- 3
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 16 و 17 سوره حج
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 16 و 17 سوره حج"
غضب مشرکین در برابر نصرت الهی به پیامبر(ص)
تبیین مراتب سیرخلقت در جهت پذیرش معاد
فلسفه احضار مذاهب شش گانه در صحنه قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ ﴿15﴾ وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ ﴿16﴾ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَاری وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿17﴾
غضب مشرکین در برابر نصرت الهی به پیامبر صلیاللهعلیه
در این سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیاتی دربارهٴ توحید, آیاتی دربارهٴ نبوّت و آیاتی دربارهٴ معاد گذشت. طبق برخی از روایات، وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) فرمود ذات اقدس الهی او را یاری میکند در دنیا و در آخرت [که] گاهی آن ناصر هم در روایات مشخص شده است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در کنزالدقائق هم آمده است و این باعث خشم و غضب عدّهای شد و ـ به اصطلاح ـ غِیظ کردند [لذا] آیه نازل شد که اگر کسی فکر میکند [و] گمان میکند که خداوند پیامبرش را در دنیا و آخرت یاری نمیدهد و عصبانی است، این غضب و خشم خود را میتواند با انتحار, با حلقآویز کردن [و مانند] اینها حل کند، ببیند مشکلش با اینها حل میشود یا نه. بالأخره شما از دست چه کسی به ستوه آمدید؟! این ارادهٴ ذات اقدس الهی است که دین خود و پیامبر خود و ائمهٴ جانشینِ پیامبر را حفظ کند، شما اگر غیظ کردید عصبانی شدید چه کار از دستتان برمیآید شما اگر دست به خودکشی هم بزنید سودی ندارد. این وجه رایجی است که بسیاری از مفسّران این راه را پذیرفتند.
وجوه مرجع ضمیر<ینصرَهُ> در آیه ﴿مَن کان یظِنّ إن لَن یَنصِرَهُ﴾
این گروه معتقدند که ضمیر مفعول در ﴿یَنصُرَهُ﴾ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمیگردد؛ کسی که فکر میکرد [و] گمان میکرد خدا پیامبرش را ـ به وسیلهٴ فرشتهها یا به وسیلهٴ وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) ـ یاری نمیکند، این اگر خیلی غضبناک و عصبانی شد دست به خودکشی بزند [و] بالأخره هر کاری دلش میخواهد بکند ببیند مشکلش حل میشود یا نه؛ نظیر آنچه در آیهٴ 119 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت که ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ﴾؛ شما با آن غِیظ و خشمتان بمیرید، کاری از پیش نمیبرید. آیهٴ 119 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود که ﴿هَا أَنْتُمْ أُوْلاَءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ یُحِبُّونَکُمْ﴾؛ شما کفار را دوست دارید ولی آنها دوست شما نیستند ﴿وَتُؤْمِنُونَ بِالْکِتَابِ کُلِّهِ وَإِذَا لَقُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الغَیْظِ﴾؛ این منافقان وقتی شما را ببینند و چهره به چهره بشوند میگویند ما مؤمنیم ولی تنها بشوند انگشتِ خشم به دندان میگذارند انگشت میگزند به سبب شدّت غیظ؛ ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾. بر اساس این معنا، ضمیر ﴿یَنصُرَهُ﴾ به حضرت برمیگردد و منظور آیه این است که شما هر کاری از دستتان برمیآید بکنید ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ﴾.
برخیها معتقدند که چون نام مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این قسمت ذکر نشده، این ضمیر مفعول ﴿یَنصُرَهُ﴾ به همان ﴿مَن﴾ برمیگردد؛ ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ﴾؛ هر کس خیال کند که باید به سراغ بتها برود و خدا نمیتواند مشکل او را حل کند یا خدا حلّ مشکل او را به بتها واگذار کرده است [و] خدا ناصر نیست بتها ضارّ و نافعاند و ناصرند (اگر کسی چنین گمانی را دارد) دست به انتحار بزند ببیند که آیا میتواند این غیظ و خشم خود را در برابر مکتبِ توحیدی فرو بنشاند یا نه. این گروه که ضمیر ﴿یَنصُرَهُ﴾ را به ﴿مَن﴾ برمیگردانند توجیهشان این است که چون نام مبارک پیامبر ذکر نشده، ضمیر نمیتواند بدون مرجع در آیهای مطرح باشد و مرجع میخواهد، مرجع ضمیر مفعولی ﴿یَنصُرَهُ﴾ همان ﴿مَن﴾ است؛ منتها اینها به دو گروه تقسیم شدند: یک گروه منظور از این نصرت را مطلقِ یاری دانستند [و] گروه سوم که دومِ این گروهاند و سومِ در اصل مسئله، کسانیاند که منظور از این نَصر را رزق دانستند. زمینِ باراندیدهای که آماده برای تأمین رزق است را میگویند: «ارضِ مَنصوره» یعنی ارضی که نصرتِ رزق به او داده شده است. بنابراین سه وجه شد وجه اول این است که ضمیر به حضرت برمیگردد؛ وجه دوم و سوم آن است که ضمیر به «مَن» برمیگردد [و] فرق وجه دوم و سوم این است که نَصر در وجه دوم مطلق است و در وجه سوم خصوصِ رزق.
بررسی دیدگاه برخی مفسرین در بیان مرجع ضمیر﴿ینصرَهُ﴾
برخی از مفسّران فقط به ذکر وجوه سهگانه پرداختند؛ برخیها به ترجیح همان وجه اول عنایت کردند و وجه دوم و سوم را رد کردند مثل سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) وجه دوم و سوم را رد کردند و برخیها وجه دوم و سوم را پذیرفتند و وجه اول را رد کردند. آنها که وجه اول را رد کردند گفتند که ضمیر مرجع میخواهد، اگر در ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ﴾، ضمیر مفعولِ ﴿یَنصُرَهُ﴾ به حضرت برگردد، ضمیر، مرجع ندارد. این نکته را باید توجه کرد که البته ضمیر باید دارای مرجع باشد لکن در فضای قرآن اگر ضمیری بخواهد به «الله» برگردد یا ضمیری بخواهد به «رسولِ الله»(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد نیازی به تصریح نیست چون فضا, فضای خدا و پیامبر است، چه اینکه اگر فضای سورهای دربارهٴ یک مطلب بود و معلوم است که دربارهٴ آن مطلب است نیازی به ذکر آن مرجع نیست.
الآن در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» که گفته میشود: ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا﴾، خب ضمیر ﴿وَضُحَاهَا﴾ به شمس برمیگردد، این مشخص است؛ ﴿وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا﴾، اینجا هم ضمیر به شمس برمیگردد، این مشخص است اما در ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾، این ضمیر ﴿جَلاَّهَا﴾ به چه چیزی برمیگردد؟ [آیا یعنی] روز, آفتاب را روشن میکند؟ اینکه نیست چون آفتاب، روز را روشن میکند؛ [آیا یعنی] روز، ماه را روشن میکند؟ اینکه نیست، بر فرض هم باشد ضمیر مؤنث نیست؛ ضمیر ﴿جَلاَّهَا﴾ به امور برمیگردد به اشیاء برمیگردد, اگر ضمیر به امور یا اشیاء برمیگردد و در این فضا معلوم است که روز چه چیزی را روشن میکند، لازم نیست که ما قبلاً «الأشیاء» یا «الاُمور» داشته باشیم لذا هیچ کسی اشکال نکرده که در ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾ شما که مرجع ندارید به چه چیزی برمیگردد. وقتی گفتید روز روشن میکند معلوم است چه چیزی را روشن میکند؛ اشیاء را اشخاص را امور را, روز روشن میکند. بنابراین چون در فضای وحی، نام مبارک «الله» و نام مبارک «رسول خدا»(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشخص است نیازی به تصریح نیست, پس این اشکال نمیشود و زمینه را برای قول دوم و سوم فراهم نمیکند.
