- 1530
- 1000
- 1000
- 1000
علامه طباطبایی، طرح حکومت اسلامی و اثبات ولایت فقیه
سخنرانی از آیت الله محمدتقی مصباح یزدی با موضوع «علامه طباطبایی، طرح حکومت اسلامی و اثبات ولایت فقیه»، سال 1396
«زعامت و ولایت» که در سال 41 به قلم علامه طباطبائی منتشر شده بود، در واقع علامه طباطبائی در سال 41، قبل از این که نهضت اسلامی شروع شده باشد، و پیش از این که اسمی از حکومت و نظام اسلامی مطرح باشد، این مقالهای را نوشته، و در آن به اثبات ولایت فقیه میپردازد.
تصور بنده این است که در بین علمای معروف که البته به همه آنها مدیون هستیمـ اشخاصی به جامعیت مرحوم علامه طباطبائی، بسیار کم بودهاند؛ هرچند همه ما ریزخوار خوان علوم شخصیتهای برجستهای مانند شیخ انصاری و صاحب جواهر رضوانالله علیهم هستیم، اما کسی مانند علامه طباطبائی که احاطه لازم و کافی بر همه رشتههای علوم اسلامی داشته باشد و بتواند ارتباط آنها را به خوبی درک کرده، و در ابعاد مختلف علمی، عملی، تربیتی، اخلاقی و دیگر جهات بر آن میراث گرانبها بیفزاید، سراغ نداریم.
یکی از ویژگیهای پیامبر صلیالله علیه و آله که در قرآن به آن تصریح شده، اهتمام بسیار و حریص بودن ایشان نسبت به هدایت مردم است، و حتی در قیامت که همه وانفسا میگویند، ایشان وا امتا میگوید؛ اما با وجود محبت فراوان ایشان نسبت به امتشان، آن حضرت طبق نص صریح قرآن در روز قیامت از همین امت به خاطر مهجورگذاشتن قرآن نزد خداوند شکایت میکند؛ این امر نشان میدهد که مهجور ماندن قرآن چه اندازه بر پیامبر صلواتالله علیه و آله سنگین است که حاضر است از امتی که این همه به آنها علاقه دارد، شکایت کند؛ آن هم در زمانی که امت نیازمند شفاعت او هستند.
شاید بتوان از این امر چنین نتیجه گرفت که هیچ کفران نعمتی بالاتر از رها کردن قرآن نیست که پیامبر اکرم صلواتالله علیه و آله در چنین روزی از آنها شکایت میکند. البته هجر قرآن که سبب شکایت پیغمبر صلیالله علیه و آله میشود، دارای مراتبی است و برخی از انسانها در مراتب شدیدتری قرار دارند؛ اینها کسانی هستند که مانع استفاده دیگران از قرآن میشوند؛ کسانی که در اصل قرآن و یا امکان فهم قرآن تشکیک کرده و انواع شبهات را در مورد قرآن تولید و ترویج میکنند.
باید از خود این سؤال را بپرسیم که آیا ما حق قرآن را ادا کردهایم؟ آیا جزء کسانی که قرآن را مهجور گذاشتهاند، نیستیم؟ آیا چنین نیست که گاهی در باره یک روایت بحثهای فراوانی میکنیم، و در کتابهایمان بابی برای آن باز میکنیم، در حالی که دلالت روشن و سند قوی ندارد، اما به آیهای که دلالت واضح بر مطلب دارد توجه نمیکنیم؟ آیا این کار مصداق هجر قرآن نیست؟
در بین علمایی که میشناسیم، کمتر کسی مانند علامه طباطبائی توفیق یافته است که قرآن را هم در فهم آن، هم در استناد به آیاتش، و هم در عمل به احکامش از مهجوریت در آورد.
بسیاری از ما شاید خیلی خوب قرآن بخوانیم و یا حتی تدریس قرآن هم داشته باشیم، اما در عمل به گونهای رفتار میکنیم که گویا قرآن برای عمل نازل نشده است، و با عمل نکردن به آن هم قرار نیست اتفاقی بیافتد. اگر بخواهیم قرآن از مهجوریت در آید، باید در فهم و شناخت، استناد به آن، عمل کردن به آیات قرآن، و سرانجام در دعوت دیگران برای عمل به آن، تلاش کنیم.
امام(ره) میفرمود که قسمت اعظم فقه، مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی است؛ اما این مسائل در دوران منحوس شاهنشاهی جایی برای طرح نداشت، و اگر هم مطرح میشد، گوش شنوایی برای شنیدن آن نبود. عمدتاً گفته میشد باید خود امام زمان عجلالله تعالی فرجه بیایند و امور را سامان ببخشند!
حضرت امام(ره) از همان زمان اهتمام فراوانی نسبت به این امر داشت که در هر فرصتی گریزی به مباحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی بزند، تا اینکه با شروع نهضت زمینهای فراهم شد که در این باره کارهای علمی انجام شود، و حتی زمانی که ایشان در نجف تبعید بودند، در مسجد شیخ انصاری بحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه را مطرح میکردند و نوارهای آن را به ایران هم میفرستادند تا تکثیر و منتشر شود. در واقع حضرت امام(ره) در ضمن مبارزاتی که می کرد، یک کار علمی و فرهنگی در زمینه حکومت اسلامی و اثبات ولایت فقیه را نیز آغاز کرد، تا انقلاب پیروز شد.
در اوایل نهضت کسان دیگری نیز به فکر افتاده بودند که مسائل مربوط به نظام اسلامی را با استناد به روایات از نظر علمی و فکری حل کنند، در حالی که بسیاری از علما اصل ولایت فقیه را با استناد به روایاتی مانند مقبوله عمر بن حنظله و نظایر آن ظنی میدانستند، علامه طباطبایی در سال 41، یعنی قبل از شروع نهضت امام، مسأله ولایت فقیه را امری بدیهی و فطری قلمداد کرده، و آن را با استناد به آیات قرآن و دلایل عقلی اثبات کرده بود!
علامه طباطبائی با استناد به دعوت قرآن به فطرت، میفرماید یکی از امور فطری که حتی کودکان نیز آن را میفهمند این است که مجموعهای از انسانها برای زندگی مشترک نیازمند مدیریت هستند، و تجربههای تاریخی نشان داده است که هر جامعهای که مدیریت صحیحی بر آن حاکم بوده، رو به عزت، پیشرفت و پیروزی حرکت کرده، و عدم مدیریت صحیح موجب انحطاط، سقوط و ذلت جامعه بوده است.
ایشان در مقاله خود این سؤال را مطرح میکند که آیا امکان دارد این مسأله فطری و بدیهی در اسلام مورد غفلت قرار گرفته باشد؟ پیامبر صلواتالله علیه حتی زمانی که برای چند روز به قصد جهاد یا کار دیگری از مدینه خارج میشدند، جانشینی برای خود تعیین میکردند، آیا چنین کسی که بر هدایت امت خود حریص بود و از سوی خدا شریعتی برای همه بندگان تا روز قیامت آورده، ممکن است آنها را بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به حال خود رها کرده باشد؟ شاید در پاسخ گفته شود که آن حضرت 12 امام را برای بعد از خود مشخص فرمودند؛ اما این پاسخ کافی نیست؛ چون ممکن است موانعی، از قبیل عمل نکردن مردم به تکلیف خود، سبب شود که ائمه علیهمالسلام نتوانند مستقیماً رهبری و اداره جامعه را به دست گیرند. در این صورت، آیا خدا، امت را رها میکند؟ آیا اسلام راجع به این امر بدیهی، هیچ نظری ندارد؟
علامه طباطبائی در مقاله خود به مسائلی از این قبیل پرداخته است که آیا فقاهت برای ولایت کافی است، یا اعلمیت هم لازم است؟ آیا اعلمیت در فقه کافی است، یا در امور دیگر هم لازم است؟ ایشان در پاسخ به این سؤالات میفرماید: «فردی که در تقوای دینی و حسن تدبیر و اطلاع بر مصالح از همه مقدمتر است، ولایت دارد». با این بیان در واقع ایشان فقاهت را کافی ندانسته، بلکه معتقد است حاکم باید در تقوا نیز در حد اعلا باشد، و مصالح را نیز به خوبی درک کند؛ لذا کسی که در برآیند این شرایط از همه بالاتر است، شایسته مقام ولایت است.
ایشان در این مقاله احکام اسلام را به دو دسته تقسیم کردهاند: احکام ثابت که هرگز تغییر نمیکند، و به تعبیر ایشان «مواد شریعت» است؛ و احکام متغیر که تابع زمان و مکان هستند؛ مانند وضع مالیات، امور جنگ و صلح، و دیگر مسائل اجتماعی که دائماً در حال تغییر است، و لازم است فقیه صلاحیتداری ولایت این امور را عهدهدار شود.
ایشان میگوید ما باید سه نکته را مدنظر داشته باشیم: اول این که مسلمین باید تا آخرین حد ممکن در اتحاد و اتفاق بکوشند؛ دوم اینکه حفظ مصلحت اسلام و مسلمین بر همه، از فقیه و غیر فقیه واجب است؛ و نکته سوم اینکه جامعه اسلامی جامعه واحدی است که مرز آن، اعتقاد به خدا و شریعت اسلامی است و ما باید ببینیم مصالح چنین جامعهای چگونه بهتر تأمین میشود.
مرحوم علامه طباطبائی در سال 41، قبل از این که نهضت اسلامی شروع شده باشد، و پیش از آن که طرحی، بلکه اسمی از حکومت و نظام اسلامی مطرح شده باشد، چنین مقالهای را مینویسد، و جالب این است که کتاب حاوی این مقاله، کتاب برگزیده سال میشود.
علامه طباطبائی نه فقط اصل تفسیر قرآن را زنده کرد، بلکه راه و روش استفاده از قرآن برای همه نیازمندیهای اجتماعی را نیز احیا کرد. ایشان در تفسیر گرانسنگ المیزان، ذیل آیه آخر سوره آلعمران بحث مفصلی در باره مسائل اجتماعی را مطرح کرده، و در بخشی از این بحث میفرماید: «تمام شئون اسلامی، اجتماعی است؛ ما اصلاً در اسلام هیچ شأن فردی نداریم.» موضوع «من یتقلد ولایة امر المجتمع» که بحث در باره ولایت بر جامعه اسلامی است، یکی از بحثهایی است که ایشان در تفسیر این آیه مطرح میکند.
«زعامت و ولایت» که در سال 41 به قلم علامه طباطبائی منتشر شده بود، در واقع علامه طباطبائی در سال 41، قبل از این که نهضت اسلامی شروع شده باشد، و پیش از این که اسمی از حکومت و نظام اسلامی مطرح باشد، این مقالهای را نوشته، و در آن به اثبات ولایت فقیه میپردازد.
تصور بنده این است که در بین علمای معروف که البته به همه آنها مدیون هستیمـ اشخاصی به جامعیت مرحوم علامه طباطبائی، بسیار کم بودهاند؛ هرچند همه ما ریزخوار خوان علوم شخصیتهای برجستهای مانند شیخ انصاری و صاحب جواهر رضوانالله علیهم هستیم، اما کسی مانند علامه طباطبائی که احاطه لازم و کافی بر همه رشتههای علوم اسلامی داشته باشد و بتواند ارتباط آنها را به خوبی درک کرده، و در ابعاد مختلف علمی، عملی، تربیتی، اخلاقی و دیگر جهات بر آن میراث گرانبها بیفزاید، سراغ نداریم.
یکی از ویژگیهای پیامبر صلیالله علیه و آله که در قرآن به آن تصریح شده، اهتمام بسیار و حریص بودن ایشان نسبت به هدایت مردم است، و حتی در قیامت که همه وانفسا میگویند، ایشان وا امتا میگوید؛ اما با وجود محبت فراوان ایشان نسبت به امتشان، آن حضرت طبق نص صریح قرآن در روز قیامت از همین امت به خاطر مهجورگذاشتن قرآن نزد خداوند شکایت میکند؛ این امر نشان میدهد که مهجور ماندن قرآن چه اندازه بر پیامبر صلواتالله علیه و آله سنگین است که حاضر است از امتی که این همه به آنها علاقه دارد، شکایت کند؛ آن هم در زمانی که امت نیازمند شفاعت او هستند.
شاید بتوان از این امر چنین نتیجه گرفت که هیچ کفران نعمتی بالاتر از رها کردن قرآن نیست که پیامبر اکرم صلواتالله علیه و آله در چنین روزی از آنها شکایت میکند. البته هجر قرآن که سبب شکایت پیغمبر صلیالله علیه و آله میشود، دارای مراتبی است و برخی از انسانها در مراتب شدیدتری قرار دارند؛ اینها کسانی هستند که مانع استفاده دیگران از قرآن میشوند؛ کسانی که در اصل قرآن و یا امکان فهم قرآن تشکیک کرده و انواع شبهات را در مورد قرآن تولید و ترویج میکنند.
باید از خود این سؤال را بپرسیم که آیا ما حق قرآن را ادا کردهایم؟ آیا جزء کسانی که قرآن را مهجور گذاشتهاند، نیستیم؟ آیا چنین نیست که گاهی در باره یک روایت بحثهای فراوانی میکنیم، و در کتابهایمان بابی برای آن باز میکنیم، در حالی که دلالت روشن و سند قوی ندارد، اما به آیهای که دلالت واضح بر مطلب دارد توجه نمیکنیم؟ آیا این کار مصداق هجر قرآن نیست؟
در بین علمایی که میشناسیم، کمتر کسی مانند علامه طباطبائی توفیق یافته است که قرآن را هم در فهم آن، هم در استناد به آیاتش، و هم در عمل به احکامش از مهجوریت در آورد.
بسیاری از ما شاید خیلی خوب قرآن بخوانیم و یا حتی تدریس قرآن هم داشته باشیم، اما در عمل به گونهای رفتار میکنیم که گویا قرآن برای عمل نازل نشده است، و با عمل نکردن به آن هم قرار نیست اتفاقی بیافتد. اگر بخواهیم قرآن از مهجوریت در آید، باید در فهم و شناخت، استناد به آن، عمل کردن به آیات قرآن، و سرانجام در دعوت دیگران برای عمل به آن، تلاش کنیم.
امام(ره) میفرمود که قسمت اعظم فقه، مربوط به مسائل سیاسی و اجتماعی است؛ اما این مسائل در دوران منحوس شاهنشاهی جایی برای طرح نداشت، و اگر هم مطرح میشد، گوش شنوایی برای شنیدن آن نبود. عمدتاً گفته میشد باید خود امام زمان عجلالله تعالی فرجه بیایند و امور را سامان ببخشند!
حضرت امام(ره) از همان زمان اهتمام فراوانی نسبت به این امر داشت که در هر فرصتی گریزی به مباحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی بزند، تا اینکه با شروع نهضت زمینهای فراهم شد که در این باره کارهای علمی انجام شود، و حتی زمانی که ایشان در نجف تبعید بودند، در مسجد شیخ انصاری بحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه را مطرح میکردند و نوارهای آن را به ایران هم میفرستادند تا تکثیر و منتشر شود. در واقع حضرت امام(ره) در ضمن مبارزاتی که می کرد، یک کار علمی و فرهنگی در زمینه حکومت اسلامی و اثبات ولایت فقیه را نیز آغاز کرد، تا انقلاب پیروز شد.
در اوایل نهضت کسان دیگری نیز به فکر افتاده بودند که مسائل مربوط به نظام اسلامی را با استناد به روایات از نظر علمی و فکری حل کنند، در حالی که بسیاری از علما اصل ولایت فقیه را با استناد به روایاتی مانند مقبوله عمر بن حنظله و نظایر آن ظنی میدانستند، علامه طباطبایی در سال 41، یعنی قبل از شروع نهضت امام، مسأله ولایت فقیه را امری بدیهی و فطری قلمداد کرده، و آن را با استناد به آیات قرآن و دلایل عقلی اثبات کرده بود!
علامه طباطبائی با استناد به دعوت قرآن به فطرت، میفرماید یکی از امور فطری که حتی کودکان نیز آن را میفهمند این است که مجموعهای از انسانها برای زندگی مشترک نیازمند مدیریت هستند، و تجربههای تاریخی نشان داده است که هر جامعهای که مدیریت صحیحی بر آن حاکم بوده، رو به عزت، پیشرفت و پیروزی حرکت کرده، و عدم مدیریت صحیح موجب انحطاط، سقوط و ذلت جامعه بوده است.
ایشان در مقاله خود این سؤال را مطرح میکند که آیا امکان دارد این مسأله فطری و بدیهی در اسلام مورد غفلت قرار گرفته باشد؟ پیامبر صلواتالله علیه حتی زمانی که برای چند روز به قصد جهاد یا کار دیگری از مدینه خارج میشدند، جانشینی برای خود تعیین میکردند، آیا چنین کسی که بر هدایت امت خود حریص بود و از سوی خدا شریعتی برای همه بندگان تا روز قیامت آورده، ممکن است آنها را بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله به حال خود رها کرده باشد؟ شاید در پاسخ گفته شود که آن حضرت 12 امام را برای بعد از خود مشخص فرمودند؛ اما این پاسخ کافی نیست؛ چون ممکن است موانعی، از قبیل عمل نکردن مردم به تکلیف خود، سبب شود که ائمه علیهمالسلام نتوانند مستقیماً رهبری و اداره جامعه را به دست گیرند. در این صورت، آیا خدا، امت را رها میکند؟ آیا اسلام راجع به این امر بدیهی، هیچ نظری ندارد؟
علامه طباطبائی در مقاله خود به مسائلی از این قبیل پرداخته است که آیا فقاهت برای ولایت کافی است، یا اعلمیت هم لازم است؟ آیا اعلمیت در فقه کافی است، یا در امور دیگر هم لازم است؟ ایشان در پاسخ به این سؤالات میفرماید: «فردی که در تقوای دینی و حسن تدبیر و اطلاع بر مصالح از همه مقدمتر است، ولایت دارد». با این بیان در واقع ایشان فقاهت را کافی ندانسته، بلکه معتقد است حاکم باید در تقوا نیز در حد اعلا باشد، و مصالح را نیز به خوبی درک کند؛ لذا کسی که در برآیند این شرایط از همه بالاتر است، شایسته مقام ولایت است.
ایشان در این مقاله احکام اسلام را به دو دسته تقسیم کردهاند: احکام ثابت که هرگز تغییر نمیکند، و به تعبیر ایشان «مواد شریعت» است؛ و احکام متغیر که تابع زمان و مکان هستند؛ مانند وضع مالیات، امور جنگ و صلح، و دیگر مسائل اجتماعی که دائماً در حال تغییر است، و لازم است فقیه صلاحیتداری ولایت این امور را عهدهدار شود.
ایشان میگوید ما باید سه نکته را مدنظر داشته باشیم: اول این که مسلمین باید تا آخرین حد ممکن در اتحاد و اتفاق بکوشند؛ دوم اینکه حفظ مصلحت اسلام و مسلمین بر همه، از فقیه و غیر فقیه واجب است؛ و نکته سوم اینکه جامعه اسلامی جامعه واحدی است که مرز آن، اعتقاد به خدا و شریعت اسلامی است و ما باید ببینیم مصالح چنین جامعهای چگونه بهتر تأمین میشود.
مرحوم علامه طباطبائی در سال 41، قبل از این که نهضت اسلامی شروع شده باشد، و پیش از آن که طرحی، بلکه اسمی از حکومت و نظام اسلامی مطرح شده باشد، چنین مقالهای را مینویسد، و جالب این است که کتاب حاوی این مقاله، کتاب برگزیده سال میشود.
علامه طباطبائی نه فقط اصل تفسیر قرآن را زنده کرد، بلکه راه و روش استفاده از قرآن برای همه نیازمندیهای اجتماعی را نیز احیا کرد. ایشان در تفسیر گرانسنگ المیزان، ذیل آیه آخر سوره آلعمران بحث مفصلی در باره مسائل اجتماعی را مطرح کرده، و در بخشی از این بحث میفرماید: «تمام شئون اسلامی، اجتماعی است؛ ما اصلاً در اسلام هیچ شأن فردی نداریم.» موضوع «من یتقلد ولایة امر المجتمع» که بحث در باره ولایت بر جامعه اسلامی است، یکی از بحثهایی است که ایشان در تفسیر این آیه مطرح میکند.
تاکنون نظری ثبت نشده است