display result search
منو
تفسیر آیات 21 تا 23 سوره انبیاء_ بخش اول

تفسیر آیات 21 تا 23 سوره انبیاء_ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 3 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 21 تا 23 سوره انبیاء_ بخش اول"
شرک در ربوبیت محور اعتقاد باطل مشرکان
تفاوت شرک خفی و ریا با شرک اعتقادی
عدم اعتقاد مشرکین به معاد و نقد کلام زمخشری

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ ﴿21﴾ لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾

شرک در ربوبیت محور اعتقاد باطل مشرکان
سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» همان طوری که ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی همان اصول دین است یعنی توحید و وحی و نبوّت و معاد است، به اضافهٴ خطوط کلی اخلاق و حقوق و فقه؛ جزئیّات فقهی و حقوقی در مدینه نازل شد.
بخشی از سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که تا کنون گذشت دربارهٴ وحی و نبوّت بود و مقداری هم دربارهٴ توحید؛ اما این آیهٴ 21 به بعد مستقیماً دربارهٴ توحید است. مشرکان حجاز مبتلا به همان شرک بودند نه الحاد یعنی خدا را به عنوان یک مبدأ واجب‌الوجود قبول داشتند، به عنوان اینکه خالق کل است قبول داشتند، به عنوان اینکه ربّ‌العالمین و مدیر کلّ جهان است قبول داشتند [و] شرک آنها در ربوبیّت جزئیه بود یعنی به زعم اینها امور انسان، را امور زمین را، امور دریا را، امور صحرا را ارباب متفرّقون اداره می‌کردند وگرنه به نظر اینها ربّ‌العالمین و ربّ‌الأرباب خدای سبحان بود، پس اینها در بخشهای وسیعی موحّد بودند منتها در ربوبیّت جزئی، در الوهیّت و عبادت مشرک بودند. براهین توحیدی ناظر به آن است که اِله و معبود کسی است که واجب‌الوجود باشد، ربّ‌ کل باشد، خالق کل باشد و بدأ و آفرینش و احیای بعدی هم در اختیار او باشد.

بررسی سخنان زمخشری درباره آیه محل بحث
در این آیه فرمود شما کسی را می‌پرستید که توان آن را ندارد شما را بعد از مرگ زنده کند. اگر چنین توانی در اختیار او نیست که شما را بعد از مرگ زنده کند، ثواب اطاعت شما را چه کسی می‌دهد بهرهٴ عبادت را از چه کسی می‌خواهید دریافت کنید؛ کسی که قدرت احیای بعد الموت را ندارد کسی که قدرت تأسیس معاد را ندارد، نتایج اعمالتان را چگونه از او می‌خواهید بگیرید. فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ﴾ ـ به تعبیر جناب زمخشری در کشّاف این «أمْ»، «أمْ» منقطعه است به معنای «بَل» است و بعد از خود را نفی می‌کند ـ اینها کاری کردند که آن کار منکَر است، آن کارِِ منکَر چیست؟ این است که ﴿اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾ که این آلهه زمینی است و الهی و آسمانی نیست (یک) و کاری هم که باید بکنند که اِنشار و احیای بعد الموت است از آنها برنمی‌آید (این دو)، پس عبادتهای شما لغو است. فرمود شما کسی را می‌پرستید که بعد از مرگ هیچ بهره‌ای از او نمی‌برید؛ شما برای آینده دارید عبادت می‌کنید [ولی] آینده که در اختیار اینها نیست، اینها که مُنشِر و مُحیی بعد الموت نیستند.
خب آیا معنای آیه این است که جناب زمخشری و امثال زمخشری بیان کردند یا معنای آیه چیز دیگر است؟

عدم اعتقاد مشرکین به معاد و نقد کلام زمخشری
یک اشکال اساسی مطرح است که آن اشکال را زمخشری متوجّه شد و مطرح کرد ـ جناب فخررازی هم عین عبارتهای ایشان را نقل کرد ـ و آن اشکال این است که وثنیین حجاز اصلاً به معاد معتقد نبودند می‌گفتند: ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ ؛ اینها جریان معاد را مُسْتَبعَد می‌دانستند می‌گفتند مرگ پایان خط است، انسان با مُردن می‌پوسد [و] بعد از مرگ خبری نیست. اینها می‌گویند مرگ پایان خط است، مرگ پوسیدن است و انسان با مرگ می‌پوسد و تمام می‌شود [و] چون این‌چنین است عبادتها را برای بعد از مرگ انجام نمی¬دهند [بلکه] توقّعشان از عبادت این است که در همین حوزهٴ دنیا بهره ببرند.
اگر سخن از شفاعت هست، شفاعت در امور دنیاست؛ اگر مشرکان می‌گفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ ، منظور آنها شفاعت در دنیاست یعنی نفع ما [و] دفع ضرر ما به وسیلهٴ شفاعت این بُتها فراهم می‌شود؛ کار اساسی به دست ربّ‌العالمین است، این بُتها شُفعای ما هستند [و] ما اینها را می‌پرستیم تا اینها عند الله شفیع ما بشوند و مشکل دنیای ما را حل کنند. اگر می‌گفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ ، منظورشان تقرّب به خدا در منافع مادّی بود و لاغیر. آن که می‌گوید: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾ آن که می‌گوید: ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ ، او که به آخرت معتقد نیست [البته] او به خدا معتقد است [ولی] می‌گوید خدا آخرت ندارد می‌گوید شما هم که خدا را می‌پرستید آخرت ندارید. کسی که منکر معاد است نمی‌شود به او گفت شما که بتها را می‌پرستید بتها که بعد از مرگ برای شما کاری نمی‌کنند، آنها می‌گویند شما هم که خدا را می‌پرستید خدا هم بعد از مرگ برای شما کاری نمی‌کند، چون بعد از مرگ خبری نیست.

پاسخ زمخشری از اشکال مذکور
این اشکال را زمخشری متوجّه شد.
خدا آن است که قیامت داشته باشد وگرنه عالَم، پوچ و باطل و عبث و هباء منثور است. مرگ، پوسیدن نیست، از پوست به در آمدن است؛ مرگ، آخر خط نیست اوایل راه است. بعد از مرگ، سیرِ ابدی است و فاصلهٴ انسان از مرگ تا ابدیت، فاصله نامتناهی است [و] تمام¬شدنی نیست؛ اگر محدودیّتی هست مربوط به قبل از مرگ است. اگر مرگ به معنای از پوست به در آمدن نباشد و اگر مرگ هجرت نباشد، جهان عبث است، برای اینکه این همه اختلافاتی که هست بالأخره روزی باید روشن بشود یا نه؟ مکتبهای مختلف، آراء مختلف، اندیشه‌های مختلف. یکی از براهین متقنی که قرآن برای ضرورت معاد اقامه می‌کند این است که بالأخره روزی باید حق روشن بشود یا نه؛ اختلاف مکتبها که در دنیا حل نمی‌شود، اختلاف آراء و اندیشه‌ها، آن هم پیچیده و نظری که در دنیا حل نمی‌شود، روزی باید حل بشود و آن یوم الحق است که از صوَر ذهنی و مفاهیم ذهنی به حقیقت عینی بیاید (یک)، انسان از عقل به قلب برسد (دو)، از گوش به هوش برسد (سه) و ببیند که چه چیزی حق است و چه چیزی باطل است (آن روز اختلافات حل می‌شود). این جنگ 72 ملت، آرای مختلفه و ادیان گوناگون، بالأخره یک روز باید حل بشود، در دنیا که قابل حل شدن نیست. حالا گذشته از اینکه بعضیها ظالم‌اند بعضیها مظلوم [و] حقّ مظلوم باید از ظالم گرفته بشود که آن هم مطالب دیگر است. بالأخره اگر جهان معاد نداشته باشد عالَم می‌شود لهو و عبث لذا در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً﴾ ؛ اگر خلقت به مرگ ختم بشود، عالَم می‌شود عبث [زیرا] بالأخره معلوم نشد که حق با چه کسی است و از طرفی هم حقّ مظلوم از ظالم گرفته نشد.
معاد یک امر ضروری است (این یک)، اِله آن است که این امر ضروری را انجام بدهد (این دو)، این بتهای شما که این‌کاره نیستند (این سه)، خب چرا اینها را می‌پرستید. بنابراین اگر فایده آیه این باشد که منظور شما از عبادت اگر بهره‌برداری است، این بُتها که بعد از مرگ صحنه‌ای نمی‌آفرینند که بهرهٴ کار شما را به شما بدهند، آنها می‌توانند نقض کنند بگویند شما هم که خدا را عبادت می‌کنید معاد ندارید. جوابی که می‌دهند این است که خدا آن است که عالَم را با هدف اداره کند و هدف عالَم معاد است که روزی است که حق ظاهر می‌شود [و] هر کسی به جزای خودش می‌رسد: ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾ . اگر چنین صحنه‌ای نباشد عالَم می‌شود عبث، چنین چیزی باید باشد و این از بتهای شما ساخته نیست.

تبیین معنای نشور و بررسی کلام زمخشری
حالا آ‌نچه می‌توان گفت این است که اصولاً «نشور»، «انتشار» و «اِنشار» هم دربارهٴ مسائل خلقت دنیاست هم دربارهٴ مسائل خلقت آخرت. اگر مربوط به آخرت باشد تقریباً راهی که این بزرگان طی کردند رفتنی است اما اگر دنیا را هم در بر بگیرد دیگر نیازی به آن تکلّف نیست؛ معبود کسی است که بتواند بشرِ دنیا را خلق کند و اینها را در زمین منتشر کند. «انتشار»، «نشور» و مانند آن هم دربارهٴ خلقت دنیا مطرح شده هم دربارهٴ خلقت آخرت [و] از هر کدام از اینها نمونه‌هایی در قرآن کریم هست.
در سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» آیهٴ سوم مربوط به نشور آخرت است؛ آیهٴ سوم سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» این است: ﴿واتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾ که این آلهه ﴿لاَ یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَهُمْ یُخْلَقُونَ وَلاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾؛ این «نُشور» یعنی حیات بعد الموت که این ناظر به معاد است [و نیز] در همان سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» آیهٴ چهل به این صورت است: ﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ یَکوُنُوا یَرَوْنَهَا بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾؛ اینها اصلاً به فکر قیامت نبودند و امید قیامت نداشتند [که] «نشور» در این آیهٴ چهل سورهٴ «فرقان» به معنای قیامت است؛ لکن در همان سورهٴ «فرقان» آیهٴ 47، «نشور» را دربارهٴ جریان خلقت دنیا مطرح کرد فرمود: ﴿وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الَّیْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً﴾؛ در روز مردم منتشِر می‌شوند، خلقت بشر هم با انتشار آنها در زمین مطرح است. مشابه همین آیاتی که نشور را دربارهٴ زمین و خلقت زمین مطرح کردند می‌توان از آیهٴ بیست سورهٴ مبارکهٴ «روم» کمک گرفت که در آنجا فرمود: ﴿وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ﴾؛ شما را از خاک آفریده بعد در زمین منتشر می‌شوید؛ اگر شما منتشر می‌شوید او می‌شود مُنشِر، اگر انتشار برای شماست اِنشار برای اوست.
اگر اِنشار به معنای خلقت دنیا باشد این برهان تام است که ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ﴾؛ کسانی را شما به عنوان آلهه پذیرفتید که آنها مُنشِرند یعنی خالق‌اند و بشری که در زمین منتشر می‌شود را می‌آفریند. اگر این باشد دیگر آن اشکال و جواب و سؤال و اینها دیگر مطرح نیست.
بخش وسیعی از نشور در قرآن کریم مربوط به همین جریان معاد است. در سورهٴ مبارکهٴ «عبس» آیهٴ 21 و 22 به این صورت است: ﴿ثُمَّ أَمَاتَهُ فَأَقْبَرَهُ﴾ یعنی خدای سبحان بعد از اینکه دوران زندگی انسان در دنیا به سر آمد، او را اِماته می‌کند می‌میراند و او را در قبر می‌برد ﴿ثُمَّ إِذَا شَاءَ أَنشَرَهُ﴾؛ بعد از قبر، وارد صحنهٴ قیامت می‌کند که از قیامت به عنوان «یوم النشور» یاد می‌شود. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «تکویر» آیهٴ ده از جریان نامه‌های اعمال به عنوان ﴿وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ﴾ یاد می‌کنند که الآن اینها مَطوی‌اند بعد مَنشور می‌شوند باز می‌شوند که «یوم القیامه»، «یوم النشور» است.

استدلال نقلی برای نفی شرک بر اساس معانی نشور
بنابراین اگر منظور از این اِنشار، خلقت در زمین باشد، دیگر آ‌ن اشکال و راههای کشّاف و تفسیر فخررازی و مانند آن لازم نیست. اگر دیگری آفرید و دیگری می‌پروراند خب شما چرا صَنم و وَثن را می‌پرستید؟! خدا که شما را خلق کرد خدا که زمین را خلق کرد نعمتها را خلق کرد، پرورش هم که برای اوست، اگر پروردگار همان آفریدگار است و اگر آفریدگار، سِمت پرورش را به عهده دارد شما چرا دیگری را می‌پرستید؟! اگر منظور از اِنشار، خلقت در دنیا باشد که برهان روشن است و اگر منظور از اِنشار، خلقت در آخرت و احیای بعد از موت باشد، آن راه را البته باید طی کرد [که] خدا آن است که عالَم را با هدف خلق کرده باشد و کار عبث نکند و خلقتِ بدون معاد عبث است که همین طور بیایند و بروند و هر کسی هر کاری خواست بکند، بکند، چون دنیا این طور است. دنیا این طور است که در قبال ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ این شعار منحوس هست: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ ؛ این طور نیست که انبیا آن فرمایش را آورده باشند که ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ یا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ ، در قبالش این طاغوتیان ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ را نگفته باشند؛ خب این هست، همیشه بود. اگر ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ در برابر ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ همیشه بود و هست، بالأخره روزی باید به آن حرف خاتمه داده بشود که حق معلوم بشود که آیا ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ درست است یا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ درست است ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ درست است، اگر آن نباشد که می‌شود عبث.
فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾؛ این ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ یک دلیل است [یعنی] اولاً این موجود زمینی است، از موجود زمینی چه کاری ساخته است؟! این خودش مخلوق است و خودش بعد الموت هم احیا می‌شود؛ آنهایی هم که مرگ ندارند مثل چوب و سنگ و اینها، آنها را ذات اقدس الهی در قیامت می‌آورد و همراه با پرستنده‌های آنها یکجا می‌سوزاند که ﴿إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ ؛ آنها را با هم می‌سوزاند تا یک عذاب روحی باشد برای پرستنده‌های آنها. فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً﴾ که این ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ است، ارضی است زمینی است، اِنشار هم که از این بر نمی‌آید. یک موجود مادّی زمینی که حافظ حیات خودش نیست، چه رسد به اینکه حافظ حیات دیگری باشد، قدرت احیای موتا داشته باشد و مانند آن؛ ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ﴾ (این یکی).
﴿هُمْ یُنشِرُونَ﴾؛ این ﴿هُمْ﴾ که اضافه شده برای این است که شما فقط همینها را می‌پرستید؛

تفاوت شرک خفی و ریا با شرک اعتقادی
مشرک معنایش این نیست که قدری خدا را می‌پرستد قدری غیر خدا را، آن ریاست، آنکه شرک نیست، آن همین شرک خفیّ است و شرک ضعیف. مُرایی مشرک است یعنی قدری خدا قدری غیر خدا را می‌پرستد اما مشرک صد درصد بت را می‌پرستد؛ این طور نیست که قدری خدا را بپرستد قدری غیر خدا را. معنای شرک آن است که این عبادت که مخصوص خدای سبحان است، اینها به دیگری دادند و برای خدا شریک قائل شدند نه اینکه عبادتشان مشترکانه است؛ اینها فقط غیر خدا را می‌پرستند می‌گویند اصلاً خدا قابل درک برای ما نیست و ما نمی‌توانیم او را بپرستیم. این دین توحیدی است که گفته: ﴿أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ این دین توحیدی است که گفته: ﴿إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ﴾ ؛ می‌توانید او را بپرستید، از هر چیزی به شما نزدیک‌تر است و مانند آن؛ وگرنه در جاهلیّت که کسی خدا را نمی‌پرستید و گمان آنها این بود که پرستش خدا محال است چون به او دسترسی نداریم. بنابراین معنای شرک اشتراک در عبادت نیست، معنای شرک این است که وصفی که برای خداست به غیر خدا دادند. آن شخصی که مقداری خدا و مقداری غیر خدا را می‌پرستید او مرایی است، بله ریا همین طور است یا سُمعه همین طور است.
این اضافه کردن ﴿هُمْ﴾ برای آن است که به زعم شما تنها او مُنشِر است برای اینکه آلهه را می‌پرستید (شما که غیر آلهه را نمی‌پرستید) و اله باید مُنشِر باشد و چون شما در عبادت فقط این صنم و وثن را می‌پرستید لازمه‌اش این است که فقط اینها مُنشر باشند. بنابراین این دو نکته مربوط به این دو تعبیر است: یکی اینکه ﴿مِنَ الْأَرْضِ﴾ گفته شد برای اینکه ثابت کند کاری از موجود ارضی ساخته نیست [و] یکی اینکه اضافهٴ ﴿هُمْ﴾ برای آن است که به زعم شما تنها کسانی که مُنشِرند اینها هستند، در حالی که اینها اصلاً قدرت اِنشار ندارند؛ فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ﴾.

اقامه برهان بر استحاله شرک
از این به بعد برهان اقامه می‌کند که اصلاً دو اله ممکن نیست: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾ ـ این آیهٴ 22 در سورهٴ «انبیاء» به صورت قیاس استثنایی ترسیم شده است ـ فرمود تعدّد اله مستحیل است، شرک مستحیل است؛ نه اینکه بد و قبیح است که در حکمت عملی داخل باشد [بلکه] محال و ممتنع است [که] در حکمت نظری [داخل می شود]. این ﴿إِلَّا﴾ به معنی غیر است؛ الله مفروغ ‌عنه است، فطرت‌پذیر است، دلپذیر است و هر کسی با ایمان به الله خلق شده است و مانند آ‌ن [فرمود] اگر غیر از الله آلهه‌ای در عالَم باشد، آسمان و زمین به هم می‌ریزد. خب این قیاس استثنایی یک مقدّم دارد و یک تالی، عمده اثبات تلازم بین آن مقدم و تالی است.

نظام‌مندی عالم، اساس برهان مذکور
بطلان تالی را در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» مشخص کرد فرمود که تالی باطل است، برای اینکه فرمود شما مکرّر در مکرّر در عالَم نظر بکنید هرگز بی‌نظمی و به هم ریختگی در عالَم نمی‌بینید: ﴿الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ٭ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً﴾، بطلان تالی از اینجا شروع می‌شود: ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ یعنی در صدر و ساقهٴ جهان، فوتی نیست.
تفاوت غیر از اختلاف است تفاوت غیر از تبعیض است، تفاوت یعنی این حَلقات سلسلهٴ زنجیری، بعضیهای¬شان فوت بشود، وقتی بعضی فوت شد حلقهٴ مفقود شد، خب نظام به هم می‌خورد [آن گاه] گذشته به آینده مرتبط نیست آینده به گذشته مرتبط نیست. فرمود شما هر چه تلاش و کوشش بکنید فوتی در اجزای عالم نمی‌بینید که چیزی سرِ جایش نباشد؛ این طور نیست که کمبودی در عالَم به چشم بخورد: ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾؛ هیچ ‌جا فوت نشده است. این‌چنین نیست که کسی بتواند دلیل اقامه کند بگوید اگر این طور بود بهتر بود یا فلان شیء کم است؛ کمبودی در آسمان و زمین نیست.
فرمود: ﴿مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ ؛ فرمود شما دوباره نگاه کنید. این «دوباره» یعنی «ما لیس بأول»؛ همان طوری که در آن اصطلاحات می‌گویند «معقول ثانی» [که] این «معقول ثانی» معنایش این نیست که معقول دوم است [بلکه] یعنی معقول اول نیست، ممکن است سومی و چهارمی و پنجمی باشد. در تعبیرات عرفی هم می‌گویند: «این دست دوم است»، «دست دوم» معنایش این نیست که فقط به دست دو نفر رسید [بلکه] کالای مستعملی [مثلاً] فرش مستعملی ممکن است از ده خانه گذشته باشد. دو بار یعنی «ما لیس بأول» نه اینکه اگر بار سوم نگاه کنی نقص پیدا می‌کنی. فرمود: ﴿فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ﴾؛ آیا شکافی می‌بینید ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾؛ تکرار بکن، دو بار سه بار ـ یعنی «ما لیس بأول» ـ صدها بار بخواهی نگاه کنی جز نظم چیزی نمی‌بینی، به دلیل اینکه فرمود: ﴿یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً﴾ ؛ این چشمت خسته می‌شود، به مقصد نرسیده برمی‌گردد، از پا در می‌آید ولی بی‌نظمی نمی‌بیند؛ هر چه جستجو کنید کمبودی در عالم نیست.
در بحثهای سابق هم داشتیم که عالم نظیر یک ساختمان معماری¬شدهٴ دقیق نیست زیرا در این ساختمانهای معماری‌¬شدهٴ دقیق اگر آجری را از دیوار شرقی بردارند در دیوار غربی بگذارند و آجر دیوار غربی را در دیوار شرقی بگذارند، این طور نیست که آسیبی به این بنا برسد این بنا همان بناست؛

نظم ریاضی حاکم بر عالم در کلام صدرالمتألهین
اما اگر در حلقات سلسلهٴ عدد، کسی مثلاً عدد هشت را که بین هفت و نُه است بردارد این در دستش می‌ماند، این را کجا می‌خواهد بگذارد؟! فرمایش صدرالمتألّهین در تفسیر در نظم عالم این است که عالم مانند حلقات سلسلهٴ ریاضی است که اگر چیزی را آدم از جایش بِکند در دستش می‌ماند اینکه فرمود: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ یا ﴿کُلُّ شَی‏ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ همین است. قبلاً هم بازگو شد که این «هندسه» معرَّب است نه عربی؛ اصلش «اندازه» بود، بعد مخفّف شد شده «اَندزه»، بعد معرّب شد شده «هندسه»، بعد هَندسَ، یُهندس، مهندس از آن مشتق شد و بعد به کار گرفته شد (این کلمه فارسی است). خدا معماری کرده مهندسی کرده [و] بر اساس اسلوب ریاضی عالَم را ساخته، لذا فرمود: ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ [بنابراین طبق آنچه گفته شد]
نظم حاکم بر جهان بیانگر وحدانیت ربوبی عالم
بطلان تالی در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» مشخص شد؛ عمده تلازم بین مقدم و تالی است که ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ این مقدم، ﴿لَفَسَدَتَا﴾ این تالی؛ لکن التالی باطل فالمقدّم مثله؛ عمده تلازم بین مقدم و تالی است که چرا اگر بیش از یک اِله داشتیم عالَم فاسد می‌شود. مرحوم شیخ طوسی که از متکلّمان به نامِ شیعه است می‌گوید این در کتب اصول آمده ـ یعنی اصول دین نه اصول فقه؛ اینکه شیخ طوسی در تبیان دارد این مطلب در فنّ اصول و در علم اصول گفته شد یعنی اصول دین ـ که اگر مثلاً دو اله در عالَم، مدیر و مدبّر باشند، اگر یکی اراده کرد حیات زید را [و] دیگری اراده کرد ممات زید را، آیا هر دو واقع می‌شود که جمع نقیضین است [یا] هیچ کدام واقع نمی‌شود که رفع نقیضین است گذشته از اینکه عجزِ اینها لازم می‌آید [یا] یکی واقع می‌شود و دیگری واقع نمی‌شود، آن که مراد او واقع شد او قادر است و آن که مراد او واقع نشد او عاجز است، بنابراین تعدّد اله محال است . مشابه این در بسیاری از کتابها هست، شما وقتی به این کتابهای کلامی مراجعه می‌کنید این است.

عدم بازگشت برهان مذکور به برهان توارد علتین
برخیها خواستند این را به برهان «توارد علّتین» برگردانند؛ می‌گویند که چون دو خدا هر دو به حقیقت آگاه‌اند به واقعیّت آگاه‌اند به مصلحت آگاه‌اند، هرگز اختلاف در اراده ندارند؛ نه جهل دارند که یکی در تشخیص واقع مُصیب باشد دیگری مُخطی؛ نه جاه‌طلب‌اند که یکی بخواهد مراد خود را بر کرسی بنشاند و دیگری در قبال او مقاومت کند، پس هر دو واقع را تشخیص می‌دهند و چون واقع را تشخیص می‌دهند مطابق واقع عمل می‌کنند، این چه محذوری دارد. بعضی از متأخّرین اینها به این فکر افتادند که این برهان «تمانع» را به برهان «توارد علّتین» برگردانند بگویند که چون دو خدا هر کدام تمام العلّه‌اند نه جزء العلّه [یعنی] این‌چنین نیست که یکی اصل باشد دیگری یاور یا دوتایی با کمک هم بخواهند مشکل را حل کنند چون هر دو در اراده مستقلّ‌اند، دوتا ارادهٴ مستقل دوتا قدرت مستقل بر ایجاد یک شیء، توارد علّتین است و توارد علّتین بر معلول واحد مستحیل است. این سخن حق است که توارد دو علت بر معلولِ واحد مستحیل است؛ اما برهان «تمانع» به آن برنمی‌گردد. آنچه ـ ان‌شاءالله ـ در بحث فردا مطرح می‌شود این است که برهان «تمانع» به خوبی تقریر بشود (یک)، برهان «توارد علّتین» هم تقریر بشود (دو)، بعد روشن بشود که برهان «تمانع» به برهان «توارد علّتین» برنمی‌گردد (سه) و ظاهر آیه هم مشخص بشود (چهار).
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:50

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن