- 141
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 17 سوره انفال
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 17 سوره انفال":
در حقیقت فاتح و پیروز است خداست و توفیق شما هم عنایت الهی است.
منطقه ذات را و منطقه صفات ذات را که جزء مناطق ممنوعه است از منطقه فعل جدا بکنیم.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾
اصل جنگ در مدینه اذن تشریعی صادر شده است برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ حج آمده است ﴿أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ﴾ یعنی قبلاً اذن جنگ نداشتید و الآن اذن جنگ دارید این یک اذن تشریعی است اما در جریان سورهٴ مبارکهٴ بقره و مانند آن که فرمود: ﴿فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ یا موارد دیگر این یک اذن تکوینی است یعنی عنایت خاص الهی سبب پیروزی شما شد.
مطلب دوم آن است که این مجاهدین وقتی پیروز شدند این ظفر را اگر از عنایت الهی بدانند خداوند میفرماید که ﴿قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدیکُمْ﴾ و مانند آن و اگر غفلتی عارض بشود و خود را موفق و فاتح تلقی کنند در چنین زمینهای میفرماید که ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ کار را رأساً از اینها نفی میکند و به ذات اقدس الهی اسناد میدهد شما یک ابزار کاری بودید و آنکه در حقیقت فاتح و پیروز است خداست و توفیقی هم که نصیب شما شده است که حضور پیدا کردید آن هم به عنایت الهی است.
مطلب دیگر آن است که انبیا (علیهم السلام) یکسان نیستند برابر کریمه ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ یا ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ درجات اینها مختلف است اگر درجات اینها مختلف است پس مراحل توحیدی اینها هم مختلف است معارف اینها هم مختلف است لذا خدای سبحان بعضی از این کارها را به اینها اسناد میدهد به اذن خدا و نسبت به بعضی از اینها میفرماید کاری که شما انجام دادید کار من است در حقیقت دست شما به منزله دست خداست چنین تعبیری مثلاً درباره پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) آمده است ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ لکن مشابه این درباره انبیای دیگر مثلاً نیست گرچه هر کاری که آنها انجام دادند به اذن خداست و روح آن کار هم به این برمیگردد که یعنی مثلاً به عیسی مسیح (سلام الله علیه) گویا گفته است که «و اما احییت الموتی اذ احییت و لکن الله احیی و ما ابریت الابرء و الاکمه ابرص و الاکمه اذ ابرأت ولکن الله ابراء» بازگشتاش به این گونه از معارف است لکن نحوه تعبیر در آنها نیامده سرّش حالا بعد روشن میشود که انسان کامل به مقامی میرسد که بالأخره فعل او فعل خداست.
مطلب مهم آن است که ما منطقه ذات را و منطقه صفات ذات را که جزء مناطق ممنوعه است از منطقه فعل جدا بکنیم آنگاه میشود گفت انسان کامل مظهر فعل خداست و فعلی را که خدا انجام داد به انسان کامل اسناد بدهیم یا کاری را که انسان کامل انجام میدهد به خدا اسناد بدهیم ولی باید بدانیم که ما در مقام ثالث قرار داریم یعنی مقام فعل خدا مقام ذات و صفات ذات که عین ذات است از آن مقام که منطقه ممنوعه هستند فارغ بشویم تا در مقام فعل بحث آسانتر باشد بیان اجمالی مسئله این است که مقام ذات هستی نامتناهی است اگر چیزی نامتناهی بود فراگیر هست کسی نمیتواند درباره او بیاندیشد نه حکیم و متکلم میتواند درباره او بیاندیشد نه عارف میتواند درباره او شهود کند نه علم حضوری در آنجا راه دارد نه علم حصولی یک مقداری انسان در حد یک مثال وقتی توجه بکند میبیند که هیچ چارهای ندارد مگر اینکه صرف نظر کند اگر ذات اقدس الهی نامتناهی است کما هو الحق نامتناهی جا برای غیر نمیگذارد درباره فیض او در سخنان حضرت امیر (سلام الله علیه) و سایر ائمه (علیهم السلام) آمده است که ذات اقدس الهی «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه خارجٌ عنها لا بالمزایله و مباینه» خب حالا فرض کنید ظهور او که نامتناهی است یک حکیم یا متکلمی میخواهد برهان اقامه کند یا یک عارفی از راه تذهیب و تزکیه میخواهد شهود حق نصیبش بشود این مبرهن متکلم یا حکیم یک دلیلی دارد یک مدلولی دارد و یک مستدلی مستدل خود این حکیم است دلیل همان صغرا و کبرای اوست مدلول همان ذات ما میتوانیم برهان اقامه کنیم بر وجود آسمان بر وجود زمین بر وجود وحی نبوت و مانند آن همه آنها بیرون از ذات ما هستند این حکیمی که برهان اقامه میکند یا متکلمی که برهان اقامه میکند در وجود وحی نبوت و مانند آن آن وحی و نبوت مدلول است و مورد اقامه برهان است و خارج از ذات است برهان او هم صغرا و کبرایی است که در ذهن اوست خود حکیم مستدل و مبرهن هم جداست ما یک حکیمی داریم مستدل و مبرهن صغرا و کبرایی داریم برهان این برهان که اقامه شد این حکیم یا متکلم را به شیء خارج هدایت میکند اینجاها جای اقامه برهان است ولی اگر یک حقیقتی نامحدود بود و مرز نداشت بیرون برهان نیست بلکه درون برهان هست خود این برهان را صغرا را کبرا را اصغر و اوسط را اوسط و اکبر را همه را فرو میبرد در همه تنیده میشود و فرا میگیرد و جلوتر میآید خود مبرهن را فهم مبرهن را اقامه برهان مبرهن را گوهر ذات مبرهن را وصف و فعل مبرهن را فرا میگیرد و درمیرود آن وقت این بیچاره آن وسط گم میشود این در آن ذات نامتناهی غرق میشود دست و پا میزند یک چیزی را میخواهد ببیند که قبل از اینکه ببیند خودش را ببیند او را میبیند قبل از اینکه فهم خود را بفهمد او را میفهمد و قبل از اینکه برهان خود را بفهمد اقامه کند او را میبیند دست و پایش را گم میکند یک مقدار که آدم وارد بشود میبیند غرق میشود ناچار استغاثه میکند که من را بیاورید بیرون وقتی بیرون میآید به حال عادی برمیگردد این است که چندین روایت آمده است و بخشی از این روایات را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در بخش پایان کتاب شریف توحید صدوقشان نقل کردند که آن منطقه منطقه ممنوعه است فکر نکنید چطور میتوانید فکر بکنید برای اینکه شما میخواهید با فهم یک چیزی را بفهمید قبل از اینکه فهم را بفهمید او را میفهمید او فهم شما را فرامیگیرد شما را فرا میگیرد آن وسطها دست و پا میزنید و همه جا در میروید خاصیت غیر متناهی این است نه تنها حکیم و متکلم گرفتارند عارف بیچاره هم گرفتار است عارف تا میخواهد یک چیزی را مشاهده بکند میبیند که آن مشهود بیرون از شهود و شاهد نیست آنقدر جلو هست که شهود او را فرا میگیرد خود شاهد را فرا میگیرد و درمیرود این وسطها دست و پا میزند اینها به امید غوص میروند ولی غرق میشوند یک آدم غرق شده دیگر به فکر کشتی و زورق نیست به تعبیر اهل معرفت به فکر نجات هم نیست اصلاً او خودش را گم کرده است او هر چه میبیند دریا میبیند این است که آنها که یک مقدار رفتند گفتند راه نیست نروید ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ این ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ نه یعنی یحذرکم الله عقابه البته یحذرکم الله عقابه اما نفس به معنی عقاب نیست که گفتند «عنقا شکار کس نشود دام باز چین» همین است بساطی را میخواهد پهن کند یک دستفروشی کنار اقیانوس آرام میخواهد بساط پهن کند آن طوفان اصلاً به او مهلت نمیدهد که او بساط پهن کند او خود او را میبرد آن سفرهاش را میبرد ابزارش را هم میبرد همه را گم میکند مگر حالا یک دست فروش کنار خیابان و بیابان میتواند کنار اقیانوس کبیر با آن طوفانش بساط پهن کند یک کسی فرض کنید یک سفرهای دارد چند تا چاقو دارد و چند تا خودکار دارد میفروشد این فقط در کوچه و پس کوچه باید بساط پهن کند اما آن جای بساط پهن کردن نیست این است که فرمود: «لا تفکروا فی آلاء الله و لا تفکروا فی ذات الله» لذا حتی انسان کامل این که اهل معرفت گفتند درباره انبیا گفتند گفتند «و اما الذات الالهیه فقد حارت الانبیاء و الاولیاء (علیهم السلام) فیها» نه که دیگران متحیرند انبیا متحیرند برای اینکه بالأخره انبیا هر چه هم که باشند مخلوقند دیگر این است که فقط دست و پا زنان دو تا حرف دارد میگویند «عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم» یا «عرفت الله بالله»، «بک عرفتک انت دللتنی» اما «ما عرفناک حق معرفتک» یک سرفصلی است که در همه این گفتهها هست در جای دیگر حالا یا برهان حکیم و متکلم است یا شهود عارف است انسان میتواند یک چیزی را بشناسد معرفت است بالأخره ولی درباره ذات اقدس الهی معرفت با اعتراف همراه است این یک اصل آن مقدار اعتراف بیش از مقدار معرفت است این دو اصل بیشتری او هم بیشتری نامتناهی بر متناهی است این سه اصل این «ما عرفناک حق معرفتک» معنایش این نیست که ما حالا به این رسیدیم ولی دیگری میتواند حق معرفت پیدا کند اینطور که نیست پس در همه موارد اگر کسی خدا را بشناسد ولو اینکه بگوید «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» یا «امیت عین الله یری» بالأخره خدا را میشناسد همان که خدا را میشناسد میگوید آن طوری که تو هستی من تو را نمیشناسم «و ما عرفناک حق معرفتک» خب چه اندازه خدا اعتراف میکند و چه اندازه معرفت یعنی مثلاً نیمی از خدا را _معاذ الله_ میشناسد نیمی را نمیشناسد خب مجموع دو تا نیمه متناهی میشود متناهی آن مقداری که یک حکیم یا عارف خدا را میشناسد متناهی است برای اینکه او به اندازه خود خدا را میشناسد خودش هم که موجود متناهی است خب پیغمبر مگر چقدر میتواند خدا را بشناسد حالا آن حرف نهایی را ممکن است باید عرض کنیم خب همه اینها مجاز است در قدر ندارد حالا کم کم به آنجا هم میرسیم خب حالا یک پیغمبر یک انسان کامل (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چقدر میتواند خدا را بشناسد بالأخره به اندازه خود خدا را میشناسد خودش هم یک مقدار محدودی است خب حالا «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» مناجات سید الشهداء است در دعای عرفهشان آن مقداری که نمیشناسد و اعتراف میکند میگوید «ما عرفناک حق معرفتک» آن به اندازه معرفت است یا بیش از او اگر به اندازه این باشد که این اندازه متناهی است آن مقداری هم که نشناخت متناهی است دو تا متناهی میشود متناهی یک متناهی به علاوه متناهی مساوی است با متناهی سوم دو تا نیم متناهی که نامتناهی تشکیل نمیدهد این هم یک مطلب خب حالا آن مقداری که میگویند «ما عرفناک حق معرفتک» به اندازه این نیست ولی بیش از اینهاست مثلاً ده برابر اینهاست صد برابر اینهاست یک میلیون برابر اینهاست یک میلیارد برابر اینهاست خب بالأخره میلیارد رقمی است متناهی آن مقداری که حسین بن علی (سلام الله علیه) خدا را میشناسد میگوید «بک عرفتک» یا امام سجاد میگوید «بک عرفتک و انت دللتنی أ و غیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک» آن مقدار شناخته یک مقدار هم میفرماید که «ما عرفناک حق معرفتک» آن یک مقداری که نشناختند و اعتراف کردند فرض بفرمایید یک میلیارد برابر این مقداری است که شناختند باز _معاذ الله_ محظور تناهی لازم میآید برای اینکه یک میلیارد به علاوه این مقدار محدود باز میشود متناهی اگر گفتیم آن ما عرفناک که اعتراف است مقدارش نامتناهی است وظیفه خودمان را انجام دادیم گفتیم به مقدار متناهی خدا را میشناسیم به مقدار نامتناهی خدا را نمیشناسیم این دیگر آنچه که از او صادر شده است میبیند فیض او را میبیند اوصاف فعلی او را میبیند وگرنه ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ خب دو تا روایت ... پس بنابراین اینچنین نیست که این نیمی از متناهی را شناخته باشد نیمی از خدا را شناخته باشد اینچنین نیست به اندازه خود خدا را شناخته است این نه نیم است نه یک دوم است نه یک سوم است نه یک چهارم است و نه یک میلیاردم چون اگر گفتیم یک میلیاردم یعنی او یک میلیارد برابر بیش از این است باز میشود متناهی پس باید گفت که نسبت محدود است به نامتناهی نسبت محدود به نامتناهی که رقم درنمیآید یک محدود نسبت به نامتناهی یک چندم است هیچی جواب ندارد که لا ادری بنابراین تازه همه این حرفها حرفهای عادی است وقتی یک قدری جلوتر میرویم میبینیم ایمان از دست ما گرفته میشود برای اینکه ما هرچه عادت کردیم به یک کلی عادت کردیم که دارای ابعاد است مثلاً اقیانوس یک وضعی دارد نسبی دارد ثلثی دارد ربعی دارد یک فصلی دارد یک اقیانوس حالا یا بر فرض اقیانوس غیر متناهی باشد اگر ما تناهی ابعاد را نپذیریم اگر یک اقیانوس غیر متناهی باشد این حرفها مال اوست یعنی میشود گفت که این شخص گوشهای از اقیانوس را شناخت یا شنا کرد این گوشه نسبت به مجموعه اقیانوس نسبت یک جزء است به نامتناهی اگر آن اقیانوس متناهی باشد مثلاً یک کسی یک میلیون متر مکعبش را مثلاً شنا کرده میتواند بگوید که یک میلیاردم آن یا یک بیلیاردم آن این حرف رواست اما ذات اقدس الهی یک بسیط نامتناهی است که جزء ندارد نمیشود گفت یک گوشهاش یک گوشه یعنی همه این البته حرفی نیست که به ذهن بیاید ها حالا ما گفتیم ده بار هم بگویید به زودی ذهن نمیآید که چگونه گوشهای به ذهن نمیآید یا به مقدار فلان به ذهن نمیآید یک نامتناهی است که بعضش عین کل است آن اقیانوس است که بعض غیر کل است بعض دارد نصف و ثلث فرض میشود یک چیزی که بسیط الحقیقه است هرجا دست بزنی عین کل است این است که این منطقه منطقه ممنوعه است چرا ما میفهمیم که نمیفهمیم معما نیست ما همین حرفها را که میگوییم همه حرفها را میفهمیم میفهمیم که نمیفهمیم همین برای ما بس است «العجز عن درک الادراک ادراکٌ» برای ما این بیان نورانی امام سجاد درباره شکر هم همین است همین که گفتیم «ما عرفناک حق معرفتک» البته این بعد البحث است نه قبل البحث انسان میرود میبیند نمیفهمد وظیفهاش هم همین است که برگردد میتوانیم بگوییم دیگری هم نمیفهمد میفهمیم چون نامحدود است دسترسی به او نداریم به همین مقدار اکتفا میکنیم احاطه نکردیم نه درک نکردیم درک کردیم نامحدود است به حد درنمیآید نه احاطه کردیم او را نه نامحدود را احاطه کردیم ما میدانیم چه محدود است چه چیز نامحدود این را با برهان میدانیم و چون نامحدود است همه شئون ما را فرا میگیرد آن وقت ما خودمان باید باشیم یک اندیشه ما باید باشد دو ما با این ابزار اندیشه درباره یک چیز جهان بینی داشته باشیم سه اگر چیزی جهان را گرفته و دررفت اندیشه را گرفته و دررفت اندیشمند را گرفته و دررفت آن وقت این وسط انسان غرق میشود صفات ذات هم عین ذات است کم نیست روایاتی که گوشهای از آنها را مرحوم صدوق در آخر کتاب شریف توحیدشان نقل کردند که «لا تتفکروا فی آلاء الله» فرمود یک عده حرکت کردند بعد سر از جنون درآمد اینها در روایات ماست فرمود اینجا راه نیست چه کار میخواهید بکنید برای اینکه در فهمتان اوست در خود شما اوست بدون انتظار همین در همین حد در همان دعا دارد که لم یتناهی دارد لیس کمثله شیء دارد لذا این لیس کمثله شیء کنار همه معارف هست یک اصل سابقی است حاکم بر همه بحثهای معرفتی هر بحث معرفتی ما داشته باشیم احکم محکمات لیس کمثله شیء است خب
پرسش: ...
پاسخ: مع الله همان معیت هم درجاتی دارد نسبت به فرشتگان اینچنین است که فرشتگان در آنجا وسعت ندارند خب حالا که منطقه ذات این شد و فات ذات هم اینچنین شد این دو تا منطقه معلوم شد که معرفت با اعتراف همراه است میآییم مقام ثالث بحث که مقام فعل خداست رازقیت خدا شافی بودن خدا خالقیت خدا همه اینها فعل است گاهی خلق میکند گاهی نمیکند گاهی رزق میدهد گاهی نمیدهد گاهی احیا میکند گاهی اماته میکند اینها فعل خداست یک کسی بگوید انا محیی انا مقیم انا خالق السموات و الارض این محظوری ندارد برای اینکه مقامی است فعل خداست فعل بما انه فعل ممکن الوجود است گاهی هست گاهی نیست خب اگر فعل است ما این اوصاف را از مقام فعل انتزاع میکنیم نه از صفات ذات نه از خود ذات آن وقت این فعل اگر فرشته باشد درست است انسان کامل باشد درست است اسرافیل (سلام الله علیه) محیی باشد به اذن خدا درست است الآن تمام کارهای ما این است که «بحول الله تعالی و بقوته اقوم و اقعد» در نماز دستور این جهان بینی را به ما دادند نه تنها در نماز میگوییم «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» در نماز داریم یاد میگیریم که چطور زندگی کنیم کسی درس میخواند درس یاد میدهد کسی درس میدهد کسی کتاب مینویسد کسی میخوابد کسی پا میشود کسی غذا میخورد بحول الله سبحانه و تعالی بقوته یبعد است چون در نماز میخوانیم که چه کار بکنیم خب در فرشتهها همین طور است اسرافیل (سلام الله علیه) بحول الله و قوته یحیی عزرائیل (سلام الله علیه) بحوله و قوته یحیی فلان فرشتهای که مظهر خالقیت است بحول الله و قوته یخلق اگر عیسی مسیح میگوید که و خدا هم امضا کرد ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی﴾ یعنی بحول الله و قوته تخلق بحول الله و قوته تبرء و تشفی با اینکه ﴿إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ بحول الله و قوته تحیی و تمیت چه بگوییم احیی و امیت باذن الله چه بگوییم بحول الله و بقوته احیی و امیت آن وقت این منطقه که منطقه فعل خداست مقابل دارد در محضر امام هشتم (سلام الله علیه) کسی گفت الحمد لله منتها علمه من خدا را به اندازه علم او در حد علم او ستایش میکنم حضرت فرمود اینچنین نگو عرض کرد پس چه بگویم فرمود علم خدا که حد ندارد مگر میشود علم خدا که عین ذات خداست حد داشته باشد پس انتها ندارد عرض کرد چه بگویم فرمود بگو الحمدلله منتهی رضا تا آنجایی که رضای خداست من خدا را حمد میکنم رضای خدا حد دارد خدای سبحان راضی است تا یک حدی از آن به بعد دیگر مرز غضب خداست خدا از یک افرادی راضی است از یک افرادی ناراضی است نسبت به بعضی از کارها راضی است نسبت به بعضی از کارها ناراضی نسبت به بعضی اوصاف راضی است نسبت به بعضی اوصاف غضب دارد ﴿کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ﴾ اینها مرزبندی است خب رضا حدی دارد غضب حدی دارد مرز رضای خدا تا بهشت است مرز غضب خدا محدوده جهنم است اگر اینها فعل خداست و اوصاف فعلی خداست و محدود است آنگاه فرشتگان آنجا حضور و ظهور دارند انسان کامل آنجا ظهور و حضور دارد شافی میتواند باشد محیی میتواند باشد ممیت میتواند باشد همه اینها بحول الله و قوته است این بحول الله و قوته دارد گاهی به صورت باذنه درمیآید حالا معلوم میشود که چرا در اینجا فعلها را یک طور بیان کرده مفعولها را یک طور بیان نکرده اسنادها را یک طور بیان نکرده درباره مؤمنین فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ با فعل مضارع ذکر کرده درباره پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: ﴿وَ ما رَمَیْتَ﴾ درباره آنها اصلاً مفعول را ذکر کرده فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ اما درباره پیغمبر مفعول را ذکر نکرده نفرمود و ما رمیتهم اینکه فعل ماضی ذکر کرده مفعول را ذکر نکرده جمع بین نفی و اثبات کرده ولی برای آنها مفعول را ذکر کرده کثرت محفوظ است جمع بین نفی و اثبات نکرده فروع فراوانی است.
مطلب دیگر آن است که گاهی انسان به جایی میرسد که همه کارها را از خدا میبیند میگوید این همه میناگریها کار اوست برابر الله خالق کل شیء معرفت دارد کثرت میبیند همه جهان را میبیند میگوید همه از ناحیه خداست این یک بحث که همه را از او میبیند الله خالق کل شیء اما با چشم خود میبیند دلیل اقامه میکند حالا یا حکیم است یا متکلم بالأخره با برهان ثابت میکند و آیه هم تأیید میکند که ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ بعد میگوید این همه میناگریها کار توست گاهی اینچنین نیست با دید او میبیند نه با چشم خود ببیند همه میناگریها کار اوست این یک قدری بالاتر است مقام ثالث این است که کار او را نمیبیند به دریا بنگرم دریا تو بینم به صحرا آن راه است این ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است دریا و صحرا نیست یک وقت دریا و صحرا میبیند بعد میگوید این همه میناگریها کار توست یک وقتی دریا و صحرا را با چشم الهی میبیند میگوید که «ما رأیت الا جمیلاً» اینکه خیلی چیز خوبی است اصلاً در عالم بدی نیست برای اینکه انسان با چشم مهندس که عالم را نگاه کند غیر از زیبایی چیزی نمیبیند یک وقت اصلاً دریا نمیبیند صحرا نمیبیند برای اینکه همه اینها آیهاند علامتند نشانهاند خب کسی که دنبال یک هدفی میگردد همین که آن فلش را دید آن صاحب نشانه به ذهنش میآید حالا یک کسی مثلاً میخواهد برود حرم در یک تابلویی فلش هست نوشته حرم این وقتی این تابلو را میبیند حرم به یادش میآید اینکه نمیخواهد ببیند خط خط خوبی است یا نه رنگ چه رنگی است بعدش هم یادش میرود از او سؤال کنند این چه رنگی بود چه خطی بود این به دنبال فلش است این اصلاً به دنبال این نیست که چه کسی نوشته چه رنگی است چند در چند است و طول و عرض و عمقش چقدر است یک خطاطی این را میبیند یا یک هنرمندی این را میبیند تابلو چند در چند است یا مأمور راهنمایی رانندگی اینجا مواظب است که تابلو اینجا جایش بود اینجا نصب کردند یا نه او به دنبال خود تابلوست اما کسی که شیفته حرم است از راه دور آمده این همین که این تابلو را میبیند حرم به یادش میآید او میگوید به دریا بنگرم دریا تو بینم نه میگویم دریا را تو آفریدی نمیگویم این همه میناگریها کار توست میگویم به دریا بنگرم دریا تو بینم این همان است ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ خب این ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ با ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ خیلی فرق دارد حالا معلوم میشود یک عده لهم درجاتند یک عده هم درجاتند همه اینها حق است آنکه ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ را میبیند حق است آنکه به جایی میرسد که ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ آن هم حق است یکی ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ﴾ میبیند یکی ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ میبیند این ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ نظیر این فلش تابلوی حرم که نیست این شخص خودش هم یک فلش میبیند دیدش هم یک فلش میبیند چون ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است خود تولیه خود وجه اینها هم فلش است آنوقت در آیات الهی غرق است آنکه میگوید به دریا بنگرم دریا تو بینم معنایش این نیست که به خود که بنگرم تو را نمیبینم یا به دیدن بنگرم تو را نمیبینم اینطور نیست دیدن مینگرم تو را میبینم دیده را میبینم تو را میبینم متعلق دید را که میبینم تو را میبینم چون ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ خود تولیه و مانند آن همه اینها هم وجه الله است دیگر آن وقت این خیلی فرق میکند با آن افراد دیگر لذا در مسئله ﴿ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ جمع بین یک مقام جمع بالأخره بین فرق و جمع یک عده مقام فرق دارند که گرفتار تفویضاند یک عده افراط کردند در جمع گرفتار جبرند اینکه لاجبر و لاتفویض که اهل بیت (علیهم السلام) فرمودند این است که هم حق بنده محفوظ است هم حق خالق محفوظ است ولی بنده آیت فلش به طرف خداست.
«و الحمد لله رب العالمین»
در حقیقت فاتح و پیروز است خداست و توفیق شما هم عنایت الهی است.
منطقه ذات را و منطقه صفات ذات را که جزء مناطق ممنوعه است از منطقه فعل جدا بکنیم.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾
اصل جنگ در مدینه اذن تشریعی صادر شده است برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ حج آمده است ﴿أُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ﴾ یعنی قبلاً اذن جنگ نداشتید و الآن اذن جنگ دارید این یک اذن تشریعی است اما در جریان سورهٴ مبارکهٴ بقره و مانند آن که فرمود: ﴿فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ یا موارد دیگر این یک اذن تکوینی است یعنی عنایت خاص الهی سبب پیروزی شما شد.
مطلب دوم آن است که این مجاهدین وقتی پیروز شدند این ظفر را اگر از عنایت الهی بدانند خداوند میفرماید که ﴿قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدیکُمْ﴾ و مانند آن و اگر غفلتی عارض بشود و خود را موفق و فاتح تلقی کنند در چنین زمینهای میفرماید که ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ کار را رأساً از اینها نفی میکند و به ذات اقدس الهی اسناد میدهد شما یک ابزار کاری بودید و آنکه در حقیقت فاتح و پیروز است خداست و توفیقی هم که نصیب شما شده است که حضور پیدا کردید آن هم به عنایت الهی است.
مطلب دیگر آن است که انبیا (علیهم السلام) یکسان نیستند برابر کریمه ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ یا ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ درجات اینها مختلف است اگر درجات اینها مختلف است پس مراحل توحیدی اینها هم مختلف است معارف اینها هم مختلف است لذا خدای سبحان بعضی از این کارها را به اینها اسناد میدهد به اذن خدا و نسبت به بعضی از اینها میفرماید کاری که شما انجام دادید کار من است در حقیقت دست شما به منزله دست خداست چنین تعبیری مثلاً درباره پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) آمده است ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ لکن مشابه این درباره انبیای دیگر مثلاً نیست گرچه هر کاری که آنها انجام دادند به اذن خداست و روح آن کار هم به این برمیگردد که یعنی مثلاً به عیسی مسیح (سلام الله علیه) گویا گفته است که «و اما احییت الموتی اذ احییت و لکن الله احیی و ما ابریت الابرء و الاکمه ابرص و الاکمه اذ ابرأت ولکن الله ابراء» بازگشتاش به این گونه از معارف است لکن نحوه تعبیر در آنها نیامده سرّش حالا بعد روشن میشود که انسان کامل به مقامی میرسد که بالأخره فعل او فعل خداست.
مطلب مهم آن است که ما منطقه ذات را و منطقه صفات ذات را که جزء مناطق ممنوعه است از منطقه فعل جدا بکنیم آنگاه میشود گفت انسان کامل مظهر فعل خداست و فعلی را که خدا انجام داد به انسان کامل اسناد بدهیم یا کاری را که انسان کامل انجام میدهد به خدا اسناد بدهیم ولی باید بدانیم که ما در مقام ثالث قرار داریم یعنی مقام فعل خدا مقام ذات و صفات ذات که عین ذات است از آن مقام که منطقه ممنوعه هستند فارغ بشویم تا در مقام فعل بحث آسانتر باشد بیان اجمالی مسئله این است که مقام ذات هستی نامتناهی است اگر چیزی نامتناهی بود فراگیر هست کسی نمیتواند درباره او بیاندیشد نه حکیم و متکلم میتواند درباره او بیاندیشد نه عارف میتواند درباره او شهود کند نه علم حضوری در آنجا راه دارد نه علم حصولی یک مقداری انسان در حد یک مثال وقتی توجه بکند میبیند که هیچ چارهای ندارد مگر اینکه صرف نظر کند اگر ذات اقدس الهی نامتناهی است کما هو الحق نامتناهی جا برای غیر نمیگذارد درباره فیض او در سخنان حضرت امیر (سلام الله علیه) و سایر ائمه (علیهم السلام) آمده است که ذات اقدس الهی «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه خارجٌ عنها لا بالمزایله و مباینه» خب حالا فرض کنید ظهور او که نامتناهی است یک حکیم یا متکلمی میخواهد برهان اقامه کند یا یک عارفی از راه تذهیب و تزکیه میخواهد شهود حق نصیبش بشود این مبرهن متکلم یا حکیم یک دلیلی دارد یک مدلولی دارد و یک مستدلی مستدل خود این حکیم است دلیل همان صغرا و کبرای اوست مدلول همان ذات ما میتوانیم برهان اقامه کنیم بر وجود آسمان بر وجود زمین بر وجود وحی نبوت و مانند آن همه آنها بیرون از ذات ما هستند این حکیمی که برهان اقامه میکند یا متکلمی که برهان اقامه میکند در وجود وحی نبوت و مانند آن آن وحی و نبوت مدلول است و مورد اقامه برهان است و خارج از ذات است برهان او هم صغرا و کبرایی است که در ذهن اوست خود حکیم مستدل و مبرهن هم جداست ما یک حکیمی داریم مستدل و مبرهن صغرا و کبرایی داریم برهان این برهان که اقامه شد این حکیم یا متکلم را به شیء خارج هدایت میکند اینجاها جای اقامه برهان است ولی اگر یک حقیقتی نامحدود بود و مرز نداشت بیرون برهان نیست بلکه درون برهان هست خود این برهان را صغرا را کبرا را اصغر و اوسط را اوسط و اکبر را همه را فرو میبرد در همه تنیده میشود و فرا میگیرد و جلوتر میآید خود مبرهن را فهم مبرهن را اقامه برهان مبرهن را گوهر ذات مبرهن را وصف و فعل مبرهن را فرا میگیرد و درمیرود آن وقت این بیچاره آن وسط گم میشود این در آن ذات نامتناهی غرق میشود دست و پا میزند یک چیزی را میخواهد ببیند که قبل از اینکه ببیند خودش را ببیند او را میبیند قبل از اینکه فهم خود را بفهمد او را میفهمد و قبل از اینکه برهان خود را بفهمد اقامه کند او را میبیند دست و پایش را گم میکند یک مقدار که آدم وارد بشود میبیند غرق میشود ناچار استغاثه میکند که من را بیاورید بیرون وقتی بیرون میآید به حال عادی برمیگردد این است که چندین روایت آمده است و بخشی از این روایات را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در بخش پایان کتاب شریف توحید صدوقشان نقل کردند که آن منطقه منطقه ممنوعه است فکر نکنید چطور میتوانید فکر بکنید برای اینکه شما میخواهید با فهم یک چیزی را بفهمید قبل از اینکه فهم را بفهمید او را میفهمید او فهم شما را فرامیگیرد شما را فرا میگیرد آن وسطها دست و پا میزنید و همه جا در میروید خاصیت غیر متناهی این است نه تنها حکیم و متکلم گرفتارند عارف بیچاره هم گرفتار است عارف تا میخواهد یک چیزی را مشاهده بکند میبیند که آن مشهود بیرون از شهود و شاهد نیست آنقدر جلو هست که شهود او را فرا میگیرد خود شاهد را فرا میگیرد و درمیرود این وسطها دست و پا میزند اینها به امید غوص میروند ولی غرق میشوند یک آدم غرق شده دیگر به فکر کشتی و زورق نیست به تعبیر اهل معرفت به فکر نجات هم نیست اصلاً او خودش را گم کرده است او هر چه میبیند دریا میبیند این است که آنها که یک مقدار رفتند گفتند راه نیست نروید ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ این ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ نه یعنی یحذرکم الله عقابه البته یحذرکم الله عقابه اما نفس به معنی عقاب نیست که گفتند «عنقا شکار کس نشود دام باز چین» همین است بساطی را میخواهد پهن کند یک دستفروشی کنار اقیانوس آرام میخواهد بساط پهن کند آن طوفان اصلاً به او مهلت نمیدهد که او بساط پهن کند او خود او را میبرد آن سفرهاش را میبرد ابزارش را هم میبرد همه را گم میکند مگر حالا یک دست فروش کنار خیابان و بیابان میتواند کنار اقیانوس کبیر با آن طوفانش بساط پهن کند یک کسی فرض کنید یک سفرهای دارد چند تا چاقو دارد و چند تا خودکار دارد میفروشد این فقط در کوچه و پس کوچه باید بساط پهن کند اما آن جای بساط پهن کردن نیست این است که فرمود: «لا تفکروا فی آلاء الله و لا تفکروا فی ذات الله» لذا حتی انسان کامل این که اهل معرفت گفتند درباره انبیا گفتند گفتند «و اما الذات الالهیه فقد حارت الانبیاء و الاولیاء (علیهم السلام) فیها» نه که دیگران متحیرند انبیا متحیرند برای اینکه بالأخره انبیا هر چه هم که باشند مخلوقند دیگر این است که فقط دست و پا زنان دو تا حرف دارد میگویند «عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم» یا «عرفت الله بالله»، «بک عرفتک انت دللتنی» اما «ما عرفناک حق معرفتک» یک سرفصلی است که در همه این گفتهها هست در جای دیگر حالا یا برهان حکیم و متکلم است یا شهود عارف است انسان میتواند یک چیزی را بشناسد معرفت است بالأخره ولی درباره ذات اقدس الهی معرفت با اعتراف همراه است این یک اصل آن مقدار اعتراف بیش از مقدار معرفت است این دو اصل بیشتری او هم بیشتری نامتناهی بر متناهی است این سه اصل این «ما عرفناک حق معرفتک» معنایش این نیست که ما حالا به این رسیدیم ولی دیگری میتواند حق معرفت پیدا کند اینطور که نیست پس در همه موارد اگر کسی خدا را بشناسد ولو اینکه بگوید «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» یا «امیت عین الله یری» بالأخره خدا را میشناسد همان که خدا را میشناسد میگوید آن طوری که تو هستی من تو را نمیشناسم «و ما عرفناک حق معرفتک» خب چه اندازه خدا اعتراف میکند و چه اندازه معرفت یعنی مثلاً نیمی از خدا را _معاذ الله_ میشناسد نیمی را نمیشناسد خب مجموع دو تا نیمه متناهی میشود متناهی آن مقداری که یک حکیم یا عارف خدا را میشناسد متناهی است برای اینکه او به اندازه خود خدا را میشناسد خودش هم که موجود متناهی است خب پیغمبر مگر چقدر میتواند خدا را بشناسد حالا آن حرف نهایی را ممکن است باید عرض کنیم خب همه اینها مجاز است در قدر ندارد حالا کم کم به آنجا هم میرسیم خب حالا یک پیغمبر یک انسان کامل (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چقدر میتواند خدا را بشناسد بالأخره به اندازه خود خدا را میشناسد خودش هم یک مقدار محدودی است خب حالا «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» مناجات سید الشهداء است در دعای عرفهشان آن مقداری که نمیشناسد و اعتراف میکند میگوید «ما عرفناک حق معرفتک» آن به اندازه معرفت است یا بیش از او اگر به اندازه این باشد که این اندازه متناهی است آن مقداری هم که نشناخت متناهی است دو تا متناهی میشود متناهی یک متناهی به علاوه متناهی مساوی است با متناهی سوم دو تا نیم متناهی که نامتناهی تشکیل نمیدهد این هم یک مطلب خب حالا آن مقداری که میگویند «ما عرفناک حق معرفتک» به اندازه این نیست ولی بیش از اینهاست مثلاً ده برابر اینهاست صد برابر اینهاست یک میلیون برابر اینهاست یک میلیارد برابر اینهاست خب بالأخره میلیارد رقمی است متناهی آن مقداری که حسین بن علی (سلام الله علیه) خدا را میشناسد میگوید «بک عرفتک» یا امام سجاد میگوید «بک عرفتک و انت دللتنی أ و غیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک» آن مقدار شناخته یک مقدار هم میفرماید که «ما عرفناک حق معرفتک» آن یک مقداری که نشناختند و اعتراف کردند فرض بفرمایید یک میلیارد برابر این مقداری است که شناختند باز _معاذ الله_ محظور تناهی لازم میآید برای اینکه یک میلیارد به علاوه این مقدار محدود باز میشود متناهی اگر گفتیم آن ما عرفناک که اعتراف است مقدارش نامتناهی است وظیفه خودمان را انجام دادیم گفتیم به مقدار متناهی خدا را میشناسیم به مقدار نامتناهی خدا را نمیشناسیم این دیگر آنچه که از او صادر شده است میبیند فیض او را میبیند اوصاف فعلی او را میبیند وگرنه ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ خب دو تا روایت ... پس بنابراین اینچنین نیست که این نیمی از متناهی را شناخته باشد نیمی از خدا را شناخته باشد اینچنین نیست به اندازه خود خدا را شناخته است این نه نیم است نه یک دوم است نه یک سوم است نه یک چهارم است و نه یک میلیاردم چون اگر گفتیم یک میلیاردم یعنی او یک میلیارد برابر بیش از این است باز میشود متناهی پس باید گفت که نسبت محدود است به نامتناهی نسبت محدود به نامتناهی که رقم درنمیآید یک محدود نسبت به نامتناهی یک چندم است هیچی جواب ندارد که لا ادری بنابراین تازه همه این حرفها حرفهای عادی است وقتی یک قدری جلوتر میرویم میبینیم ایمان از دست ما گرفته میشود برای اینکه ما هرچه عادت کردیم به یک کلی عادت کردیم که دارای ابعاد است مثلاً اقیانوس یک وضعی دارد نسبی دارد ثلثی دارد ربعی دارد یک فصلی دارد یک اقیانوس حالا یا بر فرض اقیانوس غیر متناهی باشد اگر ما تناهی ابعاد را نپذیریم اگر یک اقیانوس غیر متناهی باشد این حرفها مال اوست یعنی میشود گفت که این شخص گوشهای از اقیانوس را شناخت یا شنا کرد این گوشه نسبت به مجموعه اقیانوس نسبت یک جزء است به نامتناهی اگر آن اقیانوس متناهی باشد مثلاً یک کسی یک میلیون متر مکعبش را مثلاً شنا کرده میتواند بگوید که یک میلیاردم آن یا یک بیلیاردم آن این حرف رواست اما ذات اقدس الهی یک بسیط نامتناهی است که جزء ندارد نمیشود گفت یک گوشهاش یک گوشه یعنی همه این البته حرفی نیست که به ذهن بیاید ها حالا ما گفتیم ده بار هم بگویید به زودی ذهن نمیآید که چگونه گوشهای به ذهن نمیآید یا به مقدار فلان به ذهن نمیآید یک نامتناهی است که بعضش عین کل است آن اقیانوس است که بعض غیر کل است بعض دارد نصف و ثلث فرض میشود یک چیزی که بسیط الحقیقه است هرجا دست بزنی عین کل است این است که این منطقه منطقه ممنوعه است چرا ما میفهمیم که نمیفهمیم معما نیست ما همین حرفها را که میگوییم همه حرفها را میفهمیم میفهمیم که نمیفهمیم همین برای ما بس است «العجز عن درک الادراک ادراکٌ» برای ما این بیان نورانی امام سجاد درباره شکر هم همین است همین که گفتیم «ما عرفناک حق معرفتک» البته این بعد البحث است نه قبل البحث انسان میرود میبیند نمیفهمد وظیفهاش هم همین است که برگردد میتوانیم بگوییم دیگری هم نمیفهمد میفهمیم چون نامحدود است دسترسی به او نداریم به همین مقدار اکتفا میکنیم احاطه نکردیم نه درک نکردیم درک کردیم نامحدود است به حد درنمیآید نه احاطه کردیم او را نه نامحدود را احاطه کردیم ما میدانیم چه محدود است چه چیز نامحدود این را با برهان میدانیم و چون نامحدود است همه شئون ما را فرا میگیرد آن وقت ما خودمان باید باشیم یک اندیشه ما باید باشد دو ما با این ابزار اندیشه درباره یک چیز جهان بینی داشته باشیم سه اگر چیزی جهان را گرفته و دررفت اندیشه را گرفته و دررفت اندیشمند را گرفته و دررفت آن وقت این وسط انسان غرق میشود صفات ذات هم عین ذات است کم نیست روایاتی که گوشهای از آنها را مرحوم صدوق در آخر کتاب شریف توحیدشان نقل کردند که «لا تتفکروا فی آلاء الله» فرمود یک عده حرکت کردند بعد سر از جنون درآمد اینها در روایات ماست فرمود اینجا راه نیست چه کار میخواهید بکنید برای اینکه در فهمتان اوست در خود شما اوست بدون انتظار همین در همین حد در همان دعا دارد که لم یتناهی دارد لیس کمثله شیء دارد لذا این لیس کمثله شیء کنار همه معارف هست یک اصل سابقی است حاکم بر همه بحثهای معرفتی هر بحث معرفتی ما داشته باشیم احکم محکمات لیس کمثله شیء است خب
پرسش: ...
پاسخ: مع الله همان معیت هم درجاتی دارد نسبت به فرشتگان اینچنین است که فرشتگان در آنجا وسعت ندارند خب حالا که منطقه ذات این شد و فات ذات هم اینچنین شد این دو تا منطقه معلوم شد که معرفت با اعتراف همراه است میآییم مقام ثالث بحث که مقام فعل خداست رازقیت خدا شافی بودن خدا خالقیت خدا همه اینها فعل است گاهی خلق میکند گاهی نمیکند گاهی رزق میدهد گاهی نمیدهد گاهی احیا میکند گاهی اماته میکند اینها فعل خداست یک کسی بگوید انا محیی انا مقیم انا خالق السموات و الارض این محظوری ندارد برای اینکه مقامی است فعل خداست فعل بما انه فعل ممکن الوجود است گاهی هست گاهی نیست خب اگر فعل است ما این اوصاف را از مقام فعل انتزاع میکنیم نه از صفات ذات نه از خود ذات آن وقت این فعل اگر فرشته باشد درست است انسان کامل باشد درست است اسرافیل (سلام الله علیه) محیی باشد به اذن خدا درست است الآن تمام کارهای ما این است که «بحول الله تعالی و بقوته اقوم و اقعد» در نماز دستور این جهان بینی را به ما دادند نه تنها در نماز میگوییم «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» در نماز داریم یاد میگیریم که چطور زندگی کنیم کسی درس میخواند درس یاد میدهد کسی درس میدهد کسی کتاب مینویسد کسی میخوابد کسی پا میشود کسی غذا میخورد بحول الله سبحانه و تعالی بقوته یبعد است چون در نماز میخوانیم که چه کار بکنیم خب در فرشتهها همین طور است اسرافیل (سلام الله علیه) بحول الله و قوته یحیی عزرائیل (سلام الله علیه) بحوله و قوته یحیی فلان فرشتهای که مظهر خالقیت است بحول الله و قوته یخلق اگر عیسی مسیح میگوید که و خدا هم امضا کرد ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی﴾ یعنی بحول الله و قوته تخلق بحول الله و قوته تبرء و تشفی با اینکه ﴿إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ﴾ بحول الله و قوته تحیی و تمیت چه بگوییم احیی و امیت باذن الله چه بگوییم بحول الله و بقوته احیی و امیت آن وقت این منطقه که منطقه فعل خداست مقابل دارد در محضر امام هشتم (سلام الله علیه) کسی گفت الحمد لله منتها علمه من خدا را به اندازه علم او در حد علم او ستایش میکنم حضرت فرمود اینچنین نگو عرض کرد پس چه بگویم فرمود علم خدا که حد ندارد مگر میشود علم خدا که عین ذات خداست حد داشته باشد پس انتها ندارد عرض کرد چه بگویم فرمود بگو الحمدلله منتهی رضا تا آنجایی که رضای خداست من خدا را حمد میکنم رضای خدا حد دارد خدای سبحان راضی است تا یک حدی از آن به بعد دیگر مرز غضب خداست خدا از یک افرادی راضی است از یک افرادی ناراضی است نسبت به بعضی از کارها راضی است نسبت به بعضی از کارها ناراضی نسبت به بعضی اوصاف راضی است نسبت به بعضی اوصاف غضب دارد ﴿کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ﴾ اینها مرزبندی است خب رضا حدی دارد غضب حدی دارد مرز رضای خدا تا بهشت است مرز غضب خدا محدوده جهنم است اگر اینها فعل خداست و اوصاف فعلی خداست و محدود است آنگاه فرشتگان آنجا حضور و ظهور دارند انسان کامل آنجا ظهور و حضور دارد شافی میتواند باشد محیی میتواند باشد ممیت میتواند باشد همه اینها بحول الله و قوته است این بحول الله و قوته دارد گاهی به صورت باذنه درمیآید حالا معلوم میشود که چرا در اینجا فعلها را یک طور بیان کرده مفعولها را یک طور بیان نکرده اسنادها را یک طور بیان نکرده درباره مؤمنین فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ با فعل مضارع ذکر کرده درباره پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمود: ﴿وَ ما رَمَیْتَ﴾ درباره آنها اصلاً مفعول را ذکر کرده فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ اما درباره پیغمبر مفعول را ذکر نکرده نفرمود و ما رمیتهم اینکه فعل ماضی ذکر کرده مفعول را ذکر نکرده جمع بین نفی و اثبات کرده ولی برای آنها مفعول را ذکر کرده کثرت محفوظ است جمع بین نفی و اثبات نکرده فروع فراوانی است.
مطلب دیگر آن است که گاهی انسان به جایی میرسد که همه کارها را از خدا میبیند میگوید این همه میناگریها کار اوست برابر الله خالق کل شیء معرفت دارد کثرت میبیند همه جهان را میبیند میگوید همه از ناحیه خداست این یک بحث که همه را از او میبیند الله خالق کل شیء اما با چشم خود میبیند دلیل اقامه میکند حالا یا حکیم است یا متکلم بالأخره با برهان ثابت میکند و آیه هم تأیید میکند که ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ بعد میگوید این همه میناگریها کار توست گاهی اینچنین نیست با دید او میبیند نه با چشم خود ببیند همه میناگریها کار اوست این یک قدری بالاتر است مقام ثالث این است که کار او را نمیبیند به دریا بنگرم دریا تو بینم به صحرا آن راه است این ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است دریا و صحرا نیست یک وقت دریا و صحرا میبیند بعد میگوید این همه میناگریها کار توست یک وقتی دریا و صحرا را با چشم الهی میبیند میگوید که «ما رأیت الا جمیلاً» اینکه خیلی چیز خوبی است اصلاً در عالم بدی نیست برای اینکه انسان با چشم مهندس که عالم را نگاه کند غیر از زیبایی چیزی نمیبیند یک وقت اصلاً دریا نمیبیند صحرا نمیبیند برای اینکه همه اینها آیهاند علامتند نشانهاند خب کسی که دنبال یک هدفی میگردد همین که آن فلش را دید آن صاحب نشانه به ذهنش میآید حالا یک کسی مثلاً میخواهد برود حرم در یک تابلویی فلش هست نوشته حرم این وقتی این تابلو را میبیند حرم به یادش میآید اینکه نمیخواهد ببیند خط خط خوبی است یا نه رنگ چه رنگی است بعدش هم یادش میرود از او سؤال کنند این چه رنگی بود چه خطی بود این به دنبال فلش است این اصلاً به دنبال این نیست که چه کسی نوشته چه رنگی است چند در چند است و طول و عرض و عمقش چقدر است یک خطاطی این را میبیند یا یک هنرمندی این را میبیند تابلو چند در چند است یا مأمور راهنمایی رانندگی اینجا مواظب است که تابلو اینجا جایش بود اینجا نصب کردند یا نه او به دنبال خود تابلوست اما کسی که شیفته حرم است از راه دور آمده این همین که این تابلو را میبیند حرم به یادش میآید او میگوید به دریا بنگرم دریا تو بینم نه میگویم دریا را تو آفریدی نمیگویم این همه میناگریها کار توست میگویم به دریا بنگرم دریا تو بینم این همان است ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ خب این ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ با ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ خیلی فرق دارد حالا معلوم میشود یک عده لهم درجاتند یک عده هم درجاتند همه اینها حق است آنکه ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ را میبیند حق است آنکه به جایی میرسد که ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ آن هم حق است یکی ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ﴾ میبیند یکی ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ میبیند این ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ نظیر این فلش تابلوی حرم که نیست این شخص خودش هم یک فلش میبیند دیدش هم یک فلش میبیند چون ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است خود تولیه خود وجه اینها هم فلش است آنوقت در آیات الهی غرق است آنکه میگوید به دریا بنگرم دریا تو بینم معنایش این نیست که به خود که بنگرم تو را نمیبینم یا به دیدن بنگرم تو را نمیبینم اینطور نیست دیدن مینگرم تو را میبینم دیده را میبینم تو را میبینم متعلق دید را که میبینم تو را میبینم چون ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ خود تولیه و مانند آن همه اینها هم وجه الله است دیگر آن وقت این خیلی فرق میکند با آن افراد دیگر لذا در مسئله ﴿ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ جمع بین یک مقام جمع بالأخره بین فرق و جمع یک عده مقام فرق دارند که گرفتار تفویضاند یک عده افراط کردند در جمع گرفتار جبرند اینکه لاجبر و لاتفویض که اهل بیت (علیهم السلام) فرمودند این است که هم حق بنده محفوظ است هم حق خالق محفوظ است ولی بنده آیت فلش به طرف خداست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است