- 436
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 6 سوره نساء _ بخش دهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 6 سوره نساء _ بخش دهم"
- ملزومات عمومی دعوت انبیای اعظام (ع)؛
- همه فهم بودن معارف وحیانی انبیای عظام (ع)
- لزوم دفع کفار در صورت عدم تبعیت از برهان و موعظه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَابْتَلُوا الْیَتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْکُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن یَکْبَرُوا وَمَن کَانَ غَنِیّاً فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَن کَانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَی بِاللّهِ حَسِیباً﴿6﴾
خلاصه فصول مورد بحث در امر دعوت
فصولی که در ذیل این مقطع از سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مطرح بود که فضای نزول این سوره را مشخص میکرد تا مضمون این سوره به خوبی روشن بشود، متعدّد بود که بسیاری از آنها به عرض رسید. در فصل «کیف ظهرت الدعوة الإسلامیة» سه مرحله را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ارائه کردند: اول اینکه تدریج در اصل دعوت بود؛ دوم اینکه تدریج در مدعوّ است؛ سوم تدریج در مدعوّالیه.
تدریجی بودن ارائه احکام اسلام
امر سوم از این فصل، ناظر به تدریج در مدعوّالیه است که اسلام همه احکام را یکجا نازل نکرده است [بلکه] به تدریج احکام را آورد، مخصوصاً دربارهٴ بیگانگان. دربارهٴ بیگانگان فرمود سه مرحله را شما تدریجاً طی کنید: مرحلهٴ اُولیٰ دعوت با برهان و استدلال و موعظه و جدال احسن و مانند آن است؛ مرحله دوم، ضمن حفظ مرحلهٴ اول یعنی حفظ دعوت با برهان و موعظه و جدال احسن، مبارزهٴ منفی کنید؛ آنها را به عنوان سرپرستی قبول نکنید، رابطهتان را با آنها قطع کنید، وِلای بین شما و آنها حاکم نباشد و مانند آن و اگر دیدید مرحله اول به ضمیمهٴ مرحله دوم اثر نکرد، آنگاه دست به مرحله سوم بزنید. مرحله سوم همان مبارزه مسلّحانه است که جنگ است و دفاع است و امثال ذلک.
این تدریج، در کیفیت دعوت و اجرا مطرح است و این امور سهگانه در عرض هم نیستند که یا دعوت با برهان و موعظه و جدال یا مبارزهٴ منفی یا مبارزهٴ مسلّحانه، اینچنین نیست، بلکه در طول هماند یعنی اول دعوت از راه برهان و جدال احسن و موعظه. دوم، ضمن حفظ دعوت، مبارزهٴ منفی هم هست. سوم، ضمن دعوت و مبارزهٴ منفی، مبارزهٴ مسلّحانه هم هست.
ملزومات عمومی دعوت انبای عظام(علیهم السلام)
اما دربارهٴ اصل دعوت، ذات اقدس الهی به رسولش فرمود همانطوری که نبوت عامّه و رسالت عامّه لوازمی دارند، یک سلسله برخوردهایی هم با این نبوّت و رسالت مطرح است و اختصاصی به هیچ پیغمبری هم ندارد. در سورهٴ «یس» فرمود: ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ آیه سی سورهٴ «یس» همین بود که قرائت شد که عنوان رسول مطرح است. در آیه هفت سورهٴ «زخرف» این است ﴿مَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾؛ هر پیامبری که آمد، عدهای او را به استهزا گرفتند. استهزای پیامبر گاهی به شخص اوست، گاهی به مکتب او، اگر به شخص او باشد به مکتب او هم هست، اگر به مکتب او باشد به شخص او هم هست. بعضی از این استهزاها را به عنوان نمونه، قرآن کریم ذکر کرد. مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» جریان استهزای قوم نوح نسبت به خود نوح(علیه السلام) را اینچنین ذکر میکند که ﴿قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ ٭ قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ این یک نحوه تحقیری است، یک نحوه استهزایی است. گاهی به عنوان اینکه تو در ضلالتی او را متّهم میکردند و مکتبش را هم به سُخریه میگرفتند. در همان سورهٴ «اعراف» بعد از جریان نوح، جریان هود(علیه السلام) را ذکر میکند که مبعوث به قوم عاد شد، آنگاه آیه 66 و 67 همان سورهٴ «اعراف» این است که ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ﴾ یعنی «من قوم هود»، ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ ـ معاذالله ـ تو در سفاهتی ﴿إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکَاذِبِینَ﴾ آنگاه پاسخی که هود(سلام الله علیه) به قوم عاد میدهد این است که ﴿قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾؛ من سفیه نیستم ﴿وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ در عین حال که سازش نیست، نرمش هست؛ هم به نوح گفتند تو در ضلالتی فرمود من ضلالت ندارم، هم به هود(سلام الله علیه) گفتند تو سفیهی، فرمود من سفاهت ندارم. نفرمود سفیه شمایید یا گمراه شمایید، این نهایت نرمش در برخورد است.
پس ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ که در سورهٴ «یس» است ﴿وَمَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ که در سورهٴ «زخرف» است. نمونههای استهزا هم همین است که به هود و نوح گفتند، نرمش انبیا هم نمونهاش در نرمش نوح و هود ظهور کرده است. استهزایی هم که دربارهٴ مکتب اسلام به عمل آمد، آن را هم قرآن کریم یادآور شد. گاهی میفرماید: ﴿وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَلَعِباً﴾ ؛ وقتی شما به نماز ادامه میدهید و مردم را به نماز دعوت میکنید، آنها این نماز را مسخره میکنند. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» استهزای آیات الهی را بازگو میکند؛ آیه140 سورهٴ «نساء» که فرمود: ﴿وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا﴾ چه اینکه به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ و مانند آن.
و آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» آمده است ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ﴾ شامل هر دو قسمت است در آیهٴ 95 سورهٴ «حجر» این است که ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ﴾ حالا آنها که استهزا میکردند یا مکتب را یا رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را. بنابراین برخورد طاغیان اینچنین بود که یا تضلیل میکردند به ضلالت نسبت میدادند یا تسفیه میکردند به سفاهت نسبت میدادند و خلاصه مسخره میکردند یا مکتب را یا پیغمبر را.
راهکارهای اجرایی دعوت انبیاء(علیهم السلام)
در این فضا، پیغمبران عموماً و وجود مبارک پیغمبر اسلام(علیهم الصلاة و علیهم السلام) خصوصاً، مأمور شدند که تدریجاً معارف الهی را تبیین کنند و اجرا کنند. راه اجرای تدریجی هم از نظر علم، مشخص و از نظر مبارزهٴ منفی مشخص و از نظر مبارزهٴ مسلّحانه هم مشخص. خطّ اصلی رسالت و نبوت همان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾ است، این خطّ اصلی است. اگر مسئله مبارزه منفی است و اگر مبارزهٴ مسلّحانه است اینها جزء عناوینی است که بالضروره و بالاضطرار تحمیل شده است وگرنه آن هدف اصلی و برنامهٴ اصلی رسالت همان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾ است. حالا چرا مبارزهٴ منفی شروع میشود و چرا مبارزهٴ مسلّحانه، اینها را باید تبیین کرد که روح این جنگها در حقیقت، دفاع است نه جنگ ابتدایی، این یک نکته و روحِ دفاع هم به دفع برمیگردد، این دو نکته که کلّ جنگها روحش دفاع است نه حملهٴ ابتدایی این یک نکته و روح دفاع هم به دفع برمیگردد این دو نکته، کاملاً از هم جدایند و به خواست خدا باید بیان بشود.
همه فهم بودن معارف وحیانی انبیای عظام
در تدریج در دعوت، سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیهای دارد که در پایان این سوره قرار گرفته است یعنی آیه 125 این سوره است که ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ مطلبی را انبیا نیاوردند که کسی بگوید من این مطلب را نمیفهمم و در قرآن، هیچ مطلبی نیست که کسی بگوید من این مطلب را نمیفهمم. البته در قرآن، آیاتی هست که درکش مقدور همه نیست؛ اما محتوای همان آیات، به صورت قصه، مَثَل و مانند آن رقیق شده و به سایر افهام نزدیک شده تا مردم بفهمند. پس این دو مطلب کاملاً از هم جداست: یکی اینکه در قرآن آیاتی هست که دسترسی به آنها مقدور همه نیست؛ نکته دوم آن است که مضمون همان آیات، رقیقشده به صورت مَثل، به صورت قصّه به عنوان جدال احسن، به عنوان موعظه، برای تودهٴ مردم بیان شده است، لذا هیچ کس نمیتواند بگوید مطلبی در قرآن است که من نمیفهمم، چون همان مطلب به صورتهای خیلی نازل و رقیق در دسترس فهم مردم قرار گرفت.
تدریجی بودن کیفیت دعوت انبیاء(علیهم السلام)
در آیهٴ 125 سورهٴ «نحل» فرمود مردم را با حکمت و برهان یا با موعظه و اندرز یا با جدال احسن هدایت بکن. اگر گروهی اهل استدلال و برهاناند با حکمت، نشد با موعظه، نشد با جدال احسن اینها را هدایت بکن و این هدایت، همیشه هست، اگر اثر نکرد نوبت به مبارزهٴ منفی میرسد. در هنگام دعوت کردن هم ادبِ دعوت را رعایت بکنید یعنی بسیاری از دشمناناند که با حُسن برخورد، دوست میشوند. اگر شما تجربه کردید دیدید آنها از راه رعایت ادب، مودّب نشدند، آنگاه نوبت به ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ میرسد؛ اما اوایل اینچنین نباشید که بگویید فلان ملت کافرند ما هم ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ هستیم، اینچنین نباشید. باید گفت فلان شخص، فلان گروه کافرند و ناآگاه، ما موظفیم آنها را «بالحکمة والموعظة الحسنة و الجدال الاحسن» دعوت بکنیم، با نرمش هم دعوت بکنیم تا به جایی برسد که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ اگر به جایی رسید که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ آنگاه نپذیرفتند، نوبت به مبارزهٴ منفی میرسد؛ قطع رابطه اولاً، بعد نوبت به مبارزه مسلّحانه میرسد به عنوان ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ یا ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ و مانند آن ثانیاً. لذا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد برابر آیه 34 سورهٴ «فصلت» که با نرمش، دشمنان دین را به اسلام فرابخواند فرمود: ﴿وَلاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ﴾؛ اگر با نرمش، بدی را دفع کردی، آنکه دشمن شماست دوستِ حمیم و گرم شما میشود، دوست حمیم یعنی گرم، حمّام یعنی چیزِ گرم، دوستِ گرم شما خواهد بود و همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» به صورت باز روشن کرده است که فرمود دعوت هست، اگر دعوت اثر نکرد مبارزه منفی است و این مبارزه منفی را هم باز با حفظ دعوت و ادب حفظ بکنید؛ نگویید ما دعوت کردیم، از این به بعد نوبت ترک رابطه است، چون دعوت به دین تا آخرین مرحله است حتی در میدان جنگ. لذا کسانی که به جبهه میرفتند و جنگ شروع میشد، در همان میدان جنگ هم دعوت به اسلام بود و این اختصاصی هم به داخلهٴ حجاز و مانند آن نداشت، دعوتهایی هم که به وسیله نامههای رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سران کشورهای معروف آن روز ارجاع میشد آن هم همینطور بود؛ اول دعوت بود ﴿بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ و همچنین به جدال احسن، بعد ترک رابطه بود بعد هم جریان جنگ تبوک و امثال تبوک که در زمان خود حضرت پیش آمد، بعدش هم در کنارش تهدید بود؛ اما در میدان جنگ هم باز مسئله دعوت و موعظت و جدال احسن بود و این اختصاصی به حالت اُولیٰ ندارد، چه اینکه شفاهاً یا کتباً در این جهت، مشترکاند و یکساناند. نامههایی هم که برای امپراطوریها مینوشتند اینچنین بود؛ همین سه مرحله را حفظ میکردند یعنی اول دعوت بود، بعد مبارزه منفی بود بعد مبارزه مسلّحانه. در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» تقریباً سیاستهای کلّی نظام اسلامی با جهان شرک را مشخص میکند، اول میفرماید در آغاز آن سوره که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوْا بِمَا جَاءَکُم مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِن کُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلی وَابْتِغَاءَ﴾؛ فرمود با آنها رابطه نداشته باشید، دوستی نداشته باشید، آنها را به عنوان سرپرستی قبول نکنید. در آیات دیگر هم در سُوَر دیگر آمده که ﴿لاَ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ و مانند آن. بعد در این سورهٴ مبارکهٴ «ممحتنه» به دنبال آن بحث فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ﴾. آنگاه از دشمنی اینها خبر داد، فرمود اینها دسترسی به شما پیدا کردند چیزی باقی نمیگذارند و مبادا ارحام و اولاد، راهزن شما باشند و شما به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) تأسّی کنید ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾ نگویید کارِ ابراهیم، برای ما سخت است، کارِ مؤمنینِ به ابراهیم برای شما سخت نیست، چون این کار را هم ابراهیم(علیه السلام) کرد هم پیروان او؛ هر کاری که ابراهیم خلیل و پیروان او انجام دادند شما هم انجام بدهید ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ این همان مبارزهٴ منفی و قطع رابطه و مانند آن است.
فرمود ابراهیم و پیروان ابراهیم(علیه السلام) از بتپرستها بریدند، شما هم قطع رابطه کنید با مشرکین. آنگاه در آیه هفت فرمود: ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً﴾؛ اینچنین نباشید که به عنوان خشن معروف بشوید، چون جای خشونت هم هست در مسئله ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ اما اینطور نیست که در اوایل امر، خشونت یا در اواسط امر، خشونت، خشونت برای پایان امر است ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً﴾ شاید خداوند بین شما و دشمنان شما مودّت قرار بدهد یا آنها را به اسلام متمایل کند یا لااقل دست از خصومت بردارند. این روش و نرمش، برای همه انبیا بود مخصوصاً برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) لذا هرگز در اوایل امر یا در اواسط امر، آن ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ را پیاده نمیکرد. انزجار قلبی یک مطلب دیگری است؛ اما روابط تجاری داشتن، روابط سیاسی داشتن، روابط فرهنگی داشتن را اوایل، قطع نمیکردند در اواسط قطع میکردند و آن جنگ مسلّحانه را در مرحلهٴ سوم انجام میدادند. این کار به طور رسمی انجام میشد، چه اینکه در بخش دوم در مرحلهٴ دوم که جریان قطع رابطه است آیات 112 و 113 سورهٴ «هود» شاهد خوبی است. ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ٭ وَلاَ تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمْ النَّارُ وَمَا لَکُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾؛ فرمود به ظالمین مِیل نکنید. «رُکون» آن میل قلبی است، فرمود وقتی کسی برای شما روشن شد که ظالم است، به او گرایش نداشته باشید.
فتحصّل که تدریج، در این سه بخش بود و استهزایی که به مکتب یا به خود پیغمبر میکردند، اختصاصی به پیامبر اسلام نداشت، جوابی هم که آنها میدادند در کمال رأفت و ملایمت بود.
اشکالات طرح شده به نحوه دعوت و توسعه اسلام
چندتا اشکال اینجا مطرح است که بعضی از اشکالها را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کردند و بعضی را هم مرحوم آقا شیخ محمدحسین کاشفالغطاء (رضوان الله علیه) که تقریباً یک ورق از المیزان، نقل عبارتهای مرحوم آقا شیخ محمدحسین کاشفالغطاء (رضوان الله علیه) است در آن رساله شریفهشان که فرمود: «المُثُل العُلیاء من الاسلام لا فی بحمدون» ایشان را دعوت کردند در بحمودن که در سمیناری یا کنفرانسی سخنرانی کنند، ایشان حاضر نشدند آنجا تشریف ببرند و این رساله را نوشتند و فرستادند که مُثُل عُلیای اسلام را من به شما میگویم؛ اما نه آنجا نمیآیم خلاصه. مطالب فراوانی در آن کتاب هست که یک ورق آن مطالب را سیدناالاستاد میفرماید که «یُعجِبنی» خوشم میآید که این مطلب را از ایشان نقل بکنم، خب آن آدم روشن، فقیه، حکیم و متکلّم و آگاه و مفسّر، مورّخ و مجاهد بود(رضوان الله علیه).
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، اگر روحِ جهاد برگردد به دفاع و معلوم بشود که دعوت، تقریباً روحش هَجمه نیست، تهاجم نیست [بلکه] روحش دفاع است و دفاع هم به دفع برمیگردد، چه اینکه در فرمایشات ایشان هم روشن میشود این هست. لذا مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) دعوت ابتدایی را در زمان غیبت اجازه داده است، گرچه سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) در کتاب شریف بیعشان اول تأمل داشتند که دعوت ابتدایی در زمان غیبت کبرا رواست ولی صاحب جواهر، خب آن فقیه نامور فرمود عیب ندارد، اگر مثلاً اجماع بر خلافش ادّعا نشود ، چون آن اجماع هم محتمل المدرک است، اعتباری به او نیست. ولی بعد شنیده شد که نظر شریف سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) وفاقاً للجواهر برگشت که در زمان غیبت کبرا هم آن دعوتهای ابتدایی هست؛ منتها دعوت ابتدایی اگر تفسیر بشود که به معنای تهاجم نیست به معنای اجبار و دعوت به اسلام نیست، بلکه دفاع است اولاً و روح این دفاع هم به دفع برمیگردد نه جذب، ثانیاً آنگاه روشن خواهد شد که ولیّ فقیه، ولایت فقیه در زمان غیبت کبرا در مرحلهٴ سوم هم هست یعنی جهاد هم میتواند به دست ولیّ مسلمین انجام بگیرد، حالا توضیح مطلب این است.
نسبت دادن توسعه اسلام به شمشیر و جواب آن
اشکالی را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارند، میفرمایند عدهای گفتند اسلام با شمشیر پیشرفت کرده است. این عدّه، دو گروهاند: یک عدّه صاحبان کلیسا هستند، کشیشها هستند، اُسقفها هستند، پاپها هستند و مانند آن؛ یک عدّه هم سران سیاسیاند که دسیسه سیاسی دارند. آنها که اهل معبد دینیاند و این تهمت را به اسلام میزنند که اسلام، دین شمشیر است باید بدانند که اسلام در سه مرحله کار کرده است و هرگز دینش، دین شمشیر نبود و آن مرحلهٴ نهایی، مرحلهٴ ضروری است. اما خودِ ایشان که داعیه مسیحیت داشتند و میگویند عیسی(علیه السلام) مظهر محبت و رأفت است، اینها در همان قرون وُسطا، محکمهٴ تفتیش عقاید داشتند؛ اگر کسی مرتد شده بود به گمان اینها آتشی میافروختند و میگفتند همانطوری که خدا جهنّمی دارد ما هم باید مانند قهرِ خدا، قهرِ سوزانی داشته باشیم، عدهای را به آتش میسوزاندند و منظورشان هم از این ارتداد، اعم بود از ارتداد دینی مصطلح یا ارتداد از اصول علمی پذیرفتهشدهٴ نزد کلیسا. لذا اگر کسی قائل بود به حرکت زمین، او را تکفیر میکردند، بعد اعدام و یا میسوزاندند این محکمهٴ تفتیش عقاید بود و اگر کسی بر خلاف نظر بطلمیوس رأیی میداد، او را میسوزاندند و مانند آن.
خب، همینها که تفتیش عقاید داشتند، برای اینکه کسی مثلاً یک نظر علمیِ خلاف آن نظر پذیرفتهشدهٴ نزد کلیسا را ارائه کرد او را به این روز سیاه نشاندند، پس این جواب نقضی آنها. اما سران سیاسی که دسیسه سیاسی داشتند و دارند، جواب نقضی آنها این است که شما در جنگ جهانی اول ویرانیتان فراموش نشد، در جنگ جهانی دوم هم تخریبتان هنوز مانده است. کُشتار بیرحمانهای که شما کردید شهرها، مناطق مسکونی مناطق غیرنظامی را ویران کردید، این هنوز سند زندهٴ فاجعهٴ تاریخ شماست و اگر به خودتان اجازه دادید که برای مسائل سیاسی، دست به این سلاح گرم ببرید، اجازه بدهید که رهبران الهی برای دفع مفسدهٴ شرک و بتپرستی که بدترین مفسده است و ظلم عظیم است، دست به این کار ببرند، این عصارهٴ سخنان سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) .
عصاره بیان کاشفالغطاء در ردّ توسعه به شمشیر
بعد میفرمایند «و یعجبنی»؛ خوشم میآیم که من سخنان مرحوم آقا شیخ محمدحسین کاشفالغطاء را اینجا نقل بکنم. آن بزرگوار یک ورق مطلب آن کتابشان «المُثُل العلیا فی الاسلام لا بحمدون» در المیزان نقل شد. میفرمایند دعوت، سه مرحله دارد همین مراحل سهگانه را نام میبرند: اول از راه سخنرانی، ارشاد، موعظه، هدایت، مناظره، محاوره، مصاحبه و امثال ذلک است که اسلام، خطّ اصلیاش همینهاست یا شفاهاً یا کتباً این راه طی میشد؛ دوم مسئلهٴ قطع رابطه اقتصادی است، قطع رابطه سیاسی و مانند آن است که این را هم اسلام داشت و به عنوان مرحلهٴ دوم از آن استفاده میکرد نه به عنوان مرحلهٴ اول. چه در مرحلهٴ اول، چه در مرحلهٴ دوم، نرمش را و اعتدال را هم کاملاً حفظ میکرد، هرگز تحمیلی نمیکرد.
بازگشت مسئله جنگ مسلحانه به دفاع
عمده مسئله سوم است که مسئله جنگ مسلّحانه است. این جنگ مسلّحانه، روحش به دفاع برمیگردد یک و دفاع هم به دفع برمیگردد، دو . اما اینکه این روحش به دفاع برمیگردد، این را سیدناالاستاد در بحث جهاد که در ذیل آیات سورهٴ «بقره» بود آنجا مفصّل بحث کردند. فرمودند اصل جنگ، روحش به دفاع برمیگردد. عدهای برای تضییع حقّ فطری، تلاش و کوشش میکنند، آن مسلّمترین سرمایهٴ الهی را میخواهند از بین ببرند. انبیا برای اینکه طاغیان، این حقّ فطری و اوّلی انسان را از بین نبرند، با آنها به نبرد برخاستند؛ آنها تهاجم کردند که ﴿یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ﴾ را، انبیا آمدند به عنوان دفاع از حقّ فطری انسانها به مبارزه برخاستند . این نکته قبلاً هم گفته شد که روح جنگها ولو ابتدایی هم باشد، به دفاع برمیگردد.
بیان لطیف مرحوم کاشف¬الغطاء در بازگشت دفاع به دفع نه جذب
اما لطیفهای که در سخنان مرحوم کاشفالغطاء است، این است که این دفاع هم به دفع برمیگردد. چون گاهی گفته میشود که اگر ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ پس جنگ برای چه? اگر دین، اجبارپذیر نیست چرا ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ چرا ﴿جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ﴾ ، چرا ﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُم مِنَ الْکُفَّارِ﴾ ?
جوابی که مرحوم آقا شیخ محمدحسین دارند این است که جهاد و قتال برای این نیست که کافر، مسلمان بشود. کافر هم از راه اول یعنی حکمت و موعظه و جدال احسن تأمین شد، هم از راه دوم که مبارزهٴ منفی است تربیت شد. اگر در آنها این امور اثر کرد بر اساس ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ که اثر کرد، اگر اثر نکرد، نمیجنگند که او را مسلمان کنند [بلکه] میجنگند که او را از بین ببرند، این خارِ راه را از بین ببرند، این سنگ را از بین ببرند که این آب به آن تشنهها برسد، بنابراین جنگ برای دفع کفار است نه جذب کفار. پس دو مطلب است: یکی اینکه جهاد ولو ابتدایی هم که باشد برای دفاع از حقّالله و حقّ فطری انسانهاست؛ ثانیاً اینکه این دفاع به دفع برمیگردد، مثل سنگِ سرِ راه، سنگ سرِ راه نه میرود نه میگذارد عابر برود. سنگِ دهنهٴ نهر و جدول و جوی، نه آب میخورد نه میگذارد این آب، به تشنهها برسد، باید این سنگ سرِ راه را برداشت. جنگ برای این نیست که کافر با شمشیر مسلمان بشود، جنگ برای آن است که کافر سرِ راه برداشته بشود این دعوت، مثل آبِ زلال به تشنههای معارف برسد. بنابراین این با ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ منافاتی ندارد ، آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و مانند آن است نشان میدهد که جنگ با چه گروهی انجام میگیرد.
تبیین ناهی بودن و نائی بودن کفار در آیه 22 سوره «انعام»
در سورهٴ «انعام» آیه 26 میفرماید: ﴿وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ﴾؛ فرمود این کافران هم ناهیاند، هم نائی. «نائی» یعنی دور، میگویند حجّ تمتّع برای نائی است یعنی کسی که دور است. فرمود این کافران، هم خودشان از مرز وحی دورند و هم نمیگذارند کسی به این مرز وحی نزدیک بشوند؛ دیگران را نهی از معروف میکنند. مثل همان سنگِ دهنهٴ نهر و رودخانه و جدول و جوی که نه خودش از این آب بهره میبرد، نه میگذارد این آب به پای گیاهان برسد؛ هم ناهیاند هم نائی، هم دور از دیناند، هم دیگران را از دین دور میکنند؛ نهی از معروف دارند و امر به منکر. جهاد برای آن است که این سنگ راهها گرفته بشود، نه برای آن است که این سنگِ راهها آب بنوشند، لذا در بخشهای دیگر آیات آمده است که ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ که «کان»، «کان» تامّه است یعنی «حتی لا توجد» فتنهگری نباشد، نه «قاتلوهم حتی یسلموا» نه با طاغیان بجنگید تا متدیّن بشوند تا کسی اشکال بکند که این با ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ هماهنگ نیست، با طاغیان بجنگید که فتنه برداشته بشود.
لزوم دفع کفار در صورت عدم تبعیت از برهان و موعظه
آنگاه اگر حقّ اصلی محرومان عالم به دست چند ظالم دارد ضایع میشود خب، اینها را باید برداشت ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ بعد ﴿وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ﴾ و همچنین ﴿وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ﴾ این دو تعبیر، در دو جای مختلف. مثل اینکه یک باغبان ماهر دستور میدهد، میگوید این سنگ را از دهنهٴ این نهرها بردارید تا همهٴ درختها سیراب بشوند. این با آن ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ منافات ندارد، این با ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ منافات ندارد، این با ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ منافات ندارد. اگر جهاد برای این بود که کسی از ترس شمشیر ایمان بیاورد این معارض بود با اینکه ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ اصولاً عقیده، تحمیلی نیست [بلکه] عقیده تابع برهان و موعظه است؛ اگر آن مبادی حاصل شد انسان معتقد میشود، اگر حاصل نشد که بیعقیده میماند.
دربارهٴ منافقین صدر اسلام وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که اینها «مَا أَسْلَمُوا وَ لکِنِ اسْتَسْلَمُوا» ؛ فرمود اینها مُسلِم نشدند، مستسلِم شدند؛ هرگز با شمشیر نمیشود کسی را مسلمان کرد او چون عقیده است، عقیده دست کسی نیست.
فتحصّل که در سه مقطع، تدریج راه دارد بدون اینکه هیچ سازشی در هیچ یک از مراحل عمل شده باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- ملزومات عمومی دعوت انبیای اعظام (ع)؛
- همه فهم بودن معارف وحیانی انبیای عظام (ع)
- لزوم دفع کفار در صورت عدم تبعیت از برهان و موعظه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَابْتَلُوا الْیَتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْکُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن یَکْبَرُوا وَمَن کَانَ غَنِیّاً فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَن کَانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَی بِاللّهِ حَسِیباً﴿6﴾
خلاصه فصول مورد بحث در امر دعوت
فصولی که در ذیل این مقطع از سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مطرح بود که فضای نزول این سوره را مشخص میکرد تا مضمون این سوره به خوبی روشن بشود، متعدّد بود که بسیاری از آنها به عرض رسید. در فصل «کیف ظهرت الدعوة الإسلامیة» سه مرحله را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ارائه کردند: اول اینکه تدریج در اصل دعوت بود؛ دوم اینکه تدریج در مدعوّ است؛ سوم تدریج در مدعوّالیه.
تدریجی بودن ارائه احکام اسلام
امر سوم از این فصل، ناظر به تدریج در مدعوّالیه است که اسلام همه احکام را یکجا نازل نکرده است [بلکه] به تدریج احکام را آورد، مخصوصاً دربارهٴ بیگانگان. دربارهٴ بیگانگان فرمود سه مرحله را شما تدریجاً طی کنید: مرحلهٴ اُولیٰ دعوت با برهان و استدلال و موعظه و جدال احسن و مانند آن است؛ مرحله دوم، ضمن حفظ مرحلهٴ اول یعنی حفظ دعوت با برهان و موعظه و جدال احسن، مبارزهٴ منفی کنید؛ آنها را به عنوان سرپرستی قبول نکنید، رابطهتان را با آنها قطع کنید، وِلای بین شما و آنها حاکم نباشد و مانند آن و اگر دیدید مرحله اول به ضمیمهٴ مرحله دوم اثر نکرد، آنگاه دست به مرحله سوم بزنید. مرحله سوم همان مبارزه مسلّحانه است که جنگ است و دفاع است و امثال ذلک.
این تدریج، در کیفیت دعوت و اجرا مطرح است و این امور سهگانه در عرض هم نیستند که یا دعوت با برهان و موعظه و جدال یا مبارزهٴ منفی یا مبارزهٴ مسلّحانه، اینچنین نیست، بلکه در طول هماند یعنی اول دعوت از راه برهان و جدال احسن و موعظه. دوم، ضمن حفظ دعوت، مبارزهٴ منفی هم هست. سوم، ضمن دعوت و مبارزهٴ منفی، مبارزهٴ مسلّحانه هم هست.
ملزومات عمومی دعوت انبای عظام(علیهم السلام)
اما دربارهٴ اصل دعوت، ذات اقدس الهی به رسولش فرمود همانطوری که نبوت عامّه و رسالت عامّه لوازمی دارند، یک سلسله برخوردهایی هم با این نبوّت و رسالت مطرح است و اختصاصی به هیچ پیغمبری هم ندارد. در سورهٴ «یس» فرمود: ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ آیه سی سورهٴ «یس» همین بود که قرائت شد که عنوان رسول مطرح است. در آیه هفت سورهٴ «زخرف» این است ﴿مَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾؛ هر پیامبری که آمد، عدهای او را به استهزا گرفتند. استهزای پیامبر گاهی به شخص اوست، گاهی به مکتب او، اگر به شخص او باشد به مکتب او هم هست، اگر به مکتب او باشد به شخص او هم هست. بعضی از این استهزاها را به عنوان نمونه، قرآن کریم ذکر کرد. مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» جریان استهزای قوم نوح نسبت به خود نوح(علیه السلام) را اینچنین ذکر میکند که ﴿قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ ٭ قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلاَلَةٌ وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ این یک نحوه تحقیری است، یک نحوه استهزایی است. گاهی به عنوان اینکه تو در ضلالتی او را متّهم میکردند و مکتبش را هم به سُخریه میگرفتند. در همان سورهٴ «اعراف» بعد از جریان نوح، جریان هود(علیه السلام) را ذکر میکند که مبعوث به قوم عاد شد، آنگاه آیه 66 و 67 همان سورهٴ «اعراف» این است که ﴿قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ﴾ یعنی «من قوم هود»، ﴿إِنَّا لَنَرَاکَ فِی سَفَاهَةٍ﴾ ـ معاذالله ـ تو در سفاهتی ﴿إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکَاذِبِینَ﴾ آنگاه پاسخی که هود(سلام الله علیه) به قوم عاد میدهد این است که ﴿قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفَاهَةٌ﴾؛ من سفیه نیستم ﴿وَلکِنِّی رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ در عین حال که سازش نیست، نرمش هست؛ هم به نوح گفتند تو در ضلالتی فرمود من ضلالت ندارم، هم به هود(سلام الله علیه) گفتند تو سفیهی، فرمود من سفاهت ندارم. نفرمود سفیه شمایید یا گمراه شمایید، این نهایت نرمش در برخورد است.
پس ﴿یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ که در سورهٴ «یس» است ﴿وَمَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ﴾ که در سورهٴ «زخرف» است. نمونههای استهزا هم همین است که به هود و نوح گفتند، نرمش انبیا هم نمونهاش در نرمش نوح و هود ظهور کرده است. استهزایی هم که دربارهٴ مکتب اسلام به عمل آمد، آن را هم قرآن کریم یادآور شد. گاهی میفرماید: ﴿وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَلَعِباً﴾ ؛ وقتی شما به نماز ادامه میدهید و مردم را به نماز دعوت میکنید، آنها این نماز را مسخره میکنند. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» استهزای آیات الهی را بازگو میکند؛ آیه140 سورهٴ «نساء» که فرمود: ﴿وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا﴾ چه اینکه به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ و مانند آن.
و آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» آمده است ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ﴾ شامل هر دو قسمت است در آیهٴ 95 سورهٴ «حجر» این است که ﴿إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ﴾ حالا آنها که استهزا میکردند یا مکتب را یا رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را. بنابراین برخورد طاغیان اینچنین بود که یا تضلیل میکردند به ضلالت نسبت میدادند یا تسفیه میکردند به سفاهت نسبت میدادند و خلاصه مسخره میکردند یا مکتب را یا پیغمبر را.
راهکارهای اجرایی دعوت انبیاء(علیهم السلام)
در این فضا، پیغمبران عموماً و وجود مبارک پیغمبر اسلام(علیهم الصلاة و علیهم السلام) خصوصاً، مأمور شدند که تدریجاً معارف الهی را تبیین کنند و اجرا کنند. راه اجرای تدریجی هم از نظر علم، مشخص و از نظر مبارزهٴ منفی مشخص و از نظر مبارزهٴ مسلّحانه هم مشخص. خطّ اصلی رسالت و نبوت همان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾ است، این خطّ اصلی است. اگر مسئله مبارزه منفی است و اگر مبارزهٴ مسلّحانه است اینها جزء عناوینی است که بالضروره و بالاضطرار تحمیل شده است وگرنه آن هدف اصلی و برنامهٴ اصلی رسالت همان ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾ است. حالا چرا مبارزهٴ منفی شروع میشود و چرا مبارزهٴ مسلّحانه، اینها را باید تبیین کرد که روح این جنگها در حقیقت، دفاع است نه جنگ ابتدایی، این یک نکته و روحِ دفاع هم به دفع برمیگردد، این دو نکته که کلّ جنگها روحش دفاع است نه حملهٴ ابتدایی این یک نکته و روح دفاع هم به دفع برمیگردد این دو نکته، کاملاً از هم جدایند و به خواست خدا باید بیان بشود.
همه فهم بودن معارف وحیانی انبیای عظام
در تدریج در دعوت، سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیهای دارد که در پایان این سوره قرار گرفته است یعنی آیه 125 این سوره است که ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ مطلبی را انبیا نیاوردند که کسی بگوید من این مطلب را نمیفهمم و در قرآن، هیچ مطلبی نیست که کسی بگوید من این مطلب را نمیفهمم. البته در قرآن، آیاتی هست که درکش مقدور همه نیست؛ اما محتوای همان آیات، به صورت قصه، مَثَل و مانند آن رقیق شده و به سایر افهام نزدیک شده تا مردم بفهمند. پس این دو مطلب کاملاً از هم جداست: یکی اینکه در قرآن آیاتی هست که دسترسی به آنها مقدور همه نیست؛ نکته دوم آن است که مضمون همان آیات، رقیقشده به صورت مَثل، به صورت قصّه به عنوان جدال احسن، به عنوان موعظه، برای تودهٴ مردم بیان شده است، لذا هیچ کس نمیتواند بگوید مطلبی در قرآن است که من نمیفهمم، چون همان مطلب به صورتهای خیلی نازل و رقیق در دسترس فهم مردم قرار گرفت.
تدریجی بودن کیفیت دعوت انبیاء(علیهم السلام)
در آیهٴ 125 سورهٴ «نحل» فرمود مردم را با حکمت و برهان یا با موعظه و اندرز یا با جدال احسن هدایت بکن. اگر گروهی اهل استدلال و برهاناند با حکمت، نشد با موعظه، نشد با جدال احسن اینها را هدایت بکن و این هدایت، همیشه هست، اگر اثر نکرد نوبت به مبارزهٴ منفی میرسد. در هنگام دعوت کردن هم ادبِ دعوت را رعایت بکنید یعنی بسیاری از دشمناناند که با حُسن برخورد، دوست میشوند. اگر شما تجربه کردید دیدید آنها از راه رعایت ادب، مودّب نشدند، آنگاه نوبت به ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ میرسد؛ اما اوایل اینچنین نباشید که بگویید فلان ملت کافرند ما هم ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ هستیم، اینچنین نباشید. باید گفت فلان شخص، فلان گروه کافرند و ناآگاه، ما موظفیم آنها را «بالحکمة والموعظة الحسنة و الجدال الاحسن» دعوت بکنیم، با نرمش هم دعوت بکنیم تا به جایی برسد که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ اگر به جایی رسید که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ آنگاه نپذیرفتند، نوبت به مبارزهٴ منفی میرسد؛ قطع رابطه اولاً، بعد نوبت به مبارزه مسلّحانه میرسد به عنوان ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ یا ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ و مانند آن ثانیاً. لذا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد برابر آیه 34 سورهٴ «فصلت» که با نرمش، دشمنان دین را به اسلام فرابخواند فرمود: ﴿وَلاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ﴾؛ اگر با نرمش، بدی را دفع کردی، آنکه دشمن شماست دوستِ حمیم و گرم شما میشود، دوست حمیم یعنی گرم، حمّام یعنی چیزِ گرم، دوستِ گرم شما خواهد بود و همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» به صورت باز روشن کرده است که فرمود دعوت هست، اگر دعوت اثر نکرد مبارزه منفی است و این مبارزه منفی را هم باز با حفظ دعوت و ادب حفظ بکنید؛ نگویید ما دعوت کردیم، از این به بعد نوبت ترک رابطه است، چون دعوت به دین تا آخرین مرحله است حتی در میدان جنگ. لذا کسانی که به جبهه میرفتند و جنگ شروع میشد، در همان میدان جنگ هم دعوت به اسلام بود و این اختصاصی هم به داخلهٴ حجاز و مانند آن نداشت، دعوتهایی هم که به وسیله نامههای رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سران کشورهای معروف آن روز ارجاع میشد آن هم همینطور بود؛ اول دعوت بود ﴿بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ و همچنین به جدال احسن، بعد ترک رابطه بود بعد هم جریان جنگ تبوک و امثال تبوک که در زمان خود حضرت پیش آمد، بعدش هم در کنارش تهدید بود؛ اما در میدان جنگ هم باز مسئله دعوت و موعظت و جدال احسن بود و این اختصاصی به حالت اُولیٰ ندارد، چه اینکه شفاهاً یا کتباً در این جهت، مشترکاند و یکساناند. نامههایی هم که برای امپراطوریها مینوشتند اینچنین بود؛ همین سه مرحله را حفظ میکردند یعنی اول دعوت بود، بعد مبارزه منفی بود بعد مبارزه مسلّحانه. در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» تقریباً سیاستهای کلّی نظام اسلامی با جهان شرک را مشخص میکند، اول میفرماید در آغاز آن سوره که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوْا بِمَا جَاءَکُم مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِن کُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلی وَابْتِغَاءَ﴾؛ فرمود با آنها رابطه نداشته باشید، دوستی نداشته باشید، آنها را به عنوان سرپرستی قبول نکنید. در آیات دیگر هم در سُوَر دیگر آمده که ﴿لاَ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ و مانند آن. بعد در این سورهٴ مبارکهٴ «ممحتنه» به دنبال آن بحث فرمود: ﴿وَمَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ﴾. آنگاه از دشمنی اینها خبر داد، فرمود اینها دسترسی به شما پیدا کردند چیزی باقی نمیگذارند و مبادا ارحام و اولاد، راهزن شما باشند و شما به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) تأسّی کنید ﴿قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾ نگویید کارِ ابراهیم، برای ما سخت است، کارِ مؤمنینِ به ابراهیم برای شما سخت نیست، چون این کار را هم ابراهیم(علیه السلام) کرد هم پیروان او؛ هر کاری که ابراهیم خلیل و پیروان او انجام دادند شما هم انجام بدهید ﴿إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾ این همان مبارزهٴ منفی و قطع رابطه و مانند آن است.
فرمود ابراهیم و پیروان ابراهیم(علیه السلام) از بتپرستها بریدند، شما هم قطع رابطه کنید با مشرکین. آنگاه در آیه هفت فرمود: ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً﴾؛ اینچنین نباشید که به عنوان خشن معروف بشوید، چون جای خشونت هم هست در مسئله ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ اما اینطور نیست که در اوایل امر، خشونت یا در اواسط امر، خشونت، خشونت برای پایان امر است ﴿عَسَی اللَّهُ أَن یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُم مِنْهُم مَوَدَّةً﴾ شاید خداوند بین شما و دشمنان شما مودّت قرار بدهد یا آنها را به اسلام متمایل کند یا لااقل دست از خصومت بردارند. این روش و نرمش، برای همه انبیا بود مخصوصاً برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) لذا هرگز در اوایل امر یا در اواسط امر، آن ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ را پیاده نمیکرد. انزجار قلبی یک مطلب دیگری است؛ اما روابط تجاری داشتن، روابط سیاسی داشتن، روابط فرهنگی داشتن را اوایل، قطع نمیکردند در اواسط قطع میکردند و آن جنگ مسلّحانه را در مرحلهٴ سوم انجام میدادند. این کار به طور رسمی انجام میشد، چه اینکه در بخش دوم در مرحلهٴ دوم که جریان قطع رابطه است آیات 112 و 113 سورهٴ «هود» شاهد خوبی است. ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ٭ وَلاَ تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمْ النَّارُ وَمَا لَکُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ﴾؛ فرمود به ظالمین مِیل نکنید. «رُکون» آن میل قلبی است، فرمود وقتی کسی برای شما روشن شد که ظالم است، به او گرایش نداشته باشید.
فتحصّل که تدریج، در این سه بخش بود و استهزایی که به مکتب یا به خود پیغمبر میکردند، اختصاصی به پیامبر اسلام نداشت، جوابی هم که آنها میدادند در کمال رأفت و ملایمت بود.
اشکالات طرح شده به نحوه دعوت و توسعه اسلام
چندتا اشکال اینجا مطرح است که بعضی از اشکالها را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مطرح کردند و بعضی را هم مرحوم آقا شیخ محمدحسین کاشفالغطاء (رضوان الله علیه) که تقریباً یک ورق از المیزان، نقل عبارتهای مرحوم آقا شیخ محمدحسین کاشفالغطاء (رضوان الله علیه) است در آن رساله شریفهشان که فرمود: «المُثُل العُلیاء من الاسلام لا فی بحمدون» ایشان را دعوت کردند در بحمودن که در سمیناری یا کنفرانسی سخنرانی کنند، ایشان حاضر نشدند آنجا تشریف ببرند و این رساله را نوشتند و فرستادند که مُثُل عُلیای اسلام را من به شما میگویم؛ اما نه آنجا نمیآیم خلاصه. مطالب فراوانی در آن کتاب هست که یک ورق آن مطالب را سیدناالاستاد میفرماید که «یُعجِبنی» خوشم میآید که این مطلب را از ایشان نقل بکنم، خب آن آدم روشن، فقیه، حکیم و متکلّم و آگاه و مفسّر، مورّخ و مجاهد بود(رضوان الله علیه).
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، اگر روحِ جهاد برگردد به دفاع و معلوم بشود که دعوت، تقریباً روحش هَجمه نیست، تهاجم نیست [بلکه] روحش دفاع است و دفاع هم به دفع برمیگردد، چه اینکه در فرمایشات ایشان هم روشن میشود این هست. لذا مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) دعوت ابتدایی را در زمان غیبت اجازه داده است، گرچه سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) در کتاب شریف بیعشان اول تأمل داشتند که دعوت ابتدایی در زمان غیبت کبرا رواست ولی صاحب جواهر، خب آن فقیه نامور فرمود عیب ندارد، اگر مثلاً اجماع بر خلافش ادّعا نشود ، چون آن اجماع هم محتمل المدرک است، اعتباری به او نیست. ولی بعد شنیده شد که نظر شریف سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) وفاقاً للجواهر برگشت که در زمان غیبت کبرا هم آن دعوتهای ابتدایی هست؛ منتها دعوت ابتدایی اگر تفسیر بشود که به معنای تهاجم نیست به معنای اجبار و دعوت به اسلام نیست، بلکه دفاع است اولاً و روح این دفاع هم به دفع برمیگردد نه جذب، ثانیاً آنگاه روشن خواهد شد که ولیّ فقیه، ولایت فقیه در زمان غیبت کبرا در مرحلهٴ سوم هم هست یعنی جهاد هم میتواند به دست ولیّ مسلمین انجام بگیرد، حالا توضیح مطلب این است.
نسبت دادن توسعه اسلام به شمشیر و جواب آن
اشکالی را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارند، میفرمایند عدهای گفتند اسلام با شمشیر پیشرفت کرده است. این عدّه، دو گروهاند: یک عدّه صاحبان کلیسا هستند، کشیشها هستند، اُسقفها هستند، پاپها هستند و مانند آن؛ یک عدّه هم سران سیاسیاند که دسیسه سیاسی دارند. آنها که اهل معبد دینیاند و این تهمت را به اسلام میزنند که اسلام، دین شمشیر است باید بدانند که اسلام در سه مرحله کار کرده است و هرگز دینش، دین شمشیر نبود و آن مرحلهٴ نهایی، مرحلهٴ ضروری است. اما خودِ ایشان که داعیه مسیحیت داشتند و میگویند عیسی(علیه السلام) مظهر محبت و رأفت است، اینها در همان قرون وُسطا، محکمهٴ تفتیش عقاید داشتند؛ اگر کسی مرتد شده بود به گمان اینها آتشی میافروختند و میگفتند همانطوری که خدا جهنّمی دارد ما هم باید مانند قهرِ خدا، قهرِ سوزانی داشته باشیم، عدهای را به آتش میسوزاندند و منظورشان هم از این ارتداد، اعم بود از ارتداد دینی مصطلح یا ارتداد از اصول علمی پذیرفتهشدهٴ نزد کلیسا. لذا اگر کسی قائل بود به حرکت زمین، او را تکفیر میکردند، بعد اعدام و یا میسوزاندند این محکمهٴ تفتیش عقاید بود و اگر کسی بر خلاف نظر بطلمیوس رأیی میداد، او را میسوزاندند و مانند آن.
خب، همینها که تفتیش عقاید داشتند، برای اینکه کسی مثلاً یک نظر علمیِ خلاف آن نظر پذیرفتهشدهٴ نزد کلیسا را ارائه کرد او را به این روز سیاه نشاندند، پس این جواب نقضی آنها. اما سران سیاسی که دسیسه سیاسی داشتند و دارند، جواب نقضی آنها این است که شما در جنگ جهانی اول ویرانیتان فراموش نشد، در جنگ جهانی دوم هم تخریبتان هنوز مانده است. کُشتار بیرحمانهای که شما کردید شهرها، مناطق مسکونی مناطق غیرنظامی را ویران کردید، این هنوز سند زندهٴ فاجعهٴ تاریخ شماست و اگر به خودتان اجازه دادید که برای مسائل سیاسی، دست به این سلاح گرم ببرید، اجازه بدهید که رهبران الهی برای دفع مفسدهٴ شرک و بتپرستی که بدترین مفسده است و ظلم عظیم است، دست به این کار ببرند، این عصارهٴ سخنان سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) .
عصاره بیان کاشفالغطاء در ردّ توسعه به شمشیر
بعد میفرمایند «و یعجبنی»؛ خوشم میآیم که من سخنان مرحوم آقا شیخ محمدحسین کاشفالغطاء را اینجا نقل بکنم. آن بزرگوار یک ورق مطلب آن کتابشان «المُثُل العلیا فی الاسلام لا بحمدون» در المیزان نقل شد. میفرمایند دعوت، سه مرحله دارد همین مراحل سهگانه را نام میبرند: اول از راه سخنرانی، ارشاد، موعظه، هدایت، مناظره، محاوره، مصاحبه و امثال ذلک است که اسلام، خطّ اصلیاش همینهاست یا شفاهاً یا کتباً این راه طی میشد؛ دوم مسئلهٴ قطع رابطه اقتصادی است، قطع رابطه سیاسی و مانند آن است که این را هم اسلام داشت و به عنوان مرحلهٴ دوم از آن استفاده میکرد نه به عنوان مرحلهٴ اول. چه در مرحلهٴ اول، چه در مرحلهٴ دوم، نرمش را و اعتدال را هم کاملاً حفظ میکرد، هرگز تحمیلی نمیکرد.
بازگشت مسئله جنگ مسلحانه به دفاع
عمده مسئله سوم است که مسئله جنگ مسلّحانه است. این جنگ مسلّحانه، روحش به دفاع برمیگردد یک و دفاع هم به دفع برمیگردد، دو . اما اینکه این روحش به دفاع برمیگردد، این را سیدناالاستاد در بحث جهاد که در ذیل آیات سورهٴ «بقره» بود آنجا مفصّل بحث کردند. فرمودند اصل جنگ، روحش به دفاع برمیگردد. عدهای برای تضییع حقّ فطری، تلاش و کوشش میکنند، آن مسلّمترین سرمایهٴ الهی را میخواهند از بین ببرند. انبیا برای اینکه طاغیان، این حقّ فطری و اوّلی انسان را از بین نبرند، با آنها به نبرد برخاستند؛ آنها تهاجم کردند که ﴿یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ﴾ را، انبیا آمدند به عنوان دفاع از حقّ فطری انسانها به مبارزه برخاستند . این نکته قبلاً هم گفته شد که روح جنگها ولو ابتدایی هم باشد، به دفاع برمیگردد.
بیان لطیف مرحوم کاشف¬الغطاء در بازگشت دفاع به دفع نه جذب
اما لطیفهای که در سخنان مرحوم کاشفالغطاء است، این است که این دفاع هم به دفع برمیگردد. چون گاهی گفته میشود که اگر ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ پس جنگ برای چه? اگر دین، اجبارپذیر نیست چرا ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ چرا ﴿جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ﴾ ، چرا ﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُم مِنَ الْکُفَّارِ﴾ ?
جوابی که مرحوم آقا شیخ محمدحسین دارند این است که جهاد و قتال برای این نیست که کافر، مسلمان بشود. کافر هم از راه اول یعنی حکمت و موعظه و جدال احسن تأمین شد، هم از راه دوم که مبارزهٴ منفی است تربیت شد. اگر در آنها این امور اثر کرد بر اساس ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ که اثر کرد، اگر اثر نکرد، نمیجنگند که او را مسلمان کنند [بلکه] میجنگند که او را از بین ببرند، این خارِ راه را از بین ببرند، این سنگ را از بین ببرند که این آب به آن تشنهها برسد، بنابراین جنگ برای دفع کفار است نه جذب کفار. پس دو مطلب است: یکی اینکه جهاد ولو ابتدایی هم که باشد برای دفاع از حقّالله و حقّ فطری انسانهاست؛ ثانیاً اینکه این دفاع به دفع برمیگردد، مثل سنگِ سرِ راه، سنگ سرِ راه نه میرود نه میگذارد عابر برود. سنگِ دهنهٴ نهر و جدول و جوی، نه آب میخورد نه میگذارد این آب، به تشنهها برسد، باید این سنگ سرِ راه را برداشت. جنگ برای این نیست که کافر با شمشیر مسلمان بشود، جنگ برای آن است که کافر سرِ راه برداشته بشود این دعوت، مثل آبِ زلال به تشنههای معارف برسد. بنابراین این با ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ منافاتی ندارد ، آیاتی که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و مانند آن است نشان میدهد که جنگ با چه گروهی انجام میگیرد.
تبیین ناهی بودن و نائی بودن کفار در آیه 22 سوره «انعام»
در سورهٴ «انعام» آیه 26 میفرماید: ﴿وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ﴾؛ فرمود این کافران هم ناهیاند، هم نائی. «نائی» یعنی دور، میگویند حجّ تمتّع برای نائی است یعنی کسی که دور است. فرمود این کافران، هم خودشان از مرز وحی دورند و هم نمیگذارند کسی به این مرز وحی نزدیک بشوند؛ دیگران را نهی از معروف میکنند. مثل همان سنگِ دهنهٴ نهر و رودخانه و جدول و جوی که نه خودش از این آب بهره میبرد، نه میگذارد این آب به پای گیاهان برسد؛ هم ناهیاند هم نائی، هم دور از دیناند، هم دیگران را از دین دور میکنند؛ نهی از معروف دارند و امر به منکر. جهاد برای آن است که این سنگ راهها گرفته بشود، نه برای آن است که این سنگِ راهها آب بنوشند، لذا در بخشهای دیگر آیات آمده است که ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ که «کان»، «کان» تامّه است یعنی «حتی لا توجد» فتنهگری نباشد، نه «قاتلوهم حتی یسلموا» نه با طاغیان بجنگید تا متدیّن بشوند تا کسی اشکال بکند که این با ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ هماهنگ نیست، با طاغیان بجنگید که فتنه برداشته بشود.
لزوم دفع کفار در صورت عدم تبعیت از برهان و موعظه
آنگاه اگر حقّ اصلی محرومان عالم به دست چند ظالم دارد ضایع میشود خب، اینها را باید برداشت ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾ بعد ﴿وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ﴾ و همچنین ﴿وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ﴾ این دو تعبیر، در دو جای مختلف. مثل اینکه یک باغبان ماهر دستور میدهد، میگوید این سنگ را از دهنهٴ این نهرها بردارید تا همهٴ درختها سیراب بشوند. این با آن ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ منافات ندارد، این با ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ منافات ندارد، این با ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ منافات ندارد. اگر جهاد برای این بود که کسی از ترس شمشیر ایمان بیاورد این معارض بود با اینکه ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ اصولاً عقیده، تحمیلی نیست [بلکه] عقیده تابع برهان و موعظه است؛ اگر آن مبادی حاصل شد انسان معتقد میشود، اگر حاصل نشد که بیعقیده میماند.
دربارهٴ منافقین صدر اسلام وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که اینها «مَا أَسْلَمُوا وَ لکِنِ اسْتَسْلَمُوا» ؛ فرمود اینها مُسلِم نشدند، مستسلِم شدند؛ هرگز با شمشیر نمیشود کسی را مسلمان کرد او چون عقیده است، عقیده دست کسی نیست.
فتحصّل که در سه مقطع، تدریج راه دارد بدون اینکه هیچ سازشی در هیچ یک از مراحل عمل شده باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است