- 522
- 1000
- 1000
- 1000
اخلاق، سیاست و اسلام، جلسه دوازدهم
سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «اخلاق، سیاست و اسلام»، جلسه دوازدهم، سال 1396
در جلسه گذشته گفتیم که واژه حق در زبان عربی با استعمالات بسیار متفاوت تقریبا حکم مشترک لفظی را دارد و هر جایی باید با قرائن، ویژگیهای آن مورد را تعیین کرد. یکی از موارد حق که به بحثهای ما مربوط است، مفهومی است که دو نسبت «له» و «علیه» در آن لحاظ میشود؛ حقی است برای کسی بر علیه کسی. یعنی اگر این حق در خارج تحقق پیدا کند، به نفع کسی است و بر ضرر دیگری. بدین معنا در روابط اجتماعی وقتی میگوییم حقی وجود دارد، حتما نسبتی با کسی در آن لحاظ میشود، هر چند در کلام گفته نشود؛ یعنی این حق برای کسی است. همچنین گرچه گفته نمیشود آن حق بر علیه کیست، اما معنایش این است که جامعه باید این حق را تحمل و تأمین کند. روشن است که این حق با توجه به این دو نسبتی که در مفهوم آن لحاظ میشود، درباره خدا هیچ معنا ندارد؛ زیرا خدا نسبت به هیچ کس هیچ مسئولیتی ندارد. اما یکی از الطاف بسیار گسترده، عمیق و پرفایده خداوند این است که در بسیاری از تعالیمش خودش را در حد مخلوقات تنزل میدهد و میگوید بیایید با هم معامله و خرید و فروش کنیم؛ إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ؛ خدا با مؤمنان معامله کرده است. میگوید: مال و جان شما را میخرم و در مقابلش بهشت میدهم.
خداوند گاهی با این زبان صحبت میکند که من چون خدا هستم، هر چه میگویم باید گوش کنید. این یک لحن کلام است. لحن دیگر کلام خدا این است که میفرماید: من هر چه میگویم به نفع شماست، شما که طالب نفعتان هستید بهخاطر نفع خودتان این را عملی کنید. این هم یک زبان است. اما در لحن دیگری خداوند کاملا خودش را در حد یک انسان دیگر تنزل میدهد و میگوید: مگر شما با هم خرید و فروش نمیکنید و دنبال نفع نیستید؟ خب کالای محدودی را به من بدهید، من در مقابل، بهای نامحدودی به شما پرداخت میکنم. آیا این معامله نمیارزد؟! حتی میگوید: بیایید به من قرض بدهید! همین صدقاتی که میدهید، همین کمکهایی که به دیگران میکنید، را به من قرض بدهید! چه کسی حاضر است به من قرض بدهد تا من چند برابر به او برگردانم؟ مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَةً. این نیز نوعی دیگر از تربیت قرآن و اسلام است که ناشی از نهایت لطف الهی است. از جمله این الطاف، این تعبیر خداست که میفرماید که من بر شما حقی دارم، شما هم بر من حقی دارید. این از بالاترین تعبیراتی است که هم لطف عظیم الهی را میرساند و هم بهترین انگیزه برای انسان است که در مقام اطاعت بر بیاید. اینجاست که حق متقابل بین خدا و بنده مطرح میشود.
امیرمؤمنانسلاماللهعلیه بیانی بر همین اساس دارند. بعد از جنگ صفین شرایط عجیبی پیش آمده و وقایعی اتفاق افتاده بود که بسیار آموزنده است. در این شرایط امام خطبهای را ایراد کردند که بخشی از آن را مرحوم سید رضی رضواناللهعلیه در نهجالبلاغه آورده است. می فرماید: أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً؛ بعد از حمد و ثنای الهی، خداوند برای من و به عهده شما حقی قرار داده است. این حق، دو نسبت دارد؛ حقی است به نفع من، بر عهده شما که تحت عنوان ولایت تحقق پیدا میکند. من به عنوان ولیامر شما، بر شما حق دارم. وَلَکُمْ عَلَیَّ مِنَ اَلْحَقِّ مِثْلُ اَلَّذِی لِی عَلَیْکُمْ؛ متقابلا شما هم مثل این حق را بر عهده من دارید. این حق به نفع شماست و من موظفم که آن را رعایت و تأمین کنم. سپس به صورت جمله معترضه چنین میفرماید: فَالْحَقُّ أَوْسَعُ اَلْأَشْیَاءِ فِی اَلتَّوَاصُفِ وَأَضْیَقُهَا فِی اَلتَّنَاصُفِ؛ هنگامیکه کسانی درباره حق صحبت میکنند، سخن بسیار است و هرکسی آن را ستایش میکند، اما وقتی میخواهند این حق را اجرا بکنند، رعایت آن بسیار مشکل میشود. لاَ یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلاَّ جَرَى عَلَیْهِ؛ هر کسی حقی دارد، در مقابل حقی هم بر عهدهاش است. اگر واجبی بر عهده کسی آمد که به نفع دیگری بود، در مقابل باید برای او هم حقی در نظر گرفته بشود. این یک اصل عقلایی در اموری است که بین انسانها واقع میشود. سپس حضرت اضافه میفرماید: حق یک طرفه که فقط جنبه «له» دارد و «علیه» ندارد، مختص خداست؛ وَلَوْ کَانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَلاَ یَجْرِیَ عَلَیْهِ لَکَانَ ذَلِکَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ؛ فقط خداست که به نفعش حق ثابت میشود، اما عهدهدار چیزی نیست. در مورد مخلوقات این طور نیست و هر جا کسی حقی داشته باشد در مقابلش یک وظیفهای هم دارد و باید آن را انجام بدهد. اینجا هم وقتی خداوند چنین حقی را برای بندگانش قرار میدهد، در واقع خودش را در حد بندگان تنزل میدهد؛ وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى اَلْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ اَلثَّوَابِ؛ خداوند در رابطهای که با بنده دارد فرموده است: حقی که من بر شما دارم این است که از من اطاعت بکنید، ولی در مقابل شما هم حقی بر من پیدا میکنید و اگر از من اطاعت کردید، حق دارید که از من مطالبه ثواب بکنید.
گفتیم براساس منطق عقلی، هیچ کس هیچ حقی بر خدا ندارد، اما در مقام تنزل همانطور که خدا قرض میگیرد، اینجا هم میگوید برای شما و بر علیه خودم حق قرار میدهم. تَفَضُّلاً مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ اَلْمَزِیدِ أَهْلُهُ؛ اما این جعل الهی تفضلی از طرف اوست. چون خدا اهل افزایش نعمتها و لطفهاست، این راه را هم باز کرده است تا لطف بیشتری به بندگانش بکند. باز فراموش نکنیم که فضای بحث در جایی است که خدای متعال حقوق متقابل بین خودش و دیگران قرار داده است. از آنجا که جعل کننده حق حقیقی اوست و دیگران همه تنزلا حقی پیدا میکنند، خداوند برای مخلوقات نسبت به یکدیگر حقی قرار داده است. این حق در فرمایش حضرت سجاد سلاماللهعلیه آمده بود که بعضی حقها اکبر از بعضی دیگر است و حق خدا از همه حقوق دیگر بالاتر است.
حال این سؤال مطرح میشود که ملاک بزرگی یا کوچکی، تقدم یا تأخر و اولویت یک حق چیست؟ اساسا کار خدا ایجاد است. او خلق میکند و مخلوقاتش را تدبیر میکند. ریشه این خلق و تدبیر هم افاضه رحمت است. وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ* إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ؛ ظاهرا «لذلک» در این آیه اشاره به رحمت است؛ یعنی «خلقهم للرحمه».
همان طور که می دانید اسمای الهی به دو قسم تقسیم میشوند؛ برخی جنبه عَلَمیت دارند. عَلَم اسمی است که در مقام استعمال به مفهوم اصلی و ماده آن توجه نمیشود. اما بقیه اسماء الهی در واقع صفات است. در فرهنگ قرآنی دو اسم «الله» و «رحمان» برای خداوند جنبه عَلَم دارد. این است که در آیات بسیاری به جای استفاده از کلمه «الله» از «رحمان» استفاده شده است؛ قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَیًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى؛ وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا؛ وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا. روشن است که در این آیات رحمان به عنوان عَلم ذکر شده است، ولی انتخاب این اسم به عنوان علم یا جانشین علم به خاطر این است که رحمان عامترین صفتی است که هر کسی میتواند با آن خدا را بشناسد و آن معنا را از آن درک کند. درباره خدا میگوییم کسی است که همه چیز از اوست، کسی که همه هستی را داده است، هر کس به هر جایی برسد، او رسانده است، اراده و لطف اوست. عنوان کلی همه اینها رحمت است. شاید مفهومی وسیعتر از مفهوم رحمت که بر افعال الهی صادق باشد، نداشته باشیم و شاید در قرآن و منابع اسلامی بین افعال و اسمای الهی هیچ چیز به اندازه کلمه رحمت و مشتقاتش استفاده نشده باشد. هر کس که به خدا معتقد باشد، اولین چیزی که از او انتظار دارد، رحمت اوست. و لذلک خلقهم؛ اصلا خداوند عالم را برای همین رحمت خلق کرد. او دوست داشت رحمتش افاضه بشود و در خارج تحقق پیدا کند و تا موجود دیگری نباشد که این رحمت را دریافت کند، این خواسته تحقق پیدا نمیکرد. اصلا خود همان وجودی که هر موجودی پیدا میکند، رحمت خداست. بنابراین همه عالم و هر چه در این عالم است به خاطر رحمت آفریده شده است. حال اگر وجود موجودی تدریجی است و ابتدا ضعیف است و بعد کمالاتی پیدا میکند یا اگر موجودی از ابتدا هر چه بخواهد دارد، تفاوتی در وجود اصل رحمت ایجاد نمیکند.
انسان موجودی است که با اراده خودش باید کمالاتش را کسب کند تا لیاقت رحمت بیشتر را پیدا کند. هدف از آفرینش، رحمت بود و کار خدا افاضه رحمت است. من نیز این کار را میکنم چون خدا خواسته است که من رحمت بیشتری دریافت کنم. اگر یک درجه از رحمت، مطلوب خداست، دو درجهاش، دو برابر مطلوب است و سه درجهاش، سه برابر. اگر رحمت بینهایت شد، بینهایت مطلوب خداست. آفرینش انسان بهگونهای نیست که از ابتدا هر چه را باید، داشته باشد. والله أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا؛ وقتی متولد میشود ابتدا طفلی است که فاقد شعور است. ضعف دارد. کمکم هم بدنش قوت پیدا میکند و هم زمینه پیدا میشود که کمالات بیشتری پیدا کند. گاهی این زمینهها در اثر عوامل خارجی فراهم میشود و به حد رشد و بلوغ میرسد. از اینجا باید خودش تلاش کند تا کمالات خودش را پیدا کند. این کمالات نسبت به همه انسانها مطلوب خداست و حاصل جمع درجهای که برای یکایک این رحمتها تعیین میشود، مقصد خدا از خلقت انسان است. البته به یک معنا باید میلیونها بینهایت هم به آن ضمیمه کنید؛ چون همه ما یک حیثیت بینهایت داریم و آن همان است که در عالم آخرت در بهشت یا جهنم خواهیم داشت.
خب ما آفریده شدهایم تا با اختیاری که داریم لیاقت رحمت ویژهای که هیچ موجود دیگری ندارد، تدریجا کسب کنیم. ولی همانطور که در جلسات گذشته گفتیم این لیاقت باید به کمک دیگران باشد. ما حتی در بقای زندگی مادی نیازمند دیگران هستیم. این نیاز در رشد معنوی بیشتر است. اگر استاد، معلم، پدر و مادر، مربی و پیغمبر و امام نباشند، در ما رشدی حاصل نمیشود. این است که اراده خدا به این تعلق گرفته که انسان در اجتماع زندگی کند تا لیاقت دریافت رحمتهای بیشتر را پیدا کند. اگر این زندگی اجتماعی نباشد، انسان هیچگاه لیاقت دریافتهایی که در سایه معلم، مربی، هدایت دین، پیغمبر، امام و رهبر حاصل میشود، پیدا نمیکند. بنابراین تحقق زندگی اجتماعی و کمک به اینکه این زندگی پایدار بماند، تکلیفی را به عهده همگان ایجاب میکند، و رفتارهایی باید انجام بگیرد تا همه مردم امکان این را داشته باشند که لیاقت چنین کمالی را پیدا کنند، و این زمینه تکلیف را فراهم میکند. از آن جا که نتیجه تکلیف بر این شخص، عاید دیگری هم میشود، میشود «حق له علیه». نسبت به آن کسی که نفع میبرد، میشود «حق له». او حق دارد از این زندگی اجتماعی استفاده کند. خداوند چنین خواسته است.
گفتیم اصل حقوق حق خداست. اگر اراده خداوند بر تکامل ما تعلق نگرفته بود و تکامل ما مرهون زندگی اجتماعی نبود، هیچ بیان منطقی، دلیل عقلی یا برهانی بر اینکه انسان حقی دارد و این حق باید متبادل و متقابل باشد، نمیداشتیم. در جلسات گذشته نیز اشاره کردم که تاکنون با یک برهان منطقی مستدل که فیلسوفی درباره اصل پیدایش حق بیان کرده باشد، برخورد نکردهام. نهایت استدلالشان قراردادها و قبول مردم و امثال آن است که روشن است برهان عقلی نیست. برهانی که بر این مطلب میشود اقامه کرد براساس همین برنامه است که اراده الهی بر این تعلق گرفته و ما مملوک او هستیم. او خواسته است که زمینه رشد ما فراهم بشود و زمینه رشد ما جز با زندگی اجتماعی فراهم نمیشود. زندگی اجتماعی نیز جز با حقوق متقابل اداره نمیشود. نمیتوان به زور به انسانی گفت آنچه داری فدای آن انسان بکن! میگوید: چرا؟ او هم انسانی است مثل من! اینکه میگویند «جانم فدای میهن» یا «ما هر چه داریم فدای آب و خاک» شعاری خطابی است. من شعور دارم، عقل دارم، اراده دارم، هزار هنر دارم، چرا فدای خاک بشوم؟! اینها شعارهایی خطابی است و انسان برای پیشرفت کارهای اجتماعی از شعر هم استفاده میکند؛ عیبی هم ندارد؛ در مقام عمل نیز میتواند موثر باشد. در قرآن و روایت هم از این گونه بیانات خطابی و جدلی استفاده میکنند، ولی اینها برهانی نیست. برهان آن است که خداوند میفرماید: ان الله اشتری من المومنین؛ جان و مال ما برای خداست. وقتی خدا میگوید بدهید، عقلا نمیتوانیم امتناع کنیم. مال خودش است! اگر این رابطه را حفظ نکنیم، با هیچ بیان عقلی برهانی نمیشود اثبات کرد که کسی باید جانش را برای دیگری بدهد یا باید حقی را نسبت به دیگری رعایت کند. در غیر این صورت، بهترین بیان قرارداد متقابل است؛ میگویی من به شما کمک میکنم، در مقابلش هم خواستهای دارم. این دو حق در مقابل هم قرار میگیرد. البته فرض در جایی است که دو نفر در یک سطح قرار گرفتهاند و هر دو مالک چیزی هستند، یکی املاک یا خدمات عینی خودش را در اختیار دیگری قرار میدهد و در مقابل هم چیزی را دریافت میکند. این معقولانهترین کاری است که میشود کرد و بهترین بیانی است که در این زمینه میشود ارائه داد. اما اگر دلیل عقلی خواستید، ما تاکنون دلیلی جز اینکه برگردیم به این مطلبکه مالکیت مطلق برای خداست، پیدا نکردیم و این چیزی است که در روایات و در بیانات قرآنی به آن تصریح شده است.
هدف الهی این است که هر چه بیشتر رحمتهای الهی ظرف وجود و لیاقت دریافت پیدا کند. از طرف او بخلی نیست. او در همه حال و در همه جا حاضر است بینهایت رحمت افاضه کند. هیچگاه نیز از او چیزی کم نمیآید. اگر به هر انسانی به اندازه همه عالم رحمت بدهد از خودش هیچچیز کم نمیشود. برای او کاری ندارد؛ انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون. ولی کار خدا حکیمانه است و طرف مقابل باید لیاقت دریافت داشته باشد. اگر برای یک نابینا هزاران رنگ مختلف و گلهای زیبا بیاورند، از رنگها و زیبایی آنها نمیتواند استفاده کند. اگر برای کسی که شامه ندارد، انواع عطرهای فاخر را بیاورند نمیتواند از آنها بهرهای ببرد. بخشنده در بخشیدن عطر بخیل نیست، اما این نمیتواند دریافت و از آن استفاده کند. بشر برای این آفریده شده است که لیاقت رحمتهایی را پیدا کند که هیچ مخلوق دیگری نمیتواند دریافت کند. باید ببینیم چه عواملی بیشترین تأثیر را در این کار دارد. ابتدا آگاهی لازم است؛ باید بدانیم که چه هدفی در کار است و چه راهی را باید بپیماییم. به عبارت دیگر چگونه این لیاقت را کسب کنیم؟ در اینجا این سؤال برایمان مطرح میشود که از کجا بفهمیم؟ در ضمن بحثهایی که در جلسات گذشته مطرح کردیم به این نتیجه رسیدیم که ما از چند راه میتوانیم این را دریافت کنیم. آنچه عموم مردم همهجا و در همه شرایط میتوانند از آن استفاده کنند، عقل است. ولی درک عقل بسیار محدود است. مکمل عقل وحی است، اما وحی فقط برای انبیاست و نقل آن برای دیگران از لحاظ دلالت و از لحاظ سند محدودیتهایی دارد. ما یقین نداریم که همه چیزهایی که به انبیا گفتهاند به ما رسیده است، بلکه یقین داریم که همهاش نرسیده است. تازه درباره مطالبی که به ما رسیده است یقین نداریم که معنایی که از آنها میفهمیم، صددرصد همان است که آنها اراده کردهاند. به این جهت است که به ظن اطمینانی و اطمینان تنزل میکنیم. افزون بر اینکه اکثریت مردم برای همین اندازه هم باید به متخصصان مراجعه کنند؛ کسانیکه زبان قرآن و حدیث و متد فهم آنها را بهتر میدانند. یعنی باید فقیه باشند تا بتوانند بفهمند که قرآن وحدیث چه دلالتی دارند که در این هم در اکثر موارد با احتمالات روبهرو میشویم. اگر در مسائل سرنوشتسازی که جای احتیاط در آن نیست، نیازمند تصمیمگیری بودیم، چه کنیم؟ این حالت برای کسانی که هشت سال دفاع مقدس را گذراندند، زیاد اتفاق افتاده است. فرض کنید ستونی از سربازان حرکت کرده و به یک دو راهی رسیده و نمیداند از کدام طرف برود؛ باید چه کار کنند؟ در اینجا همه عقلای عالم میگویند: باید ببینید فرمانده چه میگوید. هرچه میگوید باید اطاعت کنید.
نتیجه اینکه ما برای انتخاب باید بدانیم که کدام حق مقدم و اکبر است و اولویت دارد. ملاک این انتخاب نیز چیزی است که بیشترین تأثیر را در رسیدن انسان به هدف خلقت داشته باشد. هدف خلقت نیز پیدا کردن لیاقت بهترین رحمت الهی است. آن چه از آیات و روایات، و بعضی از فتواهایی که فقها در موارد تزاحم میدهند استفاده میشود این است که در امور اجتماعی روزمره آنجایی که جای اعمال حکومت و احکام حکومتی است، فقط ولی امر باید دستور بدهد. آنجا جای اظهارنظر و فتوای مخالف نیست. حکم حکومتی مخصوص ولیامر است وگرنه نقض غرض میشود. ستون سربازانی را شما حساب بکنید که چند فرمانده داشته باشد. اگر در هنگام تصمیمگیری اختلاف داشته باشند، همانند نداشتن فرمانده است. وجود فرمانده برای موارد اختلاف بود. اگر بنا باشد که چند فرمانده در عرض هم باشد، هر کدام ستون را به طرفی هدایت میکند و مثل این میماند که اصلا فرماندهای نیست. بنابراین ملاک اهمیت حقوق یا اهمیت تکالیفی که در مقابل حقوق است، نقش آنها در سعادت ماست؛ اینکه کدام یک در فراهم آوردن لیاقت دریافت رحمت الهی نقش بیشتر بازی میکند و ضرورتش بیشتر است. وقتی این را دانستیم اهمیت آن هم روشن میشود. اما اینکه این موارد را در کجاها میشود تعیین کرد و چه کسانی میتوانند، از عهده ما ساقط است. انشاءالله خداوند سایه ولی امر را بر سر ما مستدام بدارد و در ظهور ولی عصر (عج) تعجیل بفرماید تا برکاتش شامل حال همه مسلمانها بشود.
در جلسه گذشته گفتیم که واژه حق در زبان عربی با استعمالات بسیار متفاوت تقریبا حکم مشترک لفظی را دارد و هر جایی باید با قرائن، ویژگیهای آن مورد را تعیین کرد. یکی از موارد حق که به بحثهای ما مربوط است، مفهومی است که دو نسبت «له» و «علیه» در آن لحاظ میشود؛ حقی است برای کسی بر علیه کسی. یعنی اگر این حق در خارج تحقق پیدا کند، به نفع کسی است و بر ضرر دیگری. بدین معنا در روابط اجتماعی وقتی میگوییم حقی وجود دارد، حتما نسبتی با کسی در آن لحاظ میشود، هر چند در کلام گفته نشود؛ یعنی این حق برای کسی است. همچنین گرچه گفته نمیشود آن حق بر علیه کیست، اما معنایش این است که جامعه باید این حق را تحمل و تأمین کند. روشن است که این حق با توجه به این دو نسبتی که در مفهوم آن لحاظ میشود، درباره خدا هیچ معنا ندارد؛ زیرا خدا نسبت به هیچ کس هیچ مسئولیتی ندارد. اما یکی از الطاف بسیار گسترده، عمیق و پرفایده خداوند این است که در بسیاری از تعالیمش خودش را در حد مخلوقات تنزل میدهد و میگوید بیایید با هم معامله و خرید و فروش کنیم؛ إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ؛ خدا با مؤمنان معامله کرده است. میگوید: مال و جان شما را میخرم و در مقابلش بهشت میدهم.
خداوند گاهی با این زبان صحبت میکند که من چون خدا هستم، هر چه میگویم باید گوش کنید. این یک لحن کلام است. لحن دیگر کلام خدا این است که میفرماید: من هر چه میگویم به نفع شماست، شما که طالب نفعتان هستید بهخاطر نفع خودتان این را عملی کنید. این هم یک زبان است. اما در لحن دیگری خداوند کاملا خودش را در حد یک انسان دیگر تنزل میدهد و میگوید: مگر شما با هم خرید و فروش نمیکنید و دنبال نفع نیستید؟ خب کالای محدودی را به من بدهید، من در مقابل، بهای نامحدودی به شما پرداخت میکنم. آیا این معامله نمیارزد؟! حتی میگوید: بیایید به من قرض بدهید! همین صدقاتی که میدهید، همین کمکهایی که به دیگران میکنید، را به من قرض بدهید! چه کسی حاضر است به من قرض بدهد تا من چند برابر به او برگردانم؟ مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَةً. این نیز نوعی دیگر از تربیت قرآن و اسلام است که ناشی از نهایت لطف الهی است. از جمله این الطاف، این تعبیر خداست که میفرماید که من بر شما حقی دارم، شما هم بر من حقی دارید. این از بالاترین تعبیراتی است که هم لطف عظیم الهی را میرساند و هم بهترین انگیزه برای انسان است که در مقام اطاعت بر بیاید. اینجاست که حق متقابل بین خدا و بنده مطرح میشود.
امیرمؤمنانسلاماللهعلیه بیانی بر همین اساس دارند. بعد از جنگ صفین شرایط عجیبی پیش آمده و وقایعی اتفاق افتاده بود که بسیار آموزنده است. در این شرایط امام خطبهای را ایراد کردند که بخشی از آن را مرحوم سید رضی رضواناللهعلیه در نهجالبلاغه آورده است. می فرماید: أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً؛ بعد از حمد و ثنای الهی، خداوند برای من و به عهده شما حقی قرار داده است. این حق، دو نسبت دارد؛ حقی است به نفع من، بر عهده شما که تحت عنوان ولایت تحقق پیدا میکند. من به عنوان ولیامر شما، بر شما حق دارم. وَلَکُمْ عَلَیَّ مِنَ اَلْحَقِّ مِثْلُ اَلَّذِی لِی عَلَیْکُمْ؛ متقابلا شما هم مثل این حق را بر عهده من دارید. این حق به نفع شماست و من موظفم که آن را رعایت و تأمین کنم. سپس به صورت جمله معترضه چنین میفرماید: فَالْحَقُّ أَوْسَعُ اَلْأَشْیَاءِ فِی اَلتَّوَاصُفِ وَأَضْیَقُهَا فِی اَلتَّنَاصُفِ؛ هنگامیکه کسانی درباره حق صحبت میکنند، سخن بسیار است و هرکسی آن را ستایش میکند، اما وقتی میخواهند این حق را اجرا بکنند، رعایت آن بسیار مشکل میشود. لاَ یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلاَّ جَرَى عَلَیْهِ؛ هر کسی حقی دارد، در مقابل حقی هم بر عهدهاش است. اگر واجبی بر عهده کسی آمد که به نفع دیگری بود، در مقابل باید برای او هم حقی در نظر گرفته بشود. این یک اصل عقلایی در اموری است که بین انسانها واقع میشود. سپس حضرت اضافه میفرماید: حق یک طرفه که فقط جنبه «له» دارد و «علیه» ندارد، مختص خداست؛ وَلَوْ کَانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَلاَ یَجْرِیَ عَلَیْهِ لَکَانَ ذَلِکَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ؛ فقط خداست که به نفعش حق ثابت میشود، اما عهدهدار چیزی نیست. در مورد مخلوقات این طور نیست و هر جا کسی حقی داشته باشد در مقابلش یک وظیفهای هم دارد و باید آن را انجام بدهد. اینجا هم وقتی خداوند چنین حقی را برای بندگانش قرار میدهد، در واقع خودش را در حد بندگان تنزل میدهد؛ وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى اَلْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ اَلثَّوَابِ؛ خداوند در رابطهای که با بنده دارد فرموده است: حقی که من بر شما دارم این است که از من اطاعت بکنید، ولی در مقابل شما هم حقی بر من پیدا میکنید و اگر از من اطاعت کردید، حق دارید که از من مطالبه ثواب بکنید.
گفتیم براساس منطق عقلی، هیچ کس هیچ حقی بر خدا ندارد، اما در مقام تنزل همانطور که خدا قرض میگیرد، اینجا هم میگوید برای شما و بر علیه خودم حق قرار میدهم. تَفَضُّلاً مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ اَلْمَزِیدِ أَهْلُهُ؛ اما این جعل الهی تفضلی از طرف اوست. چون خدا اهل افزایش نعمتها و لطفهاست، این راه را هم باز کرده است تا لطف بیشتری به بندگانش بکند. باز فراموش نکنیم که فضای بحث در جایی است که خدای متعال حقوق متقابل بین خودش و دیگران قرار داده است. از آنجا که جعل کننده حق حقیقی اوست و دیگران همه تنزلا حقی پیدا میکنند، خداوند برای مخلوقات نسبت به یکدیگر حقی قرار داده است. این حق در فرمایش حضرت سجاد سلاماللهعلیه آمده بود که بعضی حقها اکبر از بعضی دیگر است و حق خدا از همه حقوق دیگر بالاتر است.
حال این سؤال مطرح میشود که ملاک بزرگی یا کوچکی، تقدم یا تأخر و اولویت یک حق چیست؟ اساسا کار خدا ایجاد است. او خلق میکند و مخلوقاتش را تدبیر میکند. ریشه این خلق و تدبیر هم افاضه رحمت است. وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ* إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ؛ ظاهرا «لذلک» در این آیه اشاره به رحمت است؛ یعنی «خلقهم للرحمه».
همان طور که می دانید اسمای الهی به دو قسم تقسیم میشوند؛ برخی جنبه عَلَمیت دارند. عَلَم اسمی است که در مقام استعمال به مفهوم اصلی و ماده آن توجه نمیشود. اما بقیه اسماء الهی در واقع صفات است. در فرهنگ قرآنی دو اسم «الله» و «رحمان» برای خداوند جنبه عَلَم دارد. این است که در آیات بسیاری به جای استفاده از کلمه «الله» از «رحمان» استفاده شده است؛ قُلِ ادْعُواْ اللّهَ أَوِ ادْعُواْ الرَّحْمَـنَ أَیًّا مَّا تَدْعُواْ فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنَى؛ وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا؛ وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا. روشن است که در این آیات رحمان به عنوان عَلم ذکر شده است، ولی انتخاب این اسم به عنوان علم یا جانشین علم به خاطر این است که رحمان عامترین صفتی است که هر کسی میتواند با آن خدا را بشناسد و آن معنا را از آن درک کند. درباره خدا میگوییم کسی است که همه چیز از اوست، کسی که همه هستی را داده است، هر کس به هر جایی برسد، او رسانده است، اراده و لطف اوست. عنوان کلی همه اینها رحمت است. شاید مفهومی وسیعتر از مفهوم رحمت که بر افعال الهی صادق باشد، نداشته باشیم و شاید در قرآن و منابع اسلامی بین افعال و اسمای الهی هیچ چیز به اندازه کلمه رحمت و مشتقاتش استفاده نشده باشد. هر کس که به خدا معتقد باشد، اولین چیزی که از او انتظار دارد، رحمت اوست. و لذلک خلقهم؛ اصلا خداوند عالم را برای همین رحمت خلق کرد. او دوست داشت رحمتش افاضه بشود و در خارج تحقق پیدا کند و تا موجود دیگری نباشد که این رحمت را دریافت کند، این خواسته تحقق پیدا نمیکرد. اصلا خود همان وجودی که هر موجودی پیدا میکند، رحمت خداست. بنابراین همه عالم و هر چه در این عالم است به خاطر رحمت آفریده شده است. حال اگر وجود موجودی تدریجی است و ابتدا ضعیف است و بعد کمالاتی پیدا میکند یا اگر موجودی از ابتدا هر چه بخواهد دارد، تفاوتی در وجود اصل رحمت ایجاد نمیکند.
انسان موجودی است که با اراده خودش باید کمالاتش را کسب کند تا لیاقت رحمت بیشتر را پیدا کند. هدف از آفرینش، رحمت بود و کار خدا افاضه رحمت است. من نیز این کار را میکنم چون خدا خواسته است که من رحمت بیشتری دریافت کنم. اگر یک درجه از رحمت، مطلوب خداست، دو درجهاش، دو برابر مطلوب است و سه درجهاش، سه برابر. اگر رحمت بینهایت شد، بینهایت مطلوب خداست. آفرینش انسان بهگونهای نیست که از ابتدا هر چه را باید، داشته باشد. والله أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا؛ وقتی متولد میشود ابتدا طفلی است که فاقد شعور است. ضعف دارد. کمکم هم بدنش قوت پیدا میکند و هم زمینه پیدا میشود که کمالات بیشتری پیدا کند. گاهی این زمینهها در اثر عوامل خارجی فراهم میشود و به حد رشد و بلوغ میرسد. از اینجا باید خودش تلاش کند تا کمالات خودش را پیدا کند. این کمالات نسبت به همه انسانها مطلوب خداست و حاصل جمع درجهای که برای یکایک این رحمتها تعیین میشود، مقصد خدا از خلقت انسان است. البته به یک معنا باید میلیونها بینهایت هم به آن ضمیمه کنید؛ چون همه ما یک حیثیت بینهایت داریم و آن همان است که در عالم آخرت در بهشت یا جهنم خواهیم داشت.
خب ما آفریده شدهایم تا با اختیاری که داریم لیاقت رحمت ویژهای که هیچ موجود دیگری ندارد، تدریجا کسب کنیم. ولی همانطور که در جلسات گذشته گفتیم این لیاقت باید به کمک دیگران باشد. ما حتی در بقای زندگی مادی نیازمند دیگران هستیم. این نیاز در رشد معنوی بیشتر است. اگر استاد، معلم، پدر و مادر، مربی و پیغمبر و امام نباشند، در ما رشدی حاصل نمیشود. این است که اراده خدا به این تعلق گرفته که انسان در اجتماع زندگی کند تا لیاقت دریافت رحمتهای بیشتر را پیدا کند. اگر این زندگی اجتماعی نباشد، انسان هیچگاه لیاقت دریافتهایی که در سایه معلم، مربی، هدایت دین، پیغمبر، امام و رهبر حاصل میشود، پیدا نمیکند. بنابراین تحقق زندگی اجتماعی و کمک به اینکه این زندگی پایدار بماند، تکلیفی را به عهده همگان ایجاب میکند، و رفتارهایی باید انجام بگیرد تا همه مردم امکان این را داشته باشند که لیاقت چنین کمالی را پیدا کنند، و این زمینه تکلیف را فراهم میکند. از آن جا که نتیجه تکلیف بر این شخص، عاید دیگری هم میشود، میشود «حق له علیه». نسبت به آن کسی که نفع میبرد، میشود «حق له». او حق دارد از این زندگی اجتماعی استفاده کند. خداوند چنین خواسته است.
گفتیم اصل حقوق حق خداست. اگر اراده خداوند بر تکامل ما تعلق نگرفته بود و تکامل ما مرهون زندگی اجتماعی نبود، هیچ بیان منطقی، دلیل عقلی یا برهانی بر اینکه انسان حقی دارد و این حق باید متبادل و متقابل باشد، نمیداشتیم. در جلسات گذشته نیز اشاره کردم که تاکنون با یک برهان منطقی مستدل که فیلسوفی درباره اصل پیدایش حق بیان کرده باشد، برخورد نکردهام. نهایت استدلالشان قراردادها و قبول مردم و امثال آن است که روشن است برهان عقلی نیست. برهانی که بر این مطلب میشود اقامه کرد براساس همین برنامه است که اراده الهی بر این تعلق گرفته و ما مملوک او هستیم. او خواسته است که زمینه رشد ما فراهم بشود و زمینه رشد ما جز با زندگی اجتماعی فراهم نمیشود. زندگی اجتماعی نیز جز با حقوق متقابل اداره نمیشود. نمیتوان به زور به انسانی گفت آنچه داری فدای آن انسان بکن! میگوید: چرا؟ او هم انسانی است مثل من! اینکه میگویند «جانم فدای میهن» یا «ما هر چه داریم فدای آب و خاک» شعاری خطابی است. من شعور دارم، عقل دارم، اراده دارم، هزار هنر دارم، چرا فدای خاک بشوم؟! اینها شعارهایی خطابی است و انسان برای پیشرفت کارهای اجتماعی از شعر هم استفاده میکند؛ عیبی هم ندارد؛ در مقام عمل نیز میتواند موثر باشد. در قرآن و روایت هم از این گونه بیانات خطابی و جدلی استفاده میکنند، ولی اینها برهانی نیست. برهان آن است که خداوند میفرماید: ان الله اشتری من المومنین؛ جان و مال ما برای خداست. وقتی خدا میگوید بدهید، عقلا نمیتوانیم امتناع کنیم. مال خودش است! اگر این رابطه را حفظ نکنیم، با هیچ بیان عقلی برهانی نمیشود اثبات کرد که کسی باید جانش را برای دیگری بدهد یا باید حقی را نسبت به دیگری رعایت کند. در غیر این صورت، بهترین بیان قرارداد متقابل است؛ میگویی من به شما کمک میکنم، در مقابلش هم خواستهای دارم. این دو حق در مقابل هم قرار میگیرد. البته فرض در جایی است که دو نفر در یک سطح قرار گرفتهاند و هر دو مالک چیزی هستند، یکی املاک یا خدمات عینی خودش را در اختیار دیگری قرار میدهد و در مقابل هم چیزی را دریافت میکند. این معقولانهترین کاری است که میشود کرد و بهترین بیانی است که در این زمینه میشود ارائه داد. اما اگر دلیل عقلی خواستید، ما تاکنون دلیلی جز اینکه برگردیم به این مطلبکه مالکیت مطلق برای خداست، پیدا نکردیم و این چیزی است که در روایات و در بیانات قرآنی به آن تصریح شده است.
هدف الهی این است که هر چه بیشتر رحمتهای الهی ظرف وجود و لیاقت دریافت پیدا کند. از طرف او بخلی نیست. او در همه حال و در همه جا حاضر است بینهایت رحمت افاضه کند. هیچگاه نیز از او چیزی کم نمیآید. اگر به هر انسانی به اندازه همه عالم رحمت بدهد از خودش هیچچیز کم نمیشود. برای او کاری ندارد؛ انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون. ولی کار خدا حکیمانه است و طرف مقابل باید لیاقت دریافت داشته باشد. اگر برای یک نابینا هزاران رنگ مختلف و گلهای زیبا بیاورند، از رنگها و زیبایی آنها نمیتواند استفاده کند. اگر برای کسی که شامه ندارد، انواع عطرهای فاخر را بیاورند نمیتواند از آنها بهرهای ببرد. بخشنده در بخشیدن عطر بخیل نیست، اما این نمیتواند دریافت و از آن استفاده کند. بشر برای این آفریده شده است که لیاقت رحمتهایی را پیدا کند که هیچ مخلوق دیگری نمیتواند دریافت کند. باید ببینیم چه عواملی بیشترین تأثیر را در این کار دارد. ابتدا آگاهی لازم است؛ باید بدانیم که چه هدفی در کار است و چه راهی را باید بپیماییم. به عبارت دیگر چگونه این لیاقت را کسب کنیم؟ در اینجا این سؤال برایمان مطرح میشود که از کجا بفهمیم؟ در ضمن بحثهایی که در جلسات گذشته مطرح کردیم به این نتیجه رسیدیم که ما از چند راه میتوانیم این را دریافت کنیم. آنچه عموم مردم همهجا و در همه شرایط میتوانند از آن استفاده کنند، عقل است. ولی درک عقل بسیار محدود است. مکمل عقل وحی است، اما وحی فقط برای انبیاست و نقل آن برای دیگران از لحاظ دلالت و از لحاظ سند محدودیتهایی دارد. ما یقین نداریم که همه چیزهایی که به انبیا گفتهاند به ما رسیده است، بلکه یقین داریم که همهاش نرسیده است. تازه درباره مطالبی که به ما رسیده است یقین نداریم که معنایی که از آنها میفهمیم، صددرصد همان است که آنها اراده کردهاند. به این جهت است که به ظن اطمینانی و اطمینان تنزل میکنیم. افزون بر اینکه اکثریت مردم برای همین اندازه هم باید به متخصصان مراجعه کنند؛ کسانیکه زبان قرآن و حدیث و متد فهم آنها را بهتر میدانند. یعنی باید فقیه باشند تا بتوانند بفهمند که قرآن وحدیث چه دلالتی دارند که در این هم در اکثر موارد با احتمالات روبهرو میشویم. اگر در مسائل سرنوشتسازی که جای احتیاط در آن نیست، نیازمند تصمیمگیری بودیم، چه کنیم؟ این حالت برای کسانی که هشت سال دفاع مقدس را گذراندند، زیاد اتفاق افتاده است. فرض کنید ستونی از سربازان حرکت کرده و به یک دو راهی رسیده و نمیداند از کدام طرف برود؛ باید چه کار کنند؟ در اینجا همه عقلای عالم میگویند: باید ببینید فرمانده چه میگوید. هرچه میگوید باید اطاعت کنید.
نتیجه اینکه ما برای انتخاب باید بدانیم که کدام حق مقدم و اکبر است و اولویت دارد. ملاک این انتخاب نیز چیزی است که بیشترین تأثیر را در رسیدن انسان به هدف خلقت داشته باشد. هدف خلقت نیز پیدا کردن لیاقت بهترین رحمت الهی است. آن چه از آیات و روایات، و بعضی از فتواهایی که فقها در موارد تزاحم میدهند استفاده میشود این است که در امور اجتماعی روزمره آنجایی که جای اعمال حکومت و احکام حکومتی است، فقط ولی امر باید دستور بدهد. آنجا جای اظهارنظر و فتوای مخالف نیست. حکم حکومتی مخصوص ولیامر است وگرنه نقض غرض میشود. ستون سربازانی را شما حساب بکنید که چند فرمانده داشته باشد. اگر در هنگام تصمیمگیری اختلاف داشته باشند، همانند نداشتن فرمانده است. وجود فرمانده برای موارد اختلاف بود. اگر بنا باشد که چند فرمانده در عرض هم باشد، هر کدام ستون را به طرفی هدایت میکند و مثل این میماند که اصلا فرماندهای نیست. بنابراین ملاک اهمیت حقوق یا اهمیت تکالیفی که در مقابل حقوق است، نقش آنها در سعادت ماست؛ اینکه کدام یک در فراهم آوردن لیاقت دریافت رحمت الهی نقش بیشتر بازی میکند و ضرورتش بیشتر است. وقتی این را دانستیم اهمیت آن هم روشن میشود. اما اینکه این موارد را در کجاها میشود تعیین کرد و چه کسانی میتوانند، از عهده ما ساقط است. انشاءالله خداوند سایه ولی امر را بر سر ما مستدام بدارد و در ظهور ولی عصر (عج) تعجیل بفرماید تا برکاتش شامل حال همه مسلمانها بشود.
تاکنون نظری ثبت نشده است