- 1050
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 12 تا 14 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 14 سوره نساء"
- طبقه دوم ارث و سهمالارث آنها؛
- تقدم ادای وصیت و دین بر تقسیم ارث؛
- ارثبری زن و جمع زوجین با سایر طبقات دیگران.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِن لَمْ یَکُن لَکُمْ وَلَدٌ فَإِن کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمَّا تَرَکْتُم مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاَلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن کَانُوا أَکْثَرَ مِن ذلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِیْ الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَی بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ﴿12﴾ تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ﴿13﴾ وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ﴿14﴾
طبقه دوم ارث و سهمالارث آنها
طبقات ارث را که قرآن کریم تبیین فرمود بخش اوّلش و همچنین بعضی از احکام طبقه دوم، در آیه قبل ذکر شد. طبقات، همان اولاد و آبا هستند، آبا و امّهات هستند از یک سَمت، برادر و خواهر و جدّ و جدّه و اینها هستند از سَمت دیگر، عموها و عمّهها و خالهها و داییها هستند از سَمت سوم. تنها وارثی که با همه این طبقات، جمع میشود همان زوجیناند. لذا درباره ارث زوجین که ارث سببی است که با طبقات سهگانه جمع میشوند، این آیه کریمه نازل شده است. فرمود: اگر همسر شما مُرد، فرزند نداشت، نصف مالش به شما میرسد و اگر فرزند داشت رُبع مال به شما میرسد. همچنین اگر مرد بمیرد و همسر او بماند، فرزندی برای این مرد نباشد او رُبع و یک چهارم میبرد، اگر فرزند داشته باشد یک هشتم میبرد. فرزند خواه از خود او باشد، از همان شوهر باشد یا از شوهر دیگر یعنی اگر زنی مُرد و فرزند دارد ولو از غیر این شوهر، این شوهر یک چهارم میبرد و همچنین اگر مردی مُرد و فرزند داشت ولو از غیر این زن، این زن یک هشتم میبرد و مانند آن.
تقدم ادای وصیت و دین بر تقسیم ارث
فرمود: ﴿وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ﴾ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که قرآن، کلمهٴ زوجه را به کار نمیبرد، زوجات هم نمیفرماید. فصیح آن است که از هر کدام به زوج تعبیر بشود، زوجه لغت فصیحی نیست، لذا قرآن به کار نمیبرد. درباره بهشتیان هم میفرماید: ﴿وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ﴾ و مانند آن.
فرمود: ﴿وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ﴾؛ اگر اینها فرزند ندارند شما نصف میبرید، خواه این فرزند از شما باشد یا از شوهرِ دیگر و اگر فرزند داشته باشند: ﴿فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ﴾؛ اگر فرزند داشتند ـ ولو از شوهر دیگر ـ شما یک چهارم میبرید. این هم ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ یعنی در مسئلهٴ نَسَب که وصیّت و دِیْن، مقدم بر ارثاند، درباره سبب هم اینچنین است. در ارث به سبب که زوجیّت است، آن هم بعد از عمل به وصیّت و بعد از دِیْن است [و] اختصاصی به میراث نَسبی ندارد.
بررسی تقدم «وصیت» بر «دین» در آیه
اینکه فرمود: ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ نکاتی در تقدیم وصیّت بر دِیْن هست که این نکات، همهٴ اینها یکسان نیستند، فقط وجه تقدّم وصیّت بر دِیْن را ذکر میکند، تقدّم لفظی را.
اولاً چون با کلمهٴ ﴿أَوْ﴾ عطف شده است، تقدیمی در کار نیست که بگوییم وصیّت مقدم بر دِیْن است، قهراً جا برای سؤال باقی نمیماند. ثانیاً این کلمهٴ ﴿أَوْ﴾ را به معنای اضراب گرفتند که نشانهٴ اهمیت است، قهراً باید از مهم به اهم ترقّی بکنند یعنی مهم را اول ذکر بکنند [و] اهم را بعد ذکر بکنند یعنی دِیْنی که مقدم بر وصیت است، آن باید در رتبهٴ دوم ذکر بشود و وصیّتی که بعد از دِیْن است باید در رتبهٴ اول ذکر بشود، چون خاصیّت اضراب این است. اینکه فرمود: ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ اگر این ﴿أَوْ﴾ به معنای «بل» باشد و اضراب، باید از مهم به اهم ترقّی کنند، این دو نکته.
مطلب سوم آن است که گاهی زمینهٴ سخن ایجاب میکند که اول مهم ذکر بشود، بعد اهم. مثل اینکه ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً﴾ که اول گناهان کوچک ذکر شد بعد گناهان بزرگ. خب، اهمیت گناه بزرگ بیش از گناه کوچک است ولی زمینهٴ بحث، ایجاب میکند که اول صغیر ذکر بشود، برای اینکه ثبت و ضبط گناهان بزرگ تعجّبآور نیست؛ اما ثبت و ضبط گناهان کوچک تعجّبآور است که همه جزئیات را این کتاب در بردارد و چیزی را فروگذار نکرده است: ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً﴾، این نکته سوم.
چهارم اینکه وصیّت برای افراد در جاهلیّت، بهایی نداشت؛ به وصیّت اعتنایی نمیکردند. برای اینکه اسلام به این وصیّت بها بدهد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم وقتی جریان وصیّت را ذکر فرمود، در آیهٴ 181 فرمود: ﴿فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾ برای اینکه به این وصیّت اهمیت بدهد، از این جهت وصیت را تقدّم ذکری داد بر دِیْن، بر اساس این نکته است.
فراگیر بودن وصیت نسبت به دین در جامعه
نکته بعدی آن است که وصیّت، امری است تقریباً فراگیر. غالب مسلمانها وصیّت دارند؛ اما غالب مسلمانها دِیْن داشته باشند اینچنین نیست، برای اینکه وصیّت، اکثر از دِیْن است، در اکثر موارد وصیّت هست ولی در اکثر موارد دِیْن نیست، از این جهت وصیّت بر دِیْن مقدم شده است.
بریه بودن وجوه وصیت و ضمانت اجرایی ضعیف آن
نکته دیگر آن است که وصیّت، نوعاً در وجوه بریّه است، ایتام هست، مساکین هست، ضعاف هست و مانند آن یعنی کسی که قدرت اجرایی در دست او نیست که طلب بکند ولی دِیْن، یک طلبکار قوی به دنبال اوست و به دنبال کار خودش هست و حقّ خودش را وصول میکند. چون وصیّت، نوعاً برای وجوه بریّه است و موصیله جزء ضِعافاند حالا یا شخصیت حقیقی یا حقوقیاند و یک قدرت اجرایی قویای او را همراهی نمیکند، به این مناسبت برای تأکید، وصیّت را قبل از دِیْن ذکر فرمود.
تقدم حقوق میت بر حقوق دیگران
نکته بعدی آن است که در حقیقت وصیّت، نظیر تجهیز میّت مقدم بر سایر مالهاست. گرچه حُکم فقهی آن است که اول تجهیز، بعد دِیْن، بعد وصیّت، بعد ارث ولی چون وصیّت به منزلهٴ تأدیه حقّ خود میّت است و حقّ میّت نظیر تجهیز میّت مقدم بر حقوق دیگر است، این هم مقدم ذکر شده است وگرنه حُکم فقهیاش البته، اول تجهیز میّت یعنی تکفین و تحنیط و غسل و امثال ذلک است، بعد دِیْن است، بعد وصیّت است بعد میراث. این شش، هفت نکته باعث تقدیم کلمهٴ وصیّت بر دِیْن شد ، در نوعِ این موارد. لذا در جریان ارث زوجین هم فرمود: وقتی شما از همسرانتان ارث میبردید که دیون او تأدیه شده باشد و به وصیت او هم عمل شده باشد: ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ این احکام ارث مرد از زن.
ارثبری زن و جمع زوجین با سایر طبقات دیگران
اما احکام ارث زن از مرد از اینجا شروع میشود، فرمود: ﴿وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِن لَمْ یَکُن لَکُمْ وَلَدٌ﴾؛ اگر شما مُردید و فرزندی از شما نماند، زنها یک چهارم ارث میبرند، در صورتی که شما فرزند نداشته باشید. اما ﴿فَإِن کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ﴾؛ اگر فرزند داشتید خواه از این زن خواه از زنِ دیگر، چه اینکه دربارهٴ ارث مرد از زن هم اشاره شد که اگر زن بمیرد و فرزند نداشته باشد، مرد یک دوم میبرد و اگر فرزند داشته باشد خواه از این مرد، خواه از مردی که قبلاً ازدواج کرده بود به هر تقدیر، چون این زن فرزند دارد مرد یک چهارم میبرد، اینجا هم همین طور است. فرمود: ﴿وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِن لَمْ یَکُن لَکُمْ وَلَدٌ فَإِن کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ﴾؛ اگر شما فرزند داشتید ولو از غیر این زن ﴿فَلَهُنَّ الُّثمُنُ﴾؛ اگر زنها متعدّد هم باشند یک هشتم را بین خودشان تقسیم میکنند، اینچنین نیست که هر کدام یک ثُمن ببرند، بلکه ثُمن بین اینها تقسیم میشود ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ یعنی ارثِ زن از مرد هم بعد از انجام این دو کار یعنی دِیْن و وصیت است، بعد از ادای دِیْن مرد و بعد از عمل به وصیت مرد. این برای سبب که با همه طبقات جمع میشود یعنی زوجین هم با اولاد و ابنا جمع میشوند، هم با اخوه و اخوات جمع میشوند، هم با جدّ و جدّه جمع میشوند، هم با اعمام و اخوال و امثال ذلک.
ارث کلاله و معنا و مفهوم آن
اما درباره کَلاله، کَلاله یعنی بستگان پدری یا مادری یعنی برادر و خواهر و امثال ذلک. اینها را گفتند کَلاله ملاحظه فرمودید که لغتاً از کَل، کُل، إکلیل، اینها تاج را و کلاه را گفتند إکلیل برای اینکه محیط به سَر است. کُل را هم که گفتند «کُل» برای اینکه فراگیر است. «کَل» را هم که گفتند کَل، برای اینکه مزاحم است و بارِ سنگینی روی دوش آدم است. این کلمه هر جا به کار میرود، احاطهای، ثِقلی، چیزی را به همراه دارد، این معنای لغوی آن .
بستگانِ پدری یا پدر و مادر یا مادریِ متوفّا را میگویند کلاله یعنی برادر و خواهر، قهراً همان طوری که برادر و خواهرِ متوفّا کَلالهٴ اویند، او هم کلالهٴ آنهاست. لذا کلاله هم به معنای وارثهای میّت به کار رفت، هم بر خود میّت اطلاق شد، چون هر دو کلاله یکدیگرند و کلاله هم دو قِسم است: یک کلالهٴ اُمّی است یعنی برادر و خواهر امّی؛ یک کلالهٴ ابوینی و ابی است. آن کلالهٴ ابوینی و ابی، در پایان همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» حُکمشان آمده که آخرین آیه سورهٴ «نساء» است: ﴿یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاَلَةِ إِنِ امْرُوا هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ﴾ که این تا پایان آیه، حُکم برادر و خواهر ابی یا ابوینی است.
امی بودن کلاله در آیه محل بحث
و اما این آیه محلّ بحث که کلاله است این کلاله اُمّی است، چون کلاله در دو قسمت قرآن ذکر شده است. در اینجا فرمود: ﴿وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاَلَةً﴾ که هم این کلاله میتواند حال باشد و هم میتواند خبر که خود این متوفّا کلاله است، چون اگر بستگان مادری را به یکدیگر کلاله میگویند همان طوری که برادر یا خواهر یا برادرها و خواهرهای اُمّی، کلالهٴ این متوفّایاند، این متوفّا هم کلاله آنهاست. پس به هر تقدیر، بر هر دو گروه اطلاق میشود. ﴿وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاَلَةً﴾؛ اگر مردی بود که در حال کلاله، موروث بود یعنی کلالهٴ وارثان بود، حُکمش این است. یا نه، کلالههای او از او بخواهند ارث ببرند یعنی برادر و خواهرهای اُمّی او از او ارث ببرند ﴿أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ﴾؛ یا امرئهای باشد که برای او یعنی برای متوفّا، به لحاظ متوفّا، برادری است یا خواهری است یعنی کلالهٴ امّی است ﴿فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾ یعنی هر کدام از اینها یک ششم ارث میبرند. اینچنین نیست که بین برادر و خواهر فرق باشد، بین زن و مرد فرق باشد. در این بخش، هر کدام یک ششم ارث میبرند. ﴿فَإِن کَانُوا أَکْثَرَ مِن ذلِکَ﴾؛ اگر بیش از یک برادر و خواهر بودند، از این بیشتر بودند در ثلث، شریکاند یعنی یک سوم مال را بین اینها توزیع میکنند.
باز هم اینجا هم دیگر بین زن و مرد فرقی نیست ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَی بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ باز هم در طبقهٴ دوم هم اگر کسی بخواهد ارث ببرد یعنی برادر و خواهر بخواهند از متوفّا ارث ببرند، این بعد از انجام دِیْن و عمل به وصیّت اوست.
﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَی بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ﴾ یک وقت است کسی برای اینکه بدرفتاری بکند نسبت به ورثه، اینها را از ارث محروم بکند، وصیت زایدی میکند یا اقرار بیجایی میکند، میگوید من به فلان کس این قدر مدیونم که مال به ورثه نرسد. فرمود: این کار را نکنید؛ وصیّتی یا اقرار به دِیْنی که ضرر برساند به ورثه، این کار را نکنید ﴿غَیْرَ مُضَارٍّ﴾ مواظب باشید که «علی کتاب الله» مال، توزیع بشود.
دلالت «وَصِیةً مِن الله» بر فریضه بودن احکام ارث
خب، آنگاه فرمود این احکامی که برای طبقات ارث ذکر شده است، بعضیها سببی بودند و بعضیها نسبی که سببی با همه جمع میشد، این وصیّت الهی است: ﴿وَصِیَّةً مِنَ اللّهِ﴾ و چون در آیه قبل فرمود این فریضه است ، معلوم میشود که این وصیت، همان وصیتهای الزامی است. اصولاً ملاحظه فرمودید در بسیاری از موارد، قرآن کریم کلمه وصیت را در مورد حُکم وجوبی به کار برده است . آنجا که فرمود: فلان چیز واجب است و فلان کار حرام است، فرمود این وصیّت الهی است. نوعِ مواردی که قرآن کلمهٴ ﴿وَصَّی﴾ را به کار برد، موارد وجوبی و لزومی است، نه موارد استحبابی. گذشته از اینکه در همین بحث، مسئلهٴ فریضه را قبلاً ذکر فرمود، آنگاه دو آیهای که اهمیت این مسئله میراث را در بر دارد ذکر کرد، فرمود: ﴿تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ﴾ برای اینکه مبادا کسی خیال کند این یک حُکم استحبابی است که اگر انجام پذیرفت مایهٴ ورود در بهشت است، آیه بعد را نازل فرمود: ﴿وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ﴾ این حدودِ الهی است. اگر کسی از این حدود الهی تعدّی کند، برای ابد در آتش میسوزد. خب، این دیگر خلاف دستور ارث عمل کردن، جزء معاصی کبیره به شمار میآید، چون وعدهٴ جهنم داده شده است. بنابراین هم کلمهٴ ﴿وَصَّی﴾ و «یوصی» با شواهد قرآنی دلالت بر وجوب دارد (یک) که ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ﴾ یعنی «أمرکم الله» و هم کلمهٴ ﴿فَرِیضَةً﴾ نشانهٴ وجوب است و هم اینکه این حدود الهی است و هر کس از حدود الهی تعدّی کند، به عذاب ابد گرفتار میشود نشانهٴ وجوب این است، این اجمالی از این آیهٴ مبارکه.
بیان لطیف صاحبالمیزان(ره) در استعمال «من» و «ما» در آیه
اما بحث روایی مقداری باید بازگو بشود تا به آن چند مطلب علمی که سیدناالاستاد مطرح فرمودند که حتماً آنها را میبینید. نکتهای که ایشان در تفسیر شریف المیزان داشتند این بود که میفرمودند: این کلمهٴ «رُبع» و مانند آن؛ این کسرها اگر کمتر باشد یعنی کمتر از نیم باشد، وقتی این کسر را به کار میبرند مثل یک هشتم، یک ششم، یک چهارم، امثال ذلک این «مِن» را اضافه میکنند، میگویند: ﴿الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ﴾ یا ﴿الُّثمُنُ مِمَّا تَرَکْتُم﴾ این کلمهٴ «مِن» را ذکر میکنند و اما اگر نصف باشد یا بیش از نصف باشد، میگویند ﴿نِصْفُ مَا تَرَکَ﴾ نه «نصف ممّا ترک»، این کلمهٴ «مِن» را دیگر ذکر نمیکنند، برای اینکه این مقدار، نصف یا بیش از نصف است .
این بیان، لطیف است در بعضی موارد شواهد هم دارد؛ اما در آیه پایانی همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود: ﴿فَإِن کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ﴾ با اینکه اینجا بیش از نصف است و دو ثلث است، باز کلمهٴ «مِن» را اینجا ذکر فرمود، فرمود: ﴿فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ﴾ . به هر تقدیر، غالب مواردی که ایشان استقصاء فرمودند تام است؛ اما جهت خلاف هم در خود قرآن کریم است.
حالا قبل از اینکه به آن چند فصل برسیم، یک یا دو روایتی که مربوط به هم شأن نزول هست و هم کیفیت ارث طبقات و محروم نبودن اولاد صُلبی ولو دختری، اینها را بخوانیم.
شأن نزول آیه براساس روایت کتاب شریفه وسائل
در کتاب شریف وسائل باب پنجم، از ابواب میراث الابوین والاولاد، این حدیث شریف هست که شأن نزول خوبی است. خیلی بهتر از آن روایاتی است که به صورت مُرسل یا مقطوع یا مرفوع به عنوان شأن نزول ذکر شده است. روایت هشت این باب، مُسند است و از ابیبصیر نقل شده است و از امام صادق نقل کرد، این است که: «إنّ رجلاً مات علی عهدِ النبیّ و کان یَبیعُ التَّمر»؛ یک خرمافروشی در عصر حضرت مُرد «فَأخَذَ عمُّهُ التَّمْر»؛ عموی او آمد و این خرماهای او را گرفت و چیزی به دخترهای او نداد «و کان له بناتٌ» این مرد، چندتا دختر داشت، عمو آمد و همه این اموال را تصاحب کرد. «فَأتتِ إمرأتُهُ النبیّ»؛ همسر این مرد خرمافروش به حضور رسول خدا مشرّف شد «فَأعَلَمَتْه بذلک»؛ به حضرت عرض کرد که همسرم مُرد، چندتا دختر گذاشت و عموی این متوفّا آمد و همه داراییهای او را تصاحب کرد، آنگاه «فَأنزلَ الله عزّ و جل علیه»؛ این آیه ارث را بر پیغمبر نازل کرد، آنگاه وجود مبارک پیغمبر «فَأخَذَ النبیُّ التَّمرَ مِنَ العَمِّ فَدَفَعَهُ الی البنات» ؛ این خرما را از آن عمو گرفت [و] به دخترهای این متوفّا داد، این یک شأن نزول خوبی است یعنی یک روایت معتبری است برای شأن نزول.
اسلام و عدم امضای احکام و سنن جاهلیت
مطلب مهم آن است که اینچنین نبود که اسلام، در اوایل امر حُکمی نازل کرده باشد که امضای سنّت جاهلی باشد، بعد حُکم جدید آمده باشد، این طور نبود. چون اگر حُکمی اینچنین باشد یعنی اسلام، اول چیزی را امضا بکند بعد حُکم جدید بیاورد، برابر همین قانون عقلایی که قانون، عطف بر ما سبق نمیشود گذشته را شامل نمیشود، نسخ برای گذشته نیست. اگر حُکمی قبلاً بود و نسخ شد، دربارهٴ آینده است نه دربارهٴ گذشته. در حالی که وقتی این آیه نازل شد، حضرت رفت مال را از عمو گرفت و به دخترها داد. خب، این آیه بعد از وقوع آن حادثه نازل شد دیگر، اگر آن مال را بر اساس حُکم قبلی تقسیم کرده بودند، دیگر عطف به ما سبق که نمیشد، دیگر گذشته را که زیر پوشش نمیگرفت. معلوم میشود آن حُکم، حُکم اسلامی نبود، حُکم اسلامی همین است که باید به فرزند برسد و حضرت رفت و از آن عمو گرفت و به فرزند رساند.
حکومت قاعده «من یتقرّب» در طبقات مختلف ارث
مطلب بعدی آن است که اولادِ شخص که از او ارث میبرند، اگر معالفصل باشند با بودن اولاد بلافصل که ارث نمیبرند، چه اینکه روایاتش خوانده شد و اگر اولاد معالفصل باشند، به جای پدران و مادران خودشان مینشینند که این هم روایاتش خوانده شد که نصیب «من یتقرّب» را میبرند . مطلب سوم این بود که فرقی نیست بین اولاد دختر و اولاد پسر، نوهٴ دختری و نوهٴ پسری هر دو اولادند، اطلاق آیه شامل میشود. در این زمینه، روایت چهاردهم همین باب که از وجود مبارک امام هفتم نقل شده است . یک سند خوبی است.
علت افضلیت بنیهاشم بر بنیالعباس در بیان نورانی امام هفتم
آن روایت این است که وجود مبارک امام هفتم «دَخَل علی الرشید فَسَئله عن مسائلَ»؛ هارونالرشید(علیه من الرحمان ما یستحقّ من اللعن والعذاب) از وجود مبارک امام هفتم، مسائلی را سؤال کرد «إلی أن قال لِمَ فُضِّلْتُم علینا و نحن مِن شجرةٍ واحدةٍ و نحن و أنتم واحدٌ (و نحن وُلد) العباس و أنتم ولد أبیطالب»؛ چرا شما بر ما بنیالعباس فضیلت دارید؟ این به عنوان یک اصل، پذیرفته شده بود در آن عصرها و مورد قبول بود؛ منتها هارونالرشید سؤال کرد چه فضیلتی دارند? «لِمَ فُضِّلتُم علینا و نحن مِن شجرة واحدةٍ و نحن و أنتم واحدٌ (و نحن وُلد) العباس» عباس عموی پیغمبر بود«و أنتم وُلْد أبیطالب»؛ أبیطالب هم عموی پیغمبر بود، ما همه بنیاعمامیم، با هم بنیاعمامیم با پیغمبر هم پسر عمو هستیم. دیگر البته مسئلهٴ ولایت و امامت و آن مقامات معنوی را در اینگونه از مسائل مطرح نمیکردند. به طور عموم گفت چرا بنی أبیطالب بر بنیالعباس مقدماند؟ «و هما عمّا رسول الله» یعنی ما به عباس میرسیم، شما به ابوطالب میرسید و اینها هر دو عموی پیغمبرند «و قرابتهما منه سواء»؛ همه ما به این دو نفر میرسیم، این دو نفر هم عموی پیغمبرند و یکساناند.
«فقال أبوالحسننحن أقرب» چرا? «لأنّ عَبد الله»؛ پدر وجود مبارک پیغمبر «و أبا طالب»؛ پدر وجود مبارک حضرت امیر «لأبٍ و اُمّ» است، آنها برادران ابوینی بودند؛ اما پدر عباس جدّ شما، با پدر عبدالله و ابوطالب فرق میکرد. پس جدّ ما با پدرِ پیغمبر، برادرِ ابوینی بودند، جدّ شما با پدر پیغمبر، برادر ابوینی نبودند، پس این فضیلت است پس فی القُرب سواء نیست «لأنّ عبدالله و أبا طالب لأبٍ و اُمّ»؛ أما «فأبوکم العباس» یعنی جدّ شما عباس «لیس هو من اُمّ عبدالله و لا مِن امّ ابیطالب»؛ از نظر مادر، اینها برادران مادری نبودند، ابوینی نبودند فقط برادر ابی بودند، این جواب سؤال اول.
شبههعدم ارثبری پسر عموی پیامبر با وجود عموی حضرت و پاسخ امام هفتم
بعد سؤال دیگر کرد «قال فَلم ادَّعیتم أنّکم وَرِثتُم رسول الله والعَمُّ یَحجُب إبن العمّ»؛ گفت: شما چطور مدّعی ارث پیغمبرید، در حالی که پسر عموی پیغمبرید؟ با بودن عمو، نوبت به پسر عمو نمیرسد عمو، حاجب است نسبت به پسر عمو، عباس زنده بود که عموی پیغمبر بود و شما پسر عموی پیغمبر بودید، چطور خود را وارث پیغمبر میدانید «فَلم ادَّعیتم أنّکم وَرِثتُم رسول الله والعَمَّ یَحجُب إبن العمّ و قُبِض رسول الله»؛ پیغمبر رحلت کرد، در حالی که «و قد تُوُفّی أبوطالب قَبْلَه»؛ ابوطالب قبل از پیغمبر مُرد «والعباسُ عَمُّهُ حیٌّ»؛ عباس که عموی پیغمبر بود زنده بود. این سؤالها را ادامه داد تا به اینجا که «قال ابوالحسن فآمنّی»؛ مرا در امان بگذار؛ به من امان بده چون تعهّدی است دیگر. اگر کسی امان داد، بالأخره حقّ ایذا به او ندارد. «قال قد آمَنْتُک»؛ در امانی بگو «فقال إنّ فی قول علیبنابیطالب أنّه لیس مع وُلْدِ الصُلب ذکراً کان أو اُنثیٰ لأحد سهم الا لِلأْبوین والزوج والزوجة» درباره حضرت امیر او را بالأخره به عنوان خلیفه قبول داشتند، حالا در امامت و عصمت وجود مبارک امام هفتم ظاهراً تردید داشتند ولی درباره حضرت امیر که اختلافی نداشتند. امام هفتم فرمود که علیبنابیطالب این اصل را به همه ما آموخت که ولد صُلبی، چه پسر و چه دختر، این ارث میبرد و با ولد صُلبی هیچ کس ارث نمیبرد مگر پدر و مادر و زوج و زوجه و چون وجود مبارک فاطمه ولد صُلبی پیغمبر بود، با بودن حضرت زهرا نوبت به عباس نمیرسد.
«قال إنّ فی قول علیبنابیطالب أنّه لیس مع ولْدِ الصُلب ذکراً کان أو أنثیٰ لأحد سهم الا للأبوین والزوج و الزوجة ولم یَثْبُتْ للعمّ مع وُلْد الصُّلْبِ میراثٌ»؛ با بودِ فرزند صلبی که به عمو ارث نمیرسد «و لم یَنْطِقْ به الکتاب»؛ قرآن هم که در این زمینه چیزی نگفت «الاّ أنّ تَیْماً و عَدیّاً و بنیامیّةَ قالوا العَمُّ والدٌ رأیاً منهم بلا حقیقة و لا أثر عن رسول الله» چون اول امان گرفت، فرمود: آنکه از حضرت علی رسید این بود که با بودنِ فرزند چه دختر، چه پسر عمو، ارث نمیبرد. بعد تِیم و عدی و بنیامیه و اینها آمدند عمو را وارث کردند به جای دختر، نه حقیقتی در کار است قرآن گفته، نه اثری از پیغمبر رسیده است.
عدم مهاجرت عباس عموی پیامبر دلیل عدم ارثبری آن
بعد هم در ذیل، مطلبی را فرمود که دست عباس را کوتاه کرده است، یک مشکل دیگری داشت. مطلب با اینجا تمام شد، مطلبی را اضافه حضرت فرمود چون حالا در امان بود، فرمود: مشکل دیگری در عباس بود. عباس را از آن جهت که هجرت نکرد سهمی ندارد، بر اساس آن قرارهایی که در اوایل اسلام بود که بر اساس ولایت و هجرت و مانند آن سهم میدادند، عباس چون مهاجر نبود وقتی که همه هجرت کردند او در مکه ماند، از ارث هم محروم است «إلی أن قال إنّ النبیّ» یعنی امام هفتم فرمود: «إنّ النبی لم یُوَرِّثْ مَن لم یُهاجِرْ و لا أثْبَتَ له ولایةً حتّی یُهاجِرَ» این در قرآن کریم هست البته. فرمود: برای کسی که میتوانست هجرت کند اگر هجرت نکرد، نه سهمی از ارث میبرد، نه وِلای خاصّی بین شما و اوست.
بعد هارونالرشید از وجود مبارک حضرت امام کاظم سؤال کرد «ما حجَّتُک فیه» اینکه میگویی پیغمبر به عباس در اثر اینکه هجرت نکرد سهمی نداد، دلیلتان چیست? «فقال قول الله عزّ و جل» این کریمه را قرائت فرمود: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِن وَلاَیَتِهِم مِن شَیْءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا﴾ ؛ آنها که ایمان آوردند ولی در روز لزوم هجرت نکردند، پیوند وِلایی بین شما و او نیست تا هجرت بکنند «﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِن وَلاَیَتِهِم مِن شَیْءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا﴾ وإنّ عمِّیَ العباسَ لم یُهاجِر» نفرمود پدر و جدّ شما، فرمود عموی من عباس این هجرت نکرد یعنی ما هم با او ارتباط داریم، او چون هجرت نکرد از این جهت، از قانون ارث محروم است.
خب، این را به عنوان جدال احسن به هارون فرموده است وگرنه مسئله با همان حدیث شریف که با بودن فرزند، نوبت به عمو نمیرسد خاتمه یافته است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- طبقه دوم ارث و سهمالارث آنها؛
- تقدم ادای وصیت و دین بر تقسیم ارث؛
- ارثبری زن و جمع زوجین با سایر طبقات دیگران.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِن لَمْ یَکُن لَکُمْ وَلَدٌ فَإِن کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمَّا تَرَکْتُم مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاَلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن کَانُوا أَکْثَرَ مِن ذلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِیْ الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَی بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ﴿12﴾ تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ﴿13﴾ وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ﴿14﴾
طبقه دوم ارث و سهمالارث آنها
طبقات ارث را که قرآن کریم تبیین فرمود بخش اوّلش و همچنین بعضی از احکام طبقه دوم، در آیه قبل ذکر شد. طبقات، همان اولاد و آبا هستند، آبا و امّهات هستند از یک سَمت، برادر و خواهر و جدّ و جدّه و اینها هستند از سَمت دیگر، عموها و عمّهها و خالهها و داییها هستند از سَمت سوم. تنها وارثی که با همه این طبقات، جمع میشود همان زوجیناند. لذا درباره ارث زوجین که ارث سببی است که با طبقات سهگانه جمع میشوند، این آیه کریمه نازل شده است. فرمود: اگر همسر شما مُرد، فرزند نداشت، نصف مالش به شما میرسد و اگر فرزند داشت رُبع مال به شما میرسد. همچنین اگر مرد بمیرد و همسر او بماند، فرزندی برای این مرد نباشد او رُبع و یک چهارم میبرد، اگر فرزند داشته باشد یک هشتم میبرد. فرزند خواه از خود او باشد، از همان شوهر باشد یا از شوهر دیگر یعنی اگر زنی مُرد و فرزند دارد ولو از غیر این شوهر، این شوهر یک چهارم میبرد و همچنین اگر مردی مُرد و فرزند داشت ولو از غیر این زن، این زن یک هشتم میبرد و مانند آن.
تقدم ادای وصیت و دین بر تقسیم ارث
فرمود: ﴿وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ﴾ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که قرآن، کلمهٴ زوجه را به کار نمیبرد، زوجات هم نمیفرماید. فصیح آن است که از هر کدام به زوج تعبیر بشود، زوجه لغت فصیحی نیست، لذا قرآن به کار نمیبرد. درباره بهشتیان هم میفرماید: ﴿وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ﴾ و مانند آن.
فرمود: ﴿وَلَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ﴾؛ اگر اینها فرزند ندارند شما نصف میبرید، خواه این فرزند از شما باشد یا از شوهرِ دیگر و اگر فرزند داشته باشند: ﴿فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ﴾؛ اگر فرزند داشتند ـ ولو از شوهر دیگر ـ شما یک چهارم میبرید. این هم ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ یعنی در مسئلهٴ نَسَب که وصیّت و دِیْن، مقدم بر ارثاند، درباره سبب هم اینچنین است. در ارث به سبب که زوجیّت است، آن هم بعد از عمل به وصیّت و بعد از دِیْن است [و] اختصاصی به میراث نَسبی ندارد.
بررسی تقدم «وصیت» بر «دین» در آیه
اینکه فرمود: ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ نکاتی در تقدیم وصیّت بر دِیْن هست که این نکات، همهٴ اینها یکسان نیستند، فقط وجه تقدّم وصیّت بر دِیْن را ذکر میکند، تقدّم لفظی را.
اولاً چون با کلمهٴ ﴿أَوْ﴾ عطف شده است، تقدیمی در کار نیست که بگوییم وصیّت مقدم بر دِیْن است، قهراً جا برای سؤال باقی نمیماند. ثانیاً این کلمهٴ ﴿أَوْ﴾ را به معنای اضراب گرفتند که نشانهٴ اهمیت است، قهراً باید از مهم به اهم ترقّی بکنند یعنی مهم را اول ذکر بکنند [و] اهم را بعد ذکر بکنند یعنی دِیْنی که مقدم بر وصیت است، آن باید در رتبهٴ دوم ذکر بشود و وصیّتی که بعد از دِیْن است باید در رتبهٴ اول ذکر بشود، چون خاصیّت اضراب این است. اینکه فرمود: ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ اگر این ﴿أَوْ﴾ به معنای «بل» باشد و اضراب، باید از مهم به اهم ترقّی کنند، این دو نکته.
مطلب سوم آن است که گاهی زمینهٴ سخن ایجاب میکند که اول مهم ذکر بشود، بعد اهم. مثل اینکه ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً﴾ که اول گناهان کوچک ذکر شد بعد گناهان بزرگ. خب، اهمیت گناه بزرگ بیش از گناه کوچک است ولی زمینهٴ بحث، ایجاب میکند که اول صغیر ذکر بشود، برای اینکه ثبت و ضبط گناهان بزرگ تعجّبآور نیست؛ اما ثبت و ضبط گناهان کوچک تعجّبآور است که همه جزئیات را این کتاب در بردارد و چیزی را فروگذار نکرده است: ﴿مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً﴾، این نکته سوم.
چهارم اینکه وصیّت برای افراد در جاهلیّت، بهایی نداشت؛ به وصیّت اعتنایی نمیکردند. برای اینکه اسلام به این وصیّت بها بدهد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» هم وقتی جریان وصیّت را ذکر فرمود، در آیهٴ 181 فرمود: ﴿فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾ برای اینکه به این وصیّت اهمیت بدهد، از این جهت وصیت را تقدّم ذکری داد بر دِیْن، بر اساس این نکته است.
فراگیر بودن وصیت نسبت به دین در جامعه
نکته بعدی آن است که وصیّت، امری است تقریباً فراگیر. غالب مسلمانها وصیّت دارند؛ اما غالب مسلمانها دِیْن داشته باشند اینچنین نیست، برای اینکه وصیّت، اکثر از دِیْن است، در اکثر موارد وصیّت هست ولی در اکثر موارد دِیْن نیست، از این جهت وصیّت بر دِیْن مقدم شده است.
بریه بودن وجوه وصیت و ضمانت اجرایی ضعیف آن
نکته دیگر آن است که وصیّت، نوعاً در وجوه بریّه است، ایتام هست، مساکین هست، ضعاف هست و مانند آن یعنی کسی که قدرت اجرایی در دست او نیست که طلب بکند ولی دِیْن، یک طلبکار قوی به دنبال اوست و به دنبال کار خودش هست و حقّ خودش را وصول میکند. چون وصیّت، نوعاً برای وجوه بریّه است و موصیله جزء ضِعافاند حالا یا شخصیت حقیقی یا حقوقیاند و یک قدرت اجرایی قویای او را همراهی نمیکند، به این مناسبت برای تأکید، وصیّت را قبل از دِیْن ذکر فرمود.
تقدم حقوق میت بر حقوق دیگران
نکته بعدی آن است که در حقیقت وصیّت، نظیر تجهیز میّت مقدم بر سایر مالهاست. گرچه حُکم فقهی آن است که اول تجهیز، بعد دِیْن، بعد وصیّت، بعد ارث ولی چون وصیّت به منزلهٴ تأدیه حقّ خود میّت است و حقّ میّت نظیر تجهیز میّت مقدم بر حقوق دیگر است، این هم مقدم ذکر شده است وگرنه حُکم فقهیاش البته، اول تجهیز میّت یعنی تکفین و تحنیط و غسل و امثال ذلک است، بعد دِیْن است، بعد وصیّت است بعد میراث. این شش، هفت نکته باعث تقدیم کلمهٴ وصیّت بر دِیْن شد ، در نوعِ این موارد. لذا در جریان ارث زوجین هم فرمود: وقتی شما از همسرانتان ارث میبردید که دیون او تأدیه شده باشد و به وصیت او هم عمل شده باشد: ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ این احکام ارث مرد از زن.
ارثبری زن و جمع زوجین با سایر طبقات دیگران
اما احکام ارث زن از مرد از اینجا شروع میشود، فرمود: ﴿وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِن لَمْ یَکُن لَکُمْ وَلَدٌ﴾؛ اگر شما مُردید و فرزندی از شما نماند، زنها یک چهارم ارث میبرند، در صورتی که شما فرزند نداشته باشید. اما ﴿فَإِن کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ﴾؛ اگر فرزند داشتید خواه از این زن خواه از زنِ دیگر، چه اینکه دربارهٴ ارث مرد از زن هم اشاره شد که اگر زن بمیرد و فرزند نداشته باشد، مرد یک دوم میبرد و اگر فرزند داشته باشد خواه از این مرد، خواه از مردی که قبلاً ازدواج کرده بود به هر تقدیر، چون این زن فرزند دارد مرد یک چهارم میبرد، اینجا هم همین طور است. فرمود: ﴿وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِن لَمْ یَکُن لَکُمْ وَلَدٌ فَإِن کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ﴾؛ اگر شما فرزند داشتید ولو از غیر این زن ﴿فَلَهُنَّ الُّثمُنُ﴾؛ اگر زنها متعدّد هم باشند یک هشتم را بین خودشان تقسیم میکنند، اینچنین نیست که هر کدام یک ثُمن ببرند، بلکه ثُمن بین اینها تقسیم میشود ﴿مِن بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ یعنی ارثِ زن از مرد هم بعد از انجام این دو کار یعنی دِیْن و وصیت است، بعد از ادای دِیْن مرد و بعد از عمل به وصیت مرد. این برای سبب که با همه طبقات جمع میشود یعنی زوجین هم با اولاد و ابنا جمع میشوند، هم با اخوه و اخوات جمع میشوند، هم با جدّ و جدّه جمع میشوند، هم با اعمام و اخوال و امثال ذلک.
ارث کلاله و معنا و مفهوم آن
اما درباره کَلاله، کَلاله یعنی بستگان پدری یا مادری یعنی برادر و خواهر و امثال ذلک. اینها را گفتند کَلاله ملاحظه فرمودید که لغتاً از کَل، کُل، إکلیل، اینها تاج را و کلاه را گفتند إکلیل برای اینکه محیط به سَر است. کُل را هم که گفتند «کُل» برای اینکه فراگیر است. «کَل» را هم که گفتند کَل، برای اینکه مزاحم است و بارِ سنگینی روی دوش آدم است. این کلمه هر جا به کار میرود، احاطهای، ثِقلی، چیزی را به همراه دارد، این معنای لغوی آن .
بستگانِ پدری یا پدر و مادر یا مادریِ متوفّا را میگویند کلاله یعنی برادر و خواهر، قهراً همان طوری که برادر و خواهرِ متوفّا کَلالهٴ اویند، او هم کلالهٴ آنهاست. لذا کلاله هم به معنای وارثهای میّت به کار رفت، هم بر خود میّت اطلاق شد، چون هر دو کلاله یکدیگرند و کلاله هم دو قِسم است: یک کلالهٴ اُمّی است یعنی برادر و خواهر امّی؛ یک کلالهٴ ابوینی و ابی است. آن کلالهٴ ابوینی و ابی، در پایان همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» حُکمشان آمده که آخرین آیه سورهٴ «نساء» است: ﴿یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاَلَةِ إِنِ امْرُوا هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ﴾ که این تا پایان آیه، حُکم برادر و خواهر ابی یا ابوینی است.
امی بودن کلاله در آیه محل بحث
و اما این آیه محلّ بحث که کلاله است این کلاله اُمّی است، چون کلاله در دو قسمت قرآن ذکر شده است. در اینجا فرمود: ﴿وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاَلَةً﴾ که هم این کلاله میتواند حال باشد و هم میتواند خبر که خود این متوفّا کلاله است، چون اگر بستگان مادری را به یکدیگر کلاله میگویند همان طوری که برادر یا خواهر یا برادرها و خواهرهای اُمّی، کلالهٴ این متوفّایاند، این متوفّا هم کلاله آنهاست. پس به هر تقدیر، بر هر دو گروه اطلاق میشود. ﴿وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاَلَةً﴾؛ اگر مردی بود که در حال کلاله، موروث بود یعنی کلالهٴ وارثان بود، حُکمش این است. یا نه، کلالههای او از او بخواهند ارث ببرند یعنی برادر و خواهرهای اُمّی او از او ارث ببرند ﴿أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ﴾؛ یا امرئهای باشد که برای او یعنی برای متوفّا، به لحاظ متوفّا، برادری است یا خواهری است یعنی کلالهٴ امّی است ﴿فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾ یعنی هر کدام از اینها یک ششم ارث میبرند. اینچنین نیست که بین برادر و خواهر فرق باشد، بین زن و مرد فرق باشد. در این بخش، هر کدام یک ششم ارث میبرند. ﴿فَإِن کَانُوا أَکْثَرَ مِن ذلِکَ﴾؛ اگر بیش از یک برادر و خواهر بودند، از این بیشتر بودند در ثلث، شریکاند یعنی یک سوم مال را بین اینها توزیع میکنند.
باز هم اینجا هم دیگر بین زن و مرد فرقی نیست ﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَی بِهَا أَوْ دَیْنٍ﴾ باز هم در طبقهٴ دوم هم اگر کسی بخواهد ارث ببرد یعنی برادر و خواهر بخواهند از متوفّا ارث ببرند، این بعد از انجام دِیْن و عمل به وصیّت اوست.
﴿مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَی بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ﴾ یک وقت است کسی برای اینکه بدرفتاری بکند نسبت به ورثه، اینها را از ارث محروم بکند، وصیت زایدی میکند یا اقرار بیجایی میکند، میگوید من به فلان کس این قدر مدیونم که مال به ورثه نرسد. فرمود: این کار را نکنید؛ وصیّتی یا اقرار به دِیْنی که ضرر برساند به ورثه، این کار را نکنید ﴿غَیْرَ مُضَارٍّ﴾ مواظب باشید که «علی کتاب الله» مال، توزیع بشود.
دلالت «وَصِیةً مِن الله» بر فریضه بودن احکام ارث
خب، آنگاه فرمود این احکامی که برای طبقات ارث ذکر شده است، بعضیها سببی بودند و بعضیها نسبی که سببی با همه جمع میشد، این وصیّت الهی است: ﴿وَصِیَّةً مِنَ اللّهِ﴾ و چون در آیه قبل فرمود این فریضه است ، معلوم میشود که این وصیت، همان وصیتهای الزامی است. اصولاً ملاحظه فرمودید در بسیاری از موارد، قرآن کریم کلمه وصیت را در مورد حُکم وجوبی به کار برده است . آنجا که فرمود: فلان چیز واجب است و فلان کار حرام است، فرمود این وصیّت الهی است. نوعِ مواردی که قرآن کلمهٴ ﴿وَصَّی﴾ را به کار برد، موارد وجوبی و لزومی است، نه موارد استحبابی. گذشته از اینکه در همین بحث، مسئلهٴ فریضه را قبلاً ذکر فرمود، آنگاه دو آیهای که اهمیت این مسئله میراث را در بر دارد ذکر کرد، فرمود: ﴿تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ﴾ برای اینکه مبادا کسی خیال کند این یک حُکم استحبابی است که اگر انجام پذیرفت مایهٴ ورود در بهشت است، آیه بعد را نازل فرمود: ﴿وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ﴾ این حدودِ الهی است. اگر کسی از این حدود الهی تعدّی کند، برای ابد در آتش میسوزد. خب، این دیگر خلاف دستور ارث عمل کردن، جزء معاصی کبیره به شمار میآید، چون وعدهٴ جهنم داده شده است. بنابراین هم کلمهٴ ﴿وَصَّی﴾ و «یوصی» با شواهد قرآنی دلالت بر وجوب دارد (یک) که ﴿یُوصِیکُمُ اللّهُ﴾ یعنی «أمرکم الله» و هم کلمهٴ ﴿فَرِیضَةً﴾ نشانهٴ وجوب است و هم اینکه این حدود الهی است و هر کس از حدود الهی تعدّی کند، به عذاب ابد گرفتار میشود نشانهٴ وجوب این است، این اجمالی از این آیهٴ مبارکه.
بیان لطیف صاحبالمیزان(ره) در استعمال «من» و «ما» در آیه
اما بحث روایی مقداری باید بازگو بشود تا به آن چند مطلب علمی که سیدناالاستاد مطرح فرمودند که حتماً آنها را میبینید. نکتهای که ایشان در تفسیر شریف المیزان داشتند این بود که میفرمودند: این کلمهٴ «رُبع» و مانند آن؛ این کسرها اگر کمتر باشد یعنی کمتر از نیم باشد، وقتی این کسر را به کار میبرند مثل یک هشتم، یک ششم، یک چهارم، امثال ذلک این «مِن» را اضافه میکنند، میگویند: ﴿الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ﴾ یا ﴿الُّثمُنُ مِمَّا تَرَکْتُم﴾ این کلمهٴ «مِن» را ذکر میکنند و اما اگر نصف باشد یا بیش از نصف باشد، میگویند ﴿نِصْفُ مَا تَرَکَ﴾ نه «نصف ممّا ترک»، این کلمهٴ «مِن» را دیگر ذکر نمیکنند، برای اینکه این مقدار، نصف یا بیش از نصف است .
این بیان، لطیف است در بعضی موارد شواهد هم دارد؛ اما در آیه پایانی همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود: ﴿فَإِن کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ﴾ با اینکه اینجا بیش از نصف است و دو ثلث است، باز کلمهٴ «مِن» را اینجا ذکر فرمود، فرمود: ﴿فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ﴾ . به هر تقدیر، غالب مواردی که ایشان استقصاء فرمودند تام است؛ اما جهت خلاف هم در خود قرآن کریم است.
حالا قبل از اینکه به آن چند فصل برسیم، یک یا دو روایتی که مربوط به هم شأن نزول هست و هم کیفیت ارث طبقات و محروم نبودن اولاد صُلبی ولو دختری، اینها را بخوانیم.
شأن نزول آیه براساس روایت کتاب شریفه وسائل
در کتاب شریف وسائل باب پنجم، از ابواب میراث الابوین والاولاد، این حدیث شریف هست که شأن نزول خوبی است. خیلی بهتر از آن روایاتی است که به صورت مُرسل یا مقطوع یا مرفوع به عنوان شأن نزول ذکر شده است. روایت هشت این باب، مُسند است و از ابیبصیر نقل شده است و از امام صادق نقل کرد، این است که: «إنّ رجلاً مات علی عهدِ النبیّ و کان یَبیعُ التَّمر»؛ یک خرمافروشی در عصر حضرت مُرد «فَأخَذَ عمُّهُ التَّمْر»؛ عموی او آمد و این خرماهای او را گرفت و چیزی به دخترهای او نداد «و کان له بناتٌ» این مرد، چندتا دختر داشت، عمو آمد و همه این اموال را تصاحب کرد. «فَأتتِ إمرأتُهُ النبیّ»؛ همسر این مرد خرمافروش به حضور رسول خدا مشرّف شد «فَأعَلَمَتْه بذلک»؛ به حضرت عرض کرد که همسرم مُرد، چندتا دختر گذاشت و عموی این متوفّا آمد و همه داراییهای او را تصاحب کرد، آنگاه «فَأنزلَ الله عزّ و جل علیه»؛ این آیه ارث را بر پیغمبر نازل کرد، آنگاه وجود مبارک پیغمبر «فَأخَذَ النبیُّ التَّمرَ مِنَ العَمِّ فَدَفَعَهُ الی البنات» ؛ این خرما را از آن عمو گرفت [و] به دخترهای این متوفّا داد، این یک شأن نزول خوبی است یعنی یک روایت معتبری است برای شأن نزول.
اسلام و عدم امضای احکام و سنن جاهلیت
مطلب مهم آن است که اینچنین نبود که اسلام، در اوایل امر حُکمی نازل کرده باشد که امضای سنّت جاهلی باشد، بعد حُکم جدید آمده باشد، این طور نبود. چون اگر حُکمی اینچنین باشد یعنی اسلام، اول چیزی را امضا بکند بعد حُکم جدید بیاورد، برابر همین قانون عقلایی که قانون، عطف بر ما سبق نمیشود گذشته را شامل نمیشود، نسخ برای گذشته نیست. اگر حُکمی قبلاً بود و نسخ شد، دربارهٴ آینده است نه دربارهٴ گذشته. در حالی که وقتی این آیه نازل شد، حضرت رفت مال را از عمو گرفت و به دخترها داد. خب، این آیه بعد از وقوع آن حادثه نازل شد دیگر، اگر آن مال را بر اساس حُکم قبلی تقسیم کرده بودند، دیگر عطف به ما سبق که نمیشد، دیگر گذشته را که زیر پوشش نمیگرفت. معلوم میشود آن حُکم، حُکم اسلامی نبود، حُکم اسلامی همین است که باید به فرزند برسد و حضرت رفت و از آن عمو گرفت و به فرزند رساند.
حکومت قاعده «من یتقرّب» در طبقات مختلف ارث
مطلب بعدی آن است که اولادِ شخص که از او ارث میبرند، اگر معالفصل باشند با بودن اولاد بلافصل که ارث نمیبرند، چه اینکه روایاتش خوانده شد و اگر اولاد معالفصل باشند، به جای پدران و مادران خودشان مینشینند که این هم روایاتش خوانده شد که نصیب «من یتقرّب» را میبرند . مطلب سوم این بود که فرقی نیست بین اولاد دختر و اولاد پسر، نوهٴ دختری و نوهٴ پسری هر دو اولادند، اطلاق آیه شامل میشود. در این زمینه، روایت چهاردهم همین باب که از وجود مبارک امام هفتم نقل شده است . یک سند خوبی است.
علت افضلیت بنیهاشم بر بنیالعباس در بیان نورانی امام هفتم
آن روایت این است که وجود مبارک امام هفتم «دَخَل علی الرشید فَسَئله عن مسائلَ»؛ هارونالرشید(علیه من الرحمان ما یستحقّ من اللعن والعذاب) از وجود مبارک امام هفتم، مسائلی را سؤال کرد «إلی أن قال لِمَ فُضِّلْتُم علینا و نحن مِن شجرةٍ واحدةٍ و نحن و أنتم واحدٌ (و نحن وُلد) العباس و أنتم ولد أبیطالب»؛ چرا شما بر ما بنیالعباس فضیلت دارید؟ این به عنوان یک اصل، پذیرفته شده بود در آن عصرها و مورد قبول بود؛ منتها هارونالرشید سؤال کرد چه فضیلتی دارند? «لِمَ فُضِّلتُم علینا و نحن مِن شجرة واحدةٍ و نحن و أنتم واحدٌ (و نحن وُلد) العباس» عباس عموی پیغمبر بود«و أنتم وُلْد أبیطالب»؛ أبیطالب هم عموی پیغمبر بود، ما همه بنیاعمامیم، با هم بنیاعمامیم با پیغمبر هم پسر عمو هستیم. دیگر البته مسئلهٴ ولایت و امامت و آن مقامات معنوی را در اینگونه از مسائل مطرح نمیکردند. به طور عموم گفت چرا بنی أبیطالب بر بنیالعباس مقدماند؟ «و هما عمّا رسول الله» یعنی ما به عباس میرسیم، شما به ابوطالب میرسید و اینها هر دو عموی پیغمبرند «و قرابتهما منه سواء»؛ همه ما به این دو نفر میرسیم، این دو نفر هم عموی پیغمبرند و یکساناند.
«فقال أبوالحسننحن أقرب» چرا? «لأنّ عَبد الله»؛ پدر وجود مبارک پیغمبر «و أبا طالب»؛ پدر وجود مبارک حضرت امیر «لأبٍ و اُمّ» است، آنها برادران ابوینی بودند؛ اما پدر عباس جدّ شما، با پدر عبدالله و ابوطالب فرق میکرد. پس جدّ ما با پدرِ پیغمبر، برادرِ ابوینی بودند، جدّ شما با پدر پیغمبر، برادر ابوینی نبودند، پس این فضیلت است پس فی القُرب سواء نیست «لأنّ عبدالله و أبا طالب لأبٍ و اُمّ»؛ أما «فأبوکم العباس» یعنی جدّ شما عباس «لیس هو من اُمّ عبدالله و لا مِن امّ ابیطالب»؛ از نظر مادر، اینها برادران مادری نبودند، ابوینی نبودند فقط برادر ابی بودند، این جواب سؤال اول.
شبههعدم ارثبری پسر عموی پیامبر با وجود عموی حضرت و پاسخ امام هفتم
بعد سؤال دیگر کرد «قال فَلم ادَّعیتم أنّکم وَرِثتُم رسول الله والعَمُّ یَحجُب إبن العمّ»؛ گفت: شما چطور مدّعی ارث پیغمبرید، در حالی که پسر عموی پیغمبرید؟ با بودن عمو، نوبت به پسر عمو نمیرسد عمو، حاجب است نسبت به پسر عمو، عباس زنده بود که عموی پیغمبر بود و شما پسر عموی پیغمبر بودید، چطور خود را وارث پیغمبر میدانید «فَلم ادَّعیتم أنّکم وَرِثتُم رسول الله والعَمَّ یَحجُب إبن العمّ و قُبِض رسول الله»؛ پیغمبر رحلت کرد، در حالی که «و قد تُوُفّی أبوطالب قَبْلَه»؛ ابوطالب قبل از پیغمبر مُرد «والعباسُ عَمُّهُ حیٌّ»؛ عباس که عموی پیغمبر بود زنده بود. این سؤالها را ادامه داد تا به اینجا که «قال ابوالحسن فآمنّی»؛ مرا در امان بگذار؛ به من امان بده چون تعهّدی است دیگر. اگر کسی امان داد، بالأخره حقّ ایذا به او ندارد. «قال قد آمَنْتُک»؛ در امانی بگو «فقال إنّ فی قول علیبنابیطالب أنّه لیس مع وُلْدِ الصُلب ذکراً کان أو اُنثیٰ لأحد سهم الا لِلأْبوین والزوج والزوجة» درباره حضرت امیر او را بالأخره به عنوان خلیفه قبول داشتند، حالا در امامت و عصمت وجود مبارک امام هفتم ظاهراً تردید داشتند ولی درباره حضرت امیر که اختلافی نداشتند. امام هفتم فرمود که علیبنابیطالب این اصل را به همه ما آموخت که ولد صُلبی، چه پسر و چه دختر، این ارث میبرد و با ولد صُلبی هیچ کس ارث نمیبرد مگر پدر و مادر و زوج و زوجه و چون وجود مبارک فاطمه ولد صُلبی پیغمبر بود، با بودن حضرت زهرا نوبت به عباس نمیرسد.
«قال إنّ فی قول علیبنابیطالب أنّه لیس مع ولْدِ الصُلب ذکراً کان أو أنثیٰ لأحد سهم الا للأبوین والزوج و الزوجة ولم یَثْبُتْ للعمّ مع وُلْد الصُّلْبِ میراثٌ»؛ با بودِ فرزند صلبی که به عمو ارث نمیرسد «و لم یَنْطِقْ به الکتاب»؛ قرآن هم که در این زمینه چیزی نگفت «الاّ أنّ تَیْماً و عَدیّاً و بنیامیّةَ قالوا العَمُّ والدٌ رأیاً منهم بلا حقیقة و لا أثر عن رسول الله» چون اول امان گرفت، فرمود: آنکه از حضرت علی رسید این بود که با بودنِ فرزند چه دختر، چه پسر عمو، ارث نمیبرد. بعد تِیم و عدی و بنیامیه و اینها آمدند عمو را وارث کردند به جای دختر، نه حقیقتی در کار است قرآن گفته، نه اثری از پیغمبر رسیده است.
عدم مهاجرت عباس عموی پیامبر دلیل عدم ارثبری آن
بعد هم در ذیل، مطلبی را فرمود که دست عباس را کوتاه کرده است، یک مشکل دیگری داشت. مطلب با اینجا تمام شد، مطلبی را اضافه حضرت فرمود چون حالا در امان بود، فرمود: مشکل دیگری در عباس بود. عباس را از آن جهت که هجرت نکرد سهمی ندارد، بر اساس آن قرارهایی که در اوایل اسلام بود که بر اساس ولایت و هجرت و مانند آن سهم میدادند، عباس چون مهاجر نبود وقتی که همه هجرت کردند او در مکه ماند، از ارث هم محروم است «إلی أن قال إنّ النبیّ» یعنی امام هفتم فرمود: «إنّ النبی لم یُوَرِّثْ مَن لم یُهاجِرْ و لا أثْبَتَ له ولایةً حتّی یُهاجِرَ» این در قرآن کریم هست البته. فرمود: برای کسی که میتوانست هجرت کند اگر هجرت نکرد، نه سهمی از ارث میبرد، نه وِلای خاصّی بین شما و اوست.
بعد هارونالرشید از وجود مبارک حضرت امام کاظم سؤال کرد «ما حجَّتُک فیه» اینکه میگویی پیغمبر به عباس در اثر اینکه هجرت نکرد سهمی نداد، دلیلتان چیست? «فقال قول الله عزّ و جل» این کریمه را قرائت فرمود: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِن وَلاَیَتِهِم مِن شَیْءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا﴾ ؛ آنها که ایمان آوردند ولی در روز لزوم هجرت نکردند، پیوند وِلایی بین شما و او نیست تا هجرت بکنند «﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِن وَلاَیَتِهِم مِن شَیْءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا﴾ وإنّ عمِّیَ العباسَ لم یُهاجِر» نفرمود پدر و جدّ شما، فرمود عموی من عباس این هجرت نکرد یعنی ما هم با او ارتباط داریم، او چون هجرت نکرد از این جهت، از قانون ارث محروم است.
خب، این را به عنوان جدال احسن به هارون فرموده است وگرنه مسئله با همان حدیث شریف که با بودن فرزند، نوبت به عمو نمیرسد خاتمه یافته است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است