قسمت دوم از سری اول برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای علیرضا فتحی پور
«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب میشوند.
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای علیرضا فتحی پور را می شنویم:
ابتلا به مالاریا در بازگشت از سفر آفریقا
از هوش رفتن در بیمارستان و خروج موقت روح از بدن
حضور در محیطی سرسبز و درک جزئیات گیاهان و درختان آنجا
مشاهده یک کوه و حضور در کنار آن و دیدن غاری در آنجا و داخل شدن در آن غار و مشاهده تونلی نورانی و هزاران نفر که از داخل آن می گذشتند و خوشامد می گفتند و شناختن همه آنها حتی اجداد قبلی مثل جد پنجاه و سوم
هنگام وارد شدن به آن تونل نورانی ناگهان از پشت کشیده شدن و شنیدن صدای پرستار بیمارستان که گفت: مریض برگشت
خروج مجدد روح از بدن و دیدن همان محیط سرسبز و اسب بالدار سفید بسیار زیبایی که در آن محیط بود
در لحظه سوار شدن بر اسب، شنیده شدن صدایی شبیه هییی که ناگهان اسب سرش را کشید و رفت و بازگشت مجدد روح به جسم در بیمارستان
بعد از مرخص شدن از بیمارستان و دیدار با مادر، متوجه خواب مادر شدن که مرحوم پدرش در خواب به او گفته بود نگران پسرت نباش که من هییی کردم و نگذاشتم سوار بر اسب بشود
«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب میشوند.
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای علیرضا فتحی پور را می شنویم:
ابتلا به مالاریا در بازگشت از سفر آفریقا
از هوش رفتن در بیمارستان و خروج موقت روح از بدن
حضور در محیطی سرسبز و درک جزئیات گیاهان و درختان آنجا
مشاهده یک کوه و حضور در کنار آن و دیدن غاری در آنجا و داخل شدن در آن غار و مشاهده تونلی نورانی و هزاران نفر که از داخل آن می گذشتند و خوشامد می گفتند و شناختن همه آنها حتی اجداد قبلی مثل جد پنجاه و سوم
هنگام وارد شدن به آن تونل نورانی ناگهان از پشت کشیده شدن و شنیدن صدای پرستار بیمارستان که گفت: مریض برگشت
خروج مجدد روح از بدن و دیدن همان محیط سرسبز و اسب بالدار سفید بسیار زیبایی که در آن محیط بود
در لحظه سوار شدن بر اسب، شنیده شدن صدایی شبیه هییی که ناگهان اسب سرش را کشید و رفت و بازگشت مجدد روح به جسم در بیمارستان
بعد از مرخص شدن از بیمارستان و دیدار با مادر، متوجه خواب مادر شدن که مرحوم پدرش در خواب به او گفته بود نگران پسرت نباش که من هییی کردم و نگذاشتم سوار بر اسب بشود
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان