display result search
منو
تفسیر آیات 4 تا 7 سوره حج

تفسیر آیات 4 تا 7 سوره حج

  • 2 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 8 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 4 تا 7 سوره حج"

کاربرد کلمه«هدایت» و«بشارت» در اصطلاح قرآن
اثرات منفی القائات شیطان برانگیزه و افکار
احوال انسان در اثر سکرات مرگ و صحنه قیامت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ ﴿4﴾ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَیِّنَ لَکُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمّی ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّی وَمِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً وَتَرَی الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ ﴿5﴾ ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ یُحْیِی الْمَوْتَی وَأَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ ﴿6﴾ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فیهَا وَأَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَن فِی الْقُبُورِ ﴿7﴾

کاربرد کلمه«هدایت» و«بشارت» در اصطلاح قرآن
بعد از بیان اصل قیامت و اینکه مردم باید در فضای علم زندگی کنند طبق آن پنج طایفه از آیات قرآن کریم، جریان گروهی که بی‌تحقیق تابع هر مکتبی‌اند را بازگو کرد. بعد فرمود این افرادی که بی‌تحقیق پیروی می‌کنند، در تحت ولایت شیطان‌اند و هر کس شیطان را ولیّ خود قرار بدهد، شیطان او را گمراه می‌کند و به عذاب افروخته هدایت می‌کند.
کلمهٴ «هدایت» معمولاً دربارهٴ صراط مستقیم، بهشت، حق، خیر و سعادت و امثال اینها به کار می‌رود لکن گاهی دربارهٴ دوزخ به کار می‌رود. همان طوری که «بشارت» غالباً در مورد خیر است ولی گاهی در مورد شرّ و هلاکت، کلمهٴ «بشارت» بر اساس تَهَکُّم به کار می‌رود نظیر ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾، اینجا هم مسئلهٴ هدایت بر اساس تهکّم به کار رفته است. البته در جریان «بشارت» قبلاً گذشت که «بشارت» عبارت از خبری است که در بَشَره اثر بگذارد خواه مسرّت‌بخش باشد خواه حزن‌آور، ولی معمولاً بشارت را در خبرهای نشاط‌آور به کار می‌برند. در قرآن کریم مسئلهٴ ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلَی صِرَاطِ الْجَحِیمِ﴾ آمده (یک)، ﴿یَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ آمده (دو)؛ هم آن آیه هم این آیه می‌تواند از باب تهکّم باشد.

اثرات منفی القائات شیطان برانگیزه و افکار
مطلب دوم آن است که تمام اندیشه‌های باطل بر اساس القائات شیطان است [و] تمام انگیزه‌های باطل بر اساس وسوسه‌های شیطان است؛ منتها نفس انسان اگر در بخش علمی و فکری در جهاد درون [که] بین وهم و خیال از یک سو و عقلِ نظری از سوی دیگر [است] شکست خورد، عقلِ نظری به اسارتِ خیال و وهم در می‌آید [آن‌گاه] شیطان با خیال و وهم انسان را گرفتار شبهات علمی می‌کند و به دام مغالطه می‌اندازد که تمام این مغالطه‌های سیزده‌گانه و امثال آن در اثر القائات شیطان است که ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَی أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ﴾. تمام این دسیسه‌های اندیشه‌ای، در اثر القائات شیطان است منتها نفسِ شکست‌خورده که وهّام و خیّال شد [یعنی] به جای آنکه جزء «اولواالالباب» باشد و عاقل باشد، وهم و خیال بر آن مسلّط شد، این القائات شیطان را در بخش اندیشه می‌پذیرد. در جریان انگیزه اگر بین عقلِ عملی که «عُبد به الرحمن و اکْتُسِبَ بِهِ الجِنان»، با شهوت و غضب در صحنهٴ جهادِ نفس، مَصافی برقرار شد و شهوت و غضب پیروز شدند و عقلِ عملی شکست خورد، طبق بیان نورانی امیرمؤمنان(سلام الله علیه) که فرمود: «کَم مِن عقلٍ اسیرٍ تحت هویً امیرٍ»، این عقلِ عملی به اسارت شهوت و غضب در می‌آید، آن‌گاه وسوسهٴ ابلیس دربارهٴ انجام معاصی، کارگر می‌شود.
بنابراین ابلیس مستقیماً نه در اندیشه و نه در انگیزه اثر نمی‌گذارد، بلکه دسیسه‌های شیطان در بخش اندیشه، در اثر شکست ‌خوردن عقل نظری در مصاف با وهم و خیال است [و] اثرگذاری شیطان در وسوسه، در اثر شکست خوردن عقلِ عملی در بخش انگیزه، از شهوت و غضب است؛ ولی بالأخره شیطان اگر مسلّط شد، طبق بیان نورانی امیرمؤمنان(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه آن خطر دامنگیر شخص می‌شود که فرمود: «فَنَظَرَ بَأعْیُنِهِم وَ نَطَق بِألْسِنَتَهم»؛ این تاثیر شیطان است.

احوال انسان در اثر سکرات مرگ و صحنه قیامت
دربارهٴ اینکه سَکْرتِ مردمِ قیامت‌زده چگونه است که اینها مَست‌اند اشاره شد که اینکه فرمود: ﴿وَتَرَی النَّاسَ سُکَارَی وَمَاهُم بِسُکَارَی﴾، «سَکرت» گاهی در اثر مستی و می‌گساری است و گاهی در اثر حضرت مرگ و امثال اینهاست که ﴿وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾؛ سکرات مرگ در اثر این است که انسانی که در حال احتضار است هوشیار نیست نه اینکه نظیر مِی‌خورده، مَستِ به آن صورت باشد. سکرات گاهی به آن صورت است گاهی در اثر مستی است و مانند آن، لذا همین که انسان هوشیار نبود و کارهای مضطرب انجام داد همین است و آن‌گاه غفلت از ارضاع و رَضیع و نیز نهادن بارِ رَحِم، می‌تواند در اثر آن اضطراب باشد.

تحقیق جریان «ساعت» در اصطلاح قرآن
در جریان معاد چند مسئلهٴ محوری را مطرح فرمودند. یکی اصل جریان ساعت است که آن یک بحث جدا و فصل جدایی دارد که ظرفِ احیای موتاست که در قرآن کریم معمولاً سخن از این است که ﴿أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فیهَا﴾ یا ﴿یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ﴾؛ تعبیر شفّافی در قرآن کریم نیست که دلالت کند خداوند ساعت را می‌آورد یا ساعت را می‌آفریند که این باید جستجو بشود آیا آیه‌ای در قرآن کریم هست که خداوند ساعت را می‌آورد یا نه. غالباً تعبیر قرآن این است که ساعت می‌آید [یا] ساعت آینده است اما ساعت را چه کسی می‌آورد، این بالصراحه بیان نشد.

اثبات امکان، وقوع و ضرورت احیای موتا
جریان احیای موتا در چند فصل مطرح است که ذات اقدس الهی این را بالصراحه به خودش اسناد داد. فصل اول این است که آیا احیای موتا ممکن است یا نه [یعنی] ذاتاً ممکن است یا ممتنع. فصل دوم این است که آیا خدا می‌تواند این کار را انجام بدهد یا نه؛ ممکن است عملی ذاتاً ممکن‌الوجود باشد ولی فلان فاعل نتواند انجام بدهد، آیا ذات اقدس الهی توان آن را دارد که مردم را دوباره زنده کند یا نه. فصل سوم آن است که حالا که ثابت شد احیای موتا ممکن است و ثابت شد خدا می‌تواند، آیا ضرورتی هم دارد که خدا مُرده‌ها را زنده کند که یقینی باشد که در قیامت، مردم زنده خواهند شد یا نه، صِرف امکان است.
هر سه فصل را ذات اقدس الهی در قرآن کریم به صورت شفاف بیان کرده که هم احیای موتا ممکن است و هم اینکه خدای سبحان تواناست و هم اینکه بالضروره خدا مردم را دوباره زنده می‌کند. فصل اول که احیای موتا ممکن است، برای این است که اگر ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ اگر انسان چیزی نبود و ذات اقدس الهی روح را آفرید بدن را آفرید [و] روح را به بدن متعلّق کرد، وقتی که انسان مُرد که همهٴ اینها موجود است یعنی روح موجود است بدن متفرّق شده است [و] خدا می‌تواند دوباره این بدن را جمع بکند و روح را به آن متعلّق بکند. اگر کسی بگوید: ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾، پاسخ این است که ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾، پس این امکان دارد. [فصل دوم اینکه] خدا می‌تواند به دو دلیل: یکی اینکه همان خدایی که در بدء پیدایش انسان را آفرید خب یقیناً می‌تواند در ختم هم او را دوباره زنده کند؛ دلیل دوم این است که قدرت خدا نامتناهی است: ﴿إِنَّه عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ﴾؛ اگر یک مبدأ فاعلی، قدیرِ بالذّات بود [و] قدرت او نامتناهی بود، فرض ندارد چیزی ممکن‌الوجود باشد و مقدور خدا نباشد.
عمده فصل سوم است که نه تنها احیای موتا ممکن است و نه تنها خدای تعالی، قادر بر احیای موتاست، بلکه احیای موتا و بعثِ مَن فی القبور ضروری است و ذات اقدس الهی آن را از دو ناحیه ثابت می‌کند: یکی از ناحیهٴ فعل یکی از ناحیهٴ فاعل؛ گاهی برهانی اقامه می‌کند که حدّ وسطش فعل خداست [و] گاهی برهانی اقامه می‌کند که حدّ وسطش حقّانیّت ذات اقدس الهی است. برهانی که حدّ وسط آن فعل خداست در موارد قبلی گذشت؛ در سورهٴ مبارکهٴ «ص» هست در سورهٴ «دخان» هست که بعضی از آیاتش قبلاً خوانده شد و آن این است که فعلِ خدا حکیمانه است [و] هرگز خدا کارِ لغو نمی‌کند: ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾؛ ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً﴾، اگر دنیا به قیامت ختم نشود و برای انسان معادی نباشد، این نشئه خلقت می‌شود لغو و باطل، برای اینکه مکاتب گوناگونی هست [ولی] بالأخره معلوم نمی‌شود حق با چه کسی است؛ ظلمهای فراوانی شده [ولی] بالأخره از ظالمین انتقام گرفته نشده؛ افراد بی‌گناه فراوانی کُشته شدند [ولی] از قاتلین انتقام گرفته نشده است. اگر هر کسی هر چه کرد [کرد و] بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ عالَم بگردد، می‌شود لغو و خدا کارِ لغو نمی‌کند کارِ خدا حکیمانه است؛ چون کار خدا حکیمانه است (یک)، اگر دنیا به «یوم الحساب» ختم نشود می‌شود لغو (دو)، پس دنیا الاّ ولابد به «یوم الحساب» ختم می‌شود که هر کسی بالأخره در برابر کارش مسئول باشد؛ امروز کتمان کرده، روزی باید باشد که کتمانش برطرف بشود. هیچ کس باور نمی‌کند که عالَم لغو است [و] هر که هر چه کرد، کرد! این برهان حدّ وسطش حکمت خداست یعنی فعلِ او حکیمانه است.

بررسی براهین حق بودن معاد
آیهٴ محلّ بحث این است که چون خدا حق است از حقّ محض جز حق نیاید: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾. این برهان مسئله است؛ چرا معاد حق است؟ برای اینکه خدا حق است، خب خدا حق است، چه دلیل است بر اینکه معاد حق است؟ دلیلش این است که چون خدا حق است از حق کارِ باطل صادر نمی‌شود، برهان اول این است که فعلِ خدا حکیمانه است [و] فعل حکیمانه آن است که به نتیجه برسد؛ برهان محلّ بحث این است که خدا حق است، خب «از خیّرِ محض جز نکویی ناید»، از حقّ محض جز حق ناید، از حکیمِ محض جز حکمت ناید؛ چطور می‌شود حقّ محض کارِ باطل بکند؟! بنابراین بین برهان محلّ بحث با برهان سورهٴ مبارکهٴ «دخان» و «ص» خیلی فرق است؛ با این براهین ثابت می‌شود که معاد حق است ﴿لاَ رَیْبَ فیهَا﴾ [یعنی] همان طوری که دو دو تا چهار تاست بالضروره، معاد، آینده است بالضروره. حالا این برهان را ملاحظه بفرمایید، فرقش با برهان سورهٴ مبارکهٴ «ص» و سورهٴ مبارکهٴ «دخان» روشن می‌شود.

تبیین مراحل خلقت، دافع شبهه امکان معاد
فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ﴾؛ اگر شک دارید شکّتان بالأخره به یکی از این فصول سه‌گانه برمی‌گردد. اگر دربارهٴ امکان شک دارید، ما هر روز داریم نمونه نشان می‌دهیم ـ این ﴿لِنُبَیِّنَ﴾ که در وسط قرار گرفت، در بحثهای روزهای قبل اشاره شد که برای همین است ـ ما هر روز داریم مُرده را زنده می‌کنیم شما دربارهٴ چه چیزی شک دارید. ﴿فَإِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ﴾، حالا مُخلَّقه یا غیر مخلَّقه یعنی به خلقت رسیده یا هنوز نرسیده ـ نه ناقص یا غیر ناقص [بلکه یعنی] به خلقت رسیده یا به خلقت نرسیده ـ به هر وسیله است این مراحل را ما داریم هر روز می‌گذرانیم ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ تا به شما نشان بدهیم که ما هر روز داریم مرده را زنده می‌کنیم، آن وقت شما دربارهٴ چه چیزی اشکال می‌کنید.
این ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ هم مسئلهٴ فیزیک و شیمی و سایر علوم را اسلامی می‌کند هم مسئلهٴ معاد را؛ اگر اینهایی که در دانشگاهها این علوم شریف را می‌خوانند، سفر «مِن الخلق إلی الخلق بالحق» داشته باشند، این ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾ برایشان روشن است که خاک را به صورت نطفه در آورده، نطفه را به صورت عَلقه در آورده ـ نه نطفه علقه شد ـ عَلقه را به صورت مضغه در آورده، مضغه را به صورت عِظام در آورده، عظام را با گوشت پوشانده، گوشتِ پوشانده را که جنین شد آمادهٴ پذیرش روح کرده، روح را در آن دَمانده، شده انسان.
اگر بگوییم چه کسی کرد این علم می‌شود علم اسلامی [ولی اگر] بگوییم چه شد دیگر علم الهی نیست، این علم می‌شود علم سکولار. این آیه هم علم را اسلامی می‌کند هم مسئلهٴ کلامی را حل می‌کند؛ جهان، قیامت دارد، مسئلهٴ کلامی است؛ اما چه کسی خاک را نطفه کرد، چه کسی نطفه را علقه کرد، چه کسی علقه را مضغه کرد، چه کسی به صورت استخوان در آورد، چه کسی استخوان را جامهٴ گوشت پوشاند این می‌شود اسلامی. فرمود ما این کار را کردیم ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ تا بیان کنیم که بالأخره مدبّری دارد اینها را اداره می‌کند.

نگرش اسلامی در آفرینش، مبین آثارالهی
سالیان متمادی دانشمندان فکر کردند [تازه] به گوشه‌ای از این نظم پی بردند که چگونه یک قطره آب به این صورت در می‌آید، خیلی از مسائل هنوز حل نشده است. خب این نظمِ عمیقِ علمی، آفرینندهٴ عالِم نمی‌خواهد؟! ما چرا به افراد می‌گوییم عالِم؟ برای اینکه چهارتا گوشه از گوشه‌های بیکران این عالَم را بلدند؛ الآن فلان شخص را چرا می‌گوییم دانشمند؟ برای اینکه یک گوشهٴ این مخلوق را بلد است، خب منشأ علمِ این دانشمند، پی بردن به نظمِ معلوم است [حال] آن‌ که معلوم را آفرید عالِم نیست قادر نیست حکیم نیست [و] این نظمِ عمیقِ علمی خودبه‌خود به بار آمده؟!
این بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء در دعای «عرفه» نفرین نیست، اینکه حضرت می‌گوید: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً» این جملهٴ خبریه است که به داعی خبر القا شده نه به داعی انشاء [یعنی] حضرت نمی‌خواهد نفرین کند بگوید کور باد کسی که خدا را نمی‌بیند حضرت می‌خواهد خبر بدهد می‌گوید آن ‌که خدا را نمی‌بیند کور است، کور مگر چیست؟! «عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً»؛ آن دلی که محبّت تو را ندارد سرمایه را باخته است [و] آن کسی که آثار تو را نمی‌بیند کور است نه کور باد. بنابراین فرمود: ﴿لِنُبَیِّنَ لَکُمْ﴾؛ ما می‌خواهیم برای شما بیان کنیم، اگر شما بخواهید دورپرواز باشید مبدأ را با این کار بشناسید می‌شود علمِ کلام و فلسفه [یا] بخواهید معاد را بشناسید می‌شود کلام و فلسفه می‌خواهید [و اگر] بخواهید همین نظمِ داخلی را با صُنع الهی بشناسید می‌شود طبّ اسلامی، گیاه‌شناسی اسلامی، جامعه‌شناسی اسلامی، سیاستِ اسلامی، کیاست اسلامی و مانند (آن اسلام یعنی همان دینِ جامعِ الهی). بعد فرمود: ﴿وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمّی﴾؛ تا اینکه گروهی در نوجوانی یا جوانی می‌میرند [و] گروهی در میانسالی و گروهی در سالمندی که بحثش گذشت.
بعد فرمود: ﴿فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ﴾؛ در کشاورزی هم همین طور است دامداری هم همین طور است. اگر «إذا رأیتم الربیع فأکثِروا ذکرَ النشور»، می‌شود مسئلهٴ فلسفی و کلامی که معاد حق است و آفریننده‌ای در بهار مُرده‌ها را زنده می‌کند و اگر سخن از پی بردن به مبدأ و معاد نیست [بلکه] مشاهدهٴ آثار خداست در این بذر و حبّ و هسته، این می‌شود کشاورزی اسلامی، می‌شود دامداری اسلامی، می‌شود باغداری اسلامی و مانند آن. بنابراین منظور از علم اسلامی این نیست که ما از اینها پی به خالق ببریم [زیرا] این می‌شود کلام اسلامی، [بلکه] منظور از علم اسلامی این است که بگوییم چه کسی این کارها را دارد می‌کند. اگر فهمیدیم این کارها، کارهای خداست، این عینِ اسلام است. کشاورزی اسلامی یعنی این کسی که این بی‌جان را جان می‌دهد، ریشه می‌دهد، خوشه می‌دهد خداست؛ این تفسیرش را یک مفسّر از قرآن می‌گیرد، تبیینش را یک استاد دانشگاه در کلاس درس می‌گوید؛ حتماً و حتماً آن علم اسلامی خواهد بود.

تبیین منشأ حق بودن معاد وحقایق دیگر
﴿فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ﴾، خب چرا این طوری است؟ چرا معاد حق است؟ ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾. اگر خدا حق است چه اینکه است، از حقّ محض جز حق ناید؛ اگر عالَم به مقصد نرسد می‌شود پوچ و خدای سبحان منزّه از کارِ پوچ است. دو حصر را قرآن کریم ذکر کرده، منشأ دو حصر هم حق بودنِ مطلق خداست. یکی اینکه هر چه حق است از خداست: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾؛ این سیاق، سیاق حصر است [یعنی] حق را از غیر خدا نمی‌شود توقّع داشت؛ ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ از غیر خدا حق ساخته نیست (این یک). حالا مطلب دیگر: هر چه حق است از خداست اما خدا هر چه می‌کند حق است یا نه، از این آیه استفاده نمی‌شود، آن از آیات دیگری که فرمود باطل در حرمِ امنِ کار خدا نیست استفاده می‌شود؛ فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾؛ ما کارِ باطل نمی‌کنیم. بنابراین هیچ باطلی در حریم کار خدا نیست (این یک حصر) و هر چه حق است از کارِ خدای سبحان است (این دو اصل)، جامع اصلین این است که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾؛ اگر او حقّ محض است، هر چه حق است، بالتبع از اوست و باطل در حریم کبریای او اصلاً راه ندارد.

پرسش:...
پاسخ: آنجا هم همین طور است؛ در برابر حق چیزی نیست مگر عدمِ محض و اگر یک وقت گفته شد: ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾ [یعنی] چیزی در قبال حق باشد، باطل به معنای عدمِ مَلکه نیست [بلکه] باطل به معنای عدمِ محض است. بله به ربوبیّت خدا که برسیم که مقام فعل است که خدا مربوب است و دیگران باید او را عبادت بکنند یعنی دیگران مربوب‌اند و خدا ربّ آنهاست، در اینجا سخن از حق و باطل مطرح است که خدا رب است حقّاً و ربوبیّت بتها باطل است.
در اینجا یعنی آیهٴ شش سورهٴ «حج» فرمود: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾، پس او حقّ محض است [و] چون حقّ محض است کار باطل نمی‌کند، وقتی کار باطل نکرد این مُرده‌ها را یقیناً دوباره زنده می‌کند؛ ﴿وَأَنَّهُ یُحْیِی الْمَوْتَی﴾، چرا ﴿وَأَنَّهُ یُحْیِی الْمَوْتَی﴾؟ برای اینکه ﴿وَأَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ﴾. خب چون حق است، الاّ ولابد معاد هست [و] چون خدا قادر مطلق است، می‌تواند [و] قدرت مطلقهٴ او عجزپذیر نیست؛ اینها هر کدام دلیلِ [آن] دیگری‌اند.

فعل حکیمانه الهی در بازیچه قرار دادن دنیا
آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» آمده ناظر به مبدأ غایی است؛ آیهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» این بود ﴿أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدی﴾؛ خیال می‌کنند که مرگ پایان راه است. اینها که دست به خودکشی می‌زنند چون مرگ را نشناختند و اگر بدانند اوّلین لحظهٴ عذاب آنها بعد الموت است، هرگز دست به چنین کاری نمی‌زنند؛ اینها خیال می‌کنند وقتی مُردند راحت می‌شوند، در حالی که عذاب آنجا به مراتب بدتر از عذاب دنیاست. این در سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» بود. در موارد دیگر هم که تعبیر شده به اینکه خدای سبحان کارِ حق انجام می‌دهد و از انجام کار باطل منزّه است در سورهٴ «دخان» و امثال «دخان» هم آمده آیهٴ 38 سورهٴ مبارکهٴ «دخان» این است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوات وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾؛ ما بازیگر نیستیم. در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» دارد که دنیا بازیچه است؛ خب اگر ﴿أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾، اگر دنیا بازیچه است و شما خالق دنیا هستید، چگونه فرمودید ما بازیگر نیستیم؟! این در بحثهای قبل گذشت که دنیا بازیچه است (یک)، خدا دنیا را آفرید (دو)، خدا بازیگر نیست (سه)، کودکان را به بازی گرفتن حکمت است (چهار)؛ کسانی که در دنیا هستند اینها دائماً بخواهند مشغول تحصیل علم و عبادت و زهد و امثال اینها باشند که فرسوده می‌شوند، مقداری باید خستگی‌شان رفع بشود.

پرسش:...
پاسخ: بله، آن دربارهٴ زمین و هوا و امثال ذلک است که متجر اولیاست اما این بازیهای دنیا، این من و ما، این مقامها، این منصبها، این عناوین اعتباری که در همین نشئه قرار می‌گیرد اینها بازیچه است.
بنابراین این کودکان را به بازی گرفتن حکمت است؛ فرمود ما بازیگر نیستیم شما را بازی می‌گیریم و کودک را بازی گرفتن حکمت است. می‌بینید این هیأت مدیره و یا هیأت اُمنای مدارس که پنج ساعت برنامه برای این بچه‌های مدرسه تدوین می‌کنند، می‌گویند اینها چهار ساعت درس بخوانند یک ساعت بازی، هیأت مدیره بازیگر نیست اما بچه‌ها را به بازی گرفتن حکمت است. فرمود ما بازیگر نیستیم؛ اگر خدا بازیگر نیست فعلِ او می‌شود حکیمانه آیات 38 و 39 سورهٴ مبارکهٴ «دخان» این است: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ ٭ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾ که دوتا حصر تقریباً در آن در می‌آید با تفاوت در ظهور: یکی اینکه کارِ ما باطل نیست [و] یکی اینکه ما جز حق کار دیگر نمی‌کنیم. فرمود هر چه حق است از خداست و هر چه باطل است از حریم کار الهی دور است (این در سورهٴ مبارکهٴ «دخان» بود). در سورهٴ مبارکهٴ «ص» هم به مناسبتی همین آیه مطرح است که خدای سبحان چیزی را باطل خلق نکرده است؛ آیهٴ 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِین کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾.

ظهور حقانیت مطلق خداوندی در قیامت
در نتیجه «أنّ الله سبحانه و تعالیٰ حقّ لا ریب فیه» (این یک) که این در مقام ذات است؛ «و أنّ کلّ حقٍّ یَصدُر مِن الله سبحانه و تعالی» یعنی هر چه حق است از خداست (این دو) طبق آیهٴ سورهٴ «آل‌عمران» و مانند آن که ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾؛ سوم «لا بطلان لفعل الله، لا باطل لفعل الحکیم»؛ هیچ باطلی در حریم کار خدا راه ندارد. طبق این اصول، اگر دنیا به مقصد نرسد باطل و یاوه است برای اینکه این همه جنایتهایی که می‌شود و این همه فسادهایی که راه پیدا می‌کند، حساب و کتابی ندارد. این همه مکاتب گوناگونی که هست [و] هر کسی ادّعا می‌کند من بر حقّم بالأخره روزی باید باشد که به این اختلافات خاتمه بدهد یا نه؟ هر کس که آمده گفته من بر حقّم، بعضیها بر اساس عناد و بعضیها بر اساس اشتباه، بالأخره خودشان را مدّعی حق می‌دانند لذا در این بخشها فرمود الاّ ولابد جهان باید به معاد برسد: ﴿وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لاَّ رَیْبَ فیهَا﴾ و اینکه خدای سبحان حتماً مُرده‌ها را زنده می‌کند که شبههٴ تکرار هم برطرف می‌شود.

دلالت عقل ونقل بر وجود علت هستی بخش
درباره اینکه عقل [باید] کارشناسی بکند [و] چراغ است و قانون‌‌گذار نیست، نقل هم همین طور است. این طور نیست که نقل، قانون‌گذار و مُقنِّن باشد، [این طور نیست که] نقل علّت باشد، بلکه نقل مثل عقل دلیل است زیرا در ادلهٴ نقلی چه قرآن چه روایات همه این است که خدا چنین گفت خدا چنین کرد. دلیل نقلی علّت نیست؛ علّت، خداست و لاغیر، قانون‌گذار اوست و لاغیر. آیات قرآنی و روایات اهل بیت(علیهم السلام) همه اینها پیامشان این است که خدا چنین فرمود خدا چنین کرد؛ علّت، خداست. دلیل غیر از علّت است؛ دلیل، کاشف است [و] این دلیل یا عقل است یا نقل. از چراغ هیچ کاری ساخته نیست؛ دلیلِ نقل هم چراغ است. این قرآن نور است، نور چه چیزی را نشان می‌دهد؟ خدا را نشان می‌دهد و کار خدا و قول خدا را؛ [یعنی نشان می‌دهد] خدا هست، خدا چنین فرمود، خدا چنین کرد. دلیل نقلی مثل دلیل عقلی، کاشف‌اند دلیل‌اند نه علّت؛ اینها جزء منابع استدلال ما هستند منبع معرفتی هستند نه منبع هستی‌شناسی. منبع هستی‌شناسی خداست و لاغیر؛ کلّ جهان را خدا آفرید و لاغیر، دین را خدا آفرید و لاغیر، قیامت را خدا می‌آفریند و لاغیر. منبع هستی‌شناسی خداست و ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾؛ منبع معرفت‌شناسی که حالا خدا چه چیزی فرمود دستور خدا چیست، بالأصاله وحی است که هیچ مقابل ندارد (در مقابل وحی چیزی نیست) و بعد از وحی زیرمجموعهٴ آن [یعنی] خبر واحد است و دلیل عقل است و دلیل نقل است که اینها ادلّه‌اند [و] کشف می‌کنند که خدای سبحان به پیامبر چه فرمود که گاهی این ادلهٴ نقلی و عقلی اشتباه می‌کنند و گاهی هم اشتباه نمی‌کنند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن