- 1619
- 1000
- 1000
- 1000
بلاها و شرور؛ زمینه امتحانهای جدید، جلسه اول
سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «بلاها و شرور؛ زمینه امتحانهای جدید»، جلسه اول، سال 1398
این روزها صحبت از بلاها و مصیبتها و بیماریهای واگیر و بهخصوص مسئله کرونا در میان است که بسیاری از کشورها را در بر گرفته و روز به روز هم شیوع بیشتری پیدا میکند. درباره اینگونه مسائل، سؤالات فراوانی از قشرهای مختلف در سطوح متفاوت فهم و تحصیل و معرفت و ایمان مطرح میشود، از جمله میپرسند: این آفات و بلیاتی که پدید میآید و گاهی گسترش پیدا میکند و بسیاری از کشورها را در برمیگیرد، حتی افراد بیگناه و اطفال را مبتلا میکند چه حکمتی دارد؟به نظر رسید که یک بحث نسبتاً جامعی که دستکم شامل تیترهای آن باشد هر چند در هربخش آن بهطور کامل بحث نشود میتوان طرح کرد.
این بحث در دو حوزه قابل طرح است: یکی حوزه نظری، و یکی حوزه عملی. منظور این است که یک وقت ما از نظر عقلی و فلسفی میخواهیم بفهمیم وجود این بلاها و آفتها و به اصطلاح، این شرور، چه توجیه عقلانی دارد و چرا و چگونه در عالم تحقق پیدا میکند(بحث نظری) و یک وقت میخواهیم ببینیم وظیفه انسان درباره اینها چیست ( بحث عملی). بنابراین بحث را بهطور کلی میشود به دو بخش تقسیم کرد: 1 بخش نظری؛ 2. بخش عملی.
طرح مبحث شرور از قدیم الایام در میان فیلسوفان و متکلمان
در بخش نظری تا آنجا که ما با بحثهای اعتقادی و فلسفی پیشین آشنا هستیم، از قدیمترین مباحثی که درباره شناخت عالم و هستی مطرح بوده، بحث درباره شرور بوده است. بالاخره در این عالم چیزهایی وجود دارد که انسان از آنها منتفع میشود، لذت میبرد و شادی بخش است، و نیز چیزهای دیگری هم وجود دارد که یا موجب درد و رنج و الم میشود و یا مانع کارهای خیر و تحقق خیرات بیشتر میگردد.
گرایشی که به دهریین نسبت میدهند و مقتضای گرایش ماتریالیستی است این است که همة اینها لازمة طبیعت این عالم است. براساس نگرش ماتریالیستی، نمیتوان برای عالم، برنامه منظم حساب شدهای تعیین کرد که چگونه بوده و چگونه هست و چگونه خواهد شد. براساس اصول ماتریالیستی، این پرسشها جواب قطعی ندارد. این عالمی که ما در آن زندگی میکنیم همین است که هست، تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است! این گرایشی است که اصلاً وارد مباحث الهی و خداشناسی و حکمتهای آفرینش و این مطالب نمیشود. این افراد، تدبیر حکیمانهای را بر عالَم حاکم نمی دانند. طبعاً ما هم این گرایش را به کلی کنار میگذاریم و میگوییم: آن موضوع نظری که ما به دنبال آن هستیم برای کسانی مطرح میشود که قائل به آفریدگار حکیم باشند. چنین کسانی بهراحتی میپذیرند که آفرینشِ خوبیهای این عالم از روی حکمت و مصلحت بوده، و صفات حُسنای الهی باعث این شده که اینها را خلق کند، اما به شرور که میرسیم کار، دشوار میشود.
به همین جهت از دورانهای باستان کسانی قائل به ثنویت شدند و گفتند: این عالم دو مبدأ دارد: مبدأ خیر، و مبدأ شرّ. بعضیها این دو مبدأ را در عرض هم قائل بودند که میتوانیم آن را ثنویت عرضی بنامیم، چنانکه به بعضی از حکمای قدیم چنین گرایشی نسبت داده شده که قائل به دو مبدأ مستقل از هم (یکی منشأ خیرات، و دیگری منشأ شرور) بودهاند، آن یکی ذاتش اقتضای خیر دارد و مبدأ همه خیرات عالم است، و آن دیگری ذاتش اقتضای شرّ دارد و مبدأ همه شرور عالم است. این یک گرایش بوده است.
کسان دیگری قائل شدند که خدا ( اهورا مزدا) همه چیز را آفرید و از جمله آنها اهریمن بود که مبدأ شرور عالم شد؛ این شرور از اهریمن است و انتساب آن به خدای آفریدگار، بهواسطه اهریمن است؛ چون او خالق اهریمن است، خالق کارهای او هم حساب میشود، نام این ثنویت را ثنویت طولی میگذاریم. چه بسا این افراد بگویند که خدا از آفرینش اهریمن و افعال او خشنود نباشد، چیزی شبیه آنچه در تورات آمده که خدا بعد از آفریدن آدم و حواء و خوردن ایشان از درخت ممنوعه، از خلقت آنها پشیمان شد!
اما آنچه مستقیماً با اعتقادات توحیدی و ادیان الهی و بهخصوص دین اسلام ارتباط پیدا میکند این است که ما قائل باشیم به اینکه کل هستی یک آفریدگار دارد و او واجد همه کمالات و صفات خیر است و هیچ نقص و شرّی در وجودش نیست؛ همه چیز آفریده اوست و او همه چیز را براساس حکمت و مصلحت آفریده است.
بعد از طرح اجمالی دیدگاه توحیدی در این مسئله، سؤال مهمی در اینجا مطرح میشود و آن این است که: «شرور را خداوند برای چه خلق کرده است»؟ به تعبیر دیگر، از نظر عقلی چگونه میتوان توجیه کرد که خدای حکیمی این شرور را بیافریند که هیچ صفت زشتی ندارد، هیچ عامل شرّی در وجودش نیست، خیر محض است و جز خیر چیزی را نمیخواهد؟
بحثهای بسیار عمیق و طولانی در اینباره، در طول دورههای مختلف تاریخ اسلام در بین اندیشمندان واقع شده و مشهورترین پاسخ فلسفی این است که این شرور در واقع اموری عدمی هستند و در حقیقت، عنوان «خلق» و «ایجاد» و «صدور» و مانند آنها بر این امور صدق نمیکند.
این تحلیل، هر چند اشکال دقیق فلسفی مربوط به مناسبات علت و معلول را برطرف میکند (یعنی این اشکال را که چگونه از علتی که خیر محض است، معلولی صادر میشود که شرّ است)، این سؤال همچنان باقی میماند که چرا عالَم بهگونهای خلق نشده که این امور عدمی از آنها انتزاع نشود؟ آتشی که میسوزاند، بیماریای مانند بیماری سرطان یا بیماری کرونا که انسان را از پا در میآورد، و امثال اینها، اموری وجودی هستند، هرچند با تحلیل عمیقی بگوییم که حیثیت شرّ بودن آنها به عدم بر میگردد. بالاخره این سؤال مطرح میشود که چرا خدای حکیم و مهربان، این امور زیانبار را خلق کرده است؟
همچنین همة مسلمانها بلکه اهالی همه ادیان معتقدند که در عالم ابدی، دو سرا هست؛ یک سرای بهشت است که هیچ شرّی در آن نیست، و دیگری سرای جهنّم که هیچ خیری در آن نیست. سؤال میشود که اگر خدای متعال جهنّم را خلق نمیکرد چه میشد؟
در پاسخ به اینگونه سؤالات میتوان گفت: این مخلوقهایی که ما آنها را شرّ مینامیم به دو دسته قابل تقسیم هستند: یک دسته شروری که در این عالم تحقق پیدا میکنند، و یک دسته شروری که مربوط به عالم ابدی است.
شرور این عالم، به نوبه خود، به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته شروری است که بدون دخالت انسان یا موجود مختار دیگری پدید آمده است، و برای اینکه اصطلاحی داشته باشیم میگوییم «شرور ابتدایی»؛ و دسته دیگر شروری است که جنبه ثانوی یا عکسالعملی دارد؛ یعنی موجودی کاری را انجام میدهد و در اثر آن، شرّی تحقق پیدا میکند، چنانکه انسانی گناه میکند و به آثار سوء آن گناه مبتلا میشود، اینها را میگوییم شرور ثانوی یا عکس العملی.
دربارة شرور دنیوی بحثهایی انجام گرفته مبنی بر اینکه شرّ بودن اینها نسبی است؛ مثلاً آتش کاغذ را میسوزاند، ولی باعث میشود که غذا پخته شود و باعث میشود که هوا گرم شود و جلو سرمازدگی و بیماریهای ناشی از آن را بگیرد. پس این شرور نسبی است، یعنی برای بعضی چیزها خیر است و برای بعضی چیزها شر.
آنچه محل بحث است و بیشتر شبهات در اطراف آن دور میزند، این است که چرا خدای متعال شروری را در این عالم خلق کرده است که موجب درد و رنج و ناراحتی و بیخوابی و گرفتاریها میشود.
پاسخ این سؤال هنگامی روشن میشود که ما بفهمیم اصلاً خداوند حکیم، چرا آدمیزاد را در این عالم خلق کرده است. توضیح آنکه: خدای متعال بعد از اینکه همه عوالم را آفرید (از عوالم عِلوی، فرشتگان مقرب و «عالین»، تا فرشتگان متوسط و مربوط به عالم برزخ و مثال، تا فرشتگانی که مربوط به این عالَم هستند)، از آنجا که همه اینها ظرفیت خاص داشتند: «وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ»، خداوند به حسب ظرفیت آنها، فیضی به آنها مرحمت کرد: «بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ * لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ». خاصیت ملائکه این است که توان محدودی برای یک کار خاص یا کارهای خاصی دارند: «مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ» هیچ وقت به فکر گناه و تخلف هم نمیافتند.
جای موجودی خالی بود که بتواند از راه اختیار خودش عالیترین مرتبه فیوضات الهی را دریافت کند. این بود که خدای متعال به فرشتگان فرمود «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» چنین موجودی آنقدر میتواند تکامل یابد که جانشین خدا شود و رفتارهای خدایی از او ظهور پیدا کند و به بالاترین کمالات وجودی (غیر از کمالاتی که مخصوص حق تعالی و واجب الوجود است) نائل شود؛ و انسان هنگامی لیاقت این فیض را پیدا میکند که مسیر خودش را با انتخاب تعیین کند.
برای اینکه موجود انتخابگری بهوجود بیاید و بتواند در عرصههای مختلف به مراتب مختلفی از کمال اختیاری برسد، و به یک تعبیر «مظهر اختیار الهی» شود، باید در عالمی آفریده شود که طبیعت آن اقتضاء تغییرات مختلف داشته باشد. ضرورت این مطلب از آن رو است که برای تحقق انتخاب باید دو راه وجود داشته باشد: یکی راه صعود و دیگری راه سقوط، یکی خیر و دیگری شرّ، یکی مطلوب و دیگری نامطلوب، تا زمینهای برای امتحان و انتخاب آگاهانه فراهم شود. پس خدای متعال این عالم را خلق کرده برای اینکه موطن تغییرات گوناگون باشد و این تغییرات بتواند زمینهها را برای انتخابهای بسیار پیچیده و مختلف در عرصههای متفاوت فراهم کند، تا آن انتخاب مطلوب تحقق پیدا کند و انسان از این طریق، لایق عالیترین فیض الهی گردد و از فرشتگان نیز بالاتر رود، و لذا هنگامی که ملائکه گفتند: «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ»، خداوند فرمود:«إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»؛ یعنی شما نمیدانید که چرا این موجود میتواند خلیفه شود، اما شما نمیتوانید خلیفه شوید و ظرفیت آن را ندارید.
بنابراین، میتوان گفت که عامترین حکمت وجود شرور، نقایص، آفات و بلاها در این عالَم، آن است که زمینة انتخاب را برای انسانها فراهم کند، تا بتوانند با انتخاب صحیح خودشان، طرف خیر را انتخاب نموده و لیاقت و استحقاق دریافت عالیترین کمال وجودی و فیض الهی را پیدا کنند.
نتیجه این سخن آن است که وجود شرور، مقصود بالذات نیست بلکه مقصود بالعرض است؛ یعنی برای این استکه زمینه انتخاب فراهم شود تا موجودی که ظرفیت ممتازی دارد، بتواند با اختیار و انتخاب خودش، لیاقت دریافت عالیترین فیض الهی را پیدا کند. به تعبیر دیگر، پاسخ این سؤال که چرا خداوند حکیم این شرور را آفریده است، آن است که این شرور مانند دردها، رنجها، غصهها، فراقها، عذابها، شکنجهها و ... مقدمه و وسیلهای هستند برای اینکه انسانهایی بتوانند انتخاب صحیح داشته باشند و به عالیترین فیوضات الهی نائل شوند. حصول آن کمالات انسانی مقصود بالذات است و تحقق این شرور، مقصود بالعرض.
در اینجا بیمناسبت نیست اشاره کنیم به سخنی که از بعضی از حکما نقل شده، و آن این است که گفتهاند هر چند وجود شرور در این عالم فی الجمله حکمتهایی دارد، نهایتاً باید تعداد خیرها بر شرور بچربد و نباید شرّ غالب شود. ولی ظاهراً این جواب هم جواب کاملی نیست، برای اینکه ملاک غلبه، فقط غلبه کمّی نیست، زیرا اگر انسانی پیدا شود که لیاقت پیدا کند که به انتخاب خودش عالیترین فیض وجود را دریافت کند، مثل وجود مقدس پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم، به همه عالم میارزد و جا دارد همه آنها فدا شوند برای اینکه یک چنین انسانی پیدا شود؛ لزومی ندارد که تعدادشان زیاد باشد. به هر حال این هم بین پرانتز بود که بعضیها شرط کردهاند که خیر باید غالب بر شر باشد یعنی غلبه کمّی داشته باشد، ولی ظاهراً برهانی ندارد.
حالا در این مسیر، یک مسئله فرعی مطرح میشود، و آن این است که انسانها مراتب مختلفی از تکامل برایشان میسّر است، ظرفیتهای آنها متفاوت است، عرصههای تکاملی آنها هم مختلف است؛ از این رو، حکمت اقتضا میکند که به دنبال فعل و انفعالات و تأثیر و تأثرات متقابل، عرصههای مختلفی از خیر و شرّ پدید بیاید تا شرایط مختلفی برای تکامل طولی و عرضی فراهم شود. همچنین با توجه به ظرفیتهای مختلفی که در وجود انسان است و حتی میتواند مدتی راه خیر را انتخاب کند و بعد تغییر مسیر بدهد، چنانکه عکس این هم ممکن است؛ باید شرایط انتخاب همواره قابل تغییر باشد، بهگونهای که اگر کسی دهها سال هم عبادت خدا کرده، امکان این را داشته باشد که آخرالامر مبتلا به معصیت و راه شرّ شود؛ عکس این هم صادق است. پس باید انواع و اقسام عواملی که زمینههای خیرات و شرور را جابهجا کنند، وجود داشته باشد. پس غیر از آن شرور ابتدایی و اولیه که برای کل عالم به طور عام در نظر گرفته شده، برای اشخاص هم شرور خاصی در نظر گرفته میشود تا زمینه امتحانهای جدیدی فراهم شود.
از مسائل فرعی دیگر این است که کسانی در اثر فریفتگی در برابر لذتهای دنیا و سپس دلبستگی به آنها انتخاب غلطی میکنند، ولی اصل ایمان و معرفت آنان هر چند خیلی کمرنگ در عمق دلشان باقی میماند. لطف الهی اقتضا میکند که حتی برای آنها هم زمینهای برای بروز و ظهور کمال و رشد فراهم شود. یکی از راهها این است که مبتلا به بلا و یا شرور شوند تا بفهمند لازمه زندگی این دنیا چه شروری است، و بدین وسیله تعلقشان به دنیا کم شود، و چه بسا باعث این شود که از گناهان گذشته هم توبه کنند؛ «وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ».
و مسئله فرعی دیگر هم این است که گاهی خود شخص مرتکب کاری نشده که موجب شرّ باشد، اما از شرّ دیگری به او سرایت میکند، مثل شرهای اجتماعی؛ عکس آن در خیرات هم وجود دارد؛ یعنی خود شخص، مرتکب چیزی نشده که موجب استفاده از نعمتها شود، بلکه دیگری کاری را انجام داده که زمینه انتخاب مطلوب را برای این شخص فراهم میکند. در واقع این هم نوعی امتحان است: «وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ». حسنات هم میتوانند عامل آزمایش شوند: «وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً». پس رفتار کسی ممکن است زمینه انتخاب و امتحان را برای دیگران فراهم کند، چنانکه رفتار خوب گذشتگان ممکن است زمینههایی برای اعمال خیر نسل بعدی فراهم کند؛ «وَکانَ أبُوهُما صالِحاً».
حاصل جواب کلی این است که شرور این عالم (به آن معنایی از شرّ که بر امور وجودی اطلاق میشود) مقصود بالتبع هستند؛ یعنی ارادة حکیمانه الهی اولا و بالذات به آن تعلق گرفته است که موجودی همچون انسان پدید آید که بتواند در سایة انتخاب و اختیار خویش، به بالاترین کمالات امکانی برسد، و انتخاب انسان مقتضی وجود نظامی است که خوب و بد و خیر و شرّ، هر دو در آن موجود باشند، و در نتیجه، این عالَم به همراه شرور آن نیز متعلق ارادة الهی قرار میگیرد. به تعبیر دیگر، اراده حق تعالی، مستقلاً و اصالتاً به این شرور از آن جهت که شرّ است تعلق نمیگیرد، بلکه وجود این شرور، از آن جهت که از لوازم تکامل اختیاری انسان هستند، بالتبع مورد اراده حق تعالی قرار میگیرد.
این روزها صحبت از بلاها و مصیبتها و بیماریهای واگیر و بهخصوص مسئله کرونا در میان است که بسیاری از کشورها را در بر گرفته و روز به روز هم شیوع بیشتری پیدا میکند. درباره اینگونه مسائل، سؤالات فراوانی از قشرهای مختلف در سطوح متفاوت فهم و تحصیل و معرفت و ایمان مطرح میشود، از جمله میپرسند: این آفات و بلیاتی که پدید میآید و گاهی گسترش پیدا میکند و بسیاری از کشورها را در برمیگیرد، حتی افراد بیگناه و اطفال را مبتلا میکند چه حکمتی دارد؟به نظر رسید که یک بحث نسبتاً جامعی که دستکم شامل تیترهای آن باشد هر چند در هربخش آن بهطور کامل بحث نشود میتوان طرح کرد.
این بحث در دو حوزه قابل طرح است: یکی حوزه نظری، و یکی حوزه عملی. منظور این است که یک وقت ما از نظر عقلی و فلسفی میخواهیم بفهمیم وجود این بلاها و آفتها و به اصطلاح، این شرور، چه توجیه عقلانی دارد و چرا و چگونه در عالم تحقق پیدا میکند(بحث نظری) و یک وقت میخواهیم ببینیم وظیفه انسان درباره اینها چیست ( بحث عملی). بنابراین بحث را بهطور کلی میشود به دو بخش تقسیم کرد: 1 بخش نظری؛ 2. بخش عملی.
طرح مبحث شرور از قدیم الایام در میان فیلسوفان و متکلمان
در بخش نظری تا آنجا که ما با بحثهای اعتقادی و فلسفی پیشین آشنا هستیم، از قدیمترین مباحثی که درباره شناخت عالم و هستی مطرح بوده، بحث درباره شرور بوده است. بالاخره در این عالم چیزهایی وجود دارد که انسان از آنها منتفع میشود، لذت میبرد و شادی بخش است، و نیز چیزهای دیگری هم وجود دارد که یا موجب درد و رنج و الم میشود و یا مانع کارهای خیر و تحقق خیرات بیشتر میگردد.
گرایشی که به دهریین نسبت میدهند و مقتضای گرایش ماتریالیستی است این است که همة اینها لازمة طبیعت این عالم است. براساس نگرش ماتریالیستی، نمیتوان برای عالم، برنامه منظم حساب شدهای تعیین کرد که چگونه بوده و چگونه هست و چگونه خواهد شد. براساس اصول ماتریالیستی، این پرسشها جواب قطعی ندارد. این عالمی که ما در آن زندگی میکنیم همین است که هست، تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است! این گرایشی است که اصلاً وارد مباحث الهی و خداشناسی و حکمتهای آفرینش و این مطالب نمیشود. این افراد، تدبیر حکیمانهای را بر عالَم حاکم نمی دانند. طبعاً ما هم این گرایش را به کلی کنار میگذاریم و میگوییم: آن موضوع نظری که ما به دنبال آن هستیم برای کسانی مطرح میشود که قائل به آفریدگار حکیم باشند. چنین کسانی بهراحتی میپذیرند که آفرینشِ خوبیهای این عالم از روی حکمت و مصلحت بوده، و صفات حُسنای الهی باعث این شده که اینها را خلق کند، اما به شرور که میرسیم کار، دشوار میشود.
به همین جهت از دورانهای باستان کسانی قائل به ثنویت شدند و گفتند: این عالم دو مبدأ دارد: مبدأ خیر، و مبدأ شرّ. بعضیها این دو مبدأ را در عرض هم قائل بودند که میتوانیم آن را ثنویت عرضی بنامیم، چنانکه به بعضی از حکمای قدیم چنین گرایشی نسبت داده شده که قائل به دو مبدأ مستقل از هم (یکی منشأ خیرات، و دیگری منشأ شرور) بودهاند، آن یکی ذاتش اقتضای خیر دارد و مبدأ همه خیرات عالم است، و آن دیگری ذاتش اقتضای شرّ دارد و مبدأ همه شرور عالم است. این یک گرایش بوده است.
کسان دیگری قائل شدند که خدا ( اهورا مزدا) همه چیز را آفرید و از جمله آنها اهریمن بود که مبدأ شرور عالم شد؛ این شرور از اهریمن است و انتساب آن به خدای آفریدگار، بهواسطه اهریمن است؛ چون او خالق اهریمن است، خالق کارهای او هم حساب میشود، نام این ثنویت را ثنویت طولی میگذاریم. چه بسا این افراد بگویند که خدا از آفرینش اهریمن و افعال او خشنود نباشد، چیزی شبیه آنچه در تورات آمده که خدا بعد از آفریدن آدم و حواء و خوردن ایشان از درخت ممنوعه، از خلقت آنها پشیمان شد!
اما آنچه مستقیماً با اعتقادات توحیدی و ادیان الهی و بهخصوص دین اسلام ارتباط پیدا میکند این است که ما قائل باشیم به اینکه کل هستی یک آفریدگار دارد و او واجد همه کمالات و صفات خیر است و هیچ نقص و شرّی در وجودش نیست؛ همه چیز آفریده اوست و او همه چیز را براساس حکمت و مصلحت آفریده است.
بعد از طرح اجمالی دیدگاه توحیدی در این مسئله، سؤال مهمی در اینجا مطرح میشود و آن این است که: «شرور را خداوند برای چه خلق کرده است»؟ به تعبیر دیگر، از نظر عقلی چگونه میتوان توجیه کرد که خدای حکیمی این شرور را بیافریند که هیچ صفت زشتی ندارد، هیچ عامل شرّی در وجودش نیست، خیر محض است و جز خیر چیزی را نمیخواهد؟
بحثهای بسیار عمیق و طولانی در اینباره، در طول دورههای مختلف تاریخ اسلام در بین اندیشمندان واقع شده و مشهورترین پاسخ فلسفی این است که این شرور در واقع اموری عدمی هستند و در حقیقت، عنوان «خلق» و «ایجاد» و «صدور» و مانند آنها بر این امور صدق نمیکند.
این تحلیل، هر چند اشکال دقیق فلسفی مربوط به مناسبات علت و معلول را برطرف میکند (یعنی این اشکال را که چگونه از علتی که خیر محض است، معلولی صادر میشود که شرّ است)، این سؤال همچنان باقی میماند که چرا عالَم بهگونهای خلق نشده که این امور عدمی از آنها انتزاع نشود؟ آتشی که میسوزاند، بیماریای مانند بیماری سرطان یا بیماری کرونا که انسان را از پا در میآورد، و امثال اینها، اموری وجودی هستند، هرچند با تحلیل عمیقی بگوییم که حیثیت شرّ بودن آنها به عدم بر میگردد. بالاخره این سؤال مطرح میشود که چرا خدای حکیم و مهربان، این امور زیانبار را خلق کرده است؟
همچنین همة مسلمانها بلکه اهالی همه ادیان معتقدند که در عالم ابدی، دو سرا هست؛ یک سرای بهشت است که هیچ شرّی در آن نیست، و دیگری سرای جهنّم که هیچ خیری در آن نیست. سؤال میشود که اگر خدای متعال جهنّم را خلق نمیکرد چه میشد؟
در پاسخ به اینگونه سؤالات میتوان گفت: این مخلوقهایی که ما آنها را شرّ مینامیم به دو دسته قابل تقسیم هستند: یک دسته شروری که در این عالم تحقق پیدا میکنند، و یک دسته شروری که مربوط به عالم ابدی است.
شرور این عالم، به نوبه خود، به دو دسته تقسیم میشوند: یک دسته شروری است که بدون دخالت انسان یا موجود مختار دیگری پدید آمده است، و برای اینکه اصطلاحی داشته باشیم میگوییم «شرور ابتدایی»؛ و دسته دیگر شروری است که جنبه ثانوی یا عکسالعملی دارد؛ یعنی موجودی کاری را انجام میدهد و در اثر آن، شرّی تحقق پیدا میکند، چنانکه انسانی گناه میکند و به آثار سوء آن گناه مبتلا میشود، اینها را میگوییم شرور ثانوی یا عکس العملی.
دربارة شرور دنیوی بحثهایی انجام گرفته مبنی بر اینکه شرّ بودن اینها نسبی است؛ مثلاً آتش کاغذ را میسوزاند، ولی باعث میشود که غذا پخته شود و باعث میشود که هوا گرم شود و جلو سرمازدگی و بیماریهای ناشی از آن را بگیرد. پس این شرور نسبی است، یعنی برای بعضی چیزها خیر است و برای بعضی چیزها شر.
آنچه محل بحث است و بیشتر شبهات در اطراف آن دور میزند، این است که چرا خدای متعال شروری را در این عالم خلق کرده است که موجب درد و رنج و ناراحتی و بیخوابی و گرفتاریها میشود.
پاسخ این سؤال هنگامی روشن میشود که ما بفهمیم اصلاً خداوند حکیم، چرا آدمیزاد را در این عالم خلق کرده است. توضیح آنکه: خدای متعال بعد از اینکه همه عوالم را آفرید (از عوالم عِلوی، فرشتگان مقرب و «عالین»، تا فرشتگان متوسط و مربوط به عالم برزخ و مثال، تا فرشتگانی که مربوط به این عالَم هستند)، از آنجا که همه اینها ظرفیت خاص داشتند: «وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ»، خداوند به حسب ظرفیت آنها، فیضی به آنها مرحمت کرد: «بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ * لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ». خاصیت ملائکه این است که توان محدودی برای یک کار خاص یا کارهای خاصی دارند: «مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ» هیچ وقت به فکر گناه و تخلف هم نمیافتند.
جای موجودی خالی بود که بتواند از راه اختیار خودش عالیترین مرتبه فیوضات الهی را دریافت کند. این بود که خدای متعال به فرشتگان فرمود «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» چنین موجودی آنقدر میتواند تکامل یابد که جانشین خدا شود و رفتارهای خدایی از او ظهور پیدا کند و به بالاترین کمالات وجودی (غیر از کمالاتی که مخصوص حق تعالی و واجب الوجود است) نائل شود؛ و انسان هنگامی لیاقت این فیض را پیدا میکند که مسیر خودش را با انتخاب تعیین کند.
برای اینکه موجود انتخابگری بهوجود بیاید و بتواند در عرصههای مختلف به مراتب مختلفی از کمال اختیاری برسد، و به یک تعبیر «مظهر اختیار الهی» شود، باید در عالمی آفریده شود که طبیعت آن اقتضاء تغییرات مختلف داشته باشد. ضرورت این مطلب از آن رو است که برای تحقق انتخاب باید دو راه وجود داشته باشد: یکی راه صعود و دیگری راه سقوط، یکی خیر و دیگری شرّ، یکی مطلوب و دیگری نامطلوب، تا زمینهای برای امتحان و انتخاب آگاهانه فراهم شود. پس خدای متعال این عالم را خلق کرده برای اینکه موطن تغییرات گوناگون باشد و این تغییرات بتواند زمینهها را برای انتخابهای بسیار پیچیده و مختلف در عرصههای متفاوت فراهم کند، تا آن انتخاب مطلوب تحقق پیدا کند و انسان از این طریق، لایق عالیترین فیض الهی گردد و از فرشتگان نیز بالاتر رود، و لذا هنگامی که ملائکه گفتند: «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ»، خداوند فرمود:«إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»؛ یعنی شما نمیدانید که چرا این موجود میتواند خلیفه شود، اما شما نمیتوانید خلیفه شوید و ظرفیت آن را ندارید.
بنابراین، میتوان گفت که عامترین حکمت وجود شرور، نقایص، آفات و بلاها در این عالَم، آن است که زمینة انتخاب را برای انسانها فراهم کند، تا بتوانند با انتخاب صحیح خودشان، طرف خیر را انتخاب نموده و لیاقت و استحقاق دریافت عالیترین کمال وجودی و فیض الهی را پیدا کنند.
نتیجه این سخن آن است که وجود شرور، مقصود بالذات نیست بلکه مقصود بالعرض است؛ یعنی برای این استکه زمینه انتخاب فراهم شود تا موجودی که ظرفیت ممتازی دارد، بتواند با اختیار و انتخاب خودش، لیاقت دریافت عالیترین فیض الهی را پیدا کند. به تعبیر دیگر، پاسخ این سؤال که چرا خداوند حکیم این شرور را آفریده است، آن است که این شرور مانند دردها، رنجها، غصهها، فراقها، عذابها، شکنجهها و ... مقدمه و وسیلهای هستند برای اینکه انسانهایی بتوانند انتخاب صحیح داشته باشند و به عالیترین فیوضات الهی نائل شوند. حصول آن کمالات انسانی مقصود بالذات است و تحقق این شرور، مقصود بالعرض.
در اینجا بیمناسبت نیست اشاره کنیم به سخنی که از بعضی از حکما نقل شده، و آن این است که گفتهاند هر چند وجود شرور در این عالم فی الجمله حکمتهایی دارد، نهایتاً باید تعداد خیرها بر شرور بچربد و نباید شرّ غالب شود. ولی ظاهراً این جواب هم جواب کاملی نیست، برای اینکه ملاک غلبه، فقط غلبه کمّی نیست، زیرا اگر انسانی پیدا شود که لیاقت پیدا کند که به انتخاب خودش عالیترین فیض وجود را دریافت کند، مثل وجود مقدس پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم، به همه عالم میارزد و جا دارد همه آنها فدا شوند برای اینکه یک چنین انسانی پیدا شود؛ لزومی ندارد که تعدادشان زیاد باشد. به هر حال این هم بین پرانتز بود که بعضیها شرط کردهاند که خیر باید غالب بر شر باشد یعنی غلبه کمّی داشته باشد، ولی ظاهراً برهانی ندارد.
حالا در این مسیر، یک مسئله فرعی مطرح میشود، و آن این است که انسانها مراتب مختلفی از تکامل برایشان میسّر است، ظرفیتهای آنها متفاوت است، عرصههای تکاملی آنها هم مختلف است؛ از این رو، حکمت اقتضا میکند که به دنبال فعل و انفعالات و تأثیر و تأثرات متقابل، عرصههای مختلفی از خیر و شرّ پدید بیاید تا شرایط مختلفی برای تکامل طولی و عرضی فراهم شود. همچنین با توجه به ظرفیتهای مختلفی که در وجود انسان است و حتی میتواند مدتی راه خیر را انتخاب کند و بعد تغییر مسیر بدهد، چنانکه عکس این هم ممکن است؛ باید شرایط انتخاب همواره قابل تغییر باشد، بهگونهای که اگر کسی دهها سال هم عبادت خدا کرده، امکان این را داشته باشد که آخرالامر مبتلا به معصیت و راه شرّ شود؛ عکس این هم صادق است. پس باید انواع و اقسام عواملی که زمینههای خیرات و شرور را جابهجا کنند، وجود داشته باشد. پس غیر از آن شرور ابتدایی و اولیه که برای کل عالم به طور عام در نظر گرفته شده، برای اشخاص هم شرور خاصی در نظر گرفته میشود تا زمینه امتحانهای جدیدی فراهم شود.
از مسائل فرعی دیگر این است که کسانی در اثر فریفتگی در برابر لذتهای دنیا و سپس دلبستگی به آنها انتخاب غلطی میکنند، ولی اصل ایمان و معرفت آنان هر چند خیلی کمرنگ در عمق دلشان باقی میماند. لطف الهی اقتضا میکند که حتی برای آنها هم زمینهای برای بروز و ظهور کمال و رشد فراهم شود. یکی از راهها این است که مبتلا به بلا و یا شرور شوند تا بفهمند لازمه زندگی این دنیا چه شروری است، و بدین وسیله تعلقشان به دنیا کم شود، و چه بسا باعث این شود که از گناهان گذشته هم توبه کنند؛ «وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ».
و مسئله فرعی دیگر هم این است که گاهی خود شخص مرتکب کاری نشده که موجب شرّ باشد، اما از شرّ دیگری به او سرایت میکند، مثل شرهای اجتماعی؛ عکس آن در خیرات هم وجود دارد؛ یعنی خود شخص، مرتکب چیزی نشده که موجب استفاده از نعمتها شود، بلکه دیگری کاری را انجام داده که زمینه انتخاب مطلوب را برای این شخص فراهم میکند. در واقع این هم نوعی امتحان است: «وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ». حسنات هم میتوانند عامل آزمایش شوند: «وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً». پس رفتار کسی ممکن است زمینه انتخاب و امتحان را برای دیگران فراهم کند، چنانکه رفتار خوب گذشتگان ممکن است زمینههایی برای اعمال خیر نسل بعدی فراهم کند؛ «وَکانَ أبُوهُما صالِحاً».
حاصل جواب کلی این است که شرور این عالم (به آن معنایی از شرّ که بر امور وجودی اطلاق میشود) مقصود بالتبع هستند؛ یعنی ارادة حکیمانه الهی اولا و بالذات به آن تعلق گرفته است که موجودی همچون انسان پدید آید که بتواند در سایة انتخاب و اختیار خویش، به بالاترین کمالات امکانی برسد، و انتخاب انسان مقتضی وجود نظامی است که خوب و بد و خیر و شرّ، هر دو در آن موجود باشند، و در نتیجه، این عالَم به همراه شرور آن نیز متعلق ارادة الهی قرار میگیرد. به تعبیر دیگر، اراده حق تعالی، مستقلاً و اصالتاً به این شرور از آن جهت که شرّ است تعلق نمیگیرد، بلکه وجود این شرور، از آن جهت که از لوازم تکامل اختیاری انسان هستند، بالتبع مورد اراده حق تعالی قرار میگیرد.
کاربر مهمان