display result search
منو
تفسیر آیه 200 سوره آل‌عمران _ بخش دوازدهم

تفسیر آیه 200 سوره آل‌عمران _ بخش دوازدهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 2 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آل‌عمران _ بخش دوازدهم"
- تبیین جایگاه بحث آزادی از نظر علامه طباطبایی
- تبیین آزادی از منظر فلسفی، اخلاقی، عرفانی و حقوقی
- لازمه برهان عقلی برای تشخیص معجزه و سحر


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾

تبیین جایگاه بحث آزادی از نظر علامه طباطبایی(ره)
نهمین فصل از فصول پانزده‌گانه‌ای که ذیل این آیه کریمه، در کتاب شریف المیزان مطرح شد معنای حریّت است ، زیرا فرد که با جامعه زندگی می‌کند، در جمع زندگی می‌کند آیا از حریّت برخوردار هست یا نه و هر فردی آزاد است یا نه، جامعه بنا بر اینکه یک وجود جدایی داشته باشد آن هم از حریّت برخوردار است یا نه، معنای حریّت و حدود حریّت، اقسام حریّت و شئون و شعب حریّت، باید اینجا مطرح بشود، که این بحث آزادی یک مقدار در ذیل کریمه ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ مطرح شد، بخشی هم در ذیل فصل چهاردهم از این فصول پانزده‌گانه به خواست خدا مطرح می‌شود. اما آنچه در ذیل فصل نُه می‌توان به طور خلاصه بیان کرد، این است که آزادی، یک بحث عقلی دارد که کتابهای فلسفه و کلام مطرح است. یک بحث اخلاقی دارد که در کتابهای اخلاق، معنون است. یک بحث عرفانی دارد که اهل معرفت، آن را عنوان می‌کنند. یک بحث حقوقی دارد که قانون‌دانها از او یاد می‌کنند که آزادی عقلی، غیر از آزادی اخلاقی و غیر از آزادی عرفانی و غیر از آزادی حقوقی است.

تبیین آزادی از منظر فلسفی، اخلاقی، عرفانی و حقوقی
اما آن آزادی که در کتابهای عقلی، چه در فلسفه و چه در کلام مطرح است این است، که آیا انسان مجبور است یا مُفَوّضْ، جبر حق است یا تفویض یا نه جبر حق است و نه تفویض، بلکه انسان آزاد است و مختار، این یک بحث تکوینی است، نه بحث اخلاقی است و نه بحث قانونی و حقوقی و قراردادی. در آنجا روشن شد که انسان، نه مجبور است که اسناد فعل به انسان مجاز باشد و نه مُفَوّضْ است که اسناد فعل به انسان به نحو استقلال باشد، بلکه هم جبر باطل است هم تفویض و آنچه حق است امر بین‌الامرین است که از او به عنوان اختیار و آزادی در انتخاب یاد می‌شود که این آزادی، در کتابهای عقلی مطرح است و کسانی که قائل به جبر تاریخ و مانند آن‌اند، نظیر کسانی که تفکر اشعری دارند، انسان را آزاد نمی‌دانند، آن بحث و اقوال آن بحث، از این حوزه تفسیر بیرون است. آن در ذیل آیات کریمه‌ای از قبیل ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ ، ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر﴾ و امثال ‌ذلک مطرح است. آن بحث نفی جبر و تفویض و اثبات آزادی، در ذیل آن آیات یاد شده مطرح است.
قسم دوم، آزادی اخلاقی است که این آزادی اخلاقی را قرآن و روایات، به انسانها آموختند تا انسان گرفتار رذایل اخلاقی نباشد، یک انسان طمّاع آزمند، آزاد نیست. یک انسان متکبر، آزاد نیست. آزادی از رذایل اخلاقی، این در کتابهای اخلاقی مطرح است و به عنوان یک فضیلت اخلاقی مورد بحث است، این دو قسم. از این بالاتر آزادی است که اهل معرفت ذکر می‌کنند و آن آزادی عارفانه است، نه زاهدانه و آن اینکه انسان، از هر چه رنگ تعلّق پذیرد، بلکه بالاتر، از هر چه رنگ تعیّن پذیرد آزاد باشد. چیزی او را به خود جذب و جلب نکند، برای انسان چیزی جزء خدا که مطلق محض است جاذبه‌ای نداشته باشد، این می‌شود آزادی که عارف، دنبال اوست و احیاناً اگر در کتابهای اخلاقی مطرح می‌شود، به عنوان یک اشاره از او می‌گذرند، این اوج اخلاق است و در محور یافته‌های اهل معرفت. قسم چهارم، آزادی حقوقی است که قانون دانها از او یاد می‌کنند که مواد قانونی باید طرزی تدوین بشود که اجرایش مستلزم برخورد حقوقی نباشد یا انسان در کیفیت بهره‌برداری از مواهب طبیعی تا حدی آزاد است که مزاحم با حق دیگری و دیگران نباشد. مسئله «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» در همین محدوده، قابل اجراست و مانند آن، که این آزادی حقوقی است و قانونی، این یک بحث که آزادی اقسامی دارد و بعضی از اقسامش خارج از محلّ بحث است و بعضی از اقسام دیگر، مانند آزادی عرفانی و آزادی اخلاقی و آزادی حقوقی، اینها داخل در بحث است.

محدود بودن آزادی انسان
مطلب دیگر آن است که انسان گرچه آزاد هست ولی همان دستگاه آفرینش که به او میل و اراده داد، همان دستگاه آفرینش، اراده او را هم تحدید کرد یعنی انسان آن قدرت را ندارد که همه چیز را اراده کند، آن قدرت را ندارد که همه جا اراده کند، بلکه اراده‌های او محدود است. به مقداری که اراده او محدود است، بر همان مقدار تلاش و کوشش می‌کند که کار انجام بدهد ولی وقتی در محیط جامعه زندگی می‌کند، گذشته از آن تحدید طبیعی، یک تحدید قانونی هم جلوی رهایی او را می‌گیرد که هر چه به دلش خطور کرد عمل بکند، این‌چنین نیست. پس او دو تا حد و دو تا منع دارد؛ یک منع طبیعی دارد و یک منع قانونی دارد. منع طبیعی آن است که ولو تنها هم زندگی بکند، این‌چنین نیست که بتواند «فعال ما یشاء» باشد یا اراده‌های گزاف داشته باشد ولو تنها هم روی زمین زندگی بکند، قلمرو اراده او محدود است. قسم دوم تحدید قانونی است که قانون را محدود می‌کند و آن همین است که بهره‌برداری از منابع و مواهب طبیعی، چون برای همگان است، هر کس بخواهد به میل و اراده خود استفاده کند، مزاحم دیگری خواهد بود، لذا قانونی برای تعدیل این اراده‌ها و امیال و خواسته‌ها تدوین می‌شود که این قانون، برای تنظیم این اراده‌ها، جنبه تحدیدی دارد که این اراده‌ها را محدود می‌کند.

تفاوت حقیقت آزادی در جهان‌بینی توحیدی و مادّی
مطلب بعدی؛ مطلب سوم آن است که آزادی یک چیز بسیار خوبی است و هر انسانی هم او را می‌پسندد، نظیر سعادت [که] مفهومش روشن است و اصلش هم مطلوب؛ اما عمده، تفسیر آزادی است که حریّت ما هی و چون حریّت وصفی از اوصاف نفسانی است و صفت انسان است، اگر انسان‌شناسیها فرق کرد، قهراً معنای حریت و تفسیر حریّت هم فرق می‌کند، چه اینکه اگر انسان‌شناسی فرق کرد، معنای سعادت و تفسیر سعادت هم فرق می‌کند. اصل مفهوم سعادت، چیز روشنی است و این سعادت، بما لها من المفهوم، مطلوب هر انسانی هم هست. عمده، تفسیر این سعادت است، چه اینکه عمده، تفسیر حریّت است و تفسیرها بر آن جهت مختلف است که اینها از اوصاف انسانی به شمار می‌آیند و اگر انسان‌شناسی فرق کرد، یقیناً در تفسیر این اوصاف هم اختلاف‌نظر پیدا می‌شود. دو تا دید قبلاً در فصلهای گذشته مطرح شد، یک دید جهان‌بینی الهی بود که در عالم مبدئی هست، معادی هست، وحی و نبوت و رسالتی هست و انسان دارای روح است و مسافری است که عوالم را پشت‌سر گذاشته و عوالمی را در پیش دارد و با مرگ نابود نمی‌شود و از نشئه‌ای به نشئه دیگر منتقل می‌شود با ابدیت همراه است و مانند آن. دید دیگر این بود که جهان همین نشئه محسوس است و لا غیر، مبدأ و معاد و آغاز و انجامی برای جهان نیست و حقیقت انسان را هم میلاد و مرگ تشکیل می‌دهد و لا غیر، قبل از میلاد، مسئله ماده و تطورات ماده را پشت‌سر گذاشت، بعد متولد شد، سرانجام هم می‌میرد ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا﴾ و دیگر هیچ. براساس این دو بینش، دو تا منطق هم حکومت می‌کرد: یکی منطق احساس و سود بود؛ یکی منطق عقل و حق بود. براساس همان دو جهان‌بینی و دو طرز فکر، دو گونه تفسیر هم درباره حریت هست که حریّت و آزادی چیست، قهراً آنها که جهان را در ماده خلاصه می‌کنند و انسان را هم یک موجود مادی می‌پندارند، آزادی را همان رهایی می‌پندارند به عکس، آنچه را یک عارف یا زاهد، بند می‌داند، یک انسان مادی او را آزادی می‌پندارد، چه اینکه آنچه را که انسان مادی، آزادی می‌پندارد، در نزد یک عارف یا زاهد، بند است. ممکن است انسانی بگوید من در انتخاب راه، رها هستم؛ خود را به هر عادتی می‌تواند معتاد کند، این‌چنین خیال کرده است ولی اعتیاد به هر عادت، بندی است در روی دست و پا و انسان معتاد، رق است نه آزاد، حالا به هر عادتی؛ هر چه که او را از این مسیر لقای حق باز می‌دارد، به هر چه رنگ تعلق داشت او دل بست، می‌شود بندهٴ او، نه آزاد. پس آنچه را که یک انسان مادی آزادی می‌پندارد، نزد یک حکیم فرزانه بردگی است و آنچه را که یک عاقل فرزانه، بردگی می‌داند، یک انسان مادی آزادی می‌پندارد.

تبیین معنای حقیقی آزادی
خب اما دید اسلام؛ اسلام چون اساسش همان‌طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید بر توحید بود و اخلاق صالح را هم به عنوان ساقه و تنه این شجرهٴ طوبای توحید می‌داند و شاخه و میوه‌هایش را اعمال و فروعات می‌داند، انسان را به یک بندگی دعوت می‌کند و بقیه آزادی، یعنی بنده حق بودن و از تعلق به غیر خدا آزاد شدن، این اصل دعوت است که انسان را به عبودیت الله دعوت می‌کند، در مرحله اعتقاد در مرحله اخلاق و در مرحله اعمال و قانون و از غیر خدا او را آزاد می‌کند. این اساس، در همه شئون هست. نسبت به هر فردی از افراد جامعه هم این حکم را دارد؛ اما نسبت به عقیده، از آن جهت که عقیده یک امر علمی است، اگر مبادی‌اش در نفس پیدا شد، آن تصدیق پیدا می‌شود و اگر مبادی‌اش در نفس پیدا نشد، آن تصدیق پیدا نمی‌شود، پس عقیده، یک امر تحمیلی نیست؛ کسی را وادار کنند به اینکه به یک امر معتقد بشود، قابل تعبد نیست. اعمال، چون بنای عملی است قابل تعبد هست ولی افکار، چون به براهین تکیه می‌کند، دست خود انسان هم نیست که شخص بخواهد عقیده‌ای را بر خود تحمیل کند یا عقیده‌ای را از خود بکند، نه اثبات عقیده، نه سلب عقیده در دست هیچ کس نیست ولو خود شخص. اگر مقدمات علمی مطلبی فراهم شد که آن شخص به نتیجه، معتقد می‌شود و اگر مقدمات علمی امری فراهم نشد که این شخص به آن نتیجه، معتقد نخواهد شد. نه قابل تحمیل است از راه غیر، نه قابل سلب و اثبات است از ناحیه خود شخص، از این جهت ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ یعنی عقیده، قابل تحمیل نیست؛ نه می‌شود بر کسی واجب کرد که تو این مطلب را بفهم و نه می‌شود بر کسی تحریم کرد که تو این مطلب را نفهم، آن علم بما هو علمٌ که تصدیق است. البته، ایمان غیر از علم است، غیر از آن تصدیق علمی است.

تفاوت علم و ایمان
در بحثهای قبل هم بین این دو مطلب فرق گذاشته شد. یک مطلب آن است که بین موضوع و محمول، پیوندی است که این پیوند بین موضوع و محمول، این گره باعث می‌شود که قضیه را عقد می‌گویند. اینکه در کتابهای منطقی از قضایا به عنوان عقود یاد شده است، سرّش همین است که موضوع و محمول به هم گره خورده است، چون موضوع و محمول به هم گره خورده است، قضیه را عقد می‌نامند، قضایا را عقود می‌گویند این یک گره این گره، که بین موضوع و محمول هست که انسان بگوید و بفهمد که الف، باء است، این دست هیچ کس نیست. اگر مبادی فراهم شد که شخص می‌فهمد الف، ‌باء است و اگر مبادی، فراهم نشد که نمی‌فهمد، این یک گره. دوم اینکه اگر مطلب علمی حاصل شد، بین موضوع و محمول گره خورد یعنی عقد و قضیه حاصل شد، بین نفس و عصاره این قضیه، یک گره دیگری است که این را می‌گویند اعتقاد و ایمان، این فعل اختیاری نفس است این به نام ایمان است. ایمان، غیر از فهم است، اگر مقدمات مطلبی فراهم شد، هیچ کس نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم، چه بخواهد چه نخواهد او مطلب را فهمیده است ولی می‌تواند بگوید این مطلب، حق است ولی من او را قبول ندارم، ایمان نمی‌آورم. گردن نهادن به نام ایمان است، این بین نفس و عصارهٴ آن علم گره زدن و عقیده پیدا کردن این به نام اعتقاد است. این دومی، ایمان است و آن اولی، علم. آن اولی که علم است مبادی قهری دارد؛ مبادی خاص دارد. دومی که ایمان است، مبادی اختیاری دارد. یک وقت است کسی، مطلب برای او روشن می‌شود ولی مع‌ذلک نمی‌پذیرد. نظیر آنچه آل‌فرعون مبتلا بودند ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾ نفس اینها مستیقن بود و یقین داشت، بعد از آن معجزات کلیم حق، فهمید حق با موسای کلیم است و موسای کلیم(علیه السّلام) به او گفت: ﴿قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ﴾ ؛ فرمود تو فهمیدی که این معجزات را جز خدا، کسی اقامه نکرده است. خب، چرا ایمان نمی‌آوری. هر کسی در درون خودش شعبه‌ای از فرعونیت را دیده و دارد، الا اُوحدی از انسانها. هر کسی در بعضی از مسائل تجربه کرده است، در مباحثات [و] در مناظرات علمی با اینکه فهمید حق با رقیب اوست؛ اما حاضر نیست تسلیم بشود، تلاش و کوشش می‌کند که بگوید حرف رقیب، باطل است بر فرض هم که نتوانست ثابت بکند، می‌گوید از راه دیگر، حرف خودش [را] هم باز توجیه بکند، این همان خوی فرعونیت است؛ انسان با اینکه فهمید حق با رفیق اوست ولی حاضر نیست ایمان بیاورد. ایمان، یک فعل اختیاری است بین نفس و عصاره آن علم، این گره دوم و عقد دوم را اعتقاد می‌گویند، این البته فعل اختیاری است، بر انسان واجب است، ترکش حرام است، زیر پوشش تکلیف هم هست.

رابطه علم و ایمان با اختیار
پرسش:...
پاسخ: بله اعتقاد به قلب، اصلش است، آن‌وقت عمل به ارکان و اقرار به لسان هم جزء فروعات این اعتقاد است. اصل اعتقاد، جزء ایمان است و تحصیلش واجب است و زیر پوشش تکلیف، علم جنبه مقدمی دارد. بنابراین بین علم و ایمان باید فرق گذاشت. اصل مسئلهٴ علم آن قابل اکراه نیست، قابل تکلیف هم نیست مگر به مقدماتش به انسان بگویند برو تأمل کن تدبر کن، مطالعه کن درس و بحث داشته باش، که این امر اختیاری به مقدمه است، لذا از آن جهت، قابل تکلیف است و اما ایمان خود ایمان، بما هو ایمان؛ قابل تکلیف است یعنی فعل اختیاری نفس است، بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است؛ انسان می‌تواند ایمان بیاورد، بعد از اینکه حق، برایش روشن شد و می‌تواند ایمان نیاورد، با اینکه حق برایش روشن شد و اما مسئله فهمیدن یک فعل اختیاری نفس نیست یعنی بعد از اینکه حق روشن شد، مقدمات فراهم شد انسان چه بخواهد و چه نخواهد می‌فهمد. آن فهم است که قابل تکلیف نیست؛ اما ایمان قابل تکلیف است، فهم هم چون فعلی است از مقدمات پیدا می‌شود و «امتناع باختیار لا ینافی الاختیار، ضرورت بالاختیار لاینافی الاختیار» فعلی که دارای مقدمات اختیاری است، از آن جهت قابل تکیلف است لذا، ‌«طَلَبُ العِلْم فَرِیضَة‌» شد.

مراد از ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾
خب؛ پس ایمان، با علم دو مطلبی است کاملاً از هم جدا، این ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ درباره اصل علم بله اکراه‌پذیر نیست یعنی اصل فهم، به هیچ وجه قابل اکراه نیست نه قابل اثبات است نه قابل سلب، این یک. اما ایمان فعل اختیاری است، قابل تکلیف است که شارع مقدس انسان را مکلف بکند به ایمان آوردن؛ اما کسی بخواهد با سرنیزه و زندان و شلاق، کسی را مؤمن کند یا کافر، این مقدور هیچ کس نیست، چون از آن امر قلبی که کسی خبر ندارد، مگر با اقرار به زبان بخواهد از کسی چیز بفهمد وگرنه آن اعتقاد یعنی گره‌ بستن بین نفس و عصاره آن مطلب علمی، این مقدور کسی نیست تا این را ایجاد بکند یا ایجاد نکند، فقط به دست خود شخص است. فتحصل که علم به نتیجه، بعد از علم به مقدمات، ضروری است [و] دست هیچ کس نیست، نه دست خود آدم است نه دست دیگری. لذا قابل تکلیف هم نیست یعنی علم به نتیجه به مقدمات چرا، ولی به نتیجه نه. اما ایمان به نتیجه، ایمان به عصاره آن قضیه، گرچه دست هیچ کس نیست که سلب کند یا اثبات، تکلیف ایجاب کند یا تحریم که عملاً انجام بگیرد ولی دست خود شخص است یعنی خود شخص کاملاً می‌تواند بعد از اینکه حق، برای او روشن شد، ایمان بیاورد و کاملاً آزاد است، می‌تواند با اینکه حق برای او روشن شد، ایمان نیاورد چون فعل اختیاری نفس است، قابل تکلیف است؛ اما قابل اکراه و اجبار نیست که کسی را مجبور کنند که ایمان بیاورد، چون بر فرض هم او لساناً اقرار کند که من ایمان آوردم، ما راهی برای اعتقاد قلبی او که نداریم، لذا آن کار قلبی، فقط در دست خودش است [و] در دست هیچ کسی نیست، اکراه‌پذیر نیست؛ اما آن اصل مطلب علمی، دست هیچ کس نیست، نه دست دیگران است، نه دست خودش.
پرسش:...
پاسخ: علم و ایمان؟ البته هر ایمانی مسبوق به علم است؛ اما هر علمی، ملحوق به ایمان نیست، هر کسی به چیزی ایمان دارد به او عالم است یا تفصیلاً یا اجمالاً یا تحقیقاً یا تقلیداً و اما هر علمی، مستلزم ایمان نیست.
پرسش:...
پاسخ: در علم شهودی، دیگر ایمان با او همراه است، کسی حق را مشاهده کرد. ایمان می‌آورد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اینها با حس دیدند، شهود برای خود حضرت موسی است که عارف مشاهده می‌کند، اینها دیدند چوبی اژدها شد، حس است، اینکه شهود نیست؛ منتها با عقل، این حس را تأیید کردند که اگر این سحر بود، چرا سحر همه ساحران را در هم فرو می‌ریخت، این با برهان عقلی، دیگران هم فهمیدند سحره فهمیدند، آل‌فرعون هم فهمیدند؛ منتها آنها ایمان آوردند، این ایمان نیاورد.

مقدمات لازم برای نیل به ایمان در پرتو معجزه
پرسش:...
پاسخ: دیگران با برهان می‌فهمند و کار آن ولیّ‌الله معجزه است یعنی انسانی که معجزه را مشاهده می‌کند، می‌گوید این امر خارق عادت است و هیچ، مقابل‌پذیر نیست؛ نمی‌شود با آن مقابله کرد، این صغرای قیاس و هر کس چنین قدرتی داشته باشد از طرف خدا آمده این کبرای قیاس، پس این شخص از طرف خدا آمده. هر کسی بخواهد به وسیله معجزه، مؤمن بشود باید چند تا مقدمه فلسفی و کلامی را بداند اولاً خارق عادتها را بشناسد که بین معجزه، از یک سمت و بین سحر و شعبده و جادو و کهانت و قیافت و طلسم و امثال‌ذلک چه فرق جوهری است، همه آنها در یک سمت و معجزه سمت دیگر، این یک سلسله آشنایی عقلی می‌خواهد که از کجا بفهمد این جزء فلان علوم غریبه است یا نه، این یک مسئله عقلی است. بعد از اینکه عقل، این مسایل را شناسایی کرد، آن‌گاه اینکه این شخصی که صاحب معجزه است و مدعی مقام نبوت است، چه تلازمی است بین قدرت بر اعجاز و صدق در ادعای او، این هم یک برهان عقلی است، اگر این مسئله عقلی برای او حل شد، آن‌گاه ایمان می‌آورد.
پرسش:...
پاسخ: آنها بین سحر و معجزه فرق نگذارند ﴿فأَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفَةً مُوسی﴾ آنجا حضرت امیر(علیه السّلام) در اوایل نهج‌البلاغه هست که فرمود که این ایجاس موسی، بر نفس خود نبود، موسی برای خود نترسید، موسی(علیه السّلام) ترسید که اگر این ساحران این سحری را که ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظیمٍ﴾ که این میدان مسابقه شده میدان مار، من هم اگر این عصا را القا کنم بشود ماری از مارها، آن‌گاه این تماشاچیان نتوانند بین اعجاز من و سحر ساحران فرق بگذارند چه کنم .

لازمه برهان عقلی برای تشخیص معجزه و سحر
پرسش:...
پاسخ: چرا دیگر، ولی ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلی﴾ ؛ نترس تو پیروز می‌شوی، برای اینکه ‌«سحر با معجزه پهلو نزند‌» ما کاری می‌کنیم که همه سحر ساحران، همه در هم فرو کوبیده بشود، همین کار را هم کردیم. تماشاچیها که ایستاده بودند، دیدند این میدان، میدان مار شد، وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) عصا را القا کرد مردم تماشاچی دیدند که ماری واقعی در این میدان دارد حرکت می‌کند، بقیه یک مشت چوبها و یک مشت طنابها آن گوشه افتاده، این ﴿تَلْقَفْ﴾ هم به این معنا نیست که این مار موسای کلیم، آن طنابها را خورد و آن چوبها را خورد، گرچه بعضی از نقلها این را تأیید می‌کنند ولی ظاهر آیه این نیست که آنها را خورد، ظاهر آیه این است که ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَ لا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتی﴾ این «تلقف الکید» نه «تلقف الحبل و العصا»، ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ کاری که آنها کردند، این مار برطرف می‌کند ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ این یک مقدمه، ﴿ما صَنَعُوا﴾ چیست؟ «انما صنعوا کید ساحر» یعنی «تلقف الکید، تلقف المکر، تلقف السحر» نه «تلقف العصی و الحبال» مردم دیدند که میدانی است که قبلاً پر مار بود، حالا یک مشت چوبها، عصاهای خشک افتاده، یک مشت طنابها افتاده، فقط یک مار است که دارد حرکت می‌کند، این است که قبل از هر چیز، خود ساحران فهمیدند که کار موسای کلیم، سحر نیست، با برهان فهمیدند دیگر، شهود برای عارف است. به هر حال اگر کسی این مسایل برای او حل شد، آن‌وقت می‌تواند ایمان بیاورد به حسن اختیار یا ایمان نیاورد به سوء اختیار، این می‌شود امر اختیاری. ولی نمی‌شود با تازیانه یا شمشیر، کسی را مجبور کرد بر ایمان یا مجبور کرد بر کفر، آن ایمان و کفر دست کسی نیست، فقط دست صاحب این ایمان و کفر است یعنی خود شخص. پس مسئله علمی بعد از حصول مقدمات، یک امر ضروری است، دست هیچ کس نیست، نه دست انسان است نه دست دیگری ولی اعتقاد به آن نتیجه علمی، گرچه در دست کسی نیست و در دست خود انسان هست، یک فعل اختیاری است [و] قابل تکلیف است. این ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ یا از یک امر تکوینی خبر می‌دهد یعنی دین به معنای اصل اعتقاد، آن علم قابل اکراه نیست، این درست یا به این معنا که این ایمان قابل اکراه نیست، این هم درست، امر تکوینی است جمله خبریه‌ است یا نه جمله خبریه‌ای است که به داعی انشاء بیان شده ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ یعنی هیچ کس را شما بر دین داشتن مجبور نکنید، نهی می‌کند این هم قابل تبیین است، برای اینکه به آن امر تکوینی تکیه کرده یعنی موفق نخواهید شد، نمی‌توانید چون راهی برای ایجاد عقیده ندارید، هرگز نمی‌شود با شمشیر، کسی را به امری معتقد کرد.

آزادی انسان در انتخاب مسیر سعادت یا شقاوت
خب، اما این نه به آن معناست که انسان در انتخاب راه آزاد است، چون این بحثها وقتی از هم جدا شد، معلوم می‌شود که آزادی در اسلام هرگز به این معنا که هر کسی هر عقیده‌ای را می‌خواهد داشته باشد آزاد است، این‌چنین نیست، چون عقاید سوء به جهنم ابد سر در می‌آورد، اسلام این راه را برای همیشه بسته است که بگوید شما می‌خواهید معتقد باشید، می‌خواهید مسلمان، می‌خواهید کافر، اینکه ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ یعنی در انتخاب راه آزادید ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ یک آزادی فلسفی و کلامی است یعنی راه، مشخص است، چاه هم مشخص است هر طرف را ‌خواستید بروید انتخاب به دست خود شماست، طرف حق را گرفتید بهشت است، طرف باطل را گرفتید جهنم است، نه اینکه به هر طرف بروید امن است نه، به هر طرف بروید انتخاب به عهده خود شماست، راه حق را گرفتید سعادت ابد، راه باطل را گرفتید جهنم ابد؛ اما شما در انتخاب راه آزادید، این یک معناست نه آزادی به این معنا که به هر سمت که میل کردید مجازید نه، تحریم کرده راه شر را، راه کفر را، راهنمایی کرده با عقل و شرع که آن راه، راه خطر است. پس هرگز آزادی کلامی نیست که اجازه بدهد انسان هر عقیده را می‌خواهد داشته باشد ولی آزادی عقلی و کلامی به این معنا هست که انسان، در انتخاب راه آزاد است. با حسن اختیار خود راه بهشت را، با سوء اختیار خود راه جهنم را طی می‌کند به این معنا آزاد است. خب، پس این ﴿لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ﴾ اگر نسبت به اصل علم باشد که روشن است، اکراه‌پذیر نیست، نسبت به اعتقاد به عصاره علم باشد این هم اکراه‌پذیر نیست، چون در دست کسی نیست، در این محدوده‌ها آزادی است.

محدوده آزادی انسان در جامعه اسلامی
اما از محدوده اعتقاد بگذرند، تنزل بکنند، بیایند در مسائل گفتار و رفتار و نوشتار و امثال‌ذلک، کسی عقیده‌ای را که دارد بخواهد او را بیان کند در جامعه، منتشر کند، بنویسد به عنوان آزادی، این آزادی، قلم آزادی بیان آزادی عمل، اینها در اسلام ممنوع است؛ هرگز در نظام اسلامی که «اسّس علی التقوی»، «اسّس علی التوحید» به افرادی که معتقد به خدا و قیامت نیستند، نمی‌شود اجازه داد که شما برای نشر افکارتان آزادید؛ هر چه خواستید بنویسید، برای تبلیغ افکار الحادیتان رهایید، هر چه خواستید بیان کنید. در عمل ملحدانه‌تان هم آزادید، هر طور خواستید زندگی بکنید، با اینکه نمی‌شود کشور را اداره کرد، نمی‌شود جامعه اسلامی را حفظ کرد.

پرسش:...
پاسخ: آن آزادی در محورهای این نظامی است که پذیرفته شده است یعنی اگر کسی این نظام را پذیرفت، در چهار‌چوبه این نظام، با حفظ خطوط کلی این نظام، اگر درباره فرعی از فروعات نقدی دارد، درباره کاری از کارهای کارگزار، نقدی دارد خب، آزاد است؛ اما این معقول نیست، یک جهان‌بینی براساس توحید استوار باشد، نظامی براساس «لا اله الا الله» که در قانون اساسی آمده است، استوار باشد بعد تبلیغ ضد الهی هم آزاد باشد، نشر افکار الحادی هم آزاد باشد، اینکه با اسلام سازگار نیست.
پرسش:...
پاسخ: همان دیگر یعنی با اصل نظام، خطوط کلی نظام منافات نداشته باشد، آن‌گاه در مسئله‌ای از مسائل اگر کسی نقدی دارد، خب البته آزادانه نقدش را بیان می‌کند ولی بخواهد با بیانش، با قلمش، با رفتارش آن عقیده شخصی خود را منتشر کند، در نظامی که بنا بر اسلام است، خب این صحیح نیست. بنابراین معنای حریت در جامعه، ربط فرد به جامعه به عنوان ﴿رَابِطُوا﴾، این نیست که انسانی که معتقد نیست به خدا و قیامت، این آزادانه افکار الحادی‌اش را منتشر کند.

محدوده آزادی انسان در مباحثات علمی
از این مرحله و بخش هم گذشتیم که این ممنوع است، می‌رسیم به بخش مباحثات آزاد. اگر مجلس، مجلس علمی صاحب‌نظران است [و] محفل، محفل علمی اندیشمندان است، آنجا هم انسانها آزادند. یعنی اگر صاحب‌نظری، اندیشمندی در صدد نشر افکار خود نیست، شبهه اعتقادی برای او هست ـ معاذالله ـ اصول دین را نپذیرفته خب، او با موحدی بحث می‌کند و این در نقدش، در نقضش، در انتقادهای علمیش، در معارضاتش آزاد، آزاد است. اینجا که دیگر سخن از محکمه تفتیش عقاید نیست، به صرف اینکه کسی به نظام اسلامی معتقد نبود او را از پا در بیاورد، این‌چنین که نیست. مسئله ارتداد حکم دیگری دارد که اگر کسی مرتد فطری بود یعنی اگر از خانواده اسلامی در آمده، حق برای او روشن شده ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ بوده، در کنار سفره اسلام رشد کرده، بعد بیاید دین را بازیچه قرار بدهد ـ معاذالله ـ زیر همه مقدسات دین را بزند. ارتداد یک حکم دیگری دارد وگرنه کسی است که غیر مسلمان است و در این کشور هم دارد زندگی می‌کند، عقیده‌های غیر اسلامی دارد. خب، عقیده او گرچه باطل است، برای خود اوست. در سؤال و جواب با اندیشمندان هم آزاد است، در یک مجلس علمی بخواهد شبهات ملحدانه خود را بازگو کند، نزد یک صاحب‌نظر که جواب بشنود، حالا خواه بپذیرد خواه نپذیرد، آزاد است. صرف اینکه کسی یک عقیده الحادی دارد، نمی‌شود او را از پا در آورد. اگر در صدد این است که در نظامی که او مدیون این نظام است و دارد زندگی می‌کند، بخواهد، با قلمش، با بیانش، با رفتارش آن عقیده الحادی را حمایت کند تبلیغ کند، ترویج کند، البته اینجا ممنوع است. پس اقسام آزادی، شئون آزادی مشخص می‌شود، آن آزادیهایی که محلّ بحث است روشن شد و تا کجا اسلام افراد را آزاد گذاشته و تا کجا آزاد نیست هم آنها هم مشخص شد.
«والحمد الله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:25

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن