سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «آسیب شناسی فرقه های نوظهور»، سال 1389
ابتدا چند مقدمه را به صورت فهرستوار بیان میکنم؛ قرآن به ما میآموزد انسان بهگونهای آفریده شده است که ذاتاً به خدای متعال گرایش دارد؛ این گرایش با عنوانهای مختلف بیان شده است؛؛ مانند فطری بودن اسلام، فطری بودن توحید، فطری بودن حقجویی، حقطلبی و مفاهیمی از این قبیل که همه ما کمابیش شنیدهایم و چه بسا درباره آن سخنرانی کردهایم و در این زمینه کتابهایی هم نوشته شده است؛ از سخنان مرحوم آقای مطهری رضواناللهعلیه کتابی در این زمینه وجود دارد و همچنین دیگر بزرگان نیز مطالبی دارند. پس بر اساس آموزههای اسلامی، انسان طوری آفریده شده که وجودش برداری است و جهتی را نشان میدهد؛ اینگونه نیست که انسان رها باشد و سمتوسویی نداشته باشد؛ در درون او عاملی وجود دارد که او را به سمت خاصی سوق میدهد. البته عوامل دیگری هم هست که موجب انحراف میشوند؛ اما این عامل را خدا در وجود آدمی قرار داده است و در آیات مختلفی بدان اشاره شده است که یکی از آنها آیه معروف «فِطْرَة اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛ است.
خاستگاه مشکلات روانی غرب
نکته دیگر اینکه زندگی انسان در این عالم بهگونهای است که اگر از این مسیر منحرف شود، مشکلاتی برای او بهوجود میآید؛ مشکلاتی که خودش نمیتواند آنها را درست درک و ارزیابی کند و علتش را بفهمد. در این بخش هم گستره بحث، وسیع است که تنها اشارهای به این موضوع میکنم؛ امروزه جهان غرب با مشکلات بسیاری مواجه است. کسانی که مسافرتهایی به کشورهای اروپایی یا امریکایی داشتهاند، کمابیش میدانند آنها با چه مشکلاتی دستوپنجه نرم میکنند؛ بیش از یک قرن است مشکلات فرهنگیشان آنها را در وضعی ناآرام قرار داده است. امروز نسل جدیدشان برای رسیدن به آرامش، هر کاری میکنند؛ ولی هیچ راهی برای رسیدن به آرامش نمییابند. در نهایت هم از فشار، اضطرابها، دلهرهها، نگرانیها و فشارهای روحی به مخدرات، مسکرات و داروهای روانگردان روی میآورند. آنها تا شاید لحظهای آرامش پیدا کنند. تنها به این مسئله دلخوشاند که بهرغم همه این مشکلات، اقتصاد پیشرفتهای داریم؛ در حالی که مهمترین مراکز اقتصادی پیشرفته دنیا دچار آفتهایی جدی؛ شدهاند و بهزودی شاهد سرنگونی این نظام سرمایهداری خواهیم بود. همة این مشکلات به این دلیل است که از مسیر خدادادی منحرف شدهاند و خواهناخواه دودش هم به چشمشان خواهد رفت و آنها را به آفتهایی مبتلا خواهد کرد. اگر در کشور ما هم مشکلات فرهنگی، روانی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی وجود دارد، بر اثر موجی است که از آن توفان به ما سرایت کرده است؛ موجی که بر اثر پیشرفت رسانهها و ماهوارهها در بین جوانان ما گسترش یافته است. بنابراین اگر آفتهایی هست، آثار فرهنگ آن سرزمین؛ است.
فرقههای انحرافی و رسیدن به آرامش
به هرحال، بسیاری از مردمی که در دنیای مغرب زمین از همه جا سرخورده شدند، بعدها دریافتند که اصل اشکال از این است که از جهت اصلی خلقت منحرف شدهاند؛ یعنی به این نتیجه رسیدند که در مسایل مادی هر قدر هم بیشتر پیشرفت کنند، بر مشکلات آنها افزوده میشود. از اینرو، به این فکر افتادند که از گرایشهای مادی کم کنند و به معنویت روی آورند. برخی از آنها به طبیعتگرایی سوق پیدا کردند و اینکه بروند در جاهای دور مانند جزایر اقیانوسیه،جزایرمیکرونزی و در جنگلها زندگی کنند و از مظاهر تمدن دور شوند تا قدری آرامش بیابند. امروز ، در پیشرفتهترین ایالتهای امریکا فرقههای مذهبی مسیحیای وجود دارند که به طور کلی خود را از دستاوردهای تمدن امروزی کنار میکشند. یک گروه از آنها، که ما هم کموبیش با آنها ارتباط داریم، منونایتها هستند؛ یک دسته مسیحی که سعی میکنند در جاهای دور از شهرهای بزرگ و در روستاها و جنگلها زندگی کنند و تا حد امکان از وسایل پیشرفته امروز بهره نبرند. برخی از آنها حتی سوار هواپیما هم نمیشوند و برای مثال سعی میکنند با همان گاو آهن و ابزارآلات قدیم کشاورزی زندگیشان را اداره کنند. افرادی نیز درصدد برآمدند دنبال روشهایی که اسم آن را عرفانی گذاشتند، بروند؛ گرایشهایی که به نوعی ریاضت و مراقبت و مانند آنها نیاز دارد. این روشها در مشرق زمین سابقه طولانی دارد و حتی بودیستها و هندویستها نیز این روشها را دارند؛ مانند یوگا، ذن و روشهای دیگر که میکوشند از طریق آنها، خودشان را از گرفتاریهای دنیا برهانند و لااقل ساعاتی به آرامش برسند. میدانید که اصلاً هدف از تأسیس برخی از مذاهب، وجود آرامش است؛ برای نمونه، مذهب بودا برای همین منظور تأسیس شده است؛ در مذاهب هندو هم گرایشهای زیادی به این سبک وجود دارد؛ یوگا یکی از نمونههاست. مشابه این در ژاپن و چین هم وجود دارد. بهتازگی اروپاییها و امریکاییها گرایش پیدا کردهاند که این روشها را یاد بگیرند و از آنها استفاده کنند تا به آرامشی برسند. از این طریق، موجی هم به کشورهای خاورمیانه و اسلامی وارد شده است. کشورهای عقبمانده و ضعیف از لحاظ هویت و شخصیت هم وقتی میبینند برخی از مسائل در کشورهای پیشرفتة مادی رواج پیدا میکند، با این فرض که تبعیت از آنها مطلوب است، میکوشند از این روشها استفاده کنند.
ظهور فرقههای منحرف معنوی
عوامل دیگری نیز وجود دارد که باید درباره آن بحثهای جامعهشناسی و آسیبشناسی اجتماعی انجام داد که چه اتفاقی میافتد که در کشورهایی مثل ایران با این همه سابقه فرهنگی غنی و تاریخ درخشان، فرقههای انحرافی مبتذل یا دیگر فرقههای انحرافی گمراهکننده پیدا میشود.
به هرحال، با کمال تأسف شاهدیم که در کشور ما نیز اینگونه گرایشهای انحرافی پیدا شده است و برخی جوانها را مجذوب خودشان کردهاند؛ گرایشهایی که هر انسان عاقلی وقتی از ماهیت آنها اطلاع پیدا کند، میفهمد که اینها روشهای انحرافی است. برخی از این فرقهها مثل شیطانپرستی و امثال آن که هم از اسمش و هم از رفتارها و شیوههایی که به کار میگیرند و اهدافی که برای خودشان معرفی میکنند پیداست، ارزشی ندارد که درباره آن بحث کنیم؛ چندان خطری هم ندارد؛ بالاخره این هم نوعی اباحیگری و بیبندوباری است. آنچه از آن بیشتر احساس خطر میکنیم این است که گاهی افکاری از این نوع؛ گرایشها ترویج میشود که جنبه قداست دارد؛ اساسش بر بیبندوباری و پرستش شیطان و شهوت نیست؛ بلکه با آهنگی مقدس و پرجاذبه مطرح میشود و جوانهای بسیار پاک و مخلص اما ناآگاه را جذب میکند. خطر این نوع گرایشها برای ما خیلی بیشتر از خطر فرقههایی مانند شیطانپرستی؛ و امثال آن است؛ چون میدانیم چه کسانی دنبال آنها میروند و هر کس هم میرود، میداند دنبال چه چیزهایی میرود؛ آنها دنبال بیبندوباری هستند، اسمش را هر چه میخواهند بگذارند؛ اما اینها اینگونه نیستند؛ بسیاری از اینها افرادی هستند که سوابق خوبی دارند؛ حتی بعضی؛ از آنها جبههرفته؛ و علاقهمند به انقلاب هستند؛ این افراد به اسم گرایشهای معنوی و عرفانی، در دام میافتند و جذب میشوند. گاهی نیز چراغ سبزی به آنها نشان میدهند که بیشتر باعث اعتمادشان به آن فرقهای که انتخاب کردهاند میشود و کمکم آنها را از راه حق منحرف میکنند و طعمهای میشوند برای شیطان بزرگ و دیگر شیاطینی که درصدد تسلط بر کشور، منابع ما و بالاخره به انزوا کشیدن انقلاب هستند. بنابراین، بیشتر بر این مسئله تأکید میکنم؛ زیرا بطلان سایر فرقههای انحرافی خیلی واضح است.
راه عرفان در کنار راه دین
امروزه حتی در دانشگاهها و محافل علمی و مذهبی، مسئلهای مطرح میشود و افرادی را دچار شبهه و انحراف میکند که لازم است ابتدا به این مسئله اساسی اشاره کنم و سپس به بعضی از لوازم و شاخههای آن بپردازم. یک فکر ریشهای تبلیغ میشود که در دنیا تازگی ندارد؛ اما در کشور ما تقریباً عمر زیادی ندارد. اساس این فکر آن است که راه؛ رسیدن به کمالات معنوی، تنها دین نیست؛ اصل مفروض و پیشفرض آنها این است که انسان یک ارزشهای معنوی دارد که باید به آن نائل شود؛ به کمالاتی میتواند برسد که از راه علوم مادی مانند صنعت و تکنولوژی به آن نمیرسد؛ اما غیر از دین، راه دیگری هم برای رسیدن به این کمالات هست که احیاناً از دین هم آسانتر است؛ لااقل در بعضی بخشها از لحاظ زمان کوتاهتر است و با گذراندن دورة محدودی انسان میتواند به آن نتایج برسد. آنها واژهای را به کار میبرند که در فرهنگ ما به «عرفان»؛ ترجمه شده است؛ میگویند راه رسیدن به حقیقت، فقط دین نیست اگر در سایة دین به حقیقت یا آن کمالاتی که انسان برای آن آفریده شده ـ یعنی کمالات فرامادی میرسیم؛ راه دیگری هم وجود دارد که راه عرفان است؛ اگر انسانها هیچ دینی هم نداشته باشند، حتی خدا را هم قبول نداشته باشند، راهی به نام عرفان وجود دارد که میتوانند آن راه را بپیمایند و به حقیقت و آرامش کامل برسند و مطالبی را درک کنند که دیگران از درک آن عاجزند؛ چیزهایی را ببینند که دیگران نمیبینند؛ کارهایی را انجام دهند که دیگران نمیتوانند از عهده آن برآیند؛ معادل فارسی واژهای که به کار میبرند، عرفان است؛ حالا این ترجمه صحیح است یا نیست، موضوع دیگری است. امروز مشکلی که به عنوان یک مشکل نوظهور در جامعة ما، بهویژه بعد از پیروزی انقلاب مطرح شده، رواج فرقههایی است که به نام عرفان فعالیت میکنند. بنابراین، مسئولان فرهنگی کشور، مسئولان آموزش و پرورش، مسئولان آموزش عالی و سایر کسانی که مسئولیتی در حفظ اصالت فرهنگ و دین کشور دارند، باید به این مسائل توجه داشته باشند و برای این انحرافات چارهای بیندیشند.
عرفان چیست؟
پرسش این است که آیا واقعاً دو راه وجود دارد؟ این عرفانی که انسان میتواند با استفاده از آن به حقیقت برسد، چیست؟ البته بحثهای زیادی اینجا مطرح است؛ مانند اینکه اصل این عقیده از کجا پیدا شده است؟ چه عواملی باعث میشود کسانی از دین صرفنظر کنند و در پی عرفان باشند؟ در کشور ما این گرایش از کجا شروع شده است و چه عواملی در ترویج آن مؤثر بوده است؟ اینها بحثهایی است که جامعهشناسان باید درباره آن تحقیق کنند، اما مهمتر این است که اصل مسئله را بررسی کنیم و اینکه آیا واقعاً در کنار دین، راه دیگری برای کشف حقیقت داریم یا خیر؟ ما در ادبیات ایرانی؛ و اسلامیمان با واژة عرفان و احیاناً چیزی مشابه آن مثل واژه تصوف، آشنا هستیم. گاهی این دو مرادف و گاهی با اندکی تفاوت بهکار میروند. به هرحال، عرفان و تصوف مقولهای است که از دیرباز در ادبیات ما مطرح بوده است. عرفا، شعرا، متصوفان و فرقههای زیادی وجود داشتهاند و ما با این مفهوم آشنا هستیم. امروز وقتی میگویند راهی در مقابل دین به نام راه عرفان وجود دارد، بسیاری تصور میکنند این همان عرفان مطرح میان مسلمانان است یا اصطلاح خاصی مانند تصوف، صوفیگری،درویشی و چیزهایی از این قبیل است. باید توجه داشت عرفانی که امروزه در ادبیات غربی به کار میرود، در ادبیات ما مفهوم خیلی وسیعتری دارد. آن عرفانی که در ادبیات ما به کار میرود و ما با آن آشناییم، یک واژة عربی است که مساوی با معرفت است؛ هر دو هم مصدر یک فعل هستند؛ «عرف یعرف»، مصدر آن هم معرفت و عرفان است؛ عرفان یعنی معرفت و منظور از این معرفت، یعنی معرفت خدا. کسانی که پایهگذار عرفان اسلامیاند و آن را در ادبیات ما مطرح کردهاند، در پی این بودند که خدا را بهتر بشناسند. آنها قدمهایی در این راه برداشتهاند و در دو مسیر بحثهای نظری عرفانی و روشهای عملی عرفان کار کردهاند؛ البته بحثهای نظری تابع روشهای عملی است؛ یعنی فرض این است که کسانی با روشهای عملی به عرفان واقعی رسیدهاند و بعد آنچه را یافتهاند بیان کردهاند و آن را عرفان نظری نامیدهاند. به هرحال، امروز عرفان دو شاخه دارد. یعنی وقتی گفته میشود عرفان، عارف، کتابهای عرفانی و بحثهای عرفانی، دو مفهوم از آن اراده میشود؛ یک سلسله مباحث مربوط به خداشناسی است و اینکه رابطة خدا با هستی چیست؟ و یک سلسله روشهای عملی. حتماً شنیدهاید که در بین عرفا معروف است که یک رابطه وحدتی میان خدا و سایر موجودات وجود دارد. حالا این مفهوم چیست، درست یا غلط است و معنای درستی میتواند داشته باشد یا خیر، موضوع مورد بحث ما نیست، اما عرفانی که امروز مطرح میشود و قبلاً در مشرقزمین هم وجود داشته است، بهخصوص در بودیسم خیلی فراتر از این است؛ در مذهب بودا اصلاً خدا مطرح نیست. در این مذهب تنها دنبال آرامش روحی هستند و میگویند انسان میتواند با طی مراحلی مثل ریاضتها، ترک لذتها و همچنین اجرای برنامههای مراقبه؛ به نیروانا برسد و حالت آرامش و لذت فوقالعادهای احساس کند و از چیزهای ناراحتکننده مثل غم و غصه و رنج رهایی یابد. آنها دنبال چنین چیزی هستند و میگویند در سایه تعالیم بودا انسان میتواند به اینجاها برسد؛ این نوع عرفان، روشهایی دارد که البته اساس آن نوعی بتپرستی است.
عرفان؛ هندوئیسمی
در عرفانهایی که امروزه در اروپا و امریکا مطرح میشود، عرفان به همین معنای عام به کار میرود؛ یعنی روشی که انسان با اجرای برنامهها و ریاضتهایی به درک و آرامش روحیای فراتر از آنچه در سایه عوامل مادی پیدا میشود، نائل شود؛ غالباً هم امروزه در اروپا و امریکا، این هندوئیستها و بودیستها هستند که آنها را با استفاده از برنامههای ورزشی یوگا و مانند آن آرامش میدهند؛ یعنی عرفان؛ آنها برگرفته از عرفان شرقی چین و هندوستان است. محور فکر آنها شناخت خدا نیست؛ بلکه حالت روحی برتری است که خودشان انتظار دارند و این حالت دو ویژگی دارد: اول اینکه چیزهایی را درک میکنند که دیگران درک نمیکنند و دیگر اینکه توان کارهایی را پیدا میکنند که دیگران نمیتوانند آنها را انجام دهند. نمونة آن؛ مرتاضان هندیاند که چیزهایی از آنها شنیدهاید و اگر کسانی هم به هندوستان مسافرت کردهاند، نمونههای آن را دیدهاند؛ افرادی که ریاضتهای خیلی سخت و عجیبی میکشند و قدرتهایی پیدا میکنند و به اطلاعاتی دست مییابند. برای مثال، به شخصی میگویند گذشته تو چنین بوده است و در فلان خانوادهای متولد شدهای و چنین و چنان کردهای و از گذشته او خبر میدهند؛ یا اینکه از وضعیت فعلی او خبر میدهند؛ اینکه الان در چه وضعیتی هستی، چه خواستهها و مشکلی داری. برخی از آنها خیلی پیشرفتهتر هستند و از آینده نیز خبر میدهند؛ مانند اینکه چه خواهی شد و چه کارهایی خواهی کرد. گاهی مرتاضی را میبینید که در کنار یک پارک یا معبد و بتکدهای یک سال تمام روی یک پا ایستاده و دستش را بلند کرده است و غذای خیلی کمی، که آن هم غالباً غذاهای گیاهی است، استفاده میکند. اینها با این ورزشهای روحی به چنین اطلاعاتی میرسند و از نظر عملی قدرتی پیدا میکنند که بر قدرتهای مادی غالب میشود؛ اینها چیزهایی است که با تواتر ثابت شده است و نقل یک نفر یا دو نفر نیست. نمونه دیگر اینکه شخص میآید جلوی قطار میایستد و با گرفتن دستش در برابر قطاری که با سرعت زیاد در حال حرکت است، آن را متوقف میکند؛ هواپیما آماده حرکت است، میآید میایستد و هواپیما نمیتواند حرکت کند و خیلی چیزهای محسوس دیگر.
عرفان اسلامی و عرفان هندویسمی
در کشور ما هم در گوشه و کنار بعضی از فرقههای اهل حق چنین کارهایی را انجام میدهند؛ برای مثال، کاردی وارد شکمشان میکنند و از آن طرف بیرون میآورند؛ یا بچهای را از کوه پرت میکنند و سالم میماند و چیزهایی از این دست که از جنس قدرتهای روحی است که بر قدرتهای مادی غالب است. اینها واقعیت دارد و اسم آن را نیز عرفان عملی میگذارند و بحثهایی را که برخواسته از اینهاست و اطلاعاتی را که پیدا میکنند یا روشهای علمی و نظری را که ممکن است رنگ فلسفی هم داشته باشد عرفان نظری میگویند. بنابراین، عرفان دو اصطلاح دارد؛ یک اصطلاح یعنی گرایشهای ماورای مادی چه از نقطهنظر فکری و ذهنی و چه از نظر رفتاری و عملی؛ این راه را «راه عرفان»؛ میگویند؛ اما محور عرفانی که در ادبیات ما وجود دارد، خداشناسی است. ممکن است گاهی خداوند به کسانی که خداشناس هستند و در مسیر خداشناسی قدم برمیدارند، کراماتی افاضه فرماید و آنها بتوانند مریضی شفا دهند، و دعایشان مستجاب شود یا اینکه اطلاعاتی از گذشته و آینده بدهند و چیزهای دیگری بدانها عطا کند؛ اما اینها افاضه الهی است نه حاصل ریاضت نفسانی. آنها خودشان تلاشی برای این کارها نمیکنند؛ خداوند متعال هر وقت و به هر که صلاح بداند از این کرامتها عطا میکند. از عالمان بزرگ ما کسانی بودند که چنین توفیقهایی داشتند و شاید الان هم باشند و ما نشناسیم؛ در همین عصر اخیر، مرحوم آیتالله العظمی بهجت رضواناللهعلیه از این کرامات فراوان داشتند. این مسئله موجب تشابه میشود بین آنکه در سایه بندگی خدا به او اعطا میشود و آن کسی که در سایه ریاضتهای نفسانی چیزهایی به دست میآورد و چه بسا اصلاً خدا هم برای او مطرح نیست و اعتقادی هم به خدا ندارد؛ بلکه ریاضتی مانند ورزش است؛ مانند بندبازها که بر اثر تمرین روی بند راه میروند؛ کارهای عجیب و غریبی میکنند که دیگران نمیتوانند انجام دهند. این بر اثر برنامههایی است که اجرا میکنند؛ معمولاً هم این برنامهها چلهچله است. چهل روز چنین کاری میکنند و چهل روز کار دیگری انجام میدهند؛ مانند اینکه در جایی بنشینند یا چشمشان را ببندند؛ نمونه آن ورزشهای یوگا است که کمابیش از آن اطلاع دارید. اینها خواصی است که برای روح انسان مطرح است. بنابراین روح انسان هم بر اثر برخی تمرینها و ورزشها میتواند قدرت یا اطلاعاتی کسب کند یا کارهایی را انجام دهد. پس نکتة اول اینکه عرفان، یک معنا ندارد یا لااقل یک حقیقت نیست. یک معنای عرفان معرفت خداست. در سایه معرفت و بندگی، خدا به کسانی کراماتی مرحمت کرده که فیض الهی است. در اینها خطا و اشتباه راه ندارد و نه تنها ضرری به کسی نمیزند، بلکه برای خلق خدا اسباب رحمت و برکت میشود؛ اما عرفانی که آنها میگویند، قدرتی است که به هر نوعی میتوانند از آن استفاده کنند؛ مرتاض میتواند از قدرتش در راه خوب یا راه بد استفاده کند. مانند زور بازوست که میتواند دست در راه ماندهای را بگیرد و نجاتش دهد یا میتواند بر سر کسی هم بزند و مظلومی را نابود کند. باید توجه داشته باشیم که مشابهتی بین این دو وجود دارد؛ یعنی عارف خداپرست میتواند کارهای خارقالعادهای انجام دهد که مشابه آن را یک مرتاض انجام میدهد. برخی میپندارند این دو از یک مقولهاند و این منشأ اشتباه میشود. یکی قدرت روحیاست که بر اثر ریاضت به دست آمده است و دیگری لطفی است که خدا به عارف عطا کرده است؛ تفاوت این؛ دو مانند تفاوت بین معجزه و سحر است. ساحران فرعون کارهایی انجام میدادند، موسی هم چوبی میانداخت و اژدها میشد. آنها هم وقتی سحرهایشان را اعمال کردند، مردم ترسیدند و گفتند: «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى»؛ یعنی هر که میدید، میگفت اینها مار و اژدها هستند که راه میروند و حرکت و حمله میکنند؛ ولی آنها همه سحر بود. معجزه آن بود که خدا به موسی داده بود. موسی نرفته بود زحمت بکشد و سحر یاد بگیرد؛ فیضی بود که خدا به او داده بود. نتیجه؛ آن نیز این شد که سحر سحره را بلعید. بین کرامتی که عارف الهی پیدا میکند با آنچه مرتاضین بر اثر ریاضتها کسب میکنند، چنین رابطهای وجود دارد؛ آن یک قدرتی روحی است که بر اثر تمرین پیدا میشود و این یک فیض الهی و عطیهای است که خدا به هر که بخواهد میدهد.
دین؛ راهنمای زندگی انسان
موضوع دیگر این است که آیا عرفان، به معنایی که اینها میگویند، میتواند جای دین را بگیرد یا خیر؟ گاهی حتی در دانشگاههای ما برخی اساتید مطرح میکنند که عرفان یک چیز عامی است و به دین ربطی ندارد و در همه ادیان وجود دارد و کسانی میتوانند راه عرفان را بپیمایند؛ حتی اگر به دستورهای دین هم عمل نکنند، ولی به نتایج آن میرسند و راه مستقلی است. این اشتباهی است که از راه خلط بین عرفان شیطانی با عرفان الهی به وجود آمده است. چنین چیزی درست نیست؛ دین برنامه زندگی برای انسان است تا از طریق آن به هدفی که خدا او را برای آن آفریده است برسد؛ مانند اینکه مهندسی ماشینی را اختراع کرده است وهمراه آن کاتولوگی را قرار داده است که نشان میدهد چگونه باید از این ماشین استفاده کنیم؛ اگر اینجور از این ماشین استفاده کنید، میتوانید بهترین فایده را از این ماشین ببرید. اگر کسانی بر اساس آن عمل نکنند و ماشین را دستکاری کنند، ماشین زود خراب میشود و از بین میرود. دین نیز برنامهای است که خدا برای استفاده درست از روح و بدنمان به ما داده است. خدا میگوید اگر میخواهید از این وجودتان استفاده کنید و به آن هدفی که من شما را برای آن آفریدم برسید، باید این برنامه را اجرا کنید؛ صبح که بلند میشوید پیش از آفتاب باید دو رکعت نماز بخوانید؛ اگر تمام شبانهروز ورزش یوگا انجام دهید، جای آن دو رکعت نماز را نمیگیرد. باید این چند دقیقه بلند شوید، وضو بگیرید، و دو رکعت نماز بخوانید؛ماه رمضان باید سی روز روزه بگیرید؛ آنهم از فلان ساعت تا فلان ساعت و از این چیزها امساک کنید. اگر جای این سی روز تمام سال را امساک کنید و مانند مرتاضان هندی روزی یک دانه بادام بخورید، جای آن روزه ماه رمضان را نمیگیرد. کسی که شما را آفریده است، میگوید آن چیزی که من ساختم، اینجور باید از آن استفاده کرد. حال اگر بگوییم دلمان میخواهد به شکل دیگری عمل کنیم، ممکن است به هر بدبختیای منتهی شود. بنابراین، دین برنامه زندگی انسان است که خدایی که او را آفریده است، گفته اینگونه باید رفتار کنی تا به آن نتیجهای که من در نظر دارم و کمال و سعادت ابدی تو در آن است،؛ نائل شوی. 124 هزار پیغمبر هم فرستاده است تا این راه را برای ما تبیین کنند؛ ائمه معصومین علیهمالسلام را هم فرستاده است برای اینکه تفسیر کنند، توضیح بدهند و فداکاری هم بکنند تا مردم باور کنند اینها غیر از خیر ما چیزی نمیخواهند؛ دین به این معناست.
عرفان؛ هندی: ورزش روحی
اما آن چیزی که این آقایان اسمش را عرفان میگذارند، یک حرکت و ورزش روحی است وهیچ دلیلی ندارد که انسان را به آن کمال برساند. این شبیه این میماند که حداکثر سرعت ماشینی صد کیلومتر باشد و کسی ماشین را دستکاری کند تا با سرعت پانصد کیلومتر برود؛ طبیعی است که بعد از مدتی از کار میافتد و باید آن را به اوراقچی داد. میتوان از چنین حرکتی سوء استفاده کرد و به جای سرعت 100 یا200 کیلومتر، کاری کرد که با سرعت 500 کیلومتر هم راه برود؛ اما این ماشین برای این سرعت ساخته نشده است؛ اگر سوء استفاده یا زیادهروی کردید، به هدفی که برای آن ساخته شده است، نمیرسد و بین راه میماند. اگر کسانی گفتند به جای روزه ماه رمضان که سی روز است، شما صد روز روزه بگیرید و خیلی هم کمتر از غذاها استفاده کنید ـ البته مرتاضین هند همین کارها را میکنند و به نتایجی هم میرسند و اطلاعات و قدرتهای روحیای هم پیدا میکنند ـ عیناً مانند این است که از ماشینی که باید پنجاه سال کار کند، ده روز استفاده کنند؛ چون عمر دنیا نسبت به آخرت از یک چشم به هم زدن در یک عمر هزار ساله کمتر است؛ آن بینهایت است و این هفتاد، هشتاد و یا صد سال است. چه بسا شما در این مدت از آن استفادهای ببرید؛ اما عمر ابدیتان را خراب میکنید. این امور انجامشدنی است و نمیگوییم دروغ است؛ واقعاً میشود از این ماشین اینگونه هم استفاده کرد؛ اما موقت است؛ استفاده محدودی از آن میکنید و بعد هم نابود میشود و دیگر استفادهای از آن نمیشود. به آنها گفته میشود: «أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَ اسْتَمْتَعْتُم بِهَا؛ زحمتی کشیدید و مزدش را هم در دنیا گرفتید.»؛ آن داستان را همه شما شنیدهاید که روزی امام صادق صلواتاللهعلیه وارد مسجدی شدند و دیدند جمعیتی دور یک نفر جمع شدهاند. پرسیدند چه خبر است؟ گفتند انسان عجیبی است و کارهای خیلی فوقالعادهای انجام میدهد و مردم او را تماشا میکنند. حضرت رفتند جلو تا ببینند او چه کار میکند. هر کسی هر چه در دستش میگرفت و به آن شخص نشان میداد، میگفت در دستش چیست. حضرت دستشان را بستند و جلو آوردند و گفتند در دست من چیست. او فکری کرد و در صورت حضرت نگاه کرد. دوباره نگاه کرد. امام پرسید چرا نمیگویی؟ نمیدانی؟ گفت میدانم؛ تعجب میکنم که شما چگونه به این دسترسی پیدا کردهاید؟ گفتند: چه میبینی؟ گفت آنچه در عالم بوده است، همه چیز سرجای خودش است. در جزیرهای پرندهای یک جفت تخم گذاشته بود که یکی از آنها نیست. حتماً در دست شما همان تخم پرنده است و من تعجب میکنم شما با آن جزیره چه ارتباطی داشتید و چگونه توانستید آن تخم را از آنجا بردارید. حضرت دستشان را باز کردند و مردم دیدند درست است. بعد حضرت به او فرمودند: چه کار کردی که این قدرت را پیدا کردی؟ گفت: بنا گذاشتم آنچه دلم میخواهد، مخالفت کنم و من هر چه دلم خواست، مخالفت کردم. امام فرمودند: دلت میخواهد مسلمان شوی؟ گفت: نه. فرمودند: بنا شد هر چه دلت نمیخواهد عمل کنی. آن شخص محکوم شد و بالاخره اسلام را به او عرضه کردند و مسلمان شد. بعد که مسلمان شد، دیگر نتوانست آن کارهای عجیب را انجام دهد. گفت: عجب کاری کردیم! آمدیم دین حقی را پذیرفتیم و خداپرست شدیم، آنچه را هم که داشتیم، از دست دادیم. حضرت فرمودند: بله، تا به حال، مزد زحمتهایی را که کشیده بودی خدا در همین دنیا میداد، از این به بعد هر چه زحمت بکشی، برای آخرتت ذخیره میشود و نتیجه ابدی خواهد داشت. آیا به این راضی هستی؟ گفت: اگر اینگونه است، راضی هستم. منظور این است که خدای متعال در انسان چنان استعدادی قرار داده است که میتواند ورزشی کند و نتایجی هم از آن بگیرد؛ اما خدا انسان را نیافریده است که فقط بگوید در دست تو چیست.
کار برای رضای خدا
خدا ما را برای چه آفریده است؟ ما را آفریده؛ است که به مقام خلافت الهی برسیم؛ مقامی که اسمش قرب خداست؛ اسمش جوار خداست. اینکه میگوییم فلانی به جوار الهی نایل شد، شاید به معنایش توجه نداریم؛ جوار یعنی همسایگی، و جار یعنی همسایه؛ خداوند آدمی را آفریده است که همسایه خدا شود. اگر از راه دین درست پیروی کرد، به آن جایگاه میرسد؛ اما اگر به راه دین نرفت، هر زحمتی بکشد، خدا مزدش را ضایع نمیکند و در همین دنیا مزدش را میدهد، اما دیگر در آخرت خبری از پاداش نیست؛ وقتی آنجا بگوید پس پاداش کار خوب من چه شد؟ میگویند این کار خوب را برای چه انجام دادی؟ این مضمون روایت است که کسانی در قیامت میگویند خدایا ما چقدر کارهای خوب کردیم، پس چرا اینجا دستمان خالی است. جواب داده میشود شما این کار را کردید که اسمتان را مردم ببرند، از شما تعریف کنند و به شما احترام بگذارند؛ آنها هم احترام گذاشتند؛ دیگر چه میخواهید؟ آن کاری که برای خدا انجام دادید کدام بود؟ آنچه را برای او کردید، آنجا مزدش را میگیرید؛ آنچه را برای دلتان انجام دادید، دلتان راضی شد و اگر هم برای مردم آن کار را کردید، مردم هم احترامتان کردند. فرض کنید مانند اشخاص روحانی دستتان را هم بوسیدند، آنگاه چه میگویید؟ برای شما شعار هم بدهند؛ یار امام خوش آمد، دیگر چه میگویید؟ اگر کارهایتان را برای اینها میخواستید، اینها انجام شد؛ اما کی برای خدا کار کردید؟ اگر جایی فحشتان دادند، اما خدا راضی بود، حاضر بودید فحش را بخرید تا خدا راضی باشد؟ آنوقت معلوم میشود برای خدا کار کردید یا خیر؛ ولی تا زمانی که مردم به شما احترام میگذارند و به شما پول میدهند و شما هم مزدتان را میگیرید، دنبال چه میگردید؟ به هرحال، خداوند چنین ظرفیتی را در انسان قرار داده است.
انگیزههای پیروی از عرفانهای نوظهور
مسئله دیگری که بهطور اجمالی بدان اشاره میکنم این است که چه انگیزهای سبب میشود افرادی چنین ریاضتها وسختیهایی را تحمل کنند.؛ تحمل بعضی از این ریاضتها خیلی مشکل است. ما میخواهیم یک ماه رمضان روزه بگیریم ـ با مقدمات و مؤخراتش ـ شب تا سحر هر چه دلمان میخواهد میخوریم و میآشامیم و داروهای تقویتی هم استفاده میکنیم که میخواهیم ده یا دوازده ساعت غذا نخوریم؛ ولی این مرتاضان هند واقعاً زحمتها وگرسنگیهای طاقتفرسایی میکشند که اصلاً برای ما قابل تصور نیست. حرکتها، رفتارها و زندگیشان بسیار عجیب است. چه انگیزهای پیدا میشود که این کارها را انجام دهند؟ پرداختن به این موضوع نیازمند بحثی طولانی است و در واقع، برای این کارها چند نوع انگیزه مطرح است. اما آن چه بیش از همه مهم است اینکه جوانهای ما در پی چه هستند؟
از دیرباز کسانی که روشهای درویشی و تصوف و مانند اینها را انتخاب میکردند و مدتی هم ریاضت میکشیدند همه به دنبال هوس نبودند؛ بلکه در میان آنها هم کسانی بودند که واقعاً زحمتها و ریاضتهایی میکشیدند و صرفاً در پی گذاشتن سبیل و گفتن یا هو و یا مدد نبودند. یکی از عواملی که آنها را به این کارها وامیداشت این بود کهمیدیدند مسئله دین و شریعت به گونهای است که انسان وقتی صبح از خواب بلند میشود تا شب که میخوابد، باید به طور دائم حواسش جمع باشد که به چه چیزهایی نگاه کند و به چه؛ چیزهایی نگاه نکند، چه چیزی بخورد و چه چیزی نخورد، به کجا برود و به کجا نرود، به چه چیزی دست بزند و به چه چیزی دست نزند؛ انسان به طور دائم احساس میکند تحت فشار است؛ اما اگر بگویند ده یا چهل روز کاری را انجام بده، میگوید تلاشی میکنم و بعد هم هر چه دلم خواست، همان را انجام میدهم. به اینها اینگونه القا میشود که وقتی یک برنامة چهلروزه، ششماهه یا یکسالهای انجام میدهید، کمالاتی پیدا میکنید، بیمه میشوید و دنیایتان هم تأمین میشود. برای مثال،؛ به مقاماتی میرسید و اطلاعاتی هم پیدا میکنید؛ اما این برای مدت محدودی است. میگویند اگر بخواهیم دستور شریعت را اجرا کنیم، از ابتدا که به تکلیف میرسیم تا روزی که ما را در قبر میگذارند، باید دائماً ببینیم چه چیزی حلال و چه چیزی حرام است؛ جانمان به لب میرسد. اینکه «برو چهل روز یا شش؛ ماه یا یکسال زحمت بکش و بقیه؛ عمر را راحت باش»؛ یکی از دامهای شیطان است. آنوقت آنها از این فرصت سوء استفاده میکنند و افراد را به عوالمی میکشانند و به آنها القا میکنند که وقتی این کارها را انجام دادید، دیگر نیاز نیست عبادت کنید؛ از شما نماز و دیگر تکالیف را نمیخواهند؛ آنها برای شما مباح میشود. آنگاه میگویید مدتی زحمت کشیدم، اما دیگر راحت شدم؛ این یکی از انگیزههاست؛ به ویژه وقتی به اسم انجام مناسک و برنامههای عرفانی، در کنارش چیزهای دلخوشکنندهای هم باشد. برای مثال، مجالسی است که انسان با کسانی که دوست دارد با آنها بنشیند ـ همجنس یا غیرهمجنس ـ در این محافل مقدس عرفانی و صوفیگری! احیاناً دستی برآرد، پایی بیافشاند، سرودی بخواند، مصافحهای بکند، کسی را در بغل بگیرد؛ وقتی اینها ضمیمهاش باشد، چاشنیهای خوبی است که هم عارف میشویم، هم به مقامات میرسیم، و هم به چیزهای دلخواهمان میرسیم! اگر از اول میگفتند که لزومی ندارد به احکام شرع عمل کنید و راه دیگری وجود دارد، خیال انسان راحت میشود؛ میگویند آن راه دین برای دینداران است که سینه بزنند، مسجد بروند و روضه بخوانند و گریه کنند؛ اما راه دیگری هست که یکجا مینشینند و با مراقبه و خلسه به مقامات و کمالات میرسند و از همه هم برتر است! این انگیزههای شیطانی است که باعث میشود کسانی به جای دین، به دنبال اینگونه عرفانها بروند.
منافقین، خطرناکتر از کفار
شیطان از این راهها فراوان دارد؛ منتها کسانی که به کلی راهشان از دین جداست، چندان خطری ندارند؛ زیرا آدم متدین میداند این راه اشتباه است؛ اما خطرناکتر این است که در قالب مناسک دینی، به اسم پیشرفت دین، تقرب به علی، همسنخ شدن با سلمان یا اویس قرنی، هواهای نفسانی و برنامههای شیطانی ضمیمه شود؛ ما در جامعه از کفار خیلی نمیترسیم؛ کافری که از رو شمشیر میکشد و میگوید من دشمن شما هستم، خیلی ترس ندارد؛ ترس از منافق است که میگوید من با شما هستم، اما از پشت خجر میزند؛ این خطرناک است؛ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛ منافقین از مشرکین و کفار بدترند، چرا؟ برای اینکه زمینة فریب دادن مردم را دارند؛ در ظاهر اظهار دینداری و انقلابیگری میکنند، ولی از پشت خنجر میزنند؛ جوانان سادهدل را بهراحتی فریب میدهند. این گرایشهای عرفانی که روزبهروز مانند قارچ افزایش پیدا میکند، دام بزرگ شیطان برای جلب جوانهای پاک ماست؛ اینجاست که دل انسان میسوزد. جوانی که حاضر است به اسم دین و برای تقرب به خدا برای اینکه عشق علی در دلش شعلهور شود، فداکاری کند، به او میگویند سبیلی بگذار. فلان کار را بکن. این برنامه را اجرا کن. این ذکرها را بگو و دیگر به چیزی نیاز نیست. غافل از اینکه آن راهی که خدا معین کرده است این نیست؛ نه علی این راه را میپسندد، نه دوستان علی و نه خدای علی.
راه مقابله با فرقههای نوظهور
آنچه بیان شد، آفتها بود؛ حال چه باید کرد؟ البته این گرایشها عوامل کمکی نیز دارد که افرادی را به این طرف سوق میدهد. کسانی جوانان را از خود میرانند و طرف مقابل آنها را جذب میکند. بیشترین دلیل رشد فرقههای انحرافی در کشورهای اسلامی همین است؛ وقتی لغزشی از کسی سر میزند، خوبان او را متهم و طردش میکنند؛ در مقابل، آنها آغوششان را برای جذب او باز میکنند؛ چون از این راه رانده میشود، به آغوش آنها میرود. باید حواسمان جمع باشد و با کمال مهربانی، صمیمیت، بیان خوش و منطق قوی برخورد کنیم. اگر کسی اشتباهی میکند یا انحرافی در او پیدا میشود یا دوستی پیدا میکند و در مجلسی شرکت میکند که نباید شرکت میکرد، نباید زود او را طرد کرد؛ باید با مهربانی و؛ صمیمت با او صحبت کرد و با منطق قوی برایش روشن کرد که اشتباه کرده است. البته هر چه این روشنگری غیرمستقیم باشد، مفیدتر است. برای جلوگیری از این فرقههای انحرافی، افرادی باید بیشتر احساس مسئولیت کنند که مسئولیت تربیت جوانها را برعهده دارند. کسانی که در دبیرستانها عهدهدار کارهای پرورشی هستند و روحانیان که نسبت به جوانها، انحرافات، عقاید، افکار و رفتارهایشان بیشتر حساس و دلسوز هستند، باید بکوشند عقاید صحیح را با منطق قوی بیان کنند و مسائل انحرافی را پیشاپیش هشدار دهند. باید بگویند این راهی که شما میخواهید بروید، چند تا چاله هم در مسیرش وجود دارد، حواستان جمع باشد. به جوانهایمان از اول گوشزد کنیم که در این ارتباطات، جلسات، معاشرتها و دیدن بعضی از فیلمها، چالههایی هم هست، حواستان جمع باشد. باید آن چالهها را به جوانان معرفی کرد که اشکال و انحرافش کجاست. اگر میشد با یک برنامه چهل؛ روزه یا کمتر یا بیشتر، انسان کاری کند که سعادت ابدیش تأمین شود، خدا برای چه امام حسین علیهالسلام و 72 تن از یارانش را به کربلا فرستاد تا شهید شوند؟ اگر اینگونه بود که میگفت «این برنامه، بروید اجرا کنید تا رستگار شوید!»؛ من و شما که بعد از 1400 سال این همه زیارت امام حسین علیهالسلام میخوانیم چه میگوییم؟ «اشهد انک قد اقمت الصلوه؛ تو نماز را به پا داشتی.»؛ اگر میشد بدون نماز کاری کنند، چه احتیاجی بود که این عزیزان خدا این فداکاریها را کنند و متحمل اینهمه رنج شوند. این همه پیغمبرانی که سالها در چاه زندانی شدند و حتی برخی از آنها را با اره سر بریدند و اینهمه دشمنیهایی که با اولیای خدا کردند، اگر با یک برنامة یوگا مشکل حل میشد که این حرفها را نداشت. اینها دام شیطان است برای اینکه شما را از مسیر حق منحرف کند. بنابراین، باید سعی کنیم مبانی دین را محکمتر، قویتر و با بیان رساتر تقویت کنیم. پدرها به اندازهای که دوست دارند فرزندانشان دکتر یا مهندس شوند، به اندازه یک دهم آن هم تعلق؛ خاطر داشته باشند که دینشان را درست بشناسند. آنقدر که آنها را تشویق میکنند که قهرمان وزنهبرداری یا فوتبالیست شوند، مقداری هم تشویقشان کنند که دین را بهتر فراگیرند و اعمال دینی؛ را بهتر انجام دهند. در مدرسه نیز بچههایی را که گرایشهای دینی دارند، غیرمستقیم تقویت کنیم؛ بهگونهای که بچههای دیگر هم تشویق شوند؛ نه اینکه فکر کنند تبعیض قائل میشویم؛ طوری رفتار کنیم که بچههای دیگر بفهمند این یک امتیاز واقعی است و سعی کنند واجد آن امتیاز شوند.
روشهای مختلفی برای مقابله با این فرقهها وجود دارد؛ یک راه دیگر این است که از همان ابتدا جوان را به سمت راه صحیح سوق دهیم؛ وقتی او در منجلاب افتاد، نجات دادنش مشکل است؛ این مثل ظرفی است که آلوده شده، ظرف خالی تمیز را زود میتوان از آن استفاده کرد. میتوان با آن شربت گوارا خورد، اما اگر ابتدا مقداری گریس در ظرف بریزند چه میشود؟ ذهن جوان همان ظرف تمیز است؛ اما وقتی با بعضی از کتابها، فیلمها، جلسات و القائات تبلیغاتی آلوده شد، پاک کردن آن مانند پاک کردن آن گریس از ظرف، کار مشکلی است؛ اگر بدبو هم باشد، بوی آن تا آخر میماند.
باید اهتمام داشته باشیم با جوانها در کمال مهربانی رفتار کنیم و آنها را با مسیر صحیح، مجالس دینی و روحانی مورد اعتماد آشنایشان کنیم؛ سعی کنیم خواندن کتابهای دینی را که مهر تأیید امام را دارد ـ فرمودند همه کتابهای آقای مطهری مفید است ـ و کتابهایی را که یقین داریم مفید است به آنها توصیه کنیم؛ کتابهایی را که مشکوک است یا بگوییم نمیدانیم چگونه است یا بگوییم با احتیاط مطالعه کنید؛ باید برنامهریزی کنیم که تشویق شوند؛ امر و نهی فایده چندانی ندارد و حتی گاهی اثر معکوس هم دارد. زیاد گفتن فایده ندارد؛ در عمل باید بهگونهای رفتار کرد که توجه جوانها جلب شود و انگیزه پیدا کنند که مطالعه کنند.
امیدواریم که خدای متعال به همة ما اولاً توفیق دهد ایمان خودمان را تا هنگام مرگ حفظ کنیم که هیچ کس نمیتواند مطمئن باشد ایمانش را سالم خواهد برد؛ اول بخواهیم خدا ایمانمان را حفظ کند و بعد توفیق دهد خانواده؛ و فرزندانمان را مؤمن تربیت کنیم و بعد هم مسئولیتی را که نسبت به نسل جوان و نسل آینده داریم، درست اجرا کنیم.
ابتدا چند مقدمه را به صورت فهرستوار بیان میکنم؛ قرآن به ما میآموزد انسان بهگونهای آفریده شده است که ذاتاً به خدای متعال گرایش دارد؛ این گرایش با عنوانهای مختلف بیان شده است؛؛ مانند فطری بودن اسلام، فطری بودن توحید، فطری بودن حقجویی، حقطلبی و مفاهیمی از این قبیل که همه ما کمابیش شنیدهایم و چه بسا درباره آن سخنرانی کردهایم و در این زمینه کتابهایی هم نوشته شده است؛ از سخنان مرحوم آقای مطهری رضواناللهعلیه کتابی در این زمینه وجود دارد و همچنین دیگر بزرگان نیز مطالبی دارند. پس بر اساس آموزههای اسلامی، انسان طوری آفریده شده که وجودش برداری است و جهتی را نشان میدهد؛ اینگونه نیست که انسان رها باشد و سمتوسویی نداشته باشد؛ در درون او عاملی وجود دارد که او را به سمت خاصی سوق میدهد. البته عوامل دیگری هم هست که موجب انحراف میشوند؛ اما این عامل را خدا در وجود آدمی قرار داده است و در آیات مختلفی بدان اشاره شده است که یکی از آنها آیه معروف «فِطْرَة اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛ است.
خاستگاه مشکلات روانی غرب
نکته دیگر اینکه زندگی انسان در این عالم بهگونهای است که اگر از این مسیر منحرف شود، مشکلاتی برای او بهوجود میآید؛ مشکلاتی که خودش نمیتواند آنها را درست درک و ارزیابی کند و علتش را بفهمد. در این بخش هم گستره بحث، وسیع است که تنها اشارهای به این موضوع میکنم؛ امروزه جهان غرب با مشکلات بسیاری مواجه است. کسانی که مسافرتهایی به کشورهای اروپایی یا امریکایی داشتهاند، کمابیش میدانند آنها با چه مشکلاتی دستوپنجه نرم میکنند؛ بیش از یک قرن است مشکلات فرهنگیشان آنها را در وضعی ناآرام قرار داده است. امروز نسل جدیدشان برای رسیدن به آرامش، هر کاری میکنند؛ ولی هیچ راهی برای رسیدن به آرامش نمییابند. در نهایت هم از فشار، اضطرابها، دلهرهها، نگرانیها و فشارهای روحی به مخدرات، مسکرات و داروهای روانگردان روی میآورند. آنها تا شاید لحظهای آرامش پیدا کنند. تنها به این مسئله دلخوشاند که بهرغم همه این مشکلات، اقتصاد پیشرفتهای داریم؛ در حالی که مهمترین مراکز اقتصادی پیشرفته دنیا دچار آفتهایی جدی؛ شدهاند و بهزودی شاهد سرنگونی این نظام سرمایهداری خواهیم بود. همة این مشکلات به این دلیل است که از مسیر خدادادی منحرف شدهاند و خواهناخواه دودش هم به چشمشان خواهد رفت و آنها را به آفتهایی مبتلا خواهد کرد. اگر در کشور ما هم مشکلات فرهنگی، روانی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی وجود دارد، بر اثر موجی است که از آن توفان به ما سرایت کرده است؛ موجی که بر اثر پیشرفت رسانهها و ماهوارهها در بین جوانان ما گسترش یافته است. بنابراین اگر آفتهایی هست، آثار فرهنگ آن سرزمین؛ است.
فرقههای انحرافی و رسیدن به آرامش
به هرحال، بسیاری از مردمی که در دنیای مغرب زمین از همه جا سرخورده شدند، بعدها دریافتند که اصل اشکال از این است که از جهت اصلی خلقت منحرف شدهاند؛ یعنی به این نتیجه رسیدند که در مسایل مادی هر قدر هم بیشتر پیشرفت کنند، بر مشکلات آنها افزوده میشود. از اینرو، به این فکر افتادند که از گرایشهای مادی کم کنند و به معنویت روی آورند. برخی از آنها به طبیعتگرایی سوق پیدا کردند و اینکه بروند در جاهای دور مانند جزایر اقیانوسیه،جزایرمیکرونزی و در جنگلها زندگی کنند و از مظاهر تمدن دور شوند تا قدری آرامش بیابند. امروز ، در پیشرفتهترین ایالتهای امریکا فرقههای مذهبی مسیحیای وجود دارند که به طور کلی خود را از دستاوردهای تمدن امروزی کنار میکشند. یک گروه از آنها، که ما هم کموبیش با آنها ارتباط داریم، منونایتها هستند؛ یک دسته مسیحی که سعی میکنند در جاهای دور از شهرهای بزرگ و در روستاها و جنگلها زندگی کنند و تا حد امکان از وسایل پیشرفته امروز بهره نبرند. برخی از آنها حتی سوار هواپیما هم نمیشوند و برای مثال سعی میکنند با همان گاو آهن و ابزارآلات قدیم کشاورزی زندگیشان را اداره کنند. افرادی نیز درصدد برآمدند دنبال روشهایی که اسم آن را عرفانی گذاشتند، بروند؛ گرایشهایی که به نوعی ریاضت و مراقبت و مانند آنها نیاز دارد. این روشها در مشرق زمین سابقه طولانی دارد و حتی بودیستها و هندویستها نیز این روشها را دارند؛ مانند یوگا، ذن و روشهای دیگر که میکوشند از طریق آنها، خودشان را از گرفتاریهای دنیا برهانند و لااقل ساعاتی به آرامش برسند. میدانید که اصلاً هدف از تأسیس برخی از مذاهب، وجود آرامش است؛ برای نمونه، مذهب بودا برای همین منظور تأسیس شده است؛ در مذاهب هندو هم گرایشهای زیادی به این سبک وجود دارد؛ یوگا یکی از نمونههاست. مشابه این در ژاپن و چین هم وجود دارد. بهتازگی اروپاییها و امریکاییها گرایش پیدا کردهاند که این روشها را یاد بگیرند و از آنها استفاده کنند تا به آرامشی برسند. از این طریق، موجی هم به کشورهای خاورمیانه و اسلامی وارد شده است. کشورهای عقبمانده و ضعیف از لحاظ هویت و شخصیت هم وقتی میبینند برخی از مسائل در کشورهای پیشرفتة مادی رواج پیدا میکند، با این فرض که تبعیت از آنها مطلوب است، میکوشند از این روشها استفاده کنند.
ظهور فرقههای منحرف معنوی
عوامل دیگری نیز وجود دارد که باید درباره آن بحثهای جامعهشناسی و آسیبشناسی اجتماعی انجام داد که چه اتفاقی میافتد که در کشورهایی مثل ایران با این همه سابقه فرهنگی غنی و تاریخ درخشان، فرقههای انحرافی مبتذل یا دیگر فرقههای انحرافی گمراهکننده پیدا میشود.
به هرحال، با کمال تأسف شاهدیم که در کشور ما نیز اینگونه گرایشهای انحرافی پیدا شده است و برخی جوانها را مجذوب خودشان کردهاند؛ گرایشهایی که هر انسان عاقلی وقتی از ماهیت آنها اطلاع پیدا کند، میفهمد که اینها روشهای انحرافی است. برخی از این فرقهها مثل شیطانپرستی و امثال آن که هم از اسمش و هم از رفتارها و شیوههایی که به کار میگیرند و اهدافی که برای خودشان معرفی میکنند پیداست، ارزشی ندارد که درباره آن بحث کنیم؛ چندان خطری هم ندارد؛ بالاخره این هم نوعی اباحیگری و بیبندوباری است. آنچه از آن بیشتر احساس خطر میکنیم این است که گاهی افکاری از این نوع؛ گرایشها ترویج میشود که جنبه قداست دارد؛ اساسش بر بیبندوباری و پرستش شیطان و شهوت نیست؛ بلکه با آهنگی مقدس و پرجاذبه مطرح میشود و جوانهای بسیار پاک و مخلص اما ناآگاه را جذب میکند. خطر این نوع گرایشها برای ما خیلی بیشتر از خطر فرقههایی مانند شیطانپرستی؛ و امثال آن است؛ چون میدانیم چه کسانی دنبال آنها میروند و هر کس هم میرود، میداند دنبال چه چیزهایی میرود؛ آنها دنبال بیبندوباری هستند، اسمش را هر چه میخواهند بگذارند؛ اما اینها اینگونه نیستند؛ بسیاری از اینها افرادی هستند که سوابق خوبی دارند؛ حتی بعضی؛ از آنها جبههرفته؛ و علاقهمند به انقلاب هستند؛ این افراد به اسم گرایشهای معنوی و عرفانی، در دام میافتند و جذب میشوند. گاهی نیز چراغ سبزی به آنها نشان میدهند که بیشتر باعث اعتمادشان به آن فرقهای که انتخاب کردهاند میشود و کمکم آنها را از راه حق منحرف میکنند و طعمهای میشوند برای شیطان بزرگ و دیگر شیاطینی که درصدد تسلط بر کشور، منابع ما و بالاخره به انزوا کشیدن انقلاب هستند. بنابراین، بیشتر بر این مسئله تأکید میکنم؛ زیرا بطلان سایر فرقههای انحرافی خیلی واضح است.
راه عرفان در کنار راه دین
امروزه حتی در دانشگاهها و محافل علمی و مذهبی، مسئلهای مطرح میشود و افرادی را دچار شبهه و انحراف میکند که لازم است ابتدا به این مسئله اساسی اشاره کنم و سپس به بعضی از لوازم و شاخههای آن بپردازم. یک فکر ریشهای تبلیغ میشود که در دنیا تازگی ندارد؛ اما در کشور ما تقریباً عمر زیادی ندارد. اساس این فکر آن است که راه؛ رسیدن به کمالات معنوی، تنها دین نیست؛ اصل مفروض و پیشفرض آنها این است که انسان یک ارزشهای معنوی دارد که باید به آن نائل شود؛ به کمالاتی میتواند برسد که از راه علوم مادی مانند صنعت و تکنولوژی به آن نمیرسد؛ اما غیر از دین، راه دیگری هم برای رسیدن به این کمالات هست که احیاناً از دین هم آسانتر است؛ لااقل در بعضی بخشها از لحاظ زمان کوتاهتر است و با گذراندن دورة محدودی انسان میتواند به آن نتایج برسد. آنها واژهای را به کار میبرند که در فرهنگ ما به «عرفان»؛ ترجمه شده است؛ میگویند راه رسیدن به حقیقت، فقط دین نیست اگر در سایة دین به حقیقت یا آن کمالاتی که انسان برای آن آفریده شده ـ یعنی کمالات فرامادی میرسیم؛ راه دیگری هم وجود دارد که راه عرفان است؛ اگر انسانها هیچ دینی هم نداشته باشند، حتی خدا را هم قبول نداشته باشند، راهی به نام عرفان وجود دارد که میتوانند آن راه را بپیمایند و به حقیقت و آرامش کامل برسند و مطالبی را درک کنند که دیگران از درک آن عاجزند؛ چیزهایی را ببینند که دیگران نمیبینند؛ کارهایی را انجام دهند که دیگران نمیتوانند از عهده آن برآیند؛ معادل فارسی واژهای که به کار میبرند، عرفان است؛ حالا این ترجمه صحیح است یا نیست، موضوع دیگری است. امروز مشکلی که به عنوان یک مشکل نوظهور در جامعة ما، بهویژه بعد از پیروزی انقلاب مطرح شده، رواج فرقههایی است که به نام عرفان فعالیت میکنند. بنابراین، مسئولان فرهنگی کشور، مسئولان آموزش و پرورش، مسئولان آموزش عالی و سایر کسانی که مسئولیتی در حفظ اصالت فرهنگ و دین کشور دارند، باید به این مسائل توجه داشته باشند و برای این انحرافات چارهای بیندیشند.
عرفان چیست؟
پرسش این است که آیا واقعاً دو راه وجود دارد؟ این عرفانی که انسان میتواند با استفاده از آن به حقیقت برسد، چیست؟ البته بحثهای زیادی اینجا مطرح است؛ مانند اینکه اصل این عقیده از کجا پیدا شده است؟ چه عواملی باعث میشود کسانی از دین صرفنظر کنند و در پی عرفان باشند؟ در کشور ما این گرایش از کجا شروع شده است و چه عواملی در ترویج آن مؤثر بوده است؟ اینها بحثهایی است که جامعهشناسان باید درباره آن تحقیق کنند، اما مهمتر این است که اصل مسئله را بررسی کنیم و اینکه آیا واقعاً در کنار دین، راه دیگری برای کشف حقیقت داریم یا خیر؟ ما در ادبیات ایرانی؛ و اسلامیمان با واژة عرفان و احیاناً چیزی مشابه آن مثل واژه تصوف، آشنا هستیم. گاهی این دو مرادف و گاهی با اندکی تفاوت بهکار میروند. به هرحال، عرفان و تصوف مقولهای است که از دیرباز در ادبیات ما مطرح بوده است. عرفا، شعرا، متصوفان و فرقههای زیادی وجود داشتهاند و ما با این مفهوم آشنا هستیم. امروز وقتی میگویند راهی در مقابل دین به نام راه عرفان وجود دارد، بسیاری تصور میکنند این همان عرفان مطرح میان مسلمانان است یا اصطلاح خاصی مانند تصوف، صوفیگری،درویشی و چیزهایی از این قبیل است. باید توجه داشت عرفانی که امروزه در ادبیات غربی به کار میرود، در ادبیات ما مفهوم خیلی وسیعتری دارد. آن عرفانی که در ادبیات ما به کار میرود و ما با آن آشناییم، یک واژة عربی است که مساوی با معرفت است؛ هر دو هم مصدر یک فعل هستند؛ «عرف یعرف»، مصدر آن هم معرفت و عرفان است؛ عرفان یعنی معرفت و منظور از این معرفت، یعنی معرفت خدا. کسانی که پایهگذار عرفان اسلامیاند و آن را در ادبیات ما مطرح کردهاند، در پی این بودند که خدا را بهتر بشناسند. آنها قدمهایی در این راه برداشتهاند و در دو مسیر بحثهای نظری عرفانی و روشهای عملی عرفان کار کردهاند؛ البته بحثهای نظری تابع روشهای عملی است؛ یعنی فرض این است که کسانی با روشهای عملی به عرفان واقعی رسیدهاند و بعد آنچه را یافتهاند بیان کردهاند و آن را عرفان نظری نامیدهاند. به هرحال، امروز عرفان دو شاخه دارد. یعنی وقتی گفته میشود عرفان، عارف، کتابهای عرفانی و بحثهای عرفانی، دو مفهوم از آن اراده میشود؛ یک سلسله مباحث مربوط به خداشناسی است و اینکه رابطة خدا با هستی چیست؟ و یک سلسله روشهای عملی. حتماً شنیدهاید که در بین عرفا معروف است که یک رابطه وحدتی میان خدا و سایر موجودات وجود دارد. حالا این مفهوم چیست، درست یا غلط است و معنای درستی میتواند داشته باشد یا خیر، موضوع مورد بحث ما نیست، اما عرفانی که امروز مطرح میشود و قبلاً در مشرقزمین هم وجود داشته است، بهخصوص در بودیسم خیلی فراتر از این است؛ در مذهب بودا اصلاً خدا مطرح نیست. در این مذهب تنها دنبال آرامش روحی هستند و میگویند انسان میتواند با طی مراحلی مثل ریاضتها، ترک لذتها و همچنین اجرای برنامههای مراقبه؛ به نیروانا برسد و حالت آرامش و لذت فوقالعادهای احساس کند و از چیزهای ناراحتکننده مثل غم و غصه و رنج رهایی یابد. آنها دنبال چنین چیزی هستند و میگویند در سایه تعالیم بودا انسان میتواند به اینجاها برسد؛ این نوع عرفان، روشهایی دارد که البته اساس آن نوعی بتپرستی است.
عرفان؛ هندوئیسمی
در عرفانهایی که امروزه در اروپا و امریکا مطرح میشود، عرفان به همین معنای عام به کار میرود؛ یعنی روشی که انسان با اجرای برنامهها و ریاضتهایی به درک و آرامش روحیای فراتر از آنچه در سایه عوامل مادی پیدا میشود، نائل شود؛ غالباً هم امروزه در اروپا و امریکا، این هندوئیستها و بودیستها هستند که آنها را با استفاده از برنامههای ورزشی یوگا و مانند آن آرامش میدهند؛ یعنی عرفان؛ آنها برگرفته از عرفان شرقی چین و هندوستان است. محور فکر آنها شناخت خدا نیست؛ بلکه حالت روحی برتری است که خودشان انتظار دارند و این حالت دو ویژگی دارد: اول اینکه چیزهایی را درک میکنند که دیگران درک نمیکنند و دیگر اینکه توان کارهایی را پیدا میکنند که دیگران نمیتوانند آنها را انجام دهند. نمونة آن؛ مرتاضان هندیاند که چیزهایی از آنها شنیدهاید و اگر کسانی هم به هندوستان مسافرت کردهاند، نمونههای آن را دیدهاند؛ افرادی که ریاضتهای خیلی سخت و عجیبی میکشند و قدرتهایی پیدا میکنند و به اطلاعاتی دست مییابند. برای مثال، به شخصی میگویند گذشته تو چنین بوده است و در فلان خانوادهای متولد شدهای و چنین و چنان کردهای و از گذشته او خبر میدهند؛ یا اینکه از وضعیت فعلی او خبر میدهند؛ اینکه الان در چه وضعیتی هستی، چه خواستهها و مشکلی داری. برخی از آنها خیلی پیشرفتهتر هستند و از آینده نیز خبر میدهند؛ مانند اینکه چه خواهی شد و چه کارهایی خواهی کرد. گاهی مرتاضی را میبینید که در کنار یک پارک یا معبد و بتکدهای یک سال تمام روی یک پا ایستاده و دستش را بلند کرده است و غذای خیلی کمی، که آن هم غالباً غذاهای گیاهی است، استفاده میکند. اینها با این ورزشهای روحی به چنین اطلاعاتی میرسند و از نظر عملی قدرتی پیدا میکنند که بر قدرتهای مادی غالب میشود؛ اینها چیزهایی است که با تواتر ثابت شده است و نقل یک نفر یا دو نفر نیست. نمونه دیگر اینکه شخص میآید جلوی قطار میایستد و با گرفتن دستش در برابر قطاری که با سرعت زیاد در حال حرکت است، آن را متوقف میکند؛ هواپیما آماده حرکت است، میآید میایستد و هواپیما نمیتواند حرکت کند و خیلی چیزهای محسوس دیگر.
عرفان اسلامی و عرفان هندویسمی
در کشور ما هم در گوشه و کنار بعضی از فرقههای اهل حق چنین کارهایی را انجام میدهند؛ برای مثال، کاردی وارد شکمشان میکنند و از آن طرف بیرون میآورند؛ یا بچهای را از کوه پرت میکنند و سالم میماند و چیزهایی از این دست که از جنس قدرتهای روحی است که بر قدرتهای مادی غالب است. اینها واقعیت دارد و اسم آن را نیز عرفان عملی میگذارند و بحثهایی را که برخواسته از اینهاست و اطلاعاتی را که پیدا میکنند یا روشهای علمی و نظری را که ممکن است رنگ فلسفی هم داشته باشد عرفان نظری میگویند. بنابراین، عرفان دو اصطلاح دارد؛ یک اصطلاح یعنی گرایشهای ماورای مادی چه از نقطهنظر فکری و ذهنی و چه از نظر رفتاری و عملی؛ این راه را «راه عرفان»؛ میگویند؛ اما محور عرفانی که در ادبیات ما وجود دارد، خداشناسی است. ممکن است گاهی خداوند به کسانی که خداشناس هستند و در مسیر خداشناسی قدم برمیدارند، کراماتی افاضه فرماید و آنها بتوانند مریضی شفا دهند، و دعایشان مستجاب شود یا اینکه اطلاعاتی از گذشته و آینده بدهند و چیزهای دیگری بدانها عطا کند؛ اما اینها افاضه الهی است نه حاصل ریاضت نفسانی. آنها خودشان تلاشی برای این کارها نمیکنند؛ خداوند متعال هر وقت و به هر که صلاح بداند از این کرامتها عطا میکند. از عالمان بزرگ ما کسانی بودند که چنین توفیقهایی داشتند و شاید الان هم باشند و ما نشناسیم؛ در همین عصر اخیر، مرحوم آیتالله العظمی بهجت رضواناللهعلیه از این کرامات فراوان داشتند. این مسئله موجب تشابه میشود بین آنکه در سایه بندگی خدا به او اعطا میشود و آن کسی که در سایه ریاضتهای نفسانی چیزهایی به دست میآورد و چه بسا اصلاً خدا هم برای او مطرح نیست و اعتقادی هم به خدا ندارد؛ بلکه ریاضتی مانند ورزش است؛ مانند بندبازها که بر اثر تمرین روی بند راه میروند؛ کارهای عجیب و غریبی میکنند که دیگران نمیتوانند انجام دهند. این بر اثر برنامههایی است که اجرا میکنند؛ معمولاً هم این برنامهها چلهچله است. چهل روز چنین کاری میکنند و چهل روز کار دیگری انجام میدهند؛ مانند اینکه در جایی بنشینند یا چشمشان را ببندند؛ نمونه آن ورزشهای یوگا است که کمابیش از آن اطلاع دارید. اینها خواصی است که برای روح انسان مطرح است. بنابراین روح انسان هم بر اثر برخی تمرینها و ورزشها میتواند قدرت یا اطلاعاتی کسب کند یا کارهایی را انجام دهد. پس نکتة اول اینکه عرفان، یک معنا ندارد یا لااقل یک حقیقت نیست. یک معنای عرفان معرفت خداست. در سایه معرفت و بندگی، خدا به کسانی کراماتی مرحمت کرده که فیض الهی است. در اینها خطا و اشتباه راه ندارد و نه تنها ضرری به کسی نمیزند، بلکه برای خلق خدا اسباب رحمت و برکت میشود؛ اما عرفانی که آنها میگویند، قدرتی است که به هر نوعی میتوانند از آن استفاده کنند؛ مرتاض میتواند از قدرتش در راه خوب یا راه بد استفاده کند. مانند زور بازوست که میتواند دست در راه ماندهای را بگیرد و نجاتش دهد یا میتواند بر سر کسی هم بزند و مظلومی را نابود کند. باید توجه داشته باشیم که مشابهتی بین این دو وجود دارد؛ یعنی عارف خداپرست میتواند کارهای خارقالعادهای انجام دهد که مشابه آن را یک مرتاض انجام میدهد. برخی میپندارند این دو از یک مقولهاند و این منشأ اشتباه میشود. یکی قدرت روحیاست که بر اثر ریاضت به دست آمده است و دیگری لطفی است که خدا به عارف عطا کرده است؛ تفاوت این؛ دو مانند تفاوت بین معجزه و سحر است. ساحران فرعون کارهایی انجام میدادند، موسی هم چوبی میانداخت و اژدها میشد. آنها هم وقتی سحرهایشان را اعمال کردند، مردم ترسیدند و گفتند: «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى»؛ یعنی هر که میدید، میگفت اینها مار و اژدها هستند که راه میروند و حرکت و حمله میکنند؛ ولی آنها همه سحر بود. معجزه آن بود که خدا به موسی داده بود. موسی نرفته بود زحمت بکشد و سحر یاد بگیرد؛ فیضی بود که خدا به او داده بود. نتیجه؛ آن نیز این شد که سحر سحره را بلعید. بین کرامتی که عارف الهی پیدا میکند با آنچه مرتاضین بر اثر ریاضتها کسب میکنند، چنین رابطهای وجود دارد؛ آن یک قدرتی روحی است که بر اثر تمرین پیدا میشود و این یک فیض الهی و عطیهای است که خدا به هر که بخواهد میدهد.
دین؛ راهنمای زندگی انسان
موضوع دیگر این است که آیا عرفان، به معنایی که اینها میگویند، میتواند جای دین را بگیرد یا خیر؟ گاهی حتی در دانشگاههای ما برخی اساتید مطرح میکنند که عرفان یک چیز عامی است و به دین ربطی ندارد و در همه ادیان وجود دارد و کسانی میتوانند راه عرفان را بپیمایند؛ حتی اگر به دستورهای دین هم عمل نکنند، ولی به نتایج آن میرسند و راه مستقلی است. این اشتباهی است که از راه خلط بین عرفان شیطانی با عرفان الهی به وجود آمده است. چنین چیزی درست نیست؛ دین برنامه زندگی برای انسان است تا از طریق آن به هدفی که خدا او را برای آن آفریده است برسد؛ مانند اینکه مهندسی ماشینی را اختراع کرده است وهمراه آن کاتولوگی را قرار داده است که نشان میدهد چگونه باید از این ماشین استفاده کنیم؛ اگر اینجور از این ماشین استفاده کنید، میتوانید بهترین فایده را از این ماشین ببرید. اگر کسانی بر اساس آن عمل نکنند و ماشین را دستکاری کنند، ماشین زود خراب میشود و از بین میرود. دین نیز برنامهای است که خدا برای استفاده درست از روح و بدنمان به ما داده است. خدا میگوید اگر میخواهید از این وجودتان استفاده کنید و به آن هدفی که من شما را برای آن آفریدم برسید، باید این برنامه را اجرا کنید؛ صبح که بلند میشوید پیش از آفتاب باید دو رکعت نماز بخوانید؛ اگر تمام شبانهروز ورزش یوگا انجام دهید، جای آن دو رکعت نماز را نمیگیرد. باید این چند دقیقه بلند شوید، وضو بگیرید، و دو رکعت نماز بخوانید؛ماه رمضان باید سی روز روزه بگیرید؛ آنهم از فلان ساعت تا فلان ساعت و از این چیزها امساک کنید. اگر جای این سی روز تمام سال را امساک کنید و مانند مرتاضان هندی روزی یک دانه بادام بخورید، جای آن روزه ماه رمضان را نمیگیرد. کسی که شما را آفریده است، میگوید آن چیزی که من ساختم، اینجور باید از آن استفاده کرد. حال اگر بگوییم دلمان میخواهد به شکل دیگری عمل کنیم، ممکن است به هر بدبختیای منتهی شود. بنابراین، دین برنامه زندگی انسان است که خدایی که او را آفریده است، گفته اینگونه باید رفتار کنی تا به آن نتیجهای که من در نظر دارم و کمال و سعادت ابدی تو در آن است،؛ نائل شوی. 124 هزار پیغمبر هم فرستاده است تا این راه را برای ما تبیین کنند؛ ائمه معصومین علیهمالسلام را هم فرستاده است برای اینکه تفسیر کنند، توضیح بدهند و فداکاری هم بکنند تا مردم باور کنند اینها غیر از خیر ما چیزی نمیخواهند؛ دین به این معناست.
عرفان؛ هندی: ورزش روحی
اما آن چیزی که این آقایان اسمش را عرفان میگذارند، یک حرکت و ورزش روحی است وهیچ دلیلی ندارد که انسان را به آن کمال برساند. این شبیه این میماند که حداکثر سرعت ماشینی صد کیلومتر باشد و کسی ماشین را دستکاری کند تا با سرعت پانصد کیلومتر برود؛ طبیعی است که بعد از مدتی از کار میافتد و باید آن را به اوراقچی داد. میتوان از چنین حرکتی سوء استفاده کرد و به جای سرعت 100 یا200 کیلومتر، کاری کرد که با سرعت 500 کیلومتر هم راه برود؛ اما این ماشین برای این سرعت ساخته نشده است؛ اگر سوء استفاده یا زیادهروی کردید، به هدفی که برای آن ساخته شده است، نمیرسد و بین راه میماند. اگر کسانی گفتند به جای روزه ماه رمضان که سی روز است، شما صد روز روزه بگیرید و خیلی هم کمتر از غذاها استفاده کنید ـ البته مرتاضین هند همین کارها را میکنند و به نتایجی هم میرسند و اطلاعات و قدرتهای روحیای هم پیدا میکنند ـ عیناً مانند این است که از ماشینی که باید پنجاه سال کار کند، ده روز استفاده کنند؛ چون عمر دنیا نسبت به آخرت از یک چشم به هم زدن در یک عمر هزار ساله کمتر است؛ آن بینهایت است و این هفتاد، هشتاد و یا صد سال است. چه بسا شما در این مدت از آن استفادهای ببرید؛ اما عمر ابدیتان را خراب میکنید. این امور انجامشدنی است و نمیگوییم دروغ است؛ واقعاً میشود از این ماشین اینگونه هم استفاده کرد؛ اما موقت است؛ استفاده محدودی از آن میکنید و بعد هم نابود میشود و دیگر استفادهای از آن نمیشود. به آنها گفته میشود: «أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَ اسْتَمْتَعْتُم بِهَا؛ زحمتی کشیدید و مزدش را هم در دنیا گرفتید.»؛ آن داستان را همه شما شنیدهاید که روزی امام صادق صلواتاللهعلیه وارد مسجدی شدند و دیدند جمعیتی دور یک نفر جمع شدهاند. پرسیدند چه خبر است؟ گفتند انسان عجیبی است و کارهای خیلی فوقالعادهای انجام میدهد و مردم او را تماشا میکنند. حضرت رفتند جلو تا ببینند او چه کار میکند. هر کسی هر چه در دستش میگرفت و به آن شخص نشان میداد، میگفت در دستش چیست. حضرت دستشان را بستند و جلو آوردند و گفتند در دست من چیست. او فکری کرد و در صورت حضرت نگاه کرد. دوباره نگاه کرد. امام پرسید چرا نمیگویی؟ نمیدانی؟ گفت میدانم؛ تعجب میکنم که شما چگونه به این دسترسی پیدا کردهاید؟ گفتند: چه میبینی؟ گفت آنچه در عالم بوده است، همه چیز سرجای خودش است. در جزیرهای پرندهای یک جفت تخم گذاشته بود که یکی از آنها نیست. حتماً در دست شما همان تخم پرنده است و من تعجب میکنم شما با آن جزیره چه ارتباطی داشتید و چگونه توانستید آن تخم را از آنجا بردارید. حضرت دستشان را باز کردند و مردم دیدند درست است. بعد حضرت به او فرمودند: چه کار کردی که این قدرت را پیدا کردی؟ گفت: بنا گذاشتم آنچه دلم میخواهد، مخالفت کنم و من هر چه دلم خواست، مخالفت کردم. امام فرمودند: دلت میخواهد مسلمان شوی؟ گفت: نه. فرمودند: بنا شد هر چه دلت نمیخواهد عمل کنی. آن شخص محکوم شد و بالاخره اسلام را به او عرضه کردند و مسلمان شد. بعد که مسلمان شد، دیگر نتوانست آن کارهای عجیب را انجام دهد. گفت: عجب کاری کردیم! آمدیم دین حقی را پذیرفتیم و خداپرست شدیم، آنچه را هم که داشتیم، از دست دادیم. حضرت فرمودند: بله، تا به حال، مزد زحمتهایی را که کشیده بودی خدا در همین دنیا میداد، از این به بعد هر چه زحمت بکشی، برای آخرتت ذخیره میشود و نتیجه ابدی خواهد داشت. آیا به این راضی هستی؟ گفت: اگر اینگونه است، راضی هستم. منظور این است که خدای متعال در انسان چنان استعدادی قرار داده است که میتواند ورزشی کند و نتایجی هم از آن بگیرد؛ اما خدا انسان را نیافریده است که فقط بگوید در دست تو چیست.
کار برای رضای خدا
خدا ما را برای چه آفریده است؟ ما را آفریده؛ است که به مقام خلافت الهی برسیم؛ مقامی که اسمش قرب خداست؛ اسمش جوار خداست. اینکه میگوییم فلانی به جوار الهی نایل شد، شاید به معنایش توجه نداریم؛ جوار یعنی همسایگی، و جار یعنی همسایه؛ خداوند آدمی را آفریده است که همسایه خدا شود. اگر از راه دین درست پیروی کرد، به آن جایگاه میرسد؛ اما اگر به راه دین نرفت، هر زحمتی بکشد، خدا مزدش را ضایع نمیکند و در همین دنیا مزدش را میدهد، اما دیگر در آخرت خبری از پاداش نیست؛ وقتی آنجا بگوید پس پاداش کار خوب من چه شد؟ میگویند این کار خوب را برای چه انجام دادی؟ این مضمون روایت است که کسانی در قیامت میگویند خدایا ما چقدر کارهای خوب کردیم، پس چرا اینجا دستمان خالی است. جواب داده میشود شما این کار را کردید که اسمتان را مردم ببرند، از شما تعریف کنند و به شما احترام بگذارند؛ آنها هم احترام گذاشتند؛ دیگر چه میخواهید؟ آن کاری که برای خدا انجام دادید کدام بود؟ آنچه را برای او کردید، آنجا مزدش را میگیرید؛ آنچه را برای دلتان انجام دادید، دلتان راضی شد و اگر هم برای مردم آن کار را کردید، مردم هم احترامتان کردند. فرض کنید مانند اشخاص روحانی دستتان را هم بوسیدند، آنگاه چه میگویید؟ برای شما شعار هم بدهند؛ یار امام خوش آمد، دیگر چه میگویید؟ اگر کارهایتان را برای اینها میخواستید، اینها انجام شد؛ اما کی برای خدا کار کردید؟ اگر جایی فحشتان دادند، اما خدا راضی بود، حاضر بودید فحش را بخرید تا خدا راضی باشد؟ آنوقت معلوم میشود برای خدا کار کردید یا خیر؛ ولی تا زمانی که مردم به شما احترام میگذارند و به شما پول میدهند و شما هم مزدتان را میگیرید، دنبال چه میگردید؟ به هرحال، خداوند چنین ظرفیتی را در انسان قرار داده است.
انگیزههای پیروی از عرفانهای نوظهور
مسئله دیگری که بهطور اجمالی بدان اشاره میکنم این است که چه انگیزهای سبب میشود افرادی چنین ریاضتها وسختیهایی را تحمل کنند.؛ تحمل بعضی از این ریاضتها خیلی مشکل است. ما میخواهیم یک ماه رمضان روزه بگیریم ـ با مقدمات و مؤخراتش ـ شب تا سحر هر چه دلمان میخواهد میخوریم و میآشامیم و داروهای تقویتی هم استفاده میکنیم که میخواهیم ده یا دوازده ساعت غذا نخوریم؛ ولی این مرتاضان هند واقعاً زحمتها وگرسنگیهای طاقتفرسایی میکشند که اصلاً برای ما قابل تصور نیست. حرکتها، رفتارها و زندگیشان بسیار عجیب است. چه انگیزهای پیدا میشود که این کارها را انجام دهند؟ پرداختن به این موضوع نیازمند بحثی طولانی است و در واقع، برای این کارها چند نوع انگیزه مطرح است. اما آن چه بیش از همه مهم است اینکه جوانهای ما در پی چه هستند؟
از دیرباز کسانی که روشهای درویشی و تصوف و مانند اینها را انتخاب میکردند و مدتی هم ریاضت میکشیدند همه به دنبال هوس نبودند؛ بلکه در میان آنها هم کسانی بودند که واقعاً زحمتها و ریاضتهایی میکشیدند و صرفاً در پی گذاشتن سبیل و گفتن یا هو و یا مدد نبودند. یکی از عواملی که آنها را به این کارها وامیداشت این بود کهمیدیدند مسئله دین و شریعت به گونهای است که انسان وقتی صبح از خواب بلند میشود تا شب که میخوابد، باید به طور دائم حواسش جمع باشد که به چه چیزهایی نگاه کند و به چه؛ چیزهایی نگاه نکند، چه چیزی بخورد و چه چیزی نخورد، به کجا برود و به کجا نرود، به چه چیزی دست بزند و به چه چیزی دست نزند؛ انسان به طور دائم احساس میکند تحت فشار است؛ اما اگر بگویند ده یا چهل روز کاری را انجام بده، میگوید تلاشی میکنم و بعد هم هر چه دلم خواست، همان را انجام میدهم. به اینها اینگونه القا میشود که وقتی یک برنامة چهلروزه، ششماهه یا یکسالهای انجام میدهید، کمالاتی پیدا میکنید، بیمه میشوید و دنیایتان هم تأمین میشود. برای مثال،؛ به مقاماتی میرسید و اطلاعاتی هم پیدا میکنید؛ اما این برای مدت محدودی است. میگویند اگر بخواهیم دستور شریعت را اجرا کنیم، از ابتدا که به تکلیف میرسیم تا روزی که ما را در قبر میگذارند، باید دائماً ببینیم چه چیزی حلال و چه چیزی حرام است؛ جانمان به لب میرسد. اینکه «برو چهل روز یا شش؛ ماه یا یکسال زحمت بکش و بقیه؛ عمر را راحت باش»؛ یکی از دامهای شیطان است. آنوقت آنها از این فرصت سوء استفاده میکنند و افراد را به عوالمی میکشانند و به آنها القا میکنند که وقتی این کارها را انجام دادید، دیگر نیاز نیست عبادت کنید؛ از شما نماز و دیگر تکالیف را نمیخواهند؛ آنها برای شما مباح میشود. آنگاه میگویید مدتی زحمت کشیدم، اما دیگر راحت شدم؛ این یکی از انگیزههاست؛ به ویژه وقتی به اسم انجام مناسک و برنامههای عرفانی، در کنارش چیزهای دلخوشکنندهای هم باشد. برای مثال، مجالسی است که انسان با کسانی که دوست دارد با آنها بنشیند ـ همجنس یا غیرهمجنس ـ در این محافل مقدس عرفانی و صوفیگری! احیاناً دستی برآرد، پایی بیافشاند، سرودی بخواند، مصافحهای بکند، کسی را در بغل بگیرد؛ وقتی اینها ضمیمهاش باشد، چاشنیهای خوبی است که هم عارف میشویم، هم به مقامات میرسیم، و هم به چیزهای دلخواهمان میرسیم! اگر از اول میگفتند که لزومی ندارد به احکام شرع عمل کنید و راه دیگری وجود دارد، خیال انسان راحت میشود؛ میگویند آن راه دین برای دینداران است که سینه بزنند، مسجد بروند و روضه بخوانند و گریه کنند؛ اما راه دیگری هست که یکجا مینشینند و با مراقبه و خلسه به مقامات و کمالات میرسند و از همه هم برتر است! این انگیزههای شیطانی است که باعث میشود کسانی به جای دین، به دنبال اینگونه عرفانها بروند.
منافقین، خطرناکتر از کفار
شیطان از این راهها فراوان دارد؛ منتها کسانی که به کلی راهشان از دین جداست، چندان خطری ندارند؛ زیرا آدم متدین میداند این راه اشتباه است؛ اما خطرناکتر این است که در قالب مناسک دینی، به اسم پیشرفت دین، تقرب به علی، همسنخ شدن با سلمان یا اویس قرنی، هواهای نفسانی و برنامههای شیطانی ضمیمه شود؛ ما در جامعه از کفار خیلی نمیترسیم؛ کافری که از رو شمشیر میکشد و میگوید من دشمن شما هستم، خیلی ترس ندارد؛ ترس از منافق است که میگوید من با شما هستم، اما از پشت خجر میزند؛ این خطرناک است؛ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛ منافقین از مشرکین و کفار بدترند، چرا؟ برای اینکه زمینة فریب دادن مردم را دارند؛ در ظاهر اظهار دینداری و انقلابیگری میکنند، ولی از پشت خنجر میزنند؛ جوانان سادهدل را بهراحتی فریب میدهند. این گرایشهای عرفانی که روزبهروز مانند قارچ افزایش پیدا میکند، دام بزرگ شیطان برای جلب جوانهای پاک ماست؛ اینجاست که دل انسان میسوزد. جوانی که حاضر است به اسم دین و برای تقرب به خدا برای اینکه عشق علی در دلش شعلهور شود، فداکاری کند، به او میگویند سبیلی بگذار. فلان کار را بکن. این برنامه را اجرا کن. این ذکرها را بگو و دیگر به چیزی نیاز نیست. غافل از اینکه آن راهی که خدا معین کرده است این نیست؛ نه علی این راه را میپسندد، نه دوستان علی و نه خدای علی.
راه مقابله با فرقههای نوظهور
آنچه بیان شد، آفتها بود؛ حال چه باید کرد؟ البته این گرایشها عوامل کمکی نیز دارد که افرادی را به این طرف سوق میدهد. کسانی جوانان را از خود میرانند و طرف مقابل آنها را جذب میکند. بیشترین دلیل رشد فرقههای انحرافی در کشورهای اسلامی همین است؛ وقتی لغزشی از کسی سر میزند، خوبان او را متهم و طردش میکنند؛ در مقابل، آنها آغوششان را برای جذب او باز میکنند؛ چون از این راه رانده میشود، به آغوش آنها میرود. باید حواسمان جمع باشد و با کمال مهربانی، صمیمیت، بیان خوش و منطق قوی برخورد کنیم. اگر کسی اشتباهی میکند یا انحرافی در او پیدا میشود یا دوستی پیدا میکند و در مجلسی شرکت میکند که نباید شرکت میکرد، نباید زود او را طرد کرد؛ باید با مهربانی و؛ صمیمت با او صحبت کرد و با منطق قوی برایش روشن کرد که اشتباه کرده است. البته هر چه این روشنگری غیرمستقیم باشد، مفیدتر است. برای جلوگیری از این فرقههای انحرافی، افرادی باید بیشتر احساس مسئولیت کنند که مسئولیت تربیت جوانها را برعهده دارند. کسانی که در دبیرستانها عهدهدار کارهای پرورشی هستند و روحانیان که نسبت به جوانها، انحرافات، عقاید، افکار و رفتارهایشان بیشتر حساس و دلسوز هستند، باید بکوشند عقاید صحیح را با منطق قوی بیان کنند و مسائل انحرافی را پیشاپیش هشدار دهند. باید بگویند این راهی که شما میخواهید بروید، چند تا چاله هم در مسیرش وجود دارد، حواستان جمع باشد. به جوانهایمان از اول گوشزد کنیم که در این ارتباطات، جلسات، معاشرتها و دیدن بعضی از فیلمها، چالههایی هم هست، حواستان جمع باشد. باید آن چالهها را به جوانان معرفی کرد که اشکال و انحرافش کجاست. اگر میشد با یک برنامه چهل؛ روزه یا کمتر یا بیشتر، انسان کاری کند که سعادت ابدیش تأمین شود، خدا برای چه امام حسین علیهالسلام و 72 تن از یارانش را به کربلا فرستاد تا شهید شوند؟ اگر اینگونه بود که میگفت «این برنامه، بروید اجرا کنید تا رستگار شوید!»؛ من و شما که بعد از 1400 سال این همه زیارت امام حسین علیهالسلام میخوانیم چه میگوییم؟ «اشهد انک قد اقمت الصلوه؛ تو نماز را به پا داشتی.»؛ اگر میشد بدون نماز کاری کنند، چه احتیاجی بود که این عزیزان خدا این فداکاریها را کنند و متحمل اینهمه رنج شوند. این همه پیغمبرانی که سالها در چاه زندانی شدند و حتی برخی از آنها را با اره سر بریدند و اینهمه دشمنیهایی که با اولیای خدا کردند، اگر با یک برنامة یوگا مشکل حل میشد که این حرفها را نداشت. اینها دام شیطان است برای اینکه شما را از مسیر حق منحرف کند. بنابراین، باید سعی کنیم مبانی دین را محکمتر، قویتر و با بیان رساتر تقویت کنیم. پدرها به اندازهای که دوست دارند فرزندانشان دکتر یا مهندس شوند، به اندازه یک دهم آن هم تعلق؛ خاطر داشته باشند که دینشان را درست بشناسند. آنقدر که آنها را تشویق میکنند که قهرمان وزنهبرداری یا فوتبالیست شوند، مقداری هم تشویقشان کنند که دین را بهتر فراگیرند و اعمال دینی؛ را بهتر انجام دهند. در مدرسه نیز بچههایی را که گرایشهای دینی دارند، غیرمستقیم تقویت کنیم؛ بهگونهای که بچههای دیگر هم تشویق شوند؛ نه اینکه فکر کنند تبعیض قائل میشویم؛ طوری رفتار کنیم که بچههای دیگر بفهمند این یک امتیاز واقعی است و سعی کنند واجد آن امتیاز شوند.
روشهای مختلفی برای مقابله با این فرقهها وجود دارد؛ یک راه دیگر این است که از همان ابتدا جوان را به سمت راه صحیح سوق دهیم؛ وقتی او در منجلاب افتاد، نجات دادنش مشکل است؛ این مثل ظرفی است که آلوده شده، ظرف خالی تمیز را زود میتوان از آن استفاده کرد. میتوان با آن شربت گوارا خورد، اما اگر ابتدا مقداری گریس در ظرف بریزند چه میشود؟ ذهن جوان همان ظرف تمیز است؛ اما وقتی با بعضی از کتابها، فیلمها، جلسات و القائات تبلیغاتی آلوده شد، پاک کردن آن مانند پاک کردن آن گریس از ظرف، کار مشکلی است؛ اگر بدبو هم باشد، بوی آن تا آخر میماند.
باید اهتمام داشته باشیم با جوانها در کمال مهربانی رفتار کنیم و آنها را با مسیر صحیح، مجالس دینی و روحانی مورد اعتماد آشنایشان کنیم؛ سعی کنیم خواندن کتابهای دینی را که مهر تأیید امام را دارد ـ فرمودند همه کتابهای آقای مطهری مفید است ـ و کتابهایی را که یقین داریم مفید است به آنها توصیه کنیم؛ کتابهایی را که مشکوک است یا بگوییم نمیدانیم چگونه است یا بگوییم با احتیاط مطالعه کنید؛ باید برنامهریزی کنیم که تشویق شوند؛ امر و نهی فایده چندانی ندارد و حتی گاهی اثر معکوس هم دارد. زیاد گفتن فایده ندارد؛ در عمل باید بهگونهای رفتار کرد که توجه جوانها جلب شود و انگیزه پیدا کنند که مطالعه کنند.
امیدواریم که خدای متعال به همة ما اولاً توفیق دهد ایمان خودمان را تا هنگام مرگ حفظ کنیم که هیچ کس نمیتواند مطمئن باشد ایمانش را سالم خواهد برد؛ اول بخواهیم خدا ایمانمان را حفظ کند و بعد توفیق دهد خانواده؛ و فرزندانمان را مؤمن تربیت کنیم و بعد هم مسئولیتی را که نسبت به نسل جوان و نسل آینده داریم، درست اجرا کنیم.
تاکنون نظری ثبت نشده است