- 779
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش دهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش دهم
- عدم تنافی معجزه با قانون علّیت و معلولیت
- ربوبیت خدای سبحان
- عالم مظهر جلال و جمال خداوند
- اعجاز انبیا
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
عدم تنافی معجزه با قانون علیت و معلولیت
بحث در توجیه اعجاز بود که معجزه با قانون علّیت و معلولیّت منافاتی ندارد؛ زیرا خدای سبحان در حالی که معجزه را از آن انبیاء و اولیاء(علیهم السلام) میداند، به خود نسبت میدهد و همانطوری که اصل معجزه جدای از نظام علّی و معلولی نیست، حکم حاکم بر نظام هم بر معجزه جاری است و همانطوری که سایر موجودات در عین حال که کار آنها به خود آنها استناد دارد، به خدای سبحان استناد دارد و این اسنادها در طول هم است و نه در عرض هم.
ـ دارای اثر و خاصیت بودن موجودات بر اساس نظام علیت و معلولیت
بیان ذلک این است که بر اساس نظام علّی و معلولی هر موجودی را که خدای سبحان آفرید به او یک اثر و خاصیّتی داد.
اسناد اثر و خاصیّت به موجودات، اسناد الی ما هو له
اسناد آن کار و خاصیّت به آن موجود «اسناد الی ما هو له» است، نه «الی غیر ما هو له»؛ یعنی اگر گفته شد «أنبت الربیع البقل» اسناد «الی ما هو له» است. ممکن است یک متفکّر اشعری ـ که قائل به جَرّی و عادت است ـ بگوید: این اسناد «الی غیر ما هو له» است؛ چون «انبت الله البقل»، نه «انبت الربیع البقل»، امّا او باید عنایت کند در عین حال که ربیع رویاننده گیاه است، این ربیع وجهی از وجوه فعلیّهٴ خدای سبحان است، اسمی از اسمای فعلیّه خدای سبحان است، سپاهی از سپاهیان خدای سبحان است. اگر هر موجودی را خدای سبحان آفرید، با اثر و خاصیّت آفرید؛ پس اسناد آن اثر به آن موجود اسناد «الی ما هو له» است؛ یعنی آتش واقعاً میسوزاند؛ آب واقعاً خنک میکند و فصل بهار واقعاً میرویاند؛ زمین واقعاً میرویاند و بارش باران واقعاً اثر دارد و مانند آن. در عین حال که اثر هر موجود مال خود آن موجود است، چون ربوبیّت خدای سبحان نامحدود است، او «ربّ العالمین» است و نه دیگران، فرض ندارد که خدا ربّ عالمین باشد و ربوبیّتش نامحدود باشد، آنگاه در کنار ربوبیّت نامحدود خدا آب و آتش اثر کند این فرض ندارد، نه فرضی است که مفروضش محال است؛ یعنی اگر یک ربوبیّت نامحدود شد، خلایی نیست که دیگری آن خلأ را پر کند.
تبیین نامحدود بودن ربوبیّت خدای سبحان
در بحث دیروز به عرضتان رسید، اگر ما یک آب نامحدود داشتیم، دیگر نمیتوان گفت که آن دریا یا ان آب نامحدود است، ولی یک جدولهای کوچک هم در کنار آب نامحدود وجود دارند. نامحدود، ولی برنمیدارد که ما بگوئیم این آب نامحدود است، ولی در کنارش جدولهای محدود هم هست. شما اگر یک جسم نامحدود فرض کردید؛ یعنی جسمی که چه در طول و چه در عرض و چه در عمق بیکران بود، دیگر فرض ندارد که شما بگویید: این جسم نامحدود است، ولی اجسام دیگر در کنار او محدود؛ چون نامحدود جا برای غیر نمیگذارد. اگر ربوبیّت خدای سبحان نامحدود شد، دیگر جا برای غیر نمیگذارد.
سراسر گیتی، ستاد الهی
آنگاه آنچه را که ما با نظر ابتدایی اغیار میدیدیم، با نظر دقیق آشنا به نظر میآید؛ یعنی آب و آتش که قبلاً بیگانه بودند، الآن میشوند آشنا، میشوند وجه خدا، میشوند ستاد خدا که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ ؛ چیزی در جهان نیست که مأمور اله نباشد و همانطوری که همهٴ کارهایی که مربوط به قوای انسان است انسان آنجام میدهد در عین حال که قوای او کاری را به عهده دارند مع ذلک کار، کار انسان است، در کلّ جهان هم نظیر این خواهد بود؛ یعنی در عین حال که هر موجودی صاحب کار است، آن کار و آن صاحب کار همه و همه از جنود حقاند.
ـ اسناد تمام کارهای عالم به فاعلهای قریب توسط خدای سبحان
این مسئله «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» در بسیاری از معارف راه گشاست، بلکه گفتند: «بهترین راه شناخت اسمای جلال و جمالِ حق، همان معرفت نفس است». الآن انسان دارای قوای فراوانی است [و] گذشته از قوای تحریکی، قوای ادراکی بیشماری دارد. هم حواسّ ظاهره دارد، هم حواسّ باطنه دارد، هم آن نیرویی که این حواس را تعدیل کند دارد و مانند آن؛ امّا در عین حال که همهٴ آن کارها مال این حواس است، مع ذلک به خود انسان هم استناد دارد؛ یعنی در عین حال که صحیح است بگوئیم «چشم دید» صحیح است بگوئیم «انسان دید» [و] در عین حال که صحیح است بگوئیم «گوش شنید» در عین حال صحیح است بگوئیم «انسان شنید». هر اثری که مال قوّهای از قوای نفس است، در حقیقت مال خود نفس هم هست؛ چون نفس است که مدیر و مدبّر همهٴ قواست. قوا غیر از اعضایند؛ چشم غیر از باصره است. فعلاً بحث در باصره است، نه در چشم؛ یعنی بین عین و بصر فرق است. آنچه که با نفس ارتباط نزدیک دارد باصره است، نه عین و آنچه که با نفس ارتباط نزدیکتر دارد سامعه است، نه اُذن [بلکه] أذن ابزار سامعه هست و عین ابزار باصره است، فعلاً بحث در قواست. هر یک از این قوا کاری را به عهده دارند که اسناد آن کار به آن قوّه اسناد الی ما هو له است. حقیقتاً باصره میبیند، حقیقتاً سامعه میشوند و مانند آن. امّا در عین حال که این قوا عهدهدار کارند، این کارها هم حقیقتاً مال نفس است؛ یعنی حقیقتاً جان آدمی است که میشنود، حقیقتاً روح انسانی است که میبیند و مانند آن.
پس میشود یک کار را به دو فاعل نسبت داد، منتها در طول هم و نه در عرض هم؛ یعنی هم میتوان این دیدن را به باصره نسبت داد، بگوئیم «باصره دید» هم به خود شخص نسبت بدهیم، بگوئیم «شخص دید» و این اسنادها هر دو اسناد الی ما هو له است و مجاز نیست و در طول هماند.
مقام آفرینش و پرورش مخصوص خداوند متعال
لذا خدای سبحان سراسر آیات قرآن را که ملاحظه میفرمایید، این چنین با انسان سخن میگوید. برای هر موجودی یک اثری قائل است، اثر آن موجود را به خود آن موجود نسبت میدهد، میگوید: سرزمین طیّب است که گیاه خود را میرویاند یا گیاه از سرزمین طیّب میروید؛ ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ یا سایر کارها را وقتی به موجودات دیگر نسبت میدهد، میگوید: ﴿تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ﴾، اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ هر کاری را به صاحب کار نسبت میدهد، آنگاه میگوید: آنچه در جهان است کار من است: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ این موجبه کلیّه به عنوان یک قضیّه حقیقیّه به هیچ وجه استثناپذیر نیست؛ یعنی هر چیزی که شیء بر او صادق است کار خداست؛ هم در مقام آفرینش کار خداست، هم در مقام پرورش کار خداست؛ هم او خالق کلّ شیء است، هم او ربّ کل شیء «ربّ»، یعنی مالکِ مدبّر [و] چون آفرینندهٴ همه خداست، مدبّر همه هم خداست؛ لذا فرموة6 او ربّ العالمین است که ربّی جز خدا نیست.
ایمان و مرگ موجودات عالم به اذن خدای سبحان
بنابراین تمام کارهایی را که خدای سبحان به فاعلهای قریب نسبت میدهد، همان کارها را به خودش نسبت میدهد. خواه در سطح امور عادی، کارهایی را که موجودات طبیعی انجام میدهند، خواه در سطح کارهایی که انسان به عهده دارد، حتی ایمان و مرگ را هم خدای سبحان به اذن خود میداند، میفرماید: ﴿مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّه﴾ ؛ مرگ افراد هم به اذن خداست؛ چون مرگ انتقال از یک نشئه به نشئهٴ دیگر است. از آن جهت که یک شخصی از بین ما میرود، میگوییم: مرده است و از آن جهت که وارد عالم برزخ میشود [و] یک ولایت جدیدی است، این میشود هجرت و انتقال؛ لذا موت قابل خلقت است که خدا مرگ را آفرید. مرگ آن چهرهٴ وجودیاش مطلوب است، نه چهرهٴ عدمیاش. وقتی یک انسانی از نشئه دنیا وارد نشئه برزخ میشود، این انتقالش را موت میگویند [و] این انتقال قابل آفرینش و خخلقت است، فرمود: خدا مرگ را خلق کرد؛ مثل حیات را. آنگاه فرمود: هر کسی هم که بخواهد بمیرد، باید به اذن ما بمیرد؛ ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ؛ چه اینکه ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ بنابراین هر چه که در سطح کارهای انسان است در عین حال که به انسان استناد دارد، در عین حال به خدای سبحان مستند است.
از این بالاتر آنچه که در سطح انبیا(علیهم السلام) انجام میگیرد به نام خارق عادت، معجزات و خارق عادت به تعبیر قرآن کریم «آیه و علامت» هر چه که از انبیا است، این کار هم مال انبیا است، حقیقتاً هم مال خداست. اینطور نیست که اسناد این آیه و معجزه به انبیا از باب اسناد الی غیر ما هو له باشد؛ یعنی اگر ما گفتیم عیسای مسیح(سلام الله علیه) مردهای را زنده کرده است: «حی الموتی» یا خودش گفت: ﴿أُحْیِی الْمَوْتَ﴾ یا خدای سبحان به او استناد داد: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی﴾ اینها اسناد الی غیر ما هو له باشد، بلکه همهٴ این اسنادها الی ما هو له است و همهٴ اینها مبادی قریباند و منشأ اثرند، منتها همین کاری را که خدای سبحان به انبیا(علیهم السلام) نسبت میدهد، به خودش هم نسبت میدهد، میگوید: «این کار، کار من است» از این سطح بالاتر، (یعنی از سطح انسانها؛ خواه انبیا، خواه غیر انبیا(علیهم السلام) بالاتر) جریان فرشتههاست. این بالاتر از نظر سیر بحثی است؛ و گرنه انبیای الهی به مراتب از فرشتهها بالاترند. از نظر سیر بحثی ما وقتی از سطح انسانهای عادی یا غیر عادی که گذشتیم، به فرشتگان میرسیم. میبینیم خدای سبحان کار فرشتهها را هم به خود فرشته نسبت میدهد، هم به خودش نسبت میدهد. میبینیم در یک جا میگوید: این کار را فرشته کرد، در جای دیگر میگوید: این کار را من کردم. در بحث تحدّی به عدم اختلاف گذشت که قرآن سراسر آیاتش هماهنگ و همگون است. در عین حال که یک جا کار را به فرشته نسبت میدهد، در جای دیگر میگوید «این کار من است» با اینکه فرمود: در سراسر قرآن هیچ جا اختلافی ندارد.
بازگشت به بحث (سراسر گیتی، ستاد الهی)
بیانش هم همین است که اگر کار را به فرشته نسبت میدهد، فرشته سپاهی از سپاهیان حق است؛ اگر کار را به انبیا نسبت میدهد، اینها از جنود الهیاند؛ اگر کار را به انسانها نسبت میدهد خود انسانها هم از جنود الهیاند؛ اگر کار را به موجودات طبیعی نسبت میدهد، اینها هم از جنود الهیاند، آنگاه جمعبندی میکند، میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ ؛ آنچه در آسمانها و زمین است، ستاد حق است.
اعضا و جوارح انسان، سپاهیان خدای سبحان
در همان بیان مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «اعلموا عباد الله ان علیکم رصداً من انفسکم و عیوناً من جوارحکم و خفّاظ صدق یحفظون اعمالکم و عدد انفاسکم» آنگاه در بخش دیگر فرمود: «جوار حکم جنوده» ؛ بدانید که اعضا وجوارح شما سپاهیان حق اند. اگر یک وقتی خدای سبحان خواست شما را بگیرد، دیگر نیازی نیست که از قدرتهای دیگر استمداد بشود یا به قدرتهای دیگر دستور بدهد، به همان زمان شما دستور میدهد که شما را بگیرد.. انسان یک حرفی میزند که سقوط میکند، یا به دست شما دستور میدهد که شما را بگیرد، چیزی را امضا میکند که با امضا سقوط خود را امضا کرده است. فرمود: اینچنین نیست که شما از قبضهٴ قدرت حق بیرون باشید، همهٴ اعضا و جوارح شما سپاهیان حقاند؛ «جوار حکم جنوده و خلواتکم عِیانه» ؛ خلوتهای شما جَلوت اوست و اعضا و جوارح شما سپاه حق هست؛ پس اینچنین نیست که کسی بتواند در برابر خدا بایستد؛ چون خودش هم سرباز حق است. اگر خدا خواست او را بگیرد با دستگاه او، او را میگیرد.
سراسر عالم، مظهر جلال و جمال خداوند متعال
اگر همهٴ موجودات سپاه حقاند، آنگاه میتوان گفت که سراسر عالم، جلال و جمال حق را نشان میدهد: ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾ ؛ شما هر جا را بنگرید آیات الهی را میبینید، جایی نیست که خدا را نشان ندهد. اینچنین نیست که شما از اثر بخواهید پی به مؤثّر ببرید که به آن حَلقه نخستین رسیدید، بگوئید: ما به خدا پی بردیم هر چه در عالم هست، نشانهٴ الله است و الآن بحث در مقام فعل خدای سبحان است، بحث در مقام ظهورات خدای سبحان است. آنکه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ است، همه جا ظهور دارد. هر چه در جهان هست، ظهور اوست. گاهی میگوید: «شما این کار را کردید» از این یک قدری رقیقتر میگوید «شما کردید»، ولی من اذن دادم که شما کردید. گاهی از این دقیقتر میگوید: «کننده منم» اینها در طول هم است، نه در عرض هم. هیچ کدام قبلی را ابطال نمیکند؛ مثل اینکه اگر شما بگوییید «من اذن دادم که باصرهام دید» حق گفتید. اگر گفتید «کار هم مال باصره است، هم مال من» حق گفتید و اگر گفتید «خودم دیدم» باز حق گفتید، این سه مرحله اندیشه است. این طور نیست که اینها در عرض هم باشند یا یکی دیگری را ابطال کند؛ لذا قرآن با اینکه این سه مرحله را فرا راه انسانها گذاشت، مع ذلک فرمود: ما حرفمان یک جور است، حرفمان اختلاف ندارد: ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیرا﴾ اب اینکه سه جور از نظر نظام علّی سخن میگوید: هم کار را به موجودات نسبت میدهد، هم میگوید: «آنها هر چه میکنند به اذن من است» هم میگوید «خودم کردم».
مظاهر فعل حق
در جریان وحی ملاحظه میفرمائید ـ که حالا از نمونه بالا مثلاً شاهدی ذکر بشود. در آیهٴ 193 سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ این «باء» برای تعدیه است ﴿نَزَلَ بِهِ﴾؛ یعنی «انزله» یعنی فرشتهای که سراسر امن است و امین است، این وحی را آورده؛ پس چه کسی این وحی را آورده؟ فرشته(سلام الله علیه). او امین است؛ هم امین از جهل است، هم امین از سهو و نسیان؛ پس فرشته آورده [است].
در سورهٴ مبارکه«قدر» میفرماید: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ أَمْرٍ﴾ ؛ هر چه را که فرشتهها میآورند به اذن خداست. در سورهٴ «شعراء» فرمود: این [را] فرشته امین آورد، آنجا سخن از اذن نیست. در سورهٴ «قدر» میفرماید:، به اذن ما آورد. به اذن ما آورد یعنی چه؟ یعنی او اقتضای آوردن دارد، اذن ما برای رفعِ مانع است. وقتی شما میگوید: ما اذن دادیم که فلان شخص این کار را بکند؛ یعنی فلان شخص توان کار را دارد، منتها منوط به اذن ماست؛ پس اقتضا در آن شیء هست، به وسیله اذن، مانع را شما برطرف میکنید. وقتی خدای سبحان میفرماید: به اذن ما میایند یا به اذن ما امور و مقدّرات را میآورند، معلوم میشود اقتضای آوردن در آنها هست، آنها کاری را انجام میدهند، منتها منوط به اذن ماست که ما باید اذن بدهیم که این مربوط به همهٴ امور است، حتی مسئله وحی.
ولی در همین جریان وحی در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیهٴ 23 اینچنین فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾، ، خدا نازل کرده است ﴿کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ اینجا دیگر سخن از فرشته نیست که در سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ﴾ اینجا سخن از اذن نیست که او آورد به اذن من، مستقیماً سخن از تنزیل حق است که خدا نازل کرد. این سه جور سخن گفتن است، برای اینکه سه جور دید به ما اعطا کند و همه هم یک واقعیّت را میگویند، فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ ، نه سخن از فرشته مطرح است، نه سخن از اذن.
در سورهٴ «اسراء» هم فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَل﴾ ؛ یعنی ما این وحی را در صحبت حق نازل کردیم، او هم در صحبت حق آمد که اگر این «باء» بای مصاحبه باشد و اگر این «باء» بای ملابسه باشد؛ یعنی این قرآن در پوشش و لباس حق نازل شد و ما این قرآن را در لباس و پوشش حق نازل کردیم: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَل﴾ باز سخن از فرشته نیست. ما نازل کردیم، این هم نازل شد. دیگر چه کسی او را آورد چه کسی او را تنزّل داد؟ اصلاٌ مطلح نیست؛ پس گاهی میفرماید: من خودم نازل کردم؛ گاهی میفرماید: فرشته به اذن من نازل کشده است. اگر ربوبیّت خدای سبحان نامحدود شد، آنگاه این فرشتهها و سایر موجودات، میشوند مظاهر قدرت حق. اگر مظاهر قدرت حق شدند، اینها آئینههایی هستند که فعل حق را نشان میدهند. نه ذات اقدس الهی را.
منزه بودن ذات اقدس الهی از اادرات حکیم و عارف
ذات اقدس الهی حقیقتی است که نه در دسترس فکر حکیم است، نه در دسترس شهود عارف: «لایدرکه بعد الهمم ولا یناله غوص الفطن» ؛ نه انسان با فکرهای بلند میتواند به کُنه ذات راه ببرد، نه با غواصی در دریای معرفت و شهود، در درونبینی میتواند شاهد حق باشد، آن ذات است که منزّه از ادراک حکیم و عارف است؛ اما به مقدار میسور درکش میسّر است. ولی سخن چون در افعال و اسما و ظهورات فعلی حق است، در این کریمه فرمود: ما نازل کردیم، بدون اینکه سخنی از فرشته باشد.
اذن خدای سبحان، شرط آوردن معجزه
دربارهٴ انبیا هم اینچنین است، در همین آیهای که در پایان بحث دیروز خواند شد، در سورهٴ «مؤمن» که فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾ یک اصل کلی را بیان میکند، فرمود: هیچ پیغمبری آیه نمیآورد. آیه؛ یعنی معجزه که علامت حق باشد، اصولاً کلمه معجزه در قرآن کریم به کار نرفته است، هر چه هست آیه است؛ حالا یا آیهای است که ابتدا همراه وحی و رسالت به پیغمبر داده میشود یا آیه و علامتی است که به درخواست مردم پیغمبر آن را از خدای سبحان میطلبد و میآورد یا به عنوان خاتمه بخشیدن به این درگیریهای مردم و پیغمبر به عنوان علامت عذاب. در هر یک از این موارد آیهای که پیغمبر بخواهد بیاورد، باید به اذن خدا باشد در اینجا دو امر را خدای سبحان عنایت فرمود، تذکر داد: یکی اینکه پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] حقیقتاً معجزه میآورد؛ یکی اینکه این اعجازش مستقلاً به دست او نیست، به اذن ماست. فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ ؛ تا خدا اذن ندهد او نمیآورد، این اصل کلی است دربارهٴ همه انبیا.
حضرت عیسای مسیح(سلام الله علیه) نمونهای از مظهر صفات فعلیّه حق تعالی
آنگاه دربارهٴ بسیاری از انبیا جریان را به تفصیل بیان فرمود؛ یعنی این اصل کلی را گسترش داد. در سورهٴ «مائده» آیهٴ 110 جریان عیسای مسیح(سلام الله علیه) را که ذکر میکند، میفرماید: ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَعَلَى وَالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً﴾؛ این تکلّم را به خود عیسای مسیح نسبت داد، این اسناد الی ما هو له است، این تکلّم معجزه است. فرمود: تو حرف زدی، منتها به تأیید ما سخن گفتی، به تأیید روح القدس ما تو سخن گفتی؛ ﴿وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی﴾ ؛ تو از گِل به صورت یک پرنده میسازی و این به اذن من است. تو خالقی، اما به اذن من خالقی ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ ؛ همانطوری که من در آفرینش انسان گفتم: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ ؛ با نفخ روح او حیات پیدا کرد. حیات انسانی، تو هم با نفخِ روح به این جسم حیات میدهی، منتها حیات حیوانی؛ ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ ﴿وَتُبْرِئ الْأَکْمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِی﴾ ؛ تو حقیقتاً نابیناها را و کسانی که به بیماری برَص مبتلایند درمان میکنی، شفا میدهی، امّا ﴿بِإِذْنِی﴾ این اقتضا در تو هست، رفع مانع با اذن من حاصل میشود ﴿وَإِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنکَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إلاّ سِحْرٌ مُبِینٌ﴾ .
پس اصل کلی را در سورهٴ «مؤمن» بیان فرمود که هیچ پیغمبری آیه و معجزه نمیآورد، مگر به اذن خدا. نمونههایی از این را به طور تفصیل در سورهٴ «مائده» بیان فرمود که به عیسای مسیح میگوید: این کارها را تو میکنی، تو خالقی، تو شافی هستی؛ منتها به اذن من. خالق از اسمای فعلیّه حق است، نه از اسمای ذاتیه؛ لذا مظهر میطلبد.
اطلاق اسمای فعلیه خداوند
شافی از اسمای فعلیّه حق است، نه از اسمای ذاتیه. اگر گفتند: فلانی ولی الله مظهر شافی حق است، جا برای تعجب نیست. اگر گفتند: فلان ولی الله مظهر خالق است، جا برای تعجب نیست؛ چون خالق صفت ذات نیست، صفت فعل است. وقتی صفت فعل شد از مقام فعل انتزاع میشود. وقتی از مقام فعل انتزاع شد آن مقام میشود مظهر خالق
اهلبیت(علیهم السلام)، مظهر اسمای فعلیه حق تعالی
اگر در سخنان اهلبیت(علیهم السلام) مطالبی در این حد هست که «نحن الاسماء الحسنی» و مانند آن، این را عقل میپذیرد، نقل تأیید میکند. اینها از اسمای فعلیّه حقاند، بر خلاف آن قدرت ذاتی، بر خلاف علم ذاتی، بر خلاف حیات ذاتی و مانند آن که اینها از اسمای ذاتیه حقاند و نامحدودند و فوق اسمای فعلیهاند.
اسناد معجزات به انبیا(علیهم السلام)، اسناد الی ما هو له
آنگاه خدای سبحان در همهٴ این موارد، اذن خود را دخیل میداند. از اینکه فرمود: ﴿مَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه﴾ معلوم میشود انبیا و مرسلین(علیهم السلام) در آوردن معجزه نقشی دارند، اقتضایی دارند، قدرت روحی اینها توان این کار را دارد، منتهی باید به اذن خدا باشد؛ مثل اینکه آب اگر اثر دارد به اذن خداست، آتش اگر اثر دارد به اذن خداست، دارو اگر اثر دارد به اذن خداست، بارش باران و تابش آفتاب اگر اثر دارد به اذن خداست و اگر کسی طرز تفکّرش اشعری بود و قائل به «عادة الله» بود، او همانطوری که «أنبت الرّبیع البقل» را اسناد الی غیر ما هو له میداند، اسناد همهٴ این کارها به فواعل قریب را هم اسناد الی غیر ما هو له میداند [و] وقتی به معجزات هم که میرسد، میگوید: اسناد معجزات به انبیا اسناد الی غیر ما هو له است، در حقیقت خداست، ولی چرا ما این ارتباط طولی اشیا را از بین ببریم؟! اینها هم مظاهر حقاند و جنود حقاند و اسناد این فعلهاغ به این جنود اسناد الی ما هو له است، منتها خود این کار و مبدأ قریب این کار همه و همه زیر پوشش مبادی بالاترند.
مجموعهٴ اقتضا و اذن علتهای قریب توسط خداوند سبحان
لذا خدای سبحان برای اینکه جمعبندی کند، بفرماید: اینچنین نیست که اگر من گفتم «هیچ پیغمبری معجزه نمیآورد، مگر به اذن من» معنایش این باشد که فقط اذن به عهده ماست، رفع مانع و رفع منع به عهدهٴ من است؛ و گرنه اقتضا را آنها خودشان دارند نه، اینچنین نیست. ما اگر گفتیم: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ﴾ این نه به آن معناست که فقط اذنش به دست ماست و اقتضا از آن خود آنهاست یا اگر دربارهٴ عیسای مسیح(سلام الله علیه) گفتیم: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِی﴾ این نه به آن معناست که احیای «موتی» اقتضایش در اختیار خود عیسی(سلام الله علیه) است، منتها اذنش به دست ماست نه، این هنوز بین راه است؛ یعنی اگر کسی به این حد رسید که فهمید هر کاری از هر مبدأی نشئت بگیرد، بدون اذن خدا ممکن نیست. این یک موحّدِ نیمه راه است، این هنوز به مقصد نرسید؛ یعنی اگر کسی به اینجا رسید که هر موجودی؛ خواه موجود طبیعی، خواه انبیا (که خارق عادت دارند) خواه فرشتگان (که وحی میآورند) هر کس، هر موجودی بخواهد کاری انجام بدهد بدون اذن خدا نمیشود، این نمیهراه توحید است، این پایان راه نیست. قرآن ما را از این مرحله جلوتر میبرد، میگوید: اینکه من گفتم «هر موجودی بخواهد کاری بکند بدون اذن من نیست» این نه به آن معناست که اقتضا را ذاتاً دارد، منتها رفعِ منعش فقط به عهدهٴ من است؛ مثل یک باغبانی که برای آبیاری باغ این سنگها و خاشاکهای سر راه را میگیرد تا آب حرکت کند. این آب در حرکت و جریان از بالا به پایین اقتضا دارد، منتها این باغبان مانع را برطرف میکند، نه اینکه باغبان به این آب اقتضای حرکت و جریان بدهد. خدای سبحان میفرماید: من اینچنین نیستم و عالم هم آنچنان نیست که خودش اقتضا داشته باشد، من فقط رفع منع را به عهده بگیرم، این طور نیست. این طور نیست که اقتضا مال خود انبیا باشد، فقط منوط به اذن من باشد که من اذن بدهم نه، آن اقتضایشان هم مال من است، آن خصیصهای که در درون آنهاست که با آ ن خصیصه کار میکنند، آن هم مال من است.
پرسش ...
پاسخ: نه، تأیید میکند استناد طولی را. اگر چنانچه این شیء بالذات داشته باشد، دیگر استناد طولی ندارد، وقتی بالذات یک امری را واجد است به ما فوق استناد ندارد. اقتضایش اگر بالذات و الاستقلال باشد، دیگر به مافوق استناد ندارد، ولی اگر به عنوان مظهر داشت نه به عنوان استقلال، این طولی را تأیید میکند.
خدای سبحان میفرماید: «و سربازی از سربازان من است، هم به او اقتضا دادم، هم جلوی موانع را گرفتم [و] نگذاشتم مانع اثر کند»؛ لذا در همین آیه محل بحث سورهٴ «مؤمن» اینچنین فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ این نیمه راه بینش توحیدی است. اینکه فرمود: «هیچ پیغمبری معجزه نمیآورد، مگر اینکه خدا اذن بدهد»؛ یعنی اقتضای اتیان معجزه در آنها هست، منوط به رفعِ منع است و من اذن میدهم و مانع را برطرف میکنم اما فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ﴾ ؛ وقتی دستور اله آمد، کار تمام میشود. معلوم میشود مجموع آن اقتضا و این اذن جمعاً به صورت امر خداست. امر خدا را هم در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» (در بحث دیروز گذشت) که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این امر خداست که کار ساز است، این امر تکوینی است. امر را خدا مشخص کرد: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾.
ـ تفاوت امر تکوینی با امر تشریعی
این امر نظیر امرهای تشریعی و اعتباری نیست که فرعِ وجودِ مأمور باشد. یک سلسله امرهای اعتباری و تشریعی است که فرع وجود مأمور است؛ مثل ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاة﴾ . تا مأموری نباشد، امری مُتَمشّی نمیشود. انسان به معدوم خطاب نمیکند ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَة﴾. در خطابات شَفَهی هم بالاخره یک شیئی موجود است، بعد برای اعقاب و نسلهای آینده که بالقوّه موجودند، آنها را مفورض الوجود گرفتند و گفتند: شامل آنها میشود یا نه؛ و گرنه انسان به معدوم محض خطاب نمیکند ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَة﴾ امرهای تشریعی و امرهای اعتباری فرع وجودِ مأمور است، امّا امر تکوینی اصل است و مأمور، فرع وجود امر است. وقتی امر شد مأمور یافت میشود، این امر تکوینی است که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ حالا [در نتیجه خدای سبحان به آن موجودِ در علم خود امر میکند و آن موجود علمی عینی میشود، یک راه دیگری است؛ علی ای حال در خارج چیزی به نام مأمور وجود نداشت، به وسیله امر وجود پیدا کرد.
سراسر عالم، وجه خدای سبحان
پس امر خدا را در چند جا، یکی در سورهٴ «یس» مشخص کرد که امر خدا همان آفرینش خداست که به وسیلهٴ «کُن» و آفریدن، شیء در خارج موجود میشود. قهراً این مرحله سوم حل خواهد شد؛ یعنی در عین حال که خدای سبحان آثار را به خود اشیا نسبت میدهد و در عین حال که میگوید: «هر موجودی که اثری دارد به اذن من است» در نتیجه میهگوید هر موجودی که کار میکند، فرمان من است که دارد اجرا میشود: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ﴾ آن وقت این دید نتیجهاش آن است که ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ ، هیچ جایی از وجه خدا خالی نیست.
ظهوری کوری افراد در قیامت
اگر در دعای عرفهٴ سید الشهداء(سلام الله علیه) آمده است که «عمیت عین لا تراک علیها رقیباً» این نفرین نیست، نه یعنی کور باد کسی که تو را نمیبیند [بلکه] یعنی کسی که تو را نمیبیند، کور است، نه کور باد؛ «عمیت عین لا تراک علیها رقیباً» اگر سراسر جهان وجه توست خبْ، اگر کسی وجه تو را نمیبیند کور است و حقیقتاً کور است و این کوریاش در قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ ظاهر میشود، نه در قیامت کسی را کور کنند. کوری افراد در قیامت ظاهر میشود: ﴿مَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلا﴾ نه اینکه در قیامت کسی را کور کنند و آنها هم که اعتراض کردند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنتُ بَصِیراً﴾ جوابش این است که، تو خیال میکردی بصیر بودی، ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذلِکَ الْیَوْمَ تُنسَی﴾ ؛ معلوم میشود نسیان آیات الهی عُمْی است و کوری و این کوری در قیامت ظهور میکند. اگر سراسر جهان نشانهٴ قدرت حق است، کسی این نشانه را نبیند حقیقتاً کور است، منتها این کوری در روز ظهور حق که ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾ ظهور میکند هر چه در این جهان باشد در حقیقت در روز ظهور حق ظهور میکند، این است که فرمود: ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾ .
اسناد اعجاز به انبیا، اسناد الی ما هو له
بنابراین اصل معجزه را خدای سبحان در عین حال که به انبیای الهی نسبت میدهد و اسناد اعجاز به انبیا اسناد الی ما هو له است، آنگاه میفرماید: خود این کار و انبیا(علیهم السلام) که مبدأ قریب این کارند، همه و همه زیر پوشش ربوبیّت مایند و با همین دید سه مرحلهای، جهانبینی قرآن را شما [ملاحظه] میهفرمایید رد سراسر آیات مطرح است.
گسترهٴ ربوبیت مطلقه خداوند رد خلقت فرزند
مثلاً در سورهٴ «اعراف» آیهٴ 57 و 58 میفرماید: ﴿وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الَّثمَرَاتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾. و خود انسان را هم خدای سبحان یک گیاهی میداند که میفرماید: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾ ؛ خدا شما را از زمینها رویانید؛ یعنی اگر شما وقتی خوب بنگرید، این اسنانهایی که فعلاً در روی زمین حرکت میکنند؛ مثل درختهای متحرکاند، همه این انسانها در یک قرنِ قبل خاکهای روی زمین بودند، درون باغها افتاده بودند. این خاکهای درون باغها مواد غذایی شد و آمده به بازار و نسل گذشته مصرف کرد و محصولِ مصرفشان انسانهای فعلی شده[اند] و طولی هم نمیکشد که اینها هم باز به صورت خاک مزارع و مراتع درمیآیند که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾ باز هم ﴿وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ امّا در همه این جریان فرمود: شما یک سلسله درختها و گیاهانی هستید که من باغبان شمایم، من شما را رویاندم؛ ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ در عین ح ال که همین کار را به پدر [و] به مادرنسبت میدهد، میگوید: مادر سی ماه رنج کودک را به عهده دارد که ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾ او بار را حمل میکند، بار را به زمین مینهد، او را شید میدهد و مانند آن. در عین حال کار را به پدر و مادر نسبت میدهد، بعد در عین حال به خودش نسبت میدهد. آنگاه به بدر و مادر هشدار میدهد که کار شما «امناء» است و نه خلقت، مواظب باشید. همانطوری که در بحث کشاورز، به کشاورز فرمود: کار شما حرث است و نه زرع، کار شما نقلِ مکانی این حبّههاست، نه حیات دادن به این حبّههای جامد؛ ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ ، به پدر و مادر هم میفرماید: ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ ؛ کار پدر امناء است، نقل یک ماده «من موضع الی موضع آخر» است (نقل مکانی) آن که این را حیات انسانی میبخشد، خدای سبحان است: ﴿ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾؛ در عین حال که به پدر و مادر بسیاری از این کارها را نسبت میدهد، امّا میگوید: پدر و مادر و کلّ آنچه در این جریان میگذرد، زیر پوشش ربوبیّت مطله است و فرض ندارد که ربوبیّت خدا نامحدود باشد، در قبال ربوبیت خدا نامحدود باشد، در قبال ربوبیّت نامحدود یک موجود دیگری اثری هم بکند؛ اینچنین نیست.
اصل معجزه و اقتضای آن تحت ربوبیت مطلقه خداوند متعال
بنابراین معجزه در حالی که مال انبیا(علیهم السلام) است حقیقتاً، مال خدای سبحان هم هست حقیقتاً در طول هماند و نه در عرض هم و سخن از جَریِ عادت نیست و سخن از آن نیست که انبیا(علیهم السلام) هیچ نقشی ندارند، فقط مورد فعلاند و نه مصدر فعل، بلکه انبیا مصدر فعلاند، قریباند و حقیقتاً کار از اینها صادر است و ساخته است، منتها اصل کار و اقتضای انجام کار، همه و همه به عنایت خدای سبحان است.
ـ اسناد امرهای وجودی عالم به خدای سبحان
قهراً آنچه که در جهان میگذرد (چه بد و چه خوب) اگر چنانچه امر وجودی باشد و نه امر عدمی، به حدّ معصیت نرسد خدای سبحان به خودش استناد میدهد. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 102 اینچنین فرمود: در جریان سِحر که ﴿وَمَا کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِه﴾ فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾؛ سحر هم که در عالم انجام میگیرد به اذن خداست. آن طور نیست که ساحر بتواند مستقلاً جلوی اثر چیزی را بگیرد یا به یک امری اثر ببخشد. استجابت دعا اینچنین است، هر چه در عالم واقع میشود به اذن خداست. اگر معصیت و کفر و نفاق باشد ـ که یک امر عدمی است [و] روحاً به یک امر عدمی برمیگردد ـ تخصّصاً خارج است، دیگر احتیاج به اذن ندارد.
نظام علی و معلولی در روایات
این حدیث شریف را هم از کتاب قیّم کافی بخوانیم تا روشن بشود به اینکه نظامی که حاکم بر جهان است، نظام علّی و معلولی است؛ نظیر همان بیانی که از نهجالبلاغه خواند شد. در کتاب شریف کافی (کتاب الحجّه) بعد از باب طبقات انبیا و رسل و ائمه(علیهم السلام) و بعد از این باب که «ان الارض لا تخلوا من حجّة» این باب را مرحوم کلینی مطرح کرد: «باب انّه لو لم یبق فی الارض الاّ رجلان لکان احدهما الحجّة» ؛ یعنی اگر در روی زمین فقط دو نفر باشند: یکی حتماً حجت خداست؛ چون «الحجّة قبل الخلق» ؛ خدای سحبان قبل از اینکه انسانها را بیافریند، حجّت خود را آفریده است. در باب «علم» اصول کافی آمده است که وظیفه علما، تعلیم دیگران است؛ چون خدای سبحان از جُهّال تعهّدِ تعلّم نگرفت؛ مگر اینکه از علما تعهد تعلیم گرفت. بر جُهّال تعلّم را واجب نکرد؛ مگر اینکه بر علما تعلیم را واجب کرده است . اگر کسی بگوید «من عمری زحمت کشیدم درس خواندم» این سخن صحیح نیست، برای اینکه عدّه زیادی هم زحمت کشیدند این درسها را به ما آموختند مگر ما به اساتیدمان چیزی دادیم که اینها را به ما آموختند، ما رایگان در کنار درس آنها نشستیم، الآن وظیفهٴ ماست که به دیگران رایگان تعلیم بدهیم که مستأکل به علم نباشیم؛ و رگنه ممکن است خدای سبحان آن علم را از انسان بگیرد. اگر از انسان نگرفت، بالأخره از بیت و از خاندان او میگیرد. خیلیها مایلاند که فرزندشان از اهل علم باشد، خدا این توفیق را نمیدهد. با علم نمیشود به عنوان یک کالای مادّی برخورد کرد.
خلق عالِم قبل از جاهل
در همان حدیث شریفه آمده است که «الحجّة قبل الخلق» فرمود: خدای سحبان قبل از اینکه جاهل خلق کند عالم خلق کرد؛ قبل از اینکه امّت بیافریند، امام خلق کرد. فرمود: قبل از اینکه متعلّم خلق کند، معلّم آفرید خب، اوّل آدم را آفرید بعد انسانهای دیگر را اینچنین نیست که بر دیگران تعلشم واجب باشد، امّا بر علما تعلیم واجب نباشد، این فرض ندارد که بر آنها تعلشم واجب باشد، امّا بر علما تعلیم واجب نباشد. در همانجا حضرت فرمود: «الحجة قبل الخلق» در این باب هم آمده است که اگر دو نفر روی زمین باشند، یقیناً یکی حجّت خداست.
ـ وجود علل و اسباب در سراسر عالم
حدیث هفتمی که در این باب مطرح است این است: «عن ابی عبدالله(سلام الله علیه) انه قال: ابی الله أن یجری الأشیاء الاّ بأسبابٍ» این یک ابای تکوینی است؛ یعنی سنّت خدا بر این است که مسقیماً کار نکند. سنّت خدا بر این نیست که اگر خواست کسی سیراب بشود با یک اراده او را سیراب کند نه؛ گرچه خدا مطعم است و ساقی: ﴿یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ﴾ ، امّا بالاخره غذا آفرید [و] به ما هم گفت: غذا تهیه کنید و غذا بخورید تا سیر بشوید. آب خلق کرد، به ما فرمود: آب بیاشامید تا سیراب بشوید؛ ﴿یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ﴾ که خدا مطعم است و خدا ساقی است، از راه علل و اسباب است، منتها آن علل و اسباب به نحو تفویض نیست که از قدرت خدا رها شده باشد، اینها همه و همه در زمام خدای سبحان است. «ابی الله ان یجری الأشیاء إلاّ باسباب فجعل لکل شیء سبباً» ؛ هر چیزی یک سبب خاص دارد. «وجعل لکلّ سبب شرحاً» ؛ برای هر سببی هم یک گسترشی هست، یک شرح و بسطی هست، یک مقام تفصیلی هست. «وجعل لکل شرح عَلَماً (او عِلْماً)» ؛ برای هر شرحی یک علامت قرار داد که عدّهای قرائت کردهاند. مرحوم مجلسی و دیگران دو احتمال دادهاند در این علَم و علْم یا نه، برای هر شرحی یک دانش و نشانه است: «وجعل لکلّ شرح علماً». «وجعل لکل علم باباً ناطقاً» ؛ برای هر علمی یک درِ گویا و یک کلید گویایی قرار داد که «عرفه من عرفه و جهله من جهله» ؛ اگر کسی آن کلید را بلد بود، راه به علم دارد [و] اگر کسی آن کلید را بلد نبود، راه به آن علم ندارد. «ذاک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نحن» ماییم که خلاصه کلیددار عالمیم. برای سراسر جهان، علل و اسباب است.
انبیای الهی، کلیددار عالم
برای همهٴ آنها یک دری است. برای هر دری هم یک کلید است و ما کلیددار عالمیم. اگر «وعنده مفاتیح الغیب» 4 مفتاحهای غیب پیش خداست یا مَفتح و مخزن غیب پیش خداست و انبیای الهی موجودات عند اللهیاند؛ پس کلیددار عالماند.
ـ بازگشت به بحث (اصل معجزه و اقتضای آن تحت ربوبیت مطلقه خداوند متعال)
امّا اینچنین نیست که این کار بالاستقلال باشد و به اقتضای ذاتی باشد که از حیطهٴ قدرت خدا بیرون باشد و آن چنان هم نیست که اگر کسی گفت امام(سلام الله علیه) فلان معجزه را انجام داد، از باب تفکر یک اشعری اسناد الی غیر ما هو له باشد.
نتیجه
از اینجا چند مطلب استفاده میشود (از این حدیث شریف): یکی اصل نظام علشی و معلولی که عالم بر اساس علّیّت و معلولیّت حرکت میکند؛ یکی اینکه برای هر علشت و معلول یک راه شناسایی مشخصی است؛ یکی اینکه اهل بیت عصمت و طهارت، کلیددار نظام علشت و معلول هستند. اینکه در زیارت جامعه است: «من اراد الله بدأ بکم» اینچنین است و یکی اینکه خود اهلبیت(علیهم السلام) و شعاع قدرت آنها و نظام علّی و معلولی، همه و همه زیر پوشش ربوبیّت ربش العالمین است که اگر ربوبیّت او نامحدود باشد، خلأی نیست که دیگری او را حفظ کند. آنگاه چند مطلب استفاده میشود. اگر گفته شد: ﴿أَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَی﴾ این با بحثهای گذشته سازگار است، هر کسی مهمان عمل خودش است، منتها همانطوری که اصل وجود او به ایجاد حق متّکی است، وجود کار او هم به ایجاد حق متّکی است. ﴿أَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَی﴾ و مانند آٴ به این معنا نیست که انسان در سعیش مستقل است. اگر در سعیاش مستقل باشد که خطر تفویض در کار است و خطر تفویض بیشتر از مفسده جبر است.
انسان، همواره تحت قدرت حق تعالی
اوامر و نواهی خداوند متعال به انسان و عقاب و ثوابش هم روشن است؛ چون انسان که دارای اختیار است، همیشه سر دو راهی ایستاده است، چون یک موجود دو بعدی است میتوان او را مکلّف کرد. انسان مجبور است که غذا بخورد، مجبور است که مسکن داشته باشد، مجبور است که لباس داشته باشد. کسی نیست در عالم بگوید که من نمیخواهم غذا بخورم، من نمیخواهم آب بخورم، مجبور است این کارها را داشته باشد؛ امشا مجبور نیست از راه حرام غذا را بخورد. علل و عوامل خارجی او را وادار میکنند که حتماً غذا بخورد و حتماً آب بنوشد، اما این غذا را از دو راه میشود تعیین کرد، این آب را میشود از دو راه تعیین کرد: حلال و حرام. انسان همیشه سر این دو راه ایستاده است که ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ اگر یک وقتی طبق بعضی از علل قهری راه یک جانبه بود؛ یعنی راه حلال بسته بود، آن مضطر بود که حرام بخورد، آنجا جای تکلیف هم نیست: «رفع [عن امتی] ... ما اضطروا [الیه]» ایجاب بر تکلیف نیست.
اگر یک وقتی انسان سر دو راه نبود، فقط یک راه داشت، مجبور شد حرام بخورد، اینجا جای تکلیف نیست. اینکه فرمود: «رفع عن امّتی تسع» یکی از این «تسعهٴ مرفوعه» همان تکلیف «حالَ الاضطرار» است که «رفع ما اضطرّوا» و آنچه هم که ما به عنوان وجدان خارجی استقلال میکنیم، هرگز تفویض نیست؛ چون ما توحید را با جانمان لمس و درک میکنیم. ما اگر خود را مستقل ببینیم که میشود مفوّضه، تفویض. مستقل دیدن به این معنا که منقطع از ربوبیت حق باشیم، این با تفویض سازگار است نه با امر بین الامرین، ما همیشه خود را در مهار قدرت خدای سبحان مییابیم.
ـ بازگشت به بحث (اسناد امرهای وجودی عالم به خدای سبحان)
خدای سبحان هم ما را و هم کارهای حلال ما را آفرید: ﴿خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ . آن وقت انسان اگر با دید وسیع نگاه کند، میبیند همهٴ این کارهای خیر که امر وجودی است، سراسر یکسره به خدای سبحان استناد دارد، امّا کارهای شرّ و معصیت، چون بین راه است و ناقص است و نمیماند، به خدای سبحان استناد ندارد. آن گاه بر اساس آیهٴ سورهٴ «نحل» میگوید: ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ ، هر کار خیری که از او صادر بشود، میگوید: این جزء نعمت خداست و همهٴ نِعم در طول یکدیگر به خدای سبحان منتهی میشود، آن گاه برای انجام یک فریضهٴ الهی، خود را عهدهدار شکر مییابد، میگوید: خدا را شکر که این کار خیر به دست من انجام گرفته است. خود را طلبکار نمیبیند، همیشه خود را شاکر مییابد، طلبکار نمیبیند. منم که این کار را انجام دادهام و مانند آن
«والحمد لله رب العالمین»
- عدم تنافی معجزه با قانون علّیت و معلولیت
- ربوبیت خدای سبحان
- عالم مظهر جلال و جمال خداوند
- اعجاز انبیا
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
عدم تنافی معجزه با قانون علیت و معلولیت
بحث در توجیه اعجاز بود که معجزه با قانون علّیت و معلولیّت منافاتی ندارد؛ زیرا خدای سبحان در حالی که معجزه را از آن انبیاء و اولیاء(علیهم السلام) میداند، به خود نسبت میدهد و همانطوری که اصل معجزه جدای از نظام علّی و معلولی نیست، حکم حاکم بر نظام هم بر معجزه جاری است و همانطوری که سایر موجودات در عین حال که کار آنها به خود آنها استناد دارد، به خدای سبحان استناد دارد و این اسنادها در طول هم است و نه در عرض هم.
ـ دارای اثر و خاصیت بودن موجودات بر اساس نظام علیت و معلولیت
بیان ذلک این است که بر اساس نظام علّی و معلولی هر موجودی را که خدای سبحان آفرید به او یک اثر و خاصیّتی داد.
اسناد اثر و خاصیّت به موجودات، اسناد الی ما هو له
اسناد آن کار و خاصیّت به آن موجود «اسناد الی ما هو له» است، نه «الی غیر ما هو له»؛ یعنی اگر گفته شد «أنبت الربیع البقل» اسناد «الی ما هو له» است. ممکن است یک متفکّر اشعری ـ که قائل به جَرّی و عادت است ـ بگوید: این اسناد «الی غیر ما هو له» است؛ چون «انبت الله البقل»، نه «انبت الربیع البقل»، امّا او باید عنایت کند در عین حال که ربیع رویاننده گیاه است، این ربیع وجهی از وجوه فعلیّهٴ خدای سبحان است، اسمی از اسمای فعلیّه خدای سبحان است، سپاهی از سپاهیان خدای سبحان است. اگر هر موجودی را خدای سبحان آفرید، با اثر و خاصیّت آفرید؛ پس اسناد آن اثر به آن موجود اسناد «الی ما هو له» است؛ یعنی آتش واقعاً میسوزاند؛ آب واقعاً خنک میکند و فصل بهار واقعاً میرویاند؛ زمین واقعاً میرویاند و بارش باران واقعاً اثر دارد و مانند آن. در عین حال که اثر هر موجود مال خود آن موجود است، چون ربوبیّت خدای سبحان نامحدود است، او «ربّ العالمین» است و نه دیگران، فرض ندارد که خدا ربّ عالمین باشد و ربوبیّتش نامحدود باشد، آنگاه در کنار ربوبیّت نامحدود خدا آب و آتش اثر کند این فرض ندارد، نه فرضی است که مفروضش محال است؛ یعنی اگر یک ربوبیّت نامحدود شد، خلایی نیست که دیگری آن خلأ را پر کند.
تبیین نامحدود بودن ربوبیّت خدای سبحان
در بحث دیروز به عرضتان رسید، اگر ما یک آب نامحدود داشتیم، دیگر نمیتوان گفت که آن دریا یا ان آب نامحدود است، ولی یک جدولهای کوچک هم در کنار آب نامحدود وجود دارند. نامحدود، ولی برنمیدارد که ما بگوئیم این آب نامحدود است، ولی در کنارش جدولهای محدود هم هست. شما اگر یک جسم نامحدود فرض کردید؛ یعنی جسمی که چه در طول و چه در عرض و چه در عمق بیکران بود، دیگر فرض ندارد که شما بگویید: این جسم نامحدود است، ولی اجسام دیگر در کنار او محدود؛ چون نامحدود جا برای غیر نمیگذارد. اگر ربوبیّت خدای سبحان نامحدود شد، دیگر جا برای غیر نمیگذارد.
سراسر گیتی، ستاد الهی
آنگاه آنچه را که ما با نظر ابتدایی اغیار میدیدیم، با نظر دقیق آشنا به نظر میآید؛ یعنی آب و آتش که قبلاً بیگانه بودند، الآن میشوند آشنا، میشوند وجه خدا، میشوند ستاد خدا که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ ؛ چیزی در جهان نیست که مأمور اله نباشد و همانطوری که همهٴ کارهایی که مربوط به قوای انسان است انسان آنجام میدهد در عین حال که قوای او کاری را به عهده دارند مع ذلک کار، کار انسان است، در کلّ جهان هم نظیر این خواهد بود؛ یعنی در عین حال که هر موجودی صاحب کار است، آن کار و آن صاحب کار همه و همه از جنود حقاند.
ـ اسناد تمام کارهای عالم به فاعلهای قریب توسط خدای سبحان
این مسئله «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» در بسیاری از معارف راه گشاست، بلکه گفتند: «بهترین راه شناخت اسمای جلال و جمالِ حق، همان معرفت نفس است». الآن انسان دارای قوای فراوانی است [و] گذشته از قوای تحریکی، قوای ادراکی بیشماری دارد. هم حواسّ ظاهره دارد، هم حواسّ باطنه دارد، هم آن نیرویی که این حواس را تعدیل کند دارد و مانند آن؛ امّا در عین حال که همهٴ آن کارها مال این حواس است، مع ذلک به خود انسان هم استناد دارد؛ یعنی در عین حال که صحیح است بگوئیم «چشم دید» صحیح است بگوئیم «انسان دید» [و] در عین حال که صحیح است بگوئیم «گوش شنید» در عین حال صحیح است بگوئیم «انسان شنید». هر اثری که مال قوّهای از قوای نفس است، در حقیقت مال خود نفس هم هست؛ چون نفس است که مدیر و مدبّر همهٴ قواست. قوا غیر از اعضایند؛ چشم غیر از باصره است. فعلاً بحث در باصره است، نه در چشم؛ یعنی بین عین و بصر فرق است. آنچه که با نفس ارتباط نزدیک دارد باصره است، نه عین و آنچه که با نفس ارتباط نزدیکتر دارد سامعه است، نه اُذن [بلکه] أذن ابزار سامعه هست و عین ابزار باصره است، فعلاً بحث در قواست. هر یک از این قوا کاری را به عهده دارند که اسناد آن کار به آن قوّه اسناد الی ما هو له است. حقیقتاً باصره میبیند، حقیقتاً سامعه میشوند و مانند آن. امّا در عین حال که این قوا عهدهدار کارند، این کارها هم حقیقتاً مال نفس است؛ یعنی حقیقتاً جان آدمی است که میشنود، حقیقتاً روح انسانی است که میبیند و مانند آن.
پس میشود یک کار را به دو فاعل نسبت داد، منتها در طول هم و نه در عرض هم؛ یعنی هم میتوان این دیدن را به باصره نسبت داد، بگوئیم «باصره دید» هم به خود شخص نسبت بدهیم، بگوئیم «شخص دید» و این اسنادها هر دو اسناد الی ما هو له است و مجاز نیست و در طول هماند.
مقام آفرینش و پرورش مخصوص خداوند متعال
لذا خدای سبحان سراسر آیات قرآن را که ملاحظه میفرمایید، این چنین با انسان سخن میگوید. برای هر موجودی یک اثری قائل است، اثر آن موجود را به خود آن موجود نسبت میدهد، میگوید: سرزمین طیّب است که گیاه خود را میرویاند یا گیاه از سرزمین طیّب میروید؛ ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ یا سایر کارها را وقتی به موجودات دیگر نسبت میدهد، میگوید: ﴿تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ﴾، اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهَا﴾ هر کاری را به صاحب کار نسبت میدهد، آنگاه میگوید: آنچه در جهان است کار من است: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ این موجبه کلیّه به عنوان یک قضیّه حقیقیّه به هیچ وجه استثناپذیر نیست؛ یعنی هر چیزی که شیء بر او صادق است کار خداست؛ هم در مقام آفرینش کار خداست، هم در مقام پرورش کار خداست؛ هم او خالق کلّ شیء است، هم او ربّ کل شیء «ربّ»، یعنی مالکِ مدبّر [و] چون آفرینندهٴ همه خداست، مدبّر همه هم خداست؛ لذا فرموة6 او ربّ العالمین است که ربّی جز خدا نیست.
ایمان و مرگ موجودات عالم به اذن خدای سبحان
بنابراین تمام کارهایی را که خدای سبحان به فاعلهای قریب نسبت میدهد، همان کارها را به خودش نسبت میدهد. خواه در سطح امور عادی، کارهایی را که موجودات طبیعی انجام میدهند، خواه در سطح کارهایی که انسان به عهده دارد، حتی ایمان و مرگ را هم خدای سبحان به اذن خود میداند، میفرماید: ﴿مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّه﴾ ؛ مرگ افراد هم به اذن خداست؛ چون مرگ انتقال از یک نشئه به نشئهٴ دیگر است. از آن جهت که یک شخصی از بین ما میرود، میگوییم: مرده است و از آن جهت که وارد عالم برزخ میشود [و] یک ولایت جدیدی است، این میشود هجرت و انتقال؛ لذا موت قابل خلقت است که خدا مرگ را آفرید. مرگ آن چهرهٴ وجودیاش مطلوب است، نه چهرهٴ عدمیاش. وقتی یک انسانی از نشئه دنیا وارد نشئه برزخ میشود، این انتقالش را موت میگویند [و] این انتقال قابل آفرینش و خخلقت است، فرمود: خدا مرگ را خلق کرد؛ مثل حیات را. آنگاه فرمود: هر کسی هم که بخواهد بمیرد، باید به اذن ما بمیرد؛ ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ؛ چه اینکه ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ بنابراین هر چه که در سطح کارهای انسان است در عین حال که به انسان استناد دارد، در عین حال به خدای سبحان مستند است.
از این بالاتر آنچه که در سطح انبیا(علیهم السلام) انجام میگیرد به نام خارق عادت، معجزات و خارق عادت به تعبیر قرآن کریم «آیه و علامت» هر چه که از انبیا است، این کار هم مال انبیا است، حقیقتاً هم مال خداست. اینطور نیست که اسناد این آیه و معجزه به انبیا از باب اسناد الی غیر ما هو له باشد؛ یعنی اگر ما گفتیم عیسای مسیح(سلام الله علیه) مردهای را زنده کرده است: «حی الموتی» یا خودش گفت: ﴿أُحْیِی الْمَوْتَ﴾ یا خدای سبحان به او استناد داد: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی﴾ اینها اسناد الی غیر ما هو له باشد، بلکه همهٴ این اسنادها الی ما هو له است و همهٴ اینها مبادی قریباند و منشأ اثرند، منتها همین کاری را که خدای سبحان به انبیا(علیهم السلام) نسبت میدهد، به خودش هم نسبت میدهد، میگوید: «این کار، کار من است» از این سطح بالاتر، (یعنی از سطح انسانها؛ خواه انبیا، خواه غیر انبیا(علیهم السلام) بالاتر) جریان فرشتههاست. این بالاتر از نظر سیر بحثی است؛ و گرنه انبیای الهی به مراتب از فرشتهها بالاترند. از نظر سیر بحثی ما وقتی از سطح انسانهای عادی یا غیر عادی که گذشتیم، به فرشتگان میرسیم. میبینیم خدای سبحان کار فرشتهها را هم به خود فرشته نسبت میدهد، هم به خودش نسبت میدهد. میبینیم در یک جا میگوید: این کار را فرشته کرد، در جای دیگر میگوید: این کار را من کردم. در بحث تحدّی به عدم اختلاف گذشت که قرآن سراسر آیاتش هماهنگ و همگون است. در عین حال که یک جا کار را به فرشته نسبت میدهد، در جای دیگر میگوید «این کار من است» با اینکه فرمود: در سراسر قرآن هیچ جا اختلافی ندارد.
بازگشت به بحث (سراسر گیتی، ستاد الهی)
بیانش هم همین است که اگر کار را به فرشته نسبت میدهد، فرشته سپاهی از سپاهیان حق است؛ اگر کار را به انبیا نسبت میدهد، اینها از جنود الهیاند؛ اگر کار را به انسانها نسبت میدهد خود انسانها هم از جنود الهیاند؛ اگر کار را به موجودات طبیعی نسبت میدهد، اینها هم از جنود الهیاند، آنگاه جمعبندی میکند، میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ ؛ آنچه در آسمانها و زمین است، ستاد حق است.
اعضا و جوارح انسان، سپاهیان خدای سبحان
در همان بیان مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «اعلموا عباد الله ان علیکم رصداً من انفسکم و عیوناً من جوارحکم و خفّاظ صدق یحفظون اعمالکم و عدد انفاسکم» آنگاه در بخش دیگر فرمود: «جوار حکم جنوده» ؛ بدانید که اعضا وجوارح شما سپاهیان حق اند. اگر یک وقتی خدای سبحان خواست شما را بگیرد، دیگر نیازی نیست که از قدرتهای دیگر استمداد بشود یا به قدرتهای دیگر دستور بدهد، به همان زمان شما دستور میدهد که شما را بگیرد.. انسان یک حرفی میزند که سقوط میکند، یا به دست شما دستور میدهد که شما را بگیرد، چیزی را امضا میکند که با امضا سقوط خود را امضا کرده است. فرمود: اینچنین نیست که شما از قبضهٴ قدرت حق بیرون باشید، همهٴ اعضا و جوارح شما سپاهیان حقاند؛ «جوار حکم جنوده و خلواتکم عِیانه» ؛ خلوتهای شما جَلوت اوست و اعضا و جوارح شما سپاه حق هست؛ پس اینچنین نیست که کسی بتواند در برابر خدا بایستد؛ چون خودش هم سرباز حق است. اگر خدا خواست او را بگیرد با دستگاه او، او را میگیرد.
سراسر عالم، مظهر جلال و جمال خداوند متعال
اگر همهٴ موجودات سپاه حقاند، آنگاه میتوان گفت که سراسر عالم، جلال و جمال حق را نشان میدهد: ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾ ؛ شما هر جا را بنگرید آیات الهی را میبینید، جایی نیست که خدا را نشان ندهد. اینچنین نیست که شما از اثر بخواهید پی به مؤثّر ببرید که به آن حَلقه نخستین رسیدید، بگوئید: ما به خدا پی بردیم هر چه در عالم هست، نشانهٴ الله است و الآن بحث در مقام فعل خدای سبحان است، بحث در مقام ظهورات خدای سبحان است. آنکه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ است، همه جا ظهور دارد. هر چه در جهان هست، ظهور اوست. گاهی میگوید: «شما این کار را کردید» از این یک قدری رقیقتر میگوید «شما کردید»، ولی من اذن دادم که شما کردید. گاهی از این دقیقتر میگوید: «کننده منم» اینها در طول هم است، نه در عرض هم. هیچ کدام قبلی را ابطال نمیکند؛ مثل اینکه اگر شما بگوییید «من اذن دادم که باصرهام دید» حق گفتید. اگر گفتید «کار هم مال باصره است، هم مال من» حق گفتید و اگر گفتید «خودم دیدم» باز حق گفتید، این سه مرحله اندیشه است. این طور نیست که اینها در عرض هم باشند یا یکی دیگری را ابطال کند؛ لذا قرآن با اینکه این سه مرحله را فرا راه انسانها گذاشت، مع ذلک فرمود: ما حرفمان یک جور است، حرفمان اختلاف ندارد: ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیرا﴾ اب اینکه سه جور از نظر نظام علّی سخن میگوید: هم کار را به موجودات نسبت میدهد، هم میگوید: «آنها هر چه میکنند به اذن من است» هم میگوید «خودم کردم».
مظاهر فعل حق
در جریان وحی ملاحظه میفرمائید ـ که حالا از نمونه بالا مثلاً شاهدی ذکر بشود. در آیهٴ 193 سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ این «باء» برای تعدیه است ﴿نَزَلَ بِهِ﴾؛ یعنی «انزله» یعنی فرشتهای که سراسر امن است و امین است، این وحی را آورده؛ پس چه کسی این وحی را آورده؟ فرشته(سلام الله علیه). او امین است؛ هم امین از جهل است، هم امین از سهو و نسیان؛ پس فرشته آورده [است].
در سورهٴ مبارکه«قدر» میفرماید: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ أَمْرٍ﴾ ؛ هر چه را که فرشتهها میآورند به اذن خداست. در سورهٴ «شعراء» فرمود: این [را] فرشته امین آورد، آنجا سخن از اذن نیست. در سورهٴ «قدر» میفرماید:، به اذن ما آورد. به اذن ما آورد یعنی چه؟ یعنی او اقتضای آوردن دارد، اذن ما برای رفعِ مانع است. وقتی شما میگوید: ما اذن دادیم که فلان شخص این کار را بکند؛ یعنی فلان شخص توان کار را دارد، منتها منوط به اذن ماست؛ پس اقتضا در آن شیء هست، به وسیله اذن، مانع را شما برطرف میکنید. وقتی خدای سبحان میفرماید: به اذن ما میایند یا به اذن ما امور و مقدّرات را میآورند، معلوم میشود اقتضای آوردن در آنها هست، آنها کاری را انجام میدهند، منتها منوط به اذن ماست که ما باید اذن بدهیم که این مربوط به همهٴ امور است، حتی مسئله وحی.
ولی در همین جریان وحی در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیهٴ 23 اینچنین فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾، ، خدا نازل کرده است ﴿کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ﴾ اینجا دیگر سخن از فرشته نیست که در سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ﴾ اینجا سخن از اذن نیست که او آورد به اذن من، مستقیماً سخن از تنزیل حق است که خدا نازل کرد. این سه جور سخن گفتن است، برای اینکه سه جور دید به ما اعطا کند و همه هم یک واقعیّت را میگویند، فرمود: ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ ، نه سخن از فرشته مطرح است، نه سخن از اذن.
در سورهٴ «اسراء» هم فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَل﴾ ؛ یعنی ما این وحی را در صحبت حق نازل کردیم، او هم در صحبت حق آمد که اگر این «باء» بای مصاحبه باشد و اگر این «باء» بای ملابسه باشد؛ یعنی این قرآن در پوشش و لباس حق نازل شد و ما این قرآن را در لباس و پوشش حق نازل کردیم: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَل﴾ باز سخن از فرشته نیست. ما نازل کردیم، این هم نازل شد. دیگر چه کسی او را آورد چه کسی او را تنزّل داد؟ اصلاٌ مطلح نیست؛ پس گاهی میفرماید: من خودم نازل کردم؛ گاهی میفرماید: فرشته به اذن من نازل کشده است. اگر ربوبیّت خدای سبحان نامحدود شد، آنگاه این فرشتهها و سایر موجودات، میشوند مظاهر قدرت حق. اگر مظاهر قدرت حق شدند، اینها آئینههایی هستند که فعل حق را نشان میدهند. نه ذات اقدس الهی را.
منزه بودن ذات اقدس الهی از اادرات حکیم و عارف
ذات اقدس الهی حقیقتی است که نه در دسترس فکر حکیم است، نه در دسترس شهود عارف: «لایدرکه بعد الهمم ولا یناله غوص الفطن» ؛ نه انسان با فکرهای بلند میتواند به کُنه ذات راه ببرد، نه با غواصی در دریای معرفت و شهود، در درونبینی میتواند شاهد حق باشد، آن ذات است که منزّه از ادراک حکیم و عارف است؛ اما به مقدار میسور درکش میسّر است. ولی سخن چون در افعال و اسما و ظهورات فعلی حق است، در این کریمه فرمود: ما نازل کردیم، بدون اینکه سخنی از فرشته باشد.
اذن خدای سبحان، شرط آوردن معجزه
دربارهٴ انبیا هم اینچنین است، در همین آیهای که در پایان بحث دیروز خواند شد، در سورهٴ «مؤمن» که فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾ یک اصل کلی را بیان میکند، فرمود: هیچ پیغمبری آیه نمیآورد. آیه؛ یعنی معجزه که علامت حق باشد، اصولاً کلمه معجزه در قرآن کریم به کار نرفته است، هر چه هست آیه است؛ حالا یا آیهای است که ابتدا همراه وحی و رسالت به پیغمبر داده میشود یا آیه و علامتی است که به درخواست مردم پیغمبر آن را از خدای سبحان میطلبد و میآورد یا به عنوان خاتمه بخشیدن به این درگیریهای مردم و پیغمبر به عنوان علامت عذاب. در هر یک از این موارد آیهای که پیغمبر بخواهد بیاورد، باید به اذن خدا باشد در اینجا دو امر را خدای سبحان عنایت فرمود، تذکر داد: یکی اینکه پیغمبر[صلّی الله علیه و آله و سلّم] حقیقتاً معجزه میآورد؛ یکی اینکه این اعجازش مستقلاً به دست او نیست، به اذن ماست. فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ ؛ تا خدا اذن ندهد او نمیآورد، این اصل کلی است دربارهٴ همه انبیا.
حضرت عیسای مسیح(سلام الله علیه) نمونهای از مظهر صفات فعلیّه حق تعالی
آنگاه دربارهٴ بسیاری از انبیا جریان را به تفصیل بیان فرمود؛ یعنی این اصل کلی را گسترش داد. در سورهٴ «مائده» آیهٴ 110 جریان عیسای مسیح(سلام الله علیه) را که ذکر میکند، میفرماید: ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَعَلَى وَالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً﴾؛ این تکلّم را به خود عیسای مسیح نسبت داد، این اسناد الی ما هو له است، این تکلّم معجزه است. فرمود: تو حرف زدی، منتها به تأیید ما سخن گفتی، به تأیید روح القدس ما تو سخن گفتی؛ ﴿وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی﴾ ؛ تو از گِل به صورت یک پرنده میسازی و این به اذن من است. تو خالقی، اما به اذن من خالقی ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ ؛ همانطوری که من در آفرینش انسان گفتم: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ ؛ با نفخ روح او حیات پیدا کرد. حیات انسانی، تو هم با نفخِ روح به این جسم حیات میدهی، منتها حیات حیوانی؛ ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ ﴿وَتُبْرِئ الْأَکْمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِی﴾ ؛ تو حقیقتاً نابیناها را و کسانی که به بیماری برَص مبتلایند درمان میکنی، شفا میدهی، امّا ﴿بِإِذْنِی﴾ این اقتضا در تو هست، رفع مانع با اذن من حاصل میشود ﴿وَإِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنکَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إلاّ سِحْرٌ مُبِینٌ﴾ .
پس اصل کلی را در سورهٴ «مؤمن» بیان فرمود که هیچ پیغمبری آیه و معجزه نمیآورد، مگر به اذن خدا. نمونههایی از این را به طور تفصیل در سورهٴ «مائده» بیان فرمود که به عیسای مسیح میگوید: این کارها را تو میکنی، تو خالقی، تو شافی هستی؛ منتها به اذن من. خالق از اسمای فعلیّه حق است، نه از اسمای ذاتیه؛ لذا مظهر میطلبد.
اطلاق اسمای فعلیه خداوند
شافی از اسمای فعلیّه حق است، نه از اسمای ذاتیه. اگر گفتند: فلانی ولی الله مظهر شافی حق است، جا برای تعجب نیست. اگر گفتند: فلان ولی الله مظهر خالق است، جا برای تعجب نیست؛ چون خالق صفت ذات نیست، صفت فعل است. وقتی صفت فعل شد از مقام فعل انتزاع میشود. وقتی از مقام فعل انتزاع شد آن مقام میشود مظهر خالق
اهلبیت(علیهم السلام)، مظهر اسمای فعلیه حق تعالی
اگر در سخنان اهلبیت(علیهم السلام) مطالبی در این حد هست که «نحن الاسماء الحسنی» و مانند آن، این را عقل میپذیرد، نقل تأیید میکند. اینها از اسمای فعلیّه حقاند، بر خلاف آن قدرت ذاتی، بر خلاف علم ذاتی، بر خلاف حیات ذاتی و مانند آن که اینها از اسمای ذاتیه حقاند و نامحدودند و فوق اسمای فعلیهاند.
اسناد معجزات به انبیا(علیهم السلام)، اسناد الی ما هو له
آنگاه خدای سبحان در همهٴ این موارد، اذن خود را دخیل میداند. از اینکه فرمود: ﴿مَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه﴾ معلوم میشود انبیا و مرسلین(علیهم السلام) در آوردن معجزه نقشی دارند، اقتضایی دارند، قدرت روحی اینها توان این کار را دارد، منتهی باید به اذن خدا باشد؛ مثل اینکه آب اگر اثر دارد به اذن خداست، آتش اگر اثر دارد به اذن خداست، دارو اگر اثر دارد به اذن خداست، بارش باران و تابش آفتاب اگر اثر دارد به اذن خداست و اگر کسی طرز تفکّرش اشعری بود و قائل به «عادة الله» بود، او همانطوری که «أنبت الرّبیع البقل» را اسناد الی غیر ما هو له میداند، اسناد همهٴ این کارها به فواعل قریب را هم اسناد الی غیر ما هو له میداند [و] وقتی به معجزات هم که میرسد، میگوید: اسناد معجزات به انبیا اسناد الی غیر ما هو له است، در حقیقت خداست، ولی چرا ما این ارتباط طولی اشیا را از بین ببریم؟! اینها هم مظاهر حقاند و جنود حقاند و اسناد این فعلهاغ به این جنود اسناد الی ما هو له است، منتها خود این کار و مبدأ قریب این کار همه و همه زیر پوشش مبادی بالاترند.
مجموعهٴ اقتضا و اذن علتهای قریب توسط خداوند سبحان
لذا خدای سبحان برای اینکه جمعبندی کند، بفرماید: اینچنین نیست که اگر من گفتم «هیچ پیغمبری معجزه نمیآورد، مگر به اذن من» معنایش این باشد که فقط اذن به عهده ماست، رفع مانع و رفع منع به عهدهٴ من است؛ و گرنه اقتضا را آنها خودشان دارند نه، اینچنین نیست. ما اگر گفتیم: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ﴾ این نه به آن معناست که فقط اذنش به دست ماست و اقتضا از آن خود آنهاست یا اگر دربارهٴ عیسای مسیح(سلام الله علیه) گفتیم: ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِی﴾ این نه به آن معناست که احیای «موتی» اقتضایش در اختیار خود عیسی(سلام الله علیه) است، منتها اذنش به دست ماست نه، این هنوز بین راه است؛ یعنی اگر کسی به این حد رسید که فهمید هر کاری از هر مبدأی نشئت بگیرد، بدون اذن خدا ممکن نیست. این یک موحّدِ نیمه راه است، این هنوز به مقصد نرسید؛ یعنی اگر کسی به اینجا رسید که هر موجودی؛ خواه موجود طبیعی، خواه انبیا (که خارق عادت دارند) خواه فرشتگان (که وحی میآورند) هر کس، هر موجودی بخواهد کاری انجام بدهد بدون اذن خدا نمیشود، این نمیهراه توحید است، این پایان راه نیست. قرآن ما را از این مرحله جلوتر میبرد، میگوید: اینکه من گفتم «هر موجودی بخواهد کاری بکند بدون اذن من نیست» این نه به آن معناست که اقتضا را ذاتاً دارد، منتها رفعِ منعش فقط به عهدهٴ من است؛ مثل یک باغبانی که برای آبیاری باغ این سنگها و خاشاکهای سر راه را میگیرد تا آب حرکت کند. این آب در حرکت و جریان از بالا به پایین اقتضا دارد، منتها این باغبان مانع را برطرف میکند، نه اینکه باغبان به این آب اقتضای حرکت و جریان بدهد. خدای سبحان میفرماید: من اینچنین نیستم و عالم هم آنچنان نیست که خودش اقتضا داشته باشد، من فقط رفع منع را به عهده بگیرم، این طور نیست. این طور نیست که اقتضا مال خود انبیا باشد، فقط منوط به اذن من باشد که من اذن بدهم نه، آن اقتضایشان هم مال من است، آن خصیصهای که در درون آنهاست که با آ ن خصیصه کار میکنند، آن هم مال من است.
پرسش ...
پاسخ: نه، تأیید میکند استناد طولی را. اگر چنانچه این شیء بالذات داشته باشد، دیگر استناد طولی ندارد، وقتی بالذات یک امری را واجد است به ما فوق استناد ندارد. اقتضایش اگر بالذات و الاستقلال باشد، دیگر به مافوق استناد ندارد، ولی اگر به عنوان مظهر داشت نه به عنوان استقلال، این طولی را تأیید میکند.
خدای سبحان میفرماید: «و سربازی از سربازان من است، هم به او اقتضا دادم، هم جلوی موانع را گرفتم [و] نگذاشتم مانع اثر کند»؛ لذا در همین آیه محل بحث سورهٴ «مؤمن» اینچنین فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ این نیمه راه بینش توحیدی است. اینکه فرمود: «هیچ پیغمبری معجزه نمیآورد، مگر اینکه خدا اذن بدهد»؛ یعنی اقتضای اتیان معجزه در آنها هست، منوط به رفعِ منع است و من اذن میدهم و مانع را برطرف میکنم اما فرمود: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ﴾ ؛ وقتی دستور اله آمد، کار تمام میشود. معلوم میشود مجموع آن اقتضا و این اذن جمعاً به صورت امر خداست. امر خدا را هم در پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» (در بحث دیروز گذشت) که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این امر خداست که کار ساز است، این امر تکوینی است. امر را خدا مشخص کرد: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾.
ـ تفاوت امر تکوینی با امر تشریعی
این امر نظیر امرهای تشریعی و اعتباری نیست که فرعِ وجودِ مأمور باشد. یک سلسله امرهای اعتباری و تشریعی است که فرع وجود مأمور است؛ مثل ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاة﴾ . تا مأموری نباشد، امری مُتَمشّی نمیشود. انسان به معدوم خطاب نمیکند ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَة﴾. در خطابات شَفَهی هم بالاخره یک شیئی موجود است، بعد برای اعقاب و نسلهای آینده که بالقوّه موجودند، آنها را مفورض الوجود گرفتند و گفتند: شامل آنها میشود یا نه؛ و گرنه انسان به معدوم محض خطاب نمیکند ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَة﴾ امرهای تشریعی و امرهای اعتباری فرع وجودِ مأمور است، امّا امر تکوینی اصل است و مأمور، فرع وجود امر است. وقتی امر شد مأمور یافت میشود، این امر تکوینی است که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ حالا [در نتیجه خدای سبحان به آن موجودِ در علم خود امر میکند و آن موجود علمی عینی میشود، یک راه دیگری است؛ علی ای حال در خارج چیزی به نام مأمور وجود نداشت، به وسیله امر وجود پیدا کرد.
سراسر عالم، وجه خدای سبحان
پس امر خدا را در چند جا، یکی در سورهٴ «یس» مشخص کرد که امر خدا همان آفرینش خداست که به وسیلهٴ «کُن» و آفریدن، شیء در خارج موجود میشود. قهراً این مرحله سوم حل خواهد شد؛ یعنی در عین حال که خدای سبحان آثار را به خود اشیا نسبت میدهد و در عین حال که میگوید: «هر موجودی که اثری دارد به اذن من است» در نتیجه میهگوید هر موجودی که کار میکند، فرمان من است که دارد اجرا میشود: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ﴾ آن وقت این دید نتیجهاش آن است که ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ ، هیچ جایی از وجه خدا خالی نیست.
ظهوری کوری افراد در قیامت
اگر در دعای عرفهٴ سید الشهداء(سلام الله علیه) آمده است که «عمیت عین لا تراک علیها رقیباً» این نفرین نیست، نه یعنی کور باد کسی که تو را نمیبیند [بلکه] یعنی کسی که تو را نمیبیند، کور است، نه کور باد؛ «عمیت عین لا تراک علیها رقیباً» اگر سراسر جهان وجه توست خبْ، اگر کسی وجه تو را نمیبیند کور است و حقیقتاً کور است و این کوریاش در قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ ظاهر میشود، نه در قیامت کسی را کور کنند. کوری افراد در قیامت ظاهر میشود: ﴿مَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلا﴾ نه اینکه در قیامت کسی را کور کنند و آنها هم که اعتراض کردند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنتُ بَصِیراً﴾ جوابش این است که، تو خیال میکردی بصیر بودی، ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذلِکَ الْیَوْمَ تُنسَی﴾ ؛ معلوم میشود نسیان آیات الهی عُمْی است و کوری و این کوری در قیامت ظهور میکند. اگر سراسر جهان نشانهٴ قدرت حق است، کسی این نشانه را نبیند حقیقتاً کور است، منتها این کوری در روز ظهور حق که ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَقُّ﴾ ظهور میکند هر چه در این جهان باشد در حقیقت در روز ظهور حق ظهور میکند، این است که فرمود: ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾ .
اسناد اعجاز به انبیا، اسناد الی ما هو له
بنابراین اصل معجزه را خدای سبحان در عین حال که به انبیای الهی نسبت میدهد و اسناد اعجاز به انبیا اسناد الی ما هو له است، آنگاه میفرماید: خود این کار و انبیا(علیهم السلام) که مبدأ قریب این کارند، همه و همه زیر پوشش ربوبیّت مایند و با همین دید سه مرحلهای، جهانبینی قرآن را شما [ملاحظه] میهفرمایید رد سراسر آیات مطرح است.
گسترهٴ ربوبیت مطلقه خداوند رد خلقت فرزند
مثلاً در سورهٴ «اعراف» آیهٴ 57 و 58 میفرماید: ﴿وَهُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن کُلِّ الَّثمَرَاتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾. و خود انسان را هم خدای سبحان یک گیاهی میداند که میفرماید: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾ ؛ خدا شما را از زمینها رویانید؛ یعنی اگر شما وقتی خوب بنگرید، این اسنانهایی که فعلاً در روی زمین حرکت میکنند؛ مثل درختهای متحرکاند، همه این انسانها در یک قرنِ قبل خاکهای روی زمین بودند، درون باغها افتاده بودند. این خاکهای درون باغها مواد غذایی شد و آمده به بازار و نسل گذشته مصرف کرد و محصولِ مصرفشان انسانهای فعلی شده[اند] و طولی هم نمیکشد که اینها هم باز به صورت خاک مزارع و مراتع درمیآیند که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾ باز هم ﴿وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ امّا در همه این جریان فرمود: شما یک سلسله درختها و گیاهانی هستید که من باغبان شمایم، من شما را رویاندم؛ ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ در عین ح ال که همین کار را به پدر [و] به مادرنسبت میدهد، میگوید: مادر سی ماه رنج کودک را به عهده دارد که ﴿وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً﴾ او بار را حمل میکند، بار را به زمین مینهد، او را شید میدهد و مانند آن. در عین حال کار را به پدر و مادر نسبت میدهد، بعد در عین حال به خودش نسبت میدهد. آنگاه به بدر و مادر هشدار میدهد که کار شما «امناء» است و نه خلقت، مواظب باشید. همانطوری که در بحث کشاورز، به کشاورز فرمود: کار شما حرث است و نه زرع، کار شما نقلِ مکانی این حبّههاست، نه حیات دادن به این حبّههای جامد؛ ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ ، به پدر و مادر هم میفرماید: ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ ؛ کار پدر امناء است، نقل یک ماده «من موضع الی موضع آخر» است (نقل مکانی) آن که این را حیات انسانی میبخشد، خدای سبحان است: ﴿ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾؛ در عین حال که به پدر و مادر بسیاری از این کارها را نسبت میدهد، امّا میگوید: پدر و مادر و کلّ آنچه در این جریان میگذرد، زیر پوشش ربوبیّت مطله است و فرض ندارد که ربوبیّت خدا نامحدود باشد، در قبال ربوبیت خدا نامحدود باشد، در قبال ربوبیّت نامحدود یک موجود دیگری اثری هم بکند؛ اینچنین نیست.
اصل معجزه و اقتضای آن تحت ربوبیت مطلقه خداوند متعال
بنابراین معجزه در حالی که مال انبیا(علیهم السلام) است حقیقتاً، مال خدای سبحان هم هست حقیقتاً در طول هماند و نه در عرض هم و سخن از جَریِ عادت نیست و سخن از آن نیست که انبیا(علیهم السلام) هیچ نقشی ندارند، فقط مورد فعلاند و نه مصدر فعل، بلکه انبیا مصدر فعلاند، قریباند و حقیقتاً کار از اینها صادر است و ساخته است، منتها اصل کار و اقتضای انجام کار، همه و همه به عنایت خدای سبحان است.
ـ اسناد امرهای وجودی عالم به خدای سبحان
قهراً آنچه که در جهان میگذرد (چه بد و چه خوب) اگر چنانچه امر وجودی باشد و نه امر عدمی، به حدّ معصیت نرسد خدای سبحان به خودش استناد میدهد. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 102 اینچنین فرمود: در جریان سِحر که ﴿وَمَا کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِه﴾ فرمود: ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾؛ سحر هم که در عالم انجام میگیرد به اذن خداست. آن طور نیست که ساحر بتواند مستقلاً جلوی اثر چیزی را بگیرد یا به یک امری اثر ببخشد. استجابت دعا اینچنین است، هر چه در عالم واقع میشود به اذن خداست. اگر معصیت و کفر و نفاق باشد ـ که یک امر عدمی است [و] روحاً به یک امر عدمی برمیگردد ـ تخصّصاً خارج است، دیگر احتیاج به اذن ندارد.
نظام علی و معلولی در روایات
این حدیث شریف را هم از کتاب قیّم کافی بخوانیم تا روشن بشود به اینکه نظامی که حاکم بر جهان است، نظام علّی و معلولی است؛ نظیر همان بیانی که از نهجالبلاغه خواند شد. در کتاب شریف کافی (کتاب الحجّه) بعد از باب طبقات انبیا و رسل و ائمه(علیهم السلام) و بعد از این باب که «ان الارض لا تخلوا من حجّة» این باب را مرحوم کلینی مطرح کرد: «باب انّه لو لم یبق فی الارض الاّ رجلان لکان احدهما الحجّة» ؛ یعنی اگر در روی زمین فقط دو نفر باشند: یکی حتماً حجت خداست؛ چون «الحجّة قبل الخلق» ؛ خدای سحبان قبل از اینکه انسانها را بیافریند، حجّت خود را آفریده است. در باب «علم» اصول کافی آمده است که وظیفه علما، تعلیم دیگران است؛ چون خدای سبحان از جُهّال تعهّدِ تعلّم نگرفت؛ مگر اینکه از علما تعهد تعلیم گرفت. بر جُهّال تعلّم را واجب نکرد؛ مگر اینکه بر علما تعلیم را واجب کرده است . اگر کسی بگوید «من عمری زحمت کشیدم درس خواندم» این سخن صحیح نیست، برای اینکه عدّه زیادی هم زحمت کشیدند این درسها را به ما آموختند مگر ما به اساتیدمان چیزی دادیم که اینها را به ما آموختند، ما رایگان در کنار درس آنها نشستیم، الآن وظیفهٴ ماست که به دیگران رایگان تعلیم بدهیم که مستأکل به علم نباشیم؛ و رگنه ممکن است خدای سبحان آن علم را از انسان بگیرد. اگر از انسان نگرفت، بالأخره از بیت و از خاندان او میگیرد. خیلیها مایلاند که فرزندشان از اهل علم باشد، خدا این توفیق را نمیدهد. با علم نمیشود به عنوان یک کالای مادّی برخورد کرد.
خلق عالِم قبل از جاهل
در همان حدیث شریفه آمده است که «الحجّة قبل الخلق» فرمود: خدای سحبان قبل از اینکه جاهل خلق کند عالم خلق کرد؛ قبل از اینکه امّت بیافریند، امام خلق کرد. فرمود: قبل از اینکه متعلّم خلق کند، معلّم آفرید خب، اوّل آدم را آفرید بعد انسانهای دیگر را اینچنین نیست که بر دیگران تعلشم واجب باشد، امّا بر علما تعلیم واجب نباشد، این فرض ندارد که بر آنها تعلشم واجب باشد، امّا بر علما تعلیم واجب نباشد. در همانجا حضرت فرمود: «الحجة قبل الخلق» در این باب هم آمده است که اگر دو نفر روی زمین باشند، یقیناً یکی حجّت خداست.
ـ وجود علل و اسباب در سراسر عالم
حدیث هفتمی که در این باب مطرح است این است: «عن ابی عبدالله(سلام الله علیه) انه قال: ابی الله أن یجری الأشیاء الاّ بأسبابٍ» این یک ابای تکوینی است؛ یعنی سنّت خدا بر این است که مسقیماً کار نکند. سنّت خدا بر این نیست که اگر خواست کسی سیراب بشود با یک اراده او را سیراب کند نه؛ گرچه خدا مطعم است و ساقی: ﴿یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ﴾ ، امّا بالاخره غذا آفرید [و] به ما هم گفت: غذا تهیه کنید و غذا بخورید تا سیر بشوید. آب خلق کرد، به ما فرمود: آب بیاشامید تا سیراب بشوید؛ ﴿یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ﴾ که خدا مطعم است و خدا ساقی است، از راه علل و اسباب است، منتها آن علل و اسباب به نحو تفویض نیست که از قدرت خدا رها شده باشد، اینها همه و همه در زمام خدای سبحان است. «ابی الله ان یجری الأشیاء إلاّ باسباب فجعل لکل شیء سبباً» ؛ هر چیزی یک سبب خاص دارد. «وجعل لکلّ سبب شرحاً» ؛ برای هر سببی هم یک گسترشی هست، یک شرح و بسطی هست، یک مقام تفصیلی هست. «وجعل لکل شرح عَلَماً (او عِلْماً)» ؛ برای هر شرحی یک علامت قرار داد که عدّهای قرائت کردهاند. مرحوم مجلسی و دیگران دو احتمال دادهاند در این علَم و علْم یا نه، برای هر شرحی یک دانش و نشانه است: «وجعل لکلّ شرح علماً». «وجعل لکل علم باباً ناطقاً» ؛ برای هر علمی یک درِ گویا و یک کلید گویایی قرار داد که «عرفه من عرفه و جهله من جهله» ؛ اگر کسی آن کلید را بلد بود، راه به علم دارد [و] اگر کسی آن کلید را بلد نبود، راه به آن علم ندارد. «ذاک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نحن» ماییم که خلاصه کلیددار عالمیم. برای سراسر جهان، علل و اسباب است.
انبیای الهی، کلیددار عالم
برای همهٴ آنها یک دری است. برای هر دری هم یک کلید است و ما کلیددار عالمیم. اگر «وعنده مفاتیح الغیب» 4 مفتاحهای غیب پیش خداست یا مَفتح و مخزن غیب پیش خداست و انبیای الهی موجودات عند اللهیاند؛ پس کلیددار عالماند.
ـ بازگشت به بحث (اصل معجزه و اقتضای آن تحت ربوبیت مطلقه خداوند متعال)
امّا اینچنین نیست که این کار بالاستقلال باشد و به اقتضای ذاتی باشد که از حیطهٴ قدرت خدا بیرون باشد و آن چنان هم نیست که اگر کسی گفت امام(سلام الله علیه) فلان معجزه را انجام داد، از باب تفکر یک اشعری اسناد الی غیر ما هو له باشد.
نتیجه
از اینجا چند مطلب استفاده میشود (از این حدیث شریف): یکی اصل نظام علشی و معلولی که عالم بر اساس علّیّت و معلولیّت حرکت میکند؛ یکی اینکه برای هر علشت و معلول یک راه شناسایی مشخصی است؛ یکی اینکه اهل بیت عصمت و طهارت، کلیددار نظام علشت و معلول هستند. اینکه در زیارت جامعه است: «من اراد الله بدأ بکم» اینچنین است و یکی اینکه خود اهلبیت(علیهم السلام) و شعاع قدرت آنها و نظام علّی و معلولی، همه و همه زیر پوشش ربوبیّت ربش العالمین است که اگر ربوبیّت او نامحدود باشد، خلأی نیست که دیگری او را حفظ کند. آنگاه چند مطلب استفاده میشود. اگر گفته شد: ﴿أَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَی﴾ این با بحثهای گذشته سازگار است، هر کسی مهمان عمل خودش است، منتها همانطوری که اصل وجود او به ایجاد حق متّکی است، وجود کار او هم به ایجاد حق متّکی است. ﴿أَن لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاّ مَا سَعَی﴾ و مانند آٴ به این معنا نیست که انسان در سعیش مستقل است. اگر در سعیاش مستقل باشد که خطر تفویض در کار است و خطر تفویض بیشتر از مفسده جبر است.
انسان، همواره تحت قدرت حق تعالی
اوامر و نواهی خداوند متعال به انسان و عقاب و ثوابش هم روشن است؛ چون انسان که دارای اختیار است، همیشه سر دو راهی ایستاده است، چون یک موجود دو بعدی است میتوان او را مکلّف کرد. انسان مجبور است که غذا بخورد، مجبور است که مسکن داشته باشد، مجبور است که لباس داشته باشد. کسی نیست در عالم بگوید که من نمیخواهم غذا بخورم، من نمیخواهم آب بخورم، مجبور است این کارها را داشته باشد؛ امشا مجبور نیست از راه حرام غذا را بخورد. علل و عوامل خارجی او را وادار میکنند که حتماً غذا بخورد و حتماً آب بنوشد، اما این غذا را از دو راه میشود تعیین کرد، این آب را میشود از دو راه تعیین کرد: حلال و حرام. انسان همیشه سر این دو راه ایستاده است که ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ اگر یک وقتی طبق بعضی از علل قهری راه یک جانبه بود؛ یعنی راه حلال بسته بود، آن مضطر بود که حرام بخورد، آنجا جای تکلیف هم نیست: «رفع [عن امتی] ... ما اضطروا [الیه]» ایجاب بر تکلیف نیست.
اگر یک وقتی انسان سر دو راه نبود، فقط یک راه داشت، مجبور شد حرام بخورد، اینجا جای تکلیف نیست. اینکه فرمود: «رفع عن امّتی تسع» یکی از این «تسعهٴ مرفوعه» همان تکلیف «حالَ الاضطرار» است که «رفع ما اضطرّوا» و آنچه هم که ما به عنوان وجدان خارجی استقلال میکنیم، هرگز تفویض نیست؛ چون ما توحید را با جانمان لمس و درک میکنیم. ما اگر خود را مستقل ببینیم که میشود مفوّضه، تفویض. مستقل دیدن به این معنا که منقطع از ربوبیت حق باشیم، این با تفویض سازگار است نه با امر بین الامرین، ما همیشه خود را در مهار قدرت خدای سبحان مییابیم.
ـ بازگشت به بحث (اسناد امرهای وجودی عالم به خدای سبحان)
خدای سبحان هم ما را و هم کارهای حلال ما را آفرید: ﴿خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ . آن وقت انسان اگر با دید وسیع نگاه کند، میبیند همهٴ این کارهای خیر که امر وجودی است، سراسر یکسره به خدای سبحان استناد دارد، امّا کارهای شرّ و معصیت، چون بین راه است و ناقص است و نمیماند، به خدای سبحان استناد ندارد. آن گاه بر اساس آیهٴ سورهٴ «نحل» میگوید: ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ ، هر کار خیری که از او صادر بشود، میگوید: این جزء نعمت خداست و همهٴ نِعم در طول یکدیگر به خدای سبحان منتهی میشود، آن گاه برای انجام یک فریضهٴ الهی، خود را عهدهدار شکر مییابد، میگوید: خدا را شکر که این کار خیر به دست من انجام گرفته است. خود را طلبکار نمیبیند، همیشه خود را شاکر مییابد، طلبکار نمیبیند. منم که این کار را انجام دادهام و مانند آن
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است