display result search
منو
تفسیر آیه 200 سوره آل‌عمران _ بخش بیست و پنجم

تفسیر آیه 200 سوره آل‌عمران _ بخش بیست و پنجم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 3 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آل‌عمران _ بخش بیست و پنجم"
- چگونگی رفع اختلاف از جامعه اسلامی در بیان قرآن
- نقش صفات نفسانی در پیدایش اختلاف
- علت دعوت قرآن به تدبّر جمعی در معارف دینی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾

چگونگی رفع اختلاف از جامعه اسلامی در بیان قرآن
در این فصل چهاردهم از فصول پانزده‌گانه‌ای که ذیل این کریمه مطرح است، عوامل اختلاف و اسباب تشتت اشاره شد. اولاً بیان شد که دین، گذشته از اینکه دستورات اجتماعی می‌دهد و دستوراتش اجتماعی است، نظیر مسئله جهاد، نظیر مسئله حج، نظیر مسئله نماز جمعه و جماعت، نظیر مسئله نماز عید فطر و عید اضحیٰ و مانند آن، محورهای اصلی او و زیربناهای او هم اجتماعی است یعنی به اموری دعوت می‌کند که جامعه‌پسند است و حقوق همه ملحوظ شده است که دعوت به حق است، دعوت به فطرت است و مانند آن. منتها اختلافهایی هم که پیش می‌آید دین، این اختلافها را پیش‌بینی کرد، راه‌های حل اختلاف را هم ارائه داد. در اینکه اختلاف هست تردیدی نیست، برای اینکه نه انسانها با یک استعداد و ذوق خاص آفریده شده‌اند همه شان، چون «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ و الْفِضَّةِ» این بیان را مرحوم کلینی در روضه کافی نقل کرد؛ هم استعدادها مختلف هست هم شرایط فراوانی ایجاب می‌کند که برداشتها گوناگون باشد. ولی دین راه حل اختلاف را هم ارائه داد، برای اینکه اختلافها اگر به یک سلسله اسباب بالعرض مستندند، این اسباب بالعرض باید به اسباب بالذات ختم بشود، چون هر بالعرضی باید به بالذات منتهی بشود.

علت پیدایش اختلاف در علوم نظری در بیان علامه طباطبایی(ره)
قدم اول در اختلاف این است که هر کسی چون برداشتهای قبلی و مبانی قبلی و اصول موضوعه قبلی و پیش فرضهای قبلی و مانند آن دارد، چون با آن انباشته‌ها و پیش فرضها و پیش باورها به سراغ معارف دینی می‌رود، قهراً برداشتهای مختلفی هم خواهد بود، این حرفی است روشن که هر کس با یک مبانی خاصی به سراغ دین می‌رود و با حفظ همان مبانی، برداشتهایی هم که از دین دارند مختلف است. اما اینها یک امر بالعرض است، چون نقل کلام می‌شود در اینکه چرا آن مبانی مختلف است، چرا آن پیش ‌فرضها مختلف است؟ چرا افراد گوناگون دارای اصول و مبانی و پیش ‌فرضهای مختلف‌اند؟ بالأخره آن پیش ‌فرضها اگر به مبانی قبلی و اسبق منتهی بشود تا بالعرض و بالذات ختم نشود، این سؤال همچنان ادامه دارد. انسان وقتی یک مطلب بدیهی را می‌فهمد درک مطلب بدیهی مخصوصاً آن اولی، نظیر امتناع جمع بین نقیضین این مسبوق به یک علم دیگر نیست، این یک چیز روشنی است که اگر بخواهد مسئله امتناع جمع نقیضین یا امتناع رفع نقیضین را بفهمد، لازم نیست قبلاً یک سلسله اصول و مبانی را فراهم کرده باشد، این درست است. ولی اگر خواست یک مطلب نظری را بفهمد درک مطلب نظری، حتماً مسبوق است به یک سلسله مبادی و مبانی که آنها قبلاً روشن شد. آن مبانی اگر مختلف بود، درک این مسئله نظری هم مختلف خواهد بود یعنی دو نفر اگر دارای دو تا مبنا بودند، یک مطلب نظری را دو گونه حل می‌کنند و دو گونه برداشت می‌کنند. وقتی به سراغ آن مبانی قبلی می‌رویم آنها هم اگر به اصول پیش‌ فرض و اسبق خود استناد داشته باشند، این سؤال نمی‌ایستد تا برسیم به آن اصول اولیه یعنی بعد از بدیهیات آن سرآغاز اختلاف. منشأ اصلی اختلاف سه چیز یا دو چیز است، اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در این فصل چهارده اصول اولی اختلاف را به این سه امر برگرداندند، برای اینکه این ما بالعرض‌ها به آن بالذات باید ختم بشود، ریشه‌های اصیل اختلاف همینهاست وگرنه اگر ما بگوییم سرّ اختلاف برداشتها آن است که مبانی مختلف است، پیش فرضها مختلف است، اصول پذیرفته قبلی مختلف است، این سؤال قطع نمی‌شود، چون در خصوص اختلاف آن مبانی هم سؤال می‌شود که چرا مبانی مختلف است. مثلاً از یک آیه، اشاعره یک گونه استفاده می‌کنند معتزله یک گونه دیگر استفاده می‌کنند، امامیه یک گونه دیگر استفاده می‌کنند و مانند آن. خب، در اینکه مبانی این آقایان گوناگون است و در اثر اختلاف این مبانی از یک آیه یا از یک حدیث سه تا برداشت دارند حرفی نیست، برای اینکه اگر آن مطلب، مطلب اولی و بدیهی نبود یقیناً وابسته به مبانی قبلی است. آن مبانی قبلی بی نقش نیست، گرچه باید جداگانه بحث بشود که آیا تمام الدخاله دارد یا بعض الدخاله ولی بی نقش نیست، لکن پاسخ به سؤال نیست که اگر کسی بگوید چرا برداشتها مختلف است، بگویند برای اینکه مبانی مختلف است، چون نقل کلام در اختلاف مبانی می‌شود که چرا مبانی مختلف است، چرا این اصول پیش فرض و پذیرفته شده قبلی مختلف است بالأخره باید به آن ریشه‌های اصلی اختلاف برسد.

نقش صفات نفسانی در پیدایش اختلاف
ریشه‌های اصلی اختلاف همین است که در فصل چهارده آمده که سه امر یا دو امر است: امر اول اختلاف در اوصاف نفسانی است که بعضی از نفوس، صاف و سلیم و بسیط و در برابر حق منصف‌اند بعضی لجوج‌اند، این خصوصیات را نه می‌توان انکار کرد و نه می‌توان وابسته به مکتب دانست. گاهی می‌بینید دو تا برادرند، از یک خانواده متولد شده‌اند، خصوصیتهای نفسانی اینها فرق می‌کند، طوری که یکی می‌شود کمیل‌بن‌زیاد‌ نخعی(رضوان الله علیه) یکی می‌شود حارث‌بن‌زیاد نخعی‌(علیه اللعنه) این طور بینشان فرق می‌شود. خب، در اینکه اختلافها از درون گاهی نشئت می‌گیرد و منشأ بسیاری از موانع بعدی است، حرفی در او نیست. پس اختلافهای بیرونی باید به این اختلافهای درونی که مسائل اخلاقی و صفات نفسانیه است برگردد، این مهم‌ترین ریشه‌های اختلاف است.
پرسش:...
پاسخ: نه, چون لازمه‌اش صعوبت و سهولت است، نه جبر و تفویض. همان که برای او پذیرش حق، سهل است می‌تواند راه باطل را طی کند همان که پذیرش حق برای او سخت است، می‌تواند راه حق را طی کند؛ منتها در سهولت و صعوبت فرق است، نه در اصل امکان و امتناع.

تأثیر معاصی بر پیدایش اختلاف در جامعه اسلامی
قسم دیگر اختلاف، افعال انسانها بود که معاصی و طاعات، یکسان نیست یعنی فرد یا گروهی که مطیع‌اند و عادل‌اند، حق را بهتر درک می‌کنند. گروهی که متمرّد و عاصی‌اند در درک حق قوی نیستند. البته ممکن است مسائل علمی را خوب درک بکنند؛ اما درک مسائل علمی به عنوان درک علم نافع نیست، در هنگام کاربرد معلوم می‌شود که کدام علم نافع است و کدام علم نافع نیست. علم از آن جهت که مطابق با واقع است، می‌شود حق و صدق و اما در موقع کاربرد یا نافع است یا ضار. اینکه در خطبهٴ نهج‌البلاغه در اوصاف متّقیان فرمود: «وَقَفَوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ» علم نافع در مقام کاربردی است یا در همان حدیث معروف که از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که «لا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لاَ یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ» بعضی از آن علوم، فی نفسه نافع نیستند بعضی از علوم نافع‌اند ولی کاربردشان زیانبار است و اگر کسی متمرّد و عاصی بود یا درست درک نمی‌کند یا اگر درک کرد در خدمت عصیان و تمرد صرف می‌کند. چه اینکه ما می‌بینیم پیشرفتهای علوم به آنچه خدمت کرده است به تخریب و کشتار خدمت کرده است، به جای اینکه در راه تکامل بشری صرف بشود، در راه تخریب و کشتار صرف شده است، پس منشأ دوم معاصی است و تمرّدها.

مهم‌ترین عوامل بیرونی در پیدایش اختلافات علمی
منشأ سوم اختلافات بیرونی است یعنی ممکن است افراد، از نظر استعداد و پذیرش یکسان باشند ولی در بعضی از محیطها، مسائل علمی راه پیدا کرده [و] مردم آن منطقه آشنا شدند، یک سلسله مبانی را پذیرفتند بعضی از محیطها مردم آن منطقه آشنا نبودند، گروه دیگر رفتند و زمینه خالی را با مبانی مکتب خاص خودشان پر کردند. این همان بیانی است که در نهج‌البلاغه در نامه‌ای که حضرت امیر(سلام الله علیه) برای حسن بن علی(علیهما السلام) مرقوم فرمود که پسرم! قلب جوان مثل زمین خالی است که هر بذری را در زمین خالی بیفشانند او قبول می‌کند «کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ» این است. اگر زمینه فکری مردم یک منطقه خالی بود، کسی رفت و تبلیغ مسیحیت کرد آنها می‌شوند مسیحی، تبلیغ یهودیت کرد می‌شوند یهودی، تبلیغ اسلام کرد می‌شوند مسلمان؛ هر مبنای فکری را که در آنها تزریق بکند آنها می‌پذیرند، چون مبانی از قبل ندارند، قدرت تحقیق هم ندارند، در حد یک سرزمین خالی است و هر بذری که در او افشانده بشود می‌پذیرند. پس منشأ اختلاف گاهی در این است که بعضیها دسترسی دارند بعضی دسترسی ندارند، آنها هم که دسترسی ندارند افراد گوناگون رفتند، افکار گوناگون را ارائه کردند و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: خوش استعداد است؛ اما او چه می‌داند آن مطالب دقیق را تحقیق بکند، ببیند که حق با اسلام است یا مسیحیت یا حق با اشاعره است یا معتزله، این‌چنین که نیست.
پرسش:...
پاسخ: این انصاف دارد یعنی در برابر حق آرام است خوش استعداد است؛ اما آن مطالب عمیق نظری که آیا حق با جبریه است یا حق با مفوضه که خود حضرت امیر(سلام الله علیه) به مردی که از قدر سؤال کرد فرمود: «بَحْرٌ عَمِیقٌٌ فَلا تَلِجْهُ» ، فرمود این دریای بیکران است، خیلی عمق دارد وارد نشو. این‌چنین نیست که همه مسائل برای همه قابل فهم باشد، اگر کسی ذهن خالی یافت بعضی از مبانی را در او تلقین کرد او همان مبنا را می‌پذیرد؛ اگر مبلغان اشعری رفتند جبریه تربیت می‌کنند، مبلغان معتزله رفتند تفویضی تربیت می‌کنند، مبلغان امامیه رفتند امر بین الامرین تربیت می‌کنند. بنابراین این عامل سوم که تفاوت محیطهاست، اختلاف مردم است از نظر دسترسی داشتن به مراکز علمی و تحقیقی و عدم امکان، اینها باعث پیدایش اختلافهاست.

علل پیدایش اختلاف در علوم نظری
نتیجه اینکه هر مطلب نظری را کسی بخواهد بفهمد مسبوق است به مبانی این یک. با مبانی مختلف، برداشتها هم مختلف خواهد بود دو, مگر برای انسانهای ممتاز که با داشتن یک سلسله از مبانی ممکن است تحولی در آنها پیدا بشود در برابر حق، خضوع کنند [و] دست از خیلی از مبانی بردارند، چه اینکه برای خیلی از حکما اتفاق افتاده. شیخ اشراق این‌چنین بود می‌گوید من در خیلی از مسائل یا در چند تا مسئله پیرو حکمت مشاء بودم بعد تجدید نظر برایم پیدا شد، یک راه خاصی را انتخاب کردم. خود مرحوم صدرالمتألّهین در چند قسمت می‌فرماید من قبلاً عقیده‌ام درباره روح، جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء نبود و هم مانند دیگران فکر می‌کردم، مگر اینکه خدا نصیب من کرده این مطلب را و هکذا در چند مسئله دیگر. می‌فرماید که من قبلاً اصالة الماهوی بودم، بعد برگشتم، قبلاً درباره روح طور دیگر فکر می‌کردم بعد تجدید نظر پیدا شد. افرادی که جزء نوابغ‌اند، این تحولهای 180 درجه برای اینها هست؛ اما افراد عادی با همان مبانی که از همان اول رشد کردند ترقی می‌کنند، دیگر تحولی پیدا بشود کم است. هر کس برداشتی از چیزی دارد به استناد مبانی قبلی است؛ اما مبانی قبلی، به استناد آن خصوصیتهای نفسانی است یا به استناد افعال اینهاست یا به استناد خلأ محیط و امثال‌ذلک است.

راههای حل اختلاف در علوم نظری در کتاب و سنّت
اسلام چون دینی است اجتماعی، همه این اختلافها را گوشزد کرد و راه حل هم نشان داد. چون ذات اقدس الهی خودش آشناست که مردم در چه حد می‌اندیشند؛ به همه این علل اختلاف آشناست. فرمود اولاً شما با همه سرمایه‌هایی که دارید اگر کنار هم باشید و باهم بیندیشید به مقصد می‌رسید. با هم فکر کردن غیر از این است که در یک شهر زندگی کردن است، ممکن است هزار دانشجو یا هزار طلبه در یک کتابخانه باشند، همه دارند مطالعه می‌کنند؛ اما بی هم مطالعه می‌کنند، لذا ممکن است این هزار نفر چند تا فکر گوناگون داشته باشند. اما وقتی که در سمینارها، در کنفرانسها، تبادل نظرها، در کمیسیونها، در بحثها این افکار عرضه می‌شود، این هزار فکر یا پانصد فکر یا پنجاه فکر به دو سه فکر تبدیل می‌شود یا گاهی ممکن است به یک فکر تبدیل بشود. با هم مطالعه کردن غیر از این است که همه مطالعه کنند. دین دو تا دستور می‌دهد: یکی اینکه در محور اصلی دین که قرآن و عترت است تدبر کنیم؛ یکی اینکه باهم تدبر کنیم. باهم تدبر کردن یعنی حاصل نظر هر کسی برای دیگری بازگو بشود و این انظار، یکدیگر را تضارب کنند، همان بیانی که حضرت امیر(سلام الله علیه) در غرر و درر دارد که «اضْرِبُوا بَعْضَ الرأی بِبَعْضِ یَتَوَلَّدُ مِنْهُ الصَّوَاب» با تضارب آرا کنید تا [رأی] صواب از او متولد بشود. وقتی باهم آرا را در کنار هم گذاشتند یقیناً این اختلاف کم خواهد شد. دستور دین دو مطلب است: یکی تدبر کردن؛ یکی باهم تدبر کردن و خود دین، برای حل اختلاف پیشنهاد می‌دهد. می‌گوید هر مختلفی را باید به یک چشمه زلال منزه از اختلاف عرضه کرد، تمام مختلفات را به یک ترازو و میزان مبرای از اختلاف عرضه کرد، ما اگر کالا‌ها را خواستیم بسنجیم باید به ترازویی بسنجیم، نه آن ترازویی که خودش؛ دو تا کفه‌اش باهم هماهنگ نیست، چون یک نقص و عیبی در آن ترازو هست، بلکه به یک میزان و ترازویی بسنجیم که قسط محض است و عدل صرف. قرآن کریم دعوت کرد فرمود در این کتاب هیچ اختلافی نیست ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا﴾ پس در متن این دین اختلافی نیست. چون در متن این دین، اختلافی نیست این می‌تواند ترازوی ارزش افکار و سنجش آرا باشد، آرایتان را با این بسنجید و مبین هم برای این ترازو گذاشت که شما ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ را در پیش داشته باشید و آن مبین، وجود مبارک بینه است که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که فرمود: ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ و در زمان غیبت معصوم(سلام الله علیه) سنّت آنها مبین است. این سنّت یا در زمان حضور اینها از زبان اینها شنیده می‌شود بلاواسطه یا در زمان غیبت اینها از زبان اینها شنیده می‌شود مع الواسطه، چون بالأخره این خبر از زبان آنها نقل شده است یا از فعل آنها نقل شده است یا از تقریر آنها نقل شده است، به سنت برمی‌گردد. پس اختلافها هر کدام از اینها که باشد با این مسائل حل می‌شود.

دستور قرآن کریم به پیروی از حق و تقلید محققانه
اگر اختلاف درباره لجاجت و تعصب و امثال‌ذلک باشد، دستورات تهذیب نفس، خضوع در برابر حق، آرام بودن تا چیزی برای انسان حل نشد نپذیرد تا چیزی برای انسان حل نشد رد نکند، این‌گونه از امور است. قرآن در سورهٴ مبارکهٴ «حج» می‌فرماید انسان از دو حال بیرون نیست، بالأخره یا پیرو است یا رهبر یا مقلِد است یا مقلَد یا جزء عوام است یا جزء خواص، از این دو حال که بیرون نیست، هر دو را به تحقیق وادار می‌کند. می‌فرماید اگر مقلدی در تقلیدت محقق باش، دیگر در تقلیدت مقلد نباش و اگر متبوعی، تابع نیستی در متبوع بودنت محقق باش، این دو آیه را در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «حج» به این صورت بیان فرمود.
پرسش:...
پاسخ: اصلاً چرا پیش فرضها پیدا می‌شود؟ برای اینکه جامعه بی هم اندیشیدند نه با هم. اختلاف در پیش فرضها، مسبوق است به اختلافات دیگر. چون سؤال می‌شود که چرا پیش فرضها مختلف است. اگر در جامعه اسلامی تربیت نوسالان و نوجوانان و جوانان براساس این مبنا انجام بگیرد، اختلاف مبانی و پیش فرضها هم حل خواهد شد. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ سه و آیهٴ هشت یکی درباره رهبر است و متبوع و مرجع، یکی درباره رهرو و تابع و مقلد. آیهٴ سه این است ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾ بعضیها درباره خدا و معارف الهی، بدون علم و تحقیق جدال می‌کنند. برهانی در مسئله ندارند، اینها مقلدند اینها راهرو‌اند مطیع‌اند تابع‌اند؛ اما چون تبعیت اینها براساس تحقیق نیست ﴿وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾ چون یک مقلد محقق نیست، هر جا صدا بلند بشود اینجا حضور دارد ﴿یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾، ﴿مَرِید﴾ یعنی ‌«مارد‌‌» که ‌«مَرَدَ‌‌» جمع مارد است ‌«مارد‌‌» یعنی متمرد، شیطان را ‌«مارد‌‌» و ﴿مَرِید﴾ می‌گویند، چون متمرد است. این شخص چون تقلیدش به تحقیق تکیه نکرده، هر کس هر صدایی بلند کرد ممکن است آنجا حضور داشته باشد ﴿وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾ این همین است که در بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ» و مانند آن. در همان سورهٴ «حج» این است که ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًی وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ ٭ ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ نُذیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَریقِ﴾ این ﴿وَ مِنَ النّاسِ﴾ برای متبوع است برای مرجع است و برای رهبر است و برای مقلَد است و برای متبوعها و زمامدارها، خلاصه آنها که پیشگام‌اند ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًی وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ﴾ نه اهل برهان‌ است، نه اهل کشف و شهود است، نه اهل وحی است هیچ کدام از اینها را ندارد ﴿ثانِیَ عِطْفِهِ﴾ سرش را خم کرده، منعطف کرده، سرش را خم کرده تا اینکه عده‌ای را گمراه کند به دنبال خود بکشاند ﴿لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ این دومی یک متبوع کور است ﴿لِیُضِلَّ﴾؛ سر خم کرده تا عده‌ای را گمراه بکند. آن اولی یک تابع نابیناست که ﴿یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَریدٍ﴾ این لسان قرآن است که می‌گوید انسان، اگر تابع است باید در تبعیت محقق باشد و اگر متبوع است، باید در متبوع بودن محقق باشد و این تحقیق را هم تحقیق جمعی بیان کردند. یک وقت است کسی می‌گوید من نشستم فکر کردم حق، همین است [و] من گفتم [امّا] حرفم را گوش ندادند.

علت دعوت قرآن به تدبّر جمعی در معارف دینی
خب، انسان به اندازه خودش حق را درک می‌کند. خدا، خدای همه است و این هوش و استعداد را اگر به دیگران بیشتر نداده باشد کمتر هم نداد. چون خدا، خدای همه است همان توسل و راز و نیازی که شما دارید دیگری هم دارد، او هم شاگرد همین مکتب است. اگر بخشی از حق نزد شماست و بخشی از حق نزد او «اضْرِبُوا بَعلض الرأی بِبَعْض یَتَولَّدَ مِنْهُ الصَّواب» این می‌شود با هم فهمیدن دین، این می‌شود با هم تدبر کردن. پس یک وظیفه، اصل تدبر در دین است یکی با هم تدبر کردن است. در آن ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ که هم امر به جمع اجتماع کرده هم نهی از تفرق، در آن آیهٴ مبارکهٴ سورهٴ «آل‌عمران» قبلاً ملاحظه فرمودید که آیه نمی‌گوید شما مسلمان باشید، می‌گوید باهم مسلمان باشید، نمی‌گوید شما به ریسمان قرآن چنگ بزنید، می‌گوید با هم چنگ بزنید. یک وقت است که الآن مثلاً یک میلیارد مسلمان روی زمین است، همه اینها به احکام دین به زعم خودشان اعتقاد دارند و دارند عمل می‌کنند؛ اما اینها بی‌هم‌اند، هیچ کدام به این آیه عمل نکردند. آیه می‌گوید باهم بفهمید، باهم بگیرید ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ هم امر به اجتماع، هم نهی از تفرق. باهم فهمیدن غیر از اینکه هر کسی کتاب باز کند برای خود بفهمد.

سیرهٴ پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای شکوفایی فطرت انسانها
خب، پس راههای حل را قرآن نشان داده است و سیره وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این بود که وقتی در مجلسی می‌نشست حرفی که افراد می‌زدند، هرگز حرف کسی را قطع نمی‌کرد: «لاَ‌ یَقْطَعُ(ص) عَلی أحَدٍ کَلاَمَهُ حَتَّی یَجُوزَ فَیَقْطَعُهُ بِنَهْیٍ او قِیَامٍ» این سیره حضرت بود، اگر کسی داشت حرف می‌زد وسط حرف کسی حرف نمی‌زد؛ حرف کسی را قطع نمی‌کرد، مگر اینکه آن گوینده، باطل بگوید. وقتی شروع کرد به باطل گویی، کلام او را قطع می‌کرد یا به عنوان نهی یا برمی‌خاست «لا یَقْطعُ (ص) عَلَی أحَدٍ کَلاَمَهُ حَتَّیٰ یَجُوزَ» یعنی آن گوینده، تجاوز بکند [و] از مرز حق بگذرد و به باطل رو بیاورد. وقتی تجاوز کرد و شروع کرد به باطل گفتن، آن وقت «فَیَقْطَعُهُ»؛ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرف او را قطع می‌کرد «بِنَهْیٍ اَوْ قِیَامٍ» یا به عنوان نهی از منکر جلویش را می‌گرفت یا اگر مثلاً می‌دید آنجا اثر نمی‌کند یا مصلحت نیست بلند می‌شد. خب، این احترام گذاشتن به افکار دیگران است. حتی در بحث آیات مباهله هم این روایت را خواندیم، در اوایل امر، وقتی مسیحیهای نجران آمدند در مدینه با وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مناظره‌ای بکنند مباحثه‌ای بکنند، مقداری که مناظره طول کشید [و] موقع نماز شد یا هر وسیله‌ای بود، در همان مسجد حضور پیدا کردند به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با همراهانشان در مسجد مشغول اقامه نماز می‌شدند و مسیحیهایی که از نجران آمدند، آمدند در مسجد مدینه شروع کردند به ناقوس زدن. خب، این روایت را مرحوم امین‌الاسلام نقل کرد دیگران هم نقل کردند. عده‌ای از مسلمین برآشفته‌‌اند که یا رسول الله اینها در مسجد خدا دارند ناقوس می‌زنند، فرمود صبر بکنید اینها ناقوسشان را بزنند، حرفهایشان را بزنند بعد ما هنوز کار داریم بحث داریم، هنوز بحثمان تمام نشده، بالأخره نتیجه می‌گیریم با این سعه صدر کم کم مسئله مباهله و تسلیم شدن آنها و امثال‌ذلک پیش آمد. اگر دین می‌گوید مسیحی اگر آمده، زود برآشفته نشوید حرفش را تحمل کنید خب، حتماً می‌گوید سایر اعضای اسلامی را هم بپذیرید، خب. دین، دستورش این است که باهم بیندیشید. در این باهم اندیشیدن، احترام به افکار دیگران گذاشتن، کسی را تحقیر نکردن آن فطرتها شکوفا می‌شود. فطرت که شکوفا شد دو تا فایده دارد: یکی درک حق؛ یکی پذیرش حق. وقتی فطرت، شکوفا نشد یا نیم رخ شکوفا شد انسان یا اصلاً حق را درک نمی‌کند یا اگر هم حق را فهمید تسلیم نمی‌شود. شما ببینید دو تا طلبه در مباحثه‌ای که در یک حجره هستند سومی‌شان فقط خداست که ناظر اینهاست، با اینکه حق برای یکی روشن شد، حاضر نیست حرف رفیقش را قبول کند. این اگر با همین خُلق و خوی وارد جامعه بشود، نزد مریدهایش، حاضر است تصدیق بکند. اینکه تمام تلاش و کوشش‌اش را صرف می‌کند برای اینکه بگوید من هم می‌خواستم حق را بگویم، این پیداست که از درون «اَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» نمی‌گذارد انسان آرام باشد دیگر. اگر احترام به افکار باشد، اگر کسی تحقیر نشود هم حق، خوب درک می‌شود و هم پذیرفته می‌شود، قهراً خیلی از اختلافها کم خواهد بود.

دستور العمل نهایی قرآن برای حلّ اختلاف جامعه
بخشی از اختلافات هست که ضرورتش را در معاد اثبات کرده‌اند، ذات اقدس الهی در بخش قابل توجهی از آیات قرآن کریم، می‌فرماید ما برای حل اختلاف نهایی، نشئه‌ای داریم که تمام این علوم حصولیه، از سرائر اینها ظاهر می‌شود ﴿یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ﴾ آن مسئله قیامت است و آن‌هم جزئی از این مجموعه است، انسان وقتی عالم را نگاه می‌کند، می‌بیند ترازویی هم هست، آن ‌«لیوم القسط‌» است ﴿وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ﴾ . پس یک وقت است که روی کل جهان‌بینی انسان می‌خواهد نظر بدهد، ببیند جهان جهان خوبی است هم ترازوی تدوینی است، هم ترازوی تکوینی هست، قدم به قدم برای رفع اختلاف جهان آفرین، برنامه دارد. یک وقت است منهای مسئله معاد، درباره کم کردن اختلافها در دنیا بحث است. آنچه در دنیا ممکن است انجام بشود دین، پیش‌بینی کرده یعنی کتابی آورده منزه از اختلاف که ﴿وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا﴾ این یک، این نه تنها مخصوص قرآن نیست تورات این‌چنین است، انجیل این‌چنین است، صحف ابراهیم این‌چنین است، زبور داود این‌چنین است، کتب همه انبیا این‌ است. ما هیچ فرقی بین قرآن و توراتی که موسی آورد، انجیلی که عیسی آورد، زبوری که داود آورد، صحفی که ابراهیم آورد کتابی که نوح(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ذرّه‌ای فرق نمی‌گذاریم، الاّ اینکه قرآن، مهیمن است. در تمام مراحل دینی آنها جزء متن عقیده دینی ما هستند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾ اینها در متن دین ماست، نه تنها در عقیده ماست در متن عبادات ماست. ما در مشاهد مشرفه که مشرف می‌شویم اول از آدم شروع کرده تا برسیم به خاتم ، اینها مورد اعتقاد ما هستند، احترام ما هستند. البته آن انجیل و توراتی که تحریف شده است آن را نه خود موسی و عیسی(علیهما السلام) قبول دارند، نه مسیحیت راستین قبول دارد نه ما قبول داریم. کتبی که بر انبیا نازل شده است این‌چنین است که ﴿وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه، حالا آن را هم عرض می‌کنیم که آنها با مشورت، در احکام خدا مشورت نمی‌کنند ولی در احکام خدا سالیان متمادی تضارب نظر کردند. دورانی را با بحث و درس گذراندند، در آخر هم شورای استفتا دارند، مشورت می‌کنند بعد فتوا می‌دهند دیگر. مشورت این نیست که انسان با جمیع من فی العالم مشورت بکند.

نزاهت انبیا و کتب آسمانی از اختلاف
بنابراین اگر سخن از کتب انبیا(علیهم السلام) است، همه آنها مثل خود قرآن محکوم این اصل‌اند که ﴿وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافًا کَثیرًا﴾ اگر درباره خود انبیا(علیهم السلام) سخن است که ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ ؛ هر پیامبری کتاب پیامبر قبلی را تصدیق کرده است و مانند آن. قرآن کریم خصیصه‌ای که دارد به وجود مبارک پیغمبر خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین خصیصه‌ای دارد، گذشته از اینکه ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ مهیمن هم است. این حداکثر چیزی که برای حل اختلاف در جهان ممکن است یعنی یک انسانهای کاملی که منزه از اختلاف و مبرای از تخلف‌اند، یک سلسله کتابهای آسمانی که منزه از تشتت، مبرای از اختلاف‌اند، اینها را فرستاده، انسانهای معصومی را هم جانشینان اینها قرار داده، بعد انسانهای عالم عادل را هم به عنوان شاگردان اینها معرفی کرده تا اینکه این مسائل درست عرضه بشود.

بیان کتاب و سنت در وجوب تعلیم و تعلّم برای رفع اختلاف
پس همه این راه‌های اختلاف را قرآن پیش بینی کرده و در دین، یک عده را به عنوان اینکه اگر مقدور همگان نیست عالم بشوید بر یک عده واجب کرده، تشویق کرده، تحریص کرده فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ﴾ و در لسان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَو بِالصِّینِ» این «اطْلبُُوا العِلْمَ بِالصِّینِ» معنایش این نیست که اگر شما خواستید عالم بشوید، تعلّم بر شما واجب است ولو تا مرز چین؛ اما اگر شما عالم شدید در حوزه ماندید، تعلیم بر شما تا مرز چین واجب نیست، این‌چنین نیست «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَو بالصّین» ‌«علموا العلم ولو بالصین‌» چون هیچ فرقی بین تعلیم و تعلم که نیست، گرچه الآن به برکت انقلاب اسلامی طلاب از چین، به قم و مشهد می‌آیند. آنها می‌گویند ‌«اطلبوا العلم ولو بایران‌» هیچ فکر نمی‌شد که طلبه هایی از چین بیایند در حوزه‌های مشهد و قم درس بخوانند ولی غرض آن است که اگر تعلم ولو تا مرز چین، واجب است تعلیم هم ولو تا مرز چین واجب است؛ کسی نمی‌تواند بگوید من اینجا عالم شدم می‌خواهم بمانم ولو مردم مسلمان فلان منطقه، از ابتدایی‌ترین مسائل آگاه نباشند، چون خیلی از مردم مسلمان دور افتاده‌اند فقط از اسلام همین کلمه ‌«لا اله الا الله‌» را بلدند، نه نمازی نه قبله‌ای نه روزه‌ای نه حجّی، هیچ چیزی از اسلام نمی‌دانند، فقط همین ‌«لا اله الا الله‌» از همین منطقه‌های دور دست چین. خب، این‌چنین نیست که تعلم واجب باشد؛ اما تعلیم، واجب نباشد. این را هم پیش بینی کرده، فرمود: ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾ از این طرف بیایند در مراکز علمی، چون خود این آیه هم به دو وجه معنا شده، از آن طرف هم یک عده مهاجرت کنند برای تعلیم و اما در این فضا در بیان همان حضرت امیر بود که قبل از اینکه دیگران بر قلب خالی جوان مکتبی بپاشند، بذرافشانی کنند من دارم نصایح سودمند را برای تو تفهیم می‌کنم .

شرط آزادی قلم و بیان در اختلاف ممدوح
خب این فضا به ما نشان می‌دهد که باید باهم تدبر کنیم. تدبر کردن باهم اختلاف آرا، آزادی عرضه آرا را هم به همراه دارد. این است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مسئله آزادی بیان را، آزادی عقیده را، آزادی نظر را در فضای علمی بیان کردند. فرمودند چون باید باهم تدبر کنند [و] باهم بیندیشند حتماً کسی که نظری دارد این آزاد است که بیان کند؛ اما در حوزه علمی بیان کند، در مراکز تحقیقی بیان کند نه برای توده مردم، چون نشرش برای توده مردم زیانبار است. وقتی عصاره تحقیق مشخص شد، آن‌گاه می‌شود حق، حق را برای مردم بیان می‌کنند؛ اما قبل از اینکه حق مشخص بشود، صرف اینکه کسی نظری دارد بعد ممکن است این نظر در آینده نزدیک یا دور، هضم در انظار دیگر بشود این نه حق گفتن دارد نه حق نوشتن دارد. آزادی بیان در مراکز علمی به یک امر ختم می‌شود، آزادی تبلیغ به یک معنای دیگر است که انسان حق ندارد که هر چه به ذهنش آمده برای دیگران هم نقل کند.
پرسش:...
پاسخ: حالا اختلاف یا همین معناست که اختلاف انظار است که زمینه است برای شکوفایی حق، این اختلاف قبل العلم است. یا نه، اختلاف یعنی رفت و آمد و تردد و یکدیگر را درک کردن، نظیر اینکه گفته شد «اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ... وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَةِ» مختلف ملائکه که ائمه(علیهم السلام) مشاهد ائمه، بیوت ائمه، مختلف ملائکه است یعنی فرشتگان رفت و آمد می‌کنند، اختلاف یعنی جای رفت و آمد ما که در مشاهد مشرفه به اینها عرض می‌کنیم شما مختلَف ملائکه هستید یعنی اینجا ملائکه رفت و آمد می‌کنند، گروهی خلفه دیگری هستند.
بنابراین هم ریشه‌های اختلاف پیش‌بینی [و] شناسایی شد، هم راه حل نشان داده شد و هم نتایجی که از این راه حل گرفته می‌شود بیان شد و آن این است که راه حل، با هم تدبر کردن است نه بی هم، البته تک تک در کتاب و سنت تدبر می‌کنند بعد محصول را با دیگران در میان می‌گذارند که تدبر جمعی است، قهراً نتیجه‌اش آزادی بیان در مراکز علمی است. آزادی قلم در مراکز علمی است، در جمع علماست. این است که اشکال آزاد است، نقد آزاد است اعتراض آزاد است به همین بیان است دیگر. اینکه می‌بینید در حوزه‌های علمی کسی سؤالی می‌کند شبهه‌ای برای رفع شبهه سؤال می‌کند که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ﴾ چه بشود، خود قرآن طرح شبهه را ارائه کرده است براساس همین آزادی بیان است دیگر. آن گاه آزادی بیان در محورهای علمی یک مسئله است، آزادی بیان به معنای تبلیغ در فضای جامعه مطلب دیگر است که آن ممنوع است نه این، حالا تتمه‌اش به خواست خدا برای روز بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:05

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن