- 47
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش بیست و دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش بیست و دوم"
- دیدگاه علامه طباطبایی(ره) دربارهٴ قلمرو عملکرد اسلام
- عقیده، تنها مرز اسلام و عامل پیوند مسلمانان
- گستره جهانی دین اسلام و تدریجی بودن اجرای آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
دیدگاه علامه طباطبایی(ره) دربارهٴ قلمرو عملکرد اسلام
فصل سیزدهم از فصول پانزدهگانه که ذیل این کریمه مطرح است این است که بعد از اثبات نظام اسلامی و پذیرش جامعه اسلامی، بحث در این است که مرز کشور اسلامی تا کجاست؟ کشور اسلامی برای اداره چه محدودهای پیام دارد اگر یک مرز مشخصی دارد چرا و اگر مرزش نامشخص است آنهم چرا؟
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بحث را از اینجا شروع کردند که اسلام مکتب است نه یک دولت تا جای این سؤال مطرح بشود که جایگاه این دولت در جغرافیای دنیای کنونی کجاست. چون هر دولتی در جغرافیای جهان، جایی دارد. آیا اسلام هم دولتی است که در جغرافیای جهان جای مخصوص دارد یعنی باید در شرق حکومت کند یا در غرب، در شمال حکومت کند یا در جنوب یا در منطقه استوایی، اینچنین است. آیا نظام اسلامی مربوط به بعضی از نژادها و اقوام و ملل است یا اینکه نه نظام اسلامی دولتی در مقابل دول نیست و نژادی را در مقابل نژادهای دیگر زیر پوشش نمیگیرد، مرز دولت اسلامی عقیده است نه آب و خاک است، نه نژاد است نه زبان و قومیت. اگر مرز دولت اسلامی همان عقیده است پس هیچ اختصاصی به جای معین یا زمان معین یا مکان معین ندارد. بشرهای اولی بر اساس احتیاجهای طبیعی، ناچار میشدند که کنار هم جمع بشوند آنها که دارای یک زبان مشترکاند باهم زندگی کنند، آنها که دارای خلق و خوی و عادات و آداب و رسوم مخصوصاند با هم به سر ببرند آنها که در یک منطقه خاصی، مثل استوایی یا قطبی یا معتدل، کنار هم زندگی میکنند باهم باشند و مانند آن.
تأمین نیازهای فطری، مهمترین هدف اسلام
از همین جا مسئله شهر و روستا و شهرستان و استان و فلاتهای وسیع، به یک گروههای خاصی اختصاص پیدا کرد. افرادی رفتند جمع شدند و منطقهای را به نام خود اختصاص دادند، شد سرزمین اینها. این کار، براساس یک نیاز بود و کار خوبی هم بود؛ اما این کار، کافی نیست ـ گرچه لازم هست ـ زیرا گرچه احتیاجهای طبیعی را این گونه از امتیازها تأمین میکند ولی آن نیازهای فطری را تأمین نمیکند و اگر تأمین حاجتهای طبیعی، بر تأمین نیازهای فطری مقدم بشود، بشریت به آن هدف اصیلش راه پیدا نمیکند. بشر وقتی میتواند موفق باشد که یکدیگر را درک کنند، وقتی یکدیگر را درک کردند، به سود یکدیگر قیام میکنند، دیگر سخن از تهاجم و تکالب و امثالذلک نیست. وقتی یکدیگر را درک نکردند، هر کدام علیه دیگری قیام و اقدام دارند و اگر یکدیگر را درک کردند هر کدام به سود یکدیگر قیام میکنند و آنچه جامعه بشری را به هدف نهایی میرساند، این است که یکدیگر را درک بکنند و درک یکدیگر به این است که آن خصوصیتهای نژادی را و قومی را و زبانی و زمانی را و منطقهای را کنار بگذارند، بر اساس اصول انسانی فکر بکنند. قهراً باید مرزی برای اینها نباشد چون فطرت در همه جا حضور دارد که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾.
جهان شمول بودن رسالت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
چون فطرت، در همه جا حضور دارد و مرز نمیشناسد، اختصاصی به زمان و زمین محدود و معین ندارد و اسلام هم برای شکوفایی فطرت است، تأمین نیازهای فطرت است، قهراً مرز نمیشناسد. از این جهت در همان بدء پیدایشاش، داعیه جهان شمولی را داشت این جهان شمولی بعدها پیدا نشد از همان اول بود؛ منتها بعداً اجرا شده است، نه بعداً پدید آمد پس همان اول که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سِمَت رسالت یافت، این «رسول للعالمین» بود، نه اینکه اول رسول بود برای مردم حجاز، بعد رسالتاش توسعه پیدا کرد اینچنین نبود، چه اینکه آیاتی که در اوایل بعثت حضرت نازل شد، مسئله جهانی بودن رسالتش را دارد: منتها از باب ﴿قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفّارِ﴾ آنهایی که در کنار شما هستند اول با آنها مذاکره کنید و مانند آن، مأموریت یکی پس از دیگری اجرا میشد وگرنه اصل رسالت جهانی بود دینی میتواند جهانی باشد که مکتبش جهانپذیر باشد و مکتبی جهانپذیر است که مایه پذیرشاش در همگان باشد تنها چیزی که مایه پذیرش همگانی است همان فطرت است. در طبیعت، بشرها با هم اختلاف فراوانی دارند، آنچه در منطقه قطبی زندگی میکند با آن که در منطقه استوایی به سر میبرد یکسان نیستند، آن که در مناطق معتدل زندگی میکند با آن که در منطقه گرمسیر و سردسیر به سر میبرد یکسان نیستند عادات و رسومشان هم گوناگون است؛ اما فطرت همه یکی است ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ ممکن است این اختلاف طبیعت، در فطرت اثر بگذارد؛ اما نه چندان که اینها را از لحاظ فطرت پراکنده بکند. پس مبدأ پذیرش، یک امر واحد است، آن مکتب الهی هم که برای پرورش انسانهاست جهانشمول است، صبغه طبیعی ندارد، نژادی و قومی ندارد، قهراً مرزی هم نمیشناسد. مسئله ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ از همین قبیل است مسئله ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» بحث شد از همین قبیل است در سورهٴ «آل عمران» دو تا آیه بحث شده بود یکی ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ بود که در همین سورهٴ «آل عمران» آیهٴ نوزده ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ یکی هم باز در همین سورهٴ «آل عمران» آیهٴ 85 است که ﴿وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ﴾.
تفاوت طبیعی انسانها در نژاد، رنگ و زبان
بر همین مبنا، دین مسئله نژادی و قومی را به عنوان یک شناسنامه طبیعی میشناسد همین، براساس آیهٴ سورهٴ «حجرات» که ﴿إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ یعنی برای اینکه یکدیگر را بشناسید افراد یکسان نشدند رنگشان فرق کرد لهجه شان فرق کرد اختلاف السنه و الوان برای شناسنامه طبیعی داشتن است یک شناسنامه طبیعی است به همراه هر کسی اگر یکسان بودند بشر خب زندگی ممکن نبود یکرنگ بودند زندگی ممکن نبود این تشابه الوان و تشابه چهرهها زندگی را مختل میکرد اصلاً لذا در قرآن کریم این را به عنوان آیهٴ الهی میشمارد ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾ اگر انسانها هم مثل مصنوعات یک کارخانه شبیه هم بودند خب اصلاً سنگی روی سنگ بند نمیآمد هیچ ممکن نبود بشر بتواند یک روز با هم زندگی کند برای اینکه داد و ستدها اشتباه میشد خرید و فروش اشتباه میشد موجر و مستأجر اشتباه میشدند چون همه همرنگ بودند هیچ ممکن نبود یک روز بشر بتواند زندگی کند مسائل خانوادگی اشتباه میشد این را ذات اقدس الهی به عنوان آیت میشمارد که ما طوری خلق کردیم که شما بتوانید درست زندگی کنید ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾ این اختلاف السنه و الوان و نژاد و قوم و امثالذلک این یک شناسنامه طبیعی است به همراه هر کسی هست نه گم میشود و نه کَمش میکنند، فقط در همین حد. فرمود این برای آن است که شما خوب زندگی بکنید و یکدیگر را بشناسید و اشتباه نکنید ﴿لِتَعارَفُوا﴾ همین، بیش از این نقشی برای این اختلاف زبان و نژاد و رنگ و امثالذلک نیست.
عقیده، تنها مرز اسلام و عامل پیوند مسلمانان
پس اینها در حد شناسایی است، هیچ نقشی ندارد. آنچه میتواند این بشر را جمع بکند عقیده است. لذا مرز نظام اسلامی میشود عقیده. نه مسئله نژاد و قومیت و امثالذلک مطرح است، نه مسئله وطن و منطقه زیست و مانند آن مطرح است و اصل، میشود عقیده، لذا هر وقت عقیده در خطر شد انسان دست از قومیت و نژاد و وطن و همه آب و خاک برمیدارد، مسئله هجرت هم از همین راه است دیگر چند بخش قبل آیات هجرت هم خوانده شد که ﴿فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ﴾ وطن و آب و خاک و قومیت در عین حال که محترم است به عنوان ابزار زندگی است نه به عنوان اساس زندگی، اساس زندگی عقیده است که اگر یکی از این امور یاد شده مزاحم با عقیده شدند انسان دست از آنها برمیدارد و عقیده را حفظ میکند پس نظام اسلامی که تشکیل شد و حدودش مشخص شد و زمامدارش هم معین شد، مرز کشور اسلامی میشود عقیده و این عقیده هم اختصاصی به یک زمانی ندارد و اختصاصی به یک حالت خاصی هم ندارد.
مراتب حفظ و اجرای دین الهی در جامعه اسلامی
لذا قرآن کریم در عین حالی که فرمود دین، نزد خدا اسلام است و کسی از غیر از اسلام را به عنوان مکتب بپذیرد خدا قبول نمیکند، میفرماید این در همه حالات باید اجرا بشود چه در حال تمکّن و چه در حال عجز، اینچنین نیست که در زمانی اجرا بشود در زمان دیگر لازم الاجرا نباشد. آیاتی که میگوید اگر متمکن شدید همین مسائل را اجرا کنید و اگر هم عاجز بودید به مقدار توانتان اجرا کنید، نشان میدهد که این مخصوص به یک حالت خاص نیست. نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آمده و آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «حج» در سورهٴ «نور» آیهٴ 55 این است که ﴿وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اْلأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنی لا یُشْرِکُونَ بی شَیْئًا وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾؛ فرمود خداوند مؤمنان صالح را وعده داد که اینها خلیفه بشوند در زمین و اینها را متمکّن بکند در اجرای دینی که مورد پسند خداست ﴿دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ﴾ یعنی دین خداپسند دین خدا پسند را هم در سورهٴ «مائده» مشخص کرد که فرمود: ﴿وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ْ یعنی دینی که خداپسند است مرضی خداست همان اسلام است خداوند به مؤمنین صالح وعده داد که شما را متمکن میکنیم خلافت در زمین را به شما واگذار میکنیم که دین خداپسند را اجرا کنید در سورهٴ مبارکهٴ «حج» وصف اینها را ذکر میکند. آیهٴ 41 سورهٴ «حج» این است که ﴿الَّذینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ﴾ پس اینها کسانیاند که اگر وعده خدا انجاز بشود اینها به مقصد برسند آن دین را اقامه میکنند. چه اینکه در بخشهای دیگر فرمود: ﴿أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ﴾ خب.
پس وقتی جامعه شکل گرفت، قدرت پیدا کرد مأمور اجرای حدود دین و حفظ و حراست محدوده دین است و اگر توانی نداشت، به ضعف مبتلا شد، باز در آن حالت هم در محدوده توان خود موظف است این اصول را اجرا کند.
پرسش:...
پاسخ: چون قبلش دارد ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾، ﴿فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ یعنی «خلق الناس علیها» فطرت، یک نوع خاص از خلقت است فطرت، فعل است، مثل جِلٍسه که جِلٍسه یک نوع خاصی از جلوس است، بر خلاف جَلسِه که این نوع را نمیرساند. فَطَر فطرتاً یعنی یک نوع خاصی از خلقت، آن همان نوع بینش توحیدی و الهی است فرمود خداوند انسان را با این فطرت یعنی با این نحوه از خلقت آفریده است که ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾، آن وقت ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ این ﴿لا تَبْدیلَ﴾ هم نفی جنس است جا برای تبدیل نیست، نه خود خدا عوض میکند نه دیگران عوض میکنند. اما دیگران عوض نمیکنند. چون قدرت ندارند خدا، عوض نمیکند، چون به ﴿أحٍسَنُ تَقویم﴾ آفرید.
خب، برابر [آیهٴ 55] سورهٴ «نور» خدا وعده داد که مؤمنان صالح را خلیفه گذشتگان بکند در زمین. برابر [آیهٴ 41] سورهٴ «حج» برنامههای حکومتی اینها را ذکر میکند در سورهٴ «نحل» آیهٴ 106 میفرماید حالا اگر کسی قدرت اجرای حدود الهی را نداشت و توان آن را نداشت که احکام الهی را احیا کند در حال تقیه بود از نظر قلب باید موحد و مسلم باشد. آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» این است که ﴿مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ پس این دین در حال ضعف هم باید اجرا بشود؛ منتها به مقدار خودش از اینجا آن روایاتی که مسئله «من اصبح لا لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» آنها هم روشن میشود که محدوده اسلام، زمین مخصوص و مانند آن نیست و نشانه این وسعت محدوده، مسئله حج است که در آنجا فرمود: ﴿یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجِّ عَمیقٍ﴾ که همه به یک منطقه خاص رو میآورند.
گستره جهانی دین اسلام و تدریجی بودن اجرای آن
نتیجه اینکه اسلام به عنوان یک دولت در برابر دولتهای دیگر، جای خاصی در جغرافیای جهان ندارد اسلام یک مکتب است و جای او عقیده است و عقیده برابر فطرت است و فطرت، جهانی است. لذا ظرفیت آن را دارد که همه جهان را دعوت کند؛ اما اگر دعوتش اجرا نمیشود یا اقدام نمیکند این تدریج، در اجراست نه تهدید در اصل مکتب این دو تا مطلب کاملاً از هم جدا هستند. فرق این دو مطلب این است که الآن هر کشوری و هر دولتی، محدوده قانون اساسی او همان مرز زمینی مخصوص است که اصلاً قانون اساسی او محدود است. در اسلام که قانون اساسیاش قرآن و عترت است، هیچ محدودیتی برای هیچ شیئی قائل نیست فقط اگر محدودیتی هست در تدریج در اجراست، مثل خود رسالت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسالت رسول اکرم این طور نبود که مخصوص مکه یا مدینه بود و بعدها توسعه پیدا کرد آیاتی هم که در مکه نازل شده است سخن از ناس است سخن از عرب نیست و دستوراتی هم که ذات اقدس الهی به پیامبرش میداد، سخن از﴿ذِکٍریٰ لِلبَشر﴾ است و امثالذلک، در اوایل فرمود شما ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ بعدها فرمود: ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ﴾ این تدریج در اجراست نه تدریج در اصل رسالت که مثلاً اول رسالت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نظیر رسالت بعضی از انبیا منطقهای بود بعد توسعه پیدا کرد نظیر جریان یونس(سلام الله علیه) که دارد که ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ﴾ که یک مقدار محدود است، اینچنین نیست بلکه تدریج در اجرای اوست نه در اصل مکتب درباره نظام اسلامی هم اینچنین است چون همان نظام است چیز دیگر که نیست، اگر تدریج است تدریج در اجراست، نه در اصل مکتب.
جهان شمول بودن قلمرو امامت
وقتی هم که ولیعصر(ارواحناه فداه) ظهور میکند، برابر همان اصل رسالت عمل میکند که اگر تدریجی هست در اجرا تدریج است نه در اصل مکتب یا اصل امامت، که او اول امام باشد برای منطقه خاص، بعد امامتش توسعه پیدا کند. مردم به تدریج میفهمند و مؤمن میشوند نه اینکه به تدریج امامت او توسعه پیدا کند.
پرسش:...
پاسخ: جنبه ظاهری و اعتباریاش هم همین طور است یعنی این سمت را خدا به او داده است حالا اگر تفاوتی هست در فهم مردم و گرایش مردم است، نه اینکه او مأموریتش توسعه پیدا کند مثلاً یک وقت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعضی از کارگزارانش را به عنوان آزمایش، والی یک منطقه خاص کرده است چون همه این ولات، مرز ولایتشان مشخص بود بعد وقتی دید این کارگزار، کارآزموده شد و پخته از کار درآمد او را به یک منطقه وسیعتری اعزام کرد که بار اول، این سمت اعتباری محدودتر بود بار دوم، همین ابلاغ که یک امر اعتباری است این مقداری وسعت پیدا کرده است. ولی امامت امام معصوم(علیه السلام) که اینچنین نیست، از همان اول این مقام مقامی است عالمی. این مقام، البته اعتباری است؛ امامت، رهبری، هدایت جامعه مفترض الطاعه بودن اینها همه عناوین اعتباری است که این به وسیله غدیر عید غدیر و مانند آن جعل میشود اما آن ولایت تکوینی که اهلبیت(علیهم السلام) دارند آن نه در غدیر نصب شد و نه در سقیفه غصب شد او موهبت الهی است اینکه قرارداد نیست که کسی بگوید خلیفه بعد از من فلان شخص است. اینها عناوین رهبری و اینها یک امر اعتباری است و جزء شریعت به حساب میآید؛ اما آن قداست روح داشتن و ولایت تکوینی داشتن آن در بحثهای اعتقادی هست و فوق مسائل اعتباری است، او یک موهبت خاص الهی است که ذات اقدس الهی به انبیا و مرسلین بر اساس چهره ولایت آنها اعطا میکند، او را کسی نصب نمیکند، کسی غصب نمیکند و مانند آن. خب، امامت امامان معصوم(علیهم السلام) هم مثل رسالت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) موضعی و مقطعی نبود که بعد توسعه پیدا کند، البته در تدریج، اجرایی است.
جهانشمولی قلمرو رهبری و مرجعیت و تدریجی بودن اجرای آن
زمامداری رهبران اسلامی هم اینچنین است، حالا یک وقت مانعی سر راه است، نمیگذارند براساس جهان شمولی، جهان اسلام بشود یک مکتب، آن مطلب دیگری است وگرنه چه دلیل کلامی چه دلیل نقلی که میگوید او حاکم بر مردم است رد حکم او نقض حکم او به منزله نقض حکم امام معصوم(علیهم السلام) است همه اینها اطلاق دارد هیچ مسلمانی در هیچ منطقهای حق ندارد حکم والی مسلمین را نقض بکند همان طوری که مسئله مرجعیت مرز نمیشناسد؛ منتها چون مرجعیت یک عمل فتوایی است و عبادی محض است و نگذاشتند در مسائل سیاسی راه پیدا کند، بیگانگان جلوی این مرجعیت را نگرفتند، گفتند عیب ندارد که کسی در کشوری زندگی کند و اتباع و مقلدینش در کشور دیگر از او تقلید کنند. ولی هیچ فرقی بین مرجعیت و ولایت نیست، چون هر دو از یک مکتب سخن میگویند همان طوری که مرجعیت، ممکن است از نظر اجرا، تدریجی باشد ولی اصل مرجعیت، مرز ندارد، ولایت هم که ما فوق همه این مسائل است اینچنین است، اصل ولایت مرز ندارد چرا، برای اینکه ولیّ مسلمین متولی حدود اسلامی است اسلام یک سلسله عقاید دارد به نام اصول، یک سلسله احکام دارد بنام فروع آن ولیّ مسلمین موظف است اصول و فروع را بشناسد اولاً، معتقد باشد ثانیاً، عمل کند ثالثاً، جلوی تحریف را تغییر را تضییع را اقدام سوء را چه در مسائل اصول چه در مسائل فروع بگیرد رابعاً و هکذا. این دینی که از مسائل توحیدی و توحید و نبوت و معاد و سایر مسائل اعتقادی و کلامیاش و مسائل فروع دینش از طهارت تا دیات، پیام دارد، یک متولی اجرا میخواهد و آن متولی اجرا و مسئول میشود ولیّ مسلمین که این مجموعه دین را من الاصول و الفروع باید بشناسد اولاً، معتقد باشد ثانیاً، عمل کند ثالثاً، حمایت کند رابعاً و امثالذلک. این مجموعه مرز نمیشناسد، قهراً کسی که مسئول اجرا و حفظ و حراست این مجموعه هست ولایت او هم مرز نمیشناسد، همان طوری که مرجعیت مرز نمیشناسد.
قلمرو دین اسلام و چگونگی اجرای احکام آن
لذا مسئله فصل سیزدهم عصارهاش این میشود که مرز کشورهای اسلامی همان خود مکتب است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود من برای ابیض و اسود مبعوث شدم یعنی برای انسانها در هر شرایط مخصوصی رنگهای خاص وقتی هم که مسئله حجاز سامان گرفت ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ نامه نگاری حضرت برای امپراطورهای معاصر خود شروع شد و این نامه نگاری یک مقدار در زمان خود حضرت اثر کرد یک مقداری هم بعد از رحلت آن حضرت اثر کرد از آن به بعد دیگر آیهای نیامد که در امپراطورهای معاصرت را دعوت کن که.
پرسش:...
پاسخ: این مرزها مثل اینکه دو برادر مسلمان دو تا خانه دارند دو تا باغ دارند در همین حد نه بیش از این در یک شهر دو تا برادر دو تا باغ دارند دو تا خانه دارند و دو تا واحد تجاری و مسکونی دارند در همین حد است اینچنین نیست که اگر کسی به دیگری به عنوان نهی از منکر خطاب بکند او بگوید شما حق ندارید در شئون داخلی من دخالت کنید این طور نیست به عنوان امر به یک معروف او را به واجبی فرمان بدهد او نمیتواند بگوید چرا در مرز من وارد شدی این طور نیست وقتی هم که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مکه را فتح کرد و کریمه ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ آمده است از آن به بعد دیگر آیهای نیامده که تو سران کشورهای عصرت را دعوت بکن این معلوم میشود که رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک رسالت جهانی بود؛ منتها اجرایش تدریجاً صورت پذیرفت که به استناد همان رسالت عالمی و جهانی، برای امپراطورهای معاصرش نامه نوشتند و آنها را هم دعوت کردند و یک مقدار اثر کرد و یک مقدار هم بعد اثر کرد، حالا شاید در این زمینه یعنی در این فصل سیزدهم بحثی نباشد، اگر خدا توفیق دارد وارد بحث فصل چهاردهم میشویم که یک بحث مبسوطی است.
«و الحمد لله رب العالمین»
- دیدگاه علامه طباطبایی(ره) دربارهٴ قلمرو عملکرد اسلام
- عقیده، تنها مرز اسلام و عامل پیوند مسلمانان
- گستره جهانی دین اسلام و تدریجی بودن اجرای آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
دیدگاه علامه طباطبایی(ره) دربارهٴ قلمرو عملکرد اسلام
فصل سیزدهم از فصول پانزدهگانه که ذیل این کریمه مطرح است این است که بعد از اثبات نظام اسلامی و پذیرش جامعه اسلامی، بحث در این است که مرز کشور اسلامی تا کجاست؟ کشور اسلامی برای اداره چه محدودهای پیام دارد اگر یک مرز مشخصی دارد چرا و اگر مرزش نامشخص است آنهم چرا؟
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بحث را از اینجا شروع کردند که اسلام مکتب است نه یک دولت تا جای این سؤال مطرح بشود که جایگاه این دولت در جغرافیای دنیای کنونی کجاست. چون هر دولتی در جغرافیای جهان، جایی دارد. آیا اسلام هم دولتی است که در جغرافیای جهان جای مخصوص دارد یعنی باید در شرق حکومت کند یا در غرب، در شمال حکومت کند یا در جنوب یا در منطقه استوایی، اینچنین است. آیا نظام اسلامی مربوط به بعضی از نژادها و اقوام و ملل است یا اینکه نه نظام اسلامی دولتی در مقابل دول نیست و نژادی را در مقابل نژادهای دیگر زیر پوشش نمیگیرد، مرز دولت اسلامی عقیده است نه آب و خاک است، نه نژاد است نه زبان و قومیت. اگر مرز دولت اسلامی همان عقیده است پس هیچ اختصاصی به جای معین یا زمان معین یا مکان معین ندارد. بشرهای اولی بر اساس احتیاجهای طبیعی، ناچار میشدند که کنار هم جمع بشوند آنها که دارای یک زبان مشترکاند باهم زندگی کنند، آنها که دارای خلق و خوی و عادات و آداب و رسوم مخصوصاند با هم به سر ببرند آنها که در یک منطقه خاصی، مثل استوایی یا قطبی یا معتدل، کنار هم زندگی میکنند باهم باشند و مانند آن.
تأمین نیازهای فطری، مهمترین هدف اسلام
از همین جا مسئله شهر و روستا و شهرستان و استان و فلاتهای وسیع، به یک گروههای خاصی اختصاص پیدا کرد. افرادی رفتند جمع شدند و منطقهای را به نام خود اختصاص دادند، شد سرزمین اینها. این کار، براساس یک نیاز بود و کار خوبی هم بود؛ اما این کار، کافی نیست ـ گرچه لازم هست ـ زیرا گرچه احتیاجهای طبیعی را این گونه از امتیازها تأمین میکند ولی آن نیازهای فطری را تأمین نمیکند و اگر تأمین حاجتهای طبیعی، بر تأمین نیازهای فطری مقدم بشود، بشریت به آن هدف اصیلش راه پیدا نمیکند. بشر وقتی میتواند موفق باشد که یکدیگر را درک کنند، وقتی یکدیگر را درک کردند، به سود یکدیگر قیام میکنند، دیگر سخن از تهاجم و تکالب و امثالذلک نیست. وقتی یکدیگر را درک نکردند، هر کدام علیه دیگری قیام و اقدام دارند و اگر یکدیگر را درک کردند هر کدام به سود یکدیگر قیام میکنند و آنچه جامعه بشری را به هدف نهایی میرساند، این است که یکدیگر را درک بکنند و درک یکدیگر به این است که آن خصوصیتهای نژادی را و قومی را و زبانی و زمانی را و منطقهای را کنار بگذارند، بر اساس اصول انسانی فکر بکنند. قهراً باید مرزی برای اینها نباشد چون فطرت در همه جا حضور دارد که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾.
جهان شمول بودن رسالت پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
چون فطرت، در همه جا حضور دارد و مرز نمیشناسد، اختصاصی به زمان و زمین محدود و معین ندارد و اسلام هم برای شکوفایی فطرت است، تأمین نیازهای فطرت است، قهراً مرز نمیشناسد. از این جهت در همان بدء پیدایشاش، داعیه جهان شمولی را داشت این جهان شمولی بعدها پیدا نشد از همان اول بود؛ منتها بعداً اجرا شده است، نه بعداً پدید آمد پس همان اول که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سِمَت رسالت یافت، این «رسول للعالمین» بود، نه اینکه اول رسول بود برای مردم حجاز، بعد رسالتاش توسعه پیدا کرد اینچنین نبود، چه اینکه آیاتی که در اوایل بعثت حضرت نازل شد، مسئله جهانی بودن رسالتش را دارد: منتها از باب ﴿قاتِلُوا الَّذینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفّارِ﴾ آنهایی که در کنار شما هستند اول با آنها مذاکره کنید و مانند آن، مأموریت یکی پس از دیگری اجرا میشد وگرنه اصل رسالت جهانی بود دینی میتواند جهانی باشد که مکتبش جهانپذیر باشد و مکتبی جهانپذیر است که مایه پذیرشاش در همگان باشد تنها چیزی که مایه پذیرش همگانی است همان فطرت است. در طبیعت، بشرها با هم اختلاف فراوانی دارند، آنچه در منطقه قطبی زندگی میکند با آن که در منطقه استوایی به سر میبرد یکسان نیستند، آن که در مناطق معتدل زندگی میکند با آن که در منطقه گرمسیر و سردسیر به سر میبرد یکسان نیستند عادات و رسومشان هم گوناگون است؛ اما فطرت همه یکی است ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ ممکن است این اختلاف طبیعت، در فطرت اثر بگذارد؛ اما نه چندان که اینها را از لحاظ فطرت پراکنده بکند. پس مبدأ پذیرش، یک امر واحد است، آن مکتب الهی هم که برای پرورش انسانهاست جهانشمول است، صبغه طبیعی ندارد، نژادی و قومی ندارد، قهراً مرزی هم نمیشناسد. مسئله ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ از همین قبیل است مسئله ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» بحث شد از همین قبیل است در سورهٴ «آل عمران» دو تا آیه بحث شده بود یکی ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ بود که در همین سورهٴ «آل عمران» آیهٴ نوزده ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾ یکی هم باز در همین سورهٴ «آل عمران» آیهٴ 85 است که ﴿وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ﴾.
تفاوت طبیعی انسانها در نژاد، رنگ و زبان
بر همین مبنا، دین مسئله نژادی و قومی را به عنوان یک شناسنامه طبیعی میشناسد همین، براساس آیهٴ سورهٴ «حجرات» که ﴿إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ یعنی برای اینکه یکدیگر را بشناسید افراد یکسان نشدند رنگشان فرق کرد لهجه شان فرق کرد اختلاف السنه و الوان برای شناسنامه طبیعی داشتن است یک شناسنامه طبیعی است به همراه هر کسی اگر یکسان بودند بشر خب زندگی ممکن نبود یکرنگ بودند زندگی ممکن نبود این تشابه الوان و تشابه چهرهها زندگی را مختل میکرد اصلاً لذا در قرآن کریم این را به عنوان آیهٴ الهی میشمارد ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾ اگر انسانها هم مثل مصنوعات یک کارخانه شبیه هم بودند خب اصلاً سنگی روی سنگ بند نمیآمد هیچ ممکن نبود بشر بتواند یک روز با هم زندگی کند برای اینکه داد و ستدها اشتباه میشد خرید و فروش اشتباه میشد موجر و مستأجر اشتباه میشدند چون همه همرنگ بودند هیچ ممکن نبود یک روز بشر بتواند زندگی کند مسائل خانوادگی اشتباه میشد این را ذات اقدس الهی به عنوان آیت میشمارد که ما طوری خلق کردیم که شما بتوانید درست زندگی کنید ﴿وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ﴾ این اختلاف السنه و الوان و نژاد و قوم و امثالذلک این یک شناسنامه طبیعی است به همراه هر کسی هست نه گم میشود و نه کَمش میکنند، فقط در همین حد. فرمود این برای آن است که شما خوب زندگی بکنید و یکدیگر را بشناسید و اشتباه نکنید ﴿لِتَعارَفُوا﴾ همین، بیش از این نقشی برای این اختلاف زبان و نژاد و رنگ و امثالذلک نیست.
عقیده، تنها مرز اسلام و عامل پیوند مسلمانان
پس اینها در حد شناسایی است، هیچ نقشی ندارد. آنچه میتواند این بشر را جمع بکند عقیده است. لذا مرز نظام اسلامی میشود عقیده. نه مسئله نژاد و قومیت و امثالذلک مطرح است، نه مسئله وطن و منطقه زیست و مانند آن مطرح است و اصل، میشود عقیده، لذا هر وقت عقیده در خطر شد انسان دست از قومیت و نژاد و وطن و همه آب و خاک برمیدارد، مسئله هجرت هم از همین راه است دیگر چند بخش قبل آیات هجرت هم خوانده شد که ﴿فَالَّذینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ﴾ وطن و آب و خاک و قومیت در عین حال که محترم است به عنوان ابزار زندگی است نه به عنوان اساس زندگی، اساس زندگی عقیده است که اگر یکی از این امور یاد شده مزاحم با عقیده شدند انسان دست از آنها برمیدارد و عقیده را حفظ میکند پس نظام اسلامی که تشکیل شد و حدودش مشخص شد و زمامدارش هم معین شد، مرز کشور اسلامی میشود عقیده و این عقیده هم اختصاصی به یک زمانی ندارد و اختصاصی به یک حالت خاصی هم ندارد.
مراتب حفظ و اجرای دین الهی در جامعه اسلامی
لذا قرآن کریم در عین حالی که فرمود دین، نزد خدا اسلام است و کسی از غیر از اسلام را به عنوان مکتب بپذیرد خدا قبول نمیکند، میفرماید این در همه حالات باید اجرا بشود چه در حال تمکّن و چه در حال عجز، اینچنین نیست که در زمانی اجرا بشود در زمان دیگر لازم الاجرا نباشد. آیاتی که میگوید اگر متمکن شدید همین مسائل را اجرا کنید و اگر هم عاجز بودید به مقدار توانتان اجرا کنید، نشان میدهد که این مخصوص به یک حالت خاص نیست. نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آمده و آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «حج» در سورهٴ «نور» آیهٴ 55 این است که ﴿وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اْلأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنی لا یُشْرِکُونَ بی شَیْئًا وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾؛ فرمود خداوند مؤمنان صالح را وعده داد که اینها خلیفه بشوند در زمین و اینها را متمکّن بکند در اجرای دینی که مورد پسند خداست ﴿دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ﴾ یعنی دین خداپسند دین خدا پسند را هم در سورهٴ «مائده» مشخص کرد که فرمود: ﴿وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ْ یعنی دینی که خداپسند است مرضی خداست همان اسلام است خداوند به مؤمنین صالح وعده داد که شما را متمکن میکنیم خلافت در زمین را به شما واگذار میکنیم که دین خداپسند را اجرا کنید در سورهٴ مبارکهٴ «حج» وصف اینها را ذکر میکند. آیهٴ 41 سورهٴ «حج» این است که ﴿الَّذینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اْلأُمُورِ﴾ پس اینها کسانیاند که اگر وعده خدا انجاز بشود اینها به مقصد برسند آن دین را اقامه میکنند. چه اینکه در بخشهای دیگر فرمود: ﴿أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ﴾ خب.
پس وقتی جامعه شکل گرفت، قدرت پیدا کرد مأمور اجرای حدود دین و حفظ و حراست محدوده دین است و اگر توانی نداشت، به ضعف مبتلا شد، باز در آن حالت هم در محدوده توان خود موظف است این اصول را اجرا کند.
پرسش:...
پاسخ: چون قبلش دارد ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾، ﴿فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ یعنی «خلق الناس علیها» فطرت، یک نوع خاص از خلقت است فطرت، فعل است، مثل جِلٍسه که جِلٍسه یک نوع خاصی از جلوس است، بر خلاف جَلسِه که این نوع را نمیرساند. فَطَر فطرتاً یعنی یک نوع خاصی از خلقت، آن همان نوع بینش توحیدی و الهی است فرمود خداوند انسان را با این فطرت یعنی با این نحوه از خلقت آفریده است که ﴿فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾، آن وقت ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ این ﴿لا تَبْدیلَ﴾ هم نفی جنس است جا برای تبدیل نیست، نه خود خدا عوض میکند نه دیگران عوض میکنند. اما دیگران عوض نمیکنند. چون قدرت ندارند خدا، عوض نمیکند، چون به ﴿أحٍسَنُ تَقویم﴾ آفرید.
خب، برابر [آیهٴ 55] سورهٴ «نور» خدا وعده داد که مؤمنان صالح را خلیفه گذشتگان بکند در زمین. برابر [آیهٴ 41] سورهٴ «حج» برنامههای حکومتی اینها را ذکر میکند در سورهٴ «نحل» آیهٴ 106 میفرماید حالا اگر کسی قدرت اجرای حدود الهی را نداشت و توان آن را نداشت که احکام الهی را احیا کند در حال تقیه بود از نظر قلب باید موحد و مسلم باشد. آیهٴ 106 سورهٴ «نحل» این است که ﴿مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ پس این دین در حال ضعف هم باید اجرا بشود؛ منتها به مقدار خودش از اینجا آن روایاتی که مسئله «من اصبح لا لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» آنها هم روشن میشود که محدوده اسلام، زمین مخصوص و مانند آن نیست و نشانه این وسعت محدوده، مسئله حج است که در آنجا فرمود: ﴿یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجِّ عَمیقٍ﴾ که همه به یک منطقه خاص رو میآورند.
گستره جهانی دین اسلام و تدریجی بودن اجرای آن
نتیجه اینکه اسلام به عنوان یک دولت در برابر دولتهای دیگر، جای خاصی در جغرافیای جهان ندارد اسلام یک مکتب است و جای او عقیده است و عقیده برابر فطرت است و فطرت، جهانی است. لذا ظرفیت آن را دارد که همه جهان را دعوت کند؛ اما اگر دعوتش اجرا نمیشود یا اقدام نمیکند این تدریج، در اجراست نه تهدید در اصل مکتب این دو تا مطلب کاملاً از هم جدا هستند. فرق این دو مطلب این است که الآن هر کشوری و هر دولتی، محدوده قانون اساسی او همان مرز زمینی مخصوص است که اصلاً قانون اساسی او محدود است. در اسلام که قانون اساسیاش قرآن و عترت است، هیچ محدودیتی برای هیچ شیئی قائل نیست فقط اگر محدودیتی هست در تدریج در اجراست، مثل خود رسالت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسالت رسول اکرم این طور نبود که مخصوص مکه یا مدینه بود و بعدها توسعه پیدا کرد آیاتی هم که در مکه نازل شده است سخن از ناس است سخن از عرب نیست و دستوراتی هم که ذات اقدس الهی به پیامبرش میداد، سخن از﴿ذِکٍریٰ لِلبَشر﴾ است و امثالذلک، در اوایل فرمود شما ﴿وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ﴾ بعدها فرمود: ﴿فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ﴾ این تدریج در اجراست نه تدریج در اصل رسالت که مثلاً اول رسالت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نظیر رسالت بعضی از انبیا منطقهای بود بعد توسعه پیدا کرد نظیر جریان یونس(سلام الله علیه) که دارد که ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ﴾ که یک مقدار محدود است، اینچنین نیست بلکه تدریج در اجرای اوست نه در اصل مکتب درباره نظام اسلامی هم اینچنین است چون همان نظام است چیز دیگر که نیست، اگر تدریج است تدریج در اجراست، نه در اصل مکتب.
جهان شمول بودن قلمرو امامت
وقتی هم که ولیعصر(ارواحناه فداه) ظهور میکند، برابر همان اصل رسالت عمل میکند که اگر تدریجی هست در اجرا تدریج است نه در اصل مکتب یا اصل امامت، که او اول امام باشد برای منطقه خاص، بعد امامتش توسعه پیدا کند. مردم به تدریج میفهمند و مؤمن میشوند نه اینکه به تدریج امامت او توسعه پیدا کند.
پرسش:...
پاسخ: جنبه ظاهری و اعتباریاش هم همین طور است یعنی این سمت را خدا به او داده است حالا اگر تفاوتی هست در فهم مردم و گرایش مردم است، نه اینکه او مأموریتش توسعه پیدا کند مثلاً یک وقت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بعضی از کارگزارانش را به عنوان آزمایش، والی یک منطقه خاص کرده است چون همه این ولات، مرز ولایتشان مشخص بود بعد وقتی دید این کارگزار، کارآزموده شد و پخته از کار درآمد او را به یک منطقه وسیعتری اعزام کرد که بار اول، این سمت اعتباری محدودتر بود بار دوم، همین ابلاغ که یک امر اعتباری است این مقداری وسعت پیدا کرده است. ولی امامت امام معصوم(علیه السلام) که اینچنین نیست، از همان اول این مقام مقامی است عالمی. این مقام، البته اعتباری است؛ امامت، رهبری، هدایت جامعه مفترض الطاعه بودن اینها همه عناوین اعتباری است که این به وسیله غدیر عید غدیر و مانند آن جعل میشود اما آن ولایت تکوینی که اهلبیت(علیهم السلام) دارند آن نه در غدیر نصب شد و نه در سقیفه غصب شد او موهبت الهی است اینکه قرارداد نیست که کسی بگوید خلیفه بعد از من فلان شخص است. اینها عناوین رهبری و اینها یک امر اعتباری است و جزء شریعت به حساب میآید؛ اما آن قداست روح داشتن و ولایت تکوینی داشتن آن در بحثهای اعتقادی هست و فوق مسائل اعتباری است، او یک موهبت خاص الهی است که ذات اقدس الهی به انبیا و مرسلین بر اساس چهره ولایت آنها اعطا میکند، او را کسی نصب نمیکند، کسی غصب نمیکند و مانند آن. خب، امامت امامان معصوم(علیهم السلام) هم مثل رسالت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) موضعی و مقطعی نبود که بعد توسعه پیدا کند، البته در تدریج، اجرایی است.
جهانشمولی قلمرو رهبری و مرجعیت و تدریجی بودن اجرای آن
زمامداری رهبران اسلامی هم اینچنین است، حالا یک وقت مانعی سر راه است، نمیگذارند براساس جهان شمولی، جهان اسلام بشود یک مکتب، آن مطلب دیگری است وگرنه چه دلیل کلامی چه دلیل نقلی که میگوید او حاکم بر مردم است رد حکم او نقض حکم او به منزله نقض حکم امام معصوم(علیهم السلام) است همه اینها اطلاق دارد هیچ مسلمانی در هیچ منطقهای حق ندارد حکم والی مسلمین را نقض بکند همان طوری که مسئله مرجعیت مرز نمیشناسد؛ منتها چون مرجعیت یک عمل فتوایی است و عبادی محض است و نگذاشتند در مسائل سیاسی راه پیدا کند، بیگانگان جلوی این مرجعیت را نگرفتند، گفتند عیب ندارد که کسی در کشوری زندگی کند و اتباع و مقلدینش در کشور دیگر از او تقلید کنند. ولی هیچ فرقی بین مرجعیت و ولایت نیست، چون هر دو از یک مکتب سخن میگویند همان طوری که مرجعیت، ممکن است از نظر اجرا، تدریجی باشد ولی اصل مرجعیت، مرز ندارد، ولایت هم که ما فوق همه این مسائل است اینچنین است، اصل ولایت مرز ندارد چرا، برای اینکه ولیّ مسلمین متولی حدود اسلامی است اسلام یک سلسله عقاید دارد به نام اصول، یک سلسله احکام دارد بنام فروع آن ولیّ مسلمین موظف است اصول و فروع را بشناسد اولاً، معتقد باشد ثانیاً، عمل کند ثالثاً، جلوی تحریف را تغییر را تضییع را اقدام سوء را چه در مسائل اصول چه در مسائل فروع بگیرد رابعاً و هکذا. این دینی که از مسائل توحیدی و توحید و نبوت و معاد و سایر مسائل اعتقادی و کلامیاش و مسائل فروع دینش از طهارت تا دیات، پیام دارد، یک متولی اجرا میخواهد و آن متولی اجرا و مسئول میشود ولیّ مسلمین که این مجموعه دین را من الاصول و الفروع باید بشناسد اولاً، معتقد باشد ثانیاً، عمل کند ثالثاً، حمایت کند رابعاً و امثالذلک. این مجموعه مرز نمیشناسد، قهراً کسی که مسئول اجرا و حفظ و حراست این مجموعه هست ولایت او هم مرز نمیشناسد، همان طوری که مرجعیت مرز نمیشناسد.
قلمرو دین اسلام و چگونگی اجرای احکام آن
لذا مسئله فصل سیزدهم عصارهاش این میشود که مرز کشورهای اسلامی همان خود مکتب است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود من برای ابیض و اسود مبعوث شدم یعنی برای انسانها در هر شرایط مخصوصی رنگهای خاص وقتی هم که مسئله حجاز سامان گرفت ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ نامه نگاری حضرت برای امپراطورهای معاصر خود شروع شد و این نامه نگاری یک مقدار در زمان خود حضرت اثر کرد یک مقداری هم بعد از رحلت آن حضرت اثر کرد از آن به بعد دیگر آیهای نیامد که در امپراطورهای معاصرت را دعوت کن که.
پرسش:...
پاسخ: این مرزها مثل اینکه دو برادر مسلمان دو تا خانه دارند دو تا باغ دارند در همین حد نه بیش از این در یک شهر دو تا برادر دو تا باغ دارند دو تا خانه دارند و دو تا واحد تجاری و مسکونی دارند در همین حد است اینچنین نیست که اگر کسی به دیگری به عنوان نهی از منکر خطاب بکند او بگوید شما حق ندارید در شئون داخلی من دخالت کنید این طور نیست به عنوان امر به یک معروف او را به واجبی فرمان بدهد او نمیتواند بگوید چرا در مرز من وارد شدی این طور نیست وقتی هم که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مکه را فتح کرد و کریمه ﴿یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ آمده است از آن به بعد دیگر آیهای نیامده که تو سران کشورهای عصرت را دعوت بکن این معلوم میشود که رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک رسالت جهانی بود؛ منتها اجرایش تدریجاً صورت پذیرفت که به استناد همان رسالت عالمی و جهانی، برای امپراطورهای معاصرش نامه نوشتند و آنها را هم دعوت کردند و یک مقدار اثر کرد و یک مقدار هم بعد اثر کرد، حالا شاید در این زمینه یعنی در این فصل سیزدهم بحثی نباشد، اگر خدا توفیق دارد وارد بحث فصل چهاردهم میشویم که یک بحث مبسوطی است.
«و الحمد لله رب العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است