display result search
منو
تفسیر آیات 3 تا 5 سوره حج

تفسیر آیات 3 تا 5 سوره حج

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 8 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 3 تا 5 سوره حج"

پیروی عالمانه بلحاظ اهمیت معاد
عواقب پیروی از خواسته های شیطانی
عقل، نمایانگر وجود دام های شیطان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ ﴿3﴾ کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ ﴿4﴾ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَیِّنَ لَکُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّی وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَتَرَی الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ ﴿5﴾

پیروی عالمانه بلحاظ اهمیت معاد
این سورهٴ مبارکهٴ «حج» همان طوری که ملاحظه فرمودید با جریان معاد شروع شد. اهمیّت معاد این است که هر کسی که کار خیری را انجام بدهد برای رعایت معاد است و از کار شرّ دوری می‌جوید برای رعایت معاد است و مانند آن. متأسفانه برخیها بدون تحقیق به دنبال هر کسی راه می‌افتند چه اینکه برخیها بدون تحقیق عدّه‌ای را به دنبال خود می‌کشانند که هر دو گروه را در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «حج» بیان فرمود. طبق آن طوایف پنج‌گانه‌ای که در بحثهای روز قبل مشخص شد، معلوم شد که فضای دین، فضای فرهنگ و علم است برابر آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» که ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ﴾ زیرمجموعهٴ این بخش اول، چهار طایفه از آیات است که یک طایفه می‌گوید هر کسی بخواهد چیزی را باور کند تصدیق کند اثبات کند، باید برهانی باشد؛ هر کسی بخواهد چیزی را نفی کند تکذیب کند، باید برهانی باشد؛ هر کسی بخواهد از کسی پیروی کند باید برهانی باشد [و] هر کسی بخواهد دیگری را به دنبال خود دعوت کند باید برهانی باشد، قهراً فضای دین، فضای تحقیق و پژوهش و علم خواهد بود.

عواقب پیروی از خواسته های شیطانی
در این آیهٴ سوم فرمود برخیها بدون تحقیق به دنبال افراد می‌روند، اینها به دنبال شیطنت حرکت کردند. اینکه فرمود: ﴿وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾، برای اینکه شیطان از هر طرف دام گسترده است گفت: ﴿لَآتِیَنَّهُم مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾؛ او در هر طرف دام پهن کرده است لذا شده «سُبُل غَیّ» و این شخص هم که اهل تحقیق نیست لذا هر جا هر صدایی بلند شد به دنبال آن راه می‌افتد در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و «اعراف» به این دو قسمت اشاره کرده که فرمود اینها راههای گوناگونی دارند و شما از آن راههای گوناگونشان پرهیز کنید از «سُبل غَیّ» پرهیز کنید. در سورهٴ «انعام» آیهٴ 153 فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾؛ اینکه جمع آورد با همین ﴿وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾ هماهنگ است. چون شیطان از هر طرف دام پهن کرده است گفت: ﴿لَآتِیَنَّهُم مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ﴾، در آیهٴ 153 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم که جمع یاد کرد فرمود: ﴿وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾، در آیهٴ محلّ بحث هم فرمود: ﴿وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾. درست است که تحقیقِ علمی مقدور همه نیست ولی آن حدّ لازمِ تحقیق [و] نصاب تحقیق، مقدور همه است که انسان، در تقلید در پیروی، محقّق باشد. این مربوط به آیه‌ای که در طلیعهٴ این بحث مطرح است.
این ضمیر ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ﴾ به ابلیس برمی‌گردد به آن شیطانِ کل برمی‌گردد [یعنی] آن ابلیس خودش و پیروانش را به دوزخ فرا می‌خواند.

پرسش:...
پاسخ: بله، آن چون سُبل فرعی است که به صراط منتهی می‌شود ﴿وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ آن سُبل راههای فرعی است که به این بزرگراه منتهی می‌شود مثل راههای فرعی جنبی که در این بزرگراه تهران و قم هست بالأخره این انسان را به مقصد می‌رساند برای اینکه راههای فرعیِ منشعب‌شدهٴ از همین بزرگراه است و به همین بزرگراه ختم می‌شود اما جاده خاکیهای فراوان که به این بزرگراه رابطه ندارند آنها سبیلِ غیّ هستند.

عقل، نمایانگر وجود دام های شیطان
﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» به این قسمت اشاره شده است؛ در سورهٴ «حجر» آیهٴ 41 به بعد این است: ﴿قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ ٭ إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾؛ خدا فرمود من باید راهِ راست را نشان بدهم، دادم و به شما هم چراغی دادم که این راه را ببینید و آن عقل و فطرت است. انسان صراط ندارد، سراج دارد چراغ دارد، راه را فقط دین مشخص می‌کند؛ قانون‌گذار فقط خداست و بس، انسان در اثر عقلِ خود و فطرت خود، قانون‌شناس است نه قانون‌گذار. فرمود: ﴿هَذا صِرَاطٌ عَلَیَّ﴾ یعنی بر من است که راه بیان کنم و کردم [که] این صراط مستقیم است و به شما هم چراغ دادم که این راه را ببینید گفتم: ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و شیطان هیچ سلطه‌ای بر بندگان من ندارد مگر آنهایی که به سوء اختیار خودشان به دام شیطنتِ شیطان بیفتند: ﴿إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾؛ این گروه کسانی‌اند که ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾. بنابراین آنچه در آیه محلّ بحث سورهٴ «حج» مطرح شد با همان آیه 41 و 42 سورهٴ مبارکهٴ «حجر» هماهنگ است [یعنی] ﴿کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِیدٍ﴾ هم همان است.

تبیین آثارترتیبی ذکرمعاد
جریان معاد که مهم‌ترین مسئلهٴ تربیتی برای ماست و هر کسی در هر لحظه غفلت می‌کند و دستش به گناه آلوده می‌شود، در اثر فراموشی معاد است: ﴿بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ﴾ خدای سبحان در عین حال که سفرهٴ خلقت را پهن کرده است، این سفرهٴ خلقت او یک کلاس درس است. ما خیال می‌کنیم خدای سبحان عالَم را خلق کرد و کاری به ما ندارد، این‌چنین نیست، او هر روز دارد می‌آفریند [هر روز] فیضِ خلقت دارد و هر روز دارد چیزی به ما یاد می‌دهد. اینکه می‌گویند مثلاً در فلان مدرسه یا فلان دانشگاه، کارآموزی دارند یعنی تعلیمشان با کار همراه است [و] چیزهایی را عملاً به شاگرد یاد می‌دهند؛ خدای سبحان می‌فرماید من دو کار می‌کنم: یکی اینکه فیضم را ادامه می‌دهم خلقت می‌کنم [و] یکی اینکه هر روز دارم کلاس درس باز می‌کنم شما را به عنوان شاگرد می‌پرورانم [و] به شما چیز یاد می‌دهم. من ادّعایم این است که معاد حق است؛ یک بحث در این است که معاد ممکن است یا نه، آن را برای شما برهانی کردم [و] یک بحث در این است که چرا معاد هست، [که این را هم برهانی کردم زیرا] طبق آیاتی که لغو در عالَم نیست، سُدا و یاوه و بیهوده در کار خدا نیست، خلقت اگر به هدف نرسد معنایش آن است که هر کس هر کاری کرد، کرد؛ یعنی حسابی، کتابی، نظمی، عدل و ظلمی، محکمه‌ای، هیچ چیزی نیست، این [یعنی نبودن معاد] می‌شود هرج و مرج و این از ذات اقدس الهی صادر نمی‌شود.

اثبات عقلی ومنطقی برضرورت معاد
می‌ماند اینکه چطور خدا مُرده را زنده می‌کند؛ می‌فرماید من هر روز کلاس درس باز کردم ـ این از آن لطایف قرآن کریم است ـ فرمود اینکه شما می‌بینید زمینِ مُرده را زنده می‌کنم [و] یک قطره آب را به صورت انسان در می‌آورم، در بحبوحهٴ این مطلب فرمود من غرضم این است که به شما بفهمانم؛ این ﴿لِنُبَیِّنَ﴾ یک حرفِ کلیدی است که در وسط قرار گرفته [در حالی که] جایش اینجا نیست، چطور در وسط این بحث خلقت می‌فرماید: ﴿لِنُبَیِّنَ﴾؟! می‌فرماید درست است خدا می‌خواهد خلقت کند می‌خواهد بچه خلق کند [می‌خواهد] نطفه را به صورت انسان در بیاورد؛ اما می‌خواهد به شما یاد بدهد که معاد چطور است (این از آن لطایف و بیانات کلیدی قرآن کریم است). فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾؛ این تنها خطاب به مسلمین و مؤمنین و موحّدین عالم مثل یهودیها و مسیحیها و مجوسیها و اینها نیست [بلکه] خدا به کلّ مردم خطاب می‌کند اگر شما ـ معاذ الله ـ شک دارید که معادی هست یا نه، از نظر امکان، الآن داریم برای شما ثابت می‌کنیم [و] از نظر ضرورت، «المعاد ضروریٌّ».
این قبلاً هم به عرضتان رسید که اصطلاح «ضرورت» در قرآن نیست این یک اصطلاح منطقی است؛ ولی قرآن کریم اگر بخواهد از یک مطلب ضروری و قطعی یاد کند می‌فرماید: ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛ این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در قرآن، همان بالضروره است، اگر گفتند قضیه دو دوتا چهارتا را شما موجّه کنید به آن جهت بدهید، می‌گوییم دو دوتا چهارتا بالضروره؛ نه بالامکان نه بالاطلاق نه دائماً، می‌گوییم بالضروره، این قضیه جهت ندارد. اگر گفتند بگویید: «زیدٌ انسانٌ»، می‌گوییم بالضروره [یا] اگر گفتند قضیه «زیدٌ قائمٌ» را جهت بدهید، می‌گوییم: «زیدٌ قائمٌ بالامکان»؛ اما اگر گفتند که «المعاد حقٌّ»، می‌گوییم بالضروره. این بالضروره همان است که در قرآن کریم از آن به ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یاد کرده است: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾. خب آن را با مسئلهٴ حکمت خدا و عنایت خدا حل می‌شود که آیات دیگر [عهده‌دار آن] است که به آن اشاره می‌شود.

سرّ تبیین مراحل خلقت انسان در قرآن
اینجا خدا می‌فرماید اینکه می‌‌بینید یک قطره آب را من انسان درست می‌کنم یا یک چند قطره آب را به صورت باغ در می‌آورم ـ چون آبِ صاف را می‌گویند: «نطفه»، حالا کم کم دربارهٴ آنچه ﴿یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ﴾ به کار رفته وگرنه «نطفه» به معنای این نیست «نطفه» یعنی آبِ صاف [و] آبِ خالص؛ یک قطره آب خالص را می‌گویند: «نطفه» ـ این نطفه‌ای که به وسیله باران می‌آید این زمین را باغ و مزرعه می‌کند، آن نطفه‌ای که در رَحِم قرار گرفته این شخص را مادر می‌کند، می‌فرماید این کار را ما می‌دانیم برای چه می‌کنیم؟ برای اینکه به شما بفهمانیم معاد حق است. فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم﴾؛ این یک ماضی است که حال و آینده را هم در برمی‌گیرد [یعنی] ﴿خَلَقْنَاکُم﴾، «خالقکم»، «نَخلقکم» همیشه همین طور است؛ ﴿خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ﴾ امروز هم همین طور است، ﴿ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ﴾ امروز هم همین طور است، ﴿ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ﴾.
این یک قطره آب را چطور خدای سبحان به این صورت در آورد که الآن مستحضرید صدها دانشکده می‌خواهند تازه بدن انسان را بفهمند، بیماریهایش را بفهمند، نمی‌توانند. بسیاری از این پزشکان ـ متأسفانه ـ به جای اینکه طبیب باشند بیطارند! اینها انسان را حیوان ناطق می‌دانند، همین! لذا خیلی از بیماریها را مشترک بین انسان و دام می‌دانند برای اینها فرق نمی‌کند که از راه الکل کسی را معالجه کنند یا غیر الکل، دیگر «لا شفاء فی حرام» و امثال ذلک که برای اینها مطرح نیست؛ اینها بدن را درمان می‌کنند نه انسان را. مشترک بین انسان و دام همین بدن است؛ این وقتی طبیب است که انسان را معالجه کند نه حیوانِ ناطق را.
فرمود: ﴿فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ﴾ بعد ﴿ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ﴾؛ این تراب شده نطفه، بعد این نطفه شده عَلَقه یعنی خونِ بسته، بعد این شده مُضغه یعنی گوشتِ ممزوق‌شده ـ مَزْق یعنی جویدن ـ به منزلهٴ گوشتِ جویده‌شده شد، بعد بعضیها مستوی‌الخِلْقه‌اند و بعضی ناقص‌الخلقه‌اند که ﴿مُّخَلَّقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ﴾ بعد فرمود: ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾. این واقعاً انسان را مبهوت می‌کند، آخر این ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ اینجا جایش نبود، شما دارید خلقت را شرح می‌دهید! این باید می‌فرمود: ﴿وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ﴾، بعد ما این مضغه را جنین می‌کنیم همان طوری که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ بعد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ اما این ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ یک حکمِ کلیدی است که راز اساسی در آن هست فرمود من هر روز دارم به شما یاد می‌دهم که چگونه مُرده را زنده می‌کنم آن وقت شما دربارهٴ معاد تردید دارید.
[آیا] این ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ برای اثبات مبدأ است؟ خب مشرکان حجاز که کاملاً [مبدأ] باورشان شده بود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾؛ آنها تردید نداشتند که خالق، ذات اقدس الهی است، مشکلشان چه بود؟ هم فضای حجاز انکار معاد بود هم صدر این آیه دارد: ﴿إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ﴾، پس عنصر محوری این آیه جریان معاد است. فرمود من می‌خواهم برای شما بیان کنم که چگونه من مُرده را زنده می‌کنم؛ من دو قطره آب را که مُرده است زنده می‌کنم: یکی را در رَحِم یکی را در باغ و راغ، هر دو هم در یک آیه ذکر شده است. فرمود ما این کار را کردیم تا به شما بگوییم چطور مُرده را زنده می‌کنیم [ولی] شما غافلید؛ ما کلاس کارآموزی داریم ما هر روز داریم به شما چیز یاد می‌دهیم.

داستان دفن هابیل براساس آموزه های غیبی
در جریان همین کلاغی که ذات اقدس الهی کلاغ را مامور کرده که به قابیل بفهماند چگونه جسد برادرش را دفن کند این یک کلاس کارآموزی بود فرمود: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی‏ سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾؛ این مانده بود که این جسد را چه کار کند، ما یک کلاغ را معلّم او کردیم، در حضور او این خاکها را کنار زد چیزی که در دهن داشت را در درون آن خاکها پنهان کرد بعد یک مُشت خاک ریخت رویش تا به قابیل بفهماند جسد را باید این طور دفن کرد. آن بشر اوّلی که تجربه نکرده بود مُرده را چطوری دفن کند، این اوّلین مرده است. بنابراین این کلاسِ کارآموزی خدای سبحان است؛ فرمود ما این کار را کردیم ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ آن وقت شما مشکلتان چیست.

اسلامی شدن علوم در پرتو پیوند با مبدأ ومعاد
مشکل ما این است که ما این کار را می‌بینیم [ولی] نه بحثهای کلامی از آن استفاده می‌کنیم نه بحثهای علمی. بحثهای کلامی برای موحّدان تا حدودی جا افتاده است یعنی از این فعل پی به فاعل ببریم یا از امکان پی به واجب ببریم یا از حدوث پی به قدیم ببریم یا از نظم پی به ناظم ببریم (این بحثهای کلامی است). بحثهای علمی این است که این را چه کسی می‌کند؟ این اسلامی شدن علوم دانشگاه هم همین است. اگر کسی سفرِ «مِن الخلق الی الخلق بالحق» داشت آن وقت همهٴ علوم می‌شود اسلامی یعنی در کلّ جهان دارد سیرِ عالمانه می‌کند اما با چراغ حق. این سفر چهارم که پایان اسفار اربعه است نصیب هر کس شد او با چراغ دارد حرکت می‌کند، وقتی با چراغ دارد حرکت می‌کند می‌بیند چه کسی دارد این کار را می‌کند. یک مهندس کشاورزی لحظه به لحظه [و] قدم به قدم می‌گوید خدا این کار را کرد، آن وقت فرض دارد که ما کشاورزی غیر اسلامی داشته باشیم؟! زمین‌شناس، زمان‌شناس، دریاشناس، صحراشناس همه‌شان همین طورند. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی چراغ را از دست بدهد [و] در تاریکی حرکت کند، این نمی‌داند چه کسی این کارها را می‌کند می‌گوید این طور بود الآن این طور است بعد آن طور می‌شود؛ اما چه کسی کرد و برای چه کرد [مطرح] نیست.
اسلامی شدن علوم به این نیست که ما مسئلهٴ فلسفی و کلامی داشته باشیم [و] از این مخلوق پی به خالق ببریم، این یک گوشه بهره است، اسلامی شدن علم این است که این چراغِ توحید در دست ماست [و] ما با این چراغ حرکت می‌کنیم؛ چه کسی کرد، خدا کرد. آن وقت فرض ندارد که ما علمی در جهان داشته باشیم و اسلامی نباشد. اینها خیال می‌کنند وقتی که فیزیک اسلامی شد مثل این است که نماز اسلامی است و وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) در آن صحیحهٴ طولانی حمّاد به حمّاد یاد می‌دهد که این طور اذان بگو، این طور اقامه بگو، این طور تکبیر بگو، اینجا قرائت داشته باش، اینجا رکوع برو، اینجا سجود برو، این طور زمین‌شناسی و زمان‌شناسی یاد بدهد تا بشود علم اسلامی! معنای اسلامی بودن، تنها صحیحهٴ حمّاد نیست، حدیث «لا تَنُقض» هم است که یک خط است و شده پنجاه شصت جلد کتاب.

مراحل خلقت، عنصر اساسی پیوند مبدأ ومعاد
فرمود ما اینها را گفتیم ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ ما می‌خواهیم به شما یاد بدهیم، چه چیزی یادتان بدهیم؟ هم مبدأ را هم معاد را. الآن عنصر محوری این است که یادتان بدهیم که چگونه مُرده را زنده می‌کنند، خب این مرده است. این یک کلمه از آن لطایف عمیق قرآنی است وگرنه اینجا جایش نبود. فرمود ما این کار را کردیم ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ برایتان بیان کنیم که چطوری ما مُرده را زنده می‌کنیم. درست است که نه پدر خبر دارد نه مادر خبر دارد ولی اینجا یک کلاس درس است؛ نه کودک خبر دارد نه پدر خبر دارد نه مادر خبر دارد ولی ما می‌خواهیم به شما بفهمانیم که چطور ما مُرده را زنده می‌کنیم. هر کسی در خانه‌اش این مکتب را دارد [زیرا] هر کسی در خانواده‌اش بالأخره کودکی به دنیا می‌آید. فرمود: ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾، پس جا برای رِیْب نیست.
بعد از اینکه ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ که یک عنصر اساسی بود و در وسط قرار گرفت را فرمود، بعد فرمود: ﴿وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ﴾. خب مُخلّقه و غیر مخلَّقه، بعضی سِقط می‌شوند بعضی سقط نمی‌شوند، بعضی مستوی‌الخِلقه‌اند بعضی غیر مستوی‌الخلقه‌اند بر اساس شرایط بهداشتی که پدر و مادر گاهی رعایت می‌کنند گاهی رعایت نمی‌کنند. ﴿وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمّی﴾؛ بعضیها شش ماهه به دنیا می‌آیند بعضی هفت ماهه بعضی هشت ماهه برخی هم که کاملاً نُه ماهه به دنیا می‌آیند؛ فرمود اینها را در ارحام قرار می‌دهیم در رَحِمها قرار می‌دهیم تا آن مدت مشخص.
بعد فرمود: ﴿ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً﴾؛ این واژه «طفل» در قرآن سه بار ذکر شده است دو بارش مفرد است یک بارش جمع که ﴿وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنکُمُ الْحُلُمَ﴾. «طفل» هم برای مفرد است هم برای جمع مثل اینکه می‌گویند: «رجالٌ عدل» و «رَجلٌ عدل»؛ هم برای مفرد گفته می‌شود «طفل» هم برای جمع لذا آنجا که فرمود: ﴿نُخْرِجُکُمْ﴾، به جای اینکه بفرماید «نخرجکم اطفالاً» فرمود: ﴿نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً﴾. ﴿ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ﴾؛ از دوران خردسالی به دوران نوجوانی و جوانی و اینها می‌رسید، حالا «اشُدّ» جوانی است یا میانسالی که بحثش در مشابهات قبل گذشت. ﴿وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّی﴾؛ برخی از شماها در مدت کوتاهی رحلت می‌کنند ﴿وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾؛ برخیها هم به آن دوران فرتوتی و کهنسالی می‌رسند. این ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ یعنی از رذل‌ترین عمرهاست، برای اینکه در دوران کودکی، کودک ضعیف است اما با امید زندگی می‌کند و اگر خودش نمی‌تواند خودش را حفظ بکند، علاقهٴ او را خدای سبحان به پدر و مادر مرحمت کرده است که او را حافظ باشند.
این پدر و مادر نمی‌دانند، خیال می‌کنند که این بچه عزیز است، بله [عزیز است اما] شما نمی‌دانید که این بچه عزیز است یعنی چه، محبّت او را اگر خداوند در دل پدر و مادر قرار ندهد که کسی این کودک را سرپرستی نمی‌کند، این یک دستمایه است. ما کاری که مُزد ماست خیال می‌کنیم هدف است! این بزرگانی که بالأخره انسان و ح.رئ و خوراک انسان و زندگی انسان را ارزیابی کردند اینها طبق رهنمود وحی گفتند انسان برای اینکه خب بماند باید غذا بخورد، حال اگر غذا خوردن برای او لذیذ نبود ـ غذای او که در دامن طبیعت مثل اینکه برای حیوانها مهیاست آماده نبود، این باید تهیه کند ـ این رنج غذا را برای چه تحمّل کند و می‌مرد [لذا] این لذّت را ذات اقدس الهی در فضای کام او قرار داد و این در حقیقت مُزدِ عَمَلگی اوست؛ او خیال می‌کند می‌خورد برای اینکه لذّت ببرد [اما] نه، می‌خورد برای اینکه بماند. حالا چون نمی‌داند، تا هر اندازه که فضای کام او لذّت می‌برد می‌خورد! اکثر این بیماریهایی که هست در اثر بدخوری و پرخوری است؛ فرمودند مقداری مانده سیر بشوی از کنار سفره بلند شو [یا اینکه] تا اشتها به غذا نداری شروع به غذا نکن [خلاصه] مواظب دهانت باش؛ خب این مزد کارگری است.

بیان دیدگاههائی در ابراز علاقه انسان به نکاح
برای اینکه نسل بماند باید نکاح کند، خب برای اینکه نسل بماند، تلاش و کوشش لازم است [لذا] دارد لذّتی در انسان قرار داده که این مزد کارگری است [اما] این خیال می‌کند که این نکاح برای او خلق شده است! در حالی که او که فرمود: «النکاح سنّتی» فرمود: «مَن تزوَّج فقد احرز نصف دینه»؛ انسان دو گونه می‌تواند نگاه بکند: یک نگاهِ حیوانی و بیطاری [که] این نکاح را به عنوان غریزه می‌داند؛ یک وقت نگاه، نگاه ملکوتی است که حضرت فرمود درست است که «النکاح سنّتی» اما «مَن تزوّج فقد احرز نصف دینه»؛ این نگاه کجا آن نگاه کجا! این یک نگاه انسانی است آن یک نگاه حیوانی است، آن کار را همهٴ حیوانات هم دارند. این مُزد عملگی است که انسان برای اینکه این نسل بماند، باید نکاح بکند و این کار زحمتی دارد. خب، اینها خیال می‌کنند که اینها هدف است در حالی که نه این هدف است نه آن هدف، اینها مزد کارگری است. برای اینکه بچه بماند، خداوند علاقهٴ بچه را به دلهای پدر و مادر سپرده، آنها خیال می‌کنند بچه عزیز است! نه، این مُزد عملگی پدر و مادر است، این کارگری که می‌کنند چیزی باید بهره ببرند، به اینها می‌دهند. خدای سبحان این نظام را با این وضع آفریده نظیر آنچه دربارهٴ حضرت موسی فرمود : ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾؛ این برای همه هست منتها پدر و مادر نسبت به فرزندان؛ اما دربارهٴ حضرت موسی علاقهٴ او را در دل دشمنانش قرار داده که نسبت به او علاقه داشته باشند و حفظش بکنند.

وظیفه اصلی اولاد در حفظ سالمندان
خب حالا انسان پیر شده فرزندان به او علاقه دارند که او را حفظش بکنند، می‌سپارند به خانه سالمندان. در شهری در فضایی که ـ متأسفانه ـ مهد کودک رایج باشد، این پدر هم که پیر شده تحویل خانهٴ سالمندان می‌دهند؛ اگر بچه مهد کودکی شد، همین که انسان به دوران سالمندی رسید همین کودک او را تحویل خانهٴ سالمندان می‌دهد. یکی از علما به من گفت که من در فلان شهر خیلی تلاش کردم مسجد ساختم حسینیه ساختم [اما] هر چه کردم یک خانهٴ سالمندان بسازم خیّرین حاضر نشدند، گفتم بارک الله به مردم این شهر! خوشا به سعادت مردم این شهر! آخر چرا به تو پول بدهند، مسجد و حسینیه را دین تشریع کرد [اما] آن خانهٴ سالمندان را که ترغیب نکرد. هر کسی باید پدر و مادر خودش را خودش حفظ بکند: ﴿إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾؛ بله آنهایی که عاطفی نیستند زندگی‌شان طور دیگر است [که] تا پدر و مادر پیر شدند [می‌فرستند] خانهٴ سالمندان! اگر ما بخواهیم به خانهٴ سالمندان نرویم بچه‌ها را در این هفت سال که بهترین دانشکده و دانشگاه است باید عطوف بار بیاوریم، وقتی عطوف بار آوردیم این در دوران سالمندی به یاد ماست.
من این قصّه را چندین بار نقل کردم برای دوستان: دو سال قبل بود من دیدم در تابستان کسی از یکی از شهرهای دور آمده یک مقدار ظرف آب در دستش است که حاج آقا شما این را دم بزنید مادرم مریض است، خودش را نگاه کردم دیدم در حدود شصت سالش است، خب مادرش لابد نود سالش است؛ این از یک شهر دوری راه افتاده قدری آب زمزم آورده که شما دم بزنید مادرم خوب بشود! این دیگر مادرش را به خانهٴ سالمندان نمی‌سپارد. اگر ما عادت کردیم به زندگی دینی، با ﴿إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا﴾ به سر می‌بریم و هرگز اینها را به خانهٴ سالمندان نمی‌بریم. بله مسجد ساختن، مدرسه ساختن، بیمارستان ساختن، درمانگاه ساختن کارهای خیری است اما خانهٴ سالمندان، خانهٴ پدر و مادر خانهٴ سالمندان است، همه ما موظفیم اینها را حفظ بکنیم.

مهمترین عامل حفظ انسان کهنسال
سرّ ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ بودن برای این است که مهم‌ترین سرمایهٴ یک انسانِ کهنسال از او گرفته می‌شود؛ مهم‌ترین سرمایهٴ ما جان ما نیست، فرزندان ما نیستند، مال ما نیستند، مهم‌ترین سرمایهٴ ما هوش ماست، چون هوش ما، ما را حفظ می‌کند، هوش ما بچه‌های ما را حفظ می‌کند، هوش ما مالمان را حفظ می‌کند، این هوش که گرفته شد انسان می‌شود یک چوبِ خشک. درست است که جان ما عزیز است اما چه کسی این جان را حفظ می‌کند؟ این کسی که اگر مواظبش نباشند تصادف می‌کند می‌رود زیر ماشین، این خودش را نمی‌تواند حفظ بکند، چه رسد به مال و فرزند فرمود اینها در آخر عمر این طور می‌شوند: ﴿لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾؛ این هم نکره در سیاق نفی است. فرمود این می‌شود: ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ وگرنه همین ضعف را آن کودک خردسال هم دارد ولی ﴿أَرْذَلِ الْعُمُرِ﴾ نیست، محبوب است و عزیز است و یک عدّه هم از او پرستاری می‌کنند. مبادا ما خیال بکنیم که جان ما از همه مهم‌تر است! بله [جان ما مهم است اما] جان ما را چه کسی حفظ می‌کند؟ هوش ما حفظ می‌کند. فرمود شما به این روز می‌رسید: ﴿وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾.

دوران باروری نطفه، مبیّن دفع شبهه معاد
فرمود ما این نطفه را که مرده است به این صورت در آوردیم شما چه تردیدی دربارهٴ معاد دارید (این یک)، این نطفه‌های دیگری که روی زمین می‌ریزد اینها را هم ما باغ و راغ درست می‌کنیم این (دو). فرمود: ﴿وَتَرَی الْأَرْضَ﴾ ـ که در همین آیه است نه آیهٴ دیگر ـ ﴿هَامِدَةً﴾ یعنی «هالِکَةً» یعنی یک زمینِ مُرده است، ﴿فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ﴾؛ این انزال ماء یعنی نطفه، «النطفة هی الصافیة الماء»؛ این نُطَف می‌ریزد، وقتی ریخت این اهتزاز دارد می‌جُنبد [یعنی] همین زمینِ مُرده می‌جنبد؛ اینکه راکد بود جامد بود الآن می‌جنبد، ﴿وَرَبَتْ﴾؛ «رَبْوه» یعنی برجستگی ﴿وَأَنْبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ﴾ ـ حالا یا باغ است یا مزرعه است ـ فرمود از هر زوجی که با بهجت و نشاط همراه است، برای اینکه اینها نَر و ماده دارند تلقیح می‌شوند بارور می‌شوند و مانند آن.
بنابراین ما هر روز داریم مسئلهٴ معاد را یادتان می‌دهیم؛ این ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ نقش کلیدی دارد تا کسی اهل تردید و رِیْب نباشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:04

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن