display result search
منو
به خواب شیرین

به خواب شیرین

  • 1 تعداد قطعات
  • 70 دقیقه مدت قطعه
  • 99 دریافت شده
قسمت یازدهم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای سید مجید غضنفری

در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای آقای سید مجید غضنفری را می شنویم:
- تصادف در جاده با یک اتوبوس و در یک لحظه خود را کنار راننده اتوبوس مشاهده کردن که راننده به مسافرها می گوید راننده وانت مرده
- متوجه ماشین وانت و جسم خرد شده خود داخل آن شده و تازه انگار درد جسم خود را احساس کردم
- جسمم را دیدم که از داخل ماشین بیرون کشیده اند و آمبولانس هم رسیده و یکی از دوستانم که از آنجا می گذشت تا مرا دید سراغ جسمم آمد و سرم را روی زانویش گذاشت
- جسم را با آمبولانس به رشت بردند و من هم می خواستم دست داخل جیبم کنم و به خانمم بگویم منتظرم نباشد که دیدم لباسم یک قبای سبز بلند است و کمی ترسیدم
- وقتی جسمم را با آمبولانس می بردند تونل سبزی پشت سرم بود که مرا به سمت خود می کشید و یک امید و دلگرمی و راه نجاتی در آن حس می کردم
- در آن تونل ابتدا پدر و پسرعمویم را دیدم. کمی جلوتر پنج تن آل عبا بودند اما خجالت کشیدم سمت آنها بروم
- کمی بعد شخصی با قبای سفید کنارم آمد و گفت من راهنمای تو هستم و با من همراه شد و مرا به اتاقی برد و گفت برو داخل. در را باز کردم و داخل شدم و 14 شخص نورانی تشریف داشتند که یک آقا و یک خانم بلند شدند و آن آقا فرمود من جد تو هستم. نگران نباش تو نمی میری. از آنها خجالت می کشیدم و بیرون آمدم و از راهنما پرسیدم این آقا چه کسی بود؟ گفت تو جد خودت موسی بن جعفر را نمی شناسی؟
- راهنما مرا به سمت تونلی برد که تنگ و تاریک بود . وقتی انتهای تونل رسیدم درخت خشکی را دیدم که مردی را با گردن به آن آویزان کرده و تاب می خورد و به این صورت عذاب می کشید
از راهنما پرسیدم این را چرا اینطور عذاب می کنند؟ گفت این شخص چوپانی است اهل یکی از روستاهای محلات که گوسفندهای مردم را می دزدیده و می گفته گرگ خورده
- با راهنما سری به خانه و زندگی اقوام زدیم و عمویم را دیدم که راهنما به من گفت او سرمایه دار خاموش است و معنای حرفش را چند ماه بعد از اینکه به هوش آمدم فهمیدم و خواهرم را دیدم که بچه کوچکی بغل کرده درحالیکه می دانستم بچه هایش بزرگ شده اند و بعدها که نوه اش متولد شد فهمیدم نوه اش را در بغل او دیده ام
خودم را در صحرایی دیدم که با جمع دیگری منتظر نشسته ایم تا تکلیف ما روشن بشود و یک راننده تاکسی پشت سرم بود که به من می گفت خوش به حال تو که برمی گردی. من که به هوش بیایم یک هفته بعد از دنیا می روم
- از راهنما پرسیدم چطور می توانم با همسرم ارتباط بگیرم و او مرا ببیند و او گفت می توانی به خوابش بروی و من هر شب در خواب همسرم می رفتم و لبخند می زدم و او هم مرا می دید
دیدن برادر و همسر که بی تاب و نگران در محوطه بیمارستان هستند و همسرم که حضرت ابالفضل را صدا می کرد و من حضرت ابالفضل را در اتاق عمل دیدم که به من لبخند می زند و به ایشان گفتم عمو جان به داد من برس. ایشان دست مرا گرفت و از اتاق عمل بیرون آورد و خودش ناپدید شد
- یکی از اقوام را در تهران دیدم که با خانمش جر و بحث می کرد و در حین بحث به من ناسزا گفت
- در بخش آی سی یو همه را بیرون می کردند و من هم از ترس پرستارها زیر تخت می رفتم و بعد که می رفتند پیش جسمم برمی گشتم
- وقتی دکترها می خواستند گلوی مرا سوراخ کنند تا از آن طریق لوله تنفس را وارد کنند ناراحت شدم که چرا این کار را انجام می دهند و راهنما به من گفت برای مداوای جسمت این کار را می کنند
- خودم را در محیط زیبایی پای یک قنات دیدم که بچه ای در بغل دارم و حضرت ابالفضل تشریف آوردند و نام کودکم را پرسیدند اما چون من بچه ای ندارم ماندم چه جوابی بدهم و خودشان با لبخند فرمودند: سید ابوالفضل. یاد بچه ای افتادم که قبلا سقط شده بود و گفتم ما که بچه امان نماند اما حضرت فرمودند تو بچه ات را از دست نداده ای و همین جاست
- حضرت ابالفضل که تشریف بردند به جایی رفتم که نخلستان بود و پدرم آنجا بود و به سمتش دویدم تا بگویم حضرت ابالفضل نام پسرم را گفته که ناگهان خودم را در بیمارستان دیدم.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 70:06

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی