- 623
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 79 تا 83 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 79 تا 83 سوره انعام"
- چیزی را که به صورت احتجاج درمیآید قابل نقل و انتقال است
- حضرت ابراهیم (س) معارف را با علم حضوری و شهودی مشاهده کردند
- حنیف یعنی کسی که مایل به صراط مستقیم است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿79﴾ وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ ﴿80﴾ وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿81﴾ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ﴿82﴾ وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ ﴿83﴾
یک بحث در این است که آنچه را که وجود مبارک خلیل حق دیده است و بیان کرده است از باب علم حصولی است یا علم حضوری یعنی وجود مبارک خلیل حق این حقیقت را یافت یا این حقیقت را فهمید ظاهر این کریمه آن است که بحث در دو مقام است مقام اول اینکه خود خلیل حق(سلام الله علیه) از باب علم شهودی این معارف را یافت چون ظاهر ارائه غیر از درک مفهومی است خدا فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ نظیر آنچه که در معراج برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت شد که بخشی از آنها در «اسراء»ست و بخشی هم در معراج هست ﴿لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا﴾ است که در سورهٴ «اسراء»ست ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾ است که در سورهٴ «نجم» است این رؤیت که رؤیت قلبی است همان مشاهدات باطنی است بنابراین ظاهرش این است که این علم، علم شهودی است این مطلب اول، مطلب دوم مقام ثانی بحث آن است که اگر چیزی را پیامبری به عنوان احتجاج و هدایت با قومش در میان میگذارد یقیناً علم حصولی و راه فکری و حکمت و کلام است زیرا چیزی را که به صورت احتجاج درمیآید قابل نقل و انتقال است و گوینده میگوید و شنونده میشنود بعد میفهمد معلوم میشود علم حصولی است و راه فکری ظاهرش این است که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) اولاً آن معارف را با علم حضوری و شهودی مشاهده کرد بعد به عنایت الهی مشهود خود را معقول و مفهوم کرد بعد او را هم به صورت الفاظی بازگو کرد و دیگران فهمیدند آنها که میفهمند از راه علم حصولی برهان برای آنها موثر است و اگر برابر آن برهان ایمان آوردند و عمل صالح را مؤید آن قرار دادند آن معلوم حصولیشان آن معقولشان مشهود خواهد شد که فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ که علم حصولی زمینه پیدایش علم حضوری و شهودی را فراهم میکند ولی به هر تقدیر احتجاج با علم حصولی است یعنی برهان است قابل نقل و انتقال فکری است و مانند آن.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک خلیل حق به تدریج این مراحل توحید را بازگو کرد در درجه اول فرمود ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾ که محبّت آفلین را از آلههٴ دروغین قومش سلب کرد که فرمود من اینها را دوست ندارم بعد از نفی محبّت فرمود اگر خداوند من، مرا هدایت نکند من جزء ضالینام که مشابه این معنا در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هم آمده است که اگر فضل الهی نباشد کسی هدایت نخواهد شد آیهٴ 21 سورهٴ مبارکهٴ «نور» این است که ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ پس، بعد از نفی محبّت به ضلالت خود در فرض عدم هدایت اشاره کرد مرحله سوم آن است که صریحاً از قوم خود برید و اظهار انزجار کرد گفت: ﴿إِنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ﴾ اینها کارهای منفی است یعنی نفی محبّت نفی هدایت اظهار برائت اینها کارهای منفی است اثبات بعد از گذشت سه مرحله نفی شروع میشود فرمود: ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ این طلیعهٴ اثبات است اما تازه اثبات الرب نه توحید رب ثابت میکند که رب من ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است اما حالا در این ربوبیّت شریک دارد یا نه آن را باید که یک لسان نفی است آن را باید بعداً بازگو کند ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا﴾ یعنی من در اثبات ربوبیّت حق تعالی حنیفم حنیف مقابل جنیف است حنیف یعنی کسی که مایل به صراط مستقیم و مایل به وسط است جنیف کسی که مایل به انحراف است اینکه فرمود ﴿غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ﴾ آن کسی که به گناه میل دارد آن را میگویند جنیف فرمود در مسئله وصیت میفرماید شما طرزی وصیت را عمل بکنید که میل به اثم و گناه نداشته باشید ﴿غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ﴾ متجانف اثم متجانف گناه نباشید پس جنیف یعنی کسی که مایل به انحراف است مثل کسی است که برای فرار آماده است آنکه فرار آماده است همیشه نزدیک آن پیاده رو حرکت میکند به حاشیه خیابان نزدیک است که زود فرار کند اما آنکه میخواهد به مقصد برسد سعی میکند همیشه وسط راه باشد آنکه مایل به وسط راه است به او میگویند حنیف دین حنیف هم این است آنکه مایل به آن حاشیه راه است که به سمت انحراف گرایش دارد آن را میگویند جنیف وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود من در اثبات ربوبیّت ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ میل الی الحق دارم میل الی القسط و العدل دارم میل الی الصراط دارم جنیف نیستم این مرحله چهارم پنجم این است که چون اثبات ربوبیّت حق تعالی غیر از توحید در ربوبیّت است خدا رب است غیر از آن است که خدا تنها رب است لذا اثبات توحید و نفی شرک را با این جمله بیان فرمود: ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ من اصلاً از این گروه نیستم که البته جمعاً به صورت لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ درمیآید منتها بازگشت اینها به کلمه طیبه لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ محصول قضیه را یکی میکند نه دوتا چون ظاهر این تعبیر ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ ظاهرش این است که دو جمله است جمله اولی قضیه اثباتی است جمله ثانیه قضیه سلبی است اما بعد از جمع بندی و ارجاع این دو قضیه به کلمه طیبهٴ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ به یک قضیه برمیگردد چون لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یک جمله است یک قضیه است لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ معنایش این نیست که آلههٴ دروغین را نفی بکند و الله را اثبات بکند برخلاف سایر موارد که استثنا در کار است مثلاً «جائنی القوم الا زیداً» این به دو قضیه منحل میشود یعنی «جائنی القوم و لم یجء زید» دوتا قضیه ایجابی و سلبی از این «جائنی القوم الا زیداً» استنباط میشود اما از لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ دو تا قضیه استنباط نمیشود یکی موجبه دیگری سالبه چون این «الا» به معنی غیر است وقتی «الا» به معنی غیر شد معنی جمله این است که غیر از اللهی که وجودش مفروق عنه و مسلم است دیگران نه، نه اینکه دو تا جمله را و دو تا قضیه را ما از این جمله استفاده بکنیم هر دو را بخواهیم تازه اثبات بکنیم یکی را سلب بکنیم یکی را اثبات بکنیم آلههٴ دروغین را نفی بکنیم و وجود مبارک الله را اثبات بکنیم این ثابت شده است وقتی الا به معنی غیر بود معنای وصفی خواهد داشت یعنی غیر از اللهی که وجودش مسلّم و مفروق عنه است دیگران نه، نه اینکه ذهن و نفس خالی باشد از نفی شرک و اثبات توحید تا ما بیاییم با یک قضیه شرک را نفی بکنیم با قضیه دیگر توحید را اثبات بکنیم این طور نیست توحید حق که فطری است این معقول و مقبول است آنگاه وقتی الا به معنی غیر شد این جمله برمیگردد به یک جمله به یک قضیه منتهی میشود یعنی غیر از الله دیگران نه، خب پس گرچه به حسب ظاهر ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا﴾ یک جمله است و ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ جمله دیگر اما چون بازگشتش به لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ است و الا به معنی غیر است براساس توحید فطری ربوبیّت حق پذیرفته شده است این لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یک قضیه است نه دو قضیه.
پرسش...
پاسخ: بله، اما ﴿َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ آنها میگویند رب باید هدایت بکند ولی این ربی که هدایت بکند همین آلهه هستند ما را هم هدایت کردند.
پرسش...
پاسخ: هدایت بکند آنها هم میگویند هدایت بکند آنها هم میگویند هدایت کرده است ما را به طرف ما.
پرسش...
پاسخ: آنها میگویند ما دوست داریم تو دوست نداری ما دوست داریم این دارد برهان اقامه میکند برهان اقامه میکند که آفل نمیتواند محبوب باشد آنها ساکت شدند حالا چرا؟
پرسش...
پاسخ: اینکه برهان اقامه نکرد به همان برهان اول برمیگردد که انسان خدا را برای دلپذیری میخواهد که همهٴ نیازهای عقلی و قلبی و بدنی او را حل کند ﴿أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾ کسی است که به انسان علم بدهد، قدرت بدهد، نیازهای مادی را تأمین بکند غذاهای روحی را به انسان بدهد از این بتها کاری ساخته نیست آنها میگویند محبوب ما این بت هست و این بتها هم ما را هدایت کردند چون این فیض را هم از او میدانند وجود مبارک خلیل حق میفرماید: ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ خب حالا فان قلت که اگر آنها بگویند این هدایتی که تو داری از بتهاست جوابش این است که بتها که علیه خود رهبری نمیکنند که.
پرسش...
پاسخ: نه آن ربی که هدایت به دست اوست اینجا دیگر ﴿ربی﴾ از باب مجادله نیست این رب واقعی است یعنی ما که رب واقعی داریم در اینکه رب واقعی موجود است بین وجود مبارک خلیل حق با قومش اختلافی نیست این رب واقعی بالأخره باید آدم را هدایت بکند اگر آن رب واقعی هدایت نکند انسان گمراه میشود نظیر همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نور» که خواندیم حالا آن رب واقعی کیست که هدایت میکند حالا فان قلت که اگر آنها بگویند که همین آلهه هستند هدایت میکنند اینجا ممکن نیست آلهه باشند برای اینکه وجود مبارک ابراهیم علیه آلهه دارد حرف میزند بعد روزی هم دست به تبر میکند همه اینها را از بین میبرد آلهه که وجود مبارک ابراهیم را علیه خود هدایت نمیکنند که آلهه اگر کاری بکنند آسیبی به ابراهیم برسانند که همان حرفی که از قوم شعیب نقل شد که قوم شعیب به شعیب گفتند که ما میگوییم که ﴿اِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ میگویند این حرفی که تو میزنی حرف انسان سالمی نیست و در اثر بدرفتاری به این بتها این بتها تو را به این صورت درآوردند تو تقریباً آسیب دیدهای خب بنابراین اصل اینکه ربی وجود دارد و هدایت به وسیله رب است این مفروق عنه است منتها ابراهیم خلیل میفرماید که از اینها کاری ساخته نیست آن رب واقعی باید مرا هدایت بکند بعد نتیجه را هم اعلام کرد ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ همین اصل را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برابر آنچه که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آمده است گفته یعنی خداوند در همین سورهٴ «انعام» آیهٴ 161 به بعد به پیغمبر میفرماید: ﴿قُلْ إِنَّنی هَدانی رَبّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دینًا قِیَمًا مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ ٭ قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ لا شَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾ خب همان راه را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به تعلیم الهی طی کرده است و این به عنوان ملت ابراهیم است نه خود ابراهیم نفرمود شما به دنبال ابراهیم حرکت کنید فرمود این ملت و دینی که خدا به ابراهیم داد یک دین حق و جامع و زندهای است همین دین را بپذیرید خب پس اینکه فرمود: ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ از مجموع اینها توحید برمیآید که بازگشتش در حقیقت به یک قضیه است.
مطلب بعدی آن است که در بین اسمای حسنای الهی ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ انتخاب شده است این ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مجموعه نظام هستی، آفرینش هستی اختصاصی به خصوص آسمانها و زمین ندارد اگر مخصوص آسمانها و زمین بود «ما فیهما» «ما علیهما» و مانند آن را ذکر میفرمود وقتی ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در قرآن ذکر بشود «ما فیهما» یا «مَا بَیْنَهُمَا» و مانند آن ذکر نشود منظور مجموعه نظام آفرینش است خدا را به عنوان فاطر میپذیرد که این با برهان فطرت هماهنگ است یعنی درون اشیا را خدا شکافت و علاقه به خود را در درون اشیا به ودیعت گذاشت فطرت مثل جِلسه فطره مثل جِلسه یک نوع خاصی از خلقت است اینکه گفتند: «جلستُ جِلسةً» یعنی یک طور خاصی نشستم برخلاف «جلست جَلسةً» که مفعول مطلق نوعی است مفعول مطلق مفعول است وقتی گفتند: «جلست جِلسةً» این جلسه فعله یک نوع خاصی از جلوس است اگر بگویند فطر فطرةً،خلق فطرةً این یک نوع خاصی از خلقت است آن خصوصیت در این است که نام و یاد خدا در درون اشیا بعد از شکافتن جاسازی بشود برهان فطرت هم همین است اینکه ذات اقدس الهی در سورهٴ «روم» فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ ﴿فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ یعنی انسان به یک سبک خاصی خلق شده چه طوری خلق شده در درون او نهان او شکافته شده و ارتباط با خدا در درون او جاسازی شده که همین در سورهٴ «شمس» به صورت ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ بازگو شده و مانند آن خب و این تبدیلپذیر تغییرپذیر هم نیست لذا ارتباط درونی هر انسانی با خدای اوست طبق همان روایتی که یک وقتی هم توحید مرحوم صدوق هست هم کافی مرحوم کلینی که معصوم(سلام الله علیه) فرمود ذات اقدس الهی «معروفٌ عند کل جاهل» پیش هر خدانشناسی خدا شناخته شده است اصلاً خدا قابل انکار نیست یعنی یک حقیقت محض قابل انکار نیست منتها دیگران در اسما و صفات او اشتباه میکنند خطای در تطبیق دارند غفلت دارند یا تجاهل میکنند و مانند آن فرمود: «عارفٌ بالمجهول و معروفٌ عند کل جاهل» هرچیزی را که دیگران نمیدانند خدا عارف است و خداوند هم نزد هر مجهولی معروف است نزد هر جاهلی معروف است «معروفٌ عند کل جاهل» خب چون اینچنین بشر ساخته شد پس در نهان و نهاد هر انسانی اشتیاق به خدا هست این تعبیه و درونسازی اختصاصی به انسان ندارد کل نظام این طور است لذا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ﴾ غیر از ﴿فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ است طوری آسمان و زمین را شکافت که علاقه به خود را در درون آنها نهاد لذا ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ همه او را میطلبند برخیها هم ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ اگر اینچنین است کسی که دارد بحث خلقت را و برهان خلقت را طرح میکند میگوید «وجهت وجهی للذی خلق السموات و الارض» ولی کسی که بر مبنای برهان فطرت مشی میکند میگوید ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اگر خدا فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا﴾ همین امر را اگر به وجود مبارک ابراهیم خلیل متوجه کرد او هم دارد اِمتثال میکند ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ این «وجه» که به معنای صورت نیست اینکه فرمود: ﴿أَقِمْ وَجْهَکَ﴾ یعنی چهره اصلی خودت را به همان نشانهای که در بخش پایانی همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آمده است ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمین﴾ خب پس انسان چه چهرهاش، چه دستش، چه پایش، چه اعضای ظاهری، چه باطنیاش، چه سرش، چه پایش همه و همه این چهره هستیاش متوجه الله است چه اینکه چهره هستی هر موجودی هم متوجه الله است این میشود برهان فطرت و وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) بر اساس برهان فطرت دارد مشی میکند و احیای مرتکضات فطری اقوام و ملل از رسمیترین رسالتهای انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است که فرمود: ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ وقتی این مراحل را گذراند حالا آنها شروع به محاجّه کردند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ گاهی فعل از یک فاعلی صادر میشود و به یک مفعولی متعلق میشود مثل «ضرب زیدٌ عمرواً» گاهی فعل دو طرفه است اما بالأخره کسی آن حرف اول را میزند مثل «ضارب زیدٌ عمرواً» باب مضاربه با باب تضارب فرقش این است هر دو درگیرند اما در «ضارب زیدٌ عمرواً» عمرو خورنده است زید زننده است هر دو هم زد و خورد کردند ولی یکی حرف آخر را زد اما «تضارب زیدٌ عمروٌ» اینچنین نیست این دعوای بیگل خلاصه این فرق باب تفاعل با مفاعله است آنکه بالأخره حرف آخر را نزد باب تفاعل ذکر شد «تضارب زیدٌ عمروٌ» بالأخره معلوم نیست چه کسی مفعول است هر دو زدند اما آنکه دعوا و زد و خوردی که بالأخره حرف آخر را معلوم شد چه کسی زد میگویند «ضارب زیدٌ عمرواً» در اینجا آنها آمدند تهاجم کردند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ از این به بعد باب محاجّه است سر ریز کردند بعد از اینکه آن پنج، شش مرحله را وجود مبارک خلیل حق گذراند حالا آمدند سرریز کردند که کم کم سرانجام ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ سر درمیآورد ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ اما چه گفتند معلوم نیست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم وقتی فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ﴾ آیهٴ 258 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ﴾ چه گفت معلوم نیست اما وجود مبارک ابراهیم از این طرف برهان اقامه کرد ﴿إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ وقتی ابراهیم برهان اقامه کرد او تهاجم کرد چه اینکه اینجا وقتی ابراهیم(سلام الله علیه) برهان اقامه کرد آنها تهاجم کردند چه وقت آن نمرود محاجه کرد آن وقتی که ابراهیم فرمود: ﴿إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ آن تهاجم کرد گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَ أُمیتُ﴾ در اینجا وقتی خلیل حق فرمود: ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ آنها محاجه کردند چه گفتند معلوم نیست ولی از قرائن بعدی معلوم است که او را تهدید کردند تهدیدهای دینی کردند نه تهدیدهای سیاسی یا تهدیدهای بدنی و مانند آن گفتند مگر تو از این بتها نمیترسی که علیه اینها داری قیام میکنی وجود مبارک خلیل حق فرمود شما باید از خدا بترسید من از بتها چه ترسی داشته باشم از اینها کاری ساخته نیست ﴿حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ چه گفتند روشن نیست ولی از این جمله معلوم میشود که آنها تهدید دینی کردند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ﴾ آنچه که شما شرک ورزیدید من از آنها ترسی ندارم خب همان حرفی که قوم شعیب به شعیب زدند که ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ همان حرف را اینها دارند میزنند میگویند تو آسیب دیدهای آسیب میبینی این گفت از اینها کاری ساخته نیست فقط از الله کار ساخته است اگر خدا بخواهد آسیبی از هر راهی به من برسد روی آزمایش الهی قدرت اوست و علم اوست کاری از غیر خدا ساخته نیست این مسئله اخافه که فرمود: ﴿وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ ٭ وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ﴾ که معیار خوف را مطرح کردند قبلاً بازگو شد که محور اصلی اکثری مردم خوف است یعنی اکثری مردم از ترس جهنم یا ترسهای دنیایی به یک مبدأ دینی معتقدند این گروه که به قیامت معتقد نبودند ترسهای دنیایی وادارشان میکرد به بتها احترام بگذارند اکثری مردم که ایمان میآورند روی «خوفاً من النار» است در نوبتهای قبل هم این نمونه ذکر شد که فضائل فراوانی برای نماز شب هست اما اکثری از خواندن این نماز شب محروماند اما این دو رکعت نماز صبح را برای ترس از جهنم میخوانند خب اگر کسی بخواهد «شوقاً الی الجنه» یا «الی لقاء الله» عبادت کند آن همه فضائل برای نماز شب هست معلوم میشود اکثری مردم به دنبال آن معارف نیستند فقط روی ترس عبادت میکنند لذا در عین حال که وصف تبشیر و انذار برای همهٴ انبیا و همچنین پیغمبرخاتم(علیهم آلاف التحیة والثناء) آمده است که اینها مبشر و منذرند اما هیچ جای قرآن سخن حشر رسالت حضرت در تبشیر نیست «ان انت الا بشیر»، «ان انت الا مبشر» یا خود پیغمبر بفرماید: «انما انا بشیر»، «انما انا مبشر» نیست اما ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ﴾ ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾ در قرآن کم نیست که فقط کار من انذار است و طلیعهٴ امر هم بر اساس ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ هست سِمَت روحانیت هم ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ است با اینکه اینها هم مبشرند هم منذر هم آیات بهشت را نقل میکنند هم آیات جهنم را اما آنچه که در اکثری مردم اثر میگذارد «خوفاً من النار» است حالا آنها در همین محاجّه گفتند مگر نمیترسی نظیر آنچه که در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از سه راه استدلال کرده آیهٴ 14 به بعد سورهٴ «انعام» این است که ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این برهان فطرت است برهان توحید اول ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ این برهان شوقاً و برهان اشتیاق و ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ ... طَمَعاً﴾ حالا ﴿خوفاً﴾ آن بعد است بعد از این آیهٴ بعد است که ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ که این در مرحله سوم قرار گرفته همین راه را الآن آنها دارند طی کنند که اگر شما دست از ربوبیّت این اوثان و اصنام بکشید آسیب میبیند فرمود من از اینها آسیب نمیبینم شما باید بترسید من چه ترسی از اینها کاری ساخته نیست ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا﴾ البته چیزی را که خدا بخواهد از ناحیه اینکه ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ممکن است به کسی آسیب برسد اما خدا علیم است ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است میداند از چه راهی آسیب برساند بعد مردم را به راه فطرت متذکر کرد فرمود: ﴿أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ﴾ یعنی ما یک حرف جدیدی نیاوردیم ما آمدیم آن حرف را احیا کردیم شما اگر متذکر باشید فراموشتان نشده باشد یادتان میآید که در درون شما ارتباط به خدا تعبیه شده است این فطرت را شما هم دارید ﴿أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ﴾ اینکه به عنوان ترجیعبند در سورهٴ «قمر» فرمود: ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ برای همین است ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ یعنی گذشته از آن معارف و مطالب بلند علمی از این جهت قرآن تذکره است یعنی چیزی را آورده که شما میدانید ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ ما مذکریم تذکره است آیا متذکری هست که جواب مذکِر را بدهد یا نه؟ ﴿أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ﴾ خب میبینید آنها تهدید میکنند ایشان تذکره دارد بعد فرمود: ﴿وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا﴾ بالأخره انسان یا حرف عقلی باید بزند یا حرف نقلی بزند که مجموع اینها دین است چه کسی گفته شرک حق است شما یا باید برهان عقلی بیاورید یا یک مسئله شهودی بیاورید یا یک کتاب آسمانی این حرف را بزند یکی از سه راه را باید طی کنید در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» همین مسئله را ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود با آنها در میان بگذار آیه ٴچهار به بعد سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ﴾ ﴿أ رَأَیْتُمْ﴾ یعنی «اخبرونی» ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ «اخبرونی» به من گزارش بدهید این بتهایی که شما میپرستید اینها چه کارهاند به چه دلیل اینها حقاند ﴿أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونی﴾ ﴿أَرُونی﴾ یعنی «اخبرونی» به من اطلاع بدهید ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ﴾ یک، ﴿أم لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ﴾ دو، یا انسان کسی را میپرستد که مستقلاً کاری را انجام بدهد یا شریک الخالق باشد شما باید این معنا را بپذیرید آن معبود آن رب کسی است که یا خالق باشد یا شریک الخالق یک کاری باید در عالم بکند اگر یکی از این دو تا کار را کرد رب است اگر هیچ کدام از این دو کار را نکرد رب نیست این تلازمش روشن است برای اثبات صلاحیت اینها که یا اینها خالقاند یا شریک الخالقاند یکی ازاین راهها را باید طی کنید آن راه این است ﴿أَرُونی ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ﴾ آن راه این است ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ یا باید برهان عقلی اقامه کنید که اینها خالقاند یا شریک الخالقاند که ما قبول میکنیم اگر برهان عقلی اقامه نکردید یک دلیل نقلی اقامه کنید بگویید در کتاب فلان پیغمبر نوشته است که اینها معبودند تا ما قبول بکنیم یا سنتی از پیغمبر گذشته ارائه کنیم که ما قبول بکنیم الآن ما دینمان را از چه راه میگیریم دینمان را از عقل میگیریم و کتاب میگیریم و سنت چون اجماع زیر مجموعه سنت است یک چیز جدیدی نیست یعنی وقتی ما منابع دینی را ارزیابی میکنیم باید اینچنین بگوییم که منبع دین یا عقل است یا نقل، اگر نقل شد یا قرآن است یا سنت اگر سنت معصومین(علیهم السلام) شد یا از راه خبر واحد کشف میشود یا از راه اجماع اینچنین نیست که همین طور ردیف قطار بکنیم بگوییم دین یا از عقل است، یا از کتاب است، یا از سنت است یا از اجماع آخر اجماع زیرمجموعه سنت است اجماع که در برابر سنت نیست به هر تقریری که تقریب بشود زیرمجموعه سنت است به سنت برمیگردد مثل خبر اجماع در مقابل سنت نیست خب پس دین را یا از عقل میگیریم یا از نقل میگیریم آن نقل یا ظاهر قرآن است یا سنت آن سنت یا به صورت خبر هست یا اجماع حالا اجماع یا دخولی یا لطفی أو به هر تقدیر که باشد بالأخره کشف از رضای معصوم یا قول معصوم(علیه السلام) میکند در این کریمه هم فرمود یا برهان عقلی اقامه کنید یا حرفی از پیامبرتان بیاورید یا اثری از آن پیامبر باشد که سنت او باشد ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونی﴾ اول برهان عقلی﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ﴾ اینها چه کارهاند که ما اینها را بپرستیم اگر برهان عقلی ندارید بر اینکه اینها یا خالقاند یا شریک الخالق دلیل نقلی باید اقامه کنید که اینها استحقاق عبادت دارند ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾ یعنی کتابی از کتابهای انبیای سلف(علیهم السلام) ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ یک اثر علمی بیاورید حالا یا به سنت برمیگردد یا این ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ میشود دلیل عقلی در قبال آن دلیل نقلی ﴿إِن کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ در این کریمه هم میفرماید شما باید بترسید برای اینکه مکتبی را انتخاب کردید که ﴿لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا﴾ تنزیل سلطان یعنی برهان، برهان را سلطان میگویند برای اینکه هم از نظر درون بر وهم و خیال سلطه دارد هم از نظر بیرون بر رقیب و خصم مسلط میشود از این جهت برهان را گفتند سلطان خب انسان در گرایشهای درونیاش وقتی گرفتار وهم و خیال شد عقل به میدان آمد آن وهم و خیالها رخت برمیبندد قطع عقلی دیگر جلوی وهم و خیالات را میگیرد در مقام احتجاج هم رقیب را از پا درمیآورد این میشود سلطان این سلطان هم یا عقلی است یا نقلی فرمود شما باید بترسید برای اینکه سلطان ندارید نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی من هم دلیل عقلی دارم هم دلیل نقلی نقلی که راه انبیای گذشته است عقلی هم همین است که او ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است ﴿وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا﴾ آنگاه از راه عدل و انصاف سخن میگوید ﴿فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ این ﴿أَحَقُّ﴾ افعل تفضیلی نیست افعل تعیینی است حالا چه کسی در امان است ما یا شما؟ ﴿فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ یعنی «حقیق بالأمن ان کنتم تعلمون» بعد نظر نهایی را اعلام کرد که ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ که اینجا بارزترین مصداق ظلم همان شرک است ﴿أُولئِکَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- چیزی را که به صورت احتجاج درمیآید قابل نقل و انتقال است
- حضرت ابراهیم (س) معارف را با علم حضوری و شهودی مشاهده کردند
- حنیف یعنی کسی که مایل به صراط مستقیم است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ ﴿79﴾ وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ ﴿80﴾ وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿81﴾ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ ﴿82﴾ وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ ﴿83﴾
یک بحث در این است که آنچه را که وجود مبارک خلیل حق دیده است و بیان کرده است از باب علم حصولی است یا علم حضوری یعنی وجود مبارک خلیل حق این حقیقت را یافت یا این حقیقت را فهمید ظاهر این کریمه آن است که بحث در دو مقام است مقام اول اینکه خود خلیل حق(سلام الله علیه) از باب علم شهودی این معارف را یافت چون ظاهر ارائه غیر از درک مفهومی است خدا فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ نظیر آنچه که در معراج برای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ثابت شد که بخشی از آنها در «اسراء»ست و بخشی هم در معراج هست ﴿لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا﴾ است که در سورهٴ «اسراء»ست ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى﴾ است که در سورهٴ «نجم» است این رؤیت که رؤیت قلبی است همان مشاهدات باطنی است بنابراین ظاهرش این است که این علم، علم شهودی است این مطلب اول، مطلب دوم مقام ثانی بحث آن است که اگر چیزی را پیامبری به عنوان احتجاج و هدایت با قومش در میان میگذارد یقیناً علم حصولی و راه فکری و حکمت و کلام است زیرا چیزی را که به صورت احتجاج درمیآید قابل نقل و انتقال است و گوینده میگوید و شنونده میشنود بعد میفهمد معلوم میشود علم حصولی است و راه فکری ظاهرش این است که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) اولاً آن معارف را با علم حضوری و شهودی مشاهده کرد بعد به عنایت الهی مشهود خود را معقول و مفهوم کرد بعد او را هم به صورت الفاظی بازگو کرد و دیگران فهمیدند آنها که میفهمند از راه علم حصولی برهان برای آنها موثر است و اگر برابر آن برهان ایمان آوردند و عمل صالح را مؤید آن قرار دادند آن معلوم حصولیشان آن معقولشان مشهود خواهد شد که فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ که علم حصولی زمینه پیدایش علم حضوری و شهودی را فراهم میکند ولی به هر تقدیر احتجاج با علم حصولی است یعنی برهان است قابل نقل و انتقال فکری است و مانند آن.
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک خلیل حق به تدریج این مراحل توحید را بازگو کرد در درجه اول فرمود ﴿لا أُحِبُّ اْلآفِلینَ﴾ که محبّت آفلین را از آلههٴ دروغین قومش سلب کرد که فرمود من اینها را دوست ندارم بعد از نفی محبّت فرمود اگر خداوند من، مرا هدایت نکند من جزء ضالینام که مشابه این معنا در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هم آمده است که اگر فضل الهی نباشد کسی هدایت نخواهد شد آیهٴ 21 سورهٴ مبارکهٴ «نور» این است که ﴿وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لکِنَّ اللّهَ یُزَکّی مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ پس، بعد از نفی محبّت به ضلالت خود در فرض عدم هدایت اشاره کرد مرحله سوم آن است که صریحاً از قوم خود برید و اظهار انزجار کرد گفت: ﴿إِنّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ﴾ اینها کارهای منفی است یعنی نفی محبّت نفی هدایت اظهار برائت اینها کارهای منفی است اثبات بعد از گذشت سه مرحله نفی شروع میشود فرمود: ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ این طلیعهٴ اثبات است اما تازه اثبات الرب نه توحید رب ثابت میکند که رب من ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است اما حالا در این ربوبیّت شریک دارد یا نه آن را باید که یک لسان نفی است آن را باید بعداً بازگو کند ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا﴾ یعنی من در اثبات ربوبیّت حق تعالی حنیفم حنیف مقابل جنیف است حنیف یعنی کسی که مایل به صراط مستقیم و مایل به وسط است جنیف کسی که مایل به انحراف است اینکه فرمود ﴿غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ﴾ آن کسی که به گناه میل دارد آن را میگویند جنیف فرمود در مسئله وصیت میفرماید شما طرزی وصیت را عمل بکنید که میل به اثم و گناه نداشته باشید ﴿غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ﴾ متجانف اثم متجانف گناه نباشید پس جنیف یعنی کسی که مایل به انحراف است مثل کسی است که برای فرار آماده است آنکه فرار آماده است همیشه نزدیک آن پیاده رو حرکت میکند به حاشیه خیابان نزدیک است که زود فرار کند اما آنکه میخواهد به مقصد برسد سعی میکند همیشه وسط راه باشد آنکه مایل به وسط راه است به او میگویند حنیف دین حنیف هم این است آنکه مایل به آن حاشیه راه است که به سمت انحراف گرایش دارد آن را میگویند جنیف وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود من در اثبات ربوبیّت ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ میل الی الحق دارم میل الی القسط و العدل دارم میل الی الصراط دارم جنیف نیستم این مرحله چهارم پنجم این است که چون اثبات ربوبیّت حق تعالی غیر از توحید در ربوبیّت است خدا رب است غیر از آن است که خدا تنها رب است لذا اثبات توحید و نفی شرک را با این جمله بیان فرمود: ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ من اصلاً از این گروه نیستم که البته جمعاً به صورت لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ درمیآید منتها بازگشت اینها به کلمه طیبه لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ محصول قضیه را یکی میکند نه دوتا چون ظاهر این تعبیر ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ ظاهرش این است که دو جمله است جمله اولی قضیه اثباتی است جمله ثانیه قضیه سلبی است اما بعد از جمع بندی و ارجاع این دو قضیه به کلمه طیبهٴ لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ به یک قضیه برمیگردد چون لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یک جمله است یک قضیه است لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ معنایش این نیست که آلههٴ دروغین را نفی بکند و الله را اثبات بکند برخلاف سایر موارد که استثنا در کار است مثلاً «جائنی القوم الا زیداً» این به دو قضیه منحل میشود یعنی «جائنی القوم و لم یجء زید» دوتا قضیه ایجابی و سلبی از این «جائنی القوم الا زیداً» استنباط میشود اما از لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ دو تا قضیه استنباط نمیشود یکی موجبه دیگری سالبه چون این «الا» به معنی غیر است وقتی «الا» به معنی غیر شد معنی جمله این است که غیر از اللهی که وجودش مفروق عنه و مسلم است دیگران نه، نه اینکه دو تا جمله را و دو تا قضیه را ما از این جمله استفاده بکنیم هر دو را بخواهیم تازه اثبات بکنیم یکی را سلب بکنیم یکی را اثبات بکنیم آلههٴ دروغین را نفی بکنیم و وجود مبارک الله را اثبات بکنیم این ثابت شده است وقتی الا به معنی غیر بود معنای وصفی خواهد داشت یعنی غیر از اللهی که وجودش مسلّم و مفروق عنه است دیگران نه، نه اینکه ذهن و نفس خالی باشد از نفی شرک و اثبات توحید تا ما بیاییم با یک قضیه شرک را نفی بکنیم با قضیه دیگر توحید را اثبات بکنیم این طور نیست توحید حق که فطری است این معقول و مقبول است آنگاه وقتی الا به معنی غیر شد این جمله برمیگردد به یک جمله به یک قضیه منتهی میشود یعنی غیر از الله دیگران نه، خب پس گرچه به حسب ظاهر ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا﴾ یک جمله است و ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ جمله دیگر اما چون بازگشتش به لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ است و الا به معنی غیر است براساس توحید فطری ربوبیّت حق پذیرفته شده است این لاَ إِلهَ إِلَّا اللَّهُ یک قضیه است نه دو قضیه.
پرسش...
پاسخ: بله، اما ﴿َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ آنها میگویند رب باید هدایت بکند ولی این ربی که هدایت بکند همین آلهه هستند ما را هم هدایت کردند.
پرسش...
پاسخ: هدایت بکند آنها هم میگویند هدایت بکند آنها هم میگویند هدایت کرده است ما را به طرف ما.
پرسش...
پاسخ: آنها میگویند ما دوست داریم تو دوست نداری ما دوست داریم این دارد برهان اقامه میکند برهان اقامه میکند که آفل نمیتواند محبوب باشد آنها ساکت شدند حالا چرا؟
پرسش...
پاسخ: اینکه برهان اقامه نکرد به همان برهان اول برمیگردد که انسان خدا را برای دلپذیری میخواهد که همهٴ نیازهای عقلی و قلبی و بدنی او را حل کند ﴿أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً﴾ کسی است که به انسان علم بدهد، قدرت بدهد، نیازهای مادی را تأمین بکند غذاهای روحی را به انسان بدهد از این بتها کاری ساخته نیست آنها میگویند محبوب ما این بت هست و این بتها هم ما را هدایت کردند چون این فیض را هم از او میدانند وجود مبارک خلیل حق میفرماید: ﴿لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّالِّینَ﴾ خب حالا فان قلت که اگر آنها بگویند این هدایتی که تو داری از بتهاست جوابش این است که بتها که علیه خود رهبری نمیکنند که.
پرسش...
پاسخ: نه آن ربی که هدایت به دست اوست اینجا دیگر ﴿ربی﴾ از باب مجادله نیست این رب واقعی است یعنی ما که رب واقعی داریم در اینکه رب واقعی موجود است بین وجود مبارک خلیل حق با قومش اختلافی نیست این رب واقعی بالأخره باید آدم را هدایت بکند اگر آن رب واقعی هدایت نکند انسان گمراه میشود نظیر همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نور» که خواندیم حالا آن رب واقعی کیست که هدایت میکند حالا فان قلت که اگر آنها بگویند که همین آلهه هستند هدایت میکنند اینجا ممکن نیست آلهه باشند برای اینکه وجود مبارک ابراهیم علیه آلهه دارد حرف میزند بعد روزی هم دست به تبر میکند همه اینها را از بین میبرد آلهه که وجود مبارک ابراهیم را علیه خود هدایت نمیکنند که آلهه اگر کاری بکنند آسیبی به ابراهیم برسانند که همان حرفی که از قوم شعیب نقل شد که قوم شعیب به شعیب گفتند که ما میگوییم که ﴿اِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ میگویند این حرفی که تو میزنی حرف انسان سالمی نیست و در اثر بدرفتاری به این بتها این بتها تو را به این صورت درآوردند تو تقریباً آسیب دیدهای خب بنابراین اصل اینکه ربی وجود دارد و هدایت به وسیله رب است این مفروق عنه است منتها ابراهیم خلیل میفرماید که از اینها کاری ساخته نیست آن رب واقعی باید مرا هدایت بکند بعد نتیجه را هم اعلام کرد ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ همین اصل را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برابر آنچه که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آمده است گفته یعنی خداوند در همین سورهٴ «انعام» آیهٴ 161 به بعد به پیغمبر میفرماید: ﴿قُلْ إِنَّنی هَدانی رَبّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دینًا قِیَمًا مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفًا وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ ٭ قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ٭ لا شَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ﴾ خب همان راه را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به تعلیم الهی طی کرده است و این به عنوان ملت ابراهیم است نه خود ابراهیم نفرمود شما به دنبال ابراهیم حرکت کنید فرمود این ملت و دینی که خدا به ابراهیم داد یک دین حق و جامع و زندهای است همین دین را بپذیرید خب پس اینکه فرمود: ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ از مجموع اینها توحید برمیآید که بازگشتش در حقیقت به یک قضیه است.
مطلب بعدی آن است که در بین اسمای حسنای الهی ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ انتخاب شده است این ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ مجموعه نظام هستی، آفرینش هستی اختصاصی به خصوص آسمانها و زمین ندارد اگر مخصوص آسمانها و زمین بود «ما فیهما» «ما علیهما» و مانند آن را ذکر میفرمود وقتی ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ در قرآن ذکر بشود «ما فیهما» یا «مَا بَیْنَهُمَا» و مانند آن ذکر نشود منظور مجموعه نظام آفرینش است خدا را به عنوان فاطر میپذیرد که این با برهان فطرت هماهنگ است یعنی درون اشیا را خدا شکافت و علاقه به خود را در درون اشیا به ودیعت گذاشت فطرت مثل جِلسه فطره مثل جِلسه یک نوع خاصی از خلقت است اینکه گفتند: «جلستُ جِلسةً» یعنی یک طور خاصی نشستم برخلاف «جلست جَلسةً» که مفعول مطلق نوعی است مفعول مطلق مفعول است وقتی گفتند: «جلست جِلسةً» این جلسه فعله یک نوع خاصی از جلوس است اگر بگویند فطر فطرةً،خلق فطرةً این یک نوع خاصی از خلقت است آن خصوصیت در این است که نام و یاد خدا در درون اشیا بعد از شکافتن جاسازی بشود برهان فطرت هم همین است اینکه ذات اقدس الهی در سورهٴ «روم» فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ ﴿فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ یعنی انسان به یک سبک خاصی خلق شده چه طوری خلق شده در درون او نهان او شکافته شده و ارتباط با خدا در درون او جاسازی شده که همین در سورهٴ «شمس» به صورت ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ بازگو شده و مانند آن خب و این تبدیلپذیر تغییرپذیر هم نیست لذا ارتباط درونی هر انسانی با خدای اوست طبق همان روایتی که یک وقتی هم توحید مرحوم صدوق هست هم کافی مرحوم کلینی که معصوم(سلام الله علیه) فرمود ذات اقدس الهی «معروفٌ عند کل جاهل» پیش هر خدانشناسی خدا شناخته شده است اصلاً خدا قابل انکار نیست یعنی یک حقیقت محض قابل انکار نیست منتها دیگران در اسما و صفات او اشتباه میکنند خطای در تطبیق دارند غفلت دارند یا تجاهل میکنند و مانند آن فرمود: «عارفٌ بالمجهول و معروفٌ عند کل جاهل» هرچیزی را که دیگران نمیدانند خدا عارف است و خداوند هم نزد هر مجهولی معروف است نزد هر جاهلی معروف است «معروفٌ عند کل جاهل» خب چون اینچنین بشر ساخته شد پس در نهان و نهاد هر انسانی اشتیاق به خدا هست این تعبیه و درونسازی اختصاصی به انسان ندارد کل نظام این طور است لذا ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ﴾ غیر از ﴿فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ است طوری آسمان و زمین را شکافت که علاقه به خود را در درون آنها نهاد لذا ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ همه او را میطلبند برخیها هم ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ اگر اینچنین است کسی که دارد بحث خلقت را و برهان خلقت را طرح میکند میگوید «وجهت وجهی للذی خلق السموات و الارض» ولی کسی که بر مبنای برهان فطرت مشی میکند میگوید ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ اگر خدا فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا﴾ همین امر را اگر به وجود مبارک ابراهیم خلیل متوجه کرد او هم دارد اِمتثال میکند ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ این «وجه» که به معنای صورت نیست اینکه فرمود: ﴿أَقِمْ وَجْهَکَ﴾ یعنی چهره اصلی خودت را به همان نشانهای که در بخش پایانی همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آمده است ﴿قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمین﴾ خب پس انسان چه چهرهاش، چه دستش، چه پایش، چه اعضای ظاهری، چه باطنیاش، چه سرش، چه پایش همه و همه این چهره هستیاش متوجه الله است چه اینکه چهره هستی هر موجودی هم متوجه الله است این میشود برهان فطرت و وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) بر اساس برهان فطرت دارد مشی میکند و احیای مرتکضات فطری اقوام و ملل از رسمیترین رسالتهای انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است که فرمود: ﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ وقتی این مراحل را گذراند حالا آنها شروع به محاجّه کردند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ گاهی فعل از یک فاعلی صادر میشود و به یک مفعولی متعلق میشود مثل «ضرب زیدٌ عمرواً» گاهی فعل دو طرفه است اما بالأخره کسی آن حرف اول را میزند مثل «ضارب زیدٌ عمرواً» باب مضاربه با باب تضارب فرقش این است هر دو درگیرند اما در «ضارب زیدٌ عمرواً» عمرو خورنده است زید زننده است هر دو هم زد و خورد کردند ولی یکی حرف آخر را زد اما «تضارب زیدٌ عمروٌ» اینچنین نیست این دعوای بیگل خلاصه این فرق باب تفاعل با مفاعله است آنکه بالأخره حرف آخر را نزد باب تفاعل ذکر شد «تضارب زیدٌ عمروٌ» بالأخره معلوم نیست چه کسی مفعول است هر دو زدند اما آنکه دعوا و زد و خوردی که بالأخره حرف آخر را معلوم شد چه کسی زد میگویند «ضارب زیدٌ عمرواً» در اینجا آنها آمدند تهاجم کردند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ از این به بعد باب محاجّه است سر ریز کردند بعد از اینکه آن پنج، شش مرحله را وجود مبارک خلیل حق گذراند حالا آمدند سرریز کردند که کم کم سرانجام ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ سر درمیآورد ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ اما چه گفتند معلوم نیست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم وقتی فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ﴾ آیهٴ 258 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ﴾ چه گفت معلوم نیست اما وجود مبارک ابراهیم از این طرف برهان اقامه کرد ﴿إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ وقتی ابراهیم برهان اقامه کرد او تهاجم کرد چه اینکه اینجا وقتی ابراهیم(سلام الله علیه) برهان اقامه کرد آنها تهاجم کردند چه وقت آن نمرود محاجه کرد آن وقتی که ابراهیم فرمود: ﴿إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ آن تهاجم کرد گفت: ﴿أَنَا أُحْیی وَ أُمیتُ﴾ در اینجا وقتی خلیل حق فرمود: ﴿وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ آنها محاجه کردند چه گفتند معلوم نیست ولی از قرائن بعدی معلوم است که او را تهدید کردند تهدیدهای دینی کردند نه تهدیدهای سیاسی یا تهدیدهای بدنی و مانند آن گفتند مگر تو از این بتها نمیترسی که علیه اینها داری قیام میکنی وجود مبارک خلیل حق فرمود شما باید از خدا بترسید من از بتها چه ترسی داشته باشم از اینها کاری ساخته نیست ﴿حاجَّهُ قَوْمُهُ﴾ چه گفتند روشن نیست ولی از این جمله معلوم میشود که آنها تهدید دینی کردند ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ﴾ آنچه که شما شرک ورزیدید من از آنها ترسی ندارم خب همان حرفی که قوم شعیب به شعیب زدند که ﴿إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ همان حرف را اینها دارند میزنند میگویند تو آسیب دیدهای آسیب میبینی این گفت از اینها کاری ساخته نیست فقط از الله کار ساخته است اگر خدا بخواهد آسیبی از هر راهی به من برسد روی آزمایش الهی قدرت اوست و علم اوست کاری از غیر خدا ساخته نیست این مسئله اخافه که فرمود: ﴿وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ ٭ وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ﴾ که معیار خوف را مطرح کردند قبلاً بازگو شد که محور اصلی اکثری مردم خوف است یعنی اکثری مردم از ترس جهنم یا ترسهای دنیایی به یک مبدأ دینی معتقدند این گروه که به قیامت معتقد نبودند ترسهای دنیایی وادارشان میکرد به بتها احترام بگذارند اکثری مردم که ایمان میآورند روی «خوفاً من النار» است در نوبتهای قبل هم این نمونه ذکر شد که فضائل فراوانی برای نماز شب هست اما اکثری از خواندن این نماز شب محروماند اما این دو رکعت نماز صبح را برای ترس از جهنم میخوانند خب اگر کسی بخواهد «شوقاً الی الجنه» یا «الی لقاء الله» عبادت کند آن همه فضائل برای نماز شب هست معلوم میشود اکثری مردم به دنبال آن معارف نیستند فقط روی ترس عبادت میکنند لذا در عین حال که وصف تبشیر و انذار برای همهٴ انبیا و همچنین پیغمبرخاتم(علیهم آلاف التحیة والثناء) آمده است که اینها مبشر و منذرند اما هیچ جای قرآن سخن حشر رسالت حضرت در تبشیر نیست «ان انت الا بشیر»، «ان انت الا مبشر» یا خود پیغمبر بفرماید: «انما انا بشیر»، «انما انا مبشر» نیست اما ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ﴾ ﴿إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ﴾ در قرآن کم نیست که فقط کار من انذار است و طلیعهٴ امر هم بر اساس ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ هست سِمَت روحانیت هم ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ است با اینکه اینها هم مبشرند هم منذر هم آیات بهشت را نقل میکنند هم آیات جهنم را اما آنچه که در اکثری مردم اثر میگذارد «خوفاً من النار» است حالا آنها در همین محاجّه گفتند مگر نمیترسی نظیر آنچه که در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از سه راه استدلال کرده آیهٴ 14 به بعد سورهٴ «انعام» این است که ﴿قُلْ أَ غَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این برهان فطرت است برهان توحید اول ﴿وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ﴾ این برهان شوقاً و برهان اشتیاق و ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ ... طَمَعاً﴾ حالا ﴿خوفاً﴾ آن بعد است بعد از این آیهٴ بعد است که ﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾ که این در مرحله سوم قرار گرفته همین راه را الآن آنها دارند طی کنند که اگر شما دست از ربوبیّت این اوثان و اصنام بکشید آسیب میبیند فرمود من از اینها آسیب نمیبینم شما باید بترسید من چه ترسی از اینها کاری ساخته نیست ﴿وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا﴾ البته چیزی را که خدا بخواهد از ناحیه اینکه ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ممکن است به کسی آسیب برسد اما خدا علیم است ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است میداند از چه راهی آسیب برساند بعد مردم را به راه فطرت متذکر کرد فرمود: ﴿أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ﴾ یعنی ما یک حرف جدیدی نیاوردیم ما آمدیم آن حرف را احیا کردیم شما اگر متذکر باشید فراموشتان نشده باشد یادتان میآید که در درون شما ارتباط به خدا تعبیه شده است این فطرت را شما هم دارید ﴿أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ﴾ اینکه به عنوان ترجیعبند در سورهٴ «قمر» فرمود: ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ برای همین است ﴿وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ یعنی گذشته از آن معارف و مطالب بلند علمی از این جهت قرآن تذکره است یعنی چیزی را آورده که شما میدانید ﴿فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ ما مذکریم تذکره است آیا متذکری هست که جواب مذکِر را بدهد یا نه؟ ﴿أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ﴾ خب میبینید آنها تهدید میکنند ایشان تذکره دارد بعد فرمود: ﴿وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا﴾ بالأخره انسان یا حرف عقلی باید بزند یا حرف نقلی بزند که مجموع اینها دین است چه کسی گفته شرک حق است شما یا باید برهان عقلی بیاورید یا یک مسئله شهودی بیاورید یا یک کتاب آسمانی این حرف را بزند یکی از سه راه را باید طی کنید در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» همین مسئله را ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود با آنها در میان بگذار آیه ٴچهار به بعد سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ﴾ ﴿أ رَأَیْتُمْ﴾ یعنی «اخبرونی» ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ «اخبرونی» به من گزارش بدهید این بتهایی که شما میپرستید اینها چه کارهاند به چه دلیل اینها حقاند ﴿أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونی﴾ ﴿أَرُونی﴾ یعنی «اخبرونی» به من اطلاع بدهید ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ﴾ یک، ﴿أم لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ﴾ دو، یا انسان کسی را میپرستد که مستقلاً کاری را انجام بدهد یا شریک الخالق باشد شما باید این معنا را بپذیرید آن معبود آن رب کسی است که یا خالق باشد یا شریک الخالق یک کاری باید در عالم بکند اگر یکی از این دو تا کار را کرد رب است اگر هیچ کدام از این دو کار را نکرد رب نیست این تلازمش روشن است برای اثبات صلاحیت اینها که یا اینها خالقاند یا شریک الخالقاند یکی ازاین راهها را باید طی کنید آن راه این است ﴿أَرُونی ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ﴾ آن راه این است ﴿ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ یا باید برهان عقلی اقامه کنید که اینها خالقاند یا شریک الخالقاند که ما قبول میکنیم اگر برهان عقلی اقامه نکردید یک دلیل نقلی اقامه کنید بگویید در کتاب فلان پیغمبر نوشته است که اینها معبودند تا ما قبول بکنیم یا سنتی از پیغمبر گذشته ارائه کنیم که ما قبول بکنیم الآن ما دینمان را از چه راه میگیریم دینمان را از عقل میگیریم و کتاب میگیریم و سنت چون اجماع زیر مجموعه سنت است یک چیز جدیدی نیست یعنی وقتی ما منابع دینی را ارزیابی میکنیم باید اینچنین بگوییم که منبع دین یا عقل است یا نقل، اگر نقل شد یا قرآن است یا سنت اگر سنت معصومین(علیهم السلام) شد یا از راه خبر واحد کشف میشود یا از راه اجماع اینچنین نیست که همین طور ردیف قطار بکنیم بگوییم دین یا از عقل است، یا از کتاب است، یا از سنت است یا از اجماع آخر اجماع زیرمجموعه سنت است اجماع که در برابر سنت نیست به هر تقریری که تقریب بشود زیرمجموعه سنت است به سنت برمیگردد مثل خبر اجماع در مقابل سنت نیست خب پس دین را یا از عقل میگیریم یا از نقل میگیریم آن نقل یا ظاهر قرآن است یا سنت آن سنت یا به صورت خبر هست یا اجماع حالا اجماع یا دخولی یا لطفی أو به هر تقدیر که باشد بالأخره کشف از رضای معصوم یا قول معصوم(علیه السلام) میکند در این کریمه هم فرمود یا برهان عقلی اقامه کنید یا حرفی از پیامبرتان بیاورید یا اثری از آن پیامبر باشد که سنت او باشد ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَرُونی﴾ اول برهان عقلی﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ﴾ اینها چه کارهاند که ما اینها را بپرستیم اگر برهان عقلی ندارید بر اینکه اینها یا خالقاند یا شریک الخالق دلیل نقلی باید اقامه کنید که اینها استحقاق عبادت دارند ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ ائْتُونی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾ یعنی کتابی از کتابهای انبیای سلف(علیهم السلام) ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ یک اثر علمی بیاورید حالا یا به سنت برمیگردد یا این ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ میشود دلیل عقلی در قبال آن دلیل نقلی ﴿إِن کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ در این کریمه هم میفرماید شما باید بترسید برای اینکه مکتبی را انتخاب کردید که ﴿لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا﴾ تنزیل سلطان یعنی برهان، برهان را سلطان میگویند برای اینکه هم از نظر درون بر وهم و خیال سلطه دارد هم از نظر بیرون بر رقیب و خصم مسلط میشود از این جهت برهان را گفتند سلطان خب انسان در گرایشهای درونیاش وقتی گرفتار وهم و خیال شد عقل به میدان آمد آن وهم و خیالها رخت برمیبندد قطع عقلی دیگر جلوی وهم و خیالات را میگیرد در مقام احتجاج هم رقیب را از پا درمیآورد این میشود سلطان این سلطان هم یا عقلی است یا نقلی فرمود شما باید بترسید برای اینکه سلطان ندارید نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی من هم دلیل عقلی دارم هم دلیل نقلی نقلی که راه انبیای گذشته است عقلی هم همین است که او ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است ﴿وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا﴾ آنگاه از راه عدل و انصاف سخن میگوید ﴿فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ این ﴿أَحَقُّ﴾ افعل تفضیلی نیست افعل تعیینی است حالا چه کسی در امان است ما یا شما؟ ﴿فَأَیُّ الْفَریقَیْنِ أَحَقُّ بِاْلأَمْنِ﴾ یعنی «حقیق بالأمن ان کنتم تعلمون» بعد نظر نهایی را اعلام کرد که ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾ که اینجا بارزترین مصداق ظلم همان شرک است ﴿أُولئِکَ لَهُمُ اْلأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است