- 15
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 24 سوره انبیاء _ بخش چهارم"
حکیمانه بودن افعال الهی و تبیین غرض در ذات خداوند
مسئول نبودن خداوند بنا بر حکمت بالغه الهی
فرو فرستادن عذاب الهی بعد از اتمام حجت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾
تبیین برهان آیه ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾
سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» از آن جهت که در مکه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مکّی، اصول دین است و در این سوره بحثهایی از وحی و نبوّت و معاد مطرح شد، طرح بحثهای توحیدی هم ضروری بود. در جریان ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ روشن شد که اگر موجودی معبود شد و او را میپرستند، باید ربّ باشد و اگر ربّ بود، باید خالق باشد، زیرا اگر آفریدگار نباشد نمیتواند پروردگار باشد. اگر موجودی از حقیقتِ موجود دیگر خبری ندارد چگونه میتواند او را بپروراند؛ غیر خالق از مخلوق خبری ندارد. آن که آفرید و خالقِ عالَم است او حقیقت عالَم را میداند، دیگری که نیافرید از حقیقت عالَم بیخبر است و چون از حقیقت عالَم بیخبر است نمیتواند ربّ و پرورندهٴ آنها باشد و چون ربّ و پرورندهٴ آنها نیست نمیتواند معبود باشد. معبود کسی است که بتواند کاری در نظام تکوین انجام بدهد و در نظام تکوین بیش از یک خالق و رب وجود ندارد، زیرا دو خالق یا دو رب، دو گونه عالَم را اداره میکنند. چون بسیطاند (یک) و صفات آنها عین ذات آنهاست (دو)، قهراً دو خدا دو گونه علم دارند؛ نه اینکه یک ما هو الواقع هست و این دو خدا کارها را مطابق با آن واقع و قانون انجام میدهند، چون قانونی و واقعی و نفسالأمری در کار نیست.
بعضی از مفاهیم است که مقتضی انحصار است مثل اعلمِ کل؛ اما در حیطهٴ خودش مثلاً اگر کسی در فقه اعلم بود معنایش این نیست که در طب هم اعلم است؛ اگر ما علوم متعدّد [و] حقایق متعدّد داشتیم، بهترینهایش هم متعدّدند، اعلمهایش هم متعدّدند. اگر ما دو خدا داشتیم، یقیناً دو علم داریم دو واقعیّت داریم دو گونه عالَم داریم [و] بهترینِ هر کدامشان فرق میکند. بنابراین نمیشود گفت چون <بهترین> واحد است، دو خدا حتماً بهترین را خلق میکنند، چون در تشخیص <بهترین> علم دخیل است و دو علم [و] دو حکمت، دو بهترین دارند که بحثش مبسوطاً گذشت.
اقسام سؤال و معنای آیه ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾
در ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ به این نکات اشاره شده است که سؤال گاهی استفهامی است که انسان مطلبی را نمیداند و سؤال میکند نظیر ﴿یَسْئَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ و مانند آن که اینها سؤالهای استفهامی است. قِسم دوم سؤال استعطایی است که انسان از ذات اقدس الهی چیزی مسئلت میکند و خدا هم امر کرد فرمود: ﴿وَاسْئَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ ؛ همهٴ موجودات سؤالهای استعطایی دارند یعنی درخواست عطا میکنند و ذات اقدس الهی هم به همه پاسخ میدهد که مجموع آن سؤال عمومی و جواب عمومی در یک آیه سورهٴ «الرحمن» ذکر شده که ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾ ، چرا؟ چون ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ؛ چون هر لحظه موجودات عالَم از خدا سؤال میکنند و درخواست و حاجتشان را عرضه میدارند، خداوند هم در هر لحظه فیضِ جدید دارد. چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾؟ چون ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ کلّ یوم. این <یوم> هم به معنای 24 ساعت نیست، این <یوم> به معنای در برابر لیل نیست، این <یوم> به معنای روز و روزگار نیست، چون خود <یوم> فیضِ خداست، <یوم> یعنی <ظهور>؛ در هر ظهوری خدا کار جدیدی دارد. سؤال سوم سؤال استیضاحی و توبیخی و تَعییری است که میگویند فلان وزیر زیر سؤال رفت. اینکه میگویند فلان وزیر زیر سؤال رفت نه سؤال استفهامی است نه سؤال استعطایی یعنی تقریباً مورد اعتراض قرار گرفت. آیاتی از قبیل ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾ و مانند آن، سؤال تعییر و توبیخ را به همراه دارد.
دربارهٴ ذات اقدس الهی سؤال اول و دوم معنا دارد و واقع هم میشود و باید هم بشود اما سؤال سوم که کسی درباره خدا اعتراض بکند یا <کان>ی تامّه ندارد یا <کان>ی ناقصه.
فیّاضیت حق، منشأ خلقت عالم
دربارهٴ خود خدا بخواهد سؤال کند که خدا از کجا پدید آمد، این سؤال معقول نیست فرضِ صحیح ندارد، چون خودش حقیقتِ محض است، از حقیقتِ محض که سؤال نمیشود که چگونه متحقِّق شد. اگر سؤال بکنند که هدفِ او چیست، این سؤال هم معقول نیست برای اینکه خود او هدف است؛ هر کسی کاری را که انجام میدهد برای نِیل به کمال است، آن وقت آن کمالِ نامتناهی اگر خواست کاری را انجام بدهد برای چیزی انجام نمیدهد [بلکه] چون کمال است کار از او صادر میشود، لذا این شعر باید توجیه میشد یعنی همان طوری که «من نکردم خلق تا سودی کنم»، «من نکردم خلق تا جودی کنم» [زیرا] کارِ خدا <تا> برنمیدارد. کسی که وضع مالیاش خوب است نیازی به مسکن زاید ندارد یا فعلاً سالم است نیازی به بیمارستان ندارد، او بیمارستان میسازد مدرسه میسازد مسکنی میسازد، نه برای اینکه خودش در آن بیمارستان بستری بشود یا در آن مدرسه تحصیل کند یا در آن مسکن زندگی کند بلکه برای اینکه ثوابی ببرد [یعنی] این کار را انجام میدهد برای اینکه جود و بخششی داشته باشد، این درست است.
گاهی انسان برای رفع نیاز شخصی خودش کار میکند مثل اینکه برای خودش خانه میسازد یا برای کمال خود کار انجام میدهد مثل اینکه برای دیگری خانه میسازد تا به ثوابی برسد. این دو نحو دربارهٴ خدای سبحان فرض ندارد نه او میخواهد سودی ببرد نه او میخواهد جودی بکند چون او جوادِ محض است، بلکه چون جوادِ محض است کار از او نشئت میگیرد نه اینکه کار انجام میدهد تا به وسیلهٴ کار به یک مقصد برسد. آن که کاری را انجام میدهد که کار واسطه باشد بین او و کمال، او موجودِ ناقص است. آن که کمال محض است چون کمالِ نامتناهی دارد و اختیار و علم و اراده در متن ذات اوست، از این ذاتی که عین اختیار و اراده و کمال است فیض ناشی میشود؛ چون کامل است فیض ناشی میشود، نه چون میخواهد کامل بشود فیض انجام میدهد. بنابراین نه کار را برای سود بردن میکند نه کار را برای اینکه به جواد شدن برسد میکند، بلکه چون جواد است کار میکند.
حکیمانه بودن افعال الهی و تبیین غرض در ذات خداوند
بنابراین اگر از مبدأ فاعلی او سؤال بکنیم، فرض ندارد چون خودش فاعل کل است [اگر] از مبدأ غایی او سؤال بکنیم که برای چه این کار را کردی [فرض ندارد چون] او خودش هدف کل است و غایت کل؛ اما فعلِ او را بخواهیم سؤال بکنیم که فایدهٴ این فعل چیست، سراسر این فعلش حکمت است [و] خودش هم بازگو کرد که فلان کار برای فلان فایده است، فلان عمل برای فلان سود است، فلان اقدام برای فلان نتیجه است و مانند آن. چون غنیّ محض است خودش غایت و هدف ندارد چون خودش هدف است و چون حکیمِ صِرف است تمام کارهای او حکیمانه [و از روی] مصلحت است لذا جمع بین آیه سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» و سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» به این صورت خواهد بود: در سورهٴ «ذاریات» بخش پایانی همان آیه معروف است که ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ ، در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» صریحاً به زبان موسای کلیم اعلام کرد که خداوند فرمود: ﴿إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾؛ اگر همهٴ مردم عالم کافر بشوند بر دامن کبریایی او گَردی نمینشیند؛ نه اینکه اگر مردم کافر شدند او به مقصد نرسید؛ او چون غنیّ محض است، خودش مقصد است نه اینکه کاری انجام میدهد برای اینکه به یک هدف برسد و نقصش را ترمیم بکند. در آیه هشتم سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» تعبیر قرآن کریم این است ﴿وَقَالَ مُوسَی إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾. چون غنی است غرض به فاعل برنمیگردد [و] چون حکیم است سراسر فعل او فایده دارد که یک گوشهاش مربوط به سورهٴ «ذاریات» است که ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾.
مسئول نبودن خداوند بنا بر حکمت بالغه الهی
کسی بخواهد از خدا سؤال بکند و خدا را زیر سؤال ببرد یا فرض ندارد [یعنی] سالبه به انتفاء موضوع است یا به انتفاء محمول. سالبه به انتفاء موضوع است برای اینکه ما مجهولی نداریم تا سؤال بکنیم کسی که عین حقیقت است که نمیشود سؤال کرد که چه کسی تو را آفرید، کسی که عین کمالِ نامتناهی است که نمیشود از او سؤال کرد که برای چه این کار را کردی، [در اینجا] سؤال معقول نیست؛ اما دربارهٴ کارِ او سؤال معقول است ولی راه سؤال را بستند. سراسر عالم با حکمت خلق شده است، چون خدا حکیم است برای هر چیزی ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ ، ﴿کُلُّ شَیءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ ؛ هر چیزی قدر و قَدَر و هندسه و اندازهای دارد حسابی دارد کتابی دارد.
نمونههایی هم ذکر کرده، چون نمونههایی ذکر کرده فرمود: ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ ؛ خدا کاری نمیکند که زیر سؤال برود. نمونههای آن، بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بود که قبلاً بحث شد؛ فرمود ما انبیای فراوانی فرستادیم برای هر سرزمینی [و] برای هر زمانی پیامبرانی فرستادیم: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ یعنی اگر ما انبیا نمیفرستادیم مردم در قیامت علیه ما احتجاج میکردند ـ چون قیامت، یومالاحتجاج است ـ در قیامت به ما میگفتند خدایا! تو که میدانستی ما با مُردن از پوست به در میآییم نه اینکه بپوسیم، تو که میدانستی ما عَقبات کئودی در پیش داریم؛ برزخ در پیش داریم، ساهرهٴ قیامت در پیش داریم، بهشت و جهنم در پیش داریم (چنین عالَمی در پیش داریم) چرا راهنما نفرستادی. فرمود ما انبیا را فرستادیم تا در قیامت به ما اعتراض نکنند که تو که میدانستی مقصدی داریم چرا راهنما نفرستادی. این استدلالِ عقلی را حجّت میداند (یک)، با مردم از درِ محاورات عقلی سخن میگوید (دو)، راهِ عقل را در دنیا و برزخ و قیامت باز میکند (سه)؛ فرمود ما انبیا فرستادیم ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ . گرچه ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است و مفهوم ندارد چون در مقام تحدید است مفهوم دارد یعنی قبل از رُسُل قبل از اعزام انبیا، حجّتِ مردم تام بود [و] بعد از اعزام انبیا کسی حجّت ندارد: ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ ؛ حجّت برای خداست؛ خب پس ما کاری نکردیم که زیر سؤال برویم.
فرو فرستادن عذاب الهی بعد از اتمام حجت
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 149 فرمود: ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾؛ هیچ جایی خدا کمبود ندارد [و] کم نیاورده که زیر سؤال برود. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ پانزده همان استدلال معروفی است که در اصول مطرح است فرمود: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾؛ ما هیچ ملّتی را به عذاب گرفتار نمیکنیم مگر اینکه قبلاً حجّت را تمام بکنیم [و] پیامبر بفرستیم، اگر کسی ایمان نیاورد عذاب میکنیم، پس بدون اِتمام حجّت کسی را عذاب نمیکنیم. مشابه آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم مطرح شده بود؛ در سورهٴ «طه» آیهٴ 134 به این صورت است: ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی﴾؛ ما اگر قبل از فرستادن انبیا ملّتی را هلاک میکردیم اینها اعتراض میکردند و این هم ظلم بود. در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 49 فرمود: ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾. از مجموع این آیات برمیآید که ذات اقدس الهی کاری نمیکند که زیر سؤال برود. از ذات او، از مبدأ فاعلی او، از مبدأ غایی او بخواهی سؤال بکنید سؤال معقول نیست، اگر بخواهید از فعل او سؤال بکنید سراسر حکمت است.
روش دقیق علامه طباطبایی در نفی سؤال از خداوند
راه دقیقتری را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) طی میکند و آن این است که کسی حقّ سؤال ندارد، چرا حقّ سؤال ندارد؟ الآن اگر مالکِ مطلقی در مِلک خود کاری انجام بدهد، به ما چه که سؤال بکنیم اگر کلّ عالَم مِلک و مُلک اوست که ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ (یک)، ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ (دو)؛ هم بدنهٴ اشیاء مِلک اوست هم افسار و زِمام و ناصیهٴ اشیاء در دست اوست؛ هم مُلک اشیاء در دست اوست هم ملکوت اشیاء در دست اوست. مُلکش که به عالَم برکت برمیگردد فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾؛ ملکوت که به صحنهٴ تجرّد برمیگردد فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ﴾؛ <سبحان> یعنی <سبحان>؛ آنجا جای <تبارک> نیست ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. ملکوت به دست <تسبیح> است مُلک به دست <تبارک>؛ خدایی که تبارک و تعالیٰ، مالکِ مُلک است [و] خدایی که سبّوح قدّوس است، مالک ملکوت. خب پس ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ به دست اوست، مُلک کلّ شیء به دست اوست، ما چه چیزی سؤال بکنیم؟! سؤال [در اینجا] فضولی کردن است. شما چه کار میخواهید بکنید [آیا] حقّی دارید؟! آیا کسی در عالَم حقّی دارد؟! آیا جابهجایی شده است؟! خب او مِلک خودش است دارد کار انجام میدهد. اگر نسبت به شماست که ﴿لاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ ولی آخر کسی که در کارِ خودش دارد دخالت میکند و دیگری اصلاً نه حقیقتش را میفهمد نه حقّ حرف زدن دارد، چه حقّی دارد سؤال بکند ؟!
آن آلهه زیر سؤال میروند، عابدها زیر سؤال میروند، عابد و معبود هر دو زیر سؤال میروند. ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ (یک)، ﴿وَهُمْ﴾ یعنی آن آلهه، ﴿وَهُمْ﴾ یعنی عابدان آلهه، ﴿وَهُمْ﴾ یعنی عابد و معبود کلاهما فی النّار و همه ﴿یُسْئَلُونَ﴾ (دو)؛ آنها زیر سؤال میروند. اینکه فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ ، حجاره همین اصنام و اوثانی است که اینها میتراشیدند و میپرستیدند. بنابراین آنها مسئولاند زیر سؤال میروند و ذات اقدس الهی زیر سؤال نمیرود.
مالکیت مطلق الهی و صحیح نبود سؤال از خداوند
<عقلِ ضعیف فضولی چرا کند>؛ آنهایی که حکیماند حرفشان این است میگویند نه از سابق خبر داری نه از لاحق خبر داری نه از قَرین خبر داری نه از ملازم خبر داری نه از ملزوم خبر داری نه از متلازم خبر داری، تو که هیچ خبر نداری چه چیزی را داری سؤال میکنی؟! بنابراین این راه لطیفی است که سیدناالاستاد طی میکند میفرماید که ما این راه را برویم یک راهِ خوبی است اما آن راههایی که مفسّرین ذکر کردند که تا حال آمده آن هم البته راه متوسّطی است که خدای سبحان حکیمانه کار میکند [و] جا برای سؤال قرار نمیدهد. هم در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» فرمود: ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ ؛ هر چه آفرید زیبا آفرید (این یک)، هم نقصها را در سورهٴ «کهف» و امثال «کهف» نفی کرده فرمود ما به کسی ستم نکردیم (دو) ؛ اگر بخواهیم عذاب بکنیم بعد از اِتمام حجّت است، آن هم خیلیها رفع میکنیم: ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ ـ این دعای معروف «یا مَن یَقبل الیسیر و یَعفو عن الکثیر» از آن آیه اخذ شده است که فرمود: ﴿مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ ـ این خدا که زیر سؤال نمیرود.
تفاوت روش علامه با دیگران در نفی سؤال
بنابراین معنای متوسّطِ آیه این است که همهٴ کارهای او حکیمانه است، کارِ حکیمانه که زیر سؤال نمیرود [و] معنای ادقّش این است که آخر ما دخالت بکنیم سؤال بکنیم، زیر سؤال ببریم که چه، یعنی چرا فلان کار را کردی؟ خب مِلک مطلق از آنِ اوست، مُلک مطلق از آنِ اوست، اصلاً ما حقّ دخالت نداریم؛ کسی در برابر خدای سبحان حقی ندارد، تا بگوید چرا این را به من دادی چرا آن را به من ندادی. اگر سراسر عالَم مِلک و مُلک اوست او دارد در مِلک خودش کار میکند، به ما چه که او دارد چه کار میکند؟! مگر ما دربارهٴ دیگری دخالت میکنیم که چرا فلان جا خانه ساختی یا فلان فرش را خریدی؟! [دخالت نمی¬کنیم] چون برای ما نیست. اگر مُلکِ مطلق برای اوست و اگر ملکوت مطلق برای اوست و در قبال او هیچ کسی <لا یملک لنفسه نفعاً ولا ضرّاً و لا موتاً و لا حیاةً و لا نشوراً> ، ما فقط مالک دعاییم: «لا یملک الاّ الدعاء» و فقط دستمان دراز است، آن وقت چه چیزی سؤال بکنیم؟! این معنای ألطفی است که ایشان میفرمایند .
اینکه قرآن درجاتی دارد و فهمندههای قرآن، اول درجات دارند بعد خودشان میشوند درجه، همین است. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و سورهٴ مبارکهٴ «انفال» این دو مطلب گذشت: در یکی از این دو سوره دارد که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ؛ برای مؤمنین درجات است [و] در سورهٴ دیگر دارد که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ؛ ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ یعنی ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه اینکه «لام» محذوف است. خب کسی در درجهٴ ده فهم قرار دارد او میشود علامه طباطبایی، یک وقت است کسی در درجهٴ هشت قرار دارد او میشود مفسّر دیگر. ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾نه <لَهم دَرجاتٌ>؛ اگر به یک مفسّر عادی هشت درجهای بگویی، میگوید اینجا «لام» محذوف است، همین را به آقای طباطبایی بدهی میگوید «لام» محذوف نیست، خود مؤمن درجه است خود انسان به این مرحله میرسد [و] با این مرحله یکی میشود نه اینکه جای حذف «لام» است؛ «خویش را تأویل کن نی ذکر را» چرا میگویی «لام» محذوف است، تو کمبود داری.
بنابراین اگر راه سوم را طی کردیم جا برای سؤال نیست [اگر] راه اول و دوم را طی کردیم خدای حکیم جا برای سؤال نمیگذارد. اینکه فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾، در بعضی از قسمتها اصلاً سؤال فرض ندارد [و] در بعضی از قسمتها سؤال فرض دارد لکن او بر اساس ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ کار میکند جا برای سؤال نمیگذارد. در همین بخش انسان باید وظیفهٴ خودش را بشناسد و خودش را وارد مسئلهٴ سوم نکند و سؤال نکند.
تبیین معنای صحیح تفویض درباره خداوند
در جریان اینکه ذات اقدس الهی به اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) چیزی تفویض کرده یا نه، تفویض به این معنا که خدای سبحان کاری را به دیگری واگذار بکند و رابطهٴ خودش را از او قطع بکند (منقطع بشود) و خودش تعطیل بشود فقط ناظر باشد، این مستحیل است چه نسبت به اهل بیت چه نسبت به ملائکه و مانند آن که خدا ـ معاذ الله ـ کاری را به دیگری بسپارد و خودش تعطیل باشد و هیچ دخالت نکند و ببیند اینها دارند چه کار میکنند. روایات تفویض کم نیست اما در همین روایات تفویض آمده که «حَلَّلْتَ حلال الله و حَرَّمْتَ حرام الله» ؛ نه اینکه شما از نزد خودتان چیزی را حلال کردید یا از نزد خودتان چیزی را حرام کردید.
بیان ذلک این است که انبیا(علیهم الصلاة) و ائمه(علیهم السلام) اینها همان طوری که از قرآن کریم برمیآید دارای دو حیثیتاند: یک حیثیت آنکه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ ؛ یکی هم ﴿إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ ؛ این ﴿إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ حیثیتی است که آنها دارند و دیگران ندارند [و] آن حیثیت ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ حیثیتی است که دیگران دارند. ذات اقدس الهی که مسائل دینی را به انبیا و ائمه(علیهم السلام) داده است، بر اساس کدام حیثیتشان داد؟ آیا بر اساس حیثیت ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ داد یعنی شما از آن جهت که بشری هستید مانند دیگران، من دین را به شما واگذار کردم؟ این معنایش این است که انسان در دین، محتاج به پیغمبر و وحی نیست؛ این اصلِ مسئله را زیر سؤال میبرد.
بیان اقسام القای کلام الهی به اهل بیت علیهم السلام
اینها در حقیقت کلام خدا، پیام الهی، دستور الهی را دارند القا میکنند نه از نزد خودشان. اینها یا چیزهایی را میگیرند که لفظ و معنا هر دو برای خداست مثل اینکه پیغمبر قرآن را گرفت که لفظ هم معجزه است؛ یا لفظ و معنا هر دو را میگیرند ولی لفظ دیگر معجزه نیست نظیر آنچه دربارهٴ احادیث قدسی گفتند که وجود مبارک امام می¬فرماید: «قال الله کذا».
مرحوم مفید(رضوان الله علیه) در کتاب شریف امالی نقل میکنند بعد از رحلت وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) وَفْدی، هیئتی آمدند حضور مبارک امام صادق برای عرض تسلیت. مرحوم مفید نقل میکند که سالمبنابیحفصه به عنوان سخنگوی این جمعیت وارد محضر امام صادق(سلام الله علیه) شد گفت ما تسلیت عرض میکنیم به شما برای اینکه کسی را از دست دادیم که با اینکه پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) را ندیده بود وقتی میگفت: «قال رسول الله» همه ما قبول میکردیم (ما چنین کسی را از دست دادیم) و آن امام باقر بود؛ برای ما خیلی تلخ بود رحلت چنین امامی که با اینکه پیغمبر را ندیده بود کسی جرأت نمیکرد به حضرت عرض کند که شما که پیغمبر را ندیدی از کجا میگویید «قال رسول الله». مرحوم مفید نقل میکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) مقداری تأمل کردند بعد سر برداشتند فرمودند: «قال الله عزّوجلّ»، آن وقت آن حدیث را نقل کرد. اینها متحیّر شدند که این چه کسی است، این میگوید: «قال الله» مستقیماً دارد از خدا نقل میکند! . معلوم میشود که امام این مقام را دارد.
قِسم سوم آن است که معانی را ذات اقدس الهی به اینها از راه وحی یا الهام القا میکند، اینها در انتخاب الفاظ بر اساس محاورات ادبی آزادند مثل همین روایتهای معمولی. این روایتهای معمولی این طور نیست که لفظش از ذات اقدس الهی باشد. ممکن است بعضی از کلمات [از خداوند] باشد ولی ضرورتی در کار نیست که الاّ و لابد الفاظ [از خداوند] باشند.
حیثیت عصمت در تلقی کلام وحی و معنای صحیح تفویض
بنابراین چه روایات عادی چه احادیث قدسی، همهٴ اینها به اهل بیت رسیده به پیغمبر رسیده «مِن حیث إنّه نبیٌّ أو إمامٌ» نه «مِن حیث إنّه بشرٌ مِثلُنا»، پس اگر روایات تفویض هست که هست و فراوان هم هست به اینها برمیگردد «مِن حیث إنّهم معصومون». اینها از آن جهت که اماماند یا پیغمبرند حرفِ الله را دارند نقل میکنند، خب این دیگر تفویض نیست؛ چیزی به اینها واگذار نشده اینها دارند حرف خدا را میگویند. اگر ـ معاذ الله ـ «من حیث انّه معصوم» نباشد «من حیث انّه بشر عادی» باشد این معنایش این است که دین دیگر پیغمبر نمیخواهد [و] بشر عادی هم میتواند دین داشته باشد. بنابراین روایات تفویض در مسئله زیارت <جامعه> و یا سایر قسمتها آنجا مبسوطاً بحث شده است.
فرشتهها هم همین طورند؛ فرشتهها از آن جهت که مدبّرات امرند، امر را از طرف ذات اقدس الهی میگیرند و کارگردان عالَم در حقیقت ذات اقدس الهی است و اینها مدبّرات امرند و مأموران الهیاند و هر کدام به اذن خدا دارند کار میکنند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
حکیمانه بودن افعال الهی و تبیین غرض در ذات خداوند
مسئول نبودن خداوند بنا بر حکمت بالغه الهی
فرو فرستادن عذاب الهی بعد از اتمام حجت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾
تبیین برهان آیه ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾
سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» از آن جهت که در مکه نازل شد و مطالب مهمّ سوَر مکّی، اصول دین است و در این سوره بحثهایی از وحی و نبوّت و معاد مطرح شد، طرح بحثهای توحیدی هم ضروری بود. در جریان ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ﴾ روشن شد که اگر موجودی معبود شد و او را میپرستند، باید ربّ باشد و اگر ربّ بود، باید خالق باشد، زیرا اگر آفریدگار نباشد نمیتواند پروردگار باشد. اگر موجودی از حقیقتِ موجود دیگر خبری ندارد چگونه میتواند او را بپروراند؛ غیر خالق از مخلوق خبری ندارد. آن که آفرید و خالقِ عالَم است او حقیقت عالَم را میداند، دیگری که نیافرید از حقیقت عالَم بیخبر است و چون از حقیقت عالَم بیخبر است نمیتواند ربّ و پرورندهٴ آنها باشد و چون ربّ و پرورندهٴ آنها نیست نمیتواند معبود باشد. معبود کسی است که بتواند کاری در نظام تکوین انجام بدهد و در نظام تکوین بیش از یک خالق و رب وجود ندارد، زیرا دو خالق یا دو رب، دو گونه عالَم را اداره میکنند. چون بسیطاند (یک) و صفات آنها عین ذات آنهاست (دو)، قهراً دو خدا دو گونه علم دارند؛ نه اینکه یک ما هو الواقع هست و این دو خدا کارها را مطابق با آن واقع و قانون انجام میدهند، چون قانونی و واقعی و نفسالأمری در کار نیست.
بعضی از مفاهیم است که مقتضی انحصار است مثل اعلمِ کل؛ اما در حیطهٴ خودش مثلاً اگر کسی در فقه اعلم بود معنایش این نیست که در طب هم اعلم است؛ اگر ما علوم متعدّد [و] حقایق متعدّد داشتیم، بهترینهایش هم متعدّدند، اعلمهایش هم متعدّدند. اگر ما دو خدا داشتیم، یقیناً دو علم داریم دو واقعیّت داریم دو گونه عالَم داریم [و] بهترینِ هر کدامشان فرق میکند. بنابراین نمیشود گفت چون <بهترین> واحد است، دو خدا حتماً بهترین را خلق میکنند، چون در تشخیص <بهترین> علم دخیل است و دو علم [و] دو حکمت، دو بهترین دارند که بحثش مبسوطاً گذشت.
اقسام سؤال و معنای آیه ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾
در ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ به این نکات اشاره شده است که سؤال گاهی استفهامی است که انسان مطلبی را نمیداند و سؤال میکند نظیر ﴿یَسْئَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ﴾ ، ﴿یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ المَحِیضِ﴾ ، ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ و مانند آن که اینها سؤالهای استفهامی است. قِسم دوم سؤال استعطایی است که انسان از ذات اقدس الهی چیزی مسئلت میکند و خدا هم امر کرد فرمود: ﴿وَاسْئَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ ؛ همهٴ موجودات سؤالهای استعطایی دارند یعنی درخواست عطا میکنند و ذات اقدس الهی هم به همه پاسخ میدهد که مجموع آن سؤال عمومی و جواب عمومی در یک آیه سورهٴ «الرحمن» ذکر شده که ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾ ، چرا؟ چون ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ؛ چون هر لحظه موجودات عالَم از خدا سؤال میکنند و درخواست و حاجتشان را عرضه میدارند، خداوند هم در هر لحظه فیضِ جدید دارد. چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ﴾؟ چون ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ کلّ یوم. این <یوم> هم به معنای 24 ساعت نیست، این <یوم> به معنای در برابر لیل نیست، این <یوم> به معنای روز و روزگار نیست، چون خود <یوم> فیضِ خداست، <یوم> یعنی <ظهور>؛ در هر ظهوری خدا کار جدیدی دارد. سؤال سوم سؤال استیضاحی و توبیخی و تَعییری است که میگویند فلان وزیر زیر سؤال رفت. اینکه میگویند فلان وزیر زیر سؤال رفت نه سؤال استفهامی است نه سؤال استعطایی یعنی تقریباً مورد اعتراض قرار گرفت. آیاتی از قبیل ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُلُونَ﴾ و مانند آن، سؤال تعییر و توبیخ را به همراه دارد.
دربارهٴ ذات اقدس الهی سؤال اول و دوم معنا دارد و واقع هم میشود و باید هم بشود اما سؤال سوم که کسی درباره خدا اعتراض بکند یا <کان>ی تامّه ندارد یا <کان>ی ناقصه.
فیّاضیت حق، منشأ خلقت عالم
دربارهٴ خود خدا بخواهد سؤال کند که خدا از کجا پدید آمد، این سؤال معقول نیست فرضِ صحیح ندارد، چون خودش حقیقتِ محض است، از حقیقتِ محض که سؤال نمیشود که چگونه متحقِّق شد. اگر سؤال بکنند که هدفِ او چیست، این سؤال هم معقول نیست برای اینکه خود او هدف است؛ هر کسی کاری را که انجام میدهد برای نِیل به کمال است، آن وقت آن کمالِ نامتناهی اگر خواست کاری را انجام بدهد برای چیزی انجام نمیدهد [بلکه] چون کمال است کار از او صادر میشود، لذا این شعر باید توجیه میشد یعنی همان طوری که «من نکردم خلق تا سودی کنم»، «من نکردم خلق تا جودی کنم» [زیرا] کارِ خدا <تا> برنمیدارد. کسی که وضع مالیاش خوب است نیازی به مسکن زاید ندارد یا فعلاً سالم است نیازی به بیمارستان ندارد، او بیمارستان میسازد مدرسه میسازد مسکنی میسازد، نه برای اینکه خودش در آن بیمارستان بستری بشود یا در آن مدرسه تحصیل کند یا در آن مسکن زندگی کند بلکه برای اینکه ثوابی ببرد [یعنی] این کار را انجام میدهد برای اینکه جود و بخششی داشته باشد، این درست است.
گاهی انسان برای رفع نیاز شخصی خودش کار میکند مثل اینکه برای خودش خانه میسازد یا برای کمال خود کار انجام میدهد مثل اینکه برای دیگری خانه میسازد تا به ثوابی برسد. این دو نحو دربارهٴ خدای سبحان فرض ندارد نه او میخواهد سودی ببرد نه او میخواهد جودی بکند چون او جوادِ محض است، بلکه چون جوادِ محض است کار از او نشئت میگیرد نه اینکه کار انجام میدهد تا به وسیلهٴ کار به یک مقصد برسد. آن که کاری را انجام میدهد که کار واسطه باشد بین او و کمال، او موجودِ ناقص است. آن که کمال محض است چون کمالِ نامتناهی دارد و اختیار و علم و اراده در متن ذات اوست، از این ذاتی که عین اختیار و اراده و کمال است فیض ناشی میشود؛ چون کامل است فیض ناشی میشود، نه چون میخواهد کامل بشود فیض انجام میدهد. بنابراین نه کار را برای سود بردن میکند نه کار را برای اینکه به جواد شدن برسد میکند، بلکه چون جواد است کار میکند.
حکیمانه بودن افعال الهی و تبیین غرض در ذات خداوند
بنابراین اگر از مبدأ فاعلی او سؤال بکنیم، فرض ندارد چون خودش فاعل کل است [اگر] از مبدأ غایی او سؤال بکنیم که برای چه این کار را کردی [فرض ندارد چون] او خودش هدف کل است و غایت کل؛ اما فعلِ او را بخواهیم سؤال بکنیم که فایدهٴ این فعل چیست، سراسر این فعلش حکمت است [و] خودش هم بازگو کرد که فلان کار برای فلان فایده است، فلان عمل برای فلان سود است، فلان اقدام برای فلان نتیجه است و مانند آن. چون غنیّ محض است خودش غایت و هدف ندارد چون خودش هدف است و چون حکیمِ صِرف است تمام کارهای او حکیمانه [و از روی] مصلحت است لذا جمع بین آیه سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» و سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» به این صورت خواهد بود: در سورهٴ «ذاریات» بخش پایانی همان آیه معروف است که ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ ، در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» صریحاً به زبان موسای کلیم اعلام کرد که خداوند فرمود: ﴿إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾؛ اگر همهٴ مردم عالم کافر بشوند بر دامن کبریایی او گَردی نمینشیند؛ نه اینکه اگر مردم کافر شدند او به مقصد نرسید؛ او چون غنیّ محض است، خودش مقصد است نه اینکه کاری انجام میدهد برای اینکه به یک هدف برسد و نقصش را ترمیم بکند. در آیه هشتم سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» تعبیر قرآن کریم این است ﴿وَقَالَ مُوسَی إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾. چون غنی است غرض به فاعل برنمیگردد [و] چون حکیم است سراسر فعل او فایده دارد که یک گوشهاش مربوط به سورهٴ «ذاریات» است که ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾.
مسئول نبودن خداوند بنا بر حکمت بالغه الهی
کسی بخواهد از خدا سؤال بکند و خدا را زیر سؤال ببرد یا فرض ندارد [یعنی] سالبه به انتفاء موضوع است یا به انتفاء محمول. سالبه به انتفاء موضوع است برای اینکه ما مجهولی نداریم تا سؤال بکنیم کسی که عین حقیقت است که نمیشود سؤال کرد که چه کسی تو را آفرید، کسی که عین کمالِ نامتناهی است که نمیشود از او سؤال کرد که برای چه این کار را کردی، [در اینجا] سؤال معقول نیست؛ اما دربارهٴ کارِ او سؤال معقول است ولی راه سؤال را بستند. سراسر عالم با حکمت خلق شده است، چون خدا حکیم است برای هر چیزی ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾ ، ﴿کُلُّ شَیءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾ ؛ هر چیزی قدر و قَدَر و هندسه و اندازهای دارد حسابی دارد کتابی دارد.
نمونههایی هم ذکر کرده، چون نمونههایی ذکر کرده فرمود: ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾ ؛ خدا کاری نمیکند که زیر سؤال برود. نمونههای آن، بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بود که قبلاً بحث شد؛ فرمود ما انبیای فراوانی فرستادیم برای هر سرزمینی [و] برای هر زمانی پیامبرانی فرستادیم: ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً ٭ رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ یعنی اگر ما انبیا نمیفرستادیم مردم در قیامت علیه ما احتجاج میکردند ـ چون قیامت، یومالاحتجاج است ـ در قیامت به ما میگفتند خدایا! تو که میدانستی ما با مُردن از پوست به در میآییم نه اینکه بپوسیم، تو که میدانستی ما عَقبات کئودی در پیش داریم؛ برزخ در پیش داریم، ساهرهٴ قیامت در پیش داریم، بهشت و جهنم در پیش داریم (چنین عالَمی در پیش داریم) چرا راهنما نفرستادی. فرمود ما انبیا را فرستادیم تا در قیامت به ما اعتراض نکنند که تو که میدانستی مقصدی داریم چرا راهنما نفرستادی. این استدلالِ عقلی را حجّت میداند (یک)، با مردم از درِ محاورات عقلی سخن میگوید (دو)، راهِ عقل را در دنیا و برزخ و قیامت باز میکند (سه)؛ فرمود ما انبیا فرستادیم ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ . گرچه ﴿بَعْدَ﴾ ظرف است و مفهوم ندارد چون در مقام تحدید است مفهوم دارد یعنی قبل از رُسُل قبل از اعزام انبیا، حجّتِ مردم تام بود [و] بعد از اعزام انبیا کسی حجّت ندارد: ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ ؛ حجّت برای خداست؛ خب پس ما کاری نکردیم که زیر سؤال برویم.
فرو فرستادن عذاب الهی بعد از اتمام حجت
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 149 فرمود: ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾؛ هیچ جایی خدا کمبود ندارد [و] کم نیاورده که زیر سؤال برود. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ پانزده همان استدلال معروفی است که در اصول مطرح است فرمود: ﴿وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولاً﴾؛ ما هیچ ملّتی را به عذاب گرفتار نمیکنیم مگر اینکه قبلاً حجّت را تمام بکنیم [و] پیامبر بفرستیم، اگر کسی ایمان نیاورد عذاب میکنیم، پس بدون اِتمام حجّت کسی را عذاب نمیکنیم. مشابه آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم مطرح شده بود؛ در سورهٴ «طه» آیهٴ 134 به این صورت است: ﴿وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیَاتِکَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَی﴾؛ ما اگر قبل از فرستادن انبیا ملّتی را هلاک میکردیم اینها اعتراض میکردند و این هم ظلم بود. در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 49 فرمود: ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾. از مجموع این آیات برمیآید که ذات اقدس الهی کاری نمیکند که زیر سؤال برود. از ذات او، از مبدأ فاعلی او، از مبدأ غایی او بخواهی سؤال بکنید سؤال معقول نیست، اگر بخواهید از فعل او سؤال بکنید سراسر حکمت است.
روش دقیق علامه طباطبایی در نفی سؤال از خداوند
راه دقیقتری را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) طی میکند و آن این است که کسی حقّ سؤال ندارد، چرا حقّ سؤال ندارد؟ الآن اگر مالکِ مطلقی در مِلک خود کاری انجام بدهد، به ما چه که سؤال بکنیم اگر کلّ عالَم مِلک و مُلک اوست که ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ (یک)، ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ (دو)؛ هم بدنهٴ اشیاء مِلک اوست هم افسار و زِمام و ناصیهٴ اشیاء در دست اوست؛ هم مُلک اشیاء در دست اوست هم ملکوت اشیاء در دست اوست. مُلکش که به عالَم برکت برمیگردد فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾؛ ملکوت که به صحنهٴ تجرّد برمیگردد فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ﴾؛ <سبحان> یعنی <سبحان>؛ آنجا جای <تبارک> نیست ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. ملکوت به دست <تسبیح> است مُلک به دست <تبارک>؛ خدایی که تبارک و تعالیٰ، مالکِ مُلک است [و] خدایی که سبّوح قدّوس است، مالک ملکوت. خب پس ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ به دست اوست، مُلک کلّ شیء به دست اوست، ما چه چیزی سؤال بکنیم؟! سؤال [در اینجا] فضولی کردن است. شما چه کار میخواهید بکنید [آیا] حقّی دارید؟! آیا کسی در عالَم حقّی دارد؟! آیا جابهجایی شده است؟! خب او مِلک خودش است دارد کار انجام میدهد. اگر نسبت به شماست که ﴿لاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ ولی آخر کسی که در کارِ خودش دارد دخالت میکند و دیگری اصلاً نه حقیقتش را میفهمد نه حقّ حرف زدن دارد، چه حقّی دارد سؤال بکند ؟!
آن آلهه زیر سؤال میروند، عابدها زیر سؤال میروند، عابد و معبود هر دو زیر سؤال میروند. ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ (یک)، ﴿وَهُمْ﴾ یعنی آن آلهه، ﴿وَهُمْ﴾ یعنی عابدان آلهه، ﴿وَهُمْ﴾ یعنی عابد و معبود کلاهما فی النّار و همه ﴿یُسْئَلُونَ﴾ (دو)؛ آنها زیر سؤال میروند. اینکه فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ ، حجاره همین اصنام و اوثانی است که اینها میتراشیدند و میپرستیدند. بنابراین آنها مسئولاند زیر سؤال میروند و ذات اقدس الهی زیر سؤال نمیرود.
مالکیت مطلق الهی و صحیح نبود سؤال از خداوند
<عقلِ ضعیف فضولی چرا کند>؛ آنهایی که حکیماند حرفشان این است میگویند نه از سابق خبر داری نه از لاحق خبر داری نه از قَرین خبر داری نه از ملازم خبر داری نه از ملزوم خبر داری نه از متلازم خبر داری، تو که هیچ خبر نداری چه چیزی را داری سؤال میکنی؟! بنابراین این راه لطیفی است که سیدناالاستاد طی میکند میفرماید که ما این راه را برویم یک راهِ خوبی است اما آن راههایی که مفسّرین ذکر کردند که تا حال آمده آن هم البته راه متوسّطی است که خدای سبحان حکیمانه کار میکند [و] جا برای سؤال قرار نمیدهد. هم در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» فرمود: ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ ؛ هر چه آفرید زیبا آفرید (این یک)، هم نقصها را در سورهٴ «کهف» و امثال «کهف» نفی کرده فرمود ما به کسی ستم نکردیم (دو) ؛ اگر بخواهیم عذاب بکنیم بعد از اِتمام حجّت است، آن هم خیلیها رفع میکنیم: ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ ـ این دعای معروف «یا مَن یَقبل الیسیر و یَعفو عن الکثیر» از آن آیه اخذ شده است که فرمود: ﴿مَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ ـ این خدا که زیر سؤال نمیرود.
تفاوت روش علامه با دیگران در نفی سؤال
بنابراین معنای متوسّطِ آیه این است که همهٴ کارهای او حکیمانه است، کارِ حکیمانه که زیر سؤال نمیرود [و] معنای ادقّش این است که آخر ما دخالت بکنیم سؤال بکنیم، زیر سؤال ببریم که چه، یعنی چرا فلان کار را کردی؟ خب مِلک مطلق از آنِ اوست، مُلک مطلق از آنِ اوست، اصلاً ما حقّ دخالت نداریم؛ کسی در برابر خدای سبحان حقی ندارد، تا بگوید چرا این را به من دادی چرا آن را به من ندادی. اگر سراسر عالَم مِلک و مُلک اوست او دارد در مِلک خودش کار میکند، به ما چه که او دارد چه کار میکند؟! مگر ما دربارهٴ دیگری دخالت میکنیم که چرا فلان جا خانه ساختی یا فلان فرش را خریدی؟! [دخالت نمی¬کنیم] چون برای ما نیست. اگر مُلکِ مطلق برای اوست و اگر ملکوت مطلق برای اوست و در قبال او هیچ کسی <لا یملک لنفسه نفعاً ولا ضرّاً و لا موتاً و لا حیاةً و لا نشوراً> ، ما فقط مالک دعاییم: «لا یملک الاّ الدعاء» و فقط دستمان دراز است، آن وقت چه چیزی سؤال بکنیم؟! این معنای ألطفی است که ایشان میفرمایند .
اینکه قرآن درجاتی دارد و فهمندههای قرآن، اول درجات دارند بعد خودشان میشوند درجه، همین است. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» و سورهٴ مبارکهٴ «انفال» این دو مطلب گذشت: در یکی از این دو سوره دارد که ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ؛ برای مؤمنین درجات است [و] در سورهٴ دیگر دارد که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ؛ ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ یعنی ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه اینکه «لام» محذوف است. خب کسی در درجهٴ ده فهم قرار دارد او میشود علامه طباطبایی، یک وقت است کسی در درجهٴ هشت قرار دارد او میشود مفسّر دیگر. ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾نه <لَهم دَرجاتٌ>؛ اگر به یک مفسّر عادی هشت درجهای بگویی، میگوید اینجا «لام» محذوف است، همین را به آقای طباطبایی بدهی میگوید «لام» محذوف نیست، خود مؤمن درجه است خود انسان به این مرحله میرسد [و] با این مرحله یکی میشود نه اینکه جای حذف «لام» است؛ «خویش را تأویل کن نی ذکر را» چرا میگویی «لام» محذوف است، تو کمبود داری.
بنابراین اگر راه سوم را طی کردیم جا برای سؤال نیست [اگر] راه اول و دوم را طی کردیم خدای حکیم جا برای سؤال نمیگذارد. اینکه فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾، در بعضی از قسمتها اصلاً سؤال فرض ندارد [و] در بعضی از قسمتها سؤال فرض دارد لکن او بر اساس ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ کار میکند جا برای سؤال نمیگذارد. در همین بخش انسان باید وظیفهٴ خودش را بشناسد و خودش را وارد مسئلهٴ سوم نکند و سؤال نکند.
تبیین معنای صحیح تفویض درباره خداوند
در جریان اینکه ذات اقدس الهی به اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) چیزی تفویض کرده یا نه، تفویض به این معنا که خدای سبحان کاری را به دیگری واگذار بکند و رابطهٴ خودش را از او قطع بکند (منقطع بشود) و خودش تعطیل بشود فقط ناظر باشد، این مستحیل است چه نسبت به اهل بیت چه نسبت به ملائکه و مانند آن که خدا ـ معاذ الله ـ کاری را به دیگری بسپارد و خودش تعطیل باشد و هیچ دخالت نکند و ببیند اینها دارند چه کار میکنند. روایات تفویض کم نیست اما در همین روایات تفویض آمده که «حَلَّلْتَ حلال الله و حَرَّمْتَ حرام الله» ؛ نه اینکه شما از نزد خودتان چیزی را حلال کردید یا از نزد خودتان چیزی را حرام کردید.
بیان ذلک این است که انبیا(علیهم الصلاة) و ائمه(علیهم السلام) اینها همان طوری که از قرآن کریم برمیآید دارای دو حیثیتاند: یک حیثیت آنکه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ ؛ یکی هم ﴿إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ ؛ این ﴿إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ حیثیتی است که آنها دارند و دیگران ندارند [و] آن حیثیت ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ حیثیتی است که دیگران دارند. ذات اقدس الهی که مسائل دینی را به انبیا و ائمه(علیهم السلام) داده است، بر اساس کدام حیثیتشان داد؟ آیا بر اساس حیثیت ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ داد یعنی شما از آن جهت که بشری هستید مانند دیگران، من دین را به شما واگذار کردم؟ این معنایش این است که انسان در دین، محتاج به پیغمبر و وحی نیست؛ این اصلِ مسئله را زیر سؤال میبرد.
بیان اقسام القای کلام الهی به اهل بیت علیهم السلام
اینها در حقیقت کلام خدا، پیام الهی، دستور الهی را دارند القا میکنند نه از نزد خودشان. اینها یا چیزهایی را میگیرند که لفظ و معنا هر دو برای خداست مثل اینکه پیغمبر قرآن را گرفت که لفظ هم معجزه است؛ یا لفظ و معنا هر دو را میگیرند ولی لفظ دیگر معجزه نیست نظیر آنچه دربارهٴ احادیث قدسی گفتند که وجود مبارک امام می¬فرماید: «قال الله کذا».
مرحوم مفید(رضوان الله علیه) در کتاب شریف امالی نقل میکنند بعد از رحلت وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) وَفْدی، هیئتی آمدند حضور مبارک امام صادق برای عرض تسلیت. مرحوم مفید نقل میکند که سالمبنابیحفصه به عنوان سخنگوی این جمعیت وارد محضر امام صادق(سلام الله علیه) شد گفت ما تسلیت عرض میکنیم به شما برای اینکه کسی را از دست دادیم که با اینکه پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) را ندیده بود وقتی میگفت: «قال رسول الله» همه ما قبول میکردیم (ما چنین کسی را از دست دادیم) و آن امام باقر بود؛ برای ما خیلی تلخ بود رحلت چنین امامی که با اینکه پیغمبر را ندیده بود کسی جرأت نمیکرد به حضرت عرض کند که شما که پیغمبر را ندیدی از کجا میگویید «قال رسول الله». مرحوم مفید نقل میکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) مقداری تأمل کردند بعد سر برداشتند فرمودند: «قال الله عزّوجلّ»، آن وقت آن حدیث را نقل کرد. اینها متحیّر شدند که این چه کسی است، این میگوید: «قال الله» مستقیماً دارد از خدا نقل میکند! . معلوم میشود که امام این مقام را دارد.
قِسم سوم آن است که معانی را ذات اقدس الهی به اینها از راه وحی یا الهام القا میکند، اینها در انتخاب الفاظ بر اساس محاورات ادبی آزادند مثل همین روایتهای معمولی. این روایتهای معمولی این طور نیست که لفظش از ذات اقدس الهی باشد. ممکن است بعضی از کلمات [از خداوند] باشد ولی ضرورتی در کار نیست که الاّ و لابد الفاظ [از خداوند] باشند.
حیثیت عصمت در تلقی کلام وحی و معنای صحیح تفویض
بنابراین چه روایات عادی چه احادیث قدسی، همهٴ اینها به اهل بیت رسیده به پیغمبر رسیده «مِن حیث إنّه نبیٌّ أو إمامٌ» نه «مِن حیث إنّه بشرٌ مِثلُنا»، پس اگر روایات تفویض هست که هست و فراوان هم هست به اینها برمیگردد «مِن حیث إنّهم معصومون». اینها از آن جهت که اماماند یا پیغمبرند حرفِ الله را دارند نقل میکنند، خب این دیگر تفویض نیست؛ چیزی به اینها واگذار نشده اینها دارند حرف خدا را میگویند. اگر ـ معاذ الله ـ «من حیث انّه معصوم» نباشد «من حیث انّه بشر عادی» باشد این معنایش این است که دین دیگر پیغمبر نمیخواهد [و] بشر عادی هم میتواند دین داشته باشد. بنابراین روایات تفویض در مسئله زیارت <جامعه> و یا سایر قسمتها آنجا مبسوطاً بحث شده است.
فرشتهها هم همین طورند؛ فرشتهها از آن جهت که مدبّرات امرند، امر را از طرف ذات اقدس الهی میگیرند و کارگردان عالَم در حقیقت ذات اقدس الهی است و اینها مدبّرات امرند و مأموران الهیاند و هر کدام به اذن خدا دارند کار میکنند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است