display result search
منو
تفسیر آیات 17 و 18 سوره کهف

تفسیر آیات 17 و 18 سوره کهف

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 17 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 17 و 18 سوره کهف":

یکی از معجزات باهر و روشن همین جریان اصحاب کهف است
قرآن کریم در عین حال که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است در عین حال ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ هم هست.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَتَرَی الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیّاً مُرْشِداً ﴿17﴾ وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً ﴿18﴾
اصحاب کهف گذشته از اینکه خودشان موحّد بودند و احیاناً عده‌ای را به توحید ربوبی دعوت می‌کردند یک مشکل جدّی فکری و سیاسی هم داشتند یعنی از دستگاه حکومت از آن دستگاه افراد اینها را به شرک فرا می‌خواندند چون خود اینها هم طبق بعضی از نقلها جزء کارمندان عالی‌رتبهٴ آن نظام بودند شاهد اینکه اینها هم مورد دعوت بودند این است که آنها گفتند ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ اگر ما غیر از ذات اقدس الهی کسی را به عنوان رب بپذیریم و بپرستیم این ظلم است معلوم می‌شود که آنها را دعوت می‌کردند چه اینکه انبیای گذشته هم همین‌طور بودند و آنها می‌فرمودند اگر ما وارد ملّت شما بشویم ظلمی را مرتکب شدیم, بنابراین این بزرگواران در خطر بودند ناچار شدند که شهر را ترک کنند اگر کسی کاری به آنها نداشت آنها می‌توانستند آزادانه موحّدانه به سر ببرند ضرورتی نبود که اینها به کهف پناه ببرند.
مطلب دوم آن است که قرآن کریم صِرف معجزات را بازگو نمی‌کند هم معجزات و آیات الهی را تشریح می‌کند, هم راههای علمی را ارائه می‌کند و هم ما را دستور می‌دهد که از وسائل و علل کمک بگیریم این سه کار را همراه هم انجام می‌دهد. در جریان معجزات و آیات الهی که خب فراوان است یکی از همان معجزات باهر و روشن همین جریان اصحاب کهف است که تا حدودی بحثش گذشت و تتمّهٴ بحثش خواهد آمد. آشنا کردن بشر به اینکه موظّف است مادامی که زندگی می‌کند از وسائل کمک بگیرد همان جریان حضرت مریم(سلام الله علیه) است که چند بار نقل شد خدای سبحان او را از راه غیب مادر کرد ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ و وجود مبارک مریم مادر شد, ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ این درخت خشک سرسبز و پربار شد اما همان خدایی که درخت خشک را سرسبز و پربار می‌کند می‌تواند شاخه را خم بکند لکن به مریم(سلام الله علیها) دستور داده شد تو هم باید دستی دراز کنی حرکتی کنی ﴿وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیّاً﴾ خب این ﴿هُزِّی﴾ یعنی اهتزاز بده, یعنی بجنبان یعنی تو هم باید دستی حرکت بدهی این شاخه را بتکانی از میوه‌اش استفاده بکنی این مقدار کار را بشر حتماً باید انجام بدهد همهٴ کارها را به علل و اسباب اعجازی ارجاع بدهد این روا نیست این دو مطلب.

مطلب سوم آن است که قرآن درست است که هدف نهایی‌اش هدایت است اما در عین حال که ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است در عین حال ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ هم هست معارف قرآن را, حکمتهای الهی را تعلیم می‌دهد کیفیت پیدایش و پرورش باد, ابر, باران, نحوهٴ ریزش باران. بارش برف, بارش تگرگ, بارش آب همهٴ اینها را تشریح می‌کند تا راههای علمی را به ما ارائه کند منتها خطوط کلی را بیان می‌کند و اجتهاد را فراسوی ما باز می‌کند که ما مجتهدانه بررسی کنیم. جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) نمونه‌ای از این قبیل است, جریان اصحاب کهف نمونه‌ای از این قبیل است خب همان خدای سبحان که از راه غیب وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را نجات داد و او را از تأویل احادیث باخبر کرد و او را از علم غیب مستحضر کرد می‌توانست و الآ‌ن هم می‌تواند همیشه هم می‌توانست که این گندم را تا هفت سال نگه بدارد اینکه مهم نبود اما راهنمایی کرد که اگر خواستید این گندم در درازمدت بماند ﴿فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ﴾ این را به خرمن نبرید, نکوبید, پوستش را جدا نکنید, از خوشه جدا نکنید با همان خوشه نگهدارید تا بیشتر بماند این یک راه علمی است و قرآن ارائه می‌کند گذشته از آن حکمت و هدایت این ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ ناظر به این بخش است اینکه آسمان و زمین اول با هم بودند یک ماده بودند, رَتق بودند ما فَتق کردیم این یک راه علمی است اینکه مادّهٴ اصلی نظامهای کیهانی و کهکشانها دُخان و دود بود ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ بعد این را به صورت شمس و قمر در آوردیم, به صورت مصابیح آسمان در آوردیم این یک راه علمی است نظیر «لا تنقض الیقین أبداً بالشک» , نظیر «رُفع... و ما لا یعلمون» که یک جملهٴ علمی را ارائه کردند آ‌ن‌وقت اصولییون بزرگوار ما از آن بهره‌های فراوان بردند این هم فیزیک‌شناسی است, این هم ریاضی‌شناسی است, این هم سپهرشناسی است, این هم آسمان‌شناسی است این‌چنین نیست که فقط چون کتاب هدایت است درس اخلاق بدهد نه خیر, ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است از یک سو, ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است از سوی دیگر. در جریان اصحاب کهف هم این‌طور است راههای بهتر ماندن, راههای سالم ماندن, کیفیّت محفوظ بودن از خطر, اینهایی که دامدارهایی که در دل کوه می‌خوابند در غار می‌خوابند کجا بخوابند, چطور بخوابند, چقدر بخوابند, کجا نگهبانانشان را وادار کنند که نگهبانی بدهند اینها همه درس است در ضمن این, لذا اگر در جریان قصّهٴ اصحاب کهف بعضی از مطالب علمی را هم ذکر فرمودند که اینها در وسط کهف بودند و آفتاب مستقیم نمی‌تابید بلاواسطه نمی‌تابید بلکه مع‌الواسطه می‌تابید تا هم نور اینها را تأمین کند و هم آسیبی به اینها نرساند اینها جزء ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است آن بخشهای دیگر و هدفهای اصلی جزء ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است.
پرسش: کیفیت جمع حرکت این بزرگواران با رهبانیت که اسلام مخالف است چگونه است.
پاسخ: این رهبانیت نبود این هجرت بود در حقیقت مثل اینکه وجود مبارک پیغمبر مدّتی کوه حرا بود, مدّتی پناهنده شد به غار ثور وجود مبارک حضرت امیر آن‌طوری که در نهج‌البلاغه دارد می‌فرماید فقط من باخبر بودم «کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لاَ یَرَاهُ غَیْرِی» فرمود هر سال چند روزی را وجود مبارک پیغمبر در کوه حرا آنجا مشغول عبادت بود فقط من باخبر بودم و من می‌دیدم دیگران نمی‌دیدند.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب, اینها هم که نمی‌دانستند که سیصد سال باید آنجا بمانند که اینها رفتند آنجا گفتند راه‌حلی برای ما پیدا بشود اینها که قصد سیصد سال نداشتند نه در ذهن اینها بود, نه در قصد اینها بود, نه عادت بر این بود که کسی سیصد سال در غار بماند که غارنشینی کنند اینها در متن جامعه بودند اینها اگر می‌دانستند و می‌توانستند دینشان را در متن همان وزارت و وکالت حفظ بکنند دیگر بیرون نمی‌آمدند به قرینهٴ اینکه گفتند ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ معلوم می‌شود در فشار بودند و اینها را دعوت می‌کردند که هم‌دین آ‌نها باشند اینها می‌گفتند اگر ما مشرک بشویم ظلم کردیم, خب.
بنابراین قرآن کریم ضمن اینکه ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است, ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ هم هست از یک سو, ضمن اینکه همهٴ کارها را به ذات اقدس الهی در کلّ نظام ارجاع می‌دهد به ما هم دستور می‌دهد که حتی اگر شما اهل کرامت و معجزه هم باشید بخواهید در کنار سفرهٴ کرامت و مائدهٴ اعجاز بنشیند یک گوشه کار را باید بالأخره به عهده بگیرد نظیر آنکه به وجود مبارک مریم(سلام الله علیه) فرمود تو هم دستی دراز بکند خب اگر بتواند آبهای رفته را ببرد و آبهای نیامده را فرمان سکوت بدهد و ایست بدهد یک سدّ آبی درست کند دیگر نیازی به عصا زدن موسی نیست فرمود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ تو هم بالأخره عصا بزن تا روشن بشود.
پرسش: استاد حضرت مریم در محراب عبادت چطور شد که با اینکه هیچ مشکلی نداشت به راحتی غذا برایش می‌آمد؟
پاسخ: بله همین دیگر چون اینجا که دیگر غذا دست تکان بدهد نیست که اما وقتی درخت شد باید دست تکان بدهد خب اینجا دست تکان بدهد که چه؟ کجا دست تکان بدهد؟ ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا﴾ اینجا جای دست تکان دادن نیست اما وقتی ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَی جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾ این نخله یابس, تَر شد و مُثمر شد اینجا جای کار کردن است فرمود این‌چنین نیست که همه کارها را از راه غیب انتظار داشته باشی تو هم دستی تکان بده خب آنجا که از راه غیب می‌آید دست تکان دادن معنا ندارد که, اما اینجا که حالا این شاخه پُربار شد فرمود تو هم اهتزاز بده تا برسد.
غرض این است که این کتاب هم ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است, هم ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است منتها بهره‌های علمی را مردم باید ببرند و آن قسمت هم که به وجود مبارک موسای کلیم فرمود تو عصا بزن بالأخره جادهٴ خشک احداث می‌شود نیازی به عصا زدن نبود مگر عصا مشکل را حل می‌کند یا ارادهٴ الهی است فرمود تو این کار را باید بکنی هر چه که به دست توست تو هم سهم خودت را انجام بده اگر ما دوازده چشمه از یک سنگ می‌جوشانیم تو هم باید دستی تکان بدهی این عصا را بزنی به این سنگ ﴿اضْرِب بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ﴾ کذا و کذا یک کار را تو هم باید بکنی بنابراین حتی آنها هم که در کنار سفره وحی و نبوّت نشسته‌اند مادامی که در دنیا به سر می‌برند کاری را باید انجام بدهند این‌چنین نیست که انسان دست روی دست بگذارد بگوید که کلّ کارها را ذات اقدس الهی انجام می‌دهد هم توسّل هست, هم توکّل هست و مانند آن. تشریح غار و کیفیت خوابیدن اصحاب کهف در غار این برای بیان آن نکات علمی قضیه است.
مطلب بعدی آن است که بالأخره این زمین به دو نیم کُرهٴ شمالی و جنوبی تقسیم می‌شود فصول چهارگانه را هم به همراه دارد در غالب نقاط زمین البته قطبین آنجا که نود درجه از خطّ استوا فاصله دارند آنجا دیگر شش ماه شب است و شش ماه روز آن قطبین حساب دیگری دارد و اراضی که نزدیک قطبین‌اند آن هم حساب دیگری دارند ولی این غالب این بخشهایی که معمور است و مورد سکونت مردم است چه نیم‌کُرهٴ شمالی, چه نیم‌کُرهٴ جنوبی اینها فصول چهارگانه را دارند این غار هم می‌تواند در نیم‌کرهٴ شمالی باشد, هم می‌تواند در نیم‌کرهٴ جنوبی, نیم‌کرهٴ شمالی که ماها زندگی می‌کنیم و از خطّ استوا به طرف شمال نزدیکیم تابستان ما, زمستان نیم‌کرهٴ جنوبی است و بالعکس الآن که زمستان ماست تابستان نیم‌کرهٴ جنوبی است این آفتاب الآن در نیم‌کرهٴ شمالی که ما به سر می‌بریم یک قوس‌النهار کوچکی دارد یعنی نقطه‌ای که طلوع می‌کند از ما خیلی دور است, نقطه‌ای هم که غروب می‌کند از ما خیلی دور است قوس‌النهارش هم بسیار کم است, قوس‌اللیلش هم بسیار زیاد است وقتی غروب کرد چهارده ساعت غروب می‌کند اما روز گاهی ممکن است هشت ساعت باشد این برای زمستان, در تابستان هم نزدیک‌تر است به ما, هم بالای سر ماست هم قوس‌النهارش طولانی است و قوس‌اللیلش کوتاه چهارده ساعت روز است و هشت ساعت و مانند آن شب. این فصول چهارگانه هم برای ما این فصول چهارگانه است هم برای کسانی که در نیم‌کرهٴ جنوبی‌اند آن طرف خطّ استوا هستند ولی این غار چه در نیم‌‌کرهٴ شمالی باشد چه در نیم‌کرهٴ جنوبی, اگر منظور از راست و چپ, راست و چپ خود غار باشد این دهنه‌اش باید به طرف قطب شمال باشد چه در نیم‌کرهٴ شمالی باشد, چه در نیم‌کرهٴ جنوبی این‌طور است اتاقهایی که در نیم‌کرهٴ جنوبی است یا نیم‌کرهٴ شمالی است وقتی رو به قطب شمال باشد آفتاب که طلوع می‌کند اگر بخواهد راست و چپ برای خود کهف باشد الاّ و لابد باید رویش به طرف جنوب باشد درش به طرف جنوب باشد پشتش به طرف شمال برای اینکه آفتاب که طلوع می‌کند از مشرق اول به قسمت راست این اتاق یا کهف می‌خورد غروب هم هنگام غروب به طرف چپش, اگر منظور راست و چپ کسی که وارد این کهف می‌شود این باشد به لحاظ داخل باشد نه به لحاظ خارج, به لحاظ شخص باشد نه به لحاظ کهف این حتماً باید روبه‌رویش به طرف شمال باشد چون اگر رو به طرف شمال باشد سَمت راست این کهف اگر و به طرف شمال باشد سمت راستش سمت چپ او وارد می‌شود, سمت چپ او سمت راست وارد می‌شود. غرض اینکه اگر منظور راست و چپ خود کهف باشد این حتماً باید رو به شمال باشد برای اینکه یعنی درش به طرف جنوب باشد وقتی که درش به طرف جنوب بود آفتاب صبح به طرف راستش می‌تابد غروب به طرف چپش, اگر سمت راست و چپ کهف مراد نباشد شخص مراد باشد شخصی که وارد می‌شود دست راست انسان با دست چپ غار هماهنگ است, دست چپ انسان با دست راست غار آن‌وقت این حتماً باید دهنهٴ غار به طرف جنوب باشد تا آفتاب که می‌تابد اول به طرف راست بتابد بعد به طرف چپ. غرض این است که این غار هم می‌تواند در نیم‌کُرهٴ شمالی باشد, هم در نیم‌کُرهٴ جنوبی هیچ از این جهت فرقی ندارد چون این فصول چهارگانه هم در آن طرف هست هم در این طرف منتها اگر این راست و چپ به لحاظ خود غار ملحوظ باشد یعنی وقتی آفتاب صبح که طلوع کرد سَمت راست کهف را روشن می‌کند الاّ و لابد باید که رویش به طرف جنوب باشد, درش به طرف جنوب باشد چون اگر درش به طرف شمال باشد سَمت راستش غروب آفتاب می‌گیرد هنگام عصر نه صبح, سمت چپش را آفتاب می‌گیرد چون ظاهر یمین و یسار برای خود غار است نه شخصِ وارد بنابراین دهنهٴ غار باید طرف جنوب باشد خواه بدنهٴ غار در نیم‌کرهٴ شمالی باشد یا نیم‌کرهٴ جنوبی البته تاریخ ممکن است این قسمتها را مشخص بکند.
گفتند معاویه هنگام عبور در جنگ روم گفت ما اگر اطلاع پیدا می‌کردیم که این غار کجاست می‌رفتیم می‌دیدیم, ابن‌عباس گفت تو نمی‌توانستی ببینی برای اینکه محکم‌تر از تو, قوی‌تر از تو, بالاتر از تو مخاطب قرآن قرار گرفت و خدا به او فرمود: ﴿لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ خب این گرچه ابن‌عباس خیال می‌کرد این خطاب مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است لکن این ناظر به هر مخاطبی است ممکن است شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مستثنا باشد از این کار حضرت اگر می‌دیدید هیچ تغییر حالی بر او پیدا نمی‌شد ولی دیگران این‌طور بودند. اما این سؤال که با داشتن سگی که در آستانهٴ آن کهف یا در عَتبهٴ آن کهف در حال نگهبانی و حمله خوابیده چه حاجت به اینکه چشمان اینها هم باز باشد این برای اینکه علل و عواملی فراوانی دارد احیاناً بعضی از خزنده‌ها انسان را ببینند فرار می‌کنند از سگ نمی‌ترسند ولی از انسانی که چشمِ بیدار دارد هراسناک‌اند و آنها ممکن است که در درون غار پیدا بشوند و ببینند اینها بیدارند فاصله بگیرند تنها یک عامل شاید کافی نبود با عوامل فراوانی ذات اقدس الهی اینها را حفظ کرد.
مطلب بعدی آن است که فرمود این ﴿ذلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیّاً مُرْشِداً﴾ قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» همین کریمه گذشت یعنی هر که را خدا هدایت بکند او مُهتدی است و هر که را خدا گمراه بکند او طَرْفی نمی‌بندد در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 97 به این صورت گذشت ﴿وَمَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَی وُجُوهِهِمْ عُمْیاً﴾, خب. فرمود: ﴿وَتَرَی الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ﴾ یعنی در وسط کهف بودند ﴿ذلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَن یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن یُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِیّاً مُرْشِداً﴾. قرآن کریم افرادی را نقل می‌کند که برای حفظ دین هر خطری را استقبال می‌کردند و می‌پذیرفتند گاهی این افراد را به زندان تهدید می‌کردند اینها می‌فرمودند: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی﴾ گاهی اینها را به کهف تهدید نمی‌کردند ولی خودشان کهفی می‌شدند شعارشان این بود «رب الکهف أحبّ الیه ممّا یدعوننی» بالأخره آنها اگر این اصحاب کهف این فِتیه هماهنگ با آنها بودند در آن مسئله شرک و بت‌پرستی کسی کاری با آنها نداشت چون موحّد بودند به اینها آسیب می‌رساندند اینها هم حرفشان این بود که «ربّ الکهف أحبّ إلیّ ممّا یدعوننا», خب گاهی می‌گویند ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی﴾ گاهی می‌گویند «رب الکهف أحبّ الیه» وجود مبارک مادر موسی(سلام الله علیهما) این هم حرفش این بود «رب البحر أحبّ الیه ممّا یدعوننی» اینها می‌خواستند بچه را بگیرند بکُشند من می‌دهم دریا, وجود مبارک ابراهیم خلیل آن راههای خاص را به او ارائه کردند تا دستور ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ رسید حرفش این بود «ربّ النحر أحبّ الیه» نحر نه نهر با های هوّز یعنی رودخانه نحر با ﴿فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ﴾ یعنی قربانی «ربّ النحر أحبّ الیه ممّا یدعوننی» این عناوین چهارگانه و مشابه آن در قرآن کریم کم نیست گاهی انسان می‌گوید زندان آری ولی شرک نه, کهف آری ولی شرک نه, دریا آری ولی حرف فرعون نه, قربانی فرزند آری, ولی حرف نمرود نه, این ﴿رَبِّ﴾, ﴿رَبِّ﴾ هست در موارد گوناگون, در جریان اصحاب کهف سخن از «رب الکهف أحبّ الیّ» است اینها را وادار می‌کردند اینها هم گفتند ﴿لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ , خب. فرمود صحنهٴ آنها این‌چنین بود که اگر شما اینها را می‌دیدید هراسناک بودید و ما اینها را جابه‌جا می‌کردیم برای اینکه آثار بدنی اینها, جریان خون اینها, رفاه و آرامش و آسایش اینها تأمین بشود ﴿نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾. زمخشری در کشّاف نقل می‌کند که اینها را سالی دو بار ذات اقدس الهی جابه‌جا می‌کرد بعد نقل می‌کند که عده‌ای گفتند سالی یک بار آن یک بار هم یوم عاشورا بود حالا ببینید این جعل است یا نه واقعاً تبرّک است چون جریان یوم عاشورا را منشأ خیر و رحمت دانستن یا منشأ نزولات آسمانی دانستن این هم در دو لسان هست عده‌ای یوم عاشورا را ـ معاذ الله ـ یوم برکت دانستند که خدایا «هذا یومٌ تبرّکت به بنو امیّة» یک گروه دیگری هم نه, آن روز عنایت الهی, اعجاز الهی, آیهٴ عُظمای الهی است از آن جهت حالا روشن نیست که جناب زمخشری این قولی که نقل می‌کند سالی یک بار اینها را جابه‌جا می‌کردند آن هم یوم عاشورا بود آیا بر اساس فتنه بود یا بر اساس آیت بود آن نکته‌ای که در بحش عاشوراشناسی مهم است شاید قبلاً هم عرض شد که این «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله» تنها درباره مصیبت و قتل و شهادت آنها و اسارت فرزندان نبود آن البته از آن جهت هم «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله» اما صحنهٴ کربلا این مثلّثی داشت که دربارهٴ هیچ کدام از انبیا نبود, اولیا نبود آن ضلع اوّلش این بود که مدّتها تصمیم گرفتند زمینه فراهم کردند فتوا گرفتند نظر دادند که وجود مبارک ابی‌عبدالله ـ معاذ الله ـ مهدورالدم است این را که دربارهٴ انبیای دیگر و ائمه دیگر نکردند این کار را که جلساتی بگیرند سرّی و داخل و خارج که وجود مبارک ابی‌عبدالله مهدورالدم است این برای قبل از عاشورا بود و کربلا در صحنهٴ کربلا هم عدهٴ زیادی را طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) فرمود: «کلٌّ یتقرّبون الی الله بدم الحسین» حالا یک عده خاصّی می‌دانستند که جریان چیست اما اکثری اینها قربةً الی الله آمدند کربلا اینکه عرض می‌کردیم اگر تلاوت قرآن حضرت را اینها در کوفه می‌شنیدند منقلب می‌شدند شورش می‌کردند چه اینکه سخنرانی حضرت زینب(سلام الله علیه) هم اینها را منقلب کرد بر اساس همین جهات بود اینها نماز پنج وقتشان را به جماعت می‌خواندند به امامت عمر سعد ولی می‌گفتند نماز سیّدالشهداء(سلام الله علیه) که مقبول نیست این برای حادثهٴ کربلا, بعد هم که دیدند این بسیار دارد دامنگیر می‌شود روایات فراوانی جعل کردند که روز عاشورا روز برکت است کشتی نوح در چنین روزی به کوه جودی آمد, قبولی توبه حضرت آدم در چنین روزی بود, قربانی برای حضرت ابراهیم در چنین روزی بود این جعلیّات فراوانی کردند تا اینکه این خون را لوث کنند چنین کاری که قبلاً آن دسیسه‌های فراوان بود, همراه آن فتنه‌های فراوان بود, بعداً این نیرنگها و جعلهای فراوان بود این دربارهٴ هیچ کسی نشده که «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله» غرض روشن نیست که این حرفی که جناب زمخشری نقل می‌کند این به عنوان آیه است یا به عنوان فتنه که تبرّکی است مثلاً ـ معاذ الله ـ که در روز عاشورا چنین چیزی بود یا اینکه نه, یک آیت حقیقی بود, خب ولی این قولها هست در کتابهای اینها.
﴿وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُمْ﴾ باز زمخشری نقل می‌کند که برخی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل می‌کردند که «کالبهم باسطٌ» نه «کلبهم» کالب یعنی همان چوپان, همان صاحب‌سگ اینها که در راه می‌آمدند چوپانی اینها را دید و همراهی می‌کرد و مانند آن خب اثبات این قرائت هم کار آسانی نیست و درست هم نیست ﴿وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ تو اگر اینها را می‌دیدی یعنی هر بیننده‌ای اینها را می‌دید فرار می‌کرد در غار چند نفری بیدار یعنی چشمشان بیدار با این وضع باشند اینها هراسناک می‌شدند دیگر به اینها آسیبی نمی‌رساندند این ﴿لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً﴾ چرا رو برمی‌گرداندی؟ برای اینکه فرار کنی, خب چرا فرار می‌کنی؟ برای اینکه می‌ترسی شما این نکته را در کتابهای ادبی می‌بینید اما از ادیب ساخته نیست که این مشکل را حل کند آنها می‌گویند مفعول‌ٌ‌له دو قِسم است مفعول‌ٌ‌له حصولی و مفعول‌ٌ‌له تحصیلی «ضربته تأدیباً» آن کودک را پدر حکیمانه تنبیه می‌کند برای اینکه او را ادب بکند این «تأدیباً» منصوب است برای اینکه مفعول‌ٌ‌له باشد, «جلستُ علی الحرب خوفاً» من در صحنه برای ترس نشستم این یکی را آن اوّلی را می‌گویند مفعول‌ٌ‌له تحصیلی, این یکی را می‌گویند مفعول‌ٌ‌له حصولی, خب مفعول‌ٌ‌له یعنی «ما یُفعل الفعل لأجله» یعنی علّت غایی, مگر علّت غایی تحصیلی است؟ مگر علّت بعد از معلول پدید می‌آید این را باید حکیم حل کند که بعضی از امور از نظر اندیشه و ادراک مقدّم‌اند‌ از نظر عمل متأخّرند این اول اندیشه وانگهی گفتار یا اول اندیشه غیر از این است آنکه اول است در اندیشه, آخر است در عمل آن بشود علّت غایی این بوجوده العلمی مقدّم است, بوجوده العینی مؤخّر است این فعل رابط بین علم و عین است آن علم نه وجود ذهنی, چون وجود ذهنی هیچ کاره است آن علم منشأ این کار است این کار منشأ وجود عینی اوست در حقیقت همان علمی که نه وجود ذهنی همان علمی که در صحنهٴ نفس است باعث پیدایش آن عین است اینکه حکیم سبزواری دارد یک انسان تشنه به دنبال آب می‌رود نه یعنی وجود ذهنی سیراب شدن باعث پیدایش سیراب شدن است اینکه فرمود: «فالریّان یطلب الریّان» یعنی انسان سیراب به دنبال سیراب می‌رود یعنی آن ریّان علمی خود را به ریّان عینی می‌رساند پس آنجا که می‌گویند مفعول‌ٌله حصولی یعنی بوجوده العلمی, آنجا که می‌گویند مفعول‌ٌ‌له یعنی بوجوده العینی اینجا خوف منشأ پیدایش است این هم وجود عینی است نه وجود علمی این ترس باعث فرار است فرار برای نجات از خطر است اینجا با آن مسئلهٴ عطش و امثال ذلک فرق می‌کند سخن از تقدیم مسبَّب بر سبب هم نیست اینکه می‌بینید می‌گویند مسبَّب بر سبب مقدّم شده است یعنی این فرار مسبَّب از ترس است و ترس سبب فرار است تقدیم اوّلی بر دوّمی از باب تقدیم مسبَّب بر سبب است و سیدناالاستاد مرحوم علامه در المیزان این حرف را نقد می‌کند می‌گوید از این قبیل نیست به همین تحلیل برمی‌گردد انسان که دید می‌ترسد فرار می‌کند تا به خطر نیفتد نه اینکه این فرار کردن برای اینکه نترسد فرار می‌کند برای اینکه به خطر نیفتد اول ترس است, بعد فرار است, بعد صیانت از خطر, خب.
این ﴿وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً﴾ تنها هراس قلب نیست که در بحث دیروز گذشت یعنی ترس کلّ بدن را فرا می‌گیرد هم قلب متأثّر می‌شود, هم کلّ بدن حالا بقیه بحث اگر البته با قطع نظر از روایات خاصّه‌ای که در مسئله است ان‌شاءالله بعداً مطرح می‌شود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:24

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن