- 40
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش بیست و ششم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش بیست و ششم"
- آزادی اندیشه و تفکر در قرآن کریم
- اهمیت تدبر و تفکر در قرآن کریم و موانع آن
- خلط میان تکوین و تشریع، مهمترین شبهه مشکران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
مراوده افکار، مهمترین مصداق «رابطوا»
در فصل چهاردهم از فصول پانزدهگانهای که ذیل این کریمه مطرح بود، بیان شد که بهترین راه برای برقراری مرابطه، همان آزادی فکر است، زیرا یک موجود متفکر مختاری به نام انسان، اگر بخواهد باهم نوعش مرابطه برقرار کند اصیلترین راه ترابط، همان ترابط فکری است. لذا سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) عنوان ترابط افکار را و مراوده اندیشهها را در ذیل این فصل چهارده مبسوطاً بیان کردند، چه اینکه در بعضی از فصول قبلی هم از آزادی بیان و فکر سخنی به میان آوردند. مسئله آزادی را در دو فصل بیان کردند، در بعضی از فصول سابق هم به مسئله فصل چهارده ارجاع شده است که اینجا هم خواهد آمد یعنی مسئله آزادی اندیشه و فکر، آزادی بیان و قلم، آزادی نقد و تحقیق و بررسی در دو فصل از این فصول چهاردهگانه مطرح است، زیرا یکی از بهترین راه برای برقراری مرابطه است. اگر این ﴿رَابِطُوا﴾ امر به انسانهاست که جوامع انسانی با یکدیگر مرابطه برقرار کنند، باید تفاهم کنند؛ حرفهای یکدیگر را درک کنند. درک حرفهای یکدیگر به تدبَر در مکتبهای یکدیگر است. اگر کسی زبان کسی را نداند، هرگز راه برای ترابط با او ندارد و اگر زبان او را بداند؛ اما محتوای زبان او را نداند، باز هم راه برای مرابطه نیست. مثلاً یکی تازی است و یکی فارسی، یکی عجم است و دیگری عرب. کسی که عربی بلد نیست، ممکن نیست با عرب زبان رابطه برقرار کند. کسی که عربی بلد ست ولی از فکر و مکتب آن عرب زبان آگاهی ندارد، نمیتواند با او رابطه برقرار کند. بهترین راه برای ترابط افکار، آزادی در فکر است، زیرا وقتی دعوت اسلام جهانی است و ارباب ملل و نحل را به فراگیری اسلام دعوت میکند، یقیناً داعیان اسلام باید هم شبهات صاحبان مکاتب را خوب بتوانند پاسخ بدهند و هم براهین خود را بتوانند درست منتقل کنند. در این انتقال فرهنگی، یقیناً هم قلم باید آزاد باشد هم بیان. اگر کسی دارای شبهه است، نتواند شبههاش را درست تبیین کند، هرگز مرابطه برقرار نخواهد شد، زیرا آن کسی که شبهه دارد، همواره در شبهه میماند و کسی هم که حق در دست اوست، قدرت تبلیغ ندارد، پس شرط اول آن است که انسانها در تفکرشان آزاد باشند.
آزادی اندیشه و تفکر در قرآن کریم
قرآن کریم هم یکی از بهترین نعمتهایی را که وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده است، این است که فرمود: ﴿یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ ؛ آن بندها و زنجیرهایی که در دست و پای اینهاست در گردن اینهاست، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باز میکند، اینها را رها میکند، وا مینهد. بدترین زنجیر، زنجیر جهل است یا زنجیر بردگی و بندگی است که انسان نتواند عالم بشود یا نتواند بعد از علم، حرفهای خود را بیان کند. پس ممکن نیست قرآن، دعوت همگانی داشته باشد به مرابطه و بهترین عامل ارتباط که آزادی در تفکر و طرح نظرات است او را منع کند. چه اینکه قرآن کریم مسئله آزادی اندیشه را به خوبی طرح کرده است، این نه تنها در آن سیصد آیه یا حدود بیش از سیصد آیه است که مسئله تفکر را، تعقل را، تدبر را و گوش فرا دادن را و امثالذلک را مطرح کرد﴿أَ فَلا یَعْقِلُونَ﴾ ، ﴿أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾ و امثال ذلک طرح کردند که اینها به صورت روشن، مسئله تفکر را ارائه میدهد، بلکه سراسر قرآن، مسئله تفکر را به همراه دارد، کار سیصد آیه و سه هزار آیه نیست، برای اینکه قرآن از اول تا آخرش، مالامال از معارف بلند الهی است، از اصول تا فروع. بعد هم فرمود شما در کل قرآن تدبَر کنید، اگر ما را به تدبَر در قرآن دعوت کرد و قرآن هم یک کتاب عمیق علمی است، پس ما را به تفکر آزاد دعوت کرده است. تفکر، همیشه با سؤال همراه است، با اشکال همراه است. هر متفکری چند تا مسئله برای او طرح میشود که بعضی از آنها حق است بعضی از آنها باطل، باید قدرت طرح این مسائل را داشته باشد، در یک فضای باز. پس سخن در این نیست که مثلاً کسی به المعجم مراجعه کند، ببیند که در حدود سیصد آیه قرآن ما را به مسئله تعقل و تفکر و تدبر دعوت کرده است، آیات تدبر را، آیات تعقل را، آیات تفکر را اینها را استخراج بکند، بگوید قرآن سیصد جا مسئله تفکر را دارد، اینچنین نیست. قرآن از اول تا آخر، مطالب عمیق را بیان کرده است چه در اصول چه در فروع، بعد فرمود در آن تدبر کنید یعنی سراسر قرآن آزادی فکر را ارائه کرده است، تشویق به فکر است.
اهمیت تدبر و تفکر در قرآن کریم و موانع آن
مطلب دیگر آن است که نه تنها به ما فرمود که تدبر کنید، بلکه از تدبر نکردن نهی کرده است و نه تنها نهی کرده است که شما مبادا تدبر را ترک بکنید، بلکه انسان را به آن مانع درونی تفکر و تدبر هم آشنا کرد. فرمود این گناه، قفل دل است. دل که باز باشد، قهراً غذا طلب میکند، ظرفی که خالی باشد مظروف طلب میکند؛ اما وقتی ظرف خالی نباشد مظروف، طلب نمیکند، چون مظروف بیگانه بود و آمد این ظرف را پر کرد. بخشی از آیات میفرماید که اصلاً ما قرآن را برای تدبر مردم نازل کردیم: ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ﴾ و چون این کتاب عمیق علمی است، فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لَهُمُ﴾ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد که تو مفسر و مبین باش و مردم هم تدبر کنند. بعد فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ این در سورهٴ 47 است یعنی چرا در قرآن تعقل نمیکنند، این ﴿ام﴾ میشود «ام» منقطعه یعنی سرّ عدم تدبر در آیات این است که قلبشان قفل است. قلبشان قفل است نه یعنی قلب به منزله یک اتاق است، آن وقت در قلب قفل شده و قلبشان خالی است، اینچنین نیست، بلکه سراسر قلب قفل است، این طور نیست که درون قلب خالی باشد فقط درِ قلب را اینها با گناه قفل کرده باشند، چون گناه به منزله قفل در نیست که فقط بیرون را ببندد. اینکه فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ سرّ اینکه اینها تدبر نمیکنند، برای اینکه قلبهای اینها قفل است نه یعنی قلبشان خالی است و پاکیزه است، فقط بیرون قلب که دم در قلب است اینجا را قفل کردهاند وگرنه قلبشان خالی است و صاف است، این طور نیست. گناه رینی است کل این قلب را تیره میکند، چون کل قلب را تیره کرده است ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ آن وقت جلوی این دید قلب را گرفته. اگر خود این قلب که چشم دل است این کور شد و نابینا شد یا جلوی دیدش گرفته شد، این دیگر قدرت فکر ندارد. اینچنین نیست که خانه قلب و حریم قلب خالی باشد، فقط درِ قلب قفل باشد این قفل میخورد به درون خود قلب یعنی سراسرش میشود قفل. گاهی تعبیر به قفل است، گاهی تعبیر به طبع است ﴿طُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَیَفْقَهُونَ﴾ و امثالذلک، گاهی تعبیر به رین است. خب، پس اگر کسی نخواست در معارف الهی فکر بکند باید خودش را متَهم بکند. مثل اینکه اگر کسی نخواست فضای روشن جهان را ببیند باید خودش را به ضعف باصره متَهم بکند، اینچنین نیست کسی بگوید من حوصله ندارم درباره قرآن فکر بکنم، من علاقه ندارم که درباره قرآن فکر بکنم. این به دلخواه ما نیست، زیرا این حیات ما را تأمین میکند و اگر حیات ابد ما را تأمین میکند و کسی کشش نداشت، باید خودش را متهم بکند ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ این هم یک بخش از آیات.
مراد از «صدر» و «قلب» در قرآن
پرسش:...
پاسخ: همان روح مجرد است دیگر، همان لطیفه الهی است وگرنه جایی که بهنام قلبُ در مقابل چشم و گوش و اینها که نیست. حقیقت انسان، روح انسان، فؤاد است، قلب است، عقل است و مانند آن. اینها شئون گوناگون روح است که به مناسبت شئون گوناگونی که روح دارد گاهی از او به روح یاد میشود گاهی به نفس یاد میشود گاهی به قلب یاد میشود گاهی به فؤاد یاد میشود و امثالذلک وگرنه یک حقیقت بیش نیست، دارای شئون گوناگون است.
پرسش:...
پاسخ: بله ظهورش در سینه است؛ منتها چون دست آدم اگر قطع بشود، حیات انسان هست ولی قلب اگر گرفته بشود حیات نیست، چون اعظم اجزای بدن هست از این جهت مسئله صدر و مسئله ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ و امثالذلک یاد میشود وگرنه صدر، به این معنا که نیست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری﴾ و امثالذلک نیست. صدر به معنای سینه یعنی جایی که مادی باشد و در قسمت جلوی بدن قرار بگیرد و امثال ذلک که نیست.
سر پیان شبهات ملحدان در قرآن کریم
خب بخش دیگر از آیات قرآن که نشانه آزادی تفکر است این است که قرآن بعد از اینکه تشویق کرده، تحریص کرده به تدبر در آیات، خودش مطالب عمیق را که شبهه برانگیز است طرح میکند. شبهه ملحدان را نقل میکند؛ آنهایی که میگویند ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا﴾ حرف آنها را نقل میکند، حرف ملحدی که میگوید ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیانَمُوتُ وَ نَحْیا﴾ اینها را نقل میکند. حرف منکرین معاد را نقل میکند، شبهه منکرین معاد را نقل میکند، میگوید که آیا شنیدهاید یک خبر مهم جدیدی در مکه پیدا شد، شنیدهاید که کسی آمده و میگوید که ﴿اِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ نظیر همین شبهه آکل و مأکول و امثالذلک که شما اگر تمزیق شدید، تکه تکه شدید، قطعه قطعه شدید دوباره زنده میشوید، چنین چیزی شما شنیدهاید. این به عنوان خبر رسمی و خبر عجیب روز در حجاز منتشر میشد که به یکدیگر میگفتند که شنیدهاید که چه میگوید این کسی که مدعی نبوت است: ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ شما چنین خبر تازهای شنیدید که خبر مهم رسمی حجاز، آن روز این بود که به یکدیگر میگفتند که این میگوید شما دوباره زنده میشوید، این ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ همین است دیگر، آنها میگفتند چه خبر؟ خبر تازه چه دارید. این خبر تازه یعنی کسی که آمده و ادعای وحی و نبوت دارد دیگر چه گفته است. وقتی مسئله معاد طرح شد، به یکدیگر میگفتند شنیدهاید او چه میگوید، این خبر رسمی روز بود ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ بعد خودش فرمود: ﴿عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ این خبر مهم است. مهمترین خبری که اتفاق افتاده این است که شما بعد از مرگ زنده میشوید و هرگز از بین نمیروید، شمایید برای ابد. خب، حرف منکران مبدأ و ملحدان یک، حرف منکران معاد و شبهات منکران معاد، حرف منکران توحید و شبهات منکران توحید همه را قرآن کریم نقل میکند. هر کدام از این شبهات، بالأخره سؤالهای فراوانی را به همراه دارد. اگر یک محیط باز آزادی برای تفکر دینی نباشد که طرح این شبهات ممکن نیست. چطور ممکن است که انسان در مسائل جزئی بحث میکند و دهها سؤال مطرح میشود که آیا این اطلاق دارد یا نه، عموم دارد یا نه، مخصص دارد یا نه، قرینه دارد یا نه، حقیقت است یا مجاز معارض دارد یا نه. در هنگام عمل ملاکش مزاحم دارد یا نه، همه اینها را نقل میکند. آنگاه مسئله معاد که مطرح بشود چه شبهات عظیمی را طرح خواهد شد. خدا رحمت کند سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) را ایشان چه در بدایةالحکمة چه در نهایةالحکمة، بالأخره مسئله نفس و بعد را طرح نفرمودند. گاهی میفرمودند مسئله معاد، هنوز وقتش نرسیده است که جامعه ما به این فکر بیفتد که مسئله معاد را بررسی کند که معاد یعنی چه، برای مردم هر عصری یک روزیای هست. میفرمود هنوز وقت آن نشده که جوامع، به این فکر باشند که معاد را بشناسند معاد یعنی چه، همان طور دست نخورده مانده است مسئله معاد، در حوزهها مطرح نیست چه رسد به جاهای دیگر. غرض این است که وقتی اینها طرح میشود صدها سؤال به همراه اوست.
نقش تربیتی معاد در زندگی انسان
خب دینی که این همه اصرار دارد و مسئله معاد را هم مکرر در مکرر نقل کرده است، چون اثر مسئله معاد بیش از مسئله توحید است. گرچه معاد همان توحید است؛ اما اعتقاد به توحید، نقشی ندارد خدایی هست بله خدایی هست، این را همه مشرکین قبول داشتند خدایی هست و خدا انسانها را خلق کرده، خدا آسمان و زمین را خلق کرده. آنکه نقش دارد این است که خدا ما را رها نکرده [و] از ما کار میخواهد، ما را باید بپروراند، قانون برای ما تعیین کند میشود وحی و رسالت این یک، و ما را زیر پوشش سؤال قرار میدهد که با این قانون چه کردید دو آنکه خیلی مهم است این است که این خدایی که ما را آفرید با ما کار دارد، ما هم با او کار داریم او ربّ ماست، او باید ما را بپروراند از راه قانون، ما باید او را بپرستیم از راه عبادت. مسئلهٴ اینکه خدایی هست ثمره علمی او بیش از ثمره عملی او است، لذا همه مشرکین چه حجاز چه غیر حجاز قائل بودند بله خدایی هست، خدا آسمان و زمین را خلق کرده، بله ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ ؛ ﴿خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾ بله امَا آیا این خدا با ما رابطهٴ تربیتی دارد یا نه، رابطه تعلیمی دارد یا نه، رابطه تزکیهای دارد یا نه، رابطه حسابرسی دارد یا نه، این عناوین است که وحی و نبوت و معاد را تأمین میکند، این را منکر بودند. بخش مهم کار انبیا برای اثبات همین اصول بعد از توحید است، نه اصل توحید. اصل اینکه خدایی هست نوعاً مورد قبول بود. شما اگر بخواهید مسئله ملحدان و شبهات مارکسیستی را در قرآن پیدا کنید خیلی باید به زحمت آیات را تورق کنید تا ببینید شبههٴ ملحدان را قرآن چگونه طرح کرده؛ اما حرف مشرکان را زیاد میبینید، برای اینکه انبیا اصولاً با ملحد روبهرو نبودند با مشرک روبهرو بودند یعنی با کسانی روبهرو بودند که میگفتند خدایی هست، پس ما اگر برهان فلسفی اقامه بکنیم که اصل عالم واجب الوجودی دارد، این به درد مردم نمیخورد، این به درد حل شبهات مارکسیستها و ملحدان میخورد. براهین فلسفی بردش در آن راه نیست که کاربرد عملی برای توده مشرکان داشته باشد، چون همه اینها قبول داشتند که خدا هست. بعد از مسئله اثبات واجب، توحید واجب است که اینها ثمره علمی دارد، نه عملی. بعد از توحید واجب، اثبات خالقیت است که خدا خالق است، این هم ثمره علمی دارد نه عملی. بعد از مسئله اثبات خالقیت، توحید خالقیت است که این هم کاربرد علمی دارد نه عملی، چون همه اینها را همه مشرکین قبول داشتند. خدا هست، واجب الوجود هست، شریک ندارد، او خالق است، شریک ندارد. به استثنای آنچه در برخی از اصناف زرتشتی مطرح است وگرنه همه این اصول را مشرکین قبول داشتند. آنچه کاربرد عملی دارد آن را قبول نداشتند و آن این است که خب، حالا خدا هست با ما کاری دارد یا نه، از این به بعد میگفتند ارتباط ما با او قطع است
خلط میان تکوین و تشریع، مهمترین شبهه مشرکان
محققین آنها شبههای دارند که این شبههٴ محققین از وثنیین را امروز هم براهنه هند دارند. بتپرستها دو قسم بودند: یک عده جزء توده مردم بودند که اینها میگفتند ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾ این حرفها را هم قرآن نقل میکند تا با این سنتهای فرسوده کهن باطل مبارزه کند این یک دسته. یک دسته علمایشان بودند، محققینشان بودند که الآن هم به عنوان مشرکین در هند و غیر هند هستند، شبهه آنها را هم قرآن نقل میکند، میگویند خدا نامتناهی است ما متناهی هستیم، رابطه با او نداریم نه او را میشناسیم، نه او را میتوانیم عبادت کنیم. عبادت، فرع بر معرفت است وقتی معرفت مقدورمان نبود ما غیر معروف را چگونه معبود قرار بدهیم، حتماً باید بت را بپرستیم، حتماً باید فرشتهها را بپرستیم. فرشتهپرستی واجب است، بتپرستی واجب است و خداپرستی محال است، چنین شبهاتی داشتند که قرآن نقل میکند شبهات اینها را. البته آنچه بعدها به صورت سنگ و چوب درآمده این برای عوام آنهاست وگرنه این سنگ و چوب را اینها به عنوان پیکر و مجسمه و مثال و تمثال قرار میدادند برای بتهای راستینشان؛ فرشتگان را میپرستیدند، قدسین بشر مثل عیسی(علیه السلام) را میپرستیدند، عدهای ستارهها را میپرستیدند و مانند آن. به توده مردم انبیا میفرمودند: ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾ ، ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ﴾ و مانند آن وگرنه براهین و شبهاتی که محققین از مشرکین داشتند این بود، میگفتند خدا هست، هیچ حرفی در او نیست. این کارها را هم ما میکنیم، این کارها یقیناً مرضی خداست. اگر این کارها مرضی خدا نباشد، قدرت او مطلق است میتواند جلوی کارهای ما را بگیرد: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا﴾ اینجاست که قرآن فرمود شما بین تشریع و تکوین خلط کردید. خدا قدرت مطلقه تکوینی دارد ولی در تشریعاً شما را آزاد گذاشته بین توحید و وثنیت. خدا هرگز نخواست که غیر او را بپرستید، اگر بخواهد جلوی شما را میگیرد ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ َلآمَنَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعًا﴾ همه بشر، مؤمن میشوند ولی آن میشود الجا و اضطرار، آنکه کمالی نیست. خب، خلط بین تشریع و تکوین از آن مهمترین شبهاتی است که در ذهن محققین از وثنیت بود. قرآن این حرفها را هم نقل میکند، حرف منکرین معاد را نقل میکند، حرف منکرین وحی و رسالت را هم نقل میکند. اگر روزی این حرفها به صورت آزاد در حوزههای علمی یعنی آن بخشهای اعتقادی قرآن، به صورت آزاد در حوزههای علمیه طرح بشود، حالا معلوم میشود چه شبهات تازهای در اذهان ظهور میکند. خب، اگر کسی شبهه به ذهنش آمده و بیان نکند و قدرت تبیین نداشته باشد، آزاد نباشد که این ترابط فکری نیست، این ﴿رابطوا﴾ نیست این «خاصموا» است نه ﴿رابطوا﴾، این «تَفَرَّقُوا» است نه ﴿وَاعْتَصِمُوا﴾ . پس خود قرآن که شبهات ملحدان و منکران و حتی منافقان و امثالذلک را نقل میکند، این را در یک فضای باز و آزاد نقل میکند، اینچنین نیست که در یک محور بسته بگوید شما فکر نکنید و حرفها را بپذیرید.
آزادی بیان، مهمترین ویژگی اسلام
مطلب دیگر آن است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در همین فصل چهارده بیان فرمودند که آنچه در قرن پانزده و شانزده میلادی در بین ارباب کلیسا گذشت این یک فاجعه بود، به عنوان محکمه تفتیش عقاید که چرا شما مثلاً برخلاف ظاهر انجیل سخن گفتید. خب، فهم انجیل را هم مخصوص خودشان کردند، برخلاف قرآن که فهم قرآن را مخصوص هیچ کس نکرده، مخصوص هر کسی کرده که سالیان متمادی درس روشمند بخواند. نگفته یک گروه خاصی باید قرآن بفهمند، یک گروه خاصی باید حدیث بفهمند، راه را برای همه باز کرده. حوزه علمی درش برای همه باز است؛ از هر صنفی میتوانند بیایند درس بخوانند، عالم ربانی بشوند با آن کتاب و عترت ارتباط داشته باشند. اینچنین نیست که بگویند یک گروه باید درس بخوانند و یک گروه درس نخوانند. البته این هم مثل سایر رشتهها است؛ همانطور که درس نخواندههای در طب، حق اظهار پزشکی ندارند، درس نخواندههای در مهندسی؛ حق اظهار نظر هندسی ندارند، درس نخواندههای در علوم دینی هم حق اظهار نظر ندارند،8 این یک امر طبیعی است این را که نمیگویند خلاف آزادی، این تثبیت آزادی است. ولی ارباب کلیسا جلوی درک را گرفتهاند، جلوی فهم انجیل و تورات را مخصوص خود کردند اولاً و براساس تشکیل دادن محکمه تفتیش عقاید، بسیاری از افراد را به صرف داشتن عقیده ـ نه تبلیغ در عقیده ـ اعدام کردند و از بین بردند و مانند آن. ایشان میفرمایند حاشا ساحت مقدس اسلام که این کارها را امضا بکند، رسمیت بدهد، تجویز کند، ترخیص کند و مانند آن.
قلمرو آزادی بیان در مباحثات علمی
البته در همین مسئله آزادی تفکر، آزادی بیان و قلم را هم اشاره میکنند. میفرمایند کسی حق ندارد به اینکه هر چه به ذهنش آمده بنویسد منتشر کند و بگوید. در بحثها، در مناظرهها کاملاً آزاد است، بگوید این مطلب به ذهن من رسیده است و آزادانه بیان میکنم؛ اما این دیگر از سطح مراکز علمی که بیرون نمیرود، به دست توده مردم که نمیرسد. توده مردم هم گرچه در نوع مسائل ممکن است، اهل تفکر نباشند ولی در کارهای خودشان خیلی عاقلاند، میگویند که اینها یک سلسله مسائل علمی دارند با یکدیگر، ما که نمیفهمیم حق با کیست، دخالت نمیکنند. نه میدانند حق با سائل است، نه میدانند حق با مجیب، میگوید اینها یک نظرات علمی دارند که باهم طرح میکنند. طرح نظرات و شبهات، آزادانه در مراکز علمی نه تنها مشکلی ندارد، بلکه زمینه همین ترابط فکری است به تعبیر سیدناالاستاد و امتثال این ﴿رابطوا﴾ آیهٴ سورهٴ «آلعمران» است؛ اما نشرش در مجلات و روزنامهها و رسانههای گروهی و عوامها را و توده مردم را تهییج کردن و ترغیب کردن، این مسئلهدار است. فرمود این ممنوع است، چیزی را که مردم اهل تشخیص آن نیستند، نباید با مردم با توده مردم در میان گذاشت.
مخالفت برخی از گروههای اسلامی با آزادی تفکّر و اندیشه
پس ارباب کلیسا، نوعاً مانع آزادی تفکر بودند و آن کشتار قرن پانزده و شانزده میلادی هم سند گناه کبیره کلیسا و مانند آن است که نباید او را امضا کرد. ولی در ذیل ایشان دارند متأسفانه این در بخشی از قشرهای اسلامی هم ظهورکرده است؛ اما در بین مسلمین خود اهل سنّت هم نقل کردند در کتابهای امامیه هم هست که از مالک سؤال کردند عرش خدا مستوای خداست یعنی چه گفت «الاستواء معلوم و الکیفیة مجهولةٌ والایمان به واجب و السئوال عنه بدعةٌ» خب، با این طرز زمینهای پیدا میشود برای اینکه در بین همینها، گروهی را عبدالوهّاب ترویج بکند و وهابیت را هم راه بیندازد، این برای آنها. در بین ما هم کسانی که تفکر اخباری داشتهاند و اجتهاد را قدغن کردند در فروع دین چه در اصول دین، قدغن کردند آنها هم احیاناً مبتلا شدند به منع آزادی تفکر.
بررسی حجیت عقل نزد گروهها و مذاهب اسلامی
عدهای هم از خودی که نه تنها اهل سنت نیستند از مخلصان اهل ولایت و تشیعاند، اینها هم میدان عقل را باز نگذاشتند، گرچه افراط در باز بودن میدان عقل بد است، تفریط در میدان آزادی عقل هم بد است. بعضیها عقل را نسبت به شریعت میزان میدانند، میگویند عقل، میزان الشریعة است؛ هر چه را که شریعت گفته ما باید در محورهای عقل بسنجیم. اگر مطابق با عقل درآمد، قبول میکنیم [و] اگر مطابق با عقل درنیامد ـ العیاذ بالله ـ قبول نمیکنیم. این حرف، درباره کل شریعت به هیچ وجه جا ندارد، خطوط کلی شریعت را که همان اخلاق باشد اصل عبادات باشد، عقل میفهمد؛ اما مسائل ریز شریعت را اصلاً عقل راه ندارد، آنچه را که عقل میفهمد اصل ضرورت عبادت در پیشگاه حق است؛ اما کجا نماز دو رکعت است، کجا چهار رکعت است، فرق سفر و حضر چیست؟ کجا جهر است کجا اخفات است عقل اصلاً راه ندارد. درباره اصل معادین را عقل میتواند به خوبی اثبات کند، اصل حساب را، اصل بهشت را، اصل جهنم را این خطوط کلی معاد را عقل به خوبی میتواند اثبات کند؛ اما جزئیات جهنم، جزئیات بهشت، درکات جهنم، درجات بهشت اینها اصلاً کار عقل نیست تا عقل در اینجا ترازوی تشخیص باشد. درباره اسمای حسنای ذات اقدس الهی هم خطوط کلی را عقل درک میکند و در مسائل جزئی، اسمای حسنای ذات اقدس الهی، عقل اصلاً راه ندارد و صدها مسائل دیگر. پس اگر کسی بگوید عقل، میزان الشریعة است این افراط کرده و اگر کسی بگوید عقل، مفتاح شریعت است نه میزان شریعت، این هم مقداری تفریط کرده، چون مفتاح کارش این است که فقط میآید تا دم در، در را باز میکند، از آن به بعد دیگر همراه این شخصی که وارد آن مخزن میشود نمیشود، اگر کلیدی برای گشودن قفل در به کار رفت، دیگر همان دم در میماند، دیگر در درون این مخزن این کلید راه ندارد. عدهای میگویند عقل ما به منزله مفتاح شریعت است، گرچه این اصطلاح و این تعبیر در گفتهها نیست ولی خلاصه بیانشان به این برمیگردد، میگویند عقل ما میگوید ما محتاج به امام معصومیم، وجود امام معصوم ضروری و لازم است، تا اینجا را با عقل میفهمیم، از آن به بعد عقل را میگذاریم کنار، هر چه امام معصوم گفته است ما قبول داریم.
خب، این حرف را چه کسی میگوید؟! این حرف را کسی میگوید که الآن در محضر ائمه معصومین(علیهم السلام) نیست، در محضر روایات آنهاست. آنگاه روایت را به جای امام معصوم مینشاند، میگوید ما در این روایات، تأمّلات عقلی نداریم هرچه را ظاهر روایت گفت برای ما حجت است.
تبیین حجیت کلام معصوم(علیه السلام)
غافل از اینکه عقل میگوید ما محتاج به امام معصومیم، برای اینکه بسیاری از مسائل را ما نمیفهمیم و درک آن مسائل مقدورمان نیست، بدون درک هم طی راه میسر نیست، یک راهنمای معصوم لازم داریم. اگر کسی به خدمت امام معصوم رفت و خود امام معصوم هم فرمود که در خود مسائل عقلی جا برای احتجاج هست، میبینیم خود مرحوم محدث قمی و دیگران هم نقل کردند که مثلاً بعضی از عابرین از پشت کوچه که میگذشتند، صدای مباحثه زراره را مثلاً با امام صادق(علیه السلام) از پشت کوچه میشنیدند، اینها که در فروع دین نبود که. گاهی اشکال میکردند گاهی جواب میدادند، این احتجاجات اینها پیداست، این میخواهد بفهمد مسئلهای را. در مسائل فروع دین که نمیخواهد سرّش را بفهمد که، میخواهد بگوید چگونه وضو بگیرم، فرمود از بالا به پایین، میگوید چشم. چگونه قربانی کنم گفت در روز دهم، در سرزمین منا نه کمتر نه زیادتر میگوید به چشم. اما وقتی سؤال از مسائل اعتقادی و اینها است، این میخواهد بفهمد، نمیخواهد عمل کند که، قهراً سؤال پیش میآید. آن وقت اگر امام مسئلهای را فرموده به عنوان بیان نهایی، این شخص مطمئن است که بر فرض هم نفهمید سخن ولیّ الله را میتواند حد وسط قرار بدهد. مرحوم صدرالمتألهین در همان کتابش اسفار میفرماید که همان طوری که لازم یک شیء حد وسط قرار میگیرد، علت، حد وسط قرار میگیرد قول معصوم هم میتواند حد وسط برهان قرار بگیرد یعنی یک حکیم میتواند بگوید این را معصوم گفته است، هر چه را که معصوم فرمود حق لا ریب فیه، پس این سخن حق لا ریب فیه. این برای کسی است که در خدمت خود معصوم(علیهم السلام) نشسته است که هر چه میشنود، سنداً قطعی است، دلالتاً هم قطعی است.
شرط حجیت دلیل عقلی
اما اگر ما بودیم و زمان غیبت بود و روایات، اگر روایتی متواتر بود سنداً یا خبر واحد محفوف به قرائن قطعی بود سنداً و نص بود دلالتاً چنین روایتی هم کار زمان حضور را میکند؛ اما این به ندرت یافت میشود. ماییم و روایات موجود، اگر ماییم و روایات موجود، نباید این روایات را به صورت یک مخزن کتابخانههای خطی قرار داد و عقل را مفتاح شریعت دانست و با عقل، در را باز کرد و این عقل را همین دم در گذاشت، بعد آمد به سراغ اینکه هر چه را که ظاهر گفت قبول بکنیم، اینچنین که نیست. همان طوری که وقتی به خدمت روایات رفتیم، خواستیم قواعد ادبی را رعایت کنیم باید ببینیم که در نحو و در صرف آیا این کلمه به این معنا آمده، در لغت به این معنا آمده، در فلان جا فعل به این معنا آمده یا نه، به استناد قواعد نحوی و صرفی و دستورات لغوی، ظاهر این روایت را عمل کنیم [و] بفهمیم، این یک و اگر خواستیم از همین روایت یک مطلب اصولی را بفهمیم باید ببینیم منقح شده در علم اصول چیست تا آن مطلب را از این روایت بفهمیم وگرنه اگر مطلبی در اصول، بطلانش ثابت شد، هرگز نمیشود آن مطلب را از این روایت استفاده کرد، این دو. اگر خواستیم از این روایت یک حکم فقهی بفهمیم باید به مسلمات فقه مراجعه کنیم. اگر در فقه به طور مسلّم، این مسئله ابطال شده است به کمک سایر ادله شرعی، نمیتوان آنچه از ظاهر این روایت برمیآید، برخلاف مسلّم فقه حمل بکنیم، این سه. در مسائل عقلی فلسفی و کلامی هم بشرح ایضاً [همچنین]؛ اگر ما خواستیم از این روایت، معنایی را برداشت کنیم که در فن معقول، بطلانش مسلّم ثابت شد، خب نمیشود حمل کرد که عقل، تابع نیست. این طوری که بگوید چیزی را که من نمیفهمم میپذیرم، چون نه سنداً قطعی است نه دلالتاً قطعی است، باید عمل بکند اینجا هم که جای عمل نیست. علم و قطع، یک مبادی دارد اگر آن مبادی حاصل شد قطع پدید میآید، اگر مبادی حاصل نشد قطع پدید نمیآید.
مصباح شریعت بودن عقل
پس اینچنین نیست که ما بگوییم عقل به منزله مفتاح شریعت است، ماییم و این روایت، کار نداریم که علمای عقلی چه گفتند. البته نباید عقل را تحمیل کرد بر او، چه اینکه نباید نحو را تحمیل کرد، نباید اصول را تحمیل کرد. آنچه را که فقها گفتند نباید تحمیل کرد ولی آنچه را که فقه مسلّم کرده است این قرینه میشود که مثلاً اگر روایت پنج، شش تا احتمال دارد، نمیشود این روایت را بر معنایی حمل کرد که مخالف با مسلّمهٴ علم فقه است؛ اگر این روایت پنج تا احتمال دارد، آن احتمالی که بطلانش در اصول به طور مسلّم ثابت شده است، نمیشود بر او حمل کرد. اگر این روایت پنج تا احتمال دارد که یکی از این محتملات، مخالف با قواعد نحوی یا صرفی یا لغوی است، نمیشود بر آن یکی حمل کرد، بر آن معانی دیگر حمل بکنند. از آن به بعد آزادند؛ اما نحو یک وسیله خوبی است، صرف و لغت وسیله خوبی است، اصول وسیله خوبی است، فقه وسیله خوبی است. فقه نمیگوید هرچه من گفتم تو بر روایت تحمیل بکن [بلکه] میگوید من خیلی از وسیلهها را فراهم کردهام، معقول هم همین حرف را میزند، نمیگوید اصطلاحات مرا بر روایت حمل بکن، میگوید این ظاهر آیه یا ظاهر روایت که پنج تا احتمال میدهد، شما میتوانید هر کدام از آن احتمالات چهارگانه را بپذیرید و اما احتمال پنجم که مخالف عقل است، این را شما نمیتوانید قبول کنید، این مقدار را میگوید. از اینجا معلوم میشود که عقل، نه میزان شریعت است که شریعت بشود تابع عقل، نه مفتاح شریعت است که به منزله کلید باشد و دم در باشد و اصلاً در کتابخانه عقل نیاید. این به منزله مصباح شریعت است. مصباح که شد چراغی است که به همراه این شخص، وارد مخزن میشود. انسان وقتی با چراغ وارد مخزن شد، کتابها را میبیند، کتاب خطی را میبیند هر رشتهای را در جای خود تشخیص میدهد، هرچه را که باید بپذیرد میپذیرد. این همان بیانی است که در اصول به ما گفتند عقل از حجج الهی است، دین را به وسیله کتاب و سنت و اجماع و عقل اثبات میکنند، نه اینکه دین، تابع عقل است، بلکه عقل، مصباح دین است در همین حد فقط و اگر در حد مصباح الشریعه جلوی این را گرفتند، این یک سلب آزادی است که هرگز با تدبر در آیات و تعقل در آیات و امثال ذلک سازگار نیست.
مطلبی که باید عرض کنیم این است که مسئله آزادی بیان و اندیشه و اینها ناتمام مانده. حالا اگر ـ انشاء الله ـ یک فرصت دیگری به خواست خدا پیش آمد، ممکن است بازگو بشود. حالا چون در آستانه میلاد مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) هستیم، در ذهن ما بود که این فصل پانزده را مطالعه بفرمایید، ببینید آینده جهان از نظر اسلام چیست و نقشی که وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) در جهان دارد چیست، کم کم وظیفه دیگران به نام انتظار را هم مشخص خواهد شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- آزادی اندیشه و تفکر در قرآن کریم
- اهمیت تدبر و تفکر در قرآن کریم و موانع آن
- خلط میان تکوین و تشریع، مهمترین شبهه مشکران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
مراوده افکار، مهمترین مصداق «رابطوا»
در فصل چهاردهم از فصول پانزدهگانهای که ذیل این کریمه مطرح بود، بیان شد که بهترین راه برای برقراری مرابطه، همان آزادی فکر است، زیرا یک موجود متفکر مختاری به نام انسان، اگر بخواهد باهم نوعش مرابطه برقرار کند اصیلترین راه ترابط، همان ترابط فکری است. لذا سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) عنوان ترابط افکار را و مراوده اندیشهها را در ذیل این فصل چهارده مبسوطاً بیان کردند، چه اینکه در بعضی از فصول قبلی هم از آزادی بیان و فکر سخنی به میان آوردند. مسئله آزادی را در دو فصل بیان کردند، در بعضی از فصول سابق هم به مسئله فصل چهارده ارجاع شده است که اینجا هم خواهد آمد یعنی مسئله آزادی اندیشه و فکر، آزادی بیان و قلم، آزادی نقد و تحقیق و بررسی در دو فصل از این فصول چهاردهگانه مطرح است، زیرا یکی از بهترین راه برای برقراری مرابطه است. اگر این ﴿رَابِطُوا﴾ امر به انسانهاست که جوامع انسانی با یکدیگر مرابطه برقرار کنند، باید تفاهم کنند؛ حرفهای یکدیگر را درک کنند. درک حرفهای یکدیگر به تدبَر در مکتبهای یکدیگر است. اگر کسی زبان کسی را نداند، هرگز راه برای ترابط با او ندارد و اگر زبان او را بداند؛ اما محتوای زبان او را نداند، باز هم راه برای مرابطه نیست. مثلاً یکی تازی است و یکی فارسی، یکی عجم است و دیگری عرب. کسی که عربی بلد نیست، ممکن نیست با عرب زبان رابطه برقرار کند. کسی که عربی بلد ست ولی از فکر و مکتب آن عرب زبان آگاهی ندارد، نمیتواند با او رابطه برقرار کند. بهترین راه برای ترابط افکار، آزادی در فکر است، زیرا وقتی دعوت اسلام جهانی است و ارباب ملل و نحل را به فراگیری اسلام دعوت میکند، یقیناً داعیان اسلام باید هم شبهات صاحبان مکاتب را خوب بتوانند پاسخ بدهند و هم براهین خود را بتوانند درست منتقل کنند. در این انتقال فرهنگی، یقیناً هم قلم باید آزاد باشد هم بیان. اگر کسی دارای شبهه است، نتواند شبههاش را درست تبیین کند، هرگز مرابطه برقرار نخواهد شد، زیرا آن کسی که شبهه دارد، همواره در شبهه میماند و کسی هم که حق در دست اوست، قدرت تبلیغ ندارد، پس شرط اول آن است که انسانها در تفکرشان آزاد باشند.
آزادی اندیشه و تفکر در قرآن کریم
قرآن کریم هم یکی از بهترین نعمتهایی را که وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آورده است، این است که فرمود: ﴿یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ ؛ آن بندها و زنجیرهایی که در دست و پای اینهاست در گردن اینهاست، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باز میکند، اینها را رها میکند، وا مینهد. بدترین زنجیر، زنجیر جهل است یا زنجیر بردگی و بندگی است که انسان نتواند عالم بشود یا نتواند بعد از علم، حرفهای خود را بیان کند. پس ممکن نیست قرآن، دعوت همگانی داشته باشد به مرابطه و بهترین عامل ارتباط که آزادی در تفکر و طرح نظرات است او را منع کند. چه اینکه قرآن کریم مسئله آزادی اندیشه را به خوبی طرح کرده است، این نه تنها در آن سیصد آیه یا حدود بیش از سیصد آیه است که مسئله تفکر را، تعقل را، تدبر را و گوش فرا دادن را و امثالذلک را مطرح کرد﴿أَ فَلا یَعْقِلُونَ﴾ ، ﴿أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾ و امثال ذلک طرح کردند که اینها به صورت روشن، مسئله تفکر را ارائه میدهد، بلکه سراسر قرآن، مسئله تفکر را به همراه دارد، کار سیصد آیه و سه هزار آیه نیست، برای اینکه قرآن از اول تا آخرش، مالامال از معارف بلند الهی است، از اصول تا فروع. بعد هم فرمود شما در کل قرآن تدبَر کنید، اگر ما را به تدبَر در قرآن دعوت کرد و قرآن هم یک کتاب عمیق علمی است، پس ما را به تفکر آزاد دعوت کرده است. تفکر، همیشه با سؤال همراه است، با اشکال همراه است. هر متفکری چند تا مسئله برای او طرح میشود که بعضی از آنها حق است بعضی از آنها باطل، باید قدرت طرح این مسائل را داشته باشد، در یک فضای باز. پس سخن در این نیست که مثلاً کسی به المعجم مراجعه کند، ببیند که در حدود سیصد آیه قرآن ما را به مسئله تعقل و تفکر و تدبر دعوت کرده است، آیات تدبر را، آیات تعقل را، آیات تفکر را اینها را استخراج بکند، بگوید قرآن سیصد جا مسئله تفکر را دارد، اینچنین نیست. قرآن از اول تا آخر، مطالب عمیق را بیان کرده است چه در اصول چه در فروع، بعد فرمود در آن تدبر کنید یعنی سراسر قرآن آزادی فکر را ارائه کرده است، تشویق به فکر است.
اهمیت تدبر و تفکر در قرآن کریم و موانع آن
مطلب دیگر آن است که نه تنها به ما فرمود که تدبر کنید، بلکه از تدبر نکردن نهی کرده است و نه تنها نهی کرده است که شما مبادا تدبر را ترک بکنید، بلکه انسان را به آن مانع درونی تفکر و تدبر هم آشنا کرد. فرمود این گناه، قفل دل است. دل که باز باشد، قهراً غذا طلب میکند، ظرفی که خالی باشد مظروف طلب میکند؛ اما وقتی ظرف خالی نباشد مظروف، طلب نمیکند، چون مظروف بیگانه بود و آمد این ظرف را پر کرد. بخشی از آیات میفرماید که اصلاً ما قرآن را برای تدبر مردم نازل کردیم: ﴿کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ﴾ و چون این کتاب عمیق علمی است، فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لَهُمُ﴾ به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد که تو مفسر و مبین باش و مردم هم تدبر کنند. بعد فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ این در سورهٴ 47 است یعنی چرا در قرآن تعقل نمیکنند، این ﴿ام﴾ میشود «ام» منقطعه یعنی سرّ عدم تدبر در آیات این است که قلبشان قفل است. قلبشان قفل است نه یعنی قلب به منزله یک اتاق است، آن وقت در قلب قفل شده و قلبشان خالی است، اینچنین نیست، بلکه سراسر قلب قفل است، این طور نیست که درون قلب خالی باشد فقط درِ قلب را اینها با گناه قفل کرده باشند، چون گناه به منزله قفل در نیست که فقط بیرون را ببندد. اینکه فرمود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ سرّ اینکه اینها تدبر نمیکنند، برای اینکه قلبهای اینها قفل است نه یعنی قلبشان خالی است و پاکیزه است، فقط بیرون قلب که دم در قلب است اینجا را قفل کردهاند وگرنه قلبشان خالی است و صاف است، این طور نیست. گناه رینی است کل این قلب را تیره میکند، چون کل قلب را تیره کرده است ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ آن وقت جلوی این دید قلب را گرفته. اگر خود این قلب که چشم دل است این کور شد و نابینا شد یا جلوی دیدش گرفته شد، این دیگر قدرت فکر ندارد. اینچنین نیست که خانه قلب و حریم قلب خالی باشد، فقط درِ قلب قفل باشد این قفل میخورد به درون خود قلب یعنی سراسرش میشود قفل. گاهی تعبیر به قفل است، گاهی تعبیر به طبع است ﴿طُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَیَفْقَهُونَ﴾ و امثالذلک، گاهی تعبیر به رین است. خب، پس اگر کسی نخواست در معارف الهی فکر بکند باید خودش را متَهم بکند. مثل اینکه اگر کسی نخواست فضای روشن جهان را ببیند باید خودش را به ضعف باصره متَهم بکند، اینچنین نیست کسی بگوید من حوصله ندارم درباره قرآن فکر بکنم، من علاقه ندارم که درباره قرآن فکر بکنم. این به دلخواه ما نیست، زیرا این حیات ما را تأمین میکند و اگر حیات ابد ما را تأمین میکند و کسی کشش نداشت، باید خودش را متهم بکند ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ این هم یک بخش از آیات.
مراد از «صدر» و «قلب» در قرآن
پرسش:...
پاسخ: همان روح مجرد است دیگر، همان لطیفه الهی است وگرنه جایی که بهنام قلبُ در مقابل چشم و گوش و اینها که نیست. حقیقت انسان، روح انسان، فؤاد است، قلب است، عقل است و مانند آن. اینها شئون گوناگون روح است که به مناسبت شئون گوناگونی که روح دارد گاهی از او به روح یاد میشود گاهی به نفس یاد میشود گاهی به قلب یاد میشود گاهی به فؤاد یاد میشود و امثالذلک وگرنه یک حقیقت بیش نیست، دارای شئون گوناگون است.
پرسش:...
پاسخ: بله ظهورش در سینه است؛ منتها چون دست آدم اگر قطع بشود، حیات انسان هست ولی قلب اگر گرفته بشود حیات نیست، چون اعظم اجزای بدن هست از این جهت مسئله صدر و مسئله ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ و امثالذلک یاد میشود وگرنه صدر، به این معنا که نیست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری﴾ و امثالذلک نیست. صدر به معنای سینه یعنی جایی که مادی باشد و در قسمت جلوی بدن قرار بگیرد و امثال ذلک که نیست.
سر پیان شبهات ملحدان در قرآن کریم
خب بخش دیگر از آیات قرآن که نشانه آزادی تفکر است این است که قرآن بعد از اینکه تشویق کرده، تحریص کرده به تدبر در آیات، خودش مطالب عمیق را که شبهه برانگیز است طرح میکند. شبهه ملحدان را نقل میکند؛ آنهایی که میگویند ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیا﴾ حرف آنها را نقل میکند، حرف ملحدی که میگوید ﴿إِنْ هِیَ إِلاّ حَیاتُنَا الدُّنْیانَمُوتُ وَ نَحْیا﴾ اینها را نقل میکند. حرف منکرین معاد را نقل میکند، شبهه منکرین معاد را نقل میکند، میگوید که آیا شنیدهاید یک خبر مهم جدیدی در مکه پیدا شد، شنیدهاید که کسی آمده و میگوید که ﴿اِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ نظیر همین شبهه آکل و مأکول و امثالذلک که شما اگر تمزیق شدید، تکه تکه شدید، قطعه قطعه شدید دوباره زنده میشوید، چنین چیزی شما شنیدهاید. این به عنوان خبر رسمی و خبر عجیب روز در حجاز منتشر میشد که به یکدیگر میگفتند که شنیدهاید که چه میگوید این کسی که مدعی نبوت است: ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ شما چنین خبر تازهای شنیدید که خبر مهم رسمی حجاز، آن روز این بود که به یکدیگر میگفتند که این میگوید شما دوباره زنده میشوید، این ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ همین است دیگر، آنها میگفتند چه خبر؟ خبر تازه چه دارید. این خبر تازه یعنی کسی که آمده و ادعای وحی و نبوت دارد دیگر چه گفته است. وقتی مسئله معاد طرح شد، به یکدیگر میگفتند شنیدهاید او چه میگوید، این خبر رسمی روز بود ﴿عَمَّ یَتَساءَلُونَ﴾ بعد خودش فرمود: ﴿عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ﴾ این خبر مهم است. مهمترین خبری که اتفاق افتاده این است که شما بعد از مرگ زنده میشوید و هرگز از بین نمیروید، شمایید برای ابد. خب، حرف منکران مبدأ و ملحدان یک، حرف منکران معاد و شبهات منکران معاد، حرف منکران توحید و شبهات منکران توحید همه را قرآن کریم نقل میکند. هر کدام از این شبهات، بالأخره سؤالهای فراوانی را به همراه دارد. اگر یک محیط باز آزادی برای تفکر دینی نباشد که طرح این شبهات ممکن نیست. چطور ممکن است که انسان در مسائل جزئی بحث میکند و دهها سؤال مطرح میشود که آیا این اطلاق دارد یا نه، عموم دارد یا نه، مخصص دارد یا نه، قرینه دارد یا نه، حقیقت است یا مجاز معارض دارد یا نه. در هنگام عمل ملاکش مزاحم دارد یا نه، همه اینها را نقل میکند. آنگاه مسئله معاد که مطرح بشود چه شبهات عظیمی را طرح خواهد شد. خدا رحمت کند سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) را ایشان چه در بدایةالحکمة چه در نهایةالحکمة، بالأخره مسئله نفس و بعد را طرح نفرمودند. گاهی میفرمودند مسئله معاد، هنوز وقتش نرسیده است که جامعه ما به این فکر بیفتد که مسئله معاد را بررسی کند که معاد یعنی چه، برای مردم هر عصری یک روزیای هست. میفرمود هنوز وقت آن نشده که جوامع، به این فکر باشند که معاد را بشناسند معاد یعنی چه، همان طور دست نخورده مانده است مسئله معاد، در حوزهها مطرح نیست چه رسد به جاهای دیگر. غرض این است که وقتی اینها طرح میشود صدها سؤال به همراه اوست.
نقش تربیتی معاد در زندگی انسان
خب دینی که این همه اصرار دارد و مسئله معاد را هم مکرر در مکرر نقل کرده است، چون اثر مسئله معاد بیش از مسئله توحید است. گرچه معاد همان توحید است؛ اما اعتقاد به توحید، نقشی ندارد خدایی هست بله خدایی هست، این را همه مشرکین قبول داشتند خدایی هست و خدا انسانها را خلق کرده، خدا آسمان و زمین را خلق کرده. آنکه نقش دارد این است که خدا ما را رها نکرده [و] از ما کار میخواهد، ما را باید بپروراند، قانون برای ما تعیین کند میشود وحی و رسالت این یک، و ما را زیر پوشش سؤال قرار میدهد که با این قانون چه کردید دو آنکه خیلی مهم است این است که این خدایی که ما را آفرید با ما کار دارد، ما هم با او کار داریم او ربّ ماست، او باید ما را بپروراند از راه قانون، ما باید او را بپرستیم از راه عبادت. مسئلهٴ اینکه خدایی هست ثمره علمی او بیش از ثمره عملی او است، لذا همه مشرکین چه حجاز چه غیر حجاز قائل بودند بله خدایی هست، خدا آسمان و زمین را خلق کرده، بله ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ ؛ ﴿خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ﴾ بله امَا آیا این خدا با ما رابطهٴ تربیتی دارد یا نه، رابطه تعلیمی دارد یا نه، رابطه تزکیهای دارد یا نه، رابطه حسابرسی دارد یا نه، این عناوین است که وحی و نبوت و معاد را تأمین میکند، این را منکر بودند. بخش مهم کار انبیا برای اثبات همین اصول بعد از توحید است، نه اصل توحید. اصل اینکه خدایی هست نوعاً مورد قبول بود. شما اگر بخواهید مسئله ملحدان و شبهات مارکسیستی را در قرآن پیدا کنید خیلی باید به زحمت آیات را تورق کنید تا ببینید شبههٴ ملحدان را قرآن چگونه طرح کرده؛ اما حرف مشرکان را زیاد میبینید، برای اینکه انبیا اصولاً با ملحد روبهرو نبودند با مشرک روبهرو بودند یعنی با کسانی روبهرو بودند که میگفتند خدایی هست، پس ما اگر برهان فلسفی اقامه بکنیم که اصل عالم واجب الوجودی دارد، این به درد مردم نمیخورد، این به درد حل شبهات مارکسیستها و ملحدان میخورد. براهین فلسفی بردش در آن راه نیست که کاربرد عملی برای توده مشرکان داشته باشد، چون همه اینها قبول داشتند که خدا هست. بعد از مسئله اثبات واجب، توحید واجب است که اینها ثمره علمی دارد، نه عملی. بعد از توحید واجب، اثبات خالقیت است که خدا خالق است، این هم ثمره علمی دارد نه عملی. بعد از مسئله اثبات خالقیت، توحید خالقیت است که این هم کاربرد علمی دارد نه عملی، چون همه اینها را همه مشرکین قبول داشتند. خدا هست، واجب الوجود هست، شریک ندارد، او خالق است، شریک ندارد. به استثنای آنچه در برخی از اصناف زرتشتی مطرح است وگرنه همه این اصول را مشرکین قبول داشتند. آنچه کاربرد عملی دارد آن را قبول نداشتند و آن این است که خب، حالا خدا هست با ما کاری دارد یا نه، از این به بعد میگفتند ارتباط ما با او قطع است
خلط میان تکوین و تشریع، مهمترین شبهه مشرکان
محققین آنها شبههای دارند که این شبههٴ محققین از وثنیین را امروز هم براهنه هند دارند. بتپرستها دو قسم بودند: یک عده جزء توده مردم بودند که اینها میگفتند ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾ این حرفها را هم قرآن نقل میکند تا با این سنتهای فرسوده کهن باطل مبارزه کند این یک دسته. یک دسته علمایشان بودند، محققینشان بودند که الآن هم به عنوان مشرکین در هند و غیر هند هستند، شبهه آنها را هم قرآن نقل میکند، میگویند خدا نامتناهی است ما متناهی هستیم، رابطه با او نداریم نه او را میشناسیم، نه او را میتوانیم عبادت کنیم. عبادت، فرع بر معرفت است وقتی معرفت مقدورمان نبود ما غیر معروف را چگونه معبود قرار بدهیم، حتماً باید بت را بپرستیم، حتماً باید فرشتهها را بپرستیم. فرشتهپرستی واجب است، بتپرستی واجب است و خداپرستی محال است، چنین شبهاتی داشتند که قرآن نقل میکند شبهات اینها را. البته آنچه بعدها به صورت سنگ و چوب درآمده این برای عوام آنهاست وگرنه این سنگ و چوب را اینها به عنوان پیکر و مجسمه و مثال و تمثال قرار میدادند برای بتهای راستینشان؛ فرشتگان را میپرستیدند، قدسین بشر مثل عیسی(علیه السلام) را میپرستیدند، عدهای ستارهها را میپرستیدند و مانند آن. به توده مردم انبیا میفرمودند: ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾ ، ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ﴾ و مانند آن وگرنه براهین و شبهاتی که محققین از مشرکین داشتند این بود، میگفتند خدا هست، هیچ حرفی در او نیست. این کارها را هم ما میکنیم، این کارها یقیناً مرضی خداست. اگر این کارها مرضی خدا نباشد، قدرت او مطلق است میتواند جلوی کارهای ما را بگیرد: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا﴾ اینجاست که قرآن فرمود شما بین تشریع و تکوین خلط کردید. خدا قدرت مطلقه تکوینی دارد ولی در تشریعاً شما را آزاد گذاشته بین توحید و وثنیت. خدا هرگز نخواست که غیر او را بپرستید، اگر بخواهد جلوی شما را میگیرد ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ َلآمَنَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعًا﴾ همه بشر، مؤمن میشوند ولی آن میشود الجا و اضطرار، آنکه کمالی نیست. خب، خلط بین تشریع و تکوین از آن مهمترین شبهاتی است که در ذهن محققین از وثنیت بود. قرآن این حرفها را هم نقل میکند، حرف منکرین معاد را نقل میکند، حرف منکرین وحی و رسالت را هم نقل میکند. اگر روزی این حرفها به صورت آزاد در حوزههای علمی یعنی آن بخشهای اعتقادی قرآن، به صورت آزاد در حوزههای علمیه طرح بشود، حالا معلوم میشود چه شبهات تازهای در اذهان ظهور میکند. خب، اگر کسی شبهه به ذهنش آمده و بیان نکند و قدرت تبیین نداشته باشد، آزاد نباشد که این ترابط فکری نیست، این ﴿رابطوا﴾ نیست این «خاصموا» است نه ﴿رابطوا﴾، این «تَفَرَّقُوا» است نه ﴿وَاعْتَصِمُوا﴾ . پس خود قرآن که شبهات ملحدان و منکران و حتی منافقان و امثالذلک را نقل میکند، این را در یک فضای باز و آزاد نقل میکند، اینچنین نیست که در یک محور بسته بگوید شما فکر نکنید و حرفها را بپذیرید.
آزادی بیان، مهمترین ویژگی اسلام
مطلب دیگر آن است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در همین فصل چهارده بیان فرمودند که آنچه در قرن پانزده و شانزده میلادی در بین ارباب کلیسا گذشت این یک فاجعه بود، به عنوان محکمه تفتیش عقاید که چرا شما مثلاً برخلاف ظاهر انجیل سخن گفتید. خب، فهم انجیل را هم مخصوص خودشان کردند، برخلاف قرآن که فهم قرآن را مخصوص هیچ کس نکرده، مخصوص هر کسی کرده که سالیان متمادی درس روشمند بخواند. نگفته یک گروه خاصی باید قرآن بفهمند، یک گروه خاصی باید حدیث بفهمند، راه را برای همه باز کرده. حوزه علمی درش برای همه باز است؛ از هر صنفی میتوانند بیایند درس بخوانند، عالم ربانی بشوند با آن کتاب و عترت ارتباط داشته باشند. اینچنین نیست که بگویند یک گروه باید درس بخوانند و یک گروه درس نخوانند. البته این هم مثل سایر رشتهها است؛ همانطور که درس نخواندههای در طب، حق اظهار پزشکی ندارند، درس نخواندههای در مهندسی؛ حق اظهار نظر هندسی ندارند، درس نخواندههای در علوم دینی هم حق اظهار نظر ندارند،8 این یک امر طبیعی است این را که نمیگویند خلاف آزادی، این تثبیت آزادی است. ولی ارباب کلیسا جلوی درک را گرفتهاند، جلوی فهم انجیل و تورات را مخصوص خود کردند اولاً و براساس تشکیل دادن محکمه تفتیش عقاید، بسیاری از افراد را به صرف داشتن عقیده ـ نه تبلیغ در عقیده ـ اعدام کردند و از بین بردند و مانند آن. ایشان میفرمایند حاشا ساحت مقدس اسلام که این کارها را امضا بکند، رسمیت بدهد، تجویز کند، ترخیص کند و مانند آن.
قلمرو آزادی بیان در مباحثات علمی
البته در همین مسئله آزادی تفکر، آزادی بیان و قلم را هم اشاره میکنند. میفرمایند کسی حق ندارد به اینکه هر چه به ذهنش آمده بنویسد منتشر کند و بگوید. در بحثها، در مناظرهها کاملاً آزاد است، بگوید این مطلب به ذهن من رسیده است و آزادانه بیان میکنم؛ اما این دیگر از سطح مراکز علمی که بیرون نمیرود، به دست توده مردم که نمیرسد. توده مردم هم گرچه در نوع مسائل ممکن است، اهل تفکر نباشند ولی در کارهای خودشان خیلی عاقلاند، میگویند که اینها یک سلسله مسائل علمی دارند با یکدیگر، ما که نمیفهمیم حق با کیست، دخالت نمیکنند. نه میدانند حق با سائل است، نه میدانند حق با مجیب، میگوید اینها یک نظرات علمی دارند که باهم طرح میکنند. طرح نظرات و شبهات، آزادانه در مراکز علمی نه تنها مشکلی ندارد، بلکه زمینه همین ترابط فکری است به تعبیر سیدناالاستاد و امتثال این ﴿رابطوا﴾ آیهٴ سورهٴ «آلعمران» است؛ اما نشرش در مجلات و روزنامهها و رسانههای گروهی و عوامها را و توده مردم را تهییج کردن و ترغیب کردن، این مسئلهدار است. فرمود این ممنوع است، چیزی را که مردم اهل تشخیص آن نیستند، نباید با مردم با توده مردم در میان گذاشت.
مخالفت برخی از گروههای اسلامی با آزادی تفکّر و اندیشه
پس ارباب کلیسا، نوعاً مانع آزادی تفکر بودند و آن کشتار قرن پانزده و شانزده میلادی هم سند گناه کبیره کلیسا و مانند آن است که نباید او را امضا کرد. ولی در ذیل ایشان دارند متأسفانه این در بخشی از قشرهای اسلامی هم ظهورکرده است؛ اما در بین مسلمین خود اهل سنّت هم نقل کردند در کتابهای امامیه هم هست که از مالک سؤال کردند عرش خدا مستوای خداست یعنی چه گفت «الاستواء معلوم و الکیفیة مجهولةٌ والایمان به واجب و السئوال عنه بدعةٌ» خب، با این طرز زمینهای پیدا میشود برای اینکه در بین همینها، گروهی را عبدالوهّاب ترویج بکند و وهابیت را هم راه بیندازد، این برای آنها. در بین ما هم کسانی که تفکر اخباری داشتهاند و اجتهاد را قدغن کردند در فروع دین چه در اصول دین، قدغن کردند آنها هم احیاناً مبتلا شدند به منع آزادی تفکر.
بررسی حجیت عقل نزد گروهها و مذاهب اسلامی
عدهای هم از خودی که نه تنها اهل سنت نیستند از مخلصان اهل ولایت و تشیعاند، اینها هم میدان عقل را باز نگذاشتند، گرچه افراط در باز بودن میدان عقل بد است، تفریط در میدان آزادی عقل هم بد است. بعضیها عقل را نسبت به شریعت میزان میدانند، میگویند عقل، میزان الشریعة است؛ هر چه را که شریعت گفته ما باید در محورهای عقل بسنجیم. اگر مطابق با عقل درآمد، قبول میکنیم [و] اگر مطابق با عقل درنیامد ـ العیاذ بالله ـ قبول نمیکنیم. این حرف، درباره کل شریعت به هیچ وجه جا ندارد، خطوط کلی شریعت را که همان اخلاق باشد اصل عبادات باشد، عقل میفهمد؛ اما مسائل ریز شریعت را اصلاً عقل راه ندارد، آنچه را که عقل میفهمد اصل ضرورت عبادت در پیشگاه حق است؛ اما کجا نماز دو رکعت است، کجا چهار رکعت است، فرق سفر و حضر چیست؟ کجا جهر است کجا اخفات است عقل اصلاً راه ندارد. درباره اصل معادین را عقل میتواند به خوبی اثبات کند، اصل حساب را، اصل بهشت را، اصل جهنم را این خطوط کلی معاد را عقل به خوبی میتواند اثبات کند؛ اما جزئیات جهنم، جزئیات بهشت، درکات جهنم، درجات بهشت اینها اصلاً کار عقل نیست تا عقل در اینجا ترازوی تشخیص باشد. درباره اسمای حسنای ذات اقدس الهی هم خطوط کلی را عقل درک میکند و در مسائل جزئی، اسمای حسنای ذات اقدس الهی، عقل اصلاً راه ندارد و صدها مسائل دیگر. پس اگر کسی بگوید عقل، میزان الشریعة است این افراط کرده و اگر کسی بگوید عقل، مفتاح شریعت است نه میزان شریعت، این هم مقداری تفریط کرده، چون مفتاح کارش این است که فقط میآید تا دم در، در را باز میکند، از آن به بعد دیگر همراه این شخصی که وارد آن مخزن میشود نمیشود، اگر کلیدی برای گشودن قفل در به کار رفت، دیگر همان دم در میماند، دیگر در درون این مخزن این کلید راه ندارد. عدهای میگویند عقل ما به منزله مفتاح شریعت است، گرچه این اصطلاح و این تعبیر در گفتهها نیست ولی خلاصه بیانشان به این برمیگردد، میگویند عقل ما میگوید ما محتاج به امام معصومیم، وجود امام معصوم ضروری و لازم است، تا اینجا را با عقل میفهمیم، از آن به بعد عقل را میگذاریم کنار، هر چه امام معصوم گفته است ما قبول داریم.
خب، این حرف را چه کسی میگوید؟! این حرف را کسی میگوید که الآن در محضر ائمه معصومین(علیهم السلام) نیست، در محضر روایات آنهاست. آنگاه روایت را به جای امام معصوم مینشاند، میگوید ما در این روایات، تأمّلات عقلی نداریم هرچه را ظاهر روایت گفت برای ما حجت است.
تبیین حجیت کلام معصوم(علیه السلام)
غافل از اینکه عقل میگوید ما محتاج به امام معصومیم، برای اینکه بسیاری از مسائل را ما نمیفهمیم و درک آن مسائل مقدورمان نیست، بدون درک هم طی راه میسر نیست، یک راهنمای معصوم لازم داریم. اگر کسی به خدمت امام معصوم رفت و خود امام معصوم هم فرمود که در خود مسائل عقلی جا برای احتجاج هست، میبینیم خود مرحوم محدث قمی و دیگران هم نقل کردند که مثلاً بعضی از عابرین از پشت کوچه که میگذشتند، صدای مباحثه زراره را مثلاً با امام صادق(علیه السلام) از پشت کوچه میشنیدند، اینها که در فروع دین نبود که. گاهی اشکال میکردند گاهی جواب میدادند، این احتجاجات اینها پیداست، این میخواهد بفهمد مسئلهای را. در مسائل فروع دین که نمیخواهد سرّش را بفهمد که، میخواهد بگوید چگونه وضو بگیرم، فرمود از بالا به پایین، میگوید چشم. چگونه قربانی کنم گفت در روز دهم، در سرزمین منا نه کمتر نه زیادتر میگوید به چشم. اما وقتی سؤال از مسائل اعتقادی و اینها است، این میخواهد بفهمد، نمیخواهد عمل کند که، قهراً سؤال پیش میآید. آن وقت اگر امام مسئلهای را فرموده به عنوان بیان نهایی، این شخص مطمئن است که بر فرض هم نفهمید سخن ولیّ الله را میتواند حد وسط قرار بدهد. مرحوم صدرالمتألهین در همان کتابش اسفار میفرماید که همان طوری که لازم یک شیء حد وسط قرار میگیرد، علت، حد وسط قرار میگیرد قول معصوم هم میتواند حد وسط برهان قرار بگیرد یعنی یک حکیم میتواند بگوید این را معصوم گفته است، هر چه را که معصوم فرمود حق لا ریب فیه، پس این سخن حق لا ریب فیه. این برای کسی است که در خدمت خود معصوم(علیهم السلام) نشسته است که هر چه میشنود، سنداً قطعی است، دلالتاً هم قطعی است.
شرط حجیت دلیل عقلی
اما اگر ما بودیم و زمان غیبت بود و روایات، اگر روایتی متواتر بود سنداً یا خبر واحد محفوف به قرائن قطعی بود سنداً و نص بود دلالتاً چنین روایتی هم کار زمان حضور را میکند؛ اما این به ندرت یافت میشود. ماییم و روایات موجود، اگر ماییم و روایات موجود، نباید این روایات را به صورت یک مخزن کتابخانههای خطی قرار داد و عقل را مفتاح شریعت دانست و با عقل، در را باز کرد و این عقل را همین دم در گذاشت، بعد آمد به سراغ اینکه هر چه را که ظاهر گفت قبول بکنیم، اینچنین که نیست. همان طوری که وقتی به خدمت روایات رفتیم، خواستیم قواعد ادبی را رعایت کنیم باید ببینیم که در نحو و در صرف آیا این کلمه به این معنا آمده، در لغت به این معنا آمده، در فلان جا فعل به این معنا آمده یا نه، به استناد قواعد نحوی و صرفی و دستورات لغوی، ظاهر این روایت را عمل کنیم [و] بفهمیم، این یک و اگر خواستیم از همین روایت یک مطلب اصولی را بفهمیم باید ببینیم منقح شده در علم اصول چیست تا آن مطلب را از این روایت بفهمیم وگرنه اگر مطلبی در اصول، بطلانش ثابت شد، هرگز نمیشود آن مطلب را از این روایت استفاده کرد، این دو. اگر خواستیم از این روایت یک حکم فقهی بفهمیم باید به مسلمات فقه مراجعه کنیم. اگر در فقه به طور مسلّم، این مسئله ابطال شده است به کمک سایر ادله شرعی، نمیتوان آنچه از ظاهر این روایت برمیآید، برخلاف مسلّم فقه حمل بکنیم، این سه. در مسائل عقلی فلسفی و کلامی هم بشرح ایضاً [همچنین]؛ اگر ما خواستیم از این روایت، معنایی را برداشت کنیم که در فن معقول، بطلانش مسلّم ثابت شد، خب نمیشود حمل کرد که عقل، تابع نیست. این طوری که بگوید چیزی را که من نمیفهمم میپذیرم، چون نه سنداً قطعی است نه دلالتاً قطعی است، باید عمل بکند اینجا هم که جای عمل نیست. علم و قطع، یک مبادی دارد اگر آن مبادی حاصل شد قطع پدید میآید، اگر مبادی حاصل نشد قطع پدید نمیآید.
مصباح شریعت بودن عقل
پس اینچنین نیست که ما بگوییم عقل به منزله مفتاح شریعت است، ماییم و این روایت، کار نداریم که علمای عقلی چه گفتند. البته نباید عقل را تحمیل کرد بر او، چه اینکه نباید نحو را تحمیل کرد، نباید اصول را تحمیل کرد. آنچه را که فقها گفتند نباید تحمیل کرد ولی آنچه را که فقه مسلّم کرده است این قرینه میشود که مثلاً اگر روایت پنج، شش تا احتمال دارد، نمیشود این روایت را بر معنایی حمل کرد که مخالف با مسلّمهٴ علم فقه است؛ اگر این روایت پنج تا احتمال دارد، آن احتمالی که بطلانش در اصول به طور مسلّم ثابت شده است، نمیشود بر او حمل کرد. اگر این روایت پنج تا احتمال دارد که یکی از این محتملات، مخالف با قواعد نحوی یا صرفی یا لغوی است، نمیشود بر آن یکی حمل کرد، بر آن معانی دیگر حمل بکنند. از آن به بعد آزادند؛ اما نحو یک وسیله خوبی است، صرف و لغت وسیله خوبی است، اصول وسیله خوبی است، فقه وسیله خوبی است. فقه نمیگوید هرچه من گفتم تو بر روایت تحمیل بکن [بلکه] میگوید من خیلی از وسیلهها را فراهم کردهام، معقول هم همین حرف را میزند، نمیگوید اصطلاحات مرا بر روایت حمل بکن، میگوید این ظاهر آیه یا ظاهر روایت که پنج تا احتمال میدهد، شما میتوانید هر کدام از آن احتمالات چهارگانه را بپذیرید و اما احتمال پنجم که مخالف عقل است، این را شما نمیتوانید قبول کنید، این مقدار را میگوید. از اینجا معلوم میشود که عقل، نه میزان شریعت است که شریعت بشود تابع عقل، نه مفتاح شریعت است که به منزله کلید باشد و دم در باشد و اصلاً در کتابخانه عقل نیاید. این به منزله مصباح شریعت است. مصباح که شد چراغی است که به همراه این شخص، وارد مخزن میشود. انسان وقتی با چراغ وارد مخزن شد، کتابها را میبیند، کتاب خطی را میبیند هر رشتهای را در جای خود تشخیص میدهد، هرچه را که باید بپذیرد میپذیرد. این همان بیانی است که در اصول به ما گفتند عقل از حجج الهی است، دین را به وسیله کتاب و سنت و اجماع و عقل اثبات میکنند، نه اینکه دین، تابع عقل است، بلکه عقل، مصباح دین است در همین حد فقط و اگر در حد مصباح الشریعه جلوی این را گرفتند، این یک سلب آزادی است که هرگز با تدبر در آیات و تعقل در آیات و امثال ذلک سازگار نیست.
مطلبی که باید عرض کنیم این است که مسئله آزادی بیان و اندیشه و اینها ناتمام مانده. حالا اگر ـ انشاء الله ـ یک فرصت دیگری به خواست خدا پیش آمد، ممکن است بازگو بشود. حالا چون در آستانه میلاد مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) هستیم، در ذهن ما بود که این فصل پانزده را مطالعه بفرمایید، ببینید آینده جهان از نظر اسلام چیست و نقشی که وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) در جهان دارد چیست، کم کم وظیفه دیگران به نام انتظار را هم مشخص خواهد شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است