display result search
منو
تفسیر آیات 17 و 18 سوره حج

تفسیر آیات 17 و 18 سوره حج

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 6 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 17 و 18 سوره حج"

حکم الهی درباره ایمان آورندگان به انبیا هر عصری
ذکر ملّیتهای مختلف در تعبیرات قرآنی
بیان چهار اصل اساسی سعادت انسان در فرهنگ قرآن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَاری وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ ﴿17﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَکَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ ﴿18﴾

حکم الهی درباره ایمان آورندگان به انبیا هر عصری
بعد از اینکه عناصر محوری اصول دین در این سورهٴ مبار‌که روشن شد و خطوط کلی احکام هم بیان شد، فرمود این حرفی است که همهٴ انبیا آوردند [و] اختصاصی به وجود مبارک حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد. مردم هم شش گروه شدند: برخیها به رسول خدا ایمان آوردند که در زمان حضرت بودند؛ آنها که در زمان موسای کلیم بودند به آن حضرت ایمان آوردند؛ برخیها هم در زمان حضرت یحیی به او ایمان آوردند؛ برخیها هم به حضرت عیسی ایمان آوردند؛ برخیها هم به دین مجوس معتقد بودند و بعضیها هم مشرک بودند و خدای سبحان همهٴ اینها را همهٴ این مِلل و نِحَل را و عقاید و افکارشان را می‌داند و بین اینها هم در یوم القیامه فصل و داوری را به عهده دارد، چون ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ﴾.

ذکر ملّیتهای مختلف در تعبیرات قرآنی
در ترتیب این ملّیتهای شش‌گانه چون با «واو» عطف شده است هیچ تقدّم و تأخّر رتبه‌ای یا زمانی ملحوظ نیست؛ اگر عطف به «فاء» یا به «ثمّ» بود معلوم می‌شد که ترتیب ملحوظ بود و باید حفظ می‌شد ولی چون با «واو» عطف شده، مطلق شرکت مراد است (این یک نکته). نکتهٴ دوم اینکه [در تعبیرات قرآنی] گاهی نصارا قبل از صابئین است گاهی صابئین قبل از نصارا؛ در آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که قبلاً بحث شد این بود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَاری وَالصَّابِئِینَ﴾ اما در آیهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَاری﴾ که صابئین را قبل از نصارا ذکر کرد در حالی که در آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» نصارا را قبل از صابئین ذکر کرد.

بیان چهار اصل اساسی سعادت انسان در فرهنگ قرآن
معیار این فِرق آن مطلبی است که در ذیل آیهٴ 62 آمده یعنی هیچ کدام از اینها معیار حقّیّت و حقانیّت نیست [بلکه] هر کس در هر عصری که زندگی می‌کند اگر این سه اصل را رعایت کند اهل سعادت است: اصل اول: ایمان به خدا؛ اصل دوم: ایمان به قیامت؛ اصل سوم: عمل صالح. در قبل هم به عرض رسید که در فرهنگ قرآن، عملی صالح است که مطابق با حجّتِ عصر باشد؛ اگر عملی مطابق با حجّت عصر نبود [بلکه] مطابق با دینِ منسوخ بود، آن عمل، عمل صالح نیست. اگر عمل، صالح بود و منظور از عملِ صالح این است که مطابق با شریعت و حجّت عصر بود، یقیناً پیامبر آن عصر را هم این شخص قبول کرده که طبق دستور او عمل می‌کند. بنابراین چهار رکن اساسی که باعث ورود در بهشت است حاصل است: اول توحید؛ بعد معاد؛ سوم وحی و نبوّت و چهارم عمل به دستور اینها. این سومی و چهارمی با یک تعبیر بیان شده و آن این است که ﴿وَعَمِلَ صَالِحاً﴾، زیرا عملی در فرهنگ قرآن صالح است که مطابق با حجّت عصر باشد نه مطابق با دینِ منسوخ [و] اگر عمل، صالح بود یعنی مطابق با حجّت عصر بود، این شخصِ عامل، صاحبِ آن حجّت را یعنی آن ولیّ را، آ‌ن پیغمبر را، آن امام را به نبوّت و امامت پذیرفته است (یک) و مطابق دستور او عمل می‌کند (دو). این سومی و چهارمی با یک جمله بیان شده [و] اوّلی و دومی هم هر کدام با یک جملهٴ مستقل.
برای سعادتمند شدن و ورود در بهشت غیر از این چهار امر، چیز دیگر لازم نیست: ایمان به خدا؛ ایمان به قیامت؛ ایمان به وحی و نبوّت و عمل طبق دستور حجّت الهی. این معیار است لذا در پایان آیه 62 جمع‌بندی کرده فرمود عناوین و امثال ذلک دخیل نیست [بلکه] هر کسی در هر زمانی و در هر زمینی که زندگی می‌کند، وقتی سعادتمند است که این چهار امر را داشته باشد که سه امر مربوط به اصول است و یک امر هم مربوط به فروع.

تبیین هویت مجوس و زرتشت
مطلب بعدی آن است که جریان مجوس غیر از جریان زرتشت است؛ ممکن است زرتشت شناخته‌شده نباشد و تاریخ ولادت او و شخصیت او مشخص نباشد، برخی او را نبیّ بدانند برخی او را مُتنبّی بدانند؛ اما مجوس یک نِحلهٴ پذیرفته‌شدهٴ اهل کتاب است. کسی که پژوهشگر است باید بین عنوان مجوس ـ که در فقه به عنوان اهل کتاب شناخته شدند و به تعبیر علامه در تذکره و بسیاری از فقهای ما در کتابهایشان از مجوس جِزیه گرفته می‌شود مانند یهود و مسیحیّت ـ و شخص زرتشت فرق بگذارد (یک) و دربارهٴ زرتشت هم باید بحث کرد که آیا زرتشت یک نفر بود یا چند نفر (دو)، گاهی چیزی عنوان برای یک صاحب‌سِمَت است مثل اینکه سلاطین ایران را می‌گفتند: «کِسرا»، فرمانروایان مصر را می‌گفتند: «فرعون»، فرمانروایان چین را می‌گفتند: «خاقان»، فرمانروایان روم را می‌گفتند: «قیصر»، بخشی که نمرود زندگی می‌کرد هم این احتمال را دادند که فرمانروایان آ‌ن منطقه را بگویند: «نمرود» (اینها عنوان عام است نه اسم شخص خاص). بنابراین دو مطلب باید روشن بشود: یکی اینکه مجوس غیر از عنوان زرتشت است که اگر در احتجاج مرحوم طبرسی و مانند آن دربارهٴ شخص زرتشت آمده که او مُتنبّی است نه نبیّ با عنوان مجوس که تذکره علامه و سایر کتابهای فقهی اینها را به عنوان اهل کتاب می‌دانند، باید بین اینها فرق گذاشت و دوم اینکه آیا زرتشت یک شخص معیّن است یا عنوانی است برای رهبران مذهبی آن عصر ایران.

شاهد وحاکم بودن خداوند متعال براعمال
مطلب بعدی آن است که فرمود خدا فاصِل است: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ﴾، چرا او فاصل است؟ خب اگر او قاضی است او داور است، شاهدش چه کسی است؟ فرمود خدا خیلی شاهد دارد، اوّلین شاهد، خودش است: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ﴾، بنا بر اینکه «شهید» به معنی «شاهد» باشد. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که فرمود: «اِتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ»؛ در خلوت، گناه نکنید برای اینکه آن کس که امروز می‌بیند فردا داور هم اوست و هیچ نمی‌شود گفت که کسی نیست و ما در خفا معصیت می‌کنیم، در خفایِ خفا هم کسی گناه بکند خدا می‌داند؛ فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾؛ فرمود در درونِ درون شما خاطره‌ای باشد خدا می‌بیند.
مطلب بعدی آن است که خیلی از چیزهاست که بر انسان مخفی است در اثر کارهای نفس مسوّله و مانند آن؛ حبّ شیء، بغض شیء و مانند آن نمی‌گذارد انسان داورِ خوبی باشد؛ در درون انسان چیزی نهادینه شده است و انسان از آن غافل است، این می‌شود اخفا که این بالاتر از خفی است و خفی هم بالاتر از جَهر است. فرمود: ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَی﴾؛ هر سه را خدا می‌داند؛ اگر گفتار علنی داشته باشید که خب خدا می‌داند (این روشن است) اگر علنی نباشد مخفی باشد خدا می‌داند [و] بالاتر از مخفی اگر حتی برای خود شما هم مستور باشد او می‌داند. بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) این است که «اِتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ»؛ آن کس که امروز می‌بیند فردا داور اوست.

بیان شاهدان الهی در صحنه قیامت
بعد برای اینکه روشن بشود که صحنهٴ قیامت عدلِ محض است شهود فراوانی را ذکر می‌کند که اصلاً انسان، محفوف به شهود است و هر چه در اطراف او هست شاهد است لذا گناهی انکارپذیر نیست. از اعضا و جوارح خود انسان شروع کرده تا به در و دیوار؛ اعضا و جوارح انسان شهادت می‌دهد که ﴿یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ بعد اینها اعتراض می‌کنند: ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ﴾ پس همهٴ اعضا و جوارح ما شاهدند (یک)، در و دیوار جایی هم که ما در آ‌نجا زندگی می‌کردیم شاهدند (دو) به دلیل اینکه اینها ساجدند فرمان خدا را می‌برند و چیزی از یادشان نمی‌رود و درست درک می‌کنند و گناه نمی‌کنند. فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ﴾ ـ ترسیمِ دادگاهِ قضایی معاد را دارد بیان می‌کند ـ خدا قاضی است، شاهد چه کسی است؟ خدا شاهد است، اعضا و جوارح خود متّهم و مُجرِم شاهدند، زمین و زمان هم شاهدند، آسمان و زمین هم شاهدند لذا انسان نمی‌تواند چیزی را انکار کند. بنابراین ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾، سؤال: شاهد کیست؟ جواب: اول خود خدا: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ﴾، بعد چه کسانی شهادت می‌دهند؟ آسمان و زمین، همه شهادت می‌دهند، برای اینکه همهٴ اینها مطیع خدایند. این جزء غرر آیات ماست که موجودات آسمانی درک می‌کنند؛ این پنج طایفه از آیات است که دلالت می‌کند بر اینکه همهٴ اجرام چیز می‌فهمند.

ادراک و فهم گواهان روز قیامت
برخی از آیات یا روایات را انسان می‌تواند تأویل ببرد و توجیه بکند اما بسیاری از آن ادلّه قابل توجیه نیست. آن روایاتی که دارد قبر هر روز خطاب می‌کند: «أنا بیت الغربة، أنا بیت الوحشة، أنا بیت الدود»، خب برخیها آمدند بگویند این حرفها تمثیل است یعنی گویا زمین به انسان می‌گوید: «أنا بیت الوحشة». اینها به زحمت قابل تأویل است، ما که یقین نداریم که اینها حرف نمی‌زنند و درک نمی‌کنند، چرا توجیه بکنیم بگوییم این تشبیه و تمثیل است؟! حالا اینها قابل تشبیه و تمثیل باشد، این روایات فراوانی که دارد که مسجد شهادت می‌دهد برای عدّه‌ای، شفاعت می‌کند برای عدّهٴ دیگری، شکایت می‌کند از همسایه‌‌هایی که با آن رابطه ندارند، اینها را چطور توجیه بکنیم؟ این در قیامت شهادت می‌دهد، شفاعت می‌کند، شکایت هم می‌کند؛ از کسانی که همسایهٴ مسجدند و مرتّب در مسجد نماز می‌خوانند و حرمت مسجد را حفظ کردند، اگر لغزشی داشته باشند مسجد شفاعت می‌کند، کسی که همسایه مسجد است و اعتنا به مسجد ندارد مسجد هم شهادت می‌دهد هم شکایت می‌کند، ما اینها را چطور توجیه بکنیم؟ اینجا که دیگر قابل «گویا» گفتن نیست. آن مسئلهٴ «أنا بیت الوحدة» و «أنا بیت الغربة» مثلاً قابل توجیه است ولی دلیلی بر این توجیه نداریم، واقعاً حرف می‌زنند، حالا ما نتوانستیم بشنویم یک مطلب دیگر است؛ اما این ادلّه و روایات فراوان شفاعت و شکایت و شهادت را چه بکنیم؟!
اگر اینها در قیامت شهادت می‌دهند، شکایت می‌کنند، شفاعت می‌کنند، قیامت ظرفِ اَدای شهادت است (یک) و هر ادایی مسبوق به تحمّل است (دو)، اگر اینها امروز نفهمند فردا چگونه شهادت می‌دهند؟! اگر امروز واقعاً نفهمند و خدای سبحان فردا اینها را آگاه کند، فردا یوم الاحتجاج است، همین متّهمان و مجرمان می‌گویند خدایا تو به اینها یاد دادی وگرنه اینها چه شهادتی دارند بگویند؛ اگر اعضا و جوارح ما نفهمند ولی آن روز حرف بزنند، انسان به خدا عرض می‌کند خدایا تو به اینها گفتی، اینها چه می‌دانند. از اینکه انسان هیچ حرفی برای گفتن ندارد معلوم می‌شود اینها امروز می‌بینند و می‌فهمند و همان طوری که دیدند شهادت می‌دهند. بنابراین این پنج طایفه از آیات: طایفهٴ اسلام، طایفهٴ تسبیح، طایفهٴ سجود، طایفهٴ تحمید، طایفهٴ طوع و رغبت و اطاعت (این پنج طایفه از آیات) که قابل توجیه نیست. ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ﴾ یعنی «إنقادَ» همه‌شان مسلمان‌اند؛ ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ﴾ یعنی با شعور و ادراک؛ ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾ حالا گاهی با فعل ماضی گاهی با فعل مضارع گاهی ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ﴾ گاهی ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾ به عناوین مختلف آمده است؛ ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾؛ ﴿یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ این سه، دربارهٴ طوع و رغبت هم که در سورهٴ «فصلت» فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾.
خدا غریق رحمت کند مرحوم آقا سیّد عبدالحسین شرف‌الدین را! ایشان متأسفانه اینها را حمل بر تمثیل کرده که گفتن نیست سؤال و جوابِ حقیقی نیست [بلکه] گویا آسمان و زمین به خدا عرض می‌کنند که ما آمدیم در حال طوع و رغبت. چرا گویا؟! ما اگر نتوانستیم حرفِ آسمان و زمین را درک کنیم [آیا] نشان آن است که آ‌نها هم اهل درک نیستند؟! آنها حقیقتاً اهل درک‌اند حقیقتاً می‌فهمند حقیقتاً هم حرف می‌زنند. ﴿قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ نه «طائِعَین»؛ اینها تثنیه‌اند ولی در جواب که به خدا عرض می‌کنند، عرض می‌کنند خدایا ما با کاروانِ هستی آمدیم نه ما دو نفر آمدیم یا ما دو شیء آمدیم؛ ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ نه «طائِعَین» یعنی ما مجموعاً در خدمت شماییم. جامع‌ترین آیه در بین این طوایف خمسه همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است که ﴿إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ [که] تسبیحش با تحمید آمیخته است. بنابراین تحمیدِ عمومی، تسبیح عمومی، سجدهٴ عمومی، طوع عمومی، اسلام عمومی [داریم] و هیچ دلیلی هم نیست که اینها نمی‌فهمند بلکه شواهد و ادلهٴ فراوانی هست که اینها درک می‌کنند و می‌فهمند؛ این ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾ که سلسلهٴ جبال، نماز جماعت را به امامت داوود(سلام الله علیه) اقامه می‌کردند این بود. بنابراین همهٴ اینها می‌فهمند، وقتی همهٴ اینها می‌فهمند همهٴ اینها می‌شوند شاهد، پس محکمهٴ عدل خدا که مستقر شد قاضی خداست، اوّلین شاهد خداست، شهود بعدی هم در و دیوار عالم‌اند، این می‌شود محکمهٴ قیامت.

سجده و انقیاد موجودات در نظام تکوین
﴿أَلَمْ تَرَ﴾؛ اگر منظور از این رؤیت، رؤیت قلبی و شهود قلبی باشد مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت(علیهم السلام) است که اینها نور واحدند و کسانی که دست‌پرورده‌های خصوصی اینها هستند مثل اُویس‌قَرن، رُشید هَجری و امثال ذلک [و] اگر منظور از این رؤیت، رؤیت علمی باشد خب همهٴ کسانی که می‌توانند با اندیشه و فکر این مطلب را درک کنند. [منظورند]. ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ﴾؛ مستحضرید وقتی خدای سبحان بخواهد از ظرف و مظروف با هم خبر بدهد، گاهی از ظرف سخن به میان می‌آورد گاهی از مظروف [و] گاهی هم ممکن است از هر دو [سخن به میان آورد] گاهی می‌فرماید سماوات و ارض این‌چنین‌اند یعنی سماوات و اهلش [و] زمین و اهلش این‌چنین‌اند و گاهی می‌فرماید اهل سماء این‌چنین‌اند یعنی اهل سماء و سماء. فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ﴾ یعنی سماء و اهل سماء ﴿وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ یعنی زمین و اهل زمین. اینجا ﴿مَن فِی الْأَرْضِ﴾ از این فِرَق شش‌گانه هر که باشد ساجد است یعنی در نظام تکوین؛ درست است طبق نظام تشریع ما شش گروه و نِحله را شمردیم ولی در نظام تکوین همه مُنقاد و مطیع‌اند، تابع قضا و قَدَر الهی‌اند و نمی‌توانند غیر از این بکنند؛ همه‌شان در نظام تشریع مختارند ولی در نظام تکوین همه‌شان در تحت فرمان الهی‌اند و منقادند.
در قبال ﴿مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾، این موجودات را هم شمردند: شمس و قمر و نجوم که موجودات سمایی‌اند [و] جبال و شجر و دواب که موجودات ارضی‌اند. خب تا اینجا ناظر به نظام تکوین که همهٴ موجودات مطابق آن طوایف پنج‌گانهٴ آیات، منقاد و مطیع ذات اقدس الهی هستند. اینکه خدای سبحان گاهی دستور می‌دهد به باد که ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾، بالأخره این باد که آمده کاری به مؤمنین که نداشت، آنها را نسبت به یکدیگر ﴿نَخْلٍ خَاوِیَةٍ﴾؛ قرار داد؛ گاهی هم نسبت به قارون دستور می‌دهد به زمین که این را بگیر: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأرْضَ﴾؛ گاهی به این آبها می‌گوید شما چند دقیقه بایستید می‌گویند چَشم؛ اینها اطاعت می‌کنند درک می‌کنند، خب آبِ رفته، رفته [و] آبِ نیامده ایستاده، یک سدّ آبی تشکیل داد، پشت سر هم ایستادند؛ [دستور می‌دهد] شما چند لحظه صبر بکنید، می‌گویند چَشم. اینها درک است اینها فهم است اولیای الهی هم همین را دارند. خب تا اینجا مربوط به نظام تکوین بود؛ فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ﴾ سماء و اهلش ﴿وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ ارض و اهلش، شمس و قمر و نجوم و جبال و شجر و دواب (این تمام شد).

استعمال لفظ<کثیر> و مفهوم آن درجمله ﴿کثیرمن الناس﴾
﴿وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ﴾؛ چون عطف به منزلهٴ تکرار آن فعل است این‌چنین می‌شود که «یسجدُ له کثیرٌ مِن الناس». جناب زمخشری به زحمت افتاده، جناب فخررازی به زحمت افتاده که استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز نیست و باید راه‌حل پیدا کرد، در حالی که هیچ زحمتی نیست، استعمال لفظ در اکثر از معنا کاملاً جایز است. آنجاهایی که جای عقلی است که دست این آقایان خالی است، این چه استحالهٴ عقلی دارد؟! استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است ولی اینجا نیازی به آن ندارد، این عطف است، یک ﴿یَسْجُدُ﴾ی دیگر در کار است، نظام تکوین تمام شد، حالا به نظام تشریع رسید. فرمود در نظام تکوین هر که روی زمین است از این فِرق شش‌گانه ساجد است؛ چه بچه چه غیر بچه چه بالغ چه غیر بالغ چه مکلّف چه غیر مکلّف همه تابع‌اند ولی در نظام تشریع مردم دو قِسم‌اند: ﴿وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ﴾ بر اساس نظام تشریع، سجده می‌کنند؛ ﴿وَکَثیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ﴾، اینها سجده نمی‌کنند و مستحقّ‌ عذاب‌اند منتها همین سجده نکردن سبب معذّب شدن اینهاست.
کلمهٴ ﴿کَثیرٌ﴾ چند جا کاربرد دارد ـ اینها را در لمعه ملاحظه فرمودید که دِماء کثیر یا آب کثیر در برابر آب قلیل ـ کثیر گاهی کثیرِ نفسی است یعنی این آب فی نفسه کثیر است یا آن خون فی نفسه کثیر است، این مقابل ندارد، مقابلش هم ممکن است کثیر باشد چون در برابر چیزی نیست، این شیء فی حدّ نفسه کثیر است؛ یک وقت است که کثرتِ نسبی است (و نه نفسی) اینجا سنجش، معیار است [مثلا] اگر «الف» را نسبت به «باء» سنجیدیم گفتیم «الف» کثیر است، الاّ ولابد «باء» باید قلیل باشد، دیگر ما دو کثیر که نداریم (اگر این «الف» زیاد است آن «باء» کم است) پس یک کثرتِ نفسی داریم و یک کثرتِ نسبی. کثرت نفسی قیاسی نیست [یعنی] ممکن است که پنج شش امر همه کثیر باشند؛ یک جمعیّت فراوانی نظرشان این است یک جمعیّت فراوانی نظرشان آن است یک جمعیّت فراوانی نظرشان آن است، ممکن است این شش نحله‌ای که ذکر شده همه‌شان کثیر باشند اما یک کثرتِ نسبی است که ما شیئی را با غیر می‌سنجیم، اگر این «الف» را با غیر سنجیدیم و یکی کثیر شد، الاّ ولابد دیگری قلیل است (این یک مطلب).

بررسی فرق بین کثیر و اکثر
مطلب دیگر این است که بین کثیر و اکثر چه فرق است؟ اکثر حتماً امر نسبی است، حالا نسبت آن یا رجحان است یا ضرورت، اگر ضرورت بود می‌شود افعلِ تعیینی نظیر ﴿وأُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ و اگر رجحان بود می‌شود افعلِ تفضیلی؛ ولی بالأخره نسبی است. اگر شیئی اکثر بود مقابلش الاّ ولابد از آن کمتر است، حالا ولو اینکه فی نفسه کثیر باشد؛ ممکن است که «باء» اگر نسبت به خودش بسنجیم (نسبت به غیر نسنجیم) یک امر کثیر باشد؛ ولی از نظر مقایسه و سنجش وقتی با «الف» سنجیده شد، الاّ ولابد باید قلیل باشد، دیگر معنا ندارد که «الف» اکثرِ از «باء» باشد و «باء» هم همتای «الف» باشد. اکثر الاّ ولابد نسبی است [ولی] کثیر هم نسبی است هم نفسی.
مطلب سوم آن است که در فقه ملاحظه می‌کنید مخصوصاً در جواهر و اینها، برای اینکه معلوم بشود کدام قول طرفدار بیشتری دارد تعبیر این بزرگان این است که اَشهر این است «بل المشهور». مشهور بالاتر از اَشهر است؛ اگر گفتند این قول اَشهر است یعنی مقابل آن هم درست است [البته] به این حد نیست ولی ممکن است فی نفسه شهرت داشته باشد [مثلاً] قول اول را صد نفر گفتند قول دوم را هشتاد نفر گفتند هفتاد نفر گفتند؛ اَشهر مقابلش غیر اَشهر است ولی مشهور مقابلش قلیل است شاذّ نادر است؛ فرمودند: «خُذ بما اشتهرَ بین اصحابک». چون مشهور بالاتر از اَشهر است این بزرگان در کتاب فقهی می‌گویند: «الأشهر کذا بل المشهور کذا». اینجا که فرمود: ﴿کَثیرٌ ﴾، کثیرِ نفسی است نه کثیرِ نسبی؛ عدّهٴ زیادی سجده می‌کنند و عدّهٴ زیادی از سجده اِبا دارند؛ این نظام تشریع است. نفرمود عدّهٴ زیادی اِبا دارند فرمود عدّهٴ زیادی استحقاق عذاب دارند برای اینکه همان ابا کردن سبب معذّب شدن اینهاست. ﴿وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ﴾ یعنی ﴿أَلَمْ تَرَ﴾ که خیلیها اهل سجده‌اند ﴿وَکَثیرٌ﴾ اهل سجده نیستند که ﴿حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ﴾.

تمرد از امر به سجده مستوجب عذاب الهی
هر کسی که عذاب بر او سزاوار شد باید بداند این به تعذیبِ الهی است این خودبه‌خود نیست. درست است که اگر کسی ناپرهیزی کرد بیمار می‌شود اما این‌چنین نیست که این غذای مسموم خودبه‌خود بشود فاعلِ مستقل و دستگاه گوارش را از کار بیندازد و هیچ عاملی مافوق نباشد، همهٴ اینها علل مُعدِّه‌اند و به اصطلاح فاعلِ «مابه»‌اند، آن که فاعل «ما منه» است دیگری است که ﴿إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ﴾ اما او «یُمرِضُنی و یَشفین»؛ اِمراض به دست اوست شفا به دست اوست (اینها علل مُعدِّه‌اند). علل مُعدِّه هرگز کارِ علّت فاعلی را نمی‌کنند، اینها ابزارند، اینها وسایل‌اند، اینها فاعل «ما به‌»اند نه فاعل «ما منه»، کار از اینها ساخته نیست کار از دیگری ساخته است، لذا فرمود اگر کسی سجده نکرد درست است که ﴿حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ﴾ اما این به تعذیب الهی و به اهانت الهی است که خدا اهانت می‌کند: ﴿وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ﴾، چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ﴾. آن آیهٴ شانزده هم که فرمود: ﴿وَأَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ﴾، ضمیر ﴿یُرِیدُ﴾، الاّ ولابد به ﴿الله﴾ بر می‌گردد. اینجا هم ضمیر ﴿یَفْعَلُ﴾ به ﴿اللَّهَ﴾ برمی‌گردد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:41

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن