- 1334
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 17 تا 20 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 17 تا 20 سوره زمر"
- تعلیل آیه ﴿اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ ...﴾ دال بر اثبات توحید؛
- عام بودن «قول» در آیه و تشخیص «أحسن» بودن آن با عقل؛
- عقل چراغ تشخیص «قول أحسن» نه میزان آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّارِ(19) لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ الْمیعادَ(20)﴾
تعلیل آیه ﴿اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ ...﴾ دال بر اثبات توحید
بعضی از مطالبی که قبلاً مطرح گردید سؤال هایی به همان مناسبت مطرح شد که توفیق جواب حاصل نشد، حالا از همین جا شروع میشود. آیه هفده که فرمود: ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾ این آیه قولاً در صدد توحید نیست؛ یعنی لفظی که دلالت بر توحید کند مثل «لا اله الا الله» در آن نیست؛ اما فعلاً و سیاقاً که قرآن کریم این گروه را اهل نجات میداند، معلوم میشود که غیر از خدا، معبود دیگری نیست. اگر غیر از خدا معبود دیگری بود سعادت مخصوص اینها نبود، اینکه فرمود: ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾؛ این جریان نفی که غیر خدا را نمیپرستند، این یک؛ این همان «لا اله» است، ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾ این همان «الا الله» است، این نفی و اثبات که در فعل اینهاست، ظاهر آیه این است که فقط ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾ این تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است؛ یعنی اینها اهل نجات هستند، بشارت فقط برای اینهاست. اگر معبود دیگری باشد، دیگران هم آن معبود را بپرستند، پس برای «لهولاء» هم «البشری». بنابراین فرق است بین اینکه این آیه قولاً در صدد توحید باشد، بله این آیه مثل «لا اله الا الله» نیست، اما سیاق این آیه، فعل این آیه، تقریر و تقریب این آیه دلالت بر توحید میکند، برای اینکه اگر غیر خدا معبود دیگری باشد، آنها که به غیر خدا مراجعه کردند، برای آنها هم ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾ است. از اینکه این آیه به صورت تقدیم خبر بر مبتدا حصر کرده و فرمود اینها طاغوت؛ یعنی «ما سوی الله» را معبود نمیدانند، یک، و «الله» را معبود میدانند و به طرف «الله» انابه دارند، دو؛ ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾.
عام بودن «قول» در آیه و تشخیص «أحسن» بودن آن با عقل
مطلب بعدی آن است، این قولی که فرمود: ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ چه درباره تکوین باشد، چه درباره تشریع، چه درباره اصول دین باشد، چه درباره فروع دین، در اثر اطلاقی که دارد همه را شامل میشود: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ درست است که قرآن مدّعی است «احسن الاقوال» قول پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ﴾،[1]اما تشخیص اینکه قرآن حق است یا نه، بالعقل است و تشخیص عقل هم نیازمند به براهین و یقینیات است، کدام مقدمه یقین میآورد، کدام مقدمه یقین نمیآورد. آیا مقدمات تجربی بدون تجریدی یقین میآورد یا نمیآورد، بین مجرّبات و متواترات با اوّلیات و بدیهیّات چه فرق است. اینها را به هر حال عقل باید قبلاً فراهم کند، همان طور که اگر کسی بخواهد در خدمت قرآن کریم باشد، ناچار است، قواعد ادبی را یاد بگیرد، صرف، نحو، معانی، بیان و بدیع را یاد بگیرد، تا قرآن را بفهمد، اگر قواعد ادبی را نداند که نمیتواند قرآن بفهمد، هیچ کدام از اینها هم در آیه و روایات نیست که مثلا ًفاعل مرفوع است و مفعول منصوب است، «إِنَّ» نصب میدهد، خبرِ «کان» چنین است، اسم آن این است، اینها که نیست و همچنین اگر بخواهد بین ادله جمع کند، نصّ بر ظاهر مقدم است، اظهر بر ظاهر مقدم است، خاص بر عام مقدم است و در مطلق و مقید، مقید بر مطلق مقدم است، هیچ کدام از اینها در آیات و روایات که نیست، اینها را باید در اصول خواند و یاد گرفت، فقط از راه بنای عقلا و عقل است، هم باید نَحو و صَرف و معانی و بیان و بدیع یاد گرفت. اینها قواعدی است که در بین بشر رایج است و البته عقل بشر که هدیه الهی است، اینها را باب کرده، هم باید قواعد عقلی و براهین عقلی را یاد بگیرد که منطق و حکمت است. بنابراین بدون آن علوم، نمیشود تشخیص داد که «ما هو الحقّ» چیست؟ قرآن ادعا میکند که « احسن الاقول» قول پیامبر است، اما اصل وحی، اصل توحید، اصل مبدأ اصل اینها را برهان عقلی باید تشخیص بدهد.
عقل چراغ تشخیص «قول أحسن» نه میزان آن
پرسش: معذرت می خواهم! با این بیانی که فرمودید عقل مصباح است یا میزان هم می باشد؟
پاسخ: نه خیر! مصباح است. خود عقل میگوید من مصباح هستم، میزان را من باید تشخیص دهم میزان را وحی تشخیص میدهد، عقل سراج است نه صراط. عقل یک چراغ قوی و خوبی است، مهندس نیست، عقل میگوید من مهندس لازم دارم به نام خدا، صراط مستقیم لازم دارم به نام دین، اگر صراط باشد من تشخیص میدهم، میبینم و اگر مهندس باشد من میفهمم؛ من نه مهندس هستم و نه صراط سازی به عهده من است؛ دین را فقط «الله» میسازد و لاغیر. از چراغ هیچ کار ساخته نیست، از آفتاب هیچ کار ساخته نیست، آفتاب مهندس نیست، آفتاب راه را نشان میدهد که کجا راه و کجا چاه است، اینکه آفتاب بیاید برای ما راه درست کند نیست، سد درست کند نیست، کجا چاه و کجا راه است را آفتاب نشان میدهد. عقل، سراج منیر است به نحو سالبه کلیه، هیچ حکمی و هیچ کاری از عقل ساخته نیست. عقل میگوید من مخلوق هستم، راه را باید خالق من نشان بدهد، من را او آورده، من نمیدانم کجا باید بروم، چه کار باید بکنم؛ ولی من میفهمم که او اینچنین گفته است. عقل و نقل دوتایی سراج هستند برای تشخیص دادن اینکه خدا به پیامبران چه چیزی فرمود. عقل در مقابل شرع نیست ـ «کما تقدم ألف مرَّه» ـ عقل در مقابل نقل است، شرع مقابل ندارد. عقل میگوید من بنده و مخلوق هستم محتاج و جاهل می باشم، نیازمند به معلم هستم. عقل در مقابل سمع است، عقل در مقابل نقل است، نه عقل در مقابل شرع. فلاسفه و حکما در مقابل فقیهان و اصولیین هستند نه ـ معاذ الله ـ در مقابل انبیا، نبیّ مقابل ندارد، وحی مقابل ندارد، عقل میگوید من خیلی از جاها اشتباه میکنم، خیلی از جاها نمیفهمم، آنجا هم که میفهمم، با اشتباه همراه است. کسی باید در عالَم باشد که با علم حصولی و مفهومی حقایق را نفهمد، بلکه حقایق را ببیند، یک؛ در تلقی اشتباه نکند، دو؛ در حفظ و ضبط و نگهداری اشتباه نکند، سه؛ در بیان و ابلاغ و املا اشتباه نکند، چهار؛ و آن پیامبر است، پنج؛ اینها را من خوب میفهمم. بنابراین عقل در مقابل نقل است، آنچه را که «زراره» و «حمران» و اینها نقل میکنند میشود دلیل نقلی، آنچه را که برهان عقلی است میشود دلیل عقلی. عقل و نقل هر دو چراغ قوی هستند، برای اینکه معلوم شود خدا به پیامبرش چه گفته، در آن مرحله احدی نیست و راه ندارد، فقط انبیا راه دارند، علم آنها شهودی است، یک؛ در تلقی معصوم هستند، دو؛ در ضبط معصوم هستند، سه؛ در قلمرو زبان و بیان مطهرشان معصوم هستند، چهار؛ این منطقه، منطقه عصمت است، اینها را عقل خوب میفهمد و میگوید من چراغی هستم که اینها را تشخیص میدهم، چه کسی باید راه درست کند، آنکه ما را آفرید، چه کسی به ما باید راه نشان بدهد، آنکه از طرف خدا آمده. بنابراین عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع، شرع مقابل ندارد، وحی مقابل ندارد، پیغمبران(علیهم السلام) مقابل ندارند.
دینی شدن همه علوم با حکم عقل درباره نظام هستی
آن وقت عقل میگوید این نظام، کتاب الهی است، کلمات الهی است،خدا دو نحوه حرف میزند: یک حرف تکوینی است که دارد کلمات الهی تمام شدنی نیست: ﴿وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾ [2]هفت دریا هم بیایند، کلمات الهی تمام شدنی نیست، اسمای الهی تمام شدنی نیست. اینکه در دعای «کمیل»، دعای «سمات»، دعای «ندبه» میگوید: «بإسمک الذی کذا بإسمک الذی کذا» «بِأَسمَائِکَ الَّتی مَلَأَت کُلَّ شَیء» [3]اسمای الهی، حقایق عالم را تشکیل میدهند، کلمات الهی هستند. خدا دو نحوه حرف میزند: یک نحو حرف آفرینش زمان و زمین و آسمان و مانند آن است، یک نحوه حرف هم به عنوان آیات قرآنی است، همه کلمات الهی هستند. بر اساس فلسفه الهی و توحید الهی چیزی در جهان نیست، مگر حرف خدا که یا حرف تکوینی است یا حرف تشریعی. فعل خدا یا تشریع است که دستور میدهد که فلان کار را انجام بدهید، فلان کار واجب است، فلان کار حرام است؛ یا آسمان و زمین را خلق میکند. بحث درباره فعل خدا فرض ندارد که دینی نباشد. هر چه در عالم هست، اگر کسی بخواهد موجودی از موجودات نظام آفرینش را بفهمد، این علم، علم دینی است، حالا عاِلم یا کافر است یا غیر کافر، مثل اینکه درباره قرآن کسی حرف میزند، این علم، علم دینی است ولو عاِلم کافر باشد. یک مسیحی «صوت العداله» مینویسد، این حرف، حرف شیعه است ولو نویسنده آن غیر شیعه باشد. علی شناسی تشیُّع است ولو آن عالم، کافر یا مسیحی یا یهودی باشد. عالِم؛ یعنی عالِم؛ علم یعنی علم، علم دینی است یا نه، تمام حرفش را معلوم تعیین میکند، نه عالِم.
در بعضی از روایات دارد که بعضی ها اصلاً احکام شرع یاد میگیرند برای معصیت کردن، چون هر حکمی بالأخره یک موارد استثنایی دارد، اصلاً فقه را میخواند، برای اینکه گناه کند و خودش را توجیه کند. در اینکه علم، دینی است یا نه، تمام اختیار به دست معلوم است. اگر معلوم دینی بود، علم میشود دینی، اگر معلوم دینی نبود، علم دینی نیست، اگر معلوم سحر و شعبده و جادو و اینها بود که فعل انسان است، دینی نیست و چون معلوم دینی نیست، علم دینی نیست، دینی بودن علم را از معلوم باید سؤال کرد، نه از عالم. عالِم یا کافر است یا غیر کافر. کسی درباره امام صادق(سلام الله علیه) میخواهد تحقیق کند که امام صادق(سلام الله علیه) در مدت عمر چه چیزهایی فرمود، این علم، علم دینی است ولو آن عالِم کافر باشد.
بنابراین علمی در عالم نیست که مربوط به شناخت جهان هستی باشد، مگر اینکه دینی است؛ بله علومی که مربوط به شناخت افعال انسان است که بارها مثال زده شد؛ نظیر هنرمندی سینماها که ما چه کار کنیم، فلان شخص چه کار کرد، فلان فیلم چطور بود، این بحث درباره فعل انسان است، که گاهی دینی و گاهی غیر دینی است؛ اما زمین چطور است، زمان چطور است، دریا چطور است، آبزی یا محیط زیست چطور است، سماوات چطور می باشند، نجوم و سپهر چطور است، ملکوت و جبروت چطور است، فرشتهها چطور هستند، این علوم، غیر دینی نمیتواند باشد، برای اینکه تمام هویت علم را معلوم تعیین میکند، این علم دینی است؛ منتها علم دینی شُعَب فراوانی دارد: بعضی اصول دین، بعضی فروع دین، بعضی علم تفسیر، بعضی علم فقه، بعضی علم کلام هستند. یک وقت است انسان بحث میکند که آب از چند جزء تشکیل شده، این علم کلام نیست؛ یک وقت بحث میکند که این آب چقدر منظم خلق شده و این نظم، نشانه وجود ناظم است. پس ما دو گونه بحث در آب شناسی داریم: یک وقت بحث فیزیک و شیمی و مانند آن است که این هم علم دینی است، یک وقت از نظم خاص وجود آب پی میبریم که ناظمی هست، این میشود علم کلام.
اگر کسی در بررسی دقیق اینکه زمین این قدر منظم حرکت میکند، آب این قدر منظم آفریده شده، هوا این قدر منظم آفریده شده، فلان حیوان این قدر منظم آفریده شده، بحث کند، میشود بحث کلامی. یک وقت میخواهد بحث کند، این حیوان چگونه زاد و ولد دارد، چگونه تخم گذاری میکند، چگونه تولید میشود، این میشود جانورشناسی؛ جانورشناسی علم دینی است، کلام هم دینی است، فرض ندارد که ما علمی مربوط به نظام آفرینش داشته باشیم که غیر دینی باشد؛ زیرا معیار دینی بودن علم را معلوم تعیین میکند، نه عالم، انگیزه عالم یا کفر است یا ایمان، عالم یا کافر است یا مسلمان؛ ولی الآن کسی درباره قرآن میخواهد بحث کند، کفّاری در جهان هستند که میخواهند قرآن را بشناسند، این علم آنها دینی است، قرآن شناسی دینی است، ولو عالم، کافر باشد. بنابراین آن علمی که معلوم آن فعل خداست، فرض ندارد که دینی نباشد؛ منتها حالا فیزیک دینی، شیمی دینی، کلام دینی و مانند آن است. آن علمی که موضوع و معلوم آن فعل انسان است، مثل سینما و هنر و مانند آن، این ممکن است دینی باشد، ممکن است غیر دینی باشد. عالم ممکن است متدیّن باشد ممکن است کافر باشد. بنابراین ما اگر خواستیم ببینیم که علم، دینی است یا نه، تمام توجه و سؤال را به طرف معلوم باید ببریم، باید ببینیم معلوم، فعلِ کیست، اگر معلوم فعل و قول خدا بود، تکوین و تشریع خدا بود، این علم میشود دینی، ولو عالم، کافر باشد. حرف ما این است که عالِم ممکن است کافر باشد یا مسلمان؛ ولی علم، غیر دینی نیست. حرف خیلی ها این است که علم، دینی و غیر دینی ندارد، عالِم ممکن است مسلمان یا غیر مسلمان باشد، «و بینهما فرقانٌ عظیم».
تبیین معصومِ از خطا بودن راه و خطای سالک
پرسش: حرف معصوم نیست؟
پاسخ: برهان، معصوم است. این شخص که عقل را به کار میبرد، گاهی بیراهه میرود. ببینید برای فهمیدن بین مقدمه و نتیجه، راه هست و این راه معصوم است، اگر راه نداشته باشیم، قرآن با چه کسی میخواهد احتجاج کند. اگر بین دلیل و مدلول یک راه نباشد، یک؛ و این راه معصوم نباشد، دو؛ استدلال بسته است. راه هست و این راه حتماً به مقصد میرسد؛ منتها زید اشتباه میکند، عمرو اشتباه نمیکند. آن رونده و سالک معصوم نیست؛ ولی مسلک معصوم است. آیا برای رسیدن به واقع راه هست یا نیست، این یک؛ آیا این راه گاهی هست و گاهی نیست یا همیشه هست؟ همیشه هست، پس برای رسیدن به واقع راه هست، اولاً و همیشه هم هست، ثانیاً؛ پس راه معصوم است، این رونده است که گاهی اشتباه میکند، طرف مقابل اشتباه نمیکند، به هر حال «احد طرفی النقیض» حق است.
بین ادعا و مقصد، راه وجود دارد، قرآن ما را دعوت میکند، استدلال میکند، استدلال میکند؛ یعنی از مقدمات میشود به نتیجه رسید؛ آیا با فکر میشود به حق دسترسی پیدا کرد یا نه؟ یا راه نیست، اگر راه نباشد که استدلال بسته است، اگر راه هست، این راه کجراهه و بیراهه را هم دارد یا راه مستقیم است؟ راه مستقیم است، این رونده است که اشتباه میکند. اینکه گفتند: «المنطق آلةٌ قانونیةٌ تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ الفکر»؛ [4]یعنی همین؛ یعنی راه معصوم است، اما رونده اشتباه میکند، این آقا اشتباه کرده، دیگری که مقابل اوست، به صواب رسیده، حرف صائبی زده، حرف حقی را زده.
بیان شاخصههای«احسن الاقوال» در قرآن
فرمود: ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، «احسن الاقوال» را قرآن کریم هم به صورت کبرا مشخص کرد، هم به صورت صغرا؛ فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾ این یک طایفه، پس «احسن الاقوال» قولی است که به «الله» دعوت میکند؛ صغرای آن را هم مشخص کرد که به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ [5]هم صغرا را گفته، هم کبرا را گفته، هم جامع همه اینها را بیان کرده.
﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، چه در نظام تکوین، چه در نظام تشریع؛ آنجایی که سخن از «قال الله» است دینی است، آنجا که سخن از «فَعَلَ الله» است، «خَلَقَ الله» است، «اَنشَأَ الله» است، «اَرَادَ الله» است، دینی است. کار خدا، فعل خدا، قول خدا دینی است. ما وقتی به امام میرسیم میگوییم قول معصوم، فعل معصوم، تقریر معصوم دینی است، ولی وقتی به خدا میرسیم میگوییم فقط قول خدا دینی است. اگر کسی درباره فعل امام کار بکند میشود دینی، علم او میشود دینی، اما اگر درباره فعل خدا کار کند، دینی نیست؟! «بالاصاله» فعل خدا، قول خدا، تقریر خدا، دینی است و «بالتبع» قول معصوم، فعل معصوم، تقریر معصوم دینی است. اگر فعل امام(سلام الله علیه) دینی است، «فعل الله» یقیناً دینی است، اگر کسی درباره فعل معصوم(سلام الله علیه) بحث میکند، علم او علم دینی است، اگر کسی درباره فعل خدا بحث کند یقیناً دینی است. عالم گاهی ممکن است اهل قبول و گاهی هم ممکن است گرفتار نکول باشد.
تشخیص دینی بودن علم با معلوم آن
پرسش: ؟پاسخ: عاِلم چون کافر است میشود منکر، اما اگر درباره نظام صحبت کرد و به «الله» نرسید که کجراهه رفته است، اگر به «الله» رسید و کتمان میکند میشود منافق و اگر باطن و ظاهر او یکسر خلاف میکند میشود کافر. عالِم یا منافق است یا کافر. الآن این کتاب «صوت العداله» این علم، علم تشیُّع است، ولو عالم آن غیر شیعه است، آیا این علم شیعه است، این علم شیعی است، این علم اسلامی است، این علم دینی است را باید از معلوم سؤال کرد، نه از عالِم، عالم یا میپذیرد یا نمیپذیرد، یا مسلمان است یا کافر؛ اما تعیین اینکه این علم، دینی است یا نه؟ علم را معلوم رهبری میکند، ما از کجا میگوییم، این علم، علم اصول است، قواعد آن معلوم را معین میکند. از کجا میگوییم این علم فقه است، معلوم معین میکند؛ از کجا میگوییم این علم، علم عقلی است، معلوم معین میکند؛ علم، علم ادبی است، معلوم معین میکند؛ علم، علم نقلی است، معلوم معین میکند؛ همه رهبری ها را معلوم به عهده دارد. دینی بودن علم را هم معلوم به عهده دارد. اگر معلوم، فعل معصوم، قول معصوم، تقریر معصوم بود میشود دینی، اگر معلوم «فعل الله، قول الله، تقریر الله» بود میشود دینی. بله عالم یا کافر است یا مسلمان.
خدای سبحان آفریننده چراغ و سازنده راه هدایت
پرسش:؟پاسخ: خود عقل فعل خداست، یعنی چراغ آفرید، خدای سبحان است که هم چراغ آفرید و فرستاد که ما این چراغ را بفهمیم، هم راه ساخت که با این چراغ آن راه و صراط را تشخیص بدهیم؛ لذا عقل، اول خودش را میشناسد و شاکر است که من نعمت الهی هستم، چراغ را خدا به من داد تا چراغ آفرین را بفهمم و بپرستم، خود عقل این را میگوید.
﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ﴾؛ این هدایت های عمومی که فرمود: ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ که راهنمایی خداست. خدای سبحان همه را هدایت کرده و فرمود: اما برخی ها عمداً «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» هیچ! بعضی ها درست دقت نکردند و در اثر رسوبات جاهلی بیراهه رفتند که هیچ! بعضی ها بدون تعصب این چراغ را دست گرفتند و راه افتادند، راه را تشخیص دادند. اینکه میگویند عقل حکم میکند که ـ «کلُّ ما» نه «کلَّما» ـ «کلُّ ما حَکَم به العقل حَکَم به الشرع» از حرف هایی است که هیچ اساسی ندارد. عقل حکمی ندارد، عقل چراغ است. اگر این چراغ چیزی را تشخیص داد؛ آنگاه نقل میگوید، بله اینجا هم راه هست، وگرنه ما عقلی داریم که والی و رهبر است، متصدی است، آن عقل درونی ماست که کارهای شخصی ما را تدبیر میکند، آن عقل عملی است، که آن علم نیست بلکه مدیریت دارد.
سرّ عدم هدایت بعضیها با وجود چراغ و راه
ببینید در آن بحث هایی که چرا ما عالم بی عمل داریم، ممکن است کسی عالماً عامداً معصیت کند ـ در بحث های سال گذشته مشخص شد ـ همان طور که در دستگاه بیرون ما، چشم و گوش متولّی ادراک هستند، کاری از چشم و گوش ساخته نیست، فقط میفهمد. یک دست و پا داریم که آنها نمیفهمند؛ ولی کار میکنند. انسان یک چشم و گوش دارد که میفهمد، یک دست و پا دارد که میدوند، نه چشم و گوش کار میکند، نه دست و پا میفهمد، آن میبیند و راهنمایی میکند، دست و پا حرکت میکند. اگر چشم و گوش کسی سالم باشد، دست و پای او سالم باشد، مار و عقرب را میبیند، یک؛ با این دست و پا فرار کرده و خودش را نجات میدهد، دو؛ اما اگر چشم و گوش کسی سالم باشد؛ ولی دست و پای او فلج باشد، او مار و عقرب را میبیند؛ ولی نمیتواند حرکت کند، چون چشم که فرار نمیکند، گوش که فرار نمیکند، همان جا مینشیند و مسموم میشود.
اینکه عالم بی عمل ما داریم، در عین حال که ﴿قُل لِلمُومِنِین﴾ [6]را میخواند و سخنرانی میکند و مقاله مینویسد، باز نامحرم را نگاه میکند، برای اینکه عقل نظری او، متولّی اندیشه او، مسئول درک و علم او، سالم است، او خوب میفهمد، خوب سخنرانی میکند، خوب آیه میفهمد؛ اما آن بخشی که مربوط به عزم است و باید کار کند، فلج است، آن عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ به الجنان»؛ [7]حالا شما مدام آیه بخوان، او خودش آیه را درس گفته، مدام روایت بخوان، او خودش روایت نوشته؛ مگر عقل نظری عمل میکند، مگر علم عمل میکند، علم پنجاه درصد و چراغ است، مگر چراغ عمل میکند، مگر چشم کار میکند، مگر گوش کار میکند، این دست و پاست که فلج است، ما عقلی داریم که استدلال میکند که کار حوزه و دانشگاه است، عقلی داریم که «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» که کار حسینیه و مسجد است، این فلج است. اینکه فلج باشد شما چه میخواهید بگویید، اینها که معتاد هستند مشکل آنها چیست؟ نمیدانند؟! اینکه هر شب با یک تکه کارتن در جدول دارد میخوابد، او بیش از همه و پیش از همه، از خطر اعتیاد باخبر است، شما با چه نصیحتی میخواهید بکنید؟ بگویی عاقبت آن بد است، او همه خطرات و ضرر سموم را میداند.
اما آن جایی که باید تصمیم بگیرد فلج است؛ پس ما یک عزم، اراده، طلب، نیت و اخلاص داریم که مسئول همه اینها عقل عملی است، این فلج است. یک جزم داریم، یک تصور داریم، یک تصدیق داریم، یک برهان داریم، یک یقین داریم که مربوط به بخش اندیشه هستند و مسئول اینها عقل نظری است. عقل نظری و بخش اندیشه او مشکل ندارد، این عالم بی عمل که یا رومیزی میگیرد و یا زیرمیزی، آن اراده او فلج است، مثل کسی که دست او فلج است، ویلچری است، شما چه میخواهید به او بگویید، شما به او دوربین بدهی، تلسکوپ بدهی، میکروسکوپ بدهی، عینک بدهی، او مار و عقرب را دارد میبیند، او احتیاج به عینک ندارد، او احتیاج به دوربین ندارد، احتیاج به ذره بین ندارد، کاملاً میبیند؛ اما چشم فرار نمیکند، بلکه دست و پا فرار میکند و دست و پای او فلج است. اخلاق برای این است که نگذارد این دست و پا فلج بشود. عالم بی عمل، مشکل علمی ندارد، این فلج بودن مربوط به آن «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» است. اینکه میبینید ما اینها را میبوسیم بالای سر میگذاریم، برای اینکه اینها برای ما تحلیل کردند، گفتند شما یک چشم و گوش دارید که به درد حوزه و دانشگاه میخورد، یک «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن» داری که او را باید دریابی، به درد حسینیه و مسجد میخورد، او را باید دریابید.
بنابراین علم یک طرف قضیه است، شما مدام علم، مدام علم، مثل اینکه عینک روی عینک، دوربین روی دوربین، تلسکوپ روی تلسکوپ، میکروسکوپ روی میکروسکوپ قرار بدهید، این شخص مشکل دید ندارد، شما دارید نصیحت میکنید، سخنرانی میکنید؛ آنکه فلج است او را درمان کنید.
فرمود: ما اینها را هدایت کردیم، این هدایت دومی که فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ﴾؛ یعنی گرایش دادیم، میل دادیم، قلباً اینها را به این سمت سوق دادیم، اینها مشتاقانه به طرف حسینیه میروند، مشتاقانه به طرف این زینبیه زنجان میروند، این عزاداری و جلال و شکوه را با اشتیاق دارند اداره میکنند، این شوق است، این شوق، کار عقل عملی است. ما تا نفهمیم در درون ما مسئول کیست، متولّی کیست، رهبر کیست، و اندیشمند کیست و عزم و اراده و مرید کیست؛ هرگز به فکر اصلاح نیستیم که ـ انشاءالله ـ خدا همه ما را هدایت کند.
[1]فصلت/سوره41، آیه33.
[2]لقمان/سوره31، آیه27.
[3]نشریه معرفت(029)، معرفت، ج1، ص2.
[4]المنطق، الشیخ محمدرضاالمظفر، ج1، ص8.
[5]یوسف/سوره12، آیه108.
[6]نور/سوره24، آیه30.
[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
- تعلیل آیه ﴿اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ ...﴾ دال بر اثبات توحید؛
- عام بودن «قول» در آیه و تشخیص «أحسن» بودن آن با عقل؛
- عقل چراغ تشخیص «قول أحسن» نه میزان آن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّارِ(19) لکِنِ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِیَّةٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ الْمیعادَ(20)﴾
تعلیل آیه ﴿اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ ...﴾ دال بر اثبات توحید
بعضی از مطالبی که قبلاً مطرح گردید سؤال هایی به همان مناسبت مطرح شد که توفیق جواب حاصل نشد، حالا از همین جا شروع میشود. آیه هفده که فرمود: ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾ این آیه قولاً در صدد توحید نیست؛ یعنی لفظی که دلالت بر توحید کند مثل «لا اله الا الله» در آن نیست؛ اما فعلاً و سیاقاً که قرآن کریم این گروه را اهل نجات میداند، معلوم میشود که غیر از خدا، معبود دیگری نیست. اگر غیر از خدا معبود دیگری بود سعادت مخصوص اینها نبود، اینکه فرمود: ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾؛ این جریان نفی که غیر خدا را نمیپرستند، این یک؛ این همان «لا اله» است، ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾ این همان «الا الله» است، این نفی و اثبات که در فعل اینهاست، ظاهر آیه این است که فقط ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾ این تقدیم خبر بر مبتدا هم مفید حصر است؛ یعنی اینها اهل نجات هستند، بشارت فقط برای اینهاست. اگر معبود دیگری باشد، دیگران هم آن معبود را بپرستند، پس برای «لهولاء» هم «البشری». بنابراین فرق است بین اینکه این آیه قولاً در صدد توحید باشد، بله این آیه مثل «لا اله الا الله» نیست، اما سیاق این آیه، فعل این آیه، تقریر و تقریب این آیه دلالت بر توحید میکند، برای اینکه اگر غیر خدا معبود دیگری باشد، آنها که به غیر خدا مراجعه کردند، برای آنها هم ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾ است. از اینکه این آیه به صورت تقدیم خبر بر مبتدا حصر کرده و فرمود اینها طاغوت؛ یعنی «ما سوی الله» را معبود نمیدانند، یک، و «الله» را معبود میدانند و به طرف «الله» انابه دارند، دو؛ ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾.
عام بودن «قول» در آیه و تشخیص «أحسن» بودن آن با عقل
مطلب بعدی آن است، این قولی که فرمود: ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ چه درباره تکوین باشد، چه درباره تشریع، چه درباره اصول دین باشد، چه درباره فروع دین، در اثر اطلاقی که دارد همه را شامل میشود: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ درست است که قرآن مدّعی است «احسن الاقوال» قول پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ﴾،[1]اما تشخیص اینکه قرآن حق است یا نه، بالعقل است و تشخیص عقل هم نیازمند به براهین و یقینیات است، کدام مقدمه یقین میآورد، کدام مقدمه یقین نمیآورد. آیا مقدمات تجربی بدون تجریدی یقین میآورد یا نمیآورد، بین مجرّبات و متواترات با اوّلیات و بدیهیّات چه فرق است. اینها را به هر حال عقل باید قبلاً فراهم کند، همان طور که اگر کسی بخواهد در خدمت قرآن کریم باشد، ناچار است، قواعد ادبی را یاد بگیرد، صرف، نحو، معانی، بیان و بدیع را یاد بگیرد، تا قرآن را بفهمد، اگر قواعد ادبی را نداند که نمیتواند قرآن بفهمد، هیچ کدام از اینها هم در آیه و روایات نیست که مثلا ًفاعل مرفوع است و مفعول منصوب است، «إِنَّ» نصب میدهد، خبرِ «کان» چنین است، اسم آن این است، اینها که نیست و همچنین اگر بخواهد بین ادله جمع کند، نصّ بر ظاهر مقدم است، اظهر بر ظاهر مقدم است، خاص بر عام مقدم است و در مطلق و مقید، مقید بر مطلق مقدم است، هیچ کدام از اینها در آیات و روایات که نیست، اینها را باید در اصول خواند و یاد گرفت، فقط از راه بنای عقلا و عقل است، هم باید نَحو و صَرف و معانی و بیان و بدیع یاد گرفت. اینها قواعدی است که در بین بشر رایج است و البته عقل بشر که هدیه الهی است، اینها را باب کرده، هم باید قواعد عقلی و براهین عقلی را یاد بگیرد که منطق و حکمت است. بنابراین بدون آن علوم، نمیشود تشخیص داد که «ما هو الحقّ» چیست؟ قرآن ادعا میکند که « احسن الاقول» قول پیامبر است، اما اصل وحی، اصل توحید، اصل مبدأ اصل اینها را برهان عقلی باید تشخیص بدهد.
عقل چراغ تشخیص «قول أحسن» نه میزان آن
پرسش: معذرت می خواهم! با این بیانی که فرمودید عقل مصباح است یا میزان هم می باشد؟
پاسخ: نه خیر! مصباح است. خود عقل میگوید من مصباح هستم، میزان را من باید تشخیص دهم میزان را وحی تشخیص میدهد، عقل سراج است نه صراط. عقل یک چراغ قوی و خوبی است، مهندس نیست، عقل میگوید من مهندس لازم دارم به نام خدا، صراط مستقیم لازم دارم به نام دین، اگر صراط باشد من تشخیص میدهم، میبینم و اگر مهندس باشد من میفهمم؛ من نه مهندس هستم و نه صراط سازی به عهده من است؛ دین را فقط «الله» میسازد و لاغیر. از چراغ هیچ کار ساخته نیست، از آفتاب هیچ کار ساخته نیست، آفتاب مهندس نیست، آفتاب راه را نشان میدهد که کجا راه و کجا چاه است، اینکه آفتاب بیاید برای ما راه درست کند نیست، سد درست کند نیست، کجا چاه و کجا راه است را آفتاب نشان میدهد. عقل، سراج منیر است به نحو سالبه کلیه، هیچ حکمی و هیچ کاری از عقل ساخته نیست. عقل میگوید من مخلوق هستم، راه را باید خالق من نشان بدهد، من را او آورده، من نمیدانم کجا باید بروم، چه کار باید بکنم؛ ولی من میفهمم که او اینچنین گفته است. عقل و نقل دوتایی سراج هستند برای تشخیص دادن اینکه خدا به پیامبران چه چیزی فرمود. عقل در مقابل شرع نیست ـ «کما تقدم ألف مرَّه» ـ عقل در مقابل نقل است، شرع مقابل ندارد. عقل میگوید من بنده و مخلوق هستم محتاج و جاهل می باشم، نیازمند به معلم هستم. عقل در مقابل سمع است، عقل در مقابل نقل است، نه عقل در مقابل شرع. فلاسفه و حکما در مقابل فقیهان و اصولیین هستند نه ـ معاذ الله ـ در مقابل انبیا، نبیّ مقابل ندارد، وحی مقابل ندارد، عقل میگوید من خیلی از جاها اشتباه میکنم، خیلی از جاها نمیفهمم، آنجا هم که میفهمم، با اشتباه همراه است. کسی باید در عالَم باشد که با علم حصولی و مفهومی حقایق را نفهمد، بلکه حقایق را ببیند، یک؛ در تلقی اشتباه نکند، دو؛ در حفظ و ضبط و نگهداری اشتباه نکند، سه؛ در بیان و ابلاغ و املا اشتباه نکند، چهار؛ و آن پیامبر است، پنج؛ اینها را من خوب میفهمم. بنابراین عقل در مقابل نقل است، آنچه را که «زراره» و «حمران» و اینها نقل میکنند میشود دلیل نقلی، آنچه را که برهان عقلی است میشود دلیل عقلی. عقل و نقل هر دو چراغ قوی هستند، برای اینکه معلوم شود خدا به پیامبرش چه گفته، در آن مرحله احدی نیست و راه ندارد، فقط انبیا راه دارند، علم آنها شهودی است، یک؛ در تلقی معصوم هستند، دو؛ در ضبط معصوم هستند، سه؛ در قلمرو زبان و بیان مطهرشان معصوم هستند، چهار؛ این منطقه، منطقه عصمت است، اینها را عقل خوب میفهمد و میگوید من چراغی هستم که اینها را تشخیص میدهم، چه کسی باید راه درست کند، آنکه ما را آفرید، چه کسی به ما باید راه نشان بدهد، آنکه از طرف خدا آمده. بنابراین عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع، شرع مقابل ندارد، وحی مقابل ندارد، پیغمبران(علیهم السلام) مقابل ندارند.
دینی شدن همه علوم با حکم عقل درباره نظام هستی
آن وقت عقل میگوید این نظام، کتاب الهی است، کلمات الهی است،خدا دو نحوه حرف میزند: یک حرف تکوینی است که دارد کلمات الهی تمام شدنی نیست: ﴿وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾ [2]هفت دریا هم بیایند، کلمات الهی تمام شدنی نیست، اسمای الهی تمام شدنی نیست. اینکه در دعای «کمیل»، دعای «سمات»، دعای «ندبه» میگوید: «بإسمک الذی کذا بإسمک الذی کذا» «بِأَسمَائِکَ الَّتی مَلَأَت کُلَّ شَیء» [3]اسمای الهی، حقایق عالم را تشکیل میدهند، کلمات الهی هستند. خدا دو نحوه حرف میزند: یک نحو حرف آفرینش زمان و زمین و آسمان و مانند آن است، یک نحوه حرف هم به عنوان آیات قرآنی است، همه کلمات الهی هستند. بر اساس فلسفه الهی و توحید الهی چیزی در جهان نیست، مگر حرف خدا که یا حرف تکوینی است یا حرف تشریعی. فعل خدا یا تشریع است که دستور میدهد که فلان کار را انجام بدهید، فلان کار واجب است، فلان کار حرام است؛ یا آسمان و زمین را خلق میکند. بحث درباره فعل خدا فرض ندارد که دینی نباشد. هر چه در عالم هست، اگر کسی بخواهد موجودی از موجودات نظام آفرینش را بفهمد، این علم، علم دینی است، حالا عاِلم یا کافر است یا غیر کافر، مثل اینکه درباره قرآن کسی حرف میزند، این علم، علم دینی است ولو عاِلم کافر باشد. یک مسیحی «صوت العداله» مینویسد، این حرف، حرف شیعه است ولو نویسنده آن غیر شیعه باشد. علی شناسی تشیُّع است ولو آن عالم، کافر یا مسیحی یا یهودی باشد. عالِم؛ یعنی عالِم؛ علم یعنی علم، علم دینی است یا نه، تمام حرفش را معلوم تعیین میکند، نه عالِم.
در بعضی از روایات دارد که بعضی ها اصلاً احکام شرع یاد میگیرند برای معصیت کردن، چون هر حکمی بالأخره یک موارد استثنایی دارد، اصلاً فقه را میخواند، برای اینکه گناه کند و خودش را توجیه کند. در اینکه علم، دینی است یا نه، تمام اختیار به دست معلوم است. اگر معلوم دینی بود، علم میشود دینی، اگر معلوم دینی نبود، علم دینی نیست، اگر معلوم سحر و شعبده و جادو و اینها بود که فعل انسان است، دینی نیست و چون معلوم دینی نیست، علم دینی نیست، دینی بودن علم را از معلوم باید سؤال کرد، نه از عالم. عالِم یا کافر است یا غیر کافر. کسی درباره امام صادق(سلام الله علیه) میخواهد تحقیق کند که امام صادق(سلام الله علیه) در مدت عمر چه چیزهایی فرمود، این علم، علم دینی است ولو آن عالِم کافر باشد.
بنابراین علمی در عالم نیست که مربوط به شناخت جهان هستی باشد، مگر اینکه دینی است؛ بله علومی که مربوط به شناخت افعال انسان است که بارها مثال زده شد؛ نظیر هنرمندی سینماها که ما چه کار کنیم، فلان شخص چه کار کرد، فلان فیلم چطور بود، این بحث درباره فعل انسان است، که گاهی دینی و گاهی غیر دینی است؛ اما زمین چطور است، زمان چطور است، دریا چطور است، آبزی یا محیط زیست چطور است، سماوات چطور می باشند، نجوم و سپهر چطور است، ملکوت و جبروت چطور است، فرشتهها چطور هستند، این علوم، غیر دینی نمیتواند باشد، برای اینکه تمام هویت علم را معلوم تعیین میکند، این علم دینی است؛ منتها علم دینی شُعَب فراوانی دارد: بعضی اصول دین، بعضی فروع دین، بعضی علم تفسیر، بعضی علم فقه، بعضی علم کلام هستند. یک وقت است انسان بحث میکند که آب از چند جزء تشکیل شده، این علم کلام نیست؛ یک وقت بحث میکند که این آب چقدر منظم خلق شده و این نظم، نشانه وجود ناظم است. پس ما دو گونه بحث در آب شناسی داریم: یک وقت بحث فیزیک و شیمی و مانند آن است که این هم علم دینی است، یک وقت از نظم خاص وجود آب پی میبریم که ناظمی هست، این میشود علم کلام.
اگر کسی در بررسی دقیق اینکه زمین این قدر منظم حرکت میکند، آب این قدر منظم آفریده شده، هوا این قدر منظم آفریده شده، فلان حیوان این قدر منظم آفریده شده، بحث کند، میشود بحث کلامی. یک وقت میخواهد بحث کند، این حیوان چگونه زاد و ولد دارد، چگونه تخم گذاری میکند، چگونه تولید میشود، این میشود جانورشناسی؛ جانورشناسی علم دینی است، کلام هم دینی است، فرض ندارد که ما علمی مربوط به نظام آفرینش داشته باشیم که غیر دینی باشد؛ زیرا معیار دینی بودن علم را معلوم تعیین میکند، نه عالم، انگیزه عالم یا کفر است یا ایمان، عالم یا کافر است یا مسلمان؛ ولی الآن کسی درباره قرآن میخواهد بحث کند، کفّاری در جهان هستند که میخواهند قرآن را بشناسند، این علم آنها دینی است، قرآن شناسی دینی است، ولو عالم، کافر باشد. بنابراین آن علمی که معلوم آن فعل خداست، فرض ندارد که دینی نباشد؛ منتها حالا فیزیک دینی، شیمی دینی، کلام دینی و مانند آن است. آن علمی که موضوع و معلوم آن فعل انسان است، مثل سینما و هنر و مانند آن، این ممکن است دینی باشد، ممکن است غیر دینی باشد. عالم ممکن است متدیّن باشد ممکن است کافر باشد. بنابراین ما اگر خواستیم ببینیم که علم، دینی است یا نه، تمام توجه و سؤال را به طرف معلوم باید ببریم، باید ببینیم معلوم، فعلِ کیست، اگر معلوم فعل و قول خدا بود، تکوین و تشریع خدا بود، این علم میشود دینی، ولو عالم، کافر باشد. حرف ما این است که عالِم ممکن است کافر باشد یا مسلمان؛ ولی علم، غیر دینی نیست. حرف خیلی ها این است که علم، دینی و غیر دینی ندارد، عالِم ممکن است مسلمان یا غیر مسلمان باشد، «و بینهما فرقانٌ عظیم».
تبیین معصومِ از خطا بودن راه و خطای سالک
پرسش: حرف معصوم نیست؟
پاسخ: برهان، معصوم است. این شخص که عقل را به کار میبرد، گاهی بیراهه میرود. ببینید برای فهمیدن بین مقدمه و نتیجه، راه هست و این راه معصوم است، اگر راه نداشته باشیم، قرآن با چه کسی میخواهد احتجاج کند. اگر بین دلیل و مدلول یک راه نباشد، یک؛ و این راه معصوم نباشد، دو؛ استدلال بسته است. راه هست و این راه حتماً به مقصد میرسد؛ منتها زید اشتباه میکند، عمرو اشتباه نمیکند. آن رونده و سالک معصوم نیست؛ ولی مسلک معصوم است. آیا برای رسیدن به واقع راه هست یا نیست، این یک؛ آیا این راه گاهی هست و گاهی نیست یا همیشه هست؟ همیشه هست، پس برای رسیدن به واقع راه هست، اولاً و همیشه هم هست، ثانیاً؛ پس راه معصوم است، این رونده است که گاهی اشتباه میکند، طرف مقابل اشتباه نمیکند، به هر حال «احد طرفی النقیض» حق است.
بین ادعا و مقصد، راه وجود دارد، قرآن ما را دعوت میکند، استدلال میکند، استدلال میکند؛ یعنی از مقدمات میشود به نتیجه رسید؛ آیا با فکر میشود به حق دسترسی پیدا کرد یا نه؟ یا راه نیست، اگر راه نباشد که استدلال بسته است، اگر راه هست، این راه کجراهه و بیراهه را هم دارد یا راه مستقیم است؟ راه مستقیم است، این رونده است که اشتباه میکند. اینکه گفتند: «المنطق آلةٌ قانونیةٌ تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ الفکر»؛ [4]یعنی همین؛ یعنی راه معصوم است، اما رونده اشتباه میکند، این آقا اشتباه کرده، دیگری که مقابل اوست، به صواب رسیده، حرف صائبی زده، حرف حقی را زده.
بیان شاخصههای«احسن الاقوال» در قرآن
فرمود: ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، «احسن الاقوال» را قرآن کریم هم به صورت کبرا مشخص کرد، هم به صورت صغرا؛ فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾ این یک طایفه، پس «احسن الاقوال» قولی است که به «الله» دعوت میکند؛ صغرای آن را هم مشخص کرد که به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ [5]هم صغرا را گفته، هم کبرا را گفته، هم جامع همه اینها را بیان کرده.
﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، چه در نظام تکوین، چه در نظام تشریع؛ آنجایی که سخن از «قال الله» است دینی است، آنجا که سخن از «فَعَلَ الله» است، «خَلَقَ الله» است، «اَنشَأَ الله» است، «اَرَادَ الله» است، دینی است. کار خدا، فعل خدا، قول خدا دینی است. ما وقتی به امام میرسیم میگوییم قول معصوم، فعل معصوم، تقریر معصوم دینی است، ولی وقتی به خدا میرسیم میگوییم فقط قول خدا دینی است. اگر کسی درباره فعل امام کار بکند میشود دینی، علم او میشود دینی، اما اگر درباره فعل خدا کار کند، دینی نیست؟! «بالاصاله» فعل خدا، قول خدا، تقریر خدا، دینی است و «بالتبع» قول معصوم، فعل معصوم، تقریر معصوم دینی است. اگر فعل امام(سلام الله علیه) دینی است، «فعل الله» یقیناً دینی است، اگر کسی درباره فعل معصوم(سلام الله علیه) بحث میکند، علم او علم دینی است، اگر کسی درباره فعل خدا بحث کند یقیناً دینی است. عالم گاهی ممکن است اهل قبول و گاهی هم ممکن است گرفتار نکول باشد.
تشخیص دینی بودن علم با معلوم آن
پرسش: ؟پاسخ: عاِلم چون کافر است میشود منکر، اما اگر درباره نظام صحبت کرد و به «الله» نرسید که کجراهه رفته است، اگر به «الله» رسید و کتمان میکند میشود منافق و اگر باطن و ظاهر او یکسر خلاف میکند میشود کافر. عالِم یا منافق است یا کافر. الآن این کتاب «صوت العداله» این علم، علم تشیُّع است، ولو عالم آن غیر شیعه است، آیا این علم شیعه است، این علم شیعی است، این علم اسلامی است، این علم دینی است را باید از معلوم سؤال کرد، نه از عالِم، عالم یا میپذیرد یا نمیپذیرد، یا مسلمان است یا کافر؛ اما تعیین اینکه این علم، دینی است یا نه؟ علم را معلوم رهبری میکند، ما از کجا میگوییم، این علم، علم اصول است، قواعد آن معلوم را معین میکند. از کجا میگوییم این علم فقه است، معلوم معین میکند؛ از کجا میگوییم این علم، علم عقلی است، معلوم معین میکند؛ علم، علم ادبی است، معلوم معین میکند؛ علم، علم نقلی است، معلوم معین میکند؛ همه رهبری ها را معلوم به عهده دارد. دینی بودن علم را هم معلوم به عهده دارد. اگر معلوم، فعل معصوم، قول معصوم، تقریر معصوم بود میشود دینی، اگر معلوم «فعل الله، قول الله، تقریر الله» بود میشود دینی. بله عالم یا کافر است یا مسلمان.
خدای سبحان آفریننده چراغ و سازنده راه هدایت
پرسش:؟پاسخ: خود عقل فعل خداست، یعنی چراغ آفرید، خدای سبحان است که هم چراغ آفرید و فرستاد که ما این چراغ را بفهمیم، هم راه ساخت که با این چراغ آن راه و صراط را تشخیص بدهیم؛ لذا عقل، اول خودش را میشناسد و شاکر است که من نعمت الهی هستم، چراغ را خدا به من داد تا چراغ آفرین را بفهمم و بپرستم، خود عقل این را میگوید.
﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ﴾؛ این هدایت های عمومی که فرمود: ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ که راهنمایی خداست. خدای سبحان همه را هدایت کرده و فرمود: اما برخی ها عمداً «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» هیچ! بعضی ها درست دقت نکردند و در اثر رسوبات جاهلی بیراهه رفتند که هیچ! بعضی ها بدون تعصب این چراغ را دست گرفتند و راه افتادند، راه را تشخیص دادند. اینکه میگویند عقل حکم میکند که ـ «کلُّ ما» نه «کلَّما» ـ «کلُّ ما حَکَم به العقل حَکَم به الشرع» از حرف هایی است که هیچ اساسی ندارد. عقل حکمی ندارد، عقل چراغ است. اگر این چراغ چیزی را تشخیص داد؛ آنگاه نقل میگوید، بله اینجا هم راه هست، وگرنه ما عقلی داریم که والی و رهبر است، متصدی است، آن عقل درونی ماست که کارهای شخصی ما را تدبیر میکند، آن عقل عملی است، که آن علم نیست بلکه مدیریت دارد.
سرّ عدم هدایت بعضیها با وجود چراغ و راه
ببینید در آن بحث هایی که چرا ما عالم بی عمل داریم، ممکن است کسی عالماً عامداً معصیت کند ـ در بحث های سال گذشته مشخص شد ـ همان طور که در دستگاه بیرون ما، چشم و گوش متولّی ادراک هستند، کاری از چشم و گوش ساخته نیست، فقط میفهمد. یک دست و پا داریم که آنها نمیفهمند؛ ولی کار میکنند. انسان یک چشم و گوش دارد که میفهمد، یک دست و پا دارد که میدوند، نه چشم و گوش کار میکند، نه دست و پا میفهمد، آن میبیند و راهنمایی میکند، دست و پا حرکت میکند. اگر چشم و گوش کسی سالم باشد، دست و پای او سالم باشد، مار و عقرب را میبیند، یک؛ با این دست و پا فرار کرده و خودش را نجات میدهد، دو؛ اما اگر چشم و گوش کسی سالم باشد؛ ولی دست و پای او فلج باشد، او مار و عقرب را میبیند؛ ولی نمیتواند حرکت کند، چون چشم که فرار نمیکند، گوش که فرار نمیکند، همان جا مینشیند و مسموم میشود.
اینکه عالم بی عمل ما داریم، در عین حال که ﴿قُل لِلمُومِنِین﴾ [6]را میخواند و سخنرانی میکند و مقاله مینویسد، باز نامحرم را نگاه میکند، برای اینکه عقل نظری او، متولّی اندیشه او، مسئول درک و علم او، سالم است، او خوب میفهمد، خوب سخنرانی میکند، خوب آیه میفهمد؛ اما آن بخشی که مربوط به عزم است و باید کار کند، فلج است، آن عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ به الجنان»؛ [7]حالا شما مدام آیه بخوان، او خودش آیه را درس گفته، مدام روایت بخوان، او خودش روایت نوشته؛ مگر عقل نظری عمل میکند، مگر علم عمل میکند، علم پنجاه درصد و چراغ است، مگر چراغ عمل میکند، مگر چشم کار میکند، مگر گوش کار میکند، این دست و پاست که فلج است، ما عقلی داریم که استدلال میکند که کار حوزه و دانشگاه است، عقلی داریم که «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» که کار حسینیه و مسجد است، این فلج است. اینکه فلج باشد شما چه میخواهید بگویید، اینها که معتاد هستند مشکل آنها چیست؟ نمیدانند؟! اینکه هر شب با یک تکه کارتن در جدول دارد میخوابد، او بیش از همه و پیش از همه، از خطر اعتیاد باخبر است، شما با چه نصیحتی میخواهید بکنید؟ بگویی عاقبت آن بد است، او همه خطرات و ضرر سموم را میداند.
اما آن جایی که باید تصمیم بگیرد فلج است؛ پس ما یک عزم، اراده، طلب، نیت و اخلاص داریم که مسئول همه اینها عقل عملی است، این فلج است. یک جزم داریم، یک تصور داریم، یک تصدیق داریم، یک برهان داریم، یک یقین داریم که مربوط به بخش اندیشه هستند و مسئول اینها عقل نظری است. عقل نظری و بخش اندیشه او مشکل ندارد، این عالم بی عمل که یا رومیزی میگیرد و یا زیرمیزی، آن اراده او فلج است، مثل کسی که دست او فلج است، ویلچری است، شما چه میخواهید به او بگویید، شما به او دوربین بدهی، تلسکوپ بدهی، میکروسکوپ بدهی، عینک بدهی، او مار و عقرب را دارد میبیند، او احتیاج به عینک ندارد، او احتیاج به دوربین ندارد، احتیاج به ذره بین ندارد، کاملاً میبیند؛ اما چشم فرار نمیکند، بلکه دست و پا فرار میکند و دست و پای او فلج است. اخلاق برای این است که نگذارد این دست و پا فلج بشود. عالم بی عمل، مشکل علمی ندارد، این فلج بودن مربوط به آن «اَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَانُ» است. اینکه میبینید ما اینها را میبوسیم بالای سر میگذاریم، برای اینکه اینها برای ما تحلیل کردند، گفتند شما یک چشم و گوش دارید که به درد حوزه و دانشگاه میخورد، یک «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن» داری که او را باید دریابی، به درد حسینیه و مسجد میخورد، او را باید دریابید.
بنابراین علم یک طرف قضیه است، شما مدام علم، مدام علم، مثل اینکه عینک روی عینک، دوربین روی دوربین، تلسکوپ روی تلسکوپ، میکروسکوپ روی میکروسکوپ قرار بدهید، این شخص مشکل دید ندارد، شما دارید نصیحت میکنید، سخنرانی میکنید؛ آنکه فلج است او را درمان کنید.
فرمود: ما اینها را هدایت کردیم، این هدایت دومی که فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ﴾؛ یعنی گرایش دادیم، میل دادیم، قلباً اینها را به این سمت سوق دادیم، اینها مشتاقانه به طرف حسینیه میروند، مشتاقانه به طرف این زینبیه زنجان میروند، این عزاداری و جلال و شکوه را با اشتیاق دارند اداره میکنند، این شوق است، این شوق، کار عقل عملی است. ما تا نفهمیم در درون ما مسئول کیست، متولّی کیست، رهبر کیست، و اندیشمند کیست و عزم و اراده و مرید کیست؛ هرگز به فکر اصلاح نیستیم که ـ انشاءالله ـ خدا همه ما را هدایت کند.
[1]فصلت/سوره41، آیه33.
[2]لقمان/سوره31، آیه27.
[3]نشریه معرفت(029)، معرفت، ج1، ص2.
[4]المنطق، الشیخ محمدرضاالمظفر، ج1، ص8.
[5]یوسف/سوره12، آیه108.
[6]نور/سوره24، آیه30.
[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
تاکنون نظری ثبت نشده است