display result search
منو
تفسیر آیات 1 تا 9 سوره مؤمنون _ بخش چهارم

تفسیر آیات 1 تا 9 سوره مؤمنون _ بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 3 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 9 سوره مؤمنون _ بخش چهارم"

سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که در مکّه نازل شد
این سوره به فضایل علمی و اخلاقی دعوت می‌کند آن هم به نحو مَلکه


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ إِلَّا عَلَی أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ﴿6﴾ فَمَنِ ابْتَغَی وَرَاءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿9﴾

سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که در مکّه نازل شد به فضایل علمی و اخلاقی دعوت می‌کند آن هم به نحو مَلکه این تعبیراتی که به صورت ﴿مُعْرِضُونَ﴾ که اسم فاعل باب اِفعال است یا ﴿فَاعِلُونَ﴾ که اسم فاعل ثلاثی مجرّد است گرچه اینها به وزن اسم فاعل‌اند ولی در حقیقت صفت مشبهه‌اند اسم فاعل نیستند یعنی کسانی که ایمان برای آنها مَلکه است اینها ثابت‌الایمان‌اند و اِعراض از لغو برای اینکه مَلکه است و همچنین تزکیهٴ نفوس برای اینها مَلکه است حفظ عفّت و حجاب برای اینها ملکه است بنابراین اینها صفات مشبهه مؤمنان‌اند نه اسم فاعل.

مطلب دوم آن است که هر گناهی رِجس است و آلودگی است و چرک. تعبیر قرآن کریم از گناهان به عنوان رِجس تارةً، رِجز تارةً اُخریٰ، رِیْن تارةً ثالثه از همین قبیل است ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ یا ﴿فالرجس فاهجر﴾ یا ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ این تعبیر «رِیْن»، «رِجس»، «رِجز» همهٴ نشانهٴ آن است که گناه بالأخره پلیدی و آلودگی و چرک است تعبیرات قرآن کریم که همین است روایات هم همین را تأیید می‌کند می‌فرماید این اعمال عبادی برای دفع یا رفعِ این رِیْن و چرک است کسی که مَلکهٴ او این فضایل عملی است این به منزلهٴ بهداشت است نمی‌گذارد او آلوده بشود و اگر کسی آلوده شد اینها به منزلهٴ درمان است که او را تطهیر می‌کند و اگر گفته شد صدقه و زکات مطهِّر شماست. اینها به عنوان تمثیل است نه تعیین یعنی مطهّر بودن اختصاصی به زکات ندارد نماز هم مطهّر است تقوا، بالاترین طهارت را به همراه دارد. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) چند جمله است که این اصول کلّی را تأیید می‌کند و آن اصول کلّی این است که هر گناهی بالأخره چرک است و رِجس است و رِجز و هر اطاعتی به منزلهٴ کوثر است که اینها را شستشو می‌کند این تعبیرات اختصاصی به مسئلهٴ زکات ندارد که فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ صدقه و زکات این طور است نماز هم همین طور است تقوا هم همین طور است اعمال و عبادات دیگر هم همین طور حالا برخی از بیانات نورانی حضرت امیر را می‌خوانیم تا روشن بشود که همهٴ این امور صبغهٴ تطهیر دارند.

خطبه‌ای است که در آغاز این خطبه علمِ حق‌تعالی و جزئیات را مشخص می‌کند. خطبهٴ 198 است البته این نهج‌البلاغه که دست ماست ممکن است با بعضی از آن شماره‌هایی که صبح‌صالح و اینها دارند فرق بکند ولی اینجا با هم یکی است خطبهٴ 198 است این خطبهٴ 198 آغازش برای این است که خدای سبحان به همهٴ جزئیات عالِم است بعد تشویق می‌کند مسئلهٴ تقوا و اینکه تقوا طهور است و مطهّر از هر رجس و آلودگی است. آغاز خطبه این است که «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِیَ الْعِبَادِ فِی الْخَلَواتِ وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ وَ تَلاَطُمَ الْمَاءِ بِالرِّیَاحِ الْعَاصِفَاتِ» مرحوم حاج آقا رحیم ارباب(رضوان الله علیه) می‌فرمودند اولین روزی که من رفتم درس نهج‌البلاغه مرحوم جهانگیرخان قشقایی ایشان داشتند این خطبه را درس می‌گفتند آن روز در حوزهٴ اصفهان نهج‌البلاغه را آن حکمای بزرگ تدریس می‌کردند. ایشان می‌فرمود من روزی که رفتم درس نهج‌البلاغه مرحوم جهانگیرخان قشقایی داشتم خطبهٴ «یَعْلَمُ عَجِیجَ الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ» را معنا می‌کردند.

پیچیدگی این خطبه این است که علم ذات اقدس الهی به جزئیات چگونه است مسئلهٴ علم به جزئیات از مسائل پیچیده‌ای است که آن جزء سه‌تا مسئله است که غزّالی با فلاسفه درگیر جدّی است. منشأ پیچیدگی هم این است که اگر بگوییم ذات اقدس الهی قبل از جزئیات به اینها علم دارد معدوم که قابل کشف و شهود و اینها نیست که خدا علم داشته باشد، اگر بگوییم در ازل علم ندارد این نقص است این یک، بعد از اینکه علم معدوم شیء جزئی موجود شد وقتی دوباره از بین رفت اگر علم خدا ثابت باشد که این ـ معاذ الله ـ جهل است اگر علم هم همراه معلوم برود که علم، تغییرپذیر است این جزء اَویسه‌های مسئلهٴ علمِ واجب است. مرحوم حاج آقا رحیم می‌فرماید این خیلی پیچیده و مشکل بود و مرحوم جهانگیرخان قشقایی به خوبی حل کرد البته این مسئله را. خب بر اساس حکمت متعالیه کاملاً قابل حل است. بعد از اینکه این جمله‌های علمِ واجب به جزئیات، رفت و آمد ماهیها در دریاها را خدای سبحان می‌داند خب بالأخره الآن اگر کسی رفت و آمد یک عابر را یا یک سواری اسب یا شتر را یا سواری اتومبیل را از جاده تشخیص بدهد برای اینکه اثر پا مشخص است اما رفت و آمد ماهیها در دریاها ظاهراً اثر محسوسی از خودشان به جا نمی‌گذارند که معلوم بشود اینجا کدام ماهی رد شده؟ جنسش چه بوده؟ به سرعت رد شده یا به کُندی رد شده؟ در بیانات نورانی حضرت امیر در این قسمت از خطبه این است که «وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ» اختلاف یعنی رفت و آمد «نِینان» هم جمع «نون» است یعنی ماهی. رفت و آمد ماهیهای گوناگون را ذات اقدس الهی که در دریا تردّد می‌کنند می‌داند خب اثبات این علم برای ذات اقدس الهی سهل است منتها با مبنایی باید روشن بشود که علم، ثابت است و معلول، متغیّر و جهل هم پیش نمی‌آید این علمِ به متغیّر است نه «العلم المتغیّر». خب بعد از این جمله‌ها نوبت به مسئلهٴ تقوا می‌رسد در همان خطبهٴ 198 فرمود ذات اقدس الهی مسئلهٴ تقوا را برای شما لازم کرده است و این تقوا «فَإِنَّ تَقْوَی اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ وَ بَصَرُ عَمی‏ أَفْئِدَتِکُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِکُمْ وَ صَلاَحُ فَسَادِ صُدُورِکُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِکُمْ» این شما را پاک می‌کند خب آن در تعبیری که قرآن فرمود این غِسْلین، غسلین یعنی همان کارِ چرک دیگر این غسلین طعام الأثیم است ﴿لاَیَأْکُلُهُ إِلاّ الْخَاطِئُونَ﴾ این چرکهایی که در قیامت است و خوراک تبهکاران است همین معاصی است دیگر. خب این تقوا این چرکها را شستشو می‌کند این در خطبهٴ 198. اما جالب‌تر از اینها خطبهٴ 199 است که مسئلهٴ نماز و زکات و رعایت امانت را ذکر می‌کند. در خطبهٴ 199 فرمود: «تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلاَةِ وَ حَافِظُوا عَلَیْهَا وَ اسْتَکْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا فَإِنَّها کَانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنینَ کِتَاباً مَوْقُوتاً أَلا تَسْمَعُونَ إِلَی جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِینَ سُئِلُوا: ﴿مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَر؟ قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾» نشنیدید وقتی از جهنّمیها سؤال می‌کنند به چه جهت به جهنّم افتادی آنها در جواب می‌گویند که ما اهل نماز نبودیم «وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ وَ تُطْلِقُهَا إِطْلاَقَ الرِّبَقِ وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ‏(صلی الله علیه وآله وسلم) بِالْحَمَّةِ تَکُونُ عَلَی بَابِ الرَّجُلِ فَهُوَ یَغْتَسِلُ مِنْهَا فِی الْیَوْمِ و اللَّیْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَمَا عَسَی أَنْ یَبْقَی عَلَیْهِ مِنَ الدَّرَنِ» فرمود نماز را وجود مبارک پیامبر به منزلهٴ یک چشمهٴ منزلی می‌داند فرمود یک چشمهٴ جوشان شما دیدی در بعضی از مناطق ییلاقی که دامنهٴ کوههای پربرف است در خیلی از این خانه‌ها چشمه می‌جوشد فرمود یک چشمهٴ خصوصی که دَمِ درِ منزل انسان باشد و انسان شبانه‌روز پنج بار در این آبِ چشمهٴ زلال غسل بکند دیگر بدنش آلوده نیست فرمود نماز، چشمهٴ طهور است نماز پنج وقت پنج بار غُسل کردن و غَسل کردن در این چشمه است، پس بنابراین آنچه در آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آمده است ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ این اختصاصی به مسئلهٴ زکات ندارد کلّ تقوا این طور است اساساً و نماز هم به منزلهٴ چشمهٴ خصوصی است دیگری در این چشمه نماز نمی‌خواند اگر پنج نفر در خانه هستند مثل اینکه پنج‌تا چشمه دارند و اصولاً آبِ چشمه آب راکد نیست تا چرک را آنجا نگه بدارد یک آب روانی است بالأخره دیگر، فرمود این بر اساس تشبیه حضرت است درِ خانهٴ شما چشمهٴ خصوصی هم هست خب این برای نماز.

دربارهٴ زکات هم ﴿وَإِیتَاءِ الزَّکاةِ﴾ که پشت سر این مسئلهٴ زکات را مطرح فرمود که خب نیازی نیست برای اینکه آیه سورهٴ مبارکهٴ «توبه» دربارهٴ زکات است. بعد جریان اَدای امانت را ذکر فرمود که در همین آیات ﴿وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ﴾ فرمود: «ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ» نماز است و زکات است و اَدای امانت «فَقَدْ خَابَ مَنْ لَیْسَ مِنْ أَهْلِهَا إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَی السَّموَاتِ الْمَبْنِیَّةِ وَ الْأَرَضِینَ المَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ الْمَنْصُوبَةِ فَلاَ أَْطَولَ وَ لاَ أَعْرَضَ وَ لاَ أَعْلَی وَ لاَ أَعْظَمَ مِنْهَا وَ لَوِ امْتَنَعَ شَیْ‏ءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لاَمْتَنَعْنَ وَ لکِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أضْعَفُ مِنْهُنَّ هُوَ الْإِنْسَانُ ﴿إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾» خب همین اَدای امانت است شما الآن می‌بینید در این هفت، هشت میلیون پرونده‌ای که در دستگاه قضایی است بخش مهمّش در همان خیانت در امانت است دیگر. این خیانت در امانت است که کشور را فلج می‌کند این اَدای در امانت است که کشور را راحت می‌کند. این طور نیست که انسان ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ﴾ بگوید آسمان بارِ امانت آن امانتِ ولایت را به ماها ندادند به ما تولّی دادند نه ولایت، تولّی واجب است اعتقادمان واجب است بر ما واجب است. ما معتقد به خداییم، معتقد به قیامتیم، معتقد به وحی و نبوّت و رسالت و امامت دوازده امامیم همین، اما آن را که دادند به اهل بیت دادند بر ما رعایت حقّ مردم را واجب کردند این شیء آسانی نیست به دلیل اینکه هفت میلیون پرونده الآن چند سال معطّل است نه تنها یک سال و دو سال، این تجاوز به حقّ دیگری یعنی رعایت نکردن اَدای امانت دیگر که کشور را هم فلج می‌کند. در مسائل حقوقی بین‌المللی هم همین طور است این اَدای امانت این اثر را دارد. خب در بخشهای دیگر هم در همین زمینه وجود مبارک حضرت فرمود بعضیها هستند که خودشان آلوده‌اند نه تنها عملشان آلوده است وقتی مَلکه شد این می‌شود آلوده. در چند جا دارد که من می‌خواهم این معاویه که رِجس است نه تنها کارِ او رجس است خود او رجس است این را بردارم. در نامهٴ 45 که برای عثمان‌بن‌حنیف انصاری مرقوم می‌فرمایند در آنجا این‌چنین مرقوم می‌فرمایند که وقتی غذای سادهٴ مرا می‌بینند خیال می‌کنند که من در جبهه‌ها کم می‌آورم این طور نیست «وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَی قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ» من اگر فرصت بشود دستم برسد می‌خواهم زمین را از این آدمِ ناپاک، پاک کنم یعنی معاویه، الآن شما می‌بینید خاورمیانه به وسیله همین آل‌سعود و آل‌خلیفه و قذّافی و بالأخره سران استکبار و صهیونیست آلوده شد اینها رجس‌اند اگر این غبار سرایت بکند به جان، کلّ این جان را آلوده می‌کند فرمود معاویه صدر و ساقه‌اش پلید است آلوده است من می‌خواهم زمین را از این انسان آلوده پاک کنم نه اینکه او را گوشه‌ای بگذارم حالا اگر یک آلودگی در لباس بود شما این آلودگی را در گوشهٴ لباس جا دادید در جیب جا دادید این لباس پاک نمی‌شود فرمود من بنایم بر این است که زمین را پاک کنم و زمین به وسیلهٴ مرگِ معاویه و امثال معاویه پاک می‌شود «أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ حَتَّی تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَیْنِ حَبِّ الْحَصْیِدِ» تا زمین شکوفا بشود میوهٴ خودش را بدهد بهرهٴ خودش را بدهد و مانند آن. در بخشهای دیگر هم همین مضمون را وجود مبارک حضرت یعنی اینکه گناه، آلودگی است و آلودگی را باید از بین برد مرقوم فرمودند آن عهدنامه‌ای که برای مالک اشتر ذکر فرمودند به این صورت ذکر کردند فرمودند: «وَلْیَکُنْ أَبْعَدُ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ وَ أَشْنَأُهُمْ عِنْدَکَ أَطْلَبَهُمْ لِمَعَائِبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِی النَّاسِ عُیُوباً الْوالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا» شما بخواهید تمام جزئیات امور مردم را دخالت کنید که نمی‌شود گفتند خیانتی کسی کرده و آن بزرگوار متوجّه شد در صورت حلّ آن مشکل بودند گفت آن که دید که نمی‌گوید آن هم که گرفت که نمی‌دهد به دنبال چه کسی می‌گردید؟ به دنبال همهٴ جزئیات عیوب جزئی و کلّی بگردید این کار آخرت است نه کار دنیا. این را وجود مبارک حضرت امیر به مالک اشتر سفارش می‌کند بعد می‌فرماید: «فَلا تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیْرُ مَا ظَهَرَ لَکَ» این گناهان علنی این آلودگی است این را پاک کن حالا کسی در اتاق خودش در منزل خودش در درِ بستهٴ خود معصیتی می‌کند به دنبال آن نرو اما آن خیابان را پاک کن، پارکها را پاک کن، معابر را پاک کن، ادارات را پاک کن این گناهان علنی را پاک کن حالا گناهان مستور را که ذات اقدس الهی در قیامت بررسی می‌کند. «فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیْرُ مَا ظَهَرَ لَکَ» بی‌حجابی چرک است این چرک را پاک کن. غرض آن است که تمام گناهان چرک است و تمام اطاعتها کوثر است شما می‌بینید تقوا یک طرف، صلات یک طرف، زکات یک طرف، جهاد یک طرف، حفظ امنیت و عفاف عمومی یک طرف، همه را وجود مبارک حضرت امیر تطهیر دانست دیگر.

آنجا که می‌فرماید من می‌خواهم زمین را تطهیر کنم با جهاد می‌خواهد تطهیر کند دیگر. معاویه و امثال معاویه آلوده‌اند اینها را با جهاد می‌شود تطهیر کرد پس «الجهاد تطهیرٌ، الصلاة تطهیرٌ، الزکاة تطهیرٌ، أداء الأمانة تطهیرٌ» رعایت نظم عمومی و رعایت حجاب و عفاف برای تودهٴ مردم و زنان تطهیرٌ اینها همه تطهیر است. در بخش دیگری باز وجود مبارک حضرت امیر در کلمات قصارشان که 254 است کلمات حکیمانه در بعضی از نُسخ 251 یا 252 است آنجا فرمود: «فَرَضَ اللَّهُ الْإِیمانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ وَالصَّلاَةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْرِ وَ الزَّکاةَ تَسْبِیباً لِلرِّزْقِ وَالصِّیَامَ ابْتِلاَءً لاِخْلاَصِ الْخَلْقِ وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّینِ» اینکه فرمود ایمان برای تطهیر از شرک است یک اصل جامع است خب ایمان، شُعب فرعی فراوانی دارد بنابراین کلّ معصیت می‌شود چرک و کلّ اطاعت می‌شود کوثر و زمینهٴ طهارت اوست. اما آنچه دربارهٴ زکات وارد شده در حقیقت خود مال نمی‌تواند چرک باشد برای اینکه مَصارف هشت‌گانه‌ای که برای زکات مال و همچنین برای زکاتِ فطر هست زکات بدن یکی از آنها فی سبیل الله است خب اگر ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ﴾ است بعد فی سبیل الله است شارع مقدس حاضر است که به مؤمنِ مستحق چرک عطا کند یا برای ساختن مسجد و کعبه و تأمین هزینهٴ جهاد و فی سبیل الله چرک مصرف بشود یا برای چاپ و نشر قرآن کریم چرک مصرف بشود این یعنی چه؟! حالا این اوساخ است اوساخ او در هشت مصرف صرف کنید همهٴ اینها که ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ نیستند ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾ یک هشتم است، صدفات ﴿لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ﴾ است و ﴿الْعَامِلِینَ﴾ است و ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ است و ﴿الْغَارِمِینَ﴾ است و ﴿فِی الرِّقَابِ﴾ است و امثال ذلک. یکی از مصادیق بارز این مصارف هشت‌گانه هم ﴿فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ است که جهاد است، ساختن مسجد است، نشر قرآن است اینها را که نمی‌شود با چرک اَدا کرد که و اگر زکات چرک است به بنی‌هاشم نمی‌رسد خب چطور زکاتِ بنی‌هاشم به بنی‌هاشم می‌رسد درست است زکاتِ غیر بنی‌هاشم به بنی‌هاشم نمی‌رسد اما زکات بنی‌هاشم که بنی‌هاشم می‌رسد البته بعضی از اموال است که به اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نمی‌رسد آن مقام شامخشان جداست ولی غرض آن است که این تعلّق چرک است این نظیر همان غُساله‌ای که گفته شد. مادامی که در این غساله در این پارچه هست قبل از فشار دادن این پارچه آلوده است وقتی فشار دادند و این غساله بیرون رفت این پارچه پاک می‌شود خود این شخص در حقیقت پاک می‌شود حالا او ممکن است به مصارف طیّب و طاهر دیگری هم برسد. برخی از اموال است که حالا یا بر اساس رضایت داده نمی‌شود یا جهاد دیگر ممکن است حضاضتی در او باشد.

خب، ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾ در بخش ایمان ملاحظه فرمودید این بحثی که سیدنالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان دارند بعد از اینکه این چند آیه را معنا کردند آنجا فرمودند: «بحثٌ فی الإیمان» آنجا فرمودند ایمان از سنخ علمِ عملی است با علمِ نظری حل نمی‌شود یعنی صِرف اینکه انسان جهان‌بینی خوبی داشته باشد بداند خدایی هست و قیامتی هست و بهشت و جهنّمی هست این حل نمی‌شود با علمِ عملی حل می‌شود یعنی بر من واجب است این کار را انجام بدهم، بر من حرام است که فلان کار را انجام بدهم این واجب و مستحب و حرام و مکروه که بخش حکمتِ عملی است علمِ عملی، ایمان را می‌سازد اگر این تعبیر را نفرموده بودند «و هو علمٌ عملیٌّ» نقدی وارد نبود برای اینکه قبلش دارند ایمان، التزام است اما تمام کوشش و تلاشش‌شان این است که بفرمایند ایمان، محصول جهان‌بینی نیست یعنی محصول حکمتِ نظری نیست محصول حکمت عملی است محصول بود و نبود نیست محصول باید و نباید است. تا اینجا درست است که محصول بود و نبود نیست اما محصول باید و نباید هم نیست اگر سخن در این است که باید و نباید یعنی چه چیزی واجب است چه چیزی حرام، زمینه را فراهم می‌کند بله خب حرفی است حق، اما ایمان همان علمِ عملی باشد خیر این‌چنین نیست. نفس دارای شئون متعدّد است (یک) با برخی از شئون چیز می‌فهمد (دو) با برخی از این شئون تصمیم می‌گیرد اراده دارد اخلاص دارد محبّت دارد شوق دارد گرایش دارد گریز دارد (سه) تمام ایمان به این بخشِ عملیِ نفس برمی‌گردد یعنی به عقل عملی. هیچ یعنی هیچ در بحثهای دقیق باید بی‌ملاحظه گفت هیچ ارتباطی نیست البته هزارها ارتباط دارند اینها تنگاتنگ با هم جزء شئون رفتند اما وقتی که انسان می‌خواهد دقیقاً سخن بگوید می‌گوید که دست و پا با چشم و گوش هیچ ارتباط ندارند اگر کسی دستِ خودش را با اختیار خودش بست یا پای خود را با دست خود بست چشمِ او کاملاً مار و عقرب را می‌بیند این اگر عینک بگذارد بخواهد دور را ببیند تلسکوپ بگذارد میکروسکوپ بگذارد دور را نزدیک ببیند ریز را درشت ببیند این مشکلِ دید او حل می‌شود ولی با دستِ بسته نمی‌شود از مال فرار کرد. این عقلِ عملی این را او در میدان جهاد بست حالا هر چه درس بخواند هر چه بود و نبود او زیاد بشود بی‌اثر است هر چه باید و نباید او هم اضافه بشود بی‌اثر است. یک دوره بحارالأنوار را بخواند اثر ندارد یک دوره بحارالأنوار را بنویسد اثر ندارد برای اینکه آنکه باید تصمیم بگیرد عقلِ عملی است که «عُبد به الرّحمن واکتسب به الجِنان» این در میدان جهاد اکبر بسته شد خب حالا شما تلسکوپ بگذار میکروسکوپ بذار دقیق بشو مجتهد بشو خب فهمیدی مثل اینکه کسی تلسکوپ گذاشته میکروسکوپ گذاشته از دور و نزدیک، ریز و درشت همهٴ مار و عقربها را دارد می‌بیند خب آنکه باید فرار بکند که چشم نیست یک وقت انسان چشم دارد درخت و آسمان و زمین را می‌بیند که این به بخش بود و نبود برمی‌گردد یک وقت چشم دارد مار و عقربِ جَرّار را دارد می‌بیند که این به بخش باید و نباید برمی‌گردد نه آن اثر دارد نه این اثر دارد آنکه اثر دارد دستِ باز است پای باز است پای فلج قدرت حرکت ندارد ما در درون ما یک دست و پایی داریم باید این را باز بگذاریم یک چشم و گوشی داریم، البته بخشی از این حکمت نظری را عقل نظری درک می‌کند همهٴ این حکمت نظری را عقل نظری درک می‌کند و همهٴ حکمت عملی را هم عقل نظری درک می‌کند که این اصطلاح، اصطلاح حق است چه آنچه به بود و نبود برمی‌گردد چه آنچه به باید و نباید برمی‌گردد همه را عقل نظری درک می‌کند ممکن است کسی در همهٴ این رشته‌ها مجتهد باشد اما چون در میدان جهاد نفس شکست خورده است و شیطان دست و پای او را بست این علمها اثر ندارد حالا این چون آخریش فرمایش ایشان است در المیزان من یادم نیست که ایشان در جایی چه در اصول فلسفه چه در جای دیگر این تحلیل را کرده باشند به این نتیجه رسیده باشند که ایمان، رأساً از سنخ علم نیست فقط یعنی فقط به بخش عمل برمی‌گردد ما اراده داریم و تصمیم داریم و عشق داریم و محبّت داریم و شهوت داریم و غضب داریم و اراده داریم و کراهت داریم و تولّی داریم و تبرّی همهٴ این فهرستها برای عقل عملی است میدان‌دار اوست، ایمان و کفر هم برای اوست. عقل نظری ما مربوط به همین کارهایی است که در حوزه و دانشگاه است خیلی انسان می‌تواند چیز بفهمد می‌تواند حکیم بشود فیلسوف بشود فقیه بشود مرجع بشود همهٴ اینها برای عقل نظری است این هم که ایشان در اصول فلسفه فرمودند منظورشان این است که ما با قیاسهای شعری نمی‌توانیم رابطه با برهان برقرار کنیم که با برهان بتوانیم اعتبارات را تولید کنیم اعتبارات از احساسات و عواطف گرفته می‌شود این سخن حق است گرچه در اصول فلسفه آمده است که تصدیقِ شعری با برهان رابطه ندارند ولی این نکته هم باید نقد بشود برای اینکه ما در قیاس شعری قضیه داریم و تصدیق نداریم. یکی از لطایفی که شیخناالاستاد مرحوم فاضل تونی(رضوان الله علیه) این از شاگردان خوب مرحوم جهانگیرخان قشقایی بود ایشان می‌فرمودند بین قضیه و تصدیق کاملاً فرق است تصدیق یک چیز دیگر است قضیه یک چیز دیگر است در قیاسات شعری تصدیق نیست رأساً، قضیه هست مثل اینکه بگویند آقا این چه چیزی است که شما پوشیدی؟ بگوید این چون مُد است خب این برای چه پوشیدی؟ می‌گوید مُد است. نافع است؟ نه، ضروری است؟ نه، برای چه پوشیدی، خب چون مُد است این چون مُد است نظیر همان مثالی که در بخشی از کتابهای ابتدایی منطق مثل حاشیه ملا عبدالله که اگر به کودک بگویند «العسل مُرٌّ مهوّء» عسل تلخ است بالا می‌آوری غِی می‌کنی این نمی‌خورد عسل نمی‌خورد خب اینجا جا برای تصدیق نیست این فقط قضیه است این ترتیبِ اثر عملی دارد بعضیها مختال‌اند یعنی بدون علم زندگی می‌کنند با خیال زندگی می‌کنند با قضیه زندگی می‌کنند نه با تصدیق وقتی به ایشان بگویی مگر این گفتهٴ خداست؟ نه، دلیل داری؟ نه، نافع است؟ نه، پس چرا می‌کنی؟ می‌گوید چون همه می‌کنند این معنایش این است که این با علم زندگی نمی‌کند این با خیال و وهم دارد زندگی می‌کند این همان است که قرآن کریم از او به عنوان مُختال یاد می‌کند منتها تخیّل را ما بیشتر به کار می‌بریم ما در عرف، قرآن کریم باب تفعّل را به کار نبرده در این زمینه فقط باب افتعال را به کار برده که ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾ چه در اصول فلسفه چه در نوشته‌های دیگر جایی پیدا کنید که ایشان ایمان را بگوید اراده است عملِ محض است نه علمِ عملی است منتها چون نفس «فی وحدتها کلّ القویٰ» است مرزها را مشخص می‌کند از دوتا قضیهٴ بود ما نتیجهٴ باید نمی‌گیریم بود فقط بود نتیجه می‌دهد (یک) از دوتا قضیهٴ باید بود نتیجه نمی‌گیریم بایدها فقط باید نتیجه می‌دهند اینکه می‌گویند جهان‌بینی با ایدئولوژی رابطه ندارد تا این محدوده درست است اما چون نفس «فی وحدتها کلّ القویٰ» در یک مقدمه از قضیه باید کمک می‌گیریم در مقدمهٴ دیگر از قضیهٴ بود کمک می‌گیریم قیاسی تشکیل می‌دهد که یک مقدّمه‌اش بود است یک مقدّمه‌اش باید، نتیجهٴ باید می‌گیرد. مثل اینکه می‌گوید خدای سبحان ولیّ‌نعمت است این بود است و هر ولیّ‌نعمت را باید حق‌شناسی کرد باید اطاعت کرد این باید است پس خدا را باید اطاعت کرد. از مجموع دوتا مقدمه که یکی عقلِ نظری است یکی حکمت نظری است یکی حکمت عملی یکی جهان‌بینی است یکی ایدئولوژی یکی بود و نبود یکی باید و نباید، نتیجهٴ باید می‌گیریم و همین نفس از یک مقدمهٴ بود و نبود یا باید و نباید کاری می‌کند که آن اراده را تحریک بکند می‌گوید این وقتی ضرر دارد پس باید بکنم این باید بکنم‌اش را با عقل نظری می‌کنند این اراده و تصمیم را با عقلِ عملی این علم را به این عمل گِره می‌زند پس چند گِره زدن کارِ نفس است هم بودها را به هم گِره می‌زند هم بایدها را به هم گِره می‌زند هم بایدها را به بودها گِره می‌زند هم باید را با اراده گِره می‌زند به همان دلیل که کلّی را به جزئی گِره می‌زند برای اینکه «قاضی لابدّ أن یَحضره المَقضیّ علیهما» وقتی کسی دارد تصدیق می‌کند می‌گوید «الف»، «باء» است هم باید «الف» را درک کند هم «باء» را باید درک کند خب آنجا که ما قضیه‌ای داریم که موضوع جزئی است محمول کلّی می‌گوییم «زیدٌ انسانٌ» خب زید را که با حس درک می‌کنیم انسان را که با عقل درک می‌کنیم کلی را با عاقله درک می‌کنیم جزئی را با باصره درک می‌کنیم این نفس است که «فی وحدتها کلّ القویٰ» است یک کلّی را بر جزئی حمل می‌کند می‌گوید که «زیدٌ انسانٌ» خب پس بنابراین ایمان از سنخ اراده است ما باید تلاش و کوشش بکنیم این فضای عملی را تطهیر بکنیم و اگر کسی این کار را کرد فرمود اینها که زیر دست شما هستند اینها را می‌گویند مِلک یمین خب خانه هم ملک آدم است فرش هم ملک آدم است خدای سبحان که از خانه و فرش به ملک یمین تعبیر نمی‌کند می‌فرماید اینکه به عنوان بنده است در دست شماست، در دست شماست یعنی امانت است دست شماست شما در هیچ جای قرآن دیدید که خدای سبحان بفرماید خانه‌ای که ساختید فرشی که تهیه کردید زمینی که خریدید مِلک یمین است خب همه چیز به دست ماست فرمود اینکه کارگر منزل شماست مِلک یمین است در دست شماست مواظب باشید این ﴿مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ است و خود حضرت قبل از اینکه بساط برده‌داری را برچیند با فرهنگ برده‌داری را برچید همه می‌گفتند عَبید و اِماء، عَبید و اِماء وجود مبارک حضرت قبل از نبوّت اصلاً این واژه‌ها را به کار نمی‌برد می‌فرمود فَتا و فتاة. این کنیزها را می‌فرمود فتاة، غلامها را می‌فرمود فتا. در عربی آن قدرت را دارد که بین مذکّر و مؤنّت فرق بگذارد آ‌ن وسعت را دارد فارسی و سایر لغات آن قدرت عربی را که ندارند خب ما بین دختر و پسر فرق نمی‌گذاریم می‌گوییم فرزند، مولود، اما مولود و مولودة، ابن و بنت این طور نیست می‌گوید بچه ما برای اینکه غلط هم نگوییم خواهر را باید بگوییم همشیر، برادر را هم باید بگوییم همشیر، مگر فارسی تاء تأنیث قبول می‌کند حالا حتماً باید غلط بگوییم تا اینکه بگوییم معلوم بشود این خواهر است خب این عربی نیست که ما بگوییم کاتب و کاتبة که هم خواهر همشیر است هم برادر همشیر، اگر فارسی تاء تأنیث قبول می‌کرد بله خواهر همشیره بود این نقص فارسی است که توان آن را ندارد که با تاء عربی بیاید که مرزها را مشخص بکند ولی در عربی وجود مبارک حضرت قبل از اینکه به مقام نبوّت برسد تعبیر عبد و اَمه نمی‌کرد می‌فرمود فتا، فتاة هم از راه فرهنگ جلو آمد هم قرآنی با مردم زندگی کرد فرمود این در دست شماست ﴿مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ و این خب همهٴ اموال در مِلک یمین ماست در دست ماست اما از آنها قرآن کریم به ملک یمین یاد نمی‌کند. خب فرمود اگر کسی این معارف را داشت آ‌ن وقت بهشت، ارثِ اوست بهشت را با علم‌الوراثه می‌برند نه با علم‌الدراسه همان طوری که قتاده که خدمت، قتاده که خب می‌دانید از مفسّران به‌نام کوفه بود وقتی وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) از او سؤال کرد که شنیدم فتوا می‌دهی عرض کرد بله، فرمود به چه چیزی فتوا می‌دهی؟ عرض کرد بالقرآن، فرمود: «کیف تُفتی بالقرآن و ما وَرَّثک الله مِن القرآن حرفا» تو چطور به قرآن فتوا می‌دهی تو یک حرف از قرآن ارث نبردی یعنی علم‌الدراسه داری درس خواندی بلدی عربی مبین و امثال ذلک داری اما قرآن را باید از راه ولایت اهل بیت یاد گرفت تو چطور داری فتوا می‌دهی «کیف تُفتی بالقرآن و ما وَرَّثک الله مِن القرآن حرفا» خب تنها علما ورثهٴ انبیایند؟ بله، بالاتر از این ورثهٴ الله هم هستند؟ بله، برای اینکه این بهشت را از چه کسی دارند ارث می‌برند مؤمنین قبلی کجا داشتند که اینها از آنها ارث ببرند اینها وارثان الهی‌اند اگر خدای سبحان فرمود: ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ﴾ همین است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:39

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن