- 1576
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 8 و 9 سوره بقره – بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 8 و 9 سوره بقره – بخش دوم
- نزاع عقل و شهوت
- دلیل عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
- عامل اسارت عقل
- تقوا، ورزش نفس
- شیوه تهاجم نفس مسّوله بر عقل
- نفس مسّوله، عامل معصیت انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و من النّاس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین(8) یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون(9)
ـ سر اختصاص هدایت قرآن به پارسایان
بعد از اینکه ادعای قرآن کریم آن است که ﴿هدیً للنّاس﴾ است و از طرفی هم ادّعا میکند که ﴿هدیً للمتّقین﴾ است، باید بین این دو ادّعا جمع بکند. یکجا میفرماید این قرآن ﴿هدیً للنّاس﴾ است و برای هدایت همهٴ انسانها نازل شده است، یکجا میفرماید ﴿هدیً للمتّقین﴾ است. تنها اهل تقوا از او استفاده میکنند. برای تعلیل این مدّعا مردم را به سه قسمت تقسیم فرمود، فرمود: عدّهای اهل تقوایند، عدّهای کافرند و عدّهای منافق. کافر و منافق در یک گروهاند؛ چون ﴿إنَّ اللهَ جامع المنافقین و الکافرین فی جهنّم﴾ کافر و منافق یک گروهاند، مؤمن و اهل تقوا یک گروه، آنگاه استدلال قرآن کریم این است [که] گرچه ما این کتاب را ﴿هدیً للنّاس﴾ فرستادیم و ﴿ذکری للبشر﴾ فرستادیم ﴿للعالمین نذیراً﴾ فرستادیم (برای همهٴ مردم ارسال کردیم) ولی آنها که سرمایه را باختند، از این کتاب بهرهای نمیبرند [و] آنها که سرمایه را نباختند، این کتاب آن سرمایهها را شکوفا میکند [و] آنها بهره میبرند. پس این تثلیث مردم که یک عدّه را به عنوان اهل تقوا، عدّهای را به عنوان کفّار، عدّهای را به عنوان منافق معرّفی کردند برای تعلیل آن مدّعاست [که] یکجا ادّعای قرآن این است که ﴿هدیً للنّاس﴾ است، یکجا داعیهاش این است که ﴿هدیً للمتّقین﴾ است، آنگاه استدلال میکند که چرا ﴿هدیً للمتّقین﴾ است؟ جوابش این است که غیر متّقی سرمایه را باخت؛ مثل اینکه کسی بگوید «ما آفتاب را آفریدیم تا شما با این آفتاب راه را از چاه تشخیص بدهید» بعد بگوید «این آفتاب فقط برای بیناهاست» یعنی کسی که آن دیدهاش را کور کرده است از آفتاب بهرهای نمیبرد؛ نه آفتاب فقط برای یک عدّه خلق شده باشد [بلکه] آفتاب بای همه خلق شد. اگر کسی نتوانست آن بینش درونی را حفظ کند، از آفتاب بهرهای نمیبرد. لذا آنچه دربارهٴ کفّار گفته شد که ﴿إنّ الّذین کفروا﴾ به صورت لسان اصطلاحی اگر بیان بشود تعبیرش این است که «لإنّ الّذین کفروا سواء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون﴾ چرا قرآن ﴿هدیً للمتّقین﴾ است؟ «لإنّ الکفّار سواءٌ علیهم» چرا «سواء علیهم» ؟ چون ﴿ختم الله علی قلوبهم﴾ چرا ﴿ختم الله علی قلوبهم﴾؟ چون ﴿فلمّا زاغوا أزاغ الله قلوبهم﴾ که بحثش گذشت.
ـ دلیل عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
دربارهٴ منافقین هم استدلال به همین سبک است. چرا منافق از قرآن بهرهای ندارد؟ برای اینکه او با نیرنگ (در آن جبههٴ جنگ) خودش را باخت. او در جهاد اکبر خودش را باخت، دیگر خودی ندارد که از قرآن استفاده کند. بیانذلک این است که میفرماید: منافقی که مدّعی ایمان به خدا و قیامت است او مؤمن نیست. چرا؟ چون خدا و مؤمنین را میخواهد فریب دهد؛ در حالی که دارد خودش را فریب میدهد و متوجّه نیست. و اگر خودش را فریب داد، آن حقیقتِ «خود» نیرنگ میبیند. وقتی نیرنگ دید، در جنگْ هر کسی نیرنگ ببیند میبازد و این شخص با حقیقتِ خود نیرنگ زد و چون با حقیقتِ خود نیرنگ زد، حقیقتِ خود را شکست داد. الآن چیزی که در درون او و در جان او حاکم است شهوت او و غضب اوست، نه خود او؛ چون خودش را باخت؛ لذا قرآن در او اثر نمیکند؛ چون سرمایه را باخت. حقیقت آدم به همان درون آن آدم است. اگر در جنگِ درونی، شهوت و غضب حقیقتِ انسان را فریب دادند، در جنگ هرکه فریب داد میبَرَد، در آن جهاد اکبر شهوت و غضب بَرَندهاند و عقل بازنده است. وقتی عقل باخت، اسیر میشود. این همان بیان حضرت امیر «سلام الله علیه» است که فرمود: «کم من عقل أسیر هویً امیر» اگر عقل اسیر شد، قرآن برای شکوفایی عقل است. عقلِ اسیر چه میفهمد؟ آنچه در درون منافق حاکم است شهوت است و غضب (آنها که کاری با قرآن ندارند) آنکه باید قرآن بفهمد به اسارت رفته است.
ـ برخوردار بودن انسان از دو بعد حیوانیت و فرشتهخوئی
این خطوط کلّی را قرآن کریم در طی چندین آیه تشریح میکند: اوّلاً میفرماید: انسان مثل حیوان نیست که یک موجود تکبُعدی باشد که فقط با شهوت و غضب اداره بشود، یا مثل فرشته نیست که یک موجود تکبُعدی باشد که با تسبیح و تقدیس حیاتش ادامه پیدا کند [بلکه] یک موجودی است که هم جناح حیوانیّت در اوست (به نام شهوت و غضب) هم جناح فرشتهخویی در اوست (به نام عقل و تسبیح) همواره در درون او بین این دو جناح جنگ است. جنگ را کسی میبَرَد که مسلّح باشد. در جنگِ بیرونی سلاحش شمشیر و مانند آن است، هر که با سلاح پیشرفته و با نیروی بدنی، مسلّح و مجهّز بود میبَرَد. جنگ درونی را ندیشه میبَرَد؛ چون در صفحهٴ نفس، ابزار «اندیشه» است [و] فکر است که میبَرَد، نه شمشیر. آنجا سخن از شمشیر نیست؛ سخن از اندیشه است. اصرار قرآن کریم این است که اندیشهها را احیا کند که اندیشه نبازد و آنهایی هم که در جهاد اکبر شکست خوردند از راه بداندیشی شکست خوردند؛
ـ نزاع عقل و شهوت
لذا مرحله به مرحله همهٴ این ادوار را قرآن کریم تشریح میکند، میفرماید: اوّلاً انسان در جنگ است. از یک طرف نفسی دارد که او را به هوا و هوس دعوت میکند، از طرفی «عقلی» دارد که او را از هوا باز میدارد؛ پس نفسی دارد که امر به منکر میکند: «إنّ النفس لأماره بالسّوء» «عقلی» دارد که نهی از منکر میکند: ﴿أمّا من خاف مقام ربّه و نهی النّفس عن الهوی فإنّ الجنّه هی المأوی﴾ بین آن امر و نهی (و آن آمر و این ناهی) تنازع و درگیری است به نام جهاد اکبر. اگر عقل توانست از راه اندیشه به نفس بفهماند که صلاح تو در این نیست و صلاح من هم در این نیست، این از راه اندیشه پیش میرود [و] این همان است که ﴿إنّما یخشی الله من عباده العلماء﴾ آنها عالمانِ خداشناس و خداترس از راه اندیشه هوس را رام میکنند [و] این کسی که امر به منکر میکند به او میفهمانند که نباید به منکر امر کرد و او را از این کار باز میدارد. و اگر این توان را نداشت که جلوی امر به منکرِ نفس را بگیرد، خود در تحت اسارت او قرار میگیرد،
ـ تسویل نفس عامل اسارت عقل
آنگاه نفس برای اینکه عقل را بفریبد، تمام آن بدیها و زشتیها را به صورت زیبایی جلوه میدهد، میگوید «این خوب است» از راه اندیشه عقل را میفریبد؛ یعنی نفس در مرحلهٴ شهوت و غضب از راه اندیشه، عقلِ ضعیف را به اسارت میبَرَد. این مرحله را نمیگویند «امر به منکر» این را نمیگویند «نفسِ امّارهٴ بالسوء» این را میگویند «نفس مسَوِّلِه» مسّوله آن نفسی است که به قدری هنرمند باشد که بتواند همهٴ زشتیها را مانند یک تابلوی برّاق جلوی چشم آدم جلوه بدهد. تسویل، یعنی آن هنری که بد را خوب جلوه بدهد، باطل را به عنوان جلوه بدهد، قبیح را به عنوان حَسَن جلوه بدهد، این کار را میگویند تسویل. نفس در این مرحله مسِّول است. اگر تسویل کرد، اگر باطل را به صورت حق درآورد و زشت را به صورت تابلوی زیبا درآورد آنگاه عقل را میفریبد. وقتی عقل را فریب داد «الحرب خدعه» جنگ با نیرنگ پیش میرود و اگر با این خدعه نفس توانست عقل را به اسارت ببرد آنگاه عقل میشود اسیر، و هوا میشود امیر و قرآن دربارهٴ افرادی که عقلشان اسیر است، فایدهای ندارد.
این است که یکجا خدا میفرماید این کتاب ﴿هدیً للنّاس﴾ است، یکجا میفرماید ﴿هدیً للمتقین﴾ است؛ برای اینکه غیر متّقی آن سرمایهاش را به اسارت از دست داد و چیزی که قرآن را بفهمد فعلاً در اختیارش نیست. حالا این را در طی چند آیه بیان میکند و در نوع این موارد هم میفرماید: اینها نمیفهمند دارند چه کار میکنند؛ یعنی آن اندیشهٴ صحیح را ندارند.
ـ زمان وقوع جهاد اکبر
امّا دربارهٴ اینکه نفس، انسان را به بدی امر میکند، همان آیهٴ 53 سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» است که یوسف «سلام الله علیه» فرمود: ﴿و ما ابری نفسی ان النفس لاّمارة بالسوءإلاّ ما رحم الله﴾. در سورهٴ «نازعات» فرمود: اگر کسی جلوی این نفس را گرفت، بهشت مأوای اوست؛ آیهٴ چهل از سورهٴ «نازعات» فرمود: ﴿و امَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبَّهِ و نَهَی النَّفْسَ عَن الْهَوَی﴾ آن امر به هوا میکند، عقل نهی از هوا؛ قهراً بین آن «آمر» و این «ناهی» تنازع است [پس] میشود جهاد اکبر. این همان است که ﴿وَ الّذین جَاهَدوا فَینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾
ـ جایگاه جهاد اکبر
در جهاد همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید، یک انسانی که وارد جبهه شد سه حالت دارد: یا اسیر میشود، یا این قدر میجنگد که شهید بشود یا آن قدر نبرد را ادامه میدهد که فاتحانه برگردد. کسی که به میدان جنگ رفت، یا اسیر است یا شهید است یا فاتح. در جهاد اکبر هم بشرحأیضاً [همچنین] انسان یا اسیر میشود یا شهید میشود یا فاتح. اگر در اوایلِ امر تسلیم هوس شد، این به اسارت رفته است [که] این همان بیان حضرت امیر «سلام الله علیه» است که فرمود: «کم من عقل أسیر تحت هویً أمیر» و اگر تا آخرین لحظهٴ حیات کوشید و تسلیم هوس نشد، این «مات شهیداً». این همان است که در جوامع روایی آمده است [که] اگر کسی به محبّت اهلبیت «علیهم السّلام» بمیرد، حقّ اینها را بشناسد و انکار نکند «مات شهیداً» ولو در بستر بیماری بمیرد، ولو در منزلش بمیرد؛ چون تسلیم هوس نشد. این کس «مات شهیداً»
ـ علوم دسترسی شیطان به مخلصان
و اگر نبرد را آن قدر ادامه داد که هوس را به اسارت گرفت، این همان است که از رسول خدا «علیه آلاف التّحیة و الثناء» نقل شد که «من آن شیطان را مُسلم و مُنقاد کردم» عباد مُخْلَص اینچنیناند. بندگان مُخْلَص کسانیاند که شیطان را به سلطهٴ خود درآوردند. چرا شیطان دربارهٴ مُخْلَصین راه ندارد؟ اسیرِ آنهاست؛ چون در جنگ جهاد اکبر اینها فاتح شدند. انسان (در میدان نبرد) وقتی فاتح شد چه غنیمت میآورد؟ اگر در جنگ ظاهری باشد که سلاحهای جنگی غنیمت میگیرد و اگر در جنگ درونی باشد که شیطان را به غنیمت میگیرد، اسیر میکند. اگر شیطان به اسارت اینها در آمد، توان کاری ندارد؛ لذا دربارهٴ بندگان مُخْلَص شیطان میگوید: از من کاری ساخته نیست؛ من اسیرِ اینهایم. اینها میشوند فاتح؛ اینها در میدانِ جهاد اکبر میشوند فاتح؛ اینها کسانیاند که ﴿نهی النّفس عن الهوی فإنّ الجنّه هی المأوی﴾ اینها توانستند نفس را به اسارت بگیرند.
ـ تقوا، ورزش نفس
در بیانات حضرت امیر «سلام الله علیه» هست که ﴿هی نفسی أروضها بالتّقوی﴾ ؛ این نفسِ من مثل یک بهیمهای است که من او را ریاضت میدهم. ریاضت، یعنی تمرین. من او را با تقوا تمرین میدهم. این نفسِ من ورزش میکند، این ورزش را میگویند ریاضت (تمرین) گفت: من او را با تقوا ورزش میدهم. این [نفس] ورزشِ تقوا میکند و اسیرِ من است. این [شخص] در جهاد اکبر فاتح است. اگر انسان دائماً درگیرِ نفس درون است و امرش دایر است بین اسارت، شهادت و پیروزی؛ پس همواره با دشمنِ درونی در جنگ است.
ـ شیوه تهاجم نفس مسّوله بر عقل
و اگر در جنگ است «الحرب خدعة» گاهی این هوس از پایین، عقلِ ضعیف را میفریبد. چگونه میفریبد؟ با تسویل میفریبد. تسویل، یعنی حق را به صورت باطلدرآوردن [و] باطل را به صورت حق درآوردن، زیبا را زشت نشاندادن و زشت را زیبا نشاندادن. نفسِ مسِّوله این هنر را دارد که شناسایی میکند انسان از چه چیز خوشش میآید. بعضی از مقام، بعضی از پول، بعضی از چاه، بعضی از امور دیگر خوشش میآید. او میفهمد که این شخصِ معیّن از چه چیز بیشتر لذّت میبرد. شیطان این توان شناسایی را دارد که بفهمد افراد به چه گرایشِ بیشتری دارند؛ این را میشناسد؛ این شخص را میشناسد که این شخص از راه دنیا یا از راه مقام یا از راه پول یا از راه القاب و مانند آن زود به دام میافتد؛ بعد از شناسایی، تمام آن هوسهای باطل را به صورت یک چهرهٴ زیبای تابلو درمیآورد، همهٴ آن معاصی را پشتش پنهان میکند [و] در برابر او نشان میدهد میگوید «این تابلوی زیبا» آنگاه انسان این مقام جاه و این دنیا را به عنوان یک تابلوی برّاق و زیبا میبیند. وقتی به زیبایی او دل داد و پذیرفت، بهدام او میافتد. این کار را میگویند «تسویل» نفس در این مرحله مسِّل است. بعد وقتی که انسان را به دام انداخت «فعّال ما یشاء» است.
ـ گرفتار شدن برادران حضرت یوسف (علیه السلام) در دام نفس مسّوله
تعبیر قرآن کریم دربارهٴ برادران یوسف این است که یعقوب «سلام الله علیه» فرمود: ﴿سوّلت لکم أنفسکم أمراً﴾ ؛ شما برادرکُشی را زیبا دیدید [و] گفتید: کار خوبی است؛ چاه انداختنِ یوسف (علیه السلام) را به عنوان یک امر حقّ و حَسَن تلقی کردید [و] گفتید: کار بسیار خوبی است، ما این را از بین میبریم و تمام محبّت پدر متوّجه ما میشود، بعد هم انسانِ صالحی خواهیم بود: ﴿سوّلت لکم أنفسکم أمراً﴾ این را دو بار یعقوب «سلام الله علیه» به برادران یوسف فرمود: یکی در همان آغاز «کید» آنها که شبانگاه با اشک و گریه آمدند؛ آیهٴ هجده سورهٴ «یوسف» میفرماید: یعقوب «سلام الله علیه» به اینها فرمود ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أنْفُسُکُمْ أمْراً﴾؛ انفسِ شما این کار قبیح را حَسَن نشان داد. شما قبلاً تصمیم گرفتید و گفتید ﴿اقتلوا یوسف أو اطراحوه أرضاً یخل لکم وجه أبیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ این خلاصهٴ نظر شماست و این کار قبیح را نفس شکا حَسَن جلوه داد. یا آن [فرد] دیگری که پیشنهاد داد و شما هم پذیرفتید: ﴿قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف و القوه فی غیابة الجّب یلتقطه بعض السیّارة إن کنتم فاعلین﴾ این چاهانداختنِ برادر به عنوان یک کار حَسَن برای شما ارائه داد. شما هم به عنوان یک کار «خیر» اقدام کردید؛ چون انسان در حینی که میداند این کار بد است اقدام نمیکند؛ مگر اینکه آن کار را یک صبغهٴ زیبایی به او بدهد (و کار خویش بداند) بعد اقدام بکند. این کار، کارِ تسویل است. این کار به نام تسویل است. بعد از اینکه آن برادرِ دوّم هم رفت و بنگشت و اینها به حضور یعقوب «سلام الله علیه» آمدند، حضرت دربارهٴ اینها باز همان تعبیر را فرمود؛ آیهٴ 83 سورهٴ «یوسف»: ﴿بَلْ سوّلت لکم أنفسکم أمراً فصبرٌ جمیلٌ عسی اللهٌ أن یأتینی بهم جمیعاً إنّه هو العلیم الحکیم﴾
ـ خصوصیات نفس مسّوله
این کار که انسان، بد را خوب ببیند و خوب را بد ببیند، به وسیلهٴ نفس است که «نفس» در این مرحله نفس مسِّله نامیده میشود و اصل «سؤال» یعنی آن حاجتی که انسان برای برآوردنش حرص دارد، آن را میگویند سؤال. سؤال غیر از سؤال است. ﴿قال قد أوتیت سؤلک یا موسی﴾ سؤال یعنی آن حاجتی که انسان برای برآوردنش خیلی علاقه دارد و میلِ شدید دارد. تسویل، یعنی نفس یک امرِ بد را آنچنان نزد انسان مورد علاقه قرار بدهد که انسان با حرص و ولع میخواهد او را انجام بدهد. «سَوَّلَ» از سؤلِ به این معناست؛ از «سأل» نیست. این اجوف واوی است. سؤل است، نه سؤال. یعنی استدعاء. انسان مطلبی را نمیداند سؤال میکند، امّا سؤل، یعنی حاجت ﴿قد أوتیت سؤلک یا موسی﴾ یعنی آن حاجتی که حریصی و علاقهمندی انجام بشود او را یافتی، خدا به تو داد. «نفس» امرِ قبیح را به صورت سؤل درمیآورد؛ یعنی چیزی که مورد احتیاج آدم است و انسان هم حرص میورزد که او را انجام بدهد؛ نهتنها یک عملِ خوب میداند، بلکه خوبی که مورد علاقهٴ انسان باشد. اوّل در حدّ امنیّه است و آرزو، بعد در حدّ سؤل (که امنیّه قبل است و سؤل بعد) اوّل در حدّ تمنّی و آرزوست، بعد نفسِ مسّوله تلاش و کوشش میکند او را نزدیک میآورد، به صورت سؤل درمیآورد. به صورت سؤل (یعنی حاجتِ شدید) که درآورد انسان با ولع به سراغ تحصیلش میرود.
ـ هنرهای نفس مسّوله
نفس در این هنر، به نام نفس مسّوله است و این نفس نهتنها در حدّ برادرکُشی یا چاهانداختن برادر تلاش میکند، در حدّ ارتدادِ خود آدم هم تلاش میکند؛ در حدّ ترویج بتپرستی هم تلاش میکند. در سورهٴ «طه» جریان گوسالهپرستی سامری را که مطرح میکند (آیهٴ 96) سامری میگوید: من اثر رسول را یافتم ﴿فنبذتها و کذلک سوّلت لی نفسی﴾؛ نفسِ من این کار را زیبا نشان داد که به صوت یک مجسمّهٴ گوساله دربیاورم، آن نطق نکند، بدون ادراک و شعور فقط یک بانگی داشته باشد، این بانگ [و] فریاد [است]: ﴿عجلاً جسداً له خوار﴾ نه «عجلاً له خوار». تعبیر قرآن کریم این است که یک جسدی بود که بانگ میزد، نه واقعاً گوساله بود. نفرمود «عجلاً له خوار» فرمود: ﴿عجلاً جسداً له خوار﴾ نه واقعاً عجل بود که دارای خوار و بانگ بود.
سوال.....
جواب: بله؛ گاهی بد را به عنوان خوب جلوه میدهد، بعد انسان مشتاق میشود، گاهی خوب را (که حق است) برای انسان به صورت سؤل و مورد علاقه نشان میدهد و انسان مشتاقانه به سراغش میرود. یکوقت این کار را عقل به عهده میگیرد، یکوقت این کار را نفس به عهده میگیرد. زمام جبههٴ درون یا به عهدهٴ نفس است یا به عهدهٴ عقل. اگر به عهدهٴ نفس بود، همهٴ این مجاری اندیشه را نفس رهبری میکند و اگر به عهدهٴ عقل بود، همهٴ این مجاری ادراکی و اندیشههای درونی را عقل هدایت میکند.
سوال...
جواب: نه؛ نفسی که در برابر عقل است، غیر از نفسی [است] که دارای شئون و درجاتی است که «فی وحدتها کلّ القوی». انسان البّته دارای درجاتی است، از آن جهت میگویند نفس آدمی دارای مراتب است، امّا الآن نفس در برابر عقل است.
ـ تسویل شیطان در ارتداد افراد
در سورهٴ مبارکهای که به نام رسول خدا «صلّی الله علیه و آله و سلّم» است آنجا هم که جریان ارتداد عدّهای را مطرح میکند، سخن از تسویل به میان میآید؛ آیهٴ 25 از سورهٴ 47 [محمّد] «صلی الله علیه و اله و سلم» این است: ﴿إنّ الّذین ارتدوا علی أدبارهم من بعد ما تبیّن لهم الهدی الشیطان سوّل لهم و أملی لهم﴾ آنها که بعد از روشن شدن حق مرتد شدند، اینها کسانیاند که شیطان در درون اینها تسویل کرده است، یعنی باطل را به صورت حق نشان داد و اسنها باطل را حق دیدند و به دام باطل افتادند.
ـ راه پیروزی در جنگ عقل با نفس
ابزار جنگِ درون اندیشه و اراده است، آنجا سخن از شمشیر نیست. اگر کسی خواست در جبههٴ جهاد اکبر پیروز بشود، چاره[ای] جز تقویت علم، اندیشه، معرفت و اراده نیست؛ آنجا جای اندیشه و اراده است. در بحثهای علمی «اندیشه» در بحثهای عقلِ عملی «نیّت و ارادهٴ خالص» و شیطان اگر بخواهد کسی را در جهاد اکبر بگیرد، از راه اندیشه و فکر میگیرد.
آنگاه همین گروه که در اثر اِمارت نفس و اسارت عقل اندیشههای بد را بر عقل تحمیل کردهاند، کسانیاند که فکر میکنند کار خوب انجام میدهند و سعادتمندند؛ سورهٴ «کهف» آیهٴ 104 این است: ﴿الّذین ضلّ سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾؛ اینها خیال میکنند دارند کار خوب انجام میدهند. عقلشان که حاکم نیست. حاکمِ در درونشان خیالِ آنهاست و خیال اینها هم با نفس تعذیه شده است، با تسویلِ نفس، بد را خوب میبینند: ﴿و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾ آنگاه روشن میشود که چرا قرآن کریم میفرماید «اینها دارند خودشان را فریب میدهند و نمیدانند چه میکنند»: ﴿یخادعون الله و الّذین أمنوا﴾
ـ نفس مسّول؛ عامل معصیت انسانها
امّا ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾. این اختصاصی به منافقین ندارد؛ اختصاصی به کفّار ندارد؛ چون کفّار و منافقین (إنّ الکفّار و المنافقین) هر دو در یک وادیاند (در جهنّم) ﴿إنّ الله جامع و امنافقین و الکفار﴾ بلکه هر وقت انسان معصیت میکند در اثر این غفلت است، در اثر تسویل است؛ گرچه سامری از دین بیرون رفته بود؛ گرچه آنها که در سورهٴ 47 یادشان مطرح شده است مرتّد بودند، امّا برادران یوسف که اینچنین نبودند. معلوم میشود تسویل فقط در نفوس کفّار و منافقین نیست، در نفوس فسّاق هم هست، در نفوس انسان هم هست. اینکه میبینید انسان بعد از اینکه برای او روشن شد حق با همبحث اوست حاضر نیست این شهامت را داشته باشد به همبحثش بگوید «آری حق با توست» برای آن است که این نفس در درون میگوید «تسلیم نشو» و این گردنکشی را گردنفرازی میداند، سرفرازی میداند. این تسویل در همه هست و اگر کسی توانست نفس را (از این تسویلش و امر به سوئش) نهی بکند آنگاه ﴿فإنّ الجنّة هی المأوی﴾
سوال....
جواب: آن قبلاً در بحثها اشاره شد که یا به زعم خودشان این کار را میکنند یا با دین خدا یا با پیامبر خدا؛ مثل ﴿إنّ تنصروا الله ینصرکم﴾ وقتی انسان با دین خدا بازی کند، مثل اینکه با خدا این کار را کرده است؛ نظیر اینکه اگر دین خدا را یاری کند، مثل اینکه خدا را یاری کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین»
- نزاع عقل و شهوت
- دلیل عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
- عامل اسارت عقل
- تقوا، ورزش نفس
- شیوه تهاجم نفس مسّوله بر عقل
- نفس مسّوله، عامل معصیت انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و من النّاس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین(8) یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون(9)
ـ سر اختصاص هدایت قرآن به پارسایان
بعد از اینکه ادعای قرآن کریم آن است که ﴿هدیً للنّاس﴾ است و از طرفی هم ادّعا میکند که ﴿هدیً للمتّقین﴾ است، باید بین این دو ادّعا جمع بکند. یکجا میفرماید این قرآن ﴿هدیً للنّاس﴾ است و برای هدایت همهٴ انسانها نازل شده است، یکجا میفرماید ﴿هدیً للمتّقین﴾ است. تنها اهل تقوا از او استفاده میکنند. برای تعلیل این مدّعا مردم را به سه قسمت تقسیم فرمود، فرمود: عدّهای اهل تقوایند، عدّهای کافرند و عدّهای منافق. کافر و منافق در یک گروهاند؛ چون ﴿إنَّ اللهَ جامع المنافقین و الکافرین فی جهنّم﴾ کافر و منافق یک گروهاند، مؤمن و اهل تقوا یک گروه، آنگاه استدلال قرآن کریم این است [که] گرچه ما این کتاب را ﴿هدیً للنّاس﴾ فرستادیم و ﴿ذکری للبشر﴾ فرستادیم ﴿للعالمین نذیراً﴾ فرستادیم (برای همهٴ مردم ارسال کردیم) ولی آنها که سرمایه را باختند، از این کتاب بهرهای نمیبرند [و] آنها که سرمایه را نباختند، این کتاب آن سرمایهها را شکوفا میکند [و] آنها بهره میبرند. پس این تثلیث مردم که یک عدّه را به عنوان اهل تقوا، عدّهای را به عنوان کفّار، عدّهای را به عنوان منافق معرّفی کردند برای تعلیل آن مدّعاست [که] یکجا ادّعای قرآن این است که ﴿هدیً للنّاس﴾ است، یکجا داعیهاش این است که ﴿هدیً للمتّقین﴾ است، آنگاه استدلال میکند که چرا ﴿هدیً للمتّقین﴾ است؟ جوابش این است که غیر متّقی سرمایه را باخت؛ مثل اینکه کسی بگوید «ما آفتاب را آفریدیم تا شما با این آفتاب راه را از چاه تشخیص بدهید» بعد بگوید «این آفتاب فقط برای بیناهاست» یعنی کسی که آن دیدهاش را کور کرده است از آفتاب بهرهای نمیبرد؛ نه آفتاب فقط برای یک عدّه خلق شده باشد [بلکه] آفتاب بای همه خلق شد. اگر کسی نتوانست آن بینش درونی را حفظ کند، از آفتاب بهرهای نمیبرد. لذا آنچه دربارهٴ کفّار گفته شد که ﴿إنّ الّذین کفروا﴾ به صورت لسان اصطلاحی اگر بیان بشود تعبیرش این است که «لإنّ الّذین کفروا سواء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون﴾ چرا قرآن ﴿هدیً للمتّقین﴾ است؟ «لإنّ الکفّار سواءٌ علیهم» چرا «سواء علیهم» ؟ چون ﴿ختم الله علی قلوبهم﴾ چرا ﴿ختم الله علی قلوبهم﴾؟ چون ﴿فلمّا زاغوا أزاغ الله قلوبهم﴾ که بحثش گذشت.
ـ دلیل عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
دربارهٴ منافقین هم استدلال به همین سبک است. چرا منافق از قرآن بهرهای ندارد؟ برای اینکه او با نیرنگ (در آن جبههٴ جنگ) خودش را باخت. او در جهاد اکبر خودش را باخت، دیگر خودی ندارد که از قرآن استفاده کند. بیانذلک این است که میفرماید: منافقی که مدّعی ایمان به خدا و قیامت است او مؤمن نیست. چرا؟ چون خدا و مؤمنین را میخواهد فریب دهد؛ در حالی که دارد خودش را فریب میدهد و متوجّه نیست. و اگر خودش را فریب داد، آن حقیقتِ «خود» نیرنگ میبیند. وقتی نیرنگ دید، در جنگْ هر کسی نیرنگ ببیند میبازد و این شخص با حقیقتِ خود نیرنگ زد و چون با حقیقتِ خود نیرنگ زد، حقیقتِ خود را شکست داد. الآن چیزی که در درون او و در جان او حاکم است شهوت او و غضب اوست، نه خود او؛ چون خودش را باخت؛ لذا قرآن در او اثر نمیکند؛ چون سرمایه را باخت. حقیقت آدم به همان درون آن آدم است. اگر در جنگِ درونی، شهوت و غضب حقیقتِ انسان را فریب دادند، در جنگ هرکه فریب داد میبَرَد، در آن جهاد اکبر شهوت و غضب بَرَندهاند و عقل بازنده است. وقتی عقل باخت، اسیر میشود. این همان بیان حضرت امیر «سلام الله علیه» است که فرمود: «کم من عقل أسیر هویً امیر» اگر عقل اسیر شد، قرآن برای شکوفایی عقل است. عقلِ اسیر چه میفهمد؟ آنچه در درون منافق حاکم است شهوت است و غضب (آنها که کاری با قرآن ندارند) آنکه باید قرآن بفهمد به اسارت رفته است.
ـ برخوردار بودن انسان از دو بعد حیوانیت و فرشتهخوئی
این خطوط کلّی را قرآن کریم در طی چندین آیه تشریح میکند: اوّلاً میفرماید: انسان مثل حیوان نیست که یک موجود تکبُعدی باشد که فقط با شهوت و غضب اداره بشود، یا مثل فرشته نیست که یک موجود تکبُعدی باشد که با تسبیح و تقدیس حیاتش ادامه پیدا کند [بلکه] یک موجودی است که هم جناح حیوانیّت در اوست (به نام شهوت و غضب) هم جناح فرشتهخویی در اوست (به نام عقل و تسبیح) همواره در درون او بین این دو جناح جنگ است. جنگ را کسی میبَرَد که مسلّح باشد. در جنگِ بیرونی سلاحش شمشیر و مانند آن است، هر که با سلاح پیشرفته و با نیروی بدنی، مسلّح و مجهّز بود میبَرَد. جنگ درونی را ندیشه میبَرَد؛ چون در صفحهٴ نفس، ابزار «اندیشه» است [و] فکر است که میبَرَد، نه شمشیر. آنجا سخن از شمشیر نیست؛ سخن از اندیشه است. اصرار قرآن کریم این است که اندیشهها را احیا کند که اندیشه نبازد و آنهایی هم که در جهاد اکبر شکست خوردند از راه بداندیشی شکست خوردند؛
ـ نزاع عقل و شهوت
لذا مرحله به مرحله همهٴ این ادوار را قرآن کریم تشریح میکند، میفرماید: اوّلاً انسان در جنگ است. از یک طرف نفسی دارد که او را به هوا و هوس دعوت میکند، از طرفی «عقلی» دارد که او را از هوا باز میدارد؛ پس نفسی دارد که امر به منکر میکند: «إنّ النفس لأماره بالسّوء» «عقلی» دارد که نهی از منکر میکند: ﴿أمّا من خاف مقام ربّه و نهی النّفس عن الهوی فإنّ الجنّه هی المأوی﴾ بین آن امر و نهی (و آن آمر و این ناهی) تنازع و درگیری است به نام جهاد اکبر. اگر عقل توانست از راه اندیشه به نفس بفهماند که صلاح تو در این نیست و صلاح من هم در این نیست، این از راه اندیشه پیش میرود [و] این همان است که ﴿إنّما یخشی الله من عباده العلماء﴾ آنها عالمانِ خداشناس و خداترس از راه اندیشه هوس را رام میکنند [و] این کسی که امر به منکر میکند به او میفهمانند که نباید به منکر امر کرد و او را از این کار باز میدارد. و اگر این توان را نداشت که جلوی امر به منکرِ نفس را بگیرد، خود در تحت اسارت او قرار میگیرد،
ـ تسویل نفس عامل اسارت عقل
آنگاه نفس برای اینکه عقل را بفریبد، تمام آن بدیها و زشتیها را به صورت زیبایی جلوه میدهد، میگوید «این خوب است» از راه اندیشه عقل را میفریبد؛ یعنی نفس در مرحلهٴ شهوت و غضب از راه اندیشه، عقلِ ضعیف را به اسارت میبَرَد. این مرحله را نمیگویند «امر به منکر» این را نمیگویند «نفسِ امّارهٴ بالسوء» این را میگویند «نفس مسَوِّلِه» مسّوله آن نفسی است که به قدری هنرمند باشد که بتواند همهٴ زشتیها را مانند یک تابلوی برّاق جلوی چشم آدم جلوه بدهد. تسویل، یعنی آن هنری که بد را خوب جلوه بدهد، باطل را به عنوان جلوه بدهد، قبیح را به عنوان حَسَن جلوه بدهد، این کار را میگویند تسویل. نفس در این مرحله مسِّول است. اگر تسویل کرد، اگر باطل را به صورت حق درآورد و زشت را به صورت تابلوی زیبا درآورد آنگاه عقل را میفریبد. وقتی عقل را فریب داد «الحرب خدعه» جنگ با نیرنگ پیش میرود و اگر با این خدعه نفس توانست عقل را به اسارت ببرد آنگاه عقل میشود اسیر، و هوا میشود امیر و قرآن دربارهٴ افرادی که عقلشان اسیر است، فایدهای ندارد.
این است که یکجا خدا میفرماید این کتاب ﴿هدیً للنّاس﴾ است، یکجا میفرماید ﴿هدیً للمتقین﴾ است؛ برای اینکه غیر متّقی آن سرمایهاش را به اسارت از دست داد و چیزی که قرآن را بفهمد فعلاً در اختیارش نیست. حالا این را در طی چند آیه بیان میکند و در نوع این موارد هم میفرماید: اینها نمیفهمند دارند چه کار میکنند؛ یعنی آن اندیشهٴ صحیح را ندارند.
ـ زمان وقوع جهاد اکبر
امّا دربارهٴ اینکه نفس، انسان را به بدی امر میکند، همان آیهٴ 53 سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» است که یوسف «سلام الله علیه» فرمود: ﴿و ما ابری نفسی ان النفس لاّمارة بالسوءإلاّ ما رحم الله﴾. در سورهٴ «نازعات» فرمود: اگر کسی جلوی این نفس را گرفت، بهشت مأوای اوست؛ آیهٴ چهل از سورهٴ «نازعات» فرمود: ﴿و امَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبَّهِ و نَهَی النَّفْسَ عَن الْهَوَی﴾ آن امر به هوا میکند، عقل نهی از هوا؛ قهراً بین آن «آمر» و این «ناهی» تنازع است [پس] میشود جهاد اکبر. این همان است که ﴿وَ الّذین جَاهَدوا فَینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾
ـ جایگاه جهاد اکبر
در جهاد همان طوری که قبلاً ملاحظه فرمودید، یک انسانی که وارد جبهه شد سه حالت دارد: یا اسیر میشود، یا این قدر میجنگد که شهید بشود یا آن قدر نبرد را ادامه میدهد که فاتحانه برگردد. کسی که به میدان جنگ رفت، یا اسیر است یا شهید است یا فاتح. در جهاد اکبر هم بشرحأیضاً [همچنین] انسان یا اسیر میشود یا شهید میشود یا فاتح. اگر در اوایلِ امر تسلیم هوس شد، این به اسارت رفته است [که] این همان بیان حضرت امیر «سلام الله علیه» است که فرمود: «کم من عقل أسیر تحت هویً أمیر» و اگر تا آخرین لحظهٴ حیات کوشید و تسلیم هوس نشد، این «مات شهیداً». این همان است که در جوامع روایی آمده است [که] اگر کسی به محبّت اهلبیت «علیهم السّلام» بمیرد، حقّ اینها را بشناسد و انکار نکند «مات شهیداً» ولو در بستر بیماری بمیرد، ولو در منزلش بمیرد؛ چون تسلیم هوس نشد. این کس «مات شهیداً»
ـ علوم دسترسی شیطان به مخلصان
و اگر نبرد را آن قدر ادامه داد که هوس را به اسارت گرفت، این همان است که از رسول خدا «علیه آلاف التّحیة و الثناء» نقل شد که «من آن شیطان را مُسلم و مُنقاد کردم» عباد مُخْلَص اینچنیناند. بندگان مُخْلَص کسانیاند که شیطان را به سلطهٴ خود درآوردند. چرا شیطان دربارهٴ مُخْلَصین راه ندارد؟ اسیرِ آنهاست؛ چون در جنگ جهاد اکبر اینها فاتح شدند. انسان (در میدان نبرد) وقتی فاتح شد چه غنیمت میآورد؟ اگر در جنگ ظاهری باشد که سلاحهای جنگی غنیمت میگیرد و اگر در جنگ درونی باشد که شیطان را به غنیمت میگیرد، اسیر میکند. اگر شیطان به اسارت اینها در آمد، توان کاری ندارد؛ لذا دربارهٴ بندگان مُخْلَص شیطان میگوید: از من کاری ساخته نیست؛ من اسیرِ اینهایم. اینها میشوند فاتح؛ اینها در میدانِ جهاد اکبر میشوند فاتح؛ اینها کسانیاند که ﴿نهی النّفس عن الهوی فإنّ الجنّه هی المأوی﴾ اینها توانستند نفس را به اسارت بگیرند.
ـ تقوا، ورزش نفس
در بیانات حضرت امیر «سلام الله علیه» هست که ﴿هی نفسی أروضها بالتّقوی﴾ ؛ این نفسِ من مثل یک بهیمهای است که من او را ریاضت میدهم. ریاضت، یعنی تمرین. من او را با تقوا تمرین میدهم. این نفسِ من ورزش میکند، این ورزش را میگویند ریاضت (تمرین) گفت: من او را با تقوا ورزش میدهم. این [نفس] ورزشِ تقوا میکند و اسیرِ من است. این [شخص] در جهاد اکبر فاتح است. اگر انسان دائماً درگیرِ نفس درون است و امرش دایر است بین اسارت، شهادت و پیروزی؛ پس همواره با دشمنِ درونی در جنگ است.
ـ شیوه تهاجم نفس مسّوله بر عقل
و اگر در جنگ است «الحرب خدعة» گاهی این هوس از پایین، عقلِ ضعیف را میفریبد. چگونه میفریبد؟ با تسویل میفریبد. تسویل، یعنی حق را به صورت باطلدرآوردن [و] باطل را به صورت حق درآوردن، زیبا را زشت نشاندادن و زشت را زیبا نشاندادن. نفسِ مسِّوله این هنر را دارد که شناسایی میکند انسان از چه چیز خوشش میآید. بعضی از مقام، بعضی از پول، بعضی از چاه، بعضی از امور دیگر خوشش میآید. او میفهمد که این شخصِ معیّن از چه چیز بیشتر لذّت میبرد. شیطان این توان شناسایی را دارد که بفهمد افراد به چه گرایشِ بیشتری دارند؛ این را میشناسد؛ این شخص را میشناسد که این شخص از راه دنیا یا از راه مقام یا از راه پول یا از راه القاب و مانند آن زود به دام میافتد؛ بعد از شناسایی، تمام آن هوسهای باطل را به صورت یک چهرهٴ زیبای تابلو درمیآورد، همهٴ آن معاصی را پشتش پنهان میکند [و] در برابر او نشان میدهد میگوید «این تابلوی زیبا» آنگاه انسان این مقام جاه و این دنیا را به عنوان یک تابلوی برّاق و زیبا میبیند. وقتی به زیبایی او دل داد و پذیرفت، بهدام او میافتد. این کار را میگویند «تسویل» نفس در این مرحله مسِّل است. بعد وقتی که انسان را به دام انداخت «فعّال ما یشاء» است.
ـ گرفتار شدن برادران حضرت یوسف (علیه السلام) در دام نفس مسّوله
تعبیر قرآن کریم دربارهٴ برادران یوسف این است که یعقوب «سلام الله علیه» فرمود: ﴿سوّلت لکم أنفسکم أمراً﴾ ؛ شما برادرکُشی را زیبا دیدید [و] گفتید: کار خوبی است؛ چاه انداختنِ یوسف (علیه السلام) را به عنوان یک امر حقّ و حَسَن تلقی کردید [و] گفتید: کار بسیار خوبی است، ما این را از بین میبریم و تمام محبّت پدر متوّجه ما میشود، بعد هم انسانِ صالحی خواهیم بود: ﴿سوّلت لکم أنفسکم أمراً﴾ این را دو بار یعقوب «سلام الله علیه» به برادران یوسف فرمود: یکی در همان آغاز «کید» آنها که شبانگاه با اشک و گریه آمدند؛ آیهٴ هجده سورهٴ «یوسف» میفرماید: یعقوب «سلام الله علیه» به اینها فرمود ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أنْفُسُکُمْ أمْراً﴾؛ انفسِ شما این کار قبیح را حَسَن نشان داد. شما قبلاً تصمیم گرفتید و گفتید ﴿اقتلوا یوسف أو اطراحوه أرضاً یخل لکم وجه أبیکم و تکونوا من بعده قوماً صالحین﴾ این خلاصهٴ نظر شماست و این کار قبیح را نفس شکا حَسَن جلوه داد. یا آن [فرد] دیگری که پیشنهاد داد و شما هم پذیرفتید: ﴿قال قائل منهم لا تقتلوا یوسف و القوه فی غیابة الجّب یلتقطه بعض السیّارة إن کنتم فاعلین﴾ این چاهانداختنِ برادر به عنوان یک کار حَسَن برای شما ارائه داد. شما هم به عنوان یک کار «خیر» اقدام کردید؛ چون انسان در حینی که میداند این کار بد است اقدام نمیکند؛ مگر اینکه آن کار را یک صبغهٴ زیبایی به او بدهد (و کار خویش بداند) بعد اقدام بکند. این کار، کارِ تسویل است. این کار به نام تسویل است. بعد از اینکه آن برادرِ دوّم هم رفت و بنگشت و اینها به حضور یعقوب «سلام الله علیه» آمدند، حضرت دربارهٴ اینها باز همان تعبیر را فرمود؛ آیهٴ 83 سورهٴ «یوسف»: ﴿بَلْ سوّلت لکم أنفسکم أمراً فصبرٌ جمیلٌ عسی اللهٌ أن یأتینی بهم جمیعاً إنّه هو العلیم الحکیم﴾
ـ خصوصیات نفس مسّوله
این کار که انسان، بد را خوب ببیند و خوب را بد ببیند، به وسیلهٴ نفس است که «نفس» در این مرحله نفس مسِّله نامیده میشود و اصل «سؤال» یعنی آن حاجتی که انسان برای برآوردنش حرص دارد، آن را میگویند سؤال. سؤال غیر از سؤال است. ﴿قال قد أوتیت سؤلک یا موسی﴾ سؤال یعنی آن حاجتی که انسان برای برآوردنش خیلی علاقه دارد و میلِ شدید دارد. تسویل، یعنی نفس یک امرِ بد را آنچنان نزد انسان مورد علاقه قرار بدهد که انسان با حرص و ولع میخواهد او را انجام بدهد. «سَوَّلَ» از سؤلِ به این معناست؛ از «سأل» نیست. این اجوف واوی است. سؤل است، نه سؤال. یعنی استدعاء. انسان مطلبی را نمیداند سؤال میکند، امّا سؤل، یعنی حاجت ﴿قد أوتیت سؤلک یا موسی﴾ یعنی آن حاجتی که حریصی و علاقهمندی انجام بشود او را یافتی، خدا به تو داد. «نفس» امرِ قبیح را به صورت سؤل درمیآورد؛ یعنی چیزی که مورد احتیاج آدم است و انسان هم حرص میورزد که او را انجام بدهد؛ نهتنها یک عملِ خوب میداند، بلکه خوبی که مورد علاقهٴ انسان باشد. اوّل در حدّ امنیّه است و آرزو، بعد در حدّ سؤل (که امنیّه قبل است و سؤل بعد) اوّل در حدّ تمنّی و آرزوست، بعد نفسِ مسّوله تلاش و کوشش میکند او را نزدیک میآورد، به صورت سؤل درمیآورد. به صورت سؤل (یعنی حاجتِ شدید) که درآورد انسان با ولع به سراغ تحصیلش میرود.
ـ هنرهای نفس مسّوله
نفس در این هنر، به نام نفس مسّوله است و این نفس نهتنها در حدّ برادرکُشی یا چاهانداختن برادر تلاش میکند، در حدّ ارتدادِ خود آدم هم تلاش میکند؛ در حدّ ترویج بتپرستی هم تلاش میکند. در سورهٴ «طه» جریان گوسالهپرستی سامری را که مطرح میکند (آیهٴ 96) سامری میگوید: من اثر رسول را یافتم ﴿فنبذتها و کذلک سوّلت لی نفسی﴾؛ نفسِ من این کار را زیبا نشان داد که به صوت یک مجسمّهٴ گوساله دربیاورم، آن نطق نکند، بدون ادراک و شعور فقط یک بانگی داشته باشد، این بانگ [و] فریاد [است]: ﴿عجلاً جسداً له خوار﴾ نه «عجلاً له خوار». تعبیر قرآن کریم این است که یک جسدی بود که بانگ میزد، نه واقعاً گوساله بود. نفرمود «عجلاً له خوار» فرمود: ﴿عجلاً جسداً له خوار﴾ نه واقعاً عجل بود که دارای خوار و بانگ بود.
سوال.....
جواب: بله؛ گاهی بد را به عنوان خوب جلوه میدهد، بعد انسان مشتاق میشود، گاهی خوب را (که حق است) برای انسان به صورت سؤل و مورد علاقه نشان میدهد و انسان مشتاقانه به سراغش میرود. یکوقت این کار را عقل به عهده میگیرد، یکوقت این کار را نفس به عهده میگیرد. زمام جبههٴ درون یا به عهدهٴ نفس است یا به عهدهٴ عقل. اگر به عهدهٴ نفس بود، همهٴ این مجاری اندیشه را نفس رهبری میکند و اگر به عهدهٴ عقل بود، همهٴ این مجاری ادراکی و اندیشههای درونی را عقل هدایت میکند.
سوال...
جواب: نه؛ نفسی که در برابر عقل است، غیر از نفسی [است] که دارای شئون و درجاتی است که «فی وحدتها کلّ القوی». انسان البّته دارای درجاتی است، از آن جهت میگویند نفس آدمی دارای مراتب است، امّا الآن نفس در برابر عقل است.
ـ تسویل شیطان در ارتداد افراد
در سورهٴ مبارکهای که به نام رسول خدا «صلّی الله علیه و آله و سلّم» است آنجا هم که جریان ارتداد عدّهای را مطرح میکند، سخن از تسویل به میان میآید؛ آیهٴ 25 از سورهٴ 47 [محمّد] «صلی الله علیه و اله و سلم» این است: ﴿إنّ الّذین ارتدوا علی أدبارهم من بعد ما تبیّن لهم الهدی الشیطان سوّل لهم و أملی لهم﴾ آنها که بعد از روشن شدن حق مرتد شدند، اینها کسانیاند که شیطان در درون اینها تسویل کرده است، یعنی باطل را به صورت حق نشان داد و اسنها باطل را حق دیدند و به دام باطل افتادند.
ـ راه پیروزی در جنگ عقل با نفس
ابزار جنگِ درون اندیشه و اراده است، آنجا سخن از شمشیر نیست. اگر کسی خواست در جبههٴ جهاد اکبر پیروز بشود، چاره[ای] جز تقویت علم، اندیشه، معرفت و اراده نیست؛ آنجا جای اندیشه و اراده است. در بحثهای علمی «اندیشه» در بحثهای عقلِ عملی «نیّت و ارادهٴ خالص» و شیطان اگر بخواهد کسی را در جهاد اکبر بگیرد، از راه اندیشه و فکر میگیرد.
آنگاه همین گروه که در اثر اِمارت نفس و اسارت عقل اندیشههای بد را بر عقل تحمیل کردهاند، کسانیاند که فکر میکنند کار خوب انجام میدهند و سعادتمندند؛ سورهٴ «کهف» آیهٴ 104 این است: ﴿الّذین ضلّ سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾؛ اینها خیال میکنند دارند کار خوب انجام میدهند. عقلشان که حاکم نیست. حاکمِ در درونشان خیالِ آنهاست و خیال اینها هم با نفس تعذیه شده است، با تسویلِ نفس، بد را خوب میبینند: ﴿و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً﴾ آنگاه روشن میشود که چرا قرآن کریم میفرماید «اینها دارند خودشان را فریب میدهند و نمیدانند چه میکنند»: ﴿یخادعون الله و الّذین أمنوا﴾
ـ نفس مسّول؛ عامل معصیت انسانها
امّا ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾. این اختصاصی به منافقین ندارد؛ اختصاصی به کفّار ندارد؛ چون کفّار و منافقین (إنّ الکفّار و المنافقین) هر دو در یک وادیاند (در جهنّم) ﴿إنّ الله جامع و امنافقین و الکفار﴾ بلکه هر وقت انسان معصیت میکند در اثر این غفلت است، در اثر تسویل است؛ گرچه سامری از دین بیرون رفته بود؛ گرچه آنها که در سورهٴ 47 یادشان مطرح شده است مرتّد بودند، امّا برادران یوسف که اینچنین نبودند. معلوم میشود تسویل فقط در نفوس کفّار و منافقین نیست، در نفوس فسّاق هم هست، در نفوس انسان هم هست. اینکه میبینید انسان بعد از اینکه برای او روشن شد حق با همبحث اوست حاضر نیست این شهامت را داشته باشد به همبحثش بگوید «آری حق با توست» برای آن است که این نفس در درون میگوید «تسلیم نشو» و این گردنکشی را گردنفرازی میداند، سرفرازی میداند. این تسویل در همه هست و اگر کسی توانست نفس را (از این تسویلش و امر به سوئش) نهی بکند آنگاه ﴿فإنّ الجنّة هی المأوی﴾
سوال....
جواب: آن قبلاً در بحثها اشاره شد که یا به زعم خودشان این کار را میکنند یا با دین خدا یا با پیامبر خدا؛ مثل ﴿إنّ تنصروا الله ینصرکم﴾ وقتی انسان با دین خدا بازی کند، مثل اینکه با خدا این کار را کرده است؛ نظیر اینکه اگر دین خدا را یاری کند، مثل اینکه خدا را یاری کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است