قسمت چهارم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای حسین حاتمیان
«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب میشوند.
در این قسمت روایت تجربهی نزدیک به مرگ آقای حسین حاتمیان را میشنویم:
- افتادن از ارتفاع و دیدن عدهای که یک طرف جمع شدهاند و هرکس چیزی میگوید
- به طرف آنها رفته و کمی ارتفاع گرفته و از بالا جسم خود را دیدن و در آن لحظه متوجه اتفاق شدن
- به محض نگاه کردن به سمت راست ناگاه خود را در محیطی جدید و جذاب یافتم که همه چیز حتی درخت و سبزه و آب حس داشت و شعور داشت و حرف میزد و همه به من خوشامد میگفتند
- صدایی از فاصله نزدیک با من صحبت کرد و خانهای را در فاصله دورتر نشانم داد و گفت اینها مال توست. آیا می خواهی آنجا را ببینی و به محض اینکه گفتم آره دیدم به آن نزدیک شده ام و از بالا آن را تماشا کردم
- دوباره پرسید آیا جای دیگری را هم میخواهی ببینی؟ گفتم پدر و برادرم را در فاصله نزدیک به هم از دست داده ام و دوست داشتم آنها را هم می دیدم و ناگهان در همان لحظه از فاصله یکی دو متری آنها را دیدم هرچند آنها مرا نمی دیدند و احساسی به قلب من وارد شد که وضع و حالشان خوب است
- اینبار چند نفر از دوستان و آشناها را به من نشان دادند که با درک وضعیت آنها مثل یک کاغذ سفید که مچاله میشود له شدم و ضجه و فریاد زدم. برخی مرده بودند ولی برخی از آنها هنوز زنده بودند و بعد از برگشتن به این دنیا به سراغشان رفتم که تورا به خدا برگردید و سراغ دزدی و مال حرام نروید
- آخرین نفری را که نشانم دادند برادر همسرم بود که با دیدن وضعیت او از آن عذاب نجات پیدا کردم و به آرامش رسیدم
- از من پرسید هر روز صبح به چه کسانی سلام می دادی؟ و من عادت داشتم هر روز قبل نماز صبح به 14 معصوم سلام بدهم و آنجا گفت می دانستی جواب سلام واجبه؟ تا گفتم آره، روبرویم یک خانه کاهگلی زیبا دیدم. معصومین(ع) به حالت نیم دایره داخل بودند ولی اجازه نداشتم جلوی در بروم. با آنها سلام و علیک کردم و جوابم را دادند. آنجا حس کردم اول مظلوم عالَم مولا امیرالمومنین(ع) است. یکی از حضرات بیرون آمد و مرا با نام حسین داننده خطاب کرد. دلیلش را سوال کردم و فرمود چون درباره ما مشغول تحقیق و مطالعه هستی. شخصیت و قامت ایشان را می دیدم اما چهره ای نمی دیدم. پرسیدم شما که هستید؟ فرمود: من امام جعفر صادقم. و من به حالتی که بیفتم به پای ایشان افتادم. فرمود می خواهیم تو را برگردانیم و من حس می کردم انگار می خواهند مرا به جهنم برگردانند
- قبل از این دیدار با حضرات، یکی از بستگانم را نشانم داده بودند که عروس خانمی بود که تازه عقد کرده بود و دیدم از بلندی افتاد و به رحمت خدا رفت. به امام (ع) عرض کردم آقاجان به من یک عزیزی را نشان دادهاند که قرار است بمیرد و او هنوز زنده است. حضرت با دست اشاره کردند که دو سال دیگر از دنیا خواهد رفت. به حضرت التماس کردم که این دختر هنوز جوان است و تازه عقد کرده. فرمود: تقدیرش این است. به پدر و مادرش بگو زیاد برای سلامتی اش دعا کنند و برایش قربانی بکنند. سپس حضرت دست بر سر من گذاشتند و در همان لحظه چشم باز کردم و دیدم در خانه خودمان هستم
«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب میشوند.
در این قسمت روایت تجربهی نزدیک به مرگ آقای حسین حاتمیان را میشنویم:
- افتادن از ارتفاع و دیدن عدهای که یک طرف جمع شدهاند و هرکس چیزی میگوید
- به طرف آنها رفته و کمی ارتفاع گرفته و از بالا جسم خود را دیدن و در آن لحظه متوجه اتفاق شدن
- به محض نگاه کردن به سمت راست ناگاه خود را در محیطی جدید و جذاب یافتم که همه چیز حتی درخت و سبزه و آب حس داشت و شعور داشت و حرف میزد و همه به من خوشامد میگفتند
- صدایی از فاصله نزدیک با من صحبت کرد و خانهای را در فاصله دورتر نشانم داد و گفت اینها مال توست. آیا می خواهی آنجا را ببینی و به محض اینکه گفتم آره دیدم به آن نزدیک شده ام و از بالا آن را تماشا کردم
- دوباره پرسید آیا جای دیگری را هم میخواهی ببینی؟ گفتم پدر و برادرم را در فاصله نزدیک به هم از دست داده ام و دوست داشتم آنها را هم می دیدم و ناگهان در همان لحظه از فاصله یکی دو متری آنها را دیدم هرچند آنها مرا نمی دیدند و احساسی به قلب من وارد شد که وضع و حالشان خوب است
- اینبار چند نفر از دوستان و آشناها را به من نشان دادند که با درک وضعیت آنها مثل یک کاغذ سفید که مچاله میشود له شدم و ضجه و فریاد زدم. برخی مرده بودند ولی برخی از آنها هنوز زنده بودند و بعد از برگشتن به این دنیا به سراغشان رفتم که تورا به خدا برگردید و سراغ دزدی و مال حرام نروید
- آخرین نفری را که نشانم دادند برادر همسرم بود که با دیدن وضعیت او از آن عذاب نجات پیدا کردم و به آرامش رسیدم
- از من پرسید هر روز صبح به چه کسانی سلام می دادی؟ و من عادت داشتم هر روز قبل نماز صبح به 14 معصوم سلام بدهم و آنجا گفت می دانستی جواب سلام واجبه؟ تا گفتم آره، روبرویم یک خانه کاهگلی زیبا دیدم. معصومین(ع) به حالت نیم دایره داخل بودند ولی اجازه نداشتم جلوی در بروم. با آنها سلام و علیک کردم و جوابم را دادند. آنجا حس کردم اول مظلوم عالَم مولا امیرالمومنین(ع) است. یکی از حضرات بیرون آمد و مرا با نام حسین داننده خطاب کرد. دلیلش را سوال کردم و فرمود چون درباره ما مشغول تحقیق و مطالعه هستی. شخصیت و قامت ایشان را می دیدم اما چهره ای نمی دیدم. پرسیدم شما که هستید؟ فرمود: من امام جعفر صادقم. و من به حالتی که بیفتم به پای ایشان افتادم. فرمود می خواهیم تو را برگردانیم و من حس می کردم انگار می خواهند مرا به جهنم برگردانند
- قبل از این دیدار با حضرات، یکی از بستگانم را نشانم داده بودند که عروس خانمی بود که تازه عقد کرده بود و دیدم از بلندی افتاد و به رحمت خدا رفت. به امام (ع) عرض کردم آقاجان به من یک عزیزی را نشان دادهاند که قرار است بمیرد و او هنوز زنده است. حضرت با دست اشاره کردند که دو سال دیگر از دنیا خواهد رفت. به حضرت التماس کردم که این دختر هنوز جوان است و تازه عقد کرده. فرمود: تقدیرش این است. به پدر و مادرش بگو زیاد برای سلامتی اش دعا کنند و برایش قربانی بکنند. سپس حضرت دست بر سر من گذاشتند و در همان لحظه چشم باز کردم و دیدم در خانه خودمان هستم
کاربر مهمان
کاربر مهمان