- 25
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 8 تا 11 سوره حج
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 8 تا 11 سوره حج"
بیان میزان سنجش امور مادی ومعنوی
معیار طبقه بندی اشخاص تابع و متبوع در قرآن
دور بودن جدال جاهلانه از کتاب، سنت و عقل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ﴿8﴾ ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَنُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَذَابَ الْحَرِیقِ ﴿9﴾ ذلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ یَدَاکَ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ ﴿10﴾ وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ ﴿11﴾
بیان میزان سنجش امور مادی ومعنوی
قرآن کریم به عنوان میزان و ترازو نازل شده است. ترازو آن است که دو کَفّهٴ متعادل داشته باشد و وزن را هم به همراه داشته باشد، موزون را دیگران باید به این ترازو عرضه کنند و مقدارش را بسنجند. ترازو اگر دو کفّه دارد ولی وزن را به همراه ندارد، آن میزانِ کامل نیست، زیرا اگر خواستند کالایی را با این ترازو بسنجند باید وزنی باشد که این کالا موزونِ با آن وزن باشد تا مقدار این کالا مشخص بشود؛ اگر وزن یعنی واحد سنجش کنار این میزان نباشد این میزان، میزان ناقص است. قرآن کریم که به عنوان میزان حق و باطل است وزن را هم بیان کرده اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت فرمود: ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، این مخصوص به قیامت نیست [البته] در قیامت این مطلب به صورت شفاف برای همه روشن میشود وگرنه در دنیا هم «والوزن الحق» نه «والوزن حقٌّ».
یک وقت میگوییم: «إنّ الموت حقٌّ، إنّ المعاد حقٌّ، إنّ الجنّة حقٌّ، إنّ النار حقٌّ» یعنی اینها هستند [اما] آیه معنایش این نیست که وزن هست، آیه با «الف و لام» ذکر کرده فرمود: ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ یعنی وزن حق است، کالا را با حق میسنجند. [در آن روز] موزون، اعمال و عقاید و اخلاق مردم است [و] وزن، حق است [یعنی] اینها را با حقیقت میسنجند مثل اینکه در دنیا بعد از وضع ترازو، سنگ که وزن است را در یک کفّه میگذارند و نان که موزون است را در کفّهٴ دیگر میگذارند [و] این نان را با آن وزن میسنجند؛ عقاید را اخلاق را اعمال را، با حق و حقیقت میسنجند [و] این طور نیست که این مخصوص قیامت باشد منتها در قیامت همگانی و روشن است [اما] در دنیا برای همه روشن نیست.
مطلب دوم آن است که قرآن کریم میزان است و به ما هم دستور دادند که عقایدمان اخلاقمان اعمالمان را با این ترازو بسنجیم. اختصاصی به بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) ندارد ولی این روایت را صاحب تحفالعقول از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل کرد: «إعرضِ نفسکََ علی کتاب الله» که قرآن میشود میزان؛ فرمود شما خودتان را با قرآن بسنجید. خب اگر قرآن ترازو و میزان است، وزن را هم به همراه دارد یعنی حق را بیان میکند.
معیار طبقه بندی اشخاص تابع و متبوع در قرآن
مطلب سوم آن است که ما [یعنی] جوامع بشری اگر بخواهیم خودمان را بر قرآن عرضه کنیم، باید معیارهای طبقات هم در قرآن مشخص شده باشد. بعضی جاهلاند بعضی عالِماند بعضی تابعاند بعضی متبوعاند بعضی تحصیلکردهاند بعضی تحصیلنکردهاند، افراد که یکسان نیستند، همهٴ اینها احکامشان در قرآن کریم آمده است. مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «حج» اینکه در چند جا فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ﴾، این تَنویع و تَصنیف طبقات مردم است؛ بعضی جزء این صِنفاند بعضی جزء آن نوعاند. بعضیها تحصیلکرده نیستند اما عاقل و خردمدارند میفهمند از چه کسی تقلید کنند؛ بعضیها تحصیلکرده نیستند ولی گرفتار تعصّب جاهلیاند و دلشان هر کسی را خواست از او تقلید میکند.
این آیه قبلی یعنی آیه سوم که قبلاً تلاوت شده است ناظر به همان جاهلانِ تابع بود که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ﴾؛ این تفاوت بین مقلِّد و مرجع را هم زمخشری در کشّاف گفته و هم فخررازی در تفسیرش پذیرفته و هم دیگران؛ منتها سیدناالاستاد تحقیق دقیقتری دارند. انسان یا جاهل است مقلِّد است و تابع یا عالِم است و داعیهٴ متبوع بودن دارد؛ فرمود اگر تابعی خود را بر قرآن کریم بسنج ببین که از چه کسی تبعیّت میکنی [و] اگر متبوعی خود را بر قرآن کریم عرضه کن ببین متبوع چه گروهی باشی و چگونه متبوع باشی.
اینکه ﴿وَمِنَ النَّاسِ﴾ را تکرار کرد، برخیها خیال کردند که این آیهٴ هشت و آیهٴ سه یک مضمون دارد و سرّ این تکرار هم تأکید مطلب است؛ لکن این تام نیست برای اینکه در دو محور بحث کردند و عدم تمامیّت این تکرار را هم جناب زمخشری درک کرده فخررازی هم قبول کرده و مانند آن؛ آن آیهٴ سه مربوط به تابعان است این آیهٴ هشت مربوط به متبوعان. آن تابع اگر گرفتار تعصّب قومی و قبیلگی و امثال ذلک نباشد میداند از چه کسی تبعیّت کند، این متبوع هم اگر گرفتار هوا نباشد میداند که چه موقع و در چه شرایطی عدّهای را به خود دعوت کند. اینها تکرار نیست بلکه تصنیف است یعنی مردم چند صنفاند، چه اینکه در آیهٴ یازده همین سوره که امروز تلاوت شد میفرماید: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾ که این هم یک صنف از مردماند. بنابراین اگر به ما گفتند خودتان را بر قرآن کریم عرضه کنید برای آن است که غالب این اصناف و غالب این افراد و غالب این انواع خصوصیّاتشان در قرآن کریم بیان شده است.
دور بودن جدال جاهلانه از کتاب، سنت و عقل
مطلب بعدی آن است که در آیهٴ سه، اشاره به جدالِ جاهلانه است یعنی حرفی برای گفتن ندارد [و فقط] همان مدّعای خود را تکرار میکند که فلان شخص یا فلان مکتب خوب است اما استدلال نمیکند چون تابع است و اهل استدلال نیست، لذا در آن آیهٴ سه نفرمود که «ومن الناس من یجادل فی الله بغیر علمٍ ولا کذا و کذا». [در آیه سه] این «علم» به معنی جامع است و هر سه قسم را شامل میشود، برای اینکه او فقط جاهل است [یعنی] بالقول المطلق جاهل است نه دلیل عقلی دارد نه دلیل نقلی دارد نه از وحی خبر دارد و مانند آن، این علم، جامع اقسام سهگانه است؛ اما در آیهٴ هشت فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾، معلوم میشود احتجاج به سه قسم درست است و تفصیل هم قاطع شرکت است [یعنی] این «علم» غیر از آن «هدایت» است و آن «علم و هدایت» غیر از «کتابِ مُنیر» است.
ناکارآمدی علوم تجربی در معرفت الهی
حالا نحوهٴ تغایر این علوم سهگانه چیست؟ برخیها خواستند بگویند که منظور از این علم، علم تجربی و حسّی است، منظور از آن هدایت، برهان عقلی است و منظور از کتابِ منیر، دلیل نقلی است یعنی اینها نه دلیل حسّی و تجربی دارند نه دلیل عقلی و تجریدی دارند و نه دلیل نقلی [و] با اینکه دستشان از هر سه رشته تهی است مع ذلک داعیه دارند و متبوعاند و عدّهای را به دنبال خود دعوت میکنند، این نیست مگر بر اساس هوس. این سخن نمیتواند درست باشد، برای اینکه درست است که علمِ تجربی و علم حسّی که به تجربه منتهی بشود حجّت شرعی است لکن محور بحث، معرفتالله است، دربارهٴ خدا علم حسّی و تجربی، کارآمد نیست. اگر کسی خواست دربارهٴ خدای سبحان برهانی اقامه کند، تمام مبادی این برهان یا عقلی و تجریدیِ محض است یا تلفیقی از تجربی و تجریدی، زیرا با دلیل تجربی یعنی بر اساس حس و تجربه، اگر به برهان عقلی و تجریدی نرسد، این میتواند دربارهٴ نجوم، آسمان، زمین، دریا، موجود دریایی، موجود آسمانی و مانند اینها کارآمد باشد اما دربارهٴ خدای سبحان که منزّه از تجربه و حس است اینها کارآمد نیست. در علوم تجربی نه میتوان خدا را ثابت کرد نه میتوان خدا را نفی کرد نه میتوان در کار خدا شک کرد، اصلاً آن مطلب، مطلبی نیست که به اندام علم تجربی بیاید.
بارها مثال زده میشد که اگر مثلاً کسی باسکولی دارد که کامیونها را بسنجند، اگر صاحب باسکول بخواهد دربارهٴ مثلاً کُرهٴ زمین سخن بگوید، اثبات کند اشتباه کرده، نفی کند اشتباه کرده، شک کند هم اشتباه کرده، او حق ندارد دربارهٴ کُرهٴ زمین حرف بزند برای اینکه باسکول او برای کامیون است؛ بعضی از علوم است که اندام آنها قیافهٴ آنها وزن آنها، یک حوزهٴ خاص دارد. تجربه برای علوم مادّی خوب است اما چیزی که ماورای طبیعت است ماورای مادّه است به حس و تجربه نمیآید، ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾، «لا تدرکه الحواس»، «لا تدرکه کذا و کذا»، چنین موجودی اصلاً نمیشود به احد انحای ثلاثه دربارهٴ او سخن گفت: لا نفیاً و لا اثباتاً و لا شکّاً، لذا علم تجربی توان آن را ندارد و حق آن را هم ندارد [که در این محدوده وارد شود]. بنابراین اگر گفته شد که ﴿بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾، حتماً باید منظور از علم یا تجریدی و عقلیِ محض باشد یا تلفیقی از تجربی و تجریدی که بعضی از مبادیاش تجربی باشد و آن کبرای نهایی و کلّی، تجریدی، چون بحث دربارهٴ خدای سبحان است ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾. این «علم» در قبال «هدایت» در قبال «کتابِ مُنیر» از هم جدا نیستند چون تفصیل، قاطع شرکت است ولی جامع هر سه اینها علم است که در آیهٴ سه گذشت که ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾. خب پس منظور از این علم یا تجریدی و برهان عقلی محض است یا تلفیقی از تجربی و تجریدی (این قِسم اول).
تبیین راه های تحصیل هدایت
قسم سوم هم مشخص است که کتابِ منیر یعنی دلیل نقلی؛ اما قسم دوم چیست؟ ما یک «علم» داریم یک «هدایت» داریم یک «دلیل نقلی»، «دلیل نقلی» همان آیهٴ قرآنی است، «علم» هم برهان است که برهان عقلی است، این «هدایت» چیست؟ خدای سبحان از سه راه بشر را عالِم میکند، یکی همان راه برهان عقلی که خدای سبحان مبادیاش را اول فراهم کرده یعنی بدیهیاتِ فطری را که سرمایه است به انسان داده راه کسب را هم به انسان آموخته این تَطرُّق را در اختیار خود انسان قرار داد که از بدیهی به نظری سفر کند و مجهول را حل کند. هدایت را فرمود ممکن است کسی راه مدرسه و حوزه و دانشگاه را طی نکند ولی راه اخلاص را طی کند: «مَن اَخلصَ لله أربعین یوماً فَجَّرَ الله ینابیعَ الحکمة مِن قلبه علی لسانه». این طایفه از روایات کم نیست؛ هم اهل سنّت نقل کردند هم ما شیعهها نقل کردیم که اگر کسی از راه تهذیب نفس و از راه درون، تطهیر بکند، این قلب شفّافش که آینه است، بیغبار میشود، وقتی بیغبار شد اسرار عالَم در آن میتابد؛ این درسنخوانده است ولی خیلی چیزها را میفهمد. این راهی است که دین برای ما باز کرده [و] روندگان این راه هم کم نبودند.
آنکه مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد دوم کافی نقل کرد که حضرت فرمود: «کیف أصبحتَ»، عرض کرد: «موقِناً»، حضرت فرمود حقیقتِ یقین تو چیست، عرض کرد: «کأنّی أنظر إلی عرش ربّی» تا مسئلهٴ بهشت و جهنم را ذکر کرد [آنگاه] حضرت فرمود: «عبدٌ نَوَّرَ اللهُ قلبَه». بعد [این فرد] به حضرت عرض کرد که دعا کنید شهادت نصیب من بشود که وجود مبارک حضرت دعا کرد که خدا شهادت را روزیِ او بکند و بعد از چند مدّتی غزوهای پیش آمد و عدّهای رفتند و این هم شرکت کرد و بعد از چند نفر هم این شهید شد. خب این جزء افرادی نبود که تحصیلکرده باشد، این بر اساس «مَن أخلص لله أربعین یوماً»، «فَجَّرَ الله ینابیع الحکمة مِن قلبه علی لسانه»؛ اُویس قَرَن از این قبیل بود، سلمان از این قبیل بود، مقداد از این قبیل بود، رُشید هَجَری از این قبیل بود، اینها که اسرار غیب را به وسیلهٴ ولیّ زمانشان وجود مبارک حضرت امیر یاد گرفتند از همین قبیل بودند؛ این یک راه است. جامع همهٴ این راهها آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است که ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾.
راه جدیدی را انبیا برای بشر گشودند، راه، تنها راه مدرسه و درس و بحث نیست، راه مدرسه و درس و بحث همین است که «مَن فقد حسّاً فقد علماً»؛ از ارسطو [و] قبل از ارسطو تا کنون این امر رایج است که اگر کسی حسّی را از دست داد، علمِ مُستفاد از آن حس نصیبش نمیشود [مثلا] اگر کسی بینایی را از دست داد از ادراک اقسام رنگها و مناظر محروم است و اگر کسی شنوایی را از دست داد از ادراک نغمهها و موسیقی و اصوات محروم است و هکذا. «مَن فقد حسّاً فقد علماً» یعنی «علماً مستفاداً مِن ذلک الحس» که این امر رایجی است و معقول و مقبول هم است اما آنکه دین آورده این است که «مَن فقد تقویً فقدْ فَقَدَ علما»؛ اگر کسی تقوا و پرهیزگاری را از دست داد، علمی که از ناحیهٴ تقوا نصیبش میشود، آن دیگر حاصل نخواهد شد. این حرفِ تازهای است که انبیا آوردند این جزء ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است.
ممکن است که [انسان بیتقوا] از راه حواس خیلی چیزها را بفهمد اما آن علمی که از راه تقوا نصیب میشود را دیگر نخواهد داشت [یعنی] آن علمی که بفهمد چه چیزی بازی است چه چیزی جِدّ است، چه چیزی هَزل است چه چیزی فصل است، چه چیزی پایانش خوب است چه چیزی پایانش بد است. این علم در دفتر نیست، این علم را انبیا آوردند فرمودند: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ و مضمونش هم همین اصل کلی خواهد بود که «مَن فقد تقویً فَقدْ فَقَدَ علما و مَن حصَّل تقویً فقد حصّل علما». اینکه «مَن أخلص لله أربعین یوماً فَجَّرَ الله ینابیع الحکمة مِن قلبه علی لسانه»، این میشود هدایت، کتاب مُنیر هم که وضعش روشن است.
مجادله بدون برهان منکرین
بنابراین این شخصی که متبوعِ هوامدار است و پیرو هوس است، این نه برهان عقلی دارد بر دعوای خود نه اهل کشف و سیر و سلوک و تهذیب نفس است و نه دلیل نقلی حرفِ او را تأیید میکند. چنین شخصی که دربارهٴ خدا جدال میکند، قصدش گمراه کردن مردم است. بنابراین این سه قسم درست است که جامع همهٴ اینها علم است ولی تفصیل، قاطع شرکت است و منظور از این علم، علمی است که دربارهٴ خداشناسی سهم داشته باشد که آن یا تجریدیِ محض است یا تلفیقی از تجریدی و تجربی و یا شهود و بیان کتابِ مُنیر: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾.
در همین سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ 71 که بعداً ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد اینچنین ذکر شد فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾؛ اینها غیر خدا را میپرستند ولی نه دلیل نقلی دارند نه دلیل غیر نقلی آن دلیل غیر نقلی. یا برهانِ حصولی است یا عرفان شهودی؛ یا طریق اُویس قَرَن است یا طریق صاحبان براهین.
تبیین مصادیق علم در برخی آیات سوره حج
این کلمهٴ «علم» در همین سورهٴ مبارکهٴ «حج» سه جا به کار رفت یک جا به معنای جامع هر سه قِسم است که در آیهٴ سه محلّ بحث بود و گذشت که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ یعنی این نه علمِ تجربی و تجریدی دارد نه علم شهودی دارد نه علم نقلی که این علم به معنی جامع است؛ گاهی علم به معنای مقابل با شهود و دلیل نقلی است که همین آیهٴ هشت است که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾ و گاهی در مقابل دلیل نقلی است اعم از برهان عقلی یا عرفان شهودی و آن در آیهٴ 71 است که فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾. وحی، سلطان است؛ دلیل نقلی، سلطان است، برای اینکه مسلّط بر وهم و خیال است؛ حجّت را، برهان را، حرفِ عالمانه را میگویند: «سلطان» چون وقتی وارد حوزهٴ نفس شد مسلّط میشود بر وهم و خیال [و] آدم ساکت میشود [و] تحت سلطنت علم است، دیگر نمیتواند حرفی بزند [البته] ممکن است قبول نکند ولی حرفی برای گفتن ندارد. فرمود خدا که سلطان نازل نکرد یعنی آیهای در این زمینه نازل نکرده که شما بتپرست باشید، حرفتان هم که عالمانه نیست. این علمی که در مقابل دلیل نقلی است اعم از علمِ شهودی و علمِ برهان حصولی است.
اگر کسی بخواهد به خود دعوت کند، همین گرفتاری را دارد؛ نه علمِ تجربی و تجریدی دارد نه علمِ شهودی دارد نه علمِ نقلی، اگر یکی از اینها را داشته باشد دیگر به خود دعوت نمیکند به خدا دعوت میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثش گذشت که ما دو رژیم ارباب و رعیتی داشتیم: یک رژیم ارباب و رعیتی که به لطف الهی و به برکت انقلاب و خونهای پاک شهدا ـ الآن ما در دههٴ فجریم و ثواب همهٴ بحثها و کارهایی که در این مملکت میشود اولین بار در نامهٴ عمل امام(رضوان الله علیه) و شهدا مینویسند بعد در نامهٴ اعمال مسئولین محترم ـ برداشته شد و یک رژیم ارباب و رعیتی منحوس است که به این آسانیها برداشته نمیشود و آن این است که افراد گاهی همین که چند صباح درس خواندند مردم را به خودشان دعوت میکنند به جای اینکه به الله دعوت کنند. این در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت که این رژیم ارباب و رعیتی خیلی منحوس است و به این آسانیها هم از بین نمیرود، فرمود: ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِنْ دونِ الله﴾؛ فرمود مردم را به خود دعوت کردن رژیم ارباب و رعیتی است
رسالت اصلی عالمان ربانی
﴿وَلکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ در اثر درس و بحث و تعلیم و تعلّم، عالِمِ ربّانی باشید.
به کسی میگویند: «عالِم ربّانی» که هم شدیدالربط بالرب باشد که میشود «مخلِص» و هم شدیدالتربیب نسبت به مردم باشد [که] میشود مربّی خوب وگرنه عالِم ربّانی نیست. ربّ هم مستحضرید که مضاعف است نه ناقص، «رَبَیَ» نیست ربّ به معنی مربّی نیست ربّ به معنی مدبّر است. خب ﴿وَلکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ این درس و بحثی که دارید این تعلیمی که دارید این تصنیفی که دارید این کتابی که مینویسید درس و بحثی که میکنید، عالم ربّانی باشید [و] مردم را به خدا دعوت کنید.
اگر کسی دستش پُر بود به یکی از انحای ثلاثه، مردم را به الله دعوت میکند و اگر دستش خالی بود، خب مردم را به خودش دعوت میکند. این است که فرمودند قرآن یک میزان خوب است و همهٴ طبقات آثارشان در قرآن کریم آمده است و هر کسی موظّف است خود را با این ترازو بسنجد.
تکبر وغرورمنشأ مجادله به باطل
فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾، منشأ این کار هم ﴿ثَانِیَ عِطْفِهِ﴾؛ این همین طور سَر خم کرده و متکبّرانه به کسی اعتنا نمیکند و راهش را ادامه میدهد. برخیها «عَطْف» هم قرائت کردند ولی ﴿ثَانِیَ عِطْفِهِ﴾ [صحیح است]. این کلمهٴ «عِطْف» در قرآن کریم فقط یک جا استعمال شده است و همین جاست. این سر خم کردن که یعنی با بیاعتنایی کسی را نگاه نمیکند کنایه از غرور است؛ نظیر آن وصیتی که در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» آمده است که ﴿وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ﴾ رخ برتافتن، چهره عَبوس کردن، نیمرخ نگاه کردن، با بیاعتنایی از کنار مردم رد شدن، همین تَصعیر خَدّ است. تصعیر خدّ [و] ثَنْی عِطف، اینها کنایه از تکبّر است و آدمِ مُختال این کارها را میکند؛ «مختال» یعنی خیالزده. بنابراین منشأش همان غرور و خودخواهی و خودبینی و امثال ذلک است که با دست خالی مردم را به دنبال خود کشانده است.
پرسش:...
پاسخ: آن دیگر همان طوری که در برهان عقلی، یک سلسله بدیهیات است که نظری را با بدیهی میسنجند، در مسئله کشف و شهود هم آن بزرگان فرمودند ما کشفی داریم که به منزلهٴ بدیهی است و آن کشف معصوم است، این کشف و شهودها را که نظری است باید با کشف و شهودهای بدیهی که معصوم است بسنجند. همان طوری که در علوم نظری، مطالب مشکل را با بدیهی میسنجند کشفهای غیر معصوم را هم با کشف معصوم میسنجند که منزّه از هر خطا و خطیئه است.
دلیل پیروی از مجادله کنندگان باطل
در جریان تقابل بین علم و هدایت و کتاب، گذشته از اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حج» مطرح است در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» هم آمده است. در سورهٴ «احقاف» خدای سبحان میفرماید کلّ این نظام را خدا آفرید، شما غیر خدا را برای چه عبادت میکنید: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّی﴾؛ مصالح ساختمانیِ عرش تا فرش، حقیقت است و این مصالح ساختمانی هم زماندار است [و] وقتی که تاریخ مصرفش گذشت ما این را به هم میزنیم؛ وقتی قیامت فرا میرسد، کلّ آسمان و زمین وضعش عوض میشود [و] با یک مصالح ساختمانی ابدی میسازیم، آن دیگر تاریخ مصرف ندارد، بهشت است، ابدی است و مانند آن. فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّی وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ﴾.
بعد میفرماید: ﴿قُلْ أَرَأَیْتُم﴾؛ فرمود به اینها بگو به من گزارش بدهید شما که از عبادت خدا منصرف شدید و به غیر خدا رو آوردید دلیلتان چیست، ﴿أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی﴾ یعنی «أخبرونی» ﴿مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾؛ [آیا] این معبودان شما خالقاند که بر اساس خلقت، استحقاق عبادت داشته باشند، نه، ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ﴾؛ آیا اینها چیزی را آفریدند، نه، آیا شریکالخالقاند، نه، پس بیکارهاند، اگر بیکارهاند چرا اینها را میپرستید، ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ آخر یک دلیل بیاورید یا عقلی یا نقلی؛ یا بگویید در قرآن آمده یا در تورات آمده یا در انجیل آمده یا در آیین زرتشت بوده، بالأخره چیزی بگویید. اگر در کتاب آسمانی نبود و دلیل عقلی هم ندارید، آخر چرا به دنبال اینها راه افتادید؛ ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾ که میشود دلیل نقلی، ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ یعنی اثر علمی بیاورید که میشود برهان عقلی (یا عقل یا نقل)؛ فرمود اگر نه دلیل عقلی داشتید نه دلیل نقلی داشتید پس چرا دنبال اینها راه میافتید. در قبال کتاب، ﴿أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ هم میتواند جامع بینالقِسمین باشد یعنی هم راه کشف و شهود هم راه برهانِ عقل. جامعترین آیهای که بین اقسام سهگانه، جدا جدا بحث کرد همین آیهٴ هشت سورهٴ مبارکهٴ «حج» است که مسئلهٴ علم را از مسئلهٴ هدایت و از مسئلهٴ دلیل نقلی کاملاً جدا کرده که فرمود: ﴿بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾.
ذلت و رسوایی سرانجام مجادله متکبرانه
فرمود این گروه قصدشان از متکبّرانه راه رفتن این است که مردم را از راه خدا گمراه کنند. خب ما چه کار میکنیم دربارهٴ این گروه فرمود: ﴿لَهُ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ﴾؛ این آبروریزی دنیا را به همراه دارد (این یک)، ﴿وَنُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾؛ آن عذابِ سوزنده را در قیامت به همراه دارد (دو. این کسی که مَتبوع است و محترم است و از مردم حرمت میگیرد، چون این احترام، کاذبانه است، نمیشود که هم احترام و حرمت کاذب باشد و هم مقابلش که اهانت و رسوایی است کاذب باشد [بلکه] وقتی احترام کاذب شد، اهانت میشود صادق [و] این کاذب دوام نخواهد داشت و روزی نوبت آن صادق فرا میرسد؛ رسوایی صادق به دنبال حرمتِ کاذب است [که] فرمود: ﴿لَهُ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ﴾. در قیامت هم نسبت به همین گروه فرمود: ﴿تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ﴾ یک، ﴿لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ﴾ دو؛ غیر از آن ﴿عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾ و غیر از آن ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت، فرمود (غیر از آن سوخت و سوز جهنم) رسوایی هم هست که یک عذابِ روحی است. اینها چیزی دامنگیرشان میشود که «مُهِین» است [یعنی] به اینها اهانت میشود؛ هون و رسوایی و خواری است، برای اینکه اگر عزّت اینها در دنیا دروغ بود، روز قیامت که ظرف ظهورِ صِدق است آن ذلّتشان ظهور میکند؛ اگر این احترام، کاذب بود، آن احترامِ صادق که قیامت ظرف ظهور صِدق است ظهور میکند لذا دربارهٴ همین گروه در جاهای دیگر میفرماید: ﴿لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ﴾، ﴿تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ﴾ و مانند آن که أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
بیان میزان سنجش امور مادی ومعنوی
معیار طبقه بندی اشخاص تابع و متبوع در قرآن
دور بودن جدال جاهلانه از کتاب، سنت و عقل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ ﴿8﴾ ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَنُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَذَابَ الْحَرِیقِ ﴿9﴾ ذلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ یَدَاکَ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ ﴿10﴾ وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ ﴿11﴾
بیان میزان سنجش امور مادی ومعنوی
قرآن کریم به عنوان میزان و ترازو نازل شده است. ترازو آن است که دو کَفّهٴ متعادل داشته باشد و وزن را هم به همراه داشته باشد، موزون را دیگران باید به این ترازو عرضه کنند و مقدارش را بسنجند. ترازو اگر دو کفّه دارد ولی وزن را به همراه ندارد، آن میزانِ کامل نیست، زیرا اگر خواستند کالایی را با این ترازو بسنجند باید وزنی باشد که این کالا موزونِ با آن وزن باشد تا مقدار این کالا مشخص بشود؛ اگر وزن یعنی واحد سنجش کنار این میزان نباشد این میزان، میزان ناقص است. قرآن کریم که به عنوان میزان حق و باطل است وزن را هم بیان کرده اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت فرمود: ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾، این مخصوص به قیامت نیست [البته] در قیامت این مطلب به صورت شفاف برای همه روشن میشود وگرنه در دنیا هم «والوزن الحق» نه «والوزن حقٌّ».
یک وقت میگوییم: «إنّ الموت حقٌّ، إنّ المعاد حقٌّ، إنّ الجنّة حقٌّ، إنّ النار حقٌّ» یعنی اینها هستند [اما] آیه معنایش این نیست که وزن هست، آیه با «الف و لام» ذکر کرده فرمود: ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ یعنی وزن حق است، کالا را با حق میسنجند. [در آن روز] موزون، اعمال و عقاید و اخلاق مردم است [و] وزن، حق است [یعنی] اینها را با حقیقت میسنجند مثل اینکه در دنیا بعد از وضع ترازو، سنگ که وزن است را در یک کفّه میگذارند و نان که موزون است را در کفّهٴ دیگر میگذارند [و] این نان را با آن وزن میسنجند؛ عقاید را اخلاق را اعمال را، با حق و حقیقت میسنجند [و] این طور نیست که این مخصوص قیامت باشد منتها در قیامت همگانی و روشن است [اما] در دنیا برای همه روشن نیست.
مطلب دوم آن است که قرآن کریم میزان است و به ما هم دستور دادند که عقایدمان اخلاقمان اعمالمان را با این ترازو بسنجیم. اختصاصی به بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) ندارد ولی این روایت را صاحب تحفالعقول از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل کرد: «إعرضِ نفسکََ علی کتاب الله» که قرآن میشود میزان؛ فرمود شما خودتان را با قرآن بسنجید. خب اگر قرآن ترازو و میزان است، وزن را هم به همراه دارد یعنی حق را بیان میکند.
معیار طبقه بندی اشخاص تابع و متبوع در قرآن
مطلب سوم آن است که ما [یعنی] جوامع بشری اگر بخواهیم خودمان را بر قرآن عرضه کنیم، باید معیارهای طبقات هم در قرآن مشخص شده باشد. بعضی جاهلاند بعضی عالِماند بعضی تابعاند بعضی متبوعاند بعضی تحصیلکردهاند بعضی تحصیلنکردهاند، افراد که یکسان نیستند، همهٴ اینها احکامشان در قرآن کریم آمده است. مخصوصاً در سورهٴ مبارکهٴ «حج» اینکه در چند جا فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ﴾، این تَنویع و تَصنیف طبقات مردم است؛ بعضی جزء این صِنفاند بعضی جزء آن نوعاند. بعضیها تحصیلکرده نیستند اما عاقل و خردمدارند میفهمند از چه کسی تقلید کنند؛ بعضیها تحصیلکرده نیستند ولی گرفتار تعصّب جاهلیاند و دلشان هر کسی را خواست از او تقلید میکند.
این آیه قبلی یعنی آیه سوم که قبلاً تلاوت شده است ناظر به همان جاهلانِ تابع بود که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ﴾؛ این تفاوت بین مقلِّد و مرجع را هم زمخشری در کشّاف گفته و هم فخررازی در تفسیرش پذیرفته و هم دیگران؛ منتها سیدناالاستاد تحقیق دقیقتری دارند. انسان یا جاهل است مقلِّد است و تابع یا عالِم است و داعیهٴ متبوع بودن دارد؛ فرمود اگر تابعی خود را بر قرآن کریم بسنج ببین که از چه کسی تبعیّت میکنی [و] اگر متبوعی خود را بر قرآن کریم عرضه کن ببین متبوع چه گروهی باشی و چگونه متبوع باشی.
اینکه ﴿وَمِنَ النَّاسِ﴾ را تکرار کرد، برخیها خیال کردند که این آیهٴ هشت و آیهٴ سه یک مضمون دارد و سرّ این تکرار هم تأکید مطلب است؛ لکن این تام نیست برای اینکه در دو محور بحث کردند و عدم تمامیّت این تکرار را هم جناب زمخشری درک کرده فخررازی هم قبول کرده و مانند آن؛ آن آیهٴ سه مربوط به تابعان است این آیهٴ هشت مربوط به متبوعان. آن تابع اگر گرفتار تعصّب قومی و قبیلگی و امثال ذلک نباشد میداند از چه کسی تبعیّت کند، این متبوع هم اگر گرفتار هوا نباشد میداند که چه موقع و در چه شرایطی عدّهای را به خود دعوت کند. اینها تکرار نیست بلکه تصنیف است یعنی مردم چند صنفاند، چه اینکه در آیهٴ یازده همین سوره که امروز تلاوت شد میفرماید: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ﴾ که این هم یک صنف از مردماند. بنابراین اگر به ما گفتند خودتان را بر قرآن کریم عرضه کنید برای آن است که غالب این اصناف و غالب این افراد و غالب این انواع خصوصیّاتشان در قرآن کریم بیان شده است.
دور بودن جدال جاهلانه از کتاب، سنت و عقل
مطلب بعدی آن است که در آیهٴ سه، اشاره به جدالِ جاهلانه است یعنی حرفی برای گفتن ندارد [و فقط] همان مدّعای خود را تکرار میکند که فلان شخص یا فلان مکتب خوب است اما استدلال نمیکند چون تابع است و اهل استدلال نیست، لذا در آن آیهٴ سه نفرمود که «ومن الناس من یجادل فی الله بغیر علمٍ ولا کذا و کذا». [در آیه سه] این «علم» به معنی جامع است و هر سه قسم را شامل میشود، برای اینکه او فقط جاهل است [یعنی] بالقول المطلق جاهل است نه دلیل عقلی دارد نه دلیل نقلی دارد نه از وحی خبر دارد و مانند آن، این علم، جامع اقسام سهگانه است؛ اما در آیهٴ هشت فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾، معلوم میشود احتجاج به سه قسم درست است و تفصیل هم قاطع شرکت است [یعنی] این «علم» غیر از آن «هدایت» است و آن «علم و هدایت» غیر از «کتابِ مُنیر» است.
ناکارآمدی علوم تجربی در معرفت الهی
حالا نحوهٴ تغایر این علوم سهگانه چیست؟ برخیها خواستند بگویند که منظور از این علم، علم تجربی و حسّی است، منظور از آن هدایت، برهان عقلی است و منظور از کتابِ منیر، دلیل نقلی است یعنی اینها نه دلیل حسّی و تجربی دارند نه دلیل عقلی و تجریدی دارند و نه دلیل نقلی [و] با اینکه دستشان از هر سه رشته تهی است مع ذلک داعیه دارند و متبوعاند و عدّهای را به دنبال خود دعوت میکنند، این نیست مگر بر اساس هوس. این سخن نمیتواند درست باشد، برای اینکه درست است که علمِ تجربی و علم حسّی که به تجربه منتهی بشود حجّت شرعی است لکن محور بحث، معرفتالله است، دربارهٴ خدا علم حسّی و تجربی، کارآمد نیست. اگر کسی خواست دربارهٴ خدای سبحان برهانی اقامه کند، تمام مبادی این برهان یا عقلی و تجریدیِ محض است یا تلفیقی از تجربی و تجریدی، زیرا با دلیل تجربی یعنی بر اساس حس و تجربه، اگر به برهان عقلی و تجریدی نرسد، این میتواند دربارهٴ نجوم، آسمان، زمین، دریا، موجود دریایی، موجود آسمانی و مانند اینها کارآمد باشد اما دربارهٴ خدای سبحان که منزّه از تجربه و حس است اینها کارآمد نیست. در علوم تجربی نه میتوان خدا را ثابت کرد نه میتوان خدا را نفی کرد نه میتوان در کار خدا شک کرد، اصلاً آن مطلب، مطلبی نیست که به اندام علم تجربی بیاید.
بارها مثال زده میشد که اگر مثلاً کسی باسکولی دارد که کامیونها را بسنجند، اگر صاحب باسکول بخواهد دربارهٴ مثلاً کُرهٴ زمین سخن بگوید، اثبات کند اشتباه کرده، نفی کند اشتباه کرده، شک کند هم اشتباه کرده، او حق ندارد دربارهٴ کُرهٴ زمین حرف بزند برای اینکه باسکول او برای کامیون است؛ بعضی از علوم است که اندام آنها قیافهٴ آنها وزن آنها، یک حوزهٴ خاص دارد. تجربه برای علوم مادّی خوب است اما چیزی که ماورای طبیعت است ماورای مادّه است به حس و تجربه نمیآید، ﴿لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾، «لا تدرکه الحواس»، «لا تدرکه کذا و کذا»، چنین موجودی اصلاً نمیشود به احد انحای ثلاثه دربارهٴ او سخن گفت: لا نفیاً و لا اثباتاً و لا شکّاً، لذا علم تجربی توان آن را ندارد و حق آن را هم ندارد [که در این محدوده وارد شود]. بنابراین اگر گفته شد که ﴿بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾، حتماً باید منظور از علم یا تجریدی و عقلیِ محض باشد یا تلفیقی از تجربی و تجریدی که بعضی از مبادیاش تجربی باشد و آن کبرای نهایی و کلّی، تجریدی، چون بحث دربارهٴ خدای سبحان است ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾. این «علم» در قبال «هدایت» در قبال «کتابِ مُنیر» از هم جدا نیستند چون تفصیل، قاطع شرکت است ولی جامع هر سه اینها علم است که در آیهٴ سه گذشت که ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾. خب پس منظور از این علم یا تجریدی و برهان عقلی محض است یا تلفیقی از تجربی و تجریدی (این قِسم اول).
تبیین راه های تحصیل هدایت
قسم سوم هم مشخص است که کتابِ منیر یعنی دلیل نقلی؛ اما قسم دوم چیست؟ ما یک «علم» داریم یک «هدایت» داریم یک «دلیل نقلی»، «دلیل نقلی» همان آیهٴ قرآنی است، «علم» هم برهان است که برهان عقلی است، این «هدایت» چیست؟ خدای سبحان از سه راه بشر را عالِم میکند، یکی همان راه برهان عقلی که خدای سبحان مبادیاش را اول فراهم کرده یعنی بدیهیاتِ فطری را که سرمایه است به انسان داده راه کسب را هم به انسان آموخته این تَطرُّق را در اختیار خود انسان قرار داد که از بدیهی به نظری سفر کند و مجهول را حل کند. هدایت را فرمود ممکن است کسی راه مدرسه و حوزه و دانشگاه را طی نکند ولی راه اخلاص را طی کند: «مَن اَخلصَ لله أربعین یوماً فَجَّرَ الله ینابیعَ الحکمة مِن قلبه علی لسانه». این طایفه از روایات کم نیست؛ هم اهل سنّت نقل کردند هم ما شیعهها نقل کردیم که اگر کسی از راه تهذیب نفس و از راه درون، تطهیر بکند، این قلب شفّافش که آینه است، بیغبار میشود، وقتی بیغبار شد اسرار عالَم در آن میتابد؛ این درسنخوانده است ولی خیلی چیزها را میفهمد. این راهی است که دین برای ما باز کرده [و] روندگان این راه هم کم نبودند.
آنکه مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد دوم کافی نقل کرد که حضرت فرمود: «کیف أصبحتَ»، عرض کرد: «موقِناً»، حضرت فرمود حقیقتِ یقین تو چیست، عرض کرد: «کأنّی أنظر إلی عرش ربّی» تا مسئلهٴ بهشت و جهنم را ذکر کرد [آنگاه] حضرت فرمود: «عبدٌ نَوَّرَ اللهُ قلبَه». بعد [این فرد] به حضرت عرض کرد که دعا کنید شهادت نصیب من بشود که وجود مبارک حضرت دعا کرد که خدا شهادت را روزیِ او بکند و بعد از چند مدّتی غزوهای پیش آمد و عدّهای رفتند و این هم شرکت کرد و بعد از چند نفر هم این شهید شد. خب این جزء افرادی نبود که تحصیلکرده باشد، این بر اساس «مَن أخلص لله أربعین یوماً»، «فَجَّرَ الله ینابیع الحکمة مِن قلبه علی لسانه»؛ اُویس قَرَن از این قبیل بود، سلمان از این قبیل بود، مقداد از این قبیل بود، رُشید هَجَری از این قبیل بود، اینها که اسرار غیب را به وسیلهٴ ولیّ زمانشان وجود مبارک حضرت امیر یاد گرفتند از همین قبیل بودند؛ این یک راه است. جامع همهٴ این راهها آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است که ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾.
راه جدیدی را انبیا برای بشر گشودند، راه، تنها راه مدرسه و درس و بحث نیست، راه مدرسه و درس و بحث همین است که «مَن فقد حسّاً فقد علماً»؛ از ارسطو [و] قبل از ارسطو تا کنون این امر رایج است که اگر کسی حسّی را از دست داد، علمِ مُستفاد از آن حس نصیبش نمیشود [مثلا] اگر کسی بینایی را از دست داد از ادراک اقسام رنگها و مناظر محروم است و اگر کسی شنوایی را از دست داد از ادراک نغمهها و موسیقی و اصوات محروم است و هکذا. «مَن فقد حسّاً فقد علماً» یعنی «علماً مستفاداً مِن ذلک الحس» که این امر رایجی است و معقول و مقبول هم است اما آنکه دین آورده این است که «مَن فقد تقویً فقدْ فَقَدَ علما»؛ اگر کسی تقوا و پرهیزگاری را از دست داد، علمی که از ناحیهٴ تقوا نصیبش میشود، آن دیگر حاصل نخواهد شد. این حرفِ تازهای است که انبیا آوردند این جزء ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ است.
ممکن است که [انسان بیتقوا] از راه حواس خیلی چیزها را بفهمد اما آن علمی که از راه تقوا نصیب میشود را دیگر نخواهد داشت [یعنی] آن علمی که بفهمد چه چیزی بازی است چه چیزی جِدّ است، چه چیزی هَزل است چه چیزی فصل است، چه چیزی پایانش خوب است چه چیزی پایانش بد است. این علم در دفتر نیست، این علم را انبیا آوردند فرمودند: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ و مضمونش هم همین اصل کلی خواهد بود که «مَن فقد تقویً فَقدْ فَقَدَ علما و مَن حصَّل تقویً فقد حصّل علما». اینکه «مَن أخلص لله أربعین یوماً فَجَّرَ الله ینابیع الحکمة مِن قلبه علی لسانه»، این میشود هدایت، کتاب مُنیر هم که وضعش روشن است.
مجادله بدون برهان منکرین
بنابراین این شخصی که متبوعِ هوامدار است و پیرو هوس است، این نه برهان عقلی دارد بر دعوای خود نه اهل کشف و سیر و سلوک و تهذیب نفس است و نه دلیل نقلی حرفِ او را تأیید میکند. چنین شخصی که دربارهٴ خدا جدال میکند، قصدش گمراه کردن مردم است. بنابراین این سه قسم درست است که جامع همهٴ اینها علم است ولی تفصیل، قاطع شرکت است و منظور از این علم، علمی است که دربارهٴ خداشناسی سهم داشته باشد که آن یا تجریدیِ محض است یا تلفیقی از تجریدی و تجربی و یا شهود و بیان کتابِ مُنیر: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾.
در همین سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ 71 که بعداً ـ به خواست خدا ـ خواهد آمد اینچنین ذکر شد فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾؛ اینها غیر خدا را میپرستند ولی نه دلیل نقلی دارند نه دلیل غیر نقلی آن دلیل غیر نقلی. یا برهانِ حصولی است یا عرفان شهودی؛ یا طریق اُویس قَرَن است یا طریق صاحبان براهین.
تبیین مصادیق علم در برخی آیات سوره حج
این کلمهٴ «علم» در همین سورهٴ مبارکهٴ «حج» سه جا به کار رفت یک جا به معنای جامع هر سه قِسم است که در آیهٴ سه محلّ بحث بود و گذشت که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ یعنی این نه علمِ تجربی و تجریدی دارد نه علم شهودی دارد نه علم نقلی که این علم به معنی جامع است؛ گاهی علم به معنای مقابل با شهود و دلیل نقلی است که همین آیهٴ هشت است که فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾ و گاهی در مقابل دلیل نقلی است اعم از برهان عقلی یا عرفان شهودی و آن در آیهٴ 71 است که فرمود: ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَیْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ﴾. وحی، سلطان است؛ دلیل نقلی، سلطان است، برای اینکه مسلّط بر وهم و خیال است؛ حجّت را، برهان را، حرفِ عالمانه را میگویند: «سلطان» چون وقتی وارد حوزهٴ نفس شد مسلّط میشود بر وهم و خیال [و] آدم ساکت میشود [و] تحت سلطنت علم است، دیگر نمیتواند حرفی بزند [البته] ممکن است قبول نکند ولی حرفی برای گفتن ندارد. فرمود خدا که سلطان نازل نکرد یعنی آیهای در این زمینه نازل نکرده که شما بتپرست باشید، حرفتان هم که عالمانه نیست. این علمی که در مقابل دلیل نقلی است اعم از علمِ شهودی و علمِ برهان حصولی است.
اگر کسی بخواهد به خود دعوت کند، همین گرفتاری را دارد؛ نه علمِ تجربی و تجریدی دارد نه علمِ شهودی دارد نه علمِ نقلی، اگر یکی از اینها را داشته باشد دیگر به خود دعوت نمیکند به خدا دعوت میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثش گذشت که ما دو رژیم ارباب و رعیتی داشتیم: یک رژیم ارباب و رعیتی که به لطف الهی و به برکت انقلاب و خونهای پاک شهدا ـ الآن ما در دههٴ فجریم و ثواب همهٴ بحثها و کارهایی که در این مملکت میشود اولین بار در نامهٴ عمل امام(رضوان الله علیه) و شهدا مینویسند بعد در نامهٴ اعمال مسئولین محترم ـ برداشته شد و یک رژیم ارباب و رعیتی منحوس است که به این آسانیها برداشته نمیشود و آن این است که افراد گاهی همین که چند صباح درس خواندند مردم را به خودشان دعوت میکنند به جای اینکه به الله دعوت کنند. این در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت که این رژیم ارباب و رعیتی خیلی منحوس است و به این آسانیها هم از بین نمیرود، فرمود: ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِنْ دونِ الله﴾؛ فرمود مردم را به خود دعوت کردن رژیم ارباب و رعیتی است
رسالت اصلی عالمان ربانی
﴿وَلکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ در اثر درس و بحث و تعلیم و تعلّم، عالِمِ ربّانی باشید.
به کسی میگویند: «عالِم ربّانی» که هم شدیدالربط بالرب باشد که میشود «مخلِص» و هم شدیدالتربیب نسبت به مردم باشد [که] میشود مربّی خوب وگرنه عالِم ربّانی نیست. ربّ هم مستحضرید که مضاعف است نه ناقص، «رَبَیَ» نیست ربّ به معنی مربّی نیست ربّ به معنی مدبّر است. خب ﴿وَلکِن کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ این درس و بحثی که دارید این تعلیمی که دارید این تصنیفی که دارید این کتابی که مینویسید درس و بحثی که میکنید، عالم ربّانی باشید [و] مردم را به خدا دعوت کنید.
اگر کسی دستش پُر بود به یکی از انحای ثلاثه، مردم را به الله دعوت میکند و اگر دستش خالی بود، خب مردم را به خودش دعوت میکند. این است که فرمودند قرآن یک میزان خوب است و همهٴ طبقات آثارشان در قرآن کریم آمده است و هر کسی موظّف است خود را با این ترازو بسنجد.
تکبر وغرورمنشأ مجادله به باطل
فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾، منشأ این کار هم ﴿ثَانِیَ عِطْفِهِ﴾؛ این همین طور سَر خم کرده و متکبّرانه به کسی اعتنا نمیکند و راهش را ادامه میدهد. برخیها «عَطْف» هم قرائت کردند ولی ﴿ثَانِیَ عِطْفِهِ﴾ [صحیح است]. این کلمهٴ «عِطْف» در قرآن کریم فقط یک جا استعمال شده است و همین جاست. این سر خم کردن که یعنی با بیاعتنایی کسی را نگاه نمیکند کنایه از غرور است؛ نظیر آن وصیتی که در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» آمده است که ﴿وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ﴾ رخ برتافتن، چهره عَبوس کردن، نیمرخ نگاه کردن، با بیاعتنایی از کنار مردم رد شدن، همین تَصعیر خَدّ است. تصعیر خدّ [و] ثَنْی عِطف، اینها کنایه از تکبّر است و آدمِ مُختال این کارها را میکند؛ «مختال» یعنی خیالزده. بنابراین منشأش همان غرور و خودخواهی و خودبینی و امثال ذلک است که با دست خالی مردم را به دنبال خود کشانده است.
پرسش:...
پاسخ: آن دیگر همان طوری که در برهان عقلی، یک سلسله بدیهیات است که نظری را با بدیهی میسنجند، در مسئله کشف و شهود هم آن بزرگان فرمودند ما کشفی داریم که به منزلهٴ بدیهی است و آن کشف معصوم است، این کشف و شهودها را که نظری است باید با کشف و شهودهای بدیهی که معصوم است بسنجند. همان طوری که در علوم نظری، مطالب مشکل را با بدیهی میسنجند کشفهای غیر معصوم را هم با کشف معصوم میسنجند که منزّه از هر خطا و خطیئه است.
دلیل پیروی از مجادله کنندگان باطل
در جریان تقابل بین علم و هدایت و کتاب، گذشته از اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حج» مطرح است در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» هم آمده است. در سورهٴ «احقاف» خدای سبحان میفرماید کلّ این نظام را خدا آفرید، شما غیر خدا را برای چه عبادت میکنید: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّی﴾؛ مصالح ساختمانیِ عرش تا فرش، حقیقت است و این مصالح ساختمانی هم زماندار است [و] وقتی که تاریخ مصرفش گذشت ما این را به هم میزنیم؛ وقتی قیامت فرا میرسد، کلّ آسمان و زمین وضعش عوض میشود [و] با یک مصالح ساختمانی ابدی میسازیم، آن دیگر تاریخ مصرف ندارد، بهشت است، ابدی است و مانند آن. فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّی وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ﴾.
بعد میفرماید: ﴿قُلْ أَرَأَیْتُم﴾؛ فرمود به اینها بگو به من گزارش بدهید شما که از عبادت خدا منصرف شدید و به غیر خدا رو آوردید دلیلتان چیست، ﴿أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی﴾ یعنی «أخبرونی» ﴿مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ﴾؛ [آیا] این معبودان شما خالقاند که بر اساس خلقت، استحقاق عبادت داشته باشند، نه، ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ﴾؛ آیا اینها چیزی را آفریدند، نه، آیا شریکالخالقاند، نه، پس بیکارهاند، اگر بیکارهاند چرا اینها را میپرستید، ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ آخر یک دلیل بیاورید یا عقلی یا نقلی؛ یا بگویید در قرآن آمده یا در تورات آمده یا در انجیل آمده یا در آیین زرتشت بوده، بالأخره چیزی بگویید. اگر در کتاب آسمانی نبود و دلیل عقلی هم ندارید، آخر چرا به دنبال اینها راه افتادید؛ ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾ که میشود دلیل نقلی، ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ یعنی اثر علمی بیاورید که میشود برهان عقلی (یا عقل یا نقل)؛ فرمود اگر نه دلیل عقلی داشتید نه دلیل نقلی داشتید پس چرا دنبال اینها راه میافتید. در قبال کتاب، ﴿أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ هم میتواند جامع بینالقِسمین باشد یعنی هم راه کشف و شهود هم راه برهانِ عقل. جامعترین آیهای که بین اقسام سهگانه، جدا جدا بحث کرد همین آیهٴ هشت سورهٴ مبارکهٴ «حج» است که مسئلهٴ علم را از مسئلهٴ هدایت و از مسئلهٴ دلیل نقلی کاملاً جدا کرده که فرمود: ﴿بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدی وَلاَ کِتَابٍ مُنِیرٍ﴾.
ذلت و رسوایی سرانجام مجادله متکبرانه
فرمود این گروه قصدشان از متکبّرانه راه رفتن این است که مردم را از راه خدا گمراه کنند. خب ما چه کار میکنیم دربارهٴ این گروه فرمود: ﴿لَهُ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ﴾؛ این آبروریزی دنیا را به همراه دارد (این یک)، ﴿وَنُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾؛ آن عذابِ سوزنده را در قیامت به همراه دارد (دو. این کسی که مَتبوع است و محترم است و از مردم حرمت میگیرد، چون این احترام، کاذبانه است، نمیشود که هم احترام و حرمت کاذب باشد و هم مقابلش که اهانت و رسوایی است کاذب باشد [بلکه] وقتی احترام کاذب شد، اهانت میشود صادق [و] این کاذب دوام نخواهد داشت و روزی نوبت آن صادق فرا میرسد؛ رسوایی صادق به دنبال حرمتِ کاذب است [که] فرمود: ﴿لَهُ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ﴾. در قیامت هم نسبت به همین گروه فرمود: ﴿تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ﴾ یک، ﴿لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ﴾ دو؛ غیر از آن ﴿عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾ و غیر از آن ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت، فرمود (غیر از آن سوخت و سوز جهنم) رسوایی هم هست که یک عذابِ روحی است. اینها چیزی دامنگیرشان میشود که «مُهِین» است [یعنی] به اینها اهانت میشود؛ هون و رسوایی و خواری است، برای اینکه اگر عزّت اینها در دنیا دروغ بود، روز قیامت که ظرف ظهورِ صِدق است آن ذلّتشان ظهور میکند؛ اگر این احترام، کاذب بود، آن احترامِ صادق که قیامت ظرف ظهور صِدق است ظهور میکند لذا دربارهٴ همین گروه در جاهای دیگر میفرماید: ﴿لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ﴾، ﴿تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ﴾ و مانند آن که أعاذنا الله مِن شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است