- 12
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 9 سوره مؤمنون _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 9 سوره مؤمنون _ بخش دوم"
زکات هم به معنای مال است که عین خارجی است و هم به معنای فعل است
در تحلیلات عقلی باید حسابِ عقل و تحلیلات عقلی از عرف جدا بشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَی وَرَاءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿9﴾
سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» در مکّه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی، اصول اعتقادی و خطوط کلی اخلاق و حقوق است. فرمود تحقیقاً مؤمنان به فلاح رسیدند در جاهلیّت سخن از ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ بود هر کس غارتگری او، ستم و ظلم و استکبار او بیشتر بود خود را رستگار میدانست آن فکرِ منحوس با آمدن ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و مانند آن عوض شد لذا فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ و آنچه باعث فلاح مؤمنان است در این اوصاف سبعه مشخص شد. در میان نماز در مکّه بود گرچه به آن وضعی که در مدینه تکمیل شد نبود ولی اصل نماز در مکّه بود لکن زکاتِ فقهی در مکّه نبود صوم و حج در مکّه نبود اینکه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ این بعید است که ناظر به زکاتِ فقهی باشد این ناظر به تزکیه نفس است به دو جهت: یکی همین که زکاتِ فقهی که در قبال صلات است در کنار صلات است در مدینه واجب شد نه در مکّه، دوم اینکه دربارهٴ زکات میگویند ایتاء زکات، اَدای زکات نه فعلِ زکات. این فعلِ زکات ناظر به آن تزکیه است گرچه ممکن است ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ جامع بین تزکیهٴ نفس و زکاتِ مال باشد منتها زکاتِ مستحبّی به معنای انفاقِ مطلق و کمک به نیازمندان نه زکاتِ فقهی که در نُه چیز واجب است جامع ممکن است لکن فعل، فاعل بودن به امر حَدَثی تعلّق میگیرد نه به ذات و عین. زکات مثل خمس مقدار مشخّصی از مال است این مال را نمیگویند فلان شخص فاعل است میگویند این مال را به صاحبش اَدا کرد پس فاعلِ زکات بودن به معنای فاعلِ آن معنای حَدَثی است که تزکیه است مثل ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ و مانند آن. زکات مثل خمس بخشی از مال است چون بخشی از مال است و عین است نمیگویند فلان شخص فاعلِ زکات است میگویند مُعطی زکات است، مؤدّی زکات است، پرداختکننده زکات است گرچه جناب زمخشری در کشّاف گفت زکات هم به معنای مال است که عین خارجی است و هم به معنای فعل است و ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ میتواند جامع هر دو قِسم باشد ولی به هر تقدیر چون زکاتِ فقهی در مدینه واجب شد نه در مکّه این زکات یا خصوص تزکیهٴ نفس است یا اعمّ از تزکیهٴ نفس و صدقات مستحبی است.
شاهد دیگر که این زکات، زکات فقهی مصطلح نیست آن است که در قرآن کریم هر جا سخن از زکاتِ فعلی است در کنار صلات ذکر میشود ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾، ﴿وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ و مانند آن، اما اینجا جریان زکات در کنار نماز ذکر نشده در کنار سایر مسائل اخلاقی ذکر شده فرمود: ﴿الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ بعد وارد مسائل اخلاقی شد در ردیف مسائل اخلاقی عنوان زکات مطرح شد ﴿وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ٭ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ ٭ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ﴾ اینها نشان میدهد که منظور از این زکات، زکات در کنار نماز نظیر ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾ و امثال ذلک نیست البته صدقات مستحبّی را ممکن است در بربگیرد.
مطلب دوم در جریان ایمان بود در تحلیلات عقلی باید حسابِ عقل و تحلیلات عقلی از عرف جدا بشود وقتی گفته میشود مرز عقل نظر از عقل عمل جداست مرز علم از مرز عمل جداست کاملاً جداست باید دقیقانه تلقّی کرد نه عرفی، الآن یک پزشک معالج که دارد قلب را میشکافد و عمل میکند این دوتا رگهای مویی که کنار هماند و صدها ارتباط با هم دارند یکی که وصل است و دیگری باز، میگوید اینها مرزهایشان کاملاً از هم جدایند آنکه بسته است باید آن را عمل کرد وقتی این طبیب دقیق میگوید مرز این دوتا رگهایی مویی از هم جداست یعنی بر اساس تحلیل عمیق علمی، یعنی علمی آن وقت کسی بیاید عرفاً اشکال کند آقا اینها کنار هماند نزدیک هماند خب بله، بحث در تحقیق علمی است اشکال شما امر عرفی است. وقتی گفته میشود عالِم بیعمل چطور میشود آدم چیزی را میداند بعد عمل نمیکند خب آن دستگاهی که عمل میکند ارتباط تنگاتنگ با علم دارد آن دستگاه علمی ارتباط تنگاتنگ با عمل دارد، اما وقتی روی کُرسی تحقیق نشستهاید میگویید مرز اینها کاملاً از هم جداست یک دستگاه خیلی ظریفِ دقیقِ اَریقی است که عهدهدار دانش و اندیشه است یک دستگاه دقیق اَریقی است عهدهدار انگیزه است اینها مرزهایشان با هم جداست دیگر نباید گفت که علم در عمل اثر میکند و آدم که عالم شد عمل میکند بله صدها ارتباط دارد اما این رگ بسته است این الآن دوتا طلبهاند در مقدّمات هم بحث میکنند دارد سیوطی میخواند ولی فهمید حق با رفیق اوست اما حاضر نیست بپذیرد این مشکل چیست؟ برای او ثابت شد که ماتِن و شارح همهشان مَنتورشان از این رفع و نصب فلان است و حق با رفیق همبحث اوست ولی حاضر نیست تمکین بکند بگوید حق با توست من اشتباه کردم. اینجا مشکل آن است که این رگِ مویی عقلِ عملی او بسته است فهمید ولی باور نمیکند. ایمان آن گِره زدن مطلب به دل است که انسان بگوید آری، این کاری به علم ندارد مرزش کاملاً از هم جداست. اما آن بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) و سایر ائمه(علیهم السلام) که فرمودند مردم «لو عَلِموا محاسن کلامنا ناتّبعونا» اگر بفهمند تبعیّت میکنند این برای فیالجمله است نه بالجمله قبلش این است که «أحیوا أمرنا» حضرت فرمودند یعنی وجود مبارک امام رضا فرمود امر ما را احیا کنید نه یعنی حرفهایمان را درس بگویید چون درس گفتن نیمی از قضیه است فرمود امر ما را احیا کنید چه کسی امر ولایت را احیا میکند؟ آنکه مفسّر و مدرّس و فقیه است یا آن کسی که وارسته است آن که وارسته است با علمش مردم را حیات میدهد این میشود «أحیوا أمرنا» وگرنه مدرّس زیاد است، مفسّر زیاد است، مبلّغ زیاد است نفرمود درس بگویید که، فرمود امرِ ما را زنده کنید و هر کسی آن عُرضه را ندارد که امر ائمه را زنده کند فرمود: «أحیوا أمرنا فإنّ الناس لو عَلِموا محاسن کلامنا ناتّبعونا» این یکی. چه در نماز چه در غیر نماز گاهی ما را دعوت کردند که از خدا بخواهیم گاهی دعوت کردند که به خدا پناه ببریم آنکه گفتند بخواهید، گفتند که خدایا! «اللهمّ ارزقنا علماً نافعا» آنکه به خدا پناه ببریم «أعوذک مِن علمٍ لا یَنفع» خب آن علمی که «لا ینفع» سِحر و شعبده و جادو که نیست که چون غالباً انسان به سراغ آن علوم که نمیرود همین علمی که انسان را نمیسازد با اینکه آیه است با اینکه قرآن است نور است، نور است «کلامکم نور» ولی برای بصیر نه برای اعما. خب، «أعوذک مِن علمٍ لا یَنفع» در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» این برای چه کسی است؟ فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا» این برای چه کسی است!
بنابراین در بحثهای دقیق علمی مرز علم از مرز ایمان کاملاً جداست مثل اینکه مرز دیدن از مرز دویدن جداست دویدن برای پاست دیدن برای چشم است. آن که عقرب را میبیند مار را میبیند پای او بسته است نمیتواند فرار کند خب مسموم میشود این عقلِ عملی که جای جذب و دفع، جای اراده و کراهت، جای ایمان و کفر، جای عداوت و محبّت و جامع همهٴ اینها جای تولّی و تبرّی است گاهی بسته است گاهی باز است. شیطان بخش مهمّ عملیات او با عقلِ عملی است که «به ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان» شیطان در راه نشسته نه در حوزه و دانشگاه گفت ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ آنجا که اینها میخواهند بروند من سرِ راه کمین میکنند درس خب خیلیها میخواهند بخوانند ولی همین که میخواهد این علم به عمل برسد من آنجا کمین میکنم.
پرسش: استاد ببخشید آن علم در تحریک اراده مؤثر است؟
پاسخ: بله فیالجمله، این فیالجمله است نه بالجمله. خب چه کار بکنیم که این علم بتواند اراده را احیا کند این باید بیدار باشد دیگر. این محور تصمیم باید زنده باشد (یک)، بیدار باشد (دو)، گوش به زنگ باشد (سه)، تا ببیند علم چه میگوید (چهار). خب اگر این خوابیده است در دعاهای ماه مبارک رمضان بگوییم خدایا! «نَبِّهنی عن نومة الغافلین» خب یک آدم غافل یک آدم خوابیده خب حالا که بخوابد آن وقت علمش چه کسی را بیدار کند بنابراین در تحلیل عقلی مرز ایمان کاملاً از مرز علم جداست البته هر دو جزء شئون نفساند و با هم مرتبطاند و به ما دستور دادند که امرِ اهل بیت را احیا کنیم نه تنها درس و بحث، فرمود: «أحیا أمرنا» آنگاه فرمود: «فإنّ الناس لو عَلِموا محاسن کلامنا ناتّبعونا» «رَحِم الله امریء أحیا أمرنا، رَحِم الله امریء حبّبنا إلی الناس» همهاش مربوط به ایمان است یعنی رحمت کند خدا کسی را که ما را محبوب جامعه قرار بدهد خب محبّت برای عقل عملی است برای آن محور تصمیم و اراده است نه اینکه بفهمد حق با ماست بله خیلیها فهمیدند حق با غدیر است نه سقیفه، اما طرف دیگر رفتند. بنابراین ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ سیدناالاستاد خیلی تلاش کرده و خیلی هم تلاش میکند که ایمان را به علمِ صد درصد برگردانند به علم نافع برگردانند درست است کمک میکند اما مرز ایمان کاملاً جداست متولّی ایمان، مسئول ایمان کاملاً جداست عملِ صالح برای این محورِ تصمیمگیری است یعنی «العقل ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجِنان» این گاهی قفل است گاهی باز است فرمود: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ گناه، درِ این قلب را میبندد ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ معمولاً قلب که میگویند همین عقلِ عملی است که «عُبد به الرحمن واکتسب به الجِنان» این وقتی چرکین شد بسته میشود قفل میشود گناه، قفلِ قلب است ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ وقتی شرح صدر شد این قلب باز شد در تصمیمگیری آسان است عمل صالح انجام میدهد حالا ممکن است که درسخوانده باشد یا درسنخوانده فرق نمیکند اگر درسخوانده باشد بهتر و بیشتر پیشرفت میکند و اگر درسنخوانده باشد کمتر، ولی خود این عقل عملی شأنی از شئون نفس است (یک) و مجرّد است نه مادّی (دو) و همهٴ سفرهای چهارگانه برای همین عقل عملی است (سه) این عقل عملی برای اینکه مسافر باشد این اسفار چهارگانه را طی کند قبلاً باید تَجریه بشود (یک) تخلیه بشود (دو) تحلیه بشود (سه) به فنا برسد (چهار). اینکه میبینید مرحوم حکیم سبزواری بخشهای فنا را که شهودِ خدا و اسما در بخشهای انکاری یعنی فصل سوم، شهود اسمای حسنای الهی و همهٴ اینها را در بخش عقلِ عملی که فعلِ نفس است ذکر میکند برای همین جهت است. اول فرمود این قوّهٴ عملی نفس به تعبیر ایشان قوّهٴ اَمّالهٴ نفس نه قوّهٴ علاّمهٴ نفس، آن جهتی که مربوط به ادراک و اندیشه است بگویند قوّهٴ علامهٴ نفس که کارهای علمی را انجام میدهد اما اینکه مربوط به ایمان و عمل صالح است میگویند قوّهٴ امّالهٴ نفس این قوّهٴ امّالهٴ نفس اوّلین وظیفهٴ او تَجلیه است یعنی خود را به احکام شریعت جلوه بدهد، وقتی واجبها را انجام میدهد حرامها را ترک میکند کم کم به تخلیه میرسد که رذایل را از خود دور کند، وقتی تخلیه شد رذایل را از خود دور کرد به فصل سوم میرسد تَحلیه است که خود را مزیّن میکند به حِلیهٴ اخلاق الهی، وقتی حِلیه شد زینت پیدا کرد زیور پیدا کرد به مقام فنا میرسد حالا فنای آثاری بعد فنای افعالی بعد فنای اوصافی و صفاتی «تجلیةٌ تخلیة تحلیه ثمّ فنا مراتب مرتقیة» این فنا، مقام شهود است همهٴ آن علمِ حضوریها به برکت عقلِ عملی است عقل نظری کارش تصوّر و تصدیق و علم حصولی است عقلِ نظری چیزی را نمیبیند فقط میفهمد آنکه میبیند عقلِ عملی است که از راه عمل به آنجا رسیده است نه از راه درس و بحث مدرسه، اگر از راه عمل به اینجا رسیده است این ایمان است که انسان را به مقام فنا میرساند حالا گاهی اهل مدرسهاند گاهی مدرسه نرفته فرقی نمیکند البته اگر مدرسه رفته باشند هم بهتر ترقّی میکنند (یک) هم پیام را میتوانند به جامعه منتقل کنند مثل مرحوم آقای قاضی میشود، ابنطاووس میشود، ابنفحل حلّی میشود، بحرالعلوم میشود که آنچه را دید میتواند به جامعه منتقل کند اما خیلیها میبینند چون درسخوانده نیستند نمیتوانند کتاب بنویسند نمیتوانند شاگرد تربیت بکنند فقط آدمِ خوبیاند قبر آنها برای زیارت خوب است اما او بتواند آنچه را که دید به جامعه منتقل کند چون درسخوانده نیست سخت است برای او، آن هنر را ندارد ولی اگر درسخوانده باشد این هنر را دارد که مشهود خود را، معقول کند خیلیها تلاش و کوشششان این است که جامعِ معقول و منقول باشند اینها کوشششان این است که جامع بین مشهود و معقول و منقول باشند مثل آقای قاضی میشود مثل طباطبایی میشود مثل دیگران میشود. آنچه را که یافتند میتوانند عقلی کنند آنچه را عقلی کردند در خدمت نقل بیاورند تفسیر کنند نقل را، شرح کنند حدیث را و خدمت کنند به حوزه این کار آنهاست.
بنابراین مرزها جداست ایمان برای عقلِ عملی است این عقل عملی همان است که در کتابهای اهل معرفت از او به قلب یاد میشود قلب کارش شهود است تصمیم است اخلاص است اراده است که نیّت است و محبّت است و به تعبیر وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) آن طوری که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد دوم کافی نقل کرده است عشق است که فرمود: «أفضل الناس مَن عَشِق العبادة و آنقها و باشرها» اینها جزء غرر روایات ماست که مرحوم کلینی در جلد دوم کافی نقل کرده که بارها البته این را شنیدید اینها همهشان برای عقل عملی است و عقل نظری کارش تصوّر و تصدیق و باور کردنهای علمی و امثال ذلک است، اگر کسی مؤمن بود یعنی یافت، دید و از آن راه پذیرفت یا شنید و از آن راه پذیرفت گاهی انسان مختار است بالأخره، در ایمان مختار است در علم مختار نیست هیچ کس نمیتواند بگوید که حالا که مقدّمات فراهم شده من نمیخواهم بفهمم، وقتی انسان در برابر ضروری قرار گرفت فهمیده است حالا چه لفظاً بگوید چه نگوید بین نفس و بین فهم، اراده فاصله نیست اگر صغرا حاصل شد کبرا حاصل شد جمعبندی شد تفریق شد تقسیم شد نتیجه برای ما یقینیالحصول است ما میشویم مضطرّ چون در برابر امر ضروری قرار گرفتیم، اگر کسی حساب کرده جمعبندی کرده مسئلهای را حل کرده هیچ کس نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم این فهمیده، ولی میتواند بگوید من باور نمیکنم. خب اگر ببیند شهود داشته باشد باور کردنش آسانتر است ولی ضروری نیست میتواند بگوید من باور نمیکنم، اگر بفهمد باز میتواند بگوید من باور نمیکنم بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است خواه ببیند خواه بفهمد خب خیلیها بودند که معجزات را دیدند و مشاهده کردند با چشمِ باطن ولی قبول نکردند ایمان نیاوردند گفتند سِحر است خیلیها برهان انبیا را درک کردند نپذیرفتند بین نفس و بین علم، اراده فاصله نیست انسان وقتی مقدّمات حاصل شد میفهمد دیگر نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم، ولی بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است این همان کمالِ انسان است که جبر را نفی میکند کمال را ثابت میکند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾، ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾، ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ هر کسی بخواهد ایمان بیاورد هر کسی بخواهد کافر بشود بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است لذا کوشش المیزان به اینکه ایمان را به علمِ صد درصد برسانند این به جایی نمیرسد مقولهٴ علم کاملاً جداست بین نفس و علم، اراده فاصله نیست خواه علم حصولی باشد خواه علم شهودی باشد، اما بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است البته این بیان هم از لطایف سخنان خود این بزرگوار است که مکرّر میفرمود بین نفس و ایمان، اراده فاصله است منتها در تبیین اراده مشکلی هست، بنابراین اراده کارِ عقل عملی است و اگر این اراده رهبری بشود و هدایت بشود از تَجلیه شروع میکند به تخلیه میرسد به تحلیه میرسد به فنا میرسد به مراحل عالیه شهود میرسد.
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر، اراده، اراده نمیخواهد اراده، خود اراده به نفس وابسته است انسان طرفین را میبیند حق و باطل را میبیند گرایشها را میبیند بعد انتخاب میکند ما در انجام کار، مُرید و مختاریم نه در اراده. ما آزاد خلق شدیم یعنی اگر کسی بخواهد کاری را بدون اراده و اختیار انجام بدهد محال است همان طوری که دو دوتا پنجتا محال است کارِ بیاراده هم محال است خدای سبحان ما را مُختال خلق کرد مرید خلق کرد به طوری که محال است ما بتوانیم کاری را بیاراده انجام بدهیم بخواهیم مسخره کنیم بخواهیم طنز بگوییم بخواهیم شوخی کنیم خب ارادی است بین ما و بین کار، اراده فاصله است اما بین ما و اراده، دیگر ارادهای نیست چون ما در اراده مجبوریم نه در کار ما مریداً خلق شدیم ما آزاد خلق شدیم بین ما و کار، آزادی است اما بین ما و آزادی، آزادی دیگر نیست ما که در آزادی، آزاد نیستیم ما در آزادی بردهایم ما آزاد خلق شدیم یعنی بخواهیم کاری را بدون آزادی انجام بدهیم محال است یک وقت است دست ما را میگیرند از جایی به جایی بیرون میبرند این ما مورد فعلیم نه مصدر فعل اینکه فعل ما نیست حرف مولوی این است که «مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی کِی ز مرگ خویشتن غافل بودی» میگوید وقتی که میگویند فاعل، حرفِ نحوی را گوش نده او به دنبال رفع و نصب است او وقتی «مات زیدٌ» را به او بگویی میگوید «مات» فعل «زیدٌ» فاعل، این زید مفعول است در اینجا نه فاعل «مات زیدٌ» زید اگر فاعل بودی خب اینکه فاعل نیست فاعل به اصطلاح ادیب را باید گذاشت کنار ما هیچ کاری را بدون اراده نمیتوانیم انجام بدهیم همان طوری که دو دوتا سهتا محال است دو دوتا پنجتا محال است ما بخواهیم کاری را بیاراده انجام بدهیم این مستحیل است وقتی دست ما را گرفتند از جایی پَرت کردند خب همان طور که لباس ما رفته ما هم رفته ما مورد فعلیم نه فاعلِ فعل اینکه فعل نیست بین ما و کارِ ما، اراده فاصله است اما بین ما و ارادهٴ ما، اراده فاصله نیست ما بندهایم ما مرید خلق شدیم ما نمیتوانیم بدون اراده کار بکنیم ارادهٴ ما مثل هستی ما در اختیار دیگری است اما اراده ذو شعبتین است به طرف اطاعت و به طرف معصیت، اختیار ذو شعبتین است ما سرِ هستهٴ مرکزی دو راه ایستادهایم هیچ وقت نمیتوانیم کارِ یکجانبه انجام بدهیم کارِ بیاراده انجام بدهیم بنابراین بین ما و کار ما، اراده و اختیار فاصله است لذا ما مکلّفیم. بین ما و ارادهٴ ما ارادهٴ دیگر نیست برای اینکه ما بردهایم ما مرید خلق شدیم ما را با اراده آفریدند ارادهٴ ما در اختیار ما نیست خب، بنابراین باید مرزها را از هم جدا کرد اخلاق از علم کمک میگیرد ولی محور اساسی فنّ اخلاق و موعظه این عقل عملی است آنجا که اراده را، آنجا که جذب و دفع را، آنجا که اراده و کراهت را، آنجا که قبض و بسط را، آنجا که عداوت و محبّت را و جامع همهٴ اینها آنجا که تولّی و تبرّی را رهبری میکنند آنجا جای اخلاق است تمام کوششهای ما باید در اینجا خلاصه بشود که این بخش را احیا کنیم لذا گفتند: «هل الدین الاّ الحُلم» وگرنه بیان حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «رُبّ عالِمٍ قد قَتَله جَهْلُه» ناظر به این بود دیگر. این جهل در مقابل علم نیست خدا غریق رحمت کند کلینی را شما میبینید مرحوم کلینی وقتی کافی را نوشت کتاب اوّلش و بخش اوّلش «کتاب العقل والجهل» است کتاب دومش «کتاب العلم» است علم مقابل ندارد علم، علم است دیگر آنکه مقابل دارد و خطر با اوست جهل به معنی جهالت است انسان یا عاقل است یا جاهل، اگر عاقل بود اهل بهشت است اگر جاهل یعنی جهالت در برابر عقل، اگر جاهل بود اهل جهنّم است این جهنّمی یا درسخوانده است یا درسنخوانده. کلینی که نیامده جهل را در برابر علم قرار بده که آمده جهل را در برابر عقل قرار داده کار کلینی کار عمیق علمی است اما کار، کار او نیست کار وجود مبارک امام کاظم و امام صادق(سلام الله علیهما) است آن جنود العقل و الجهل را حضرت فرمود، کلینی هم یاد گرفت چندتا سپاه برای عقل است چندتا نیرو برای جهل است اینها را وجود مبارک ابیابراهیم فرمود بعد هم کلینی یاد گرفت «جنود العقل و الجهل» نه «جنود العلم والجهل» اینکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» جهل با علم جمع میشود ولی با عقل جمع نمیشود عقل «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجِنان» است. جهل، معصیتِ جاهلانه است هر انسانی بر اساس جهالت معصیت میکند.
پرسش:...
پاسخ: خب نه، آن برای آن است که حجّت مقداری، عاقل است که به حجیّت میرسد بعد در همان بحثهای علم دارد که همان طوری که ذات اقدس الهی، در روایاتی است که مرحوم کلینی در باب علم نقل کرده اگر خدای سبحان بر دیگران طلب علم را واجب کرده است قبل از آن بر علما تعلیم را واجب کرده است و خدای سبحان از هیچ کسی تعهّد نگرفته که عالِم بشوند مگر اینکه قبلاً از علما تعهّد گرفته است که دیگران را تعلیم بدهند «لأنّ العلم قبل الجهل» خب این علم به قرینهٴ آن در مقابل جهل است. به هر تقدیر مرحوم کلینی نیامده بگوید که «کتاب العلم والجهل» کتاب العلم مقابل ندارد این علم یا جهنّم میبرد یا بهشت با هر دو میسازد، اما عقل الاّ ولابد به بهشت میبرد جهل الاّ ولابد به جهنّم میبرد. خب پس مرز ایمان کاملاً از مرز علم جداست این در تحلیلات عقلی است.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، انسان باز مثل همان حرف دیروز است دیگر. ارتباط با هم دارند پنج درصد هم که فهمید عمل میکند آنجا که یکی با اینکه میداند عمل نمیکند آن رگ مویی که بسته است ما داریم علاج میکنیم آن وقت شما میگویید این دوتا رگ هر دو باز است خب بله انسانِ سالم هر دو باز است دیگر آنکه فهمید عمل میکند اما آنجا که یک متخصّص قلب میگوید این رگِ مویی بسته است من باید این را معالجه کنم یعنی مرز این رگ از آن رگی که یک صدم میلیمتر با هم فاصله دارند مرزها فاصله است صدها فرسخ فاصله است خب راست میگوید آن رگ باز است این رگ بسته است که نفسگیر شده آنجا که هر دو بازند که همکاری میکنند که آنجا که یکی بسته است و باعث سکته است آنجا را باید معالجه کرد چطور میشود یک آدم عالِم است معصیت میکند؟ گیرش چیست؟ گیرش این است که آن رگی که باید تصمیم بگیرد او بسته است همین، آنجا که عالِم است و عمل میکند هر دو رگ باز است آنجا را باید کنار گذاشت، کنار گذاشت یعنی کنار گذاشت آنجایی که عالم است و معصیت میکند معلوم میشود این رگِ اراده بسته است معلوم میشود علم مرزی دارد اراده مرزی دارد عالماً عامداً نامحرم نگاه میکند دروغ میگوید خب چه کسی است که نداند دروغ حرام است چرا با اینکه میداند دروغ میگوید اینکه حضرت فرمود: «لا تَجْعَلُ یَقینکُم شکّا»، «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» یعنی این رگ مویی بسته است آن رگ باز است این خوب فهمیده سخنرانی هم کرده اما اینجایی که باید اراده کند تصمیم بگیرد این رگ بسته است این را باید معاجله کرد فرمود ﴿قَدْ أَفْلَحَ﴾ کسی که این رگش را باز کرده ایمان آورده نه «قد أفلح العلماء» ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ یعنی آنهایی که فهمیدند به جان خود گِره زدند بنابراین مرز ایمان از مرز علم جداست (یک) ایمان، فعل نفس است (دو) بین نفس و ایمان، اراده فاصله است (سه) ممکن است انسان صد درصد مطلبی را بفهمد و ایمان نیاورد (چهار) وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت آخر برای تو صد درصد روشن شد چرا ایمان نمیآوری؟! این ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ این است یعنی فرمود اینها مشکل علمی ندارند صد درصد برایشان روشن شد که کار موسای کلیم معجزه است سِحر نیست اما انکار کردند با اینکه یقین داشتند حق با موسای کلیم است در بخشهای دیگر در آن مناظره وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعون ملعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ برای تو صد درصد روشن شد که این سِحر نیست و معجزه است اما خب ایمان نیاورد. سرّش آن است که بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است که خدای سبحان انسان را به احسن تقویم آفرید انسان را آزاد آفرید آن وقت چنین ایمانی ارزش دارد و چنان کفری باعث سقوط در جهنم است. انسانی که ایمان میآورد با اینکه صد درصد مطلب برای او روشن شد و میتواند با این علمِ صد درصد ایمان نیاورد مع ذلک ایمان میآورد این ایمان عزیز است.
خب، جناب فخررازی میگوید که این اوصاف سبعهای که ذکر کردند اینها وصف کمالاند مسئلهٴ کلامی است نه مسئلهٴ فقهی. معنایش این نیست که اگر کسی در نماز خشوع نداشت نماز او باطل باشد و مانند آن. البته نماز یک صحّت دارد که حکم فقهی است یک قبول دارد که حکم کلامی است درجات نماز هم فرق میکند مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) هم در کتاب شریف من لا یحضره الفقیه دارد «المصلّی یناجی ربّه» نمازگزار با خدا دارد مناجات میکند این جزء غرر روایات ماست و نماز آن خاصیّت را دارد که آتش را خاموش کند این گونه از روایات را ایشان هم نقل کردند که وقتی هنگام نماز فرا میرسد فرشتگان میگویند که «قوموا إلی نیرانکم الذی أوقدتموها علی ظهورهم فادفعوها بصلواتکم» فرمود بلند شوید این آتشهایی که روشن کردید با نمازهایتان خاموش کنید نماز نه تنها ﴿تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ﴾ آتشنشانی هم است آتشها را خاموش میکند خب این مراتبی برای درجات نماز است بنابراین این حکم فقهیاش محفوظ است که اگر کسی واجد ارکان باشد و مبطلات نماز در او نباشد این نماز فقهاً صحیح است اعاده در وقت یا قضا در خارج وقت نیست لکن درجات برتر و کمالش مربوط به آن اوصاف دیگری است که ذات اقدس الهی در کمال اینجا ذکر کردند. روایاتی در همین تفسیر شریف کنزالدقائق هست که محافظ بر صلواتاند ناظر به فریضه است ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» هست آن ناظر به نمازهای مستحبّی است در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» دارد که آیهٴ نوزده به بعد ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً ٭ إِلَّا الْمُصَلِّینَ﴾ احکام فراوانی را برای نمازگزاران ذکر میکند که ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آن را بر صلات مستحبّی حمل کردند. در ذیل این گونه از آیات، روایاتی را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) نقل کرده که اگر کسی دائماً به یاد خدا باشد مشمول همین حدیث است که ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آن وقت آن شخصی که گفت «خوشا آنان که دائم در نمازند» معنایش همین روایاتی است که مرحوم صاحب وسائل نقل کرده نه یعنی دائماً دارند نماز میخوانند کسی که دائماً به یاد خدا باشد دائمالصلاة است و معنای یاد خدا بودن هم همین است که در جریان «لا إله إلاّ الله» ذکر شده که «مَن قال لا إله إلاّ الله مُخلِصاً دَخل الجَنّة» از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند یا خود حضرت اخلاصِ این کلمه را معنا کرده فرمود: «و إخلاصه أن تَحجزه لا إله الاّ الله أمّا حَرَّم الله علیه» اخلاص ِاین کلمه این است که این کلمه نگذارد او گناه بکند خب پس این میشود اخلاص، این میشود ذکر. روایاتی که در ذیل ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آمده است که اگر کسی دائمالذکر باشد دائمالصلاة است این باعث شده که آن سراینده بگوید «خوشا آنان که دائم در نمازند».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
زکات هم به معنای مال است که عین خارجی است و هم به معنای فعل است
در تحلیلات عقلی باید حسابِ عقل و تحلیلات عقلی از عرف جدا بشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَی وَرَاءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿9﴾
سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» در مکّه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی، اصول اعتقادی و خطوط کلی اخلاق و حقوق است. فرمود تحقیقاً مؤمنان به فلاح رسیدند در جاهلیّت سخن از ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ بود هر کس غارتگری او، ستم و ظلم و استکبار او بیشتر بود خود را رستگار میدانست آن فکرِ منحوس با آمدن ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ و مانند آن عوض شد لذا فرمود: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ و آنچه باعث فلاح مؤمنان است در این اوصاف سبعه مشخص شد. در میان نماز در مکّه بود گرچه به آن وضعی که در مدینه تکمیل شد نبود ولی اصل نماز در مکّه بود لکن زکاتِ فقهی در مکّه نبود صوم و حج در مکّه نبود اینکه فرمود: ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ این بعید است که ناظر به زکاتِ فقهی باشد این ناظر به تزکیه نفس است به دو جهت: یکی همین که زکاتِ فقهی که در قبال صلات است در کنار صلات است در مدینه واجب شد نه در مکّه، دوم اینکه دربارهٴ زکات میگویند ایتاء زکات، اَدای زکات نه فعلِ زکات. این فعلِ زکات ناظر به آن تزکیه است گرچه ممکن است ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ جامع بین تزکیهٴ نفس و زکاتِ مال باشد منتها زکاتِ مستحبّی به معنای انفاقِ مطلق و کمک به نیازمندان نه زکاتِ فقهی که در نُه چیز واجب است جامع ممکن است لکن فعل، فاعل بودن به امر حَدَثی تعلّق میگیرد نه به ذات و عین. زکات مثل خمس مقدار مشخّصی از مال است این مال را نمیگویند فلان شخص فاعل است میگویند این مال را به صاحبش اَدا کرد پس فاعلِ زکات بودن به معنای فاعلِ آن معنای حَدَثی است که تزکیه است مثل ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾ و مانند آن. زکات مثل خمس بخشی از مال است چون بخشی از مال است و عین است نمیگویند فلان شخص فاعلِ زکات است میگویند مُعطی زکات است، مؤدّی زکات است، پرداختکننده زکات است گرچه جناب زمخشری در کشّاف گفت زکات هم به معنای مال است که عین خارجی است و هم به معنای فعل است و ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ﴾ میتواند جامع هر دو قِسم باشد ولی به هر تقدیر چون زکاتِ فقهی در مدینه واجب شد نه در مکّه این زکات یا خصوص تزکیهٴ نفس است یا اعمّ از تزکیهٴ نفس و صدقات مستحبی است.
شاهد دیگر که این زکات، زکات فقهی مصطلح نیست آن است که در قرآن کریم هر جا سخن از زکاتِ فعلی است در کنار صلات ذکر میشود ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾، ﴿وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکَاةَ﴾ و مانند آن، اما اینجا جریان زکات در کنار نماز ذکر نشده در کنار سایر مسائل اخلاقی ذکر شده فرمود: ﴿الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ بعد وارد مسائل اخلاقی شد در ردیف مسائل اخلاقی عنوان زکات مطرح شد ﴿وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ٭ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ ٭ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ﴾ اینها نشان میدهد که منظور از این زکات، زکات در کنار نماز نظیر ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾ و امثال ذلک نیست البته صدقات مستحبّی را ممکن است در بربگیرد.
مطلب دوم در جریان ایمان بود در تحلیلات عقلی باید حسابِ عقل و تحلیلات عقلی از عرف جدا بشود وقتی گفته میشود مرز عقل نظر از عقل عمل جداست مرز علم از مرز عمل جداست کاملاً جداست باید دقیقانه تلقّی کرد نه عرفی، الآن یک پزشک معالج که دارد قلب را میشکافد و عمل میکند این دوتا رگهای مویی که کنار هماند و صدها ارتباط با هم دارند یکی که وصل است و دیگری باز، میگوید اینها مرزهایشان کاملاً از هم جدایند آنکه بسته است باید آن را عمل کرد وقتی این طبیب دقیق میگوید مرز این دوتا رگهایی مویی از هم جداست یعنی بر اساس تحلیل عمیق علمی، یعنی علمی آن وقت کسی بیاید عرفاً اشکال کند آقا اینها کنار هماند نزدیک هماند خب بله، بحث در تحقیق علمی است اشکال شما امر عرفی است. وقتی گفته میشود عالِم بیعمل چطور میشود آدم چیزی را میداند بعد عمل نمیکند خب آن دستگاهی که عمل میکند ارتباط تنگاتنگ با علم دارد آن دستگاه علمی ارتباط تنگاتنگ با عمل دارد، اما وقتی روی کُرسی تحقیق نشستهاید میگویید مرز اینها کاملاً از هم جداست یک دستگاه خیلی ظریفِ دقیقِ اَریقی است که عهدهدار دانش و اندیشه است یک دستگاه دقیق اَریقی است عهدهدار انگیزه است اینها مرزهایشان با هم جداست دیگر نباید گفت که علم در عمل اثر میکند و آدم که عالم شد عمل میکند بله صدها ارتباط دارد اما این رگ بسته است این الآن دوتا طلبهاند در مقدّمات هم بحث میکنند دارد سیوطی میخواند ولی فهمید حق با رفیق اوست اما حاضر نیست بپذیرد این مشکل چیست؟ برای او ثابت شد که ماتِن و شارح همهشان مَنتورشان از این رفع و نصب فلان است و حق با رفیق همبحث اوست ولی حاضر نیست تمکین بکند بگوید حق با توست من اشتباه کردم. اینجا مشکل آن است که این رگِ مویی عقلِ عملی او بسته است فهمید ولی باور نمیکند. ایمان آن گِره زدن مطلب به دل است که انسان بگوید آری، این کاری به علم ندارد مرزش کاملاً از هم جداست. اما آن بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) و سایر ائمه(علیهم السلام) که فرمودند مردم «لو عَلِموا محاسن کلامنا ناتّبعونا» اگر بفهمند تبعیّت میکنند این برای فیالجمله است نه بالجمله قبلش این است که «أحیوا أمرنا» حضرت فرمودند یعنی وجود مبارک امام رضا فرمود امر ما را احیا کنید نه یعنی حرفهایمان را درس بگویید چون درس گفتن نیمی از قضیه است فرمود امر ما را احیا کنید چه کسی امر ولایت را احیا میکند؟ آنکه مفسّر و مدرّس و فقیه است یا آن کسی که وارسته است آن که وارسته است با علمش مردم را حیات میدهد این میشود «أحیوا أمرنا» وگرنه مدرّس زیاد است، مفسّر زیاد است، مبلّغ زیاد است نفرمود درس بگویید که، فرمود امرِ ما را زنده کنید و هر کسی آن عُرضه را ندارد که امر ائمه را زنده کند فرمود: «أحیوا أمرنا فإنّ الناس لو عَلِموا محاسن کلامنا ناتّبعونا» این یکی. چه در نماز چه در غیر نماز گاهی ما را دعوت کردند که از خدا بخواهیم گاهی دعوت کردند که به خدا پناه ببریم آنکه گفتند بخواهید، گفتند که خدایا! «اللهمّ ارزقنا علماً نافعا» آنکه به خدا پناه ببریم «أعوذک مِن علمٍ لا یَنفع» خب آن علمی که «لا ینفع» سِحر و شعبده و جادو که نیست که چون غالباً انسان به سراغ آن علوم که نمیرود همین علمی که انسان را نمیسازد با اینکه آیه است با اینکه قرآن است نور است، نور است «کلامکم نور» ولی برای بصیر نه برای اعما. خب، «أعوذک مِن علمٍ لا یَنفع» در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» این برای چه کسی است؟ فرمود: «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلاً وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا» این برای چه کسی است!
بنابراین در بحثهای دقیق علمی مرز علم از مرز ایمان کاملاً جداست مثل اینکه مرز دیدن از مرز دویدن جداست دویدن برای پاست دیدن برای چشم است. آن که عقرب را میبیند مار را میبیند پای او بسته است نمیتواند فرار کند خب مسموم میشود این عقلِ عملی که جای جذب و دفع، جای اراده و کراهت، جای ایمان و کفر، جای عداوت و محبّت و جامع همهٴ اینها جای تولّی و تبرّی است گاهی بسته است گاهی باز است. شیطان بخش مهمّ عملیات او با عقلِ عملی است که «به ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان» شیطان در راه نشسته نه در حوزه و دانشگاه گفت ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ آنجا که اینها میخواهند بروند من سرِ راه کمین میکنند درس خب خیلیها میخواهند بخوانند ولی همین که میخواهد این علم به عمل برسد من آنجا کمین میکنم.
پرسش: استاد ببخشید آن علم در تحریک اراده مؤثر است؟
پاسخ: بله فیالجمله، این فیالجمله است نه بالجمله. خب چه کار بکنیم که این علم بتواند اراده را احیا کند این باید بیدار باشد دیگر. این محور تصمیم باید زنده باشد (یک)، بیدار باشد (دو)، گوش به زنگ باشد (سه)، تا ببیند علم چه میگوید (چهار). خب اگر این خوابیده است در دعاهای ماه مبارک رمضان بگوییم خدایا! «نَبِّهنی عن نومة الغافلین» خب یک آدم غافل یک آدم خوابیده خب حالا که بخوابد آن وقت علمش چه کسی را بیدار کند بنابراین در تحلیل عقلی مرز ایمان کاملاً از مرز علم جداست البته هر دو جزء شئون نفساند و با هم مرتبطاند و به ما دستور دادند که امرِ اهل بیت را احیا کنیم نه تنها درس و بحث، فرمود: «أحیا أمرنا» آنگاه فرمود: «فإنّ الناس لو عَلِموا محاسن کلامنا ناتّبعونا» «رَحِم الله امریء أحیا أمرنا، رَحِم الله امریء حبّبنا إلی الناس» همهاش مربوط به ایمان است یعنی رحمت کند خدا کسی را که ما را محبوب جامعه قرار بدهد خب محبّت برای عقل عملی است برای آن محور تصمیم و اراده است نه اینکه بفهمد حق با ماست بله خیلیها فهمیدند حق با غدیر است نه سقیفه، اما طرف دیگر رفتند. بنابراین ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ سیدناالاستاد خیلی تلاش کرده و خیلی هم تلاش میکند که ایمان را به علمِ صد درصد برگردانند به علم نافع برگردانند درست است کمک میکند اما مرز ایمان کاملاً جداست متولّی ایمان، مسئول ایمان کاملاً جداست عملِ صالح برای این محورِ تصمیمگیری است یعنی «العقل ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجِنان» این گاهی قفل است گاهی باز است فرمود: ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ گناه، درِ این قلب را میبندد ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ معمولاً قلب که میگویند همین عقلِ عملی است که «عُبد به الرحمن واکتسب به الجِنان» این وقتی چرکین شد بسته میشود قفل میشود گناه، قفلِ قلب است ﴿أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ وقتی شرح صدر شد این قلب باز شد در تصمیمگیری آسان است عمل صالح انجام میدهد حالا ممکن است که درسخوانده باشد یا درسنخوانده فرق نمیکند اگر درسخوانده باشد بهتر و بیشتر پیشرفت میکند و اگر درسنخوانده باشد کمتر، ولی خود این عقل عملی شأنی از شئون نفس است (یک) و مجرّد است نه مادّی (دو) و همهٴ سفرهای چهارگانه برای همین عقل عملی است (سه) این عقل عملی برای اینکه مسافر باشد این اسفار چهارگانه را طی کند قبلاً باید تَجریه بشود (یک) تخلیه بشود (دو) تحلیه بشود (سه) به فنا برسد (چهار). اینکه میبینید مرحوم حکیم سبزواری بخشهای فنا را که شهودِ خدا و اسما در بخشهای انکاری یعنی فصل سوم، شهود اسمای حسنای الهی و همهٴ اینها را در بخش عقلِ عملی که فعلِ نفس است ذکر میکند برای همین جهت است. اول فرمود این قوّهٴ عملی نفس به تعبیر ایشان قوّهٴ اَمّالهٴ نفس نه قوّهٴ علاّمهٴ نفس، آن جهتی که مربوط به ادراک و اندیشه است بگویند قوّهٴ علامهٴ نفس که کارهای علمی را انجام میدهد اما اینکه مربوط به ایمان و عمل صالح است میگویند قوّهٴ امّالهٴ نفس این قوّهٴ امّالهٴ نفس اوّلین وظیفهٴ او تَجلیه است یعنی خود را به احکام شریعت جلوه بدهد، وقتی واجبها را انجام میدهد حرامها را ترک میکند کم کم به تخلیه میرسد که رذایل را از خود دور کند، وقتی تخلیه شد رذایل را از خود دور کرد به فصل سوم میرسد تَحلیه است که خود را مزیّن میکند به حِلیهٴ اخلاق الهی، وقتی حِلیه شد زینت پیدا کرد زیور پیدا کرد به مقام فنا میرسد حالا فنای آثاری بعد فنای افعالی بعد فنای اوصافی و صفاتی «تجلیةٌ تخلیة تحلیه ثمّ فنا مراتب مرتقیة» این فنا، مقام شهود است همهٴ آن علمِ حضوریها به برکت عقلِ عملی است عقل نظری کارش تصوّر و تصدیق و علم حصولی است عقلِ نظری چیزی را نمیبیند فقط میفهمد آنکه میبیند عقلِ عملی است که از راه عمل به آنجا رسیده است نه از راه درس و بحث مدرسه، اگر از راه عمل به اینجا رسیده است این ایمان است که انسان را به مقام فنا میرساند حالا گاهی اهل مدرسهاند گاهی مدرسه نرفته فرقی نمیکند البته اگر مدرسه رفته باشند هم بهتر ترقّی میکنند (یک) هم پیام را میتوانند به جامعه منتقل کنند مثل مرحوم آقای قاضی میشود، ابنطاووس میشود، ابنفحل حلّی میشود، بحرالعلوم میشود که آنچه را دید میتواند به جامعه منتقل کند اما خیلیها میبینند چون درسخوانده نیستند نمیتوانند کتاب بنویسند نمیتوانند شاگرد تربیت بکنند فقط آدمِ خوبیاند قبر آنها برای زیارت خوب است اما او بتواند آنچه را که دید به جامعه منتقل کند چون درسخوانده نیست سخت است برای او، آن هنر را ندارد ولی اگر درسخوانده باشد این هنر را دارد که مشهود خود را، معقول کند خیلیها تلاش و کوشششان این است که جامعِ معقول و منقول باشند اینها کوشششان این است که جامع بین مشهود و معقول و منقول باشند مثل آقای قاضی میشود مثل طباطبایی میشود مثل دیگران میشود. آنچه را که یافتند میتوانند عقلی کنند آنچه را عقلی کردند در خدمت نقل بیاورند تفسیر کنند نقل را، شرح کنند حدیث را و خدمت کنند به حوزه این کار آنهاست.
بنابراین مرزها جداست ایمان برای عقلِ عملی است این عقل عملی همان است که در کتابهای اهل معرفت از او به قلب یاد میشود قلب کارش شهود است تصمیم است اخلاص است اراده است که نیّت است و محبّت است و به تعبیر وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) آن طوری که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد دوم کافی نقل کرده است عشق است که فرمود: «أفضل الناس مَن عَشِق العبادة و آنقها و باشرها» اینها جزء غرر روایات ماست که مرحوم کلینی در جلد دوم کافی نقل کرده که بارها البته این را شنیدید اینها همهشان برای عقل عملی است و عقل نظری کارش تصوّر و تصدیق و باور کردنهای علمی و امثال ذلک است، اگر کسی مؤمن بود یعنی یافت، دید و از آن راه پذیرفت یا شنید و از آن راه پذیرفت گاهی انسان مختار است بالأخره، در ایمان مختار است در علم مختار نیست هیچ کس نمیتواند بگوید که حالا که مقدّمات فراهم شده من نمیخواهم بفهمم، وقتی انسان در برابر ضروری قرار گرفت فهمیده است حالا چه لفظاً بگوید چه نگوید بین نفس و بین فهم، اراده فاصله نیست اگر صغرا حاصل شد کبرا حاصل شد جمعبندی شد تفریق شد تقسیم شد نتیجه برای ما یقینیالحصول است ما میشویم مضطرّ چون در برابر امر ضروری قرار گرفتیم، اگر کسی حساب کرده جمعبندی کرده مسئلهای را حل کرده هیچ کس نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم این فهمیده، ولی میتواند بگوید من باور نمیکنم. خب اگر ببیند شهود داشته باشد باور کردنش آسانتر است ولی ضروری نیست میتواند بگوید من باور نمیکنم، اگر بفهمد باز میتواند بگوید من باور نمیکنم بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است خواه ببیند خواه بفهمد خب خیلیها بودند که معجزات را دیدند و مشاهده کردند با چشمِ باطن ولی قبول نکردند ایمان نیاوردند گفتند سِحر است خیلیها برهان انبیا را درک کردند نپذیرفتند بین نفس و بین علم، اراده فاصله نیست انسان وقتی مقدّمات حاصل شد میفهمد دیگر نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم، ولی بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است این همان کمالِ انسان است که جبر را نفی میکند کمال را ثابت میکند ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾، ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾، ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ هر کسی بخواهد ایمان بیاورد هر کسی بخواهد کافر بشود بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است لذا کوشش المیزان به اینکه ایمان را به علمِ صد درصد برسانند این به جایی نمیرسد مقولهٴ علم کاملاً جداست بین نفس و علم، اراده فاصله نیست خواه علم حصولی باشد خواه علم شهودی باشد، اما بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است البته این بیان هم از لطایف سخنان خود این بزرگوار است که مکرّر میفرمود بین نفس و ایمان، اراده فاصله است منتها در تبیین اراده مشکلی هست، بنابراین اراده کارِ عقل عملی است و اگر این اراده رهبری بشود و هدایت بشود از تَجلیه شروع میکند به تخلیه میرسد به تحلیه میرسد به فنا میرسد به مراحل عالیه شهود میرسد.
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر، اراده، اراده نمیخواهد اراده، خود اراده به نفس وابسته است انسان طرفین را میبیند حق و باطل را میبیند گرایشها را میبیند بعد انتخاب میکند ما در انجام کار، مُرید و مختاریم نه در اراده. ما آزاد خلق شدیم یعنی اگر کسی بخواهد کاری را بدون اراده و اختیار انجام بدهد محال است همان طوری که دو دوتا پنجتا محال است کارِ بیاراده هم محال است خدای سبحان ما را مُختال خلق کرد مرید خلق کرد به طوری که محال است ما بتوانیم کاری را بیاراده انجام بدهیم بخواهیم مسخره کنیم بخواهیم طنز بگوییم بخواهیم شوخی کنیم خب ارادی است بین ما و بین کار، اراده فاصله است اما بین ما و اراده، دیگر ارادهای نیست چون ما در اراده مجبوریم نه در کار ما مریداً خلق شدیم ما آزاد خلق شدیم بین ما و کار، آزادی است اما بین ما و آزادی، آزادی دیگر نیست ما که در آزادی، آزاد نیستیم ما در آزادی بردهایم ما آزاد خلق شدیم یعنی بخواهیم کاری را بدون آزادی انجام بدهیم محال است یک وقت است دست ما را میگیرند از جایی به جایی بیرون میبرند این ما مورد فعلیم نه مصدر فعل اینکه فعل ما نیست حرف مولوی این است که «مات زیدٌ زید اگر فاعل بودی کِی ز مرگ خویشتن غافل بودی» میگوید وقتی که میگویند فاعل، حرفِ نحوی را گوش نده او به دنبال رفع و نصب است او وقتی «مات زیدٌ» را به او بگویی میگوید «مات» فعل «زیدٌ» فاعل، این زید مفعول است در اینجا نه فاعل «مات زیدٌ» زید اگر فاعل بودی خب اینکه فاعل نیست فاعل به اصطلاح ادیب را باید گذاشت کنار ما هیچ کاری را بدون اراده نمیتوانیم انجام بدهیم همان طوری که دو دوتا سهتا محال است دو دوتا پنجتا محال است ما بخواهیم کاری را بیاراده انجام بدهیم این مستحیل است وقتی دست ما را گرفتند از جایی پَرت کردند خب همان طور که لباس ما رفته ما هم رفته ما مورد فعلیم نه فاعلِ فعل اینکه فعل نیست بین ما و کارِ ما، اراده فاصله است اما بین ما و ارادهٴ ما، اراده فاصله نیست ما بندهایم ما مرید خلق شدیم ما نمیتوانیم بدون اراده کار بکنیم ارادهٴ ما مثل هستی ما در اختیار دیگری است اما اراده ذو شعبتین است به طرف اطاعت و به طرف معصیت، اختیار ذو شعبتین است ما سرِ هستهٴ مرکزی دو راه ایستادهایم هیچ وقت نمیتوانیم کارِ یکجانبه انجام بدهیم کارِ بیاراده انجام بدهیم بنابراین بین ما و کار ما، اراده و اختیار فاصله است لذا ما مکلّفیم. بین ما و ارادهٴ ما ارادهٴ دیگر نیست برای اینکه ما بردهایم ما مرید خلق شدیم ما را با اراده آفریدند ارادهٴ ما در اختیار ما نیست خب، بنابراین باید مرزها را از هم جدا کرد اخلاق از علم کمک میگیرد ولی محور اساسی فنّ اخلاق و موعظه این عقل عملی است آنجا که اراده را، آنجا که جذب و دفع را، آنجا که اراده و کراهت را، آنجا که قبض و بسط را، آنجا که عداوت و محبّت را و جامع همهٴ اینها آنجا که تولّی و تبرّی را رهبری میکنند آنجا جای اخلاق است تمام کوششهای ما باید در اینجا خلاصه بشود که این بخش را احیا کنیم لذا گفتند: «هل الدین الاّ الحُلم» وگرنه بیان حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «رُبّ عالِمٍ قد قَتَله جَهْلُه» ناظر به این بود دیگر. این جهل در مقابل علم نیست خدا غریق رحمت کند کلینی را شما میبینید مرحوم کلینی وقتی کافی را نوشت کتاب اوّلش و بخش اوّلش «کتاب العقل والجهل» است کتاب دومش «کتاب العلم» است علم مقابل ندارد علم، علم است دیگر آنکه مقابل دارد و خطر با اوست جهل به معنی جهالت است انسان یا عاقل است یا جاهل، اگر عاقل بود اهل بهشت است اگر جاهل یعنی جهالت در برابر عقل، اگر جاهل بود اهل جهنّم است این جهنّمی یا درسخوانده است یا درسنخوانده. کلینی که نیامده جهل را در برابر علم قرار بده که آمده جهل را در برابر عقل قرار داده کار کلینی کار عمیق علمی است اما کار، کار او نیست کار وجود مبارک امام کاظم و امام صادق(سلام الله علیهما) است آن جنود العقل و الجهل را حضرت فرمود، کلینی هم یاد گرفت چندتا سپاه برای عقل است چندتا نیرو برای جهل است اینها را وجود مبارک ابیابراهیم فرمود بعد هم کلینی یاد گرفت «جنود العقل و الجهل» نه «جنود العلم والجهل» اینکه وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» جهل با علم جمع میشود ولی با عقل جمع نمیشود عقل «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجِنان» است. جهل، معصیتِ جاهلانه است هر انسانی بر اساس جهالت معصیت میکند.
پرسش:...
پاسخ: خب نه، آن برای آن است که حجّت مقداری، عاقل است که به حجیّت میرسد بعد در همان بحثهای علم دارد که همان طوری که ذات اقدس الهی، در روایاتی است که مرحوم کلینی در باب علم نقل کرده اگر خدای سبحان بر دیگران طلب علم را واجب کرده است قبل از آن بر علما تعلیم را واجب کرده است و خدای سبحان از هیچ کسی تعهّد نگرفته که عالِم بشوند مگر اینکه قبلاً از علما تعهّد گرفته است که دیگران را تعلیم بدهند «لأنّ العلم قبل الجهل» خب این علم به قرینهٴ آن در مقابل جهل است. به هر تقدیر مرحوم کلینی نیامده بگوید که «کتاب العلم والجهل» کتاب العلم مقابل ندارد این علم یا جهنّم میبرد یا بهشت با هر دو میسازد، اما عقل الاّ ولابد به بهشت میبرد جهل الاّ ولابد به جهنّم میبرد. خب پس مرز ایمان کاملاً از مرز علم جداست این در تحلیلات عقلی است.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، انسان باز مثل همان حرف دیروز است دیگر. ارتباط با هم دارند پنج درصد هم که فهمید عمل میکند آنجا که یکی با اینکه میداند عمل نمیکند آن رگ مویی که بسته است ما داریم علاج میکنیم آن وقت شما میگویید این دوتا رگ هر دو باز است خب بله انسانِ سالم هر دو باز است دیگر آنکه فهمید عمل میکند اما آنجا که یک متخصّص قلب میگوید این رگِ مویی بسته است من باید این را معالجه کنم یعنی مرز این رگ از آن رگی که یک صدم میلیمتر با هم فاصله دارند مرزها فاصله است صدها فرسخ فاصله است خب راست میگوید آن رگ باز است این رگ بسته است که نفسگیر شده آنجا که هر دو بازند که همکاری میکنند که آنجا که یکی بسته است و باعث سکته است آنجا را باید معالجه کرد چطور میشود یک آدم عالِم است معصیت میکند؟ گیرش چیست؟ گیرش این است که آن رگی که باید تصمیم بگیرد او بسته است همین، آنجا که عالِم است و عمل میکند هر دو رگ باز است آنجا را باید کنار گذاشت، کنار گذاشت یعنی کنار گذاشت آنجایی که عالم است و معصیت میکند معلوم میشود این رگِ اراده بسته است معلوم میشود علم مرزی دارد اراده مرزی دارد عالماً عامداً نامحرم نگاه میکند دروغ میگوید خب چه کسی است که نداند دروغ حرام است چرا با اینکه میداند دروغ میگوید اینکه حضرت فرمود: «لا تَجْعَلُ یَقینکُم شکّا»، «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» یعنی این رگ مویی بسته است آن رگ باز است این خوب فهمیده سخنرانی هم کرده اما اینجایی که باید اراده کند تصمیم بگیرد این رگ بسته است این را باید معاجله کرد فرمود ﴿قَدْ أَفْلَحَ﴾ کسی که این رگش را باز کرده ایمان آورده نه «قد أفلح العلماء» ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ یعنی آنهایی که فهمیدند به جان خود گِره زدند بنابراین مرز ایمان از مرز علم جداست (یک) ایمان، فعل نفس است (دو) بین نفس و ایمان، اراده فاصله است (سه) ممکن است انسان صد درصد مطلبی را بفهمد و ایمان نیاورد (چهار) وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت آخر برای تو صد درصد روشن شد چرا ایمان نمیآوری؟! این ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ این است یعنی فرمود اینها مشکل علمی ندارند صد درصد برایشان روشن شد که کار موسای کلیم معجزه است سِحر نیست اما انکار کردند با اینکه یقین داشتند حق با موسای کلیم است در بخشهای دیگر در آن مناظره وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعون ملعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ برای تو صد درصد روشن شد که این سِحر نیست و معجزه است اما خب ایمان نیاورد. سرّش آن است که بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است که خدای سبحان انسان را به احسن تقویم آفرید انسان را آزاد آفرید آن وقت چنین ایمانی ارزش دارد و چنان کفری باعث سقوط در جهنم است. انسانی که ایمان میآورد با اینکه صد درصد مطلب برای او روشن شد و میتواند با این علمِ صد درصد ایمان نیاورد مع ذلک ایمان میآورد این ایمان عزیز است.
خب، جناب فخررازی میگوید که این اوصاف سبعهای که ذکر کردند اینها وصف کمالاند مسئلهٴ کلامی است نه مسئلهٴ فقهی. معنایش این نیست که اگر کسی در نماز خشوع نداشت نماز او باطل باشد و مانند آن. البته نماز یک صحّت دارد که حکم فقهی است یک قبول دارد که حکم کلامی است درجات نماز هم فرق میکند مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) هم در کتاب شریف من لا یحضره الفقیه دارد «المصلّی یناجی ربّه» نمازگزار با خدا دارد مناجات میکند این جزء غرر روایات ماست و نماز آن خاصیّت را دارد که آتش را خاموش کند این گونه از روایات را ایشان هم نقل کردند که وقتی هنگام نماز فرا میرسد فرشتگان میگویند که «قوموا إلی نیرانکم الذی أوقدتموها علی ظهورهم فادفعوها بصلواتکم» فرمود بلند شوید این آتشهایی که روشن کردید با نمازهایتان خاموش کنید نماز نه تنها ﴿تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ﴾ آتشنشانی هم است آتشها را خاموش میکند خب این مراتبی برای درجات نماز است بنابراین این حکم فقهیاش محفوظ است که اگر کسی واجد ارکان باشد و مبطلات نماز در او نباشد این نماز فقهاً صحیح است اعاده در وقت یا قضا در خارج وقت نیست لکن درجات برتر و کمالش مربوط به آن اوصاف دیگری است که ذات اقدس الهی در کمال اینجا ذکر کردند. روایاتی در همین تفسیر شریف کنزالدقائق هست که محافظ بر صلواتاند ناظر به فریضه است ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» هست آن ناظر به نمازهای مستحبّی است در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» دارد که آیهٴ نوزده به بعد ﴿إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ٭ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً ٭ إِلَّا الْمُصَلِّینَ﴾ احکام فراوانی را برای نمازگزاران ذکر میکند که ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آن را بر صلات مستحبّی حمل کردند. در ذیل این گونه از آیات، روایاتی را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله علیه) نقل کرده که اگر کسی دائماً به یاد خدا باشد مشمول همین حدیث است که ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آن وقت آن شخصی که گفت «خوشا آنان که دائم در نمازند» معنایش همین روایاتی است که مرحوم صاحب وسائل نقل کرده نه یعنی دائماً دارند نماز میخوانند کسی که دائماً به یاد خدا باشد دائمالصلاة است و معنای یاد خدا بودن هم همین است که در جریان «لا إله إلاّ الله» ذکر شده که «مَن قال لا إله إلاّ الله مُخلِصاً دَخل الجَنّة» از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند یا خود حضرت اخلاصِ این کلمه را معنا کرده فرمود: «و إخلاصه أن تَحجزه لا إله الاّ الله أمّا حَرَّم الله علیه» اخلاص ِاین کلمه این است که این کلمه نگذارد او گناه بکند خب پس این میشود اخلاص، این میشود ذکر. روایاتی که در ذیل ﴿الَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ﴾ آمده است که اگر کسی دائمالذکر باشد دائمالصلاة است این باعث شده که آن سراینده بگوید «خوشا آنان که دائم در نمازند».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است