- 20
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش سوم"
ناشناخته بودن ذات الهی و اطلاقیت آن
تبیین منظور ائمه از مشاهده انوار الهی و تفاوت آن با مرتبه ذات
معنای الوهیت و تفاوت آن با مدبّرات امر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾
ربوبیت الهی، محور مباحث توحیدی
مسائلی که مربوط به توحید خدای سبحان است، به بخش ربوبیّت و الوهیّت برمیگردد نه به بخش ذات یعنی ذات حق تعالیٰ در مسئلهٴ توحید اصلاً مطرح نیست. چه اینکه در مسائل دیگر هم مطرح نیست. همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید ذات اقدس الهی که هویّت محض است و نامتناهی، موجود نامتناهی حکم برنمیدارد؛ نه معروفِ حکیم است و نه مشهود عارف.
در همین بحث هم ذیل آیهٴ ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا﴾ بعضی از اهل معرفت گفتند جریان [معرفت] ذات اقدس الهی عقلاً ممتنع است و نقلاً ممنوع؛ یعنی هیچ راهی برای بحث دربارهٴ ذات خدا نیست.
ناشناخته بودن ذات الهی و اطلاقیت آن
ترسیم اجمالیاش این است که اگر ذات اقدس الهی یک هویّت نامتناهی است ـ کما هو الحق ـ موجود نامتناهی، موضوعِ قضیه قرار نمیگیرد تا دربارهٴ او سلباً یا اثباتاً حکمی بشود، چون در هر قضیهٴ علمی، آن قاضی و حاکم، موضوع را اول تصوّر میکند بعد محمول را تصوّر میکند، نسبت محمول و موضوع را در قضایای نظری میسنجد بعد فتوا میدهد به ثبوت یا سلب [مثلاً] میگوید «الف»، «باء» است؛ این قضیه است و تصدیق. اگر موجودی محدود بود، میتواند موضوع قرار بگیرد، در قبال او محمول قرار بگیرد، در قبال موضوع و محمول، نسبت قرار بگیرد، در قبال امور سهگانه، یک قاضی و حاکم قرار بگیرد [و] به این قضیه سامان ببخشد؛ ولی اگر موضوع نامتناهی بود، محمول را فرا میگیرد و فرو میبرد، نسبت بین موضوع و محمول را فرا میگیرد و فرو میبرد، قاضی و حاکم را فرا میگیرد و فرو میبرد و همه را بلع میکند، چیزی نمیماند.
دربارهٴ حقیقت نامتناهی، فرضِ قضیه، مستحیل است که او موضوع قضیه قرار بگیرد [و] ما برای او احکامی ثابت کنیم. اگر کسی خواست نامتناهی را موضوع قرار بدهد، این نامتناهی، نامتناهیِ به حمل اوّلی است و متناهیِ به حمل شایع مثل مفهوم نامتناهی. این مفهوم نامتناهی، مفهوم غیر متناهی و مانند آن، این غیر متناهی است به حمل اوّلی و متناهی است به حمل شایع، برای اینکه مفعول غیر متناهی غیر از مفهوم شجر است، غیر از مفهوم حجر است و مانند آن؛ وگرنه اگر چیزی نامتناهی بود، این در قبالش محمول و نسبت و حاکم قرار نمیگیرد [بلکه این نامتناهی] همه را فرا میگیرد و فرو میبرد. الآن غوّاصی که در دریا و اقیانوس غرق شده، هر چه هم فنّ هندسه بلد باشد، از او بخواهید بگویید که مساحت این دریا چقدر است حجم این آب چقدر است، میگوید من اصلاً جایی را نمیبینم فقط این درون غرقم، من اگر از دریا بیرون بیایم میتوانم حجم آب را و مساحت دریا را بفهمم، من الآن این درون غرقم.این باید بیاید بیرون؛ چون اقیانوس متناهی است بیرون آمدن ممکن است ولی اگر این اقیانوس نامتناهی بود بیرون آمدن ممکن نبود، لذا دربارهٴ ذات اقدس الهی هیچ فرضی ندارد که موضوع قضیه قرار بگیرد [و] کسی دربارهٴ او بحث بکند.
تبیین منظور ائمه از مشاهده انوار الهی و تفاوت آن با مرتبه ذات
خب، بنابراین آن هویّت محضه فوق آن است که یک حکیم دربارهٴ او بحث کند یا عارف دربارهٴ او شهادت بدهند یا پیغمبر و امام بگویند ما او را دیدیم و مانند آن. آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در جواب ذعلب فرمود: «ما کنتُ أعبدُ ربّاً لم أرَهُ» ، دربارهٴ ربوبیّت است؛ رب از اسمای الهی است از شئون الهی است از تعیّنات الهی است [و] قابل شهود است، این مطلب اول.
معنای الوهیت و تفاوت آن با مدبّرات امر و فرشتگان
مطلب دوم دربارهٴ اله است. اله آن است که مستقلاً مدبّر باشد؛ اگر موجودی عالِم بود حکیم بود و به اذن خدا و در تحت رهبری خدا گوشهای از عالم را تدبیر کرد اینکه اله نیست، از اینها فراواناند، همهٴ اینها جزء مدبّرات امرند. مدبّرات امر که فرشتگان الهیاند خدا که کار را به اینها تفویض نکرده چون تفویض محال است، اینها به اذن خدا، به علم الهی، به تدبیر الهی، به حکمت الهی، هر کدام گوشهای از عالم را دارند اداره میکنند، میشوند مدبّرات امر؛ اینها که اله نیستند، اله آن است که مستقلاً بتواند تدبیر کند.
در قرآن کریم دو مبحث را به این اختصاص داد: در بخش اول به مشرکان حجاز و امثال حجاز فرمود اینکه شما میگویید اله است اینکه اله نیست اینها که اله نیستند، لفظ اله یعنی «الف» و «لام» و «هاء» مفهومی دارد، آن مفهوم آن است که مدبّرِ مستقل باشد، این مفهوم اله را بر این اصنام و اوثان اطلاق کردید. آنچه که شما اطلاق کردید این الفاظ این مفاهیم زیرش خالی است؛ الآن شما یک مشت ریگ مُرده را بگویید اَحیا! خب حیّ لفظی است که معنایی دارد، این معنا را وقتی شما به یک مُشت جماد به سنگ بیابان به شن بیابان اطلاق کردید، این لفظ زیرش خالی است یعنی از هیچ چیزی حکایت نمیکند. در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» میفرماید: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم﴾ ؛ یک لفظِ بیمعناست. خب حالا شما یک مُرده را بگویی زنده، اینکه زنده نمیشود اینکه اله نیست، یک اسمِ بیمسمّاست، ما دربارهٴ اسم بیمسمّا چه برهان اقامه کنیم؟!
تبیین برهان نفی تعدد اله در آیه ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾
بخش دیگر [از بیان قرآن کریم] یک برهان عقلی است میفرماید اگر دو خدا در عالَم باشند این عالم باید فاسد بشود لکن عالم فاسد نشده و نمیشود برابر آیات اول سورهٴ مبارکهٴ «مُلک» که ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ ـ این استثنای بطلانِ تالی است ـ اگر دو خدا در عالم باشند عالم فاسد میشود لکنّ التالی باطل فالمقدّم مِثله. چرا عالم باطل میشود؟ برای اینکه اله آن است که مستقلّ در تدبیر باشد [چنین کسی که] از کسی فرمان نمیگیرد؛ چون دو الهاند [پس] دو ذاتاند [و] چون صفات آنها عین ذات آنهاست [پس] میشود دو علم میشود دو تدبیر میشود دو نظم و فاسد میشود [و] چون در عالم فسادی نیست پس تعدّد آلهه نیست.
بنابراین آنچه را که مشرکان حجاز داشتند ﴿أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ﴾ بود، ﴿مَا انَزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ بود و مانند آن، آنچه را که احیاناً یَزدان و اهرمنی بگویند یا دیگران اراده کنند و گفته باشند یا بعدها چنین مکتبهایی پدید بیاید که جهان را دو خدا اداره میکند، میفرماید اگر این باشد باید عالَم فاسد باشد در حالی که فاسد نیست (این وضع موجود است).
بازگشت برهان آیه بیست و دوم بر برهان تمانع
آنکه در کتابهای کلامی آمده و جناب فخررازی این آیه را بر آن منطبق کردند آن مطلب تامّی است ولی آیه ناظر به آن نیست. آن مطلب این است که دو علّت برای یک معلول اگر فرض بشود ـ که این فرضِ محال است ـ آن معلول حاصل نمیشود نه اینکه آن معلولِ حاصلشده فاسد میشود. برهان سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» به ضمیمه آیه سورهٴ مبارکهٴ «ملک» دربارهٴ وضع موجود است یعنی این عالَم دو خدا ندارد وگرنه فاسد میشد [اما] برهان توارد علّتین میگوید اگر دو مبدأ باشد معلول حاصل نمیشود [یعنی] اجتماع دو علّتِ مستقل بر معلول واحد مستحیل است، بنابراین آن برهان کلامی سرِ جایش محفوظ است ولی آیه [محل بحث] ناظر به آن نیست.
جناب فخررازی بعد از این ادلّه، چهارده وجه ذکر میکند بعد خودش هم اعتراف میکند میفرماید: «أنّ هذه الوجوه ظنّیة اقناعیّة» ؛ به صورت برهان نیست [البته] کمک میکند و برای اثبات کافی است ولی برهانی نیست، پس آن ادلّه در حدّ اقناع است که خودشان هم قبول کردند و پذیرفتند که اینها در حدّ تأیید است.
بازگشت قضایای ضروریه ذاتیه به قضایای ضروریه ازلیه
مطلب دیگر اینکه خدای سبحان هر چه را که میآفریند برابر با نظام ربّانی خودش است. ضرورتهای عقلی یا استحالههای عقلی چیزی است که عقل کشف میکند نه اینکه عقل بسازد؛ اجتماع ضدّین محال است، اجتماع مِثلین محال است، اجتماع نقیضین محال است و امثال ذلک را چراغ عقل کشف میکند نه اینکه عقل بسازد. اینها قضایای صادقه هستند؛ صِدق این قضایا اگر ضرورت ذاتی باشد باید به ضرورتهای ازلی تکیه کند [و] اگر ضرورت ازلی باشد ما باید یک موجود ازلی داشته باشیم که مطابَق این قضایا باشد. ضرورت ازلی این است که مادام الذات ندارد یعنی در ازل و ابد همین طور است، بر خلاف ضرورت ذاتی، ضرورت ذاتی مثل اینکه «کلّ انسانٍ ناطقٌ بالضرورة». خب اگر انسان باشد ناطق است، اگر انسان نباشد، دیگر ناطقیّتی در کار نیست؛ ثبوت ناطقیّت برای انسان ضرورتِ ذاتی دارد نه ضرورت ازلی یعنی «الإنسان مادام انساناً فهو ناطق بالضروره» اما وقتی که معدوم شد دیگر انسانی نیست [لذا] ناطقیّت هم رخت برمیبندد. ضرورت ذاتی آن است که محمول برای موضوع ضرورتی باشد مادام الذّات، ضرورت ازلی آن است که دیگر مادام ندارد چون ذات ازلی است. گرچه به تعبیر مرحوم بوعلی ضرورت ازلی هم به ضرورت مادام الذّات برمیگردد؛ منتها ذات او ازلی است نه اینکه مادام الذات در قبال ازلی باشد [یعنی] ذات اگر ازلی شد ضرورت ازلی است [و] ذات اگر محدود بود ضرورت غیر ازلی است.
خب ما قضایایی داریم که «النقیضان لا یجتمعان» یا «الوجود و العدم لا یجتمعان» که اینها مسئله فلسفی است منتها اگر چیزی بدیهی شد و ضروری شد نه او را از مسئلهبودن بیرون میآورد (یک) و نه او را از فضای فلسفی جدا میکند (دو). الآن ما میگوییم: «الصلاة واجبةٌ»، این «نماز واجب است» ضروری دین است [و] همه ما هم میدانیم، این تقلید هم نمیخواهد یعنی در وجوب نماز، وجوب روزه، وجوب حج، وجوب زکات، وجوب خمس کسی تقلید نمیکند چون اینها جزء ضروریّات دین است یعنی همهٴ ما میدانیم که پیغمبر فرمود ائمه فرمودند، در ضروریّات دین جا برای تقلید نیست با اینکه اینها فروع دیناند اصول دین نیستند [زیرا] تقلید در جایی است که آدم نداند، وقتی ما میدانیم پیغمبر فرمود نماز واجب است، دیگر از چه کسی تقلید بکنیم؟! لذا همهٴ این آقایان مراجع متوجّه این نکتهاند میگویند تقلید در اصول دین نیست (یک)، در فروعِ غیر ضروری دین است (دو) چون وقتی که فروع، ضروری بود [و] همهٴ ما میدانیم، از چه کسی تقلید بکنیم؟! خب، «الصلاة واجبةٌ» یک مسئلهٴ ضروری است اما مسئلهٴ فقهی است دیگر؛ نه ضروری بودنش آن را از حوزهٴ فقه بیرون میکند نه شرطِ فقهی بودن نظری بودن است. «الصلاة واجبة، مسئلةٌ»، خب مسئلهٴ کدام علم است؟ مسئلهٴ فقه است دیگر؛ اگر ضروری بود، این که آن را از مسئلهٴ فقهی بودن بیرون نمیبرد.
نظام ربانی مطابق صدق قضایای ضروریه ازلیه
«النقیضان لا یجتمعان»؛ این «النقیضان لا یجتمعان» محصول یک مسئلهٴ دیگر است، اصل مسئله این است که «الموجود لا یکون معدوما»، «الوجود لا یکون عدما»؛ اصل مسئله این است که موضوع قضیه موجود است [و] محمول قضیه سلبِ عدم است: «الموجود لا یکون معدوما» و این جزء مسائل فلسفی است و در فسلفه هم از آن بحث کردند.
خب حالا این قضیه که صادق است صِدقش به چه چیزی است؟ قضیه ضروری هم است ازلی هم است. به تعبیر بهمنیار اگر این قضیه را شما بردارید سقفِ همهٴ علوم فرو میریزد، ما دیگر علمی در عالم نداریم، برای اینکه اگر شما علم دارید که الآن روز است خب وقتی روز با عدمِ روز جمع بشود پس الآن هم روز است هم روز نیست! وقتی شما علم دارید الآن در مسجد هستید، هم در مسجد هستید هم در مسجد نیستید! تمام قضایا فرو میریزد، ما دیگر هیچ قضیه¬ای نخواهیم داشت. تعبیر بهمنیار در التحصیل این است که همان طوری که ذات اقدس الهی مبدأ وجودِ عینیِ اشیاست که اگر خدا ـ معاذ الله ـ نبود چیزی در عالَم نبود، این قضیه هم در فضای ذهن و علم، زیربنای همهٴ علوم است که اگر این را بردارند سقف همهٴ علوم فرو میریزد [و] ما دیگر علمی نداریم. خب این قضیه «النقیضان لا یجتمعان» با جلال و شکوهی که دارد این قضیهٴ «الموجود لا یکون معدوماً»، «النقیضان لا یجتمعان» اینها قضیةٌ صادقةٌ بالضرورة الأزلیّة. مطابَق این قضیه چیست؟ باید یک موجود ضرورت ازلی داشته باشیم تا این از او گرفته بشود و از او حکایت بکند و آن جز علم ذات اقدس الهی هیچ چیزی نیست. ما ضرورت ازلی نداریم تا مطابَق این قضیه باشد، اگر ضرورت ازلی نداشتیم که مطابَق این قضیه باشد، صِدق این قضیه به چیست؟ پس خود این قضیه را هم ما از علم ذات اقدس الهی میگیریم که در بحث دیروز مبسوطاً اشاره شد که آن نظام ربّانی دارد.
ضرورت ازلی و امتناع ازلی <یجب عن الله>
مطلب دیگر که مربوط به جملهٴ ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ است این است که اگر چیزی نظیر این گونه از امور، جزء قضایای ضروری بود [و] ضرورت ازلی داشت، چنین چیزی «یَجب عن الله» است نه «یَجب علی الله» (این یک) و اگر قضایای سالبهای داشتیم که ممتنع بودند و امتناعشان ازلی بود، «یَمتنع عن الله» است نه «یَمتنع علی الله» (دو). حتماً خدا کارِ ثابت میکند حتماً صدور محال از خدا مستحیل است حتماً صدور قبیح از خدا مستحیل است [و] یقیناً خدا کارِ قبیح نمیکند نه [اینکه] نباید بکند که یک باید و نبایدی در خارج باشد و حاکم بر الله باشد (اینچنین نیست). این خدایی که علمِ محض است، حکمت محض است، ارادهٴ محض است، قدرت محض است، «از خیِّر محض جز نکویی ناید» ؛ نه اینکه نباید بکند، [بلکه] نمیکند، بنابراین تمام این ممتنعات، «یَمتنع عن الله» است [نه «یمتنع علی الله»] و تمام این ضروریّات هم ضروری و «یَجب عن الله» است نه «یجب علی الله».
تلازم خالقیت با ربوبیت و نفی تعدد اله
مطلب بعدی آن است که چون اله موجودِ مدبّرِ مستقل است هر موجود مدبّر مستقلّی میخواهد حرف آخر را او بزند. این بحث تا حدودی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم گذشت یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» موقع بحث از آن آیه، هم از این آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» کمک گرفته شد هم از آیه سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون». در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 42 اینچنین بود فرمود: ﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾؛ اگر آلههای باشند اینها به عرش دسترسی پیدا میکنند برای عرش یعنی مقام فرمانروایی، اگر اله است باید عالَم را اداره کند [و] باید به عرش دسترسی داشته باشد؛ عرش یعنی مقام فرمانروایی نه یعنی تختِ مصطلح. اگر اله است باید به ذیالعرش دسترسی پیدا کند، همهشان هم میخواهند به ذیالعرش دسترسی پیدا کنند یعنی بر تخت فرمانروایی بنشینند [چون] باید عالَم را اداره کنند [و] این مستحیل است. این مضمون که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 42 آمده، در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» به آن صورت مطرح شد؛ آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این است: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾، چرا؟ چون اگر واقعاً اله باشد یعنی اسمِ بامسمّا باشد نه اسم بیمسمّا ـ آنکه وثنیین داشتند که اسم بیمسمّا بود ـ اگر واقعاً تعدّد اله باشد اسم بامسمّا باشد، ﴿إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ ؛ هر کسی کار خودش را انجام میدهد برای اینکه مدبّر است، مسئول است، علمش هم عین ذات اوست؛ چون ذاتش غیر ذات دیگران است علمش هم غیر علم دیگران است. ﴿إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ و لعلا بعضهم علی بعض﴾ ؛ حتماً درگیری است حتماً هر کسی میخواهد حرف خودش را بزند چون خودش میخواهد عالَم را اداره کند، این میشود فساد،
موجودیت اشیاء دال بر وحدانیت الهی
لذا اگر گفته شد:
و فی کل شیء له آیة٭٭٭ تَدُلّ علی أنّه واحدٌ
این دیگر از آن ره آوردهای نورانی قرآن کریم است. غالباً از وجود شیء پی به مبدأ میبردند [که] در کتابهای عقلی این طور بود [یعنی] هر چیزی را که ما در عالَم ببینیم این دلیل است بر وجود صانع؛ یا برهان حدوث است یا امکان ماهوی است یا امکان فقری است [که] هر کدام از این براهین تقریر بشود دلیل است بر اینکه عالَم خالقی دارد؛ اما آن بیان نورانی قرآن کریم که متمِّم همه این حرفهاست این است که هر چیزی دلیل است بر اینکه خدا وجود دارد (یک)، هر چیزی هم دلیل است بر اینکه خدا شریک ندارد (دو)، چرا؟ برای اینکه اگر شریک میداشت این موجود سامان نمیپذیرفت منظّم نبود. شما از وجود این [موجود] پی به مبدأ میبرید، از نظم این، به علمِ مبدأ، حکمت مبدأ، قدرت مبدأ و وحدت مبدأ پی میبرید، چرا؟ چون اگر بیش از یک خدا بود این وضعش به هم میخورد این ناهماهنگ بود، برای اینکه این با موجودات دیگر درگیر بود [در حالی که] الآن با تمام موجودات عالَم هماهنگ است هر چه بخواهد در عالَم برای او فراهم است و هر چه عالَم هم از او بخواهد او تأمین میکند. هر ذرّهای [و] هر سلّولی در هر گوشهٴ عالم باشد، هر چه نیاز داشته باشد آن رافعِ نیازش موجود است و هر چه هم از او بخواهند او در طبق اخلاص میگذارد؛ هیچ موجودی با موجود دیگر ناهماهنگ نیست. این از برکات قرآن است که هر موجودی که در عالَم یافت میشود هم دلیلِ وجود خداست هم دلیل وجود نظم و علم خداست و از آن جهت که خدا او را آفرید قدرتش هم که یقینی است و هم دلیل وجود وحدت خداست که خدا واحد است وگرنه این سامان نمیپذیرفت.
تأیید آیات سوره <اسراء> و <مؤمنون> بر برهان سوره <انبیاء>
خب پس آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و همچنین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این تأیید میکند که اگر دو خدا در عالَم فرض میشد الاّ ولابد عالم فاسد میشد و اینها با هم درگیر بودند و هیچ راهی برای حفظ نظم در جهان فرض نمیشد.
فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لکن فسادی در عالم نیست پس فالمقدّم مثله [آن گاه فرمود:] ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ﴾؛ خدا منزّه است از اینکه شریک داشته باشد، او ربّالعرش است [و] تنها کسی که بر تخت فرمانروایی مطلق مستقر است و ربّالعرش است اوست: ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾؛ خدا منزّه است از آنچه اینها وصف میکنند اینها برای خدا شریک قائلاند.
اقسام سؤال در قرآن و نمونه¬هایی از هر یک
﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾؛ ذات اقدس الهی مسئول قرار نمیگیرد. در بحثهای قبل هم گاهی از همین آیه کمک گرفته میشد که سؤال چند قسم است، یک [قسم] سؤال استفهامی است که متعلِّمی از معلِّم مطلبی را سؤال میکند، این سؤال استفهامی است و این هم ترغیب شده است که سؤال کنید برای اینکه بعد از سؤال شما جواب داده میشود [و] هم مُجیب ثواب میبرد هم سائل ثواب میبرد هم مستمع ثواب میبرد و مانند آن و سؤال هم کلید علم است که فرمود: علم مخزنی دارد و کلید [آن] سؤال است . [این گونه سؤال] خیلی هم ترغیب شده، از خدا هم سؤال میکنیم؛ این ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ ، ﴿یَسْئَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ﴾ اینها سؤالهای استفهامی است. قسم دوم سؤالهای استعطایی است [که] سؤال میکنیم و چیزی از کسی میخواهیم مثل اینکه فرمود: ﴿وَاسئلوا الله من فضله﴾ ؛ از فضل خدا بخواهید سؤال کنید. این سؤال استعطایی است درخواست است که همهٴ ما سؤال استعطایی داریم. یک سؤال استیضاحی است؛ اینکه در قانون اساسی آمده است که نمایندگان محترم مجلس حق دارند از فلان مسئول یا وزیر سؤال کنند یعنی این را زیر سؤال ببرند نه سؤالِ استفهامی است که متعلّم از معلّم دارد نه سؤال استعطایی است که یک نیازمند از غنیّ و توانگر سؤال استعطایی دارد که چیزی به من بدهید بلکه این نظیر ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ است از همین باب است. این ایست بازرسی که سؤال میکنند یعنی زیر سؤال میبرند. در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هم گذشت که در قیامت ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾ ؛ فرمود همه در قیامت زیر سؤالاند [حالا] یک عدّه بیشتر زیر سؤالاند که برای سؤال بازداشت میشوند که ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ .
تبیین معنای سؤال در ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾
اینکه فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾، ناظر به سؤال [قسم] سوم است یعنی خدا زیر سؤال نمیرود. چرا زیر سؤال نمیرود؟ برای اینکه اگر قبلاً قانونی [و] اصل حاکمی باشد، ما کارِ خدا را مطابق آن قانون انجام بسنجیم، بله، میگوییم چرا چنین کردی یا چرا چنان نکردی، در حالی که همهٴ قوانین از خلقت او انتزاع میشود؛ ما چرا میگوییم این بد است؟ برای اینکه با عالم هماهنگ نیست؛ چرا میگوییم این ظلم است؟ برای اینکه با عالَم هماهنگ نیست. ما عدل و ظلم را از هماهنگ بودن یا ناهماهنگ بودن نظام هستی میگیریم وگرنه عدل و ظلم که خارج از نظام هستی جایی ندارد. خب پس اگر قانونی بود، ما کارِ خدا را بر آن قانون عرضه میکردیم و آن معیار و میزان بود، میسنجیدیم میتوانستیم بگوییم فلان کار صواب است فلان کار خطا [و خدا] زیر بار سؤال میرفت اما چنین قانونی که نیست. میماند آنچه را که عقل میفهمد نظیر اجتماع نقیضین نظیر اجتماع ضدّین و امثال ذلک که اینها را ما از علم ذات اقدس الهی میگیریم.
خدای سبحان کاری نمیکند که زیر سؤال قرار بگیرد، چون عین حکمت است. گاهی ممکن است در جهت جهلِ علمی (یک) یا جهالتِ علمی (دو) یا سهو و نسیان (سه)، خطا یا خطیئهای رخ بدهد اما اگر کسی علمِ محض است خطا و خطیئه ندارد [اگر کسی] حکمتِ صِرف است سفاهتی ندارد [اگر کسی] قدرتِ محض است عجزی ندارد [لذا] کاری از خدا صادر نمیشود که او زیر سؤال برود. اگر بخواهید دربارهٴ خود خدا سؤال بکنید از فاعل سؤال بکنید [یعنی] بخواهید سؤال بکنید از علّت فاعلی که خودش فاعلالفواعل است ﴿هو الأوّل﴾ است؛ اگر بخواهید سؤال کنید از هدف و غایت، خودش هدفالأهداف است، آخرالآخرین است ﴿هو الآخر﴾ است، اصلاً جا برای سؤال نیست؛ اگر بخواهید از مادّه و صورت و اینها سؤال بکنید، او که منزّه از اینهاست بگویید [مثلاً] از چه جنس است از چه چیزی خلق شده از چه چیزی آفریده شده، او که منزّه از اینهاست، لذا سؤال در حرمِ امن الهی راه ندارد.
تفاوت سؤال صحیح با ناصحیح در مورد فعل الهی
یک وقت است شما سؤال میکنید این بِنا را چه کسی آفرید [که] سؤال از مبدأ فاعلی است، اینجا سؤال راه دارد؛ یا [سؤال می کنید] برای چه این بِنا ساخته شد [که] سؤال از مبدأ غایی است، اینجا راه دارد؛ دربارهٴ انسان میشود سؤال کرد انسان را چه کسی آفرید برای چه آفرید، اینجا سؤال راه دارد؛ اما دربارهٴ فاعلِ محض یا غایتِ محض این سؤالها راه ندارد (این مربوط به ذات). اگر دربارهٴ فعل بخواهید سؤال بکنید، سؤال استفهامی سرِ جایش محفوظ است (یک)، سؤال استعطایی محفوظ است (دو)، سؤال استیضاحی راه ندارد [و] سالبه به انتفاء موضوع است [زیرا] او تمام کارهایش عین حکمت است، از چه چیزی میخواهی سؤال بکنی؟! یعنی سؤال بکنی که چرا فلان کار را کرده است، خب این کارِ حکیمانه است [یا] چرا فلان کار را نکرده است، خب آنجا مصلحت نبود نکرد. اینچنین نیست که کاری باشد که باید میکرد و نکرد، تا زیر سؤال برود.
فرق معنای ناز و نیاز اولیای الهی
آن اولیای خاص وقتی به مقام قُرب رسیدند، این نیازشان تبدیل به ناز میشود؛ این در همهٴ ادعیه نیست این در بعضی از دعاهاست نظیر دعای «افتتاح» ماه مبارک رمضان که این را میگویند: «دَلال» یعنی ناز؛ این تعبیر «مُدلّاً علیک» یعنی همین. اگر کسی به مقام والا رسید نظیر انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) که جزء مقرّبان الهیاند، این نیازشان را تَلطیف میکنند ترقیق میکنند، به عنوان هدیه میبرند به ناز تبدیل میکنند عرض میکنند خدایا! اگر تو یک وقت بخواهی بگویی چرا فلان اشتباه را کردی من هم میگویم خب تو چرا نبخشیدی: «اِنْ اَخَذْتَنی بِذُنُوبی اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ» . خب این حرف چه کسی است چه کسی به خودش اجازه میدهد؟! ماها که این دعا را میخوانیم یک لَقلقهٴ لسان است بر اساس نیابت اما آن کسی که نیازش به ناز تبدیل شده آنجا دار ناز میکند [فرمود:] «مُدلاً علیک»؛ اِدلال، دَلال، غَنج، نازبازی. عرض می¬کند اگر تو به من بگویی چرا بد کردی خب من هم میگویم تو چرا نبخشیدی تو چرا نپوشیدی: «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ». خب این برای چه کسی است؟ این فقط برای آنهاست.
این سؤال هم باز به سؤال استعطا برمیگردد این مؤاخذه به استعطا برمیگردد یعنی اگر تو اعتراض کنی و من را زیرا سؤال ببری که چرا بد کردی، من آن سؤالِ استعطایی را [مطرح] میکنم میگویم چرا نبخشیدی: «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ» یعنی «فَاعفوا عنّی». این دیگر سؤالِ اینچنین نیست که این با آیه ﴿لاَ یُسْئَلُ﴾ هماهنگ نباشد [و] مخصِّص آن باشد (اینچنین نیست) این هرگز تخصیص نخورده است. آن دیگر سؤالِ اعتراضی نیست سؤالِ درخواستی است، خب سؤال درخواستی که مخصِّص ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ نیست.
بنابراین اگر دربارهٴ ذات اقدس الهی بخواهیم سؤال بکنیم این اصلاً زیر سؤال نمیرود؛ بخواهیم از فعلِ او سؤال بکنیم، از حکمت و نور و صفا و وفا از این 1001 اسم «جوشن کبیر» که همهاش لطف و صفا و وفاست، از چه چیزی میخواهی سؤال بکنی؟! فیضِ خدا همین «جوشن کبیر» است؛ عالَم را بخواهی خلاصه کنی میشود 1001 اسم، این 1001 اسم را بخواهی پیاده کنی «جوشن کبیر» را بخواهی پیاده کنی میشود سماوات و الأرض، چه چیزی را میخواهی سؤال بکنی؟! لذا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
ناشناخته بودن ذات الهی و اطلاقیت آن
تبیین منظور ائمه از مشاهده انوار الهی و تفاوت آن با مرتبه ذات
معنای الوهیت و تفاوت آن با مدبّرات امر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾
ربوبیت الهی، محور مباحث توحیدی
مسائلی که مربوط به توحید خدای سبحان است، به بخش ربوبیّت و الوهیّت برمیگردد نه به بخش ذات یعنی ذات حق تعالیٰ در مسئلهٴ توحید اصلاً مطرح نیست. چه اینکه در مسائل دیگر هم مطرح نیست. همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید ذات اقدس الهی که هویّت محض است و نامتناهی، موجود نامتناهی حکم برنمیدارد؛ نه معروفِ حکیم است و نه مشهود عارف.
در همین بحث هم ذیل آیهٴ ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا﴾ بعضی از اهل معرفت گفتند جریان [معرفت] ذات اقدس الهی عقلاً ممتنع است و نقلاً ممنوع؛ یعنی هیچ راهی برای بحث دربارهٴ ذات خدا نیست.
ناشناخته بودن ذات الهی و اطلاقیت آن
ترسیم اجمالیاش این است که اگر ذات اقدس الهی یک هویّت نامتناهی است ـ کما هو الحق ـ موجود نامتناهی، موضوعِ قضیه قرار نمیگیرد تا دربارهٴ او سلباً یا اثباتاً حکمی بشود، چون در هر قضیهٴ علمی، آن قاضی و حاکم، موضوع را اول تصوّر میکند بعد محمول را تصوّر میکند، نسبت محمول و موضوع را در قضایای نظری میسنجد بعد فتوا میدهد به ثبوت یا سلب [مثلاً] میگوید «الف»، «باء» است؛ این قضیه است و تصدیق. اگر موجودی محدود بود، میتواند موضوع قرار بگیرد، در قبال او محمول قرار بگیرد، در قبال موضوع و محمول، نسبت قرار بگیرد، در قبال امور سهگانه، یک قاضی و حاکم قرار بگیرد [و] به این قضیه سامان ببخشد؛ ولی اگر موضوع نامتناهی بود، محمول را فرا میگیرد و فرو میبرد، نسبت بین موضوع و محمول را فرا میگیرد و فرو میبرد، قاضی و حاکم را فرا میگیرد و فرو میبرد و همه را بلع میکند، چیزی نمیماند.
دربارهٴ حقیقت نامتناهی، فرضِ قضیه، مستحیل است که او موضوع قضیه قرار بگیرد [و] ما برای او احکامی ثابت کنیم. اگر کسی خواست نامتناهی را موضوع قرار بدهد، این نامتناهی، نامتناهیِ به حمل اوّلی است و متناهیِ به حمل شایع مثل مفهوم نامتناهی. این مفهوم نامتناهی، مفهوم غیر متناهی و مانند آن، این غیر متناهی است به حمل اوّلی و متناهی است به حمل شایع، برای اینکه مفعول غیر متناهی غیر از مفهوم شجر است، غیر از مفهوم حجر است و مانند آن؛ وگرنه اگر چیزی نامتناهی بود، این در قبالش محمول و نسبت و حاکم قرار نمیگیرد [بلکه این نامتناهی] همه را فرا میگیرد و فرو میبرد. الآن غوّاصی که در دریا و اقیانوس غرق شده، هر چه هم فنّ هندسه بلد باشد، از او بخواهید بگویید که مساحت این دریا چقدر است حجم این آب چقدر است، میگوید من اصلاً جایی را نمیبینم فقط این درون غرقم، من اگر از دریا بیرون بیایم میتوانم حجم آب را و مساحت دریا را بفهمم، من الآن این درون غرقم.این باید بیاید بیرون؛ چون اقیانوس متناهی است بیرون آمدن ممکن است ولی اگر این اقیانوس نامتناهی بود بیرون آمدن ممکن نبود، لذا دربارهٴ ذات اقدس الهی هیچ فرضی ندارد که موضوع قضیه قرار بگیرد [و] کسی دربارهٴ او بحث بکند.
تبیین منظور ائمه از مشاهده انوار الهی و تفاوت آن با مرتبه ذات
خب، بنابراین آن هویّت محضه فوق آن است که یک حکیم دربارهٴ او بحث کند یا عارف دربارهٴ او شهادت بدهند یا پیغمبر و امام بگویند ما او را دیدیم و مانند آن. آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در جواب ذعلب فرمود: «ما کنتُ أعبدُ ربّاً لم أرَهُ» ، دربارهٴ ربوبیّت است؛ رب از اسمای الهی است از شئون الهی است از تعیّنات الهی است [و] قابل شهود است، این مطلب اول.
معنای الوهیت و تفاوت آن با مدبّرات امر و فرشتگان
مطلب دوم دربارهٴ اله است. اله آن است که مستقلاً مدبّر باشد؛ اگر موجودی عالِم بود حکیم بود و به اذن خدا و در تحت رهبری خدا گوشهای از عالم را تدبیر کرد اینکه اله نیست، از اینها فراواناند، همهٴ اینها جزء مدبّرات امرند. مدبّرات امر که فرشتگان الهیاند خدا که کار را به اینها تفویض نکرده چون تفویض محال است، اینها به اذن خدا، به علم الهی، به تدبیر الهی، به حکمت الهی، هر کدام گوشهای از عالم را دارند اداره میکنند، میشوند مدبّرات امر؛ اینها که اله نیستند، اله آن است که مستقلاً بتواند تدبیر کند.
در قرآن کریم دو مبحث را به این اختصاص داد: در بخش اول به مشرکان حجاز و امثال حجاز فرمود اینکه شما میگویید اله است اینکه اله نیست اینها که اله نیستند، لفظ اله یعنی «الف» و «لام» و «هاء» مفهومی دارد، آن مفهوم آن است که مدبّرِ مستقل باشد، این مفهوم اله را بر این اصنام و اوثان اطلاق کردید. آنچه که شما اطلاق کردید این الفاظ این مفاهیم زیرش خالی است؛ الآن شما یک مشت ریگ مُرده را بگویید اَحیا! خب حیّ لفظی است که معنایی دارد، این معنا را وقتی شما به یک مُشت جماد به سنگ بیابان به شن بیابان اطلاق کردید، این لفظ زیرش خالی است یعنی از هیچ چیزی حکایت نمیکند. در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» میفرماید: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم﴾ ؛ یک لفظِ بیمعناست. خب حالا شما یک مُرده را بگویی زنده، اینکه زنده نمیشود اینکه اله نیست، یک اسمِ بیمسمّاست، ما دربارهٴ اسم بیمسمّا چه برهان اقامه کنیم؟!
تبیین برهان نفی تعدد اله در آیه ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾
بخش دیگر [از بیان قرآن کریم] یک برهان عقلی است میفرماید اگر دو خدا در عالَم باشند این عالم باید فاسد بشود لکن عالم فاسد نشده و نمیشود برابر آیات اول سورهٴ مبارکهٴ «مُلک» که ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ﴾ ـ این استثنای بطلانِ تالی است ـ اگر دو خدا در عالم باشند عالم فاسد میشود لکنّ التالی باطل فالمقدّم مِثله. چرا عالم باطل میشود؟ برای اینکه اله آن است که مستقلّ در تدبیر باشد [چنین کسی که] از کسی فرمان نمیگیرد؛ چون دو الهاند [پس] دو ذاتاند [و] چون صفات آنها عین ذات آنهاست [پس] میشود دو علم میشود دو تدبیر میشود دو نظم و فاسد میشود [و] چون در عالم فسادی نیست پس تعدّد آلهه نیست.
بنابراین آنچه را که مشرکان حجاز داشتند ﴿أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ﴾ بود، ﴿مَا انَزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ بود و مانند آن، آنچه را که احیاناً یَزدان و اهرمنی بگویند یا دیگران اراده کنند و گفته باشند یا بعدها چنین مکتبهایی پدید بیاید که جهان را دو خدا اداره میکند، میفرماید اگر این باشد باید عالَم فاسد باشد در حالی که فاسد نیست (این وضع موجود است).
بازگشت برهان آیه بیست و دوم بر برهان تمانع
آنکه در کتابهای کلامی آمده و جناب فخررازی این آیه را بر آن منطبق کردند آن مطلب تامّی است ولی آیه ناظر به آن نیست. آن مطلب این است که دو علّت برای یک معلول اگر فرض بشود ـ که این فرضِ محال است ـ آن معلول حاصل نمیشود نه اینکه آن معلولِ حاصلشده فاسد میشود. برهان سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» به ضمیمه آیه سورهٴ مبارکهٴ «ملک» دربارهٴ وضع موجود است یعنی این عالَم دو خدا ندارد وگرنه فاسد میشد [اما] برهان توارد علّتین میگوید اگر دو مبدأ باشد معلول حاصل نمیشود [یعنی] اجتماع دو علّتِ مستقل بر معلول واحد مستحیل است، بنابراین آن برهان کلامی سرِ جایش محفوظ است ولی آیه [محل بحث] ناظر به آن نیست.
جناب فخررازی بعد از این ادلّه، چهارده وجه ذکر میکند بعد خودش هم اعتراف میکند میفرماید: «أنّ هذه الوجوه ظنّیة اقناعیّة» ؛ به صورت برهان نیست [البته] کمک میکند و برای اثبات کافی است ولی برهانی نیست، پس آن ادلّه در حدّ اقناع است که خودشان هم قبول کردند و پذیرفتند که اینها در حدّ تأیید است.
بازگشت قضایای ضروریه ذاتیه به قضایای ضروریه ازلیه
مطلب دیگر اینکه خدای سبحان هر چه را که میآفریند برابر با نظام ربّانی خودش است. ضرورتهای عقلی یا استحالههای عقلی چیزی است که عقل کشف میکند نه اینکه عقل بسازد؛ اجتماع ضدّین محال است، اجتماع مِثلین محال است، اجتماع نقیضین محال است و امثال ذلک را چراغ عقل کشف میکند نه اینکه عقل بسازد. اینها قضایای صادقه هستند؛ صِدق این قضایا اگر ضرورت ذاتی باشد باید به ضرورتهای ازلی تکیه کند [و] اگر ضرورت ازلی باشد ما باید یک موجود ازلی داشته باشیم که مطابَق این قضایا باشد. ضرورت ازلی این است که مادام الذات ندارد یعنی در ازل و ابد همین طور است، بر خلاف ضرورت ذاتی، ضرورت ذاتی مثل اینکه «کلّ انسانٍ ناطقٌ بالضرورة». خب اگر انسان باشد ناطق است، اگر انسان نباشد، دیگر ناطقیّتی در کار نیست؛ ثبوت ناطقیّت برای انسان ضرورتِ ذاتی دارد نه ضرورت ازلی یعنی «الإنسان مادام انساناً فهو ناطق بالضروره» اما وقتی که معدوم شد دیگر انسانی نیست [لذا] ناطقیّت هم رخت برمیبندد. ضرورت ذاتی آن است که محمول برای موضوع ضرورتی باشد مادام الذّات، ضرورت ازلی آن است که دیگر مادام ندارد چون ذات ازلی است. گرچه به تعبیر مرحوم بوعلی ضرورت ازلی هم به ضرورت مادام الذّات برمیگردد؛ منتها ذات او ازلی است نه اینکه مادام الذات در قبال ازلی باشد [یعنی] ذات اگر ازلی شد ضرورت ازلی است [و] ذات اگر محدود بود ضرورت غیر ازلی است.
خب ما قضایایی داریم که «النقیضان لا یجتمعان» یا «الوجود و العدم لا یجتمعان» که اینها مسئله فلسفی است منتها اگر چیزی بدیهی شد و ضروری شد نه او را از مسئلهبودن بیرون میآورد (یک) و نه او را از فضای فلسفی جدا میکند (دو). الآن ما میگوییم: «الصلاة واجبةٌ»، این «نماز واجب است» ضروری دین است [و] همه ما هم میدانیم، این تقلید هم نمیخواهد یعنی در وجوب نماز، وجوب روزه، وجوب حج، وجوب زکات، وجوب خمس کسی تقلید نمیکند چون اینها جزء ضروریّات دین است یعنی همهٴ ما میدانیم که پیغمبر فرمود ائمه فرمودند، در ضروریّات دین جا برای تقلید نیست با اینکه اینها فروع دیناند اصول دین نیستند [زیرا] تقلید در جایی است که آدم نداند، وقتی ما میدانیم پیغمبر فرمود نماز واجب است، دیگر از چه کسی تقلید بکنیم؟! لذا همهٴ این آقایان مراجع متوجّه این نکتهاند میگویند تقلید در اصول دین نیست (یک)، در فروعِ غیر ضروری دین است (دو) چون وقتی که فروع، ضروری بود [و] همهٴ ما میدانیم، از چه کسی تقلید بکنیم؟! خب، «الصلاة واجبةٌ» یک مسئلهٴ ضروری است اما مسئلهٴ فقهی است دیگر؛ نه ضروری بودنش آن را از حوزهٴ فقه بیرون میکند نه شرطِ فقهی بودن نظری بودن است. «الصلاة واجبة، مسئلةٌ»، خب مسئلهٴ کدام علم است؟ مسئلهٴ فقه است دیگر؛ اگر ضروری بود، این که آن را از مسئلهٴ فقهی بودن بیرون نمیبرد.
نظام ربانی مطابق صدق قضایای ضروریه ازلیه
«النقیضان لا یجتمعان»؛ این «النقیضان لا یجتمعان» محصول یک مسئلهٴ دیگر است، اصل مسئله این است که «الموجود لا یکون معدوما»، «الوجود لا یکون عدما»؛ اصل مسئله این است که موضوع قضیه موجود است [و] محمول قضیه سلبِ عدم است: «الموجود لا یکون معدوما» و این جزء مسائل فلسفی است و در فسلفه هم از آن بحث کردند.
خب حالا این قضیه که صادق است صِدقش به چه چیزی است؟ قضیه ضروری هم است ازلی هم است. به تعبیر بهمنیار اگر این قضیه را شما بردارید سقفِ همهٴ علوم فرو میریزد، ما دیگر علمی در عالم نداریم، برای اینکه اگر شما علم دارید که الآن روز است خب وقتی روز با عدمِ روز جمع بشود پس الآن هم روز است هم روز نیست! وقتی شما علم دارید الآن در مسجد هستید، هم در مسجد هستید هم در مسجد نیستید! تمام قضایا فرو میریزد، ما دیگر هیچ قضیه¬ای نخواهیم داشت. تعبیر بهمنیار در التحصیل این است که همان طوری که ذات اقدس الهی مبدأ وجودِ عینیِ اشیاست که اگر خدا ـ معاذ الله ـ نبود چیزی در عالَم نبود، این قضیه هم در فضای ذهن و علم، زیربنای همهٴ علوم است که اگر این را بردارند سقف همهٴ علوم فرو میریزد [و] ما دیگر علمی نداریم. خب این قضیه «النقیضان لا یجتمعان» با جلال و شکوهی که دارد این قضیهٴ «الموجود لا یکون معدوماً»، «النقیضان لا یجتمعان» اینها قضیةٌ صادقةٌ بالضرورة الأزلیّة. مطابَق این قضیه چیست؟ باید یک موجود ضرورت ازلی داشته باشیم تا این از او گرفته بشود و از او حکایت بکند و آن جز علم ذات اقدس الهی هیچ چیزی نیست. ما ضرورت ازلی نداریم تا مطابَق این قضیه باشد، اگر ضرورت ازلی نداشتیم که مطابَق این قضیه باشد، صِدق این قضیه به چیست؟ پس خود این قضیه را هم ما از علم ذات اقدس الهی میگیریم که در بحث دیروز مبسوطاً اشاره شد که آن نظام ربّانی دارد.
ضرورت ازلی و امتناع ازلی <یجب عن الله>
مطلب دیگر که مربوط به جملهٴ ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ است این است که اگر چیزی نظیر این گونه از امور، جزء قضایای ضروری بود [و] ضرورت ازلی داشت، چنین چیزی «یَجب عن الله» است نه «یَجب علی الله» (این یک) و اگر قضایای سالبهای داشتیم که ممتنع بودند و امتناعشان ازلی بود، «یَمتنع عن الله» است نه «یَمتنع علی الله» (دو). حتماً خدا کارِ ثابت میکند حتماً صدور محال از خدا مستحیل است حتماً صدور قبیح از خدا مستحیل است [و] یقیناً خدا کارِ قبیح نمیکند نه [اینکه] نباید بکند که یک باید و نبایدی در خارج باشد و حاکم بر الله باشد (اینچنین نیست). این خدایی که علمِ محض است، حکمت محض است، ارادهٴ محض است، قدرت محض است، «از خیِّر محض جز نکویی ناید» ؛ نه اینکه نباید بکند، [بلکه] نمیکند، بنابراین تمام این ممتنعات، «یَمتنع عن الله» است [نه «یمتنع علی الله»] و تمام این ضروریّات هم ضروری و «یَجب عن الله» است نه «یجب علی الله».
تلازم خالقیت با ربوبیت و نفی تعدد اله
مطلب بعدی آن است که چون اله موجودِ مدبّرِ مستقل است هر موجود مدبّر مستقلّی میخواهد حرف آخر را او بزند. این بحث تا حدودی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم گذشت یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» موقع بحث از آن آیه، هم از این آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» کمک گرفته شد هم از آیه سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون». در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 42 اینچنین بود فرمود: ﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً﴾؛ اگر آلههای باشند اینها به عرش دسترسی پیدا میکنند برای عرش یعنی مقام فرمانروایی، اگر اله است باید عالَم را اداره کند [و] باید به عرش دسترسی داشته باشد؛ عرش یعنی مقام فرمانروایی نه یعنی تختِ مصطلح. اگر اله است باید به ذیالعرش دسترسی پیدا کند، همهشان هم میخواهند به ذیالعرش دسترسی پیدا کنند یعنی بر تخت فرمانروایی بنشینند [چون] باید عالَم را اداره کنند [و] این مستحیل است. این مضمون که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 42 آمده، در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» به آن صورت مطرح شد؛ آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این است: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾، چرا؟ چون اگر واقعاً اله باشد یعنی اسمِ بامسمّا باشد نه اسم بیمسمّا ـ آنکه وثنیین داشتند که اسم بیمسمّا بود ـ اگر واقعاً تعدّد اله باشد اسم بامسمّا باشد، ﴿إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ ؛ هر کسی کار خودش را انجام میدهد برای اینکه مدبّر است، مسئول است، علمش هم عین ذات اوست؛ چون ذاتش غیر ذات دیگران است علمش هم غیر علم دیگران است. ﴿إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ و لعلا بعضهم علی بعض﴾ ؛ حتماً درگیری است حتماً هر کسی میخواهد حرف خودش را بزند چون خودش میخواهد عالَم را اداره کند، این میشود فساد،
موجودیت اشیاء دال بر وحدانیت الهی
لذا اگر گفته شد:
و فی کل شیء له آیة٭٭٭ تَدُلّ علی أنّه واحدٌ
این دیگر از آن ره آوردهای نورانی قرآن کریم است. غالباً از وجود شیء پی به مبدأ میبردند [که] در کتابهای عقلی این طور بود [یعنی] هر چیزی را که ما در عالَم ببینیم این دلیل است بر وجود صانع؛ یا برهان حدوث است یا امکان ماهوی است یا امکان فقری است [که] هر کدام از این براهین تقریر بشود دلیل است بر اینکه عالَم خالقی دارد؛ اما آن بیان نورانی قرآن کریم که متمِّم همه این حرفهاست این است که هر چیزی دلیل است بر اینکه خدا وجود دارد (یک)، هر چیزی هم دلیل است بر اینکه خدا شریک ندارد (دو)، چرا؟ برای اینکه اگر شریک میداشت این موجود سامان نمیپذیرفت منظّم نبود. شما از وجود این [موجود] پی به مبدأ میبرید، از نظم این، به علمِ مبدأ، حکمت مبدأ، قدرت مبدأ و وحدت مبدأ پی میبرید، چرا؟ چون اگر بیش از یک خدا بود این وضعش به هم میخورد این ناهماهنگ بود، برای اینکه این با موجودات دیگر درگیر بود [در حالی که] الآن با تمام موجودات عالَم هماهنگ است هر چه بخواهد در عالَم برای او فراهم است و هر چه عالَم هم از او بخواهد او تأمین میکند. هر ذرّهای [و] هر سلّولی در هر گوشهٴ عالم باشد، هر چه نیاز داشته باشد آن رافعِ نیازش موجود است و هر چه هم از او بخواهند او در طبق اخلاص میگذارد؛ هیچ موجودی با موجود دیگر ناهماهنگ نیست. این از برکات قرآن است که هر موجودی که در عالَم یافت میشود هم دلیلِ وجود خداست هم دلیل وجود نظم و علم خداست و از آن جهت که خدا او را آفرید قدرتش هم که یقینی است و هم دلیل وجود وحدت خداست که خدا واحد است وگرنه این سامان نمیپذیرفت.
تأیید آیات سوره <اسراء> و <مؤمنون> بر برهان سوره <انبیاء>
خب پس آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و همچنین آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این تأیید میکند که اگر دو خدا در عالَم فرض میشد الاّ ولابد عالم فاسد میشد و اینها با هم درگیر بودند و هیچ راهی برای حفظ نظم در جهان فرض نمیشد.
فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لکن فسادی در عالم نیست پس فالمقدّم مثله [آن گاه فرمود:] ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ﴾؛ خدا منزّه است از اینکه شریک داشته باشد، او ربّالعرش است [و] تنها کسی که بر تخت فرمانروایی مطلق مستقر است و ربّالعرش است اوست: ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾؛ خدا منزّه است از آنچه اینها وصف میکنند اینها برای خدا شریک قائلاند.
اقسام سؤال در قرآن و نمونه¬هایی از هر یک
﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾؛ ذات اقدس الهی مسئول قرار نمیگیرد. در بحثهای قبل هم گاهی از همین آیه کمک گرفته میشد که سؤال چند قسم است، یک [قسم] سؤال استفهامی است که متعلِّمی از معلِّم مطلبی را سؤال میکند، این سؤال استفهامی است و این هم ترغیب شده است که سؤال کنید برای اینکه بعد از سؤال شما جواب داده میشود [و] هم مُجیب ثواب میبرد هم سائل ثواب میبرد هم مستمع ثواب میبرد و مانند آن و سؤال هم کلید علم است که فرمود: علم مخزنی دارد و کلید [آن] سؤال است . [این گونه سؤال] خیلی هم ترغیب شده، از خدا هم سؤال میکنیم؛ این ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ ، ﴿یَسْئَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ﴾ اینها سؤالهای استفهامی است. قسم دوم سؤالهای استعطایی است [که] سؤال میکنیم و چیزی از کسی میخواهیم مثل اینکه فرمود: ﴿وَاسئلوا الله من فضله﴾ ؛ از فضل خدا بخواهید سؤال کنید. این سؤال استعطایی است درخواست است که همهٴ ما سؤال استعطایی داریم. یک سؤال استیضاحی است؛ اینکه در قانون اساسی آمده است که نمایندگان محترم مجلس حق دارند از فلان مسئول یا وزیر سؤال کنند یعنی این را زیر سؤال ببرند نه سؤالِ استفهامی است که متعلّم از معلّم دارد نه سؤال استعطایی است که یک نیازمند از غنیّ و توانگر سؤال استعطایی دارد که چیزی به من بدهید بلکه این نظیر ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ است از همین باب است. این ایست بازرسی که سؤال میکنند یعنی زیر سؤال میبرند. در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» هم گذشت که در قیامت ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾ ؛ فرمود همه در قیامت زیر سؤالاند [حالا] یک عدّه بیشتر زیر سؤالاند که برای سؤال بازداشت میشوند که ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ .
تبیین معنای سؤال در ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾
اینکه فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾، ناظر به سؤال [قسم] سوم است یعنی خدا زیر سؤال نمیرود. چرا زیر سؤال نمیرود؟ برای اینکه اگر قبلاً قانونی [و] اصل حاکمی باشد، ما کارِ خدا را مطابق آن قانون انجام بسنجیم، بله، میگوییم چرا چنین کردی یا چرا چنان نکردی، در حالی که همهٴ قوانین از خلقت او انتزاع میشود؛ ما چرا میگوییم این بد است؟ برای اینکه با عالم هماهنگ نیست؛ چرا میگوییم این ظلم است؟ برای اینکه با عالَم هماهنگ نیست. ما عدل و ظلم را از هماهنگ بودن یا ناهماهنگ بودن نظام هستی میگیریم وگرنه عدل و ظلم که خارج از نظام هستی جایی ندارد. خب پس اگر قانونی بود، ما کارِ خدا را بر آن قانون عرضه میکردیم و آن معیار و میزان بود، میسنجیدیم میتوانستیم بگوییم فلان کار صواب است فلان کار خطا [و خدا] زیر بار سؤال میرفت اما چنین قانونی که نیست. میماند آنچه را که عقل میفهمد نظیر اجتماع نقیضین نظیر اجتماع ضدّین و امثال ذلک که اینها را ما از علم ذات اقدس الهی میگیریم.
خدای سبحان کاری نمیکند که زیر سؤال قرار بگیرد، چون عین حکمت است. گاهی ممکن است در جهت جهلِ علمی (یک) یا جهالتِ علمی (دو) یا سهو و نسیان (سه)، خطا یا خطیئهای رخ بدهد اما اگر کسی علمِ محض است خطا و خطیئه ندارد [اگر کسی] حکمتِ صِرف است سفاهتی ندارد [اگر کسی] قدرتِ محض است عجزی ندارد [لذا] کاری از خدا صادر نمیشود که او زیر سؤال برود. اگر بخواهید دربارهٴ خود خدا سؤال بکنید از فاعل سؤال بکنید [یعنی] بخواهید سؤال بکنید از علّت فاعلی که خودش فاعلالفواعل است ﴿هو الأوّل﴾ است؛ اگر بخواهید سؤال کنید از هدف و غایت، خودش هدفالأهداف است، آخرالآخرین است ﴿هو الآخر﴾ است، اصلاً جا برای سؤال نیست؛ اگر بخواهید از مادّه و صورت و اینها سؤال بکنید، او که منزّه از اینهاست بگویید [مثلاً] از چه جنس است از چه چیزی خلق شده از چه چیزی آفریده شده، او که منزّه از اینهاست، لذا سؤال در حرمِ امن الهی راه ندارد.
تفاوت سؤال صحیح با ناصحیح در مورد فعل الهی
یک وقت است شما سؤال میکنید این بِنا را چه کسی آفرید [که] سؤال از مبدأ فاعلی است، اینجا سؤال راه دارد؛ یا [سؤال می کنید] برای چه این بِنا ساخته شد [که] سؤال از مبدأ غایی است، اینجا راه دارد؛ دربارهٴ انسان میشود سؤال کرد انسان را چه کسی آفرید برای چه آفرید، اینجا سؤال راه دارد؛ اما دربارهٴ فاعلِ محض یا غایتِ محض این سؤالها راه ندارد (این مربوط به ذات). اگر دربارهٴ فعل بخواهید سؤال بکنید، سؤال استفهامی سرِ جایش محفوظ است (یک)، سؤال استعطایی محفوظ است (دو)، سؤال استیضاحی راه ندارد [و] سالبه به انتفاء موضوع است [زیرا] او تمام کارهایش عین حکمت است، از چه چیزی میخواهی سؤال بکنی؟! یعنی سؤال بکنی که چرا فلان کار را کرده است، خب این کارِ حکیمانه است [یا] چرا فلان کار را نکرده است، خب آنجا مصلحت نبود نکرد. اینچنین نیست که کاری باشد که باید میکرد و نکرد، تا زیر سؤال برود.
فرق معنای ناز و نیاز اولیای الهی
آن اولیای خاص وقتی به مقام قُرب رسیدند، این نیازشان تبدیل به ناز میشود؛ این در همهٴ ادعیه نیست این در بعضی از دعاهاست نظیر دعای «افتتاح» ماه مبارک رمضان که این را میگویند: «دَلال» یعنی ناز؛ این تعبیر «مُدلّاً علیک» یعنی همین. اگر کسی به مقام والا رسید نظیر انبیا و اهل بیت(علیهم السلام) که جزء مقرّبان الهیاند، این نیازشان را تَلطیف میکنند ترقیق میکنند، به عنوان هدیه میبرند به ناز تبدیل میکنند عرض میکنند خدایا! اگر تو یک وقت بخواهی بگویی چرا فلان اشتباه را کردی من هم میگویم خب تو چرا نبخشیدی: «اِنْ اَخَذْتَنی بِذُنُوبی اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ» . خب این حرف چه کسی است چه کسی به خودش اجازه میدهد؟! ماها که این دعا را میخوانیم یک لَقلقهٴ لسان است بر اساس نیابت اما آن کسی که نیازش به ناز تبدیل شده آنجا دار ناز میکند [فرمود:] «مُدلاً علیک»؛ اِدلال، دَلال، غَنج، نازبازی. عرض می¬کند اگر تو به من بگویی چرا بد کردی خب من هم میگویم تو چرا نبخشیدی تو چرا نپوشیدی: «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ». خب این برای چه کسی است؟ این فقط برای آنهاست.
این سؤال هم باز به سؤال استعطا برمیگردد این مؤاخذه به استعطا برمیگردد یعنی اگر تو اعتراض کنی و من را زیرا سؤال ببری که چرا بد کردی، من آن سؤالِ استعطایی را [مطرح] میکنم میگویم چرا نبخشیدی: «اِنْ اَخَذْتَنی بِجُرْمی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ» یعنی «فَاعفوا عنّی». این دیگر سؤالِ اینچنین نیست که این با آیه ﴿لاَ یُسْئَلُ﴾ هماهنگ نباشد [و] مخصِّص آن باشد (اینچنین نیست) این هرگز تخصیص نخورده است. آن دیگر سؤالِ اعتراضی نیست سؤالِ درخواستی است، خب سؤال درخواستی که مخصِّص ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ نیست.
بنابراین اگر دربارهٴ ذات اقدس الهی بخواهیم سؤال بکنیم این اصلاً زیر سؤال نمیرود؛ بخواهیم از فعلِ او سؤال بکنیم، از حکمت و نور و صفا و وفا از این 1001 اسم «جوشن کبیر» که همهاش لطف و صفا و وفاست، از چه چیزی میخواهی سؤال بکنی؟! فیضِ خدا همین «جوشن کبیر» است؛ عالَم را بخواهی خلاصه کنی میشود 1001 اسم، این 1001 اسم را بخواهی پیاده کنی «جوشن کبیر» را بخواهی پیاده کنی میشود سماوات و الأرض، چه چیزی را میخواهی سؤال بکنی؟! لذا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است