قسمت بیستم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای علی لعل یوسف از مشهد
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای علی لعل یوسف را می شنویم:
- در خانه احساس دل درد شدید و از حال رفتن تا اینکه با کمک همسایه ها به بیمارستان منتقل شدن و از هوش رفتن
- در اتاقی از روبرو تختی را مشاهده کردم که پزشکان در حال تلاش بر روی جسمی هستند و دستی که پشت گردنم احساس کردم که سر من را بالاتر آورد تا روبرو را بهتر ببینم و کم کم جسم خودم را روی تخت روبرو دیدم و تعجب کردم که چه اتفاقی افتاده
- جدا شدن کامل روح از بدن و به سمت بالا رفتن و از طبقات بیمارستان گذشتن تا اینکه از ساختمان بیمارستان هم بالاتر رفتم درحالیکه همه جای بیمارستان با جزئیات برایم مشخص بود و حتی از بالا که افراد را میدیدم به تفکیک صحبتهای همه را میشنیدم و قیافه اشان را می دیدم
- کم کم آنقدر بالا رفتم که ترس وجودم را فرا گرفت و سرعتم بسیار زیاد شد و تلاوت آیه انا لله و انا الیه راجعون را از دور میشنیدم و از اینکه برای من باشد و من مرده باشم بیشتر میترسیدم
- به التماس افتاده بودم که لااقل بگذارید بروم و از مادرم اجازه بگیرم اما فایدهای نداشت و به مرز جو کره زمین رسیدیم درحالیکه هنوز هم میتوانستم اعضای خانواده خودم را در روی زمین و از فاصله نزدیک ببینم
- با سرعت زیاد مرا به سمت بالا بردئند به گونهای که احساس کردم تمام بدنم رنگش بصورت سرخ گداخته درآمده و کم کم سیاهی هایی از داخل بدنم بیرون میزد و مرا مدتی به سمت پایین سوق میدادند تا آن سیاهی ها میریخت و دوباره با سرعت به سمت بالا میبردند و دوباره به رنگ سرخ گداخته در می آمدم تا به حلقه ای نورانی رسیدیم
- خانه خدا را با ابعادی بزرگ داخل آن حلقه نورانی میدیدم که اماکن مقدس سایر ادیان الهی دور آن گردش میکند و پشت سر آنها فضاهایی سرسبز و زیبا دیده میشد که وقتی اجازه میخواستم آنجا را از نزدیک ببینم و اجازه میدادند همان لحظه در آن محیط زیبا حضور داشتم تا اینکه گفته شد باید برویم و دوباره به سمت بالا برده شدم
- حلقه نورانی دیگری در بالا میدیدم و اینبار تلاوت آیه نون والقلم را از دور میشنیدم تا اینکه سرعتم کم شد و داخل تونل که شدم از زندگی خودم را از لحظهای در شکم مادر روح به بدنم دمیده شده بود تا آخر را با جزئیات کامل دیدم
- در مرور زندگی صحنه تصادفی را دیدم که در نوجوانی با موتور میرفتم و با سرعت زیاد با یک مینی بوس تصادف کردم و در لحظه تصادف گفتم یا امام رضا(ع) و روی زمین پرت شدم اما صدمه خاصی ندیدم و آنجا دیدم لحظهای که نام امام رضا(ع) را برده بودم نوری سبزمثل پارچه ای دور بدنم را فرا گرفت و مرا از آسیب حفظ کرد و وقتی روی زمین قرار گرفتم آن نور سبز هم محو شد
- جریان تصادف دیگری را نشانم دادند که زمانی با ماشین میرفتم و با دختربچه چهارساله ای تصادف کرده بودم که منجر به فوت آن دختر شد و آنجا نشانم دادند که آن دختر به بهشت رفته و این جریان آزمونی برای خانواده ما و خانواده آن بچه و من بوده است
- بعد از مرور کامل زندگی باز مرا به سمت بالا بردند و نورهایی را میدیدم که از کنار ما رد میشدند و مربوط به انعکاس عمل همه آفریده های خدا بر روی زمین بود
- آخرین چیزی که آن بالا دیدم نور سفیدی بود که نور سبزی درون آن بود و حس کردم نور وجود امام رضا(ع) است و میخواستم هر طور شده به آن برسم ولی به من گفتند هنوز کارهایی هست که باید انجام بدهی تا بتوانی به آن نور سبز برسی و مرا با سرعت بسیار زیاد به سمت پایین برگرداند و همان مسیر طی شده را برگشتم تا اینکه به جسم خودم در بیمارستان ملحق شدم.
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای علی لعل یوسف را می شنویم:
- در خانه احساس دل درد شدید و از حال رفتن تا اینکه با کمک همسایه ها به بیمارستان منتقل شدن و از هوش رفتن
- در اتاقی از روبرو تختی را مشاهده کردم که پزشکان در حال تلاش بر روی جسمی هستند و دستی که پشت گردنم احساس کردم که سر من را بالاتر آورد تا روبرو را بهتر ببینم و کم کم جسم خودم را روی تخت روبرو دیدم و تعجب کردم که چه اتفاقی افتاده
- جدا شدن کامل روح از بدن و به سمت بالا رفتن و از طبقات بیمارستان گذشتن تا اینکه از ساختمان بیمارستان هم بالاتر رفتم درحالیکه همه جای بیمارستان با جزئیات برایم مشخص بود و حتی از بالا که افراد را میدیدم به تفکیک صحبتهای همه را میشنیدم و قیافه اشان را می دیدم
- کم کم آنقدر بالا رفتم که ترس وجودم را فرا گرفت و سرعتم بسیار زیاد شد و تلاوت آیه انا لله و انا الیه راجعون را از دور میشنیدم و از اینکه برای من باشد و من مرده باشم بیشتر میترسیدم
- به التماس افتاده بودم که لااقل بگذارید بروم و از مادرم اجازه بگیرم اما فایدهای نداشت و به مرز جو کره زمین رسیدیم درحالیکه هنوز هم میتوانستم اعضای خانواده خودم را در روی زمین و از فاصله نزدیک ببینم
- با سرعت زیاد مرا به سمت بالا بردئند به گونهای که احساس کردم تمام بدنم رنگش بصورت سرخ گداخته درآمده و کم کم سیاهی هایی از داخل بدنم بیرون میزد و مرا مدتی به سمت پایین سوق میدادند تا آن سیاهی ها میریخت و دوباره با سرعت به سمت بالا میبردند و دوباره به رنگ سرخ گداخته در می آمدم تا به حلقه ای نورانی رسیدیم
- خانه خدا را با ابعادی بزرگ داخل آن حلقه نورانی میدیدم که اماکن مقدس سایر ادیان الهی دور آن گردش میکند و پشت سر آنها فضاهایی سرسبز و زیبا دیده میشد که وقتی اجازه میخواستم آنجا را از نزدیک ببینم و اجازه میدادند همان لحظه در آن محیط زیبا حضور داشتم تا اینکه گفته شد باید برویم و دوباره به سمت بالا برده شدم
- حلقه نورانی دیگری در بالا میدیدم و اینبار تلاوت آیه نون والقلم را از دور میشنیدم تا اینکه سرعتم کم شد و داخل تونل که شدم از زندگی خودم را از لحظهای در شکم مادر روح به بدنم دمیده شده بود تا آخر را با جزئیات کامل دیدم
- در مرور زندگی صحنه تصادفی را دیدم که در نوجوانی با موتور میرفتم و با سرعت زیاد با یک مینی بوس تصادف کردم و در لحظه تصادف گفتم یا امام رضا(ع) و روی زمین پرت شدم اما صدمه خاصی ندیدم و آنجا دیدم لحظهای که نام امام رضا(ع) را برده بودم نوری سبزمثل پارچه ای دور بدنم را فرا گرفت و مرا از آسیب حفظ کرد و وقتی روی زمین قرار گرفتم آن نور سبز هم محو شد
- جریان تصادف دیگری را نشانم دادند که زمانی با ماشین میرفتم و با دختربچه چهارساله ای تصادف کرده بودم که منجر به فوت آن دختر شد و آنجا نشانم دادند که آن دختر به بهشت رفته و این جریان آزمونی برای خانواده ما و خانواده آن بچه و من بوده است
- بعد از مرور کامل زندگی باز مرا به سمت بالا بردند و نورهایی را میدیدم که از کنار ما رد میشدند و مربوط به انعکاس عمل همه آفریده های خدا بر روی زمین بود
- آخرین چیزی که آن بالا دیدم نور سفیدی بود که نور سبزی درون آن بود و حس کردم نور وجود امام رضا(ع) است و میخواستم هر طور شده به آن برسم ولی به من گفتند هنوز کارهایی هست که باید انجام بدهی تا بتوانی به آن نور سبز برسی و مرا با سرعت بسیار زیاد به سمت پایین برگرداند و همان مسیر طی شده را برگشتم تا اینکه به جسم خودم در بیمارستان ملحق شدم.
کاربر مهمان
کاربر مهمان