display result search
منو
تفسیر آیات 61 تا 69 سوره طه

تفسیر آیات 61 تا 69 سوره طه

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 17 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 61 تا 69 سوره طه"

اجماع فرعونیان برای مقابله با موسای کلیم(علیه السلام)
مهم‌ترین تفاوت معجزه یا سحر
خیالی بودن سحر و حقیقت داشتن معجزه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ لَهُمْ مُّوسَی وَیْلَکُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَی اللَّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُم بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی ﴿61﴾ فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَی ﴿62﴾ قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ یُرِیدَانِ أَن یُخْرِجَاکُم مِنْ أَرْضِکُم بِسِحْرِهِمَا وَیَذْهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلَی ﴿63﴾ فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی ﴿64﴾ قَالُوا یَا مُوسَی إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَإِمَّا أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَی ﴿65﴾ قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی ﴿66﴾ فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی ﴿67﴾ قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی ﴿68﴾ وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی ﴿69﴾

اجماع فرعونیان برای مقابله با موسای کلیم(علیه السلام):
بعد از اینکه وجود مبارک موسای کلیم و هارون(علیهما السلام) وارد دربار و ساحت فرعون شدند و آن دو نکتهٴ اساسی یعنی دعوت و دعوا مطرح شد وجود مبارک موسای کلیم، فرعون و قومش را به توحید و معاد دعوت کرد یک، ادّعای نبوّت خود را هم مطرح کرد که او باید به نبوّت حضرت موسی ایمان بیاورد دو، هر پیغمبری این دو عنصر محوری را دارد یکی دعوت، یکی دعوا. دعوتش به مبدأ و معاد است دعوا و ادّعای او راجع به وحی و نبوّت است. بعد از اینکه مطرح کرد و او نپذیرفت آن صحنهٴ معجزه پیش آمد و دیگر آن صحنه را در این بخش از سورهٴ «طه» نقل نکردند فرعون در برابر این عصا که به صورت مار در آمده گفته سِحر است ما هم ساحرانی داریم و آنها مثل تو سِحر می‌کنند بنا شد یک میدان مبارزه و مناظره‌ای ترتیب بدهند و همین کار را هم کردند و همهٴ ساحران جمع شدند با دوتا اِجماع یکی اجماع خصوصی یکی اجماع عمومی، اجماع خصوصی را در آیهٴ شصت بیان کرد که فرمود: ﴿فَتَوَلَّی فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتَی﴾ آن کارشناسان خود، درباریان خود، دست‌اندرکاران اصلی نظام را دعوت کرد با اجماع حضور پیدا کردند سراسر سَحرهٴ کشور را هم دعوت کردند حضور پیدا کردند به آنها هم گفتند ﴿فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ﴾ اجماع آیهٴ 64 با اجماع آیهٴ شصت راجع به دوتا اجماع خصوصی و عمومی است حالا اینها آمدند در صحنه دارند مبارزه می‌کنند سَحره هم آن روز فراوان بودند.
مهم‌ترین تفاوت معجزه یا سحر:
این چند نکته در فرق بین معجزه و سِحر قبلاً بازگو شد نکتهٴ اول اینکه سِحر مثل شَعبده نه شُعبده، سِحر مثل شَعبده، جادو، طلسم و مانند آن جزء علوم است هر علمی مسائلی دارد مسائلش موضوعی دارد، محمولی دارد، مبادی دارد، مبانی دارد و درس‌خواندنی است علوم چه علوم قَریبهٴ با قاف چه علوم غریبهٴ با غین درس‌خواندنی است و راه فکری دارد منتها چون آن علوم ضارّ است و غیر نافع است در دین تحریم شده و کسی هم به سراغش نمی‌رود علمی است حرام، عملش حرام، کسبش حرام و مانند آن ولی علم است دانش است یعنی راه برای فراگیری این علم باز است هر کسی می‌تواند البته هر کسی استعداد این کار را دارد هر کسی نمی‌تواند فقیه یا اصولی یا طبیب یا مثلاً مهندس بشود استعدادها فرق می‌کند همان طوری که راه برای همه باز است مستعدّان می‌روند غیر مستعد می‌ماند سِحر و شعبده و اینها هم همین طور است راه فکری دارد اما معجزه راه فکری ندارد یعنی راه درس و بحث نیست که کسی چند سال درس بخواند با نزاهت و با طهارت راهِ معجزه را یاد بگیرد این‌چنین نیست راهِ فکری یعنی موضوعی داشته باشد، محمول داشته باشد، درس و بحث باشد که اگر فلان کار را بکنی می‌شود معجزه این‌چنین نیست این فقط به قداست روح آن شخص ولیّ از امام و نبی بسته است آن روحِ قداستی هم به اذن الله که خلیفهٴ خود را تأیید می‌کند ثابت می‌شود پس فرق اساسی معجزه با سِحر این است که سحر علم است نظیر علوم دیگر راهِ فکری دارد قابل تعلیم و تعلّم است ولی معجزه راه فکری ندارد که کسی برود درس بخواند معجزه یاد بگیرد از این جهت گفتند «سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار» وگرنه با چه بیانی معجزه با سِحر پهلو نزند این اصل اول که فرق بین سحر و معجزه.
پرسش: حاج آقا فرمودید که علم حق است اگر شعبده علم است خب باطل نیست که.
پاسخ: بله باطل نیست ولی حرام است مثل مِی‌گُساری مِی یک چیز باطلی نیست صنعتی است کاری است که این کار در آدم اثر می‌گذارد می‌شود شراب، حرام‌بودن اگر چیز باطلی بود و عملی نبود که قابل حرمت نبود تحریم به یک چیز مقدور تعلّق می‌گیرد به چیز غیر مقدور که تحریم تعلّق نمی‌گیرد شیئی است در خارج واقع می‌شود منتها می‌گویند این کار را نباید بکنی برای اینکه ضرر دارد خب.
پس فرق اول معجزه و سِحر این است که سحر و سایر رشته‌ها جزء علوم‌اند و معجزه جزء علوم نیست به قداست آن نفس ولیّ برمی‌گردد.
خیالی بودن سحر و حقیقت داشتن معجزه:
فرق دوم آن است که حوزهٴ تأثیر سِحر در خیال است واقعیت را عوض بکند نیست در حوزهٴ خیال افراد اثر می‌گذارد منتها چون انسان با اندیشه کار می‌کند و ضبط قوای درونی هم مقدور بسیاری از افراد نیست همین که انسان چیزی را تصوّر کرده بعد باور کرده برابر او هم اقدام می‌کند دیگر چون برابر آن اقدام می‌کند آثار خارجی خود را به همراه دارد اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت این ساحرها در اثر آن کار حرامشان ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ همین است با اینکه زن و شوهر بر اساس دو اصل قرآنی ﴿جَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّةً﴾ یک، ﴿وَرَحْمَةً﴾ دو، با این دو اصل قرآنی پیمان زندگی مشترک را بستند این کاملاً در برابر این دو اصل می‌ایستد ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ زن و شوهر را از هم جدا می‌کند این هم عمل خارجی است دیگر این به او بد می‌گوید او هم به این بد می‌گوید به طلاق می‌کشد به جدال می‌کشد و مانند آن، این آثار خارجی محصول آن تخیّل است او را نسبت به این بدبین می‌کند آن دومی را هم نسبت به این یکی بدبین می‌کند در روان اینها اثر می‌گذارد بدبینی ایجاد می‌کند بر اساس خیال انسان تصمیم می‌گیرد ما بر اساس علم زندگی می‌کنیم اگر علم ما مطابق با واقع بود این زندگی ما پربار است نبود زیانبار است الآن یک عقرب اگر از کنار لباس ما بگذرد و ما ندانیم که فریاد نمی‌کشیم اما یک طناب ابلق‌رنگی را انسان به صورت مار ببیند فرار می‌کند این مربوط به خیال و درک و اندیشه ماست ما با اندیشه زندگی می‌کنیم یک وقت اندیشه خوب در می‌آید یک وقت اندیشه بد، او در خیال اثر می‌گذارد وقتی در خیال اثر گذاشت زن خیال می‌کند شوهر با او بد است شوهر خیال می‌کند زن با او بد است از همین‌جا ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ پس اول در خیال اثر می‌گذارد یعنی هیچ، انسان خیال می‌کند واقعیتی در کار نیست برابر آن خیال هم تصمیم می‌گیرد اگر عاقل باشد که با خیال زندگی نمی‌کند اما آن مقدور کسی نیست غالب ما جُلّ لولا الکل با همین اندیشه‌ها و آراء زندگی می‌کنیم همین که فهمیدیم چیزی به ما گفتند که فلان شخص دربارهٴ شما غیبت کرده بدبینی و بدگویی شروع می‌شود ولو هنوز تحقیق نکردیم که درست است یا درست نیست. خب، اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت در همین محدوده است که ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ بعد هم فرمود درست است که اینها در خیال اثر می‌گذارند اولاً و بعد از خیال در نشئه خارج به وسیلهٴ خیال اثرگذارند ثانیاً، اما ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ این طور نیست که سِحر و ساحر بتواند در نظام تکوین در برابر ارادهٴ خدا کاری انجام بدهد بلکه در حوزهٴ کار خدا که خدا این را هم جزء حوزه‌های اختیاری خود قرار داد انجام می‌دهند ولی معجزه کیمیاست واقعیت را عوض می‌کند یعنی اگر یک وقت یک موجود مُرده‌ای را زنده کرد یا بیماری را شفا داد واقعاً شفا می‌دهد، واقعاً حیات می‌بخشد نظیر کار عیسای مسیح(سلام الله علیه) این دوتا فرق اساسی.
سومین تفاوت معجزه با سحر:
سوم این است که در مصاف سِحر و معجزه، معجزه همیشه پیروز است هرگز معجزه شکست نخواهد خورد نه با علوم قریبه با قاف، نه با علوم غریبه با غین که فرمود: ﴿وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ یا ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ و مانند آن، پس این سه عنصر محوری فارق بین معجزه و سِحر است یکی اینکه سِحر و مانند آن جزء علوم‌اند تحصیل‌کردنی است معجزه به قداست روح ولیّ وابسته است دوم اینکه سِحر در محدودهٴ خیال اثر می‌گذارد و خیال منشأ بسیاری از کارهای خارجی است ولی معجزه کیمیاگری می‌کند و واقع را عوض می‌کند سوم اینکه سِحر شکست‌پذیر است و معجزه شکست‌پذیر نیست.
ادب ساحران در برابر حضرت موسی(علیه السلام):
خب، در این صحنه سَحره همه جمع شدند درباریان فرعون هم جمع شدند آنها یک اجماع خصوصی کردند اینها یک اجماع عمومی کردند همه در یک روز عیدی در میدان وسیع و بازی و در یک وقت شفافی که ﴿ضُحی﴾ باشد حضور پیدا کردند تا اینکه این مناظره سامان بپذیرد وجود مبارک موسای کلیم قبل از انجام مبارزه آنها را هدایت کرد، دعوت کرد ﴿وَیْلَکُمْ لاَ تَفْتَرُوا﴾ معجزه را سِحر ندانید و به خدا فِریه نبندید نبوّت مرا انکار نکنید اینها را گفت، یک عدّه تصمیم گرفتند که بیاندیشند ﴿فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ﴾ یک عدّه گفتند شاید موسای کلیم حق بگوید، یک عدّه گفتند نه این ساحر است و امثال ذلک ﴿إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ﴾ را هم جناب زمخشری در کشّاف هم دربارهٴ ﴿إِنْ﴾ اختلاف نظرها را بیان کرده که آیا آن اسم را نصب می‌دهد یا رفع، هم دربارهٴ تثنیه که در حالت نصبی و جرّی علامتش یکسان است و عوض نمی‌شود نظیر الف عصا که در نصب و جرّی یکسان است این اختلافهای ادبی و اینهاست که ذکر شده خب، آنها اظهار ادب کردند گفتند که ﴿إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَإِمَّا أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَی﴾ اول تو این عصا را می‌اندازی که به صورت مار در بیاید یا ما این طنابها و عصاها را القا می‌کنیم که به صورت مار در آیند، چون تأدّب کردند وجود مبارک موسای کلیم فرمود شما اول این کار را بکنید او هم ادب را با ادب جواب داد تعارف کرد که شما بفرمایید شما القا کنید حالا از این به بعد صحنه، صحنهٴ عمیق است.
پرسش: ببخشید استاد این نشانهٴ اعتماد به نفس ساحران نیست تا اینکه نشانهٴ تأدّب باشد؟
پاسخ: خب آنها هنوز برایشان روشن نشد واقعاً که عصای موسای کلیم معجزه است خیلیها برایشان روشن نشد. این‌چنین نبود که مثلاً آدم خوب تحقیق بکند که فرق بین سِحر و معجزه چیست؟ خب.
احتمال آگاهی ساحران از خوف موسای کلیم(علیه السلام) و نبوت ایشان:
﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا﴾ وجود مبارک موسای کلیم فرمود که شما بیندازید صحنه هم صحنه‌ای است که همه تماشاچیان حاضرند ﴿فَإِذَا﴾ یعنی إذای مفاجات در این حال که آنها عصا را و طنابها را انداختند ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ﴾ این حَبلها و این عصاها ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ در حوزهٴ خیال وجود مبارک موسای کلیم اثر گذاشت و موسای کلیم هم تخیّل کرد نه تعقّل که این مارها راه افتادند این چوبها به صورت مار در آمد واین حبلها طنابها به صورت مار در آمد. خب، برخی از بزرگان می‌گویند همین‌جا ساحران فهمیدند که موسی پیغمبر است و ساحر نیست چرا، برای اینکه این تعبیر ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ باعث شد که موسای کلیم ترسید ولی سَحره از ترسِ موسای کلیم نفهمیدند این چه خوفی است ولی اثر سِحر که در حوزهٴ خیال بیننده مؤثر است یک، و از حوزهٴ خیال به بدن او سرایت می‌کند و آثار ترس در بدن ظاهر می‌شود دو، از این دو جهت فهمیدند که موسی ساحر نیست چرا، چون خودشان می‌دانند این سِحر است و عصای سِحری، طناب سحری که سمّی ندارد کاری به آدم ندارد خود این سحره به هیچ وجه نمی‌ترسیدند چون می‌دانستند واقعیّت ندارد اگر موسای کلیم ساحر بود نباید تخیّل می‌کرد، اگر موسای کلیم ساحر بود نباید می‌ترسید چرا ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ عدّه‌ای از بزرگان می‌خواهند بگویند هم‌اکنون سحره فهمیدند موسی ساحر نیست حالا این برداشتشان تا حدودی به مرز واقع نزدیک است اما خیلی قابل دفاع نیست که عرض می‌کنیم. خب، اینها هیچ کدام نترسیدند حالا هفتاد هزار یا کمتر و بیشتر چون آن روز سِحر زیاد بود در سرتاسر مصر حالا این رقمها، رقمهای مبالغه است دیگر زمخشری در کشّاف نقل کرده دیگری نقل کرده این سحره هیچ کدام نترسیدند برای اینکه همه‌شان می‌دانستند که اینها چوب است و طناب موسای کلیم ترسید اینها فهمیدند موسی ساحر نیست البته این برداشتی که این بزرگوار دارد نیمه راه است نه تمام راه در قرآن ندارد که وجود مبارک موسای کلیم ترسید آن طوری که در کوه طور ترسید در کوه طور ترسید واقعاً دیگر ﴿وَلّی﴾ فرار کرد، فاصله گرفت اوّلین بار بود شب تار آدم با اژدهایی روبه‌رو بشود خب فرار می‌کند دیگر ﴿وَلّی﴾ ذات اقدس الهی فرمود موسی نترس برگرد ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ بعد فهمید صاحب معجزه است و از آن به بعد دیگر هر وقت عصا را می‌انداخت اژدها می‌شد واقعاً و دست می‌آورد اژدهای واقعی را می‌گرفت عصا می‌شد واقعاً، دیگر نمی‌ترسید اما اینجا دیگر جا برای ترس نبود آیه ندارد که موسای کلیم ترسید فرمود در دلش هراسی پیدا شد حالا سَحره از کجا فهمیدند که در دل او هراس پیدا شد به هر تقدیر اگر آثار هراس در بدن ظاهر شده باشد یک، آثار آن تخیّل در بدن ظاهر شده باشد دو، این برداشتی که بعضی از بزرگان دارند که سحره هم‌اکنون فهمیدند که موسی ساحر نیست این حق است سه. خب، حالا به جای حسّاس‌تر می‌رسیم که خود سحره فهمیدند و خیلیها هم فهمیدند وجود مبارک موسای کلیم در اینجا ترسید اما نه آن ترسی که در کوه طور داشت ﴿فَأَوْجَسَ﴾ یعنی «خاف» که این ﴿خِیفَةً﴾ مفعول مطلق است نه از فعل او مثل «قَعد جلوساً» ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ این فاعل آخر ذکر شد چون آخر آیات، با «یاء» و «الف» ختم می‌شود خب، یعنی «فأوجس موسی خیفة فی نفسه».
ویژگی‌های نهج‌البلاغه و عظمت مؤلف آن:
بیان نورانی حضرت امیر که قبلاً هم چند بار خوانده شد در نهج‌البلاغه در همان خطبهٴ چهارم این است که فرمود آن روز آن لحظه‌ای که خدا حق را به ما نشان داد ما دیگر از آن به بعد شک نکردیم «مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِ‏ّ مُذْأُرِیتُهُ» در خطبهٴ چهار نهج‌البلاغه این کتاب شریف تمام نهج‌البلاغه که از برکات است این چند سطری که به صورت خطبهٴ چهار اینجا ذکر شده چند سطری از آن خطبهٴ طولانی است گوشه‌ای از آن خطبه است چون این کتاب شریف یعنی نهج‌البلاغه، نهج‌البلاغه است نه نهج‌‌الحدیث یک کتاب حدیث نیست لذا تقطیع کرده صاحب وسائل حدیث نوشته تقطیع کرده اما همه را نقل کرده هر جمله‌ای را در باب خودش نقل کرده اما در نهج‌البلاغه این طور نیست حشر این سیّد رضی و سیّد مرتضی با انبیا و اولیا این چقدر عاقل بود چون در جمله‌های خیلی حاد وجود مبارک حضرت امیر گلایه‌های تندی دربارهٴ عصر خودش دارد خب آن گلایه‌های تند و حاد اگر در نهج‌البلاغه می‌آمد دیگر نهج‌البلاغه، نهج‌البلاغه نبود این کاری را که سیّد رضی کرده آن جمله‌هایی که باعث گِله است، باعث تفرقه است، باعث ناله است، باعث تشتّت است آنها را نقل نکرده آنچه به وحدت اسلامی، به تقریب اسلامی، به عنایت اسلامی، به اتحاد اسلامی است آنها را نقل کرده این چقدر عقل می‌خواهد حشر اینها با انبیای الهی خب، چون نگفته‌ها را می‌شود در فرصتی گفت اما گفته‌ها را نمی‌شود جبران کرد.
پرسش:...
پاسخ: خب آخر حضرت در جمع دو، سه نفری گفته حضرت خودش در جمع عمومی که نفرمود.
بیان امیرمؤمنان(علیه السلام) در رؤیت ملکوت و علت خوف حضرت موسی(علیه السلام):
در خطبهٴ چهارم آنجا فرمود: «مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِ‏ّ مُذْأُرِیتُهُ» آن لحظه‌ای که حق را به ما نشان دادند من شک نکردم تا الآن، سخن از رؤیت است نه سخن از نظر همان راهی که ذات اقدس الهی به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) فرمود، فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است در سورهٴ «اعراف» به ما دستور داده شد که شما چرا در ملکوت نظر نمی‌کنید ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نظر کنید بلکه به رؤیت برسید نگاه کنید شاید ببینید ولی ابراهیم دید وجود مبارک حضرت امیر می‌فرماید به من نشان دادند من دیدم «مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِ‏ّ مُذْأُرِیتُهُ» بعد می‌فرماید: «لَمْ یُوجِسْ مُوسَی(‏علیه السلام) خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ» در قرآن دارد ﴿فِی نَفْسِهِ﴾ نه «علی نفسه» مبادا کسی خیال کند که برای خودش ترسید اگر برای خودش بود که «علی نفسه» بود نه ﴿فِی نَفْسِهِ﴾ یعنی در درون خودش هراسناک شد راز هراسناکی موسای کلیم(سلام الله علیه) در درون خودش همین بیان نورانی حضرت امیر است فرمود: «لَمْ یُوجِسْ مُوسَی(‏علیه السلام) خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ» ترسِ موسای کلیم این بود که خب حالا این صحنه میدان شده میدان مار اینها هم که تماشاچی‌اند من هم اگر عصا را بیندازم بشود مار آن وقت اینها نتوانند بین سِحر سَحره و معجزهٴ من فرق بگذارند چه کنم.
کلام الهی برای رفع خوف موسای کلیم(علیه السلام):
ذات اقدس الهی فرمود نه خیر، ما این را بیّن‌الرشد می‌کنیم طرزی می‌کنیم که حتی این عوامها هم بفهمند او که گفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ ما دماغ او را خاک می‌مالیم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ اولاً او نباید خودش را با من قیاس کند او در بین بنده‌ها اگر گفته ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ من می‌گویم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ تو پیروز می‌شوی طرزی من این صحنه را می‌گردانم که حتی عوامها هم بفهمند حالا قبل از اینکه بقیه آیه را بخوانیم این جمله نورانی حضرت امیر را ببینید فرمود: «الْیَوْمَ تَوَاقَفْنَا عَلَی سَبِیلِ الْحَقِ‏ّ وَ الْبَاطِلِ» الآن هم یک میدان مار است یک طرف غدیر است یک طرف سقیفه، یک طرف غدیر است یک طرف سقیفه ما چه کار باید بکنیم؟ «مَنْ وَثِقَ بِماءٍ لَمْ یَظْمَأ» اگر کسی به سراغ کوثر برود به دام تکاثر نمی‌افتد خب اینها در خطبهٴ چهارم پس بنابراین ترسِ موسای کلیم از ضعف مردم، جهل مردم و مانند آن است.
پرسش:...
پاسخ: در تخیّلش اثر می‌کند نه در تعقّلش.
پرسش:...
پاسخ: عقلِ محض است دیگر ما یک چیز را می‌بینیم باید ببینیم درک کنیم دیگر اگر آدم چیزی را ببیند و نفهمد ناقص است سِحر چون جزء قبیح است ذات اقدس الهی همان طوری که شعر را یاد اینها نداد سِحر را هم یاد اینها نداد این نقص است دربارهٴ شعر فرمود: ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾ خیال‌بافی و خیال‌سرایی و خیال‌سازی و خیال‌گویی نقص است اینها جزء صفات سلبیه انبیاست ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾ دربارهٴ سِحر هم به طریق اُولیٰ «وما علّمناه السِّحر» ندانستن سِحر کمال است برای اینکه این یک فتنه و شرّ است خب، آدم چیزی را می‌بیند می‌فهمد دیگر نبیند بد است منتها ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ﴾ تو که از خودت نمی‌ترسی که نسبت به مردم می‌ترسی من طرزی این صحنه را اداره می‌کنم که مردمِ عادی هم بفهمند ﴿لاَ تَخَفْ﴾ نه تنها نترس بلکه آن که گفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ او را به زیر می‌کشم ﴿إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾.
چگونگی ابطال سحر ساحران:
چه کار بکنند ﴿قُلْنَا﴾ ما به او گفتیم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ این یکی، بعد به او گفتیم ﴿وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ در کوه طور به وجود مبارک موسای کلیم آموخت نگو این عصاست خدا فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ٭ قَالَ هِیَ عَصَایَ﴾ آنجا فرمود خیر، تو بگو هر چه خدا بخواهد اوست اگر خدا اراده کرده است این عصا باشد می‌شود عصا، اگر اراده کرده است بشود اژدها این می‌شود اژدهای دمان الآن اینجا هم فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ اینکه در دستت است بینداز ببینیم چه چیزی در می‌آید ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ وقتی این کار را کردی ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنچه را که سَحره انجام دادند آن را می‌بلعد خب سَحره چه کار کردند؟ طناب‌بافی کردند نه، چوب‌تراشی کردند نه، پس عصا کارِ سَحره نیست، طناب کارِ سحره نیست، سِحر کار سَحره است فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بعد این را بازتر کرد، شفاف‌تر کرد فرمود: ﴿إِنَّ﴾ که متأسفانه متّصل نوشته شده نه «إنّما» ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ اینها کید کردند، سِحر کردند این عصا آن کید را می‌خورد نه چوب را به موسای کلیم گفت اگر تو این عصا را بیندازی این میدان مارِ فعلی می‌شود میدان طناب و میدان عَصیّ و یک اژدها همین، وجود مبارک موسای کلیم وقتی عصا را انداخت این همه تماشاچیها دیدند این میدان مار فقط یک دانه مار است بقیه چوبهایی است افتاده، طنابهایی است افتاده ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» قبلاً گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» هم بعداً می‌آید که ﴿تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ اِفک را، کذب را، کید را، حیله را می‌خورد نه چوب را بخورد، نه طناب را بخورد همین کار را کرده.
ایمان ساحران به خداوند بعد از ابطال سحر:
این بحث مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت در سورهٴ «اعراف» آنجا فرمود: ﴿قَالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ همهٴ تماشاچیها را ترساندند ﴿وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ ٭ وَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ نه «ما یَنسجون» نه «ما یَنحتون» نه آن عصاها را که تراشیدند یا آن طنابهایی که بافتند اِفک را، کذب را، باطل را می‌خورد نه چوب را مردم همه دیدند که تمام این طنابها یک گوشه افتاده، تمام این چوبها یک گوشه افتاده یک مار دمان است فقط، اول کسی که فهمید همین کارشناسان سحره بودند دیگر اینها گفتند ما به ربّ العالمین ایمان آوردیم برای اینکه مشخص بشود که دیگر فرعون نگوید ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ گفتند به ربّ موسی و هارون ایمان آوردیم این سِحر نیست.
خب، اگر وجود مبارک موسای کلیم این عصا را می‌انداخت این طنابها و این چوبها را می‌خورد حجّت الهی بالغه نبود برای اینکه اگر این سَحره به این تماشاچیها القا می‌کردند که این ساحر از ما بزرگ‌تر است و ساحرتر از ماست ماری که او درست کرده مارهای ما را خورد مگر مار بزرگ مارِ کوچک را نمی‌خورد مگر آن افعی مارهای دیگر را نمی‌خورد اگر این مارها را خورده بود که حجّت روشن نبود این می‌گفتند که این مار بزرگ بود مارهای ما را خورده آن وقت حرف فرعون در می‌آمد که ﴿إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ﴾ ولی سِحر را باطل کرده.
روایات تفسیری نیازمند بررسی محققانه:
اگر در روایتی در جریان آن پرده باشد که بعضی آقایان تحقیق کردند دو مطلب باید آنجا ثابت بشود یکی در جریان حضرت امام رضا(سلام الله علیه) که فرمود آن شیری که مَنقوش است روی این بیاید این کسی که مسخره می‌کند او را بدرّد این کار را هم کرد آیا آن روایت صحیح است یا نه، یا راویان آن روایت همان راویان تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(سلام الله علیه) هستند که محقّقین نپذیرفتند این یک، آیا در ذیل آن روایت چنین مطلبی هست که به حضرت عرض کردند شما دوباره اینها را زنده کنید فرمود اگر عصای موسی آ‌نها را که خورده بود برمی‌گرداند من هم برمی‌گردانم آیا این در ذیل آن هست یا نه، با آیات و روایات این قدر بی‌اعتنا بودن مصلحت هیچ کس نیست الآن در تمام مراحل فقهی می‌بینید فقهای ما(رضوان الله علیهم) می‌خواهند فتوا بدهند که ناخن گرفتن روز پنج‌شنبه مستحب است یا جمعه، همهٴ اینها تلاش و کوشش می‌کنند یک روایت معتبری پیدا کنند روایتی که راویانش نظیر تفسیر منسوب به امام حسن عسکری باشد این حتی به درد السابق، السابق یعنی السابق همه رسم بود در ما طلبه‌ها می‌گفتند این برای اثبات استحباب ناخن گرفتن روز پنج‌شنبه هم به درد نمی‌خورد الآن کسی بخواهد فتوا بدهد که روز پنج‌شنبه ناخن‌گیری مستحب است با این روایتها نمی‌شود آن وقت بیاییم آیات قرآنی را همین طور صافِ صاف در فلان جا یک روایت مرسلی آمده که وجود مبارک فلان امام موقع تولّد فلان آیه را خوانده آخر حسابی دارد، کتابی دارد اینکه ملائکه می‌آیند هم مرحوم کلینی نقل کرده هم در صاحب معالم همهٴ این آقایان نقل کردند ملائکه می‌آیند، پَرهایشان را پهن می‌کنند «تحت أقدام طلاّب العلوم» برای اینکه این چیزهای اراجیف را بشنوند «إنّ الملائکة لَتَضَعُ أجْنِحَتها لطلاّب العلم» برای اینکه این حرفهای باطل را بشنوند یا حرفهای محقّقانه و عالمانه را بشنوند این فرش پهن کردن و رُفت و رو کردن و جارو کردن زیر پای طلبه‌ها به عهدهٴ ملائکه است این ملائکه می‌آیند آدم این طور حرف بزند برای علم و تفسیر و روایات هیچ ارزش قائل نباشد اینکه درست نیست خب، به هر تقدیر این دوتا کار را آقایان باید بکنید.
حقیقت داشتن معجزه و خیالی بودن سحر:
پرسش:...
پاسخ: بله درست شد دیگر، مثل مُرده زنده شد آن وقتی که مُرده بود واقعاً مُرده بود آن وقتی که به برکت حضرت عیسی زنده شد واقعاً زنده شد این کود وقتی که زیر این گُل هست واقعاً کود است وقتی که بالا آمده تغذیه شده می‌شود گل یاس واقعاً می‌شود گُل یاس این کیمیاگری کارِ خداست منتها آن کار زمان‌بَر است معجزه زمان نمی‌خواهد همین خاکی که بعد از صد سال، دویست سال می‌شود یک انسانِ زنده و بعد از مدّتی هم می‌میرد و در قبر می‌شود و می‌شود خاک آن وقتی که انسان است واقعاً انسان است آن وقتی که خاک بود واقعاً خاک است این کیمیاگری که در صحنهٴ هستی هست در معجزه لحظه‌ای است مگر خدای سبحان همین کودِ بدبو را به صورت یاس در نمی‌آورد این مُرده را مگر زنده نمی‌کند این حیات را ذات اقدس الهی به این اموات عطا می‌کند ولی این وقتی که موجودات مُردند واقعاً مُردند وقتی هم که زنده‌اند واقعاً زنده‌اند اما سِحر واقعاً چوب است در خیال مار است این می‌شود اِفک دیگر.
مراد از بلعیده شدن سحر ساحران:
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، بلع می‌کند دیگر «بلع کلّ شیء بحسبه» فرو بُردن بلع که برای حیوان نیست وقتی ذات اقدس الهی در سورهٴ «هود» به زمین دستور می‌دهد ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی﴾ یعنی ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی﴾ بَلع کن. فهمیدن جزء معاصی کبیره نیست و عالِم شدن هم حرام نیست این دوتا مسئله را بدانیم، ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ بلع را به زمین و زمان نسبت می‌دهند ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ﴾ خب اگر این‌چنین است زمین آب را بلع می‌کند، خوردن و بلع کردن و نوشیدن در آن اختیار و امثال اختیار اخذ نشده تا ما بگوییم مجاز است اگر بلع حقیقتی بود که در او اختیار اخذ شده بود اسناد مجازی بود ولی در بلع و أکل و شُرب و امثال ذلک اختیار و اراده اخذ نشده لخصیصهٴ مورد است که آن مورد گاهی مختار و عاقل است. خب، فرمود چه در سورهٴ «اعراف» چه در سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ اِفک را می‌خورد در سورهٴ «طه» فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بعد این را شفاف کرد ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ یعنی «تَلقف الکید» آن روایتها هم که مشخص نیست نه سند دارد نه دلالت.
چگونگی ابطال سحر ساحران در کتاب و سنت:
پرسش:...
پاسخ: آن همان روایت عیون را نقل کردند همان روایان آن روایت همان هستند که تفسیر امام حسن عسکری نقل کردند که مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) فرمود اصلاً اعتباری به آن نیست. راویان این روایت همان راویان تفسیر منسوب به امام حسن عسکری هستند شما این را تحقیق کنید بعد می‌بینید مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) در رجالشان فرمودند این رجالی که تفسیر امام عسکری(سلام الله علیه) را به او نسبت دادند اینها موثّق نیستند یک روایت معتبری پیدا کنید که این دو عنصر در آن باشد یک شیرها آن شخص را خوردند، دو به امام رضا(سلام الله علیه) عرض کرده باشند که شما دوباره دستور بدهید این شیر آن خورده را برگرداند حضرت فرموده باشد به سند صحیح همان طوری که آن چیزها را عصای موسی آنها را خورده اگر آنها را برمی‌گرداند من هم برمی‌گردانم، نکتهٴ سوم هم که باید اضافه بشود بر فرض هم ما یک روایت صحیحی داشته باشیم که این دو نکته را بفهماند آیا در ذیل آن این است که آنچه را که عصای موسی خورد خودِ سِحر بود یا چوب و طناب بود ممکن است این باشد که اگر سِحر را دوباره برمی‌گرداند ما هم دوباره برمی‌گردانیم اگر هم تازه روایتش صحیح باشد و دلالت بکند به اینکه عصای موسی آنچه را خورده برنگرداند ما هم برنمی‌گردانیم اگر او برمی‌گرداند ما هم برمی‌گردانیم آن سِحر را خورده حالا سِحر را برگرداند این دلیل نیست که چوب را خورده یا دلیل نیست به اینکه طناب را خورده به هر تقدیر ظاهر قرآن این است که کید را خورده، سِحر را خورده آن وقت تماشاچیها همه فهمیدند که یک مار واقعی در میدان هست یک سلسله چوبها و یک سلسله طنابها در میدان افتاده.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

اجماع فرعونیان برای مقابله با موسای کلیم(علیه السلام):
بعد از اینکه وجود مبارک موسای کلیم و هارون(علیهما السلام) وارد دربار و ساحت فرعون شدند و آن دو نکتهٴ اساسی یعنی دعوت و دعوا مطرح شد وجود مبارک موسای کلیم، فرعون و قومش را به توحید و معاد دعوت کرد یک، ادّعای نبوّت خود را هم مطرح کرد که او باید به نبوّت حضرت موسی ایمان بیاورد دو، هر پیغمبری این دو عنصر محوری را دارد یکی دعوت، یکی دعوا. دعوتش به مبدأ و معاد است دعوا و ادّعای او راجع به وحی و نبوّت است. بعد از اینکه مطرح کرد و او نپذیرفت آن صحنهٴ معجزه پیش آمد و دیگر آن صحنه را در این بخش از سورهٴ «طه» نقل نکردند فرعون در برابر این عصا که به صورت مار در آمده گفته سِحر است ما هم ساحرانی داریم و آنها مثل تو سِحر می‌کنند بنا شد یک میدان مبارزه و مناظره‌ای ترتیب بدهند و همین کار را هم کردند و همهٴ ساحران جمع شدند با دوتا اِجماع یکی اجماع خصوصی یکی اجماع عمومی، اجماع خصوصی را در آیهٴ شصت بیان کرد که فرمود: ﴿فَتَوَلَّی فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتَی﴾ آن کارشناسان خود، درباریان خود، دست‌اندرکاران اصلی نظام را دعوت کرد با اجماع حضور پیدا کردند سراسر سَحرهٴ کشور را هم دعوت کردند حضور پیدا کردند به آنها هم گفتند ﴿فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ﴾ اجماع آیهٴ 64 با اجماع آیهٴ شصت راجع به دوتا اجماع خصوصی و عمومی است حالا اینها آمدند در صحنه دارند مبارزه می‌کنند سَحره هم آن روز فراوان بودند.
مهم‌ترین تفاوت معجزه یا سحر:
این چند نکته در فرق بین معجزه و سِحر قبلاً بازگو شد نکتهٴ اول اینکه سِحر مثل شَعبده نه شُعبده، سِحر مثل شَعبده، جادو، طلسم و مانند آن جزء علوم است هر علمی مسائلی دارد مسائلش موضوعی دارد، محمولی دارد، مبادی دارد، مبانی دارد و درس‌خواندنی است علوم چه علوم قَریبهٴ با قاف چه علوم غریبهٴ با غین درس‌خواندنی است و راه فکری دارد منتها چون آن علوم ضارّ است و غیر نافع است در دین تحریم شده و کسی هم به سراغش نمی‌رود علمی است حرام، عملش حرام، کسبش حرام و مانند آن ولی علم است دانش است یعنی راه برای فراگیری این علم باز است هر کسی می‌تواند البته هر کسی استعداد این کار را دارد هر کسی نمی‌تواند فقیه یا اصولی یا طبیب یا مثلاً مهندس بشود استعدادها فرق می‌کند همان طوری که راه برای همه باز است مستعدّان می‌روند غیر مستعد می‌ماند سِحر و شعبده و اینها هم همین طور است راه فکری دارد اما معجزه راه فکری ندارد یعنی راه درس و بحث نیست که کسی چند سال درس بخواند با نزاهت و با طهارت راهِ معجزه را یاد بگیرد این‌چنین نیست راهِ فکری یعنی موضوعی داشته باشد، محمول داشته باشد، درس و بحث باشد که اگر فلان کار را بکنی می‌شود معجزه این‌چنین نیست این فقط به قداست روح آن شخص ولیّ از امام و نبی بسته است آن روحِ قداستی هم به اذن الله که خلیفهٴ خود را تأیید می‌کند ثابت می‌شود پس فرق اساسی معجزه با سِحر این است که سحر علم است نظیر علوم دیگر راهِ فکری دارد قابل تعلیم و تعلّم است ولی معجزه راه فکری ندارد که کسی برود درس بخواند معجزه یاد بگیرد از این جهت گفتند «سِحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار» وگرنه با چه بیانی معجزه با سِحر پهلو نزند این اصل اول که فرق بین سحر و معجزه.
پرسش: حاج آقا فرمودید که علم حق است اگر شعبده علم است خب باطل نیست که.
پاسخ: بله باطل نیست ولی حرام است مثل مِی‌گُساری مِی یک چیز باطلی نیست صنعتی است کاری است که این کار در آدم اثر می‌گذارد می‌شود شراب، حرام‌بودن اگر چیز باطلی بود و عملی نبود که قابل حرمت نبود تحریم به یک چیز مقدور تعلّق می‌گیرد به چیز غیر مقدور که تحریم تعلّق نمی‌گیرد شیئی است در خارج واقع می‌شود منتها می‌گویند این کار را نباید بکنی برای اینکه ضرر دارد خب.
پس فرق اول معجزه و سِحر این است که سحر و سایر رشته‌ها جزء علوم‌اند و معجزه جزء علوم نیست به قداست آن نفس ولیّ برمی‌گردد.
خیالی بودن سحر و حقیقت داشتن معجزه:
فرق دوم آن است که حوزهٴ تأثیر سِحر در خیال است واقعیت را عوض بکند نیست در حوزهٴ خیال افراد اثر می‌گذارد منتها چون انسان با اندیشه کار می‌کند و ضبط قوای درونی هم مقدور بسیاری از افراد نیست همین که انسان چیزی را تصوّر کرده بعد باور کرده برابر او هم اقدام می‌کند دیگر چون برابر آن اقدام می‌کند آثار خارجی خود را به همراه دارد اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش گذشت این ساحرها در اثر آن کار حرامشان ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ همین است با اینکه زن و شوهر بر اساس دو اصل قرآنی ﴿جَعَلَ بَیْنَکُم مَوَدَّةً﴾ یک، ﴿وَرَحْمَةً﴾ دو، با این دو اصل قرآنی پیمان زندگی مشترک را بستند این کاملاً در برابر این دو اصل می‌ایستد ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ زن و شوهر را از هم جدا می‌کند این هم عمل خارجی است دیگر این به او بد می‌گوید او هم به این بد می‌گوید به طلاق می‌کشد به جدال می‌کشد و مانند آن، این آثار خارجی محصول آن تخیّل است او را نسبت به این بدبین می‌کند آن دومی را هم نسبت به این یکی بدبین می‌کند در روان اینها اثر می‌گذارد بدبینی ایجاد می‌کند بر اساس خیال انسان تصمیم می‌گیرد ما بر اساس علم زندگی می‌کنیم اگر علم ما مطابق با واقع بود این زندگی ما پربار است نبود زیانبار است الآن یک عقرب اگر از کنار لباس ما بگذرد و ما ندانیم که فریاد نمی‌کشیم اما یک طناب ابلق‌رنگی را انسان به صورت مار ببیند فرار می‌کند این مربوط به خیال و درک و اندیشه ماست ما با اندیشه زندگی می‌کنیم یک وقت اندیشه خوب در می‌آید یک وقت اندیشه بد، او در خیال اثر می‌گذارد وقتی در خیال اثر گذاشت زن خیال می‌کند شوهر با او بد است شوهر خیال می‌کند زن با او بد است از همین‌جا ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ پس اول در خیال اثر می‌گذارد یعنی هیچ، انسان خیال می‌کند واقعیتی در کار نیست برابر آن خیال هم تصمیم می‌گیرد اگر عاقل باشد که با خیال زندگی نمی‌کند اما آن مقدور کسی نیست غالب ما جُلّ لولا الکل با همین اندیشه‌ها و آراء زندگی می‌کنیم همین که فهمیدیم چیزی به ما گفتند که فلان شخص دربارهٴ شما غیبت کرده بدبینی و بدگویی شروع می‌شود ولو هنوز تحقیق نکردیم که درست است یا درست نیست. خب، اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت در همین محدوده است که ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ بعد هم فرمود درست است که اینها در خیال اثر می‌گذارند اولاً و بعد از خیال در نشئه خارج به وسیلهٴ خیال اثرگذارند ثانیاً، اما ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ این طور نیست که سِحر و ساحر بتواند در نظام تکوین در برابر ارادهٴ خدا کاری انجام بدهد بلکه در حوزهٴ کار خدا که خدا این را هم جزء حوزه‌های اختیاری خود قرار داد انجام می‌دهند ولی معجزه کیمیاست واقعیت را عوض می‌کند یعنی اگر یک وقت یک موجود مُرده‌ای را زنده کرد یا بیماری را شفا داد واقعاً شفا می‌دهد، واقعاً حیات می‌بخشد نظیر کار عیسای مسیح(سلام الله علیه) این دوتا فرق اساسی.
سومین تفاوت معجزه با سحر:
سوم این است که در مصاف سِحر و معجزه، معجزه همیشه پیروز است هرگز معجزه شکست نخواهد خورد نه با علوم قریبه با قاف، نه با علوم غریبه با غین که فرمود: ﴿وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ یا ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ و مانند آن، پس این سه عنصر محوری فارق بین معجزه و سِحر است یکی اینکه سِحر و مانند آن جزء علوم‌اند تحصیل‌کردنی است معجزه به قداست روح ولیّ وابسته است دوم اینکه سِحر در محدودهٴ خیال اثر می‌گذارد و خیال منشأ بسیاری از کارهای خارجی است ولی معجزه کیمیاگری می‌کند و واقع را عوض می‌کند سوم اینکه سِحر شکست‌پذیر است و معجزه شکست‌پذیر نیست.
ادب ساحران در برابر حضرت موسی(علیه السلام):
خب، در این صحنه سَحره همه جمع شدند درباریان فرعون هم جمع شدند آنها یک اجماع خصوصی کردند اینها یک اجماع عمومی کردند همه در یک روز عیدی در میدان وسیع و بازی و در یک وقت شفافی که ﴿ضُحی﴾ باشد حضور پیدا کردند تا اینکه این مناظره سامان بپذیرد وجود مبارک موسای کلیم قبل از انجام مبارزه آنها را هدایت کرد، دعوت کرد ﴿وَیْلَکُمْ لاَ تَفْتَرُوا﴾ معجزه را سِحر ندانید و به خدا فِریه نبندید نبوّت مرا انکار نکنید اینها را گفت، یک عدّه تصمیم گرفتند که بیاندیشند ﴿فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ﴾ یک عدّه گفتند شاید موسای کلیم حق بگوید، یک عدّه گفتند نه این ساحر است و امثال ذلک ﴿إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ﴾ را هم جناب زمخشری در کشّاف هم دربارهٴ ﴿إِنْ﴾ اختلاف نظرها را بیان کرده که آیا آن اسم را نصب می‌دهد یا رفع، هم دربارهٴ تثنیه که در حالت نصبی و جرّی علامتش یکسان است و عوض نمی‌شود نظیر الف عصا که در نصب و جرّی یکسان است این اختلافهای ادبی و اینهاست که ذکر شده خب، آنها اظهار ادب کردند گفتند که ﴿إِمَّا أَن تُلْقِیَ وَإِمَّا أَن نَّکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَی﴾ اول تو این عصا را می‌اندازی که به صورت مار در بیاید یا ما این طنابها و عصاها را القا می‌کنیم که به صورت مار در آیند، چون تأدّب کردند وجود مبارک موسای کلیم فرمود شما اول این کار را بکنید او هم ادب را با ادب جواب داد تعارف کرد که شما بفرمایید شما القا کنید حالا از این به بعد صحنه، صحنهٴ عمیق است.
پرسش: ببخشید استاد این نشانهٴ اعتماد به نفس ساحران نیست تا اینکه نشانهٴ تأدّب باشد؟
پاسخ: خب آنها هنوز برایشان روشن نشد واقعاً که عصای موسای کلیم معجزه است خیلیها برایشان روشن نشد. این‌چنین نبود که مثلاً آدم خوب تحقیق بکند که فرق بین سِحر و معجزه چیست؟ خب.
احتمال آگاهی ساحران از خوف موسای کلیم(علیه السلام) و نبوت ایشان:
﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا﴾ وجود مبارک موسای کلیم فرمود که شما بیندازید صحنه هم صحنه‌ای است که همه تماشاچیان حاضرند ﴿فَإِذَا﴾ یعنی إذای مفاجات در این حال که آنها عصا را و طنابها را انداختند ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ﴾ این حَبلها و این عصاها ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ در حوزهٴ خیال وجود مبارک موسای کلیم اثر گذاشت و موسای کلیم هم تخیّل کرد نه تعقّل که این مارها راه افتادند این چوبها به صورت مار در آمد واین حبلها طنابها به صورت مار در آمد. خب، برخی از بزرگان می‌گویند همین‌جا ساحران فهمیدند که موسی پیغمبر است و ساحر نیست چرا، برای اینکه این تعبیر ﴿یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ باعث شد که موسای کلیم ترسید ولی سَحره از ترسِ موسای کلیم نفهمیدند این چه خوفی است ولی اثر سِحر که در حوزهٴ خیال بیننده مؤثر است یک، و از حوزهٴ خیال به بدن او سرایت می‌کند و آثار ترس در بدن ظاهر می‌شود دو، از این دو جهت فهمیدند که موسی ساحر نیست چرا، چون خودشان می‌دانند این سِحر است و عصای سِحری، طناب سحری که سمّی ندارد کاری به آدم ندارد خود این سحره به هیچ وجه نمی‌ترسیدند چون می‌دانستند واقعیّت ندارد اگر موسای کلیم ساحر بود نباید تخیّل می‌کرد، اگر موسای کلیم ساحر بود نباید می‌ترسید چرا ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ عدّه‌ای از بزرگان می‌خواهند بگویند هم‌اکنون سحره فهمیدند موسی ساحر نیست حالا این برداشتشان تا حدودی به مرز واقع نزدیک است اما خیلی قابل دفاع نیست که عرض می‌کنیم. خب، اینها هیچ کدام نترسیدند حالا هفتاد هزار یا کمتر و بیشتر چون آن روز سِحر زیاد بود در سرتاسر مصر حالا این رقمها، رقمهای مبالغه است دیگر زمخشری در کشّاف نقل کرده دیگری نقل کرده این سحره هیچ کدام نترسیدند برای اینکه همه‌شان می‌دانستند که اینها چوب است و طناب موسای کلیم ترسید اینها فهمیدند موسی ساحر نیست البته این برداشتی که این بزرگوار دارد نیمه راه است نه تمام راه در قرآن ندارد که وجود مبارک موسای کلیم ترسید آن طوری که در کوه طور ترسید در کوه طور ترسید واقعاً دیگر ﴿وَلّی﴾ فرار کرد، فاصله گرفت اوّلین بار بود شب تار آدم با اژدهایی روبه‌رو بشود خب فرار می‌کند دیگر ﴿وَلّی﴾ ذات اقدس الهی فرمود موسی نترس برگرد ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ بعد فهمید صاحب معجزه است و از آن به بعد دیگر هر وقت عصا را می‌انداخت اژدها می‌شد واقعاً و دست می‌آورد اژدهای واقعی را می‌گرفت عصا می‌شد واقعاً، دیگر نمی‌ترسید اما اینجا دیگر جا برای ترس نبود آیه ندارد که موسای کلیم ترسید فرمود در دلش هراسی پیدا شد حالا سَحره از کجا فهمیدند که در دل او هراس پیدا شد به هر تقدیر اگر آثار هراس در بدن ظاهر شده باشد یک، آثار آن تخیّل در بدن ظاهر شده باشد دو، این برداشتی که بعضی از بزرگان دارند که سحره هم‌اکنون فهمیدند که موسی ساحر نیست این حق است سه. خب، حالا به جای حسّاس‌تر می‌رسیم که خود سحره فهمیدند و خیلیها هم فهمیدند وجود مبارک موسای کلیم در اینجا ترسید اما نه آن ترسی که در کوه طور داشت ﴿فَأَوْجَسَ﴾ یعنی «خاف» که این ﴿خِیفَةً﴾ مفعول مطلق است نه از فعل او مثل «قَعد جلوساً» ﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی﴾ این فاعل آخر ذکر شد چون آخر آیات، با «یاء» و «الف» ختم می‌شود خب، یعنی «فأوجس موسی خیفة فی نفسه».
ویژگی‌های نهج‌البلاغه و عظمت مؤلف آن:
بیان نورانی حضرت امیر که قبلاً هم چند بار خوانده شد در نهج‌البلاغه در همان خطبهٴ چهارم این است که فرمود آن روز آن لحظه‌ای که خدا حق را به ما نشان داد ما دیگر از آن به بعد شک نکردیم «مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِ‏ّ مُذْأُرِیتُهُ» در خطبهٴ چهار نهج‌البلاغه این کتاب شریف تمام نهج‌البلاغه که از برکات است این چند سطری که به صورت خطبهٴ چهار اینجا ذکر شده چند سطری از آن خطبهٴ طولانی است گوشه‌ای از آن خطبه است چون این کتاب شریف یعنی نهج‌البلاغه، نهج‌البلاغه است نه نهج‌‌الحدیث یک کتاب حدیث نیست لذا تقطیع کرده صاحب وسائل حدیث نوشته تقطیع کرده اما همه را نقل کرده هر جمله‌ای را در باب خودش نقل کرده اما در نهج‌البلاغه این طور نیست حشر این سیّد رضی و سیّد مرتضی با انبیا و اولیا این چقدر عاقل بود چون در جمله‌های خیلی حاد وجود مبارک حضرت امیر گلایه‌های تندی دربارهٴ عصر خودش دارد خب آن گلایه‌های تند و حاد اگر در نهج‌البلاغه می‌آمد دیگر نهج‌البلاغه، نهج‌البلاغه نبود این کاری را که سیّد رضی کرده آن جمله‌هایی که باعث گِله است، باعث تفرقه است، باعث ناله است، باعث تشتّت است آنها را نقل نکرده آنچه به وحدت اسلامی، به تقریب اسلامی، به عنایت اسلامی، به اتحاد اسلامی است آنها را نقل کرده این چقدر عقل می‌خواهد حشر اینها با انبیای الهی خب، چون نگفته‌ها را می‌شود در فرصتی گفت اما گفته‌ها را نمی‌شود جبران کرد.
پرسش:...
پاسخ: خب آخر حضرت در جمع دو، سه نفری گفته حضرت خودش در جمع عمومی که نفرمود.
بیان امیرمؤمنان(علیه السلام) در رؤیت ملکوت و علت خوف حضرت موسی(علیه السلام):
در خطبهٴ چهارم آنجا فرمود: «مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِ‏ّ مُذْأُرِیتُهُ» آن لحظه‌ای که حق را به ما نشان دادند من شک نکردم تا الآن، سخن از رؤیت است نه سخن از نظر همان راهی که ذات اقدس الهی به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) فرمود، فرمود: ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است در سورهٴ «اعراف» به ما دستور داده شد که شما چرا در ملکوت نظر نمی‌کنید ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ نظر کنید بلکه به رؤیت برسید نگاه کنید شاید ببینید ولی ابراهیم دید وجود مبارک حضرت امیر می‌فرماید به من نشان دادند من دیدم «مَا شَکَکْتُ فی الْحَقِ‏ّ مُذْأُرِیتُهُ» بعد می‌فرماید: «لَمْ یُوجِسْ مُوسَی(‏علیه السلام) خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ» در قرآن دارد ﴿فِی نَفْسِهِ﴾ نه «علی نفسه» مبادا کسی خیال کند که برای خودش ترسید اگر برای خودش بود که «علی نفسه» بود نه ﴿فِی نَفْسِهِ﴾ یعنی در درون خودش هراسناک شد راز هراسناکی موسای کلیم(سلام الله علیه) در درون خودش همین بیان نورانی حضرت امیر است فرمود: «لَمْ یُوجِسْ مُوسَی(‏علیه السلام) خِیفَةً عَلَی نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ» ترسِ موسای کلیم این بود که خب حالا این صحنه میدان شده میدان مار اینها هم که تماشاچی‌اند من هم اگر عصا را بیندازم بشود مار آن وقت اینها نتوانند بین سِحر سَحره و معجزهٴ من فرق بگذارند چه کنم.
کلام الهی برای رفع خوف موسای کلیم(علیه السلام):
ذات اقدس الهی فرمود نه خیر، ما این را بیّن‌الرشد می‌کنیم طرزی می‌کنیم که حتی این عوامها هم بفهمند او که گفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ ما دماغ او را خاک می‌مالیم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ اولاً او نباید خودش را با من قیاس کند او در بین بنده‌ها اگر گفته ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ من می‌گویم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ تو پیروز می‌شوی طرزی من این صحنه را می‌گردانم که حتی عوامها هم بفهمند حالا قبل از اینکه بقیه آیه را بخوانیم این جمله نورانی حضرت امیر را ببینید فرمود: «الْیَوْمَ تَوَاقَفْنَا عَلَی سَبِیلِ الْحَقِ‏ّ وَ الْبَاطِلِ» الآن هم یک میدان مار است یک طرف غدیر است یک طرف سقیفه، یک طرف غدیر است یک طرف سقیفه ما چه کار باید بکنیم؟ «مَنْ وَثِقَ بِماءٍ لَمْ یَظْمَأ» اگر کسی به سراغ کوثر برود به دام تکاثر نمی‌افتد خب اینها در خطبهٴ چهارم پس بنابراین ترسِ موسای کلیم از ضعف مردم، جهل مردم و مانند آن است.
پرسش:...
پاسخ: در تخیّلش اثر می‌کند نه در تعقّلش.
پرسش:...
پاسخ: عقلِ محض است دیگر ما یک چیز را می‌بینیم باید ببینیم درک کنیم دیگر اگر آدم چیزی را ببیند و نفهمد ناقص است سِحر چون جزء قبیح است ذات اقدس الهی همان طوری که شعر را یاد اینها نداد سِحر را هم یاد اینها نداد این نقص است دربارهٴ شعر فرمود: ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾ خیال‌بافی و خیال‌سرایی و خیال‌سازی و خیال‌گویی نقص است اینها جزء صفات سلبیه انبیاست ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾ دربارهٴ سِحر هم به طریق اُولیٰ «وما علّمناه السِّحر» ندانستن سِحر کمال است برای اینکه این یک فتنه و شرّ است خب، آدم چیزی را می‌بیند می‌فهمد دیگر نبیند بد است منتها ذات اقدس الهی فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ﴾ تو که از خودت نمی‌ترسی که نسبت به مردم می‌ترسی من طرزی این صحنه را اداره می‌کنم که مردمِ عادی هم بفهمند ﴿لاَ تَخَفْ﴾ نه تنها نترس بلکه آن که گفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ او را به زیر می‌کشم ﴿إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾.
چگونگی ابطال سحر ساحران:
چه کار بکنند ﴿قُلْنَا﴾ ما به او گفتیم ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ این یکی، بعد به او گفتیم ﴿وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ در کوه طور به وجود مبارک موسای کلیم آموخت نگو این عصاست خدا فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ٭ قَالَ هِیَ عَصَایَ﴾ آنجا فرمود خیر، تو بگو هر چه خدا بخواهد اوست اگر خدا اراده کرده است این عصا باشد می‌شود عصا، اگر اراده کرده است بشود اژدها این می‌شود اژدهای دمان الآن اینجا هم فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ اینکه در دستت است بینداز ببینیم چه چیزی در می‌آید ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ وقتی این کار را کردی ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنچه را که سَحره انجام دادند آن را می‌بلعد خب سَحره چه کار کردند؟ طناب‌بافی کردند نه، چوب‌تراشی کردند نه، پس عصا کارِ سَحره نیست، طناب کارِ سحره نیست، سِحر کار سَحره است فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بعد این را بازتر کرد، شفاف‌تر کرد فرمود: ﴿إِنَّ﴾ که متأسفانه متّصل نوشته شده نه «إنّما» ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ اینها کید کردند، سِحر کردند این عصا آن کید را می‌خورد نه چوب را به موسای کلیم گفت اگر تو این عصا را بیندازی این میدان مارِ فعلی می‌شود میدان طناب و میدان عَصیّ و یک اژدها همین، وجود مبارک موسای کلیم وقتی عصا را انداخت این همه تماشاچیها دیدند این میدان مار فقط یک دانه مار است بقیه چوبهایی است افتاده، طنابهایی است افتاده ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» قبلاً گذشت در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» هم بعداً می‌آید که ﴿تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ اِفک را، کذب را، کید را، حیله را می‌خورد نه چوب را بخورد، نه طناب را بخورد همین کار را کرده.
ایمان ساحران به خداوند بعد از ابطال سحر:
این بحث مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت در سورهٴ «اعراف» آنجا فرمود: ﴿قَالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ همهٴ تماشاچیها را ترساندند ﴿وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ ٭ وَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ نه «ما یَنسجون» نه «ما یَنحتون» نه آن عصاها را که تراشیدند یا آن طنابهایی که بافتند اِفک را، کذب را، باطل را می‌خورد نه چوب را مردم همه دیدند که تمام این طنابها یک گوشه افتاده، تمام این چوبها یک گوشه افتاده یک مار دمان است فقط، اول کسی که فهمید همین کارشناسان سحره بودند دیگر اینها گفتند ما به ربّ العالمین ایمان آوردیم برای اینکه مشخص بشود که دیگر فرعون نگوید ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ گفتند به ربّ موسی و هارون ایمان آوردیم این سِحر نیست.
خب، اگر وجود مبارک موسای کلیم این عصا را می‌انداخت این طنابها و این چوبها را می‌خورد حجّت الهی بالغه نبود برای اینکه اگر این سَحره به این تماشاچیها القا می‌کردند که این ساحر از ما بزرگ‌تر است و ساحرتر از ماست ماری که او درست کرده مارهای ما را خورد مگر مار بزرگ مارِ کوچک را نمی‌خورد مگر آن افعی مارهای دیگر را نمی‌خورد اگر این مارها را خورده بود که حجّت روشن نبود این می‌گفتند که این مار بزرگ بود مارهای ما را خورده آن وقت حرف فرعون در می‌آمد که ﴿إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ﴾ ولی سِحر را باطل کرده.
روایات تفسیری نیازمند بررسی محققانه:
اگر در روایتی در جریان آن پرده باشد که بعضی آقایان تحقیق کردند دو مطلب باید آنجا ثابت بشود یکی در جریان حضرت امام رضا(سلام الله علیه) که فرمود آن شیری که مَنقوش است روی این بیاید این کسی که مسخره می‌کند او را بدرّد این کار را هم کرد آیا آن روایت صحیح است یا نه، یا راویان آن روایت همان راویان تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(سلام الله علیه) هستند که محقّقین نپذیرفتند این یک، آیا در ذیل آن روایت چنین مطلبی هست که به حضرت عرض کردند شما دوباره اینها را زنده کنید فرمود اگر عصای موسی آ‌نها را که خورده بود برمی‌گرداند من هم برمی‌گردانم آیا این در ذیل آن هست یا نه، با آیات و روایات این قدر بی‌اعتنا بودن مصلحت هیچ کس نیست الآن در تمام مراحل فقهی می‌بینید فقهای ما(رضوان الله علیهم) می‌خواهند فتوا بدهند که ناخن گرفتن روز پنج‌شنبه مستحب است یا جمعه، همهٴ اینها تلاش و کوشش می‌کنند یک روایت معتبری پیدا کنند روایتی که راویانش نظیر تفسیر منسوب به امام حسن عسکری باشد این حتی به درد السابق، السابق یعنی السابق همه رسم بود در ما طلبه‌ها می‌گفتند این برای اثبات استحباب ناخن گرفتن روز پنج‌شنبه هم به درد نمی‌خورد الآن کسی بخواهد فتوا بدهد که روز پنج‌شنبه ناخن‌گیری مستحب است با این روایتها نمی‌شود آن وقت بیاییم آیات قرآنی را همین طور صافِ صاف در فلان جا یک روایت مرسلی آمده که وجود مبارک فلان امام موقع تولّد فلان آیه را خوانده آخر حسابی دارد، کتابی دارد اینکه ملائکه می‌آیند هم مرحوم کلینی نقل کرده هم در صاحب معالم همهٴ این آقایان نقل کردند ملائکه می‌آیند، پَرهایشان را پهن می‌کنند «تحت أقدام طلاّب العلوم» برای اینکه این چیزهای اراجیف را بشنوند «إنّ الملائکة لَتَضَعُ أجْنِحَتها لطلاّب العلم» برای اینکه این حرفهای باطل را بشنوند یا حرفهای محقّقانه و عالمانه را بشنوند این فرش پهن کردن و رُفت و رو کردن و جارو کردن زیر پای طلبه‌ها به عهدهٴ ملائکه است این ملائکه می‌آیند آدم این طور حرف بزند برای علم و تفسیر و روایات هیچ ارزش قائل نباشد اینکه درست نیست خب، به هر تقدیر این دوتا کار را آقایان باید بکنید.
حقیقت داشتن معجزه و خیالی بودن سحر:
پرسش:...
پاسخ: بله درست شد دیگر، مثل مُرده زنده شد آن وقتی که مُرده بود واقعاً مُرده بود آن وقتی که به برکت حضرت عیسی زنده شد واقعاً زنده شد این کود وقتی که زیر این گُل هست واقعاً کود است وقتی که بالا آمده تغذیه شده می‌شود گل یاس واقعاً می‌شود گُل یاس این کیمیاگری کارِ خداست منتها آن کار زمان‌بَر است معجزه زمان نمی‌خواهد همین خاکی که بعد از صد سال، دویست سال می‌شود یک انسانِ زنده و بعد از مدّتی هم می‌میرد و در قبر می‌شود و می‌شود خاک آن وقتی که انسان است واقعاً انسان است آن وقتی که خاک بود واقعاً خاک است این کیمیاگری که در صحنهٴ هستی هست در معجزه لحظه‌ای است مگر خدای سبحان همین کودِ بدبو را به صورت یاس در نمی‌آورد این مُرده را مگر زنده نمی‌کند این حیات را ذات اقدس الهی به این اموات عطا می‌کند ولی این وقتی که موجودات مُردند واقعاً مُردند وقتی هم که زنده‌اند واقعاً زنده‌اند اما سِحر واقعاً چوب است در خیال مار است این می‌شود اِفک دیگر.
مراد از بلعیده شدن سحر ساحران:
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، بلع می‌کند دیگر «بلع کلّ شیء بحسبه» فرو بُردن بلع که برای حیوان نیست وقتی ذات اقدس الهی در سورهٴ «هود» به زمین دستور می‌دهد ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی﴾ یعنی ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی﴾ بَلع کن. فهمیدن جزء معاصی کبیره نیست و عالِم شدن هم حرام نیست این دوتا مسئله را بدانیم، ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ بلع را به زمین و زمان نسبت می‌دهند ﴿یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ﴾ خب اگر این‌چنین است زمین آب را بلع می‌کند، خوردن و بلع کردن و نوشیدن در آن اختیار و امثال اختیار اخذ نشده تا ما بگوییم مجاز است اگر بلع حقیقتی بود که در او اختیار اخذ شده بود اسناد مجازی بود ولی در بلع و أکل و شُرب و امثال ذلک اختیار و اراده اخذ نشده لخصیصهٴ مورد است که آن مورد گاهی مختار و عاقل است. خب، فرمود چه در سورهٴ «اعراف» چه در سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ اِفک را می‌خورد در سورهٴ «طه» فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بعد این را شفاف کرد ﴿إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ﴾ یعنی «تَلقف الکید» آن روایتها هم که مشخص نیست نه سند دارد نه دلالت.
چگونگی ابطال سحر ساحران در کتاب و سنت:
پرسش:...
پاسخ: آن همان روایت عیون را نقل کردند همان روایان آن روایت همان هستند که تفسیر امام حسن عسکری نقل کردند که مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) فرمود اصلاً اعتباری به آن نیست. راویان این روایت همان راویان تفسیر منسوب به امام حسن عسکری هستند شما این را تحقیق کنید بعد می‌بینید مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) در رجالشان فرمودند این رجالی که تفسیر امام عسکری(سلام الله علیه) را به او نسبت دادند اینها موثّق نیستند یک روایت معتبری پیدا کنید که این دو عنصر در آن باشد یک شیرها آن شخص را خوردند، دو به امام رضا(سلام الله علیه) عرض کرده باشند که شما دوباره دستور بدهید این شیر آن خورده را برگرداند حضرت فرموده باشد به سند صحیح همان طوری که آن چیزها را عصای موسی آنها را خورده اگر آنها را برمی‌گرداند من هم برمی‌گردانم، نکتهٴ سوم هم که باید اضافه بشود بر فرض هم ما یک روایت صحیحی داشته باشیم که این دو نکته را بفهماند آیا در ذیل آن این است که آنچه را که عصای موسی خورد خودِ سِحر بود یا چوب و طناب بود ممکن است این باشد که اگر سِحر را دوباره برمی‌گرداند ما هم دوباره برمی‌گردانیم اگر هم تازه روایتش صحیح باشد و دلالت بکند به اینکه عصای موسی آنچه را خورده برنگرداند ما هم برنمی‌گردانیم اگر او برمی‌گرداند ما هم برمی‌گردانیم آن سِحر را خورده حالا سِحر را برگرداند این دلیل نیست که چوب را خورده یا دلیل نیست به اینکه طناب را خورده به هر تقدیر ظاهر قرآن این است که کید را خورده، سِحر را خورده آن وقت تماشاچیها همه فهمیدند که یک مار واقعی در میدان هست یک سلسله چوبها و یک سلسله طنابها در میدان افتاده.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:08

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن