- 3
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 16 تا 18 سوره حج
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 16 تا 18 سوره حج"
جامع ترین وجه در بیان مرجع ضمیر ﴿یَنصُرَهُ﴾
ناتوانی مشرکین در فرونشاندن غضب
معرفت الهی تنها راه حل مشکل معاندین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ ﴿15﴾ وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ ﴿16﴾ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَاری وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿17﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَکَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ ﴿18﴾
تبیین چند طائفه از انسانها درسوره حج
در این سورهٴ مبارکهٴ «حج» بعد از بیان عناصر محوری اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت، افراد را به چند گروه تقسیم کرده است فرمود: «مِن الناس کذا، مِن الناس کذا، مِن الناس کذا»; بعضیها تابعاند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾، بعضیها مَتبوعاند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ٭ ثَانِیَ عِطْفِهِ﴾ و بعضیها پیرو هوا و هوساند که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾. این گروهی که در آیهٴ پانزده ذکر فرمود: ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ﴾، برخیها احتمال دادند که این دنبالهٴ همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾ باشد لذا با «واو» عطف نشده (یک) و نفرمود: «وَمِنَ النَّاسِ» (دو); گفتند این دنبالهٴ همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾ است (این یک احتمال است).
در آیهٴ یازده یعنی ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ﴾ چند روایت در تفسیر شریف کنزالدقائق هست اما هیچ کدام از آنها دلیل نیست که این ضعیفالایمان را میگیرد، اینها کسانیاند که یا در توحید شک کردند یا در نبوّت شک کردند یا در آنچه به منزلهٴ نبوّت است شک کردند، بنابراین در حقیقت ایمانی ندارند نه اینکه واقعاً مؤمناند و ایمانشان ضعیف است، به دلیل اینکه در ذیل فرمود: ﴿خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ﴾; آن که ایمان دارد و ضعیفالایمان است هرگز خسرانِ دنیا و آخرت دامنگیر او نخواهد بود.
جامع ترین وجه در بیان مرجع ضمیر ﴿یَنصُرَهُ﴾
مطلب دیگر اینکه چندین وجه گفته شد که سه وجهش را مرحوم شیخ طوسی نقل کرد; بعضیها به نقل وجوه اکتفا کردند; بعضیها ضمن نقلِ وجوه، یکی از این وجوه را ترجیح دادند مثل سیدناالاستاد که فرمود ضمیر به رسول خدا برمیگردد و برخیها ضمیر را به «مَن» ارجاع دادند. جامع همهٴ این وجوه این است که خدای سبحان عالَم را آفرید براهینی هم اقامه کرد و اگر کسی در برابر نظام بخواهد بایستد هیچ راهی ندارد، اگر حلقآویز هم بکند راه نظام عالَم همین است، برای اینکه خدای سبحان جهان را به احسن وجه آفرید، انسان را هم به احسن تقویم آفرید، مجموعهٴ عالَم و آدم و پیوند عالَم و آدم یعنی اضلاع سهگانهٴ مثلث را به احسن وجه آفرید بعد به نحو نفی جنس فرمود تبدیلی در نظام خلقت نیست: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ﴾ هیچ کسی [نظام عالَم را] عوض نمیکند نه خدا نه غیر خدا; اما خدا عوض نمیکند برای اینکه به احسن وجه این مثلّث را خلق کرد [و] غیر خدا تبدیل نمیکنند چون قدرت ندارند لذا با نفی جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾; ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ﴾; ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللّهِ﴾.
حالا اگر کسی در برابر تکوین و یا تشریع سرِ ناسازگاری دارد برهان هم نمیپذیرد حکمت و موعظه و جدال احسن هم دربارهٴ او کارآیی ندارد، چنین کسی اگر حلقآویز هم بکند نتیجه نمیگیرد. این آن معنای جامع بین این وجوه یادشده است. این اضلاع مثلّث به احسن وجه خلق شده و کسی هم قدرت تبدیل ندارد و خدای سبحان هم که قدرت دارد این کار را نمیکند چون به احسن وجه آفریده; اگر خدا به احسن وجه آفریده پس تبدیل نمیکند، دیگران هم که قدرت تبدیل ندارند. اگر کسی خیال بکند که ذات اقدس الهی پیامبر خود را یاری نمیکند یا خیال بکند که خدای سبحان نیازِ او را برطرف نمیکند مشکلات او را برطرف نمیکند، این ضمیر ﴿لَّن یَنصُرَهُ﴾ چه به حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد چه به ﴿مَن﴾ برگردد، پایانش این است که این شخصی که چنین گمانِ فاسدی دارد که نه برهانپذیر است نه برهان اقامه میکند، این اگر به آسمان برود اگر به زمین برود حکم همین است; این جامعِ بین این وجوه است.
﴿مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾ اگر تتمّهٴ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ﴾ باشد و آن شخص قیامت را قبول نداشته باشد، نفیِ نصرت در دنیا به لحاظ «لیس»ی ناقصه است یعنی شخص در دنیا هست، نصرت در دنیا ممکن است ولی خدا او را یاری نمیکند. نفی نصرت به لحاظ آخرت از باب «لیس»ی تامّه است [یعنی] چون او به آخرت معتقد نیست سالبه به انتفاء موضوع است ولی اگر ضمیر به حضرت رسول برگردد خب آخرت هست، حضرت را هم خدا همان طوری که در دنیا یاری کرد در آخرت هم یاری میکند ولی آنها که آخرتپذیر نیستند میگویند خدا او را در آخرت یاری نمیکند ـ معاذ الله ـ برای اینکه آخرتی نیست پس به زعم آنها سالبه به انتفاء موضوع است و به گمان
دیگران سالبه به انتفاء محمول.
ناتوانی مشرکین در فرونشاندن غضب
به هر حال بعضیها گفتند که در این ﴿فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ﴾، منظور از «سماء» سقفِ بیت نیست همین آسمانِ مرئی ظاهری است یعنی ـ به اصطلاح ـ سپهر [و] ﴿ثُمَّ لْیَقْطَعْ﴾ نه یعنی این طناب را قطع بکند و از همان بالا بیفتد، بلکه ﴿ثُمَّ لْیَقْطَعْ﴾ یعنی به وسیلهٴ این طناب، مسافتِ بین الأرض و السماء را طی کند [یعنی] قطع مسافت کند به آسمان هم برود حکم همین است; بر فرض به آسمان هم برود نمیتواند خشمش را فرو بنشاند. این خشم از درون اوست این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ است، باید با فهم این خشم را فرو نشاند با اعتقاد باید فرو نشاند، با وسایل بیرونی این خشم فرو نشانده نمیشود.
بنابراین چه قطع به معنای بریدن و از همان بالا افتادن باشد چه قطع به معنای قطع مسافت و پیمودن باشد چه منظور این باشد که این بین الأرض و السماء نظیر ﴿تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ باشد و چه معنایی نظیر آنچه فرعون گفته بود باشد ـ فرعون میگفت برای من صَرْحی و قصر بلندی بسازید ﴿لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَی إِلهِ مُوسَی﴾; من بروم به آسمان ببینم که آیا در آسمان برای موسای کلیم خدایی هست یا نه ـ این شاید چیزی شبیه رصدخانه منظورش بود ـ من آنجا را بررسی کنم ببینم در آسمان خدایی غیر از من هست یا نه، چون این میگفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾; اگر کسی داعیهٴ ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ دارد یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ دارد این میگوید رصدخانهای بسازید من در زمین که خدایی غیر از خود نمیبینم، از آسمان خبر بگیرم ببینم که در آسمان برای موسای کلیم خدایی هست یا نه. چنین فکر مشئومی هم اگر باشد ـ این باید قطع مسافت بکند برود آنجا ببیند که میتواند مشکل خودش را حل کند یا نه. بنابراین چه ضمیر به حضرت برگردد چه به ﴿مَن﴾ و قطع چه به معنای بریدن و انقطاع آن حبل باشد چه به معنی قطع مسافت، در هر صورت معنایش این است که هیچ کاری از چنین شخصِ بدخشمی ساخته نیست که خشم خودش را فرو بنشاند برای اینکه این آتش از درون است; حالا شما مکرّر از بیرون، سطل سطل آب میریزید، خب وقتی شخص از درون مشتعل است که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾، شما بر فرض از بیرون آب بریزید مشکل درونش را حل نمیکند.
معرفت الهی تنها راه حل مشکل معاندین
فرمود: ﴿فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ﴾; شبیه این آیه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 35 به این صورت آمده که ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ﴾; اگر روبرگرداندن آنها برای تو دشوار و تحمّلناپذیر است، تو اگر بتوانی به عمقِ زمین اینها را ببری مشکل اینها حل نمیشود [و اگر] به اوج آسمان برسانی مشکل اینها حل نمیشود; ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الأرْضِ﴾; اگر زمین را سوراخ و به عمق زمین بروی پایین بروی ببینی آنجا مشکل اینها حل بشود حلشدنی نیست ﴿أَوْ سُلَّماً فِی السَّمَاءِ﴾; نردبانی درست کنی که اینها با نردبان به آسمان بروند مشکلشان حل نمیشود. آسمان بروند زمین بروند، مشکلِ اینها جهلِ اینهاست، تنها چیزی که این مشکل را حل میکند علم و فرهنگ است نه نردبانی که بالا ببرد نه آن حَفری که شما در درون زمین بِکَنید. اگر آنجا بروی، بروی از عمق زمین معجزهای بیاوری یا در اوج آسمانها معجزهای داشته باشی ﴿فَتَأْتِیَهُم بِآیَةٍ﴾ اثر ندارد، ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾. بنابراین تنها مشکل اینها خودِ اینها هستند، هر معجزهای که بیاوری اینها میگویند سِحر است. این آیه گرچه بدون غُموض نبود ولی جامعی هم دارد چه اینکه جناب فخررازی و برخی دیگر ذکر کردند. فرمود ما آیات الهی را به صورت بیّن و شفاف روشن میکنیم حالا اگر کسی نابینا بود تقصیر خودش است ﴿وَأَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ﴾.
بررسی اجمالی هویت صابئین
﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ که مؤمنان و مسلمیناند ﴿وَالَّذِینَ هَادُوا﴾ که پیروان موسای کلیم(علیه السلام) هستند ﴿وَالصَّابِئِینَ﴾ که گروهی این صابئین را بین یهود و تَرسا دانستند یعنی یک دین تلفیقی از یهودیّت و مسیحیّت است، گرچه برخیها مثل قرطبی و امثال ذلک، صابئین را جزء ستارهپرستان تلقّی کردند ولی اگر ستارهپرست باشند که مشرکاند، دیگر در برابر مشرک قرار نمیگیرند; کسی که غیر خدا را میپرستد چه موجودات ارضی چه موجودات سمایی، مشرک است، بنابراین صابئین چون در قبال مشرکیناند و تفصیل، قاطع شرکت است، منظور از صابئین نمیتواند ستارهپرست و امثال ذلک باشد. خود این صابئین هنگام تدوین قانون اساسی که آمده بودند مجلس خبرگان تدوینِ قانون اساسی، میگفتند ما گروهی از مسیحیّت هستیم، حالا یا حرف فخررازی درست است که تلفیقی از یهودیّت و مسیحیّت است یا ادّعای صابئین ایران درست است که میگویند ما گروهی از ترسایانیم و مانند آن; ولی اینچنین نیست که اینها ستارهپرست باشند وگرنه در برابر مشرکین قرار نمیگرفتند.
﴿وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَاری وَالْمَجُوسَ﴾; متأسفانه فخررازی میگوید که مَجوس پیروان مُتَنبّیاند، در حالی که در روایات ما دارد که اینها پیروان نبیّاند نه مُتنبّی لذا مرحوم علامه در تذکره و فقهای دیگر فتوا دادند که از مجوس میشود جِزیه گرفت و مثل سایر اهل کتاباند. وقتی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «سَلونی قبل أن تَفْقِدونی»، اشعث پرسید که چرا از مجوس جزیه گرفته میشود، معلوم میشود این کار قبلاً شده است. بعد از فتح ایران بسیاری از اینها که خب عاقل و خردمدار بودند، دین را پذیرفتند. مستحضرید جزیرةالعرب حیاتخلوتی بود برای امپراطوری ایران و روم، کسی برای عرب حسابی باز نمیکرد. این امپراطوری ایران به قدری قوی بود که میگفتند شاهنشاهی نه کشور سلطنتی، کشوری که از اقمار و اَذناب دیگری که مجاور آن هستند باج بگیرد [و] آنها باید مالیات بدهند، باج بدهند این کشور شاهنشاهی بود نه تنها سلطنتی. آن روز در خاورمیانه یک امپراطوری قَدَر بود به نام ایران و یک امپراطوری مقتدر هم بود به نام روم، این جزیرةالعرب مثل همزهٴ وصل بود بین اینها، کسی اصلاً برای جزیرةالعرب حساب باز نمیکرد; اما وقتی فکر اسلام و قرآن و وحی و نبوّت [و] فکر و نبوغ عدل و توحید آمد اینها دیدند حرفِ خوبی است و پذیرفتند نه با جنگ، بسیاری از اینها هوشمندانه پذیرفتند، برخی البته لجوجانه ایمان نیاوردند.
حرفِ اشعث این بود به حضرت امیر عرض کرد که چرا از مجوس جزیه گرفته میشود، معلوم میشود امر رایجی بود، وجود مبارک حضرت امیر هم فرمود خب اینها اهل کتاباند پیغمبر داشتند. اگر علامه و امثال علامه فتوا دادند که از مجوس میشود جزیه گرفت معلوم میشود اهل کتاب هستند منتها ـ متأسفانه ـ وضعِ تاریخ در حوزههای علمی آن قدر قوی نیست، اگر باشد دیگر جناب فخررازی این حرف را نمیزند که مجوس پیروان مُتنبّیاند نه نبیّ (این سخن، سخن درستی نیست).
هویت زرتشتیها و مشرک نبودن برخی مذاهب منحرف
پرسش:...
پاسخ: بله خب گاهی زعم هم به معنی یقین است. حالا ممکن است شخصِ او این طور نباشد ولی زرتشتیها دارای نبیّ بودند و اینها پیروان نبیّاند و موحّدند و این جریان نور و ظلمت هم این طور نیست که اینها قائل باشند به اینکه نور، اصل است، اینها هم قائلاند که اهرمن را یزدان آفرید نظیر اینکه ما میگوییم شیطان را ذات اقدس الهی آفرید; از آنها سؤال بکنی که اهرمن را چه کسی آفرید میگویند یزدان، اینچنین نیست که اهرمنی باشد و یزدانی باشد [یعنی] دو مبدأ باشند تا بشود ثَنوی. اگر آن بزرگوار گفت: «فکَم قد ضلّ من قال ٭٭٭یقول بالیزدان ثمّ الأهرمن» این بر اساس همان شهرتی است که تحقیق نشده است; خب این حرفِ حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) در منظومه است:
و الشرّ أعدامٌ فکم قد ضلّ منَ یقول بالیزدان ثمّ الأهرِمَن
البته این در مسئله توحید نیست، در مسئلهٴ اینکه شرّ عدمی است یا نه، اینهایی که معتقدند شرّ، امر وجودی است [و] منشأش اهرمن است، «قد ضلّ».
به هر تقدیر مجوس نمیتواند مشرک باشد برای اینکه در برابر مشرکین است، چه اینکه صابئین هم نمیتوانند مشرک باشند چون در برابر مشرکیناند. آن پنج گروه بالأخره به توحید معتقدند به وحی و نبوّت معتقدند، این گروه ششماند که به اصل وجود خدا اعتقاد دارند اما مشرکاند وحی و نبوّت را هم نمیپذیرند معاد را هم نمیپذیرند. این گروه ششم کسانیاند که نه موحّدند نه به وحی و نبوّت معتقدند نه به قیامت، اینها فقط به اصل وجود خدا معتقدند، خدا را به عنوان واجبالوجود قبول دارند، به عنوان خالق قبول دارند، به عنوان إله الآلهه و ربّ الأرباب قبول دارند; اما ارباب متفرّقه قائلاند یعنی اینکه برای هر کاری ـ معاذ الله ـ ربّ جدایی هست; وحی و نبوّت را قبول ندارند، برزخ و معاد را قبول ندارند، بهشت و جهنم را قبول ندارند.
ارسال رسل اصل اساسی برای اتمام حجت
در بخشهایی از قرآن کریم آمده است که خدای سبحان هیچ ملّتی را و هیچ مملکتی را هیچ شهر و روستا را بدون رهبریِ الهی رها نکرده است، برای اینکه طبق آن آیهٴ بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اگر ملّتی در سرزمینی بدون رهبری الهی خلق شده باشند احتجاج اینها در قیامت هست. خدا در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در بخش پایانی فرمود ما انبیا فرستادیم مرسلین فرستادیم برای تَبشیر و انذار: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾; برای اینکه اگر ما انبیا نمیفرستادیم در قیامت این مردم علیه خدا احتجاج میکردند میگفتند خدایا! ما که نمیدانستیم بعد از مرگ چه خبر است، تو که میدانستی بعد از مرگ ما را اینجا میآورند چرا راهنما نفرستادی، ما برای اینکه مردم در قیامت احتجاج نکنند انبیا فرستادیم. خب این حجّت بالغهٴ الهی است; چه برای شرق عالَم چه برای غرب عالم چه برای دیروز چه امروز چه فردا، پس هیچ ملّتی نیست مگر اینکه وحیِ انبیای الهی به اینها رسیده; یا خود پیامبران بودند یا امامان بودند یا مبلّغان و علما و روحانیون بودند. اینکه در جهنّم به این شخص میگویند: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ معنایش این نیست که مگر پیغمبر نیامده یا یکی از اهل بیت نیامده، خب همین علما که میروند، همین طرح هجرت که میروند، اینها حرفهای پیامبران و امامان را دارند میگویند; در قیامت اینها که وارد جهنم میشوند خازنان جهنم به اینها میگویند: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾; مگر روحانی نداشتید مگر نیامدند به شما بگویند، میگوید چرا آمدند گفتند ولی ﴿فَکَذَّبْنَا﴾.
درِ خانهٴ هر کسی که پیغمبر نمیرود، درِ خانهٴ هر کسی که امام معصوم(سلام الله علیه) نمیرود، درِ خانهٴ هر کسی که مرجع تقلید نمیرود، همین علما و مبلّغین و اهل قلم که میروند اینها نذیرند، اینها حرفهای انبیا را میرسانند، حرفهای خودشان را که ـ معاذ الله ـ نمیرسانند، بنابراین این حجّت بالغه است اوّلین توبیخی که جهنّمیان میشنوند این است که مالک جهنم(سلام الله علیه) میگوید مگر مسجد نداشتی، مگر حسینیه نداشتی، مگر این علما نیامدند به تو بگویند، ﴿قَالُوا بَلَی﴾، میگویند بله آمدند ولی ما نپذیرفتیم. غرض این است که هیچ کسی به جهنم نمیرود مگر بعد از اتمام حجّت: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾; این یک اصل کلّی قرآن است.
فلسفه عدم نقل برخی قصص و وقایع در قرآن
اصل دیگر این است که فرمود ما قصّهٴ بعضیها را گفتیم قصّهٴ بعضیها را نگفتیم: ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾. اصل سوم این است که چرا قصّهها را نگفته است؟ این وجوهی دارد که بارزترین وجه این است که اگر مثلاً میفرمود در آن طرف دریا یا این طرف آب، در آن خاوردور یا این باختردور قومی بودند پیامبری آمد اینها چنین کردند چنان کردند، اینها باور نمیکردند [زیرا] جایی را باید پیامبر نقل بکند که بعد به دنبالش بفرماید: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبین﴾; این سه اصل قبلاً گذشت.
دربارهٴ گفتن یک سلسله مطالبی که بشرِ آن روز نمیفهمید و بشر امروز میفهمد [باید گفت] اینها قواعد کلّی است، ما نمیتوانیم بگوییم که بشرِ امروز یک چیز میفهمد و بشر دیروز نمیفهمید; خیلی از چیزهاست که بشرهای دیروز کشف کرده بودند و برای بشر امروز هنوز حل نشده است. همان طوری که از نظر زمینی اگر بشر به جایی دسترسی نداشته باشد قرآن قصّهٴ آن را نقل نمیکند، از نظر زمینه هم بشرح ایضاً [یعنی] اگر مطلبی باشد که بشر به آن دسترسی ندارد قرآن آن را فقط به وسیلهٴ باطنِ قرآن و تأویل قرآن برای خاندان عصمت و طهارت بیان میکند مثل حقیقتِ روح; وقتی که گفته شد ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾، فرمود: ﴿مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً﴾; شما چه کار دارید که حقیقت روح را بفهمید، با چه چیزی میخواهید بفهمید.
شما الآن شرق عالَم غرب عالَم همه را جمع بکنید بگویید حقیقتِ خواب شما که هر شب میخوابید چیست، میگویند ما نمیدانیم. از خواب واضحتر شما چه میخواهید؟ این روح در عالَم خواب کجا میرود؟ این در عین حال که خواب میبیند به مشهد رفته به حرم رفته به کربلا رفته به نجف رفته یا به غرب رفته یا به شرق رفته، در عین حال که آنجا هم میرود گاهی خوابِ صادق دارد گاهی این شخص خواب میبیند که حرمِ رضوی(سلام الله علیه) مشرّف شده یا کربلا مشرّف شده یا عتبات مشرّف شده یا غرب عالم رفته شرق عالم رفته یا اگر ناخداست خواب میبیند که در اقیانوس کبیر دارد کشتیرانی میکند و خوابش هم حق است [و] گاهی رؤیای صادقه نصیبش میشود; اما همین که زنگ ساعت در صبح به صدا در آمد، با یک صدای آن بیدار میشود، خب اول میشنود بعد بیدار میشود یا بیدار میشود بعد میشنود؟ این روح بالای سرِ او هست در دریا در اقیانوس کبیر هم هست، آنجا هم دارد میبیند اینجا هم بالای سرِ اوست او را دارد تأمین میکند; همین روحی که بالای سرِ او هست میشنود [و] بعد از شنیدن، او را بیدار میکند نه اینکه او بیدار بشود بعد بشنود. اصلاً حقیقتِ روح چه میشود در عالَم خواب با اینکه هر شب ما میخوابیم؟
خیلی از مطالب است فرمود آخر شما چه چیزی را میخواهید بفهمید، آن راهی را که باید بفهمید که آن راه را که نرفتید، راه حوزه و دانشگاه هم که یک باریکراه بیشتر نیست; شما با یک سلسله مفاهیم کار دارید اما اینها که مفهوم نیست، آن راهِ اُویس قَرَن را که نرفتید، راه رُشید هَجَری را که نرفتید، راه درس و بحث را رفتید، همین مقدار گیرتان میآید: ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً﴾; اما وقتی شما میبینید وجود مبارک حضرت امیر دارد حرف میزند میفرماید: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ»، به حضرت امیر که دیگر نفرمود: ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً﴾. اگر آن سِعهٴ صدر باشد خب خدای سبحان عطا میکند اما وقتی این ظرف تنگ باشد به همین اندازه مرحمت میکند. خب اینها مربوط به آن بحثها.
کیفیت سجده موجودات در پیشگاه الهی
حالا برویم به سراغ ﴿أَلَمْ تَرَ﴾. در این ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ که آیهٴ هجده سورهٴ مبارکهٴ «حج» است فرمود همه دارند سجده میکنند همه دارند نماز جماعت میخوانند، تو که داری میبینی، هیچ موجودی نیست که سجده نکند چه آسمانی چه زمینی، به انسان که رسیدیم، انسان میشود دو قِسم. آسمان و آسمانی، زمین و زمینی، تحتالأرض و فوقالأرض، جماد و گیاه و نبات و حیوان کلاً به نحو موجبهٴ کلیه ساجد و خاضع و خاشعاند، به انسان که رسیدیم میشود دو قِسم. فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ ـ چون اینها کارِ عاقلانه میکنند، از اینها تعبیر به ﴿مَن﴾ شده است ـ یعنی تمام گیاهان، تمام جمادات، تمام حیوانات، تمام نباتات ﴿وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ﴾ در پیشگاه الهی سجده میکنند منتها اینها گاهی نماز فُرادا میخوانند گاهی نماز جماعت. به سلسلهٴ کوه فرمود وقتی که امام جماعتتان داود(سلام الله علیه) مشغول نماز است ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾; با او نماز جماعت بخوانید. این بارها این عرض شد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود سنگی است که قبل از اینکه من به مقام نبوّت برسم هر وقت مرا میدید سلام میکرد «و إنّی لأعرفه الآن»; الآن هم من آن سنگ را میشناسم; فرمود این قبل از اینکه من پیغمبر بشوم هر وقت مرا میدید سلام میکرد; سنگها هم فرق میکنند درختها هم فرق میکنند. فرمود ما به سلسلهٴ جبال دستور دادیم که نماز جماعتشان را با داود بخوانند: ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾.
تکریم خلیفة اللهی مقام انسان
﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ﴾ اینها به نحو موجبهٴ کلیه است اما به انسان که رسیده فرمود: ﴿وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَکَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ﴾; خیلی از مردماند که آنها هم تشریعشان با تکوین هماهنگ است و خیلیها هم هستند که این کار را نمیکنند [یعنی] تکویناً تابعاند اما تشریعاً که ﴿حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ﴾. اینها کسانیاند که اگر خدای سبحان در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ [مشمول این کریمه نمیشوند]. در بحثهای قبل هم داشتیم در ذیل همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که کرامتِ او حرفِ آخر نیست; ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ یک سؤال و جواب دارد: خب چرا انسان مُکرَّم است؟ کرامتِ او به استناد خلافت اوست که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾; وقتی به خلافت رسیدیم باز هم حرفِ آخر نیست، چرا خلیفهٴ خدا مُکرَّم است؟ برای اینکه خلیفهٴ خدا حرف مُستخلَفعنه را میزند و مستخلفعنه، کریم است، خب خلیفهٴ او میشود کریم. حالا اگر کسی ـ معاذ الله ـ به جای خلیفه نشسته و حرفِ خودش را زده، این خلافت را مصادره کرده [و] غارت کرده، میشود ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ پس معلوم میشود ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ برای همه نیست برای خلیفةالله است. کسی که خلیفه است [باید حرف مستخلفعنه را بزند] اگر کسی قائممقام یک مدیرکل بود امضای او خریدار داشت محترم بود باید حرف مدیرکل را بزند نه حرف خودش را; اگر کسی به جای زید نشسته و احترام زید را میبیند باید حرفِ زید را بزند نه حرفِ خودش را.
رسالت مؤمنان در شناخت خلیفة الله
بارها گفته شد که این دعا از غنیترین و قویترین دعاهای ماست که در عصر غیبت باید بخوانیم که وجود مبارک امام صادق به زراره فرمود وظیفهٴ شما در عصر غیبت این است; وقتی زراره عرض کرد ما در عصر غیبت چه بکنیم، فرمود بگویید: «اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی». خب این ذیلش مشخص است که اگر کسی حجّت خدا را نشناخت «ماتَ میتةً جاهلیّة» این مشخص است; اما چرا اگر رسول را نشناخت حجّت را نمیشناسد و چرا اگر خدا را نشناخت رسول را نمیشناسد؟ برای اینکه بین سقیفه و غدیر فرق است; حجّت آن نیست که ساختهٴ سقیفه باشد حجّت آن است که نصبشدهٴ غدیر باشد. حجّت، خلیفهٴ رسول است، تا انسان مستخلفعنه را نشناسد خلیفه او را نمیشناسد آن وقت سر از سقیفه در میآورد. رسول خدا هم خلیفةالله است، تا کسی الله را نشناسد رسول الله را نمیشناسد، تا کسی موحّد نباشد خداشناس نباشد پیغمبرشناس نیست، چون پیغمبر را او فرستاده; تا مُرسِل را نشناسد رسول را نمیشناسد تا مستخلفعنه را نشناسد خلیفه را نمیشناسد. بهترین دعا در زمان غیبت همین دستور وجود مبارک امام صادق به زراره است. اگر این کار را کرد و اهل باور بود آن وقت به عنایت الهی میشود موحّدِ خوب، میشود پیغمبرشناس خوب، میشود امامشناس خوب، آن وقت در مسیراست.
کرامت انسانی در پرتو رسالت الهی
فرمود اگر کسی این کرامتِ ما را حفظ نکرده است کرامتِ او میشود دروغ; اگر گفت من انسانم و هر انسانی کریم است، این کرامت میشود کاذب. کرامتِ کاذب یک اهانتِ صادق را به دنبال دارد، چون ممکن نیست که هم کرامت کاذب باشد هم اهانت کاذب باشد، اگر عزّت کسی کاذب بود ذلّت او صادق است، لذا فرمود اینها که کریمِ بیجهتاند عزیزِ بیجهتاند، موهونِ باجهتاند، اینها که عزیزِ به عزّتِ باطلاند، ذلیلِ به ذلّت حق و صادقاند: ﴿وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ﴾. شما میخواهید کرامت را از کجا در بیاورید؟ خود انسان که نطفهای بود، این که کریم است. اگر خدا فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾، سببش را هم ذکر کرد فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ و اگر خلیفه بما انّه خلیفه، کریم است، باید کار مستخلفعنه را بکند نه کار خودش را; اگر کسی ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ شد، خلافت را غصب کرد، اگر خلافت را غصب کرد جا برای خطاب ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾ است. بنابراین اگر کرامت، دروغ بود، اهانت میشود حق [و] اگر اهانت، حق بود، دیگر در برابر اهانت الهی هیچ کرامتی مطرح نیست: ﴿وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ﴾.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
جامع ترین وجه در بیان مرجع ضمیر ﴿یَنصُرَهُ﴾
ناتوانی مشرکین در فرونشاندن غضب
معرفت الهی تنها راه حل مشکل معاندین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ ﴿15﴾ وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ ﴿16﴾ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَاری وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿17﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَکَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ ﴿18﴾
تبیین چند طائفه از انسانها درسوره حج
در این سورهٴ مبارکهٴ «حج» بعد از بیان عناصر محوری اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت، افراد را به چند گروه تقسیم کرده است فرمود: «مِن الناس کذا، مِن الناس کذا، مِن الناس کذا»; بعضیها تابعاند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾، بعضیها مَتبوعاند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ٭ ثَانِیَ عِطْفِهِ﴾ و بعضیها پیرو هوا و هوساند که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾. این گروهی که در آیهٴ پانزده ذکر فرمود: ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ﴾، برخیها احتمال دادند که این دنبالهٴ همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾ باشد لذا با «واو» عطف نشده (یک) و نفرمود: «وَمِنَ النَّاسِ» (دو); گفتند این دنبالهٴ همان ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾ است (این یک احتمال است).
در آیهٴ یازده یعنی ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ﴾ چند روایت در تفسیر شریف کنزالدقائق هست اما هیچ کدام از آنها دلیل نیست که این ضعیفالایمان را میگیرد، اینها کسانیاند که یا در توحید شک کردند یا در نبوّت شک کردند یا در آنچه به منزلهٴ نبوّت است شک کردند، بنابراین در حقیقت ایمانی ندارند نه اینکه واقعاً مؤمناند و ایمانشان ضعیف است، به دلیل اینکه در ذیل فرمود: ﴿خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ﴾; آن که ایمان دارد و ضعیفالایمان است هرگز خسرانِ دنیا و آخرت دامنگیر او نخواهد بود.
جامع ترین وجه در بیان مرجع ضمیر ﴿یَنصُرَهُ﴾
مطلب دیگر اینکه چندین وجه گفته شد که سه وجهش را مرحوم شیخ طوسی نقل کرد; بعضیها به نقل وجوه اکتفا کردند; بعضیها ضمن نقلِ وجوه، یکی از این وجوه را ترجیح دادند مثل سیدناالاستاد که فرمود ضمیر به رسول خدا برمیگردد و برخیها ضمیر را به «مَن» ارجاع دادند. جامع همهٴ این وجوه این است که خدای سبحان عالَم را آفرید براهینی هم اقامه کرد و اگر کسی در برابر نظام بخواهد بایستد هیچ راهی ندارد، اگر حلقآویز هم بکند راه نظام عالَم همین است، برای اینکه خدای سبحان جهان را به احسن وجه آفرید، انسان را هم به احسن تقویم آفرید، مجموعهٴ عالَم و آدم و پیوند عالَم و آدم یعنی اضلاع سهگانهٴ مثلث را به احسن وجه آفرید بعد به نحو نفی جنس فرمود تبدیلی در نظام خلقت نیست: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ﴾ هیچ کسی [نظام عالَم را] عوض نمیکند نه خدا نه غیر خدا; اما خدا عوض نمیکند برای اینکه به احسن وجه این مثلّث را خلق کرد [و] غیر خدا تبدیل نمیکنند چون قدرت ندارند لذا با نفی جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾; ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ﴾; ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللّهِ﴾.
حالا اگر کسی در برابر تکوین و یا تشریع سرِ ناسازگاری دارد برهان هم نمیپذیرد حکمت و موعظه و جدال احسن هم دربارهٴ او کارآیی ندارد، چنین کسی اگر حلقآویز هم بکند نتیجه نمیگیرد. این آن معنای جامع بین این وجوه یادشده است. این اضلاع مثلّث به احسن وجه خلق شده و کسی هم قدرت تبدیل ندارد و خدای سبحان هم که قدرت دارد این کار را نمیکند چون به احسن وجه آفریده; اگر خدا به احسن وجه آفریده پس تبدیل نمیکند، دیگران هم که قدرت تبدیل ندارند. اگر کسی خیال بکند که ذات اقدس الهی پیامبر خود را یاری نمیکند یا خیال بکند که خدای سبحان نیازِ او را برطرف نمیکند مشکلات او را برطرف نمیکند، این ضمیر ﴿لَّن یَنصُرَهُ﴾ چه به حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد چه به ﴿مَن﴾ برگردد، پایانش این است که این شخصی که چنین گمانِ فاسدی دارد که نه برهانپذیر است نه برهان اقامه میکند، این اگر به آسمان برود اگر به زمین برود حکم همین است; این جامعِ بین این وجوه است.
﴿مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾ اگر تتمّهٴ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ﴾ باشد و آن شخص قیامت را قبول نداشته باشد، نفیِ نصرت در دنیا به لحاظ «لیس»ی ناقصه است یعنی شخص در دنیا هست، نصرت در دنیا ممکن است ولی خدا او را یاری نمیکند. نفی نصرت به لحاظ آخرت از باب «لیس»ی تامّه است [یعنی] چون او به آخرت معتقد نیست سالبه به انتفاء موضوع است ولی اگر ضمیر به حضرت رسول برگردد خب آخرت هست، حضرت را هم خدا همان طوری که در دنیا یاری کرد در آخرت هم یاری میکند ولی آنها که آخرتپذیر نیستند میگویند خدا او را در آخرت یاری نمیکند ـ معاذ الله ـ برای اینکه آخرتی نیست پس به زعم آنها سالبه به انتفاء موضوع است و به گمان
دیگران سالبه به انتفاء محمول.
ناتوانی مشرکین در فرونشاندن غضب
به هر حال بعضیها گفتند که در این ﴿فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ﴾، منظور از «سماء» سقفِ بیت نیست همین آسمانِ مرئی ظاهری است یعنی ـ به اصطلاح ـ سپهر [و] ﴿ثُمَّ لْیَقْطَعْ﴾ نه یعنی این طناب را قطع بکند و از همان بالا بیفتد، بلکه ﴿ثُمَّ لْیَقْطَعْ﴾ یعنی به وسیلهٴ این طناب، مسافتِ بین الأرض و السماء را طی کند [یعنی] قطع مسافت کند به آسمان هم برود حکم همین است; بر فرض به آسمان هم برود نمیتواند خشمش را فرو بنشاند. این خشم از درون اوست این ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ است، باید با فهم این خشم را فرو نشاند با اعتقاد باید فرو نشاند، با وسایل بیرونی این خشم فرو نشانده نمیشود.
بنابراین چه قطع به معنای بریدن و از همان بالا افتادن باشد چه قطع به معنای قطع مسافت و پیمودن باشد چه منظور این باشد که این بین الأرض و السماء نظیر ﴿تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ﴾ باشد و چه معنایی نظیر آنچه فرعون گفته بود باشد ـ فرعون میگفت برای من صَرْحی و قصر بلندی بسازید ﴿لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَی إِلهِ مُوسَی﴾; من بروم به آسمان ببینم که آیا در آسمان برای موسای کلیم خدایی هست یا نه ـ این شاید چیزی شبیه رصدخانه منظورش بود ـ من آنجا را بررسی کنم ببینم در آسمان خدایی غیر از من هست یا نه، چون این میگفت: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾; اگر کسی داعیهٴ ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَی﴾ دارد یا ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ دارد این میگوید رصدخانهای بسازید من در زمین که خدایی غیر از خود نمیبینم، از آسمان خبر بگیرم ببینم که در آسمان برای موسای کلیم خدایی هست یا نه. چنین فکر مشئومی هم اگر باشد ـ این باید قطع مسافت بکند برود آنجا ببیند که میتواند مشکل خودش را حل کند یا نه. بنابراین چه ضمیر به حضرت برگردد چه به ﴿مَن﴾ و قطع چه به معنای بریدن و انقطاع آن حبل باشد چه به معنی قطع مسافت، در هر صورت معنایش این است که هیچ کاری از چنین شخصِ بدخشمی ساخته نیست که خشم خودش را فرو بنشاند برای اینکه این آتش از درون است; حالا شما مکرّر از بیرون، سطل سطل آب میریزید، خب وقتی شخص از درون مشتعل است که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾، شما بر فرض از بیرون آب بریزید مشکل درونش را حل نمیکند.
معرفت الهی تنها راه حل مشکل معاندین
فرمود: ﴿فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ﴾; شبیه این آیه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 35 به این صورت آمده که ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ﴾; اگر روبرگرداندن آنها برای تو دشوار و تحمّلناپذیر است، تو اگر بتوانی به عمقِ زمین اینها را ببری مشکل اینها حل نمیشود [و اگر] به اوج آسمان برسانی مشکل اینها حل نمیشود; ﴿فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الأرْضِ﴾; اگر زمین را سوراخ و به عمق زمین بروی پایین بروی ببینی آنجا مشکل اینها حل بشود حلشدنی نیست ﴿أَوْ سُلَّماً فِی السَّمَاءِ﴾; نردبانی درست کنی که اینها با نردبان به آسمان بروند مشکلشان حل نمیشود. آسمان بروند زمین بروند، مشکلِ اینها جهلِ اینهاست، تنها چیزی که این مشکل را حل میکند علم و فرهنگ است نه نردبانی که بالا ببرد نه آن حَفری که شما در درون زمین بِکَنید. اگر آنجا بروی، بروی از عمق زمین معجزهای بیاوری یا در اوج آسمانها معجزهای داشته باشی ﴿فَتَأْتِیَهُم بِآیَةٍ﴾ اثر ندارد، ﴿وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ﴾. بنابراین تنها مشکل اینها خودِ اینها هستند، هر معجزهای که بیاوری اینها میگویند سِحر است. این آیه گرچه بدون غُموض نبود ولی جامعی هم دارد چه اینکه جناب فخررازی و برخی دیگر ذکر کردند. فرمود ما آیات الهی را به صورت بیّن و شفاف روشن میکنیم حالا اگر کسی نابینا بود تقصیر خودش است ﴿وَأَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ﴾.
بررسی اجمالی هویت صابئین
﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾ که مؤمنان و مسلمیناند ﴿وَالَّذِینَ هَادُوا﴾ که پیروان موسای کلیم(علیه السلام) هستند ﴿وَالصَّابِئِینَ﴾ که گروهی این صابئین را بین یهود و تَرسا دانستند یعنی یک دین تلفیقی از یهودیّت و مسیحیّت است، گرچه برخیها مثل قرطبی و امثال ذلک، صابئین را جزء ستارهپرستان تلقّی کردند ولی اگر ستارهپرست باشند که مشرکاند، دیگر در برابر مشرک قرار نمیگیرند; کسی که غیر خدا را میپرستد چه موجودات ارضی چه موجودات سمایی، مشرک است، بنابراین صابئین چون در قبال مشرکیناند و تفصیل، قاطع شرکت است، منظور از صابئین نمیتواند ستارهپرست و امثال ذلک باشد. خود این صابئین هنگام تدوین قانون اساسی که آمده بودند مجلس خبرگان تدوینِ قانون اساسی، میگفتند ما گروهی از مسیحیّت هستیم، حالا یا حرف فخررازی درست است که تلفیقی از یهودیّت و مسیحیّت است یا ادّعای صابئین ایران درست است که میگویند ما گروهی از ترسایانیم و مانند آن; ولی اینچنین نیست که اینها ستارهپرست باشند وگرنه در برابر مشرکین قرار نمیگرفتند.
﴿وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَاری وَالْمَجُوسَ﴾; متأسفانه فخررازی میگوید که مَجوس پیروان مُتَنبّیاند، در حالی که در روایات ما دارد که اینها پیروان نبیّاند نه مُتنبّی لذا مرحوم علامه در تذکره و فقهای دیگر فتوا دادند که از مجوس میشود جِزیه گرفت و مثل سایر اهل کتاباند. وقتی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «سَلونی قبل أن تَفْقِدونی»، اشعث پرسید که چرا از مجوس جزیه گرفته میشود، معلوم میشود این کار قبلاً شده است. بعد از فتح ایران بسیاری از اینها که خب عاقل و خردمدار بودند، دین را پذیرفتند. مستحضرید جزیرةالعرب حیاتخلوتی بود برای امپراطوری ایران و روم، کسی برای عرب حسابی باز نمیکرد. این امپراطوری ایران به قدری قوی بود که میگفتند شاهنشاهی نه کشور سلطنتی، کشوری که از اقمار و اَذناب دیگری که مجاور آن هستند باج بگیرد [و] آنها باید مالیات بدهند، باج بدهند این کشور شاهنشاهی بود نه تنها سلطنتی. آن روز در خاورمیانه یک امپراطوری قَدَر بود به نام ایران و یک امپراطوری مقتدر هم بود به نام روم، این جزیرةالعرب مثل همزهٴ وصل بود بین اینها، کسی اصلاً برای جزیرةالعرب حساب باز نمیکرد; اما وقتی فکر اسلام و قرآن و وحی و نبوّت [و] فکر و نبوغ عدل و توحید آمد اینها دیدند حرفِ خوبی است و پذیرفتند نه با جنگ، بسیاری از اینها هوشمندانه پذیرفتند، برخی البته لجوجانه ایمان نیاوردند.
حرفِ اشعث این بود به حضرت امیر عرض کرد که چرا از مجوس جزیه گرفته میشود، معلوم میشود امر رایجی بود، وجود مبارک حضرت امیر هم فرمود خب اینها اهل کتاباند پیغمبر داشتند. اگر علامه و امثال علامه فتوا دادند که از مجوس میشود جزیه گرفت معلوم میشود اهل کتاب هستند منتها ـ متأسفانه ـ وضعِ تاریخ در حوزههای علمی آن قدر قوی نیست، اگر باشد دیگر جناب فخررازی این حرف را نمیزند که مجوس پیروان مُتنبّیاند نه نبیّ (این سخن، سخن درستی نیست).
هویت زرتشتیها و مشرک نبودن برخی مذاهب منحرف
پرسش:...
پاسخ: بله خب گاهی زعم هم به معنی یقین است. حالا ممکن است شخصِ او این طور نباشد ولی زرتشتیها دارای نبیّ بودند و اینها پیروان نبیّاند و موحّدند و این جریان نور و ظلمت هم این طور نیست که اینها قائل باشند به اینکه نور، اصل است، اینها هم قائلاند که اهرمن را یزدان آفرید نظیر اینکه ما میگوییم شیطان را ذات اقدس الهی آفرید; از آنها سؤال بکنی که اهرمن را چه کسی آفرید میگویند یزدان، اینچنین نیست که اهرمنی باشد و یزدانی باشد [یعنی] دو مبدأ باشند تا بشود ثَنوی. اگر آن بزرگوار گفت: «فکَم قد ضلّ من قال ٭٭٭یقول بالیزدان ثمّ الأهرمن» این بر اساس همان شهرتی است که تحقیق نشده است; خب این حرفِ حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) در منظومه است:
و الشرّ أعدامٌ فکم قد ضلّ منَ یقول بالیزدان ثمّ الأهرِمَن
البته این در مسئله توحید نیست، در مسئلهٴ اینکه شرّ عدمی است یا نه، اینهایی که معتقدند شرّ، امر وجودی است [و] منشأش اهرمن است، «قد ضلّ».
به هر تقدیر مجوس نمیتواند مشرک باشد برای اینکه در برابر مشرکین است، چه اینکه صابئین هم نمیتوانند مشرک باشند چون در برابر مشرکیناند. آن پنج گروه بالأخره به توحید معتقدند به وحی و نبوّت معتقدند، این گروه ششماند که به اصل وجود خدا اعتقاد دارند اما مشرکاند وحی و نبوّت را هم نمیپذیرند معاد را هم نمیپذیرند. این گروه ششم کسانیاند که نه موحّدند نه به وحی و نبوّت معتقدند نه به قیامت، اینها فقط به اصل وجود خدا معتقدند، خدا را به عنوان واجبالوجود قبول دارند، به عنوان خالق قبول دارند، به عنوان إله الآلهه و ربّ الأرباب قبول دارند; اما ارباب متفرّقه قائلاند یعنی اینکه برای هر کاری ـ معاذ الله ـ ربّ جدایی هست; وحی و نبوّت را قبول ندارند، برزخ و معاد را قبول ندارند، بهشت و جهنم را قبول ندارند.
ارسال رسل اصل اساسی برای اتمام حجت
در بخشهایی از قرآن کریم آمده است که خدای سبحان هیچ ملّتی را و هیچ مملکتی را هیچ شهر و روستا را بدون رهبریِ الهی رها نکرده است، برای اینکه طبق آن آیهٴ بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اگر ملّتی در سرزمینی بدون رهبری الهی خلق شده باشند احتجاج اینها در قیامت هست. خدا در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در بخش پایانی فرمود ما انبیا فرستادیم مرسلین فرستادیم برای تَبشیر و انذار: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾; برای اینکه اگر ما انبیا نمیفرستادیم در قیامت این مردم علیه خدا احتجاج میکردند میگفتند خدایا! ما که نمیدانستیم بعد از مرگ چه خبر است، تو که میدانستی بعد از مرگ ما را اینجا میآورند چرا راهنما نفرستادی، ما برای اینکه مردم در قیامت احتجاج نکنند انبیا فرستادیم. خب این حجّت بالغهٴ الهی است; چه برای شرق عالَم چه برای غرب عالم چه برای دیروز چه امروز چه فردا، پس هیچ ملّتی نیست مگر اینکه وحیِ انبیای الهی به اینها رسیده; یا خود پیامبران بودند یا امامان بودند یا مبلّغان و علما و روحانیون بودند. اینکه در جهنّم به این شخص میگویند: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾ معنایش این نیست که مگر پیغمبر نیامده یا یکی از اهل بیت نیامده، خب همین علما که میروند، همین طرح هجرت که میروند، اینها حرفهای پیامبران و امامان را دارند میگویند; در قیامت اینها که وارد جهنم میشوند خازنان جهنم به اینها میگویند: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ﴾; مگر روحانی نداشتید مگر نیامدند به شما بگویند، میگوید چرا آمدند گفتند ولی ﴿فَکَذَّبْنَا﴾.
درِ خانهٴ هر کسی که پیغمبر نمیرود، درِ خانهٴ هر کسی که امام معصوم(سلام الله علیه) نمیرود، درِ خانهٴ هر کسی که مرجع تقلید نمیرود، همین علما و مبلّغین و اهل قلم که میروند اینها نذیرند، اینها حرفهای انبیا را میرسانند، حرفهای خودشان را که ـ معاذ الله ـ نمیرسانند، بنابراین این حجّت بالغه است اوّلین توبیخی که جهنّمیان میشنوند این است که مالک جهنم(سلام الله علیه) میگوید مگر مسجد نداشتی، مگر حسینیه نداشتی، مگر این علما نیامدند به تو بگویند، ﴿قَالُوا بَلَی﴾، میگویند بله آمدند ولی ما نپذیرفتیم. غرض این است که هیچ کسی به جهنم نمیرود مگر بعد از اتمام حجّت: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾; این یک اصل کلّی قرآن است.
فلسفه عدم نقل برخی قصص و وقایع در قرآن
اصل دیگر این است که فرمود ما قصّهٴ بعضیها را گفتیم قصّهٴ بعضیها را نگفتیم: ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾. اصل سوم این است که چرا قصّهها را نگفته است؟ این وجوهی دارد که بارزترین وجه این است که اگر مثلاً میفرمود در آن طرف دریا یا این طرف آب، در آن خاوردور یا این باختردور قومی بودند پیامبری آمد اینها چنین کردند چنان کردند، اینها باور نمیکردند [زیرا] جایی را باید پیامبر نقل بکند که بعد به دنبالش بفرماید: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبین﴾; این سه اصل قبلاً گذشت.
دربارهٴ گفتن یک سلسله مطالبی که بشرِ آن روز نمیفهمید و بشر امروز میفهمد [باید گفت] اینها قواعد کلّی است، ما نمیتوانیم بگوییم که بشرِ امروز یک چیز میفهمد و بشر دیروز نمیفهمید; خیلی از چیزهاست که بشرهای دیروز کشف کرده بودند و برای بشر امروز هنوز حل نشده است. همان طوری که از نظر زمینی اگر بشر به جایی دسترسی نداشته باشد قرآن قصّهٴ آن را نقل نمیکند، از نظر زمینه هم بشرح ایضاً [یعنی] اگر مطلبی باشد که بشر به آن دسترسی ندارد قرآن آن را فقط به وسیلهٴ باطنِ قرآن و تأویل قرآن برای خاندان عصمت و طهارت بیان میکند مثل حقیقتِ روح; وقتی که گفته شد ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾، فرمود: ﴿مَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً﴾; شما چه کار دارید که حقیقت روح را بفهمید، با چه چیزی میخواهید بفهمید.
شما الآن شرق عالَم غرب عالَم همه را جمع بکنید بگویید حقیقتِ خواب شما که هر شب میخوابید چیست، میگویند ما نمیدانیم. از خواب واضحتر شما چه میخواهید؟ این روح در عالَم خواب کجا میرود؟ این در عین حال که خواب میبیند به مشهد رفته به حرم رفته به کربلا رفته به نجف رفته یا به غرب رفته یا به شرق رفته، در عین حال که آنجا هم میرود گاهی خوابِ صادق دارد گاهی این شخص خواب میبیند که حرمِ رضوی(سلام الله علیه) مشرّف شده یا کربلا مشرّف شده یا عتبات مشرّف شده یا غرب عالم رفته شرق عالم رفته یا اگر ناخداست خواب میبیند که در اقیانوس کبیر دارد کشتیرانی میکند و خوابش هم حق است [و] گاهی رؤیای صادقه نصیبش میشود; اما همین که زنگ ساعت در صبح به صدا در آمد، با یک صدای آن بیدار میشود، خب اول میشنود بعد بیدار میشود یا بیدار میشود بعد میشنود؟ این روح بالای سرِ او هست در دریا در اقیانوس کبیر هم هست، آنجا هم دارد میبیند اینجا هم بالای سرِ اوست او را دارد تأمین میکند; همین روحی که بالای سرِ او هست میشنود [و] بعد از شنیدن، او را بیدار میکند نه اینکه او بیدار بشود بعد بشنود. اصلاً حقیقتِ روح چه میشود در عالَم خواب با اینکه هر شب ما میخوابیم؟
خیلی از مطالب است فرمود آخر شما چه چیزی را میخواهید بفهمید، آن راهی را که باید بفهمید که آن راه را که نرفتید، راه حوزه و دانشگاه هم که یک باریکراه بیشتر نیست; شما با یک سلسله مفاهیم کار دارید اما اینها که مفهوم نیست، آن راهِ اُویس قَرَن را که نرفتید، راه رُشید هَجَری را که نرفتید، راه درس و بحث را رفتید، همین مقدار گیرتان میآید: ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً﴾; اما وقتی شما میبینید وجود مبارک حضرت امیر دارد حرف میزند میفرماید: «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ»، به حضرت امیر که دیگر نفرمود: ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِیلاً﴾. اگر آن سِعهٴ صدر باشد خب خدای سبحان عطا میکند اما وقتی این ظرف تنگ باشد به همین اندازه مرحمت میکند. خب اینها مربوط به آن بحثها.
کیفیت سجده موجودات در پیشگاه الهی
حالا برویم به سراغ ﴿أَلَمْ تَرَ﴾. در این ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ که آیهٴ هجده سورهٴ مبارکهٴ «حج» است فرمود همه دارند سجده میکنند همه دارند نماز جماعت میخوانند، تو که داری میبینی، هیچ موجودی نیست که سجده نکند چه آسمانی چه زمینی، به انسان که رسیدیم، انسان میشود دو قِسم. آسمان و آسمانی، زمین و زمینی، تحتالأرض و فوقالأرض، جماد و گیاه و نبات و حیوان کلاً به نحو موجبهٴ کلیه ساجد و خاضع و خاشعاند، به انسان که رسیدیم میشود دو قِسم. فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ ـ چون اینها کارِ عاقلانه میکنند، از اینها تعبیر به ﴿مَن﴾ شده است ـ یعنی تمام گیاهان، تمام جمادات، تمام حیوانات، تمام نباتات ﴿وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ﴾ در پیشگاه الهی سجده میکنند منتها اینها گاهی نماز فُرادا میخوانند گاهی نماز جماعت. به سلسلهٴ کوه فرمود وقتی که امام جماعتتان داود(سلام الله علیه) مشغول نماز است ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾; با او نماز جماعت بخوانید. این بارها این عرض شد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود سنگی است که قبل از اینکه من به مقام نبوّت برسم هر وقت مرا میدید سلام میکرد «و إنّی لأعرفه الآن»; الآن هم من آن سنگ را میشناسم; فرمود این قبل از اینکه من پیغمبر بشوم هر وقت مرا میدید سلام میکرد; سنگها هم فرق میکنند درختها هم فرق میکنند. فرمود ما به سلسلهٴ جبال دستور دادیم که نماز جماعتشان را با داود بخوانند: ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾.
تکریم خلیفة اللهی مقام انسان
﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ﴾ اینها به نحو موجبهٴ کلیه است اما به انسان که رسیده فرمود: ﴿وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَکَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ﴾; خیلی از مردماند که آنها هم تشریعشان با تکوین هماهنگ است و خیلیها هم هستند که این کار را نمیکنند [یعنی] تکویناً تابعاند اما تشریعاً که ﴿حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ﴾. اینها کسانیاند که اگر خدای سبحان در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ [مشمول این کریمه نمیشوند]. در بحثهای قبل هم داشتیم در ذیل همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که کرامتِ او حرفِ آخر نیست; ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ یک سؤال و جواب دارد: خب چرا انسان مُکرَّم است؟ کرامتِ او به استناد خلافت اوست که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾; وقتی به خلافت رسیدیم باز هم حرفِ آخر نیست، چرا خلیفهٴ خدا مُکرَّم است؟ برای اینکه خلیفهٴ خدا حرف مُستخلَفعنه را میزند و مستخلفعنه، کریم است، خب خلیفهٴ او میشود کریم. حالا اگر کسی ـ معاذ الله ـ به جای خلیفه نشسته و حرفِ خودش را زده، این خلافت را مصادره کرده [و] غارت کرده، میشود ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ پس معلوم میشود ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾ برای همه نیست برای خلیفةالله است. کسی که خلیفه است [باید حرف مستخلفعنه را بزند] اگر کسی قائممقام یک مدیرکل بود امضای او خریدار داشت محترم بود باید حرف مدیرکل را بزند نه حرف خودش را; اگر کسی به جای زید نشسته و احترام زید را میبیند باید حرفِ زید را بزند نه حرفِ خودش را.
رسالت مؤمنان در شناخت خلیفة الله
بارها گفته شد که این دعا از غنیترین و قویترین دعاهای ماست که در عصر غیبت باید بخوانیم که وجود مبارک امام صادق به زراره فرمود وظیفهٴ شما در عصر غیبت این است; وقتی زراره عرض کرد ما در عصر غیبت چه بکنیم، فرمود بگویید: «اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ رَسُولَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی». خب این ذیلش مشخص است که اگر کسی حجّت خدا را نشناخت «ماتَ میتةً جاهلیّة» این مشخص است; اما چرا اگر رسول را نشناخت حجّت را نمیشناسد و چرا اگر خدا را نشناخت رسول را نمیشناسد؟ برای اینکه بین سقیفه و غدیر فرق است; حجّت آن نیست که ساختهٴ سقیفه باشد حجّت آن است که نصبشدهٴ غدیر باشد. حجّت، خلیفهٴ رسول است، تا انسان مستخلفعنه را نشناسد خلیفه او را نمیشناسد آن وقت سر از سقیفه در میآورد. رسول خدا هم خلیفةالله است، تا کسی الله را نشناسد رسول الله را نمیشناسد، تا کسی موحّد نباشد خداشناس نباشد پیغمبرشناس نیست، چون پیغمبر را او فرستاده; تا مُرسِل را نشناسد رسول را نمیشناسد تا مستخلفعنه را نشناسد خلیفه را نمیشناسد. بهترین دعا در زمان غیبت همین دستور وجود مبارک امام صادق به زراره است. اگر این کار را کرد و اهل باور بود آن وقت به عنایت الهی میشود موحّدِ خوب، میشود پیغمبرشناس خوب، میشود امامشناس خوب، آن وقت در مسیراست.
کرامت انسانی در پرتو رسالت الهی
فرمود اگر کسی این کرامتِ ما را حفظ نکرده است کرامتِ او میشود دروغ; اگر گفت من انسانم و هر انسانی کریم است، این کرامت میشود کاذب. کرامتِ کاذب یک اهانتِ صادق را به دنبال دارد، چون ممکن نیست که هم کرامت کاذب باشد هم اهانت کاذب باشد، اگر عزّت کسی کاذب بود ذلّت او صادق است، لذا فرمود اینها که کریمِ بیجهتاند عزیزِ بیجهتاند، موهونِ باجهتاند، اینها که عزیزِ به عزّتِ باطلاند، ذلیلِ به ذلّت حق و صادقاند: ﴿وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ﴾. شما میخواهید کرامت را از کجا در بیاورید؟ خود انسان که نطفهای بود، این که کریم است. اگر خدا فرمود: ﴿لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ﴾، سببش را هم ذکر کرد فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ و اگر خلیفه بما انّه خلیفه، کریم است، باید کار مستخلفعنه را بکند نه کار خودش را; اگر کسی ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ شد، خلافت را غصب کرد، اگر خلافت را غصب کرد جا برای خطاب ﴿أُولئِکَ کَالأنْعَامِ﴾ است. بنابراین اگر کرامت، دروغ بود، اهانت میشود حق [و] اگر اهانت، حق بود، دیگر در برابر اهانت الهی هیچ کرامتی مطرح نیست: ﴿وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ﴾.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است