- 78
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 100 سوره توبه _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 100 سوره توبه _ بخش اول"
خدا راضی است یعنی میپسندد نه خوشنود میشود که حالت نفسانی باشد
تنها چیزی که خدا میپسندد اسلام است
دین خداپسند همان اسلامی است که در او ولایت باشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدَاً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (100)﴾
قبلاً جریان منافقون و کفار را ذکر کردند گرچه جریان مؤمنان و مانند آنها را هم بازگو فرمودند اما در قبال آن اقسام گذشته به صورت مبسوط از چند قوم و گروه نام میبرد و احکام و درجات آنها را هم ذکر میکند. گذشته از کافر و منافق که قبلاً ذکر شدند جریان منافق را چون مهم است در اثنای مباحث بازگو میکند عمده مسألهٴ مهاجر، انصار سابق در هجرت و نصرت یا تابع در هجرت و نصرت را ذکر میکند بعد گروهی که جزء مهاجر یا انصار نیستند و گاهی کارهای خوب میکنند گاهی کارهای بد میکنند گاهی طاعت دارند گاهی معصیت از آنها نام میبرد از مستضعفان آنها هم بعد نام میبرد از پنج شش گروه در این قسمت نام میبرد واحکام آنها را ذکر میکند در این آیهای که تلاوت شد یعنی آیه 100 سوره مبارکه توبه از سابقین از مهاجر و انصار و از تابعان مهاجر و انصار یاد میکند ﴿والسابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار﴾ معلوم میشود که سابق هم دو قسم است بعضی سابق هستند بعضی اسبق هستند از آن سابقون اولون خیلی به نیکی نام میبرد ﴿والسابقون الأولون من المُهٰجِرین﴾ این یک گروه ﴿والأنصار﴾ یعنی والسابقون الأولون من الأنصار این دو گروه ﴿والذین اتّبعوهم﴾ کسانی که تابع مهاجر و انصارند تابع مهاجرند در هجرت تابع انصار هستند در نصرت اینها هم مهاجرین و انصارند منتها ﴿بإحسانٍ﴾ تابع هستند یعنی در همان اطاعت از خدا و پیامبر ایمان و عمل صالح تابع هستند کسانی که تابع آنها هستند ﴿بإحسانٍ﴾ و لطفشان این است که خدا از آنها راضی است و آنها هم از خدا راضی هستند خدا از آنها راضی است چون معیار رضای خدا اسلام است که فرمود ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً﴾ خدا راضی است یعنی میپسندد نه خوشنود میشود که حالت نفسانی باشد تنها چیزی که خدا میپسندد اسلام است که فرمود ﴿و رضیت لکم الإسلام دیناً﴾ دین خداپسند همان اسلامی است که در او ولایت باشد بعد در جریان غدیر فرمود ﴿ الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً﴾ چنین دینی مرضی خدا است و اگر این دین در انسانی بود آن انسان هم مرضی خدا است ﴿رضی الله عنهم﴾ برای اینکه آنها دارای دین خدا پسند هستند و اما رضایت آنها از خدا برای اینکه هر چه خواسته¬اند خدا به آنها عطا کرده است بر اساس ﴿ولسوف یعطیک ربک فترضی﴾ آنها راضی هستند عطایای الهی باعث رضا و خوشنودی آنها است اما مقام رضوان یک چیز دیگری است فوق اینها است مقام رضوان آن است که شخص رضای او فانی در رضای ذات اقدس الهی باشد اگر خدا چیزی داد او راضی باشد چیزی از او گرفت او راضی باشد حیات و ممات باعث رضای او باشد در مرض و صحت راضی باشد در فقر و غنا راضی باشد در عزت و ذلت راضی باشد آن مقام رضوان حساب دیگری دارد که نصیب هرکس نمیشود اما این ﴿و رضوا عنه﴾ به قرینهٴ کلمه ﴿عنه﴾ نشان آن است که اینها هم از خدا راضی هستند برای اینکه خدا هر چه به اینها وعده داد عطا کرد و به اینها محبتهایی کرد که باعث خوشنودی اینها میشود خب ﴿والسابقون الأولون﴾ مطلب دیگر آن است که سبق و لحوق به لحاظ یک مبدأیی است اگر یک مبدأیی ملحوظ بشود بعضیها نسبت به او سابق هستند بعضی نسبت به او لاحق هستند بعضی با او معیت دارند اینجا معیار سبق و لحوق چیست در جریان صحابت و تبعیت آنجا میگویند معیار درک محضر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است فلان کس جزو اصحاب است یا جزو تابعین معیارش مشخص است هر کس محضر حضرت را درک کرد جزو اصحاب او محسوب میشود و هر کس بعد از رحلت پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دنیا آمده یا در زمان حیات آن حضرت خردسال بود و محضر آن حضرت را ادراک نکرد جزو اصحاب او محسوب میشود جزو تابعان محسوب میشود خب پس در مسأله صحابت و تبعیت خب مشخص است چه کسی جزو اصحاب است چه کسی جزو تابعان اما در مسأله هجرت و تبعیت و تابع بودن در هجرت مسأله نصرت و تابع بودن در نصرت معیارش چیست کدام زمان و کدام تاریخ مدار است در جریان انفاق اهمیت انفاق آن را در سورهٴ مبارکهٴ حدید مشخص کرد که انفاق فرق میکند یک وقت است که کسی به حکومت اسلامی به جامعه اسلامی به جبهههای اسلامی در حال فقر و شدت تنگدستی حکومت اسلامی و مسلمانان انفاق میکند یک وقت است بعد از فتح مکه انفاق میکند آنجا سابق در انفاق و لاحق در انفاق مشخص شد تاریخ معین است در سوره مبارکه حدید آیه 10 به این صورت آمده است فرمود ﴿لایستوی منکم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئک أعظم درجهٴ من الذین أنفقوا من بعد و قاتلوا﴾ قبل از فتح مکه با بعد از فتح مکه جهادش فرق میکند انفاقش فرق میکند جهاد مالی و جهاد نفس قبل از فتح مکه با بعد از فتح مکه فرق میکند برای اینکه قبل از فتح مکه مسلمین در ضعف و ذلت بودند بعد از فتح مکه ﴿یدخلون فی دین الله أفواجا﴾ و مسلمین در عزت بودند و حکومت اسلامی هم مقتدر بود خب پس قتال قبل از فتح با بعد از فتح معیارش خود فتح است این انفاق قبل الفتح با بعد الفتح معیارش خود فتح است اما سبقت در هجرت و تبعیت در هجرت سبقت در نصرت و تبعیت در نصرت تاریخش کی است آیا به لحاظ مکه و مدینه است یا به لحاظ جنگ بدر است یا به لحاظ ضعف و قدرت است ولو نسبی این است که بین مفسرین اختلاف است پس سه مسأله شد یکی درباره صحابی بودن و تابع بودن آنجا تا حدودی معیارش روشن است یکی هم در مسأله انفاق و قتال قبل الفتح و بعد الفتح آنجا طبق صراحت خود آیهٴ ١٠ سورهٴ حدید معیارش مشخص است اما در جریان سبقت در هجرت و نصرت و تبعیت در هجرت و نصرت چون آیه مشخص نفرمود بین مفسران اختلاف است بعضی گفتند منظور جریان بدر است اگر کسی قبل از بدر هجرت کرد یا نصرت داشت این جزو سابقین محسوب میشود و اگر کسی بعد از جریان بدر هجرت کرد یا نصرت کرد این جزو سابقین نیست و جزو تابعین است البته برهانی در مسأله نیست مگر یک حدس تاریخی. ذلت و عزت هم اینچنین است آن هم میتواند یکی از معیارها باشد آنهایی که در ضعف اسلام اسلام را یاری کردند یا مهاجرت کردند اینچنین است البته یک قدر متیقّنی دارد هر کدام از این سابق بودن یا لاحق بودن یک قدر متیقنی دارد آنهایی که در طلیعهٴ هجرت حضور داشتند یا به طرف حبشه هجرت کردند یا به طرف مدینه هجرت کردند جزو سابقین هستند آنهایی هم که در طلیعهٴ احتیاج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نصرت پیغمبر را یاری کردند به استقبال آن حضرت رفتند رفتند در مکه با او هماهنگ شدند وعده دادند که شما تشریف بیاورید ما یاری میکنیم وقتی حضرت تشریف آوردند به او مکان دادند دوستانش را مکان دادند ﴿یحبون من هاجر إلیهم﴾ شدند ﴿تبوَّءوالدار و الإیمان﴾ شدند ﴿و یؤثرون علی أنفسهم ولو کان بهم خصاصهٴ﴾ شدند اینها جزو سابقان در نصرت هستند پس یک قدر متیقنی دارد البته یک قدر متیقنی هم برای لحوق است یک افراد مشکوکی هم دارند و سر مشکوک بودن بعضی از افراد آن است که معیاری برای سبق و لحوق سبق و تبعیت مشخص نشده است بعضی¬ها گفته اند ﴿سابقون الأولون﴾ کسانی هستند که دو هجرت داشتند یا به دو قبله نماز خواندند در مکه خب به طرف بیت¬المقدس نماز خواندند در خود مدینه در اوائل به طرف بیت¬المقدس نماز خواندند همان اوائل هجرت بود تقریباً که حکم قبله برگشت از بیت¬المقدس به طرف کعبه اینها به طرف کعبه نماز خواندند وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که من جزو کسانی هستم که هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و صلّی القبلتین بیعت رضوان بود و قبل از آن هم بیعتهای دیگر بود اینها قدر متیقّن از سابقان در هجرت و سابقان در نصرت هستند مطلب دیگر اینکه معیار در فضیلت سابقون که قرآن کریم خیلی روی آن تکیه میکند آن سبق تاریخی نیست گاهی مثلاً میبینید سبق زمانی یک فضیلتی دارد اما صرف سبق زمانی باعث آن همه مقامات نخواهد شد مثلاً در فضیلت سبق زمانی این است که اگر کسی قبل از دیگران وارد مسجد بشود قبل از دیگران به صف جماعت بپیوندد قبل از دیگران در موقف حاضر بشود مثلاً فلان درجه ثواب را دارد این درست است یک فضیلت نسبی محدودی نصیب سابق میشود اما سبقت به اسلام سبقت در هجرت سبقت در نصرت صرف سبق زمانی نیست برای اینکه در یک زمانی که معلوم نیست حق با کدام است حق با چیست انسان آنقدر هوشمند باشد که تشخیص بدهد حق با چیست این یک بعد از اینکه تشخیص داد حق با چیست همه خطرها را تحمل بکند و این دین جدید را قبول بکند دو این یقیناً مورد فضیلت است روزی که اسلام ظهور کرد برای بسیاری از مردم مشخص نبود که این حق است خیلی¬ها فکر می¬کردند که مثلاً این یک داعیه¬ای است اما کسی به جایی برسد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره او بفرماید «یا علی إنک تسمع ما أسمع و تری ما أری» اینگونه از تشخیصها یقیناً باعث فضیلت است یا همه خطرها را تحمل کردن و به اسلام معتقد شدن این باعث فضیلت است کاری که ابتکاری باشد اگر این کار فقط سبق زمانی باشد این خیلی فضیلت نیست اما یک کاری است که بسیاری از آثار و برکات روی او است بر او بار است آن کاری است که قابل افتخار هم هست قابل استناد هم هست خود ذات اقدس الهی در اول سوره مبارکه حشر میفرماید ما یک کاری کردیم در جزیرهٴ العرب بی¬سابقه بود بعدها شما یک توانی پیدا کردید مشابه آن را انجام دادید که گرچه آنها هم به برکت الهی بود در سوره مبارکه حشر آیه دوم این است که ﴿هو الّذی أخرج الذین کفروا من أهل الکتاب من دیارهم لأِوّل الحشر﴾ حشر یعنی کوچکردن و کوچاندن فرمود اولین بار که این اسرائیلیها و این یهودیهای بدنام را از مدینه متواری می-کردند قدرت ما اسلام بود دیگر وگرنه شما عربها بالاخره جیره¬خور اینها بودید مزدور اینها بودید شما کوخنشین بودید اینها کاخ چند تا کاخ داشتند چند تا قلعه داشتند بالاخره در خیبر و غیر خیبر مال همین یهودیها بود سرمایه¬های مهم مدینه دست همین یهودیها بود البته در مکه حساب دیگری بود ولی در مدینه سرمایه¬دارهای رسمیشان همان یهودیها بودند خب هیچ فکر نمیکردید که مثلاً اینها متواری میشوند برای اولین بار ما اینها را از جزیرهٴ العرب و از این منطقه شما متواری کردیم بعدها که حالا قدرت پیدا کردید توانستید از اینها جزیه بگیرید ﴿ هو الّذی أخرج الذین کفروا من أهل الکتاب من دیارهم لأِوّل الحشر﴾ اولین بار ما این کار را کردیم برای اینکه ما این کار را کردیم که نه دوست باورش میشد نه دشمن نظیر انقلاب اسلامی فرمود ﴿ما ظننتم أن یخرجوا﴾ نه شما فکر میکردید اینها فرار میکنند نه آنها باورشان میشد که مجبور میشوند متواری بشوند ﴿ و ظنّوا أنّهم مانعتهم حصونهم من الله ﴾ پس ما این کار را کردیم که نه دوست باور میکرد نه دشمن شما که دوستان اسلام بودید چون امکانات آنها را می-دیدید و ضعف خودتان را میدیدید هرگز فکر نمیکردید آنها متواری بشوند و فرار کنند ﴿ما ظننتم أن یخرجوا﴾ آنها که دشمنان اسلام بودند در اثر اینکه ضعف شما را میدیدند و قدرت خودشان را هم مشاهده میکردند میگفتند خوب اگر این مسلمانها قیام کردند ما میرویم داخل قلعه¬هایمان و این کاخهای رفیعمان و در قلعه را میبندیم دیگر حالا فکر نمیکردند یک علی¬ ابن ابیطالب(سلاماللهعلیه) ظهور میکند درِ قلعه را میکند اینها که دری که باید هفتاد نفر او را ببندند هفتاد نفر او را باز کنند ﴿و ظنّوا أنّهم مانعتهم حصونهم من الله﴾ آنها فکر میکردند که این قلعه¬ها مانع است پس کسی نمیتواند بر آنها مسلط بشود شما هم فکر میکردید که آنها فرار بکن نیستند متواری نمیشوند برای اولین بار در مدینه ما این کار را کردیم خوب کارهایی که بیسابقه است یک وقت صرف سبق زمانی است این هم چنان دلیلی بر فضیلت نیست یک رجحان نسبی را به همراه دارد البته یک وقتی یک کار ابتکاری است که هیچکس نه باورش میکرد نه قدرتش را داشت و اینها استدلالهای وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به اینکه من اول المسلمین هستم اول کسی که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورد من هستم قبل از من غیر از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)کسی نماز نخواند این از همین قبیل است یعنی کسی که زودتر از همه حق را تشخیص داد که خود معرفت حق از بهترین فضائل علمی است و کسی که در بحبوحه خطر در حال ضعف حق و قدرت و شوکت باطل و احساس هر گونه خطر دین را یاری بکند من بودم و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم درباره حضرت امیر همین تعبیرات را دارد به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) میفرماید به اینکه من همسری برای تو انتخاب کردم که «أولهم إسلاماً أولهم إیماناً» و مانند آن. بنابراین این یک اولیت تاریخی نیست که به سن برگردد یا به زمان برگردد اینجور نیست این هم مظهر آیه 2 سوره مبارکه حشر است کسی که مظهر اسم خداست آثار خدایی از او ظاهر میشود در سوره حشر آیه 2 خدا فرمود که کار بی¬سابقه مال من است یعنی پیروزی اسلام بر کفر و اینکه یهودی سرمایهدار مقتدر که نه دوست باور میکرد نه دشمن ما وادارشان کردیم مدینه را ترک کنند و فرار کنند این کار ما است فقط ﴿ هو الّذی أخرج الذین کفروا من أهل الکتاب من دیارهم لأِوّل الحشر﴾ اولین بار ما اینها را کوچاندیم بعدها دیگر شما قدرت پیدا کردید از دیگران جزیه گرفتید غرض این است که این اولیتی که درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است چون او مظهر اسمای حسنای الهی است و ذات اقدس الهی کارهای ابتکاری دارد از قبیل ﴿لأول الحشر﴾ اسلام حضرت امیر ایمان حضرت امیر هجرت حضرت امیر یاری حضرت امیر جهاد حضرت امیر از این قبیل است این است که حضرت به آن افتخار میکند و به آن استدلال میکند هم خود وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هم وجود مبارک پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خب .
جواب سؤال: خب آن اسلام ملکوتی بود آن دیگر تکلیف نبود آن که مرحوم مفید(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند در کتاب شریف امالی که در آن عالمی که ذات اقدس الهی از انبیاء و اولیاء پیمان می-گرفت و اسلام را و نبوت پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را عرضه میکرد بعد از اینکه خود پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله وسلّم) ایمان آورد اول کسی که به پیغمبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ایمان آورد من بودم آن مال آن عالم است اما در این عالم وقتی وجود مبارک پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به چهل سالگی رسید در 27 رجب آیات نازل شد و آن حضرت به بعثت رسید در کوه حرا آیات بر او نازل شد از آن تاریخ به بعد اول کسی که به پیغمبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ایمان آورد وجود مبارک حضرت امیر بود در نهج البلاغه به این صورت آمده است که هم به اول بودن و هم به اینکه قبل از من غیر از پیغمبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) کسی نماز نخوانده بود و سابق بر من فقط خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است استشهاد شده است در نهج البلاغه خطبه 57 آنجا فرمود به اینکه بعدها ممکن است که شما بوسیله حجاج و امثال حجاج گرفتار بشوید و به تقیه مبتلا بشوید و شما را وادار بکنند به اینکه از من برائت بجویید نسبت به من سب کنید «ألا و إنّه سیأمرکم بسبّی و البرائهٴ منّى» شما را ممکن است وادار کنند نسبت به من سبّ کنید یا از من تبرّی بجویید در حال تقیه سبّ بر شما جایز است «و أما السبّ فسبّونى فإنّه لى زکات و لکم نجات و أمّا البراءهٴ فلاتتبرّء منى فإنّى ولدت علی الفطرهٴ و سبقت إلی الإیمان و الهجرهٴ» من جزء سابقینم این اصل سبق و اما جزء سابقون اولی هستم آن را در خطبهٴ 131 بیان فرمودند عرض کرد که «اللّهم إنّی أول من أناب و سمع و اجاب و لمیسبقنی إلاّ رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بصلوهٴ» خب بنابراین در این عالم که هجرت نبوت و رسالت تاریخی دارد مبعث تاریخی دارد اول خود پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آوردند که ﴿آمن الرسول بما أنزل إلیه﴾ و اول کسی که در بین امت به پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آوردند وجود مبارک حضرت امیر بودند البته نه تنها روایات خاصه در این زمینه زیاد هست از طرق اهل سنت هم روایات فراوان است پس این اول بودن یک اولی است که ابتکاری است و افتخار آور هم هست یک اول زمانی مصطلح نیست کسانی هم که بعد از وجود مبارک حضرت امیر ایمان آوردند آنها هم از همین فضیلت نسبی برخوردار بودند بعد از حضرت امیر البته لذا ﴿والسابقون الأولون من المهٰجرین﴾ یک حساب خاصی دارد درباره انصار این دو جور از عمر نقل شده است و دیگران هم احیاناً تبعیت کرده¬اند یکی ﴿والأنصارُ﴾ خوانده شد به رفع که عطف بر سابقون باشد نه عطف بر مهاجرین ﴿و السابقون الأولون من المهاجرین والأنصار﴾ بعد واو ﴿والّذین﴾ را هم حذف کرده بودند ﴿والّذین اتبعوهم بإحسانٍ﴾ آن را هم حذف کرده بودند ﴿والأنصارُ الّذین تبعوهم بإحسانٍ﴾ فرقش با آن قرائت اول این است که در این آیه انصار تابع مهاجر شده است برای اینکه دارد ﴿والسابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار الذین اتبعوهم﴾ که انصار تابع مهاجرینند حالا انگیزهای داشت که خودش جزو مهاجرین بود انصار را تابع مهاجر بکند تا در آن جریان که دیدید کسی نگفته باشد که منّا أمیر و منکم أمیر بالاخره داعیه¬های فراوانی داشته¬اند یا انگیزه-های دیگری در کار بود بالاخره خواستند واو ﴿والذین﴾ را قرائت نکنند عبارت اینچنین بشود ﴿والأنصار الّذین اتبعوا﴾ مهاجرین را که مهاجر بشود متبوع و انصار بشود تابع که یک فضیلتی برای مهاجر نسبت به انصار باشد لکن دیگران آمدند استشهاد کردند که اینچنین نیست این هم واو در ﴿والأنصار﴾ باید باشد هم واو در ﴿والّذین اتّبعوهم﴾ یعنی ما دو گروه داریم یک عده سابق در هجرت و نصرتند یک عده لاحق هستند چند تا شاهد اقامه کردند یکی در اواخر سوره مبارکه انفال بود که قبلاً گذشت آن آیه 74 سوره انفال بود در سوره انفال آیه 72 این بود ﴿إنّ الّذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم﴾ مؤمنان مهاجر را نام میبرد که به اموالشان و انفسشان مهاجرت کردند در اثناء همان آیه 72 آنها که مهاجرت نکردند حکم آنها را هم ذکر میکند بعد در آیه 75 میفرماید ﴿والذین آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معکم فأولئک منکم﴾ معلوم میشود که ما یک مهاجر سابق داریم یک مهاجر لاحق برای اینکه در آیه 72 فرمود ﴿إنّ الّذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا﴾ در آیه 75 فرمود ﴿والذین آمنوا من بعد و هاجروا﴾ پس معلوم میشود یک عده سابق هستند یک عده لاحق یک عده قبلند یک عده بعد چه این که در سوره مبارکه حشر هم از سبق و لحوق سخنی به میان آمده در سوره مبارکه حشر از آیه 8 به بعد که دربارهٴ انصار و مانند آنها سخن به میان آمده ﴿والذین تبوّءو الدّار و الإیمان من قبلهم یحبون من هاجر إلیهم و لایجدون فی صدورهم حاجهٴ﴾ آنگاه در آیه 10 میفرماید ﴿والذین جاءوا من بعدهم یقولون ربّنا اغفر لنا و لإخواننا الّذین سبقونا بالإیمان﴾ معلوم میشود یک عده سابق هستند یک عده لاحق چه اینکه در سوره مبارکه جمعه هم از متقدم و متأخر سخن به میان آمده آیه 2 سوره جمعه این است که ﴿ هو الذی بعث من الأمیین رسولاً منهم﴾ آیه ٣ این است که ﴿و آخرین منهم لما یلحقوا بهم﴾ در صدر اسلام قوی و مانند آن به این سه آیه از سوره انفال و حشر و جمعه استشهاد کردند که ﴿والذین اتبعوهم﴾ باید باشد نه ألذین اتبعوهم ما یک عده تابع داریم یک عده متبوع اینچنین نیست که انصار تابع مهاجر باشند نه خیر مهاجر دو قسم است انصار هم دو قسم است خب هم مهاجر دو قسم است هم انصار دو قسم است ﴿والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار﴾ اینکه میگویند قرآن نه یک آیه کم است نه یک آیه زیاد یک قصه مربوط به ﴿ والذین یکنزون الذهب و الفضهٴ﴾ بود که در همین سوره مبارکه توبه در بحث ﴿ والذین یکنزون ﴾ قبلاً مبسوطاً گذشت که ابوذر و دیگران آن شمشیر را به دوش کشیدند گفتند لاأضع السیف عن عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها این واو باید سر جایش باشد برای اینکه معاویه خواست آن واو ﴿والذین یکنزون﴾ را بردارد که عبارت اینچنین باشد قبلش مربوط به احبار و رهبان بود که احبار و رهبان را توبیخ میکند خدا تهدید میکند بعد اگر واو ﴿والذین﴾ برداشته شود این الذین بیان وصف و حکم احبار و رهبان است یعنی احباری که ﴿یکنزون الذّهب و الفضهٴ﴾ برای رهبران اسلامی عیب ندارد ولی برای رهبران یهودی و اهل سنت عیب دارد هدف معاویه از حذف آن واو در جلسه قرائتهای قرآن این بود بعد اباذر ﴿ رضوان الله تعالی علیه ﴾ و دیگران قیام کردند مخصوصاً اباذر و شمشیرش را سریعاً کشید به دوش گفت «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو من مکانها» این واو باید حتماً سر جایش باشد وگرنه من این شمشیر را از دوشم بر نمیدارم که بالاخره آن واو را سرجایش گذاشتند و نگذاشتند که این که میگویند نه یک واو کم است نه یک واو زیاد یکی از موارد صدق این مثل همین است خب بنابراین این واوها سرجایش محفوظ ماند به هیچ وجه تحریف نشد و کم نشد ﴿ والسابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار والّذین اتبعوهم ﴾ چه در هجرت و چه در نصرت ﴿بإحسانٍ﴾ این برای آن است که اگر یک وقتی مهاجر یک اشتباهی کرده است انصار یک اشتباهی کرده است صرف هجرت یا نصرت دلیل رضایت خدا نیست اگر کسی حدوثاً و بقائاً به وصف مهاجرت بود حدوثاً و بقائاً به وصف نصرت بود چنین کسی است که ﴿رضی الله عنهم و رضوا عنه﴾ چون اگر یک حکمی به یک موضوعی تعلق گرفت که آن موضوع بقادار بود معنایش این است که حدوث این حکم به حدوث آن موضوع وابسته است بقای این حکم هم به بقای آن موضوع وابسته است قبلاً هم مثال زده شد اگر گفتند «صلِّ خلفَ من تثق بدینه» یا صلّ خلف العادل و صلات و نماز جماعت یک امر بقا دار است و شرط اقتدا این است که امام عادل باشد یعنی صحت حدوث اقتدا به اصل عدالت مشروط است صحت بقای اقتدا به بقای عدالت مشروط است اگر در اثنای نماز او عادل نبود عدالتش را از دست داد دیگر اقتدا صحیح نیست اینچنین نیست که صرف حدوث برای حدوث و بقا کافی باشد هجرت یعنی هجرت إلی سبیل الله نصرت یعنی نصرت دین خدا این یک امری است حدوث و بقادار رضایت الهی هم امری است حدوث و بقادار اگر ﴿رضی الله عنهم و رضوا عنه﴾ شد این حدوثش به حدوث نصرت و هجرت و بقای او به بقای نصرت و هجرت است حالا اگر کسی جزو مهاجرین بود جزو مهاجرین اولون هم بود بعد متأسفانه کشف خلاف شد حسن عاقبت نداشت این جزو ﴿أعدّ الله لهم جنات﴾ نخواهد بود دربارهٴ انصار هم همینطور است پس تابعین کسانی هستند که در آن احسان و اطاعت و فضیلت و نصرت و هجرت و امثال ذلک تابع آنها باشند و خوب هم این تبعیت را حفظ بکنند احسانشان هم خوب باشد محور تبعیتشان هم خوب باشد ﴿والذین اتّبعوهم بإحسانٍ رضی الله عنهم و رضوا عنه ﴾ رضای الهی مصادیق و شواهد فراوانی دارد که بارزترین آنها جریان بهشت است و همین نکته از باب ذکر خاص بعد از عام یا تفصیل بعد از اجمال جریان بهشت را بالصراحه ذکر میفرماید ﴿وأعدّ لهم جناتٍ تجری تحتها الأنهار﴾ این باغها وقتی درختهایش محفوف باشد فراوان باشد خود این فضا به منزله فضای سبز است چون جای خالی نیست آن وقت کل این فضای سبز به منزله قصر سبز و کاخ سبز محسوب میشود نهری که از زیر این درختان جاری است میتوان گفت که زیر این باغ نهر جاری است در حالی که زیر درختانش جاری است نه زیر باغ. باغ مجموع این فضاست زیر باغ یعنی زیر زمین برای اینکه باغ این زمین است و این درختها و فضای سبز ولی چون کل این درختها فضا را پوشانده و فضا فضای سبز شده و جمعاً بمنزله یک قصر سبز است آنگاه از زیر قصر که آب میرود یعنی از کنار پایه¬هایش رد میشود صادق است که بفرمایی ﴿ألیس لی ملک مصر وهذه الأنهار تجری من تحتی﴾ یعنی من تحت قصری در اینگونه از موارد میشود گفت که آب زیر این باغها جاری است بهشتی است که زیر او جاری است نه زیر درختهای او جاری است اما بعضی از باغها است که نهر زیر درختان او جاری است و اگر احیاناً گفته شد زیر این باغ هم جاری است آنجا شجر محذوف است آنجا مصحح ندارد ﴿و أعدّ لهم جناتٍ تجری تحتها الأنهار﴾ این یک خصوصیت دوم اینکه ﴿خالدین فیها﴾ و چنین فضیلتی که هم انسان راضی باشد از خدا هم خدا راضی باشد از انسان و ﴿جنات تجری تحتها الأنهار﴾ باشد و خلود باشد میشود فوز عظیم ولی باز همه اینها یک طرف و مقام رضا طرف دیگر.
«الحمد لله رب العالمین»
خدا راضی است یعنی میپسندد نه خوشنود میشود که حالت نفسانی باشد
تنها چیزی که خدا میپسندد اسلام است
دین خداپسند همان اسلامی است که در او ولایت باشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدَاً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (100)﴾
قبلاً جریان منافقون و کفار را ذکر کردند گرچه جریان مؤمنان و مانند آنها را هم بازگو فرمودند اما در قبال آن اقسام گذشته به صورت مبسوط از چند قوم و گروه نام میبرد و احکام و درجات آنها را هم ذکر میکند. گذشته از کافر و منافق که قبلاً ذکر شدند جریان منافق را چون مهم است در اثنای مباحث بازگو میکند عمده مسألهٴ مهاجر، انصار سابق در هجرت و نصرت یا تابع در هجرت و نصرت را ذکر میکند بعد گروهی که جزء مهاجر یا انصار نیستند و گاهی کارهای خوب میکنند گاهی کارهای بد میکنند گاهی طاعت دارند گاهی معصیت از آنها نام میبرد از مستضعفان آنها هم بعد نام میبرد از پنج شش گروه در این قسمت نام میبرد واحکام آنها را ذکر میکند در این آیهای که تلاوت شد یعنی آیه 100 سوره مبارکه توبه از سابقین از مهاجر و انصار و از تابعان مهاجر و انصار یاد میکند ﴿والسابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار﴾ معلوم میشود که سابق هم دو قسم است بعضی سابق هستند بعضی اسبق هستند از آن سابقون اولون خیلی به نیکی نام میبرد ﴿والسابقون الأولون من المُهٰجِرین﴾ این یک گروه ﴿والأنصار﴾ یعنی والسابقون الأولون من الأنصار این دو گروه ﴿والذین اتّبعوهم﴾ کسانی که تابع مهاجر و انصارند تابع مهاجرند در هجرت تابع انصار هستند در نصرت اینها هم مهاجرین و انصارند منتها ﴿بإحسانٍ﴾ تابع هستند یعنی در همان اطاعت از خدا و پیامبر ایمان و عمل صالح تابع هستند کسانی که تابع آنها هستند ﴿بإحسانٍ﴾ و لطفشان این است که خدا از آنها راضی است و آنها هم از خدا راضی هستند خدا از آنها راضی است چون معیار رضای خدا اسلام است که فرمود ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً﴾ خدا راضی است یعنی میپسندد نه خوشنود میشود که حالت نفسانی باشد تنها چیزی که خدا میپسندد اسلام است که فرمود ﴿و رضیت لکم الإسلام دیناً﴾ دین خداپسند همان اسلامی است که در او ولایت باشد بعد در جریان غدیر فرمود ﴿ الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً﴾ چنین دینی مرضی خدا است و اگر این دین در انسانی بود آن انسان هم مرضی خدا است ﴿رضی الله عنهم﴾ برای اینکه آنها دارای دین خدا پسند هستند و اما رضایت آنها از خدا برای اینکه هر چه خواسته¬اند خدا به آنها عطا کرده است بر اساس ﴿ولسوف یعطیک ربک فترضی﴾ آنها راضی هستند عطایای الهی باعث رضا و خوشنودی آنها است اما مقام رضوان یک چیز دیگری است فوق اینها است مقام رضوان آن است که شخص رضای او فانی در رضای ذات اقدس الهی باشد اگر خدا چیزی داد او راضی باشد چیزی از او گرفت او راضی باشد حیات و ممات باعث رضای او باشد در مرض و صحت راضی باشد در فقر و غنا راضی باشد در عزت و ذلت راضی باشد آن مقام رضوان حساب دیگری دارد که نصیب هرکس نمیشود اما این ﴿و رضوا عنه﴾ به قرینهٴ کلمه ﴿عنه﴾ نشان آن است که اینها هم از خدا راضی هستند برای اینکه خدا هر چه به اینها وعده داد عطا کرد و به اینها محبتهایی کرد که باعث خوشنودی اینها میشود خب ﴿والسابقون الأولون﴾ مطلب دیگر آن است که سبق و لحوق به لحاظ یک مبدأیی است اگر یک مبدأیی ملحوظ بشود بعضیها نسبت به او سابق هستند بعضی نسبت به او لاحق هستند بعضی با او معیت دارند اینجا معیار سبق و لحوق چیست در جریان صحابت و تبعیت آنجا میگویند معیار درک محضر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است فلان کس جزو اصحاب است یا جزو تابعین معیارش مشخص است هر کس محضر حضرت را درک کرد جزو اصحاب او محسوب میشود و هر کس بعد از رحلت پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دنیا آمده یا در زمان حیات آن حضرت خردسال بود و محضر آن حضرت را ادراک نکرد جزو اصحاب او محسوب میشود جزو تابعان محسوب میشود خب پس در مسأله صحابت و تبعیت خب مشخص است چه کسی جزو اصحاب است چه کسی جزو تابعان اما در مسأله هجرت و تبعیت و تابع بودن در هجرت مسأله نصرت و تابع بودن در نصرت معیارش چیست کدام زمان و کدام تاریخ مدار است در جریان انفاق اهمیت انفاق آن را در سورهٴ مبارکهٴ حدید مشخص کرد که انفاق فرق میکند یک وقت است که کسی به حکومت اسلامی به جامعه اسلامی به جبهههای اسلامی در حال فقر و شدت تنگدستی حکومت اسلامی و مسلمانان انفاق میکند یک وقت است بعد از فتح مکه انفاق میکند آنجا سابق در انفاق و لاحق در انفاق مشخص شد تاریخ معین است در سوره مبارکه حدید آیه 10 به این صورت آمده است فرمود ﴿لایستوی منکم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولئک أعظم درجهٴ من الذین أنفقوا من بعد و قاتلوا﴾ قبل از فتح مکه با بعد از فتح مکه جهادش فرق میکند انفاقش فرق میکند جهاد مالی و جهاد نفس قبل از فتح مکه با بعد از فتح مکه فرق میکند برای اینکه قبل از فتح مکه مسلمین در ضعف و ذلت بودند بعد از فتح مکه ﴿یدخلون فی دین الله أفواجا﴾ و مسلمین در عزت بودند و حکومت اسلامی هم مقتدر بود خب پس قتال قبل از فتح با بعد از فتح معیارش خود فتح است این انفاق قبل الفتح با بعد الفتح معیارش خود فتح است اما سبقت در هجرت و تبعیت در هجرت سبقت در نصرت و تبعیت در نصرت تاریخش کی است آیا به لحاظ مکه و مدینه است یا به لحاظ جنگ بدر است یا به لحاظ ضعف و قدرت است ولو نسبی این است که بین مفسرین اختلاف است پس سه مسأله شد یکی درباره صحابی بودن و تابع بودن آنجا تا حدودی معیارش روشن است یکی هم در مسأله انفاق و قتال قبل الفتح و بعد الفتح آنجا طبق صراحت خود آیهٴ ١٠ سورهٴ حدید معیارش مشخص است اما در جریان سبقت در هجرت و نصرت و تبعیت در هجرت و نصرت چون آیه مشخص نفرمود بین مفسران اختلاف است بعضی گفتند منظور جریان بدر است اگر کسی قبل از بدر هجرت کرد یا نصرت داشت این جزو سابقین محسوب میشود و اگر کسی بعد از جریان بدر هجرت کرد یا نصرت کرد این جزو سابقین نیست و جزو تابعین است البته برهانی در مسأله نیست مگر یک حدس تاریخی. ذلت و عزت هم اینچنین است آن هم میتواند یکی از معیارها باشد آنهایی که در ضعف اسلام اسلام را یاری کردند یا مهاجرت کردند اینچنین است البته یک قدر متیقّنی دارد هر کدام از این سابق بودن یا لاحق بودن یک قدر متیقنی دارد آنهایی که در طلیعهٴ هجرت حضور داشتند یا به طرف حبشه هجرت کردند یا به طرف مدینه هجرت کردند جزو سابقین هستند آنهایی هم که در طلیعهٴ احتیاج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به نصرت پیغمبر را یاری کردند به استقبال آن حضرت رفتند رفتند در مکه با او هماهنگ شدند وعده دادند که شما تشریف بیاورید ما یاری میکنیم وقتی حضرت تشریف آوردند به او مکان دادند دوستانش را مکان دادند ﴿یحبون من هاجر إلیهم﴾ شدند ﴿تبوَّءوالدار و الإیمان﴾ شدند ﴿و یؤثرون علی أنفسهم ولو کان بهم خصاصهٴ﴾ شدند اینها جزو سابقان در نصرت هستند پس یک قدر متیقنی دارد البته یک قدر متیقنی هم برای لحوق است یک افراد مشکوکی هم دارند و سر مشکوک بودن بعضی از افراد آن است که معیاری برای سبق و لحوق سبق و تبعیت مشخص نشده است بعضی¬ها گفته اند ﴿سابقون الأولون﴾ کسانی هستند که دو هجرت داشتند یا به دو قبله نماز خواندند در مکه خب به طرف بیت¬المقدس نماز خواندند در خود مدینه در اوائل به طرف بیت¬المقدس نماز خواندند همان اوائل هجرت بود تقریباً که حکم قبله برگشت از بیت¬المقدس به طرف کعبه اینها به طرف کعبه نماز خواندند وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که من جزو کسانی هستم که هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و صلّی القبلتین بیعت رضوان بود و قبل از آن هم بیعتهای دیگر بود اینها قدر متیقّن از سابقان در هجرت و سابقان در نصرت هستند مطلب دیگر اینکه معیار در فضیلت سابقون که قرآن کریم خیلی روی آن تکیه میکند آن سبق تاریخی نیست گاهی مثلاً میبینید سبق زمانی یک فضیلتی دارد اما صرف سبق زمانی باعث آن همه مقامات نخواهد شد مثلاً در فضیلت سبق زمانی این است که اگر کسی قبل از دیگران وارد مسجد بشود قبل از دیگران به صف جماعت بپیوندد قبل از دیگران در موقف حاضر بشود مثلاً فلان درجه ثواب را دارد این درست است یک فضیلت نسبی محدودی نصیب سابق میشود اما سبقت به اسلام سبقت در هجرت سبقت در نصرت صرف سبق زمانی نیست برای اینکه در یک زمانی که معلوم نیست حق با کدام است حق با چیست انسان آنقدر هوشمند باشد که تشخیص بدهد حق با چیست این یک بعد از اینکه تشخیص داد حق با چیست همه خطرها را تحمل بکند و این دین جدید را قبول بکند دو این یقیناً مورد فضیلت است روزی که اسلام ظهور کرد برای بسیاری از مردم مشخص نبود که این حق است خیلی¬ها فکر می¬کردند که مثلاً این یک داعیه¬ای است اما کسی به جایی برسد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره او بفرماید «یا علی إنک تسمع ما أسمع و تری ما أری» اینگونه از تشخیصها یقیناً باعث فضیلت است یا همه خطرها را تحمل کردن و به اسلام معتقد شدن این باعث فضیلت است کاری که ابتکاری باشد اگر این کار فقط سبق زمانی باشد این خیلی فضیلت نیست اما یک کاری است که بسیاری از آثار و برکات روی او است بر او بار است آن کاری است که قابل افتخار هم هست قابل استناد هم هست خود ذات اقدس الهی در اول سوره مبارکه حشر میفرماید ما یک کاری کردیم در جزیرهٴ العرب بی¬سابقه بود بعدها شما یک توانی پیدا کردید مشابه آن را انجام دادید که گرچه آنها هم به برکت الهی بود در سوره مبارکه حشر آیه دوم این است که ﴿هو الّذی أخرج الذین کفروا من أهل الکتاب من دیارهم لأِوّل الحشر﴾ حشر یعنی کوچکردن و کوچاندن فرمود اولین بار که این اسرائیلیها و این یهودیهای بدنام را از مدینه متواری می-کردند قدرت ما اسلام بود دیگر وگرنه شما عربها بالاخره جیره¬خور اینها بودید مزدور اینها بودید شما کوخنشین بودید اینها کاخ چند تا کاخ داشتند چند تا قلعه داشتند بالاخره در خیبر و غیر خیبر مال همین یهودیها بود سرمایه¬های مهم مدینه دست همین یهودیها بود البته در مکه حساب دیگری بود ولی در مدینه سرمایه¬دارهای رسمیشان همان یهودیها بودند خب هیچ فکر نمیکردید که مثلاً اینها متواری میشوند برای اولین بار ما اینها را از جزیرهٴ العرب و از این منطقه شما متواری کردیم بعدها که حالا قدرت پیدا کردید توانستید از اینها جزیه بگیرید ﴿ هو الّذی أخرج الذین کفروا من أهل الکتاب من دیارهم لأِوّل الحشر﴾ اولین بار ما این کار را کردیم برای اینکه ما این کار را کردیم که نه دوست باورش میشد نه دشمن نظیر انقلاب اسلامی فرمود ﴿ما ظننتم أن یخرجوا﴾ نه شما فکر میکردید اینها فرار میکنند نه آنها باورشان میشد که مجبور میشوند متواری بشوند ﴿ و ظنّوا أنّهم مانعتهم حصونهم من الله ﴾ پس ما این کار را کردیم که نه دوست باور میکرد نه دشمن شما که دوستان اسلام بودید چون امکانات آنها را می-دیدید و ضعف خودتان را میدیدید هرگز فکر نمیکردید آنها متواری بشوند و فرار کنند ﴿ما ظننتم أن یخرجوا﴾ آنها که دشمنان اسلام بودند در اثر اینکه ضعف شما را میدیدند و قدرت خودشان را هم مشاهده میکردند میگفتند خوب اگر این مسلمانها قیام کردند ما میرویم داخل قلعه¬هایمان و این کاخهای رفیعمان و در قلعه را میبندیم دیگر حالا فکر نمیکردند یک علی¬ ابن ابیطالب(سلاماللهعلیه) ظهور میکند درِ قلعه را میکند اینها که دری که باید هفتاد نفر او را ببندند هفتاد نفر او را باز کنند ﴿و ظنّوا أنّهم مانعتهم حصونهم من الله﴾ آنها فکر میکردند که این قلعه¬ها مانع است پس کسی نمیتواند بر آنها مسلط بشود شما هم فکر میکردید که آنها فرار بکن نیستند متواری نمیشوند برای اولین بار در مدینه ما این کار را کردیم خوب کارهایی که بیسابقه است یک وقت صرف سبق زمانی است این هم چنان دلیلی بر فضیلت نیست یک رجحان نسبی را به همراه دارد البته یک وقتی یک کار ابتکاری است که هیچکس نه باورش میکرد نه قدرتش را داشت و اینها استدلالهای وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به اینکه من اول المسلمین هستم اول کسی که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورد من هستم قبل از من غیر از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)کسی نماز نخواند این از همین قبیل است یعنی کسی که زودتر از همه حق را تشخیص داد که خود معرفت حق از بهترین فضائل علمی است و کسی که در بحبوحه خطر در حال ضعف حق و قدرت و شوکت باطل و احساس هر گونه خطر دین را یاری بکند من بودم و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم درباره حضرت امیر همین تعبیرات را دارد به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) میفرماید به اینکه من همسری برای تو انتخاب کردم که «أولهم إسلاماً أولهم إیماناً» و مانند آن. بنابراین این یک اولیت تاریخی نیست که به سن برگردد یا به زمان برگردد اینجور نیست این هم مظهر آیه 2 سوره مبارکه حشر است کسی که مظهر اسم خداست آثار خدایی از او ظاهر میشود در سوره حشر آیه 2 خدا فرمود که کار بی¬سابقه مال من است یعنی پیروزی اسلام بر کفر و اینکه یهودی سرمایهدار مقتدر که نه دوست باور میکرد نه دشمن ما وادارشان کردیم مدینه را ترک کنند و فرار کنند این کار ما است فقط ﴿ هو الّذی أخرج الذین کفروا من أهل الکتاب من دیارهم لأِوّل الحشر﴾ اولین بار ما اینها را کوچاندیم بعدها دیگر شما قدرت پیدا کردید از دیگران جزیه گرفتید غرض این است که این اولیتی که درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است چون او مظهر اسمای حسنای الهی است و ذات اقدس الهی کارهای ابتکاری دارد از قبیل ﴿لأول الحشر﴾ اسلام حضرت امیر ایمان حضرت امیر هجرت حضرت امیر یاری حضرت امیر جهاد حضرت امیر از این قبیل است این است که حضرت به آن افتخار میکند و به آن استدلال میکند هم خود وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هم وجود مبارک پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خب .
جواب سؤال: خب آن اسلام ملکوتی بود آن دیگر تکلیف نبود آن که مرحوم مفید(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند در کتاب شریف امالی که در آن عالمی که ذات اقدس الهی از انبیاء و اولیاء پیمان می-گرفت و اسلام را و نبوت پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را عرضه میکرد بعد از اینکه خود پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله وسلّم) ایمان آورد اول کسی که به پیغمبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ایمان آورد من بودم آن مال آن عالم است اما در این عالم وقتی وجود مبارک پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به چهل سالگی رسید در 27 رجب آیات نازل شد و آن حضرت به بعثت رسید در کوه حرا آیات بر او نازل شد از آن تاریخ به بعد اول کسی که به پیغمبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ایمان آورد وجود مبارک حضرت امیر بود در نهج البلاغه به این صورت آمده است که هم به اول بودن و هم به اینکه قبل از من غیر از پیغمبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) کسی نماز نخوانده بود و سابق بر من فقط خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است استشهاد شده است در نهج البلاغه خطبه 57 آنجا فرمود به اینکه بعدها ممکن است که شما بوسیله حجاج و امثال حجاج گرفتار بشوید و به تقیه مبتلا بشوید و شما را وادار بکنند به اینکه از من برائت بجویید نسبت به من سب کنید «ألا و إنّه سیأمرکم بسبّی و البرائهٴ منّى» شما را ممکن است وادار کنند نسبت به من سبّ کنید یا از من تبرّی بجویید در حال تقیه سبّ بر شما جایز است «و أما السبّ فسبّونى فإنّه لى زکات و لکم نجات و أمّا البراءهٴ فلاتتبرّء منى فإنّى ولدت علی الفطرهٴ و سبقت إلی الإیمان و الهجرهٴ» من جزء سابقینم این اصل سبق و اما جزء سابقون اولی هستم آن را در خطبهٴ 131 بیان فرمودند عرض کرد که «اللّهم إنّی أول من أناب و سمع و اجاب و لمیسبقنی إلاّ رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بصلوهٴ» خب بنابراین در این عالم که هجرت نبوت و رسالت تاریخی دارد مبعث تاریخی دارد اول خود پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آوردند که ﴿آمن الرسول بما أنزل إلیه﴾ و اول کسی که در بین امت به پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آوردند وجود مبارک حضرت امیر بودند البته نه تنها روایات خاصه در این زمینه زیاد هست از طرق اهل سنت هم روایات فراوان است پس این اول بودن یک اولی است که ابتکاری است و افتخار آور هم هست یک اول زمانی مصطلح نیست کسانی هم که بعد از وجود مبارک حضرت امیر ایمان آوردند آنها هم از همین فضیلت نسبی برخوردار بودند بعد از حضرت امیر البته لذا ﴿والسابقون الأولون من المهٰجرین﴾ یک حساب خاصی دارد درباره انصار این دو جور از عمر نقل شده است و دیگران هم احیاناً تبعیت کرده¬اند یکی ﴿والأنصارُ﴾ خوانده شد به رفع که عطف بر سابقون باشد نه عطف بر مهاجرین ﴿و السابقون الأولون من المهاجرین والأنصار﴾ بعد واو ﴿والّذین﴾ را هم حذف کرده بودند ﴿والّذین اتبعوهم بإحسانٍ﴾ آن را هم حذف کرده بودند ﴿والأنصارُ الّذین تبعوهم بإحسانٍ﴾ فرقش با آن قرائت اول این است که در این آیه انصار تابع مهاجر شده است برای اینکه دارد ﴿والسابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار الذین اتبعوهم﴾ که انصار تابع مهاجرینند حالا انگیزهای داشت که خودش جزو مهاجرین بود انصار را تابع مهاجر بکند تا در آن جریان که دیدید کسی نگفته باشد که منّا أمیر و منکم أمیر بالاخره داعیه¬های فراوانی داشته¬اند یا انگیزه-های دیگری در کار بود بالاخره خواستند واو ﴿والذین﴾ را قرائت نکنند عبارت اینچنین بشود ﴿والأنصار الّذین اتبعوا﴾ مهاجرین را که مهاجر بشود متبوع و انصار بشود تابع که یک فضیلتی برای مهاجر نسبت به انصار باشد لکن دیگران آمدند استشهاد کردند که اینچنین نیست این هم واو در ﴿والأنصار﴾ باید باشد هم واو در ﴿والّذین اتّبعوهم﴾ یعنی ما دو گروه داریم یک عده سابق در هجرت و نصرتند یک عده لاحق هستند چند تا شاهد اقامه کردند یکی در اواخر سوره مبارکه انفال بود که قبلاً گذشت آن آیه 74 سوره انفال بود در سوره انفال آیه 72 این بود ﴿إنّ الّذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم﴾ مؤمنان مهاجر را نام میبرد که به اموالشان و انفسشان مهاجرت کردند در اثناء همان آیه 72 آنها که مهاجرت نکردند حکم آنها را هم ذکر میکند بعد در آیه 75 میفرماید ﴿والذین آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معکم فأولئک منکم﴾ معلوم میشود که ما یک مهاجر سابق داریم یک مهاجر لاحق برای اینکه در آیه 72 فرمود ﴿إنّ الّذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا﴾ در آیه 75 فرمود ﴿والذین آمنوا من بعد و هاجروا﴾ پس معلوم میشود یک عده سابق هستند یک عده لاحق یک عده قبلند یک عده بعد چه این که در سوره مبارکه حشر هم از سبق و لحوق سخنی به میان آمده در سوره مبارکه حشر از آیه 8 به بعد که دربارهٴ انصار و مانند آنها سخن به میان آمده ﴿والذین تبوّءو الدّار و الإیمان من قبلهم یحبون من هاجر إلیهم و لایجدون فی صدورهم حاجهٴ﴾ آنگاه در آیه 10 میفرماید ﴿والذین جاءوا من بعدهم یقولون ربّنا اغفر لنا و لإخواننا الّذین سبقونا بالإیمان﴾ معلوم میشود یک عده سابق هستند یک عده لاحق چه اینکه در سوره مبارکه جمعه هم از متقدم و متأخر سخن به میان آمده آیه 2 سوره جمعه این است که ﴿ هو الذی بعث من الأمیین رسولاً منهم﴾ آیه ٣ این است که ﴿و آخرین منهم لما یلحقوا بهم﴾ در صدر اسلام قوی و مانند آن به این سه آیه از سوره انفال و حشر و جمعه استشهاد کردند که ﴿والذین اتبعوهم﴾ باید باشد نه ألذین اتبعوهم ما یک عده تابع داریم یک عده متبوع اینچنین نیست که انصار تابع مهاجر باشند نه خیر مهاجر دو قسم است انصار هم دو قسم است خب هم مهاجر دو قسم است هم انصار دو قسم است ﴿والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار﴾ اینکه میگویند قرآن نه یک آیه کم است نه یک آیه زیاد یک قصه مربوط به ﴿ والذین یکنزون الذهب و الفضهٴ﴾ بود که در همین سوره مبارکه توبه در بحث ﴿ والذین یکنزون ﴾ قبلاً مبسوطاً گذشت که ابوذر و دیگران آن شمشیر را به دوش کشیدند گفتند لاأضع السیف عن عاتقی حتی توضع الواو فی مکانها این واو باید سر جایش باشد برای اینکه معاویه خواست آن واو ﴿والذین یکنزون﴾ را بردارد که عبارت اینچنین باشد قبلش مربوط به احبار و رهبان بود که احبار و رهبان را توبیخ میکند خدا تهدید میکند بعد اگر واو ﴿والذین﴾ برداشته شود این الذین بیان وصف و حکم احبار و رهبان است یعنی احباری که ﴿یکنزون الذّهب و الفضهٴ﴾ برای رهبران اسلامی عیب ندارد ولی برای رهبران یهودی و اهل سنت عیب دارد هدف معاویه از حذف آن واو در جلسه قرائتهای قرآن این بود بعد اباذر ﴿ رضوان الله تعالی علیه ﴾ و دیگران قیام کردند مخصوصاً اباذر و شمشیرش را سریعاً کشید به دوش گفت «لا أضع السیف من عاتقی حتی توضع الواو من مکانها» این واو باید حتماً سر جایش باشد وگرنه من این شمشیر را از دوشم بر نمیدارم که بالاخره آن واو را سرجایش گذاشتند و نگذاشتند که این که میگویند نه یک واو کم است نه یک واو زیاد یکی از موارد صدق این مثل همین است خب بنابراین این واوها سرجایش محفوظ ماند به هیچ وجه تحریف نشد و کم نشد ﴿ والسابقون الأولون من المهاجرین و الأنصار والّذین اتبعوهم ﴾ چه در هجرت و چه در نصرت ﴿بإحسانٍ﴾ این برای آن است که اگر یک وقتی مهاجر یک اشتباهی کرده است انصار یک اشتباهی کرده است صرف هجرت یا نصرت دلیل رضایت خدا نیست اگر کسی حدوثاً و بقائاً به وصف مهاجرت بود حدوثاً و بقائاً به وصف نصرت بود چنین کسی است که ﴿رضی الله عنهم و رضوا عنه﴾ چون اگر یک حکمی به یک موضوعی تعلق گرفت که آن موضوع بقادار بود معنایش این است که حدوث این حکم به حدوث آن موضوع وابسته است بقای این حکم هم به بقای آن موضوع وابسته است قبلاً هم مثال زده شد اگر گفتند «صلِّ خلفَ من تثق بدینه» یا صلّ خلف العادل و صلات و نماز جماعت یک امر بقا دار است و شرط اقتدا این است که امام عادل باشد یعنی صحت حدوث اقتدا به اصل عدالت مشروط است صحت بقای اقتدا به بقای عدالت مشروط است اگر در اثنای نماز او عادل نبود عدالتش را از دست داد دیگر اقتدا صحیح نیست اینچنین نیست که صرف حدوث برای حدوث و بقا کافی باشد هجرت یعنی هجرت إلی سبیل الله نصرت یعنی نصرت دین خدا این یک امری است حدوث و بقادار رضایت الهی هم امری است حدوث و بقادار اگر ﴿رضی الله عنهم و رضوا عنه﴾ شد این حدوثش به حدوث نصرت و هجرت و بقای او به بقای نصرت و هجرت است حالا اگر کسی جزو مهاجرین بود جزو مهاجرین اولون هم بود بعد متأسفانه کشف خلاف شد حسن عاقبت نداشت این جزو ﴿أعدّ الله لهم جنات﴾ نخواهد بود دربارهٴ انصار هم همینطور است پس تابعین کسانی هستند که در آن احسان و اطاعت و فضیلت و نصرت و هجرت و امثال ذلک تابع آنها باشند و خوب هم این تبعیت را حفظ بکنند احسانشان هم خوب باشد محور تبعیتشان هم خوب باشد ﴿والذین اتّبعوهم بإحسانٍ رضی الله عنهم و رضوا عنه ﴾ رضای الهی مصادیق و شواهد فراوانی دارد که بارزترین آنها جریان بهشت است و همین نکته از باب ذکر خاص بعد از عام یا تفصیل بعد از اجمال جریان بهشت را بالصراحه ذکر میفرماید ﴿وأعدّ لهم جناتٍ تجری تحتها الأنهار﴾ این باغها وقتی درختهایش محفوف باشد فراوان باشد خود این فضا به منزله فضای سبز است چون جای خالی نیست آن وقت کل این فضای سبز به منزله قصر سبز و کاخ سبز محسوب میشود نهری که از زیر این درختان جاری است میتوان گفت که زیر این باغ نهر جاری است در حالی که زیر درختانش جاری است نه زیر باغ. باغ مجموع این فضاست زیر باغ یعنی زیر زمین برای اینکه باغ این زمین است و این درختها و فضای سبز ولی چون کل این درختها فضا را پوشانده و فضا فضای سبز شده و جمعاً بمنزله یک قصر سبز است آنگاه از زیر قصر که آب میرود یعنی از کنار پایه¬هایش رد میشود صادق است که بفرمایی ﴿ألیس لی ملک مصر وهذه الأنهار تجری من تحتی﴾ یعنی من تحت قصری در اینگونه از موارد میشود گفت که آب زیر این باغها جاری است بهشتی است که زیر او جاری است نه زیر درختهای او جاری است اما بعضی از باغها است که نهر زیر درختان او جاری است و اگر احیاناً گفته شد زیر این باغ هم جاری است آنجا شجر محذوف است آنجا مصحح ندارد ﴿و أعدّ لهم جناتٍ تجری تحتها الأنهار﴾ این یک خصوصیت دوم اینکه ﴿خالدین فیها﴾ و چنین فضیلتی که هم انسان راضی باشد از خدا هم خدا راضی باشد از انسان و ﴿جنات تجری تحتها الأنهار﴾ باشد و خلود باشد میشود فوز عظیم ولی باز همه اینها یک طرف و مقام رضا طرف دیگر.
«الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است