- 380
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 24 تا 35 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 24 تا 35 سوره طه"
درخواست امدادهای غیبی حضرت موسی(علیه السلام)
وزارت و معاونت حضرت هارون(علیه السلام) در ابلاغ رسالت
تبیین حدیث منزلت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ﴿24﴾ قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ﴿25﴾ وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ﴿26﴾ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ﴿27﴾ یَفْقَهُوا قَوْلِی ﴿28﴾ وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ﴿29﴾ هَارُونَ أَخِی ﴿30﴾ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی ﴿31﴾ وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی ﴿32﴾ کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ﴿33﴾ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً ﴿34﴾ إِنَّکَ کُنتَ بِنَا بَصِیراً ﴿35﴾
درخواست امدادهای غیبی حضرت موسی(علیه السلام):
وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از دریافت وحی و دو معجزه از معجزههای بزرگ الهی یکی جریان عصا و دیگری ید بیضا مأموریتی را از طرف ذات اقدس الهی تلقّی کرد که خدای سبحان به او فرمود به طرف فرعون برو که او طغیان کرد یعنی برو طغیان او را برطرف بکن. وجود مبارک موسای کلیم مدّتها در مصر زندگی کرد شکوه جبّارانهٴ طاغوت مصر را دید و سلطنت آمیختهٴ با دعوای الوهیّت فرعون را هم مشاهده کرد، قدرت قبطیهای مصر را هم دید، ضعف نِبطیها و بنیاسرائیل را هم از نزدیک مشاهده کرد و بیتابی خودش را هم در برابر ظلم دید که نمیتواند آرام بنشیند به دلیل اینکه آن ستمکار را با مُشت از پا در آورد و کُشت ، چنین کسی اگر بخواهد رسالتی را برای هدایت مردم مصر تلقّی کند نیازی به امدادهای الهی دارد.
محور درخواستهای حضرت موسی(علیه السلام):
عرض کرد که به من شرح صدر بده که تا کسی که خودش بردهای از بندگان توست به مبارزهٴ علیه الوهیّت قیام کرد گاهی میگوید ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ ، گاهی میگوید ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ به من شرح صدری بده که اگر ظلمی را دیدم فوراً پرخاش نکنم فوراً دست به گریبان نشوم، زد و خورد راه نیندازم کسی را نکُشم، به من شرح صدر بده تا به تدریج استضعاف محرومان را از آنها زدوده کنم، به من شرح صدری بده تا قدرت بیجای قبطیها را از اینها بگیرم اینها شرح صدر میخواهد و کار را بر من آسان بکن برای اینکه ما هیچ ابزاری نداریم و به نبرد کسی میرویم که او مدّعی الوهیّت است. این مطلبها را با تعبیر ادیبانه عرض کرد به عنوان شرح بعد از متن و اجمالِ قبل از تفصیل ذکر کرد اگر عرض میکرد «ربّ اشرح صدری» مطلب معلوم میشد اما عرض کرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ این تفصیل بعد از اجمال کاری میکند که بدون این ترتیب آن کار حاصل نمیشود و همچنین اگر میفرمود «یسّر أمری» آن اثری که ﴿یَسِّرْ لِی أَمْرِی﴾ دارد از «یسّر أمری» ساخته نیست این تفصیل بعد از اجمال مثل آن است که اول کسی متنی را بگوید بعد آن را شرح دهد ﴿یَسِّرْ لِی﴾ چه چیزی را؟ ﴿أَمْرِی﴾، ﴿اشْرَحْ لِی﴾ چه چیزی را؟ ﴿صَدْرِی﴾، آن ﴿اشْرَحْ لِی﴾ به منزلهٴ متن است ﴿صَدْرِی﴾ به منزلهٴ شرح، ﴿یَسِّرْ لِی﴾ به منزلهٴ اجمال است ﴿أَمْرِی﴾ به منزلهٴ تفصیل. اینها را از ذات اقدس الهی خواست تا فضای اجتماعی مصر را آماده کند.
تبیین معنای آیة ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾:
بعد عرض کرد ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ مهمترین ابزار کار انبیا همان بَنان و بیان است باید بگویند یا بنویسند و مانند آن، من مشکلی در تلفّظ دارم نه مشکل ادبی، ادبیات فن است و علم و انبیا آشنایند، بلاغت فنّ علمی است، فصاحت فنّ علمی است، نکات معانی و بیان و بدیع فنّ علمی است به علوم برمیگردد اینها دارا هستند وجود مبارک موسای کلیم عرض نکرد به من فصاحت بده یا به من بلاغت بده اینها را ذات اقدس الهی داد برای اینکه علوم است. مشکل وجود مبارک موسای کلیم این بود که آن آسیبی که در زبان اوست و حروف را درست اَدا نمیکند آن را برطرف کن ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾.
فصیحانه بودن کلام انبیاء:
مسئلهٴ فصاحت اصطلاحاً در برابر بلاغت به فنّ ادبی است و اما معنای لغوی فصاحت اعمّ از این است یک، آنچه هم که در روایات آمده اعم از این است دو، آنچه در قرآن کریم مطرح است اعمّ از آن است سه، فصاحت و بلاغت همین است که در کتابهای ادبی مثل مطوّل و امثال مطوّل ملاحظه میکنید، اما لغتاً «فَصَح اللبن» یعنی این شیری که کَف کرده مخلوط به زَبد و کَف شد این کَفهایش کنار رفت شده شیرِ خالص و ناب، کسی که حروف را بهجا اَدا میکند این میگویند فصیحانه تکلّم میکند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أنا أفصح مَن نَطق بالضادّ» لغت عرب از دشوارترین لغات تلفّظی است حضرت فرمود در بین اعراب کسی مثل من فصیحانه لغت «ضاد» را اَدا نمیکند نه خصوص «ضاد» را «أنا أفصح مَن نَطق بالضادّ» در عربی یک ضادی داریم در برابر صاد، صاد ضاد، ظایی داریم در برابرطاء، طاء ظاء، ذالی داریم در برابر دال، زائی داریم در برابر راء مثل ﴿إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾ که یکی ضاد در برابر صاد است یکی ظایی است در برابر طاء یا «عزّ من قَنِعَ وذلّ من طمع» ذالی است در برابر دال، زایی است در برابر راء، ماها که عَجمی هستیم به زحمت اینها را به مقداری که قرائت ما صحیح باشد تلفّظ میکنیم ولی کسی که عربزبان باشد میداند که ما درست اَدا نکردیم و خدای سبحان هم از سراسر عالَم آنچه را که عربها تلفّظ میکنند نخواست همین که برابر قواعد ظاهری باشد کافی است پیغمبر فرمود کسی که عربزبان باشد و این چهار حرف را به طور دقیق اَدا کند و هیچ اشتباهی بین یکی از این چهارتا نباشد ضادی را اَدا کند که معلوم بشود در برابر صاد است، ظایی اَدا کند که در برابر طاء است یک «عزّ من قَنِعَ و ذل من طمع» مثل من کسی نیست «أنا أفصح مَن نَطق بالضادّ» این حدیث نورانی نشان میدهد که هیچ عربی در اَدای هیچ کلمهای مثل پیغمبر نیست وجود مبارک موسای کلیم مشکلش در همین بخش بود حالا آن قصّهٴ تاریخی که در دوران کودکی دستش به آتش افتاده بعد به زبان زده زبانش مقداری آسیب دید ، یا قصّهٴ دیگر بالأخره مشکل وجود مبارک موسای کلیم علمی نبود که به فصاحت علمی برگردد یا به بلاغت علمی برگردد چون علوم را ذات اقدس الهی به او داد عرض کرد ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ که من بتوانم درست حرف بزنم خدای سبحان هم او را عطا کرد فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ آن مشکلِ زبانیات برطرف شد.
مراد از افصح بودن کلام حضرت هارون(علیه السلام):
اما جریان فصاحت البته بهترین رشته این است که کسی هم خوب حرف بزند هم حرفِ خوب بزند، اگر اهل قلم هست خوب بنویسد مطالبِ خوب بنویسد، مطالبِ خوب را هم خوب بنویسد اهل هنر هست، اهل سینماست، اهل رسانه است، اهل فیلم است این دو عنصر محوری را داشته باشد که هم خوب اَدا کند هم چیزِ خوب را ادا کند اگر چیز خوب را بد ادا کرد فصیح نبود، اگر چیز بد را خوب ادا کرد فصیح نبود، فصیح کسی است که هم حرفِ خوب بزند هم خوب حرف بزند هم هنر خوب داشته باشد هم چیزهای خوب را نشان بدهد هم چیزهای خوب را بنویسد هم خوب بنویسد و مانند آن. این بخش را وجود مبارک موسای کلیم فرمود برادرم از من هنرمندتر است ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ البته آن در سورهٴ مبارکهٴ «طه» نیست بخشی در سورهٴ «قصص» است فرمود او بهتر از من، شیرینتر از من، ادیبانهتر از من سخن میگوید خب او هم کسی است که به مقام نبوّت رسیده است دیگر یک آدم عادی که نیست منتها وجود مبارک موسای کلیم از انبیای اولواالعزم است او یک نبیّ غیر اولواالعزم وگرنه او یک آدم عادی که نیست که وجود مبارک هارون یک فرد عادی نیست تا انسان بگوید چگونه یک فرد غیر عادی از پیغمبر افصح میشود نه خیر هر دو نبیّاند منتها یکی جزء اولواالعزم است دیگری اولواالعزم نیست و آن نصاب لازم در فصاحت را وجود مبارک موسای کلیم داشت اما آن ابزار مهم که طوری حرف بزنند که در جان مردم اثر بکند فرمود برادرم از من از این جهت موفقتر است چون ما باید حرف را به جانِ مردم برسانیم نه گوش مردم، به گوش مردم رساندن کار مبلّغان عادی است اما به جان مردم منتقل کردن کارِ انبیاست که ﴿قُل لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً﴾ نه «فی آذانهم و أسماءهم» حرف را باید به جان اینها برسانی حالا در آنجا یا قبول یا نکول، حرفی که به گوش میرسد این از هر گویندهای ساخته است اما آنقدر حرف نفوذ داشته باشد که همهٴ مجاری سَماخ سمع را طی کند تا به عمق جان برسد از آنجا تصمیمگیری با خود انسان است این کار را میکردند. فرمود برادر من در این کار از من فصیحتر است و مهمترین رسانهای که بتواند حرفِ انبیا را به مردم برساند همین بَنان و بیان است قلم است و زبان اینها را خواسته.
پرسش:...
پاسخ: خب، یک وقت است که قابلیّت تام است «ور نوشته است پند بر دیوار» آن افراد کمی هستند اما تودهٴ مردم احتیاج دارند که حرف به عمق جانشان برسد دیگر.
علت عدم پذیرش رسالت انبیاء:
این تنها دربارهٴ آن مشکل فرعون نبود آنها میگفتند اصلاً این چیزهایی که شما میگویید ما نمیفهمیم این از باب ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ در جاهلیّت کُهنه و نو بود به شعیب پیغمبر میگفتند این حرفهایی که تو میزنی ما نمیفهمیم یعنی چه، مرگ هست قیامت هست یعنی چه، ﴿مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ﴾ این حرفهایی که میزنی حرفهایی است که قابل فهم نیست اگر کسی تمام هستی را در چهاردیواری دنیا خلاصه میکند و مرگ را و قبر را آخر خط میداند اگر کسی از بعد از مرگ سخن بگوید میگوید این حرفها چیست میزنید ﴿مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ﴾ این حرفها را ما نمیفهمیم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ گذشتههای ما نشنیدند، ما هم نشنیدیم اینها چیست شما میگویید این خرافات چیست، اساطیر است که در آن ﴿لاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ خواهد آمد، اما اینجا وجود مبارک موسای کلیم عرض میکند من میخواهم این حروف را ادا کنم باید مشکل نداشته باشم و چون در زبان من این آسیب هست شما این را بردارید پس آن فصاحت و بلاغت علمی و ادبی معیار نیست.
پرسش:...
پاسخ: نه، این در همان حادثهٴ تاریخی که ابنعباس نقل کرده که وجود مبارک موسای کلیم در دوران کودکی دستش به آتش زد و مثلاً به زبانش رسید و زبانش آسیب دید به آن قصّه برمیگردد.
برتری پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر موسای کلیم(علیه السلام)
فرمود: ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ این شرح صدر میکند حالا تفاوت وجود مبارک پیغمبر با موسای کلیم(سلام الله علیهما) این است که این درخواست شرح صدر کرده است اما ذات اقدس الهی به پیغمبر میفرماید: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ﴾ فاصله خیلی است.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر دربارهٴ فصاحت و بلاغت بوده نه در باب مشکلِ زبانی در بُعد فصاحت و بلاغت بوده اما خودش فصیح بود به نصاب لازم نه اینکه أفصح بودن لازم است باید فصیح باشد، بود؛ اما ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ ناظر به آن فصاحتِ به معنای اَدای حروف از مخارج است نه فصاحتی که در کتاب معانی و بیان و بدیع مطرح است.
﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ٭ قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ یک، آن هم با متنِ قبل از شرح با اجمالِ قبل از تفصیل ﴿وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی﴾ این دو، فاصلهٴ وجود مبارک موسای کلیم و پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این است که ذات اقدس الهی دربارهٴ پیامبر فرمود: ﴿وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَی﴾ تو را من گوهری آفریدم که به آسانی کار از تو نشأت میگیرد، اما برای موسی کار را آسان کرده است نه گوهر ذات را، بین ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ با ﴿الصَّالِحِینَ﴾ خیلی فرق است ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ یعنی اینها کارهای خوب میکنند ممکن است یک وقت خدای ناکرده بلغزند اما ﴿الصَّالِحِینَ﴾ که صفت مشبهه است نه اسم فاعل یعنی گوهر ذاتشان صالح است لذا ذات اقدس الهی دربارهٴ ابراهیم خلیل میفرماید: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ که گفتند منظور از این صالحین اهل بیت(علیهم السلام) است که وجود مبارک ابراهیم به آنها ملحق میشود فرق است بین اینکه کار را خدا آسان بکند سبک بکند یا گوهر ذات کسی را طوری بکند که کارها به آسانی از او صادر میشود ﴿وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَی﴾ با ﴿وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی﴾ خیلی فرق است. خب، ﴿وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ که ﴿یَفْقَهُوا قَوْلِی﴾ خب اگر کسی آن فصاحت والا را نداشت حرف او قابل فهم هست اما اگر کسی مشکل زبانی داشت حرف درست از مخرجش اَدا نشد خب این قابل فهم برای خیلیها نیست ﴿یَفْقَهُوا قَوْلِی﴾.
وزارت و معاونت حضرت هارون(علیه السلام) در ابلاغ رسالت:
مطلب دیگر اینکه به تنهایی که نمیشود مشکلات مملکت را حل کرد کسی که وِزر، سنگینی و ثِقل مملکت را تقسیم بکند بخشی از سنگینی کارهای مملکت را به عهده بگیرد آن را میگویند وزیر که وِزر و سنگینی و بخشی از دشواریهای کشور را به عهده میگیرد عرض کرد ﴿وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی﴾ آن هم هارون باشد اهل من باشد در بین اهل من هم هارون باشد حالا بعد میرسیم که وجود مبارک پیغمبر در جریان جنگ تبوک به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیهما) طبق نقل فریقین فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون مِن موسیٰ» حالا این بخش را خوب عنایت کنید تا آن زیارتنامهٴ وجود مبارک ولیّعصر معنای خاصّ خودش را پیدا کند ﴿وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ٭ هَارُونَ أَخِی﴾ این هارون نه هارونِ دیگر، هارونی که برادر من است این را وزیر من قرار بدهید چرا، برای چه، به او هم همهٴ این توفیقات را بده نه اینکه او را وزیر من قرار بدهی کارها را به دست خود ما رها کنی خیر، او را هم اُزیر من، هم وَزیر من قرار بده وزیر آن که وِزر، سنگینی و بخشی از دشواریهای کشور را به عهده میگیرد، أزیر کسی است که عون، کمکِ راستین من است این «آزَره» با «أَزری» که ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ «أزْر» یعنی عون، کمک. در سورهٴ مبارکهٴ «فتح» وقتی جریان مسلمانها را شرح میدهد در پایان سورهٴ مبارکهٴ «فتح» وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهانشان وصف میکند که اینها را ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ هستند، ﴿رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ هستند، ﴿تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً﴾ هستند، ﴿سِیَماهُمْ﴾ سیما یعنی سِمه، یعنی علامت نه سیما یعنی صورت وَسمه، موسوم، سِمه یعنی علامت، علامت در چهرههای اینهاست ﴿سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ﴾ این است ﴿کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ﴾ فرمود ملّت مسلمان مانند این خوشهٴ گندماند خوشهٴ گندم خودکفاست برای اینکه روی پای خودش بایستد بعد از چند قدم کمرش را با یک کمربند میبندد این گِرههایی که در خوشهٴ گندم است، در خوشهٴ جو است، در خوشهٴ برنج است اینها کمربندشان است این نمیگذارد که وقتی باد زده اینها بشکنند ذات اقدس الهی به اینها آموخت که بعد از یک مقدار رشد کردن یک کمربند محکمی ببندید از جنس خودتان این وقتی که شَطیء و جوانه زد این را ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ﴾ «آزَرَهُ» یعنی «عاونه» معاونت کرده، کمک کرده با همین گِره زدنها ﴿فَاسْتَغْلَظَ﴾ آن وقت غلیظ و سِتبر شد روی پای خودش ایستاد. مسلمان آن است که کمر خودش را خودش ببندد نیازی به بیگانه نداشته باشد روی ساق خودش بایستد، روی پای خودش بایستد و فخر نکند که ما این کالا را از جای دیگر آوردیم ﴿فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾ روی ساق خودش بایستد مسلمان آن است که روی پای خودش بایستد. خب، غرض این است که این «آزر» که باب مفاعله است با «أزری» که مصدر ثلاثی مجرّد است از باب معاونت و عون همین دو کلمه در قرآن کریم به کار رفته دربارهٴ «أزَرَ» لذا وجود مبارک هارون هم وزیر موسی بود هم أزیر موسی بود ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ یعنی معاونت و کمک را به وسیلهٴ این زیاد کن ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ او را شریک کار من قرار بده. آن امرِ رسالت را که به من سپردی او را شریک در این کار قرار بده یعنی در وحییابی شریک من است در ابلاغ وحی هم شریک من است.
تبیین حدیث منزلت:
وجود مبارک هارون خب نبیّ بود وحی را میگرفت مثل موسای کلیم، وحی را میرساند مثل موسای کلیم این میشود شریک امر، اگر در حدیث تبوک در جریان سفر تبوک طبق نقل بزرگان سنّت و بزرگان شیعه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت امیر(علیه السلام) فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون مِن موسی الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» یعنی تمام این اوصافی که وجود مبارک هارونِ برادر موسای کلیم داشت وجود مبارک حضرت امیر دارد منهای مسئله نبوّت خب، منهای مسئله نبوّت فقط پیامبر میگیرد وقتی وحی به پیامبر رسید در مقام تشریع تنها گیرنده پیامبر است از این به بعد دو نفر میرسانند یک وقت است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطلبی را فرموده حدیثی را فرموده خب بعد از آن دیگر همهٴ مردم موظّفاند به دیگران ابلاغ کنند این دیگر مخصوص حضرت امیر نیست در آن حضرت وجود مبارک حضرت امیر چه سِمتی پیدا کرد یعنی مبلّغ از طرف پیغمبر بود بعد از اینکه پیغمبر فرموده خب همهٴ علما همهٴ مردم این کار را دارند اگر مطلبی را پیغمبر فرموده دیگران موظّفاند که فرمودهٴ پیغمبر را منتقل کنند چه خصیصهای برای حضرت امیر هست قبل از اینکه به مردم برسد وحی که آمده کلّ وحی را وجود مبارک پیغمبر میگیرد در این محدوده وجود مبارک حضرت امیر آگاه میشود به اذن خدا، این محدوده را دو نفر بیان میکنند پیغمبر بفرماید از طرف خدا میگوید، وجود مبارک حضرت امیر یافته و گفتهٴ پیغمبر را که هنوز به دست احدی نرسید به مردم میرساند نه بعد از اینکه پیغمبر گفته به دیگران میگوید اینکه ما در زیارت وجود مبارک حضرت حجّت عرض میکنیم «السلامُ علیک یا شریک القرآن» این از لطایف بیانات نورانی سیدناالاستاد مرحوم علامه است ما میگوییم این شریک قرآن است یعنی چه شریک قرآن است برای اینکه اهل بیت یک نورند یک، و وجود مبارک حضرت امیر وقتی به منزلهٴ هارون نسبت به موسی شد یعنی این دوازده امام به منزلهٴ هارون نسبت به موسی هستند دو، هارون(سلام الله علیه) چه سِمت داشت ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ بود امر پیغمبر قرآن است، آن طبق بیان حدیث منزلت «شریک القرآن» است «شریک القرآن» معنایش این نیست که حالا قرآن مطلبی را که فرموده اهل بیت این فرمودهٴ قرآن را به دیگران منتقل میکنند خب همهٴ علما این کار را میکنند این احکامی که اهل بیت میگویند مثل آن است که پیغمبر گفته باشد آنچه را که ذات اقدس الهی داد فقط، فقط یعنی فقط پیغمبر میگیرد یک، دو در این محدودهای که پیغمبر گرفته هنوز به دست کسی نرسیده اهل بیت آگاه میشوند و به دیگران میرسانند این میشود شریک وگرنه گفتهٴ پیغمبر را آدم به دیگران منتقل کند که وظیفهٴ همهٴ مردم است.
وزارت و معاونت حضرت علی(علیه السلام) در ابلاغ رسالت:
آنچه در خطبهٴ «قاصعه» آمده است که وجود مبارک حضرت امیر به پیغمبر(سلام الله علیهما) عرض کرد این صدا چه صدایی است که من میشنوم «ما هذه الرنّة» حضرت فرمود این نالهٴ شیطان است نالهٴ آیسانهٴ شیطان است بعد فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ» همین است فرمود یا علی! آنچه را من میشنوم تو میشنوی، آنچه را من میبینم تو میبینی منتها تو پیغمبر نیستی غرض آن است که گفتهٴ پیغمبر را اهل بیت به دیگران برسانند که هنر نیست خب وظیفهٴ همه است قبل از اینکه به دیگران منتقل بشود یافتهٴ پیغمبر را دو گروه ابلاغ میکنند هم اهل بیت هم خود پیغمبر لذا میشود شریک قرآن «السلامُ علیک یا شریک القرآن» را سیدناالاستاد از این ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ در آوردند. خب، به هر تقدیر وجود مبارک هارون هم وحی مییافت هم وحیِ یافته را منتقل میکرد وجود مبارک حضرت امیر آن وحیِ تشریعی را نمییابد وحی تشریعی را فقط یعنی فقط پیغمبر مییابد اما بعد از یافت پیغمبر قبل از اینکه به جامعه منتقل بشود دو نفر ابلاغ میکنند یکی اهل بیت است یکی خود پیغمبر لذا این روایاتی که از اهل بیت است حجّت خداست دیگر حکم دین است دیگر، منتها اینها خودشان مستقیماً نیافتند از این چشمهای که به پیغمبر رسیده است باخبرند و مییابند ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾.
برترین سلاح موسای کلیم(علیه السلام) برای قیام علیه فرعون:
خب، راز موفقیّت ما سلاح نیست ما رازمان این است و خدا هم دستور داد که اینچنین باشید ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً﴾ ما برای اینکه فراعنه را از تخت بکشیم پایین باید سبّوح و قدّوسگوی تو باشیم یک، ﴿وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ این دو، این کلمهٴ کثرت هم در تسبیح آمده هم در ذکر، در ذکر که دارد ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ اگر میفرمود «کَیْ نسبّحک و نَذکرک کثیرا» این احتمال آن میداد که کثرت برای مجموع باشد نه برای جمیع یعنی مجموع تسبیح و ذکر کثیر است اما برای اینکه روشن بشود برای جمیع است نه برای مجموع عرض کرد ﴿نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ اینکه ما میگوییم «نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی» برای همین است اگر گفته بودیم «نه شرقی و غربی، جمهوری اسلامی» این مجموع را نفی میکرد نه جمیع را برای اینکه جمیع نفی بشود کلّ واحد، واحد نفی بشود این کلمهٴ «نه» تکرار شده آن در منفی این در مثبت ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ اگر بخواهیم نظامی داشته باشیم نظام سبّوح و قدّوس است که بخواهد موفّق باشد، که بخواهد بماند، که بخواهد پایدار باشد.
خب، در بخشهای دیگر به خواست خدا خواهد آمد که ذات اقدس الهی به وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) دستور داد در نام من و یاد من سستی نکنید ﴿وَلاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی﴾ «وَنْی» یعنی سستی «وانی» یعنی سُست ﴿وَلاَ تَنِیَا﴾ یعنی وَنی و سستی در خود راه ندهید در نام من و در یاد من ﴿وَلاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی﴾ شما یادتان هست که در طلیعهٴ رسالت از ما خواستی گفتی ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ در یاد من شما دو نفر استوار باشید اگر بخواهید به ثمر برسید یا به ثمر برسانید.
سرّ تقدّم تسبیح بر ذکر:
خب، ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ این تسبیح هم قبل از ذکر است اول ما باید «لا إله» بگوییم بعد «إلاّ الله» را شکوفا کنیم آن در بحثهای قبلی در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم گذشت که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ این ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ پیام همان «لا إله الاّ الله» است اینجا هم اول تسبیح بکنیم شرک را برداریم بگوییم «لا إله» دیگر فرعون و امثال فرعون سِمت الوهیّت ندارند بعد نام و یاد تو را بلندآوازه کنیم لذا تسبیح مقدّم بر ذکر شده است البته در مقام اثبات وگرنه در مقام ثبوت آن ذکر مقدّم است چون قبلاً به عرضتان رسید که «لا إله الاّ الله» دوتا قضیه نیست دوتا جمله نیست این «إلاّ» به معنی غیر است یعنی غیر از اللهای که دلمایهٴ ماست فطرتپذیر است همهٴ ما او را با جان قبول کردهایم خدا به ما داد، دیگران نه؛ «لا إله» غیر از همین که داریم نه این است که صحنه، نفس خالی است شرک و توحید باشد ما بیاییم یک قضیه سالبه به نفس بدهیم یک قضیه موجبه به نفس بدهیم بگوییم شرک باطل است توحید حق است که این «إلاّ» همان استثنا باشد و بشود دو قضیه این بیش از یک قضیه نیست یعنی غیر از همین اللهای که دلِ ما به او سپرده شده است دیگران نه، «لا إله» غیر از همین که داریم آنجا هم به همین معنا برمیگردد منتها در مقام اثبات گاهی نفی مقدم است و گاهی اثبات، گفته میشود ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾.
علت درخواست همراهی حضرت هارون(علیه السلام) در ابلاغ رسالت
بنابراین آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده که وجود مبارک موسای کلیم مأموریت یافت برود عرض کرد ﴿رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ ٭ وَأَخِی هَارُونَ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً﴾ «رِدیء» یعنی ردیف و کمک که با «أزری» هماهنگ میشود ﴿یُصَدِّقُنِی﴾ چنین شخصیتی وقتی حرف مرا تصدیق کرد و چهرهٴ وجیه و مقبولی حرفِ مرا تصدیق کرد همین حرفی که من میزنم به جامعه منتقل کرد باعث پیشرفت میشود ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» مطلب دیگری آمده فرعون در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» از ایشان نقل شده که آیهٴ 51 به بعد ﴿وَنَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ﴾ چون نظام ارزشی اینها همین ثروت بود ﴿وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلاَ تُبْصِرُونَ ٭ أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ﴾ این یک انسان به حسب ظاهر ساده و مستضعف من بهترم یا او ﴿وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ این نمیتواند درست حرفش را اَدا کند چیزهایی میگوید که ما نمیفهمیم نه اینکه او فصیحانه حرف نزده او گفته که باید الله را بپذیرید فرعون میگفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ منظور از پذیرش الله هم یعنی دینِ او و قانون خدا باید حاکم باشد وگرنه نه فرعون ادّعا میکرد که واجبالوجود است یک، نه فرعون ادّعا میکرد که جهان را خلق کرد دو، نه فرعون ادّعا میکرد که خودش و آبائش و مردم مصر را خَلق کرد سه، سخن از وجوبِ وجود نبود، سخن از خالقیّت کلّ نبود، سخن از خالقیّت انسان نبود، سخن از الوهیّت یعنی مُطاعبودن بود میگفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ خودش هم گاوپرست بود وقتی درباریان فرعون به فرعون گفتند که اگر جلوی پیشرفت موسای کلیم را نگیری ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ یعنی این یعنی بتهای تو را هم از بین میبرد خب کسی که از نظر دینی خودش گاوپرست است میگوید قانون مملکت باید طبق رأی من باشد دینی که فرعون میگفت همین بود ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ حوزهٴ دعوای فرعون غیر از اینکه قانون مملکت را من باید بنویسم همین، وگرنه خودش بتپرست بود، گاوپرست بود نظیر سایر گاوپرستها و اینکه میگفت: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ همین بود، بنابراین اینکه میگوید: ﴿وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ یعنی حرفی میزند که ما نمیفهمیم مگر میشود در این مملکت قانونی غیر از اندیشه و انگیزهٴ فرعونی باشد این حرفش بود آنگاه ذات اقدس الهی به موسای کلیم این گونه از معارف را مرحمت کرد فرمود آنچه را که تویِ موسای کلیم خواستی ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ هر چه خواستی گرفت دیگر مهلت نمیخواهد.
پرسش:...
پاسخ: ربوبیّت است ربوبیّت معنایش همین است وگرنه خودش بتپرست بود برای اینکه درباریان فرعون به فرعون میگفتند که ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ نه اینکه خدایم یعنی من جهان را خلق کردم یا من انسان را خلق کردم یعنی قانون مملکت باید طبق اندیشهٴ من باشد همین وگرنه از نظر اعتقادات پرستش خودش هم مانند سایر وثنی و صنمی در برابر گاو خضوع میکرد
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، چون شریک امر قرار داد البته انبیای الهی مثل خود ائمه(علیهم السلام) آن طور که در زیارت «جامعه کبیره» هست اینها مثل ملائکهاند در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» دربارهٴ فرشتهها آمده است که ملائکه کسانیاند که ﴿عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ همین مضمونی که در سورهٴ «انبیاء» دربارهٴ ملائکه آمده در زیارت نورانی «جامعه کبیره» دربارهٴ اهل بیت آمده که اهل بیت(علیهم السلام) بدون اذن خدا چیزی را از خدا نمیخواهند انبیای الهی هم با اذنِ قبلی چیزی را از ذات اقدس الهی مسئلت میکنند با اذن خواست و ذات اقدس الهی هم فرمود آنچه خواستی گرفتی ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ اگر در سورهٴ «قصص» با «سین» ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ آمده است این «سین» تسویف نیست این «سین» تحقیق است موسای کلیم عرض کرد ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ این هم فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ﴾ کمک میکنیم. خب، بنابراین با این تجهیزات وجود مبارک موسای کلیم حالا آماده میشود مطالب دیگر ـ انشاءالله ـ برای نوبت بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
درخواست امدادهای غیبی حضرت موسی(علیه السلام)
وزارت و معاونت حضرت هارون(علیه السلام) در ابلاغ رسالت
تبیین حدیث منزلت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ﴿24﴾ قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ﴿25﴾ وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ﴿26﴾ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ﴿27﴾ یَفْقَهُوا قَوْلِی ﴿28﴾ وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ﴿29﴾ هَارُونَ أَخِی ﴿30﴾ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی ﴿31﴾ وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی ﴿32﴾ کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ﴿33﴾ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً ﴿34﴾ إِنَّکَ کُنتَ بِنَا بَصِیراً ﴿35﴾
درخواست امدادهای غیبی حضرت موسی(علیه السلام):
وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از دریافت وحی و دو معجزه از معجزههای بزرگ الهی یکی جریان عصا و دیگری ید بیضا مأموریتی را از طرف ذات اقدس الهی تلقّی کرد که خدای سبحان به او فرمود به طرف فرعون برو که او طغیان کرد یعنی برو طغیان او را برطرف بکن. وجود مبارک موسای کلیم مدّتها در مصر زندگی کرد شکوه جبّارانهٴ طاغوت مصر را دید و سلطنت آمیختهٴ با دعوای الوهیّت فرعون را هم مشاهده کرد، قدرت قبطیهای مصر را هم دید، ضعف نِبطیها و بنیاسرائیل را هم از نزدیک مشاهده کرد و بیتابی خودش را هم در برابر ظلم دید که نمیتواند آرام بنشیند به دلیل اینکه آن ستمکار را با مُشت از پا در آورد و کُشت ، چنین کسی اگر بخواهد رسالتی را برای هدایت مردم مصر تلقّی کند نیازی به امدادهای الهی دارد.
محور درخواستهای حضرت موسی(علیه السلام):
عرض کرد که به من شرح صدر بده که تا کسی که خودش بردهای از بندگان توست به مبارزهٴ علیه الوهیّت قیام کرد گاهی میگوید ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ ، گاهی میگوید ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ به من شرح صدری بده که اگر ظلمی را دیدم فوراً پرخاش نکنم فوراً دست به گریبان نشوم، زد و خورد راه نیندازم کسی را نکُشم، به من شرح صدر بده تا به تدریج استضعاف محرومان را از آنها زدوده کنم، به من شرح صدری بده تا قدرت بیجای قبطیها را از اینها بگیرم اینها شرح صدر میخواهد و کار را بر من آسان بکن برای اینکه ما هیچ ابزاری نداریم و به نبرد کسی میرویم که او مدّعی الوهیّت است. این مطلبها را با تعبیر ادیبانه عرض کرد به عنوان شرح بعد از متن و اجمالِ قبل از تفصیل ذکر کرد اگر عرض میکرد «ربّ اشرح صدری» مطلب معلوم میشد اما عرض کرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ این تفصیل بعد از اجمال کاری میکند که بدون این ترتیب آن کار حاصل نمیشود و همچنین اگر میفرمود «یسّر أمری» آن اثری که ﴿یَسِّرْ لِی أَمْرِی﴾ دارد از «یسّر أمری» ساخته نیست این تفصیل بعد از اجمال مثل آن است که اول کسی متنی را بگوید بعد آن را شرح دهد ﴿یَسِّرْ لِی﴾ چه چیزی را؟ ﴿أَمْرِی﴾، ﴿اشْرَحْ لِی﴾ چه چیزی را؟ ﴿صَدْرِی﴾، آن ﴿اشْرَحْ لِی﴾ به منزلهٴ متن است ﴿صَدْرِی﴾ به منزلهٴ شرح، ﴿یَسِّرْ لِی﴾ به منزلهٴ اجمال است ﴿أَمْرِی﴾ به منزلهٴ تفصیل. اینها را از ذات اقدس الهی خواست تا فضای اجتماعی مصر را آماده کند.
تبیین معنای آیة ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾:
بعد عرض کرد ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ مهمترین ابزار کار انبیا همان بَنان و بیان است باید بگویند یا بنویسند و مانند آن، من مشکلی در تلفّظ دارم نه مشکل ادبی، ادبیات فن است و علم و انبیا آشنایند، بلاغت فنّ علمی است، فصاحت فنّ علمی است، نکات معانی و بیان و بدیع فنّ علمی است به علوم برمیگردد اینها دارا هستند وجود مبارک موسای کلیم عرض نکرد به من فصاحت بده یا به من بلاغت بده اینها را ذات اقدس الهی داد برای اینکه علوم است. مشکل وجود مبارک موسای کلیم این بود که آن آسیبی که در زبان اوست و حروف را درست اَدا نمیکند آن را برطرف کن ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾.
فصیحانه بودن کلام انبیاء:
مسئلهٴ فصاحت اصطلاحاً در برابر بلاغت به فنّ ادبی است و اما معنای لغوی فصاحت اعمّ از این است یک، آنچه هم که در روایات آمده اعم از این است دو، آنچه در قرآن کریم مطرح است اعمّ از آن است سه، فصاحت و بلاغت همین است که در کتابهای ادبی مثل مطوّل و امثال مطوّل ملاحظه میکنید، اما لغتاً «فَصَح اللبن» یعنی این شیری که کَف کرده مخلوط به زَبد و کَف شد این کَفهایش کنار رفت شده شیرِ خالص و ناب، کسی که حروف را بهجا اَدا میکند این میگویند فصیحانه تکلّم میکند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أنا أفصح مَن نَطق بالضادّ» لغت عرب از دشوارترین لغات تلفّظی است حضرت فرمود در بین اعراب کسی مثل من فصیحانه لغت «ضاد» را اَدا نمیکند نه خصوص «ضاد» را «أنا أفصح مَن نَطق بالضادّ» در عربی یک ضادی داریم در برابر صاد، صاد ضاد، ظایی داریم در برابرطاء، طاء ظاء، ذالی داریم در برابر دال، زائی داریم در برابر راء مثل ﴿إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾ که یکی ضاد در برابر صاد است یکی ظایی است در برابر طاء یا «عزّ من قَنِعَ وذلّ من طمع» ذالی است در برابر دال، زایی است در برابر راء، ماها که عَجمی هستیم به زحمت اینها را به مقداری که قرائت ما صحیح باشد تلفّظ میکنیم ولی کسی که عربزبان باشد میداند که ما درست اَدا نکردیم و خدای سبحان هم از سراسر عالَم آنچه را که عربها تلفّظ میکنند نخواست همین که برابر قواعد ظاهری باشد کافی است پیغمبر فرمود کسی که عربزبان باشد و این چهار حرف را به طور دقیق اَدا کند و هیچ اشتباهی بین یکی از این چهارتا نباشد ضادی را اَدا کند که معلوم بشود در برابر صاد است، ظایی اَدا کند که در برابر طاء است یک «عزّ من قَنِعَ و ذل من طمع» مثل من کسی نیست «أنا أفصح مَن نَطق بالضادّ» این حدیث نورانی نشان میدهد که هیچ عربی در اَدای هیچ کلمهای مثل پیغمبر نیست وجود مبارک موسای کلیم مشکلش در همین بخش بود حالا آن قصّهٴ تاریخی که در دوران کودکی دستش به آتش افتاده بعد به زبان زده زبانش مقداری آسیب دید ، یا قصّهٴ دیگر بالأخره مشکل وجود مبارک موسای کلیم علمی نبود که به فصاحت علمی برگردد یا به بلاغت علمی برگردد چون علوم را ذات اقدس الهی به او داد عرض کرد ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ که من بتوانم درست حرف بزنم خدای سبحان هم او را عطا کرد فرمود: ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ آن مشکلِ زبانیات برطرف شد.
مراد از افصح بودن کلام حضرت هارون(علیه السلام):
اما جریان فصاحت البته بهترین رشته این است که کسی هم خوب حرف بزند هم حرفِ خوب بزند، اگر اهل قلم هست خوب بنویسد مطالبِ خوب بنویسد، مطالبِ خوب را هم خوب بنویسد اهل هنر هست، اهل سینماست، اهل رسانه است، اهل فیلم است این دو عنصر محوری را داشته باشد که هم خوب اَدا کند هم چیزِ خوب را ادا کند اگر چیز خوب را بد ادا کرد فصیح نبود، اگر چیز بد را خوب ادا کرد فصیح نبود، فصیح کسی است که هم حرفِ خوب بزند هم خوب حرف بزند هم هنر خوب داشته باشد هم چیزهای خوب را نشان بدهد هم چیزهای خوب را بنویسد هم خوب بنویسد و مانند آن. این بخش را وجود مبارک موسای کلیم فرمود برادرم از من هنرمندتر است ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ البته آن در سورهٴ مبارکهٴ «طه» نیست بخشی در سورهٴ «قصص» است فرمود او بهتر از من، شیرینتر از من، ادیبانهتر از من سخن میگوید خب او هم کسی است که به مقام نبوّت رسیده است دیگر یک آدم عادی که نیست منتها وجود مبارک موسای کلیم از انبیای اولواالعزم است او یک نبیّ غیر اولواالعزم وگرنه او یک آدم عادی که نیست که وجود مبارک هارون یک فرد عادی نیست تا انسان بگوید چگونه یک فرد غیر عادی از پیغمبر افصح میشود نه خیر هر دو نبیّاند منتها یکی جزء اولواالعزم است دیگری اولواالعزم نیست و آن نصاب لازم در فصاحت را وجود مبارک موسای کلیم داشت اما آن ابزار مهم که طوری حرف بزنند که در جان مردم اثر بکند فرمود برادرم از من از این جهت موفقتر است چون ما باید حرف را به جانِ مردم برسانیم نه گوش مردم، به گوش مردم رساندن کار مبلّغان عادی است اما به جان مردم منتقل کردن کارِ انبیاست که ﴿قُل لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً﴾ نه «فی آذانهم و أسماءهم» حرف را باید به جان اینها برسانی حالا در آنجا یا قبول یا نکول، حرفی که به گوش میرسد این از هر گویندهای ساخته است اما آنقدر حرف نفوذ داشته باشد که همهٴ مجاری سَماخ سمع را طی کند تا به عمق جان برسد از آنجا تصمیمگیری با خود انسان است این کار را میکردند. فرمود برادر من در این کار از من فصیحتر است و مهمترین رسانهای که بتواند حرفِ انبیا را به مردم برساند همین بَنان و بیان است قلم است و زبان اینها را خواسته.
پرسش:...
پاسخ: خب، یک وقت است که قابلیّت تام است «ور نوشته است پند بر دیوار» آن افراد کمی هستند اما تودهٴ مردم احتیاج دارند که حرف به عمق جانشان برسد دیگر.
علت عدم پذیرش رسالت انبیاء:
این تنها دربارهٴ آن مشکل فرعون نبود آنها میگفتند اصلاً این چیزهایی که شما میگویید ما نمیفهمیم این از باب ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ در جاهلیّت کُهنه و نو بود به شعیب پیغمبر میگفتند این حرفهایی که تو میزنی ما نمیفهمیم یعنی چه، مرگ هست قیامت هست یعنی چه، ﴿مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ﴾ این حرفهایی که میزنی حرفهایی است که قابل فهم نیست اگر کسی تمام هستی را در چهاردیواری دنیا خلاصه میکند و مرگ را و قبر را آخر خط میداند اگر کسی از بعد از مرگ سخن بگوید میگوید این حرفها چیست میزنید ﴿مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ﴾ این حرفها را ما نمیفهمیم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ گذشتههای ما نشنیدند، ما هم نشنیدیم اینها چیست شما میگویید این خرافات چیست، اساطیر است که در آن ﴿لاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ خواهد آمد، اما اینجا وجود مبارک موسای کلیم عرض میکند من میخواهم این حروف را ادا کنم باید مشکل نداشته باشم و چون در زبان من این آسیب هست شما این را بردارید پس آن فصاحت و بلاغت علمی و ادبی معیار نیست.
پرسش:...
پاسخ: نه، این در همان حادثهٴ تاریخی که ابنعباس نقل کرده که وجود مبارک موسای کلیم در دوران کودکی دستش به آتش زد و مثلاً به زبانش رسید و زبانش آسیب دید به آن قصّه برمیگردد.
برتری پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر موسای کلیم(علیه السلام)
فرمود: ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ این شرح صدر میکند حالا تفاوت وجود مبارک پیغمبر با موسای کلیم(سلام الله علیهما) این است که این درخواست شرح صدر کرده است اما ذات اقدس الهی به پیغمبر میفرماید: ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ﴾ فاصله خیلی است.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر دربارهٴ فصاحت و بلاغت بوده نه در باب مشکلِ زبانی در بُعد فصاحت و بلاغت بوده اما خودش فصیح بود به نصاب لازم نه اینکه أفصح بودن لازم است باید فصیح باشد، بود؛ اما ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ ناظر به آن فصاحتِ به معنای اَدای حروف از مخارج است نه فصاحتی که در کتاب معانی و بیان و بدیع مطرح است.
﴿اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی ٭ قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی﴾ یک، آن هم با متنِ قبل از شرح با اجمالِ قبل از تفصیل ﴿وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی﴾ این دو، فاصلهٴ وجود مبارک موسای کلیم و پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) این است که ذات اقدس الهی دربارهٴ پیامبر فرمود: ﴿وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَی﴾ تو را من گوهری آفریدم که به آسانی کار از تو نشأت میگیرد، اما برای موسی کار را آسان کرده است نه گوهر ذات را، بین ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ با ﴿الصَّالِحِینَ﴾ خیلی فرق است ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ یعنی اینها کارهای خوب میکنند ممکن است یک وقت خدای ناکرده بلغزند اما ﴿الصَّالِحِینَ﴾ که صفت مشبهه است نه اسم فاعل یعنی گوهر ذاتشان صالح است لذا ذات اقدس الهی دربارهٴ ابراهیم خلیل میفرماید: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ که گفتند منظور از این صالحین اهل بیت(علیهم السلام) است که وجود مبارک ابراهیم به آنها ملحق میشود فرق است بین اینکه کار را خدا آسان بکند سبک بکند یا گوهر ذات کسی را طوری بکند که کارها به آسانی از او صادر میشود ﴿وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَی﴾ با ﴿وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی﴾ خیلی فرق است. خب، ﴿وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی﴾ که ﴿یَفْقَهُوا قَوْلِی﴾ خب اگر کسی آن فصاحت والا را نداشت حرف او قابل فهم هست اما اگر کسی مشکل زبانی داشت حرف درست از مخرجش اَدا نشد خب این قابل فهم برای خیلیها نیست ﴿یَفْقَهُوا قَوْلِی﴾.
وزارت و معاونت حضرت هارون(علیه السلام) در ابلاغ رسالت:
مطلب دیگر اینکه به تنهایی که نمیشود مشکلات مملکت را حل کرد کسی که وِزر، سنگینی و ثِقل مملکت را تقسیم بکند بخشی از سنگینی کارهای مملکت را به عهده بگیرد آن را میگویند وزیر که وِزر و سنگینی و بخشی از دشواریهای کشور را به عهده میگیرد عرض کرد ﴿وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی﴾ آن هم هارون باشد اهل من باشد در بین اهل من هم هارون باشد حالا بعد میرسیم که وجود مبارک پیغمبر در جریان جنگ تبوک به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیهما) طبق نقل فریقین فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون مِن موسیٰ» حالا این بخش را خوب عنایت کنید تا آن زیارتنامهٴ وجود مبارک ولیّعصر معنای خاصّ خودش را پیدا کند ﴿وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ٭ هَارُونَ أَخِی﴾ این هارون نه هارونِ دیگر، هارونی که برادر من است این را وزیر من قرار بدهید چرا، برای چه، به او هم همهٴ این توفیقات را بده نه اینکه او را وزیر من قرار بدهی کارها را به دست خود ما رها کنی خیر، او را هم اُزیر من، هم وَزیر من قرار بده وزیر آن که وِزر، سنگینی و بخشی از دشواریهای کشور را به عهده میگیرد، أزیر کسی است که عون، کمکِ راستین من است این «آزَره» با «أَزری» که ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ «أزْر» یعنی عون، کمک. در سورهٴ مبارکهٴ «فتح» وقتی جریان مسلمانها را شرح میدهد در پایان سورهٴ مبارکهٴ «فتح» وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهانشان وصف میکند که اینها را ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ هستند، ﴿رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ هستند، ﴿تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً﴾ هستند، ﴿سِیَماهُمْ﴾ سیما یعنی سِمه، یعنی علامت نه سیما یعنی صورت وَسمه، موسوم، سِمه یعنی علامت، علامت در چهرههای اینهاست ﴿سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ﴾ این است ﴿کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ﴾ فرمود ملّت مسلمان مانند این خوشهٴ گندماند خوشهٴ گندم خودکفاست برای اینکه روی پای خودش بایستد بعد از چند قدم کمرش را با یک کمربند میبندد این گِرههایی که در خوشهٴ گندم است، در خوشهٴ جو است، در خوشهٴ برنج است اینها کمربندشان است این نمیگذارد که وقتی باد زده اینها بشکنند ذات اقدس الهی به اینها آموخت که بعد از یک مقدار رشد کردن یک کمربند محکمی ببندید از جنس خودتان این وقتی که شَطیء و جوانه زد این را ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ﴾ «آزَرَهُ» یعنی «عاونه» معاونت کرده، کمک کرده با همین گِره زدنها ﴿فَاسْتَغْلَظَ﴾ آن وقت غلیظ و سِتبر شد روی پای خودش ایستاد. مسلمان آن است که کمر خودش را خودش ببندد نیازی به بیگانه نداشته باشد روی ساق خودش بایستد، روی پای خودش بایستد و فخر نکند که ما این کالا را از جای دیگر آوردیم ﴿فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ﴾ روی ساق خودش بایستد مسلمان آن است که روی پای خودش بایستد. خب، غرض این است که این «آزر» که باب مفاعله است با «أزری» که مصدر ثلاثی مجرّد است از باب معاونت و عون همین دو کلمه در قرآن کریم به کار رفته دربارهٴ «أزَرَ» لذا وجود مبارک هارون هم وزیر موسی بود هم أزیر موسی بود ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ یعنی معاونت و کمک را به وسیلهٴ این زیاد کن ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ او را شریک کار من قرار بده. آن امرِ رسالت را که به من سپردی او را شریک در این کار قرار بده یعنی در وحییابی شریک من است در ابلاغ وحی هم شریک من است.
تبیین حدیث منزلت:
وجود مبارک هارون خب نبیّ بود وحی را میگرفت مثل موسای کلیم، وحی را میرساند مثل موسای کلیم این میشود شریک امر، اگر در حدیث تبوک در جریان سفر تبوک طبق نقل بزرگان سنّت و بزرگان شیعه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت امیر(علیه السلام) فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون مِن موسی الاّ أنّه لا نبیّ بعدی» یعنی تمام این اوصافی که وجود مبارک هارونِ برادر موسای کلیم داشت وجود مبارک حضرت امیر دارد منهای مسئله نبوّت خب، منهای مسئله نبوّت فقط پیامبر میگیرد وقتی وحی به پیامبر رسید در مقام تشریع تنها گیرنده پیامبر است از این به بعد دو نفر میرسانند یک وقت است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطلبی را فرموده حدیثی را فرموده خب بعد از آن دیگر همهٴ مردم موظّفاند به دیگران ابلاغ کنند این دیگر مخصوص حضرت امیر نیست در آن حضرت وجود مبارک حضرت امیر چه سِمتی پیدا کرد یعنی مبلّغ از طرف پیغمبر بود بعد از اینکه پیغمبر فرموده خب همهٴ علما همهٴ مردم این کار را دارند اگر مطلبی را پیغمبر فرموده دیگران موظّفاند که فرمودهٴ پیغمبر را منتقل کنند چه خصیصهای برای حضرت امیر هست قبل از اینکه به مردم برسد وحی که آمده کلّ وحی را وجود مبارک پیغمبر میگیرد در این محدوده وجود مبارک حضرت امیر آگاه میشود به اذن خدا، این محدوده را دو نفر بیان میکنند پیغمبر بفرماید از طرف خدا میگوید، وجود مبارک حضرت امیر یافته و گفتهٴ پیغمبر را که هنوز به دست احدی نرسید به مردم میرساند نه بعد از اینکه پیغمبر گفته به دیگران میگوید اینکه ما در زیارت وجود مبارک حضرت حجّت عرض میکنیم «السلامُ علیک یا شریک القرآن» این از لطایف بیانات نورانی سیدناالاستاد مرحوم علامه است ما میگوییم این شریک قرآن است یعنی چه شریک قرآن است برای اینکه اهل بیت یک نورند یک، و وجود مبارک حضرت امیر وقتی به منزلهٴ هارون نسبت به موسی شد یعنی این دوازده امام به منزلهٴ هارون نسبت به موسی هستند دو، هارون(سلام الله علیه) چه سِمت داشت ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ بود امر پیغمبر قرآن است، آن طبق بیان حدیث منزلت «شریک القرآن» است «شریک القرآن» معنایش این نیست که حالا قرآن مطلبی را که فرموده اهل بیت این فرمودهٴ قرآن را به دیگران منتقل میکنند خب همهٴ علما این کار را میکنند این احکامی که اهل بیت میگویند مثل آن است که پیغمبر گفته باشد آنچه را که ذات اقدس الهی داد فقط، فقط یعنی فقط پیغمبر میگیرد یک، دو در این محدودهای که پیغمبر گرفته هنوز به دست کسی نرسیده اهل بیت آگاه میشوند و به دیگران میرسانند این میشود شریک وگرنه گفتهٴ پیغمبر را آدم به دیگران منتقل کند که وظیفهٴ همهٴ مردم است.
وزارت و معاونت حضرت علی(علیه السلام) در ابلاغ رسالت:
آنچه در خطبهٴ «قاصعه» آمده است که وجود مبارک حضرت امیر به پیغمبر(سلام الله علیهما) عرض کرد این صدا چه صدایی است که من میشنوم «ما هذه الرنّة» حضرت فرمود این نالهٴ شیطان است نالهٴ آیسانهٴ شیطان است بعد فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ» همین است فرمود یا علی! آنچه را من میشنوم تو میشنوی، آنچه را من میبینم تو میبینی منتها تو پیغمبر نیستی غرض آن است که گفتهٴ پیغمبر را اهل بیت به دیگران برسانند که هنر نیست خب وظیفهٴ همه است قبل از اینکه به دیگران منتقل بشود یافتهٴ پیغمبر را دو گروه ابلاغ میکنند هم اهل بیت هم خود پیغمبر لذا میشود شریک قرآن «السلامُ علیک یا شریک القرآن» را سیدناالاستاد از این ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ در آوردند. خب، به هر تقدیر وجود مبارک هارون هم وحی مییافت هم وحیِ یافته را منتقل میکرد وجود مبارک حضرت امیر آن وحیِ تشریعی را نمییابد وحی تشریعی را فقط یعنی فقط پیغمبر مییابد اما بعد از یافت پیغمبر قبل از اینکه به جامعه منتقل بشود دو نفر ابلاغ میکنند یکی اهل بیت است یکی خود پیغمبر لذا این روایاتی که از اهل بیت است حجّت خداست دیگر حکم دین است دیگر، منتها اینها خودشان مستقیماً نیافتند از این چشمهای که به پیغمبر رسیده است باخبرند و مییابند ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾.
برترین سلاح موسای کلیم(علیه السلام) برای قیام علیه فرعون:
خب، راز موفقیّت ما سلاح نیست ما رازمان این است و خدا هم دستور داد که اینچنین باشید ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً﴾ ما برای اینکه فراعنه را از تخت بکشیم پایین باید سبّوح و قدّوسگوی تو باشیم یک، ﴿وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ این دو، این کلمهٴ کثرت هم در تسبیح آمده هم در ذکر، در ذکر که دارد ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً﴾ اگر میفرمود «کَیْ نسبّحک و نَذکرک کثیرا» این احتمال آن میداد که کثرت برای مجموع باشد نه برای جمیع یعنی مجموع تسبیح و ذکر کثیر است اما برای اینکه روشن بشود برای جمیع است نه برای مجموع عرض کرد ﴿نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ اینکه ما میگوییم «نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی» برای همین است اگر گفته بودیم «نه شرقی و غربی، جمهوری اسلامی» این مجموع را نفی میکرد نه جمیع را برای اینکه جمیع نفی بشود کلّ واحد، واحد نفی بشود این کلمهٴ «نه» تکرار شده آن در منفی این در مثبت ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ اگر بخواهیم نظامی داشته باشیم نظام سبّوح و قدّوس است که بخواهد موفّق باشد، که بخواهد بماند، که بخواهد پایدار باشد.
خب، در بخشهای دیگر به خواست خدا خواهد آمد که ذات اقدس الهی به وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) دستور داد در نام من و یاد من سستی نکنید ﴿وَلاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی﴾ «وَنْی» یعنی سستی «وانی» یعنی سُست ﴿وَلاَ تَنِیَا﴾ یعنی وَنی و سستی در خود راه ندهید در نام من و در یاد من ﴿وَلاَ تَنِیَا فِی ذِکْرِی﴾ شما یادتان هست که در طلیعهٴ رسالت از ما خواستی گفتی ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ در یاد من شما دو نفر استوار باشید اگر بخواهید به ثمر برسید یا به ثمر برسانید.
سرّ تقدّم تسبیح بر ذکر:
خب، ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾ این تسبیح هم قبل از ذکر است اول ما باید «لا إله» بگوییم بعد «إلاّ الله» را شکوفا کنیم آن در بحثهای قبلی در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم گذشت که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ این ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ پیام همان «لا إله الاّ الله» است اینجا هم اول تسبیح بکنیم شرک را برداریم بگوییم «لا إله» دیگر فرعون و امثال فرعون سِمت الوهیّت ندارند بعد نام و یاد تو را بلندآوازه کنیم لذا تسبیح مقدّم بر ذکر شده است البته در مقام اثبات وگرنه در مقام ثبوت آن ذکر مقدّم است چون قبلاً به عرضتان رسید که «لا إله الاّ الله» دوتا قضیه نیست دوتا جمله نیست این «إلاّ» به معنی غیر است یعنی غیر از اللهای که دلمایهٴ ماست فطرتپذیر است همهٴ ما او را با جان قبول کردهایم خدا به ما داد، دیگران نه؛ «لا إله» غیر از همین که داریم نه این است که صحنه، نفس خالی است شرک و توحید باشد ما بیاییم یک قضیه سالبه به نفس بدهیم یک قضیه موجبه به نفس بدهیم بگوییم شرک باطل است توحید حق است که این «إلاّ» همان استثنا باشد و بشود دو قضیه این بیش از یک قضیه نیست یعنی غیر از همین اللهای که دلِ ما به او سپرده شده است دیگران نه، «لا إله» غیر از همین که داریم آنجا هم به همین معنا برمیگردد منتها در مقام اثبات گاهی نفی مقدم است و گاهی اثبات، گفته میشود ﴿کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً ٭ وَنَذْکُرَکَ کَثِیراً﴾.
علت درخواست همراهی حضرت هارون(علیه السلام) در ابلاغ رسالت
بنابراین آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده که وجود مبارک موسای کلیم مأموریت یافت برود عرض کرد ﴿رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ ٭ وَأَخِی هَارُونَ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً﴾ «رِدیء» یعنی ردیف و کمک که با «أزری» هماهنگ میشود ﴿یُصَدِّقُنِی﴾ چنین شخصیتی وقتی حرف مرا تصدیق کرد و چهرهٴ وجیه و مقبولی حرفِ مرا تصدیق کرد همین حرفی که من میزنم به جامعه منتقل کرد باعث پیشرفت میشود ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» مطلب دیگری آمده فرعون در سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» از ایشان نقل شده که آیهٴ 51 به بعد ﴿وَنَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ﴾ چون نظام ارزشی اینها همین ثروت بود ﴿وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلاَ تُبْصِرُونَ ٭ أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ﴾ این یک انسان به حسب ظاهر ساده و مستضعف من بهترم یا او ﴿وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ این نمیتواند درست حرفش را اَدا کند چیزهایی میگوید که ما نمیفهمیم نه اینکه او فصیحانه حرف نزده او گفته که باید الله را بپذیرید فرعون میگفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ منظور از پذیرش الله هم یعنی دینِ او و قانون خدا باید حاکم باشد وگرنه نه فرعون ادّعا میکرد که واجبالوجود است یک، نه فرعون ادّعا میکرد که جهان را خلق کرد دو، نه فرعون ادّعا میکرد که خودش و آبائش و مردم مصر را خَلق کرد سه، سخن از وجوبِ وجود نبود، سخن از خالقیّت کلّ نبود، سخن از خالقیّت انسان نبود، سخن از الوهیّت یعنی مُطاعبودن بود میگفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ خودش هم گاوپرست بود وقتی درباریان فرعون به فرعون گفتند که اگر جلوی پیشرفت موسای کلیم را نگیری ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ یعنی این یعنی بتهای تو را هم از بین میبرد خب کسی که از نظر دینی خودش گاوپرست است میگوید قانون مملکت باید طبق رأی من باشد دینی که فرعون میگفت همین بود ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ حوزهٴ دعوای فرعون غیر از اینکه قانون مملکت را من باید بنویسم همین، وگرنه خودش بتپرست بود، گاوپرست بود نظیر سایر گاوپرستها و اینکه میگفت: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ همین بود، بنابراین اینکه میگوید: ﴿وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ﴾ یعنی حرفی میزند که ما نمیفهمیم مگر میشود در این مملکت قانونی غیر از اندیشه و انگیزهٴ فرعونی باشد این حرفش بود آنگاه ذات اقدس الهی به موسای کلیم این گونه از معارف را مرحمت کرد فرمود آنچه را که تویِ موسای کلیم خواستی ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ هر چه خواستی گرفت دیگر مهلت نمیخواهد.
پرسش:...
پاسخ: ربوبیّت است ربوبیّت معنایش همین است وگرنه خودش بتپرست بود برای اینکه درباریان فرعون به فرعون میگفتند که ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾ نه اینکه خدایم یعنی من جهان را خلق کردم یا من انسان را خلق کردم یعنی قانون مملکت باید طبق اندیشهٴ من باشد همین وگرنه از نظر اعتقادات پرستش خودش هم مانند سایر وثنی و صنمی در برابر گاو خضوع میکرد
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، چون شریک امر قرار داد البته انبیای الهی مثل خود ائمه(علیهم السلام) آن طور که در زیارت «جامعه کبیره» هست اینها مثل ملائکهاند در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» دربارهٴ فرشتهها آمده است که ملائکه کسانیاند که ﴿عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ همین مضمونی که در سورهٴ «انبیاء» دربارهٴ ملائکه آمده در زیارت نورانی «جامعه کبیره» دربارهٴ اهل بیت آمده که اهل بیت(علیهم السلام) بدون اذن خدا چیزی را از خدا نمیخواهند انبیای الهی هم با اذنِ قبلی چیزی را از ذات اقدس الهی مسئلت میکنند با اذن خواست و ذات اقدس الهی هم فرمود آنچه خواستی گرفتی ﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی﴾ اگر در سورهٴ «قصص» با «سین» ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ آمده است این «سین» تسویف نیست این «سین» تحقیق است موسای کلیم عرض کرد ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ این هم فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ﴾ کمک میکنیم. خب، بنابراین با این تجهیزات وجود مبارک موسای کلیم حالا آماده میشود مطالب دیگر ـ انشاءالله ـ برای نوبت بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است