت نیست محور اصلی این آیات ناظر به اخلاص است یعنی آن طوری که شایستهٴ خدای سبحان است جهاد کنید، تقوا داشته باشید و معرفت داشته باشید، پس ممکن است که عدّهای «قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» ممکن است عدّهای ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾، اینچنین باشد لذا فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ منتها به تعبیر زمخشری و دیگران چرا نفرمود «حقّ جهادکم فیه» هر جا خدای سبحان ما را به جهاد دعوت کرده است حالا جهاد اصغر یا جهاد اکبر، فرمود جهادِ شما در راه خدا در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» اول و آخر آن سوره همین محور است در اول سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» به این صورت آمده است که شما در راه خدا جهاد کنید ﴿وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا یُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾ شما برای خودتان دارید جهاد میکنید و خدای سبحان شما را وادار کرده است فی سبیل الله جهاد کنید در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» یعنی آیهٴ 69 فرمود: ﴿وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ که این هدایتِ پاداشی است، پس جهادِ در راه خداست دربارهٴ خداست جهاد الله نیست پس معنای اینکه فرمود: ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ چه خواهد بود؟ چرا نفرمود «حقّ جهادکم فیه» یعنی دربارهٴ او و در سبیل او. سرّش آن است که جهادالله مثل تقویالله است آن جهادِ الهی، تقوای الهی، معرفت الهی یعنی معرفتِ خالص از شرک، خالص از وهم و خیال، تقوای خالص از ریا و سُمْعِه، جهادِ خالص از ریا و سُمعه این میشود جهاد الله. خود خدای سبحان در فصل سوم یعنی مقام فعل، دشمن دارد که ﴿مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ﴾ خدا دفاع میکند خب خدا که دفاع میکند، جهاد میکند دشمنان خود را از بین میبرد جهادالله چطور است؟ جز علی المعیار الحق که نیست ﴿قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ﴾ عدّهای دشمن جبرئیل بودند دشمن خدا بودند که ذات اقدس الهی این وحی را به وسیلهٴ جبرئیل به پیامبر منتقل میکند لذا دشمنِ خدا، دشمن جبرئیل و مانند آن بودند. خب اینها که دشمن خدا بودند دشمن جبرئیل بودند ذات اقدس الهی دشمن خودش را چطور دفع میکند با دشمنش چطور جهاد میکند؟ جز از مدار حق و محور حق این طور نبود پس ما یک جهادالله داریم و یک جهادی داریم که برای مردم است مردمی که باید متخلِّق بشوند به اخلاقِ الهی این «تخلّقوا» به اخلاق الهی این است که حرف میزنید به خُلق الهی حرف بزنید، جهاد میکنید به جهاد الهی جهاد بکنید یعنی خالصاً یعنی مَشوب نباشد پس چند وجه دربارهٴ این ﴿جِهَادِهِ﴾ آمده یکی اینکه این ﴿جِهَادِهِ﴾ یعنی «جهادکم فیه» و به ادنا مُلابسه اضافه شده است یکی اینکه نه، نحوهٴ جهادتان نظیر جهاد الله باشد که «تخلقوا باخلاق الله» خب اگر جهادالله به این معنا شد دیگر نیازی به آن «جهادکم فیه» نیست ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ با حفظ اینکه ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، نیاز دارد آنها هم همین را میگویند که «جهادکم فیه» یعنی «فی سبیله» ولی این آیا نیازی به این تقدیر هست یا بدون تقدیر هم حل میشود آنهایی که خواستند نظیر آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» حل کنند که ﴿وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا﴾ اینجا هم ﴿جِهَادِهِ﴾ یعنی «جهادکم فیه» این طور معنا کنند اما اگر آن معنای دقیق باشد دیگر نیازی به این تقدیر نیست.
فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ درست است که تکلیف برای همهٴ مردم است ولی شما مُجتبای خدایید، برچینشدهٴ خدایید جِبایه یعنی برچین شدن شما وقتی میبینید میوهای روی طبق هست دستفروش این میوه را برای فروش آماده کرده است یک عدّه برچین میکنند آن درشتها و سالمها و صافها را انتخاب میکنند این را میگویند جِبایه، مُجتبی یعنی چنین حالتی، مصطفی یعنی چنین حالتی یعنی برچینشده.
برگزیده شدن مؤمنین در امر جهاد از طرف خدا
فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ شما میوههای درخت انسانیتی است که خدای سبحان شما را در باغ جهان هستی رویانید ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾ بعضیها تلخاند بعضیها شیریناند آنها که شیریناند به عنایت الهی شیرین شدند فرمود شما مجتبای خدایید که مؤمن هستید این توفیق نصیب شما شد این برکت نصیب شما شد شما شدید مؤمن وگرنه اصلِ تکلیف برای همهٴ انسانهاست. اینکه گفته شد ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَافْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ چون شما برچینشدهاید حالا که برچینشدهاید سعی کنید نپوسید، فاسد نشوید ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ﴾ (یک)، و حفظِ این جبایه را به عهدهٴ خود شما قرار داد به عنایت الهی (دو)، حفظ این جنابه و اصطفا هم دشوار نیست ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ﴾ هیچ دشوار نیست شما بر خودتان سختی را تحمیل نکنید.
بیان ثمرات زهد در دنیا
در همین روایاتی که ذیل این باب هست لابد ملاحظه فرمودید بخشی از این روایات در کنزالدقائق هست از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) هست که حضرت فرمود تمام خیر در اتاقی جمع شده است از عقاید و اخلاق و اعمال صالح، کلید این اتاق زهدِ در دنیاست «و جُعل مفتاحه الزهد فی الدنیا» زهد یعنی بیرغبتی این بیرغبتی در دنیا آدم را راحت میکند (یک)، آبروی آدم را تا آخر حفظ میکند (این دو). شما هم شنیدید هم دیدید، ما هم شنیدیم هم دیدیم هر کسی راغب در دنیا بود بالأخره مسلوبالحیثیه شد خب حیف است که آدم محصول عمرش را که یک آبروست بریزد بیرون. فرمود تمام خیر در یک اتاق جمع شد (یک)، درش قفل شد (دو)، کلیدش «الزهد فی الدنیا» این زهد یعنی بیرغبتی اگر گفتند زاهدِ فی الدنیاست یعنی بیرغبت است اگر گفتند «رَغِب فیها» یعنی علاقهمند است دربارهٴ حضرت یوسف(سلام الله علیه) دارد که این چون به عنوان یک غلام آوردند برای فروش ﴿وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ﴾ یعنی بیرغبت بودند. اگر انسان نسبت به دنیا بیرغبت بود دنیا یعنی همین بازی که من باید اینجا داشته باشم ما باید تلاش بکنیم به این نظام و جامعه و بشر خدمت بکنیم شد شد، نشد نشد دیگر حالا اگر نشد به همه جا فریاد بزنیم این معلوم میشود بیرغبتی در آخرت است نه بیرغبتی در دنیا هر کاری هم همین طور است ما دیگر بیش از این نه مأموریم نه مصلحت ما است ما باید تلاش و کوشش کنیم دنیا را آباد کنیم، جامعه را آباد کنیم، به جامعه خدمت کنیم هیچ مضایقه هم نکنیم اگر نشد، آسمان را به زمین جفت نکنیم. فرمود کلیدِ این زهد در دنیاست
وظیفه پیروان مکتب اهلبیت در انجام فرامین الهی
آخر ما که مشاهد مشرّف میشویم زیارت جامعه را میخوانیم میگوییم «کلامکم نور» یعنی همین دیگر، اینها روشن میکنند آدم را، آدم را راحت میکنند. هیچ کسی این دستورها را عمل نکرد که در آخر عمر مسلوبالحیثیه بشود فرمود: ﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ﴾ راه هم آسان است ما سخت هم نگرفتیم برای شما، شما بچههای پدرتان هستید این شجرهتان را حفظ بکنید شما شناسنامه دارید، شجره دارید، بچهٴ سرِ راهی نیستید آنهایی که شناسنامه دارند در شهری، در روستایی زندگی کردند که علمای بزرگ، رجال بزرگ، مردان بزرگ، زنان بزرگ از آنجا برخاستند این افراد دارای شناسنامهاند میگویند این رجال بزرگ، این زنهای بزرگ از همین روستا یا همین شهر برخاستند ما دارای هویّتیم ما دارای شناسنامهایم ما میتوانیم مثل آنها یا بهتر از آنها باشیم. ذات اقدس الهی فرمود شما دارای شناسنامه هستید فرزندان ابراهیمید این شما را به عنوان فرزندی پذیرفته ابراهیمی باشید او اعلام کرد من هم قبول کردم او گفت هر کس راهِ مرا قبول کرد از من است من هم امضا کردم، حالا اختصاصی به سلمان و امثال سلمان ندارد. یک روایت از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که اگر کسی دستورات ما را انجام بدهد از ما اهل بیت حساب میشود. شما میبینید مردانی بودند که ائمه(علیهم السلام) فرمودند: «هو منّا أهل البیت» حالا درباره سلمان یک شهرت برتری پیدا کرده وگرنه این جزء خصیصهٴ سلمان که نیست خیلی از مردها بودند بعضی از همین رجال قم بودند که ائمه(علیهم السلام) درباره او فرمودند: «منّا أهل البیت» زنها هم همچنین در بین زنها بانوانی بودند که فرمود: «هی منّا أهل البیت» پس زن اینچنین است مرد اینچنین است ائمه فرمودند دربارهٴ بعضی از شاگردانشان که اینها از ما هستند. بعد استدلال کرده وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به دو آیه از آیات قرآن فرمود اینکه ما میگوییم «سلمانٌ منّا» یا میگوییم فلان محدّث قمی منّا یا میگوییم فلان زنِ باایمان منّا به استناد دو آیه از آیات قرآن کریم است یکی در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است که آن وجود مبارک فرمود اگر کسی دینی که من آوردم راه و روشی که من آوردم پذیرفت و عمل کرد از من است ﴿فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی﴾ کسی که راهِ مرا طی کند از من است یعنی وقتی وجود مبارک ابراهیم فرمود: «هو منّا أهل البیت» و خدا هم این را با قبول، نقل کرد این دیگر میشود «منّا أهل البیت» دیگر لازم نیست حالا دربارهٴ سلمان بیاید دربارهٴ فلان امرئه یا فلان مؤمن بیاید آیهٴ دیگری که حضرت به آن استدلال کرده این است که ﴿إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ﴾ خب آنهایی که در عصر وجود مبارک ابراهیم بودند که ابراهیمی بودند وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) که خود مَثَل اعلای توحید است مؤمنانی که به رهبری پیامبر اسلام راهِ ابراهیم خلیل(علیهم الصلاة) را طی کردند آن ﴿أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ﴾ هستند بنابراین حالا لازم نیست که وَرقهای از وجود مبارک ولی عصر بیاید بگوید که این زید «منّا أهل البیت» خود زید میداند و وجود مبارک ولیّ عصر، اگر این مؤمن بود ﴿وَافْعَلُوا الْخَیْرَ﴾ بود، ﴿آمَنُوا﴾ بود، ﴿ارْکَعُوا﴾ بود، ﴿وَاسْجُدُوا﴾ بود، ﴿جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ بود، با اخلاص کارِ خود را انجام میداد مثل آن است که وجود مبارک حضرت بفرماید «هو منّا أهل البیت» این اصل کلّی را وجود مبارک امام صادق به استناد دوتا آیه بیان کرده
رسالت مؤمنین بعنوان فرزندان اهلبیت(ع) در عمل به دین
دیگر اینجا هم خدای سبحان به ما میفرماید: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ این منصوب به اِغراست یعنی «خذوا ملّة أبیکم» دین پدرتان را بگیرید خب وقتی خدا او را پدر ما میداند ما فرزند او هستیم دیگر لازم نیست که انسان یک شجرهٴ سیادت داشته باشد که، الآن کاملاً میشود در کنار مزار مرحوم شیخ طوسی، شیخ مفید، شیخ صدوق، صاحب جواهر ایستاد و گفت «السلامُ علیک یابن رسول الله» حالا لازم نیست سیّد باشد که، اگر فرمود اینها فرزندان ما هستند ما پدران اینها هستیم «أنا و علیٌّ أبوا هذه الامّة» اینها مصداق کاملاند حضرت را به عنوان پدر قبول کردند وجود مبارک حضرت امیر را به عنوان پدر قبول کردند و شدند فرزند صالح هم به آن دستور عمل کردند هم به این آیه عمل کردند نعم، آن حکم خاصّ سیادت البته مخصوص کسی است که شجره دارد، اما این بُنوّت تشریفی و کرامتی و تکریمی که حضرت فرمود: «أنا و علیٌّ أبواه هذه الامّة» یا ﴿فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی﴾ یا آیهٴ محلّ بحث که خدا فرمود شما فرزندان ابراهیم خلیل هستید این همان بُنوّت تکریمی و تشریفی است که آدم میتواند این را احراز بکند که. خب فرمود: ﴿هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ دینِ پدرتان را بگیرید. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که اگر کسی از این راه اعراض کرد سَفیه است ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ این سفیهانه دارد زندگی میکند آن توحید، عقل است که «ما عُبد به الرّحمن واکتسب به الجِنان» اگر کسی این را نداشت سفیه خواهد بود. یک بیان لطیفی از سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) در ذیل همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ایشان فرمودند آن حدیث نورانی [«ما عُبد به الرحمن....»] با این آیه به منزلهٴ عکس نقیضاند ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلاّ مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾، «مَن لم یکن سفیها فهو لیس براغب» آن وقت این روایت که عقل «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجنان» با این آیه به منزلهٴ عکس نقیض و متقابل و متعاملاند هماهنگ خواهند بود.
خاورمیانه مرکز اعتلای توحید ابراهیمی
خب فرمود این پدر شماست در بحثهای قبل هم داشتیم که خاورمیانه را وجود مبارک ابراهیم اداره کرده البته مسئلهٴ طوفان و جریان طوفان و قبل از طوفان حسابش جداست و تاریخ مدوّنی ما نداریم اما آنچه در خاورمیانه میگذرد و تاریخ مدوّن هست هر گونه اعتقادِ حقّی، توحیدی، وحی و نبوّتپذیری باشد به برکت ابراهیم خلیل است و اگر وجود مبارک ابراهیم نبود همان مسئلهٴ شرک و وثنیّت و صنمیّت والحاد بود حضرت هم که آمد دید که خب شرک عدّهای را فرا گرفته و منطقهای را هم فرو برده استدلال کرده و برهان اقامه کرده فرمود: ﴿لاَأُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ و خدای سبحان فرمود ما حجّتمان را به او نشان دادیم و حضرت اقامهٴ برهان کرده در بعضی اثر کرده در بعضی اثر نکرده، با حاکمِ وقت مناظره و گفتگو و گفتمان داشته. وجود مبارک بعد از همهٴ این اقامهٴ حجّتها دست به تبر گرفت و رفت بتکده و همهٴ اینها را ریز ریز کرد و گروهی فهمیدند، گروهی سر به طغیان کشیدند گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ آتشافروزی شد و وجود مبارک حضرت رفت و آتش را گلستان کرد، توحید حاکم شد بعداً هر کس شرک میورزید دیگر قاچاقی شرک میورزید اینکه قبلاً گفته شد ارسطو، افلاطون، سقراط، بقراط همه تربیتشدهٴ حضرت ابراهیماند شاگردان ابراهیماند چند بار یعنی چند بار گفته شد منظور این نیست که کتابی زیر بغل افلاطون و ارسطو باشد میرفتند خدمت حضرت ابراهیم. حرف این است که
گر نبودی کوشش احمد تو هم ٭٭٭ میپرستیدی چو اجدادت صنم
این مولوی که دربارهٴ ما میگوید این حرف دربارهٴ کلّ انبیاست اگر آنها نبودند که اینها موحّد نمیشدند که.
خواستگاه علماء در بهره مندی از برکات رجال بزرگ علمی
من یک وقت که سال 34 بود رفتم خدمت مرحوم آقای آملی بزرگ همان که شاگرد مخصوص مرحوم آقای نائینی بود و مرحوم آقای نائینی در تقریضی که بر تقریرات مکاسبشان نوشته، درباره ایشان نوشته «صفوة المجتهدین العِظام» او هم شاگرد خاصّ مرحوم آقای قاضی بود هم شاگرد خاصّ مرحوم آقای نائینی و آقا سیّد ابوالحسن(رضوان الله علیهم) خب یک فقیه کمنظیر بود رفتم خدمتشان یک فقه خدمتشان میخواندیم یک اصول خدمتشان میخواندیم بحثهای دیگر هم داشت هم برای تودیع و عرض ادب و خداحافظی، هم برای اینکه من چه بخوانم چطور بخوانم خب این را احترام میکردیم استاد ما بود همشهری ما بود رفتیم خدمتشان بعد خوشحال شدند فرمودند درسی که میخوانی یک فقه است و یک اصول است و یک معقول این سه درس را بخوان و قدر قم را بدان برای اینکه گذشته از کریمهٴ اهل بیت(سلام الله علیها) رجال علمی بزرگ، مراجع بزرگ، فقهای بزرگ، حکمای بزرگ، علمای بزرگ آنجا دفناند. کنار قبول آنها برکتهای فراوانی است اوّلین بار ما این حرف را از ایشان شنیدیم فرمود شاگردان ارسطو هر وقت مشکل علمی برایشان پیش میآمد میرفتند کنار قبر ارسطو بحث میکردند مطالب عمیق علمی برایشان حل میشد این را در سال 34 ما از ایشان شنیدیم برای اوّلین بار. ما یک قبسات داشتیم برای مرحوم میرداماد ولی قبسات چاپ جدیدش نیامده بود وقتی چاپ جدید قبسات عرضه شد و این کتاب رواج پیدا کرد با این کتاب مأنوس شدیم دیدیم همین بیان را مرحوم میرداماد در قبسات شمارهاش مشخص، صفحهاش مشخص که کنار قبور بزرگان منشأ برکت است لذا شاگردان ارسطو برای حلّ مسائل در کنار قبر استادشان میرفتند مباحثه میکردند مطلب برایشان حل میشد. این حرف را مرحوم میرداماد در قبسات از المطالب العالیه فخررازی نقل میکند به المطالب العالیه فخررازی مراجعه کردیم دیدیم بله او هم همین حرف را زده. اینها موحّدان عالَم بودند بزرگانی بودند که کنار قبرشان منشأ برکت بود این قبل از اسلام بود قبل از مسیح بود بعد از مسیح بود بعد از اسلام میبینید شاگردان وجود مبارک حضرت امیر وقتی میخواستند مسائل برایشان حل بشود میآمدند کنار قبر حضرت امیر مسئله حل میشد این ابوحمزه ثمالی مسائل علمی و فقهیاش را کنار قبر حضرت امیر حل میکرد خیلیها نمیدانستند که ابوحمزه چرا میآید آنجا بحث میکند آنجا یک بیابانی بود دیگر مشخص نبود.
بیان ابوریحان بیرونی در عظمت رجال علمی یونان
غرض این است که همهٴ اینها همه یعنی همه اینها تربیتشدهٴ انبیا هستند و قرآن که فرمود: ﴿مِّلَّةَ أَبِیکُمْ﴾ حالا بعد شما میبینید فارابی که قبل از هزار سال بود مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) دربارهٴ فارابی یک عقیدهٴ خاص داشت میگفت ابنسینای به علاوهٴ صدرالمتألهین، میشود فارابی از بس این مرد بزرگ است. ایشان در کتاب جمع بین رأیین ارسطو را از موحدان عالَم میداند، افلاطون را از موحدان عالم میداند. خود فارابی از شاگردان کسانی بود که زباندان بودند یعنی آن متون اصلی یونانی در دست آنها بود و اگر جناب ابوریحان بیرونی یک وقت هم این قصّه نقل شد در کتاب تحقیق ماللهند از علمای هند گِله میکند و از یونانیها به عظمت یاد میکند همین جهت است میگوید هند کوتاه آمده اگر علمای هند، اگر بزرگان هند، اگر رجالِ علمی هند این توحیدِ رسیدهٴ از انبیا را حفظ میکردند در هند، هندو و بودا و امثال ذلک پیدا نمیشد چه اینکه در یونان بالأخره اینها حفظ کردند فضای توحید را در یونان حفظ کردند ابوریحان بیرونی میگوید اگر هند یک رجال علمی مثل یونان میداشت گرفتار وثنیّت و صنمیّت و بتپرستی نمیشد اما یونان چون مردان بزرگ توحیدی داشت حفظ کرد، البته بعد انحرافات موضعی و مقطعی هست بالأخره ما الآن فرزندان ابراهیم خلیلیم راهِ ابراهیم خلیل را هم خدا به ما نشان داد فرمود او دید، شما نگاه کنید ﴿کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ ما به او نشان دادیم ارائه یعنی ارائه ما در عربی میگوییم رؤیت در مقابلش نظر، در فارسی میگوییم دیدن در مقابلش نگاه، هر نگاهی به دیدن ختم نمیشود اینکه ما میگوییم «نظرتُ إلی الهلال فلم أره» من رفتم پشتبام استهلال کردم به طرف ماه نگاه کردم ولی ماه را ندیدم معلوم میشود که نظر غیر از رؤیت است فرمود او دید، شما نگاه کنید شاید ببینید ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ فرمود پدر دید، پسر باید نگاه کند تا ببیند منتها او دید شما نگاه کنید (یک)، او کلّ آنچه ممکن بود دید شما بعضی از آنچه ممکن است نگاه کنید و ببینید (دو).
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است