- 12
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 30 تا 33 سوره یونس _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 تا 33 سوره یونس _ بخش اول"
عناصر محوری سوره مبارکه یونس را اصول اعتقادی تشکیل میدهد یعنی توحید و نبوت و معاد و مانند آن
حجت ثانی و ثالث همان سبقه عقلی محض را دارد یعنی برهان صرف است
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ
کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ
عناصر محوری سوره مبارکه یونس را اصول اعتقادی تشکیل میدهد یعنی توحید و نبوت و معاد و مانند آن با بیانهای گوناگون مسئله توحید و سائر معارف اعتقادی را بیان میکند گاهی از راه حکمت گاهی از راه موعظه گاهی از راه جدال احسن گاهی استدلال محض است برهان عقلی صرف است که از مبادی و مقدمات معقول تشکیل میشود گاهی جدال احسن است یعنی از مبادی معقولی که مقبول طرف مخاصمه است تشکیل میشود هم معقول است و هم مقبول اگر معقول نباشد و حق نباشد آن جدال احسن نیست و گاهی هم از راه موعظه و نصیحت در این بخش سه حجت و سه برهان بر توحید اقامه میشود یکی قل من یرجئکم من السماء والارض یکی هم قل هل من شرکائکم من یبدا الخلق یکی قل هل من شرکائکم یهدی من الحق یعنی آیه 31 تا آیه 33 ناظر به دلیل اول است آیه 34 دلیل دوم و آیه 35 دلیل سوم مطلب دیگر اینکه فرق بین احتجاج اول با حجت ثانی و ثالث آن است که حجت ثانی و ثالث همان سبقه عقلی محض را دارد یعنی برهان صرف است اما حجت اولی دلیل اول جنبه جدال احسن دارد زیرا مبادی این حجت هم معقول است هم مقبول و مورد پذیرش آنها است اما مبادی و مقدمات حجت دوم و سوم در عین حال که معقول است مقبول آنها نیست در حجت دوم که معقول است ولی مقبول آنها نیست از راه معاد برهان اقامه میکند که شما که با مردن نابود نمیشوید یقینا بعد از مرگ یک حیاتی هست و انسان برای همیشه زنده است پس یک راهنمایی میخواهد یک دینی میخواهد یک قانونی میخواهد یک قانون آوری میخواهد یک قانون آفرینی میخواهد از راه معاد مبدا را ثابت میکند حجت سوم از راه لزوم هدایت و رهبری مطلب را ثابت میکند بالاخره شما راهنما میخواهید یا نه یعنی جمیع آن چه را که بشر لازم دارد خوب میفهمد یا اینکه از بسیاری از اشیاء و اسرار عالم بی خبر است وصف حجت دوم و سوم به خواست خدا بعدا خواهد آمد اما حجت اولی که سبقه جدال احسن دارد این است که این مبادی هم معقول است و حق است و برهانی هم مقبول اینها است در آن احتجاجهایی که به این صورت بیان میشود از اینها بپرس اگر از اینها بپرسی اینها جواب میدهند فسیقولون الله و مانند آن میخواهد از مقبول بودن این مبادی کمک بگیرد و یک دلیلی اقامه کند اگر مقدماتی حس کردید سبقه مقبولیت داشت و چون مقبول است دلیل روی آن استوار است چنین چیزی میشود جدال احسن برای اینکه حق و معقول بودنش ثابت است مقبول بودنش هم که از راه اقرار آنها تصویب میشود میشود جدال احسن این حجت اولی جدال احسن است معقول بودنش از این است که خود آسمان و رزقی که از آنجا میآید زمینم و رزقی که از زمینم میروید همه اینها نیازمند مبدا فاعلی هستند همه اینها نبودند پیدا شدند یا روی برهان حدوث یا روی برهان حرکت یا روی برهان امکان یا روی برهان نظم بالاخره چون سبقه محال است تصادف محال است و اتفاق محال است یک شیئ خودبخود پدید نمیآید پس یک عاملی دارد این سراسر حکمت است و علم است یک مبدا علیم و حکیم لازم دارد الان ما چرا به این آقایان که مهندس کشاورزی هستند یا زمین شناسی هستند یا مهندس دامداری هستند میگوییم عالم و دانشمند هستند برای اینکه گوشهای از نظمهای عالم را با خبرند پس خود نظم عالم میشود علم آن نظم آفرین میشود مبدا علم ما اگر به یک انسانی گفتیم عالم برای اینکه این چند صفحه این کتاب را نه همه این کتاب را بلد بود به او گفتیم عالم پس خود آن کتاب متن علم است دیگر اگر ما به یک شخصی گفتیم دانشمند برای اینکه ده صفحه از یک کتابی را بلد است پس معلوم میشود خود آن کتاب کتاب علمی است اگر کتاب کتاب علمی بود آن مولف کتاب مدون کتاب یقینا علیم و حکیم است الان این معنی برای ما ثابت بشود که مدرسه طبیعت مدرسه علم است یعنی آسمان سراسر علم است زمین سراسر علم است معادن سراسر علم است و این نظم اگر ما به یک مهندس زمین شناسی بگوییم عالم برای اینکه او چند صفحه کتاب طبیعت را بلد است هزارها صفحات در طبیعت است که او نخوانده و خودش هم اقرار دارد که من نخواندم خوب پس اگر یک زمین شناس را ما میگوییم دانشمند برای اینکه این چند صفحه را بلد است کل صفحات زمین میشود صفحات علمی اگر ثابت شد که زمین مخلوق است زمین آفرین میشود علیم حکیم حالا راههای دیگری هست برای اینکه علیم و حکیم بودن ذات معلوم بشود مطلب دیگر است اینها راههای ابتدایی است که قرآن کریم طرزی سخن میگوید که همگان میفهمند فرمود این نظم که در این عالم مشهود است این نه خوبخود پیدا شده نه یک کسی که جاهل است این را آفرید و نه بشر اینها را ساخت پس اینها یک مبدایی میخواهد سه چهار نمونه ذکر میکند بعد یک جمع بندی میکند میفرمایدبه اینکه رزقی که از آسمان و زمین میآید باران که میآید چقدر گوارا است چطور گوارا است همه اینها را در قرآن کریم ذکر کرده فرمود ما باران را به صورت لوله و شلنگ نمیفرستیم که به هر جا برسد جز تخریب چیز دیگر نباشد این ر ا غربالی میفرستیم برای شما خوب این ابر ممکن است به صورت شلنگی ببارد به صورت لولهای ببارد خوب اگر لولهای میبارید خوب هر جا که میرفت فاسد میکرد مگ راین درخت و این مزرع و مرتع این قدرت را دارند که از بالا شلنگی بکشند روی این و آبها به صورت شلنگی بیاید فرمود ما این را یخرج الودق من خلاله ما این غربال میکنیم این ابرها را سوراخ سوراخ میکنیم غربالی میکنیم تا قطره قطره ببارد و مزاحم کسی هم نشود همه نظمها را در قرآن کریم بیان کرده فرمود آن روزی که از آسمان میآید یک مبدایی دارد روزی که از زمین بیرون میآید یک مبدایی دارد بالاخره شما جمادی را تحویل زمین دادید یک مشت خاک روی آن میریزید دیگر خبر ندارید که چگونه این مرده زنده میشود کدام قسمتش جوانه میزند بالا میآید کدام قسمتش ریشه میشود پایین میرود چند تا ریشه باشد چند تا ضمائم داشته باشد اصلا ما خبر نداریم خوب پس من یرزقکم من السماء والارض درباره حیات و ممات اینطور است اخراج حی از میت اینطور است اخراج میت از حی اینطور است گاهی ما یک نبات و خوشه زندهای را که حیات دارد از یک بذر مرده جامد بیرون میآوریم گاهی از خوشه زنده یک بذر و حبه و هسته جامد میرویانیم و خارج میکنیم چه اینکه در حیات و ممات معنوی هم همینطور است گاهی از یک مسلمان کافر متولد میشود گاهی از یک کافر مسلمان تولید میشود بعد حیات و ممات و اخراج حی از میت و اخراج میت از حی از همین قبیل است بعد مالک چشم و گوش بودن این چشم و گوش خودش ممکن الوجود است نظمش ممکن الوجود است اسراری که سالیان متمادی باید یک کسی درس بخواند تا یک متخصص چشم راست بشود آن هم بخشی که حتی قدرت درمان چشم چپ را تخصصش را ندارد مالک سمع و بصر بودن در عصر آفرینش تدوین او تمکین او قسط او نگهداری و نگهبانی او از حوادث بعد از ذکر این سه نمونه جمع بندی میکند و من یدبر الامر بالاخره چه کسی تدبیر امور را به عهده میگیرد؟ فسیقولون الله خوب اینها امور معقول را از این مشرکان اقرار میگیرند این میشود مقبول وقتی هم حقی معقول بود هم مورد تسلم خصم بود قیاسی که از چنین مبادی تشکیل میشود میشود جدال احسن این جدال احسن را در این بخش به صورت افلا تتقون ذکر کرده است فرمود حالا که این است به کدام سمت میروید عدهای که ملحد هستند در این جدال احسن دخیل نیستند اینها را قرآن به عنوان برهان برایشان ذکر میکند اما دیگر نمیگوید که فسیقولون الله آنها که ملحد هستند که میگویند ان هی الا حیات الدنیا نموت و نحیی ما ..الا الدهر و مانند آن آنها که مشرک هستند یا شریکی برای خدا قائلند که مخالف او ضد او است نظیر اینکه به بعضیها اسناد دادند حالا این اسناد صحیح است یا نه بحثهای منن و نحل میطلبد که عدهای قائل به نور و ظلمت هستند یزدان و اهرمن هستند و مانند آن چیزی شاید نباشد ولی اگر کسی قائل به یزدان و اهرمن بود نور و ظلمت بود درگیر بودن بودند مضاد هم بودند این شریک مضاد آن شریک دیگر است به تعبیراتی که لا مد له و لا ...برای طرد اینگونه از توهمات است عدهای برای ذات اقدس اله شریک قائلند اما نه در وجوب نه در خالقیت نه در ربوبیت مطلق که رب العالمین بشود دو تا بلکه در عبادت شریک قائلند اینها را به عنوان مقرب میدانند به عنوان شفیع میدانند که غالب مشرکان حجاز و امثال حجاز به این وضع آلوده بودند و همه اینها میفرماید که شما که برای غیر خدا سمتی قائلید باید بدانید آنکه تدبیر تمام کارها را به عهده میگیرد خدا است وقتی این نتیجه را گرفتیم شما هم که قبول دارید اگر از ما بپرسید که چه کسی رازق است چه کسی رازق من السموات والارض است چه کسی مالک سمع و بصر است چه کسی مخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی است و بالاخره چه کسی مدبر امور است میگویند الله وقتی که الله شد همین الله که مدبر است میشود رب چون انسان باید یک کسی را بپرستد که کار به دست او باشد نفع و ضرر به دست او باشد و خیر و شر به دست او باشد و قرب و بعد به دست او باشد ثواب و ...به دست او باشد چون تنها کسی که این امور به دست او است خدا است فسیقولون الله پس ذلکم الله ربکم الحق این نتیجه قیاس اول بعد یک قیاس دوم تشکیل میدهند میفرماید الله حق و لیس بعدالحق الا الضلال پس لیس بعد الله الضلال و ماذا بعد الحق الا الضلال اینطور نیست که یک حد وسطی هم باشد که شیئ یا حق است یا باطل یا یک امر سوم شیئ یا هدایت است یا ضلالت است یا امر سوم شیئ یا خوب است یا بد است یا امر سوم اینها بازگشتشان به تناقض است و رفع نقیضین محال است و شیئ ثالثی ندارد این احیای به اصل تناقض است این هم یک مطلب مطلب سوم هم که جزو افتخارات المیزان است به بحث معرفت شناسی برمیگردد در این بحثها همه اینها ممکن الوجود هستند بالاخره یک مبدایی دارند اینها تا حدودی قابل حل است میرسیم به نظر معرفت شناسی و اصل تناقض که الشیئ اما موجود و اما معدوم الموجود لایدخل معدومان اجتماع النقیضین محال ان کان الا ...به اینجا میرسیم وقتی به اینجا رسیدیم سئوال میکنیم که آیا این اجتماع النقیضین محال ارتفاع نقیضین محال اینکه میگویید الموجود لایکون معدوما بالضروره این چه ضرورتی است؟ این ضرورت ذاتی است نظیر الانسان ناطق بالضروره یا ذوات ازلی است اگر در حد ذاتی باشد محدود است الانسان ناطق بالضروره بالضروره یعنی بالضروره ذاتیه این ذات یک ذاتی منطقی است نه ذاتی فلسفی الانسان ناطق بالضروره یا بالضروره ذاتیه معنای ضرورت ذاتیه این است که محمود برای موضوع مادام الذات صحیح است مادامی که انسان انسان است ناطقیت در او ضروری است آیا قضیه امتناع ال..نقیضین امتناع اجتماع نقیضین و مانند آن از سنخ ضرورت ذاتی است این را همه آقایان در منطق و غیر منطق گفتند نه این جزو ضرورت ازلی است ضرورت ازلی یعنی اینکه مقید به مادام نیست ما نمیتوانیم از النقیضان لایجتمعان مادام الذات لای...مادام الذات این النقیضان و یجتمعان بالضروت ازلیه است النقیضان لایرتفعان بالضروره الازلیه ضرورت ازلیه آن است که مقید به مادام الذات نباشد وقتی چنین ضرورتی شده ضرورت ازلی آن وقت این سئوال پیش میآید ما این قضیه ضرورت ازلی را آیا از جایی میگیریم یا از جایی نمیگیریم اگر از جایی نگرفتیم خودش میشود واجب این ربطی که بین موضوع و محمول هست اگر ربط به نحو ضرورت بود و ضرورت ازلی بود و از جایی نگرفتیم میشود واجب آن وقت این واجب را در کنار واجب بالذات شما چگونه حل میکنید آیا این قضیه مخلوق است اگر مخلوق است مادام الذات دارد اگر مخلوق نیست پس خودش میشود واجب ازلی پس ما در علوم و معارف یک چیزی داریم معاذالله شبیه واجب الوجود شما این مسئله از تناقض را چطور حل میکنید؟ این را قرآن حل کرده فرمود به اینکه این مادام الذات نیست ضرورت ازلی است اما ضرورت ازلی دو رکن است یک ضرورت ازلی بالذات است یک ضرورت ازلی ذهنی که این به قضای الهی ضرورت ازلی است این به حکم الهی ضرورت ازلی است یعنی اگر معاذالله الله نباشد نه ذهنی هست نه موضوعی هست نه محمولی هست نه نسبتی هست نه ربطی بین موضوع و محمول هست نه واقعیتی هست که این قضیه با واقع سنجیده بشود تا شما بگویید النقیضان لایجتمعان واقعا النقیضان لایرتفعان واقعا همه اینها مهمان خطبه الله هستند همه اینها زیر مجموعه قضا و قدر الهی هستند همه این معارف عمیق را با دو سه سطر یا دو سطر سیدنا الاستاد بیان کرده ذیل کلمه کذلک حقه است این سه چهار جمله را بخوانید تا برسیم به این کذلک حقا این کذلک حقا همه این معارف را به همراه دارد این را خوب عنایت کنید بعد به عزیزان مراجعه کنید تا مشکل معرفت شناسی حل بشود این مسئله تناقض قضیه بدیهی نیست قضیه اولی است یعنی تمام بدیهیات ما به او تکیه میکند نه تمام نظریها به بدیهی تکیه میکنند تمام بدیهیها به اولی تکیه میکنند این اولی به قضای الهی است اینچنین نیست که ما از نظر معرفت شناسی یک قضیهای داشته باشیم ضرورت ازلی به هیچ جا متکی نباشد معاذالله شبیه واجب باشد اینطور نیست فرمود قل من یرجئکم من السماء والارض این هر کدام از اینها میتواند حد وسط باشد از نظر برهان منتهی در اینجا جدال احسن نزدیک است فرمود اذا السماء رزقکم و ما توعدون بعد فرمود نظم هم حفوظ است لو انهم اقام التورات والانجیل ...من فوقهم و من تحت ارجلهم ......ساعوا ما کانوا یعملون ولو انها اقام التورات ما انزل الیهم من ربهم لاس...کذا و کذا حد وسط دوم اممن یملک السمع والابصار سمع و بصر چه در خالق و چه در صورت مخلوق معیاد قرار داده شده سایر اعضا و جوارج ادراکی آنها کمتر در قرآن مطرح است خدا به عنوان سمیع و بصیر مطرح است نه به عنوان ذائق و شام و لامح درباره انسان هم سمع و بصر مطرح است که قسمت مهم کارها را اینها به عهده میگیرند اگر هل اتی علی الانسان هی من الله لم یکن شیئا مذکورا بعد فجعلناه سمیعا بصیرا او را از نطفه ...فجعلناه سمیعا بصیرا یا والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم سمعا و الابصار والافئده لعلکم تشکرون غالبا سمع و بصر مطرح است اما کارآیی شم و ذوق و لمس به اندازه سمع و بصر نیست لذا هم در طرف خالق آنها مطرح نشده هم در طرف مخلوق مطرح نشده هم خدا به عنوان سمیع و بصیر معرفی شده نه ذائق و شام و ..هم خلق خدا به عنوان ظهر لکم السمع ولابصار مطرح شده است حد وسط سوم و من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی این نمونههای فراوانی دار که بالاخره یک انسانی از نطفه است نطفهای ا ز انسان است فلان شیئ از بذر است یا هسته است و هستهای از درخت است یا خوشه است جمع بندی این امور و من یدبر الامر کی کار را بالقول المطلق چه از آسمان چه از زمین چه در بین آنها اداره میکند فرمود از اینهایک سئوالی بکنید فسیقولون الله پس الله مدبر این امور است شما هم که بالاخره یا خوفا من الضرر یا شوقا الی اللقاء یا طمعا یا خوفا عبادت میکنید یا شکرا هر کدام از ما در این ثلاثه باشد باید خدا را عبادت کنیم فسیقولون الله حالا که این شد فقل افلا تتقون چرا نمیپرهیزید هم در مسئله اعتقاد باید از شرک بپرهیزید موحد باشید هم در مسئله اخلاق از آن رذائل بپرهیزید متکعین به اوصاف صفات باشید هم درمسئله اعمال از گناه بپرهیزید و دور باشید بعد فرمود حالا که الله مدبر است آن مدبر حق رب است ولا رب سواک و ذلکم الله ربکم الحق حق این است پس الله خدا رب هست ولا شیئ بعد الحق الا الضلال پس ولاشیئ بعد الله الا الضلال کسی از راه خدا فاصله گرفت راه دیگری نیست لذا فرمود فانا تصرفون کجا میروید تا و ذلکم الله ربکم الحق حالا بحثهای معرفت شناسی از اینجا شروع میشود پس آن قیاس اول که الله ربک الحق نتیجه آن قیاس و نتیجه قیاس اول .....و لا شیئ بعد الحق الا الضلال فلا شیئ بعدالله الا الضلال لذا فرمود ماذا بعد الحق الا الضلال فانا تصرفون کجا میروید اینکه فرمودو ماذا بعد الحق الا الضلال ناظر به آن است که شیئ یا حق است یا ضلال یا حق است یا باطل یا موجود است یا معدوم یا هدایت است یا ضلالت یا خیر است یا شر دیگر واسطهای بین حق و ضلالت باشد که شیئ نه حق باشد نه باطل نه حق باشد نه ضلالت نه هدایت باشد نه ضلالت اینها نیست اینها ضدین لاثالث هستند که با ...به نقیضین میرسد حالا که ماذا بعد الحق الا الضلال فانا تصرفون به کدام سمت منصرف میشوید تا اینجا این جدال احسن این فماذا بعد الحق الا الضلال ناظر به اصل تناقض و امثال تناقض است که اینها یا نقیضین هستند یا ضدان لا ثالث هستند ضدان لاثالث بازگشتش به تناقض است عمده بحث سیدنا الاستاد از اینجا شروع میشود میفرماید کذلک حقت کلمه ربک علی الذین فسقوا انهم لایومنون کذلک یعنی همانطوری که ما اینجا حکم کردیم یک حکم دیگر را هم میکنیم الان ما باید سه تا مسئله را بازگو کنیم یکی جریان عذاب است یکی جریان اینکه این تبهکارها به ایمان موفق نمیشوند یکی اینکه اصل تناقض و سایر مسائل معرفتی به قضای الهی است اما آن امر اول که تبهکاران گرفتار عذاب میشوند آن در آیات فراوان دیگری است که حقت کلمه ربک علی الذین کذا انهم یعذبون حقت کله عذاب علیهم و امثال ذلک که این بخش به نظر ایشان ناظر به تعذیب نیست گرچه بعضیها این را به عذاب معرفی کردند پس این مسئله سوم از بحث بیرون است میشود دو تا مسئله یکی آنهایی که عمدا بیراهه رفتند سالیان متمادی به آنها مهلت داده شد بیراهه رفتند قضای الهی بر این است که اینها بروند و بگذار تا بیفتد و ببیند ضلال خویش دیگر اینها اهل ایمان نیستند این یکی سومی آن معرفت شناسی است که قضای الهی بر این است که بین وجود و عدم فاصله نباشد نقیضان لایجتمعان باشد نقیضان لا یتفعان باشد این سومی که اهم است این را یک مقدار صبر میکنیم این دومی که مهم است این را ذکر میکنیم آن اولی که ثالث بود از بحث بیرون بود یعنی کلمه العذاب چطور کلمه الله و قضای الهی بر این امر شد که اینها لایومنون فرمود به اینکه ما نعمتمان را از درون و بیرون به یک عده عرضه کردیم هم فطرت الله الذی فطر الناس علیها در درون تعبیه شده هم ونفس و ما سواها و الهمها فجورها و تقواها نهادینه شده هم انبیا و اولیا را به دنبال اینها فرستادیم مکرر در مکرر حقایق را برای اینها بازگو کردم بی اعتنایی دیدند و تحمل کردند رنج و هجرت دیدند و تحمل کردند تابه حد نصاب رسیده از آن به بعد ما دیگر آنها را به حال خودشان رها میکنیم میدانیم که دیگر ایمان نمیآورند اینها ما بخواهیم یک نورانیت جدیدی به اینها افاضه بکنیم ما چندین بار دادیم این عمدا به آن اعتنایی نکرد فلما ذاقوا عذاب الله قلوبهم فلم من صرفوا صرف الله علیهم اینها عمدا بیراهه رفتند نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم ما اینها را به حال خودشان رها کردیم چون یقین داریم که اینها ایمان نمیآورند چه اینکه به نوح پیغمبر علی نبینا و آله علیهم السلام فرمود به اینکه لاتتعص بما کانوا یفعلون میگوید لم یومن من قومک الا من قد آمن فرمود به لطف ما نهصد و پنجاه سال گفتی اگر بنا بود فرصتی مهلتی نهصد و پنجاه سال کم نیست لبث فی قومه الف سنه الا خمسین عام بعد جناب نوح اینها دیگر ایمان بیاور نیستند لم یومن من قومک الا من قد آمن نگران نباش اینها دیگر ایمان نمیآورند از آن به بعد وجود مبارک نوح عرض کرد خدایا اینها لم یلد الا فاجرا کفارا گرچه نوح سلام الله علیه علم غیب دارد اما به تعلیم الهی علم غیب دارد عرض کرد نسلهای آینده اینها هم کافرند خوب این را نوح از کجا میداند برای اینکه خدا به او اعلام کرد که لم یمن من قومک الا من قد آمن دیگر اینها ایمان نمیآورند این هم بازگشتش این بود که خدایا لم یلده الا فاجرا کفارا حالا که اینها نسل آیندهشان هم کافرند لاتضل علی الارض من الکافرین بنابراین ذات اقدس اله توفیقش را تا یک مدتی میدهد بعد هم رها میکند وقتی که رها کرد فانا تصرفون در آن هست و اذا تتقون در آن است ماذا بعد الحق الا الضلال هست خوب تنها فیض نزد او است او هم که رها کرده آدم را دیگر این شخص ایمان نمیآورد این به قضای الهی است این مطلب مهم آن اهم این است میفرماید همانطوری که کذلک همانطوریکه حقت کلمه ربک علی الذین الکتسبوا انهم لایومنون کذلک ماذا بعد الحق الا الضلال فرمود چرا ماذا بعد الحق الا الضلال برای اینکه این قضای الهی است این کذلک این پیام را دارد اینکه با واو عطف نشده با فاء عطف نشده یک جمله جدیدی که نیست اگر بفرماید حقت کلمه ربک علی الذین کسبوا انهم لایومنون این مسئله معرفت شناسی را تامین نمیکند اما میفرماید ماذا بعدالحق الا الضلال فاما تصرفون کذلک حقت کلمه ربک علی الذین کسبوا انهم لایومنون یعنی همانطوری که قضای الهی بر این است که آدم تبهکار را تا یک مدتی مهلت بدهیم بعد رها کنیم این چنین قضای الهی تنظیم شده است که بعد الحق الا الضلال چیز دیگری نیست بنابراین آن مسئله تناقض که نقیضان لایجتمعان نقیضان لایرتفعان گرچه ضرورت ازلی دارند ولی ضل ضرورت ازلی ذات اقدس اله است و آیت کبرای ضرورت ازلی ذات اقدس اله هم در مسئله معرفت شناسی است د مسئله معرفت شناسی میگویند اگر چنانچه در مسائل علم اگر ذات اقدس اله در عالم نباشد معاذالله هیچ موجودی در عالم نخواهد بود چون همه موجودات به وسیه خدا یاری میشوند در مسائل علمی و معرفتی اگر اصل تناقض را برداریم هیچ معرفتی برای بشر نمیماند حتی اصل ربوبیت هم نمیماند هر چیزی خودش خودش است این بدیهی است نه اولی بله هر چیزی خودش است و کل شیئ هو هو ولی چه عیب دارد که هم باشد و هم نباشد ولی وقتی اینجا رسیدیم میبینیم اصلا قابل طرح نیست که هم باشد هم نباشد یعنی چه اصل ربوبیت که میگویند ثبوت شیئ نفی ضروری است این ضرورتش به نحو بداهته است نه اولیه بدیهی آن است که دلیل بردار هست ولی دلیل نمیخواهد مثل همین ثبوت شیئ نفس ضروری است این دلیل بردار هست ولی دلیل نمیخواهد اول یعنی اینکه دلیل برنمیدارد اولی آن است که اگر کسی بخواهد دلیل بیاورد اورا ثابت کند او ثابت است میخواهد دلیل بیاورد او را نفی بکند باز او ثابت است بخواهد شک بکند در او باز ثابت است و مخصوصا ...لذا فرمودند به اینکه کل شیئ فهو ثالث من نفسه هو هو اگر کسی بگوید هم هو هو باشد هم هو هو نباشد میگیوند این نمیشود برای اینکه این جمع بین نقیضین است آن وقت به اینجا که رسیدیم سخن قطع میشود بنابراین اگر مسئله تناقض نباشد اصل عدم تناقض نباشد ما در نظام معرفتی هیچ ادراکی نخواهیم داشت که وزان اصل عدم تناقض در سلسله نظام معرفتی وزان ذات اقدس اله است در سلسله قیام و تکوین اگرخدا نباشد معاذالله هیچ موجودی نیست و اگر در مسئله معرفت اصل عدم تناقض نباشد ما معرفت علم نداریم لکن این ضرورت ازلی به قضای ذات اقدس اله است فذلک حقت کلمه ربک اینها کلمت الله است گاهی یک جمله را میگویند کلمه الله کلمه گاهی یک خطبه را میگویند کلمه گاهی یک سوره را میگویند کلمه فذلک حقت کلمه ربک علی الذین کسبوا همانطوری که ما اینجا حکم کردیم به اینکه ماذا بعد الحق الا الضلال یک حکم دیگر و قضای دیگر هم داریم که بالاخره اینها که فاسق هستند باید بدانند که در معرض فسق هستند ما تا یک مقداری جلوی اینها را میگیریم منصرفشان میکنیم مانعی پیش روی آنها میگذاریم نمیگذاریم بلغزند اما وقتی که طغیان کردند دیگر اینها را به حال خودشان رها میکنیم اگر به حال خودشان رها کردیم میلغزند کذلک یعنی همانطوری که با اینجا حکم کردیم که ماذا بعد الحق الا الضلال یک قضا و حکم دیگری هم داریم کذلک حقت کلمه ربک علی الذین فسقوا انهم لایومنون در بحثهای قبل آنجا اشاره شد که هویت مطلق یعنی ذات اقدس اله معبود هیچ کسی نیست یک سئوال عربی آمده که خوب اگر اینها هست برابر آنچه که در توحید مرحوم صدوق و مانند آن هست پس ما چه چیزی را عبادت بکنیم اگر اسم را عبادت کنیم که شرک است اسم الحاد است کفر است اسم و مسمی هر دو را باید عبادت بکنیم که شرک است پس ما مسمی را عبادت میکنیم که او ...این بیانات نوانی همهاش حق است اما در کدام قلمرو است این را باید بررسی کرد همان حضرت علی سلام الله علیه که پرچمدار معرفت است فرمود ما کنت اعبد ربا لم اره و مانند آن فرمود ما یک مرزی داریم بالاخره ما از آن جا که بشریم موجود ممکن و محدودیم یک مرزی داریم ما در آن مرز میتوانیم بشناسیم و معروفمان را عبادت میکنیم آن مقام ربوبیت است و مانند آن وگرنه آن کنه ربوبی لایدرکه بعد الهمم و لایناله قوس الفتن اگر کسی بخوهد با برهان بلند پروازی بکند هر چه پرواز بکند به آن اوج نمیرسد اگر مثل عارف بخواهد غواصی کند به درون از نظر معرفت نفس فرو برود هر چه پائینتر برود نمیتواند ذات اقدس اله را در عمق اقیانوس بیکران ببیند لایدرکه بعدالهمم و لایناله غوص الفتن چه انسان به صورت یک امام همام در بیاید یعنی با همت دربیاید بعد الهمم مال امام همام است اگر کسی همام بود امامی بود با همت لا ینال الله سبحانه تعالی اگر کسی غواصی بود او هم غواص همام بود باز هم لا ینال الله سبحانه تعالی در بخشهای دیگر خطبههای دیگر فرمود لم یصلح العقول بتهذیب صفته و لم یحجبها عن ..معرفته عقل بخواهد او را حد بزند آن مقدورش نیست ولی آن مقداری که معرفتش واجب است آن مقدار محجوب نیست ولی بخواهد جلوتر برود مقدورش نیست لم یفلح العقول بتهذیب صفته و لم یحجبها عن ذات المعرفته اما آن حدیث نورانی که مرحومصدوق رضوان الله تعالی علیه نقل کرده که اسم را نمیشود عبادت کرد اسم را با مسمی نمیشود عبادت کرد مسمی را باید عبادت کرد اسمی که در احادیث هست برابر اصطلاح قرآنی است که نحن الاسماء الحسنی است یا لله الاسماء الحسنی است ادعوه بها اگر خدا دارای اسمای حسنی هست اسمای حسنی را بخوانید و اسمای حسنی را عبادت کنید و همه اینها حق است ای ما تدعوا فله الاسماء الحسنی اسم در اصطلاح حدیث همان است که در قرآن بیان شده و اسم به اصطلاح قرآن همان است که قرآن شناسان یک گوشهای از آن را پردهبرداری کردند این اسمهایی که ما میگوییم در ردیف سوم یا چهارم قرار دارد آنها آن اسمی که میگویند متن واقع است یک بیان لطیفی مرحوم آقای حکیم رضوان الله تعالی علیه دارد در بحث اینکه انسان بدون وضو نمیتواند به اسمای الهی دست بزند آنجا میگوید این دلیل معتبری میخواهد وگرنه ما اسمای تکوینی را که سراسر عالم اسمای تکوینی هستند این اشجار هستند این احجارند این آسمان و زمین است که بشر بی وضو دست میزند حالا آنها که اسم حقیقی خدا هستند ما بی وضو دست میزنیم حالا اگر این اسم لفظی را بی وضو دست بزنیم باید دلیل خاص داشته باشیم آنجا ایشان یک چنین بیان لطیفی دارد این اسمایی که ما میگوییم خالق رازق شافی وافی اینها الفاظ هستند اسامی آن مفاهیم هستند این یک این مفاهیم ذهنی اسامی آن حقائق خارجیه هستند این دو آن حقائق خارجیه اسامی این خالقیت و رازقیت و شافی بودن و اینها است که حقائق هم که منشا پیدا شدن هستند سه این اسامی حتی اسم اعظم حتی اسم الله این اسم است نه لفظ اول نه لفظ محلی حقیقت الله اسم است برای مالا ذات له و لا ....اوفوق الله است آن است که میگویند و اما الذات الالهیه لقد تارک الانبیاو اولیاء فیها آنجا میگویند انقا شکار کس نشود دام بازگیر آن میشودمرحله چهارم که حقیقت الله حقیقت خالق حقیقت رازق اسم است برای آن هویت مطلقه بعدآن هویت مطلق لا اسم له و لا ...له مشکل ما این است که تا از راه دل وارد نشویم از راه خلوص وارد نشویم درک ما ضعیف است ما از نظر تشریح هر چه بگوییم بر مشکلات ما افزوده میشود ما این شعرها را گفتیم نوشتیم خواندیم برای ما گفتند که آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید ما گاهی ذات اقدس اله را معاذالله تشبیه میکنیم به اقیانوس بیبکران میگویم خدا اقیانوس نامتناهی است ما به اندازه خودمان از این دریای بیکران بهره میبریم این یک تشبیه سادهای است برای قانع کردن ابتدایی ما خوب اگر ما بپرسیم که این اقیانوس بیکران ظاهرش غیر باطن او است بله ما چرا به عمقش نمیتوانیم دسترسی بکینم برای اینکه عمقش غیر از آن ساحل و لبهاش است چرا اوائل میتوانیم برویم اواسط نمیتوانیم برویم چون وسطش غیر از اولش است و یا اگر یک اقیانوس بیکرانی ما داشتیم که آخرش عین اول بود عمقش عین لبه بود ظاهرش عین باطن بود اولش عین آخر بود چنین اقیانوسی قابل ورود نیست اصلا و خدا یک چنین اقیانوس است اینطور نیست که یک باطنی داشته باشد غیر ظاهر تا ما بگوییم ما به باطنش دسترسی نداریم به ظاهرش دسترسی داریم ما او را اگر در خودمان یافتیم هو معکم اینما کنتم همانجا باید او را عبادت بکنیم اگر او را در اذا معکم اینما کنتم نامحدود است دیگر فعلش که امحدود است همه جا حضور دارد او دارد میگرداند ما را بحول الله و قوته اقوم واقعد اگر او را پیش خود یافتیم عبادت ما یک مقداری رنگ و بوی مقبول میگیرد وگرنه مائیم و این مفاهیم ذهنی یکی را میبینید آدم از عبادت هیچ لذتی نمیبرد برای اینکه با مفهوم سر ..دارد مفهوم الله به حمد اولی الله است وگرنه به حمد ثانی به صورت ذهنیه است شما از اول تا آخر نماز را ترجمه کنید همین درمیآید منتهی حالا اول بیش از این نخواستند بگویند چون ما نرفتیم به سراغ بالاتر از این به همین مقدار این را خواستند ورگنه مائیم و یک سلسله مفاهیم خشک و خالی میشود آدم با جلیل محض حرف بزند و لذت نبرد چرا ما لذت نمیبریم اینکه میبینیم به اندازه یک حبه قند آدم از این الفاظ لذت نمیبرد برای اینکه مفهوم است دیگر از آن طرف او کل جمال دارد شما اگر آن یوسف صدیق که احدی نمیتوانست او را ببیند و دل ندهد یک عکس سه در چهار کاغذ کاغذی پشت روزنامه را شما ببینید عکس یوسف را بکشند مچاله شده در یک گوشهای بیفتد این چقدر یوسف را نشان میدهد خود یوسف سلام الله علیه مثل همان عکس سه در چهار کاغذ کاهی مچاله شده به دور افتاده است نسبت به جمیل محض این من ذی الذی ذاق حلاوت محبتک ...اینکه وجود مبارک امام سجاد هزار بار گفت لا اله الا الله تعبدا ... و بعد وقتی آمدند دیدند تمام آن محدوده سنگ و گل و ریگ پر از اشک شده است خیال میکردند برای کربلا گریه میکند اینطور نیست این وقتی مییابد آم نمیتواند تحمل کند چه میکند من ذی الذی ذاق حلاوت محبتک فبتغی منک ...بهترین لذت مال او است ما چون با مفهوم سر و کار داریم مشکلی برای ما حل نمیشود پس آنکه در توحید مرحوم صدوق است آن ...خاص خودش را دارد اینکه سیدنا الاستاد امام رضوان الله تعالی علیه
عناصر محوری سوره مبارکه یونس را اصول اعتقادی تشکیل میدهد یعنی توحید و نبوت و معاد و مانند آن
حجت ثانی و ثالث همان سبقه عقلی محض را دارد یعنی برهان صرف است
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ
فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ
کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ
عناصر محوری سوره مبارکه یونس را اصول اعتقادی تشکیل میدهد یعنی توحید و نبوت و معاد و مانند آن با بیانهای گوناگون مسئله توحید و سائر معارف اعتقادی را بیان میکند گاهی از راه حکمت گاهی از راه موعظه گاهی از راه جدال احسن گاهی استدلال محض است برهان عقلی صرف است که از مبادی و مقدمات معقول تشکیل میشود گاهی جدال احسن است یعنی از مبادی معقولی که مقبول طرف مخاصمه است تشکیل میشود هم معقول است و هم مقبول اگر معقول نباشد و حق نباشد آن جدال احسن نیست و گاهی هم از راه موعظه و نصیحت در این بخش سه حجت و سه برهان بر توحید اقامه میشود یکی قل من یرجئکم من السماء والارض یکی هم قل هل من شرکائکم من یبدا الخلق یکی قل هل من شرکائکم یهدی من الحق یعنی آیه 31 تا آیه 33 ناظر به دلیل اول است آیه 34 دلیل دوم و آیه 35 دلیل سوم مطلب دیگر اینکه فرق بین احتجاج اول با حجت ثانی و ثالث آن است که حجت ثانی و ثالث همان سبقه عقلی محض را دارد یعنی برهان صرف است اما حجت اولی دلیل اول جنبه جدال احسن دارد زیرا مبادی این حجت هم معقول است هم مقبول و مورد پذیرش آنها است اما مبادی و مقدمات حجت دوم و سوم در عین حال که معقول است مقبول آنها نیست در حجت دوم که معقول است ولی مقبول آنها نیست از راه معاد برهان اقامه میکند که شما که با مردن نابود نمیشوید یقینا بعد از مرگ یک حیاتی هست و انسان برای همیشه زنده است پس یک راهنمایی میخواهد یک دینی میخواهد یک قانونی میخواهد یک قانون آوری میخواهد یک قانون آفرینی میخواهد از راه معاد مبدا را ثابت میکند حجت سوم از راه لزوم هدایت و رهبری مطلب را ثابت میکند بالاخره شما راهنما میخواهید یا نه یعنی جمیع آن چه را که بشر لازم دارد خوب میفهمد یا اینکه از بسیاری از اشیاء و اسرار عالم بی خبر است وصف حجت دوم و سوم به خواست خدا بعدا خواهد آمد اما حجت اولی که سبقه جدال احسن دارد این است که این مبادی هم معقول است و حق است و برهانی هم مقبول اینها است در آن احتجاجهایی که به این صورت بیان میشود از اینها بپرس اگر از اینها بپرسی اینها جواب میدهند فسیقولون الله و مانند آن میخواهد از مقبول بودن این مبادی کمک بگیرد و یک دلیلی اقامه کند اگر مقدماتی حس کردید سبقه مقبولیت داشت و چون مقبول است دلیل روی آن استوار است چنین چیزی میشود جدال احسن برای اینکه حق و معقول بودنش ثابت است مقبول بودنش هم که از راه اقرار آنها تصویب میشود میشود جدال احسن این حجت اولی جدال احسن است معقول بودنش از این است که خود آسمان و رزقی که از آنجا میآید زمینم و رزقی که از زمینم میروید همه اینها نیازمند مبدا فاعلی هستند همه اینها نبودند پیدا شدند یا روی برهان حدوث یا روی برهان حرکت یا روی برهان امکان یا روی برهان نظم بالاخره چون سبقه محال است تصادف محال است و اتفاق محال است یک شیئ خودبخود پدید نمیآید پس یک عاملی دارد این سراسر حکمت است و علم است یک مبدا علیم و حکیم لازم دارد الان ما چرا به این آقایان که مهندس کشاورزی هستند یا زمین شناسی هستند یا مهندس دامداری هستند میگوییم عالم و دانشمند هستند برای اینکه گوشهای از نظمهای عالم را با خبرند پس خود نظم عالم میشود علم آن نظم آفرین میشود مبدا علم ما اگر به یک انسانی گفتیم عالم برای اینکه این چند صفحه این کتاب را نه همه این کتاب را بلد بود به او گفتیم عالم پس خود آن کتاب متن علم است دیگر اگر ما به یک شخصی گفتیم دانشمند برای اینکه ده صفحه از یک کتابی را بلد است پس معلوم میشود خود آن کتاب کتاب علمی است اگر کتاب کتاب علمی بود آن مولف کتاب مدون کتاب یقینا علیم و حکیم است الان این معنی برای ما ثابت بشود که مدرسه طبیعت مدرسه علم است یعنی آسمان سراسر علم است زمین سراسر علم است معادن سراسر علم است و این نظم اگر ما به یک مهندس زمین شناسی بگوییم عالم برای اینکه او چند صفحه کتاب طبیعت را بلد است هزارها صفحات در طبیعت است که او نخوانده و خودش هم اقرار دارد که من نخواندم خوب پس اگر یک زمین شناس را ما میگوییم دانشمند برای اینکه این چند صفحه را بلد است کل صفحات زمین میشود صفحات علمی اگر ثابت شد که زمین مخلوق است زمین آفرین میشود علیم حکیم حالا راههای دیگری هست برای اینکه علیم و حکیم بودن ذات معلوم بشود مطلب دیگر است اینها راههای ابتدایی است که قرآن کریم طرزی سخن میگوید که همگان میفهمند فرمود این نظم که در این عالم مشهود است این نه خوبخود پیدا شده نه یک کسی که جاهل است این را آفرید و نه بشر اینها را ساخت پس اینها یک مبدایی میخواهد سه چهار نمونه ذکر میکند بعد یک جمع بندی میکند میفرمایدبه اینکه رزقی که از آسمان و زمین میآید باران که میآید چقدر گوارا است چطور گوارا است همه اینها را در قرآن کریم ذکر کرده فرمود ما باران را به صورت لوله و شلنگ نمیفرستیم که به هر جا برسد جز تخریب چیز دیگر نباشد این ر ا غربالی میفرستیم برای شما خوب این ابر ممکن است به صورت شلنگی ببارد به صورت لولهای ببارد خوب اگر لولهای میبارید خوب هر جا که میرفت فاسد میکرد مگ راین درخت و این مزرع و مرتع این قدرت را دارند که از بالا شلنگی بکشند روی این و آبها به صورت شلنگی بیاید فرمود ما این را یخرج الودق من خلاله ما این غربال میکنیم این ابرها را سوراخ سوراخ میکنیم غربالی میکنیم تا قطره قطره ببارد و مزاحم کسی هم نشود همه نظمها را در قرآن کریم بیان کرده فرمود آن روزی که از آسمان میآید یک مبدایی دارد روزی که از زمین بیرون میآید یک مبدایی دارد بالاخره شما جمادی را تحویل زمین دادید یک مشت خاک روی آن میریزید دیگر خبر ندارید که چگونه این مرده زنده میشود کدام قسمتش جوانه میزند بالا میآید کدام قسمتش ریشه میشود پایین میرود چند تا ریشه باشد چند تا ضمائم داشته باشد اصلا ما خبر نداریم خوب پس من یرزقکم من السماء والارض درباره حیات و ممات اینطور است اخراج حی از میت اینطور است اخراج میت از حی اینطور است گاهی ما یک نبات و خوشه زندهای را که حیات دارد از یک بذر مرده جامد بیرون میآوریم گاهی از خوشه زنده یک بذر و حبه و هسته جامد میرویانیم و خارج میکنیم چه اینکه در حیات و ممات معنوی هم همینطور است گاهی از یک مسلمان کافر متولد میشود گاهی از یک کافر مسلمان تولید میشود بعد حیات و ممات و اخراج حی از میت و اخراج میت از حی از همین قبیل است بعد مالک چشم و گوش بودن این چشم و گوش خودش ممکن الوجود است نظمش ممکن الوجود است اسراری که سالیان متمادی باید یک کسی درس بخواند تا یک متخصص چشم راست بشود آن هم بخشی که حتی قدرت درمان چشم چپ را تخصصش را ندارد مالک سمع و بصر بودن در عصر آفرینش تدوین او تمکین او قسط او نگهداری و نگهبانی او از حوادث بعد از ذکر این سه نمونه جمع بندی میکند و من یدبر الامر بالاخره چه کسی تدبیر امور را به عهده میگیرد؟ فسیقولون الله خوب اینها امور معقول را از این مشرکان اقرار میگیرند این میشود مقبول وقتی هم حقی معقول بود هم مورد تسلم خصم بود قیاسی که از چنین مبادی تشکیل میشود میشود جدال احسن این جدال احسن را در این بخش به صورت افلا تتقون ذکر کرده است فرمود حالا که این است به کدام سمت میروید عدهای که ملحد هستند در این جدال احسن دخیل نیستند اینها را قرآن به عنوان برهان برایشان ذکر میکند اما دیگر نمیگوید که فسیقولون الله آنها که ملحد هستند که میگویند ان هی الا حیات الدنیا نموت و نحیی ما ..الا الدهر و مانند آن آنها که مشرک هستند یا شریکی برای خدا قائلند که مخالف او ضد او است نظیر اینکه به بعضیها اسناد دادند حالا این اسناد صحیح است یا نه بحثهای منن و نحل میطلبد که عدهای قائل به نور و ظلمت هستند یزدان و اهرمن هستند و مانند آن چیزی شاید نباشد ولی اگر کسی قائل به یزدان و اهرمن بود نور و ظلمت بود درگیر بودن بودند مضاد هم بودند این شریک مضاد آن شریک دیگر است به تعبیراتی که لا مد له و لا ...برای طرد اینگونه از توهمات است عدهای برای ذات اقدس اله شریک قائلند اما نه در وجوب نه در خالقیت نه در ربوبیت مطلق که رب العالمین بشود دو تا بلکه در عبادت شریک قائلند اینها را به عنوان مقرب میدانند به عنوان شفیع میدانند که غالب مشرکان حجاز و امثال حجاز به این وضع آلوده بودند و همه اینها میفرماید که شما که برای غیر خدا سمتی قائلید باید بدانید آنکه تدبیر تمام کارها را به عهده میگیرد خدا است وقتی این نتیجه را گرفتیم شما هم که قبول دارید اگر از ما بپرسید که چه کسی رازق است چه کسی رازق من السموات والارض است چه کسی مالک سمع و بصر است چه کسی مخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی است و بالاخره چه کسی مدبر امور است میگویند الله وقتی که الله شد همین الله که مدبر است میشود رب چون انسان باید یک کسی را بپرستد که کار به دست او باشد نفع و ضرر به دست او باشد و خیر و شر به دست او باشد و قرب و بعد به دست او باشد ثواب و ...به دست او باشد چون تنها کسی که این امور به دست او است خدا است فسیقولون الله پس ذلکم الله ربکم الحق این نتیجه قیاس اول بعد یک قیاس دوم تشکیل میدهند میفرماید الله حق و لیس بعدالحق الا الضلال پس لیس بعد الله الضلال و ماذا بعد الحق الا الضلال اینطور نیست که یک حد وسطی هم باشد که شیئ یا حق است یا باطل یا یک امر سوم شیئ یا هدایت است یا ضلالت است یا امر سوم شیئ یا خوب است یا بد است یا امر سوم اینها بازگشتشان به تناقض است و رفع نقیضین محال است و شیئ ثالثی ندارد این احیای به اصل تناقض است این هم یک مطلب مطلب سوم هم که جزو افتخارات المیزان است به بحث معرفت شناسی برمیگردد در این بحثها همه اینها ممکن الوجود هستند بالاخره یک مبدایی دارند اینها تا حدودی قابل حل است میرسیم به نظر معرفت شناسی و اصل تناقض که الشیئ اما موجود و اما معدوم الموجود لایدخل معدومان اجتماع النقیضین محال ان کان الا ...به اینجا میرسیم وقتی به اینجا رسیدیم سئوال میکنیم که آیا این اجتماع النقیضین محال ارتفاع نقیضین محال اینکه میگویید الموجود لایکون معدوما بالضروره این چه ضرورتی است؟ این ضرورت ذاتی است نظیر الانسان ناطق بالضروره یا ذوات ازلی است اگر در حد ذاتی باشد محدود است الانسان ناطق بالضروره بالضروره یعنی بالضروره ذاتیه این ذات یک ذاتی منطقی است نه ذاتی فلسفی الانسان ناطق بالضروره یا بالضروره ذاتیه معنای ضرورت ذاتیه این است که محمود برای موضوع مادام الذات صحیح است مادامی که انسان انسان است ناطقیت در او ضروری است آیا قضیه امتناع ال..نقیضین امتناع اجتماع نقیضین و مانند آن از سنخ ضرورت ذاتی است این را همه آقایان در منطق و غیر منطق گفتند نه این جزو ضرورت ازلی است ضرورت ازلی یعنی اینکه مقید به مادام نیست ما نمیتوانیم از النقیضان لایجتمعان مادام الذات لای...مادام الذات این النقیضان و یجتمعان بالضروت ازلیه است النقیضان لایرتفعان بالضروره الازلیه ضرورت ازلیه آن است که مقید به مادام الذات نباشد وقتی چنین ضرورتی شده ضرورت ازلی آن وقت این سئوال پیش میآید ما این قضیه ضرورت ازلی را آیا از جایی میگیریم یا از جایی نمیگیریم اگر از جایی نگرفتیم خودش میشود واجب این ربطی که بین موضوع و محمول هست اگر ربط به نحو ضرورت بود و ضرورت ازلی بود و از جایی نگرفتیم میشود واجب آن وقت این واجب را در کنار واجب بالذات شما چگونه حل میکنید آیا این قضیه مخلوق است اگر مخلوق است مادام الذات دارد اگر مخلوق نیست پس خودش میشود واجب ازلی پس ما در علوم و معارف یک چیزی داریم معاذالله شبیه واجب الوجود شما این مسئله از تناقض را چطور حل میکنید؟ این را قرآن حل کرده فرمود به اینکه این مادام الذات نیست ضرورت ازلی است اما ضرورت ازلی دو رکن است یک ضرورت ازلی بالذات است یک ضرورت ازلی ذهنی که این به قضای الهی ضرورت ازلی است این به حکم الهی ضرورت ازلی است یعنی اگر معاذالله الله نباشد نه ذهنی هست نه موضوعی هست نه محمولی هست نه نسبتی هست نه ربطی بین موضوع و محمول هست نه واقعیتی هست که این قضیه با واقع سنجیده بشود تا شما بگویید النقیضان لایجتمعان واقعا النقیضان لایرتفعان واقعا همه اینها مهمان خطبه الله هستند همه اینها زیر مجموعه قضا و قدر الهی هستند همه این معارف عمیق را با دو سه سطر یا دو سطر سیدنا الاستاد بیان کرده ذیل کلمه کذلک حقه است این سه چهار جمله را بخوانید تا برسیم به این کذلک حقا این کذلک حقا همه این معارف را به همراه دارد این را خوب عنایت کنید بعد به عزیزان مراجعه کنید تا مشکل معرفت شناسی حل بشود این مسئله تناقض قضیه بدیهی نیست قضیه اولی است یعنی تمام بدیهیات ما به او تکیه میکند نه تمام نظریها به بدیهی تکیه میکنند تمام بدیهیها به اولی تکیه میکنند این اولی به قضای الهی است اینچنین نیست که ما از نظر معرفت شناسی یک قضیهای داشته باشیم ضرورت ازلی به هیچ جا متکی نباشد معاذالله شبیه واجب باشد اینطور نیست فرمود قل من یرجئکم من السماء والارض این هر کدام از اینها میتواند حد وسط باشد از نظر برهان منتهی در اینجا جدال احسن نزدیک است فرمود اذا السماء رزقکم و ما توعدون بعد فرمود نظم هم حفوظ است لو انهم اقام التورات والانجیل ...من فوقهم و من تحت ارجلهم ......ساعوا ما کانوا یعملون ولو انها اقام التورات ما انزل الیهم من ربهم لاس...کذا و کذا حد وسط دوم اممن یملک السمع والابصار سمع و بصر چه در خالق و چه در صورت مخلوق معیاد قرار داده شده سایر اعضا و جوارج ادراکی آنها کمتر در قرآن مطرح است خدا به عنوان سمیع و بصیر مطرح است نه به عنوان ذائق و شام و لامح درباره انسان هم سمع و بصر مطرح است که قسمت مهم کارها را اینها به عهده میگیرند اگر هل اتی علی الانسان هی من الله لم یکن شیئا مذکورا بعد فجعلناه سمیعا بصیرا او را از نطفه ...فجعلناه سمیعا بصیرا یا والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم سمعا و الابصار والافئده لعلکم تشکرون غالبا سمع و بصر مطرح است اما کارآیی شم و ذوق و لمس به اندازه سمع و بصر نیست لذا هم در طرف خالق آنها مطرح نشده هم در طرف مخلوق مطرح نشده هم خدا به عنوان سمیع و بصیر معرفی شده نه ذائق و شام و ..هم خلق خدا به عنوان ظهر لکم السمع ولابصار مطرح شده است حد وسط سوم و من یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی این نمونههای فراوانی دار که بالاخره یک انسانی از نطفه است نطفهای ا ز انسان است فلان شیئ از بذر است یا هسته است و هستهای از درخت است یا خوشه است جمع بندی این امور و من یدبر الامر کی کار را بالقول المطلق چه از آسمان چه از زمین چه در بین آنها اداره میکند فرمود از اینهایک سئوالی بکنید فسیقولون الله پس الله مدبر این امور است شما هم که بالاخره یا خوفا من الضرر یا شوقا الی اللقاء یا طمعا یا خوفا عبادت میکنید یا شکرا هر کدام از ما در این ثلاثه باشد باید خدا را عبادت کنیم فسیقولون الله حالا که این شد فقل افلا تتقون چرا نمیپرهیزید هم در مسئله اعتقاد باید از شرک بپرهیزید موحد باشید هم در مسئله اخلاق از آن رذائل بپرهیزید متکعین به اوصاف صفات باشید هم درمسئله اعمال از گناه بپرهیزید و دور باشید بعد فرمود حالا که الله مدبر است آن مدبر حق رب است ولا رب سواک و ذلکم الله ربکم الحق حق این است پس الله خدا رب هست ولا شیئ بعد الحق الا الضلال پس ولاشیئ بعد الله الا الضلال کسی از راه خدا فاصله گرفت راه دیگری نیست لذا فرمود فانا تصرفون کجا میروید تا و ذلکم الله ربکم الحق حالا بحثهای معرفت شناسی از اینجا شروع میشود پس آن قیاس اول که الله ربک الحق نتیجه آن قیاس و نتیجه قیاس اول .....و لا شیئ بعد الحق الا الضلال فلا شیئ بعدالله الا الضلال لذا فرمود ماذا بعد الحق الا الضلال فانا تصرفون کجا میروید اینکه فرمودو ماذا بعد الحق الا الضلال ناظر به آن است که شیئ یا حق است یا ضلال یا حق است یا باطل یا موجود است یا معدوم یا هدایت است یا ضلالت یا خیر است یا شر دیگر واسطهای بین حق و ضلالت باشد که شیئ نه حق باشد نه باطل نه حق باشد نه ضلالت نه هدایت باشد نه ضلالت اینها نیست اینها ضدین لاثالث هستند که با ...به نقیضین میرسد حالا که ماذا بعد الحق الا الضلال فانا تصرفون به کدام سمت منصرف میشوید تا اینجا این جدال احسن این فماذا بعد الحق الا الضلال ناظر به اصل تناقض و امثال تناقض است که اینها یا نقیضین هستند یا ضدان لا ثالث هستند ضدان لاثالث بازگشتش به تناقض است عمده بحث سیدنا الاستاد از اینجا شروع میشود میفرماید کذلک حقت کلمه ربک علی الذین فسقوا انهم لایومنون کذلک یعنی همانطوری که ما اینجا حکم کردیم یک حکم دیگر را هم میکنیم الان ما باید سه تا مسئله را بازگو کنیم یکی جریان عذاب است یکی جریان اینکه این تبهکارها به ایمان موفق نمیشوند یکی اینکه اصل تناقض و سایر مسائل معرفتی به قضای الهی است اما آن امر اول که تبهکاران گرفتار عذاب میشوند آن در آیات فراوان دیگری است که حقت کلمه ربک علی الذین کذا انهم یعذبون حقت کله عذاب علیهم و امثال ذلک که این بخش به نظر ایشان ناظر به تعذیب نیست گرچه بعضیها این را به عذاب معرفی کردند پس این مسئله سوم از بحث بیرون است میشود دو تا مسئله یکی آنهایی که عمدا بیراهه رفتند سالیان متمادی به آنها مهلت داده شد بیراهه رفتند قضای الهی بر این است که اینها بروند و بگذار تا بیفتد و ببیند ضلال خویش دیگر اینها اهل ایمان نیستند این یکی سومی آن معرفت شناسی است که قضای الهی بر این است که بین وجود و عدم فاصله نباشد نقیضان لایجتمعان باشد نقیضان لا یتفعان باشد این سومی که اهم است این را یک مقدار صبر میکنیم این دومی که مهم است این را ذکر میکنیم آن اولی که ثالث بود از بحث بیرون بود یعنی کلمه العذاب چطور کلمه الله و قضای الهی بر این امر شد که اینها لایومنون فرمود به اینکه ما نعمتمان را از درون و بیرون به یک عده عرضه کردیم هم فطرت الله الذی فطر الناس علیها در درون تعبیه شده هم ونفس و ما سواها و الهمها فجورها و تقواها نهادینه شده هم انبیا و اولیا را به دنبال اینها فرستادیم مکرر در مکرر حقایق را برای اینها بازگو کردم بی اعتنایی دیدند و تحمل کردند رنج و هجرت دیدند و تحمل کردند تابه حد نصاب رسیده از آن به بعد ما دیگر آنها را به حال خودشان رها میکنیم میدانیم که دیگر ایمان نمیآورند اینها ما بخواهیم یک نورانیت جدیدی به اینها افاضه بکنیم ما چندین بار دادیم این عمدا به آن اعتنایی نکرد فلما ذاقوا عذاب الله قلوبهم فلم من صرفوا صرف الله علیهم اینها عمدا بیراهه رفتند نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم ما اینها را به حال خودشان رها کردیم چون یقین داریم که اینها ایمان نمیآورند چه اینکه به نوح پیغمبر علی نبینا و آله علیهم السلام فرمود به اینکه لاتتعص بما کانوا یفعلون میگوید لم یومن من قومک الا من قد آمن فرمود به لطف ما نهصد و پنجاه سال گفتی اگر بنا بود فرصتی مهلتی نهصد و پنجاه سال کم نیست لبث فی قومه الف سنه الا خمسین عام بعد جناب نوح اینها دیگر ایمان بیاور نیستند لم یومن من قومک الا من قد آمن نگران نباش اینها دیگر ایمان نمیآورند از آن به بعد وجود مبارک نوح عرض کرد خدایا اینها لم یلد الا فاجرا کفارا گرچه نوح سلام الله علیه علم غیب دارد اما به تعلیم الهی علم غیب دارد عرض کرد نسلهای آینده اینها هم کافرند خوب این را نوح از کجا میداند برای اینکه خدا به او اعلام کرد که لم یمن من قومک الا من قد آمن دیگر اینها ایمان نمیآورند این هم بازگشتش این بود که خدایا لم یلده الا فاجرا کفارا حالا که اینها نسل آیندهشان هم کافرند لاتضل علی الارض من الکافرین بنابراین ذات اقدس اله توفیقش را تا یک مدتی میدهد بعد هم رها میکند وقتی که رها کرد فانا تصرفون در آن هست و اذا تتقون در آن است ماذا بعد الحق الا الضلال هست خوب تنها فیض نزد او است او هم که رها کرده آدم را دیگر این شخص ایمان نمیآورد این به قضای الهی است این مطلب مهم آن اهم این است میفرماید همانطوری که کذلک همانطوریکه حقت کلمه ربک علی الذین الکتسبوا انهم لایومنون کذلک ماذا بعد الحق الا الضلال فرمود چرا ماذا بعد الحق الا الضلال برای اینکه این قضای الهی است این کذلک این پیام را دارد اینکه با واو عطف نشده با فاء عطف نشده یک جمله جدیدی که نیست اگر بفرماید حقت کلمه ربک علی الذین کسبوا انهم لایومنون این مسئله معرفت شناسی را تامین نمیکند اما میفرماید ماذا بعدالحق الا الضلال فاما تصرفون کذلک حقت کلمه ربک علی الذین کسبوا انهم لایومنون یعنی همانطوری که قضای الهی بر این است که آدم تبهکار را تا یک مدتی مهلت بدهیم بعد رها کنیم این چنین قضای الهی تنظیم شده است که بعد الحق الا الضلال چیز دیگری نیست بنابراین آن مسئله تناقض که نقیضان لایجتمعان نقیضان لایرتفعان گرچه ضرورت ازلی دارند ولی ضل ضرورت ازلی ذات اقدس اله است و آیت کبرای ضرورت ازلی ذات اقدس اله هم در مسئله معرفت شناسی است د مسئله معرفت شناسی میگویند اگر چنانچه در مسائل علم اگر ذات اقدس اله در عالم نباشد معاذالله هیچ موجودی در عالم نخواهد بود چون همه موجودات به وسیه خدا یاری میشوند در مسائل علمی و معرفتی اگر اصل تناقض را برداریم هیچ معرفتی برای بشر نمیماند حتی اصل ربوبیت هم نمیماند هر چیزی خودش خودش است این بدیهی است نه اولی بله هر چیزی خودش است و کل شیئ هو هو ولی چه عیب دارد که هم باشد و هم نباشد ولی وقتی اینجا رسیدیم میبینیم اصلا قابل طرح نیست که هم باشد هم نباشد یعنی چه اصل ربوبیت که میگویند ثبوت شیئ نفی ضروری است این ضرورتش به نحو بداهته است نه اولیه بدیهی آن است که دلیل بردار هست ولی دلیل نمیخواهد مثل همین ثبوت شیئ نفس ضروری است این دلیل بردار هست ولی دلیل نمیخواهد اول یعنی اینکه دلیل برنمیدارد اولی آن است که اگر کسی بخواهد دلیل بیاورد اورا ثابت کند او ثابت است میخواهد دلیل بیاورد او را نفی بکند باز او ثابت است بخواهد شک بکند در او باز ثابت است و مخصوصا ...لذا فرمودند به اینکه کل شیئ فهو ثالث من نفسه هو هو اگر کسی بگوید هم هو هو باشد هم هو هو نباشد میگیوند این نمیشود برای اینکه این جمع بین نقیضین است آن وقت به اینجا که رسیدیم سخن قطع میشود بنابراین اگر مسئله تناقض نباشد اصل عدم تناقض نباشد ما در نظام معرفتی هیچ ادراکی نخواهیم داشت که وزان اصل عدم تناقض در سلسله نظام معرفتی وزان ذات اقدس اله است در سلسله قیام و تکوین اگرخدا نباشد معاذالله هیچ موجودی نیست و اگر در مسئله معرفت اصل عدم تناقض نباشد ما معرفت علم نداریم لکن این ضرورت ازلی به قضای ذات اقدس اله است فذلک حقت کلمه ربک اینها کلمت الله است گاهی یک جمله را میگویند کلمه الله کلمه گاهی یک خطبه را میگویند کلمه گاهی یک سوره را میگویند کلمه فذلک حقت کلمه ربک علی الذین کسبوا همانطوری که ما اینجا حکم کردیم به اینکه ماذا بعد الحق الا الضلال یک حکم دیگر و قضای دیگر هم داریم که بالاخره اینها که فاسق هستند باید بدانند که در معرض فسق هستند ما تا یک مقداری جلوی اینها را میگیریم منصرفشان میکنیم مانعی پیش روی آنها میگذاریم نمیگذاریم بلغزند اما وقتی که طغیان کردند دیگر اینها را به حال خودشان رها میکنیم اگر به حال خودشان رها کردیم میلغزند کذلک یعنی همانطوری که با اینجا حکم کردیم که ماذا بعد الحق الا الضلال یک قضا و حکم دیگری هم داریم کذلک حقت کلمه ربک علی الذین فسقوا انهم لایومنون در بحثهای قبل آنجا اشاره شد که هویت مطلق یعنی ذات اقدس اله معبود هیچ کسی نیست یک سئوال عربی آمده که خوب اگر اینها هست برابر آنچه که در توحید مرحوم صدوق و مانند آن هست پس ما چه چیزی را عبادت بکنیم اگر اسم را عبادت کنیم که شرک است اسم الحاد است کفر است اسم و مسمی هر دو را باید عبادت بکنیم که شرک است پس ما مسمی را عبادت میکنیم که او ...این بیانات نوانی همهاش حق است اما در کدام قلمرو است این را باید بررسی کرد همان حضرت علی سلام الله علیه که پرچمدار معرفت است فرمود ما کنت اعبد ربا لم اره و مانند آن فرمود ما یک مرزی داریم بالاخره ما از آن جا که بشریم موجود ممکن و محدودیم یک مرزی داریم ما در آن مرز میتوانیم بشناسیم و معروفمان را عبادت میکنیم آن مقام ربوبیت است و مانند آن وگرنه آن کنه ربوبی لایدرکه بعد الهمم و لایناله قوس الفتن اگر کسی بخوهد با برهان بلند پروازی بکند هر چه پرواز بکند به آن اوج نمیرسد اگر مثل عارف بخواهد غواصی کند به درون از نظر معرفت نفس فرو برود هر چه پائینتر برود نمیتواند ذات اقدس اله را در عمق اقیانوس بیکران ببیند لایدرکه بعدالهمم و لایناله غوص الفتن چه انسان به صورت یک امام همام در بیاید یعنی با همت دربیاید بعد الهمم مال امام همام است اگر کسی همام بود امامی بود با همت لا ینال الله سبحانه تعالی اگر کسی غواصی بود او هم غواص همام بود باز هم لا ینال الله سبحانه تعالی در بخشهای دیگر خطبههای دیگر فرمود لم یصلح العقول بتهذیب صفته و لم یحجبها عن ..معرفته عقل بخواهد او را حد بزند آن مقدورش نیست ولی آن مقداری که معرفتش واجب است آن مقدار محجوب نیست ولی بخواهد جلوتر برود مقدورش نیست لم یفلح العقول بتهذیب صفته و لم یحجبها عن ذات المعرفته اما آن حدیث نورانی که مرحومصدوق رضوان الله تعالی علیه نقل کرده که اسم را نمیشود عبادت کرد اسم را با مسمی نمیشود عبادت کرد مسمی را باید عبادت کرد اسمی که در احادیث هست برابر اصطلاح قرآنی است که نحن الاسماء الحسنی است یا لله الاسماء الحسنی است ادعوه بها اگر خدا دارای اسمای حسنی هست اسمای حسنی را بخوانید و اسمای حسنی را عبادت کنید و همه اینها حق است ای ما تدعوا فله الاسماء الحسنی اسم در اصطلاح حدیث همان است که در قرآن بیان شده و اسم به اصطلاح قرآن همان است که قرآن شناسان یک گوشهای از آن را پردهبرداری کردند این اسمهایی که ما میگوییم در ردیف سوم یا چهارم قرار دارد آنها آن اسمی که میگویند متن واقع است یک بیان لطیفی مرحوم آقای حکیم رضوان الله تعالی علیه دارد در بحث اینکه انسان بدون وضو نمیتواند به اسمای الهی دست بزند آنجا میگوید این دلیل معتبری میخواهد وگرنه ما اسمای تکوینی را که سراسر عالم اسمای تکوینی هستند این اشجار هستند این احجارند این آسمان و زمین است که بشر بی وضو دست میزند حالا آنها که اسم حقیقی خدا هستند ما بی وضو دست میزنیم حالا اگر این اسم لفظی را بی وضو دست بزنیم باید دلیل خاص داشته باشیم آنجا ایشان یک چنین بیان لطیفی دارد این اسمایی که ما میگوییم خالق رازق شافی وافی اینها الفاظ هستند اسامی آن مفاهیم هستند این یک این مفاهیم ذهنی اسامی آن حقائق خارجیه هستند این دو آن حقائق خارجیه اسامی این خالقیت و رازقیت و شافی بودن و اینها است که حقائق هم که منشا پیدا شدن هستند سه این اسامی حتی اسم اعظم حتی اسم الله این اسم است نه لفظ اول نه لفظ محلی حقیقت الله اسم است برای مالا ذات له و لا ....اوفوق الله است آن است که میگویند و اما الذات الالهیه لقد تارک الانبیاو اولیاء فیها آنجا میگویند انقا شکار کس نشود دام بازگیر آن میشودمرحله چهارم که حقیقت الله حقیقت خالق حقیقت رازق اسم است برای آن هویت مطلقه بعدآن هویت مطلق لا اسم له و لا ...له مشکل ما این است که تا از راه دل وارد نشویم از راه خلوص وارد نشویم درک ما ضعیف است ما از نظر تشریح هر چه بگوییم بر مشکلات ما افزوده میشود ما این شعرها را گفتیم نوشتیم خواندیم برای ما گفتند که آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید ما گاهی ذات اقدس اله را معاذالله تشبیه میکنیم به اقیانوس بیبکران میگویم خدا اقیانوس نامتناهی است ما به اندازه خودمان از این دریای بیکران بهره میبریم این یک تشبیه سادهای است برای قانع کردن ابتدایی ما خوب اگر ما بپرسیم که این اقیانوس بیکران ظاهرش غیر باطن او است بله ما چرا به عمقش نمیتوانیم دسترسی بکینم برای اینکه عمقش غیر از آن ساحل و لبهاش است چرا اوائل میتوانیم برویم اواسط نمیتوانیم برویم چون وسطش غیر از اولش است و یا اگر یک اقیانوس بیکرانی ما داشتیم که آخرش عین اول بود عمقش عین لبه بود ظاهرش عین باطن بود اولش عین آخر بود چنین اقیانوسی قابل ورود نیست اصلا و خدا یک چنین اقیانوس است اینطور نیست که یک باطنی داشته باشد غیر ظاهر تا ما بگوییم ما به باطنش دسترسی نداریم به ظاهرش دسترسی داریم ما او را اگر در خودمان یافتیم هو معکم اینما کنتم همانجا باید او را عبادت بکنیم اگر او را در اذا معکم اینما کنتم نامحدود است دیگر فعلش که امحدود است همه جا حضور دارد او دارد میگرداند ما را بحول الله و قوته اقوم واقعد اگر او را پیش خود یافتیم عبادت ما یک مقداری رنگ و بوی مقبول میگیرد وگرنه مائیم و این مفاهیم ذهنی یکی را میبینید آدم از عبادت هیچ لذتی نمیبرد برای اینکه با مفهوم سر ..دارد مفهوم الله به حمد اولی الله است وگرنه به حمد ثانی به صورت ذهنیه است شما از اول تا آخر نماز را ترجمه کنید همین درمیآید منتهی حالا اول بیش از این نخواستند بگویند چون ما نرفتیم به سراغ بالاتر از این به همین مقدار این را خواستند ورگنه مائیم و یک سلسله مفاهیم خشک و خالی میشود آدم با جلیل محض حرف بزند و لذت نبرد چرا ما لذت نمیبریم اینکه میبینیم به اندازه یک حبه قند آدم از این الفاظ لذت نمیبرد برای اینکه مفهوم است دیگر از آن طرف او کل جمال دارد شما اگر آن یوسف صدیق که احدی نمیتوانست او را ببیند و دل ندهد یک عکس سه در چهار کاغذ کاغذی پشت روزنامه را شما ببینید عکس یوسف را بکشند مچاله شده در یک گوشهای بیفتد این چقدر یوسف را نشان میدهد خود یوسف سلام الله علیه مثل همان عکس سه در چهار کاغذ کاهی مچاله شده به دور افتاده است نسبت به جمیل محض این من ذی الذی ذاق حلاوت محبتک ...اینکه وجود مبارک امام سجاد هزار بار گفت لا اله الا الله تعبدا ... و بعد وقتی آمدند دیدند تمام آن محدوده سنگ و گل و ریگ پر از اشک شده است خیال میکردند برای کربلا گریه میکند اینطور نیست این وقتی مییابد آم نمیتواند تحمل کند چه میکند من ذی الذی ذاق حلاوت محبتک فبتغی منک ...بهترین لذت مال او است ما چون با مفهوم سر و کار داریم مشکلی برای ما حل نمیشود پس آنکه در توحید مرحوم صدوق است آن ...خاص خودش را دارد اینکه سیدنا الاستاد امام رضوان الله تعالی علیه
تاکنون نظری ثبت نشده است