- 9
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش بیست و یکم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش بیست و یکم"
- تفاوت حکومت اسلامی و نظامهای مادی
- تفاوت جایگاه رهبری و مردم در حکومت اسلامی و نظام مادی
- نمونهای از واگذاری مسئولیت اجرایی به مردم در نهجالبلاغه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿200﴾
تفاوت حکومت اسلامی و نظامهای مادی
فصل دوازدهم از فصول پانزدهگانهای که ذیل این کریمه مطرح شده بود این بود که مسئلهٴ زمامداری در اسلام به عهدهٴ کیست و این بحث هم در سه بخش خلاصه شد: بخش اول زمان رسالت و نبوت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود؛ بخش دوم زمان ارتحال آن حضرت است و بخش سوم زمان غیبت و یک سلسلهٴ اصول و مبانی مشترک در این سه عصر و سه بخش است و یک سلسله مبانی مخصوص به هر کدام از این سه عصر یاد شده که تا حدودی همهٴ اینها بیان شد. بعضی از اصول مشترک این سه عصر این است که، چون براساس توحید برنامهریزی شد، نظام اسلامی نظام تعاون و احسان و عدل و ایثار است، نه نظام استثمار و استخدام و استعباد و استحمار و امثال ذلک. آنچه به عنوان رشتهٴ نظام، در همه شئون حاکم است همین مسئلهٴ توحید است و الهی بودن جریان است که کسی حق ندارد بر کسی تحمیل کند و کسی حق ندارد به کسی تعدّی کند. آیات فراوانی همه را در برابر مقررات الهی یکسان دانست و روح حاکم را روح عبادی معرفی کرد نه طغیان و در نظامهای دیگر اینچنین نیست. در نظامهای دیگر آن روح حاکم، روح تمتع مادی است، نه روح تعبد توحیدی، هر کسی دستش برسد و بیشتر استفاده کند، همان راه را طی میکند ولی در نظام الهی اینچنین نیست.
تفاوت توزیع ثروت در حکومت اسلامی با نظام مادی
مطلب دومی که جزء اصول مشترک است این است که فاصله طبقاتی در نظام اسلامی پذیرفته نشد یعنی به این معنا که اموال و ثروتهای نظام اسلامی در اختیار گروه خاصی باشد، اینچنین نیست. در همان سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود که انفال و غیر انفال را طوری تقسیم بکنید، به دستور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل بکنید ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ این یک اصل حاکم است که راه اقتصادی را ارائه میدهد. فرمود این نحوهٴ عمل کردن باعث میشود که ثروت در نظام اسلامی در دست یک گروه خاصی دور نمیزند و نمیگردد یعنی تداول ثروت، در دست همهٴ مردم است، به دست همهٴ مردم میگردد، قهراً در دسترس همهٴ مردم است. نه نظیر نظام کاپیتال غرب است که مجموعهٴ ثروت در دست یک گروه خاصی است، بقیه باید نیروی انسانی صرف کنند و یا مصرف کنندهاند یا کارگرند، باربرند و مانند آن، که مجموعهٴ اصیل ثروت، تداول میشود ﴿بین الاغنیاء﴾ این نظام سرمایهداری غرب است. نظام سوسیال شرق هم همین طور است؛ منتها در آنجا دولت سالاری است و سرمایهها فقط در اختیار دولت است؛ از دولتی به دولت دیگر منتقل میشود، در دسترس مردم نیست تا تداول بشود. در این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «حشر» میفرماید که مال در نظام اسلامی، نباید در دست گروه خاصی بگردد: ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ بلکه دولت باشد و تداول بشود «بین الناس اجمعین» نه بین گروه خاص. قهراً نظام سرمایهداری یا نظام بلشویکی و کمونیسم و سوسیال و مانند آن، هر دو محکوم خواهد بود، این هم فرق دوم که نظام اسلامی با نظامهای دیگر دارد و مشترک است در هر سه عصر و هر سه نسل و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: مردم، براساس ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ نیست، مردم کارگرند، دولت مالک است، میشود دولت سالاری. در نظام اسلامی میگوید که ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْن﴾؛ هر کس هر چه کسب کرد برای اوست، و طوری هم باید باشد که در دست همه دور بزند، قهراً راه کسب برای همه باز است؛ نه امتیازات کسبی مربوط به گروه خاص است، نه توافقهای اصولی مربوط به گروه خاص است، اگر بخواهند امتیاز بدهند به همه «علی السواء»، توافق اصولی بدهند به همه «علی السواء»، راه تولید را باز کنند به همه «علی السواء»، این نظام است؛ اما آنجا اینچنین نیست که این راهها را به چهرهٴ همه باز کند. نوع افراد نیروی انسانی صرف میکنند و جیره میخواهند همین، یک بردگی مدرنی است.
تفاوت جایگاه رهبری و مردم در حکومت اسلامی و نظام مادی
فرق سومی که در نظام اسلامی هست و در نظامهای دیگر نیست آن است که قرآن کریم، نوع این احکام را متوجه جامعه کرده است و جامعه را مسئول اجرای آنها میداند. لذا مسئلهٴ امر به معروف و نهی از منکر، در جامعه اسلامی یک قانون رسمی است یعنی گذشته از اینکه این احکام، متوجه جامعه است که ﴿السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا﴾ یا دربارهٴ دیگران ﴿فَاجلِدُوا﴾ و امثال ذلک که خطاب متوجه جامعه است، امر به معروف و نهی از منکر هم متوجه جامعه است که مردم عهده دارند؛ منتها همهٴ این اوامری که به صورت جمع، متوجه جامعه شد در آن بحثهای قبلی ملاحظه فرمودید که منظور این نیست که جامعه ذی حق است تا جامعه ذی حق باشد، دربارهٴ این احکام و حقِ خود را به زمامدار واگذار کند که زمامدار، وکیل از طرف مردم باشد، اینچنین نیست. بلکه جامعه، موظف است نه ذی حق. این حدود الهی برای جامعه نیست که جامعه، اجرای این حد را به زمامدارش واگذار کند که زمامدار بشود وکیل مردم. اگر زمامدار فقیه عادل بود، بشود وکالت فقیه، این طور نیست. چون این حدود برای خداست نه برای مردم پس مردم چیزی را به زمامدار واگذار نکردند، بلکه ذات اقدس الهی زمامدار را یعنی فقیه عادل را به وسیلهٴ ائمه(علیهم السلام) ملزم کرده است و برای او این سمت را جعل کرد، قهراً فقیه عادل میشود ولیّ مسلمین نه وکیل مسلمین.
البته چون این حدود، برای خود فقیه عادل هم نیست، فقیه عادل با سایر افراد در حکم، یکساناند. لذا اگر فقیه، مرجع بود مثل امام(رضوان الله علیه) در هر دو قسمت با سایر افراد یکسان بود یعنی اگر فتوا میداد، همان طوری که بر دیگران عمل واجب بود، بر خود ایشان هم واجب بود، اگر حکم میکرد همان طوری که بر دیگران واجب بود، بر خودشان هم واجب بود همان طوری که نقض حکم ایشان بر دیگران حرام بود، بر خودشان هم حرام بود اینچنین است در نظام اسلامی. این طور نیست که او خارج از قانون باشد، مافوق قانون باشد. او با سایر افراد مسلمان، از نظر اینکه احکام الهی برای همه است یکسان است، از این جهت فرقی نیست ولی این خطابات که متوجه جامعه شد، معنایش این نیست که جامعه اسلامی، مالک این حدود و حقوقاند تا اینکه این را به زمامدارشان واگذار بکنند و زمامدارشان وکیل از طرف اینها باشد، بلکه اینها موظفاند که شاهد اجرایش باشند، لذا مسئلهٴ امر به معروف و نهی از منکر هم در کنارش همین را تأیید میکند. همگان، آمر به معروف و ناهی از منکرند تا به اتفاق هم این احکام جاری بشود.
پس قوهٴ اجرایی در نظام اسلامی، مخصوص به گروه خاصی نیست؛ نمیشود یک مسلمان را گفت به تو چه؟ تو که سمتی نداری؟ این طور نیست/ نه هیچ مسلمانی میتواند بگوید به من چه، نه به هیچ مسلمانی میتوان گفت به تو چه، در نظامهای دیگر، اجرای حدود و قوانین آن کشور به عهدهٴ پلیس و مانند آن است، این نیروهای نظامی و انتظامی، اینها قوه مجریهاند، سایر افراد حق دخالت ندارند به هیچ وجه. ولی در نظام اسلامی این طور نیست که اگر گروه خاصی به عنوان نیروی نظامی یا انتظامی معرفی شدند، دیگر حق یا وظیفه از مردم ساقط شده باشد، اینچنین نیست. البته مردم باید بگویند، اعتراض بکنند. راه اجرایش همان راه نیروی انتظامی است؛ اما حضور مردم، دخالت مردم، اعتراض مردم، نقد مردم، نهی مردم، امر مردم، سرجایش محفوظ است، این فرق سوم است که در نظام اسلامی هست و در نظامهای دیگر نیست. این گونه از اصول، مشترک است چه در عصر
رسالت، چه در عصر امامت، چه در عصر غیبت.
مطلب دیگر آن است که نزد برادران اهل سنت، سیستم حکومت در سه عصر خلاصه نمیشود، همان دو عصر است. اینها زمان حضور رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دارند و بعد از ارتحال، همین دو عصر را. چون قائل به امامت نیستند، برای آنها مسئلهٴ زمان حضور و ظهور امام و زمان غیبت امام اصلاً مطرح نیست، آنها فقط در دو مرحله بحث میکنند: اصل رسالت و اصل ارتحال رسول. اما شیعه است که چون قائل به امامت است، این در سه عصر بحث میکند.
کلامی بودن بحث امامت نزد امامیه
مطلب دیگر آن است که اینها همان طوری که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید، میگویند امامت یک مسئلهٴ فقهی است، نه مسئلهٴ کلامی. قاضی عضد ایجی و همفکران ایشان، میگویند سِرّ اینکه ما مسئلهٴ امامت را در کتابهای کلام طرح کردیم، برای آن است که چون دیگران در کلام طرح کردند وگرنه امامت را ما باید در کتابهای فقهی مطرح بکنیم نه در کتابهای کلامی. مسئلهای مسئله کلامی است که موضوع آن مسئلهٴ فعل الله باشد. اگر بحث در آن است که آیا خدا این کار را کرد یا نه؟ مثل قضا و قدر میکند یا نه، نظیر کیفر و پاداش، نظیر بعث و امثال ذلک، مبعوث کرد یا میکند و مانند آن که بحث در فعلی از افعال خدا باشد این میشود مسئلهٴ کلامی. اما اگر مسئلهای موضوع آن فعل مکلف بود، نه فعل الله این مسئله، مسئلهٴ فقهی است. لذا قاضی عضد در مواقف و همچنین میر سید شریف در شرحش میگوید مسئلهٴ امامت نزد اهل سنت یک مسئلهٴ فقهی است که «یجب علی الناس ان یُعیِّن اماماً و حاکماً» ولی شیعه میگوید «یجب علی الله ان ینصب اماما» پس امامت، نزد شیعه از اصول به شمار میآید و جزء مسئلهٴ کلامی است و نزد اهل سنت یک مسئلهٴ فقهی است، این یک مطلب.
بررسی کلامی یا فقهی بودن بحث امامت
مطلب دیگر آن است که ما اگر خواستیم ببینیم این مسئله، مسئلهٴ فقهی است یا مسئلهٴ کلامی، موضوع مسئله را و سنخ مسئله را باید بررسی کنیم، نه دلیل مسئله را. ممکن است دلیل مسئله، عقلی باشد ولی خود مسئله، فقهی باشد. مثلاً العدل واجبٌ، الظلم حرامٌ، حفظ الامانة واجب الخیانة محرمةٌ اینها همه ادله عقلی دارد و دلیل نقلی مؤید اینهاست؛ اما همهٴ اینها مسئله فقهی است، چون عدل فعل مکلف است خیانت، فعل مکلف است حفظ امانت، فعل مکلف است ظلم، فعل مکلف است، گرچه دلیل وجوب و حرمت این مسائل یاد شده عقل است. دلیل، عقلی است ولی مسئله، مسئلهٴ فقهی است؛ واجب است که مکلف، عادل باشد، حرام است که ظالم باشد، واجب است که امین باشد، حرام است که خائن باشد. خب، البته ادله نقلی هم در این گونه از مسائل یاد شده هست ولی مؤیّد حکم عقل است، صرف اینکه عقل بر امری دلالت میکند آن مسئله را جزء علوم عقلی قرار نمیدهد مسئله، مسئلهٴ فقهی است چون موضوع مسئله فعل مکلف است. از اینجا معلوم میشود که امامت چه نزد اشاعره چه نزد معتزله مسئلهٴ فقهی است. اشاعره چون قائل به حسن و قبح عقلی نیستند، میگویند شرعاً بر مردم، نصب خلیفه و امام واجب است. نظیر سایر واجبات شرعی. معتزله و همچنین زیدیه چون قائل به حسن و قبح عقلیاند، میگویند عقلاً بر مردم، نصب خلیفه واجب است. مسئله چه نزد معتزله، چه نزد زیدیه، چه نزد اشاعره مسئلهٴ فقهی است؛ منتها دلیل این مسئله نزد معتزله عقل است نزد اشاعره شرع، آنها که منکر حسن و قبح عقلیاند.
فقهی بودن بحث امامت نزد عامّه و خوارج
خوارج در این وسط، میگویند دلیلی بر وجوب نصب امام نیست، اینها هم چند گروهاند: بعضی میگویند مطلقا واجب نیست؛ بعضی میگویند در بعضی از حالات واجب است «عند الامن» واجب است «عند الفتنه» واجب نیست، بعضی به عکس میگویند. خوارج همانهایی بودند که در برابر حضرت امیر(سلام الله علیه) شعار میدادند ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ که حضرت فرمود «کلمةُ حقٍ یُرادُ بها باطل» خب، ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ مورد قبول همه است ولی شما با این شعار، خواستید بگویید «ان الإمارة الا لله» یعنی خدا امیر است؛ غیر از خدا هیچ کس امیر نیست، منکر امارت هستید، منکر حکومت هستید، شما با این شعار، اصل امامت و امارت را نفی میکنید، نه اینکه غیر از خدا حکم ندارد، خب آن مورد قبول همه است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ کلمه حق است و خدا هم حق اراده کرده ولی شما با این شعارتان، جلوی حکومت را میگیرید «کلِمة حقٍ یُرَادُ بها باطل». بعد فرمود در همان خطبه که بالأخره مردم ناچارند یک زمامدار داشته باشند «مِن أمیر بَرٍّ او فاجر» منتها نظام اسلامی میگوید مؤمن بار، فقیه و مانند آن زمامدار است، دیگران به هر شرایطی هم راضیاند.
عدهای از خوارج استدلالشان این بود که این آشوب میشود و مانند آن، که زمان امن نمیشود ولی زمان فتنه ما یک زمامدار داریم یعنی زمان جنگ و تهاجم و اینها. خب، خوارج با آن اختلافات داخلی که دارند آن هم مسئله فقهی میدانند، معتزله هم مسئله فقهی میدانند، اشاعره هم مسئله فقهی میدانند. فقط شیعه و اسماعیلیهاند که اینها را مسئله کلامی میدانند، میگویند که نصبِ امام، کار خداست، چون آنها امامت را یک مسئله فقهی میدانندبرای آنها فرق بین زمانِ حضور و غیبت نیست از باب سالبه به انتفاء موضوع، برای اینکه به امامی معتقد نیستند تا بگویند تا آن عصر، عصر حضور بود، از آن به بعد عصر غیبت است. ولی شیعه که قائل است که امامت، فعل خداست درباره عصر غیبت و حضور دوتا نظر مختلف دارد: یکی بالاصالة؛ یکی بالتبع، از این جهت شیعه در سه فصل بحث میکند.
تشکیل حکومت، لازمه اجرای حدود و احکام اسلامی
مطلب دیگر اینکه سیدنا الاستاد مرحوم علامه، در ذیل همین فصل دوازده اشاره کردند و عصاره این فرمایش دو، سه صفحهای مرحوم علامه را سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) در چهل صفحه همان کتاب بیع مکاسب، کتاب بیع جلد دوم، مسئله ولایت فقیه را در حدود چهل صفحه بحث کردند. در آنجا مبسوطاً وارد شدند و ادله فقهیاش را هم ذکر کردن. عمده، آن اسلام شناسی است که آن را اول ذکر کردند؛ بعد این مقبوله عمربنحنظله و روایتهای دیگر را تقریباً مؤیّد آن مسئله اصلی قرار دادند، گفتند اگر کسی از دور به اسلام نگاه کند، میبیند این حکومت دارد. هیچ دلیلی لازم نیست براینکه حکومت باید باشد، همین شناخت خود اسلام وقتی که دینی که جنگ و صلح دارد، حدود و قصاص و قضا و دیات و امثال ذلک دارد خب، بالأخره یک راهنما دارد یک مجری دارد دیگر، هیچ نیازی ندارد به مسئله مقبول عمربنحنظله و امثال ذلک مگر به عنوان تأیید، لذا ایشان میفرمایند اگر کسی اسلام شناس باشد و جوانب قضیه را فقط خوب تصور کند، تصدیقش بدیهی است. اگر کسی این دین را نگاه کند، مقداری از اسلام فاصله بگیرد و اول تا آخر اسلام را نگاه کند که دینی نیست که رهبانیت باشد فقط عبادات داشته باشد، عبادات دارد، معاملات دارد، جنگ و صلح دارد، حدود دارد، قصاص دارد، دیات دارد، تعزیر دارد، زندان دارد و صدها کار دیگر دارد. این بالأخره یک متولی میخواهد. میفرمایند اگر کسی مقداری از دور، اسلام را از اول تا آخرش را نگاه کند که اسلام چیست، این هیچ تردیدی نمیکند که این اسلام متولی میخواهد و اگر ابهامی هست، در تصور مسئله است، بحث شناخت اسلام است. ممکن است فقیهی در دلالت کردن مثلاً مقبوله عمربنحنظله مناقشه کند یا در سند روایتی خدشه کند یا «الفُقَهَاءُ اُمَنَاءُ الرَّسولِ» خدشه کند و مانند آن ولی خود آن روایات هم زیرمجموعه همین نظام اسلامی است، این یک مقدار از دین فاصله بگیرد، اسلام را از بیرون و بالا بخواهد بشناسد میببیند دینی نیست که فقط مسجد و روضه و اینها داشته باشد، دینی است که عبادات دارد، معاملات دارد، قضا دارد، دیات و قصاص دارد، جنگ و صلح دارد، زندان دارد و هزارها حکم مشابه این، این هیچ تردید نمیکند که یک متولی بر این دین هست و این ادله هم که نمیگوید کل این مجموعه، برای همان چند سالی بود که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده بود بعد هم الی یوم القیامه ممکن است هزارها سال طول بکشد ـ معاذ الله ـ به تعبیر همه و حضرت(سلام الله علیه) ـ معاذ الله ـ ظهور نکند، مردم همین طور رها باشند که تنها فقط برای همان چند سالی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده بود یا امام معصوم بود، دین برای آنهاست، بقیه معطلاند، این هم که قابل قبول نیست. قهراً چنین نگاهی بشود، جزم پیدا میشود که این دین یک متولی زمامدار میخواهد و خود این دین، نشان میدهد که یک اسلام شناس امین باید زمامدار باشد، این میشود فقیه عادل دیگر، اسلام شناسی که بر اساس تقلید نباشد، خودش صاحبنظر باشد و اسلام شناسی که خائن نباشد، ظالم نباشد، امین باشد. اسلام شناس امین، همان فقیه عادل است.
نقش مردم در استقرار و دوام حکومت اسلامی
نقش مردم این است که اگر مردم بپذیرند و عمل کنند این میماند، اگر نپذیرند و عمل نکنند شکست، یقینی است ولو زمامدارشان یک امام معصوم باشد. در بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که حضور مردم، حجت خدا را تمام میکند. البته مادامی که مردم در صحنه هستند حکومت اسلامی پیروز است، مادامی که مردم منزوی شدند و در صحنه نبودند حکومت اسلامی شکل نمیگیرد و از بین میرود ولو زمامدارش علیبنابیطالب(سلام الله علیه) باشد، بالأخره دین را مردم باید اجرا بکنند ولو زمامدارش حسنبنعلی(علیه السلام) باشد، چه اینکه اینچنین بود. در صدر اسلام با وجود زمامداری مثل حضرت امیر خب، شکست بود یا با وجود زمامداری مثل حسنبنعلی(علیهم السلام) شکست بود. آن که اجرا میکنند مردماند؛ منتها مردم مسلمان خود را آزاد از غیر خدا میدانند و بنده حق، در برابر غیر خدا هر کسی باشد میایستند، در برابر حق، تابعاند. بیان نورانی حضرت امیر(علیه السلام) این است که «الهی کَفَی بِی عِزّا أَن اَکوُنَ لَکَ عبداً و کَفَی بِی فَخراً ان تَکُونَ لِی رَّبا»؛ عزت من و فخر من در ربوبیت تو و عبودیت من است؛ من فخرم در این است که بنده توأم و عزت من در این است که تو مولای منی. مردم عاقل، در برابر غیر خدا هر که باشد میایستند، فقط در برابر خدا تمکین میکنند. اگر مردم با طوع و رغبت این را پذیرفتند و درباره اجرایش کوتاهی نکردند، این نظام میماند. اگر نپذیرفتند یا کوتاهی کردن این نظام ساقط میشود ولو زمامدارش امیرالمومنین(علیه السلام) باشد یا امام مجتبی(علیه السلام) باشد. پس نقش مردم در این قسمت است.
مراد از جمهوری بودن نظام اسلامی
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم استدلالش این بود که ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُرًا﴾ فرمود شما شناسایی بکنید، من عمری در بین شما امتحان دادم شما اگر به زمامداری من رأی ندهید، به زمامداری چه کسی میخواهید رأی بدهید؟ من که عمری با سابقه خوب در بین شما زندگی کردم، جمهوریتش از اینجا برمیخیزد که ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُرًا﴾ این استدلال پیغمبر است. خب، فرمود شما باید بپذیرید خب، بپذیرید. شما اگر منتظر باشید که عاقبت امر چه میشود، پس هیچ وقت بشر موفق نمیشود به انتخاب زمامدار یا به تولی زمامدار. اگر یک مدت معقولی در حدود چهل سال، امتحان کافی است خب، من امتحان دادم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُرًا﴾؛ عمری را امتحان دادم. شما اگر منتظر باشید که آینده چه میشود، پس هیچ کس نباید به هیچ کس اطمینان کند. اگر گذشت یک مقدار از عمر به عنوان امتحان کافی است خب، گذشت چهل سال کافی است دیگر. مگر عاقل نیستید شما، این جمهوریت قضیه است. شعارهای انقلابی که میگفتند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی نه یعنی اسلام، نظامش جمهوری است در مقابل سلطنت، جمهوری در مقابل سلطنت نیست، جمهوری اسلامی است که زیر پوشش اسلام است، وگرنه نظام، نظام اسلامی است لذا جمهوریتش زیر پوشش ولایت فقیه تأمین میشود. کشورهای دیگر، نظامشان آن سقف بالایش یا سلطنت است یا جمهوریت یا ریاست جمهور است یا سلطان. اینجا سلطنت نیست، سقف نهایی نظام اسلامی هم جمهوری نیست که رئیس جمهور بشود عرش این کشور، این طور نیست. این زیرپوشش فقاهت و عدالت دارد اداره میشود که فقیه عادل هم اگر فتوایی هست بر همه واجب است بر او هم هست، اگر حکمی هست نقض آن حکم حرام است حتی بر خودش. قهراً چیزی در جامعه اسلامی حکومت نمیکند، مگر همان دین خدا این هم یک بخش.
ردّ ادعای وکالتی بودن رهبری در حکومت اسلامی
بخش دیگر سخن این است که اگر کسی اینچنین برداشت کند که آیات قرآنی، متوجه جامعه است که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾، ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾، ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾، ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ همه این مسائل که مربوط به عبادات و معاملات و حدود و دیات و جنگ و صلح است، متوجه جامعه کرد. چون متوجه جامعه کرد، پس تعیین زمامدار به دست جامعه است حق مردم است. حق مردم که شد، مسئله رهبری میشود انتخاب، نه انتصاب آن وقت قدرت از پایین شروع میشود نه از بالا، وقتی حق مردم شد، مردم حق را به یک رهبر دادند، رهبر میشود وکیل مردم، عزل او هم مثل نصب به دست مردم خواهد بود، او میشود وکیل مردم نه ولیّ مردم، برای اینکه این خطابات متوجه جامعه است. در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که این خطابات، بیش از این نیست که مردم موظفاند در اجرای این حدود، بسیاری از مسائل در همین محورها یافت میشود که حق مردم نیست، حالا برفرض مردم خواستند صرف نظر کنند، نظیر شکایتهایی که در جامعههای غربی و مانند آن هست. اگر تعدّی شده است به ناموس کسی، در نظامهای غربی این طور است که اگر خود زن راضی شد یا شوهرش رضا داد یا باهم رضا دادند، پرونده مختومه میشود؛ اما اینجا مسئله حق الله است ﴿فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما﴾ این حق الله است، اینچنین نیست که با رضای زن یا با رضای شوهر مسئله حل بشود. خیلی از مسائل است که خیلی روشن است که اینها حقوق الهی است که از آن به عنوان احکام الهی یاد میشود.
بنابراین اگر قذف شد، کسی میتواند بگوید حالا او قذف کرده من هم قذف میکنم، او زد این هم میتواند بزند؛ اما او قذف کرد، این هم میتواند قذف بکند، اینچنین نیست. خیلی از این مسائل است که به حقوق الهی برگشت میشود. وقتی به حقوق الهی برگشت شد، مثلاً سبّ نبی ـ معاذ الله ـ و امثال ذلک، مگر حق جامعه است که جامعه ببخشد؟! حالا اگر امت اسلامی بخواهد سلمان رشدی را تبرئه کند، مگر میتواند. حق مردم نیست تا مردم این حق را تسبیباً یا مباشرتاً اجرا کنند و چون میتوانند اعم از تسبیب یا مباشرت اجرا کنند، به کسی بدهند بگویند تو از طرف ما وکیل باش. مردم مکلفاند نه مستَحِق، وقتی مکلف بودند نه مستَحِق، نمیتوانند بگویند ما باید این را اجرا کنیم، نمیتوانیم یا کار داریم یا مثلاً نمیشود تو برای ما انجام بده. قهراً میشود حق الله. اگر حق الله شد جا برای توکیل نیست، چون منطق وکالت، آنجایی است که حق اولاً و بالاصاله برای موکّل باشد، موکل اجرای این حق را به وکیل واگذار میکند، ولی اگر چیزی حق الله بود نه حق النّاس، ناس نمیتواند این را به یک رهبر به عنوان وکیل واگذار کند، این هم یک بخش است،
ولایت فقیه، عهدهدار اموال عمومی در عصر غیبت
بخش دیگر مسائل مالی است در اسلام. مال در اسلام به سه قسم تقسیم میشود: یک مالهای شخصی است که هرکسی هرچه کسب حلال کرد برایخود اوست، این یک یا ارث میبرد و مانند آن؛ قسم دوم اموال عمومی است؛ چیزی که فیء مسلمین است که برای مسلمین است بما هو مسلمین، این دو؛ قسم سوم اموالی است که نه برای اشخاص معین است، نه برای عنوان مسلمین، بلکه برای حکومت اسلامی است مثل انفال. انفال، غیر از چیزهایی است که فیءمسلمین است. از این قبیل قسم سوم است مسئله وجوهات فقهیه که قسمت مهم مسائل مالی را در اسلام را همین وجوهات تشکیل میدهد. وجوهات، آن بخشهای مهمی که مربوط به زکات است، بخشهای مهمی که مربوط به خمس است. خمس یعنی 20% از کل مازاد آن درآمدها. در خیلی از قسمتها بعد از صرف هزینه نیست، از خود 20% از کل درآمد است، نظیر معادن و امثال ذلک که هزینه سال لازم نیست، حالا هزینه استخراج مسئلهای است جداگانه، فقط ارباح مکاسب است که 20% درآمد و سود خالص یعنی هم سودی است که هزینه کار را از آن استخراج کردند، هم سودی است که هزینه زندگی سالانه از او استخراج شده است؛ سود خالص نه سود کار؛ سود بعد از گذشت هزینه سال. خب این رقم، رقم سنگینی است حالا مردم نمیپردازند مسئلهای است جداگانه. اگر نظام اسلامی 20% از کل این درآمدها را گفت مردم باید بپردازند، برای کیست؟ برای تک تک اشخاص است، اینکه نیست. سهم امام که که 10% است، اینکه مشخص است برای مقام امامت است، نه برای شخص امام، چون اگر برای شخص امام باشد بعد از رحلتِ امام باید ورثهاش ارث ببرند. مثلاً در زمان امام هفتم(سلام الله علیه) هرچه که آن حضرت به عنوان سهم امام گرفت، اگر برای شخص ایشان میشد بعد از رحلت ایشان همه بچههای او اعم از دختر و پسر باید ارث ببرند و حال آن که اینچنین نیست، این برای سمت امامت است، آن هم امامت، مالک نیست ولیّ تصرف است در حقیقت. آن 10% دیگر که سهم سادات است آن هم برای سادات نیست که بدهند به سید، چون فقر در آن شرط است، برای سادات فقیر است. وقتی برای سادات فقیر بود باید هزینه سالانه اینها تأمین بشود به اندازه کفاف. خب، مختصری از این 10% کل سادات نیازمند را تأمین میکند، پس بقیه را چه کار بکنند؟ اگر نظام، نظامی است که فرمود 20% از تمام درآمدها،حالا مسائل معادن که یک حساب رقم نجومی را به همراه دارد، این مالها برای کیست، برای مردم است؟ فیء مسلمین است؟ نه، برای اشخاص که نیست، برای جمیع هم که نیست، برای مجموع هم که نیست، برای یک سمت است آن سِمَت امامت است. مثل اینکه بگویند فلان چیز برای دولت است، پس نظام اسلامی دولتی دارد که این دولت به صورت امامت ظهور میکند که او ولیّ این کارهاست، او هم مالک نیست او ولیّ است، مثل متولی اوقاف. متولی اوقاف ولیّ در دخل و تصرف است، برحسب وقف نه مالک است، این ولیّ در تصرف است؛ حق دارد تصرف بکند و این را توزیع بکند و مانند آن. خب، پس این اموال نشان میدهد که یک زمامداری و یک ولایت و یک حکومتی هست. این رقم نجومی مال، برای مردم نیست تا مردم به ولیّشان بگویند تو از طرف ما وکیلی که این اموال را صرف بکنی. پس سخن از وکالت فقیه نیست بلکه وکالت، در جایی است که حق برای موکّل باشد و این موکّل، حق را به وکیل واگذار کند، در حالی که ما دیدیم همان طوری که بسیاری از حدود، حق الله است نه حق الناس، بسیاری از مسائل مهم مالی هم حق الله است نه حق الناس، پس مردم موکّل زمامدار نیستند که به زمامدار بگویند تو این مالها را از طرف ما دخل و تصرف بکن، بلکه مردم متولیاند یعنی ولای آن ولیّ فقیه را میپذیرند، نه موکل مردم تولی دارند، نه توکیل.
نمونهای از واگذاری مسئولیت اجرایی به مردم در نهجالبلاغه
مطلب بعدی آن است که همان طوری که اصل خطابات، متوجه نوع مردم است، مسئولیت اجرا هم متوجه نوع مردم است. اگر یک وقت خود حضرت امیر(سلام الله علیه) حضور میداشت ما از نحوه حکومتش میفهمیدیم که حضرت چگونه حکومت میکند. حالا که در خدمت حضرت نیستیم، در حضور نهجالبلاغهاش هستیم. نهجالبلاغهاش ترسیم میکند که حکومت حضرت به چه سبک بود، چه کسانی در دستگاه حضرت بودند. اگر حکومتی حکومت اسلامی شد و زمامدارش مثل حضرت امیر بود نباید توقع داشت که همه افرادش، عالم عادل امین و امثال ذلکاند بر کسانی که قدرت اجرایی دارند باید خودشان را عرضه کنند، نه میتوان گفت به من چه، نه میتوان گفت به تو چه، این یک واجب کفایی است، در بعضی از موارد هم بالاتر از واجب کفایی است. اگر عدهای شهید بشوند. عدهای خودشان را بکشند کنار، یک عده بگویند ما درس و بحث داریم، قهراً عدهای که فاسدند میمانند یا آنها جذب میشوند. در زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) این نامههایی که در نهجالبلاغه هست، مشخص میکند که کارگزاران حضرت امیر چند گروه بودند. بخشی از این نامهها، نظیر نامههایی است که برای مالک اشتر(رضوان الله علیه) مینوشت. خب، کسی مثل مالک اشتر، فقیه باشد عادل باشد مدیر باشد مدبر باشد شجاع باشد آگاه باشد خیلی کم هستند، اینها یک بخش از نامههای حضرت امیر هستند. بخش دیگر از نامههای حضرت امیر اینکه برای کمیل(رضوان الله علیه) نوشت. کمیل از شخصیتهای عمیق شاگردان حضرت امیر(سلام الله علیه) بود که حضرت دستش را گرفته، گاهی از مسجد بیرون میبرد آن معارف بلند را به کمیل میآموخت یا کمیل «انَّ هذِهِ القُلُوبَ أَوعَیِة فَخَیرُهَا أَوعَاهَا» آن حرفهای بلند را به «کمیل» فرمود یا این دعای کمیل را به کمیل آموخت، اینها از اصحاب معارف است از شاگردان مخصوص حضرت امیر است، اما مدیریت اجراییاش ضعیف است، یک نیروی اجرایی نیست. این را حضرت امیر به منطقهای فرستاده به نام هیت، در آنجا این انبار مهمات آن مصالح جنگی و آن مرزداری را کاملاً رعایت نکرده، امویان آمدند زدند، بردند، غارت کردند و گزارش به حضرت امیر رسید. حضرت طبق نامهای که شصت و یکمین نامه از نامههای حضرت امیر(علیه السلام) است، برای همین کمیل بن زیاد نخعی مرقوم فرمود که عامل حضرت بود در هیت، فرمود «اما بعد فانّ تَضیِیعَ المَرءِ ما وُلّی و تَکلُّفَه ما کُفِیَ لَعجزٌ حاضِر و رأیٌ مُتبَّر و اِنَّ تَعاطِیکَ الغَارَةَ عَلَی اَهلِ قِرقِیسِیا» «قرقیسیا» منطقهای است همان کنار فرات «و تَعطِیلَکَ مَسَالِحَکَ»؛ آنجا که اسلحهها و مهمات را گذاشتند تو غفلت کردی «الَّتی وَلَّینَاکَ لَیسَ بِهَا مَن یمنَعُهَا و لا یَرُدُّ الجَیشَ عَنهَا لَرأیٌ شَعَاع»؛ یک نظر پراکنده است، تو آخر فرمانده سپاه بودی، نیروی اجرایی بودی، غفلت کردی از این مهمات آنها آمدند زدند و بردند پس چه میکردی آنجا «فَقَد صِرتَ جِسراً لِمَن اَرادَ الغَارةَ» تو یک سرپلی بودی برای غارتگران، خاصیت دیگر نداشتی «فَقَد صِرتَ جِسراً لِمَن اَرادَ الغَارَةَ مِن اَعدائِکَ عَلَی اَولِیائِکَ غَیرَ شَدیِد المَنکِبِ ولا مَهِیبِ الجَانِبِ و لا سَادٍّ ثُغرَة»؛ نتوانستی مرز را حفظ بکنی «و لاکَاسِرٍ لِعَدُوٍ شَوکَة ولَا مُغنٍ عَن اَهلِ مِصرِهِ ولا مُجزٍ عَن اَمیرِهِ»؛ نه توانستی از طرف امیرت یک کار با کفایتی را انجام بدهی، نه از حوزه مأموریتت توانستی خوب دفاع کنی، نه جلوی دشمنان را توانستی بگیری. خب، کمیل از بزرگان اصحاب حضرت بود، او برای دعای «کمیل» خوب است نه فرماندهی این است.
چگونگی برخورد امیرمؤمنان(علیه السلام) با کارگزاران فاسد
اما بخش سوم نامههایی است که به زیاد بن أبی شما اگر بخواهید جستجو کنید در فاسدها کمتر کسی را به فساد زیاد بن أبی پیدا میکنید، یک آدم بدنام. حضرت چند تا نامه به زیاد بن أبی مینویسد، اینها در نهجالبلاغه است. زیاد بن أبی استاندار رسمی نبود ولی خلیفه عامل حضرت بود، قبلاً هم سر کار بود حضرت هم دیگر اجازه داد این باشد. خب، وقتی میبیند خیلی از افراد در جبههها شهید شدند، آن وقت اگر زیاد بن أبی بیاید خلیفه عامل حضرت امیر بشود حضرت تمکین میکند چه کند یا باید کشور را رها کرد یا راضی شد که زیاد ابن ابی هم سر کار باشد، ظلم بالسویه بهتر از هرج و مرج است. دو تا نامه در نهجالبلاغه هست که برای زیاد نوشته، نامه تهدید آمیز. حضرت فرمود که به من گزارش دادند، یکی نامه بیستم است. یکی نامه 21. نامه بیستم این است که «وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً، لئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً، لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ، ثَقِیلَ الظَّهْرِ، ضَئِیلَ الْأَمْرِ، وَالسَّلامُ»؛ قسم به خدا اگر به من خبر برسد که خیانت کردی چنین میکنم، چنین میکنم، چنین میکنم. خب، به عنوان یک کارگزار رسمی در دستگاه حکومت حضرت علی بود؛ عامل رسمی حضرت، عبد الله بن عباس بود در بصره. عبد الله هم عامل حضرت امیر بود، بصره بود، اهواز بود، فارس بود، کرمان بود، این فلات وسیع زیر پوشش عبدالله بن عباس بود. خلیفه عبدالله بن عباس همین آدم بدنام به نام زیاد ابن أبی بود. خب، اگر هیچ کس نباشد آدم رها میکند یا زیاد را سر کار میگذارد، این است که دست حضرت امیر بسته شد. اگر کسی بخواهد تا نظامش بماند اولاً و بالاصالة کار حوزه تربیت انسانی است متقی. انسانی که یک سواد متوسط داشته باشد ولی تقوای صد در صد، او میتوان استانی را به خوبی اداره کند. علم خیلی بالا اولاً نه به این آسانیها نصیب کسی میشود، نه انسان اگر در مقام علم اوج گرفت، حاضر است که با مردم همکاری کند این خطر هست. ولی یک علم متوسط؛ اما تقوای صد در صد که هیچ خلئی در آن نباشد، آدم ساده نباشد«صائنا لنفس» باشد، میتواند یک استان را به خوبی اداره بکند، نشد کار به زیاد بن أبیها میرسد. نامه دوم نامه 21 حضرت است، به زیاد مرقوم فرمود «فَدَعِ الْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً، وَ اذْکُرْ فِی الْیَوْمِ غَداً» اینقدر عیاش نباشد، اینقدر اهل اسراف نباش «وَ أَمْسِکْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ، وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِیَوْمِ حَاجَتِکَ أَتَرْجُو أَنْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِینَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَکَبِّرِینَ وَ تَطْمَعُ - وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِی النِّعِیمِ تَمْنَعُهُ الضَّعِیفَ وَ الْاَرْمَلَةَ - أَنْ یُوجِبَ لَکَ ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِینَ»؛ میخواهی ثواب صدقه دهندهها را ببری، در حالی که حق اراامل را از بین بردی. خب، این یک وقت است که تهدید میکند یک بیگانه را، بله یک وقت است که دارد برای کارگزار خود چیز مینویسد. اگر کسی بگوید حالا من دارای رهبریام مثل علی بن ابیطالب، خودش مشغول کارهای خودش باشد، این نمیتواند نظام را حفظ کند. مهمترین رسالت حوزه پرورش انسانهای پاک است. وقتی اینها وارد نظام بشوند یا وارد جامعه بشوند، حواس حوزه جمع است که اینها دیگر آلوده نمیشوند. قسمت مهم این است که حالا انسان خوب بررسی کند که چه طرفی از مال حلال میبندد چه رسد به حرام یعنی هیچ جایی این حرفهایی که خدا به پیغمبر فرمود تو به مردم بگو که ما حرفهایی داریم که در هیچ جای روی زمین نیست، انبیا این حرفها را آوردند گفتند ما یک حرفهای تازه داریم که هیچ جای روی زمین این حرفها پیدا نمیشود
مهمترین ویژگی حکومت دینی
﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ این سه تا وظیفه است، اینها خیلی مهم نیست، آن چهارمی خیلی مهم است که آن چهارمی به حکمت بها میدهد، به تلاوت بها میدهد، به ﴿یزکیهم﴾ بها میدهد. چهارمی این است که پیغمبران یک حرفهای تازه دارند که در هیچ جای عالم نیست و ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه ما لا تعلمون یعنی ما یک چیزی آوردیم که شما نمیتوانید یاد بگیرید، اگر حرفهای پیغمبران نباشد؛ شناخت دنیا چیست، مال حلال و حرام چیست، قبر و برزخ چیست، مال حرام چه میکند با آدم، تعدّی چه میکند، این هیچ علمی نمیتواند به آدم بگوید که مال حرام چه بلایی به جان آدم فراهم میکند، با هیچ دستگاه هم نمیشود شناخت که مال حرام سمّ است. فرمود ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لاتعلمون» این حرف همیشه هم زنده است. فرمود ما چیزهایی آوردیم که در هیچ مکتبی نیست و آن معرفی کردن حلال و حرام خداست. حالا در بیانات حضرت امیر(علیه السلام) خودش معرفی میکند که به من اگر بگویید که چرا اینقدر ساده زندگی میکنم، برای اینکه وظیفه دیگر دارم. به دیگران گفت شما لازم نیست اینقدر ساده زندگی بکنید، به خودتان سخت بگیرید ولی از مرز حلال تجاوز نکنید برای شما کافی است؛ اما من چرا این طور زندگی میکنم، برای اینکه خدا بر زمامداران مردم واجب کرده که در حد سادهترین مردم زندگی بکنند تا فقر، فقرا اینها را به طغیان نکشاند، این را در یک سخن دیگر فرمود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- تفاوت حکومت اسلامی و نظامهای مادی
- تفاوت جایگاه رهبری و مردم در حکومت اسلامی و نظام مادی
- نمونهای از واگذاری مسئولیت اجرایی به مردم در نهجالبلاغه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿200﴾
تفاوت حکومت اسلامی و نظامهای مادی
فصل دوازدهم از فصول پانزدهگانهای که ذیل این کریمه مطرح شده بود این بود که مسئلهٴ زمامداری در اسلام به عهدهٴ کیست و این بحث هم در سه بخش خلاصه شد: بخش اول زمان رسالت و نبوت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود؛ بخش دوم زمان ارتحال آن حضرت است و بخش سوم زمان غیبت و یک سلسلهٴ اصول و مبانی مشترک در این سه عصر و سه بخش است و یک سلسله مبانی مخصوص به هر کدام از این سه عصر یاد شده که تا حدودی همهٴ اینها بیان شد. بعضی از اصول مشترک این سه عصر این است که، چون براساس توحید برنامهریزی شد، نظام اسلامی نظام تعاون و احسان و عدل و ایثار است، نه نظام استثمار و استخدام و استعباد و استحمار و امثال ذلک. آنچه به عنوان رشتهٴ نظام، در همه شئون حاکم است همین مسئلهٴ توحید است و الهی بودن جریان است که کسی حق ندارد بر کسی تحمیل کند و کسی حق ندارد به کسی تعدّی کند. آیات فراوانی همه را در برابر مقررات الهی یکسان دانست و روح حاکم را روح عبادی معرفی کرد نه طغیان و در نظامهای دیگر اینچنین نیست. در نظامهای دیگر آن روح حاکم، روح تمتع مادی است، نه روح تعبد توحیدی، هر کسی دستش برسد و بیشتر استفاده کند، همان راه را طی میکند ولی در نظام الهی اینچنین نیست.
تفاوت توزیع ثروت در حکومت اسلامی با نظام مادی
مطلب دومی که جزء اصول مشترک است این است که فاصله طبقاتی در نظام اسلامی پذیرفته نشد یعنی به این معنا که اموال و ثروتهای نظام اسلامی در اختیار گروه خاصی باشد، اینچنین نیست. در همان سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود که انفال و غیر انفال را طوری تقسیم بکنید، به دستور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عمل بکنید ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ این یک اصل حاکم است که راه اقتصادی را ارائه میدهد. فرمود این نحوهٴ عمل کردن باعث میشود که ثروت در نظام اسلامی در دست یک گروه خاصی دور نمیزند و نمیگردد یعنی تداول ثروت، در دست همهٴ مردم است، به دست همهٴ مردم میگردد، قهراً در دسترس همهٴ مردم است. نه نظیر نظام کاپیتال غرب است که مجموعهٴ ثروت در دست یک گروه خاصی است، بقیه باید نیروی انسانی صرف کنند و یا مصرف کنندهاند یا کارگرند، باربرند و مانند آن، که مجموعهٴ اصیل ثروت، تداول میشود ﴿بین الاغنیاء﴾ این نظام سرمایهداری غرب است. نظام سوسیال شرق هم همین طور است؛ منتها در آنجا دولت سالاری است و سرمایهها فقط در اختیار دولت است؛ از دولتی به دولت دیگر منتقل میشود، در دسترس مردم نیست تا تداول بشود. در این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «حشر» میفرماید که مال در نظام اسلامی، نباید در دست گروه خاصی بگردد: ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ بلکه دولت باشد و تداول بشود «بین الناس اجمعین» نه بین گروه خاص. قهراً نظام سرمایهداری یا نظام بلشویکی و کمونیسم و سوسیال و مانند آن، هر دو محکوم خواهد بود، این هم فرق دوم که نظام اسلامی با نظامهای دیگر دارد و مشترک است در هر سه عصر و هر سه نسل و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: مردم، براساس ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ نیست، مردم کارگرند، دولت مالک است، میشود دولت سالاری. در نظام اسلامی میگوید که ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْن﴾؛ هر کس هر چه کسب کرد برای اوست، و طوری هم باید باشد که در دست همه دور بزند، قهراً راه کسب برای همه باز است؛ نه امتیازات کسبی مربوط به گروه خاص است، نه توافقهای اصولی مربوط به گروه خاص است، اگر بخواهند امتیاز بدهند به همه «علی السواء»، توافق اصولی بدهند به همه «علی السواء»، راه تولید را باز کنند به همه «علی السواء»، این نظام است؛ اما آنجا اینچنین نیست که این راهها را به چهرهٴ همه باز کند. نوع افراد نیروی انسانی صرف میکنند و جیره میخواهند همین، یک بردگی مدرنی است.
تفاوت جایگاه رهبری و مردم در حکومت اسلامی و نظام مادی
فرق سومی که در نظام اسلامی هست و در نظامهای دیگر نیست آن است که قرآن کریم، نوع این احکام را متوجه جامعه کرده است و جامعه را مسئول اجرای آنها میداند. لذا مسئلهٴ امر به معروف و نهی از منکر، در جامعه اسلامی یک قانون رسمی است یعنی گذشته از اینکه این احکام، متوجه جامعه است که ﴿السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا﴾ یا دربارهٴ دیگران ﴿فَاجلِدُوا﴾ و امثال ذلک که خطاب متوجه جامعه است، امر به معروف و نهی از منکر هم متوجه جامعه است که مردم عهده دارند؛ منتها همهٴ این اوامری که به صورت جمع، متوجه جامعه شد در آن بحثهای قبلی ملاحظه فرمودید که منظور این نیست که جامعه ذی حق است تا جامعه ذی حق باشد، دربارهٴ این احکام و حقِ خود را به زمامدار واگذار کند که زمامدار، وکیل از طرف مردم باشد، اینچنین نیست. بلکه جامعه، موظف است نه ذی حق. این حدود الهی برای جامعه نیست که جامعه، اجرای این حد را به زمامدارش واگذار کند که زمامدار بشود وکیل مردم. اگر زمامدار فقیه عادل بود، بشود وکالت فقیه، این طور نیست. چون این حدود برای خداست نه برای مردم پس مردم چیزی را به زمامدار واگذار نکردند، بلکه ذات اقدس الهی زمامدار را یعنی فقیه عادل را به وسیلهٴ ائمه(علیهم السلام) ملزم کرده است و برای او این سمت را جعل کرد، قهراً فقیه عادل میشود ولیّ مسلمین نه وکیل مسلمین.
البته چون این حدود، برای خود فقیه عادل هم نیست، فقیه عادل با سایر افراد در حکم، یکساناند. لذا اگر فقیه، مرجع بود مثل امام(رضوان الله علیه) در هر دو قسمت با سایر افراد یکسان بود یعنی اگر فتوا میداد، همان طوری که بر دیگران عمل واجب بود، بر خود ایشان هم واجب بود، اگر حکم میکرد همان طوری که بر دیگران واجب بود، بر خودشان هم واجب بود همان طوری که نقض حکم ایشان بر دیگران حرام بود، بر خودشان هم حرام بود اینچنین است در نظام اسلامی. این طور نیست که او خارج از قانون باشد، مافوق قانون باشد. او با سایر افراد مسلمان، از نظر اینکه احکام الهی برای همه است یکسان است، از این جهت فرقی نیست ولی این خطابات که متوجه جامعه شد، معنایش این نیست که جامعه اسلامی، مالک این حدود و حقوقاند تا اینکه این را به زمامدارشان واگذار بکنند و زمامدارشان وکیل از طرف اینها باشد، بلکه اینها موظفاند که شاهد اجرایش باشند، لذا مسئلهٴ امر به معروف و نهی از منکر هم در کنارش همین را تأیید میکند. همگان، آمر به معروف و ناهی از منکرند تا به اتفاق هم این احکام جاری بشود.
پس قوهٴ اجرایی در نظام اسلامی، مخصوص به گروه خاصی نیست؛ نمیشود یک مسلمان را گفت به تو چه؟ تو که سمتی نداری؟ این طور نیست/ نه هیچ مسلمانی میتواند بگوید به من چه، نه به هیچ مسلمانی میتوان گفت به تو چه، در نظامهای دیگر، اجرای حدود و قوانین آن کشور به عهدهٴ پلیس و مانند آن است، این نیروهای نظامی و انتظامی، اینها قوه مجریهاند، سایر افراد حق دخالت ندارند به هیچ وجه. ولی در نظام اسلامی این طور نیست که اگر گروه خاصی به عنوان نیروی نظامی یا انتظامی معرفی شدند، دیگر حق یا وظیفه از مردم ساقط شده باشد، اینچنین نیست. البته مردم باید بگویند، اعتراض بکنند. راه اجرایش همان راه نیروی انتظامی است؛ اما حضور مردم، دخالت مردم، اعتراض مردم، نقد مردم، نهی مردم، امر مردم، سرجایش محفوظ است، این فرق سوم است که در نظام اسلامی هست و در نظامهای دیگر نیست. این گونه از اصول، مشترک است چه در عصر
رسالت، چه در عصر امامت، چه در عصر غیبت.
مطلب دیگر آن است که نزد برادران اهل سنت، سیستم حکومت در سه عصر خلاصه نمیشود، همان دو عصر است. اینها زمان حضور رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دارند و بعد از ارتحال، همین دو عصر را. چون قائل به امامت نیستند، برای آنها مسئلهٴ زمان حضور و ظهور امام و زمان غیبت امام اصلاً مطرح نیست، آنها فقط در دو مرحله بحث میکنند: اصل رسالت و اصل ارتحال رسول. اما شیعه است که چون قائل به امامت است، این در سه عصر بحث میکند.
کلامی بودن بحث امامت نزد امامیه
مطلب دیگر آن است که اینها همان طوری که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید، میگویند امامت یک مسئلهٴ فقهی است، نه مسئلهٴ کلامی. قاضی عضد ایجی و همفکران ایشان، میگویند سِرّ اینکه ما مسئلهٴ امامت را در کتابهای کلام طرح کردیم، برای آن است که چون دیگران در کلام طرح کردند وگرنه امامت را ما باید در کتابهای فقهی مطرح بکنیم نه در کتابهای کلامی. مسئلهای مسئله کلامی است که موضوع آن مسئلهٴ فعل الله باشد. اگر بحث در آن است که آیا خدا این کار را کرد یا نه؟ مثل قضا و قدر میکند یا نه، نظیر کیفر و پاداش، نظیر بعث و امثال ذلک، مبعوث کرد یا میکند و مانند آن که بحث در فعلی از افعال خدا باشد این میشود مسئلهٴ کلامی. اما اگر مسئلهای موضوع آن فعل مکلف بود، نه فعل الله این مسئله، مسئلهٴ فقهی است. لذا قاضی عضد در مواقف و همچنین میر سید شریف در شرحش میگوید مسئلهٴ امامت نزد اهل سنت یک مسئلهٴ فقهی است که «یجب علی الناس ان یُعیِّن اماماً و حاکماً» ولی شیعه میگوید «یجب علی الله ان ینصب اماما» پس امامت، نزد شیعه از اصول به شمار میآید و جزء مسئلهٴ کلامی است و نزد اهل سنت یک مسئلهٴ فقهی است، این یک مطلب.
بررسی کلامی یا فقهی بودن بحث امامت
مطلب دیگر آن است که ما اگر خواستیم ببینیم این مسئله، مسئلهٴ فقهی است یا مسئلهٴ کلامی، موضوع مسئله را و سنخ مسئله را باید بررسی کنیم، نه دلیل مسئله را. ممکن است دلیل مسئله، عقلی باشد ولی خود مسئله، فقهی باشد. مثلاً العدل واجبٌ، الظلم حرامٌ، حفظ الامانة واجب الخیانة محرمةٌ اینها همه ادله عقلی دارد و دلیل نقلی مؤید اینهاست؛ اما همهٴ اینها مسئله فقهی است، چون عدل فعل مکلف است خیانت، فعل مکلف است حفظ امانت، فعل مکلف است ظلم، فعل مکلف است، گرچه دلیل وجوب و حرمت این مسائل یاد شده عقل است. دلیل، عقلی است ولی مسئله، مسئلهٴ فقهی است؛ واجب است که مکلف، عادل باشد، حرام است که ظالم باشد، واجب است که امین باشد، حرام است که خائن باشد. خب، البته ادله نقلی هم در این گونه از مسائل یاد شده هست ولی مؤیّد حکم عقل است، صرف اینکه عقل بر امری دلالت میکند آن مسئله را جزء علوم عقلی قرار نمیدهد مسئله، مسئلهٴ فقهی است چون موضوع مسئله فعل مکلف است. از اینجا معلوم میشود که امامت چه نزد اشاعره چه نزد معتزله مسئلهٴ فقهی است. اشاعره چون قائل به حسن و قبح عقلی نیستند، میگویند شرعاً بر مردم، نصب خلیفه و امام واجب است. نظیر سایر واجبات شرعی. معتزله و همچنین زیدیه چون قائل به حسن و قبح عقلیاند، میگویند عقلاً بر مردم، نصب خلیفه واجب است. مسئله چه نزد معتزله، چه نزد زیدیه، چه نزد اشاعره مسئلهٴ فقهی است؛ منتها دلیل این مسئله نزد معتزله عقل است نزد اشاعره شرع، آنها که منکر حسن و قبح عقلیاند.
فقهی بودن بحث امامت نزد عامّه و خوارج
خوارج در این وسط، میگویند دلیلی بر وجوب نصب امام نیست، اینها هم چند گروهاند: بعضی میگویند مطلقا واجب نیست؛ بعضی میگویند در بعضی از حالات واجب است «عند الامن» واجب است «عند الفتنه» واجب نیست، بعضی به عکس میگویند. خوارج همانهایی بودند که در برابر حضرت امیر(سلام الله علیه) شعار میدادند ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ که حضرت فرمود «کلمةُ حقٍ یُرادُ بها باطل» خب، ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ مورد قبول همه است ولی شما با این شعار، خواستید بگویید «ان الإمارة الا لله» یعنی خدا امیر است؛ غیر از خدا هیچ کس امیر نیست، منکر امارت هستید، منکر حکومت هستید، شما با این شعار، اصل امامت و امارت را نفی میکنید، نه اینکه غیر از خدا حکم ندارد، خب آن مورد قبول همه است ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ کلمه حق است و خدا هم حق اراده کرده ولی شما با این شعارتان، جلوی حکومت را میگیرید «کلِمة حقٍ یُرَادُ بها باطل». بعد فرمود در همان خطبه که بالأخره مردم ناچارند یک زمامدار داشته باشند «مِن أمیر بَرٍّ او فاجر» منتها نظام اسلامی میگوید مؤمن بار، فقیه و مانند آن زمامدار است، دیگران به هر شرایطی هم راضیاند.
عدهای از خوارج استدلالشان این بود که این آشوب میشود و مانند آن، که زمان امن نمیشود ولی زمان فتنه ما یک زمامدار داریم یعنی زمان جنگ و تهاجم و اینها. خب، خوارج با آن اختلافات داخلی که دارند آن هم مسئله فقهی میدانند، معتزله هم مسئله فقهی میدانند، اشاعره هم مسئله فقهی میدانند. فقط شیعه و اسماعیلیهاند که اینها را مسئله کلامی میدانند، میگویند که نصبِ امام، کار خداست، چون آنها امامت را یک مسئله فقهی میدانندبرای آنها فرق بین زمانِ حضور و غیبت نیست از باب سالبه به انتفاء موضوع، برای اینکه به امامی معتقد نیستند تا بگویند تا آن عصر، عصر حضور بود، از آن به بعد عصر غیبت است. ولی شیعه که قائل است که امامت، فعل خداست درباره عصر غیبت و حضور دوتا نظر مختلف دارد: یکی بالاصالة؛ یکی بالتبع، از این جهت شیعه در سه فصل بحث میکند.
تشکیل حکومت، لازمه اجرای حدود و احکام اسلامی
مطلب دیگر اینکه سیدنا الاستاد مرحوم علامه، در ذیل همین فصل دوازده اشاره کردند و عصاره این فرمایش دو، سه صفحهای مرحوم علامه را سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) در چهل صفحه همان کتاب بیع مکاسب، کتاب بیع جلد دوم، مسئله ولایت فقیه را در حدود چهل صفحه بحث کردند. در آنجا مبسوطاً وارد شدند و ادله فقهیاش را هم ذکر کردن. عمده، آن اسلام شناسی است که آن را اول ذکر کردند؛ بعد این مقبوله عمربنحنظله و روایتهای دیگر را تقریباً مؤیّد آن مسئله اصلی قرار دادند، گفتند اگر کسی از دور به اسلام نگاه کند، میبیند این حکومت دارد. هیچ دلیلی لازم نیست براینکه حکومت باید باشد، همین شناخت خود اسلام وقتی که دینی که جنگ و صلح دارد، حدود و قصاص و قضا و دیات و امثال ذلک دارد خب، بالأخره یک راهنما دارد یک مجری دارد دیگر، هیچ نیازی ندارد به مسئله مقبول عمربنحنظله و امثال ذلک مگر به عنوان تأیید، لذا ایشان میفرمایند اگر کسی اسلام شناس باشد و جوانب قضیه را فقط خوب تصور کند، تصدیقش بدیهی است. اگر کسی این دین را نگاه کند، مقداری از اسلام فاصله بگیرد و اول تا آخر اسلام را نگاه کند که دینی نیست که رهبانیت باشد فقط عبادات داشته باشد، عبادات دارد، معاملات دارد، جنگ و صلح دارد، حدود دارد، قصاص دارد، دیات دارد، تعزیر دارد، زندان دارد و صدها کار دیگر دارد. این بالأخره یک متولی میخواهد. میفرمایند اگر کسی مقداری از دور، اسلام را از اول تا آخرش را نگاه کند که اسلام چیست، این هیچ تردیدی نمیکند که این اسلام متولی میخواهد و اگر ابهامی هست، در تصور مسئله است، بحث شناخت اسلام است. ممکن است فقیهی در دلالت کردن مثلاً مقبوله عمربنحنظله مناقشه کند یا در سند روایتی خدشه کند یا «الفُقَهَاءُ اُمَنَاءُ الرَّسولِ» خدشه کند و مانند آن ولی خود آن روایات هم زیرمجموعه همین نظام اسلامی است، این یک مقدار از دین فاصله بگیرد، اسلام را از بیرون و بالا بخواهد بشناسد میببیند دینی نیست که فقط مسجد و روضه و اینها داشته باشد، دینی است که عبادات دارد، معاملات دارد، قضا دارد، دیات و قصاص دارد، جنگ و صلح دارد، زندان دارد و هزارها حکم مشابه این، این هیچ تردید نمیکند که یک متولی بر این دین هست و این ادله هم که نمیگوید کل این مجموعه، برای همان چند سالی بود که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده بود بعد هم الی یوم القیامه ممکن است هزارها سال طول بکشد ـ معاذ الله ـ به تعبیر همه و حضرت(سلام الله علیه) ـ معاذ الله ـ ظهور نکند، مردم همین طور رها باشند که تنها فقط برای همان چند سالی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده بود یا امام معصوم بود، دین برای آنهاست، بقیه معطلاند، این هم که قابل قبول نیست. قهراً چنین نگاهی بشود، جزم پیدا میشود که این دین یک متولی زمامدار میخواهد و خود این دین، نشان میدهد که یک اسلام شناس امین باید زمامدار باشد، این میشود فقیه عادل دیگر، اسلام شناسی که بر اساس تقلید نباشد، خودش صاحبنظر باشد و اسلام شناسی که خائن نباشد، ظالم نباشد، امین باشد. اسلام شناس امین، همان فقیه عادل است.
نقش مردم در استقرار و دوام حکومت اسلامی
نقش مردم این است که اگر مردم بپذیرند و عمل کنند این میماند، اگر نپذیرند و عمل نکنند شکست، یقینی است ولو زمامدارشان یک امام معصوم باشد. در بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که حضور مردم، حجت خدا را تمام میکند. البته مادامی که مردم در صحنه هستند حکومت اسلامی پیروز است، مادامی که مردم منزوی شدند و در صحنه نبودند حکومت اسلامی شکل نمیگیرد و از بین میرود ولو زمامدارش علیبنابیطالب(سلام الله علیه) باشد، بالأخره دین را مردم باید اجرا بکنند ولو زمامدارش حسنبنعلی(علیه السلام) باشد، چه اینکه اینچنین بود. در صدر اسلام با وجود زمامداری مثل حضرت امیر خب، شکست بود یا با وجود زمامداری مثل حسنبنعلی(علیهم السلام) شکست بود. آن که اجرا میکنند مردماند؛ منتها مردم مسلمان خود را آزاد از غیر خدا میدانند و بنده حق، در برابر غیر خدا هر کسی باشد میایستند، در برابر حق، تابعاند. بیان نورانی حضرت امیر(علیه السلام) این است که «الهی کَفَی بِی عِزّا أَن اَکوُنَ لَکَ عبداً و کَفَی بِی فَخراً ان تَکُونَ لِی رَّبا»؛ عزت من و فخر من در ربوبیت تو و عبودیت من است؛ من فخرم در این است که بنده توأم و عزت من در این است که تو مولای منی. مردم عاقل، در برابر غیر خدا هر که باشد میایستند، فقط در برابر خدا تمکین میکنند. اگر مردم با طوع و رغبت این را پذیرفتند و درباره اجرایش کوتاهی نکردند، این نظام میماند. اگر نپذیرفتند یا کوتاهی کردن این نظام ساقط میشود ولو زمامدارش امیرالمومنین(علیه السلام) باشد یا امام مجتبی(علیه السلام) باشد. پس نقش مردم در این قسمت است.
مراد از جمهوری بودن نظام اسلامی
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم استدلالش این بود که ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُرًا﴾ فرمود شما شناسایی بکنید، من عمری در بین شما امتحان دادم شما اگر به زمامداری من رأی ندهید، به زمامداری چه کسی میخواهید رأی بدهید؟ من که عمری با سابقه خوب در بین شما زندگی کردم، جمهوریتش از اینجا برمیخیزد که ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُرًا﴾ این استدلال پیغمبر است. خب، فرمود شما باید بپذیرید خب، بپذیرید. شما اگر منتظر باشید که عاقبت امر چه میشود، پس هیچ وقت بشر موفق نمیشود به انتخاب زمامدار یا به تولی زمامدار. اگر یک مدت معقولی در حدود چهل سال، امتحان کافی است خب، من امتحان دادم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُرًا﴾؛ عمری را امتحان دادم. شما اگر منتظر باشید که آینده چه میشود، پس هیچ کس نباید به هیچ کس اطمینان کند. اگر گذشت یک مقدار از عمر به عنوان امتحان کافی است خب، گذشت چهل سال کافی است دیگر. مگر عاقل نیستید شما، این جمهوریت قضیه است. شعارهای انقلابی که میگفتند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی نه یعنی اسلام، نظامش جمهوری است در مقابل سلطنت، جمهوری در مقابل سلطنت نیست، جمهوری اسلامی است که زیر پوشش اسلام است، وگرنه نظام، نظام اسلامی است لذا جمهوریتش زیر پوشش ولایت فقیه تأمین میشود. کشورهای دیگر، نظامشان آن سقف بالایش یا سلطنت است یا جمهوریت یا ریاست جمهور است یا سلطان. اینجا سلطنت نیست، سقف نهایی نظام اسلامی هم جمهوری نیست که رئیس جمهور بشود عرش این کشور، این طور نیست. این زیرپوشش فقاهت و عدالت دارد اداره میشود که فقیه عادل هم اگر فتوایی هست بر همه واجب است بر او هم هست، اگر حکمی هست نقض آن حکم حرام است حتی بر خودش. قهراً چیزی در جامعه اسلامی حکومت نمیکند، مگر همان دین خدا این هم یک بخش.
ردّ ادعای وکالتی بودن رهبری در حکومت اسلامی
بخش دیگر سخن این است که اگر کسی اینچنین برداشت کند که آیات قرآنی، متوجه جامعه است که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، ﴿أَقیمُوا الصَّلاةَ﴾، ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾، ﴿وَ لْیَجِدُوا فیکُمْ غِلْظَةً﴾، ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ همه این مسائل که مربوط به عبادات و معاملات و حدود و دیات و جنگ و صلح است، متوجه جامعه کرد. چون متوجه جامعه کرد، پس تعیین زمامدار به دست جامعه است حق مردم است. حق مردم که شد، مسئله رهبری میشود انتخاب، نه انتصاب آن وقت قدرت از پایین شروع میشود نه از بالا، وقتی حق مردم شد، مردم حق را به یک رهبر دادند، رهبر میشود وکیل مردم، عزل او هم مثل نصب به دست مردم خواهد بود، او میشود وکیل مردم نه ولیّ مردم، برای اینکه این خطابات متوجه جامعه است. در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که این خطابات، بیش از این نیست که مردم موظفاند در اجرای این حدود، بسیاری از مسائل در همین محورها یافت میشود که حق مردم نیست، حالا برفرض مردم خواستند صرف نظر کنند، نظیر شکایتهایی که در جامعههای غربی و مانند آن هست. اگر تعدّی شده است به ناموس کسی، در نظامهای غربی این طور است که اگر خود زن راضی شد یا شوهرش رضا داد یا باهم رضا دادند، پرونده مختومه میشود؛ اما اینجا مسئله حق الله است ﴿فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما﴾ این حق الله است، اینچنین نیست که با رضای زن یا با رضای شوهر مسئله حل بشود. خیلی از مسائل است که خیلی روشن است که اینها حقوق الهی است که از آن به عنوان احکام الهی یاد میشود.
بنابراین اگر قذف شد، کسی میتواند بگوید حالا او قذف کرده من هم قذف میکنم، او زد این هم میتواند بزند؛ اما او قذف کرد، این هم میتواند قذف بکند، اینچنین نیست. خیلی از این مسائل است که به حقوق الهی برگشت میشود. وقتی به حقوق الهی برگشت شد، مثلاً سبّ نبی ـ معاذ الله ـ و امثال ذلک، مگر حق جامعه است که جامعه ببخشد؟! حالا اگر امت اسلامی بخواهد سلمان رشدی را تبرئه کند، مگر میتواند. حق مردم نیست تا مردم این حق را تسبیباً یا مباشرتاً اجرا کنند و چون میتوانند اعم از تسبیب یا مباشرت اجرا کنند، به کسی بدهند بگویند تو از طرف ما وکیل باش. مردم مکلفاند نه مستَحِق، وقتی مکلف بودند نه مستَحِق، نمیتوانند بگویند ما باید این را اجرا کنیم، نمیتوانیم یا کار داریم یا مثلاً نمیشود تو برای ما انجام بده. قهراً میشود حق الله. اگر حق الله شد جا برای توکیل نیست، چون منطق وکالت، آنجایی است که حق اولاً و بالاصاله برای موکّل باشد، موکل اجرای این حق را به وکیل واگذار میکند، ولی اگر چیزی حق الله بود نه حق النّاس، ناس نمیتواند این را به یک رهبر به عنوان وکیل واگذار کند، این هم یک بخش است،
ولایت فقیه، عهدهدار اموال عمومی در عصر غیبت
بخش دیگر مسائل مالی است در اسلام. مال در اسلام به سه قسم تقسیم میشود: یک مالهای شخصی است که هرکسی هرچه کسب حلال کرد برایخود اوست، این یک یا ارث میبرد و مانند آن؛ قسم دوم اموال عمومی است؛ چیزی که فیء مسلمین است که برای مسلمین است بما هو مسلمین، این دو؛ قسم سوم اموالی است که نه برای اشخاص معین است، نه برای عنوان مسلمین، بلکه برای حکومت اسلامی است مثل انفال. انفال، غیر از چیزهایی است که فیءمسلمین است. از این قبیل قسم سوم است مسئله وجوهات فقهیه که قسمت مهم مسائل مالی را در اسلام را همین وجوهات تشکیل میدهد. وجوهات، آن بخشهای مهمی که مربوط به زکات است، بخشهای مهمی که مربوط به خمس است. خمس یعنی 20% از کل مازاد آن درآمدها. در خیلی از قسمتها بعد از صرف هزینه نیست، از خود 20% از کل درآمد است، نظیر معادن و امثال ذلک که هزینه سال لازم نیست، حالا هزینه استخراج مسئلهای است جداگانه، فقط ارباح مکاسب است که 20% درآمد و سود خالص یعنی هم سودی است که هزینه کار را از آن استخراج کردند، هم سودی است که هزینه زندگی سالانه از او استخراج شده است؛ سود خالص نه سود کار؛ سود بعد از گذشت هزینه سال. خب این رقم، رقم سنگینی است حالا مردم نمیپردازند مسئلهای است جداگانه. اگر نظام اسلامی 20% از کل این درآمدها را گفت مردم باید بپردازند، برای کیست؟ برای تک تک اشخاص است، اینکه نیست. سهم امام که که 10% است، اینکه مشخص است برای مقام امامت است، نه برای شخص امام، چون اگر برای شخص امام باشد بعد از رحلتِ امام باید ورثهاش ارث ببرند. مثلاً در زمان امام هفتم(سلام الله علیه) هرچه که آن حضرت به عنوان سهم امام گرفت، اگر برای شخص ایشان میشد بعد از رحلت ایشان همه بچههای او اعم از دختر و پسر باید ارث ببرند و حال آن که اینچنین نیست، این برای سمت امامت است، آن هم امامت، مالک نیست ولیّ تصرف است در حقیقت. آن 10% دیگر که سهم سادات است آن هم برای سادات نیست که بدهند به سید، چون فقر در آن شرط است، برای سادات فقیر است. وقتی برای سادات فقیر بود باید هزینه سالانه اینها تأمین بشود به اندازه کفاف. خب، مختصری از این 10% کل سادات نیازمند را تأمین میکند، پس بقیه را چه کار بکنند؟ اگر نظام، نظامی است که فرمود 20% از تمام درآمدها،حالا مسائل معادن که یک حساب رقم نجومی را به همراه دارد، این مالها برای کیست، برای مردم است؟ فیء مسلمین است؟ نه، برای اشخاص که نیست، برای جمیع هم که نیست، برای مجموع هم که نیست، برای یک سمت است آن سِمَت امامت است. مثل اینکه بگویند فلان چیز برای دولت است، پس نظام اسلامی دولتی دارد که این دولت به صورت امامت ظهور میکند که او ولیّ این کارهاست، او هم مالک نیست او ولیّ است، مثل متولی اوقاف. متولی اوقاف ولیّ در دخل و تصرف است، برحسب وقف نه مالک است، این ولیّ در تصرف است؛ حق دارد تصرف بکند و این را توزیع بکند و مانند آن. خب، پس این اموال نشان میدهد که یک زمامداری و یک ولایت و یک حکومتی هست. این رقم نجومی مال، برای مردم نیست تا مردم به ولیّشان بگویند تو از طرف ما وکیلی که این اموال را صرف بکنی. پس سخن از وکالت فقیه نیست بلکه وکالت، در جایی است که حق برای موکّل باشد و این موکّل، حق را به وکیل واگذار کند، در حالی که ما دیدیم همان طوری که بسیاری از حدود، حق الله است نه حق الناس، بسیاری از مسائل مهم مالی هم حق الله است نه حق الناس، پس مردم موکّل زمامدار نیستند که به زمامدار بگویند تو این مالها را از طرف ما دخل و تصرف بکن، بلکه مردم متولیاند یعنی ولای آن ولیّ فقیه را میپذیرند، نه موکل مردم تولی دارند، نه توکیل.
نمونهای از واگذاری مسئولیت اجرایی به مردم در نهجالبلاغه
مطلب بعدی آن است که همان طوری که اصل خطابات، متوجه نوع مردم است، مسئولیت اجرا هم متوجه نوع مردم است. اگر یک وقت خود حضرت امیر(سلام الله علیه) حضور میداشت ما از نحوه حکومتش میفهمیدیم که حضرت چگونه حکومت میکند. حالا که در خدمت حضرت نیستیم، در حضور نهجالبلاغهاش هستیم. نهجالبلاغهاش ترسیم میکند که حکومت حضرت به چه سبک بود، چه کسانی در دستگاه حضرت بودند. اگر حکومتی حکومت اسلامی شد و زمامدارش مثل حضرت امیر بود نباید توقع داشت که همه افرادش، عالم عادل امین و امثال ذلکاند بر کسانی که قدرت اجرایی دارند باید خودشان را عرضه کنند، نه میتوان گفت به من چه، نه میتوان گفت به تو چه، این یک واجب کفایی است، در بعضی از موارد هم بالاتر از واجب کفایی است. اگر عدهای شهید بشوند. عدهای خودشان را بکشند کنار، یک عده بگویند ما درس و بحث داریم، قهراً عدهای که فاسدند میمانند یا آنها جذب میشوند. در زمان حضرت امیر(سلام الله علیه) این نامههایی که در نهجالبلاغه هست، مشخص میکند که کارگزاران حضرت امیر چند گروه بودند. بخشی از این نامهها، نظیر نامههایی است که برای مالک اشتر(رضوان الله علیه) مینوشت. خب، کسی مثل مالک اشتر، فقیه باشد عادل باشد مدیر باشد مدبر باشد شجاع باشد آگاه باشد خیلی کم هستند، اینها یک بخش از نامههای حضرت امیر هستند. بخش دیگر از نامههای حضرت امیر اینکه برای کمیل(رضوان الله علیه) نوشت. کمیل از شخصیتهای عمیق شاگردان حضرت امیر(سلام الله علیه) بود که حضرت دستش را گرفته، گاهی از مسجد بیرون میبرد آن معارف بلند را به کمیل میآموخت یا کمیل «انَّ هذِهِ القُلُوبَ أَوعَیِة فَخَیرُهَا أَوعَاهَا» آن حرفهای بلند را به «کمیل» فرمود یا این دعای کمیل را به کمیل آموخت، اینها از اصحاب معارف است از شاگردان مخصوص حضرت امیر است، اما مدیریت اجراییاش ضعیف است، یک نیروی اجرایی نیست. این را حضرت امیر به منطقهای فرستاده به نام هیت، در آنجا این انبار مهمات آن مصالح جنگی و آن مرزداری را کاملاً رعایت نکرده، امویان آمدند زدند، بردند، غارت کردند و گزارش به حضرت امیر رسید. حضرت طبق نامهای که شصت و یکمین نامه از نامههای حضرت امیر(علیه السلام) است، برای همین کمیل بن زیاد نخعی مرقوم فرمود که عامل حضرت بود در هیت، فرمود «اما بعد فانّ تَضیِیعَ المَرءِ ما وُلّی و تَکلُّفَه ما کُفِیَ لَعجزٌ حاضِر و رأیٌ مُتبَّر و اِنَّ تَعاطِیکَ الغَارَةَ عَلَی اَهلِ قِرقِیسِیا» «قرقیسیا» منطقهای است همان کنار فرات «و تَعطِیلَکَ مَسَالِحَکَ»؛ آنجا که اسلحهها و مهمات را گذاشتند تو غفلت کردی «الَّتی وَلَّینَاکَ لَیسَ بِهَا مَن یمنَعُهَا و لا یَرُدُّ الجَیشَ عَنهَا لَرأیٌ شَعَاع»؛ یک نظر پراکنده است، تو آخر فرمانده سپاه بودی، نیروی اجرایی بودی، غفلت کردی از این مهمات آنها آمدند زدند و بردند پس چه میکردی آنجا «فَقَد صِرتَ جِسراً لِمَن اَرادَ الغَارةَ» تو یک سرپلی بودی برای غارتگران، خاصیت دیگر نداشتی «فَقَد صِرتَ جِسراً لِمَن اَرادَ الغَارَةَ مِن اَعدائِکَ عَلَی اَولِیائِکَ غَیرَ شَدیِد المَنکِبِ ولا مَهِیبِ الجَانِبِ و لا سَادٍّ ثُغرَة»؛ نتوانستی مرز را حفظ بکنی «و لاکَاسِرٍ لِعَدُوٍ شَوکَة ولَا مُغنٍ عَن اَهلِ مِصرِهِ ولا مُجزٍ عَن اَمیرِهِ»؛ نه توانستی از طرف امیرت یک کار با کفایتی را انجام بدهی، نه از حوزه مأموریتت توانستی خوب دفاع کنی، نه جلوی دشمنان را توانستی بگیری. خب، کمیل از بزرگان اصحاب حضرت بود، او برای دعای «کمیل» خوب است نه فرماندهی این است.
چگونگی برخورد امیرمؤمنان(علیه السلام) با کارگزاران فاسد
اما بخش سوم نامههایی است که به زیاد بن أبی شما اگر بخواهید جستجو کنید در فاسدها کمتر کسی را به فساد زیاد بن أبی پیدا میکنید، یک آدم بدنام. حضرت چند تا نامه به زیاد بن أبی مینویسد، اینها در نهجالبلاغه است. زیاد بن أبی استاندار رسمی نبود ولی خلیفه عامل حضرت بود، قبلاً هم سر کار بود حضرت هم دیگر اجازه داد این باشد. خب، وقتی میبیند خیلی از افراد در جبههها شهید شدند، آن وقت اگر زیاد بن أبی بیاید خلیفه عامل حضرت امیر بشود حضرت تمکین میکند چه کند یا باید کشور را رها کرد یا راضی شد که زیاد ابن ابی هم سر کار باشد، ظلم بالسویه بهتر از هرج و مرج است. دو تا نامه در نهجالبلاغه هست که برای زیاد نوشته، نامه تهدید آمیز. حضرت فرمود که به من گزارش دادند، یکی نامه بیستم است. یکی نامه 21. نامه بیستم این است که «وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً، لئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْءِ الْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً، لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّةً تَدَعُکَ قَلِیلَ الْوَفْرِ، ثَقِیلَ الظَّهْرِ، ضَئِیلَ الْأَمْرِ، وَالسَّلامُ»؛ قسم به خدا اگر به من خبر برسد که خیانت کردی چنین میکنم، چنین میکنم، چنین میکنم. خب، به عنوان یک کارگزار رسمی در دستگاه حکومت حضرت علی بود؛ عامل رسمی حضرت، عبد الله بن عباس بود در بصره. عبد الله هم عامل حضرت امیر بود، بصره بود، اهواز بود، فارس بود، کرمان بود، این فلات وسیع زیر پوشش عبدالله بن عباس بود. خلیفه عبدالله بن عباس همین آدم بدنام به نام زیاد ابن أبی بود. خب، اگر هیچ کس نباشد آدم رها میکند یا زیاد را سر کار میگذارد، این است که دست حضرت امیر بسته شد. اگر کسی بخواهد تا نظامش بماند اولاً و بالاصالة کار حوزه تربیت انسانی است متقی. انسانی که یک سواد متوسط داشته باشد ولی تقوای صد در صد، او میتوان استانی را به خوبی اداره کند. علم خیلی بالا اولاً نه به این آسانیها نصیب کسی میشود، نه انسان اگر در مقام علم اوج گرفت، حاضر است که با مردم همکاری کند این خطر هست. ولی یک علم متوسط؛ اما تقوای صد در صد که هیچ خلئی در آن نباشد، آدم ساده نباشد«صائنا لنفس» باشد، میتواند یک استان را به خوبی اداره بکند، نشد کار به زیاد بن أبیها میرسد. نامه دوم نامه 21 حضرت است، به زیاد مرقوم فرمود «فَدَعِ الْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً، وَ اذْکُرْ فِی الْیَوْمِ غَداً» اینقدر عیاش نباشد، اینقدر اهل اسراف نباش «وَ أَمْسِکْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ، وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِیَوْمِ حَاجَتِکَ أَتَرْجُو أَنْ یُعْطِیَکَ اللَّهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِینَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَکَبِّرِینَ وَ تَطْمَعُ - وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِی النِّعِیمِ تَمْنَعُهُ الضَّعِیفَ وَ الْاَرْمَلَةَ - أَنْ یُوجِبَ لَکَ ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِینَ»؛ میخواهی ثواب صدقه دهندهها را ببری، در حالی که حق اراامل را از بین بردی. خب، این یک وقت است که تهدید میکند یک بیگانه را، بله یک وقت است که دارد برای کارگزار خود چیز مینویسد. اگر کسی بگوید حالا من دارای رهبریام مثل علی بن ابیطالب، خودش مشغول کارهای خودش باشد، این نمیتواند نظام را حفظ کند. مهمترین رسالت حوزه پرورش انسانهای پاک است. وقتی اینها وارد نظام بشوند یا وارد جامعه بشوند، حواس حوزه جمع است که اینها دیگر آلوده نمیشوند. قسمت مهم این است که حالا انسان خوب بررسی کند که چه طرفی از مال حلال میبندد چه رسد به حرام یعنی هیچ جایی این حرفهایی که خدا به پیغمبر فرمود تو به مردم بگو که ما حرفهایی داریم که در هیچ جای روی زمین نیست، انبیا این حرفها را آوردند گفتند ما یک حرفهای تازه داریم که هیچ جای روی زمین این حرفها پیدا نمیشود
مهمترین ویژگی حکومت دینی
﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ این سه تا وظیفه است، اینها خیلی مهم نیست، آن چهارمی خیلی مهم است که آن چهارمی به حکمت بها میدهد، به تلاوت بها میدهد، به ﴿یزکیهم﴾ بها میدهد. چهارمی این است که پیغمبران یک حرفهای تازه دارند که در هیچ جای عالم نیست و ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه ما لا تعلمون یعنی ما یک چیزی آوردیم که شما نمیتوانید یاد بگیرید، اگر حرفهای پیغمبران نباشد؛ شناخت دنیا چیست، مال حلال و حرام چیست، قبر و برزخ چیست، مال حرام چه میکند با آدم، تعدّی چه میکند، این هیچ علمی نمیتواند به آدم بگوید که مال حرام چه بلایی به جان آدم فراهم میکند، با هیچ دستگاه هم نمیشود شناخت که مال حرام سمّ است. فرمود ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لاتعلمون» این حرف همیشه هم زنده است. فرمود ما چیزهایی آوردیم که در هیچ مکتبی نیست و آن معرفی کردن حلال و حرام خداست. حالا در بیانات حضرت امیر(علیه السلام) خودش معرفی میکند که به من اگر بگویید که چرا اینقدر ساده زندگی میکنم، برای اینکه وظیفه دیگر دارم. به دیگران گفت شما لازم نیست اینقدر ساده زندگی بکنید، به خودتان سخت بگیرید ولی از مرز حلال تجاوز نکنید برای شما کافی است؛ اما من چرا این طور زندگی میکنم، برای اینکه خدا بر زمامداران مردم واجب کرده که در حد سادهترین مردم زندگی بکنند تا فقر، فقرا اینها را به طغیان نکشاند، این را در یک سخن دیگر فرمود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است