display result search
منو
تفسیر آیات 8 تا 16 سوره مؤمنون

تفسیر آیات 8 تا 16 سوره مؤمنون

  • 2 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 6 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 8 تا 16 سوره مؤمنون"

جریان ارث در قرآن کریم به اقسام گوناگونی مُنقَسِم شد (ارثِ مالی؛ ارثِ تکوینی)
خدای سبحان انسان را با فطرت و عقل آفرید و برای او انبیا و وحی فرستاد.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿9﴾ أُولئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿11﴾ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ﴿14﴾ ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ ﴿15﴾ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ﴿16﴾

نکاتی که مربوط به آیات گذشته بود این است که جریان ارث در قرآن کریم به اقسام گوناگونی مُنقَسِم شد جریان ارث اقسامی دارد بخشی از ارثها همان ارثِ مالی است که مشخص است بخشی از ارثها ارثِ تکوینی است که خدای سبحان وارث همهٴ موجودات است در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» گذشت آیهٴ 39 و 40 که خدای سبحان فرمود: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَیْهَا وَإِلَیْنَا یُرْجَعُونَ﴾ آنجا ارث به این معنا که مِلکی از غیر خدا به خدا برسد به این معنا نیست چون ﴿لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ از یک طرف، ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ از طرف دیگر، پس همهٴ مِلک و مُلک برای خدای سبحان است چیزی از غیر خدا به خدا نمی‌رسد، منتها برای ما کشف می‌شود که الآن ما فکر می‌کنیم خودمان مالکیم مالکِ خودمانیم یا مالک زمینیم بعد معلوم می‌شود که ما و زمین، مِلک و مُلک خدای سبحانیم این ظرفِ ظهور و کشف است نه ظرف حدوث. گذشته از اینکه خدای سبحان همان طوری که زمین را ارث می‌برد، اهل زمین را ارث می‌برد برای اینکه نظام بردگی در جهانِ بشری از بین رفته است و باید برطرف بشود اما بین خلق و خالق که این نظام هست ما عبدیم و او مالک لذا در همان آیهٴ چهل سورهٴ مبارکهٴ «مریم» می‌فرماید زمین و اهل زمین ارث خدایند ﴿إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَیْهَا وَإِلَیْنَا یُرْجَعُونَ﴾ بنابراین این ارثی که دربارهٴ ذات اقدس الهی مطرح است تکوینی است و نه اعتباری و از سنخ میراثهای بشری جداست، اما دربارهٴ این آیه که فرمود مردان الهی فردوس را ارث می‌برند روایتی در ذیل این بود که قبلاً ملاحظه فرمودید آن روایت را از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که هر بشری دو منزل دارد خداوند دو منزل برای او قرار داد یکی در بهشت یکی در جهنم، اگر بهشتی بود خب منزل خود را در بهشت تصاحب می‌کند و اگر جهنّمی شد منزلِ بهشتِ او را بهشتی تصرّف می‌کند سرّش آن است که خدای سبحان انسان را با فطرت و عقل آفرید و برای او انبیا و وحی فرستاد و او دارای دو راه است که ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ این است، ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾ این است پس او دارای دو راه است وقتی دارای دو راه بود دو هدف هم هست هم راهها و هم هدفها مشخص است اگر او راهِ خیر را طی کرد صراط مستقیم را پیمود به بهشت می‌رسد و اگر از صراط مستقیم منحرف شد به دوزخ منتهی می‌شود و اگر دوزخی شد منزل او در بهشت معطّل نیست به بهشتیان دیگر می‌رسد برای اینکه خیلی از یعنی غالباً بهشتیها گذشته از اینکه پاداش اعمال خود را می‌بینند چندین برابر عطیّهٴ الهی را دریافت می‌کنند اگر گفته شد ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ یا بالاتر از او ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ یا بالاتر از او برابر آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هفتصد برابر، هزار و هفتصد برابر ﴿وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ بلکه بیکران بر اساس ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ این سه مقطع را در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بیان فرمود آن منزلهایی که برای سایر مؤمنین پیش‌بینی شده بود به او می‌دهند ولی اگر کسی دوزخی شد و بهشتی نشد درست است منزل او را در بهشت به دیگری می‌دهند اما اگر کسی بهشتی شد و دوزخی نشد منزلِ دوزخیِ او را به دیگری نخواهند داد چون دربارهٴ بهشت و اهل بهشت ما چنین آیه‌ای نداریم که ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ این فقط یک آیه است مخصوص به دوزخیان و کیفر تبهکاران که جزا، وفق عمل است بیشتر نیست این ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ برای تحدید است (یک)، تحدید من جانب الزیاده است نه از دو جهت (دو)، ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ یعنی کیفر تبهکاران بیش از کار آنها نیست نه اینکه کمتر هم نیست خیلی از موارد است که ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ بنابراین این برای خصوص جهنّمیهاست (یک) تحدید به لحاظ مافوق است نه به لحاظ دو طرف (دو) ممکن است ذات اقدس الهی کمتر بکند ولی یقیناً بیشتر نمی‌کند (این سه)، بنابراین این روایتی که در ذیل این آیه آمده است که هر کسی دو منزل دارد ممکن است که آن منزلِ دوزخی اهل بهشت به کسی داده نشود خدای سبحان عفو بکند و تخفیف بدهد این طور هم هست. پس بنابراین ارث، بخشی تکوینی است که برای ذات اقدس الهی است بخشی هم مربوط به زمین در دنیاست که ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ﴾ و در پایان عالَم هم که وجود مبارک حضرت ظهور می‌کند ﴿أَنَّ الأرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ﴾ و در بهشت هم این ارثها هست منتها آنجا دیگر تکوین است و اعتبار نیست تشریع نیست. در مسئلهٴ ارث هم قبلاً هم ملاحظه فرمودید ارثهای مادّی که سهامش در قرآن و سنّت مشخص است تا مورِّث نمیرد چیزی به وارث نمی‌رسد اما در ارثهای معنوی تا وارث نمیرد چیزی از مورّث به او نمی‌رسد اگر گفتند «العلماء ورثة الأنبیاء» تا عالِمانی نباشند که به این حدیث عمل کنند «موتوا قبل أن تموتوا» با اراده و مرگِ ارادی از هوس نمیرند چیزی از سهم‌الارث انبیا به آنها نمی‌رسد. در صحنهٴ ارث فردوس هم بشرح ایضاً منتها در ارث فردوس اگر کسی به مرگ ارادی مُرد و به مرگ طبیعی هم مُرد وارد آن فردوسی می‌شود که ارثِ خداست به او و اگر به مرگِ طبیعی نمُرد ولی به مرگ ارادی مُرد هم‌اکنون در آن فردوس است ولو دیگران مشاهده نکنند این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مرحوم صدوق در امالی نقل کرد و بیش از 28 حدیث را ایشان نقل کرد که «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها» یکی از آن احادیث نورانی این است که «أنا مدینة الحکمة و هی الجَنّة و أنت یا علیُّ بابها» من شهر حکمتم و حکمت، بهشت است و تو درِ این بهشتی هم‌اکنون، اگر ﴿وَمَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً﴾ از این باب است. فتحصّل ارثِ سورهٴ مبارکهٴ «مریم» یک حساب دارد ارثِ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» حساب دیگری دارد و ارثهای دیگر هم حساب مخصوص خودشان را دارند.

پرسش: حاج آقا در آن حدیث شریف می‌فرمایند در بین بهشت و جهنّم ایهام است.
پاسخ: بله خب الآن دارد می‌سازد انسان هم با ارث می‌سازد در حقیقت. آنچه را که انسان می‌سازد معلوم می‌شود که فضلِ الهی است ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ چیزهایی در بهشت است که انسان نه تنها کاری برای او نکرده، امید آن را هم ندارد آرزوی آن را هم ندارد برای اینکه فرمود: ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾، ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْیُنٍ﴾ خب اینها خیلی از چیزهاست که بشر اصلاً درکش را نکرده چه رسد به اینکه کسبش را کرده باشد. پس آنچه آمده ﴿تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَا کَسَبْتُمْ﴾ این برای همین ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ است که انسان تا حدودی می‌فهمد و محصول اعمال اوست، اما آن بقیّه را اصلاً نه می‌فهمد نه آرزویش را در سر می‌پروراند وقتی ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم﴾ شد یا در بخش دیگر فرمود: ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ یعنی گذشته از اینکه مشیئت و ارادهٴ آنها در طول علل و اسباب نعمتهای بهشت است بعضی از چیزهاست در بهشت وجود دارد ما به آنها می‌دهیم آنها اصلاً آرزویش هم نمی‌کنند برای اینکه آرزوی هر کسی فرع بر حوزهٴ معرفت اوست قبلاً هم این نمونه چند بار ذکر شده است که هیچ گاه یک کشاورز عادی یا یک پیشه‌ور عادی هرگز این آرزو نمی‌کند که ای کاش من نسخهٴ خطّی تهذیب شیخ طوسی را داشته باشم او اصلاً تهذیب شیخ طوسی را نشنیده تا آرزو بکند ای کاش من آن نسخهٴ خطّی را داشته باشم ما هم خیلی از چیزها را اصلاً نمی‌فهمیم تا آرزو بکنیم، اگر می‌فهمیدیم و آرزو می‌کردیم که در ردیف ﴿مَا یَشَاؤُونَ فِیهَا﴾ بود فرمود: ﴿لَهُم مَا یَشَاؤُونَ فِیهَا﴾ (یک)، ﴿لَدَیْنَا مَزِیدٌ﴾ مزید بر مشیئت است (دو). مزید بر مشیئت ما اصلاً نمی‌خواهیم چیزی را که نمی‌فهمیم خب اینها همه‌اش به ارث است دیگر.

پرسش: استاد در آیهٴ 102 سورهٴ «کهف» می‌فرماید: ﴿إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلاً﴾ دست نمی‌دهد که عذاب بیش از جهنم است.
پاسخ: نه، آماده کردیم آنجا دارد جزا ﴿بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ دیگر، این ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ یک آیه است در قرآن کریم فقط دربارهٴ جهنّمیها ما هرگز بیش از کیفرِ استحقاق آنها چیزی به آنها نمی‌دهیم این می‌شود ظلم دیگر، در قیامت ﴿لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ این آیه می‌فرماید به صورت نفی جنس که اصلاً در قیامت احدی ظلم نمی‌کند دیگران که قادر نیستند تنها قادر خداست خدا هم که عدلِ محض است ﴿لاَ ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ یعنی امروز روز ظلم نیست. خب بنابراین این قسمت به مسئلهٴ ارث برمی‌گردد. اما آنچه به آن نکتهٴ اساسی برمی‌گردد این است که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مستحضرید که مسئلهٴ اخلاق از مهم‌ترین مسائل علمی و عملی ماست منتها علمش که اصلاً مطرح نیست عملش هم که گوهرِ کمیاب و دُرّ نایاب است. اخلاق که علمش در حوزه‌ها مطرح نیست اخلاق غیر از نصیحت است اخلاق غیر از موعظه است اخلاق غیر از سخنرانی و سخن‌خوانی است اخلاق یک فنّ عمیقِ علمی است موضوع دارد، محمول دارد، مسئله دارد، مبانی دارد، منابع دارد. گوشه‌ای از اخلاق را مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) در بحث غیبت ذکر کرده مستحضرید که ایشان در کتاب، خب غالب شما اینها را یا دیدید یا تدریس کردید در مکاسب محرّمه در بحث غیبت بعد از اینکه مسئلهٴ حرمت غیبت را ذکر فرمودند، فرمودند چون محلّ ابتلاست ما گوشه‌ای از راز غیبت را بازگو کنیم که وارد مسئلهٴ اخلاقی شدند آنجا دیگر مسئلهٴ فقهی نیست تا آن محدوده‌ای که صحبت از حرمت غیبت است مسئلهٴ فقهی است اما اینکه چطور می‌شود آدم غیبت می‌کند، مشکل غیبت‌کننده چیست، این بیماری از کجا شروع می‌شود به کجا ختم می‌شود، راه درمانش چیست این دیگر راه فقهی نیست این راهِ اخلاقی است گوشه‌ای از این را ایشان آنجا ذکر کردند که منشأ غیبت، احساس حقارت است یا غیر حقارت است یا حسادت است و مانند آن. اخلاق این است که انسان بداند روح موجود است و مجرّد است و شئون فراوانی دارد بخشی از این شئون بخش فرهنگیِ نفس‌اند که کارهای علمی را انجام می‌دهند بخشی از بخش اجرایی نفس‌اند که کارهای اجرایی نفس را انجام می‌دهند بخشهای فرهنگی با هم درگیرند بخشهای اجرایی با هم درگیرند آن نفس که «فی وحدتها کلّ القویٰ» است باید دارای کلمهٴ جامعه باشد که هم نزاع بخشهای فرهنگی را حل کند هم نزاع بخشهای اجرایی را حل کند هم این نزاعهای درون‌گروهیِ دو گروه را که سامان بخشیده نزاعهای برون‌گروهی اینها را سامان ببخشد و بشود حقیقتِ واحده، اگر حقیقت واحده شد این دیگر می‌شود انسانِ متخلِّق به اخلاق الهی این می‌شود فنّ اخلاق. اما حالا آنچه در بحثها مثل موعظه، نصیحت می‌کنند فلان کار را نکنید این عاقبت ندارد خب اینها موعظه است سودمند است اما چطور ما نکنیم، کدام قوّه است که متولّی این کارهاست این دیگر در موعظه و سخنرانیها و خطابه‌ها نیست.

مطلب دیگر این است که همهٴ ما می‌دانیم نه تنها ترجیحِ مرجوح بر راجح محال است ترجیحِ احدالمتساویین هم بر متساوی دیگر محال است چون بازگشت هر ترجیح به تُرجُّح احدالمتساویین است که این بیّن‌الاستحاله است. خب چطور می‌شود که کسی که مطلبی را عالماً متیقّناً قاطعاً می‌داند حرام است سر از بلعم باعور در می‌آورد یا سر از سامری در می‌آورد که اینها از علمای بزرگ بنی‌اسرائیل بودند نه تنها عالِم حصولی بودند عالم شهودی هم بودند دربارهٴ بلعم فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ دربارهٴ سامری هم که گفت: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ خب چطور می‌شود سامریِ عالِم آگاه می‌شود گوساله‌پرور و آن بلعم هم به دنبال دیگری راه می‌افتد و چطور می‌شود که انسان عالماً عامداً معصیت می‌کند؟ سرّش آن است که در هر جایی ترجیحِ بلا مرجِّح محال است اما حوزهٴ فرهنگ کاملاً، کاملاً یعنی کاملاً از حوزهٴ اجرا جداست ما مادامی که در حوزهٴ اندیشه‌ایم یک جنگِ فرهنگی است بین خیال از یک سو، وهم از سوی دیگر، عقلِ نظریِ برهان‌طلب از سوی سوم، این اگر بخواهد تصدیقی درست کند اثبات کند نفی کند، ترجیح بلا مرجّح محال است همه ادلّه را باید ارزیابی بکند تا تصدیق بکند به بود و نبود یا باید و نباید، چون متولّی حکمتِ نظری و حکمتِ عملی هر دو عقلِ نظری است یعنی آنکه می‌فهمد هم جهان‌بینی و بود و نبود را فتوا می‌دهد هم حکمتِ عملیِ فقه و حقوق و اخلاق را فتوا می‌دهد این ترجیح بلا مرجّح محال است این درگیری شدید او با خیال است از یک سو، با وهم است از سوی دیگر، اقسام سیزده‌گانهٴ مغالطهٴ لفظی و معنوی در این میدان تیر همه آماده‌اند به دست وهم و خیال‌اند دارند تیراندازی می‌کنند این باید سنگرگیری کند با وهم بجنگد با خیال بجنگد اقسام مغالطه را جابه‌جا بکند تا فتوا بدهد چه در مسئلهٴ جهان‌بینی چه در ایدئولوژی، چه در بود و نبود چه در باید و نباید. این تا اینجا کُرسیِ اوست اما در بخش عمل و اجرا او حاکمِ معزول است حاکم معزول یعنی حاکم معزول اینکه فهمید اعتیاد صد درصد ضرر دارد این ذرّه‌ای مسئول کار اجرایی نیست این فقط اینجا نشسته فتوا می‌دهد که پایان اعتیاد، کارتُن‌خوابی است بسیار خب، اما اجرائیات به عهدهٴ چه کسی است؟ به عهدهٴ شهوت است به عهدهٴ غضب است بالاتر از اینها عقلِ عملی است که «عُبِد به الرّحمن واکتسب به الجِنان» این سه متولّی، سه دستگاه حکومت هر کدام بخواهند عمل بکنند اینها می‌گویند ترجیح بلا مرجّح محال است وقتی متولّی امرِ کسی شهوت شد می‌گوید ترجیح بلا مرجّح محال است هر جا که شهوت است من فرمانروای او هستم ممکن است چیزی برای کسی اُمّ‌الخبائث باشد ولی برای من أشها و أحلاست. او فتوا می‌دهد که اعتیاد پایانش کارتُن‌خوابی است او برای خودش می‌گوید، من لذّت می‌خواهم. خب حالا ما بگوییم که ترجیح بلا مرجّح محال است این فتوا داده است که پایان اعتیاد، کارتن‌خوابی است او برای خودش فتوا داد آنکه فتوا می‌دهد عقلِ نظری است عقل نظری یعنی عقل نظری او که مجری نیست او که مجری و فرمانرواست فعلاً یا قوّهٴ شهویه است یا قوّهٴ غضبیه یا عقلِ عملی، آنکه قوّهٴ شهویه باشد اصلاً گوش به این حرف نمی‌دهد می‌گوید این ارتجاع است من باید ببینم خیالم چه می‌گوید من مقلّد خیالم نه مقلّد عقل. آنکه تیر و انفجار و ترور دست اوست اینکه قوّهٴ غضبیه است این مقلّد وهم است نه مقلّد عقل این هم می‌گوید ترجیح بلا مرجّح محال است ترجیح مرجوع بر محال مستحیل است می‌گوید هر جا غضب و خشم است خشمِ مرا آرام می‌کند من آنجا حاضرم کائناً ما کان ولو سوختن مسجد باشد همان کار آل‌خلیفه است و آل‌سعود. اینکه فتوا را گوش نمی‌دهد این بخش اجرا کاملاً از بخش فرهنگی جداست آن بخش عقل بیچاره طبق بیان نورانی حضرت امیر فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍتَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» او فتوا داد این مرتّب به او می‌گوید برای خودت فتوا بده من که حرفِ تو را گوش نمی‌دهم من چیزی را می‌طلبم که خواستهٴ مرا که غضبم تأمین کند و آن فعلاً مسجدسوزی و قرآن‌سوزی است این فرمایشات. نعم، این جهاد امر جدّی است این جهاد نفس، جهاد نفس میدان تیری است حقیقت است شوخی نیست این جنگ نابرابر است این از این طرف سنگر گرفته تیراندازی می‌کند به نام شهوت او از آن طرف تیراندازی می‌کند به نام غضب، این بیچاره مرتّب دارد فریاد می‌زند که بابا فلان حرام است این فلان حلال، ولی آنجا تیر دارد شروع می‌شود چه کسی حرف او را گوش می‌دهد نباید گفت آدم وقتی می‌داند صد درصد حرام است چرا این کار را می‌کند مگر او می‌کند، مگر نمی‌دانند که پایان اعتیاد کارتن‌خوابی است اینها دیگر علم غیب نیست و وحی نمی‌خواهد و برهان نمی‌خواهد این چیز بیّن‌الرشدی است دیگر می‌گوید من چه کار دارم پایانش در جدول شهرداری خوابیدن و کارتن‌خوابی است من الآن لذّت می‌خواهم. بنابراین ما باید در فنّ اخلاق بررسی کنیم که مدیرِ اجرایی چه کسی است کار به دست چه کسی است قرآن فرمود اینها عقل را معزول کردند ﴿بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ﴾ اگر انبیا حرفی آوردند که مطابق هوس شما نبود دست به تیر می‌کنید ﴿فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ﴾ خب اینها که با برهان گوش نمی‌دهند و حرف نمی‌زنند. ذات اقدس الهی فرمود از نظر علمی اینها هیچ مشکل ندارند صد درصد برای آنها ثابت شد که حق با موسای کلیم است اما قبول نکردند برای اینکه آن عقلِ نظریِ بیچاره که فهمید این سِحر نیست و معجزه است او که مجری نیست این یک مرجعی است درِ خانه‌اش بسته است همین، بسته است یعنی بسته است تا انسان نفسش را نشناسد از شرّ او در امان نیست ما کار را به دست چه کسی می‌خواهیم بسپاریم. اگر ما این مثال را خوب متوجّه شدیم این یک گوشه راه‌حلّی به ما نشان می‌دهد که ما به ممثّل پی ببریم. خب این چشم باز است مال را هم دارد می‌بیند ترجیح احدالمتساویین محال است، ترجیح مرجوح محال است نشستن در برابر مار جرّار خب مرجوح است دیگر، هیچ کس نمی‌تواند به این چشم بگوید چرا نشستی، چشم فتوا داد که من دارم می‌بینم مار را دارم می‌بینم این جرّار است می‌آید مسموم می‌کند هر چه فریاد می‌زند این پا تکان نمی‌خورد چون بسته است ترجیح بلا مرجّح محال است ترجیح مرجوح محال است اما آنکه ترجیح می‌دهد کیست؟ این پاست، می‌گوید من الآن ترجیح می‌دهم اینجا باشم برای اینکه بسته‌ام، بنابراین تمام کارها را ما باید بدانیم که به عهدهٴ چه کسی است ما بخش فرهنگی داریم، بخش اجرایی داریم، بخش فرهنگی کاملاً با زیرمجموعهٴ خود درگیر است باید اینها را خوب مدیریت کند وهم را، خیال را تا قضیه را به صورت تصدیق در بیاورد شعر را به صورت برهان در بیاورد خدا غریق رحمت کند مرحوم خواجه و علامه را اینها شما در جوهرالنضید مطالعه کنید می‌بینید که در مسئلهٴ شعر یعنی قیاسِ شعری اصلاً علم نیست یقین نیست با خیالبافیها دارد راه می‌رود در آنجا با سایر قضایا مرحوم علامه می‌گوید چرا تعبیر مرحوم خواجه در متن الجوهرالنضید نسبت به قیاسِ شعری با قیاسِ خطابه و قیاس جَدل و قیاس برهان و امثال ذلک فرق کرده؟ فرمود اصلاً این علم نیست اینجا که یقین نیست خب با خیال دارد حرکت می‌کند مثل اینها که می‌گویند مویِ سر را چرا این طوری کردی؟ می‌گوید مُد است چرا این طور لباس پوشیدی؟ می‌گوید مُد است، چرا این طور اصلاح کردی؟ می‌گوید مُد است، می‌گوید مُد چیست؟ می‌گوید مردم می‌پسندد. خب آیا نافع است؟ می‌گوید من چه کار دارم من به این حرفها کار ندارم که خب این با خیال دارد زندگی می‌کند که ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ مُختال یعنی آدمِ خیالباف که با رهبری خیال دارد زندگی می‌کند خب آن که تروریست است با وهم دارد که غضب خود را تأمین کند می‌گوید من چه کار دارم که پیغمبر است یا پیغمبر نیست در جریان ابی‌عبدالله هم همین طور بود همیشه ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ هم همین طور بود، برهان قرآن کریم این است که هر وقت چیزی مطابق میل شما نبود شما دست به کُشتن انبیا می‌زنید ﴿کُلَّمَا جَاءَ﴾ انبیا ﴿بِمَا لاَ تَهْوَی أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ﴾ بنابراین اصلِ ترجیحِ احدالمتساویین بر متساوی دیگر محال است فضلاً از ترجیح مرجوح. این اصل در بخش فرهنگی حاکم است در بخش اجرایی حاکم است وقتی قوّهٴ شهوی می‌خواهد کار بکند راجح را بر مرجوح مقدّم می‌دارد اما آنکه خودش راجح می‌داند وقتی قوّهٴ غضبیه می‌خواهد ترور کند کسی را بکُشد نزد قوّهٴ غضبیه هر چه راجح است انجام می‌دهد. نعم، وقتی عقلِ عملی که «عُبد به الرحمن واکتسب به الجِنان» بخواهد کار بکند چیزی که خدا و پیامبر گفتند نزد او راجح است برابر آن انجام می‌دهد، بنابراین ما باید کاملاً این مرزها را جدا کنیم محدودهٴ اندیشه کاملاً جداست، محدودهٴ انگیزه کاملاً جداست و اینها درگیرند. نعم، اگر کسی مؤمنِ وارسته بود همهٴ این قوا و شئون به امامت او حرکت می‌کنند این جزء اوحدی مردان است این همان است که در جبههٴ جهادِ درون فاتح شد یعنی همهٴ قوا را آرام کرد. بیانات نورانی حضرت امیر این است که «هذه نفسی عروضها بالتقویٰ» من روزانه ریاضت می‌کشم تمرین می‌دهم که هیچ کدام از اینها کم و زیاد نشوند همهٴ اینها اهل جهادند اما با دشمنِ بیرون می‌جنگند نه با دشمنِ درون. ماها گرفتار جنگ درونی هستیم اگر بخواهیم در بحثهای علمی تلاش و کوشش کنیم خیال و وهم صف می‌کشند گرفتار مغالطه می‌شویم اشتباه می‌کنیم بعد برمی‌گردیم یا برنمی‌گردیم و اگر خواستیم کاری را عمل بکنیم شهوت و غضب صف می‌کشند در برابر عقلِ عملی یا ریا می‌کنیم یا سُمعه می‌کنیم یا مخلوطی از حق و باطل است که ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ این است ما گرفتار جنگ داخلی هستیم این وضع ما، اما مردان الهی کسانی هستند که این بخشهای فرهنگی‌شان به امامتِ عقل نظری عالمانه حرکت می‌کند آن بخشهای عملی‌شان به امامت عقلِ عملی حرکت می‌کند این عقلین به امامتِ آن نفس کلّیِ انسان کامل حرکت می‌کنند که «فی وحدتها کلّ القویٰ» این گونه از امور هر وقت بیگانه بخواهد به درون اینها حمله کند ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ همهٴ این اعضا و جوارح شروع می‌کنند به تیراندازی شیطان را بیرون می‌کنند، اگر به آنجا نرسید شیطان اول لباس احرام می‌پوشد تا طواف کند دور کعبهٴ دل وقتی ببیند صاحب‌دلی در کار نیست یا مشغول گِل است کم کم به دل نفوذ می‌کند این را در خطبهٴ ششم نهج‌البلاغه چند بار همین جا خوانده شد وقتی وارد حرمِ دل شد آنجا آشیانه می‌زند بعد تخم‌گذاری می‌کند تخمهای خودش را به صورت جوجه در می‌آورد این جوجه‌ها را در همان صحنهٴ دل می‌پروراند که وقتی وارد شد «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» که در خطبهٴ ششم خوانده شد فرمود این می‌آید وارد حریم دل می‌شود وقتی آشیانه کرده «باضَ» بیضه و تخم‌گذاری می‌کند وقتی که تخم‌گذاری کرده این تخمها را زیر پَر خودش می‌پروراند جوجه در می‌آورد اینکه می‌بینید ما می‌بینیم ما مرتّب در نماز و غیر نماز آرام نداریم و مکرّر خاطرات روان است و شناور است برای همین است دَبیب است دابّه است اینها مرتّب رفت و آمد می‌کنند خب اینها چه کسانی هستند؟ اینها حرکتِ پای جوجه‌های شیطان است یک وقت انسان دارد «السلامُ علیکم» می‌گوید که نمازش تمام شده در حالی که در وسط این چهار رکعت نماز همه‌اش یا با این جنگید یا با آن جنگید. فرمود: «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ» فَرْخ و فرّوخ است جوجه، این بیضه را جوجه می‌کند این جوجه‌ها در صحنهٴ دل راه‌اندازی می‌شوند وقتی هم که راه‌اندازی شدند از آن به بعد این شخص عالماً عامداً دروغ می‌گوید «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» حالا این بر فرض در حوزه درس خوانده یا در دانشگاه درس خوانده درسِ بیچاره حاکمِ معزول است حالا این روایت را ملاحظه بفرمایید چون امروز نرسیدم به بیانات نورانی وجود مبارک ابی‌ابراهیم اما خب ببینید در صحنهٴ نفس یک غوغایی است در جریان کتاب العقل والجهل که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) این کار را کرده اول کتاب العقل والجهل است بعد کتاب العلم است علم مقابل ندارد چون علم دشمنی ندارد آن درگیریِ عملی برای آن عقلِ عملی است که با آن جهلِ به معنای جهالت با او درگیر است. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در جلد اول کافی کتاب العقل والجهل در آن باب بیانات نورانی ابی‌ابراهیم(سلام الله علیه) به هشام در حدیث چهاردهم سماعةبن‌مهران می‌گوید «کنتُ عند أبی‌عبدالله(علیه السلام) و عنده جماعة مِن موالیه فجریٰ ذکر العقل والجهل فقال أباعبدالله(علیه السلام) اِعرفوا العقل و جُنده و الجهل وجُنده تهتدوا» عرض کردند ما از کجا بفهمیم عقل چیست؟ جُند عقل چیست؟ جهل چیست؟ جنود جهل چیست؟ شما باید به ما بفرمایید، حضرت شروع کردند به گفتن و گفتن وگفتن، فرمودند عقل 75 نیرو دارد جهل هم 75 نیرو دارد خیر، وزیر عقل است جهل که ضدّ اوست که شرّ، وزیر جهل است ایمان ضدّش کفر است تصدیق ضدّش شهود است رجا ضدّش قنوت است تا این هفتادتا از این، هفتادتا از آن، 140 نیروی مسلّح درگیر در صحنهٴ نفس ما هستند خب 140 تیرانداز اینکه با موعظه و سخنرانی حل نمی‌شود که این 140 یعنی 140 رساله فنّ اخلاق 140 رساله می‌خواهد تا موضوع را آدم بشناسد، محمول را بشناسد، مسئله را بشناسد، مبانی را بشناسد، منابع را بشناسد بعد تازه این را تطبیق کند ببیند این میدان تیر کجاست تا بشود متخلِّق به اخلاق الهی اینکه با موعظه حل نمی‌شود که، بنابراین اگر کسی امیرِ خود بود نه اسیرِ خود او ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ است وگرنه علمِ صد درصد پنجاه درصد قضیه است یقین دارد جهنّم هست یقین دارد ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ که کلام خداست بدون تردید اما عالماً عامداً نامحرم نگاه می‌کند چون نگاه که برای علم نیست نگاه برای قوّهٴ شهوی است قوّهٴ شهوی می‌گوید به تو چه، تو فتوای خودت را دادی بنشین کنار، این جنگ است واقعاً جنگ است این را می‌گویند جهاد، حالا انسان مکرّر به علم بیفزاید مثل پایی که فلج است این تکان نمی‌خورد حالا شما مکرّر تلسکوپ بگذار مکرّر میکروسکوپ بگذار. شما که تردید نداری هم دور را می‌بینی هم نزدیک را می‌بینی حالا شما به دقّت هم ببین این شهاب‌سنگ کجا می‌خواهد بیاید با تلسکوپ دیدی بسیار خب، با میکروسکوپ و میکروبِ ضعیف ریز را دیدی و یقین پیدا کردی که این ضرر دارد بسیار خب، اما این چشم که نمی‌دود که تا شما می‌گویید ترجیح بلا مرجّح محال است آنکه می‌دود این پاست پا می‌گوید من حوصله‌اش را ندارم. آن امیر است اینکه گفت امّارهٴ بالسّوء جدّی است کارهای اجرایی به دست اوست ما اگر بخواهیم ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ شامل حال ما بشود هم باید مسئلهٴ علم را تأمین کنیم هم مسئلهٴ عمل را تأمین کنیم در میدان تیر فرمانده کلّ قوا باشیم اینها را سرِ جایشان بنشانیم یک کاسه بشویم مؤمن که علیه بیگانه بجنگیم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن