display result search
منو
درون سقف ها

درون سقف ها

  • 1 تعداد قطعات
  • 74 دقیقه مدت قطعه
  • 75 دریافت شده
قسمت هیجدهم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای حامد البرزیان

در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای حامد البرزیان را می شنویم:
- گرفتاری در محل کار و تهمت شنیدن از دیگران و رها کردن شغل و ناامیدی در زندگی و ناشکری کردن
- تصادف با ماشین و بیهوش شدن و انتقال به بیمارستان و انجام عمل احیا و سرانجام انتقال با هلی کوپتر به یک بیمارستان مجهزتر و بستری در بخش آی سی یو
- جدا شدن موقت روح از بدن و قرار گرفتن در زیر تخت و تماشای بدن که روی تخت بود و تقریباً هیچ جای سالمی نداشت و بعد از آن همه ناشکری در دنیا، در آن لحظه شکر خدا را گفتم بخاطر اینکه فکر کردم زندگی دنیا تموم شد و راحت شدم
- صدای تمام افرادی که در آن محیط صحبت می‌کردند را واضح و مجزا می‌شنیدم و همه چیز حتی پشت دیوارها و یا داخل سقف ها را به راحتی می‌دیدم اما از زیر تخت نمی‌توانستم بیرون بیایم
- خانمی را دیدم که بالای تخت خودش و بالای جسم خودش ایستاده بود و کم کم نوری اطراف او را فرا گرفت و به سمت بالا رفت در حالیکه همچنان به جسم خودش چشم دوخته بود
- احساس کردم دو نفر در دو سمت من قرار گرفتند و دست روی شانه های من گذاشتند و من به سرعت به سمت پایین سقوط کردم
- بسیار ترسیده بودم و قادر به باز کردن چشمانم نبودم تا اینکه روی تحته سنگی قرار گرفتم و تازه آنجا بود که فهمیدم بخاطر ناشکری هایم اینجا قرار است عذاب بشوم و در اینجا بود که چیزی را به دست من دادند که حرارتش غیر قابل توصیف است و از طریق آن شی بود که کل سلول‌های بدن من در معرض سوزش شدید قرار گرفت و فریاد و نعره های من شروع شد
- از شدت درد و حرارت نه بیهوش می‌شدم و نه می مردم و نه می‌توانستم آن را تحمل کنم
- بزرگترین ناشکری من در زندگی این بود که تقاضای مرگ می‌کردم و نعمت حیات را ناشکری می‌کردم و آنجا بخاطر همین مساله و گناهان دیگر در عذاب شدید قرار گرفته بودم
- از مدت این عذاب شاید سال‌ها گذشت و من احساس کردم که پیر شدم و اینجا بود که از ته دل با خدا حرف زدم و گفتم اگر من را در زمان پیامبران آفریده بودی امکان نداشت گمراه بشوم چرا مرا در این زمان آفریدی که دچار این اشتباهات بشوم و تو می توانستی من را پیامبر خلق کنی یا در زمان یکی از پیامبران خلق کنی که عاقبتم اینطور نشود
- در همان لحظه که صادقانه این حرف‌ها را با خدا زدم یکدفعه عذاب تمام شد و آن دو نفر مرا به سمت بالا فرستادند و خودم را در کلبه ای دیدم منتهی در زمانی بسیار کهن و مردمی را دیدم که زندگی بسیار سختی را داشتند و متوجه شدم در زمان نبوت حضرت بنیامین (برادر حضرت یوسف) هستم و بسیار تعجب کردم
- گذشته از زندگی سخت مردم آن زمان ، من حتی سرما و گرما و ناامنی آن دوره را با تمام وجود درک کردم و حتی سختی‌های پیامبرشان را مشاهده کردم و همان موقع بود که پشیمان شدم و از ته دل توبه کردم
- اینبار حسی بالاتر از عذاب را تجربه کردم و آن هم حس شرمندگی بود تا اینکه فهمیدم توبه من قبول شده و حس خوبی را تجربه کردم و همان لحظه بود که برگشتم به این دنیا.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 74:24

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی