- 12
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش دوم"
شرک در ربوبیت مسئله اصلی مشرکان حجاز
منشأ اصلی نزاع میان مشرکان حجاز و پیامبر اکرم ص
معنای حقیقی علوم اسلامی و لزوم مقابله با جریان سکولار
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾
شرک در ربوبیت مسئله اصلی مشرکان حجاز
چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مطالب اصلی سوَر مکّی اصول دین بود و بخشی از مسائل مربوط به وحی و نبوت و معاد قبلاً مطرح شد ـ گرچه مسائل توحیدی هم فیالجمله ذکر شد ـ این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» دربارهٴ توحید است. آنچه مشرکان حجاز مبتلا بودند، مسئلهٴ تعدّد واجب یا تعدّد خالق یا تعدّد ربّالأرباب یا تعدّد إلهالآلهه نبود، اینها معتقد بودند که واجب واحد است و لا غیر، خالق کل واحد است و لا غیر، ربّالأرباب واحد است و لا غیر، الهالآلهه واحد است و لا غیر؛ لکن آلههٴ متعدّد و ارباب متعدّد هر کدام گوشهای از عالم را اداره میکنند یعنی زمین را الهی، انسان را الهی، اشیا را الهی، شمس و قمر را الهی اداره میکند (اینها قائل به تعدّد آلهه بودند و معتقد بودند این آلهه) هم در تدبیر مستقلاند و اگر کسی اینها را عبادت بکند اینها آن عابد را به الهالآلهه یعنی به الله نزدیک میکنند [یعنی] اینها شفیع إلی اللهاند شفاعةً مستقلّه [و] مقرِّب إلی اللهاند تقریباً مستقلاً، پس تدبیر این اشیای جزئی مثل انسان، دریا، صحرا، شمس، قمر به عهدهٴ این آلهه است بالاستقلال و اگر کسی اینها را عبادت بکند اینها شفیعاند و عابد را به الله نزدیک میکنند بالاستقلال (این کارها را مستقلاً میکنند).
تبیین برهان تمانع برای رفع شرک
در این فضا آیات سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» نازل شد که اگر این آسمان و زمین را چند خدا اداره میکنند حتماً اینها [یعنی آسمان و زمین] باید فاسد بشوند، چرا؟ برای اینکه اله آن است که موجود مستقل و بسیط باشد که نه جزئی دارد و نه جزء چیزی است. این عالَم کاملاً منسجم و هماهنگ است؛ زمینش از آسمانش مدد میگیرد، شمس و قمر کاملاً در پرورش امور زمین سهم تعیینکننده دارند، زمین ارتباط مستقیمش با موجودات آسمانی است، پس یک واحد منسجم است که لیل و نهار را هماهنگ میکند، فصول مختلف را هماهنگ میکند، جزر و مدّ دریا را هماهنگ میکند (این یک واحد منسجم است) اگر چند اله بخواهند اینها را اداره کنند باید اینها از هم بپاشند و فاسد بشوند، چرا؟ چون اله آن است که بسیط باشد، اله آن است که دارای اوصاف کمالی باشد، اله آن است که اوصافش عین ذات باشد تا بتواند چیزی را اداره کند. اگر اله آن است که بسیط باشد و دارای اوصاف کمالی باشد و اوصافش هم عین ذات باشد، قهراً دو اله دو اراده دارند، دو بینش دارند، دو علم دارند، دو حکمت دارند، الاّ و لابد منتهی میشود به فساد نظم.
نقد و بررسی اشکال فخررازی
آنکه جناب امام رازی و دیگران ذکر کردند که این را به امکان برگرداندند خودشان هم متوجّه این اشکالاند و به زحمت دارند اشکال را جواب میدهند: آن اشکال این است که خب اگر دو خدا باشند و در اراده مختلف باشند فساد پیش میآید ولی در اراده اگر واحد و منسجم و هماهنگ باشند که فسادی نیست، بعد میگویند ممکن است که در اراده اختلاف بکنند، بعد مُستشکِل میگوید که بسیار خوب، امکان اختلاف غیر از فعلیّت اختلاف است، ظاهر آیه این است که اگر دو خدا باشند فساد بالفعل حاصل میشود، در حالی که ممکن است دو خدا باشند و با یک اراده کار بکنند یعنی با ارادهٴ هماهنگ؛ بله اگر دو خدا باشند و با دو اراده و دو تشخیص بخواهند کار بکنند عالَم فاسد میشود، پس ممکن است که با دو اراده عالَم را اداره کنند که عالَم بشود فاسد، ممکن است که با یک اراده عالم را اداره بکنند عالم بشود منسجم. چطور آیه سورهٴ «انبیاء» با فعلیّت و جزم سخن گفت فرمود اگر دو خدا باشند حتماً عالم فاسد میشود، در حالی که باید میگفت اگر دو خدا باشند ممکن است عالم فاسد بشود.
ایشان میگویند که چون در این گونه از موارد غالباً تغالُب مطرح است و تفاسد و تعاند مطرح است حکم امکان همان حکم فعلیّت را پیدا کرده، بعد بحث را برمیگردانند به <توارد علّتین>، میگویند بر اساس <توارد علّتین> این امر محال است. می¬گوید اگر دو خدا باشند چون هر دو در تأثیر مستقلّاند هر کدام مستقلاً در این شیء اثر میگذارند [و] بازگشت توارد علّتین مستقلّتین علی معلولٍ واحد، به جمع بین نقیضین است (که قبلاً اشاره شد) زیرا این معلول به علّت <الف> احتیاج دارد برای اینکه علّت آن است و از همین علّتِ <الف> بینیاز است برای اینکه <باء> نیاز آن را تأمین میکند و همین معلول به <باء> محتاج است چون <باء> علّت آن است و از <باء> بینیاز است برای اینکه <الف> نیاز آن را تأمین میکند. توارد علّتین مستقلّتین علی معلولٍ واحد به جمع بین نقیضین برمیگردد و این یک امر قطعی و بالفعل است .
این سخن هم ناصواب است برای اینکه استحاله چه کار به فساد دارد؟! اگر دو علّت مستقل بر معلول واحد بخواهند توارد کنند این کار محال است [اما] معنایش این نیست که این نظم به هم میخورد، معنایش این است که اصلاً عالم وجود پیدا نمیکند، در حالی که آیه ناظر به این است که اگر دو خدا باشند باید نظم موجود فاسد میشد اما نظم سرِ جایش محفوظ است و فسادی نیست مطابق آیه سورهٴ مبارکهٴ «ملک» که فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ . بنابراین مسیر برهان اصلاً توارد علتین مستقلّتین نیست،
تحلیل صحیح برهان مذکور در آیه و پاسخ اشکال فخررازی
مسیر برهان همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» مشخص شد و مرحوم میرداماد در تقویمالإیمان آن آیه سورهٴ «مؤمنون» را در کنار همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» ذکر کرد . آن آیه سورهٴ «مؤمنون» آیهٴ 91 آن سوره بود که فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾؛ اگر دو اله باشد هر کدام مذهب جدیدی، راه تازهای، فکر جدیدی، علم تازهای دارند؛ ممکن نیست دو خدا باشند و هماهنگ باشند. اینها دو انسان که نیستند، مرکّب هم که نیستند؛ چون دو ذاتاند، تحت جنس واحد نیستند تحت نوع واحد نیستند تحت صنف واحد نیستند (چون بسیطاند). اینها هیچ مابهالاشتراکی ندارند؛ <الف> است که بسیط محض است <باء> است که بسیط محض است، این <الف> علمی دارد که این علم عین ذات اوست وجوداً و غیر ذات اوست مفهوماً، آن <باء> علمی دارد که عین ذات است وجوداً و غیر ذات است مفهوماً، خب دو علماند [لذا] الاّ و لابد ﴿لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾؛ اینها هماهنگ باشند یعنی چه؟!
اگر دو خدا برابر نفسالأمر کار بکنند یعنی مطیع نفسالأمرند یعنی تابع نفسالأمرند، اینها میشوند جزء مدبّرات امر مثل فرشتهها که از اینها در عالم فراوان است. خب مدبّرات امر که خداوند در قرآن به آنها اشاره کرده همینها هستند؛ ملائکه به اذن خدا یعنی به اذن تکوینی خدا جهان را مطابق با نفسالأمر اداره میکنند؛ یکی مسئول امور علم است میشود جبرئیل با زیرمجموعهاش؛ یکی مسئول امور حیات است مثل اسرافیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعهاش؛ یکی مسئول امور قبض ارواح است مثل عزرائیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعهاش؛ یکی مسئول امور ارزاق و کِیْل و پیمانه است مثل میکائیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعهاش. همهٴ اینها تحت تدبیر فرمانروای عرشاند؛ از اینها که خدا زیاد دارد؛ اینها به اذن خدا مدبّرات امرند و با اسمای الهی اداره میکنند. پس بنابراین اگر تعدّد آلهه شد، الاّ و لابد بر اساس تلازم مقدّم و تالی که در آیهٴ 91 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده است،﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ و هر کدام میخواهد مراد خودش را پیاده کند که ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾؛ اینکه فرمود: ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ مستلزم فساد میشود (این هم یک مطلب).
منشأ اصلی نزاع میان مشرکان حجاز و پیامبر اکرم ص
مطلب دیگر این است که آنکه محلّ ابتلا بود و مناظره و محاورهٴ علمی وجود مبارک پیغمبر با آنها بود، همین است. آسمان و زمین موجودند و هماهنگ یعنی اینچنین نیست که زمین کُرهای باشد خودساخته و خودکفا، بالأخره اگر شمسِ آسمان و قمر آسمان و ستارههای آسمان نباشند که زمین برکتی ندارد. قرآن کریم فرمود آنچه شما میبینید بعضی از امور است: ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ ، بعد دستور تحقیق داد فرمود یک آسمان نیست هفت آسمان است، بروید تحقیق کنید، بعد دستور داد فرمود چرا تحقیق نمیکنید، این آسمانهای هفتگانه اول به هم بسته بودند که در همین سورهٴ «انبیاء» آمده است که ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً﴾، بعد فرمود چرا نمیبینید، چرا تحقیق نمیکنید، چرا کیهانشناس نیستید، چرا آسمان نمیروید، چرا آسمانی فکر نمیکنید، بعد فرمود اینها که بسته بودند ما باز کردیم، بعد فرمود اول یک مُشت دود بود من این را شمس و قمر کردم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ ؛ این یک مقدار گاز بود.
معنای حقیقی علوم اسلامی و لزوم مقابله با جریان سکولار
میبینید این «لا تنقض الیقین ابداً بالشکّ» بیش از یک خط نیست ـ بارها به عرضتان رسید ـ این یک خط وقتی به علمای بزرگ پنجاه شصت جلد کتاب در آوردند؛ الآن کسانی که دربارهٴ استصحاب میخواهند بررسی کنند، حداقل پنجاه شصت جلد کتاب میبینند در این زمینه نوشته شده از قدما و اقدمین و متوسّطین و متأخّرین، آن هم با حذف مکرّرات. میبینید امام(رضوان الله علیه) چندین شاگرد داشت چندین تقریر نوشتند، مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) چندین شاگرد داشت چندین تقریر نوشتند؛ با حذف مکرّرات برای هر کدام از این مراجع ما یک جلد حساب بکنیم بگوییم امام (رضوان الله علیه) در استصحاب یک جلد کتاب نوشته، مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) یک جلد کتاب نوشته، پنجاه شصت جلد کتاب از این یک خط در آوردند و این شده علم اسلامی.
معنای علم اسلامی این نیست که نظیر صحیحه <حمّاد> قدم به قدم جزء به جزء بگویند رکعت اول این است رکعت دوم این است، این میشود تعبّد محض. ما معنای علم اسلامی را نباید این خیال بکنیم که مثل صحیحه <حمّاد>، وجود مبارک حضرت بفرماید نماز میخواهی بخوانی رکعت اول این است حمدش این است سورهاش این است ذکرش این است قیامش این است طمأنینهاش این است رکوعش این است انحنائش این است؛ این طور که نمیخواهیم علم اسلامی باشد. این [حدود مثلاً] شصت جلد کتابی که از یک خط در آوردند میشود علم اسلامی؛ این عقل را خدا داد این روش را خدا داد ـ عقل شناخت دارد نه اینکه قانونگذار باشد قانونشناس است ـ این چراغ را خدا داد آن مرئی را خدا داد این رؤیت را خدا داد، اینها همهاش الهی است. بنابراین اگر کسی از همین یک آیه ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ شصت جلد کتاب بنویسد جا دارد، این همهاش میشود علم اسلامی. اینها مصادره کردند، ﴿هو الأول﴾ را گذاشتند کنار، «هو الآخر» را گذاشتند کنار، خلقت را زدند کنار،طبیعت را آوردند روی آن، شده علم طبیعی، میگویند علم سکولار است! خب بله شما غارت کردید مصادره کردید همه چیز را گذاشتید کنار، شده علم، بله زمینشناسی شده علم سکولار، برای اینکه همه چیز را شما گذاشتید کنار. الآن هم ـ معاذ الله ـ اگر کسی این <الله>ها و <أنزل>ها که در قرآن هست را بگذارد کنار [و] خود این کتاب را ببیند، میگوید قرآن یک کتاب عربی است ادبیات خوبی دارد [آن گاه] تفسیر دیگر جزء علوم اسلامی نیست تفسیر علم سکولار است! الآن که ما قدم به قدم میگوییم خدا چنین گفت خدا چنین گفت، تفسیر میشود علم اسلامی؛ خب او که در دانشگاه است قدم به قدم میگوید خدا چنین کرد خدا چنین کرد، این میشود علم اسلامی. او میگوید خدا چنین کرد ما میگوییم خدا چنین گفت، خب چطور ما شدیم اسلامی او شده غیر اسلامی؟! الآن آنکه در دانشگاه مطرح است مصادرهشده است و غارت¬شده است و اول و آخرش به هم ریخته شده است، بنابراین علم سکولار تحویل دادند.
تبیین معنای خالقیت و الوهیت حق تعالی
به هر تقدیر در همین سورهٴ «انبیاء» فرمود اول اینها بسته بود ما باز کردیم، در سورهٴ «فصّلت» دارد که یک مشت گاز بود ما این را به این صورت در آوردیم ، بعد در صورت تکویر هم می¬فرماید ما بساطش را به هم میزنیم . خب، اینها را تشویق میکند که بروید یاد بگیرید.
إله آن است که بسیط باشد و علمش هم عین ذات باشد؛ دیگر ممکن نیست کسی بسیط باشد علمش هم علم ذات باشد مع ذلک شریک داشته باشد! اینکه میبینید در مسئلهٴ اتحاد عالم و معلوم و مانند آن، دو نفر یک مطلب را یاد میگیرند، برای اینکه این دو نفر مشترکات فراوانی دارند [و] آن معلومِ خارجی مشترکات فراوانی دارد، این دو نفر که در بسیاری از امور از هم جدا هستند، در بخشی از امور ممکن است که شریک هم باشند، آن هم ممکن است یکی یادش برود دیگری یادش بماند. اینچنین نیست که بنا بر اتّحاد عالم و معلوم هم که علم عین ذات بشود، دو نفر یک علم داشته باشند [بلکه] دو نفر دو علم دارند به دلیل اینکه دو ذات دارند به دلیل اینکه مشترکاتی دارند و مُمیّزاتی دارند و کاملاً از هم جدا هستند.
اگر ما خلقت را مخصوص خدا دانستیم، الاّ و لابد ربوبیّت مخصوص اوست و الوهیّت هم مخصوص اوست. کسی اله و مألوه و معبود است که کار از او بر بیاید؛ آن که ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ که دیگر معبود نیست، چون کاری از آن ساخته نیست، پس اله آن است که رب باشد. رب آن است که خالق باشد به دو برهانی که در بحثهای سابق هم داشتیم. <رب> یعنی پرورنده [و] بازگشت پرورش به خلقت است؛ وقتی که میپروراند چه کار میکند؟ کمالی را اعطا میکند، اگر کمالی را اعطا میکند این ایجاد است، پس هر ربّی خالق است چون این به <کان>ی ناقصه برمیگردد. گذشته از اینکه ربوبیّت، اعطای <کان>ی ناقصه است و <کان>ی ناقصه دادن هم یک نحوه خلقت است، الاّ و لابد رب باید خالق باشد، برای اینکه کسی میتواند بپروراند که آفریده باشد. اگر زید چیزی را آفرید، عمرو بخواهد او را بپروراند که از او باخبر نیست از کُنه هستی او باخبر نیست از قبل و بعدش باخبر نیست، از سود و زیانش باخبر نیست، لذا قرآن کریم استدلال میکند میگوید رب کسی است که خالق باشد، شما که قبول دارید که خدا خالق است خب همان او رب است وگرنه آفریدهٴ خدا را دیگری بپروراند که از او بیخبر است چگونه پرورش حاصل میشود؟! و خالق هم کسی است که نیازی به دیگری نداشته باشد، اگر خودش نیازمند به خالق باشد که خودش مخلوق است نه خالق. بنابراین کسی خالق است که واجب باشد، کسی رب است که خالق باشد، کسی اله است که رب باشد و همهٴ اینها خداست.
تبیین مقام قانونگذار حق و مقام کاشفیت عقل
درباره مسائل علمی که ما داریم [مثلاً] ما قانون علیّت را میشناسیم که علیّتی هست، معلولیّتی هست، رابطهٴ علّی و معلولی ضروری است، علّت حتماً باید مقدم باشد، معلول حتماً باید متأخّر باشد، معیّت در زمان دارند، وجود معلول بی علّت محال است و امثال ذلک و مسئلهٴ اجتماع نقیضین را میفهمیم که جمع نقیضین محال است، رفع نقیضین محال است و امثال ذلک، معنای اینکه ما میفهمیم اینها قضایایی هستند (حالا یا ضرورت ذاتی دارند یا ضرورت ازلی) این نیست که اینها قبلاً هستند و خدای سبحان کارهایش را مطابق آنها میکند بلکه ما اینها را از کارِ خدا انتزاع میکنیم. اینجا آن سه مکتب معروف مطرح¬اند؛ یکی اینکه [آیا] عقل اولاً حُسن و قبح را میفهمد تا دربارهٴ کار خدا فتوا بدهد؟ گروهی نظیر اشاعره میگویند نه. این حُسن و قبح، حُسن و قبح به معنای کمال و نقص نیست که علم حَسن است و جهل نقص [یا] عدل حَسن است و ظلم نقص، چون پنج شش معنا برای حسن و قبح است که بسیاری از اینها مورد اتّفاق است و از این بحث بیرون است [بلکه آنچه اینجا مراد است] حُسن و قبح به این معناست که چه کار باید بکنیم چه کار نباید بکنیم، چه چیزی واجب است چه چیزی غیر واجب، چه چیزی قبیح است چه چیزی قبیح نیست یعنی درباره کار ماست؛ اما گُل زیباست و زباله بد است یا علم زیباست و جهل بد است یا عدل زیباست و ظلم بد است، آن کلیّات را همه قبول دارند.
آن پنج شش معنای حُسن و قبح مورد تنازع نیست، همین که محور کار ماست که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است [این مورد بحث است]. آیا اینها را عقل میفهمد یا نه، مسئلهٴ اجتماع نقیضین یا ضرورت علیّت و معلولیّت و امثال ذلک را طرفین قبول دارند، چون به حُسن و قبح برنمیگردد، اینها را عقل میفهمد. عقل که میفهمد عقل قانونشناس خوبی است نه قانونگذار خوبی یعنی وقتی از عقل سؤال بکنید که شما که میگویید علت و معلول این است یا نقیضین این اند، یا عدل این است در حکمت عملی، معنایش چیست [می¬گوید] معنایش این است که من چراغیام که واقع را نشان میدهم، واقع این طور است، به دست من هم نیست، خود من هم بخواهم کار بکنم باید مطابق همین کار بکنم.
اگر گفتند انبیا و اولیا حقّ تشریع دارند یعنی در این امور عرفی، ذات اقدس الهی ممکن است کارها را به آنها واگذار بکند نظیر اینکه در فلان جنگ مثلاً اُسامه را امیر لشکر بکند؛ اما در امور دینی [مثل اینکه] نماز چطور است، روزه چطور است، زکات چطور است، حج چطور است، اینها که به فکرِ انبیا ارجاع نشده است. انبیا از آن جهت که رُسُل خدایند فرستادهٴ خدایند، خب مطابق وحی و الهام الهی دستور میگیرند و به بشر و امّت ابلاغ میکنند [که] این در حقیقت حکم خداست؛ اما اگر ما بگوییم [قانونِ] نماز و روزه و امور دینی را پیامبران خودشان میگذارند بما أنّهم بشر نه بما أنّهم أنبیاء یُوحیٰ الیهم این معنیاش این است که ـ معاذ الله ـ دین دیگر به وحی احتیاج ندارد به خدا احتیاج ندارد. بنابراین آن بزرگانی هم که گفتند حقّ تشریع را به انبیا دادند یعنی شریعت الهی را آنها خوب تلقّی میکنند منتها اگر قرآن باشد لفظاً و معنیً امین وحیاند و باید همان را بگویند که ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ ؛ اگر حدیث قدسی باشد یک نحو مأموریت دارند و اگر روایات عادی باشند که بخش سوم و فصل سوم از برنامههای انبیاست یک نحو مأموریت دارند [یعنی] مطلب را میگیرند [اما] نقل به معنا آزادند، الفاظ دیگر الفاظ وحی نیست و امثال ذلک.
تفاوت امور عرفی با اوامر تشریعی در نیازمندی به وحی
سه نحو مأموریت برای انبیا هست که قرآن یک نحو است، حدیث قدسی یک نحو است، روایات یک نحو است؛ ولی دین بالأخره به وحی الهی وابسته است؛ اما امور عرفی که چه کسی مثلاً فرمانده فلان لشکر باشد، در این باره دلیل قطعی نیست که حالا این جزئیاتش مثلاً به وحی باشد.
در بحثهای دیگری که اینها به قُرب نوافل میرسند، طبق آن مَشربها، آنها هم به اذن خداست و به الهام الهی است برای اینکه اگر کسی به قرب نوافل رسید، «کنتُ... لسانه» میشود «کنت سمعه» میشود «کنت... بصره» میشود «کنت... یده» میشود، «کنت... رِجله» میشود ؛ آن راه دیگری است که برای تودهٴ مردم نیست، بنابراین آنچه به دین برمیگردد این بالأخره به وحی و الهام الهی است نه به فعل بشری؛ اما آنچه به امور عرفی و عادی برمیگردد که چه کسی مثلاً فلان جا این سِمت را داشته باشد چه کسی فلان جا آن سمت را داشته باشد ـ البته، به امامت برنگردد [اگر] به امامت برگردد نظیر جریان غدیر، آن هم الاّ و لابد به وحی الهی است ـ امور جزئی که حالا مثلاً اُسامه چه کار بکند فلان شخص چه کار بکند، اینها حالا ممکن است که به خود انبیا(علیهم الصلاة) ارجاع بشود.
به هر تقدیر آنچه بشر میشناسد چه در مسئلهٴ جمع نقیضین که محال است چه در مسئلهٴ قانون علیّت که امر ضروری است، اینها را بشر کشف میکند به عنوان چراغ، بعد از این به بعد بین اشاعره و معتزله و امامیه فرق است.
تفاوت جوهری امامیه با معتزله و اشاعره در تبیین افعال الهی
اشاعره میگویند که او مختار است که هر چه بکند؛ او مختارِ محض است و فعّال ما یشاء؛ معتزله میگویند الاّ و لابد خدا باید اینچنین بکند [یعنی] «یجِب علی الله» که مطابق این نظمهای عقلی و علمی کار بکند؛ حکما و متکلّمین امامیه میگویند اینها ضروریاند و حقّاند اما «یَجِبُ عن الله» هستند نه «یجب علی الله»؛ ما یقین داریم خدا اینچنین میکند نه اینکه خدا باید اینچنین بکند که بایدی بر خدا حاکم باشد. این تفاوت جوهری بین ما و معتزله است [که] ما میگوییم «یَجب عن الله» آنها میگویند «یجب علی الله»؛ ما چیزی به عنوان تکلیف که حاکم بر خدا باشد نخواهیم داشت ولی یقیناً خدا اینچنین میکند. این تعبیر در دو جای قرآن کریم آمده که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه «علی ربّک»؛ حق از خداست؛ او یقیناً کارِ خوب میکند نه اینکه یقیناً باید کار خوب بکند؛ باید بر خدا روا نیست.
این اجتماع نقیضین و امثال ذلک از کار او نشئت میگیرد وگرنه خدا هست و لاغیر.
نظام علمی حاکم بر عالم و لزوم نگرش صحیح در آن
این قضیهٴ اجتماع نقیضین محال است ارتفاع نقیضین محال است، قضیهای است که بشر [آن را] میفهمد ـ حالا فرض کردیم بشر بود و فهمید ـ این قضیه صادق است، صِدقش به چیست؟ به اینکه مطابق با واقع است، واقع این قضیه چیست؟ مَحکی این قضیه چیست؟ نفسالأمر که موجودی است ممکن و تازه میخواهد خلق بشود، لذا در حکمتهای الهی این گونه از قضایا به نظام ربّانی استناد دارد. میبینید مرحوم حکیم سبزواری میگوید عالَم منظّم است هم نظم علمی دارد هم نظم عینی؛ اما این یک نظم از پیش تعیینشده نیست که خدای سبحان کارها را مطابق نظم علمی و عینی انجام بدهد، آن¬که برابر نظم علمی و عینی انجام میدهد پیغمبر است و فرشته؛ اما خدای پیغمبرآفرین و فرشتهآفرین کار را مطابق با نقشه و الگو انجام نمیدهد که فرمود: «خلق الأشیاء لا مِن شیء» . خب پس خدا کارها را چه کار میکند؟ ذات اقدس الهی چون ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است، در مقام ذات همهٴ این چیزها را عالِم است؛ این یک نظام ربّانی دارد. از این نظام ربّانی نظام کیانی نشئت میگیرد که عالَم نقشهٴ علم الهی است. اینکه حکیم سبزواری فرمود:
فلکلّ مِن نظامه الکیانی٭٭٭ یَنشأ مِن نظامه الربّانی
موتاً طبیعیاً غدا اخترامی٭٭٭لیس إلی کلیّة النظام
همین است. این بزرگوار می¬فرماید ما در عالَم، نظمی داریم، این اجتماع نقیضین، ارتفاع نقیضین، قانون علیّت و سایر قوانین علمی، مطابَقی دارند [و] مطابَق اینها که باعث صدق اینهاست جزء نظام کیانی است (این یک)، نظام کیانی تابع نظام ربّانی است.
ذات الهی منشأ نظام علمی عالم و ردّ کلام فخررازی
چون در مقام ذات چنین علمی هست از خدای سبحان این حق ترشّح کرده است: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ این «یَجب عن الله» است الاّ و لابد خدا اینچنین میکند نه الاّ و لابد خدا یاد اینچنین بکند برای اینکه او علمِ محض است، اختیار محض است، ارادهٴ محض است، حکمت محض است. <از خیِّر محض جز نکویی ناید>، از علیمِ محض جز نظام علمی ناید؛ جبری در کار نیست اجباری در کار نیست تابع بودنی هم در کار نیست.
فالکلّ مِن نظامه الکیانی٭٭٭ینشأ مِن نظامه الربّانی
در جای دیگر میفرماید ممکن است به حسب [دیدگاه] ما چیزی بیمورد باشد یا نابهنگام باشد ولی وقتی نقشهٴ عالم را از دید مهندس نگاه میکنید ما چیزی بیمورد و نابهنگام نداریم؛ همهٴ این مرگهای نابهنگام در دید مهندسِ کل، مرگِ بهنگام است؛ فرمود: «موتاً طبیعاً غدا اخترامی» یعنی «غدا اخترامیٌّ موتاً طبیعیّاً»؛ <اخترامی> یعنی مرگهای نابهنگام؛ <مُخترَم> یعنی مُرده. اینکه وقتی جنازه را میبینید میگویید: «الحمد لله الذی لم یجعلنی مِن السواد المختَرَم» یعنی همین؛ <اِختَرَمَ> اخترم یعنی به هلاکت رسید یعنی دریده شد. «موتاً طبیعیّاً غدا اخترامی» یعنی «غدا اخترامیٌّ موتاً طبیعیّا».
موتاً طبیعیّاً غدا اخترامی٭٭٭ قیس إلی کلیّة النظام
وقتی شما یک امر جزئی را نسبت به کلّ نظام حساب بکنی، میبینی جایش همین جاست ولی خود این شیء را تنها نگاه بکنی میگویی این مرگ زودرس است.
به هر تقدیر اگر این قضایای علمی ضروریاند ـ چه اینکه هستند ـ ضروریّ <مِن الله>اند نه ضروری <علی الله> یعنی یقیناً خدا کاری میکند که از کارش استحالهٴ جمع نقیضین در میآید، استحالهٴ رفع نقیضین در میآید، ضرورت علیّت و معلولیّت در میآید، ضرورت معیّت علّت و معلول در میآید و مانند آن.
بنابراین تلاش و کوشش جناب فخررازی که این امکان را به فعلیّت برساند و بگوید که این به <توارد علّتین> برمیگردد این بیمورد است، برای اینکه <توارد علّتین> تالی فاسدش استحاله است نه فساد، این فساد به امر نظم داخلی برمیگردد آن به استحالهٴ عقلی برمیگردد و آیهٴ [91] سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هم دارد که اگر دو خدا فرض بشود حتماً درگیرند، اصلاً خدا معنایش همین است، اینکه اینها بنشینند توافق کنند دیگر مستحیل است و در جهتی اتفاق داشته باشند در جهتی اختلاف، این دیگر اله نیست.
تفاوت لسان قرآن در برابر طبقات مختلف مشرکین
افرادی که گرفتار شرک و وثنیّت و صنمیّت بودند یکسان نبودند، بعضی میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ برای اینکه مقلِّد نیاکانشان بودند، با اینها از این روزنه و منظر وارد میشود که ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا﴾ ؛ آیا اینها چشم دارند آیا اینها گوش دارند، آخر چرا اینها را عبادت میکنید (با این گروه از این منظر سخن میگوید). عدّهای که جزء محقّقین از بتپرستان بودند و الآن هم در گوشه و کنار عالَم هستند (بخشی در چین یا ژاپن یا هند) آنها هم مبتلا به این هستند که میگویند این وثنیّت و صنمیّت، مرضیّ خداست، چرا؟ برای اینکه خدا هست، ﴿بکلّ شیء علیم﴾ است و ﴿علی کلّ شیء قدیر﴾ اگر این کار ما مرضیّ او نباشد خب جلوی ما را میگیرد؛ می¬گفتند اگر خدا میخواست ﴿مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾ این برهانی است که قرآن کریم از اینها نقل میکند. این حرف کسانی نیست که میگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾، این حرف محقّقین از وثنیین است میگویند ما دسترسی به او نداریم، او حقیقت نامتناهی است او ربّالأرباب است، قابل شناخت نیست، ما نمیتوانیم او را عبادت بکنیم ما باید کسانی را عبادت بکنیم که به او نزدیکاند و این کار اگر بد بود خب جلوی ما را میگرفت.
قرآن فرموده او در عین حال که حقیقت نامتناهی است <أَقرَبُ إِلَیکُم مِن حَبل الوَرِید> است (یک) و خلط نکنید بین ارادهٴ تکوینی و ارادهٴ تشریعی (دو)؛ خدای سبحان در ارادهٴ تکوینی هر چه را بخواهد میتواند اما در نظام تشریع که اجبار نکرده، جلوی همه را باز گذاشت فرمود: ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ . اگر جلوی تبهکار و فاسق و ظالم و قاتل را باز گذاشت معنایش رضایت به آن کار که نیست، خب مگر خدا نمیتواند جلوی سارق و قاتل را بگیرد چرا نمیگیرد؟ این خلط بین تشریع و تکوین برای محقّقین اهل وثن و صنم هم هست امروز هم هست. فرمود چرا اشتباه میکنید؛ در نظام تکوین خدای سبحان قادر است جلوی هر چیزی را میخواهد بگیرد؛ اما ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ ؛ کسی را مجبور نکرد. اگر جبر بود اگر اجبار بود که کمالی در کار نبود؛ شما را آزاد گذاشته است. مبادا کسی بگوید ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ معنایش اباحهگری است! معنایش این است که انسان آزاد است در کمال و نقص: ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾؛ ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾ .
«و الحمد لله ربّ العالمین»
شرک در ربوبیت مسئله اصلی مشرکان حجاز
منشأ اصلی نزاع میان مشرکان حجاز و پیامبر اکرم ص
معنای حقیقی علوم اسلامی و لزوم مقابله با جریان سکولار
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾
شرک در ربوبیت مسئله اصلی مشرکان حجاز
چون سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» در مکه نازل شد و مطالب اصلی سوَر مکّی اصول دین بود و بخشی از مسائل مربوط به وحی و نبوت و معاد قبلاً مطرح شد ـ گرچه مسائل توحیدی هم فیالجمله ذکر شد ـ این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» دربارهٴ توحید است. آنچه مشرکان حجاز مبتلا بودند، مسئلهٴ تعدّد واجب یا تعدّد خالق یا تعدّد ربّالأرباب یا تعدّد إلهالآلهه نبود، اینها معتقد بودند که واجب واحد است و لا غیر، خالق کل واحد است و لا غیر، ربّالأرباب واحد است و لا غیر، الهالآلهه واحد است و لا غیر؛ لکن آلههٴ متعدّد و ارباب متعدّد هر کدام گوشهای از عالم را اداره میکنند یعنی زمین را الهی، انسان را الهی، اشیا را الهی، شمس و قمر را الهی اداره میکند (اینها قائل به تعدّد آلهه بودند و معتقد بودند این آلهه) هم در تدبیر مستقلاند و اگر کسی اینها را عبادت بکند اینها آن عابد را به الهالآلهه یعنی به الله نزدیک میکنند [یعنی] اینها شفیع إلی اللهاند شفاعةً مستقلّه [و] مقرِّب إلی اللهاند تقریباً مستقلاً، پس تدبیر این اشیای جزئی مثل انسان، دریا، صحرا، شمس، قمر به عهدهٴ این آلهه است بالاستقلال و اگر کسی اینها را عبادت بکند اینها شفیعاند و عابد را به الله نزدیک میکنند بالاستقلال (این کارها را مستقلاً میکنند).
تبیین برهان تمانع برای رفع شرک
در این فضا آیات سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» نازل شد که اگر این آسمان و زمین را چند خدا اداره میکنند حتماً اینها [یعنی آسمان و زمین] باید فاسد بشوند، چرا؟ برای اینکه اله آن است که موجود مستقل و بسیط باشد که نه جزئی دارد و نه جزء چیزی است. این عالَم کاملاً منسجم و هماهنگ است؛ زمینش از آسمانش مدد میگیرد، شمس و قمر کاملاً در پرورش امور زمین سهم تعیینکننده دارند، زمین ارتباط مستقیمش با موجودات آسمانی است، پس یک واحد منسجم است که لیل و نهار را هماهنگ میکند، فصول مختلف را هماهنگ میکند، جزر و مدّ دریا را هماهنگ میکند (این یک واحد منسجم است) اگر چند اله بخواهند اینها را اداره کنند باید اینها از هم بپاشند و فاسد بشوند، چرا؟ چون اله آن است که بسیط باشد، اله آن است که دارای اوصاف کمالی باشد، اله آن است که اوصافش عین ذات باشد تا بتواند چیزی را اداره کند. اگر اله آن است که بسیط باشد و دارای اوصاف کمالی باشد و اوصافش هم عین ذات باشد، قهراً دو اله دو اراده دارند، دو بینش دارند، دو علم دارند، دو حکمت دارند، الاّ و لابد منتهی میشود به فساد نظم.
نقد و بررسی اشکال فخررازی
آنکه جناب امام رازی و دیگران ذکر کردند که این را به امکان برگرداندند خودشان هم متوجّه این اشکالاند و به زحمت دارند اشکال را جواب میدهند: آن اشکال این است که خب اگر دو خدا باشند و در اراده مختلف باشند فساد پیش میآید ولی در اراده اگر واحد و منسجم و هماهنگ باشند که فسادی نیست، بعد میگویند ممکن است که در اراده اختلاف بکنند، بعد مُستشکِل میگوید که بسیار خوب، امکان اختلاف غیر از فعلیّت اختلاف است، ظاهر آیه این است که اگر دو خدا باشند فساد بالفعل حاصل میشود، در حالی که ممکن است دو خدا باشند و با یک اراده کار بکنند یعنی با ارادهٴ هماهنگ؛ بله اگر دو خدا باشند و با دو اراده و دو تشخیص بخواهند کار بکنند عالَم فاسد میشود، پس ممکن است که با دو اراده عالَم را اداره کنند که عالَم بشود فاسد، ممکن است که با یک اراده عالم را اداره بکنند عالم بشود منسجم. چطور آیه سورهٴ «انبیاء» با فعلیّت و جزم سخن گفت فرمود اگر دو خدا باشند حتماً عالم فاسد میشود، در حالی که باید میگفت اگر دو خدا باشند ممکن است عالم فاسد بشود.
ایشان میگویند که چون در این گونه از موارد غالباً تغالُب مطرح است و تفاسد و تعاند مطرح است حکم امکان همان حکم فعلیّت را پیدا کرده، بعد بحث را برمیگردانند به <توارد علّتین>، میگویند بر اساس <توارد علّتین> این امر محال است. می¬گوید اگر دو خدا باشند چون هر دو در تأثیر مستقلّاند هر کدام مستقلاً در این شیء اثر میگذارند [و] بازگشت توارد علّتین مستقلّتین علی معلولٍ واحد، به جمع بین نقیضین است (که قبلاً اشاره شد) زیرا این معلول به علّت <الف> احتیاج دارد برای اینکه علّت آن است و از همین علّتِ <الف> بینیاز است برای اینکه <باء> نیاز آن را تأمین میکند و همین معلول به <باء> محتاج است چون <باء> علّت آن است و از <باء> بینیاز است برای اینکه <الف> نیاز آن را تأمین میکند. توارد علّتین مستقلّتین علی معلولٍ واحد به جمع بین نقیضین برمیگردد و این یک امر قطعی و بالفعل است .
این سخن هم ناصواب است برای اینکه استحاله چه کار به فساد دارد؟! اگر دو علّت مستقل بر معلول واحد بخواهند توارد کنند این کار محال است [اما] معنایش این نیست که این نظم به هم میخورد، معنایش این است که اصلاً عالم وجود پیدا نمیکند، در حالی که آیه ناظر به این است که اگر دو خدا باشند باید نظم موجود فاسد میشد اما نظم سرِ جایش محفوظ است و فسادی نیست مطابق آیه سورهٴ مبارکهٴ «ملک» که فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ . بنابراین مسیر برهان اصلاً توارد علتین مستقلّتین نیست،
تحلیل صحیح برهان مذکور در آیه و پاسخ اشکال فخررازی
مسیر برهان همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» مشخص شد و مرحوم میرداماد در تقویمالإیمان آن آیه سورهٴ «مؤمنون» را در کنار همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» ذکر کرد . آن آیه سورهٴ «مؤمنون» آیهٴ 91 آن سوره بود که فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾؛ اگر دو اله باشد هر کدام مذهب جدیدی، راه تازهای، فکر جدیدی، علم تازهای دارند؛ ممکن نیست دو خدا باشند و هماهنگ باشند. اینها دو انسان که نیستند، مرکّب هم که نیستند؛ چون دو ذاتاند، تحت جنس واحد نیستند تحت نوع واحد نیستند تحت صنف واحد نیستند (چون بسیطاند). اینها هیچ مابهالاشتراکی ندارند؛ <الف> است که بسیط محض است <باء> است که بسیط محض است، این <الف> علمی دارد که این علم عین ذات اوست وجوداً و غیر ذات اوست مفهوماً، آن <باء> علمی دارد که عین ذات است وجوداً و غیر ذات است مفهوماً، خب دو علماند [لذا] الاّ و لابد ﴿لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾؛ اینها هماهنگ باشند یعنی چه؟!
اگر دو خدا برابر نفسالأمر کار بکنند یعنی مطیع نفسالأمرند یعنی تابع نفسالأمرند، اینها میشوند جزء مدبّرات امر مثل فرشتهها که از اینها در عالم فراوان است. خب مدبّرات امر که خداوند در قرآن به آنها اشاره کرده همینها هستند؛ ملائکه به اذن خدا یعنی به اذن تکوینی خدا جهان را مطابق با نفسالأمر اداره میکنند؛ یکی مسئول امور علم است میشود جبرئیل با زیرمجموعهاش؛ یکی مسئول امور حیات است مثل اسرافیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعهاش؛ یکی مسئول امور قبض ارواح است مثل عزرائیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعهاش؛ یکی مسئول امور ارزاق و کِیْل و پیمانه است مثل میکائیل(سلام الله علیه) با زیرمجموعهاش. همهٴ اینها تحت تدبیر فرمانروای عرشاند؛ از اینها که خدا زیاد دارد؛ اینها به اذن خدا مدبّرات امرند و با اسمای الهی اداره میکنند. پس بنابراین اگر تعدّد آلهه شد، الاّ و لابد بر اساس تلازم مقدّم و تالی که در آیهٴ 91 سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده است،﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ و هر کدام میخواهد مراد خودش را پیاده کند که ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾؛ اینکه فرمود: ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ مستلزم فساد میشود (این هم یک مطلب).
منشأ اصلی نزاع میان مشرکان حجاز و پیامبر اکرم ص
مطلب دیگر این است که آنکه محلّ ابتلا بود و مناظره و محاورهٴ علمی وجود مبارک پیغمبر با آنها بود، همین است. آسمان و زمین موجودند و هماهنگ یعنی اینچنین نیست که زمین کُرهای باشد خودساخته و خودکفا، بالأخره اگر شمسِ آسمان و قمر آسمان و ستارههای آسمان نباشند که زمین برکتی ندارد. قرآن کریم فرمود آنچه شما میبینید بعضی از امور است: ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ ، بعد دستور تحقیق داد فرمود یک آسمان نیست هفت آسمان است، بروید تحقیق کنید، بعد دستور داد فرمود چرا تحقیق نمیکنید، این آسمانهای هفتگانه اول به هم بسته بودند که در همین سورهٴ «انبیاء» آمده است که ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً﴾، بعد فرمود چرا نمیبینید، چرا تحقیق نمیکنید، چرا کیهانشناس نیستید، چرا آسمان نمیروید، چرا آسمانی فکر نمیکنید، بعد فرمود اینها که بسته بودند ما باز کردیم، بعد فرمود اول یک مُشت دود بود من این را شمس و قمر کردم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ ؛ این یک مقدار گاز بود.
معنای حقیقی علوم اسلامی و لزوم مقابله با جریان سکولار
میبینید این «لا تنقض الیقین ابداً بالشکّ» بیش از یک خط نیست ـ بارها به عرضتان رسید ـ این یک خط وقتی به علمای بزرگ پنجاه شصت جلد کتاب در آوردند؛ الآن کسانی که دربارهٴ استصحاب میخواهند بررسی کنند، حداقل پنجاه شصت جلد کتاب میبینند در این زمینه نوشته شده از قدما و اقدمین و متوسّطین و متأخّرین، آن هم با حذف مکرّرات. میبینید امام(رضوان الله علیه) چندین شاگرد داشت چندین تقریر نوشتند، مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) چندین شاگرد داشت چندین تقریر نوشتند؛ با حذف مکرّرات برای هر کدام از این مراجع ما یک جلد حساب بکنیم بگوییم امام (رضوان الله علیه) در استصحاب یک جلد کتاب نوشته، مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) یک جلد کتاب نوشته، پنجاه شصت جلد کتاب از این یک خط در آوردند و این شده علم اسلامی.
معنای علم اسلامی این نیست که نظیر صحیحه <حمّاد> قدم به قدم جزء به جزء بگویند رکعت اول این است رکعت دوم این است، این میشود تعبّد محض. ما معنای علم اسلامی را نباید این خیال بکنیم که مثل صحیحه <حمّاد>، وجود مبارک حضرت بفرماید نماز میخواهی بخوانی رکعت اول این است حمدش این است سورهاش این است ذکرش این است قیامش این است طمأنینهاش این است رکوعش این است انحنائش این است؛ این طور که نمیخواهیم علم اسلامی باشد. این [حدود مثلاً] شصت جلد کتابی که از یک خط در آوردند میشود علم اسلامی؛ این عقل را خدا داد این روش را خدا داد ـ عقل شناخت دارد نه اینکه قانونگذار باشد قانونشناس است ـ این چراغ را خدا داد آن مرئی را خدا داد این رؤیت را خدا داد، اینها همهاش الهی است. بنابراین اگر کسی از همین یک آیه ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ شصت جلد کتاب بنویسد جا دارد، این همهاش میشود علم اسلامی. اینها مصادره کردند، ﴿هو الأول﴾ را گذاشتند کنار، «هو الآخر» را گذاشتند کنار، خلقت را زدند کنار،طبیعت را آوردند روی آن، شده علم طبیعی، میگویند علم سکولار است! خب بله شما غارت کردید مصادره کردید همه چیز را گذاشتید کنار، شده علم، بله زمینشناسی شده علم سکولار، برای اینکه همه چیز را شما گذاشتید کنار. الآن هم ـ معاذ الله ـ اگر کسی این <الله>ها و <أنزل>ها که در قرآن هست را بگذارد کنار [و] خود این کتاب را ببیند، میگوید قرآن یک کتاب عربی است ادبیات خوبی دارد [آن گاه] تفسیر دیگر جزء علوم اسلامی نیست تفسیر علم سکولار است! الآن که ما قدم به قدم میگوییم خدا چنین گفت خدا چنین گفت، تفسیر میشود علم اسلامی؛ خب او که در دانشگاه است قدم به قدم میگوید خدا چنین کرد خدا چنین کرد، این میشود علم اسلامی. او میگوید خدا چنین کرد ما میگوییم خدا چنین گفت، خب چطور ما شدیم اسلامی او شده غیر اسلامی؟! الآن آنکه در دانشگاه مطرح است مصادرهشده است و غارت¬شده است و اول و آخرش به هم ریخته شده است، بنابراین علم سکولار تحویل دادند.
تبیین معنای خالقیت و الوهیت حق تعالی
به هر تقدیر در همین سورهٴ «انبیاء» فرمود اول اینها بسته بود ما باز کردیم، در سورهٴ «فصّلت» دارد که یک مشت گاز بود ما این را به این صورت در آوردیم ، بعد در صورت تکویر هم می¬فرماید ما بساطش را به هم میزنیم . خب، اینها را تشویق میکند که بروید یاد بگیرید.
إله آن است که بسیط باشد و علمش هم عین ذات باشد؛ دیگر ممکن نیست کسی بسیط باشد علمش هم علم ذات باشد مع ذلک شریک داشته باشد! اینکه میبینید در مسئلهٴ اتحاد عالم و معلوم و مانند آن، دو نفر یک مطلب را یاد میگیرند، برای اینکه این دو نفر مشترکات فراوانی دارند [و] آن معلومِ خارجی مشترکات فراوانی دارد، این دو نفر که در بسیاری از امور از هم جدا هستند، در بخشی از امور ممکن است که شریک هم باشند، آن هم ممکن است یکی یادش برود دیگری یادش بماند. اینچنین نیست که بنا بر اتّحاد عالم و معلوم هم که علم عین ذات بشود، دو نفر یک علم داشته باشند [بلکه] دو نفر دو علم دارند به دلیل اینکه دو ذات دارند به دلیل اینکه مشترکاتی دارند و مُمیّزاتی دارند و کاملاً از هم جدا هستند.
اگر ما خلقت را مخصوص خدا دانستیم، الاّ و لابد ربوبیّت مخصوص اوست و الوهیّت هم مخصوص اوست. کسی اله و مألوه و معبود است که کار از او بر بیاید؛ آن که ﴿لاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾ که دیگر معبود نیست، چون کاری از آن ساخته نیست، پس اله آن است که رب باشد. رب آن است که خالق باشد به دو برهانی که در بحثهای سابق هم داشتیم. <رب> یعنی پرورنده [و] بازگشت پرورش به خلقت است؛ وقتی که میپروراند چه کار میکند؟ کمالی را اعطا میکند، اگر کمالی را اعطا میکند این ایجاد است، پس هر ربّی خالق است چون این به <کان>ی ناقصه برمیگردد. گذشته از اینکه ربوبیّت، اعطای <کان>ی ناقصه است و <کان>ی ناقصه دادن هم یک نحوه خلقت است، الاّ و لابد رب باید خالق باشد، برای اینکه کسی میتواند بپروراند که آفریده باشد. اگر زید چیزی را آفرید، عمرو بخواهد او را بپروراند که از او باخبر نیست از کُنه هستی او باخبر نیست از قبل و بعدش باخبر نیست، از سود و زیانش باخبر نیست، لذا قرآن کریم استدلال میکند میگوید رب کسی است که خالق باشد، شما که قبول دارید که خدا خالق است خب همان او رب است وگرنه آفریدهٴ خدا را دیگری بپروراند که از او بیخبر است چگونه پرورش حاصل میشود؟! و خالق هم کسی است که نیازی به دیگری نداشته باشد، اگر خودش نیازمند به خالق باشد که خودش مخلوق است نه خالق. بنابراین کسی خالق است که واجب باشد، کسی رب است که خالق باشد، کسی اله است که رب باشد و همهٴ اینها خداست.
تبیین مقام قانونگذار حق و مقام کاشفیت عقل
درباره مسائل علمی که ما داریم [مثلاً] ما قانون علیّت را میشناسیم که علیّتی هست، معلولیّتی هست، رابطهٴ علّی و معلولی ضروری است، علّت حتماً باید مقدم باشد، معلول حتماً باید متأخّر باشد، معیّت در زمان دارند، وجود معلول بی علّت محال است و امثال ذلک و مسئلهٴ اجتماع نقیضین را میفهمیم که جمع نقیضین محال است، رفع نقیضین محال است و امثال ذلک، معنای اینکه ما میفهمیم اینها قضایایی هستند (حالا یا ضرورت ذاتی دارند یا ضرورت ازلی) این نیست که اینها قبلاً هستند و خدای سبحان کارهایش را مطابق آنها میکند بلکه ما اینها را از کارِ خدا انتزاع میکنیم. اینجا آن سه مکتب معروف مطرح¬اند؛ یکی اینکه [آیا] عقل اولاً حُسن و قبح را میفهمد تا دربارهٴ کار خدا فتوا بدهد؟ گروهی نظیر اشاعره میگویند نه. این حُسن و قبح، حُسن و قبح به معنای کمال و نقص نیست که علم حَسن است و جهل نقص [یا] عدل حَسن است و ظلم نقص، چون پنج شش معنا برای حسن و قبح است که بسیاری از اینها مورد اتّفاق است و از این بحث بیرون است [بلکه آنچه اینجا مراد است] حُسن و قبح به این معناست که چه کار باید بکنیم چه کار نباید بکنیم، چه چیزی واجب است چه چیزی غیر واجب، چه چیزی قبیح است چه چیزی قبیح نیست یعنی درباره کار ماست؛ اما گُل زیباست و زباله بد است یا علم زیباست و جهل بد است یا عدل زیباست و ظلم بد است، آن کلیّات را همه قبول دارند.
آن پنج شش معنای حُسن و قبح مورد تنازع نیست، همین که محور کار ماست که چه چیزی بد است و چه چیزی خوب است [این مورد بحث است]. آیا اینها را عقل میفهمد یا نه، مسئلهٴ اجتماع نقیضین یا ضرورت علیّت و معلولیّت و امثال ذلک را طرفین قبول دارند، چون به حُسن و قبح برنمیگردد، اینها را عقل میفهمد. عقل که میفهمد عقل قانونشناس خوبی است نه قانونگذار خوبی یعنی وقتی از عقل سؤال بکنید که شما که میگویید علت و معلول این است یا نقیضین این اند، یا عدل این است در حکمت عملی، معنایش چیست [می¬گوید] معنایش این است که من چراغیام که واقع را نشان میدهم، واقع این طور است، به دست من هم نیست، خود من هم بخواهم کار بکنم باید مطابق همین کار بکنم.
اگر گفتند انبیا و اولیا حقّ تشریع دارند یعنی در این امور عرفی، ذات اقدس الهی ممکن است کارها را به آنها واگذار بکند نظیر اینکه در فلان جنگ مثلاً اُسامه را امیر لشکر بکند؛ اما در امور دینی [مثل اینکه] نماز چطور است، روزه چطور است، زکات چطور است، حج چطور است، اینها که به فکرِ انبیا ارجاع نشده است. انبیا از آن جهت که رُسُل خدایند فرستادهٴ خدایند، خب مطابق وحی و الهام الهی دستور میگیرند و به بشر و امّت ابلاغ میکنند [که] این در حقیقت حکم خداست؛ اما اگر ما بگوییم [قانونِ] نماز و روزه و امور دینی را پیامبران خودشان میگذارند بما أنّهم بشر نه بما أنّهم أنبیاء یُوحیٰ الیهم این معنیاش این است که ـ معاذ الله ـ دین دیگر به وحی احتیاج ندارد به خدا احتیاج ندارد. بنابراین آن بزرگانی هم که گفتند حقّ تشریع را به انبیا دادند یعنی شریعت الهی را آنها خوب تلقّی میکنند منتها اگر قرآن باشد لفظاً و معنیً امین وحیاند و باید همان را بگویند که ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی﴾ ؛ اگر حدیث قدسی باشد یک نحو مأموریت دارند و اگر روایات عادی باشند که بخش سوم و فصل سوم از برنامههای انبیاست یک نحو مأموریت دارند [یعنی] مطلب را میگیرند [اما] نقل به معنا آزادند، الفاظ دیگر الفاظ وحی نیست و امثال ذلک.
تفاوت امور عرفی با اوامر تشریعی در نیازمندی به وحی
سه نحو مأموریت برای انبیا هست که قرآن یک نحو است، حدیث قدسی یک نحو است، روایات یک نحو است؛ ولی دین بالأخره به وحی الهی وابسته است؛ اما امور عرفی که چه کسی مثلاً فرمانده فلان لشکر باشد، در این باره دلیل قطعی نیست که حالا این جزئیاتش مثلاً به وحی باشد.
در بحثهای دیگری که اینها به قُرب نوافل میرسند، طبق آن مَشربها، آنها هم به اذن خداست و به الهام الهی است برای اینکه اگر کسی به قرب نوافل رسید، «کنتُ... لسانه» میشود «کنت سمعه» میشود «کنت... بصره» میشود «کنت... یده» میشود، «کنت... رِجله» میشود ؛ آن راه دیگری است که برای تودهٴ مردم نیست، بنابراین آنچه به دین برمیگردد این بالأخره به وحی و الهام الهی است نه به فعل بشری؛ اما آنچه به امور عرفی و عادی برمیگردد که چه کسی مثلاً فلان جا این سِمت را داشته باشد چه کسی فلان جا آن سمت را داشته باشد ـ البته، به امامت برنگردد [اگر] به امامت برگردد نظیر جریان غدیر، آن هم الاّ و لابد به وحی الهی است ـ امور جزئی که حالا مثلاً اُسامه چه کار بکند فلان شخص چه کار بکند، اینها حالا ممکن است که به خود انبیا(علیهم الصلاة) ارجاع بشود.
به هر تقدیر آنچه بشر میشناسد چه در مسئلهٴ جمع نقیضین که محال است چه در مسئلهٴ قانون علیّت که امر ضروری است، اینها را بشر کشف میکند به عنوان چراغ، بعد از این به بعد بین اشاعره و معتزله و امامیه فرق است.
تفاوت جوهری امامیه با معتزله و اشاعره در تبیین افعال الهی
اشاعره میگویند که او مختار است که هر چه بکند؛ او مختارِ محض است و فعّال ما یشاء؛ معتزله میگویند الاّ و لابد خدا باید اینچنین بکند [یعنی] «یجِب علی الله» که مطابق این نظمهای عقلی و علمی کار بکند؛ حکما و متکلّمین امامیه میگویند اینها ضروریاند و حقّاند اما «یَجِبُ عن الله» هستند نه «یجب علی الله»؛ ما یقین داریم خدا اینچنین میکند نه اینکه خدا باید اینچنین بکند که بایدی بر خدا حاکم باشد. این تفاوت جوهری بین ما و معتزله است [که] ما میگوییم «یَجب عن الله» آنها میگویند «یجب علی الله»؛ ما چیزی به عنوان تکلیف که حاکم بر خدا باشد نخواهیم داشت ولی یقیناً خدا اینچنین میکند. این تعبیر در دو جای قرآن کریم آمده که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه «علی ربّک»؛ حق از خداست؛ او یقیناً کارِ خوب میکند نه اینکه یقیناً باید کار خوب بکند؛ باید بر خدا روا نیست.
این اجتماع نقیضین و امثال ذلک از کار او نشئت میگیرد وگرنه خدا هست و لاغیر.
نظام علمی حاکم بر عالم و لزوم نگرش صحیح در آن
این قضیهٴ اجتماع نقیضین محال است ارتفاع نقیضین محال است، قضیهای است که بشر [آن را] میفهمد ـ حالا فرض کردیم بشر بود و فهمید ـ این قضیه صادق است، صِدقش به چیست؟ به اینکه مطابق با واقع است، واقع این قضیه چیست؟ مَحکی این قضیه چیست؟ نفسالأمر که موجودی است ممکن و تازه میخواهد خلق بشود، لذا در حکمتهای الهی این گونه از قضایا به نظام ربّانی استناد دارد. میبینید مرحوم حکیم سبزواری میگوید عالَم منظّم است هم نظم علمی دارد هم نظم عینی؛ اما این یک نظم از پیش تعیینشده نیست که خدای سبحان کارها را مطابق نظم علمی و عینی انجام بدهد، آن¬که برابر نظم علمی و عینی انجام میدهد پیغمبر است و فرشته؛ اما خدای پیغمبرآفرین و فرشتهآفرین کار را مطابق با نقشه و الگو انجام نمیدهد که فرمود: «خلق الأشیاء لا مِن شیء» . خب پس خدا کارها را چه کار میکند؟ ذات اقدس الهی چون ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است، در مقام ذات همهٴ این چیزها را عالِم است؛ این یک نظام ربّانی دارد. از این نظام ربّانی نظام کیانی نشئت میگیرد که عالَم نقشهٴ علم الهی است. اینکه حکیم سبزواری فرمود:
فلکلّ مِن نظامه الکیانی٭٭٭ یَنشأ مِن نظامه الربّانی
موتاً طبیعیاً غدا اخترامی٭٭٭لیس إلی کلیّة النظام
همین است. این بزرگوار می¬فرماید ما در عالَم، نظمی داریم، این اجتماع نقیضین، ارتفاع نقیضین، قانون علیّت و سایر قوانین علمی، مطابَقی دارند [و] مطابَق اینها که باعث صدق اینهاست جزء نظام کیانی است (این یک)، نظام کیانی تابع نظام ربّانی است.
ذات الهی منشأ نظام علمی عالم و ردّ کلام فخررازی
چون در مقام ذات چنین علمی هست از خدای سبحان این حق ترشّح کرده است: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ این «یَجب عن الله» است الاّ و لابد خدا اینچنین میکند نه الاّ و لابد خدا یاد اینچنین بکند برای اینکه او علمِ محض است، اختیار محض است، ارادهٴ محض است، حکمت محض است. <از خیِّر محض جز نکویی ناید>، از علیمِ محض جز نظام علمی ناید؛ جبری در کار نیست اجباری در کار نیست تابع بودنی هم در کار نیست.
فالکلّ مِن نظامه الکیانی٭٭٭ینشأ مِن نظامه الربّانی
در جای دیگر میفرماید ممکن است به حسب [دیدگاه] ما چیزی بیمورد باشد یا نابهنگام باشد ولی وقتی نقشهٴ عالم را از دید مهندس نگاه میکنید ما چیزی بیمورد و نابهنگام نداریم؛ همهٴ این مرگهای نابهنگام در دید مهندسِ کل، مرگِ بهنگام است؛ فرمود: «موتاً طبیعاً غدا اخترامی» یعنی «غدا اخترامیٌّ موتاً طبیعیّاً»؛ <اخترامی> یعنی مرگهای نابهنگام؛ <مُخترَم> یعنی مُرده. اینکه وقتی جنازه را میبینید میگویید: «الحمد لله الذی لم یجعلنی مِن السواد المختَرَم» یعنی همین؛ <اِختَرَمَ> اخترم یعنی به هلاکت رسید یعنی دریده شد. «موتاً طبیعیّاً غدا اخترامی» یعنی «غدا اخترامیٌّ موتاً طبیعیّا».
موتاً طبیعیّاً غدا اخترامی٭٭٭ قیس إلی کلیّة النظام
وقتی شما یک امر جزئی را نسبت به کلّ نظام حساب بکنی، میبینی جایش همین جاست ولی خود این شیء را تنها نگاه بکنی میگویی این مرگ زودرس است.
به هر تقدیر اگر این قضایای علمی ضروریاند ـ چه اینکه هستند ـ ضروریّ <مِن الله>اند نه ضروری <علی الله> یعنی یقیناً خدا کاری میکند که از کارش استحالهٴ جمع نقیضین در میآید، استحالهٴ رفع نقیضین در میآید، ضرورت علیّت و معلولیّت در میآید، ضرورت معیّت علّت و معلول در میآید و مانند آن.
بنابراین تلاش و کوشش جناب فخررازی که این امکان را به فعلیّت برساند و بگوید که این به <توارد علّتین> برمیگردد این بیمورد است، برای اینکه <توارد علّتین> تالی فاسدش استحاله است نه فساد، این فساد به امر نظم داخلی برمیگردد آن به استحالهٴ عقلی برمیگردد و آیهٴ [91] سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هم دارد که اگر دو خدا فرض بشود حتماً درگیرند، اصلاً خدا معنایش همین است، اینکه اینها بنشینند توافق کنند دیگر مستحیل است و در جهتی اتفاق داشته باشند در جهتی اختلاف، این دیگر اله نیست.
تفاوت لسان قرآن در برابر طبقات مختلف مشرکین
افرادی که گرفتار شرک و وثنیّت و صنمیّت بودند یکسان نبودند، بعضی میگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ برای اینکه مقلِّد نیاکانشان بودند، با اینها از این روزنه و منظر وارد میشود که ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا﴾ ؛ آیا اینها چشم دارند آیا اینها گوش دارند، آخر چرا اینها را عبادت میکنید (با این گروه از این منظر سخن میگوید). عدّهای که جزء محقّقین از بتپرستان بودند و الآن هم در گوشه و کنار عالَم هستند (بخشی در چین یا ژاپن یا هند) آنها هم مبتلا به این هستند که میگویند این وثنیّت و صنمیّت، مرضیّ خداست، چرا؟ برای اینکه خدا هست، ﴿بکلّ شیء علیم﴾ است و ﴿علی کلّ شیء قدیر﴾ اگر این کار ما مرضیّ او نباشد خب جلوی ما را میگیرد؛ می¬گفتند اگر خدا میخواست ﴿مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾ این برهانی است که قرآن کریم از اینها نقل میکند. این حرف کسانی نیست که میگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾، این حرف محقّقین از وثنیین است میگویند ما دسترسی به او نداریم، او حقیقت نامتناهی است او ربّالأرباب است، قابل شناخت نیست، ما نمیتوانیم او را عبادت بکنیم ما باید کسانی را عبادت بکنیم که به او نزدیکاند و این کار اگر بد بود خب جلوی ما را میگرفت.
قرآن فرموده او در عین حال که حقیقت نامتناهی است <أَقرَبُ إِلَیکُم مِن حَبل الوَرِید> است (یک) و خلط نکنید بین ارادهٴ تکوینی و ارادهٴ تشریعی (دو)؛ خدای سبحان در ارادهٴ تکوینی هر چه را بخواهد میتواند اما در نظام تشریع که اجبار نکرده، جلوی همه را باز گذاشت فرمود: ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ . اگر جلوی تبهکار و فاسق و ظالم و قاتل را باز گذاشت معنایش رضایت به آن کار که نیست، خب مگر خدا نمیتواند جلوی سارق و قاتل را بگیرد چرا نمیگیرد؟ این خلط بین تشریع و تکوین برای محقّقین اهل وثن و صنم هم هست امروز هم هست. فرمود چرا اشتباه میکنید؛ در نظام تکوین خدای سبحان قادر است جلوی هر چیزی را میخواهد بگیرد؛ اما ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ ؛ کسی را مجبور نکرد. اگر جبر بود اگر اجبار بود که کمالی در کار نبود؛ شما را آزاد گذاشته است. مبادا کسی بگوید ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ معنایش اباحهگری است! معنایش این است که انسان آزاد است در کمال و نقص: ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾؛ ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾ .
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است