display result search
منو
شرح کلی خطبه 238 نهج البلاغه، جلسه سوم

شرح کلی خطبه 238 نهج البلاغه، جلسه سوم

  • 2 تعداد قطعات
  • 72 دقیقه مدت قطعه
  • 103 دریافت شده
سخنرانی آیت الله سید محمدمهدی میرباقری با موضوع «شرح کلی خطبه 238 نهج البلاغه»، جلسه سوم، سال 1396

در توضیح و ترجمه خطبه قاصعه امیرالمومنین چند نکته را اشاره می کنیم. نکته اول شرایط ایراد این خطبه بود که در فهم این خطبه موثر است. شرایط ایراد این خطبه، شرایطی است که فتنه ها در مقابل حضرت سر برداشته و حضرت با آنها مقابله کردند و جریان ناکثین و قاسطین و مارقین را سرکوب کردند. گویا حضرت داشتند برای مواجهه مجدد با لشکر شام مهیا می شدند که این خطبه را ایراد فرمودند. از بیانات خود حضرت در قسمت پایان این خطبه هم آشکار می شود که شرایط صدور خطبه همین شرایط است.
نکته دومی این بود که حضرت در این خطبه نورانی به یک نکته کلیدی اشاره می کنند و بعد براساس آن نکته کلیدی پیروزی ها و شکست های امم را در تاریخ تحلیل می کنند. بعد هم براساس همان تحلیل نسبت به وضعیت دوران خودشان و وضعیت جامعه مسلمین هشدار می دهند. آن نکته کلیدی هم این بود که حضرت فرمودند که عزت و کبریاء از خصوصیاتی است که مختص به خدای متعال است و خدای متعال آن را قرقگاه خودش قرار داده است. عزت، حریم الهی است و احدی حق ندارد وارد این حریم بشود و اگر کسی وارد این حریم شد از حرمت الهی دور می شود.

بعد هم فرمودند که خدای متعال نه فقط شما را به این امر امتحان می کند، بلکه ملائکه مقربین را هم به همین امر و تواضع در مقابل کبریاء خودش و تذلل در مقابل عزت خودش امتحان فرموده است. این امتحان هم برای این نیست که علمی به خدای متعال افزوده بشود بلکه «وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُیُوب »، با فرض علمی که داشت این امتحان را کرد تا «لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکبِرِینَ» در این بستر صف ها از هم جدا شوند. پس انسان ها و ملائکه دو دسته می شوند، یک دسته متواضع و دسته دیگر مستکبر. بعد حضرت صحنه را توضیح دادند که صحنه بسیار مهمی است و گویا برای ما هم درس مهمی دارد. خدای متعال همین صحنه را در آغاز سوره بقره بیان کرده و مکرر در قرآن با بیان های مختلف آن را توضیح داده است.

وقتی خدای متعال می خواست ملائکه مقربین را به تواضع در مقابل خودش امتحان کند، آنها را به سجده در مقابل خلیفه خودش امتحان کرد به این صورت که فرمود من آدم را از گل می آفرینم، «الْغُیُوبِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ * فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ * فَسَجَدَ» وقتی این گل مراحلی را پشت سر گذاشت و به مرحله استوار رسید، آن وقت از روح خود در آن دمیدم پس بر او سجده کنید. پس سجده در مقابل کلمه روحی است که در این جسم قرار داده شده «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»، ولی آن را در قالب گل آفرید و کمالاتش را مخفی کرد تا ملائکه به او امتحان بشوند. حضرت فرمود: اگر خداوند آن روح را در قالب یک جسم نورانی با عطر خاصی که شامه ها را تسخیر و نوری که عقول را حیران می کرد می آفرید، امتحان آسان می شد ولی حقیقت امتحان دیگر واقع نمی شد و حقیقتاً تواضع در مقابل خدای متعال نبود.
خدای متعال می فرماید در مقابل این گل سجده کنید. پس باید سجده کرد و اگر کسی منتظر باشد که خدای متعال یک خصوصیاتی قرار بدهد و بعد بگوید در مقابل این خصوصیات ظاهری تواضع بکنید، این تواضع در مقابل خدای متعال نیست. تواضع همین است که خدای متعال می فرمود به گل هم سجده کن و تو سجده کنی. چون خدای متعال این سخن را می فرماید، پس هیچ قید و شرطی نباید زد. حضرت فرمودند: با این فرمان خداوند ابلیس دچار عصبیت شد که این عصبیت منتهی به تفاخر شد و این تفاخر هم مانع سجده شد، بعد هم به دشمنی با خدای متعال تبدیل شد.
در ادامه حضرت به مردم هشدار دادند که شما امتیازی ندارید و بین شما و خدای متعال یک قوم و خویشی و رابطه خاصی نیست که به خاطر آن شما را به بهشت راه بدهد. بنابراین مواظب باشید اگر در این امتحان با همین خصوصیات که امتحان به مجهولات است مبتلا شدید و نتوانستید از عهده آن بیرون بیاید، شما هم رجم خواهید شد. پس این نکته کلیدی است که تمام امتحاناتی که ما می شویم به یک امتحان بر می گردد که آن هم امتحان در مقابل کبریاء و عزت الهی است. ما باید لباس عزت را از تن به در بیاوریم و در مقابل خدای متعال تذلل داشته باشیم. ما در واقع که چیزی نداریم و فقط پوششی برای خودمان درست کردیم، اما باید این پوشش استکبار را از خودمان دور بکنیم و در مقابل کبریاء الهی تواضع کنیم.
این امتحان هم که امتحان با مجهولات است، حتماً واقع می شود. لذا حضرت در چند جای همین خطبه مفصل توضیح می دهند و می گویند خدای متعال وقتی انبیاء خودش را فرستاد در یک جبروت ظاهری آنها را قرار نداد، بلکه آنها یک استواری و عظمت باطنی داشتند. این استواری و عظمت باطنی در یک پوشش بسیار متواضعانه ای ظاهر شد و آنها در قالب مستضعفین آمدند. موسی کلیم آن پیغمبر با عظمت الهی که آن مدارج را طی کرده، با یک لباس پشمینه و یک عصا آمد و به فرعون هشدار داد که اگر می خواهی در امان بمانی باید به خدا و من ایمان بیاوری. اما خدای متعال به وقتش که می شود به همین موسی کلیم اجازه می دهد که همه قوم فرعون را در دریا غرق کند.
بعد حضرت توضیح می دهند و می فرمایند: خداوند اگر می خواست بهترین گنج ها و قیمتی ترین جواهرات در اختیار آنها قرار می داد و اگر می خواست وحوش و پرنده ها را پشت سر آنها به صف می کرد، اما آن وقت دیگر تواضع در مقابل خدای متعال ایمان بالله نمود. به تعبیر دیگر مردم در مقابل همان شکوه ظاهری تواضع می کردند و آن وقت دیگر صف ها تشخیص داده نمی شد، کلمات معانی حقیقی خودش را از دست می داد و مومن و غیر مومن از هم جدا نمی شدند.
نکته دیگری که حضرت توضیح می دهند این است که خدای متعال خانه خودش را که ابراهیم خلیل آن را بنا کرده و انبیاء گذشته هم به آن خانه توجه می کردند و بعد امت اسلامی را به آن خانه دعوت کرده تا با آداب و مناسک خاصی به سمت آن خانه بروند، را از سنگ هایی قرار داده که به تعبیر حضرت «لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَع »، آن هم در یک بیابان و یک کویری که چشمه ها کم هستند و هیچ حیوانی در آنجا به خاطر خصوصیات طبیعی اش فربه نمی شود. بعد خداوند به همه دستور داده به سمت آن خانه بروند و محرم بشوند و لباس های خودشان را در بیاورند و لباس عبد بپوشند، بعد هم در طول راه شرایط و محرمات احرام را رعایت کنند و حتی حق ندارند که موهای خودشان را شانه کنند یا حشرات را از خودشان دور کنند. یک چنین امتحان سنگینی برای همین است که در انسان تواضع محقق بشود و انسان به مقام خشوع برسد. پس خدای متعال بسترها را برای اینکه ما متواضع بشویم و تواضع در ما به فعلیت برسد و صف ها از هم جدا بشود، فراهم کرده است.
پس دو اتفاق در ابتلائات و امتحانات الهی می افتد، یکی اینکه واقعا متواضعین تواضع شان به مرحله فعلیت می رسد و عبادت و بندگی شان آشکار می شود و دیگری اینکه آنهایی که مستبکر هستند صف شان جدا می شود. بنابراین دو تا صف شکل می گیرد، یک صف، صف عباد الله است که همه زندگی شان مستقر در بندگی خدای متعال است و دائماً مشغول به بندگی و تواضع اند، یکی هم صف مستکبرین با مناسبات استکبار. بعد حضرت یک مثال سومی می زنند و می گویند عبادات را ببینید، باطن صلاة و زکات تواضع در مقابل خدای متعال است، در نماز آدم باید پیشانی روی خاک بگذارد در زکات هم انسان با زحمت تلاش کرده و امکاناتی را به دست آورده اما باید این ها را در راه خدا بدهد. این برای همین است که این تواضع در وجود انسان نسبت به خدای متعال محقق بشود. این سه موردی است که حضرت بیان کردند.
خدای متعال می توانست تکالیف را به گونه دیگری قرار بدهد، مثل اینکه بگوید بروید و سیر و سیاحت کنید و لذت ببرید، اما خب با این کار صف ها از هم جدا نمی شدند. بالاخره دنیا هم مناسکی دارد، دنیاگرا ها انواع ابتهاجات مادی را درست کردند و بعد خیال می کنند که ما هم باید سر سفره آنها بنشینیم، در حالی که دو صف است؛ یکی جریان بندگی و طاعت و خشوع است و مناسبات و مناسک خاص خودش را دارد و اصلا با استکبار و گردن فرازی و دنبال لذات نفس بودن سازگار نیست. خدای متعال یک چنین بستری را فراهم کرده برای اینکه صف ها کاملا از هم جدا بشوند.
بعد حضرت به یک نکته ای هشدار می دهند و می فرمایند مواظب باشید تا معیار کرامت و شرافت را این امکانات ظاهری قرار ندهید. می فرماید خدای متعال به احدی اجازه استکبار نداده، اگر هم می خواست اجازه بدهد که یک کسی کبریائی بکند به انبیاء و اولیاء خود که در مقام قرب هستند چنین اجازه ای می داد، ولی آنها هم دائماً امتحان های سختی داشتند. آنها هم روزگار خود را با گرسنگی به سر می آوردند، صورت هایشان را روی خاک می گذاشتند و در مقابل بندگان خدا تواضع می کردند و این مشی آنها بود.
بعد حضرت توضیح می دهند که «قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ وَ ابْتَلَاهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَخَضَهُمْ بِالْمَکارِهِ» خداوند آنها را از طریق سختی ها خالص کرد و ناخالصی ها را از ایشان جدا کرد، «فَلَا تَعْتَبِرُوا الرِّضَى وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ جَهْلًا بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ وَ الِاخْتِبَارِ» پس خیال نکنید که معیار رضا و سخط الهی داشتن امکانات است. بنابراین این نکته بسیار مهمی است که در این عالم دنیا، معیار کرامت و شرافت در محضر خدای متعال این امکانات نیست.
خدای متعال توضیح می دهد و می فرماید: این فراعنه که در عالم شیطنت و فساد کردند، «فَأَکْثَرُوا فیهَا الْفَسادَ * فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذاب » برای همین بود که خیال می کردند این امور معیار شرافت و کرامت است. اگر آدم احساس کرد این امکانات خودش معیار شرافت و کرامت است، طبیعی است که تلاش می کند این امکانات را به سمت خودش جلب کند، پس متبلا به دو آفت می شود یکی اینکه دیگر قانع نیست و سعی می کند حقوق دیگران را به جانب خودش بکشد، دوم هم اینکه اگر آدم اینها را معیار شرافت و کرامت دانست، تلاش نمی کند که این امکانات را به خدای متعال بگرداند، بلکه سعی می کند این امکانات را به سمت خودش بکشد که در نتیجه مبتلا به حب مال می شود.
این دو خصوصیتی است که در سوره مبارکه والفجر خدای متعال توضیح می دهد، «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ»در این عالم ابتلائات وقتی امکاناتی مثل آبرو و کرامت های ظاهری، موقعیت ممتاز و امکانات اقتصادی را به سمت انسان سرازیر می کنند، او خیال می کند که خدای متعال او را مورد احترام و اکرام قرار داده و اینها علامت کرامت است «فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ»، در حالی که اینگونه نیست، قرآن می فرماید: «کَلَّا بَلْ لَا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ»، خود این امکانات معیار شرافت و کرامت نیست. شما باید این مال و آبرو را یک جایی خرج می کردید و از دست خدای متعال می گرفتید و به خدای متعال بر می گرداندید، نه اینکه در این امکانات متوقف شوید. اگر در امکانات متوقف نمی شدید آن وقت برایتان شرافت درست می کرد.
«کَلَّا بَلْ لَا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ» شما آبرویتان را خرج خدا نکردید و یتیمی را اکرام نکردید «وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ». شما برای این گرسنه ها دستگاهی درست نکردید تا به وسیله آن، آنها را سیر کنید و این امکانات را آن جایی که خدای متعال می خواست زمین نگذاشتید، بلکه همه را به طرف خودتان کشیدید.
بنابراین اگر انسان این ها را معیار شرافت دانست نه فتنه و امتحان و بار را آنجایی که خدای متعال گفته زمین نگذاشت، «وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَمًّا * وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا» این دو فساد پیدا می شود. انسانی که این امکانات را معیار و شرافت می دانست سعی می کند امکانات را به سمت خودش جلب بکند و میراث دیگران را هم به سمت خودش می کشد. همه مستکبرین عالم کارشان این طوری بوده، منتهی به قول استاد ما فرعون ها مصرهای شان با هم متفاوت است. ایشان یک موقعی هشدار می داد و می گفت مواظب باشید خود ما هم گاهی فرعون هستیم، منتهی مصرمان کوچک و بزرگ دارد. واقعا نفس همین طور است نفس فرعونیت دارد و اگر کسی نتواند از فرعونیت نفس نجات پیدا بکند مبتلا می شود.
پس فقط مصرهای شان کوچک و بزرگ است اما همه فراعنه این طوری اند که «وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَمًّا» امکانات عالم را به سمت خودشان می کشند. الان هم همین طوری است؛ فضایی درست کردند که تمام امکانات عالم به سمت یک اقلیتی سرازیر می شود و خودشان را به خاطر همین امکانات شریفترین جامعه ها می دانند.
«وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا»، آفت دوم هم این است که مبتلا به حب المال می شوید. بنا نبود متعلق به این امکانات بشوید چرا که اگر به این امکانات تعلق پیدا کردید، آدم را زمین گیر می کند. باید از اینها فارغ باشید و این ها را در مسیری که خدای متعال فرموده خرجش کنید. زهد در قرآن همین طوری معنا شده، فراغت از این آمد و شد ها و به تکلیف مشغول بودن. آدم زاهد، آدمی است که مشغول به آمد و شد های امکانات نیست، بلکه در فضای آمد و شد امکانات مشغول به تکلیف است، امکانات روی می آورد جوری تکلیف دارد، وقتی هم که امکانات ادبار می کنند باز جور دیگری تکلیف دارد. آدم راغب در دنیا اولا به تکاثر و جمع آوری و تضییع کردن حقوق دیگران و دوما به حب المال مبتلا می شود. این آدم به جای فراغت از امکانات، حب نسبت به امکانات و تعلق نسبت به آنها پیدا می کند.
حضرت در اینجا توضیح می دهند و می گویند این امکانات را معیار قرار ندهید و خیال نکنید معیار رضا و سخط خدای متعال این امکانات است و اگر کسی امکانات را داشت حتما خدای متعال از او راضی است و در وضعیت خوبی است، اما اگر امکانات را نداشت در وضعیت بدی است و خدای متعال از او ناراضی است، این طوری نیست و رضا و سخط خدای متعال بر مدار این امکانات نیست. می فرماید این جهل هم ناشی از این است که «جَهْلًا بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ وَ الِاخْتِبَارِ» شما از این که خدای متعال چه طوری امتحان می کند، غافل هستید. وقتی آدم نمی داند فتنه ها و امتحان ها چه طوری شکل می گیرد، خیال می کند امکانات علامت شرافت است، در حالی که این طوری نیست. این یک هشدار بسیار بزرگی است که مکرر هم در قرآن ذکر شده و آفت های زیادی هم دارد.
خداوند می فرماید: «وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ» هیچ وقت دو چشم خودتان و نگاه ظاهری و باطنی تان را به دنبال جلوه های دنیایی که ما در اختیار کفار قرار دادیم، امتداد ندهید که اگر امتداد دادید مبتلا می شوید. ممکن است یک موقعی نگاه آدم به جلوه های دنیای آنها بیافتد و چشم خودش را کنترل کند و بر گرداند ولی اگر نگاه دل و نگاه سر امتداد پیدا کرد، طبیعی است که انسان فریفته می شود. بعد می فرماید: این فتنه آنهاست که ما «أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ» آنها را به شکوفه های مختلف دنیا متمتع کردیم، در حالی که خدای متعال برای شما یک رزق خیلی بهتری در نظر گرفته است «وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ». آنهایی که رو به خدای متعال می آورند یک رزق دیگر دارند که اصلا از جنس این رزق ها نیست.
من نمی خواهم بگویم که ما روی امکانات مادی محاسبه نکنیم بلکه می خواهم بگویم که این را معیار شرافت و کرامت ندانیم. پس اگر این طوری حرکت کردیم، نمی توانیم از عهده آن امتحان های خدای متعال بیرون بیاییم، چرا که خدای متعال هیچ با این چیزها آدم را شریف نمی دارند. اگر هم انسان به اینها نگاه کرد هیچ وقت نمی تواند از عهده آن تواضعی که خدای متعال از انسان متوقع است بیرون بیاید.
بعد حضرت توضیح می دهند که «بِالْمَکارِهِ فَلَا تَعْتَبِرُوا الرِّضَى وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ جَهْلًا بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ وَ الِاخْتِبَارِ فِی مَوْضِعِ الْغِنَى وَ الِاقْتِدَارِ» امتحان هایی که خدای متعال در موضع قناع و اقتدار از آدم ها می گیرد همین است، خداوند امکانات و قدرت و ثروت می دهد و بعد اینها را وسیله ابتلاء قرار می دهد، پس خود این امکانات هیچ موضوعیتی ندارند. خیال نکنیم اگر به فرعون امکانات داد، معنایش این است که فرعون خیلی مهم است و اگر موسی کلیم دست خالی بود پس موسی کلیم ضعیف است. نگاه عالم الان همین است دیگر! اینکه می گویند پیشرفته و پس رفته معیارش چیست؟ در ادبیات ایده ترقی که در دنیای مشروطه سر ما با آن کلاه رفت، همچنین در ادبیات ایده توسعه که الان دارند سر ما را با آن کلاه می گذارند، معیار شرافت و معیار رضا و سخط چیست؟ همین امکانات است و چیز دیگری نیست!
اما حضرت می فرماید: این ها اصلا معیار نیست بلکه اینها مواقع فتنه است. همه امکانات حقیقی در پرتو تواضع پیدا می شود، «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» و از زیر پا و بالای سرشان حقایق جاری می شود. اصلا بناء نیست ما این قدر در دنیا اسیر باشیم و صبح و شب به تعبیر من سگ دو بزنیم. بعضی ها می گویند همین تلقی های شماست که موجب شده که مسلمان ها عقب افتاده بشوند، طیب الله انفاسکم! اصلا این حرف ها نیست. بنا نبوده ما در دنیا این قدر دنبال این مسائل برویم، بله یک تکلیفی داریم که آن تکالیف سرجای خودش است، اما اگر ما این طوری زندگی می کردیم که نباید این قدر گرفتار می شدیم! لذا دوران ظهور و ایام الله، ایامی است که جهان، جهان دیگری می شود و مناسبات عالم به هم می ریزد.
بنابراین امتحان ما، به این است که در مقابل خدای متعال به مقام تواضع و خشوع برسیم. خدای متعال هم بستر این تواضع و خشوع را در امتحان های اجتماعی کاملا فراهم کرده است. مناسکی که خداوند برای ما قرار داده مناسک تواضع است، هیچ عبادتی ندارید که باطنش تکبر باشد یا اینکه آدم در عبادت تفاخر بکند. اصلا هیچ عبادتی نداریم که روحش تفاخر باشد، بلکه روح همه عبادات تواضع، خاکساری، کوچکی کردن و خشوع در مقابل خدای متعال است. مناسک عمده اجتماعی مثل حج که قرار داده همین است، جریان انبیاء الهی هم همین است، انبیاء الهی را به گونه ای مبعوث کرده که مردم امتحان به تواضع بشوند. پس انبیاء با شکوه و جبروت مادی نمی آیند که کافر و مومن دنبال این جبروت راه بیافتند و یکسان به حساب بیایند.
بعد حضرت در این خطبه یک هشدار بسیار مهمی دادند که آن این است، خود شیطان مبتلا به استکبار علی الله شده و بیماری استکبار علی الله را دارد و در تلاش است که شما را هم به بیماری مسری خودش مبتلا کند. پس مراقب باشید که این بیماری در شما اتفاق نیافتد. او می خواهد شما را به عصبیت و کبر مبتلا کند و از طریق این خصوصیات شما را به استکبار در مقابل خدای متعال بکشاند. وقتی هم شما را به استکبار در مقابل خدای متعال کشاند فتنه ها و جنگ ها به دنبالش شروع می شود. اگر همه عالم متواضع در مقابل خدای متعال و عبد باشند، بدانید بین هیچ دو عبدی نزاع نمی شود. خدا رحمت کند امام بزرگوار را می فرمودند که اگر 124 هزار پیغمبر در یک جا با هم زندگی کنند کمترین نزاعی بین آنها نیست، چون مبنایی برای نزاع وجود ندارد. از پرستش اله واحد هیچ وقت نزاع پیدا نمی شود.
پس آن چه می تواند انسان ها را به هم گره بزند و الفت و محبت بین شان ایجاد بکند، معبود واحد حقیقی است. اگر واقعا معبود ما خدای متعال بود و او را می پرستیدیم در دنیا نزاعی ایجاد نمی شد. اما اگر معبود دنیا شد و الهه متعدد پیدا شد، حتما آدم سر بت هایش می جنگد. یکی این بت را می پرستد و یکی آن بت، بعد هم دنیای من با دنیای او تعارض پیدا می کند. فرقی هم نمی کند که بت سنگی باشد یا بت مدرن، اگر دنیا پرستی اصل شد، مکتب های مادی سر دنیا با هم جنگ می کنند، مثل همین جنگ های جهانی که راه انداختند و میلیون ها آدم هم کشته شد. ببینید این مکتب سرمایه داری و کمونیسم و ناسیونالیسم آلمان این جنگ جهانی اول و دوم را به پا کردند و چه بر سر بشریت آوردند! پس اگر غیر از خدای متعال اصل شد، حتما نزاع پیدا می شود.
ما یک نزاع دیگر هم در جای خودش داریم که نزاع بین موحدین و کفار است. این نزاع، نزاع مستمر تاریخی است که اصلا امکان صلح در آن نیست. در سوره مبارکه کافرون می فرماید کفار به یک نقطه ای رسیدند که در وجود مقدس نبی اکرم که محور طهارت و قدس و توحید در همه کائنات است، طمع کردند و می خواستند این پیامبر را به طرف خودشان بکشند. اول حضرت را تطمیع کردند و گفتند شما این طرف بیایید، ما هم در عوض به شما مال و امکانات و ریاست داده و زیباترین زن قریش را هم به شما می دهیم! حضرت قبول نکردند و فرمودند اگر شما ماه و خورشید را در کف دست راست و چپم بگذارید من دست بر نمی دارم. بعد طمع کردند و گفتند عیب ندارد، پس بیایید تا با هم مصالحه دیگری کنیم، بیایید بر سر الهه مان با هم مصالحه بکنیم، ما اله تو را می پرستیم و تو هم اله ما را بپرست! حضرت این را هم نفی کردند.
در سوره کافرون همین داستان آمده است و می فرماید: «قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ»، این خطاب، خطاب به جامعه کفار است که محورش سران کافر هستند و الا این کفار ضعیف که اصلا قدشان به این جا نمی رسد که بخواهند با حضرت احتجاج کنند. پس آن جمع و جامعه تاریخی کفار مقابل حضرت ایستادند و می خواستند حضرت را به سمت اله خودشان متمایل کنند. اما حضرت حسرت یک نگاه به دنیای آنها را در دل آنها گذاشت که این همان معنای «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ»(کافرون/2) است. بت هایی که آنها در تاریخ درست می کنند بت های متنوعی است و متناسب با توسعه مادی که پیدا می کنند بت هایشان تغییر می کند، متناسب با آن بت کده هایشان هم عوض می شود. یک موقعی اینها بت سنگی و چوبی از خرما درست می کنند و می پرستند، یک موقع هم بت شان می شود به وسعت تمدن مادی. پس این بت هایی که دارند متفاوت است ولی معبود حضرت، یک معبود است و ازلا و ابداً یکی است.
«قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» آنچه شما تا آخر و تا قیامت عبادت می کنید، هر چه بت درست کنید و بت هایتان را بشکنید، هر چه این مکتب برود و یک مکتب دیگر بیاید و هر چه بت هایتان را تغییر بدهید «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» من بت های شما را عبادت نمی کنم. «وَ لَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ» شما هم هرگز آنچه من عبادت می کنم را نمی توانید عبادت کنید. نه شما می توانید خدای من را عبادت کنید و نه من خدای شما را عبادت می کنم. «وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ» آن الهی هم که شما قبلا پرستیدید، من آنها را هم نمی پرستم؛ یعنی کل اله تاریخی و بت کده تاریخی تان چیزی نیست که من را به خودش مشغول بکند «وَ لَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ». نسبت به حضرت هر دو جمله یکی است و آن این است «وَ لَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ»، شما آن که من می پرستم را نمی پرستید، ولی نسبت به کفار این است «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ»، من نسبت به آنچه که بعدا می پرستیدید و نسبت به آنچه الآن می پرستید، هیچ پرستشی نخواهم کرد.
«لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ» پس دین چه می شود؟! دین می شود مناسک پرستش، کفار هم دین دارند و دین شان مناسک پرستش اله شان است. پس می فرماید: من اله شما را نمی پرستم و فقط خدای خودم را می پرستم ولی شما هم اله من را نمی پرستید.
حالا این فرمایشی که حضرت دارند و می فرمایند که زیر بار حرف آنها نمی روند، معنایش چیست؟ شما اگر قبول کردید که در مقابل اله آنها تواضع کنید و دنیای آنها را بپرستید، مشرک شده اید. چون خدایی که در عرض بت ها باشد که خدا نیست! معنای فرمایش حضرت همین است که «وَ لَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ»، شما آن خدایی که من می پرستم را نمی پرستید. کسی که می گوید سر اله مصالحه کنیم و می گوید هم دنیا را داشته باشیم و هم خدا را داشته باشیم، این که خداپرست نیست. آن کسی که می گوید فقط خدا، خداپرست است «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ». نبی اکرم می فرماید که راه من فقط خداست، نه خدای متعال شریک دارد و نه من مشرکم! آنها می گویند به غیر خدا دعوت کن و همه اش نگو خدا «وَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ»، وقتی می گویی فقط خدا مشمئز می شوم اما وقتی می گویی دنیا و توسعه این ها چیزهای خوبی است و من خوشحال می شوم!
بنابراین توسعه پرستی هم خودش یک نوع بت پرستی است و نمی شود پرستش آن را حاشا کرد! چرا حاشا می کنید؟! اگر می پرستید بگویید می پرستیم! اگر دل تان می خواهد در مقابل بت کفار سجده کنید بگویید می خواهیم سجده کنیم! سرتان را بالا بگیرید و بگویید این بت خوبی است، اصلاً چه کسی می گوید توسعه بد است، ما در مقابل توسعه تواضع می کنیم و لازم هم شد دین خدا را برای آن قربانی می کنیم! بعضی از غرب گرا ها اینگونه اند و الا ما شاء الله در مقابله دنیای دیگران تحقیر شده اند.
پس هیچ وقت ما بر سر اله خودمان و اله آنها نمی توانیم به وحدت برسیم مگر اینکه بت پرست بشویم. یعنی اگر گفتید هم خدا و هم دنیا این بت پرستی است. «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» کسی که دنبال دنیا است وقتی می گوید خدا معلوم است که مشمئز می شود. کسی که نگاهش از دنیا عبور نمی کند، وقتی شما پیش او صحبت از خدا می کنید خوشش نمی آید بلکه وقتی صحبت از توسعه و پیشرفت می کنید خوشحال می شود. بحث مخالفت با پیشرفت نیست! مثل جریان مشروطه نشود که اگر یک موقعی با انقلاب صنعتی مخالفت می کرد اینها مغالطه می کردند و می گفتند اینها با برق مخالفند، با آب بهداشتی مخالفند، اینها می گویند همان حمام های خزینه ای باید باشد! دوران این مزخرفات گذشته است! اگر کسی با توسعه مخالفت می کند، در واقع با توسعه و مفهومی که شما می گویید مخالفت است و این را بت پرستی مدرن می داند. واقعا هم بت پرستی مدرن است.
من از شما سوال می کنم، انرژی که در دستگاه توسعه به چرخ می آید و توسعه واقع می شود، چیزی جزء حرص و حسد به دنیا است؟! شما غیر از اینکه کوره حرص و حسد به دنیا را شعله ور بکنید و توسعه ایجاد بکنید، کار دیگری هم بلد هستید؟! همه فیلسوفان توسعه بنشینند و ببیند بلدند بدون اینکه انسان را بت پرست و حریص به دنیا کنند، توسعه ایجاد کنند؟! پس ما با پیشرفت مخالف نیستیم بلکه با بت پرستی مخالفیم، علی الابد هم می گوییم «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ». بت هایتان را هم عوض کنید ما باز با شما بت پرست نمی شویم. اینها بت کده ها را نو به نو عوض می کنند، مارکسیست ها که بودند یک بساط درست کرده بودند و یک جور خضوع می کردند، حالا هم که دستگاه سرمایه داری آمده یک جور دیگر خضوع می کنند!
نکته دیگر این که صفحه آرایی که بین اله ما و اله آنها می شود این جوری نیست که حضرت یک زندگی مسالمت آمیز را کنار آنها قبول کرده و گفته باشند که شما خدای خودتان را بپرستید، ما هم خدای خودمان! حضرت می گویند من در مقابل خدای شما تسلیم نمی شوم و شما هم خدای من را نخواهید پرستید، نتیجه اش هم این می شود که «وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ». به تعبیر دیگر این منتهی به یک درگیری می شود تا بنیان کن شدن فتنه کفار و اینکه فقط خدا پرستیده شود. پس جنگ بین موحدین و کفار، یک جنگ پایان ناپذیر است. البته یک جنگ دیگری بین خود اهل دنیا هست چرا که وقتی اصل، دنیا شد، معلوم است که نزاع می شود، ولی اگر حقیقتا الهه یکی شد و همه خدا را پرستیدند، هیچ نزاعی نمی شود. لذا نزاعی بین موحدین که حقیقتاً خدا را می پرستند و از ورطه استکبار نفس نجات پیدا کرده اند، وجود ندارد. بنابراین وقتی نفس انسان مطرح است، عصبیت ها پیدا می شود؛ پس می گوید این فارس است و آن عرب، این کرد است و آن آذری، این سیاه پوست است و آن سفید پوست!
بنابراین نکته مهم دیگر این است که شیطان انسان را مبتلا به استکبار می کند و وقتی مبتلا به استکبار کرد یک نزاع دائمی در جبهه بشر ایجاد می کند که دیگر قابل حل نیست. انسان های مستکبر علی الله راهی برای مصالحه با هم دیگر ندارد، چرا که هر کس دنیای خودش را می خواهد و اصل دنیای خودش است. ممکن است با هم دیگر یک قرارداد اجتماعی امضاء بکنند اما این تا جایی است که منافعشان را تأمین می کند، پس وقتی که دید منافعش در به هم زدن قرارداد است، آن را به هم می زند. معنا این آیه قرآن هم شاید همین است «فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَیْمَانَ لَهُمْ»، با ائمه کفر مقاتله کنید، چون اینها عهدی ندارند.
من از شما سوال می کنم، اینها برای چه باید پای عهد خود بایستند؟! عهد بسته برای منافعی اما حالا منافعش در مسیر دیگری است، پس زیر عهدش می زند. اگر بگوییم این خلاف اخلاق است هم می گوید اخلاق کیلو چند است! مگر بر دنیای مادی اخلاق حکومت می کند!
پس اگر شیطان در ما استکبار ایجاد کرد، تبدیل به تکبر بر دیگران و ایجاد چالش ها و نزاع های دائمی می شود و همه نزاع ها هم همین بوده است. شما ببینید نزاع هایی که بین اقوام بوده از دو دسته خارج نیست یا بین انبیاء و جبهه مقابل و سر توحید و کفر است یا در جبهه مادی است و بر سر تعصبات و عصبیت های مختلفی که پیدا می شود، چیزی غیر از آن نیست. شیطان هم دست می گذارد روی همین عصبیت ها و تحریک می کند، لذا حضرت در این خطبه نسبت به همین امر هشدار جدی می دهند و می فرمایند: «فَأَطْفِئُوا مَا کمَنَ فِی قُلُوبِکمْ مِنْ نِیرَانِ الْعَصَبِیَّةِ وَ أَحْقَادِ الْجَاهِلِیَّةِ» آن چه که شیطان از شعله های عصبیت و کینه های جاهلی در قلوب شما پنهان کرده را خاموش بکنید، «فَإِنَّمَا تِلْک الْحَمِیَّةُ تَکونُ فِی الْمُسْلِمِ» و بدانید که ریشه این حمیت هایی که در مسلمان ها شکل می گیرد در چیست.
بعد هم حضرت چهار چیز را در این خطبه بیان کردند «مِنْ خَطَرَاتِ الشَّیْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ». شیطان خیلی چیزها دارد، همز دارد، لمز دارد، وسوسه و کید دارد. همین طوری که وجود مقدس نبی اکرم نفَس شان محیی است و یک عالم را زنده می کنند، نفس شیطان هم عالم را می میراند.
یک بزرگی یک بیت خطاب به حضرت امیر دارد که من همیشه وقتی این بیت را می خوانم غرق در لذت می شوم «تو ای صبح ازل بنما تنفس/ که تا روشن شود آفاق و انفس» «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّس » حقیقت این است که نفس رحمانی امام به عالم می خورد و همه عالم زنده و روشن می شود، آن وقت همه می فهمند که «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». وقتی فجر طلوع می کند و نور امام در عالم ظاهر می شود، واقعا همه می فهمند، چرا که وقتی به درون نگاه می کنند آیات انفس می بینند و وقتی به بیرون نگاه می کنند آیات آفاقی می بینند. شیطان هم همین طور است و نفخات و نفساتش یک تاریخ جبهه مستکبرین را ظلمانی می کند.
یک نکته ای که من اشاره می کنم این است که یکی از راه های مقابله با شبهات چیست؟ ما الان در دنیای شبهه هستیم و هزار شبهه پیدا می شود، جریانی در عالم شروع می کنند به شبهه درست کردن و از توحید می گیرند تا می رسند به فروع. یکی از راه های مقابله با این شبهه این است که آدم برود و پاسخ بدهد، ولی یک راه دیگرش این است که تأمل کند و ببیند این شبهه از کجا می آید. اینکه در دل من دارد یک وسوسه ای پیدا می شود ملائکه دارند وسوسه می کنند یا شیاطین؟! این است که در روایات ما دارد قلب دو تا گوش دارد در یک گوش شیطان می دمد و در یک گوش ملک. اگر دقت کنید می بینید که اینها رهایتان نمی کنند و همین که شیطان وسوسه می کند، ملک هم جواب می دهد.
یکی از راه های مقابله این است که ببینیم این ها از کجا می آید. اگر از دستگاه شیطانی می آید، من چرا گوش بدهم و بروم جواب بدهم؟ مگر بیکارم! آن عالم گفته بود خدایا به من بفهمان که «إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ». شیطان و قبیله اش از یک زاویه ای شما را می بینند که شما شیطان را نمی بینید، این یعنی چه؟ می دانید در روایت ما آمده که این موضع غفلت است، موضع غفلت یعنی پایگاه های غفلتی در وجود ما هست که همان هجوم گاه شیطان است. البته منظور غفلت لحظه ای نیست بلکه واقعا یک چیزهایی در وجود ما هست که ریشه اش در غفلت است.
نقل شده شیطانی که مأمور آن عالم بود آمد و گفت بیا برویم با هم بحث کنیم تا ببینم دلیل تو برای اینکه می گویی خدا هست چیست! بعد هم شروع کردند و چند ساعتی وقت آقا را گرفت، بعد از مدت ها بحث رسید به اینکه عالم گفت دیدی اثبات کردم خدا هست و دیدی زمین گیرت کردم! شیطان یک خنده ای کرد و گفت من می خواستم تو را علاف کنم که کردم! تو می خواهی من را موحد کنی؟! حقیقت همین است، مگر آدم بیکار است که شیطان وسوسه کند و آدم جواب بدهد! پس انسان باید ببیند که این وسوسه از کجا می آید؟ آیا نورانی است و از عالم انوار می آید یا از عالم ظلمات است. اگر از وادی ظلمات است ابلیس را با آن مقابله کن. البته یک راه جواب دادنش هم این است که وقتی دارد اذیت می کند شما بنشینید و استدلال بکنید.
در روایت نورانی که مرحوم شیخ هم در رسائل نقل کردند آمده که شخصی آمد پیش حضرت و گفت: «یَا رَسُولَ اللَّهِ هَلَکْت » بعد حضرت فرمودند من میگویم چه شده؛ شیطان می آید سراغت و می گوید عالم را که آفریده؟ می گویی خدا، بعد می گوید خدا را که آفریده و زمین گیرت می کند! بعد حضرت فرمودند: «ذَاکَ وَ اللَّهِ مَحْضُ الْإِیمَان »، این اضطراب تو علامت ایمان است، چرا که تسلیم نیستی، پس بدان تا وقتی مقابلش مقاومت می کنی هنوز تسلیم نشده ای. بعد هم حضرت فرمودند: وقتی آمد به خدا تکیه کن و بگو «لا حول و لا قوه الا بالله العظیم».
من نمی گویم استدلال نکنید. یک آقایی می گفت من در حرم امام رضا علیه السلام تحت فشار قرار گرفتم و دیدم شیطان ول نمی کند، متوسل شدم و فهمیدم که باید دعای عرفه سید الشهدا را بخوانم، خواندم و وسوسه تمام شد. پس همیشه راه مقابله این نیست که بنشینی استدلال کنی. مگر بیکارم که استدلال کنم حضرت امیر حق است یا نه؟! مگر می شود که با هم بحث کنیم که الان شب است یا روز؟! معلوم است که شب است، حالا ممکن است تو هزار تا استدلال هم بیاوری و من را بیاندازدی در مغالطات علمی و بگویی الان روز است، اما من که نباید دنبال تو راه بیافتم!
پس به این توجه داشته باشید که شیطان همز و لمز، و نفخ و نفس دارد. شیطان می دمد و دمیدن های شیطان و جنودش واقعا اثر می کند، کما اینکه نفس نبی اکرم عالم را زنده کرده است. شما اگر آن نفس را از عالم بردارید، آیا کسی موحد و خدا پرست می شد؟! شیطان هم واقعاً نفسات و نفخاتش یک عالمی را به آتش می کشاند و ظلمانی می کند. البته ما هم باید با شیطان مقابله کنیم، مقابله کردنش هم فقط از طریق استدلال نیست، بلکه یک مجموعه کارهایی باید اتفاق بیافتد. خیلی وقت ها آدم تا اهل سحر و دعای ابوحمزه نباشد به آرامش دل نمی رسد. پس خیال نکنید که آرامش دل با استدلال پیدا می شود، احتجاج با شیطان و احتجاج با نفس خوب است. حتی اینکه آدم وارد استدلال بشود و شروع کند صغری و کبری چیدن خوب است، اما خیال نکنید اگر دنبال این کار رفتید شما به یقین می رسید، این کار را باید انجام داد اما زیاده روی در آن حتما اشتباه است. چرا که شیطان مدام ما را به دنبال خودش می کشد و عمر ما همین می شود که او شبهه بکند و ما جواب بدهیم! مگر ما بیکاریم؟!
من یادم است قبل از انقلاب مارکسیست ها شهید علامه مطهری را منزوی کرده بودند. آنها یک جمله کلیدی فاسد دست جوانان ما داده بودند و می گفتند اندیشه تابع روابط تولیدی و تابع طبقه اقتصادی است و مرحوم شهید مطهری در دستگاه آنها در طبقه بورژوازی فلان است. آقای مطهری جواب آنها را دادند، اما آنها می گفتند این آقا را ولش کن، فیلسوف بورژوازی است! پس با یک کلمه روی کل این کتاب ها خط می کشیدند!
پس شیطان از این مغالطات بزرگ می کند، چرا ما دنبالش راه بیافتیم و یکی یکی شبهاتش را جواب بدهیم؟! خدا رحمت کند یک استادی داشتیم یک موقعی می گفت با این مکتب ها که مواجه می شوید خیلی در دامشان نیافتید و گرنه سرتان را کلاه می گذارند؛ بعد ایشان مثال می زد و می گفتند: شما اگر می روید یک کفش بخرید، اما نمی دانید چه می خواهید، شماره پایتان را نمی دانید، نمی دانید کفش کوه می خواهید یا کفش پیاده روی، نمی دانید تابستانی می خواهید یا زمستانی، اگر بروید در کارخانه آن قدر کفش پایتان می کنند و در می آورند تا آخر گیج تان می کنند و شش جفت کفش به شما می اندازند! اما اگر آدم بداند چه می خواهد، اندازه پای خودش را بداند، بداند کفش زمستانی می خواهد یا کفش کوه، می رود یک سوال می کند که آقا کفش با این نقطه مختصات دارید یا ندارید. یا دارند یا ندارند دیگر!
پس اگر نداند که چه می خواهد همین طوری می شود. ابتدا منطق دیالکتیک شروع می کند، بعد ماتریالیسم فلسفی، بعد ماتریالیسم تاریخی تا الآن که مکاتب مختلف است. اینها مدام آدم را این طرف و آن طرف می برند و باید دانه دانه با اینها بحث کنی. یک کلمه بگو من کاری با این حرف ها ندارم و اصلاً همه حرف های شما را قبول کردم، مستوره اش چیست و چه خواهید؟! اصلا من منطق و فلسفه تان را قبول کردم و دنبال شما راه افتادم، من را کجا می خواهید ببرید؟! می گوید می جنگیم تا طبقه ها را از جامعه طبقاتی از بین ببریم، می گویم خب بعدش چه می شود؟! می گوید می رسیم به جامعه ای که جامعه بی طبقه است، نه دولت هست، نه دین هست و همه به نحو مشاع، خانه و کار دارند! خب گاوها الان همین را دارند! اینکه این قدر دویدن نمی خواهد! گاوها الان نه مالکیت خصوصی دارند، نه دولت دارند، نه پیغمبری برایشان مبعوث می شود، این حرف ها دیگر چیست؟!
انتهای این توسعه با کر و فری که شما می گویید می شود کلبه الکترونیکی تافلر! آیا این واقعا چیزی است که ما به آن قانع باشیم؟! در خانه ات می نشینی و از طریق دولت الکترونیک سفارش می دهی و کارها را از طریق دولت الکترونیک انجام می دهی! اینکه یک تنبل خانه ای است و کار من آنجا بخور و بخواب است! این که یک جنگل مدرن پیشرفته است! البته تعبیر قرآن یک گورستانی است که مدخل اش مرده شورخانه است، آدم را اول غسل تعمید می کنند و بعد در گورستان می برند «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُور». فکر نمی کنم مقصود این مرده های زیر زمین باشد، بلکه منظور آدم هایی هستند که روی زمین راه می روند که بعضی هایشان الان در قبرستان ولایت ائمه جور هستند. به نظر من دستگاه توسعه غربی یک قبرستان بزرگ است. بعضی ها نگویند چرا خشن برخورد می کنی، این تازه اول راه است.
آن ها دستگاه همز و لمز راه انداختند و کل ادیان را لمز می کنند. ما یک همز داریم که یعنی عیب جویی مستقیم، شما ببینید کجای تمدن غرب عیب جویی از اسلام نیست؟! نظام حقوقی این تمدن، نظام حقوقی اسلام را تحقیر می کند و مکتب فلسفی اش قاعده اسلامی را تحقیر می کند.
خدا رحمت کند استاد بزرگوار مارا، آن موقع که هنوز در ایران این تکنولوژی نیامده بود می گفت: این فیلمی که در تلویزیون نشان می دهند که فلان آقای غربی از طبقه بیستم ماشین آخرین سیستم اش را روشن می کند و سوار می شود، شبهه اش برای اسلام از شبهه های نظری خیلی خطرناک تر است. اگر جامعه ذائقه اش متوجه آنها شود، می گوید اسلام دیگر به درد نمی خورد. این همان تحقیر و همز و لمز عینی است.
این همز و لمز چه طوری اتفاق می افتد؟ «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»آیا خیال می کنید «همزه» یعنی یک خانم یا آقایی که یک جایی نشسته و با چشمش یک اشاره می کند، چرا اشتباه می کنید؟! راویت می فرماید: «الَّذِینَ هَمَزُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ وَ لَمَزُوهُمْ وَ جَلَسُوا مَجْلِساً کَانَ آلُ مُحَمَّدِ أَحَقَّ بِهِ مِنْهُمْ»، این یک دستگاه هایی است که کل دستگاه اهل بیت را همز و لمز می کند. ذیل این آیه در تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام حضرت فرمودند به خدا پناه ببرید از همزات شیطان و نفخاتش. بعد معنا کردند و فرمودند: همزات شیطان این است یک کاری می کند که شما با ما دشمن بشوی. نفخات شیطان این است در شما القاء می کند که آقا پیغمبر یکی، بقیه هم یکی و رقیب سازی می کند! الان همین کار را دارند می کنند و برای انبیاء رقیب درست می کنند. نفخ شیطان هم این است که در شما می دمد و می گوید علاوه بر نسخه شفا بخش اهل بیت یک نسخه دیگر هم در عالم وجود دارد! همین کار را هم کرده و همه مان را اسیر کرده است.
آن هایی که دنبال تمدن مادی هستند، وجودشان را پر از بغض نسبت به خدا و رسول می کنند، یعنی آن هایی که دنبال این همز و لمز حرکت می کنند تمام ستون های وجودشان می شود عداوت. پس خیمه وجودشان می شود جهنم و این کار را می کنند تا دشمنی ایجاد کند. مثل اینکه می گویند این دین محدودیت ایجاد کرده است، در حالی که دنیاپرستی خودشان هزار تا مناسک دارد! از اولی که بچه متولد می شود هنوز 2 سال اش است باید او را در مهد کودک بگذاری و بعد هم از دامن عاطفه مادری محرومش کنی، بعدش هم بگذاری برود درس بخواند تا 30 سالگی، به طوری که یک نرم افزار بشود و بعد استمعارش کنی! اینها که مناسک محدودیت انسان نیست فقط نماز خواندن محدودیت است!
بنابراین این دستگاه شیطان واقعاً نسبت به خدا و رسول دشمنی ایجاد می کند و تمام این تمدن همز و لمز است. شما یک جایی تمدن غرب را بیاورید که همز و لمز نسبت به دین نباشد. نظام اقتصادی اش که این کارهای ما را مسخره می کند، نظام سیاسی اش ولایت الله و ولایت معصوم را استهزا می کند، نظام فرهنگی اش اعتقاد به غیب را انکار و استهزاء می کند، کجای این مکتب ادیان الهی را استهزاء نمی کند؟!
«الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُ * یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ» تمام تکیه گاه این همز و لمز امکانات است. یک کسی نوکر خان بود و وقتی دو هزار ریالی را توی قلک ریخت دید قلکش پر شد. یک روزی خان گفت برو و فلان کار را بکن، اما نوکر گفت: من دیگه خودم خان هستم، چرا به حرف تو گوش دهم! اینها این جوری اند، «جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ» خدای متعال یک امکاناتی به او داده، او هم این امکانات را جمع کرده و بعد می گوید خدا کیست! ما یک موقعی می گفتیم باید در عالم بندگی خدا را کرد، اما حالا می گوییم خودت خدایی، عالم را هر جوری که دلت می خواهد بساز! وعده هایی که در آغاز تجدد این تمدن بوده و فسادی که چند قرن بر بشر حکومت می کند، هیچ کجایش خالی از همز و لمز نیست. الان هم گاهی با همین صدای بلند این حرف ها را می زنند و به تدریج می گویند خدا در غرب مرده است! تو مرده ای میت! خودت را فیلسوف می دانی و خدا را مرده؟!
وقتی حضرت قرآن را می خواندند، قریش رفتند و عالمی را آوردند و به او گفتند برو ببین چه می گوید؟ وقتی رفت و قرآن را شنید به خانه رفت و دو روز بیرون نیامد. برای همین به او گفتند خودت هم مسحور شدی؟! گفت: من دارم تأمل می کنم که چه بگویم! قرآن می فرماید کلی زیر و رو کرد و آخرش گفت: «فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ * فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَر» سحر است اما سحرش خیلی اثر گذار است!
این همه بالا و پایین می کند و بعد می گوید آن چه مانع پیشرفت بشر است، اعتقاد به خداست. بعد اسم خودش را هم می گذارد فیلسوف و دهان ها را پر و خالی می کنند اسم این ها را نام می برند! اینها نجس العین اند و اگر دست به تنشان بزنی باید بروی آب بکشی. بدتان نیاید اما فقهای ما وقتی اسم فیلسوف های غرب را می بردند، می گفتند «الکلب و الاخویه» سگ و دو تا داداش او! من مقصودم این مسیحی اهل کتاب که معتقد به حضرت عیسی است نیست، این را که خیلی از فقهای ما پاک شان می دادند و خیلی هاشان قطعا اهل نجات اند. بلکه مقصودم این فیلسوف های مستکبری است که استکبار را در عالم می دمند، بعد هم خودشان را فیلسوف و دانشمند می دانند و به ما نگاه عاقل اندر سفیح می کنند و می گویند اینها نمی فهمند. فقهای ما به اینها می گفتند الکلب و الاخویه.
یک موقعی با من بحث کردند و گفتند آقا، حرف های تو مثل فلان فیلسوف غربی می ماند. گفتم: استغفرالله، من آدم بدی هستم ولی من را کنار سگ و خوک نگذارید! انتظار دارند ما در مقابل یک مشت سگ و خوک نجس تواضع کنیم، چرا تواضع بکنیم؟! به من می گویند تندرو، بله اگر این تندروی است من تندرو هستم. تازه ما حرف هایمان را نزدیم، اگر همز و لمز هایی که شما نسبت به دین می کنید را ما بخواهیم پاسخ بدهیم، خیلی بیشتر از این می شود! تو مؤدبی که می گویی دین افیون ملت هاست! تو مؤدبی که می گویی خدا مرده است! ما تازه حرفی نزدیم در مقابل همز و لمز شما. کجای تمدن شما همز و لمز نیست؟! یک جایش را بگویید تا ما آنجا به آن فلسفه احترام بگذاریم. کدام فیلسوف شان نجس نیست؟! آن یک دانه فیلسوف را بیاورید تا ما به حرف او گوش دهیم.
بنابراین حضرت فرمودند مواظب باشید چرا که این خودخواهی ها از مقام تواضع و خشوع بیرون آمدند! بعد حضرت دو تا دسته را معرفی کردند و گفتند شیطان از طریق دو دسته شما را تسخیر می کند. یکی کبراء سیاسی تان و یکی عُمَد فرهنگی تان.
اینها همان هایی هستند که در عالم اسم شان را فیلسوف می گذارند. مسلمان است اما کتاب نوشته و می گوید نمی شود که ما توسعه غربی را بخواهیم ولی با اصول فلسفه شان مخالفت کنیم! بعد هم چنین کسی می خواهد برای کشور ما برنامه نویسی بکند، طیب الله انفاسکم! اگر این ها تندروی است من تندرو هستم، ولی بدانید پاسخ همزات و لمزات آنها این نیست و ما هنوز اول راه هستیم. ما هنوز جوابی ندادیم، چرا که پاسخ را باید در میدان عمل به آنها داد.
حضرت فرمود شیطان اول این ها را مسخر می کند، بعد می آید سراغشان. حالا مجال نیست والا جمله حضرت را می خواندم که چگونه این هایی که خودشان را با سواد می دانند، از این دسته حرف ها می زنند و شیطان با زبان آنها حرف می زند. این خطبه حضرت را ببینید چون خطبه عجیبی است. من می خواستم یک اشاره به ذیل خطبه هم بکنم که نشد.
خیلی تعبیر تندی است، می فرماید: «وَ لَا تُطِیعُوا الْأَدْعِیَاءَ» دنبال این ناپاک زاده نروید، «الَّذِینَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکمْ کدَرَهُمْ» آنها کدورتهای خودشان را با زلال شما قاطی کردند و نمی گذارند آب زلال بیاشامید، «وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکمْ مَرَضَهُمْ» شما مریض نبودید اما آنها شما را مریض کردند. اینها واقعا یک جامعه ای را بیمار می کند، خودش شاک نسبت به خداست همه را هم شاک می کند. می آید و می گوید آن چیزی که من فهمیدم یک معنویت مبهم است! تو غلط کردی اینها را فهمیدی! چرا بقیه را می خواهی بیمار بکنی؟!
بعد می فرماید: «وَ أَدْخَلْتُمْ فِی حَقِّکمْ بَاطِلَهُمْ» شما دنبال باطل نبودید، اما باطل آنها را داخل حق خودتان کردید، «وَ هُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ وَ أَحْلَاسُ الْعُقُوقِ» ریشه فسق اینها هستند، «اتَّخَذَهُمْ إِبْلِیسُ مَطَایَا ضَلَالٍ» ابلیس آنها را مرکب های هموار خودش قرار داده، «وَ جُنْداً بِهِمْ یَصُولُ عَلَى النَّاسِ» او آنها را لشکری قرار داده و با آنها مردم را شکار می کند و دستش را به مردم می رساند. خودش نمی تواند با زبان این آقای مدعی روشنفکری بقیه را اخذ می کند، برای همین «وَ تَرَاجِمَةً یَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» اینها مترجم های ابلیس اند و حرف ابلیس را ترجمه می کنند. شیطان این کلمات را نمی گوید، شیطان کی بلد است به این فصیحی حرف بزند؟! شیطان به آنها القاء می کند و آنها هم ترجمه فصیح می کنند. آنها مجموعه ظرفیت خودشان را خرج می کنند تا حرف شیطان را ترجمه کنند.
«اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکمْ وَ دُخُولًا فِی عُیُونِکمْ وَ نَفْثاً فِی أَسْمَاعِکمْ» به وسیله آنها عقل های شما را استراق می کند. یعنی پنهانی و آرام آرام جلوه های عقل شما را می گیرد و دیده های شما را مدخول وسوسه های خودش می کند. پس با چشم شما می بیند و شما هم با وسوسه های او به عالم نگاه می کنید برای همین هم نمی توانید نگاه پاک به عالم داشته باشید. پس نگاه تان به آدم، عالم، ملکوت و ملک آدم نگاه شیطانی می شود. «وَ نَفْثاً فِی أَسْمَاعِکمْ» در سمعی که باید در اختیار خدای متعال باشد القاء به سمع می کند و شما نفثات شیطان را می شنوید. «فَجَعَلَکمْ مَرْمَى نَبْلِهِ وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ وَ مَأْخَذَ یَدِهِ» او به وسیله آنها شما را زیر دست و پای خودش له کرده، بوسیله آنها شما را در معرض تیرهای خودش قرار داده و شما را دستگیر کرده است.
حضرت فرمود از این دو طایفه اجتناب کنید، آنهایی که پرچم داران فکری دستگاه ابلیس اند و آنهایی که پرچمداران سیاسی اند، چرا که اینها خودشان مسخر ابلیس اند و جامعه را هم می خواهند تسخیر بکنند. اینها قیافه روشنفکری هم می گیرند و با ایده ترقی جلو می آیند. مثلاً می آید و می گوید شما با هواپیما مخالف هستید، طیب الله انفساکم، هواپیما کیلویی چند است؟! اصلا بحث ما درباره هواپیما نیست که شما به نظرت هواپیما چیز مهمی است! یک مشت آهن پاره را سوار هم کرده اند، این اصلا چیز مهمی نیست، در طول تاریخ از این چیزها خیلی بوده که ویران شده و رفته! ما که این قدر این چیزها برایمان مهم نیست. اصلا هواپیما چه هست که من موافقش باشم یا مخالفش باشم؟!
من مخالف توسعه غربی و انقلاب صنعتی هستم، اصلاً چرا موافق انقلاب صنعتی باشم؟! مگر می خواهیم یک جنگل منظم درست بشود و همه مومنین بی دین شوند، مگر می خواهیم بت پرستی راه بیافتد که با انقلاب صنعتی موافق باشم! می گوید وقتی انقلاب صنعتی می شود اقتضائات عوض می شود، دوره کشاورزی دوره جامعه قبیله ای است، دوره صنعت دوره خانواده سلولی است و بعد هم کم کم خانواده تبدیل می شود به خانواده تک عضوی و خانه سبز، اینها اقتضائات انقلاب صنعتی است.
اما من به هیچ وجه این را قبول نمی کنم چرا که انقلاب صنعتی چیز بدی است. می گوید انقلاب صنعتی می کنیم اما خانواده سبزش را قبول نمی کنیم، می گویم طیب الله، خیال می کنی می شود؟! انقلاب صنعتی که آمد روابط قبلی را به هم می زند و روابط جدید می آورد. شما خیال می کنید اگر انقلاب صنعتی شود ما می توانیم آن اخلاق را زمینه کنیم و ژاپن اسلامی درست کنیم؟! این مزخرفات چیست؟! ژاپن اسلامی کدام است؟! مگر ژاپن اسلامی می شود؟! به قول آن عالم مگر حرام زاده را با شال سبز می توانی سیدش بکنی که حالا من ژاپن را اسلامی بکنم؟! این مزخرفات از کجا آمده است؟!
اسارت جامعه ما در مقابل کفار برای همین اندیشه است. قشر ژاپن اسلامی خطرناک تر از آنهایی هستند که می گویند آقا کلا مدرنیزاسیون و مدرینته را بیاورید و دین را کنار بگذارید. اگر شما ژاپن را آوردید اسلام از آن در بیرون می رود، بعد دو دستی توی سر خودمان می زنیم که چطور شده این قدر طلاق زیاد شد؟ معلوم است که وقتی توسعه را می آورید دین از آن طرف بیرون می رود. شما می خواستید توسعه را اخلاقی بکنید، او اخلاق شما را اخلاق توسعه می کند. بهرام رفت گور بگیرد گور بهرام را گرفت! قصه شما با توسعه این است.
بعد هم که این ها را به فیلسوفان توسعه می گویی، می گوید اصلا همین خوب است! چه کسی گفته خانواده باید سنتی باشد، بگذار طلاق رایج شود! وقتی آمار دادند که هفتاد درصد دانشجوهای ما دخترند، یکی از همین ها گفت: الحمدلله خیلی خوب شد، ما کم کم به سمت مطالبات فمنیستی حرکت می کنیم! من با باسواد شدن خانم ها مخالف نیستم ولی حتما با مدل آموزش های غربی مخالفم، حتماً با الگوی اشتغال غربی مخالفم، حتماً با الگوی تحصیل غربی مخالفم.
ابتدا می آیند و می گویند مشغول به تحصیل شوند، بعد سن ازدواج بالا می رود و کنترل جمعیت اتفاق می افتد، کم کم می شود همین مسائلی که می بینید. بعد که می گوییم حالا نیاز عاطفی و غریزی جامعه را چه کار کنیم، می گوید دوستیابی! می گویم: آقا چطوری جامعه را متقاعد کنم؟ می گوید: هنر را در خدمت بگیر، بعد هم همین کارهایی می شود که می بینید. منتهی خودشان خیال می کنند که دیگران سفیح اند!
ما با توسعه مخالفیم، چه اشکالی دارد؟ کجای این حرف غلط است؟! آنها با خدا مخالفت کردند بعد هم سرشان را بالا می گیرند و خجالت نمی کشند! حضرت ابراهیم وقتی بت های آنها را شکست، گفتند، نمی ترسی؟! گفت، شما با خدا مخالفت می کنید نمی ترسید، آن وقت من از اینکه یک مشت چوب و سنگ را شکستم بترسم؟!
من به همین فیلسوفان توسعه خودمان می گویم و کار به آن طرفی ها ندارم، شما که ملت را به سمت بت پرستی مدرن سوق می دهید و به اسم پیشرفت فریفته بت غرب شده اید، چرا ملت را فریفته می کنید؟! خودت برو بپرست، اتفاقاً ما با صادر شدن شما خیلی موافقیم! بعضی وقت ها من یک حرف های تند می خواهم بزنم اما نمی شود والا می گفتم. البته واقعا بعضی هایش گفتن دارد و خوب است.

قطعات

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    بسیار عالی بود. کاش تفاسیر دقیق از کلام امیر بیشتر پخش کنید. ذکر یک نکته اینجا مهمه که از نظر من مخالفت حاج آقا با توسعه صنعتی، مخالفت با پیشرفت اقتصادی و رفع فقر نیست. حدیث داریم که اگر از یک در فقر بیاد از در دیگه ایمان میره. اشکال در مدل توسعه است، نه خود توسعه.

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی