- 861
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر، بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر، بخش اول"
- علّت اسوه بودن پیامبر(ص)؛
- عدم منافات «اوّل المسلمین» بودن پیامبر با «أَنَا مِن حُسَین وَ حُسَینُ مِنِّی»؛
- تدیّن مخلصانه، لازمه دین خالص در رسیدن به مقصد
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ(12) قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ(13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی(14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ(15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ(16) وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18)﴾
علّت اسوه بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بعد از اینکه اصول کلی دین را در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» بیان فرمود، پیروی از دین و اطاعت و عبادت خالصانه را چند بار ذکر فرمود. در آغاز این سوره، آیه دوم فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، آیه سوم فرمود: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾؛ در این بخش میفرماید که من مأمور به عبادت مخلصانه هستم، یک؛ به عبادت مخلصانه امر شدم، دو و مامورم که «اوّل المسلمین» باشم، سه. «اوّل المسلمین»؛ یعنی پیشگام و اِمام و اَمام مردم باشم حدوثاً و بقائاً، نه این است که «اوّل المسلمین» باشد، بعد این اوّلیّت را از دست بدهد، تا آخر «اوّل المسلمین» بودن محفوظ است؛ یعنی پیشگام است؛ لذا در سوره مبارکه «احزاب» فرمود: وجود مبارک حضرت اسوه شماست.[1] کسی اسوه است که اوّل باشد، اِمام باشد، اَمام باشد؛ این اَمام و اِمام و اوّل بودن را تا آخر حفظ فرمود؛ لذا شده «اسوه».
عدم منافات «اوّل المسلمین» بودن پیامبر با «أَنَا مِن حُسَین وَ حُسَینُ مِنِّی»
اگر ارتباطی که بین خود و اهل بیت برقرار کرد و فرمود: «أَنَا مِن حُسَین وَ حُسَینُ مِنِّی»، [2]منافاتی با «اوّل المسلمین» بودن آن حضرت ندارد. معنای این ارتباط، آن نیست که در جمیع شئون و مقامات، ما همتای هم هستیم؛ چه اینکه درباره حضرت امیر هم همین تعبیر آمده است که «أَنَا مِن عَلِیٍّ وَ عَلِیّ مِنِّی»؛[3]اما معنای آن این نیست که در جمیع شئون، این ذوات قدسی همتای رسول گرامی هستند یا با آن حضرت در همه شئون هستند، این جریان «إِلا أَنَّهُ لا نَبِیّ بَعدِی» [4]نشان میدهد که در بعضی از موارد سخن از استثناست.
تدیّن مخلصانه، لازمه دین خالص در رسیدن به مقصد
فرمود بگو من مأمورم که بنده خدا باشم؛ یعنی این تنها عقل نیست که میگوید، انسان بنده خداست، نقل هم همین حرف عقل را میزند. هم دین، خالص است؛ نه مطالب علمی آن مشوب به وَهم است، نه دستورهای اخلاقی و حقوقی و عملی آن مشوب به گزافهگویی ها و علاقههای باطل است؛ دینی است صد درصد خالص؛ تدیُّن هم باید صد درصد خالص باشد. اگر دین خالص نباشد یا تدیُّن مشوب باشد، هیچ کدام به مقصد نمیرسند؛ لذا فرمود: هم تدیُّن باید خالص باشد، هم دین خالص است: ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، چون ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ که در اوایل سوره آمده است.
جهانی بودن «اوّل المسلمین» بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾؛ یعنی در همه مراحل، پیشوای مردم باشم چون پیشوای همه مردم است، اسوه همه مردم است که ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾. [5]آن «اوّل المسلمین»ی که مخصوص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و غیر «انعام» گذشت، آن اوّلیّت رُتبی است که نسبت به همه انبیا آمده، وگرنه این اوّلیت تاریخی، هر پیامبری نسبت به قوم خودش که «اوّل المسلمین» و «اوّل المؤمنین» است. درباره موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از آن جریان دارد که ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾ [6]این درست است، این اوّلیّت تاریخی است؛ یعنی هر پیامبری نسبت به قوم خودش«اوّل المومنین» و«اوّل المسلمین» است، اما آنکه «اوّل المومنین، اوّل المسلمین» جهانی باشد؛ «من الاولین و الآخرین»، در بین همه انبیا و مرسلین و اولیا و ائمه(علیهم السلام) پیشگام باشد، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست، این است که در قرآن هیچ جا «اوّل المسلمینِ» مطلق برای غیر پیغمبر ما به کار نرفته است.
عقلی بودن خوف پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اولیا از خدای سبحان
﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾. البته خوفی که آن ذوات قدسی دارند، با خوف دیگران البته فرق میکند. یک خوف نفسی است که انسان از عذاب میترسد، یک خوف عقلی است که این در دعای نورانی «کمیل» که آمده است «هَبنِی صَبَرتُ عَلَی حَرّ نَارِکَ فَکَیفَ أَصبِرُ» [7]این یک خوف است، خوف هجران است، این خوف عقلی است که مربوط به: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ [8]است. در بحث های قبل هم اشاره شد که انسان وقتی وارد یک حرم مطهّری، مخصوصاً حرم حضرت امیر(علیه السلام)، آن رُعب و جمال و جلال، انسان را میگیرد، انسان احساس هراس و کوچکی میکند، این یک خوف عقلی است: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾، این خوف عقلی، غیر از خوف نفسی است که انسان از دوزخ میترسد، انسان از مقام بلند حریم میگیرد. این حریم گرفتن همان احترام کردن است. اگر میگویند فلان شخص را احترام کردم؛ یعنی حریم گرفتم، فاصله گرفتم. این حریم گیری مربوط به آن خوف عقلی است؛ اما هر کسی که به آن مقام بالا رسید، مقامات دون را؛ یعنی «خوفاً من النار» و «شوقاً الی الجنة» را یقیناً داراست؛ ولی کسی که مقام نازل یا متوسط را داراست، دلیل نیست که مقام بالاتر را هم داشته باشد.
ماموریت پیامبر به اعلان پذیرش مخلصانه دین و ردّ شروط مشرکان
﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾؛ بعد فرمود: دوباره بگو ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی﴾ چون با اینها داری گفتگو میکنی، بگو هم دین خالص است، هم من مخلصاً این دین را پذیرفتم، دعوت شما را صد درصد باطل میدانم، شرکی که شما پیشنهاد دادید که من یک بخش آن را قبول کنم یا بخشی را مسکوت بگذارم، کلاًّ باطل است. آنچه حق است توحید است که صد درصد حق است و آنچه باطل است شرک است که صد درصد باطل است. بنابراین هیچ کدام از این پیشنهادهای شما را نمیپذیرم، نه میپذیرم که عمل کنم، نه میپذیرم که شما عمل کنید، نه میپذیرم که دعوت خود را مشوب کنم، نه میپذیرم که ساکت باشم، هیچ کدام از اینها نیست، همه این حقایق را من بازگو کردم.
علم استدلالی همراه با عمل صالح زمینه ساز شهود جهنم در دنیا
مطلب بعدی آن است، علمی که در اینجا ذکر شده و فرمود: ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، [9]چون بعد از اقامه براهین است، منظور از این علم، علم استدلالی است. ذات اقدس الهی با توده مردم از راه علم استدلالی بحث میکند؛ یعنی برهان و قیاس و مانند آن، برهان که اقامه میکند علم استدلالی منظور است. در بخش های دیگر میفرماید این علم استدلالی زمینه است برای اینکه انسان به «عین الیقین» و شهود برسد و آن هم زمینه است، برای اینکه به یقین برسد که فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾. [10]درست است که شما با برهان ثابت کردید، قیامتی، بهشتی و جهنمی هست؛ ولی اگر علم شما با عمل صالح آمیخته شود، به علم شهودی میرسید که هم اکنون در دنیا هستید، جهنم را میبینید، وقتی جهنم را کسی ببیند، بهشت را هم میتواند ببیند: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ با «لام» با «نون» تأکید ثقیله؛ یعنی هم اکنون جهنم را میبینید، نه «بعد الموت»، «بعد الموت» کافر هم که میگوید ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ «بعد الموت» جهنم را به کافر هم نشان میدهند میگویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾، آنها هم میگویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾.
اینکه فرمود جهنّم را یقیناً میبینید؛ یعنی در دنیا هستید میبینید. آن خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: مردان باتقوا کسانی هستند که «هُم وَ الجَنَّةُ کَمَن قَد رَآهَا وَ هُم وَ النَّار کَمَن قَد رَآها» [11]اینها گویا جهنّم را میبینند: «فَهُم فِیهَا مُعَذَّبُونَ» اینها نسبت به بهشت، گویا بهشت را میبینند: «وَ فَهُم فِیهَا مُنَعَّمُونَ» همین است؛ منتها آن مقام «کأنّ» است که گویاست، آیه مقام «أنّ» و خود شهود را مطرح میکند. حالا گاهی انسان به جایی میرسد که از «عین الیقین» به «حق الیقین» میرسد که از بحث فعلی دور است: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾ [12]که در عین حال که «عین الیقین» است، رؤیت جهنّم هم هست، آن علوم بعدها پیدا میشود.
علم استدلالی، مقصود قرآن از علم در رساندن انسان به عمل صالح
غالباً قرآن کریم علمی که میفرماید، چون بعد از اقامه برهان است، این علم، علم استدلالی است. هر کمالی را که قرآن کریم برای توده مردم مطرح میکند، مسبوق به علم است. یک وقت است که نگاری است مکتب نرفته، حساب آن جداست؛ ولی توده مردم که بخواهند به عمل صالح دست یابند، مسبوق به علم صائب و علم درست است. فرمود: اگر کسی بخواهد اهل خشیت باشد، خداترس باشد، باید اول عالم باشد ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾، [13]اگر کسی بخواهدد عقل عملی پیدا کند و نیروی فعّال عملی پیدا کند، تا مشکل عملی نداشته باشد، فرمود: ﴿تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾. [14]این ﴿ما یَعْقِلُها﴾ عقل عملی است، عقل عملی؛ یعنی آنکه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان» [15]که در روایات ما تفسیر شده است به همین، آن نیرویی که کاری با جزم ندارد، تصوّر و تصدیق و قیاس و استدلال و ظن و گمان و مانند آن و جزم اصلاً کاری با آن ندارد، اینها یک ردیف فکری است که مسئول خاص خودش را دارد. اما مسئله عزم و اراده و تصمیم و نیت و قصد و اخلاص یک وادی خاصی است که بخش تزکیه نفس و اخلاق در این وادی است، اینها مربوط به عقل عملی است که هیچ کاری به عقل نظری ندارد. در اینها سخن از علم حصولی نیست، اینها کار نفس است، اراده از سِنخ علم نیست، طلب از سِنخ علم نیست، نیت و قصد و اخلاص کارهای نفس است که متولّی خاص دارد که از آن به عنوان «العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان» در روایات تفسیر شده است. این عقل، بدون علم حاصل نمیشود به ما فرمود: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾، ﴿تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾ اما ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ اگر کسی بخواهد، مسئله عزم و اراده و نیت و اخلاص و مانند آن را عمل کند و تصمیم بگیرد، باید قبلاً عالم باشد.
پس اگر کسی خواست اهل خشیت و هراس الهی باشد، با ﴿إِنَّما﴾ یاد شده است که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾؛ اگر بخواهد اهل عقل عملی باشد، اهل تصمیم و اراده و عزم و قصد و اخلاص باشد، باید عالم باشد ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾. این عقل که نمیتواند عقل نظری باشد، چون عقل نظری همان است که عالم است. بنابراین عقل عملی، متفرّع بر علم است، عمل صالح مثل خشیت این هم متفرّع بر علم است.
تقاضای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر افزایش علم دالّ بر کوثر بودن ذات آن
دین علم را آن قدر محترم شمرد که در هیچ جا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: ﴿رَبِّ زِدْنی﴾، مگر درباره علم که فرمود: ﴿رَبِّ زِدْنی عِلْماً﴾. [16]معلوم میشود علم در گوهر ذات خودش کوثر است، این عالم است که این کوثر را تکاثر میکند و آلوده میکند، علم ذاتاً کوثر است؛ حالا تا به دست چه کسی بیفتد، اگر ـ خدای ناکرده ـ به دست نااهل افتاد، این کوثر شفاف زلال را تکاثر میکند که به جهنم برود. اگر به دست صالحان افتاد، از این کوثر بهره فراوان میبرند، علم ذاتاً کوثر است و نور و رحمت است، چون چراغ است.
پرسش: ؟پاسخ: این در سورهٴ مبارکهٴ «إسراء» گذشت، در غیر از اینها تارتاً تهدید بود، تارتاً تطمیع بود، گاهی ترغیب به مال بود، گاهی دعوت به ریاست بود که تو را رئیس قبیله میکنیم، گاهی تطمیع به مال بود، گاهی هم تهدید بود که ﴿لِیُخْرِجُوکَ﴾ و مانند آن؛ در همه موارد که بخشی از اینها در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که ﴿لِیَقْتُلُوکَ﴾ [17]یا ﴿ِیُخْرِجُوکَ﴾ [18]یا ﴿لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ اْلأَرْضِ﴾ [19]یا در صدد هستند که تو را بیرون کنند، یا بکشند، یا محاصره کنند یا در شعب ابی طالب حصر کنند و مانند آن، غالب اینها در سورهٴ مبارکهٴ «إسراء» گذشت، فرمود که من هیچ معاملهای نمیکنم. آن بیان نورانی که در سیره ابن هشام و امثال ابن هشام آمده است هم گواه است که حضرت فرمود شما که مرا به مال تطمیع میکنید، اگر بتوانید آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار بدهید ـ این قدر قدرت داشته باشید ـ من دست بردار نیستم،[20] چون حق همان است که بر من نازل شده است و باید عمل بکنم و اگر معصیت کردم ﴿إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾. بنابراین نه تطمیع دیگران را میپذیرفت، نه تهدید دیگران را میپذیرفت، نه تحبیب دیگران را میپذیرفت، خاصیت موحّد این است و خاصیت خلوص دین هم این است.
تبیین دو فضلیت ذاتی و عَرضی علم
منظور این است که علمی که در غالب موارد مطرح است ـ مگر اینجا که محفوف به قرینه باشد ـ علم استدلالی و علم حصولی است، چون خدا برهان اقامه میکند؛ منتها علم دو تا فضیلت دارد: یکی اینکه چراغ است، چراغ چیز خوبی است، هیچ علمی بد نیست، علم از آن جهت که علم است، نور است، مگر مغالطه باشد که دیگر علم نیست و فضیلتی هم از ناحیه معلوم، نصیب علم میشود؛ البته این چراغ ها هم درجاتی دارند. آن حوزهای که این چراغ ها آن حوزه را روشن میکند؛ یعنی معلوم، آنها هم تفاوتها و درجاتی دارند. علم، خودش نور است؛ حالا این کوثر به دست چه کسی بیفتد.
تبیین دینی شدن همه علوم از راه معلوم
در بحث های قبلی که گفتیم علم، دینی است، برای همین است. یک وقت علم انسان در این است که من چه کار کنم، مثل سینما که علم آنها این است که من چطور بازی کنم؛ من بازی کنم یا هنرنمایی کنم، این میتواند دینی باشد، میتواند غیر دینی؛ برای اینکه درباره فعل انسان بحث میکند؛ اما علوم دیگر، فیزیک، شیمی، ریاضی، تمام علوم تجربی و تمام علوم انسانی، اینها درباره حقایق خارجیه است. در جهان هستی چیزی جز فعل خدا نیست،در جهان هستی خدا هست و اسما، اوصاف، افعال، اقوال و آثار او. در عالم غیر از این چیز دیگر نیست. بخشی از اینها به شیمی و فیزیک برمیگردد، بخشی به ریاضی برمیگردد، بخشی به علم کلام برمیگردد، بخشی به علم فلسفه برمیگردد، بخشی به عرفان نظری برمیگردد، همه علم های استدلالی حوزوی است. علم آن است که به واقع تعلّق بگیرد، واقع هم فعل خداست، بررسی فعل خدا هم فرض ندارد که دینی نباشد؛ حالا اگر کسی درباره فعل حضرت امیر دارد بحث میکند که علیبنابیطالب چه کارهایی کرده، این علم، علم دینی است ولو آن بحث کننده کافر باشد. دو نظر خیلی متفاوت صد درصد مباین هم است: یکی اینکه آنها میگویند علم، دینی و غیر دینی ندارد علم، دینی نیست؛ ولی عاِلم ممکن است مسلمان باشد، ممکن است کافر؛ اما نظر دوم آن است که خیر، علم فقط دینی است، عاِلم ممکن است مسلمان باشد، ممکن است کافر. حالا اگر کافری آمده درباره حضرت امیر دارد بحث میکند که علیبنابیطالب(سلام الله علیه) در این مدت چه کارهایی کرده است، تحقیق و پژوهش علم او دینی است، ولو آن عاِلم کافر است. کسی درباره امام صادق(سلام الله علیه) دارد بحث میکند، بحث درباره فعل، قول، روش و سیره امام، این علم، علم دینی است، ولو عاِلم کافر باشد. چیزی در جهان نیست، مگر فعل خدا. بحث درباره فعل خدا، مثل بحث درباره قول خدا، دینی است. الآن ما که داریم تفسیر بحث میکنیم، چرا علم ما دینی است؟ برای اینکه بگوییم خدا چنین گفت؛ آن استاد دانشگاه هم میگوید خدا چنین کرد، فرض ندارد ما علمی داشته باشیم غیر دینی، عاِلم بله، ممکن است کافر باشد، چون قبول ندارد که این کار، کار خداست و قبول ندارد که فعل، فعل خداست، بله او ممکن است کافر باشد.
پرسش: استاد! ممکن است طبیعت چنین کرده باشد؟
پاسخ: بله، چون طبیعت چنین کرد، خیال میکند طبیعت کرد، در حالی که کار، کار خداست، چون نمیداند که چه کسی کرد، خود این عالم میشود کافر وگرنه فعل، فعل خداست. اگر فعل، فعل خداست، بحث درباره فعل خدا فرض ندارد دینی نباشد؛ منتها او نمیداند که فاعل آن کیست میشود، کافر وگرنه آنچه در عالم هست فعل خداست، قول خداست. حالا کافری درباره قرآن شناسی بحث میکند، کم نیستند کفّاری که درباره قرآن شناسی اظهار نظر کردند، قرآن را شناختند، چند تا سوره دارد، چند تا آیه دارد، چند تا امر و نهی دارد، درباره چه چیز بحث میکند، حقوق آن چیست، این علم، علم دینی است، ولو آن عالم کافر باشد. آنها میگویند علم سکولار است، دینی و غیر دینی ندارد؛ ولی عالم ممکن است مسلمان باشد یا غیر مسلمان، اینها علم را واقعاً نشناختند، علم بررسی فعل خداست. آنجا که بررسی فعل انسان است، مثل سینما و امثال اینها، بله آنجا ممکن است که خود آن علم دینی باشد یا غیر دینی؛ برای اینکه بحث در این است که این آقا چه کار بکند، این آقا اگر بر طبق کتاب و سنّت انجام بدهد، میشود دینی، اگر غیر کتاب و سنّت است میشود غیر دینی. علمی که به فعل انسان برمیگردد، این میتواند دو گونه باشد، اما علمی که به «فعل الله» برمیگردد، این دیگر نمیتواند دو گونه باشد.
پرسش: ؟پاسخ: یک وقت است که اینها اوهام خودشان را انسان میدانند، خیالات و برداشت خودشان را انسان میدانند، این اصلاً علم نیست. آنچه واقعیت است، واقعیت انسان، واقعیت روح، واقعیت جامعه، واقعیت اقتصاد که در خارج حقیقت دارد، بله، این دینی است؛ اما اینها در اثر بیراهه رفتن، مبادی و منابع را از دست دادند، بخشی از اینها اصلاً علم نیست.
سرّ ابتر بودن تمام تحقیقات مادّی گراها
قبلاً این را خوب عنایت کردید، هر علمی، هر قانونی، هر اخلاقی این سه تا عنصر اصلی دارد، آنها که اهل این معارف الهی نیستند، تمام تحقیقات اینها ابتر است، آن عنصر اصلی را ندارند. مجلس آنها باید قانون گذاری کند، یا در بحث های اخلاقی، آنها بخواهند قوانین و قواعد اخلاقی را بررسی کنند، کشور خود را اداره کنند، یا جامعه را اداره کنند، یا روان خود را بشناسند و اداره کنند، هر کدام از اینها را بخواهند تنظیم کنند، این سه تا عنصر محوری را باید داشته باشد: یکی آن مواد جزئی موردِ عمل است که مجلس قوانین عادی را تصویب میکند و آن مواد قانونی را عمل میکنند. یک معلم اخلاق، مواد اخلاقی را بررسی میکند. یک معلم حقوق، مواد حقوقی را بررسی میکند، مثل اینکه رسالههایی مراجع ما دارند که مواد فقهی را بررسی کردند که مورد عمل است، این را همه دارند، این را مواد حقوقی، مواد اخلاقی، مواد فقهی و مانند آن میگویند.
این مواد را از یک مبانی میگیرند، اخلاقیات، سیاسیات، اجتماعیات، فرهنگ، عادات وآداب خود را از این مبانی میگیرند، مثل مساوات، مواسات، استقلال، امنیت، امانت، صداقت، آزادی و مهم تر از همه عدالت که اینها مبانی است، از این مبانی آن مواد را استخراج میکنند، در بین همه این مبانی، کلید همه اینها عدالت است؛ یعنی درست است که صدق لازم است، امنیت لازم است امانت لازم است، اما همه اینها باید بر محور عدل باشد. در بین مبانی عدل حرف اول را میزند. تا اینجا ما با آنها شریک هستیم؛ اما «عدل» که یک کلمه سه حرفی «عین و دال و لام» است، معنای آن خیلی روشن است. مفهوم عدل این است که «وضعُ کلّ شیء فی موضعه»، هر چیزی سر جایش باشد، این را هم ما قبول داریم، هم آنها قبول دارند؛ اما جای اشیا کجاست، جای اشخاص کجاست؟ در اینجا دست مسلمان ها پر است، دست آنها خالی است. جای اشیا را اشیاآفرین میداند، جای اشخاص را اشخاص آفرین میداند، جای زن کجاست، جای مرد کجاست، جای حقوق کجاست، جای بیت المال کجاست، جای حجاب کجاست، جای عفاف کجاست، جای امنیت کجاست، اینها جایش کجاست؟ شما میبینید این بزرگوار جناب آقای «نمر» این حق گفته و از استقلال کشور و دین خود حمایت کرده، دارند او را اعدام میکنند و آن را عدل میدانند. این عربستان اگر بیدار نشود، بالأخره ملت بیدارش میکنند، مگر میشود شما این خون پاک را همین طوری بریزید. غرض این است که دست اینها خالی است، حقوق بشر هم همین طور است، اینها صبغه علمی ندارد، عدل را خودشان معنا میکنند. تروریست بد و خوب را خودش معلوم میکند، یک روز تروریست میداند، یک روز محور شرارت میداند، یک روز آزادی طلب میداند، چون عدل که «وضع کلُّ شیء فی موضعها» است، این به دست «الله» است و این را قبول ندارند، چون جای اشیا را خودشان تأمین میکنند، دنیا آشوب شده است.
بنابراین علم هم همین طور است، همه مواد جزئی علم را مبانی تعیین میکند. علوم انسانی، روان شناسی، روان کاوی، جامعه شناسی همه اینها موادی دارد که در جامعه باید پیاده و عمل شود؛ این مواد را از مبانی میگیرند، این مبانی را باید از آن عنصر سوم به نام منابع بگیرند که منبع همه اینها وحی است. آنکه اشیا و اشخاص را آفرید، باید بگوید حکم چیست؟ ما که نه از اول خبر داریم، نه از آخر خبر داریم، چگونه میتوانیم جای اشیا را معین کنیم؟ بگوییم زن و مرد با هم مساویاند؛ اینکه در قرآن کریم میفرماید شما دست به احکام ارث نزنید: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾،[21]شما از آینده که خبر ندارید، این سهامی که ما تعیین کردیم، بگذارید به همین وضع باشد، آنکه نمیداند میگوید بین برادر و خواهر چه فرق است؟ تو که خلق نکردی، تو که خلق نکردی چه میدانی که سهام برادر و خواهر نباید تفاوت داشته باشد یا باید تفاوت داشته باشد، فرمود: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾؛ لذا اگر دست آنها به منابع اصلی نرسد، همه این علوم میشود ابتر. از مبنا شروع میکنند به ماده میرسند، اینها فقط بین مبنا و ماده دور میزنند؛ در حالی که باید از مواد به مبانی، از مبانی به منابع، و از منابع باید شروع کنند تا دست آنها پر باشد. بنابراین ما علم غیر دینی نداریم اگر علم باشد، اگر وَهم و خیال و گمان و مانند اینها باشد که علم نیست، اگر علم باشد، فقط دینی است؛ حالا کسی را قبول دارد، دیگری را قبول ندارد و نکول میکند، عاِلم ممکن است کافر باشد.
تبیین تفاوت دینی بودن با تعبّدی بودن آن
«أضف الی ذلک» اینکه دینی بودن، معنای تعبّدی بودن نیست، چون خیلی از امور است که دینی هستند و توصلی می باشند، غَسل دست، غَسل ثوب برای نماز، واجب است، توصلی است و تعبّدی نیست. بنابراین ما علم غیر دینی نداریم، علم، دینی است؛ حالا عاِلم ممکن است دین داشته باشد یا نه و علم چراغ است و دو تا فضیلت دارد: یک فضیلت برای خودش است، چون نور است و یک فضیلت از معلوم کسب میکند، تا چه را نشان بدهد. یک وقت بزرگراه را نشان میدهد، اِمام را نشان میدهد، پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را نشان میدهد، قرآن را نشان میدهد. یک وقت است امور فرعی را نشان میدهد. چراغ یک فضیلت دارد که خودش نور است، این کمال از آنِ خودش است، یکی هم از راه معلوم به دست میآید. علوم تفاوتی با هم دارند و تفاوتی به لحاظ معلومات؛ اینکه فرمود: عالم و غیر عالم یکسان نیست، برای اینکه در معارف و در کمالات، حرف اول را علم میزند، میگوید اگر اهل خشیت بخواهید باشد: ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾، اهل عقل و درایت و تدبیر میخواهید باشید: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾.
[1]احزاب/سوره33، آیه21.
[2]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج43، ص296.
[3]المسترشد، محمدبن جریرالطبری الشیعی، ج1، ص95.
[4]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص107، ط اسلامی.
[5]احزاب/سوره33، آیه21.
[6]اعراف/سوره7، آیه143.
[7]آشنائی با قرآن5، شهیداستادمرتضی مطهری، ج1، ص40.
[8]رحمن/سوره55، آیه46.
[9]زمر/سوره39، آیه9.
[10]تکاثر/سوره102، آیه5.
[11]میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج13، ص392.
[12]تکاثر/سوره102، آیه5.
[13]فاطر/سوره35، آیه28.
[14]عنکبوت/سوره29، آیه43.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[16]طه/سوره20، آیه114.
[17]قصص/سوره28، آیه20.
[18]انفال/سوره8، آیه30.
[19]اسراء/سوره17، آیه76.
[20]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج18، ص182.
[21]نساء/سوره4، آیه11.
- علّت اسوه بودن پیامبر(ص)؛
- عدم منافات «اوّل المسلمین» بودن پیامبر با «أَنَا مِن حُسَین وَ حُسَینُ مِنِّی»؛
- تدیّن مخلصانه، لازمه دین خالص در رسیدن به مقصد
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ(12) قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ(13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی(14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ(15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ(16) وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18)﴾
علّت اسوه بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بعد از اینکه اصول کلی دین را در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» بیان فرمود، پیروی از دین و اطاعت و عبادت خالصانه را چند بار ذکر فرمود. در آغاز این سوره، آیه دوم فرمود: ﴿فَاعْبُدِ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، آیه سوم فرمود: ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾؛ در این بخش میفرماید که من مأمور به عبادت مخلصانه هستم، یک؛ به عبادت مخلصانه امر شدم، دو و مامورم که «اوّل المسلمین» باشم، سه. «اوّل المسلمین»؛ یعنی پیشگام و اِمام و اَمام مردم باشم حدوثاً و بقائاً، نه این است که «اوّل المسلمین» باشد، بعد این اوّلیّت را از دست بدهد، تا آخر «اوّل المسلمین» بودن محفوظ است؛ یعنی پیشگام است؛ لذا در سوره مبارکه «احزاب» فرمود: وجود مبارک حضرت اسوه شماست.[1] کسی اسوه است که اوّل باشد، اِمام باشد، اَمام باشد؛ این اَمام و اِمام و اوّل بودن را تا آخر حفظ فرمود؛ لذا شده «اسوه».
عدم منافات «اوّل المسلمین» بودن پیامبر با «أَنَا مِن حُسَین وَ حُسَینُ مِنِّی»
اگر ارتباطی که بین خود و اهل بیت برقرار کرد و فرمود: «أَنَا مِن حُسَین وَ حُسَینُ مِنِّی»، [2]منافاتی با «اوّل المسلمین» بودن آن حضرت ندارد. معنای این ارتباط، آن نیست که در جمیع شئون و مقامات، ما همتای هم هستیم؛ چه اینکه درباره حضرت امیر هم همین تعبیر آمده است که «أَنَا مِن عَلِیٍّ وَ عَلِیّ مِنِّی»؛[3]اما معنای آن این نیست که در جمیع شئون، این ذوات قدسی همتای رسول گرامی هستند یا با آن حضرت در همه شئون هستند، این جریان «إِلا أَنَّهُ لا نَبِیّ بَعدِی» [4]نشان میدهد که در بعضی از موارد سخن از استثناست.
تدیّن مخلصانه، لازمه دین خالص در رسیدن به مقصد
فرمود بگو من مأمورم که بنده خدا باشم؛ یعنی این تنها عقل نیست که میگوید، انسان بنده خداست، نقل هم همین حرف عقل را میزند. هم دین، خالص است؛ نه مطالب علمی آن مشوب به وَهم است، نه دستورهای اخلاقی و حقوقی و عملی آن مشوب به گزافهگویی ها و علاقههای باطل است؛ دینی است صد درصد خالص؛ تدیُّن هم باید صد درصد خالص باشد. اگر دین خالص نباشد یا تدیُّن مشوب باشد، هیچ کدام به مقصد نمیرسند؛ لذا فرمود: هم تدیُّن باید خالص باشد، هم دین خالص است: ﴿مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ﴾، چون ﴿أَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ﴾ که در اوایل سوره آمده است.
جهانی بودن «اوّل المسلمین» بودن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
﴿وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ﴾؛ یعنی در همه مراحل، پیشوای مردم باشم چون پیشوای همه مردم است، اسوه همه مردم است که ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾. [5]آن «اوّل المسلمین»ی که مخصوص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و غیر «انعام» گذشت، آن اوّلیّت رُتبی است که نسبت به همه انبیا آمده، وگرنه این اوّلیت تاریخی، هر پیامبری نسبت به قوم خودش که «اوّل المسلمین» و «اوّل المؤمنین» است. درباره موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از آن جریان دارد که ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾ [6]این درست است، این اوّلیّت تاریخی است؛ یعنی هر پیامبری نسبت به قوم خودش«اوّل المومنین» و«اوّل المسلمین» است، اما آنکه «اوّل المومنین، اوّل المسلمین» جهانی باشد؛ «من الاولین و الآخرین»، در بین همه انبیا و مرسلین و اولیا و ائمه(علیهم السلام) پیشگام باشد، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست، این است که در قرآن هیچ جا «اوّل المسلمینِ» مطلق برای غیر پیغمبر ما به کار نرفته است.
عقلی بودن خوف پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اولیا از خدای سبحان
﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾. البته خوفی که آن ذوات قدسی دارند، با خوف دیگران البته فرق میکند. یک خوف نفسی است که انسان از عذاب میترسد، یک خوف عقلی است که این در دعای نورانی «کمیل» که آمده است «هَبنِی صَبَرتُ عَلَی حَرّ نَارِکَ فَکَیفَ أَصبِرُ» [7]این یک خوف است، خوف هجران است، این خوف عقلی است که مربوط به: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾ [8]است. در بحث های قبل هم اشاره شد که انسان وقتی وارد یک حرم مطهّری، مخصوصاً حرم حضرت امیر(علیه السلام)، آن رُعب و جمال و جلال، انسان را میگیرد، انسان احساس هراس و کوچکی میکند، این یک خوف عقلی است: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾، این خوف عقلی، غیر از خوف نفسی است که انسان از دوزخ میترسد، انسان از مقام بلند حریم میگیرد. این حریم گرفتن همان احترام کردن است. اگر میگویند فلان شخص را احترام کردم؛ یعنی حریم گرفتم، فاصله گرفتم. این حریم گیری مربوط به آن خوف عقلی است؛ اما هر کسی که به آن مقام بالا رسید، مقامات دون را؛ یعنی «خوفاً من النار» و «شوقاً الی الجنة» را یقیناً داراست؛ ولی کسی که مقام نازل یا متوسط را داراست، دلیل نیست که مقام بالاتر را هم داشته باشد.
ماموریت پیامبر به اعلان پذیرش مخلصانه دین و ردّ شروط مشرکان
﴿قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾؛ بعد فرمود: دوباره بگو ﴿قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی﴾ چون با اینها داری گفتگو میکنی، بگو هم دین خالص است، هم من مخلصاً این دین را پذیرفتم، دعوت شما را صد درصد باطل میدانم، شرکی که شما پیشنهاد دادید که من یک بخش آن را قبول کنم یا بخشی را مسکوت بگذارم، کلاًّ باطل است. آنچه حق است توحید است که صد درصد حق است و آنچه باطل است شرک است که صد درصد باطل است. بنابراین هیچ کدام از این پیشنهادهای شما را نمیپذیرم، نه میپذیرم که عمل کنم، نه میپذیرم که شما عمل کنید، نه میپذیرم که دعوت خود را مشوب کنم، نه میپذیرم که ساکت باشم، هیچ کدام از اینها نیست، همه این حقایق را من بازگو کردم.
علم استدلالی همراه با عمل صالح زمینه ساز شهود جهنم در دنیا
مطلب بعدی آن است، علمی که در اینجا ذکر شده و فرمود: ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ﴾، [9]چون بعد از اقامه براهین است، منظور از این علم، علم استدلالی است. ذات اقدس الهی با توده مردم از راه علم استدلالی بحث میکند؛ یعنی برهان و قیاس و مانند آن، برهان که اقامه میکند علم استدلالی منظور است. در بخش های دیگر میفرماید این علم استدلالی زمینه است برای اینکه انسان به «عین الیقین» و شهود برسد و آن هم زمینه است، برای اینکه به یقین برسد که فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾. [10]درست است که شما با برهان ثابت کردید، قیامتی، بهشتی و جهنمی هست؛ ولی اگر علم شما با عمل صالح آمیخته شود، به علم شهودی میرسید که هم اکنون در دنیا هستید، جهنم را میبینید، وقتی جهنم را کسی ببیند، بهشت را هم میتواند ببیند: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ با «لام» با «نون» تأکید ثقیله؛ یعنی هم اکنون جهنم را میبینید، نه «بعد الموت»، «بعد الموت» کافر هم که میگوید ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ «بعد الموت» جهنم را به کافر هم نشان میدهند میگویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾، آنها هم میگویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾.
اینکه فرمود جهنّم را یقیناً میبینید؛ یعنی در دنیا هستید میبینید. آن خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: مردان باتقوا کسانی هستند که «هُم وَ الجَنَّةُ کَمَن قَد رَآهَا وَ هُم وَ النَّار کَمَن قَد رَآها» [11]اینها گویا جهنّم را میبینند: «فَهُم فِیهَا مُعَذَّبُونَ» اینها نسبت به بهشت، گویا بهشت را میبینند: «وَ فَهُم فِیهَا مُنَعَّمُونَ» همین است؛ منتها آن مقام «کأنّ» است که گویاست، آیه مقام «أنّ» و خود شهود را مطرح میکند. حالا گاهی انسان به جایی میرسد که از «عین الیقین» به «حق الیقین» میرسد که از بحث فعلی دور است: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ﴾ [12]که در عین حال که «عین الیقین» است، رؤیت جهنّم هم هست، آن علوم بعدها پیدا میشود.
علم استدلالی، مقصود قرآن از علم در رساندن انسان به عمل صالح
غالباً قرآن کریم علمی که میفرماید، چون بعد از اقامه برهان است، این علم، علم استدلالی است. هر کمالی را که قرآن کریم برای توده مردم مطرح میکند، مسبوق به علم است. یک وقت است که نگاری است مکتب نرفته، حساب آن جداست؛ ولی توده مردم که بخواهند به عمل صالح دست یابند، مسبوق به علم صائب و علم درست است. فرمود: اگر کسی بخواهد اهل خشیت باشد، خداترس باشد، باید اول عالم باشد ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾، [13]اگر کسی بخواهدد عقل عملی پیدا کند و نیروی فعّال عملی پیدا کند، تا مشکل عملی نداشته باشد، فرمود: ﴿تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾. [14]این ﴿ما یَعْقِلُها﴾ عقل عملی است، عقل عملی؛ یعنی آنکه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان» [15]که در روایات ما تفسیر شده است به همین، آن نیرویی که کاری با جزم ندارد، تصوّر و تصدیق و قیاس و استدلال و ظن و گمان و مانند آن و جزم اصلاً کاری با آن ندارد، اینها یک ردیف فکری است که مسئول خاص خودش را دارد. اما مسئله عزم و اراده و تصمیم و نیت و قصد و اخلاص یک وادی خاصی است که بخش تزکیه نفس و اخلاق در این وادی است، اینها مربوط به عقل عملی است که هیچ کاری به عقل نظری ندارد. در اینها سخن از علم حصولی نیست، اینها کار نفس است، اراده از سِنخ علم نیست، طلب از سِنخ علم نیست، نیت و قصد و اخلاص کارهای نفس است که متولّی خاص دارد که از آن به عنوان «العَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان» در روایات تفسیر شده است. این عقل، بدون علم حاصل نمیشود به ما فرمود: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾، ﴿تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾ اما ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ اگر کسی بخواهد، مسئله عزم و اراده و نیت و اخلاص و مانند آن را عمل کند و تصمیم بگیرد، باید قبلاً عالم باشد.
پس اگر کسی خواست اهل خشیت و هراس الهی باشد، با ﴿إِنَّما﴾ یاد شده است که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾؛ اگر بخواهد اهل عقل عملی باشد، اهل تصمیم و اراده و عزم و قصد و اخلاص باشد، باید عالم باشد ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾. این عقل که نمیتواند عقل نظری باشد، چون عقل نظری همان است که عالم است. بنابراین عقل عملی، متفرّع بر علم است، عمل صالح مثل خشیت این هم متفرّع بر علم است.
تقاضای پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر افزایش علم دالّ بر کوثر بودن ذات آن
دین علم را آن قدر محترم شمرد که در هیچ جا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: ﴿رَبِّ زِدْنی﴾، مگر درباره علم که فرمود: ﴿رَبِّ زِدْنی عِلْماً﴾. [16]معلوم میشود علم در گوهر ذات خودش کوثر است، این عالم است که این کوثر را تکاثر میکند و آلوده میکند، علم ذاتاً کوثر است؛ حالا تا به دست چه کسی بیفتد، اگر ـ خدای ناکرده ـ به دست نااهل افتاد، این کوثر شفاف زلال را تکاثر میکند که به جهنم برود. اگر به دست صالحان افتاد، از این کوثر بهره فراوان میبرند، علم ذاتاً کوثر است و نور و رحمت است، چون چراغ است.
پرسش: ؟پاسخ: این در سورهٴ مبارکهٴ «إسراء» گذشت، در غیر از اینها تارتاً تهدید بود، تارتاً تطمیع بود، گاهی ترغیب به مال بود، گاهی دعوت به ریاست بود که تو را رئیس قبیله میکنیم، گاهی تطمیع به مال بود، گاهی هم تهدید بود که ﴿لِیُخْرِجُوکَ﴾ و مانند آن؛ در همه موارد که بخشی از اینها در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که ﴿لِیَقْتُلُوکَ﴾ [17]یا ﴿ِیُخْرِجُوکَ﴾ [18]یا ﴿لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ اْلأَرْضِ﴾ [19]یا در صدد هستند که تو را بیرون کنند، یا بکشند، یا محاصره کنند یا در شعب ابی طالب حصر کنند و مانند آن، غالب اینها در سورهٴ مبارکهٴ «إسراء» گذشت، فرمود که من هیچ معاملهای نمیکنم. آن بیان نورانی که در سیره ابن هشام و امثال ابن هشام آمده است هم گواه است که حضرت فرمود شما که مرا به مال تطمیع میکنید، اگر بتوانید آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار بدهید ـ این قدر قدرت داشته باشید ـ من دست بردار نیستم،[20] چون حق همان است که بر من نازل شده است و باید عمل بکنم و اگر معصیت کردم ﴿إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ﴾. بنابراین نه تطمیع دیگران را میپذیرفت، نه تهدید دیگران را میپذیرفت، نه تحبیب دیگران را میپذیرفت، خاصیت موحّد این است و خاصیت خلوص دین هم این است.
تبیین دو فضلیت ذاتی و عَرضی علم
منظور این است که علمی که در غالب موارد مطرح است ـ مگر اینجا که محفوف به قرینه باشد ـ علم استدلالی و علم حصولی است، چون خدا برهان اقامه میکند؛ منتها علم دو تا فضیلت دارد: یکی اینکه چراغ است، چراغ چیز خوبی است، هیچ علمی بد نیست، علم از آن جهت که علم است، نور است، مگر مغالطه باشد که دیگر علم نیست و فضیلتی هم از ناحیه معلوم، نصیب علم میشود؛ البته این چراغ ها هم درجاتی دارند. آن حوزهای که این چراغ ها آن حوزه را روشن میکند؛ یعنی معلوم، آنها هم تفاوتها و درجاتی دارند. علم، خودش نور است؛ حالا این کوثر به دست چه کسی بیفتد.
تبیین دینی شدن همه علوم از راه معلوم
در بحث های قبلی که گفتیم علم، دینی است، برای همین است. یک وقت علم انسان در این است که من چه کار کنم، مثل سینما که علم آنها این است که من چطور بازی کنم؛ من بازی کنم یا هنرنمایی کنم، این میتواند دینی باشد، میتواند غیر دینی؛ برای اینکه درباره فعل انسان بحث میکند؛ اما علوم دیگر، فیزیک، شیمی، ریاضی، تمام علوم تجربی و تمام علوم انسانی، اینها درباره حقایق خارجیه است. در جهان هستی چیزی جز فعل خدا نیست،در جهان هستی خدا هست و اسما، اوصاف، افعال، اقوال و آثار او. در عالم غیر از این چیز دیگر نیست. بخشی از اینها به شیمی و فیزیک برمیگردد، بخشی به ریاضی برمیگردد، بخشی به علم کلام برمیگردد، بخشی به علم فلسفه برمیگردد، بخشی به عرفان نظری برمیگردد، همه علم های استدلالی حوزوی است. علم آن است که به واقع تعلّق بگیرد، واقع هم فعل خداست، بررسی فعل خدا هم فرض ندارد که دینی نباشد؛ حالا اگر کسی درباره فعل حضرت امیر دارد بحث میکند که علیبنابیطالب چه کارهایی کرده، این علم، علم دینی است ولو آن بحث کننده کافر باشد. دو نظر خیلی متفاوت صد درصد مباین هم است: یکی اینکه آنها میگویند علم، دینی و غیر دینی ندارد علم، دینی نیست؛ ولی عاِلم ممکن است مسلمان باشد، ممکن است کافر؛ اما نظر دوم آن است که خیر، علم فقط دینی است، عاِلم ممکن است مسلمان باشد، ممکن است کافر. حالا اگر کافری آمده درباره حضرت امیر دارد بحث میکند که علیبنابیطالب(سلام الله علیه) در این مدت چه کارهایی کرده است، تحقیق و پژوهش علم او دینی است، ولو آن عاِلم کافر است. کسی درباره امام صادق(سلام الله علیه) دارد بحث میکند، بحث درباره فعل، قول، روش و سیره امام، این علم، علم دینی است، ولو عاِلم کافر باشد. چیزی در جهان نیست، مگر فعل خدا. بحث درباره فعل خدا، مثل بحث درباره قول خدا، دینی است. الآن ما که داریم تفسیر بحث میکنیم، چرا علم ما دینی است؟ برای اینکه بگوییم خدا چنین گفت؛ آن استاد دانشگاه هم میگوید خدا چنین کرد، فرض ندارد ما علمی داشته باشیم غیر دینی، عاِلم بله، ممکن است کافر باشد، چون قبول ندارد که این کار، کار خداست و قبول ندارد که فعل، فعل خداست، بله او ممکن است کافر باشد.
پرسش: استاد! ممکن است طبیعت چنین کرده باشد؟
پاسخ: بله، چون طبیعت چنین کرد، خیال میکند طبیعت کرد، در حالی که کار، کار خداست، چون نمیداند که چه کسی کرد، خود این عالم میشود کافر وگرنه فعل، فعل خداست. اگر فعل، فعل خداست، بحث درباره فعل خدا فرض ندارد دینی نباشد؛ منتها او نمیداند که فاعل آن کیست میشود، کافر وگرنه آنچه در عالم هست فعل خداست، قول خداست. حالا کافری درباره قرآن شناسی بحث میکند، کم نیستند کفّاری که درباره قرآن شناسی اظهار نظر کردند، قرآن را شناختند، چند تا سوره دارد، چند تا آیه دارد، چند تا امر و نهی دارد، درباره چه چیز بحث میکند، حقوق آن چیست، این علم، علم دینی است، ولو آن عالم کافر باشد. آنها میگویند علم سکولار است، دینی و غیر دینی ندارد؛ ولی عالم ممکن است مسلمان باشد یا غیر مسلمان، اینها علم را واقعاً نشناختند، علم بررسی فعل خداست. آنجا که بررسی فعل انسان است، مثل سینما و امثال اینها، بله آنجا ممکن است که خود آن علم دینی باشد یا غیر دینی؛ برای اینکه بحث در این است که این آقا چه کار بکند، این آقا اگر بر طبق کتاب و سنّت انجام بدهد، میشود دینی، اگر غیر کتاب و سنّت است میشود غیر دینی. علمی که به فعل انسان برمیگردد، این میتواند دو گونه باشد، اما علمی که به «فعل الله» برمیگردد، این دیگر نمیتواند دو گونه باشد.
پرسش: ؟پاسخ: یک وقت است که اینها اوهام خودشان را انسان میدانند، خیالات و برداشت خودشان را انسان میدانند، این اصلاً علم نیست. آنچه واقعیت است، واقعیت انسان، واقعیت روح، واقعیت جامعه، واقعیت اقتصاد که در خارج حقیقت دارد، بله، این دینی است؛ اما اینها در اثر بیراهه رفتن، مبادی و منابع را از دست دادند، بخشی از اینها اصلاً علم نیست.
سرّ ابتر بودن تمام تحقیقات مادّی گراها
قبلاً این را خوب عنایت کردید، هر علمی، هر قانونی، هر اخلاقی این سه تا عنصر اصلی دارد، آنها که اهل این معارف الهی نیستند، تمام تحقیقات اینها ابتر است، آن عنصر اصلی را ندارند. مجلس آنها باید قانون گذاری کند، یا در بحث های اخلاقی، آنها بخواهند قوانین و قواعد اخلاقی را بررسی کنند، کشور خود را اداره کنند، یا جامعه را اداره کنند، یا روان خود را بشناسند و اداره کنند، هر کدام از اینها را بخواهند تنظیم کنند، این سه تا عنصر محوری را باید داشته باشد: یکی آن مواد جزئی موردِ عمل است که مجلس قوانین عادی را تصویب میکند و آن مواد قانونی را عمل میکنند. یک معلم اخلاق، مواد اخلاقی را بررسی میکند. یک معلم حقوق، مواد حقوقی را بررسی میکند، مثل اینکه رسالههایی مراجع ما دارند که مواد فقهی را بررسی کردند که مورد عمل است، این را همه دارند، این را مواد حقوقی، مواد اخلاقی، مواد فقهی و مانند آن میگویند.
این مواد را از یک مبانی میگیرند، اخلاقیات، سیاسیات، اجتماعیات، فرهنگ، عادات وآداب خود را از این مبانی میگیرند، مثل مساوات، مواسات، استقلال، امنیت، امانت، صداقت، آزادی و مهم تر از همه عدالت که اینها مبانی است، از این مبانی آن مواد را استخراج میکنند، در بین همه این مبانی، کلید همه اینها عدالت است؛ یعنی درست است که صدق لازم است، امنیت لازم است امانت لازم است، اما همه اینها باید بر محور عدل باشد. در بین مبانی عدل حرف اول را میزند. تا اینجا ما با آنها شریک هستیم؛ اما «عدل» که یک کلمه سه حرفی «عین و دال و لام» است، معنای آن خیلی روشن است. مفهوم عدل این است که «وضعُ کلّ شیء فی موضعه»، هر چیزی سر جایش باشد، این را هم ما قبول داریم، هم آنها قبول دارند؛ اما جای اشیا کجاست، جای اشخاص کجاست؟ در اینجا دست مسلمان ها پر است، دست آنها خالی است. جای اشیا را اشیاآفرین میداند، جای اشخاص را اشخاص آفرین میداند، جای زن کجاست، جای مرد کجاست، جای حقوق کجاست، جای بیت المال کجاست، جای حجاب کجاست، جای عفاف کجاست، جای امنیت کجاست، اینها جایش کجاست؟ شما میبینید این بزرگوار جناب آقای «نمر» این حق گفته و از استقلال کشور و دین خود حمایت کرده، دارند او را اعدام میکنند و آن را عدل میدانند. این عربستان اگر بیدار نشود، بالأخره ملت بیدارش میکنند، مگر میشود شما این خون پاک را همین طوری بریزید. غرض این است که دست اینها خالی است، حقوق بشر هم همین طور است، اینها صبغه علمی ندارد، عدل را خودشان معنا میکنند. تروریست بد و خوب را خودش معلوم میکند، یک روز تروریست میداند، یک روز محور شرارت میداند، یک روز آزادی طلب میداند، چون عدل که «وضع کلُّ شیء فی موضعها» است، این به دست «الله» است و این را قبول ندارند، چون جای اشیا را خودشان تأمین میکنند، دنیا آشوب شده است.
بنابراین علم هم همین طور است، همه مواد جزئی علم را مبانی تعیین میکند. علوم انسانی، روان شناسی، روان کاوی، جامعه شناسی همه اینها موادی دارد که در جامعه باید پیاده و عمل شود؛ این مواد را از مبانی میگیرند، این مبانی را باید از آن عنصر سوم به نام منابع بگیرند که منبع همه اینها وحی است. آنکه اشیا و اشخاص را آفرید، باید بگوید حکم چیست؟ ما که نه از اول خبر داریم، نه از آخر خبر داریم، چگونه میتوانیم جای اشیا را معین کنیم؟ بگوییم زن و مرد با هم مساویاند؛ اینکه در قرآن کریم میفرماید شما دست به احکام ارث نزنید: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾،[21]شما از آینده که خبر ندارید، این سهامی که ما تعیین کردیم، بگذارید به همین وضع باشد، آنکه نمیداند میگوید بین برادر و خواهر چه فرق است؟ تو که خلق نکردی، تو که خلق نکردی چه میدانی که سهام برادر و خواهر نباید تفاوت داشته باشد یا باید تفاوت داشته باشد، فرمود: ﴿لا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعاً﴾؛ لذا اگر دست آنها به منابع اصلی نرسد، همه این علوم میشود ابتر. از مبنا شروع میکنند به ماده میرسند، اینها فقط بین مبنا و ماده دور میزنند؛ در حالی که باید از مواد به مبانی، از مبانی به منابع، و از منابع باید شروع کنند تا دست آنها پر باشد. بنابراین ما علم غیر دینی نداریم اگر علم باشد، اگر وَهم و خیال و گمان و مانند اینها باشد که علم نیست، اگر علم باشد، فقط دینی است؛ حالا کسی را قبول دارد، دیگری را قبول ندارد و نکول میکند، عاِلم ممکن است کافر باشد.
تبیین تفاوت دینی بودن با تعبّدی بودن آن
«أضف الی ذلک» اینکه دینی بودن، معنای تعبّدی بودن نیست، چون خیلی از امور است که دینی هستند و توصلی می باشند، غَسل دست، غَسل ثوب برای نماز، واجب است، توصلی است و تعبّدی نیست. بنابراین ما علم غیر دینی نداریم، علم، دینی است؛ حالا عاِلم ممکن است دین داشته باشد یا نه و علم چراغ است و دو تا فضیلت دارد: یک فضیلت برای خودش است، چون نور است و یک فضیلت از معلوم کسب میکند، تا چه را نشان بدهد. یک وقت بزرگراه را نشان میدهد، اِمام را نشان میدهد، پیغمبر(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را نشان میدهد، قرآن را نشان میدهد. یک وقت است امور فرعی را نشان میدهد. چراغ یک فضیلت دارد که خودش نور است، این کمال از آنِ خودش است، یکی هم از راه معلوم به دست میآید. علوم تفاوتی با هم دارند و تفاوتی به لحاظ معلومات؛ اینکه فرمود: عالم و غیر عالم یکسان نیست، برای اینکه در معارف و در کمالات، حرف اول را علم میزند، میگوید اگر اهل خشیت بخواهید باشد: ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾، اهل عقل و درایت و تدبیر میخواهید باشید: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾.
[1]احزاب/سوره33، آیه21.
[2]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج43، ص296.
[3]المسترشد، محمدبن جریرالطبری الشیعی، ج1، ص95.
[4]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص107، ط اسلامی.
[5]احزاب/سوره33، آیه21.
[6]اعراف/سوره7، آیه143.
[7]آشنائی با قرآن5، شهیداستادمرتضی مطهری، ج1، ص40.
[8]رحمن/سوره55، آیه46.
[9]زمر/سوره39، آیه9.
[10]تکاثر/سوره102، آیه5.
[11]میزان الحکمه، محمدمحمدی ری شهری، ج13، ص392.
[12]تکاثر/سوره102، آیه5.
[13]فاطر/سوره35، آیه28.
[14]عنکبوت/سوره29، آیه43.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[16]طه/سوره20، آیه114.
[17]قصص/سوره28، آیه20.
[18]انفال/سوره8، آیه30.
[19]اسراء/سوره17، آیه76.
[20]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج18، ص182.
[21]نساء/سوره4، آیه11.
تاکنون نظری ثبت نشده است