display result search
منو
تاوان

تاوان

  • 1 تعداد قطعات
  • 64 دقیقه مدت قطعه
  • 84 دریافت شده
قسمت هشتم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای سیدحسین موسوی

در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای سیدحسین موسوی را می‌شنویم:
- ابتلا به کرونا و انتقال به بیمارستان و از هوش رفتن
- خود را در محیطی سفید مشاهده کردن و دیدن جسم که بر روی تخت بیمارستان خوابیده و شخصی دیگر که دوباره او هم شبیه جسم خوابیده می باشد ولی بیدار است و دست جسم را گرفته و اسامی امامان را از او می پرسد
- درک حضور دو نفر در پشت سر که گفتند معلوم است خیلی سردرگم هستی تو را الان به جایی می بریم ببینیم اونجا چه میخواهی بگویی
- همراه آن دو نفر به منزل قدیمی پدربزرگ در شهر قزوین رفتن و به سمت قبرستان قدیمی و دیدن پدربزرگ که گفت دست منو بگیر و با خود به داخل چاهی قدیمی می کشید که بسیار ناراحت کننده بود و نمی خواستم بروم
- بعد از آن چاه، داخل شدن به تونلی از جنس سنگ و خاک رس و دیدن شخصی که در زمان حیات به او بد کرده و حق الناسی که به گردن داشتم و او حلال نکرده بود و آنجا هم امکان گرفتن حلالیت پیدا نکردم
- آن دو نفر همراه پشت سر، مرا جلوتر بردند تا شخص دیگری را که حقی از ایشان ضایع کرده بودم را هم نشانم بدهند و اینبار آن شخص را با قیافه ای ناراحت دیدم که با خشم مرا نگاه می کرد و جوابم را نداد
- مرور زندگی‌ام را بطور کامل نشانم دادند و شش ماهگی خودم را دیدم که روی دست پدر در حرم امام رضا(ع) بودم
- صحنه‌هایی از جوانی پدرم مثل کار کردن او با تراکتور در مزرعه پدربزرگ و همچنین حضور او را در جبهه نشانم دادند که شهیدی به نام سیدعلی را بغل گرفته و پیکر شهید را عقب می‌کشید و با او حرف می‌زد
- دیدن ماجرایی در کودکی که باعث ناراحتی عمه پدرم شده بود و مرا نفرین کرده بود
- در ادامه تونل شخصی را دیدم که گردنش کج مانده و ناله می کرد و فهمیدم در دنیا با طناب خودکشی کرده و به همان صورت در اینجا معطل مانده و ناله میکند و دختری که رگ دستش را زده بود و باز به همان صورت آنجا باقی مانده و ناله می کرد و دو همراهم گفتند اینها نه این دنیا را دارند و نه آن دنیا را
- تونل را که جلوتر رفتیم آدم هایی را با شکم باد کرده و قیافه هایی زشت و بویی متعفن دیدم که مثل خوک خرناس می کشیدند و فهمیدم اینها در دنیا نزول می گرفته اند و قبرشان را دیدم که مملو از مواد مذاب و گداخته بود
- کمی جلوتر مرداب بسیار متعفنی بود که زنانی با قیافه هایی بسیار ژولیده و زشت داخل آن بودند و فهمیدم اینها گناهان اخلاقی داشته اند و دیدن اینها را نمی توانستم تحمل کنم
- حالم خیلی بد بود و همان موقع از ته فریاد زدم خدایا به دادم برس... و همان لحظه آن دونفری که همراهم بودند ناپدید شدم و مثل یک نور به بدنم برگشتم
- هنوز گیج بودم که حس کردم شخصی بالای سرم آمده و حجابی را از روی چشمم کنار کشید و فقط دو چشم قرمز دیدم که به من نگاه می کند و گفت تو هنوز جوانی و وقت داری و دوباره حجاب را جلوی چشمم کشید و دیدم دو نفر بیمار تخت های کناری ام روحشان از روی جسم بلند شده و با قیافه ای خندان به جسم خودشان نگاه کردند و دنبال آن شخص به راه افتادندکه بروند
- پرستار که بالای سرم آمده بود و صدایم می کرد می خواستم فریاد بزنم و کمک بخواهم ولی صدایم در نمی آمد و لحظه ای بعد جان کندن جسم تخت کناری را دیدم
- پدرم که بالای سرم آمد کمی قوت قلب گرفتم و امیدوار شدم و هنگامی که از آی سی یو به بخش منتقل شدم انگار وارد بهشت شده بودم و از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم از این فرصت دوباره ای که خدا به من عطا فرمود.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 64:58

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی