- 82
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 26 سوره کهف _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 23 تا 26 سوره کهف _ بخش سوم":
﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ استثنایش به چند وجه قابل تبیین است
مگر میشود در عالَم بر خلاف خواستهٴ خدا انسان چیزی را مستقلاً انجام بدهد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ﴿23﴾ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً ﴿24﴾ وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً ﴿25﴾ قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً ﴿26﴾
قبلاً روشن شد که این ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ استثنایش به چند وجه قابل تبیین است که دو وجه روشنش این است ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «الاّ أن تقول ان شاء الله» این یکی و آن وجه دقیقتر این است که «إلاّ أن یشاء الله أن تقول إنّی فاعلٌ ذلک غدا» تو نگو مگر اینکه خدا بخواهد که تو بگویی نظیر ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ قهراً وقتی که میگویی ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ «ما قلت إذ قلت و لکنّ الله قال» که این به مرحلهٴ سوم یعنی توحید افعالی برمیگردد نه آن دو منطقه ممنوعه، پس وجه رایجش این است که ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ مگر اینکه بگویی انشاءالله که این معنای ساده و روشنی است که در خیلی از تفاسیر آمده. آن معنای ادق این است که تو نگو ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ مگر اینکه خدا بخواهد که تو بگویی ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ و چون مشیئت، مشیئت فعلی است وقتی که تو میگویی ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ در حقیقت «و ما قلت إذ قلت و لکن الله قال» این دو وجهی بود که در اثنای مطالب گذشت.
پرسش:...
پاسخ: چرا دیگر با قرینه این چنین است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ با توجه به آن حکم فقهی که گفتند مستحب است یا جزء سنن و آداب است که کسی سخن میگوید، وعده میدهد یا خبر میدهد بگوید انشاءالله تعبیر این میشود که «إنی أفعل ذلک غداً إن شاء الله الاّ أن تقول» نظیر ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آنجا هم همین دو مطلب است ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ﴾ مگر اینکه خدا بخواهد که شما بخواهید میشود انشاءالله یا نه، معنای دقیق این است که «و ما تشاؤون الاّ مشیئة الله» که بعدها تبدیل به مشیّت با تشدید شده است وگرنه شاء است و با همزه است اصلش مشیئت است نه مشیّت «و ما تشاؤون الاّ مشیئة الله» شما مُرادات خدا را میخواهید آن طوری که او اراده کرده است دارید پیاده میکنید که میشود توحید افعالی.
پرسش:...
پاسخ: بله آن «قد مرّ غیر مرّ» اینکه گفته شد هر جا، جا هست آدم نمیآید برای اینکه وقتی که ده بار مطلبی گفته شد دیگر جا برای گفتن یازدهم نیست. مشرکان گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا﴾ قرآن میگوید چرا بین مشیئت تکوینی و تشریعی خلط کردید چیزی در جهان نیست مگر اینکه خدا بخواهد مگر میشود در عالَم بر خلاف خواستهٴ خدا انسان چیزی را مستقلاً انجام بدهد اینکه میشود شرکِ محض حتی سِحر که یک امر باطل و بیّنالغی است و عقل و نقل آن را تحریم کرده است به کسی اذن نمیدهد ذات اقدس الهی میفرماید ما به این ساحران تکویناً اذن دادهایم که به یک عدّه آسیب برسانند ﴿مَا یُفَرِّقُونَ﴾ با این سِحر ﴿بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب خدا اذن تکوینی میدهد که ساحران بین زن و شوهر جدایی بیندازند با تحریم تشریعی، مشرکان بین تکوین و تشریع خلط کردند گفتند اگر خدا نمیخواست که ما مشرک باشیم و تحریم کنیم خب جلوی ما را میگرفت ﴿لَو شَاءَ اللّهُ﴾ یعنی اگر خدا بخواهد که ما موحّد باشیم و شرکِ ما را نخواهد ﴿مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾ ذات اقدس الهی به رسولش فرمود اینها دارند مغالطه میکنند ما تکویناً چیزی در عالم نیست مگر به اذن خدا ولی سخن از تشریع است شریعت حرام کرده، عقل حرام کرده، نقل حرام کرده شما چرا بین تشریع و تکوین فرق نمیگذارید اینجا هم در نظام تکوین این چنین است و در نظام تشریع هم مستحب است انسان بگوید انشاءالله.
فتحصّل که ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ﴾ الا اینکه بگویید انشاءالله این معنای عادیاش آن معنای دقیقش «وما تشاؤون الاّ مشیئة الله» اینجا هم همین دو معنا هست «وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً الاّ أن تقول ان شاء الله» معنای ادقّش این است که «وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ أن تقول انّی فاعل ذلک غداً» مگر اینکه او بخواهد که تو بگویی که این میشود «و ما قلت اذ قلت و لکن الله قال»، خب.
فرمود اصحاب کهف اینها سیصد سال ماندند قبلاً گذشت که این سه امر یعنی اختلافی که مربوط به رقم بود، اختلافی که مربوط به سال بود، اختلافی که بعد از بیداری اینها بود قرآن کریم در بین این اختلافات و امور فراوان فقط یک بخشاش را ذکر کرد که اثر علمی و دینی داشت عدهٴ زیادی دربارهٴ زمان اصحاب کهف و تاریخ وقوع این حادثه اختلاف کردند آن طوری که جناب فخررازی نقل میکند عدهای بر آناند که این قبل از وجود مبارک موسای کلیم بود لذا در تورات موسی آمده، عدهای میگویند بعد از موسای کلیم و قبل از ظهور وجود مبارک مسیح بود لذا در تورات نیست گرچه یهودیها از این قصّه باخبرند بعد از جریان موسای کلیم این حادثه اتفاق افتاده یهودیها هم باخبرند. قول سوم آن است که بعد از وجود مبارک عیسای مسیح و قبل از وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) است و اگر همه باخبرند از این قصّهای که بعد از مسیح اتفاق افتاده باخبرند ما آنچه که به عنوان شأن نزول داریم این است که عدهای از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند که اصحاب کهف چه کسانیاند؟ معلوم میشود در زمان حضرت عدهای آگاه بودند اما این آگاهی برای آن است که داستان اصحاب کهف بعد از عیسی بود یا بعد از موسی بود(سلام الله علیهما) یا قبل از همهٴ اینها بود این سه رأی و سه نظر هست که فخررازی در تفسیرش نقل کرد. همین فخررازی میگوید این سه سورهای که در کنار هم آمدند یعنی سورهٴ «اسراء»، سورهٴ «کهف»، سورهٴ «مریم» سهتا واقعهٴ عجیب نادر را در بردارند داستان معراج پیغمبر قسمت اسرایش در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است که داستان عجیب و نادر است جریان اصحاب کهف که عجیب و نادر است در همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است، جریان میلاد وجود مبارک عیسی بدون پدر در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» است که بعد از سورهٴ «کهف» است این سهتا سوره که در کنار هماند هر کدام یک داستان عجیب و نادری را به همراه دارند این هم دو مطلب.
مطلب بعدی که باز جناب فخررازی ذکر میکند این است که مرحوم بوعلی در کتاب زمان انشاءالله آن را فرصت کردیم ممکن است یک وقت بخوانیم در بخش طبیعیات شفا در بحث زمان از ارسطو نقل میکند که ارسطو گفته است خب اینها برای قبل از میلاد مسیحاند دیگر ارسطو گفته است جریانی برای برخی از متألّهان اتفاق افتاده است که آن جریانی که ارسطو نقل میکند شبیه همین جریانی است که قرآن دربارهٴ اصحاب کهف نقل میکند خب بالأخره اصل این قصّه ولو برای مردان متألّه قبل از میلاد مسیح اتفاق افتاده است حالا بعد از وجود مبارک موسای کلیم بود یا قبل از وجود مبارک موسای کلیم بود ان را دیگر این حرف شفا ثابت نمیکند ولی این مقدار هست که داستانی شبیه داستان اصحاب کهف قبل از جریان مسیح اتفاق افتاده آن طوری که امام رازی از مبحث زمان طبیعیات شفای بوعلی نقل میکند اما اصل این جریان را که بین سال شمسی و سال قمری بیش از نُه سال فاصله است این را فخررازی به عنوان اشکال نقل میکند اما مقدار تفاوت را ذکر نمیکند سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مقدار تفاوت سال شمسی و سال قمری را سه ماه میدانند تقریباً، آن را فخررازی فقط میگوید اینها با هم تفاوت دارند اما ما به التفاوت را ذکر نمیکند سیدناالاستاد ما به التفاوت را سه ماه ذکر میکنند شاید آن تفاوتهای کبیسه و غیر کبیسه آیا سال شمسی 365 روز است یا یک مقدار کمتر، سال قمری 355 روز است یا یک مقدار کمتر این تفاوتهای کبیسه و غیر کبیسه در سیصد سال این تفاوت را به همراه داشته باشد. بعد فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که برهان اول است ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ﴾ که برهان دوم است، ﴿مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً﴾ که این حکم قبلی است یعنی اصلاً ذات اقدس الهی بر اساس توحید به کسی اجازهٴ دخالت در نظام تکوین نمیدهد همه مأموران و مدبّران الهیاند به اذن خدا.
پرسش:...
پاسخ: یعنی اصحاب کهف دیگر، ضمیر جمع «هُمْ» فاعل ﴿لَبِثُوا﴾ است «لبثوا أصحاب کهف فی کهفهم» که این ضمیر جمع هم به آن برمیگردد این ضمیر مجرور و آن ضمیر «هم» که در ﴿لَبِثُوا﴾ هست فاعل است و به اصحاب کهف برمیگردد ﴿وَازْدَادُوا﴾ یعنی همینها ﴿لَبِثُوا﴾ سیصد سال و همینها ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ منتها در بحثهای قبل اشاره شد که چرا نفرمود «لبثوا فی کهفهم» 309 سال بلکه فرمود: ﴿لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ﴾ سیصد سال ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ این ناظر به اختلاف دو حساب است.
پرسش:...
پاسخ: اینها را خوابانده اینها خوابیدند دیگر.
پرسش: باید بفرماید «لُبِثوا», «لُبِثوا فی کهفهم».
پاسخ: دیروز بحث شد آخر اینکه فعل لازم است فعل لازم که مجهول نیست ﴿فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ ما خواباندیم اینها خوابیدند.
پرسش: ...
پاسخ: خب دیگر اشکال بیشتر، ﴿وَلَبِثُوا﴾ که «لُبثوا» نمیشود.
پرسش: ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ چه کسی زیاد کرده؟
پاسخ: همینها.
پرسش: یعنی اینها باعث زیاد کردن هستند؟
پاسخ: بله دیگر اینها زیاد کردند چون نموّ را به نامی اسناد میدهند میگویند این جسم نامی است ولی در حقیقت مُنیو چه کسی است؟ چه کسی نمو میدهد؟ آن مبدأ فاعلی «ازداد» متعدّی است اما «لَبث» که متعدّی نیست نمیشود گفت «لُبثوا» در آنجا فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ آنجا هم «لَبث» داشت که ﴿وَکَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ﴾ چقدر «لبثتم»؟ ﴿قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ این میشود لازم اما «ازداد» چون متعدّی است مفعول برمیدارد و مانند آن «ازدادوا» را به اینها میشود نسبت داد اما مثل اینکه «نام» «ازداد» یعنی اینکه زیاد شد، زیاد شدن اضافه کننده میخواهد چه کسی اینها را خوابانده؟ به قرینهای که قبلاً فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ یعنی «أنمناهم» ما خواباندیم اینها هم خوابیدند، خب.
فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اما از اینکه سخنی که در بحث دیروز اشاره شد که کلب با هدهد اینگونه از حیوانها چگونه به کمال میرسند اشاره شد که حیوان طبعاً سقفش تا تجرّد وهم و خیال است تجرّد عقلی ندارد که استدلال بکند کلیّات را درک بکند وگرنه رشد میکرد حیوانات الآن با حیوانات هزار سال قبل، دو هزار سال قبل یکساناند اما انسان است که چون رشد عقلی دارد میتواند استدلال کند و نوآوری داشته باشد و مانند آن، اگر حیوانی در تحت تدبیر ولیّی از اولیای الهی قرار بگیرد البته کامل میشود.
پرسش: دلیل خاص چه؟
پاسخ: دلیل خاص میخواهد دیگر، وجود مبارک سلیمان هدهد را تربیت کرده وگرنه این همه هدهدها در عالم نمیآیند برهان حکیمانه اقامه کنند که.
پرسش: هدهد زبانش را از حضرت سلیمان میفهمد.
پاسخ: اما منطقش را دیگر خود هدهد ندارد که، اگر منطقش هدهد را دیگران هم داشته باشند هدهدهای دیگر داشته باشند میشوند حکیم آنها کار میکنند دیگر اگر کسی بتواند برهان فلسفی اقامه کند که ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب اگر کسی این طور قدرت فکر دارد که گرفتار صید انسانها نمیشود که اگر کسی در حدّ یک حکیم فکر میکند او برای خودش یک زندگی او میفهمد که چه کسی این را صید میکند کجا صید میکند خودش را نجات میدهد اگر کلب اصحاب کهف با سایر کلاب یکسان باشند که دیگر میبینید رقم بچههای سگ بیشتر از بچههای گوسفند است ولی اینها زاد و ولدشان زیاد است نتیجهشان کم است.
پرسش: استاد آنها انسانیّت را از انسانهایی که به دنبالشان راه افتادند نمیفهمیدند؟
پاسخ: نه خب از انبیا، از اولیا اینها که سگ گلّه داشتند از آنها یاد نگرفتند که مگر ولیّی از اولیای الهی بخواهد اینها را تربیت کند.
پرسش: دلیل توحید خیلی فرق میکند با دلیل موارد دیگر.
پاسخ: خب نه، توحیدی که یک سنگ دارد بر اساس ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ غیر از توحیدی است که یک حکیم دارد این برهانی که هدهد اقامه میکند که برهان حکیمانه است برهانی که خیلیها غافلاند.
پرسش: خیلیها زبان هدهد را میفهمیدند آنها هم میتوانستند دلیل اقامه کنند.
پاسخ: اما این هدهد نه هدهدهای دیگر.
پرسش: فرقی نمیکند؟
پاسخ: اگر فرق نمیکند اگر او میفهمد که برای خودش زندگی درست میکند اگر حیوان در حدّ یک حکیم بفهمد او میشود انسان دیگر، دیگر زندگی او گرفتار دام و دانهٴ دیگری نیست اگر کسی در حدّ یک حکیم درک بکند خب او برای خودش زندگی فراهم میکند دیگر گرفتار دام و دانهٴ این نیست که اینها را بگیرند در قفس برای زیبایی این استفاده بکنند اینها چون نمیفهمند گرفتار بشرند در حدّ خیال و وهم زندگی میکنند بله، اما اگر نه حکیمانه بفهمند خب برای خودشان زندگی درست میکنند صید نمیشوند نجات پیدا میکنند کلب اصحاب کهف هم همین طور است اگر سایر کلاب در حدّ این باشند که گرفتار قلادّه دوستان نمیشوند اینکه گرفتار قلادّه سگدوستان میشوند به هر جا بخواهند ببرند اینها را میبرند دوست و دشمن نمیشناسند هر که را اغرا کردند میگزند برای اینکه عقل ندارند.
پرسش: ناقهٴ آقا امام زینالعابدین هم وقتی از دنیا رفتند حضرت آمدند کنارشان.
پاسخ: خب بله آن تربیت ولیّ خدا بود.
پرسش: او انسانیّت را از آقا دیده بود و جذب ایشان شده.
پاسخ: بله، اگر ولیّ وگرنه همان اسبی که آمده روی بدن مطهّر سیدالشهداء این چه کار کرد؟ اسب است دیگر آنها با قافله آمدند بدن را تکّه تکّه کردند تا چه کسی تربیت کند اگر حیوانی با آن حیوانها محشور باشند هر دو میآیند سینهٴ مطهّر پسر پیغمبر را میدرند اگر حیوانی با ولیّ خدا تربیت بشود میآید کنار قبرش مویه میکند تا چه کسی بپروراند تا دست چه کسی بپروراند این اُستن حنّانه را پیغمبر پروراند دیگر اینکه گفت «کمتر ز چوبی نیستی حنّانه شو حنّانه شو» خب این همه چوبها بودند دیگر یک وقت سنگی میزنند دندان پیغمبر را میشکنند یا چهرهٴ پیغمبر را آسیب میرسانند یک وقت است یک تکّه چوبی جزع میکند که چرا پیغمبر از من دارد فاصله میگیرد این را چه کسی باید بپروراند، چه کسی باید تربیت بکند وگرنه هر کسی انسان هم اگر وقتی تربیت بشود این طور است، حیوان وقتی تربیت بشود این طور است، درخت وقتی تربیت بشود این طور است، جماد وقتی تربیت بشود این طور است وگرنه اینکه درخت نبود الآن جماد است دیگر این جماد جزع کرد، ناله کرد که چرا پیغمبر دارد از من فاصله میگیرد آنجا ناقهٴ زینالعابدین(سلام الله علیه) میرود سرِ قبرش آنجا هم اسبها میآیند روی سینهٴ پسر پیغمبر این با کفار بود آن طور تربیت شد، این با اولیای الهی بود این طور تربیت شد، خب.
حیوان در کتابهای عقلی ملاحظه فرمودید حیوان متحرّک بالمیل است نه متحرّک بالاراده ممکن است بگویند حیوان «حساسٌ متحرّکٌ بالاراده» اما وقتی اراده تلطیف میشود معنای دقیق اراده روشن میشود اراده با میل فرق گذاشته میشود معلوم میشود که آن گرایشی که در تحت رهبری وهم است از نظر معنا، خیال است از نظر صورت آن میشود مِیْل لذا مرحوم صدرالمتألّهین نظر شریفشان این است که حیوان متحرّک بالمیل است نه به اراده، اراده معنای لطیف، دقیق، والا دارد که در تحت رهبری عقل است اینکه خیلیها میگویند هر چه میل داشته باشم انجام میدهم، هر چه دوست داشته باشم انجام میدهم اینها درست میگویند اینها واقعاً حیواناند که برابر میل کار میکنند نه برابر اراده که تحت رهبری عقل است عقل آن است که «ما عُبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» اگر آن تصمیم علمی بگیرد، جزم علمی بگیرد تصمیم عملی را به عقل عملی بدهد میشود اراده این میشود مؤمن، مسلمان اگر یک مقدار بالاتر بود همین ارادت او در بخشهای عمل هم کراهت او در بخشهای ترک تلطیف میشود، ترقیق میشود، شفّافتر میشود، میشود تولّی و تبرّی این تولّی و تبرّی که اوج انسانیّت است همان جذب و دفعی است که در جمادات هم هست آن جذب و دفع کمتر قدری بالاتر میآید میشود شهوت و غضب، کمتر بالاتر میآید میشود میل و بیمیلی، قدری رقیق میشود، میشود اراده و کراهت قدری که شفّاف شد جانانه شد میشود تولّی و تبرّی اگر یک تکّه سنگ که «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» او اگر جاذبه و دافعه نداشته باشد که هر خاکی جذب میکند میشود یک کلوخ آن یک رهبری دارد که شما تمام این خاکها را که کنار آن لعل بدخشان یا عقیق یمن است میبینید آنها را پَس میزند یک سلسله ردهها و رگههای خاصی را جذب میکند تا بشود لعل، تا بشود یمن مگر یاقوت هر خاکی را جذب میکند مگر هر خاکی یاقوت میشود این معادن هر کدام خاک شناساند، جنس شناساند، رقیب شناساند، رفیق شناساند آن مناسبهای خودشان را جذب میکنند بعد از چند میلیون سال «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» این در جاذبه و دافعه سطح جمادات است مگر درخت هر کودی را قبول میکند، هر آبی را قبول میکند، هر خاکی را قبول میکند اینقدر اینها خوشپسندند شناسایی میکنند بعد یک خاک خاص یا کودی مخصوصی را جذب میکنند تا یکی سیب میشود و یکی گلابی از آنکه بالاتر آمدید در حیوانات هم همین طور است این اسب یک پوز میزند بعد علف را میخورد مگر هر علفی را میخورد منتها شامّهٴ او که دستگاه طبّی او را درمان میکند در همان پوز او تعبیه شده است اول بو میکند بعد میخورد اینکه قرآن فرمود یک عده از حیوانات پَستترند برای اینکه بیبو میخورد اصلاً نمیفهمد حلال یا حرام است این تحقیق قرآنی است نه تحقیر این سگ مگر سگ هر غذایی را میخورد تا اول بو نکند بالأخره همه چیز که برای سگ خوب نیست همه چیز برای اسب و حمار خوب نیست اینها غذاهای خاصّی را میخواهند چیزی که خوب نباشد با پا دور میکنند کلاب این طورند، فرسها این طورند، حمارها این طورند اینها اول بو میکنند کسی که بو نکند نفهمد حلال است یا حرام برایش فرق نکند ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ پس وقتی در حیوانات آمده میشود میل، در افراد عادی آمده میشود اراده، وقتی به مؤمنان خاصّ و خالص رسید میشود تولّی و تبرّی این تولّی و تبرّی اوج همان جذب و دفعی است که در جمادات هست رقیق میشود، لطیف میشود، شفاف میشود، ناب و خالص میشود، سره میشود، میشود تولّی و تبرّی، خب بنابراین حیوانات با اراده حرکت نمیکنند با میل حرکت میکنند مگر اینکه با معجزهٴ ولیّی از اولیای الهی با هدایت ولیّی از اولیای الهی، عنایت ولیّی از اولیای الهی اینها کامل میشوند.
اما مسئلهٴ اختیار چون در چند آیه بعد در همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 29 داریم ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ آنجا داریم باز ممکن است مطرح بشود اما در این بخش فرمود: ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ﴾ قرآن کریم به صورت شفّاف محکماتش را روشن کرده درست است که کتاب عمیق علمی است درس میخواهد، قول ثقیل است ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ این از هر درسی به عرضتان بارها رسید دشوارتر و مشکلتر است اما یک محکمات و اصول روشنی دارد اینچنین نیست که متشابه نداشته باشد یا اگر دارد سرگردان باشد یک متشابه شناور ندارد قرآن درست است فرمود: ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ متشابهاتی دارد که به سامان و سامانه رسیدند فرمود من محکمات شفّاف روشن نازل کردم اینها سامانبخش متشابهاند پس هیچ کسی حق ندارد از متشابه بدون ارجاع به محکمات استفاده کند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ﴾ ممکن است اینها که نواندیشاند یا دگراندیشاند و بخواهند خودشان را به اسلام برسانند از آیات استفاده کنند اما از آیات متشابه بدون ارجاع به محکمات بعد بگویند شما یک برداشت دارید ما هم یک برداشت داریم خب مفسّران الهی متشابهات را به سامان و سامانهٴ محکمات ارجاع میدهند بعد برداشت میکنند الآن ما در طیّ این 1400 سال قدم به قدم رابطهمان با اهل بیت وصل است اینها چه گفتند، اینها چه کردند، اینها چه نوشتند، اینها چه خوردند همه این روابط و اینها مفسّر قرآن است یک وقت میگوییم بر اساس هرمنوتیک شما با داشتههایتان یک برداشت خاصّی از قرآن دارید ما هم با داشتههایمان یک برداشت خاصّی از قرآن داریم این میشود اختلاف قرائت ولی ما بالأخره نوکران خانزاد این خاندانیم ما با اینها بودیم دیگر ما الآن 1400 سال است که با اینها هستیم عمل اینها را دیدیم، رفتار اینها را دیدیم، نوشتار اینها را دیدیم، سنن اینها را دیدیم اینها گفتند و عمل کردند و نوشتند ما همهٴ اینها را دیدیم شما از جای دیگر آمدید با آن برداشتها میخواهید با آن داشتهها میخواهید از قرآن چیزی استفاده کنید این گرفتار هرمنوتیک باطلی است ما بر فرض اگر بر اساس هرمنوتیک یعنی داشتههایمان و خواستههایمان و علوم قبلیمان چیزی از قرآن داریم علوم قبلیمان از همینجا گرفته شده ما اینچنین نیست که از جای دیگر آمده باشیم که ما در همین سفره بودیم اگر سخن از هرمنوتیک است، اگر سخن از داشتههای قبلی است، اگر اینکه هر کسی با پیشفرضهای خود با داشتههای قبلی میآید ما داشتههای قبلیمان هم از کاشتههای اینها گرفتیم ما از جای دیگر نیامدیم که ما در کنار سفرهٴ اینهاییم بالأخره این حوزهها قدم به قدم، سینه به سینه، قلب با قلب، عقل با عقل به اینها وصلاند الآن شما وقتی میبینید این تاریخ مراجع ماضین و مراجع حاضر(حفظهم الله) را میبینید این یکی میگوید حدّثنی از چه کسی، از چه کسی، از چه کسی، از زراره از امام صادق این اجازهٴ نقل روایت همین است دیگر، این اجازهٴ نقل حدیث همین است دیگر ما شجره داریم آنوقت بگویید حوزهٴ علمیه از قرآن یک طور برداشت دارد ما هم یک طور برداشت داریم بله خیلی فرق است اگر جریان هرمنوتیک که میگویید آنکه شما میگویید حق باشد ما داشتههایمان از همان کاشتههای آنهاست ما بیگانه نیستیم این نقل روایت این نقل حدیث این سلسله سند برای همین است وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) اصلاً به ما یاد داد که هم محکم بگو، هم سند داشته باشید بهترین حرف را اصلاً حضرت یاد داد که آدم چطور حرف بزند در جریان حدیث سلسلةالذهب اصل را توحید قرار داد بسیار خب، مگر کسی از امام رضا سند میخواهد؟ حجّت خداست این قرآن متحرّک است دیگر اینها که از حضرت خواستند سند بدهد به عنوان اینکه تو ولیّ خدایی، امام مایی معصومی از او که سند نخواستند که ولی حضرت یاد داد ما چه چیزی بگوییم یک، چطور بگوییم دو، فرمود توحید را حفظ کنید که اصل است حرف میزنید مُتقن و مُسند باشد پدرم از پدرش از پدرش از جدّش از پیغمبر از جبرئیل از اسرافیل از چه کسی، از چه کسی از خدا به آنجا رسید این تربیت حوزههاست خب مراجع ما هم این طور تربیت شدند وگرنه صِرف تبرّک که خب شما هم برو در کتاب نگاه کن هر چه من گفتم نه خیر، هر چه که از من شنیدی بگو من از استادم او از استادش او از استادش او از زراره او از امام صادق حوزهٴ علمیه شجره دارد فرق نمیکند چه حوزهٴ پر برکت سابقهدار نجف باشد که امیدواریم به حقّ شهدایمان مشهدهایی که آنجاست به آن جلال و شکوه اوّلش برگردد چه حوزهٴ قم، چه حوزهٴ مشهد، چه حوزهٴ اصفهان، چه حوزهٴ شیراز، چه حوزهٴ بلاد و حتی روستاها اینها همه شجره دارند بنابراین اگر کسی با یافتههای قبلی حرکت کند بخواهد حقوق بشر آنجا را با همان سرمایههایی که دارد بر قرآن تحمیل کند بگوید شما قرائتی دارید من هم یک قرائت خب یک بیگانه با یک آشنا بگوید ما با هم شریکیم این هماهنگ در نمیآید فرمود: ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ﴾ این یک، و به عنوان نفی جنس هم فرمود: ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ﴾ این نفی جنس است گاهی ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ دارد، گاهی ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ الله﴾ دارد نه آن تکوین عوضشدنی است و نه این تدوین اینجا که دارد ﴿لاَ تَبْدِیلَ﴾ یا ﴿لاَ مُبَدِّلَ﴾ اینها معمولاً نفی جنس است فرمود هیچ کسی عوض نمیکند نه خدا نه غیر خدا، غیر خدا عوض نمیکند چون قدرت ندارد خدا عوض نمیکند چون ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ این شیواترین وجه بود، بهترین وجه بود، مُتقنترین وجه است از این بهتر که نیست خدا چرا عوض بکند لذا خلقت هم همین طور است این ساختار خلقت جهان تبدیلی در آن نیست به نحو نهی نفی جنس ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ غیر خدا که قدرت ندارند، خود خدا که «بکلّ شیء علیم» است ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ هر چه آفرید به بهترین وجهی آفرید خب چرا عوض بکند لذا نه ساختار تکوین تبدیلپذیر است نه ساختار تشریع و تدوین ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ مُلْتَحد یعنی سنگرگاه، پناهگاه «ألحد» و «لَحد» یعنی به یک کناه و کنارهای آرمیده است مُلحد را هم که میگویند ملحد برای اینکه از صراط مستقیم فاصله گرفته است رفته کنار، خب ملتحد این سنگر را میگویند این پناهگاه را میگویند ملتحد در چند جای قرآن فرمود بشر غیر از خدا مُلتحَد ندارد در سورهٴ مبارکهٴ «جن» به وجود مبارک پیغمبر هم این دستور را داده است آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «جن» این است ﴿قُلْ إِنِّی لَن یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ﴾ هیچ کسی مرا پناه نمیدهد اگر خدای ناکرده من از خدا فاصله بگیرم احدی در عالَم نیست که مرا پناه بدهد، چرا؟ برای اینکه ﴿وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ ملتحد یعنی سنگر یعنی پناهگاه گاهی تعبیر این است که «کلمة لا اله الاّ الله حِصنی» یا «ولایة علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) حِصنی» گاهی هم تعبیر نفی است ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ یا ﴿وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ آن لسان اثبات است این لسان نفی در اینجا دارد ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ چه اینکه باز در همین سورهٴ «کهف» آیهٴ 58 به این صورت است ﴿رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُم بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ که ﴿لَّن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً﴾ این «موعد» هم چون عود الی الله است بازگشتش به همان توحید برمیگردد چون معاد در حقیقت رجوع الی المبدأ است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ استثنایش به چند وجه قابل تبیین است
مگر میشود در عالَم بر خلاف خواستهٴ خدا انسان چیزی را مستقلاً انجام بدهد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ﴿23﴾ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً ﴿24﴾ وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعاً ﴿25﴾ قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً ﴿26﴾
قبلاً روشن شد که این ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ استثنایش به چند وجه قابل تبیین است که دو وجه روشنش این است ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «الاّ أن تقول ان شاء الله» این یکی و آن وجه دقیقتر این است که «إلاّ أن یشاء الله أن تقول إنّی فاعلٌ ذلک غدا» تو نگو مگر اینکه خدا بخواهد که تو بگویی نظیر ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ قهراً وقتی که میگویی ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ «ما قلت إذ قلت و لکنّ الله قال» که این به مرحلهٴ سوم یعنی توحید افعالی برمیگردد نه آن دو منطقه ممنوعه، پس وجه رایجش این است که ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ مگر اینکه بگویی انشاءالله که این معنای ساده و روشنی است که در خیلی از تفاسیر آمده. آن معنای ادق این است که تو نگو ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ مگر اینکه خدا بخواهد که تو بگویی ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ و چون مشیئت، مشیئت فعلی است وقتی که تو میگویی ﴿إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً﴾ در حقیقت «و ما قلت إذ قلت و لکن الله قال» این دو وجهی بود که در اثنای مطالب گذشت.
پرسش:...
پاسخ: چرا دیگر با قرینه این چنین است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ با توجه به آن حکم فقهی که گفتند مستحب است یا جزء سنن و آداب است که کسی سخن میگوید، وعده میدهد یا خبر میدهد بگوید انشاءالله تعبیر این میشود که «إنی أفعل ذلک غداً إن شاء الله الاّ أن تقول» نظیر ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آنجا هم همین دو مطلب است ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ﴾ مگر اینکه خدا بخواهد که شما بخواهید میشود انشاءالله یا نه، معنای دقیق این است که «و ما تشاؤون الاّ مشیئة الله» که بعدها تبدیل به مشیّت با تشدید شده است وگرنه شاء است و با همزه است اصلش مشیئت است نه مشیّت «و ما تشاؤون الاّ مشیئة الله» شما مُرادات خدا را میخواهید آن طوری که او اراده کرده است دارید پیاده میکنید که میشود توحید افعالی.
پرسش:...
پاسخ: بله آن «قد مرّ غیر مرّ» اینکه گفته شد هر جا، جا هست آدم نمیآید برای اینکه وقتی که ده بار مطلبی گفته شد دیگر جا برای گفتن یازدهم نیست. مشرکان گفتند ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا﴾ قرآن میگوید چرا بین مشیئت تکوینی و تشریعی خلط کردید چیزی در جهان نیست مگر اینکه خدا بخواهد مگر میشود در عالَم بر خلاف خواستهٴ خدا انسان چیزی را مستقلاً انجام بدهد اینکه میشود شرکِ محض حتی سِحر که یک امر باطل و بیّنالغی است و عقل و نقل آن را تحریم کرده است به کسی اذن نمیدهد ذات اقدس الهی میفرماید ما به این ساحران تکویناً اذن دادهایم که به یک عدّه آسیب برسانند ﴿مَا یُفَرِّقُونَ﴾ با این سِحر ﴿بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب خدا اذن تکوینی میدهد که ساحران بین زن و شوهر جدایی بیندازند با تحریم تشریعی، مشرکان بین تکوین و تشریع خلط کردند گفتند اگر خدا نمیخواست که ما مشرک باشیم و تحریم کنیم خب جلوی ما را میگرفت ﴿لَو شَاءَ اللّهُ﴾ یعنی اگر خدا بخواهد که ما موحّد باشیم و شرکِ ما را نخواهد ﴿مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾ ذات اقدس الهی به رسولش فرمود اینها دارند مغالطه میکنند ما تکویناً چیزی در عالم نیست مگر به اذن خدا ولی سخن از تشریع است شریعت حرام کرده، عقل حرام کرده، نقل حرام کرده شما چرا بین تشریع و تکوین فرق نمیگذارید اینجا هم در نظام تکوین این چنین است و در نظام تشریع هم مستحب است انسان بگوید انشاءالله.
فتحصّل که ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ﴾ الا اینکه بگویید انشاءالله این معنای عادیاش آن معنای دقیقش «وما تشاؤون الاّ مشیئة الله» اینجا هم همین دو معنا هست «وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً الاّ أن تقول ان شاء الله» معنای ادقّش این است که «وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ أن تقول انّی فاعل ذلک غداً» مگر اینکه او بخواهد که تو بگویی که این میشود «و ما قلت اذ قلت و لکن الله قال»، خب.
فرمود اصحاب کهف اینها سیصد سال ماندند قبلاً گذشت که این سه امر یعنی اختلافی که مربوط به رقم بود، اختلافی که مربوط به سال بود، اختلافی که بعد از بیداری اینها بود قرآن کریم در بین این اختلافات و امور فراوان فقط یک بخشاش را ذکر کرد که اثر علمی و دینی داشت عدهٴ زیادی دربارهٴ زمان اصحاب کهف و تاریخ وقوع این حادثه اختلاف کردند آن طوری که جناب فخررازی نقل میکند عدهای بر آناند که این قبل از وجود مبارک موسای کلیم بود لذا در تورات موسی آمده، عدهای میگویند بعد از موسای کلیم و قبل از ظهور وجود مبارک مسیح بود لذا در تورات نیست گرچه یهودیها از این قصّه باخبرند بعد از جریان موسای کلیم این حادثه اتفاق افتاده یهودیها هم باخبرند. قول سوم آن است که بعد از وجود مبارک عیسای مسیح و قبل از وجود مبارک پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) است و اگر همه باخبرند از این قصّهای که بعد از مسیح اتفاق افتاده باخبرند ما آنچه که به عنوان شأن نزول داریم این است که عدهای از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند که اصحاب کهف چه کسانیاند؟ معلوم میشود در زمان حضرت عدهای آگاه بودند اما این آگاهی برای آن است که داستان اصحاب کهف بعد از عیسی بود یا بعد از موسی بود(سلام الله علیهما) یا قبل از همهٴ اینها بود این سه رأی و سه نظر هست که فخررازی در تفسیرش نقل کرد. همین فخررازی میگوید این سه سورهای که در کنار هم آمدند یعنی سورهٴ «اسراء»، سورهٴ «کهف»، سورهٴ «مریم» سهتا واقعهٴ عجیب نادر را در بردارند داستان معراج پیغمبر قسمت اسرایش در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است که داستان عجیب و نادر است جریان اصحاب کهف که عجیب و نادر است در همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است، جریان میلاد وجود مبارک عیسی بدون پدر در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» است که بعد از سورهٴ «کهف» است این سهتا سوره که در کنار هماند هر کدام یک داستان عجیب و نادری را به همراه دارند این هم دو مطلب.
مطلب بعدی که باز جناب فخررازی ذکر میکند این است که مرحوم بوعلی در کتاب زمان انشاءالله آن را فرصت کردیم ممکن است یک وقت بخوانیم در بخش طبیعیات شفا در بحث زمان از ارسطو نقل میکند که ارسطو گفته است خب اینها برای قبل از میلاد مسیحاند دیگر ارسطو گفته است جریانی برای برخی از متألّهان اتفاق افتاده است که آن جریانی که ارسطو نقل میکند شبیه همین جریانی است که قرآن دربارهٴ اصحاب کهف نقل میکند خب بالأخره اصل این قصّه ولو برای مردان متألّه قبل از میلاد مسیح اتفاق افتاده است حالا بعد از وجود مبارک موسای کلیم بود یا قبل از وجود مبارک موسای کلیم بود ان را دیگر این حرف شفا ثابت نمیکند ولی این مقدار هست که داستانی شبیه داستان اصحاب کهف قبل از جریان مسیح اتفاق افتاده آن طوری که امام رازی از مبحث زمان طبیعیات شفای بوعلی نقل میکند اما اصل این جریان را که بین سال شمسی و سال قمری بیش از نُه سال فاصله است این را فخررازی به عنوان اشکال نقل میکند اما مقدار تفاوت را ذکر نمیکند سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) مقدار تفاوت سال شمسی و سال قمری را سه ماه میدانند تقریباً، آن را فخررازی فقط میگوید اینها با هم تفاوت دارند اما ما به التفاوت را ذکر نمیکند سیدناالاستاد ما به التفاوت را سه ماه ذکر میکنند شاید آن تفاوتهای کبیسه و غیر کبیسه آیا سال شمسی 365 روز است یا یک مقدار کمتر، سال قمری 355 روز است یا یک مقدار کمتر این تفاوتهای کبیسه و غیر کبیسه در سیصد سال این تفاوت را به همراه داشته باشد. بعد فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که برهان اول است ﴿أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ﴾ که برهان دوم است، ﴿مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً﴾ که این حکم قبلی است یعنی اصلاً ذات اقدس الهی بر اساس توحید به کسی اجازهٴ دخالت در نظام تکوین نمیدهد همه مأموران و مدبّران الهیاند به اذن خدا.
پرسش:...
پاسخ: یعنی اصحاب کهف دیگر، ضمیر جمع «هُمْ» فاعل ﴿لَبِثُوا﴾ است «لبثوا أصحاب کهف فی کهفهم» که این ضمیر جمع هم به آن برمیگردد این ضمیر مجرور و آن ضمیر «هم» که در ﴿لَبِثُوا﴾ هست فاعل است و به اصحاب کهف برمیگردد ﴿وَازْدَادُوا﴾ یعنی همینها ﴿لَبِثُوا﴾ سیصد سال و همینها ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ منتها در بحثهای قبل اشاره شد که چرا نفرمود «لبثوا فی کهفهم» 309 سال بلکه فرمود: ﴿لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ﴾ سیصد سال ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ این ناظر به اختلاف دو حساب است.
پرسش:...
پاسخ: اینها را خوابانده اینها خوابیدند دیگر.
پرسش: باید بفرماید «لُبِثوا», «لُبِثوا فی کهفهم».
پاسخ: دیروز بحث شد آخر اینکه فعل لازم است فعل لازم که مجهول نیست ﴿فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ ما خواباندیم اینها خوابیدند.
پرسش: ...
پاسخ: خب دیگر اشکال بیشتر، ﴿وَلَبِثُوا﴾ که «لُبثوا» نمیشود.
پرسش: ﴿وَازْدَادُوا تِسْعاً﴾ چه کسی زیاد کرده؟
پاسخ: همینها.
پرسش: یعنی اینها باعث زیاد کردن هستند؟
پاسخ: بله دیگر اینها زیاد کردند چون نموّ را به نامی اسناد میدهند میگویند این جسم نامی است ولی در حقیقت مُنیو چه کسی است؟ چه کسی نمو میدهد؟ آن مبدأ فاعلی «ازداد» متعدّی است اما «لَبث» که متعدّی نیست نمیشود گفت «لُبثوا» در آنجا فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ آنجا هم «لَبث» داشت که ﴿وَکَذلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ﴾ چقدر «لبثتم»؟ ﴿قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾ این میشود لازم اما «ازداد» چون متعدّی است مفعول برمیدارد و مانند آن «ازدادوا» را به اینها میشود نسبت داد اما مثل اینکه «نام» «ازداد» یعنی اینکه زیاد شد، زیاد شدن اضافه کننده میخواهد چه کسی اینها را خوابانده؟ به قرینهای که قبلاً فرمود: ﴿فَضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً﴾ یعنی «أنمناهم» ما خواباندیم اینها هم خوابیدند، خب.
فرمود: ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اما از اینکه سخنی که در بحث دیروز اشاره شد که کلب با هدهد اینگونه از حیوانها چگونه به کمال میرسند اشاره شد که حیوان طبعاً سقفش تا تجرّد وهم و خیال است تجرّد عقلی ندارد که استدلال بکند کلیّات را درک بکند وگرنه رشد میکرد حیوانات الآن با حیوانات هزار سال قبل، دو هزار سال قبل یکساناند اما انسان است که چون رشد عقلی دارد میتواند استدلال کند و نوآوری داشته باشد و مانند آن، اگر حیوانی در تحت تدبیر ولیّی از اولیای الهی قرار بگیرد البته کامل میشود.
پرسش: دلیل خاص چه؟
پاسخ: دلیل خاص میخواهد دیگر، وجود مبارک سلیمان هدهد را تربیت کرده وگرنه این همه هدهدها در عالم نمیآیند برهان حکیمانه اقامه کنند که.
پرسش: هدهد زبانش را از حضرت سلیمان میفهمد.
پاسخ: اما منطقش را دیگر خود هدهد ندارد که، اگر منطقش هدهد را دیگران هم داشته باشند هدهدهای دیگر داشته باشند میشوند حکیم آنها کار میکنند دیگر اگر کسی بتواند برهان فلسفی اقامه کند که ﴿أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب اگر کسی این طور قدرت فکر دارد که گرفتار صید انسانها نمیشود که اگر کسی در حدّ یک حکیم فکر میکند او برای خودش یک زندگی او میفهمد که چه کسی این را صید میکند کجا صید میکند خودش را نجات میدهد اگر کلب اصحاب کهف با سایر کلاب یکسان باشند که دیگر میبینید رقم بچههای سگ بیشتر از بچههای گوسفند است ولی اینها زاد و ولدشان زیاد است نتیجهشان کم است.
پرسش: استاد آنها انسانیّت را از انسانهایی که به دنبالشان راه افتادند نمیفهمیدند؟
پاسخ: نه خب از انبیا، از اولیا اینها که سگ گلّه داشتند از آنها یاد نگرفتند که مگر ولیّی از اولیای الهی بخواهد اینها را تربیت کند.
پرسش: دلیل توحید خیلی فرق میکند با دلیل موارد دیگر.
پاسخ: خب نه، توحیدی که یک سنگ دارد بر اساس ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ غیر از توحیدی است که یک حکیم دارد این برهانی که هدهد اقامه میکند که برهان حکیمانه است برهانی که خیلیها غافلاند.
پرسش: خیلیها زبان هدهد را میفهمیدند آنها هم میتوانستند دلیل اقامه کنند.
پاسخ: اما این هدهد نه هدهدهای دیگر.
پرسش: فرقی نمیکند؟
پاسخ: اگر فرق نمیکند اگر او میفهمد که برای خودش زندگی درست میکند اگر حیوان در حدّ یک حکیم بفهمد او میشود انسان دیگر، دیگر زندگی او گرفتار دام و دانهٴ دیگری نیست اگر کسی در حدّ یک حکیم درک بکند خب او برای خودش زندگی فراهم میکند دیگر گرفتار دام و دانهٴ این نیست که اینها را بگیرند در قفس برای زیبایی این استفاده بکنند اینها چون نمیفهمند گرفتار بشرند در حدّ خیال و وهم زندگی میکنند بله، اما اگر نه حکیمانه بفهمند خب برای خودشان زندگی درست میکنند صید نمیشوند نجات پیدا میکنند کلب اصحاب کهف هم همین طور است اگر سایر کلاب در حدّ این باشند که گرفتار قلادّه دوستان نمیشوند اینکه گرفتار قلادّه سگدوستان میشوند به هر جا بخواهند ببرند اینها را میبرند دوست و دشمن نمیشناسند هر که را اغرا کردند میگزند برای اینکه عقل ندارند.
پرسش: ناقهٴ آقا امام زینالعابدین هم وقتی از دنیا رفتند حضرت آمدند کنارشان.
پاسخ: خب بله آن تربیت ولیّ خدا بود.
پرسش: او انسانیّت را از آقا دیده بود و جذب ایشان شده.
پاسخ: بله، اگر ولیّ وگرنه همان اسبی که آمده روی بدن مطهّر سیدالشهداء این چه کار کرد؟ اسب است دیگر آنها با قافله آمدند بدن را تکّه تکّه کردند تا چه کسی تربیت کند اگر حیوانی با آن حیوانها محشور باشند هر دو میآیند سینهٴ مطهّر پسر پیغمبر را میدرند اگر حیوانی با ولیّ خدا تربیت بشود میآید کنار قبرش مویه میکند تا چه کسی بپروراند تا دست چه کسی بپروراند این اُستن حنّانه را پیغمبر پروراند دیگر اینکه گفت «کمتر ز چوبی نیستی حنّانه شو حنّانه شو» خب این همه چوبها بودند دیگر یک وقت سنگی میزنند دندان پیغمبر را میشکنند یا چهرهٴ پیغمبر را آسیب میرسانند یک وقت است یک تکّه چوبی جزع میکند که چرا پیغمبر از من دارد فاصله میگیرد این را چه کسی باید بپروراند، چه کسی باید تربیت بکند وگرنه هر کسی انسان هم اگر وقتی تربیت بشود این طور است، حیوان وقتی تربیت بشود این طور است، درخت وقتی تربیت بشود این طور است، جماد وقتی تربیت بشود این طور است وگرنه اینکه درخت نبود الآن جماد است دیگر این جماد جزع کرد، ناله کرد که چرا پیغمبر دارد از من فاصله میگیرد آنجا ناقهٴ زینالعابدین(سلام الله علیه) میرود سرِ قبرش آنجا هم اسبها میآیند روی سینهٴ پسر پیغمبر این با کفار بود آن طور تربیت شد، این با اولیای الهی بود این طور تربیت شد، خب.
حیوان در کتابهای عقلی ملاحظه فرمودید حیوان متحرّک بالمیل است نه متحرّک بالاراده ممکن است بگویند حیوان «حساسٌ متحرّکٌ بالاراده» اما وقتی اراده تلطیف میشود معنای دقیق اراده روشن میشود اراده با میل فرق گذاشته میشود معلوم میشود که آن گرایشی که در تحت رهبری وهم است از نظر معنا، خیال است از نظر صورت آن میشود مِیْل لذا مرحوم صدرالمتألّهین نظر شریفشان این است که حیوان متحرّک بالمیل است نه به اراده، اراده معنای لطیف، دقیق، والا دارد که در تحت رهبری عقل است اینکه خیلیها میگویند هر چه میل داشته باشم انجام میدهم، هر چه دوست داشته باشم انجام میدهم اینها درست میگویند اینها واقعاً حیواناند که برابر میل کار میکنند نه برابر اراده که تحت رهبری عقل است عقل آن است که «ما عُبد به الرحمٰن و اکتسب به الجنان» اگر آن تصمیم علمی بگیرد، جزم علمی بگیرد تصمیم عملی را به عقل عملی بدهد میشود اراده این میشود مؤمن، مسلمان اگر یک مقدار بالاتر بود همین ارادت او در بخشهای عمل هم کراهت او در بخشهای ترک تلطیف میشود، ترقیق میشود، شفّافتر میشود، میشود تولّی و تبرّی این تولّی و تبرّی که اوج انسانیّت است همان جذب و دفعی است که در جمادات هم هست آن جذب و دفع کمتر قدری بالاتر میآید میشود شهوت و غضب، کمتر بالاتر میآید میشود میل و بیمیلی، قدری رقیق میشود، میشود اراده و کراهت قدری که شفّاف شد جانانه شد میشود تولّی و تبرّی اگر یک تکّه سنگ که «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» او اگر جاذبه و دافعه نداشته باشد که هر خاکی جذب میکند میشود یک کلوخ آن یک رهبری دارد که شما تمام این خاکها را که کنار آن لعل بدخشان یا عقیق یمن است میبینید آنها را پَس میزند یک سلسله ردهها و رگههای خاصی را جذب میکند تا بشود لعل، تا بشود یمن مگر یاقوت هر خاکی را جذب میکند مگر هر خاکی یاقوت میشود این معادن هر کدام خاک شناساند، جنس شناساند، رقیب شناساند، رفیق شناساند آن مناسبهای خودشان را جذب میکنند بعد از چند میلیون سال «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» این در جاذبه و دافعه سطح جمادات است مگر درخت هر کودی را قبول میکند، هر آبی را قبول میکند، هر خاکی را قبول میکند اینقدر اینها خوشپسندند شناسایی میکنند بعد یک خاک خاص یا کودی مخصوصی را جذب میکنند تا یکی سیب میشود و یکی گلابی از آنکه بالاتر آمدید در حیوانات هم همین طور است این اسب یک پوز میزند بعد علف را میخورد مگر هر علفی را میخورد منتها شامّهٴ او که دستگاه طبّی او را درمان میکند در همان پوز او تعبیه شده است اول بو میکند بعد میخورد اینکه قرآن فرمود یک عده از حیوانات پَستترند برای اینکه بیبو میخورد اصلاً نمیفهمد حلال یا حرام است این تحقیق قرآنی است نه تحقیر این سگ مگر سگ هر غذایی را میخورد تا اول بو نکند بالأخره همه چیز که برای سگ خوب نیست همه چیز برای اسب و حمار خوب نیست اینها غذاهای خاصّی را میخواهند چیزی که خوب نباشد با پا دور میکنند کلاب این طورند، فرسها این طورند، حمارها این طورند اینها اول بو میکنند کسی که بو نکند نفهمد حلال است یا حرام برایش فرق نکند ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ پس وقتی در حیوانات آمده میشود میل، در افراد عادی آمده میشود اراده، وقتی به مؤمنان خاصّ و خالص رسید میشود تولّی و تبرّی این تولّی و تبرّی اوج همان جذب و دفعی است که در جمادات هست رقیق میشود، لطیف میشود، شفاف میشود، ناب و خالص میشود، سره میشود، میشود تولّی و تبرّی، خب بنابراین حیوانات با اراده حرکت نمیکنند با میل حرکت میکنند مگر اینکه با معجزهٴ ولیّی از اولیای الهی با هدایت ولیّی از اولیای الهی، عنایت ولیّی از اولیای الهی اینها کامل میشوند.
اما مسئلهٴ اختیار چون در چند آیه بعد در همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیهٴ 29 داریم ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ آنجا داریم باز ممکن است مطرح بشود اما در این بخش فرمود: ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ﴾ قرآن کریم به صورت شفّاف محکماتش را روشن کرده درست است که کتاب عمیق علمی است درس میخواهد، قول ثقیل است ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ این از هر درسی به عرضتان بارها رسید دشوارتر و مشکلتر است اما یک محکمات و اصول روشنی دارد اینچنین نیست که متشابه نداشته باشد یا اگر دارد سرگردان باشد یک متشابه شناور ندارد قرآن درست است فرمود: ﴿مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ﴾ متشابهاتی دارد که به سامان و سامانه رسیدند فرمود من محکمات شفّاف روشن نازل کردم اینها سامانبخش متشابهاند پس هیچ کسی حق ندارد از متشابه بدون ارجاع به محکمات استفاده کند ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ﴾ ممکن است اینها که نواندیشاند یا دگراندیشاند و بخواهند خودشان را به اسلام برسانند از آیات استفاده کنند اما از آیات متشابه بدون ارجاع به محکمات بعد بگویند شما یک برداشت دارید ما هم یک برداشت داریم خب مفسّران الهی متشابهات را به سامان و سامانهٴ محکمات ارجاع میدهند بعد برداشت میکنند الآن ما در طیّ این 1400 سال قدم به قدم رابطهمان با اهل بیت وصل است اینها چه گفتند، اینها چه کردند، اینها چه نوشتند، اینها چه خوردند همه این روابط و اینها مفسّر قرآن است یک وقت میگوییم بر اساس هرمنوتیک شما با داشتههایتان یک برداشت خاصّی از قرآن دارید ما هم با داشتههایمان یک برداشت خاصّی از قرآن داریم این میشود اختلاف قرائت ولی ما بالأخره نوکران خانزاد این خاندانیم ما با اینها بودیم دیگر ما الآن 1400 سال است که با اینها هستیم عمل اینها را دیدیم، رفتار اینها را دیدیم، نوشتار اینها را دیدیم، سنن اینها را دیدیم اینها گفتند و عمل کردند و نوشتند ما همهٴ اینها را دیدیم شما از جای دیگر آمدید با آن برداشتها میخواهید با آن داشتهها میخواهید از قرآن چیزی استفاده کنید این گرفتار هرمنوتیک باطلی است ما بر فرض اگر بر اساس هرمنوتیک یعنی داشتههایمان و خواستههایمان و علوم قبلیمان چیزی از قرآن داریم علوم قبلیمان از همینجا گرفته شده ما اینچنین نیست که از جای دیگر آمده باشیم که ما در همین سفره بودیم اگر سخن از هرمنوتیک است، اگر سخن از داشتههای قبلی است، اگر اینکه هر کسی با پیشفرضهای خود با داشتههای قبلی میآید ما داشتههای قبلیمان هم از کاشتههای اینها گرفتیم ما از جای دیگر نیامدیم که ما در کنار سفرهٴ اینهاییم بالأخره این حوزهها قدم به قدم، سینه به سینه، قلب با قلب، عقل با عقل به اینها وصلاند الآن شما وقتی میبینید این تاریخ مراجع ماضین و مراجع حاضر(حفظهم الله) را میبینید این یکی میگوید حدّثنی از چه کسی، از چه کسی، از چه کسی، از زراره از امام صادق این اجازهٴ نقل روایت همین است دیگر، این اجازهٴ نقل حدیث همین است دیگر ما شجره داریم آنوقت بگویید حوزهٴ علمیه از قرآن یک طور برداشت دارد ما هم یک طور برداشت داریم بله خیلی فرق است اگر جریان هرمنوتیک که میگویید آنکه شما میگویید حق باشد ما داشتههایمان از همان کاشتههای آنهاست ما بیگانه نیستیم این نقل روایت این نقل حدیث این سلسله سند برای همین است وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) اصلاً به ما یاد داد که هم محکم بگو، هم سند داشته باشید بهترین حرف را اصلاً حضرت یاد داد که آدم چطور حرف بزند در جریان حدیث سلسلةالذهب اصل را توحید قرار داد بسیار خب، مگر کسی از امام رضا سند میخواهد؟ حجّت خداست این قرآن متحرّک است دیگر اینها که از حضرت خواستند سند بدهد به عنوان اینکه تو ولیّ خدایی، امام مایی معصومی از او که سند نخواستند که ولی حضرت یاد داد ما چه چیزی بگوییم یک، چطور بگوییم دو، فرمود توحید را حفظ کنید که اصل است حرف میزنید مُتقن و مُسند باشد پدرم از پدرش از پدرش از جدّش از پیغمبر از جبرئیل از اسرافیل از چه کسی، از چه کسی از خدا به آنجا رسید این تربیت حوزههاست خب مراجع ما هم این طور تربیت شدند وگرنه صِرف تبرّک که خب شما هم برو در کتاب نگاه کن هر چه من گفتم نه خیر، هر چه که از من شنیدی بگو من از استادم او از استادش او از استادش او از زراره او از امام صادق حوزهٴ علمیه شجره دارد فرق نمیکند چه حوزهٴ پر برکت سابقهدار نجف باشد که امیدواریم به حقّ شهدایمان مشهدهایی که آنجاست به آن جلال و شکوه اوّلش برگردد چه حوزهٴ قم، چه حوزهٴ مشهد، چه حوزهٴ اصفهان، چه حوزهٴ شیراز، چه حوزهٴ بلاد و حتی روستاها اینها همه شجره دارند بنابراین اگر کسی با یافتههای قبلی حرکت کند بخواهد حقوق بشر آنجا را با همان سرمایههایی که دارد بر قرآن تحمیل کند بگوید شما قرائتی دارید من هم یک قرائت خب یک بیگانه با یک آشنا بگوید ما با هم شریکیم این هماهنگ در نمیآید فرمود: ﴿وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ﴾ این یک، و به عنوان نفی جنس هم فرمود: ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ﴾ این نفی جنس است گاهی ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ دارد، گاهی ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ الله﴾ دارد نه آن تکوین عوضشدنی است و نه این تدوین اینجا که دارد ﴿لاَ تَبْدِیلَ﴾ یا ﴿لاَ مُبَدِّلَ﴾ اینها معمولاً نفی جنس است فرمود هیچ کسی عوض نمیکند نه خدا نه غیر خدا، غیر خدا عوض نمیکند چون قدرت ندارد خدا عوض نمیکند چون ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ﴾ این شیواترین وجه بود، بهترین وجه بود، مُتقنترین وجه است از این بهتر که نیست خدا چرا عوض بکند لذا خلقت هم همین طور است این ساختار خلقت جهان تبدیلی در آن نیست به نحو نهی نفی جنس ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ غیر خدا که قدرت ندارند، خود خدا که «بکلّ شیء علیم» است ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ هر چه آفرید به بهترین وجهی آفرید خب چرا عوض بکند لذا نه ساختار تکوین تبدیلپذیر است نه ساختار تشریع و تدوین ﴿لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ مُلْتَحد یعنی سنگرگاه، پناهگاه «ألحد» و «لَحد» یعنی به یک کناه و کنارهای آرمیده است مُلحد را هم که میگویند ملحد برای اینکه از صراط مستقیم فاصله گرفته است رفته کنار، خب ملتحد این سنگر را میگویند این پناهگاه را میگویند ملتحد در چند جای قرآن فرمود بشر غیر از خدا مُلتحَد ندارد در سورهٴ مبارکهٴ «جن» به وجود مبارک پیغمبر هم این دستور را داده است آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «جن» این است ﴿قُلْ إِنِّی لَن یُجِیرَنِی مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ﴾ هیچ کسی مرا پناه نمیدهد اگر خدای ناکرده من از خدا فاصله بگیرم احدی در عالَم نیست که مرا پناه بدهد، چرا؟ برای اینکه ﴿وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ ملتحد یعنی سنگر یعنی پناهگاه گاهی تعبیر این است که «کلمة لا اله الاّ الله حِصنی» یا «ولایة علیّ بن ابیطالب(علیه السلام) حِصنی» گاهی هم تعبیر نفی است ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ یا ﴿وَلَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ آن لسان اثبات است این لسان نفی در اینجا دارد ﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً﴾ چه اینکه باز در همین سورهٴ «کهف» آیهٴ 58 به این صورت است ﴿رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُم بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ﴾ که ﴿لَّن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً﴾ این «موعد» هم چون عود الی الله است بازگشتش به همان توحید برمیگردد چون معاد در حقیقت رجوع الی المبدأ است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است