گذشته از این, روایاتی که در ذیل این آیه هست همان معنا را تأیید میکند که بسیاری از مفسّران گفتند و سیدناالاستاد هم همان را پذیرفته که ضمیر به رسول خدا برمیگردد و عدّهای از این خشمگین شدند که چطور وجود مبارک حضرت امیر یا فرشتهها و مانند آن، ناصر پیامبرند و از آن جهت که این سورهٴ مبارکهٴ «حج» در مدینه نازل شد و قبل از جریان فتح مکه بود [که] هنوز مشرکین سرِ پا بودند هنوز درصدد توطئه و جنگ بودند هنوز آن خشمشان فرو ننشست و به حسب ظاهر تسلیم نشدند، اینها دیدند که وجود مبارک حضرت که از مکه به مدینه مهاجرت کرده حکومت تشکیل داده عدّهای به او ایمان آوردند و سازمان نظامی پیدا کرده نیروی نظامی پیدا کرده آمادهٴ تجهیزات جنگی است و در بعضی از این صحنهها هم پیروز شد، این باعث خشم آنها شد چون شنیدند که خدای سبحان وعدهٴ نصرت داد که پیامبر را یاری میکند و اینها به خشم افتادند.
ناصواب بودن رجوع ضمیر <یَنصِرَهُ> به مسئله معاد
ذکر مسئلهٴ آخرت در اینجا تَطفّلی خواهد بود برای اینکه مشرکان اصلاً معتقد به آخرت نبودند تا بگویند که خدا که پیامبرش را در آخرت یاری میکند باعث خشم ماست؛ آنها میگویند انسان که مُرد تمام شد و مرگ پوسیدن است و انسان با حیوان هیچ فرقی ندارد [و] همان طوری که یک گرگ را بعد از مرگ محاکمه نمیکنند کسی که صدّامی فکر میکند یا مثل اوست, او را بعد از مرگ محاکمه نمیکنند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾ اینها به آخرت به آن معنایی که مسئلهٴ برزخ و قیامت است و حساب و کتاب و تطایر کتب و انطاق جوارح و اینها معتقد نیستند؛ آنها از نصرت حضرت در دنیا خمشگیناند.
اگر ضمیر به ﴿مَن﴾ برگردد درست است که مرجع ضمیر نزدیک است؛ ولی با فضای سوره با سیاق سوره با سِباق سوره هماهنگ نیست سوره در این [صدد] نیست که کسی گمان بکند خدا او را یاری میکند یا یاری نمیکند، سوره در بخش توحید است و نفی شرک است و امثال ذلک, بنابراین ظاهر هم همین است که ما به نقل سه وجه اکتفا نکنیم و ضمیر به وجود مبارک پیغمبر برمیگردد و در فضای قرآن اگر ضمیری بخواهد به «الله» یا «رسول الله» برگردد نیازی به تصریح نام مبارک آنها نیست چون فضا, فضای خدا و پیامبر است. اگر در جایی فضا روشن بود که مرجع ضمیر چیست، نیازی به ذکر مرجع نیست؛ نظیر ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾ بنابراین ضمیر به وجود مبارک رسول خدا برمیگردد. گذشته از اینکه این ﴿مَن کَانَ﴾ به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نشان میدهد که بعضی سنّت و سیرت سیّء آنها این بود که اصلاً فکرشان فکر توحیدی نبود. یک وقت است که میفرماید: «مَن یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ» خب اینها میتواند به «مَن» برگردد اما در ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ﴾، این ﴿کَانَ﴾ نشانهٴ آن استمرار است [یعنی] کسی که در درازمدّت فکر میکرد که وجود مبارک پیامبر منصورِ الهی نیست؛ اگر ضمیر به حضرت برنگردد و به ﴿مَن﴾ برگردد باید میفرمود: «مَن یَظُنّ أن لن ینصره الله»، دیگر «کان» نمیخواهد؛ اینها تأیید میکند که ضمیر به وجود مبارک حضرت برمیگردد. ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾ این خودش را حلقآویز بکند و بکُشد.
بی اثربودن غضب مشرکین در برابر نصرت الهی
﴿فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ﴾ ـ «سبب» را بر مصادیقی حمل کردند که یکی از آن مصادیق، «طناب» است که طناب را میگویند سبب؛ حبل، سبب است و مانند آن. منظور از «سماء» سقفِ بیت است یا درختِ بلند است یا صحنههای وسیعتر و سقفهای وسیعتر است [در هر حال] ﴿إِلَی السَّماءِ﴾ یعنی به طرف بالا ـ به وسیلهٴ طنابی که جای بلندی آویزان میکند این را امتداد بدهد ﴿ثُمَّ لْیَقْطَعْ﴾؛ خودکشی کند نَفَس خود را قطع کند یا از همان بالا خود را پَرت کند. ﴿فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ﴾؛ کِید او حیلهٴ او و اینکه دست به انتحار بزند، ببیند آیا خشمش را فرو مینشاند، چه کار میخواهد بکند. فرمود هر کاری از دست شما برمیآید بکن؛ شما که فکر میکنی خدا او را یاری نمیکند در حالی که اینچنین است، در برابر ارادهٴ خدای سبحان هر کاری که مقدور شماست انجام بدهید. آیهٴ قبل هم این است که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ﴾؛ شما بخواهید عصبانی بشوید سودی ندارد و هر کاری از دستتان بربیاید بخواهید آن غضبتان را فرو بنشانید این هم مقدورتان نیست. ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ﴾ (اولاً)، غیظ شما سودی ندارد (ثانیاً) و برای حلّ این غیظ هر کِیدی بخواهید اِعمال کنید بیاثر است (ثالثاً).
مراتب فیض الهی در هدایت انسان
در این قسمت فرمود: ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ﴾؛ ما آیات توحید را ذکر کردیم, آیات وحی و نبوّت را ذکر کردیم, آیات معاد را ذکر کردیم از این طرفِ اثباتی [و] آیات نفی شرک را ذکر کردیم, ضرر داشتن بتپرستی را ذکر کردیم، اینکه کاری از بتها و بتپرستی ساخته نیست را هم ذکر کردیم. اینها آیات الهی است که به صورت شفاف خدا بیان میکند منتها قرآن که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، این ادلّه و این استدلال و این بیانها هدایتِ عمومی است که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، اگر کسی گوشِ شنوا داشت پذیرفت چند قدم به همراه اولیای الهی حرکت کرد، از آن به بعد هدایتِ پاداشی نصیبش میشود، از آن به بعد گرایش و علاقه پیدا میکند به انجام دادن فرایض و انجام دادن نوافل که «إنّ للقلوب إقبالاً و ادبارا». این گرایشها این علاقهها این مَنشها فیضِ خداست، این را خدا به همه نمیدهد. آن اصلِ فطرت را به همه علیالسواء داده است که نِصاب لازم برای تکلیف است لذا مطابق آن فرمود: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾؛ اما اگر کسی بیاعتنایی کرد، یک بار, دو بار, ده بار, صد بار به او مهلت میدهد راه توبه را هم باز میکند [اگر توبه نکرد] از آن به بعد او را به حال خود رها میکند میگوید تو و راه خودت. وجود مبارک حضرت بارها عرض میکرد: «اللهمّ لا تَکِلْنی إلی نَفسی طَرفَةَ عینٍ أبدا»؛ این واگذاری انسان به حال خودش بدترین کیفر است برای اینکه انسانی که فقیرِ محض است وقتی به حال خود واگذار شد خب قهراً سقوط میکند؛ اما تصدّی هدایت او که هدایت پاداشی است [این است که چون] او «مقلّب القلوب» است قلبش را نَرم میکند گرایش میدهد.
میبینید خیلیها هستند که به زحمت به طرف مسجد و زیارت میروند؛ بعضیها اصلاً مشتاقانه میروند مثل اینکه به خانهٴ دوستشان میخواهند بروند، حرم رفتن برای آنها چیز لذیذی است اما بعضیها با تکلّف میروند. اینکه گرایش دارند لذّت میبرند اُنس دارند اینها فیض خداست؛ این را خدا به همه نمیدهد فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی﴾ هر کسی را که بخواهد. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» و «تغابن» هم هست که ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾, ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾؛ خب اینها هدایت تشریعی که نیست هدایت ابتدایی که نیست، فرمود اگر کسی به خدا ایمان بیاورد خدا دلش را رهبری میکند. این هدایتِ تشریعی این هدایت ابتدایی اگر نباشد که این ایمان نمیآورد یعنی آن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ اول است [بعد] این شخص ایمان آورد مطابق ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ (ثانیاً) این [سپس فرمود:] ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ که این ﴿یَهْدِ﴾ مرحلهٴ پاداشی است (ثالثاً). اول آن هدایت عمومی است که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ که عدّهای قبول میکنند و عدّهای نکول، آنها که قبول کردند میشود: ﴿یُؤْمِنَ بِاللّهِ﴾ که مرحلهٴ ثانی است, آنهایی که مرحلهٴ ثانی را گذراندند هدایت پاداشی نصیبشان میشود: ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾؛ اینجا هم همین طور است: ﴿أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ﴾.
تبیین مراتب سیرخلقت در جهت پذیرش معاد
در آن بیتالغزل در وسط سیرِ خلقت انسان فرمود: ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ این جمله که در آیهٴ پنج سورهٴ مبارکهٴ «حج» خوانده شد این را کاملاً در نظر شریف داشته باشید که در وسط قصّه فرمود: ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ این نه به قبل مرتبط است نه به بعد مرتبط است اما هدف است. انسان اوّلش خاک بود بعد نطفه بود بعد عَلقه بود بعد مضغه بود بعد کم کم عِظام شد بعد طفل میشود بعد از رَحِم به دامن میآید بعد نوجوان میشود بعد جوان میشود بعد میانسال میشود بعد فرتوت و کهنسال میشود بعد میمیرد این سیر را که ذکر میکند، در وسط بیتالغزلی هست واسطةالعِقدی هست که فرمود: ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾. این خیلی قیمتی است که چرا اینجا آمده [در حالی که] نه به گذشته رابطه دارد نه به آینده رابطه دارد؛ میخواهد بفرماید ما الآن نمیخواهیم کیفیت بشرسازی را برای شما بگوییم، ما میخواهیم مسئلهٴ معاد را طرح کنیم که شما دربارهٴ معاد چه مشکلی دارید، شما که میبینید، این دلیل را هر روز دارید میبینید، هر روز ما داریم مُرده را زنده میکنیم این خاکِ مُرده را ما هر روز داریم زنده میکنیم، آن وقت شما میگویید چگونه خدا مُرده را زنده میکند.
این یک تکّه خاک است بعد میآید در مزرعه بعد میشود میوه بعد میآید بازار بعد میآید نطفه بعد میشود علقه بعد میشود انسان؛ الآن اگر کسی برود پشتبام این نظام میبینید همین هفت میلیارد، دویست سال قبل در این باغها بودند، بعد هم اگر اهل بصر باشد میبیند همین هفت میلیارد، دویست سال بعد در باغها هستند؛ این طور نیست که از جای دیگر آمده باشند. آن ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ حساب خاصّ خودش را دارد تا دوباره در قیامت همینها را برگرداند سرِ جای اوّلیاش؛ فرمود ما هر روز داریم مُرده را زنده میکنیم شما مشکلتان چیست. این جملهٴ ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ خیلی گیراست که در وسط قرار گرفته است.
فلسفه احضار مذاهب شش گانه در صحنه قیامت
میفرماید حالا که معاد شد و همه زنده شدند بالأخره بشر شش گروه است ـ گروه هفتمی هم هستند منتها حالا آنها را اینجا ذکر نکردند ـ فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ آنهایی که مؤمناند [و] مسلماناند که تابع قرآن و عترتاند ﴿وَالَّذِینَ هَادُوا﴾؛ آنهایی که تابع حضرت موسای کلیماند ﴿وَالصَّابِئِینَ﴾ که حالا یا ستارهپرستاناند یا برخیها میگویند اینها شعبهای از مسیحیها هستند ترسایاناند ﴿وَالنَّصَاری﴾؛ آن شعبهٴ اصلی مسیحیّت ﴿وَالْمَجُوسَ﴾؛ زرتشتها ﴿وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا﴾ و گروه هفتم هم ملحدیناند. ملحدین آنهاییاند که میگویند: ﴿مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾؛ الحادیاند، مبدأ و معاد را نمیپذیرند. آنها چون در حجاز کم بودند آیاتی که مربوط به الحاد باشد کم است، ﴿مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ و مانند آن در قرآن هست اما خیلی نیست؛ ارتباط تنگاتنگ وجود مبارک حضرت با مشرکان بود و یا یهودیها و مسیحیها [یعنی با] اهل کتاب بود؛ فرمود ما همه این شش گروه را در صحنهٴ قیامت حاضر میکنیم. ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ﴾؛ او چون ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِین﴾ است، قولش فصلالخِطاب است, ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِین﴾ است، قضای او هم خیرالقضاست، بین همهٴ اینها داوری میکند [یعنی] یهودیها را با کتابشان, مسیحیها را با کتابشان, مجوس را با کتابشان و هکذا [حسابرسی میکند]؛ هم اینها را از هم جدا میکند (یک) که این جدایی برونمرزی است و هم در داخلهٴ اینها, اینها را با حساب و کتاب خودشان از یکدیگر جدا میکند که این فصلالخِطاب درونمرزی است. فرمود اینها را هم از هم جدا میکنند مطابق کتابشان [و] اعمال آنها را میسنجند که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾.
معیار اهل نجات بودن مذاهب هر عصری در قیامت
اینجا چند مطلب است: یکی اینکه این ارتباطی با آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ندارد؛ آیهٴ 62 سورهٴ «بقره» این بود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَاری وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ که این ناظر به آن است که اینها چه در دنیا چه در آخرت هر کدام مطابق این اصول سهگانه از سعادت برخوردارند؛ چه مسلمانها چه یهودیها چه مسیحیها چه صابئین هر کسی این سه اصل را داشته باشد اهل نجات است: ایمانِ به خدا ایمان به قیامت و عملِ صالح.
برخیها خیال میکردند که این پلورالیزم مذهبی و دینی را تأیید میکند یعنی یهودیها هم اهل نجاتاند نصارا هم اهل نجاتاند صابئین هم اهل نجاتاند آن طوری که مسلمین اهل نجاتاند، در حالی که اینچنین نیست. در آن بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که این نمیخواهد کثرتگرایی دینی را در عصر واحد امضا بکند، کثرتگرایی سیاسی و اجتماعی را که با هم زندگی مسالمتآمیز داشته باشید امضا میکند اما کثرتگرایی دینی و مذهبی و کلامی و حق بودن را هرگز امضا نمیکند، برای اینکه در فرهنگ قرآن این سه اصل معتبر است: توحید که آن را قبول کردند؛ عقیدهٴ به معاد که آن را هم قبول کردند و عمل صالح [که] عمل صالح در فرهنگ قرآن عملی است که مطابق با حجّتِ عصر باشد، حجّت عصر در زمان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) دینِ آن حضرت بود, در زمان حضرت موسی همچنین, در زمان حضرت عیسی همچنین و امروز عمل صالح مطابق با قرآن و عترت است. الآن اگر کسی به طرف بیتالمقدس نماز بخواند دائماً هم نماز بخواند عمل صالح نیست، عملی را قرآن صالح میداند که مطابق با حجّت عصر باشد، لذا در بخشهای دیگر از قرآن فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾.
اگر در عصر خودشان باشد بله, هر کسی در عصر خودش این سه اصل را داشته باشد اهل نجات است [یعنی] یهودیها در عصر خودشان, مسیحیها در عصر خودشان و صابئان در عصر خودشان اما در عصری که حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمدند و دیگر انقطع الوحی و ختم نبوّت اعلام شده است، تنها عملی صالح است که مطابق قرآن و عترت باشد، اگر مطابق نباشد که این دیگر عمل صالح نیست؛ حالا آن کاری که رهبانیّت میکردند کلیسا میکردند، امروز که این عمل, عمل صالح نیست. عملی در فرهنگ قرآن صالح است که مطابق با حجّت عصر باشد. این [آیهٴ 62 سورهٴ «بقره»] هرگز پلورالیزم مذهبی را امضا نکرده و نمیکند، البته با هم زندگی کردن, زندگی مسالمتآمیز داشتن, ﴿لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ﴾ بودن مطلب دیگر است. بنابراین این آیهٴ 62 که قبلاً بحث شد هیچ ارتباطی با آیهٴ محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «حج» ندارد. در سورهٴ «حج» میفرماید در قیامت بین همهٴ اینها داوری هست و خدا هم ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِین﴾ است و فصلالقضاء و فصلالخِطاب به عهدهٴ خدای سبحان است.
تاریخچه مجوس و مشرک نبودن برخی مذاهب شش گانه
در جریان مجوس مستحضرید علامه در تذکره بالصراحه میگوید که مجوسیها باید جِزیه بدهند و مانند آن, خیلی از فقها این را فرمودند. در ذیل همین آیه این روایت آمده است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که «سَلونی قبل أن تَفقدونی» بعد اشعث قیام کرد عرض کرد که یا امیرالمؤمنین ـ چون حضرت فرمود: «سَلونی قبل أن تَفقدونی», او به حضرت عرض کرد ـ چرا از مجوس جِزیه گرفته میشود. معلوم میشود که قرارداد جزیه با زرتشتیها امری بود عملی [زیرا] او سؤال نکرد که آیا از مجوس جزیه گرفته میشود یا نه, سؤال کرد که چرا از مجوس جزیه گرفته میشود [پس] معلوم میشود این امرِ پذیرفتهشده بود. اگر سؤال این بود که آیا از مجوس از زرتشتیها جزیه گرفته میشود یا نه, خب این معلوم میشود که سابقهاش روشن نبود اما سؤال اشعث در آن جمع این بود که چرا از مجوس جزیه گرفته میشود. وجود مبارک حضرت هم فرمود آنها پیامبری داشتند کتابی داشتند.
تاریخ انبیا ـ متأسفانه ـ خیلی در حوزهها رواج ندارد! اینکه زرتشت در چه عصری بود, با کدام یک از این سلاطین ایران روبهرو بود, نامههایی از او بود حرفهایی از او بود, اینکه برخورد زرتشت با حکومتها چگونه بود برخورد زرتشت با مردم چگونه بود [اگر از اینها مطلع بودیم] خیلی میتوانست به ما کمک بکند. در جریان حضرت موسی و جریان حضرت عیسی و اینها آیات فراوانی هست. قرآن کریم جریان انبیای آن طرف آب و این طرف آب یعنی خاوردور و باختردور را ذکر نکرده برای اینکه اگر ذکر میکرد اینها میگفتند که ـ معاذ الله ـ اینها افسانه است برای اینکه مگر آن طرف آب خبری است; نه اقیانوسپیمایی در کار بود نه هواپیمایی, اینها خبر نداشتند [به همین دلیل] اگر میفرمود در خاوردور یا باختردور پیامبری بود [و] مردم اینچنین بودند, باور نمیشد لذا فقط انبیای خاورمیانهای را ذکر کرده که بعد بفرماید: ﴿فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبین﴾. جریان زرتشت را هم اگر کتابی مانده بود نظیر جریان تورات و انجیل حتماً ذکر میکرد و نبودِ این کتاب ـ متأسفانه ـ باعث شد که آیاتی در این زمینه نیست ولی خب بالأخره فقهای ما مثل علامه در تذکره و مانند آن فتوا دادند که از زرتشتیها جزیه گرفته میشود; در زمان وجود مبارک حضرت که ظهور میکند این طور است. خب, این برای مجوس که حضرت طبق این روایت به اشعث جواب فرمود.
مشرکین در برابر اینها هستند, پس معلوم میشود که این ﴿وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا﴾ که گروه ششماند غیر از مجوساند; مجوس مشرک نیست, نصارا مشرک نیست, صابئین مشرک نیستند, یهودیها مشرک نیستند, ﴿الَّذِینَ آمَنُوا﴾ هم مشرک نیستند. حالا برخی از اینها که گرفتار تَثلیث یا تثنیه شدند حسابشان جداست; ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ یا کسانی که ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ حسابشان جداست.
مفهوم <شهید> در جمله ﴿إن الله علی کُلُ شَی شَهید﴾
بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾; این ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ غیر از «ان الله بکل شیء شهید» است; این «شهید» نمیتواند به معنی شاهد باشد, به معنی «مشهود» است. در آیهٴ ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ هم همین مطرح است. یک وقت میگوییم: ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾; این «حقٌّ لا ریب فیه» یا ﴿بِکُلِّ شَیءٍ بَصِیرٌ﴾ «بکلّ شیء سمیع» «بکلّ شیء شهید» که اینها درست است; اما اگر گفتیم: ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾, این «شهید» اگر به معنی عَلیم باشد اگر به معنی شاهد باشد که با «علی» استعمال نمیشود. ما بخواهیم بگوییم خدا همه چیز را میبیند و همه چیز را مشاهده میکند باید بگوییم: «بکلّ شیء شهید» نه ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ اما اگر «علیٰ» گفتیم, این «شهید» را الاّ ولابد باید به معنی «مشهود» بگیریم. خدای سبحان بالای هر چیزی مشهود است یعنی شما هر چیزی را بخواهی ببینی اول خدا را میبینی; منتها حالا نابینایی حرف دیگر است [این] مشکل خود شماست; او بالای هر چیزی هست حالا اگر کسی چشمش فقط این زیر را دید خب این دیگر بالایی را نمیبیند. حالا فرض کنید کسی دستش را گذاشته روی کتابی, این شخص نزدیکبین است و باریکبین است و ضعیفبین است و ریزبین است و زیربین و این دستی که روی کتاب است را نمیبیند, خب کوری خودش است, فقط دست روی کتاب است; «إنّ الله علی کلّ شیء مشهود».
اگر گفته شد: «ما رأیت شیئاً إلاّ و رأیت الله قبله» بر اساس همین جهت است. مگر میشود بر اساس «داخل فی الأشیاء لا کشیء داخل فی شیء» خدا جایی حضور نداشته باشد ظهور نداشته باشد؟! اما «عَمِیت عینٌ لا تراک علیها رقیبا» این بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء نفرین نیست که کور باد [بلکه یعنی] آن که تو را نمیبیند کور است; «عَمِیت عینٌ لا تراک علیها رقیبا» خدایا! آنکه تو را رقیب و حاضر و ناظر نمیبیند کور است نه کور باد. ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ اگر مشهودِ بالای هر چیز است, در این فِرَق ششگانه کسی نمیتواند جزء آن پنج فرقه باشد, باید جزء فرقهٴ اُولیٰ باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
غضب مشرکین در برابر نصرت الهی به پیامبر(ص)
تبیین مراتب سیرخلقت در جهت پذیرش معاد
فلسفه احضار مذاهب شش گانه در صحنه قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ ﴿15﴾ وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ ﴿16﴾ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَاری وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿17﴾
غضب مشرکین در برابر نصرت الهی به پیامبر صلیاللهعلیه
در این سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیاتی دربارهٴ توحید, آیاتی دربارهٴ نبوّت و آیاتی دربارهٴ معاد گذشت. طبق برخی از روایات، وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) فرمود ذات اقدس الهی او را یاری میکند در دنیا و در آخرت [که] گاهی آن ناصر هم در روایات مشخص شده است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در کنزالدقائق هم آمده است و این باعث خشم و غضب عدّهای شد و ـ به اصطلاح ـ غِیظ کردند [لذا] آیه نازل شد که اگر کسی فکر میکند [و] گمان میکند که خداوند پیامبرش را در دنیا و آخرت یاری نمیدهد و عصبانی است، این غضب و خشم خود را میتواند با انتحار, با حلقآویز کردن [و مانند] اینها حل کند، ببیند مشکلش با اینها حل میشود یا نه. بالأخره شما از دست چه کسی به ستوه آمدید؟! این ارادهٴ ذات اقدس الهی است که دین خود و پیامبر خود و ائمهٴ جانشینِ پیامبر را حفظ کند، شما اگر غیظ کردید عصبانی شدید چه کار از دستتان برمیآید شما اگر دست به خودکشی هم بزنید سودی ندارد. این وجه رایجی است که بسیاری از مفسّران این راه را پذیرفتند.
وجوه مرجع ضمیر<ینصرَهُ> در آیه ﴿مَن کان یظِنّ إن لَن یَنصِرَهُ﴾
این گروه معتقدند که ضمیر مفعول در ﴿یَنصُرَهُ﴾ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمیگردد؛ کسی که فکر میکرد [و] گمان میکرد خدا پیامبرش را ـ به وسیلهٴ فرشتهها یا به وسیلهٴ وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) ـ یاری نمیکند، این اگر خیلی غضبناک و عصبانی شد دست به خودکشی بزند [و] بالأخره هر کاری دلش میخواهد بکند ببیند مشکلش حل میشود یا نه؛ نظیر آنچه در آیهٴ 119 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت که ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ﴾؛ شما با آن غِیظ و خشمتان بمیرید، کاری از پیش نمیبرید. آیهٴ 119 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود که ﴿هَا أَنْتُمْ أُوْلاَءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ یُحِبُّونَکُمْ﴾؛ شما کفار را دوست دارید ولی آنها دوست شما نیستند ﴿وَتُؤْمِنُونَ بِالْکِتَابِ کُلِّهِ وَإِذَا لَقُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الغَیْظِ﴾؛ این منافقان وقتی شما را ببینند و چهره به چهره بشوند میگویند ما مؤمنیم ولی تنها بشوند انگشتِ خشم به دندان میگذارند انگشت میگزند به سبب شدّت غیظ؛ ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾. بر اساس این معنا، ضمیر ﴿یَنصُرَهُ﴾ به حضرت برمیگردد و منظور آیه این است که شما هر کاری از دستتان برمیآید بکنید ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ﴾.
برخیها معتقدند که چون نام مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این قسمت ذکر نشده، این ضمیر مفعول ﴿یَنصُرَهُ﴾ به همان ﴿مَن﴾ برمیگردد؛ ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ﴾؛ هر کس خیال کند که باید به سراغ بتها برود و خدا نمیتواند مشکل او را حل کند یا خدا حلّ مشکل او را به بتها واگذار کرده است [و] خدا ناصر نیست بتها ضارّ و نافعاند و ناصرند (اگر کسی چنین گمانی را دارد) دست به انتحار بزند ببیند که آیا میتواند این غیظ و خشم خود را در برابر مکتبِ توحیدی فرو بنشاند یا نه. این گروه که ضمیر ﴿یَنصُرَهُ﴾ را به ﴿مَن﴾ برمیگردانند توجیهشان این است که چون نام مبارک پیامبر ذکر نشده، ضمیر نمیتواند بدون مرجع در آیهای مطرح باشد و مرجع میخواهد، مرجع ضمیر مفعولی ﴿یَنصُرَهُ﴾ همان ﴿مَن﴾ است؛ منتها اینها به دو گروه تقسیم شدند: یک گروه منظور از این نصرت را مطلقِ یاری دانستند [و] گروه سوم که دومِ این گروهاند و سومِ در اصل مسئله، کسانیاند که منظور از این نَصر را رزق دانستند. زمینِ باراندیدهای که آماده برای تأمین رزق است را میگویند: «ارضِ مَنصوره» یعنی ارضی که نصرتِ رزق به او داده شده است. بنابراین سه وجه شد وجه اول این است که ضمیر به حضرت برمیگردد؛ وجه دوم و سوم آن است که ضمیر به «مَن» برمیگردد [و] فرق وجه دوم و سوم این است که نَصر در وجه دوم مطلق است و در وجه سوم خصوصِ رزق.
بررسی دیدگاه برخی مفسرین در بیان مرجع ضمیر﴿ینصرَهُ﴾
برخی از مفسّران فقط به ذکر وجوه سهگانه پرداختند؛ برخیها به ترجیح همان وجه اول عنایت کردند و وجه دوم و سوم را رد کردند مثل سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) وجه دوم و سوم را رد کردند و برخیها وجه دوم و سوم را پذیرفتند و وجه اول را رد کردند. آنها که وجه اول را رد کردند گفتند که ضمیر مرجع میخواهد، اگر در ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ﴾، ضمیر مفعولِ ﴿یَنصُرَهُ﴾ به حضرت برگردد، ضمیر، مرجع ندارد. این نکته را باید توجه کرد که البته ضمیر باید دارای مرجع باشد لکن در فضای قرآن اگر ضمیری بخواهد به «الله» برگردد یا ضمیری بخواهد به «رسولِ الله»(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برگردد نیازی به تصریح نیست چون فضا, فضای خدا و پیامبر است، چه اینکه اگر فضای سورهای دربارهٴ یک مطلب بود و معلوم است که دربارهٴ آن مطلب است نیازی به ذکر آن مرجع نیست.
الآن در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» که گفته میشود: ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا﴾، خب ضمیر ﴿وَضُحَاهَا﴾ به شمس برمیگردد، این مشخص است؛ ﴿وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا﴾، اینجا هم ضمیر به شمس برمیگردد، این مشخص است اما در ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾، این ضمیر ﴿جَلاَّهَا﴾ به چه چیزی برمیگردد؟ [آیا یعنی] روز, آفتاب را روشن میکند؟ اینکه نیست چون آفتاب، روز را روشن میکند؛ [آیا یعنی] روز، ماه را روشن میکند؟ اینکه نیست، بر فرض هم باشد ضمیر مؤنث نیست؛ ضمیر ﴿جَلاَّهَا﴾ به امور برمیگردد به اشیاء برمیگردد, اگر ضمیر به امور یا اشیاء برمیگردد و در این فضا معلوم است که روز چه چیزی را روشن میکند، لازم نیست که ما قبلاً «الأشیاء» یا «الاُمور» داشته باشیم لذا هیچ کسی اشکال نکرده که در ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾ شما که مرجع ندارید به چه چیزی برمیگردد. وقتی گفتید روز روشن میکند معلوم است چه چیزی را روشن میکند؛ اشیاء را اشخاص را امور را, روز روشن میکند. بنابراین چون در فضای وحی، نام مبارک «الله» و نام مبارک «رسول خدا»(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشخص است نیازی به تصریح نیست, پس این اشکال نمیشود و زمینه را برای قول دوم و سوم فراهم نمیکند.
گذشته از این, روایاتی که در ذیل این آیه هست همان معنا را تأیید میکند که بسیاری از مفسّران گفتند و سیدناالاستاد هم همان را پذیرفته که ضمیر به رسول خدا برمیگردد و عدّهای از این خشمگین شدند که چطور وجود مبارک حضرت امیر یا فرشتهها و مانند آن، ناصر پیامبرند و از آن جهت که این سورهٴ مبارکهٴ «حج» در مدینه نازل شد و قبل از جریان فتح مکه بود [که] هنوز مشرکین سرِ پا بودند هنوز درصدد توطئه و جنگ بودند هنوز آن خشمشان فرو ننشست و به حسب ظاهر تسلیم نشدند، اینها دیدند که وجود مبارک حضرت که از مکه به مدینه مهاجرت کرده حکومت تشکیل داده عدّهای به او ایمان آوردند و سازمان نظامی پیدا کرده نیروی نظامی پیدا کرده آمادهٴ تجهیزات جنگی است و در بعضی از این صحنهها هم پیروز شد، این باعث خشم آنها شد چون شنیدند که خدای سبحان وعدهٴ نصرت داد که پیامبر را یاری میکند و اینها به خشم افتادند.
ناصواب بودن رجوع ضمیر <یَنصِرَهُ> به مسئله معاد
ذکر مسئلهٴ آخرت در اینجا تَطفّلی خواهد بود برای اینکه مشرکان اصلاً معتقد به آخرت نبودند تا بگویند که خدا که پیامبرش را در آخرت یاری میکند باعث خشم ماست؛ آنها میگویند انسان که مُرد تمام شد و مرگ پوسیدن است و انسان با حیوان هیچ فرقی ندارد [و] همان طوری که یک گرگ را بعد از مرگ محاکمه نمیکنند کسی که صدّامی فکر میکند یا مثل اوست, او را بعد از مرگ محاکمه نمیکنند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾ اینها به آخرت به آن معنایی که مسئلهٴ برزخ و قیامت است و حساب و کتاب و تطایر کتب و انطاق جوارح و اینها معتقد نیستند؛ آنها از نصرت حضرت در دنیا خمشگیناند.
اگر ضمیر به ﴿مَن﴾ برگردد درست است که مرجع ضمیر نزدیک است؛ ولی با فضای سوره با سیاق سوره با سِباق سوره هماهنگ نیست سوره در این [صدد] نیست که کسی گمان بکند خدا او را یاری میکند یا یاری نمیکند، سوره در بخش توحید است و نفی شرک است و امثال ذلک, بنابراین ظاهر هم همین است که ما به نقل سه وجه اکتفا نکنیم و ضمیر به وجود مبارک پیغمبر برمیگردد و در فضای قرآن اگر ضمیری بخواهد به «الله» یا «رسول الله» برگردد نیازی به تصریح نام مبارک آنها نیست چون فضا, فضای خدا و پیامبر است. اگر در جایی فضا روشن بود که مرجع ضمیر چیست، نیازی به ذکر مرجع نیست؛ نظیر ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾ بنابراین ضمیر به وجود مبارک رسول خدا برمیگردد. گذشته از اینکه این ﴿مَن کَانَ﴾ به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) نشان میدهد که بعضی سنّت و سیرت سیّء آنها این بود که اصلاً فکرشان فکر توحیدی نبود. یک وقت است که میفرماید: «مَن یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ» خب اینها میتواند به «مَن» برگردد اما در ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ﴾، این ﴿کَانَ﴾ نشانهٴ آن استمرار است [یعنی] کسی که در درازمدّت فکر میکرد که وجود مبارک پیامبر منصورِ الهی نیست؛ اگر ضمیر به حضرت برنگردد و به ﴿مَن﴾ برگردد باید میفرمود: «مَن یَظُنّ أن لن ینصره الله»، دیگر «کان» نمیخواهد؛ اینها تأیید میکند که ضمیر به وجود مبارک حضرت برمیگردد. ﴿مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾ این خودش را حلقآویز بکند و بکُشد.
بی اثربودن غضب مشرکین در برابر نصرت الهی
﴿فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّماءِ﴾ ـ «سبب» را بر مصادیقی حمل کردند که یکی از آن مصادیق، «طناب» است که طناب را میگویند سبب؛ حبل، سبب است و مانند آن. منظور از «سماء» سقفِ بیت است یا درختِ بلند است یا صحنههای وسیعتر و سقفهای وسیعتر است [در هر حال] ﴿إِلَی السَّماءِ﴾ یعنی به طرف بالا ـ به وسیلهٴ طنابی که جای بلندی آویزان میکند این را امتداد بدهد ﴿ثُمَّ لْیَقْطَعْ﴾؛ خودکشی کند نَفَس خود را قطع کند یا از همان بالا خود را پَرت کند. ﴿فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ﴾؛ کِید او حیلهٴ او و اینکه دست به انتحار بزند، ببیند آیا خشمش را فرو مینشاند، چه کار میخواهد بکند. فرمود هر کاری از دست شما برمیآید بکن؛ شما که فکر میکنی خدا او را یاری نمیکند در حالی که اینچنین است، در برابر ارادهٴ خدای سبحان هر کاری که مقدور شماست انجام بدهید. آیهٴ قبل هم این است که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ﴾؛ شما بخواهید عصبانی بشوید سودی ندارد و هر کاری از دستتان بربیاید بخواهید آن غضبتان را فرو بنشانید این هم مقدورتان نیست. ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ﴾ (اولاً)، غیظ شما سودی ندارد (ثانیاً) و برای حلّ این غیظ هر کِیدی بخواهید اِعمال کنید بیاثر است (ثالثاً).
مراتب فیض الهی در هدایت انسان
در این قسمت فرمود: ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَأَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ﴾؛ ما آیات توحید را ذکر کردیم, آیات وحی و نبوّت را ذکر کردیم, آیات معاد را ذکر کردیم از این طرفِ اثباتی [و] آیات نفی شرک را ذکر کردیم, ضرر داشتن بتپرستی را ذکر کردیم، اینکه کاری از بتها و بتپرستی ساخته نیست را هم ذکر کردیم. اینها آیات الهی است که به صورت شفاف خدا بیان میکند منتها قرآن که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، این ادلّه و این استدلال و این بیانها هدایتِ عمومی است که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، اگر کسی گوشِ شنوا داشت پذیرفت چند قدم به همراه اولیای الهی حرکت کرد، از آن به بعد هدایتِ پاداشی نصیبش میشود، از آن به بعد گرایش و علاقه پیدا میکند به انجام دادن فرایض و انجام دادن نوافل که «إنّ للقلوب إقبالاً و ادبارا». این گرایشها این علاقهها این مَنشها فیضِ خداست، این را خدا به همه نمیدهد. آن اصلِ فطرت را به همه علیالسواء داده است که نِصاب لازم برای تکلیف است لذا مطابق آن فرمود: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾؛ اما اگر کسی بیاعتنایی کرد، یک بار, دو بار, ده بار, صد بار به او مهلت میدهد راه توبه را هم باز میکند [اگر توبه نکرد] از آن به بعد او را به حال خود رها میکند میگوید تو و راه خودت. وجود مبارک حضرت بارها عرض میکرد: «اللهمّ لا تَکِلْنی إلی نَفسی طَرفَةَ عینٍ أبدا»؛ این واگذاری انسان به حال خودش بدترین کیفر است برای اینکه انسانی که فقیرِ محض است وقتی به حال خود واگذار شد خب قهراً سقوط میکند؛ اما تصدّی هدایت او که هدایت پاداشی است [این است که چون] او «مقلّب القلوب» است قلبش را نَرم میکند گرایش میدهد.
میبینید خیلیها هستند که به زحمت به طرف مسجد و زیارت میروند؛ بعضیها اصلاً مشتاقانه میروند مثل اینکه به خانهٴ دوستشان میخواهند بروند، حرم رفتن برای آنها چیز لذیذی است اما بعضیها با تکلّف میروند. اینکه گرایش دارند لذّت میبرند اُنس دارند اینها فیض خداست؛ این را خدا به همه نمیدهد فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی﴾ هر کسی را که بخواهد. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» و «تغابن» هم هست که ﴿إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾, ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾؛ خب اینها هدایت تشریعی که نیست هدایت ابتدایی که نیست، فرمود اگر کسی به خدا ایمان بیاورد خدا دلش را رهبری میکند. این هدایتِ تشریعی این هدایت ابتدایی اگر نباشد که این ایمان نمیآورد یعنی آن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ اول است [بعد] این شخص ایمان آورد مطابق ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ (ثانیاً) این [سپس فرمود:] ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ که این ﴿یَهْدِ﴾ مرحلهٴ پاداشی است (ثالثاً). اول آن هدایت عمومی است که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ که عدّهای قبول میکنند و عدّهای نکول، آنها که قبول کردند میشود: ﴿یُؤْمِنَ بِاللّهِ﴾ که مرحلهٴ ثانی است, آنهایی که مرحلهٴ ثانی را گذراندند هدایت پاداشی نصیبشان میشود: ﴿مَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾؛ اینجا هم همین طور است: ﴿أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یُرِیدُ﴾.
تبیین مراتب سیرخلقت در جهت پذیرش معاد
در آن بیتالغزل در وسط سیرِ خلقت انسان فرمود: ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ این جمله که در آیهٴ پنج سورهٴ مبارکهٴ «حج» خوانده شد این را کاملاً در نظر شریف داشته باشید که در وسط قصّه فرمود: ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ این نه به قبل مرتبط است نه به بعد مرتبط است اما هدف است. انسان اوّلش خاک بود بعد نطفه بود بعد عَلقه بود بعد مضغه بود بعد کم کم عِظام شد بعد طفل میشود بعد از رَحِم به دامن میآید بعد نوجوان میشود بعد جوان میشود بعد میانسال میشود بعد فرتوت و کهنسال میشود بعد میمیرد این سیر را که ذکر میکند، در وسط بیتالغزلی هست واسطةالعِقدی هست که فرمود: ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾. این خیلی قیمتی است که چرا اینجا آمده [در حالی که] نه به گذشته رابطه دارد نه به آینده رابطه دارد؛ میخواهد بفرماید ما الآن نمیخواهیم کیفیت بشرسازی را برای شما بگوییم، ما میخواهیم مسئلهٴ معاد را طرح کنیم که شما دربارهٴ معاد چه مشکلی دارید، شما که میبینید، این دلیل را هر روز دارید میبینید، هر روز ما داریم مُرده را زنده میکنیم این خاکِ مُرده را ما هر روز داریم زنده میکنیم، آن وقت شما میگویید چگونه خدا مُرده را زنده میکند.
این یک تکّه خاک است بعد میآید در مزرعه بعد میشود میوه بعد میآید بازار بعد میآید نطفه بعد میشود علقه بعد میشود انسان؛ الآن اگر کسی برود پشتبام این نظام میبینید همین هفت میلیارد، دویست سال قبل در این باغها بودند، بعد هم اگر اهل بصر باشد میبیند همین هفت میلیارد، دویست سال بعد در باغها هستند؛ این طور نیست که از جای دیگر آمده باشند. آن ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ حساب خاصّ خودش را دارد تا دوباره در قیامت همینها را برگرداند سرِ جای اوّلیاش؛ فرمود ما هر روز داریم مُرده را زنده میکنیم شما مشکلتان چیست. این جملهٴ ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ خیلی گیراست که در وسط قرار گرفته است.
فلسفه احضار مذاهب شش گانه در صحنه قیامت
میفرماید حالا که معاد شد و همه زنده شدند بالأخره بشر شش گروه است ـ گروه هفتمی هم هستند منتها حالا آنها را اینجا ذکر نکردند ـ فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ آنهایی که مؤمناند [و] مسلماناند که تابع قرآن و عترتاند ﴿وَالَّذِینَ هَادُوا﴾؛ آنهایی که تابع حضرت موسای کلیماند ﴿وَالصَّابِئِینَ﴾ که حالا یا ستارهپرستاناند یا برخیها میگویند اینها شعبهای از مسیحیها هستند ترسایاناند ﴿وَالنَّصَاری﴾؛ آن شعبهٴ اصلی مسیحیّت ﴿وَالْمَجُوسَ﴾؛ زرتشتها ﴿وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا﴾ و گروه هفتم هم ملحدیناند. ملحدین آنهاییاند که میگویند: ﴿مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾؛ الحادیاند، مبدأ و معاد را نمیپذیرند. آنها چون در حجاز کم بودند آیاتی که مربوط به الحاد باشد کم است، ﴿مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ و مانند آن در قرآن هست اما خیلی نیست؛ ارتباط تنگاتنگ وجود مبارک حضرت با مشرکان بود و یا یهودیها و مسیحیها [یعنی با] اهل کتاب بود؛ فرمود ما همه این شش گروه را در صحنهٴ قیامت حاضر میکنیم. ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ﴾؛ او چون ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِین﴾ است، قولش فصلالخِطاب است, ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِین﴾ است، قضای او هم خیرالقضاست، بین همهٴ اینها داوری میکند [یعنی] یهودیها را با کتابشان, مسیحیها را با کتابشان, مجوس را با کتابشان و هکذا [حسابرسی میکند]؛ هم اینها را از هم جدا میکند (یک) که این جدایی برونمرزی است و هم در داخلهٴ اینها, اینها را با حساب و کتاب خودشان از یکدیگر جدا میکند که این فصلالخِطاب درونمرزی است. فرمود اینها را هم از هم جدا میکنند مطابق کتابشان [و] اعمال آنها را میسنجند که ﴿إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾.
معیار اهل نجات بودن مذاهب هر عصری در قیامت
اینجا چند مطلب است: یکی اینکه این ارتباطی با آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» ندارد؛ آیهٴ 62 سورهٴ «بقره» این بود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَاری وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ که این ناظر به آن است که اینها چه در دنیا چه در آخرت هر کدام مطابق این اصول سهگانه از سعادت برخوردارند؛ چه مسلمانها چه یهودیها چه مسیحیها چه صابئین هر کسی این سه اصل را داشته باشد اهل نجات است: ایمانِ به خدا ایمان به قیامت و عملِ صالح.
برخیها خیال میکردند که این پلورالیزم مذهبی و دینی را تأیید میکند یعنی یهودیها هم اهل نجاتاند نصارا هم اهل نجاتاند صابئین هم اهل نجاتاند آن طوری که مسلمین اهل نجاتاند، در حالی که اینچنین نیست. در آن بحثهای سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که این نمیخواهد کثرتگرایی دینی را در عصر واحد امضا بکند، کثرتگرایی سیاسی و اجتماعی را که با هم زندگی مسالمتآمیز داشته باشید امضا میکند اما کثرتگرایی دینی و مذهبی و کلامی و حق بودن را هرگز امضا نمیکند، برای اینکه در فرهنگ قرآن این سه اصل معتبر است: توحید که آن را قبول کردند؛ عقیدهٴ به معاد که آن را هم قبول کردند و عمل صالح [که] عمل صالح در فرهنگ قرآن عملی است که مطابق با حجّتِ عصر باشد، حجّت عصر در زمان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) دینِ آن حضرت بود, در زمان حضرت موسی همچنین, در زمان حضرت عیسی همچنین و امروز عمل صالح مطابق با قرآن و عترت است. الآن اگر کسی به طرف بیتالمقدس نماز بخواند دائماً هم نماز بخواند عمل صالح نیست، عملی را قرآن صالح میداند که مطابق با حجّت عصر باشد، لذا در بخشهای دیگر از قرآن فرمود: ﴿فَإِن آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا﴾.
اگر در عصر خودشان باشد بله, هر کسی در عصر خودش این سه اصل را داشته باشد اهل نجات است [یعنی] یهودیها در عصر خودشان, مسیحیها در عصر خودشان و صابئان در عصر خودشان اما در عصری که حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمدند و دیگر انقطع الوحی و ختم نبوّت اعلام شده است، تنها عملی صالح است که مطابق قرآن و عترت باشد، اگر مطابق نباشد که این دیگر عمل صالح نیست؛ حالا آن کاری که رهبانیّت میکردند کلیسا میکردند، امروز که این عمل, عمل صالح نیست. عملی در فرهنگ قرآن صالح است که مطابق با حجّت عصر باشد. این [آیهٴ 62 سورهٴ «بقره»] هرگز پلورالیزم مذهبی را امضا نکرده و نمیکند، البته با هم زندگی کردن, زندگی مسالمتآمیز داشتن, ﴿لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ﴾ بودن مطلب دیگر است. بنابراین این آیهٴ 62 که قبلاً بحث شد هیچ ارتباطی با آیهٴ محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «حج» ندارد. در سورهٴ «حج» میفرماید در قیامت بین همهٴ اینها داوری هست و خدا هم ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِین﴾ است و فصلالقضاء و فصلالخِطاب به عهدهٴ خدای سبحان است.
تاریخچه مجوس و مشرک نبودن برخی مذاهب شش گانه
در جریان مجوس مستحضرید علامه در تذکره بالصراحه میگوید که مجوسیها باید جِزیه بدهند و مانند آن, خیلی از فقها این را فرمودند. در ذیل همین آیه این روایت آمده است که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که «سَلونی قبل أن تَفقدونی» بعد اشعث قیام کرد عرض کرد که یا امیرالمؤمنین ـ چون حضرت فرمود: «سَلونی قبل أن تَفقدونی», او به حضرت عرض کرد ـ چرا از مجوس جِزیه گرفته میشود. معلوم میشود که قرارداد جزیه با زرتشتیها امری بود عملی [زیرا] او سؤال نکرد که آیا از مجوس جزیه گرفته میشود یا نه, سؤال کرد که چرا از مجوس جزیه گرفته میشود [پس] معلوم میشود این امرِ پذیرفتهشده بود. اگر سؤال این بود که آیا از مجوس از زرتشتیها جزیه گرفته میشود یا نه, خب این معلوم میشود که سابقهاش روشن نبود اما سؤال اشعث در آن جمع این بود که چرا از مجوس جزیه گرفته میشود. وجود مبارک حضرت هم فرمود آنها پیامبری داشتند کتابی داشتند.
تاریخ انبیا ـ متأسفانه ـ خیلی در حوزهها رواج ندارد! اینکه زرتشت در چه عصری بود, با کدام یک از این سلاطین ایران روبهرو بود, نامههایی از او بود حرفهایی از او بود, اینکه برخورد زرتشت با حکومتها چگونه بود برخورد زرتشت با مردم چگونه بود [اگر از اینها مطلع بودیم] خیلی میتوانست به ما کمک بکند. در جریان حضرت موسی و جریان حضرت عیسی و اینها آیات فراوانی هست. قرآن کریم جریان انبیای آن طرف آب و این طرف آب یعنی خاوردور و باختردور را ذکر نکرده برای اینکه اگر ذکر میکرد اینها میگفتند که ـ معاذ الله ـ اینها افسانه است برای اینکه مگر آن طرف آب خبری است; نه اقیانوسپیمایی در کار بود نه هواپیمایی, اینها خبر نداشتند [به همین دلیل] اگر میفرمود در خاوردور یا باختردور پیامبری بود [و] مردم اینچنین بودند, باور نمیشد لذا فقط انبیای خاورمیانهای را ذکر کرده که بعد بفرماید: ﴿فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبین﴾. جریان زرتشت را هم اگر کتابی مانده بود نظیر جریان تورات و انجیل حتماً ذکر میکرد و نبودِ این کتاب ـ متأسفانه ـ باعث شد که آیاتی در این زمینه نیست ولی خب بالأخره فقهای ما مثل علامه در تذکره و مانند آن فتوا دادند که از زرتشتیها جزیه گرفته میشود; در زمان وجود مبارک حضرت که ظهور میکند این طور است. خب, این برای مجوس که حضرت طبق این روایت به اشعث جواب فرمود.
مشرکین در برابر اینها هستند, پس معلوم میشود که این ﴿وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا﴾ که گروه ششماند غیر از مجوساند; مجوس مشرک نیست, نصارا مشرک نیست, صابئین مشرک نیستند, یهودیها مشرک نیستند, ﴿الَّذِینَ آمَنُوا﴾ هم مشرک نیستند. حالا برخی از اینها که گرفتار تَثلیث یا تثنیه شدند حسابشان جداست; ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ یا کسانی که ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ حسابشان جداست.
مفهوم <شهید> در جمله ﴿إن الله علی کُلُ شَی شَهید﴾
بعد فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾; این ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ غیر از «ان الله بکل شیء شهید» است; این «شهید» نمیتواند به معنی شاهد باشد, به معنی «مشهود» است. در آیهٴ ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ هم همین مطرح است. یک وقت میگوییم: ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾; این «حقٌّ لا ریب فیه» یا ﴿بِکُلِّ شَیءٍ بَصِیرٌ﴾ «بکلّ شیء سمیع» «بکلّ شیء شهید» که اینها درست است; اما اگر گفتیم: ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾, این «شهید» اگر به معنی عَلیم باشد اگر به معنی شاهد باشد که با «علی» استعمال نمیشود. ما بخواهیم بگوییم خدا همه چیز را میبیند و همه چیز را مشاهده میکند باید بگوییم: «بکلّ شیء شهید» نه ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ اما اگر «علیٰ» گفتیم, این «شهید» را الاّ ولابد باید به معنی «مشهود» بگیریم. خدای سبحان بالای هر چیزی مشهود است یعنی شما هر چیزی را بخواهی ببینی اول خدا را میبینی; منتها حالا نابینایی حرف دیگر است [این] مشکل خود شماست; او بالای هر چیزی هست حالا اگر کسی چشمش فقط این زیر را دید خب این دیگر بالایی را نمیبیند. حالا فرض کنید کسی دستش را گذاشته روی کتابی, این شخص نزدیکبین است و باریکبین است و ضعیفبین است و ریزبین است و زیربین و این دستی که روی کتاب است را نمیبیند, خب کوری خودش است, فقط دست روی کتاب است; «إنّ الله علی کلّ شیء مشهود».
اگر گفته شد: «ما رأیت شیئاً إلاّ و رأیت الله قبله» بر اساس همین جهت است. مگر میشود بر اساس «داخل فی الأشیاء لا کشیء داخل فی شیء» خدا جایی حضور نداشته باشد ظهور نداشته باشد؟! اما «عَمِیت عینٌ لا تراک علیها رقیبا» این بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء نفرین نیست که کور باد [بلکه یعنی] آن که تو را نمیبیند کور است; «عَمِیت عینٌ لا تراک علیها رقیبا» خدایا! آنکه تو را رقیب و حاضر و ناظر نمیبیند کور است نه کور باد. ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ اگر مشهودِ بالای هر چیز است, در این فِرَق ششگانه کسی نمیتواند جزء آن پنج فرقه باشد, باید جزء فرقهٴ اُولیٰ باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است